، سال بیست و یکم، شماره اول، پیاپی 56، بهار و تابستان 1403، صفحات 67-86

    نظریه «وابستگی» در تاریخ روابط خارجی ایران (مطالعه موردی از کودتای 1299 تا سقوط رضاشاه)

    نویسندگان:
    محمد ملک زاده / استادیار گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی / malekzadeh1350@gmail.com
    doi 10.22034/tarikh.2024.2021310
    چکیده: 
    تاریخ عصر پهلوی دوره گذار ایران از عصر نیمه‌استعماری به دوران نو‌استعماری و وابستگی به قدرت‌های امپریالیستی است. پژوهش حاضر با بررسی روابط خارجی ایران در دوره پهلوی اول، آن را بر مبنای نظریه «وابستگی» مطالعه و بررسی کرده است. رضاشاه در حلقه رقابت دو قدرت برتر آن دوره (یعنی روس و انگلیس) عملاً به کارگزاری وابسته و فاقد اراده تبدیل شد. وی در چارچوب این رقابت مجری سیاست‌های استعمارگرانی بود که منافع خود را در وابستگی حکومت ایران به آنان جست‌وجو می‌کردند. پژوهش حاضر بر اساس روش «وابستگی» به دنبال بررسی مسئله اصلی پژوهش، یعنی کارکرد روابط خارجی ایران در دوران پهلوی اول بوده است. بر اساس یافته‌های این پژوهش، عشق و شیفتگی رضاشاه به فرهنگ و تمدن غربی، وی را به تقلید کورکورانه از آن و تلاش برای اجرای آن فرهنگ نامتجانس در جامعه اسلامی ایران سوق داد. در همین حال، ترس و نگرانی وی نسبت به توطئه غربیان علیه حکومت خود، او را به اطاعت بیشتر از بیگانگان واداشت که همین ایران را در مدار پیچیده وابستگی در ابعاد گوناگون گرفتار ساخت.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The "Dependency" Theory in the History of Iran's Foreign Relations (a Case Study from the Coup of 1299 to the Fall of Reza Shah)
    Abstract: 
    The history of the Pahlavi era is the transition period of Iran from the semi-colonial era to the neo-colonial era and dependence on the imperialist powers. The present research has studied Iran's foreign relations in the first Pahlavi period based on the theory of "dependency". In the circle of competition between the two top powers of that period (that is, Russia and England), Reza Shah practically turned into a dependent agent and lacked will. In the framework of this competition, he was the executor of the policies of the colonialists who sought their interests in the dependence of the Iranian government on them. Based on the "dependency" method, the current research has sought to examine the main problem of the research, i.e. the functioning of Iran's foreign relations during the first Pahlavi era. Based on the findings of this research, Reza Shah's love and fascination for Western culture and civilization led him to blindly imitate Western culture and try to implement that incongruous culture in the Islamic society of Iran. At the same time, his fear and concern about the western conspiracy against his government, made him to obey the foreigners more, which trapped Iran in the complex circuit of dependence in various dimensions.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    فقدان يک حکومت مستقل و آزاد در ايران، ويژگي مشترک حاکماني است که از عصر شاهان قاجار تا پايان دوران پهلوي بر اين سرزمين حکومت رانده‌اند. غالب اين حاکمان، به‌ويژه در دوران پهلوي رجالي وابسته و فاقد اراده بودند که به چيزي جز حفظ منصب و تاج‌ و تخت خود در ازاي تأمين منافع بيگانگان نمي‌انديشيدند و در اين راه ايران را مستعمره قدرت‌هاي خارجي و محل تاخت‌وتاز آنان قرار مي‌دادند. بسياري از ايشان مانند فروغي- سياستمدار طرفدار انگلستان که افتخار نخست‌وزيري در دو مقطع تاج‌گذاري رضاشاه و محمدرضا پهلوي را دارد- «ايران را همچون لباده‌اي مي‌دانستند که تا دست بريتانياي کبير در آستين آن نباشد، از هر حرکتي عاجز است»!  
    اين ديدگاه که جايگاه ايران را در حد يک عروسک خيمه‌شب‌بازي فرومي‌کاست، علاوه بر رجال دربار، ذهنيت بسياري از روشنفکران عصر قاجار و پهلوي نيز بود که ايران را کشوري ناتوان، وابسته و نيازمند سرپرستي قدرت‌هاي بيگانه مي‌دانستند. با اين ديدگاه روابط خارجي ايران در يک چرخه وابستگي شکل گرفت؛ چرخه‌اي که با ورود به دوران پهلوي زنجيره‌هاي آن تکميل و تقويت گرديد. 
    هدف اين پژوهش بررسي ميزان وابستگي دولت پهلوي به بيگانگان در ابعاد سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و نظامي است. واکاوی اين موضوع براي فهم دقيق عملکرد دولت پهلوي و ميزان خسارات قدرت‌هاي استعماري به ايران و پاسخ به شبهات مرتبط با اين دوره حایز اهميت است.
    پژوهش حاضر بر اساس روش «وابستگي» به دنبال مطالعه و بررسي کارکرد روابط خارجي ايران
    در دوران پهلوي اول است. نظريه «وابستگي» از جمله نظريه‌هايي است که در مواجهه و نقد نظريات
    نوسازي و تجدد شکل گرفت و در اواخر دهه 1950م تحت‌تأثير انديشه‌هاي رائول پربيش اقتصاددان آرژانتيني توسعه يافت.  
    بر مبناي نظريه «نوسازي» راه پيشرفت از طريق الگو قراردادن کشورهاي توسعه‌يافته قابل‌ دستيابي است، در حالي ‌که بر مبناي نظريه «وابستگي» اين روند موجب شکل‌گيري اقتصاد و سياست وابسته به کشورهاي توسعه‌يافته گشته، الگوي ساختار اقتصادي «مرکز - پيرامون» را به وجود مي‌آورد. بر اساس الگوي مزبور، کشورهاي صنعتي در مرکز نظام اقتصادي جهان قرار می‌گیرند و کشورهاي در حال‌ توسعه در پيرامون يا حاشيه آن واقع مي‌شوند. مطالعات پربيش و همکارانش نشان می‌دهد که وابستگي کشورهاي فقير به کشورهاي توسعه‌يافته اغلب منجر به مشکلات جدي در کشورهاي در حال‌ توسعه مي‌گردد.
    در دهه‌هاي 1960 و ۱۹۷۰ نظريه «وابستگي» به سبب گسترش فقر در بيشتر نقاط جهان مشهور گرديد و تحت فعاليت‌هاي علمي آندره گوندرفرانک و شماري از اقتصاددانان نئومارکسي به «مکتب وابستگي» ارتقا يافت. مارکس با تشريح پيامدهاي مخرب حضور استعمار در کشورهاي تحت سلطه، گرايش اين کشورها به سرمايه‌داري وابسته را موجب فقيرتر شدن و عقب‌ماندگي آنان مي‌داند.  
    از ديدگاه وي، کشورهاي وابسته با تأمين مواد خام ارزان‌قيمت براي کشورهاي صنعتي، در
    جاده‌اي يک‌طرفه منافع شرکت‌ها و اتحادیه‌هاي سرمايه‌داري را تأمين مي‌کنند و نقش مؤثري در رونق سرمايه‌داري برعهده دارند.  ازاين‌رو نظريه‌هاي مارکسيستي بر ويرانگر بودن نظام سرمايه‌داري و لزوم گسستن و خروج از حلقه وابستگي و پيوستگي به ‌نظام جهاني تأکيد دارند، تا حدي‌ که کاردوزو مانند فالتو به قطع ارتباط با نظام سرمايه‌داري جهاني به‌مثابه تنها راه رسيدن به توسعه معتقد گرديد،  گرچه کاردوزو بعدها پس از رسيدن به قدرت در برزيل از طريق برقراري ارتباط مثبت با جهان، خود راه ديگري در پيش گرفت.  فرانک نيز بعدها با اندکي چرخش به سمت منافع کشورهاي «متروپل» (پیشرفته)، امکان توسعه کشورهاي وابسته را بعيد ندانست. 
