تأثیر اندیشه اخباریگری در افول و سقوط تمدن شیعی ـ ایرانی صفویه

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يکي از دورههاي تمدني ايران، عصر تمدني صفوي است. در اين دوره تمدن اسلامي بار ديگر در ايران شکل گرفت، اما با اين تفاوت که کشور ايران در استقلال کامل بود و تحت سلطه زعامت هيچ قدرت ديگري قرار نداشت. دانشمندان و متفکران دوره صفوي بر پايه آموزههاي اسلامي برگرفته از مکتب اهلبيت و ايران، تمدن شيعي را ايجاد کردند. تمدن ايران در عصر صفوي به اذعان سفرنامهنويسان غربي و از آثار بهجامانده از آن عصر با تمدن غرب در آن عصر برابري و بلکه در برخي از زمينهها برتري داشته است. تمدن صفوي را ميتوان همانند ساير تمدنها، به سه دوره «تأسيس»، «اوج و اعتلا» و در نهايت، «افول» تقسيمبندي کرد. تمدن در يک زمان ساخته ميشود و در زماني به اوج قدرت و اعتلاي خود ميرسد و اگر رشد آن متوقف شود؛ يعني زمان نابودي تمدن فرارسيده است و در عصر صفويه بعد از شاهعباس دوم اين اتفاق افتاد.
اين مقاله به دنبال بررسي علت اين اتفاق است. به تعبير ديگر، اين مقاله درصدد است علت اصلي افول و در نهايت، زوال تمدن و دولت صفوي را بررسي کند.
ستون اصلي تمدنسازي بر انسانسازي و نيروي فعال جامعه متمرکز است؛ زيرا نيروي انساني فعال و خلاق است که تمدن را ايجاد ميکند. بنابراين به هر نسبت نيروي انساني کارآزمودهتر و کارآمدتر باشد تمدن ايجادشده نيز پوياتر و مترقيتر خواهد بود و در رسيدن به اهداف کمال و سعادت انساني نزديکتر است. يکي از علتهاي اصلي افول و در نهايت، فروپاشي تمدن، سقوط و ناتواني نيروي انساني کارآمد در تمدنهاست. نيروي انساني در هر جامعه نيز در فضاي علمي و آموزشي آن جامعه تربيت ميشود.
شکلگيري تمدن در غرب و رشد برخي علوم و فناوریها، ناشي از تقويت انديشههاي عقلي و کاربست آن در نظام آموزشي بود؛ زيرا نظام آموزشي جامعه را ميسازد. حال اگر اين نظام آموزشي متکي بر فلسفه و علوم عقلي باشد کارايي و پيشرفت آن نظام بيشتر خواهد بود. يکي از رياضيدانان قرن 19 ميلادي مينويسد: «تاريخ نشان ميدهد که هر رئيس کشوري که به رياضيات، يعني منبع مشترک تمام علوم مثبت احترام گذاشته و رياضيدانان را تشويق کرده، دوران حکومت او درخشانتر و افتخارات او طولانيتر بوده است».
مرور تاريخ تمدن اسلامي قرن چهارم و پنجم قمري ما را متوجه اين نکته ميکند که تا وقتی علوم عقلي و فلسفي در ايران آن عصر رواج داشته، تمدن اسلامي شکل گرفته و پيشرفتهاي خوبي در زمينه همه علوم و ديگر زمينههاي تمدني به وجود آمده است. اما با ظهور غزالي و حمله به فلسفه، رکود علمي حاصل شد و نتيجه اين رکود علمي زوال تمدن اسلامي بود. به نظر ميرسد دقيقاً همين اتفاق در عصر صفويه گريبانگير تمدن صفويه گردید.
فرضيه اين مقاله آن است که در دوران صفويه، اوج تفکرات فلسفي و علوم عقلي در نيمههاي آن، يعني دوران شاهعباس اول تا دوران شاهعباس دوم بود. در اين دوران فيلسوفان و رياضيدانان مطرحي پا به عرصه جامعه گذاشتند. از همين رو اين دوره اوج پيشرفت دولت صفويه بهشمار میرود. نگاه عقلي به مباحث، جامعه را از حالت رکود و سستي بيرون آورده، به تکاپو در همه رشتهها وا میدارد. فلسفه سبب ميشود مسئلههاي جديدي روبهروي انسان ايجاد گردد و در پي پاسخگويي به اين مسائل برآيد.
از نيمه دوم صفويه با ظهور اخباريگري و گسترش آن، وضعيت دگرگون شد. اخباريگري که با نگارش کتاب فوائد المدنيه در نقد روش اجتهادي و اصولي شيعه، توسط ملا محمدامين استرآبادي (م 1030) آغاز شد، تأثير زيادي بر فضاي فکري و تمدني صفويه گذاشت.
مهمترين ديدگاههاي استرآبادي که بهمثابه شاخصهاي اخباريگري شناخته ميشود، عبارتند از:
1. عدم حجيت ظواهر قرآن و ضرورت مراجعه به اخبار؛ زيرا مخاطب قرآن صرفاً معصومان هستند. در نتيجه ظواهر قرآن که بخش مهمي از آيات قرآن را تشکيل ميدهد، تنها در صورت ورود تفسير از سوي معصومان حجت است و بی روايات تفسيري، حجيت ندارد.
2. عدم حجيت حکم قطعي عقل.
3. اعتبار بياندازه اخبار؛ به اين تعبير که همه روايات کتب اربعه حجيت دارند و نبايد به بهانه خبر واحد بودن يا وجود برخي اشکالات سندي، از عمل به آنها چشم پوشيد.
4. عدم حجيت روش اجتهادي در دستيابي به احکام شرعي؛ در نتيجه، تقليد غير مجتهد از مجتهد وجهي نخواهد داشت، بلکه بايد با عمل به روايات معصومان از آنها تقليد نمود، نه از ديگران.
5. عمل به احتیاط در مسائل نو که حکم آن در روايات نيامده است؛ در این زمینه بايد توقف و احتياط نمود، نه آنکه اصل «برائت» جاري شود.
6. معتبر نبودن قواعد غير روايي اصول فقه.
قبل از اينکه انديشه اخباري بر حوزههاي علمي ايران سايه بيندازد علوم گوناگونی در حوزههاي علمي ايران تدريس ميشد؛ از جمله رياضي که براي ساختوساز سازههاي شهري بسيار اهميت داشت. بهکارگيري اين علم را در سازههاي باقيمانده از عصر صفوي ميتوان اکنون نيز ملاحظه کرد. اما با تأسف، از دوران سلطنت شاهسليمان و شاهحسين صفوي و نفوذ جريان اخباري در کارهاي اجرايي و علمي، دربار و کشور، علوم عقلي از حوزههاي علمي حذف گرديد و محور همه علوم علم حديث قرار گرفت. با اين انديشه که در احاديث همه علوم براي زندگي بشر آمده و هرآنچه نيامده نياز نبوده است، علوم ديگر را حذف کردند و اگر هم باقی بود از قوّت چنداني برخوردار نبود.
اين انديشه از یک سو سبب رکود علمي شديد در ايران شد و از سوی ديگر کارکرد عقل و تفکر در همه زمينهها تعطيل گردید. پیروا ن این تفکر درصدد بودند همه مسائل را با علم حديث حل کنند.