    متفکراني همچون ايمانوئل والرستين و سمير امين برخلاف فرانک، مفهوم «وابستگي» را در قالب زنجيره به‌هم‌ پيوسته وابستگي در نظر مي‌گيرند. از ديدگاه آنان، در اين زنجيره ممکن است برخي از مناطق پيراموني يا حاشيه‌اي وضع بهتري نسبت به گذشته خود پيدا کنند؛ اما همچنان سررشته اصلي قدرت اقتصادي و سياسي در مرکز اين ساختار هستند.  
    والرستين مي‌نويسد: در نظام در حال گسترش سرمايه‌داري، کشورهاي نيمه‌پيراموني و حاشيه‌اي تهيدستان دوره‌گرد و مددجويي هستند که در پي کسب کمک‌هاي کشورهاي مرکز هستند. بدین‌روی به عامل و کارگزار کشورهاي مرکز تبديل مي‌شوند و نقش زيرمجموعه امپرياليسم را ايفا مي‌کنند.  اين در حالي است که برخي شواهد به‌وضوح نشان مي‌دهد کشورهاي پيراموني و حاشيه‌اي به لحاظ برخورداري از امکانات فراوان طبيعي، داراي اهميتي حياتي در نظام جهاني هستند.  
     
    شکل 1: جایگاه کشورها در نظام بین‌الملل
    1. جايگاه کشورها در نظام بين‌الملل بر اساس نظريه والرستين
    ايران در دوره رضاشاه در حلقه دو قدرت برتر آن دوره (يعني روس و انگليس) عملاً به کارگزار اين دو کشور، به‌ويژه انگلستان تبديل شد. همان‌گونه که فرانک عقب‌ماندگي کشورهاي توسعه‌نيافته و وابسته را معلول سلطه نظام سرمايه‌داري و دخالت کشورهاي متروپل مي‌داند،  ايران نيز در اين دوره هيچگاه توسعه‌يافتگي را تجربه نکرد. مهم‌ترين توصيه نظريه «وابستگي» به کشورهاي پيرامون و حاشيه نظام سرمايه‌داري، همچنان قطع وابستگي اقتصادي و سياسي به کشورهاي مرکز و توجه به الگوی «توسعه درون‌گرا» از طريق خودکفايي و پرهيز از مبادله ساختاري با نهادهاي سرمايه‌داري در جهان است؛ پديده‌اي که در ايران دوره رضاشاه هرگز تحقق نيافت.
    2. ايران در گذر تاريخ وابستگي
    جنگ‌هاي ناپلئوني در دهه نخست سده نوزدهم ميلادي زمينه افزايش نفوذ و سلطه کشورهاي اروپايي (مانند انگلستان) بر ايران و ضعف و وابستگي اين کشور در مقابل استعمارگران را فراهم ساخت.  مدت کوتاهي پس از امضاي پيمان‌هاي دوستي و اتحاد کشورهاي فرانسه، انگلستان و کمپاني هند شرقي با دولت قاجار در سال 1801م/ 1179، روسيه به خاک ايران تجاوز و مناطق قفقاز را اشغال کرد (1183). ايران بر اساس پيمان‌نامه اتحاد از فرانسه و انگلستان کمک خواست؛ اما آنها هيچ کمکي به ايران نکردند. با اين ‌حال ايران در سال 1193/ 1814م  با انگلستان پيمان اتحاد دفاعي ديگري امضا کرد؛ اما باز هنگامي که در سال‌هاي 1205/ 1826م تا 1207/ 1828م بين ايران و روسيه جنگ درگرفت، انگلستان نه‌تنها کمکي به ايران نکرد، بلکه ايران را به تجاوزگري نيز محکوم کرد! از نگاه انگلستان، ايران براي آن کشور تنها به‌عنوان دولت حائل در برابر پيشروي روسيه به‌سوي هندوستان ارزش داشت و براي همين سعي در تثبيت تفوق تجاري خود در ايران داشت.  
    در يک دوره پنجاه ساله، از سال 1242 تا 1293 امتيازات متعدد انحصار بهره‌برداري مواد خام از طرف دولت ايران به روس و انگليس داده شد.  امتيازي که شاه ايران در ازاي گرفتن رشوه چهل‌هزار پوندي به رويترز واگذار کرد، به‌حدي سخاوتمندانه بود که لرد کرزن نايب‌السلطنه انگليسي هندوستان آن را بي‌سابقه توصيف کرد: 
    امتياز رويترز کامل‌ترين و خارق‌العاده‌ترين مورد تسليم تمامي منابع صنعتي يک کشور به خارجيان است، در حدي که کسي خوابش را هم نمي‌ديده، تا چه رسد به تحقق آن اميد بسته باشد.  
    گرچه دولت قاجار با مخالفت گسترده افکار عمومي به رهبري علما مجبور به لغو اين امتياز شد، اما در ازاي غرامت ناشي از لغو آن، امتيازات ديگري به «رويترز» واگذار گرديد. همسايه شمالي ايران (روسيه) نيز به طريقي ديگر درصدد اعمال سلطه سياسي و اقتصادي بر ايران بود. در سال 1283/ 1904م وزير امور خارجه روسيه در تشريح سياست خارجي آن کشور درباره ايران به وزيرمختارش در تهران گفت: 
    مهم‌ترين هدف بلندمدتي که ما در رابطه ‌با ايران دنبال مي‌کنيم به شرح زير خلاصه مي‌شود:... ما بايد تدريجاً تمام نقاط ايران را زير سلطه خود درآوريم، بي‌آنکه علایم ظاهري استقلال آن را نقض کنيم يا به ساختار داخلي‌اش دست بزنيم. به تعبير ديگر، ما وظيفه داريم ايران را از نظر سياسي مطيع خود سازيم و از اين موقعيت بهره‌برداري کنيم. ما ابزار کاملاً قدرتمند اقتصادي را در اختيار داريم. سهم بزرگي از بازار ايران در اختيار ماست. سرمايه‌ها و سوداگران روسي قادرند ايران را به طور انحصاري و آزادانه مورد بهره‌کشي قرار دهند. وقتي اين رابطه نزديک همراه با پيامدهاي اقتصادي و سياسي آن حاصل آيد، شالوده‌اي قوي بنا مي‌گردد که ما بر اساس آن فعاليت‌هاي پرثمري انجام خواهيم داد.  
    در اين سال‌ها - دست کم- دو کشور روسيه و انگلستان بر سر سلطه سياسي و اقتصادي بر ايران با يکديگر رقابت داشتند. به سبب همين رقابت‌ها، ايران برخلاف کشورها و مناطقي که در آن دوره زير سلطه مستقيم استعمار رفته بودند، به يک کشور کاملاً مستعمره تبديل نشد و البته از اين ‌نظر مزيتي هم براي ايران به شمار نمي‌رفت؛ زيرا به نوشته بائوساني، ايران همه معايب يک مستعمره را دارا بود؛ اما از معدود مزاياي مستعمرات - مانند صنايعي که استعمارگران براي تأمین نيازهاي اقتصادي و نظامي‌شان در مناطق تحت اشغال احداث مي‌کردند- محروم ماند. 