به طور کلي علوم عقلي مسائل جديدی ايجاد ميکنند و مسائل جديد راهکارهاي جديدی ميطلبند و اين منجر به توليد علم و پيشرفت ميگردد؛ اما زماني که علوم عقلي از جامعهاي حذف شود رکود علمي و مانع پيشرفت ايجاد ميگردد؛ زيرا ديگر مسئله جديدي ايجاد نميشود تا تلاش عقلاني براي آن صورت گیرد.
اين مقاله کوشیده است تا به روش «توصيفي ـ تحليلي» و با مراجعه به منابع گوناگون تاريخي مربوط به دوره صفويه، فرضيه مزبور را اثبات کند.
در زمينه علل سقوط تمدنها، نظريات مختلفي مطرح شده است. از منظر ابن خلدون ميتوان عوامل متعددي را در انحطاط و زوال تمدنها و جوامع دخيل دانست؛ اما وي بهطور مشخص در این زمینه بر دو عامل «عصبيت» و «اقتصاد» تأکيد ميکند.
از منظر توين بي رشد و بالندگي يک جامعه به «اقليت خلّاق» آن بستگي دارد. اين عده خلّاق با نوآوريهايشان جامعه را به سمت رشد سوق ميدهند. اگر در کارايي اقليت خلّاق خللي وارد شود و آنها نتوانند به وظايفشان به درستی عمل کنند جامعه به سراشيبي سقوط ميافتد.
بهطور خاص نيز درباره علت سقوط دولت صفوي، کتاب سفرنامه کروسينسکي، اثر یوداش کروسینسکی؛ مناقب الفضلاء، اثر ميرمحمدحسين خاتونآبادي؛ رساله طب الممالک، اثر سیدقطبالدینمحمد نیریزی شیرازی و مکافاتنامه که نويسنده آن مشخص نيست و غير آنها، در اين زمينه نظرياتي بيان کردهاند که ميتوان به مواردي اشاره کرد؛ مانند: فساد سازمان حکومتي، جايگاه اوباش در مناصب دولتي، غارتگريهاي حاکمان شهرها، ولخرجيهاي هنگفت شاه، مالياتهاي کمرشکن، سقوط بازرگاني خارجي، ظلم و ستم، ناامني جادهها و نظاير آن. اینها از علل مستقيم فروپاشي نظام حکومتي صفويه در زمان شاهسلطانحسين دانسته شدهاند.
هيچکدام از اين نظريهپردازان بهصورت مستقيم به تغيير متون آموزشي و تغيير رويکرد علمي اشاره نکردهاند. اين مقاله به دنبال نقش تغيير رويکرد علمي و تغيير متون آموزشي در اين افول تمدني است.
1. شواهد گسترش علوم عقلي در نيمه اول دوره صفويه
1-1. تقسيمبندي علوم ذيل فلسفه
در عصر صفوي بر اساس گزارشهاي ميداني و تحليلهاي شاردن، همه علوم ذيل فلسفه تقسيمبندي ميشد:
...دانشمندان ايران فلسفه را به سه قسمت (فلسفه طبيعي، ماوراءالطبيعه و منطق) تقسيم کردهاند و بنا به تشخيص من، بزرگان ايران نهتنها کليه فنون فلسفه را در اين سه شاخه تحت نظم درآوردهاند، بلکه کليه علوم و فنون را در اين سه باب طبقهبندي کردهاند؛ چنان که رياضي و پزشکي را جزو فلسفه طبيعي، و اخلاق و الهيات را جزو حکمت ماوراءالطبيعه، و صرف و نحو معاني بيان را جزو منطق شمردهاند.
بر اين اساس با تعطيلي فلسفه در ايران، بسياري از علوم از جامعه علمي حذف ميشود؛ زيرا جامعيت علوم عقلي بر اساس اين تعريف، وسيع است.
2-1. احترام به حکما و صوفيه
مطالعه تاريخ صفويه نشان ميدهد که تا زمان شاهعباس دوم، صوفيان در جامعه داراي احترام بودند و شاه به آنها احترام ميگذاشت. این در حالي است که در زمان پيش از شاهسليمان برخوردي از طرف علما با صوفيان در کار نبود. البته چند نقل بدون سند قوي نیز گزارش شده، اما آنچه قطعي است از زمان زمامداري اخباريان به بعد بر حوزه علمي و دربار این برخوردها گزارش شده است. تا قبل از اين دوره، هم فلسفه و تفکر فلسفي بر ايران حاکم بود و هم صوفيان آماج تعرض نبودند. اما با قدرت گرفتن اخباريان فلاسفه مورد ذم و حتي تکفير واقع شدند و در کنار فلاسفه، به صوفيان نيز نسبت کفر داده شد.
با مراجعه به کتابهاي تاريخي علت اين برخورد مشابه با صوفيان و فلاسفه مشخص ميشود: صوفيان نيز انديشه فلسفي و عقلاني داشتند.
شاردن سفرنامهنويس عصر تاجگذاري شاهسليمان را درک کرده و درباره علت حمله به صوفيان توسط اخباريان نوشته است:
مکتب فلسفي فيثاغورث به طور کلي مورد قبول همه هنديان و بتپرستان سراسر مشرقزمين است و اصول فلسفي اين دانشمند وسيله جماعتي که «صوفيه» ناميده ميشوند، ميان مسلمانان تعليم و نشر ميشود.
پدر آنتونيو دوژزو يا علىقلى جديدالاسلام عصر صفويه نيز به اين نکته اشاره ميکند:
مطلب اين است که راه نجات در آن است که شخص کمر متابعت احاديث اهل بيت را بر ميان بسته، از جاده شرع شريف تجاوز نفرمايد؛ نه اينکه مثل صوفيه اعتقاد فاسد از تتبع کتب و اقوال حکماي يونان پيدا کرده، خود را در نزد مردم عوامالناس، کامل به قلم بدهند.
با تأسف، در اواخر دوره صفويه رشد و انتشار افکار اخباريگري سبب شد با انديشهورزي و عقلاني فکر کردن مخالفت شود و هر نوع فعاليتي که حتي رنگ فلسفي و عقلاني داشت مذموم تلقی گردد و برای اين طرز تفکر در سطح جامعه نیز فرهنگسازي کردند.
3-1. تدريس علوم عقلي و حکمي در مدارس و نظام آموزشي
در نيمه اول دوره صفويه به علت حاکميت عقلگرايي در مدارس، فلسفه در کنار علوم ديني - همچون دوره پيش از صفويه - بسيار مد نظر بود. اوج بالندگي آن در ميانههاي عصر صفوي و در مکتب فلسفي اصفهان است. در اين دوره محيطهاي علمي تحت تأثير جريان عقلگرايي قرار داشت؛ جریانی که بر مراکز آموزشي سيطره داشت و تحصيل و تدريس فلسفه جزو برنامههاي درسي بسياري از مدارس بود و در هيچيک از مدارس ممنوعيت تدريس و تحصيل کتب فلسفي مشاهده نشده و حتي به احتمال فراوان، در برخي از مدارس (مانند مدرسه «شفيعيه» در اصفهان) تحصيل کتب فلسفي نيز از شروط واقف مدرسه بود و طلاب ناچار بودند بعضي از کتب فلسفي را بیاموزند. آموزش رياضيات، نجوم و طب نيز در برنامههاي آموزشي اين دوره، بهويژه در نيمه اول عصر صفوي رواج داشت.
کمپفر در سفرنامه خود مينويسد:
گاهي اوقات در مدارس، فلسفه و رياضيات تدريس ميشد. در حساب به آنها هندسه اقليدس، مجسطي بطلميوس و هندسه و مثلثات ارائه ميدهند. علاوه بر اينها آثار خواجه نصيرالدين که بيش از چهارصد سال پيش مقالات فاضلانهاي درباره رياضيات نوشته، درس ميگويند.
با نگاهي اجمالي به شرح احوال علما و مدرّسان بزرگ دوره صفوي و آثارشان در کتاب عالمآراي عباسي ميتوان چيرگي گرايش فلسفي را در نظام آموزشي عالمان ايراني نيمه اول عصر صفوي، از نظر آثار تأليف و همچنين متوني که تدريس ميشد، بهروشني دريافت.
مرحوم مجلسي (ت 1070) نيز به گسترش علوم عقلي در اين دوره اشاره دارد. وي در کتاب لوامع صاحبقراني خود به اين نکته اشاره ميکند که به علت رواج بسيار علوم عقلي، به علوم حديث کمتر توجه ميشود.
جوردي که به بررسي اوضاع ديني و علماي مهاجر به ايران در عصر صفويه پرداخته، به حاکميت عقلگرايي در مراکز آموزشي ايران در آستانه ظهور صفويه و قرن دهم هجري تصريح کرده است. همچنين با ارزيابي فهرستهاي نسخههاي خطي مربوط به دوره صفويه که در کتابخانه آیةالله مرعشي نجفي نگهداري ميشود، ميتوان به عدم اهتمام به حديث در نيمه اول حکومت صفويه پي برد. در ميان 309 کتاب خطي حديثي موجود در کتابخانه، تنها 31 نمونه آن مربوط به قرن دهم است و ديگر نسخهها متعلق به قرن يازدهم و قرن دوازدهم و چند دهه پاياني دوره صفويه است.
از جمله شواهد ديگر درخصوص بها دادن به علوم عقلي و گسترش آن در نيمه اول دوره صفويه، ميتوان به وقفنامه «مدرسه خان» شيراز اشاره کرد. اللهورديخان در وقفنامه این مدرسه خطاب به ملاصدرا تصريح کرده است که اختيار تدريس را به شما واگذار ميکنم تا شما هر درسي را که ميخواهيد در برنامه دروس مدرسه قرار دهيد. ملاصدرا طي آن دوره کتابهاي فراوان و ارزشمندي تأليف نمود و دانشگاهي به مفهوم واقعي آن روز بنيان گذاشت که در آن افزون بر حکمت، فقه، ادب، نجوم، علم حساب، هندسه، زمينشناسي، جانورشناسي، گياهشناسي و شيمي نیز تدريس ميشد.
شيخ بهائي شيخالاسلام اصفهان در رأس نهاد ديني عصر صفوي قرار داشت. او که بانفوذترين فقيه دوره خود به شمار میآمد، دارای رويکردي برخلاف انديشه اخباري بود. حتي ميتوان گفت: وي در برابر انديشه اخباري قرار داشت. او جامع علوم عقلي و نقلي بود و آگاهيهاي بسيار او از علوم و فنون گوناگون، شاهدي بر مخالفت وي با مسلک اخباري است. شيخ بهائي از علم رياضي، حتي در فقه و علم حديث استفاده میکرد.
خلاصة الحساب، نوشته شيخ بهائي يکي از شاخصترين متون درسي رياضي در عصر صفوي است که شروح و حواشي بسياري بر آن نوشته شده است و تا سالها بعد در دوره قاجار نيز در مدارس ايران تدريس ميشد. تشريح الافلاک شيخ بهائي در علم نجوم نيز از مهمترين کتب نجوم در عصر صفوي بهشمار ميرفت. اين در حالي بود که عالمان اخباري پرداختن به اين علوم را تضييع عمر و نادرست ميدانستند.
زبدة الاصول شيخ بهائي نيز يکي از مهمترين آثار اصول فقه در عصر صفوي است که گرايش اصولي وي را نشان ميدهد. او همچنين نظرياتي را درباره فقيه جامع الشرائط و حدود اختياراتش بيان کرده که بهروشني مخالف ديدگاه محمدامين استرآبادي و اخباريان است. علاوه بر اين، شيخ بهائي به برگزاري نماز جمعه در دوران غيبت اعتقاد داشت و آن را امري مستحب ميدانست، در حالي که اخباريان به حرمت نماز جمعه در دوران غيبت معتقد بودند.
مرحوم ميرفندرسکي (ف1051ق) از حکماي بزرگ عصر صفوي نيز در رساله صناعيه، زبان به انتقاد از عالماني گشوده است که علومي همچون طب و نجوم را منع ميکردند و آنان را «عالم نمايان جاهل» ناميده است.
در برابر اين نگاه، شيخ حر عاملي از مسير انتخابشده براي طلاب آن زمان گله داشت و در اين باره ميگويد: وسوسه بر بسياري از مردم غالب آمده، سعي و کوشش خود را در غير علوم اهل بيت که از هر لغزش و عيبي منزهاند، مصروف داشتهاند....
2. گسترش اخباريگري و تضعيف علوم عقلي در حوزههاي علمي نيمه دوم صفويه
در نيمه دوم صفويه، به آرامی علوم عقلي در حوزههاي علمي تضعيف شد. با حاکم شدن اخباريان بر مسندهاي حکومتي مثل «شيخالاسلامي» و قدرت گرفتن آنها، علوم عقلي از مدارس و حوزههاي علمي حذف گردید و آنها بيشتر بر حديثخواني و علومي که مقدمه تحصيل علم حديث است، تأکيد داشتند.
در ادامه، به بخشي از شواهد اين مسئله اشاره ميشود:
1-2. گرايش فکري عالمان و مسئولان حکومتي
از جمله شواهد رشد اخباريگري و محدوديت علوم عقلي، گرايش فکري و انديشه عالمان بزرگي است که مسئوليتهاي شيخالاسلامي و استادي را در دربار صفويه داشتند و دارای رويکرد اخباري و ضديت با مباحث حکمي و فلسفي بودند.
علامه مجلسي در نفي پرداختن به مباحث عقلي و تجربي، در باب «ابر و باران و شهاب» در کتاب «السماء و العالم» بحارالانوار، پس از نقل اقوال مختلف مينويسد:
اقول: اين آن چيزي است که قوم در اين مقام ذکر کردهاند، و همگي با آنچه در لسان شريعت وارده شده مخالف است، و انسان مکلف به خوض و تفکر در حقایق اين امور نيست، اگر اين امور از زمره اموري بود که برای مکلف سود داشت، صاحب شرع بيان آنها را مهمل نميگذاشت، و حال آنکه در اخبار فراواني از تکلف آنچه انسان به دانستن آن امر نشده، نهي وارد گردیده است.
مجلسي دوم بهصورت واضح و روشن با علوم تجربي مخالفت ميورزید و فکر و تحقيق در اين باره را کاري بيهوده به حساب ميآورد. اگر در جامعهاي رئيس دانشمندان آن اينچنين سخني بيان کند و در رأس امور اجرايي نيز باشد و مدارس در اختيار وي، بهطور حتم تا جايي که امکان دارد، خط سير دانش را مديريت ميکند.