    بدين‌سان ايران در دوران قاجار به علت شرايط خاص اين کشور در مجموعه نظام بين‌الملل به‌مثابه کشوري نيمه‌مستعمره و نيمه‌وابسته باقي ماند. بر اساس مستندات اين تحقيق، با ‌قدرت‌ یافتن خاندان پهلوي، ايران به‌وضوح به کشوري کاملاً وابسته تبديل شد. شواهد اين وابستگي را مي‌توان در ابعاد سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و نظامي بررسي کرد:
    1-2. وابستگي سياسي
    دوران رضاشاه را مي‌توان بزرگ‌ترين نماد وابستگي سياسي در تاريخ حيات سياسي ايران به شمار آو‌رد. رضاشاه تنها حاکم سياسي در تاريخ پادشاهي ايران است که عزل و نصب او توسط قدرت‌هاي خارجي انجام می‌شد. در دوران حاکمان قاجار نيز قدرت‌هاي خارجي در هيأت حاکم ايران نفوذ داشتند،  اما رضاخان تنها زمامدار ايراني بود که مستقيماً توسط يک دولت خارجي (انگلستان) به قدرت رسيد و در شهريور 1320 نيز توسط انگليسي‌ها و هم‌پيمانان اين کشور از قدرت برکنار شد. اين در حالي است که وي در دوران حکومت نيز کاملاً در مسير اهداف و منافع قدرت‌هاي استعماري، به‌ويژه انگلستان بود. ازاين‌رو حکومت رضاشاه نمادي از يک حکومت کاملاً وابسته و بي‌اراده در مقابل خواست دولت‌هاي استعماري به شمار می‌آید. اين ادعا را مي‌توان با مروري بر برخي اسناد و شواهد اين دوره از ابتداي به‌ قدرت‌ رسيدن رضاخان تا برکناري رضاشاه ارزيابي کرد:
    1-1-2.  نقش انگلستان در کودتاي سوم اسفند 1299 و برآمدن رضاخان
    شواهد به‌وضوح نشان مي‌دهد لرد کرزن (معاون وقت وزارت امورخارجه بريتانيا) همواره در رؤياي ايجاد يک‌رشته دولت‌هاي دست‌نشانده از کناره‌هاي درياي مديترانه تا فلات پامير براي محافظت از مرزهاي هندوستان بود.  در خصوص ايران، با توجه ‌به نقش حياتي اين کشور، او ابتدا کوشید در قالب قرارداد 1919، ايران به کشوري وابسته و تحت‌الحمايه بريتانيا تبديل شود.  قرارداد استعماري 1919 با مخالفت‌هاي گسترده در داخل مواجه شد و به‌رغم فشارهاي گسترده بريتانيا و رشوه‌‌هاي کلان سفارت آن کشور به رجال سياسي ايران  به تصويب مجلس نرسيد. 
    انگلستان پس از نااميدي از تصويب اين قرارداد در پی حاکميت دولتي مستبد و دست‌نشانده در ايران برآمد تا هم شورش‌هاي اجتماعي در داخل ايران را سرکوب کند و هم پس از خروج نيروهاي انگليسي از ايران، نفوذ خود را حفظ و کمربند امنيتي در برابر مداخلات روس‌ها در متصرفات خود را تقويت کند. مجري کودتا يک افسر نظامي گمنام به نام رضاخان انتخاب شد. منابع متعدد به‌وضوح بر نقش مقام‌هاي نظامي و کارکنان سفارتخانه بريتانيا در اين انتخاب دلالت دارند.  قبل از هر چيز، ژنرال انگليسي ادموند آيرونسايد در کتاب خاطراتش به ارتباط خود با کودتا اذعان مي‌کند.  
    کلادول (وزيرمختار وقت امريکا در ايران) نيز در گزارش‌هاي خود به وزارت امورخارجه ايالات متحده به شرح کامل نقش انگلستان در کودتا پرداخته است.  بعدها رضاخان نيز در سال 1303 به انتخاب خود توسط انگلستان اعتراف کرد. 
    قریب يک‌ماه قبل از کودتا در 14 ژانويه 1921م/ 24 دي‌ماه 1299 آيرونسايد از ضرورت روي کار آمدن يک پادشاه خودرأی (ديکتاتور) در ايران سخن گفت.  آيرونسايد در خاطراتش مي‌نويسد: 
    يک ديکتاتوري نظامي مي‌تواند مشکلات ايران را حل کند و ما امکان پيدا مي‌کنيم بي‌هيچ دردسري قوايمان را از ايران بيرون ببريم.  
    در مذاکراتي که بين آیرونساید با رضاخان ميرپنج و سيد ضياء‌الدين طباطبائي (روزنامه‌نگار طرفدار انگليس) به عمل آمد، توافق شد انگليسي‌ها قواي قزاق را مسلح و آماده حمله به تهران کنند.  روز کودتا سفارت انگلستان با فرمانده سوئدي ژاندارمري تهران هماهنگ ‌کرد که در برابر ورود قزاقان به تهران مقاومت نداشته باشد. همزمان نورمن (وزير مختار بريتانيا) در پاسخ به درخواست کمک احمدشاه، از او خواست به تقاضای کودتاگران تن دهد.  
    نورمن پس از مخابره گزارش مربوط به موفقيت کودتا به لندن،  از دولت متبوع خود خواست به طور جدي از رژيم کودتا حمايت کند؛ زيرا به گفته وي «براي منافع بريتانيا مناسب‌ترين دولتي است که مي‌توانست پديد آيد».  نورمن در تلگرام محرمانه شماره 125(34/2/2605"اي") مورخ 25 فوريه 1921 که به لندن ارسال کرد، به شرح ديدار محرمانه خود با سيدضياء و بررسي نحوه اجراي طرح‌هاي دوجانبه درخصوص تثبيت نفوذ بريتانيا در ايران پرداخت. در بخشي از اين تلگرام آمده است:
    سيد سياست خود را به طور محرمانه برايم چنين شرح داده است؛ او مي‌گويد: قرارداد ايران و انگليس (1919) بايد به طور ظاهر تقبيح شود؛ زيرا بدون ابراز مخالفت با قرارداد، دولت جديد نخواهد توانست برنامه‌هاي خود را اجرا کند. در اعلاميه‌اي که در اين‌ باره صادر خواهد شد، دولت تذکر خواهد داد که ضديت با قرارداد نشانه خصومت دولت ايران با انگلستان نيست، بلکه برعکس دولت جديد خواهد کوشيد دوستي و حسن‌ نيت انگلستان را به خود جلب کند؛ زيرا اين حسن‌ نيت براي بقا و رفاه ملت ايران ضرورت دارد. درباره استخدام افسران و مستشاران انگليسي در مؤسسات نظامي و مالي کشور اقدام فوري به عمل خواهد آمد. استخدام اين افراد به طور خصوصي و شخصي صورت خواهد گرفت تا مردم تصور نکنند بين دو دولت قراردادي در اين مورد امضا شده است. عده‌اي مستشار فرانسوي و آلماني و بعداً شايد چند نفر از اتباع روسيه نيز در وزارتخانه‌هاي غير مهم به کار گماشته خواهند شد تا حتي‌المقدور نظر ساير دولت‌هاي خارجي نيز به ايران جلب شود و در عين ‌حال اداره دو مؤسسه مهم و حساس به افراد انگليسي محول خواهد شد.... 
    پس از توافقات محرمانه دولت کودتا با سفارت انگليس، سيدضياء با انتشار اعلاميه‌اي که متن آن از قبل با وزيرمختار انگليس هماهنگ شده بود،  به برپايي جشن اقدام کرد و از افسران انگليسي نيز که در انجام کودتا خدماتي انجام داده بودند، قدرداني شد؛  از جمله به دستور رضاخان، ده قطعه نشان «شير و خورشيد» به صاحب‌منصبان انگليسي و نيروهاي نظامي شاغل در «ديويزيون (لشکر) قزاق ايران و نشان درجه اول «شير و خورشيد» با حمايل سبز به ژنرال آيرونسايد اعطا شد. 
    2-1-2. نقش انگلستان در پادشاهي رضاخان
    پس از اعلام موجوديت دولت وابسته کودتا، به نخست‌وزيري سيدضياء و وزارت جنگي رضاخان، انگلستان مبلغي به‌عنوان هزينه‌هاي ارتش در اختيار دولت قرار داد. ابتدا انگلستان به ارزيابي ميزان توانمندي رضاخان پرداخت و در کنار آن از نخست‌وزيري سيدضياء نيز حمايت ‌کرد و چون از نتيجه کار مطمئن نبود همان ابتدا از رضاخان تعهد گرفته شد که احمدشاه را از سلطنت خلع نکند. 
    از سوي ديگر از شيخ خزعل (حاکم خودمختار خوزستان) -که منطقه‌اي نفتي بود که براي بريتانيا اهميت راهبردی داشت- تا زمان اطمينان از انقياد کامل رضاخان، حمايت کرد. رضاخان در 27 ارديبهشت 1302 طي گفت‌وگويي که با سفير بريتانيا انجام داد، به تبادل ‌نظر با وي درخصوص وضعيت خوزستان پرداخت. سفير بريتانيا گفت که رضاخان به وي تعهد داده است که نه‌تنها هيچ قصدي براي به خطر انداختن منافع بريتانيا ندارد، بلکه با قاطعيت از آن دفاع نيز خواهد کرد. وي همچنين تأکيد کرده است تا زماني که سفارت و شرکت نفت ايران و انگليس رضايت خود را از اقداماتي که براي حفاظت از منافع در نظر گرفته شده است اعلام نکنند، ما به عربستان (خوزستان) نخواهيم رفت.  
    رضاخان بار ديگر در تاريخ 15 مهر 1302 در نامه‌اي به سفير بريتانيا تعهد داد که اعزام قوا به منطقه جنوب به ‌هيچ‌ وجه امنيت شرکت نفت را به خطر نخواهد انداخت.  در نهايت، شيخ‌ خزعل نيز به فرمان انگلستان مجبور به اطاعت از رضاخان شد.  
    به اعتقاد کرونين در اين زمان انگليسي‌ها مطمئن شدند رضاخان مردي قدرتمند و در عين ‌حال مطيع است که مي‌تواند منافع آنان را در ايران حفظ کند. ازاین‌رو با پرداخت کمک در قبال وثيقه درآمد گمرکات، راه رسيدن وي به نخست‌وزيري و سپس پادشاهي را فراهم ساختند.  در نامه‌ سرپرسي لورن به وزارت امور خارجه بريتانيا آمده است:
    بعد از ضيافت شام به‌ افتخار رضاخان در سفارت، ساعتي در اتاق دفترم با او صحبت کردم. رضاخان به من گفت که او با دست ايرانيان کاري را انجام خواهد داد که بريتانيا مي‌خواست با دست انگليسي‌ها انجام دهد....
     لورن سپس توصيه مي‌کند: 
    از اين‌ پس ما بايد از هرگونه تظاهر به اينکه رضاخان دست‌نشانده ماست، خودداري کنيم. تبديل او به يک آلت‌ دست انگلستان برايش مهلک است.  
    پس از نخست‌وزيري رضاخان، سرپرسي لورن (سفير بريتانيا) احمدشاه را متقاعد به خروج از کشور و واگذاري امور به رضاخان نمود. تا آنجا که هارولد نيکلسون (رايزن سفارت انگليس) در خاطراتش مي‌نويسد: «رضاخان صعود خويش را به قدرت، تا حدود زيادي مديون سرپرسي لورن بود».  
    در تلگراف لورن به سرآستين چمبرلن در تاریخ 21 اکتبر 1925م/ 29 مهر 1304 آمده است: رضاخان از طريق وزير امورخارجه‌اش به وزير مختار بريتانيا اطلاع داد که تصميم گرفته است سلسله قاجار را خلع کند؛ ولي از عدم موافقت دولت بريتانيا نگران است. وزير مختار انگليس نيز به او از موضع دوستانه و وفادارانه بريتانيا نسبت به رضاخان اطمينان داد.  
    بار ديگر رضاخان در 6 آبان 1304 شخصاً با سرپرسي لورن ملاقات کرد و به وي قول داد: پس از خلع قاجار، به مسائل مد نظر بريتانيا به صورت جدي توجه خواهد کرد.  
    در نهايت، مجلس پنجم که اکثريت نمايندگان آن توسط رضاخان مرعوب يا تطميع شده بودند، در آبان 1304 با وجود مخالفت‌هاي داخلي، به خلع احمدشاه از سلطنت و تغيير حکومت رأي داد.  پس از اقدام مجلس در خلع سلسله قاجار، انگلستان اولين دولتي بود که حکومت رضاخان را به رسميت شناخت، «مشروط بر آنکه کليه تعهدات و پيمان‌هاي موجود بين دو کشور را محترم شمارد».  رضاشاه نيز در طول دوران پادشاهي در جايگاه يک حکومت وابسته، به کليه تعهدات خود در برابر انگلستان عمل کرد.
    3-1-2. عدم مقاومت رضاشاه در برابر سلطه انگلستان بر بحرين
    تا پيش از کودتاي 1299، ايران 11 بار درصدد اعاده حکمراني و مالکيت خود بر بحرين برآمده بود، اما هربار با مخالفت بريتانيا تلاشش به جايي نرسيده بود.  پس از کودتاي 1299 مردم بحرين که استعمار انگلستان به ستوه آمده بودند، درخواست کردند نماينده‌اي از بحرين در مجلس شوراي ملي ايران حضور يابد تا از حق مردم بحرين دفاع کند و برقراري نظم و امنيت آنجا را نيز دولت ايران برعهده بگيرد؛ اما رضاشاه براي پرهيز از مخالفت با انگلستان، به اين خواسته‌ها توجهي نکرد. 
    در سال 1306 انگلستان عهدنامه‌اي با حجاز منعقد ساخت که در آن حق ايران نسبت به بحرين عملاً ناديده گرفته مي‌شد. مخبرالسلطنه هدايت که آن زمان رئيس‌الوزرای ايران بود، به دولت انگلستان اعتراض کرد و يک رونوشت آن را به جامعه ملل نيز ارسال نمود. جامعه ملل اعتراض ايران را وارد دانست و از انگلستان خواست حق ايران را به رسميت بشناسد؛ اما با مخالفت انگلستان، رضاشاه اجازه پيگيري اين موضوع را نداد. دولت انگلستان با اين ادعا که بحرين از سال 1820م يک شيخ‌نشين آزاد تحت قيموميت بريتانيا بوده و ايران هيچ حقي نسبت به آن ندارد، بدون نگراني از اقدامي جدي از سوي رضاشاه - که به گفته مکي تعهداتي در برابر انگلستان داشت- امتياز استخراج نفت بحرين را نيز به دست آورد.  
    انگلستان به حدي خيالش از جانب ايران آسوده بود که حتي زماني که تيمورتاش از جانب رضاشاه در سال 1306 پيشنهاد سخاوتمندانه فروش حق مالکيت بحرين به انگلستان در ازاي چند فروند ناوچه توپدار را مطرح کرد، وزارت امورخارجه انگلستان اين پيشنهاد را اصلاً قابل ‌بررسي ندانست و تأکيد کرد: «ايران بايد بدون قيدوشرط از ادعاي خود بر بحرين دست بردارد»!  
    4-1-2. امضاي پيمان «سعدآباد» و واگذاري بخش‌هايي از سرزمين ايران
    در آستانه جنگ جهاني دوم در 17 تير 1316 به درخواست انگلستان، پيماني بين چهار کشور ايران، افغانستان، ترکيه و عراق در کاخ «سعدآباد» تهران امضا شد که کاملاً به زيان ايران بود. به دنبال امضاي اين پيمان، انگلستان بدون قبول هر تعهدي توانست سدي در برابر کمونيسم ايجاد نمايد  و رضاشاه به صلاحديد انگلستان، بخش‌هايي از خاک ايران را به عراق و ترکيه واگذار کرد. او - با اين استدلال که اين تپه يا آن تپه جزو خاک ايران باشد يا نباشد اهميتي ندارد- قسمتي از ارتفاعات آرارات را که داراي موقعيت سوق‌الجيشي مهمي بود، به ترکيه واگذار کرد. 
    در تعيين خط مرزي ايران و عراق، به دستور انگلستان برای تأمين منابع مالي ارتش عراق، از حق ايران گذشت و منابع نفتي غرب ايران و نصف شط‌العرب را که طبق مقررات بين‌المللي جزو خاک ايران بود، به عراق واگذار کرد. با واگذاري کامل اروندرود، ايران مجبور شد براي عبور نفت‌کش‌هايش مبالغ هنگفتي به‌عنوان حق عبور به عراق بپردازد. 
    افغانستان هم با امضاي اين پيمان، از تلاش احتمالي حرکت ملی‌گرایانه ايران براي بازگرداندن مناطق تاجيک‌نشين اين کشور در امان ماند. در نهايت با وقوع جنگ جهاني دوم و اتحاد شوروي و انگليس براي اشغال ايران در شهريور 1320 نه‌تنها هيچ‌يک از متعاهدان اين پيمان به ياري ايران نشتافتند، بلکه حتي دولت عراق خاک خود را نيز پايگاه حمله انگلستان به ايران قرار داد! 