به نظر علامه مجلسي خواص ادويه و انواع آن و تناسب آنها با امراض، با عقل و تجربه بهدست نيامده، بلکه اين علوم از اخبار رسولان اتخاذ شده است.
به نظر علامه مجلسي، عقايد ديني کسبي نيست. انبيا و ائمه هم به اکتساب و نظر و نيز به تتبع کتب فلاسفه و برگرفته از علوم زنادقه دعوت نکردهاند.
او همچنين از کساني که زماني در پي علوم عقلي بودند و پس از آن به حديث اهل بيت روی آوردند، ستايش بسيار ميکند.
مجلسي دوم در پاسخ کسي که از وي درباره طريقه حکما پرسيده بود، اينگونه پاسخ ميدهد:
اما مسئله اوّلي، يعني طريقه حکما و حقيقت بطلان آن را بايد دانست که حقتعالي اگر مردم را در عقول مستقل ميدانست، انبيا و رسل براي ايشان نميفرستاد و همه را حواله به عقول ايشان مينمود، و چون چنين نکرده و ما را به اطاعت انبيا مأمور گردانيده و فرموده است: «ما آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»، پس در زمان حضرت رسول[] در هر امري به آن حضرت رجوع نمايد. و چون آن حضرت را ارتحال [به عالم بقا] پيش آمد، فرمود که «إني تارک فيکم الثّقلين: کتاب الله و عترت اهل بيتي» و ما را حواله به کتاب خدا و اهل بيت خود نمود، و فرمود که کتاب با اهل بيت من است و معني کتاب را ايشان ميدانند. پس ما را رجوع به ايشان بايد کرد در جميع امور دين، از اصول و فروع دين. و چون معصوم غايب شده، فرمود که رجوع کنيد در امور مشکله که بر شما مشتبه شود به آثار ما و راويان احاديث ما. پس در امور، به عقل مستقل خود بودن و قرآن و احاديث متواتر را به شبهات ضعيف حکما تأويل کردن و دست از کتاب و سنت برداشتن، عين خطاست.
ميرمحمدصالح خاتونآبادي شيخالاسلام اصفهان و داماد مجلسي دوم در ذيل سرگذشت خود، مينويسد که به علوم عقلي علاقه داشته، اما در ملاقاتي با مرحوم مجلسي ارشاد شده و به علم حديث روي آورده و سي سال در خدمت ايشان بوده است. وي کسي را عالم حقيقي ميداند که به علم حديث ميپردازد و حتي گروهي را که به کتبي مثل الشفاء و الاشارات مشغول ميشوند، «جاهل» مينامد.
شيخ حر عاملي (م1104ق) پس از ذکر رواياتي در ستايش عقل، درباره عدم حجیت آن مينويسد: هيچیک از رواياتي که درباره عقل وارد شده، بهتنهايي بر حجيت آن در هيچيک از احکام شرعي دلالت ندارد.
شيخ حر عاملي در موضعي از الفوائد الطوسيه مينویسد که بر فرض تسامح در قبول نظر معاصران مبني بر استدلال امام بهوسيله دليل عقلي بر ابطال رؤيت خداوند، اين استدلال موجب جواز عمل به عقل براي ديگران نيست؛ زیرا قياس بهخاطر وجود فارق، باطل است و تنها ائمه اطهار از کمال عقل برخوردارند، نه ديگران.
علامه مجلسي نيز درباره عدم حجيت عقل در بخش ديگري از بحارالانوار مينويسد: اي برادران ديني، بر اساس عقلهاي خود سخن مگویيد، بهويژه در مسائل ديني و امور الهي؛ زیرا فراوان ديده ميشود که احکام بديهي عقل با پندارهاي آشکار وهم درميآميزد.
علامه مجلسي درباره تلاش خود به منظور فراگيري علم چنين مينويسد:
من در آغاز جواني، بر فراگيري همه علوم حريص بودم و از هر چشمهاي، جرعهاي گوارا نوشيدم و بعد باور کردم علمي به درد معادم ميخورد که از منبع وحي و از خانداني که جبرئيل بر آن نازل شده، گرفته شود. ازاينرو، تفحص از اخبار ائمه اطهار را اختيار کردم.
او تنها تعقلي را معتبر ميداند که موافق با قانون شريعت باشد.
محمدحسين تبريزي، آخرين ملاباشي عصر صفوي و روحاني بانفوذ دربار سلطانحسين بود. وي بر اساس شرح مختصري که تتميم امل الآمل ذکر شده، است سه بار کتاب الشافي سيد مرتضي را تدريس کرده و بر آن حاشيه زده است. او ميگوید که فرد دنياطلبي بوده و عاقبت به خير نيز نشده است. ملاباشي نفوذ فراواني بر شخص شاهحسين داشته و يکي از وزير اعظمهاي صفوي بهوسيله او از کار برکنار و نابينا شده است. برخي ميگويند: اگر او بود و يا اگر با عدم عزل شاهحسين مخالفت میکرد، فتنه افغانها خنثا ميشد.
عليقلي جديدالاسلام (از نويسندگان اواخر عصر صفوي و از طرفداران انديشه اخباري) کتاب هداية الضالّين را در بطلان فلسفه نوشت. او رواج فلسفه را از اقدامات خلفاي عباسي ميدانست تا بدينوسيله مردم از علوم و احاديث ائمه غافل بمانند:
اما به اعتبار غلبه و کثرت علماي ديني که فقيه و تابع احاديث اهل بيتاند و از بيم تندباد پادشاه اسلام- الحمدلله و المنه- غبار وجود ايشان پيش چشم کسي نميتواند گرفت، بلکه خفاشوار روزها در زاويهها، زنّار کفر خود و الحاد را ظاهر ساخته، شيطانوار به آن زنار صيد دلها مينمايند.
اين روايت جديدالاسلام نشان از غلبه اخباريها با پشتيباني شاه صفويه دارد.
وي در کتاب خود از بانيان و مسئولان مدارس خواست اهل حديث را در مدارس بنشانند و بهگونهاي عمل کنند که اهل فلسفه و حکمتخوانان از مدرسه اخراج شوند و نتوانند به مدرسه وارد گردند تا بدينوسيله، طالبان حديث و اخبار امامان معصوم در مدارس فزوني يابند. او در اين باره مينويسد:
آنان [بانيان مدارس] مبلّغ خطيري را که به هزار زحمت بههم رسانيدهاند، از براي ثواب آخرت صرف کرده، مدرسه ميسازند؛ وقف براي آن قرار ميدهند تا علما پيدا شوند و شيعيان را به دين حضرت آگاه گردانند که نيت ايشان چه چيز بوده و آخر به کدام علم مشغول گشتهاند. من نميگويم مدرسه بناکردن خوب نيست، اين را ميگويم که اگر اهل علم حديث و دينداران را در آن بنشانند و بيديناني چند که بهغير از افلاطون و ارسطو کسي ديگر را نميشناسند اخراج کنند و راه ندهند، حسنهاش زياده از حسنه اصل بناي مدرسه خواهد بود.
ملامحمدطاهر قمي (م1098ق) که سخناني را عليه صوفيان در کتاب الفوائد الدينيه في الرد علي الحکماء و الصّوفيه نوشته، در اين کتاب، فيلسوفان را نيز به باد انتقاد گرفته است. وي کتابي ديگر دارد به نام حکمة العارفين که آن نيز در رد فيلسوفان است. او همان کسي است که ملامحسن فيض را به سبب آنکه تمايلي به حکمت و عرفان داشت، «شيخ مجوسي» ميخواند.
انديشههايي که ذکر شد خلاصه افکار شيخالاسلامهاي صفويه بود که در عصر پادشاهي شاهسليمان و شاهسلطانحسين قدرت اجرايي صدر را - که يک فرد سياستمدار و عالم بود - گرفتند. واضح است زماني که افرادي با اين افکار بر حوزههاي علمي کشوري مسلط شوند و همه مدارس و حق نصب و عزل مديران و مدرّسان را در اختیار داشته باشند جز رکود علمي ثمرهاي نخواهد داشت و در نتيجه نيروي انساني کارآمد تربيت نخواهد شد.
رواج انديشه اخباري و رونق يافتن علم حديث در اواخر عصر صفويه و ايستايي علوم عقلي، بهويژه فلسفه، بر فضاي علمي اين دوره تأثير فراواني گذاشت و سبب شد در بسياري از مدارس، علم تنها منحصر به فقه و حديث گردد و فلسفه جايگاه ممتاز خود را از دست بدهد. علاوه بر فلسفه، علوم ديگر نيز از حوزهها حذف شد و يا بسيار کمرنگ شد.
کارري سفرنامهنويس عصر شاهسلطانحسين به غلبه ادبيات عرب در مدارس و حوزههاي علمي اشاره ميکند.
2-2. مخالفت با علوم عقلي در وقفنامههاي مدارس علميه
يکي از شواهد مهم تضعيف علوم عقلي و رشد گرايش اخباريگري نگاه واقفان آن مدارس علميه، بهمثابه منابع اصلي مالي اين مدارس است. با مطالعه وقفنامههاي ابتداي قرن دوازدهم، به نکته قابلتوجهي در اين وقفنامهها ميتوان پي برد و آن گرايش واقفان به ممانعت از پرداختن مدرّسان و طلاب به حکمت و فلسفه و تصوف است. در يکي از اين وقفنامهها آمده است:
و هرگاه مدرّس و طلبه به افاده و استفاده علوم حکميه که مخالف شريعت باشد، بدون نقض و ابطال و غير آن اشتغال نمايد، وظيفه ايشان را قطع نموده و اخراج نمايند.
در وقفنامه «مدرسه سلطاني» اين نکات ذکر شده است:
و بايد که مدرّس در ايامي که به جهت درس گفتن در مدارس معهودات، بلامانع در مدرسه مبارکه به مباحثه و مدارسه علوم شرعيه از احاديث اهلبيت و تفسير فقه و اصول و مقدمات آنها از عربي و نحو و صرف و منطق و ساير علومي که تعليم و تربيت آنها مشروع باشد و بهقدر متعارف و معهود از هر يک که مناسب داند، اشتغال نمايد و اقلاً يک درس او يکي از کتب مشهور احاديث شريفه اهلبيت باشد و از مباحثه کتب حکمت صرف و تصوف در مدرسه مبارکه احتراز نمايد.
مشهورترين اوقاف مربوط به خاندان سلطنتي در سال 1115ق مربوط به مريمبيگم است که در اين وقفنامه از جمله شرايطي که براي طلاب مدرسه وضع کرده، اشتغال به مباحث فقهي و حديثي و پرهيز از مطالعه کتب حکمي و فلسفي است:
از جمله اين شروط، اين است که بايد سکنه مدرسه مذکوره مشغول تحصيل علوم ديني که فقه و حديث و تفسير و مقدمات آنهاست... باشند... و بايد کتابهاي علوم و بايد کتابهاي علوم وهميه، يعني شکوک و شبهات که به علوم عقليه و حکمت مشهور و معروف است، مثل شفاء و اشارات و حکمة العين و شرح هدايت و امثال ذلک به شبهه دخول در مقدمات علوم ديني نخوانند.
این در حالي است که وقفنامههاي قبل از شاهسليمان صفوي به صورت عمومي و همگاني براي تحصيل علم وقف شده است؛ مانند وقفنامه شاهعباس اول که در سال بيست و يکم فرمانروايي خود اينگونه نگاشته است:
... و صارف مصروفي اوقاف مذکور را به رأي متولي منوط گردانيدند که بعد از وضع حقالتوليه، به مصلحت وقت و اقتضای روزگار در مصارف سرکار وجه معاش خدمه و مجاوران و زوّار و ارباب فضل و کمال و صلحا و نقبا و طلبه علوم هر محل و آنچه رأي متولي اقتضا نمايد... .
به اين نکته باید اذعان کرد که مدارس عصر صفويه توسط اوقاف اداره ميشد و اگر دولت نيز کمکي ميکرد بهوسيله وقف صورت ميگرفت. با توجه به اين نکته، وضعيت گرايش علوم در اواخر صفويه مشخص ميشود.
3. تأثيرات تغيير رويکرد علمي و آموزشي
1-3. افول مظاهر تمدني
از جمله مظاهر تمدن، معماري، شهرسازي و هنر است. از سوي دیگر هم ميدانيم که تأسيس بنا و معماري و هنر و شهرسازي نياز به علوم عقلي و تجربي، مثل مهندسي و رياضي دارد. شواهد تاريخي نشان ميدهد بیشتر بناهاي قابل توجه و تمدني دوره صفويه در زمان گسترش و اوج علوم فلسفي و عقلي در ايران دوره صفوي ايجاد گریده است؛ اما این علوم در اواخر صفويه حذف و يا کمرونق شد؛ مثلاً، در زمان شاهعباس دوم که توجه به علوم عقلي و تجربي زياد بود، بناهاي بسياري ساخته شد. وي عمارت «عاليقاپو» را در سال 1054 بنا نهاد. عمارت «سعادتآباد» را در سال 1056 بر کنار زايندهرود ساخت. عمارت «چهلستون» را در سال 1057 و «بند زايندهرود» را در سال 1065 و «پل زايندهرود» را در سال 1068 و طرح عمارت «خلوتخانه» و «ديوانخانه» و «طاووسخانه» را در سال 1068 پايهريزي کرد. تعمير مسجد «جامع» اصفهان را در سال 1071 به اتمام رسانيد. در مازندران نيز طرح عمارت و درياچه و باغچه «همايون پشته» را در سال 1064 در اشرف مازندران اجرا نمود.
بناهاي آن زمان را سفرنامهنويسهاي اروپايي از نظر عظمت و ظرافت، با معماريهاي اروپا مقايسه و بلکه برتر از آنها دانستهاند، تا آنجا که ورنيه هم به اين نکته اذعان دارد.