    5-1-2. برکناري رضاشاه توسط اشغالگران در جنگ جهاني دوم
    در سال 1318 با آغاز جنگ جهاني دوم، ايران اعلام بي‌طرفي کرد.  با حمله هيتلر به شوروي، دو کشور انگليس و روسيه در تدارک اشغال ايران برای ايجاد خط امن تدارکاتي از طريق ايران و حفظ منابع نفتي خوزستان در جنوب و باکو در شمال -که در اختيار بريتانيا و روسيه قرار داشت- برآمدند. اما بهانه ظاهري روسيه و انگليس براي اشغال ايران وجود تعدادي مهندس آلماني در ايران بود. ازاين‌رو در مرداد 1320 متفقين طي يادداشتي از ايران خواستند آلماني‌هاي مقيم ايران را اخراج نمايد. رضاشاه گرچه به دولت دستور داد به اين خواسته متفقين عمل کند و عناصر غيرضرور آلماني از ايران اخراج گردند، اما اين امر موجب انصراف متفقين از اشغال ايران نگرديد و آنان در سوم شهريور 1320 به ايران حمله کردند و با درهم شکستن مقاومت ضعيف ارتش و در هم پاشيدن آن، وارد خاک ايران شدند.  
    به نوشته منابع مختلف رضاشاه گرچه شخصاً متمايل به آلمان بود و به پيروزي اين کشور در جنگ نيز اميد داشت؛ اما جرئت مخالفت با روس و انگليس را هم نداشت و هيچ‌گاه مقاومت جدي در برابر خواسته‌هاي روس و انگليس نکرده بود. ازاين‌رو باورش نمي‌شد اين دو کشور با او چنين برخوردي داشته باشند. وقتي از راديو آلمان شنيد که ايران قاطعانه در برابر متفقين مقاومت مي‌کند، به روزنامه‌ها دستور داد فوراً اين گزارش را تکذيب کنند؛ اما به‌ نحوي ‌که موجب ناخشنودي آلمان‌ها هم نگردد.  
    متفقين پس از اشغال ايران، پنج‌روز به رضاشاه مهلت دادند تا از سلطنت کناره‌گيري کند. سپس از لندن دستور رسيد «فعلاً وليعهد در چهارچوب قانون اساسي جانشين و وارث تاج‌وتخت ايران شود».  
    انگليسي‌ها رضاشاه و همراهانش را ابتدا به جزيره بد آب‌ و هواي «موريس» در جنوب اقيانوس هند بردند و سپس در فروردين1321 به ژوهانسبورگ منتقل ساختند و او در همان جا در 4 مرداد 1323 درگذشت.  
    رضاشاه در مسير تبعيد بر روي عرشه کشتي انگليسي «برمه» سخناني خطاب به ناخدا سرکلارمونت اسکراين که مأمور تبعيد وي به جزيره موريس بود، بر زبان آورد که به‌وضوح از ترس، استيصال و عدم اراده وي در برابر دولت انگلستان حکايت داشت: 
    آخر چرا انگليسي‌ها نگفتند که به کمک من احتياج دارند؟! اگر نخست‌وزير شما اهميت سوق‌الجيشي مملکت من را براي متفقين و لزوم استفاده از آن را برايم توضيح مي‌داد، من فرصت خوبي براي مساعدت به شما داشتم. شما انگليسي‌ها ادعا مي‌کنيد که من جاسوسان آلماني را پناه داده بودم! اين حرف بي‌معني است. آلماني‌ها در ايران بودند؛ ولي مأمورين شهرداري و تأمينات من از نزديک مراقبشان بودند تا مبادا بي‌طرفي ما را به خطر بيفکنند. مي‌گوييد که به ايران به‌عنوان يک کانال ارتباطي جهت حمل تجهيزات جنگي - مثل تانک و توپ - به شوروي احتياج داشتيد، بسيار خوب! ولي به‌جاي انجام اين عمليات اسفبار در مملکت، قبلاً من را از موضوع مطلع مي‌کرديد؛ من مي‌توانستم تمام راه‌آهن سراسري ايران را در اختيارتان بگذارم. ولي شما به ‌جاي در ميان ‌نهادن خواسته‌هاي خود، نه‌تنها کشور مرا به جنگ کشانديد، بلکه در هجوم به آن، با بدترين و مخوف‌ترين دشمنان ما، يعني روسيه شريک شديد، در حالي ‌که هيچ احتياجي به چنين حمله‌اي نبود...! 
    اشغال ايران در شهريور 1320 را مي‌توان نتيجه دو دهه وابستگي و بي‌ارادگي رضاشاه در برابر انگلستان دانست. حاکمي که نصب و عزلش - هر دو- به دست بيگانگان اتفاق افتاد. در آبان 1320 راديو بي‌بي‌سي بيانيه‌اي از دولت انگليس پخش کرد که در آن به وابستگي دولت ايران به انگلستان اشاره شده است. در بخشي از اين بيانيه آمده است:
    ... ما در 1919 قراردادي با ايران بستيم که شما و بسياري از مردم گمان بردند که ما مي‌خواهيم ايران را تحت حمايت خود درآوريم. اين کار به سبب آن بود که از مشاهده وقايع چندين ساله مأيوس شده بوديم که ايراني‌ها خودشان بتوانند امور خود را اداره کنند. پس از آنکه ديديم ملت ايران نسبت به آن قرارداد بدبين است و آن را مبني بر غرض فاسد مي‌داند، قرارداد را لغو کرديم(!) و در عوض از دولت ايران تقويت و مساعدت کرديم که نظم و امنيت و اقتدار را در کشور خود برقرار نمايد. تمام تقويت و مساعدت ما از رضاشاه پهلوي سرّش اين بود. 
    2-2. وابستگي اقتصادي
    ايران در دهه‌ 1300-1310 پنجمين توليدکننده نفت در جهان بود؛  اما به علت آنکه استخراج و توليد و توزيع اين کالاي باارزش در اختيار ايران نبود و سود سرشار اين محصول به جيب شرکت‌هاي غربي و دولت بريتانيا مي‌رفت، نقش ايران در اقتصاد و نظام جهاني بر اساس نظريه والرشتاين از حاشيه‌ فراتر نرفت. بر مبناي اين نظريه، مي‌توان زيان وارد شده به ايران در الگوي دادوستد اين کشور با کشورهاي ديگر را توضيح داد. 
    بر اساس ديدگاه والرشتاين، کشورهاي حاشيه‌اي، به‌ويژه در وضعيت يک بحران اقتصادي جهاني همواره زيان بيشتري متحمل خواهند شد. محصولات صادراتي ايران در اين دوره به‌مثابه کشوري که در حاشيه نظام جهاني قرار داشت، عمدتاً شامل نفت، محصولات کشاورزي و فرش به کشورهاي بريتانيا، آلمان، شوروي و ايالات متحده امريکا بود و آن کشورها در مقابل، کالاهاي سرمايه‌اي به ايران صادر مي‌کردند. به سبب بحران اقتصادي فراگير، ارزش ريالي مواد خام صادراتي در اين دوره کاهش دو تا سه برابري يافت، در حالي ‌که کالاهاي وارداتي که به پول کشورهاي هسته مرکزي نظام جهاني بود، براي ايران افزايش چندبرابري پيدا کرد. اين مسئله نقش حاشيه‌اي ايران در نظام اقتصاد جهاني را تثبيت و حلقه وابستگي ايران به کشورهاي هسته مرکزي را تقويت نمود.
    در اين دوره بريتانيا بر پرارزش‌ترين منبع حياتي کشور (يعني نفت ايران) سيطره داشت و با مذاکره‌اي که در سال 1315 براي تمديد مدت امتياز نفت با رضاشاه انجام داد، سلطه بريتانيا بر ايران، به‌موازات رقابت سه‌جانبه بريتانيا، شوروي و آلمان براي اعمال‌ نفوذ بيشتر در ايران، عميق‌تر گرديد.  