این در حالي است که لارنس لاکهارت يکي از پژوهشگران تمدن صفويه، هنر و معماري اواخر صفويه را رو به زوال ميداند. وي برای نمونه، «مدرسه چهارباغ» را مثال ميزند و ميگويد: هرچند ساختمان زيباست، ولي با ديد فني، انحطاط در هنر و کاشيهاي آن مشهود است. وي درباره نقاشي اواخر صفويه نيز تنزل و انحطاط را بسيار محسوس ميداند. وي درباره افت معماري و ساختوساز در دوره شاهسليمان، به اين نکته اشاره ميکند که شاهسليمان عمارت عمدهاي بر پا نکرد و تنها بخشهايي به ساختمانها و عمارات موجود افزود؛ مانند ايجاد گنبد کوچکي در درب امام (قرن پانزدهم) و نمازخانه کوچک مجلسي در مسجد «جامي». همچنين چند عمارت را هم تعمير کرد. همچنین موارد ديگري مانند شهر جديد فرحآباد که به ويرانه تبديل شده است.
اين ميزان از ساختوساز نسبت به آثاري که از زمان شاهعباس اول و دوم برجاي مانده، خود نشان از افت علم مهندسي و معماري دارد. هنر و ادبيات نيز مثل ساير رشتهها در سي يا چهل سال آخر عهد صفوي به طور کلي راه تنزل و انحطاط پيمود.
2-3. انجماد فکري و رکود علمي
تغيير متون آموزشي نوعی اخباريگري - چه معتدل و چه افراطي - را بر فضاي تمدني صفويه غالب کرد که عقل را از صحنه مديريت خارج ساخت و نوعی انجماد فکري را حاکم گرداند.
جعفريان يکي از پژوهشگران عصر صفويه بر اين اعتقاد است که نگاهي به دوره 240 ساله حکومت صفوي ميتواند دگرديسي در انديشه ديني را در گذار از تصوف شيعي به تشرع فقاهت نشان دهد. در اين ميان، تصوف جاي خود را با عرفان و فلسفه عوض کرد و همراستا با رشد اخباريگري، ابتدا عرفان و فلسفه ضربه ديد و پس از آن فقه مبتني بر اجتهاد و اصول. تنها چيزي که بر جاي ماند يک نگرش اخباري بود که نه به ظواهر قرآن توجهي داشت، نه چندان به عقل و استدلال پايند بود و نه يک فقه استدلالي زنده در اختيار داشت. عرفان و فلسفه هم مطرود شده بود.
در اينجا بود که تقريباً بنبستي براي انديشه ديني به وجود آمد و بهنحوي دور زدن در اخبار و احاديث بود، آن هم اخباري که بسياري از آنها ضعيف بود. به همینسان، نگرش اخباري مجبور بود تا هرچه هست جمعآوري کند و بهکار برد. به هر روي، نفس رکود فکر مذهبي و درآمدن آن از افراط صوفيگري و افتادن آن در دام تفريط اخباريگري، يک مشکل فکري مهم براي دوره اخير صفوي بود که طبيعيترين نتيجه آن جلوگيري از جولان عقل و انديشه و خرد است.
به قول شاردن، زماني يک شاهزاده کور صفوي مثل بزرگترين رياضيدان اروپايي مسئلههاي چندمجهولي را درست حل ميکرد. در زمان شاهعباس دوم، رجال و امرا کساني بودند که به دانش علاقهمند بودند و حتي در هنگام تبعيد، مشغول آزمایش اختراعات خود بودند، بهویژه براي بالا بردن آب از پايين به بلندي که در اين فن مهارتي به دست آورده بودند.
محمدبيگ وزير شاهعباس دوم دنبال اختراع و فرد متفکري بود و چیزهای زيادي اختراع کرده بود و در زماني شاهان صفويه قپان پنبه درست ميکردند. اما در اواخر دوره صفویه پادشاهان صفویه در کلاسهاي دروس حوزوي که علوم عقلي و تجربي آن حذف شده بود حضور داشتند، بر اثر مرور زمان دچار خرافات به جای درمان عقلانی مسائل شدند.
در انجماد فکري، ديگر مشورت و شورا معنا ندارد و نوعی جزم اعتقادي بر اساس متون اخباري و فهم بدون تعقل را حاکم ميکند. برای نمونه، شاردن از زمان شاهسليمان صفوي گزارش ميدهد که تربيت نيروي نظامي و هزينه براي ارتش را نوعی صرف هزينه در امور بيهوده ميدانند. اين از انجماد فکري است که وقتي همه امور به مشيت الهي سپرده شود هزينه در امور نظامي بيهوده فرض گردد.
در منابع گوناگون ذکر شده است که شاهحسين صفوي به شدت تحت تأثير افکار و تصميمات حکيمباشي و ملاباشي دربار بود و آن دو مسئول دخالتهاي بيجا در امر سپاه بودند. ملامحمدحسين ملاباشي نوه دختري علامه مجلسي و يکي از شاگردان وي محسوب ميشود.
اين موارد حکايت از آن دارد که با حذف يا تضعيف علوم عقلي و رويکرد عقلاني، ديگر تخصص در رشتهها هم معنا ندارد و هر کس به خودش اين اختيار را ميدهد که در همه امور دخالت کند.
3-3. گسترش خرافات و تضعيف تدبير و عقلانيت در اداره کشور
اين رکود علمي و انجماد فکري نشانه سوء مديريت پادشاه و مديران ارشد اواخر صفويه و ناکارآمدي آنها بود. گزارشهاي سفير ترکان دوري افندي که اين زمان ايران را ترک گفت، دقيقاً با گزارش دو سال بعد همتاي روسي او ولينسکي [Voleynsky]، مبني بر اينکه حکومت صفويان به نقطه انفجار و انحطاط خود رسيده - چون فاقد افراد کارآمد در رأس تشکيلات حکومتي است - همخواني دارد.
لاکهارت در شورشهايي که در زمان شاهحسين اتفاق افتاد، بهويژه شورش افغانها مينويسد: بايد متذکر شوم که ايرانيها فاقد پول و سرباز نبودند، ولي لشکريان آنها تربيت و تجربه لازم را نداشتند و بدتر از همه آنکه فرمانده لايقي در ميان آنها ديده نميشد.
يکي از آثار تضعيف رويکردهاي عقلي و حکمي گسترش خرافات و سحر و بيان کاهنان بود. برای نمونه، سلطانحسين در يک فرمان خرافي دستور داد به سربازان آبگوشت سحرآميز بدهند. ماجرا از اين قرار بود که يکي از فرماندهانش گفته بود: اگر سربازانش از آن آبگوشت بخورند نامرئي خواهند شد و بدينسان ميتوانند بر دشمن پيروز شوند. قرار شد در چند ظرف، هرکدام دو ران بز نر بپزند و 325 دانه نخود در آن بريزند که بر هريک از آنها دختر باکرهاي 325 بار کلمه شهادت خوانده باشد.
نمونه ديگري از نگاههاي خرافي واقعه آتش گرفتن «چهلستون» است. در شب دوازدهم ژانويه 1706، شاه با درباريان خود در چهلستون با شکوه و جلال تمام مشغول صرف شام بود. ناگهان يکي از ستونهاي بلند چوبي کاخ آتش گرفت و در مدت کوتاهي حريق به ساير ستونها و قسمتي از سقف سرايت کرد. ميگويند: شاهسلطانحسين به کسي اجازه نداد آتش را خاموش کند و در برابر اين حادثه گفت: «اگر اراده خداوندي بر اين قرار گرفته است که اين تالار سوخته شود، با آن مخالفتي نخواهم کرد». با وجود اين اعتقاد شاه به جبر و تفويض، اگرچه ساختمان بهسختي آسيب ديد، ولي آنگونه که گفته شده، کاملاً خراب نشد و بعداً اجازه داد که چهلستون را مرمت کنند.