    زنجيره وابستگي اقتصاد ايران تا آخرين ماه‌هاي حکومت رضاشاه ادامه يافت، به‌ گونه‌ای ‌که در آستانه سقوط رضاشاه در مرداد 1320 بين ايران و انگليس قرارداد ديگري منعقد شد که به تعبير يکي از محققان، اگر اجرا مي‌شد انحصار عملي بريتانيا را بر اقتصاد ايران محقق مي‌ساخت؛  اما جنگ مانع از تصويب و اجراي آن قرارداد شد. 
    در اين دوره رضاشاه درصدد جلب حمايت امريکا و آلمان نيز برآمد . فوران او را شيفته روحيه «نظامي‌گري و خودکامگي» هيتلر مي‌داند.  آلمان نيز به دلايل خود به دنبال نزديکي به ايران بود. اين موضوع در گزارش آلفرد روزنبرگ رئيس سياست‌گذاري خارجي آلمان به هيتلر (1934م/ 1313) درباره گرايش آلمان به ايران و ترکيه توصيه شده است.  
    همچنين به‌موجب قرارداد 1937 ميان آلمان و ايتاليا و تقسيم حوزه‌هاي نفوذ اين دو کشور در خاورميانه، مقرر گرديد ايران در حوزه نفوذ آلمان قرار گيرد. در اين مقطع، آلمان با پشت سر نهادن روس و انگليس به بزرگ‌ترين طرف تجاري ايران تبديل شد. اما با شروع جنگ جهاني دوم و پس از آن، امريکا جايگزين ديگر کشورها در ايران گردید. 
    در مجموع، وابستگي اقتصادي ايران در دوره رضاشاه پيامدهاي زيان‌باري براي ايران به همراه داشت که به برخی از آنها اشاره می‌شود:
    1-2-2. ورود ايران به اقتصاد تک‌محصولي
    برخي از نويسندگان دهه 1310 را براي اقتصاد ايران به سبب ورود اين کشور به اقتصاد تک‌محصولي، «دوران گذار» نام نهاده‌اند.  سياست‌هاي رضاشاه، دامداري و کشاورزي ايران را به‌شدت ضعيف کرد و اقتصاد ايران را به نفت وابسته ساخت. اين در حالي است که بخش اعظم سود ناشي از فروش نفت به شرکت نفت «انگليس- ايران» که متعلق به دولت بريتانيا بود، مي‌رسيد. از سود حاصل از فروش نفت 80 درصد سهم بريتانيا بود و تنها 20 درصد به ايران می‌رسید!  
    اين وضعيت علاوه بر وابستگي، گوياي استثمار اقتصادي ايران توسط يک قدرت خارجي نيز هست. در سال 1311 پس از آنکه شرکت نفت «انگليس- ايران» همان حق‌السهم ناچيز ايران را به يک‌چهارم کاهش داد، رضاشاه طي يک اقدام نمايشي در 6 آذر 1311 امتيازنامه «دارسي» و پرونده نفت را در آتش بخاري انداخت؛ اما چندماه بعد طي مذاکرات خصوصي کدمن با وي، در 6 ارديبهشت 1312 با تمديد همان قرارداد به مدت شصت سال ديگر (از 1312 تا 1372) نيز موافقت کرد! مخبرالسلطنه (نخست‌وزير وقت) در خاطراتش از نتايج سوزاندن پرونده نفت توسط رضاشاه مي‌نويسد: 
    رضاشاه شبي در هيأت دولت با تغير و تشدد پرونده نفت را خواست و آن را گرفته، در بخاري افکند و سوزانده شد. در اين پرونده اسنادي وجود داشت که تخلفات کمپاني را به اثبات مي‌رسانيد و هرگاه در موقع طرح موضع در شوراي جامعه ملل هيأت نمايندگي ايران نامه‌هاي متبادله بين دولت و کمپاني را ارائه مي‌داد، سند محکومت کمپاني بود؛ ولي با سوزندان و از بين ‌بردن اسناد، هيأت نمايندگي ايران کوچک‌ترين سندي که دال بر تخلفات کمپاني باشد، نداشت؛ يعني هيأت نمايندگي ايران را با دست‌خالي به جامعه ملل روانه کرده بودند! 
    چندسال بعد در سپتامبر 1941 روزنامه اخبار مصور لندن (Illustrated London News) فاش کرد انگلستان رضاشاه را با پرداخت مبلغ کلاني رشوه که در بانک‌هاي انگليس و سوئيس سپرده شد، به تمديد قرارداد متقاعد کرد. بر اساس اين گزارش، رضاشاه براي تمديد قرارداد نفت جنوب، مبلغ سه‌ميليون ليره رشوه دريافت کرد.  
    2-2-2. نابودي سرمايه ملي 
    يکي از پيامدهاي اقتصاد وابسته در دوره رضاشاه، نابودي سرمايه‌هاي ملي است. در اين ‌رابطه از جمله مي‌توان به طرح احداث راه‌آهن شمال- جنوب اشاره کرد؛ طرحي که در آن از نگاه محققان فقط اهداف بيگانگان و منافع شخصي شاه لحاظ گرديد. جان فوران با اشاره به اين موضوع مي‌نويسد:
    احداث اين خط‌آهن 850 مايلي سراسري - در واقع- به هدردادن منابع بود؛ طرحي پرهزينه که پيامدهاي ناگوار چندي داشت: تورم‌زا بود؛ هدف‌هاي اقتصادي چنداني نداشت و از هيچ‌يک از شهرهاي عمده کشور (بجز تهران) عبور نمي‌کرد؛ سطح زندگي عمومي را پايين مي‌آورد؛ چون هزينه آن از طريق ماليات قند و چاي تأمين مي‌شد. احداث هر مايل راه‌آهن 35هزار پوند استرلينگ هزينه برمي‌داشت، در حالي ‌که احداث جاده‌هاي ماشين‌رو با يک تا يک و نيم درصد اين هزينه امکان‌پذير بود. به نظر مي‌رسد عمده‌ترين عملکرد آن، امکان بسيج و اعزام نيرو (از جنوب به شمال) بود... و تصادفي نبود که املاک رضاشاه در شمال با احداث راه‌آهن ارزش بيشتري پيدا کرد... در آن دوره وضعيت توسعه در ايران در مقايسه با ساير کشورهاي خاورميانه سطح پاييني داشت؛ چون بخش اعظم سرمايه کشور نابخردانه صرف راه‌آهن شد. 
    يکي از پيامدهاي بسيار پرهزينه اين خط راه‌آهن براي ايران، اشغال اين کشور در جنگ جهاني دوم و هزينه‌هاي بسيار هنگفت آن براي ايران بود؛ زيرا به‌واسطه وجود اين خط، متفقين براي اشغال ايران جهت ارسال راحت تجهيزات از جنوب به شمال طمع کردند. 
    يکي ديگر از نويسندگان دوران پهلوي درباره غيرکارشناسانه بودن خط‌آهن شمال- جنوب مي‌نويسد:
    آن مسير عجيب که هيچ ايراني در انتخاب آن شرکت نداشته، نه فقط هيچ‌يک از شهرهاي مهم ايران را به هم متصل نمي‌کرد، بلکه در منتهي‌اليه شمال به بن‌بست بندر گز ختم مي‌شد که به هيچ نقطه‌اي در کره زمين راه نداشت و به اين دليل در تاريخ راه‌آهن‌هاي سراسري دنيا منحصر به‌فرد بود و در منتهي‌اليه جنوب به خورموسي ختم مي‌شد که به علت نزديکي به مرز خشکي عراق از نظر دفاعي آسيب‌پذير و ناچار از لحاظ استراتژيک نامناسب بود. پس آن مسير تحميلي راه‌آهن سراسري از لحاظ حوايج ملت ايران به هيچ‌يک از مقتضيات راه‌آهن سراسري، ترانزيت‌هاي خارجي، اقتصاد داخلي و... جوابگو نبود و به هيچ‌کس و هيچ مقام ايراني هم اجازه داده نشد در آن باب اظهارعقيده کند. 