آرتمي ولينسکي سفير روس در يادداشتهاي روزانه خود، درباره شاهسلطانحسين چنين مينويسد:
...حتي ميان عوامالناس نيز چنين ابلهي کمتر يافت ميشود، تا چه رسد ميان تاجداران. بدينسبب، در هيچ کاري مداخله نميفرمايد و تمام امور را به اعتمادالدوله خود که از هر چارپايي ابلهتر است، محول ميسازد. اين شخص به قدري در نظر شاه مقرّب است که چشم شاه به دهان اوست و هرچه بگويد، همان است و بس. به اين سبب، اينجا از شاه کمتر ياد ميکنند، فقط نام او بر سر زبانهاست... .
خرافات حتی به سطح جامعه هم رسوخ کرده بود. کارري يکي از سفرنامهنويسانی که در عصر شاهحسين وارد ايران شد، از رسوخ خرافات بهجاي راهکارهاي علمي سخن ميگويد:
روز پنجشنبه از ميداني که چوبه دار مجازات و اعدام در آن نصب شده است، ميگذشتم. عدهاي از زنان باچادر را ديدم که از زير جسد آويزان رد ميشدند. معلوم شد که اين زنهاي خرافي براي آنکه بچهدار شوند، به اين کار اقدام ميکنند. البته پولي هم براي اين کار به شاگرد ميرغضب که در پاي چوبه دار ايستاده، ميدهند. اگر به چشم خود اين موضوع را نديده بودم هرگز باور نميکردم که زنهایي پيدا شوند که عقيده داشته باشند جسد مرده ميتواند آنها را باردار کند. عقيده راسخ ديگري که در ميان اين زنها متداول است، اين است که اگر از روي جوي فاضلاب حمام مردانه چند مرتبه به اين سو و آن سو بپرند باز حامله شدن آنها بهسرعت صورت ميگيرد.
شاردن به نقل از کلانتر اصفهان، يکي از علتهاي تباهي و بيکفايتي ارتش و سپاه ايران را خرافات و اوهام ستارهشناسي ذکر ميکرد و ميگفت: اخترشناسان بر اطلاق، مردماني سست و کمجرئت و ترسندهاند.
محمدهاشم عاصف فاصله گرفتن از امور عقلي را اينگونه تشريح ميکند:
امور خرصالحي و زاهدي چنان بالا گرفت، و امور عقليه و کارهاي موافق حکمت و تدبير در امور، نيست و نابود گرديد.
رستم التواريخ مينويسد: در دوران شاهحسين بهعلت آنکه اين دولت را براي هميشه پاينده ميدانستند و قضاي الهي را بر آن ميديدند، سياست و کشورداري بر اساس عقل را رها کردند. وي با اشاره به کلام شيخ سعدي که گفت: «إحکام الامور بالتدبير» میگوید:
سلطان جمشيدنشان و ارکان دولتش از قانون و سنتي که سلاطين ماضيه، خصوصاً آبا و اجدادش داشتند، انحراف ورزيدند و از مواعد حکمت، تجاوز نمودند و اين کلام معجزنظام را فراموش نمودند.
نويسنده رستم التواريخ نقل ميکند: زماني که شاهحسين به ارکان دولت گفت: آنقدر غفلت کرديد که دشمن به خانه من رسيد، در جواب او گفتند:
جهانپناها! هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارک، راه مده که دولت خداداده تو مخلد است. و در اين وقت، مشيت اللّه قرار گرفته که نيروي بخت فرخنده تو و فيروزي طالع سعد تو بر جهانيان ظاهر گردد. توکل بر خدا کن و صبر پيشه کن و آرام داشته باش که از قوّت طاعت، کار درست خواهد شد.
روحانينماهاي دربار در پاسخ ميگفتند:
همه اهل ايران، خصوصاً اهل اصفاهان، شب و روز دعا به دولت روزافزون تو ميکنند. دشمنان تو ناگهان نيست و نابود و مانند قوم عاد و ثمود مفقود خواهند شد!
منجّمان در پاسخ ميگفتند:
ستاره اصفاهان مشتري است. احتراق يافته و در وبال افتاده. از وبال بيرون خواهد آمد و مقارنه نحسين شده بود. بعد مقارنه سعدين ميشود و ناگاه دشمنانت مانند بناتالنعش، متفرّق و پراکنده ميشوند و خداي تعالي اين اساس را برپا نموده که قوّت طالع تو را بر عالميان ظاهر گرداند.
کساني که اهل سحر و جادو بودند در زمان محاصره اصفهان ميگفتند:
ما متعهد ميباشيم که هفت چله، پيدرپي در مندل، در خلوتي، عبدالرّحمان- پادشاه جنّ- را با پنجهزار کس از جنيان بر دشمنان تو، غالب و مسلط کنيم که در يک شب، احدي از دشمنان تو را زنده نگذارند.
مرعشي صفوي مينويسد: امير اويس چندصباحي که در اصفهان بود، پي برد که در کشور تدبير و عقلانيتي حاکم نيست و با کمي تدبير، ميتوان بلاد ايران را تسخير کرد.
مرعشي صفوي به موارد متعددي از سوءتدبيرهاي اين دوره اشاره ميکند؛ مانند فتحعليخان ترکمن واقعه شيخبهاءالدين استيري و غيره. اوج بی تدبيری دربار صفوي را مرعشي صفوي اينگونه ذکر ميکند: محمود محمد با اسداللهخان ميجنگد و او را ميکشد و سرش را براي دربار صفوي ميفرستد و مينويسد:
به درگاه گردونمساس پادشاهي با عريضه عفو تقصيرات والد خود و اينکه هرچند والد او باغي و طاغي بود، من از افعال او بري و مستعفيام و به فحواي آيه کريمه «وَ لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري» اگر از تقصير اين غلام درگذرند هرآينه با افواج و قبيله خود از اين جانب و سرداري که از حضور فيض گنجور براي قلع و قمع فرقه ابدالي تعيين شود از آن جانب، هرآينه در تسخير هرات، کمال بندگي و فرمانپذيري به عمل خواهم آورد.
اهالي بيعقل دربار او را ملقب به حسينقليخان نمودند و براي او خلعت فرستادند. محمود از اقدام ابلهانه آنان به اوج تزلزل در دربار ايران پي برد و به فکر لشکرکشي به آن ديار افتاد. اين ماجرا در جهانگشاي نادري هم ذکر شده است.
کارري مينويسد: پادشاه فرمانهاي ضد و نقيض صادر ميکند که اين خود نشان از انحطاط و پايان کار صفوي دارد.
نتيجهگيري
تمدنها بر پايه فکر و تعقل و نيروي انساني متفکر شکل ميگيرند و هرچه نيروي انساني قويتر باشد، در رشد تمدن مؤثرتر است و هرچه اين نيروي انساني از لحاظ علمي ضعيفتر شود، تمدن زودتر نابود ميگردد. دولت صفويه در نيمه اول خود با استفاده از ترکيب فلسفه و عقلانيت ايراني و مکتب تشيع و بها دادن به علوم عقلي و تجربي و فلاسفه و حکما، موفق به ايجاد تمدن نويني در سرزمين ايران گرديد و تا زمان شاهعباس دوم که انديشه اخباريگری هرچند معتدل بر حوزههاي علمي حاکم نشده بود، در حال پويايي و رشد بود.