    در آن زمان مجله تايم امريکا درباره اين خط راه‌آهن نوشت: 
    خط‌آهن ايران که 132 ميليون دلار خرج آن شده است، از نظر مهندسي از عجايب خطوط راه‌آهن دنياست که به امر شاه شايد براي جلب سياحان و شايد به‌عنوان بازيچه سلطنتي ساخته شده است.  
    پس از برکناري رضاشاه بسياري از مطبوعات اين خط راه‌آهن را اسباب‌بازي مسخره و عجيب توصيف کردند و نوشتند پسرش (محمدرضا) خجولانه به آن و هوسبازي‌هاي پدرش مي‌خندد! 
    3-2. وابستگي فرهنگي- اجتماعي
    وابستگي فرهنگي رضاشاه به بيگانگان را مي‌توان در تقليد وي از آداب ‌و رسوم غرب و تلاش براي پياده ساختن عادات غربي در ايران بررسي کرد. بيش از همه، رضاشاه تحت‌ تأثير سياست‌هاي غربي آتاتورک در ترکيه و اجراي طرح‌هاي او در جدايي دين از دولت قرار گرفت. وي با تحسين سياست‌هاي آتاتورک، درصدد اجراي همان سياست‌هاي فرهنگي غير اسلامي در ايران برآمد. 
    تلاش رضاشاه براي تغيير لباس و در نهايت، اجبار بانوان مسلمان ايران به «کشف حجاب»، نمونه‌اي از وابستگي رضاشاه به فرهنگ و تمدن ظاهري غرب بود. تصويب قانون «متحدالشکل شدن لباس مردم ايران» به تقليد از اروپاييان و دستور به استفاده از کلاه لگني در سال 1314 که به کلاه سربازان انگليسي شباهت داشت، نوعي عقده‌گشايي از عقب‌ماندگي از فرهنگ و تمدن غرب تلقي گرديد. 
    اعلام رسمي «کشف حجاب» نيز در همين زمینه و پس از سفر رضاخان به ترکيه در دستور کار قرار گرفت.  از ديدگاه رضاشاه راه پيشرفت و ترقي ايرانيان با ايجاد شباهت‌هاي فرهنگ و پوششي با غرب هموار مي‌شد. ازاين‌رو وي در توجيه اين‌ قبیل دستورهای خود گفت: 
    بايد ايراني‌ها خود را با خارجي‌ها يکسان بدانند. تفاوتي از لحاظ روح، جسم و استعداد، جز همين کلاه در ظاهر نيست و بايد اين تفاوت را برداشت! 
    رضاشاه در جهت همين رويکرد فرهنگي وابسته، بسياري از مفاهيم دين‌ستيزي، «سکولاريسم» (جدایی دین از سیاست) و مبارزه با مظاهر ديني را از غرب گرفت. او در سال 1309 در سخنراني خود خطاب به دانشجوياني که عازم دانشگاه‌هاي غربي و اروپايي بودند، «اخلاقيات» غرب را به شيوه حيرت‌انگيزي تحسين کرد: 
    هدف اصلي ما در اعزام شما به اروپا آن است که آموزش اخلاقي مي‌بينيد؛ چراکه مي‌بينم کشورهاي غربي به مقام بلندي دست يافته‌اند؛ چون آموزش اخلاقي کامل و همه‌جانبه‌اي دارند. اگر فقط آموزش علوم بود، نيازي به اعزام شما به خارج نداشتيم؛ مي‌توانستيم معلمان و استادان خارجي را استخدام کنيم. 
    رضاشاه «اخلاقيات» مردم غرب را فقط در مسائل فرهنگي تحسين مي‌کرد، نه رويکردهاي سياسي آنان. ازاين‌رو اشرف دختر رضاشاه در خاطرات خود مي‌نويسد: 
    پدرم موافق رفتن ايرانيان به اروپا نبود و هميشه مي‌گفت: در اروپا به علت وجود آزادي، روحيه اطاعت از حاکم وجود ندارد. 
    3-3. وابستگي نظامي 
    رضاشاه با صلاحديد انگلستان، هزينه گزافي صرف ارتش ايران کرد. بر اساس اسناد موجود به طور متوسط بيش از 33 درصد کل درآمد دولت در فاصله سال‌هاي 1305-1320 صرف ارتش رضاشاهي شد. علاوه بر اين، بخش بزرگي از درآمد نفت که در بودجه ذکر نمي‌شد، صرف خريد تجهيزات نظامي گران‌قيمت و صنايع مهمات‌سازي از قدرت‌هاي خارجي ‌شد. اما اين‌همه هزينه‌کرد براي ارتش، گويا صرفاً کاربرد داخلي داشت و براي سرکوب جريان‌هاي مخالف دولت و شورش‌هاي اجتماعي در داخل استفاده مي‌شد. 
    اين ارتش پرهزينه در برابر نيروهاي اشغالگر در شهريور 1320 دوامي نياورد؛ زيرا ارتش رضاشاهي متکي به ملت و براي ملت ايران نبود؛ ارتشي بود که در چرخه وابستگي به قدرت‌هاي بيگانه شکل گرفت تا مخالفان داخلي را سرکوب نمايد. چنين ارتشي را ياراي مقاومت در برابر تهاجم خارجي نبود. 
    به نوشته منابع در برابر تهاجم متفقين، مقاومت ارتش وابسته ايران، به‌ویژه در شمال فاجعه‌آميز بود و بسياري از فرماندهان لشکرها پيش از هر اقدامي راه فرار در پيش گرفتند. 
    رضاشاه در بهمن 1318، از انگلستان کمک تجهيزاتي همراه با انعقاد يک پيمان نظامي محرمانه بين ايران و انگليس درخواست نمود. اما انگلستان با اين درخواست موافقت نکرد.  پس از اشغال ايران در شهريور 1320 نيز رضاشاه پس از نااميدشدن از روس و انگليس، از روزولت (رئيس ‌جمهور وقت امريکا) استمداد طلبيد؛ اما او نيز پاسخي به تقاضاي او نداد.  وي در روز 6 شهريور که پس از دستور به ترک مخاصمه تلاش کرد در سفارت انگليس پناهنده شود، قوام‌الملک شيرازي (پدر دامادش) را نزد سرريدربولارد (وزير مختار انگليس) فرستاد تا نظر وي را درباره درخواست رضاشاه مبني بر پناهندگي در سفارت انگلستان در صورت ورود شوروي‌ها به تهران جويا شود. اما اين درخواست مورد موافقت وزير مختار انگليس قرار نگرفت.  سرريدربولارد در نامه‌اي به همسرش به دلايل عدم موافقت انگلستان با اين درخواست اشاره نموده است. 
    نتيجه‌گيري
    مطالعه و بررسي تاريخ روابط خارجي ايران در دوران پهلوي اول نشان مي‌دهد اين کشور در اين دوره روابطي بر اساس منافع متقابل با ديگر کشورها برقرار نکرده است. در دوره رضاشاه رقابت دو رقيب قديمي (يعني انگلستان و روسيه) در ايران، تا حدي مي‌توانست دست وي را براي اتخاذ سياست خارجي مستقل بازگذارد؛ اما، هم منشأ قدرت و هم ترس از به خطر افتادن تاج و تخت و اضطراب و وحشت از بيگانگان به رضاشاه اجازه نداد سياست خارجي ايران را بر مبناي کشوري مستقل استوار سازد. در اين دوره، ايران به طور آشکار تحت سلطه روسيه و به‌ويژه انگلستان قرار گرفت و رضاشاه عملاً مجري سياست‌ها و تأمين منافع آنان در ايران بود. 
    رويکرد وابستگي اين دوره را علاوه بر بعد سياسي، در بخش‌هاي اقتصاد و فرهنگ نيز مي‌توان مد نظر قرار داد. اقتصاد ايران، به‌ويژه در صنعت نفت، شاخه‌هاي نظام بانکي، شيلات، پست و غیر آن به شدت به سرمايه‌هاي قدرت‌هاي خارجي و تدوين سياست‌گذاري آنان وابسته بود. در بخش فرهنگي رضاشاه شيفته فرهنگ غرب و ازاین‌رو داوطلبانه به فرهنگ ضد ملي و ضد ديني بيگانگان وابسته بود. 