انديشه اخباريگري که توسط استرآبادي از سرزمين مکه وارد تمدن صفويه شد و در بين علما و مسئولان اين حکومت گسترش يافت، زمينهساز سقوط صفويه گرديد. با تغيير رويکرد علمي در مدارس علميه و حذف علوم عقلي و تجربي و حکمي و مقابله با صوفيان و فلاسفه و انحصار علم در مباحث نقلي و حديثي، سراشيبي سقوط تمدن صفويه آغاز شد. نتيجه اين رويکرد زوال نمادهاي تمدني، مثل هنر، معماري و شهرسازي و همچنين بیتدبيری و نبود عقلانيت در اداره کشور بود. همچنين دوري از فضاي عقلانيت و تفکرزمينهساز رشد خرافات و اعتماد به سحر و جادو و ستارهشناسي خرافي و کهانت و نگاه نادرست به قضا و قدر و مشيت الهي شد.
گسترش اين نوع نگاهها در ميان عالمان و حاکمان و فرماندهان و اطرافيان شاهان آخر صفوي، بهويژه شاهسلطانحسين موجب عدم تربيت نيروهاي آزموده و توانمند و فقدان عقلانيت و تدبير در اداره کشور و دفع خطر دشمنان شد. نتيجه اين فضاي رکود علمي و عقلانيت و انحطاط فکري شکست حکومت صفويه در حمله افغانها و زوال تمدن صفوي گردید.
تجربه اخباريگري در عصر صفويه تجربه تلخي است که نباید بار ديگر تکرار شود. البته باید به اين نکته اذعان کرد که قبول انديشه غرب بدون تفکر، خود نوعی اخباریگري است. اگر به تفکر و عقلانيتي که در اسلام بر آن تأکيد شده، عمل شود، موجب رشد و تکامل جامعه خواهد گردید.
- استرآبادی، محمدامین، الفوائد المدنیه، قم، دارالنشر لأهل البیت، 1363.
- بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضره فی احکام العترة الطاهره، ترجمة محمدتقی ایروانی قم، اسلامی، 1405ق.
- بخشی استاد، موسی الرضا، «تأثیر جریانهای فکری بر آموزش فلسفه در مدارس عصر صفویه»، 1394، تاریخ فلسفه، ش 4، ص 67-84.
- بخشی استاد، موسی الرضا، «علم حدیث و تأثیر جریانهای فکری عصر صفویه بر آموزش آن در مدارس»، 1391، شیعهشناسی، ش40، ص 91-108.
- بوسه، هریبرت، پژوهشی در تشکیلات دیوان اسلامی بر مبنای اسناد دوران آققونیلو قراقونیلو صفوی، ترجمة غلامرضا ورهرام، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367.
- بهشتی، ابرهیم، اخباریگری (تاریخ و نقد)، قم، دارالحدیث،1390.
- بیگدلی، عطاءالله، «بررسی انتقادی نظریه آرنولد توین بی در باب تکوین، رشد و افول تمدن ها و نقش دین در تمدن»، 1401، مطالعات میان رشتهای تمدنی انقلاب اسلامی، ش 4، ص 11-31.
- تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه تا ورنیه، ترجمة ابوتراب نوری، اصفهان، سنائی، 1390.
- ترکمان، اسکندر بیگ، تاریخ عالمآرای عباسی، ترجمة ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، 1382.
- جزایری، سیدنعمتالله، الانوار النعمانیه فی معرفه النشأة الانسانیه، تبریز، بنیهاشم، 1382.
- جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، تهران، حوزه و دانشگاه، 1379.
- جعفریان، رسول، علل بر افتادن صفویان، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372.
- جملی کارری، جوانی فرانچسکو، سفرنامه کارری، ترجمة عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز، اداره کل فرهنگ و هنر آذربایجان شرقی، 1348.
- حرعاملی، محمدبن حسن، اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، قم، بیتا، 1404ق.
- حرعاملی، محمدبن حسن، الفوائد الطوسیه، ترجمة سید مهدی لاجوردی، قم، المطبعة العلمیه، 1403ق.
- خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ترجمة اسدالله اسماعیلیان، قم، اسماعیلیان، 1390.
- درخشانی، محمد، «مدارس عصر صفوی»، 1396، تاریخ نو، ش 19، ص 49-81.
- دوانی، علی، علامه مجلسی: بزرگمرد علم و دین، تهران، امیرکبیر، 1370.
- راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، نگاه، 1382.
- رستم الحکماء، محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، میترا مهرآبادی، تهران، دنیای کتاب، 1382.
- روملو، احسن التواریخ، عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، 1357.
- سپنتا، عبدالحسین، تاریخچه اوقاف اصفهان، اصفهان، اداره کل اوقاف اصفهان، 1346.
- شاردن، ژان، سفرنامه شاردن، ترجمة اقبال یغمایی، تهران، توس، 1372.
- شاملو، ولیقلیبن داوود قلی، قصص الخاقانی، ترجمة حسن سادات ناصری، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371.
- شریفی، محمد، اخباریان و تفسیر و علوم قرآن، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1396.
- صفت گل، منصور، ساختار نهاد و اندیشه دینی در ایران عصر صفوی، تهران، مؤسسة خدمات فرهنگی رسا، 1381.
- علویپور، انتظار و عباس عابدی، «بررسی دیدگاههای ابن خلدون درباره انحطاط تمدن»، 1398، پارسه، ش 31 ص 34-46.
- فائز، قاسم، «پیدایش، سیر تطور و تداوم اخباریگری»، 1393، کتاب قیم، ش 11، ص 213-250.
- فلور، ویلم، دیوان و قشون در عصر صفوی، ترجمة کاظم فیروزمند، تهران، آگهی، 1388.
- قزوینی، عبدالنبی، تتمیم امل الامل، تحقیق احمد الحسینی، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، 1407ق.
- کمپفر، انگلبرت، سفرنامه کمپفر، ترجمة کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1363.
- لارنس لاکهارت، انقراض سلسله صفویه، دولتشاهی، اسماعیل، تهران، علمی و فرهنگی، 1383.
- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
- مجلسی، محمدتقی، لوامع صاحب قرآنی، تهران، علمی، بیتا.
- محقق، مهدی، علوم محضه از آغاز صفویه تأسیس دالفنون، تهران، گفتوگوی تمدنها، 1384.
- مرعشی صفوی، میرزا محمد خلیل، مجمع التواریخ، ترجمة عباس اقبال آشتیانی، تهران، کتابخانه طهوری و سنایی، 1362.
- نوایی، عبدالحسین، اسناد و مکاتبات سیاسی ایران، از سال 1105 تا 1135 ق. همراه با یادداشتهای تفصیلی، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363.
- نوایی، عبدالحسین، روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفویه، تهران، سمت، 1377.
- هنرفر، لطفالله، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، اصفهان، ثقفی، 1344.