    نتايج اين وابستگي را مي‌توان در تقليد وي از آداب و رسوم غرب و تلاش براي پياده نمودن عادات غربي در ايران مشاهده کرد. او پيشرفت غرب را در فرهنگ غربي جست‌وجو مي‌کرد. عشق و شيفتگي وي به فرهنگ و تمدن غربي وي را به تقليد کورکورانه از آن و تلاش براي اجراي آن فرهنگ نامتجانس در جامعه اسلامي ايران سوق داد. 
    در مجموع، سياست‌هاي خارجي رضاشاه ايران را در مدار پيچيده وابستگي قرار داد و به کشوري مستعمره در قالبي جديد تبديل کرد. ازاين‌رو برخي نويسندگان عصر رضاشاه را «دوره گذار ايران از نيمه‌استعماري قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به نواستعماري دوران بعد از جنگ سرد» توصيف نموده‌اند؛ دوره‌اي که در پايان آن، تغييري در ماهيت وابستگي ايران به قدرت‌هاي امپرياليستي ايجاد نکرد، بلکه حلقه وابستگي ايران به قدرت‌هاي سلطه‌گر را مستحکم‌تر نيز ساخت. ترس و نگراني رضاشاه نسبت به توطئه غربيان عليه حکومت خود، او را به اطاعت بيشتر از بيگانگان سوق داد و ايران را در مدار پيچيده وابستگي گرفتارتر ساخت.

     

    References: 
    • استوارت، ریچارد، در آخرین روزهای رضاشاه، ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، معین، 1370.
    • آبادیان، حسین، ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1385.
    • باران، پل، اقتصاد سیاسی رشد، ترجمة ک. آزادمنش، تهران، خوارزمی، 1359.
    • بولارد، سرریدر و اسکراین، سرکلارمونت، شترها باید بروند، ترجمة حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، 1362.
    • بولارد، سرریدر، نامه‌های خصوصی و گزارش‌های محرمانه، ترجمة غلامحسین میرزاصالح، تهران، طرح نو، 1371.
    • پورشالچی، محمود، قزاق، عصر رضاشاه پهلوی، تهران، مروارید، 1384.
    • دولت‌آبادی، یحیی، حیات یحیی، تهران، فردوسی، 1362.
    • رابر، آنا، سیاست خارجی روسیه در ایران 1917-1960م، ترجمة احمد قریشی، لندن، دانشگاه کلرادو، 1977م.
    • رایت، دنیس، انگلستان در ایران، ترجمة غلامحسین صدر افشار، تهران، دنیا، 1357.
    • رایت، دنیس، انگلیسی‌ها در میان ایرانیان، ترجمة لطفعلی خنجی، تهران، امیرکبیر، 1359.
    • رائین، اسماعیل، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، امیرکبیر، 1347.
    • رستمی، فرهاد، پهلوی‌ها: خاندان پهلوی به روایت اسناد، تهران، اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند شماره 7988، 1391.
    • زرگر، علی اصغر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمة کاوه بیات، تهران، پروین و معین، 1372.
    • شیخ الاسلامی، جواد، سیمای احمدشاه، تهران، گفتار، 1372.
    • عاقلی، باقر، ذکاءالملک فروغی، تهران، علمی، 1370.
    • غنی، سیروس، برآمدن رضاخان و افتادن قاجار، تهران، نیلوفر، 1377.
    • فرانک، آندره گوندر، توسعه‌نیافتگی در آمریکای لاتین، ترجمة گ. اعتماد در: توسعه‌نیافتگی در آمریکای لاتین، تهران، پیشبرد، 1366.
    • فوران، جان، مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سال‌های پس از انقلاب اسلامی، ترجمة احمد تدین، چ سوم، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1380.
    • کرونین، استفانی، ارتش و حکومت پهلوی، ترجمة علی بابایی، تهران، خجسته، 1377.
    • محمدی، منوچهر، مروری بر سیاست خارجی دوران پهلوی یا تصمیم‌گیری در نظام تحت سلطه، تهران، دادگستر، 1386.
    • معتضد، خسرو، تنش بزرگ؛ روابط خارجی ایران در دوره رضاشاه از سال 1300 تا 1320، تهران، پیکان، 1377.
    • مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران، تهران، امیرکبیر و ناشر، 1358-1362.
    • نجفی، موسی و موسی فقیه‌حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران؛ بررسی مولفه‌های دین-حاکمیت، مدنیت و تکوین دولت-ملت در گستره هویت ملی ایران، تهران، مؤسسة مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381.
    • هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی 1300-1357، تهران، پیکان، 1377.
    • Anton, Nora. Cardoso and Faletto's "Dependency and Development in Latin America. Norderstedt: Auflage, 2006.
    • Avery, P. & Hambly, G. R. G., & Melville, C. (Eds). the Cambridge History of Iran, Vol. 7: From Nadir Shah to the Islamic Republic, Cambridge, University Press, 1991.
    • Cardoso, Fernando Henrique. Faletto Enzo. Dependency and Development in Latin América. (M. M. Urquidi, Trans.) California, California Press, 1979.
    • Diba, Farhad, Mohammad Mossadegh. A Political Biography, London, Croom Helm, 1986.
    • Frank, Andre. Gunder. ReOrient: Global Economy in the Asian Age, California, California University Press, 1998.
    • Gillard, David, The Struggle for Asia 1828-1914. A Study in British and Ruddian Imperialism, London: Methuen and Co Ltd., 1977.
    • Goertzel, Ted. George. Fernando Henrique Cardoso: reinventing democracy in Brazil. New York: Lynne Rienner Publishers, 1999.
    • Majd, M. G. Great Britain and Reza Shah: The Plunder of Iran, 1921-1941 Gainesville, FL: University Press of Florida, 2001.
    • Marx, Karl & Engels, Fridrisch. Selected Correspondence. Moscow Press, 1953.
    • Nicholson, H. Curzon, the Last Phase, Published by Constable & Co Ltd, London 1934.
    • Nicolson, Harold, Friday Mornings 1941-1944, London, Constable and Co Lid, 1944.
    • Rezun, Miron, The Iranian Crisis of 1941. The Actors: Britain, Germany And The Soviet Union, Cologne And Vienna: Koln, Bohlau Verlag, 1982.
    • Savory, R.M. “British and French Diplomacy in persia, 1800-1810” in: Iran (Journal of the British Institute of Persian Studies), volume X, Published By: Taylor & Francis, Ltd. 1972.
    • Sheppard.Eric, Porter. P., Faust. D., Nagar. R. A World of Difference: encountering and contesting development. New York: Guilford Press, 2009.
    • Wallerstein, Immanuel. The Capitalist World-Economy. Cambridge, Cambridge University Press, 1979.
    • Wallerstein, Immanuel. World-Systems Analysis: an introduction. New York, Duke University Press, 2004.
    • Wright, Denis, The English Amongst the Persians: Imperial Lives in Nineteenth-Century Iran Paperback, (Diary entry of February 14, 1921) I.B.Tauris; 2nd edition, May 4, 2001.
    • Zirinsky, Michael P. “Blood, Power and Hypocricy”, The Murder of Robert Imbrie and American Relations with Pahlavi Iran, Cambridge University Press, 1924.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملک زاده، محمد.(1403) نظریه «وابستگی» در تاریخ روابط خارجی ایران (مطالعه موردی از کودتای 1299 تا سقوط رضاشاه). ، 21(1)، 67-86 https://doi.org/10.22034/tarikh.2024.2021310

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمد ملک زاده."نظریه «وابستگی» در تاریخ روابط خارجی ایران (مطالعه موردی از کودتای 1299 تا سقوط رضاشاه)". ، 21، 1، 1403، 67-86

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملک زاده، محمد.(1403) 'نظریه «وابستگی» در تاریخ روابط خارجی ایران (مطالعه موردی از کودتای 1299 تا سقوط رضاشاه)'، ، 21(1), pp. 67-86

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملک زاده، محمد. نظریه «وابستگی» در تاریخ روابط خارجی ایران (مطالعه موردی از کودتای 1299 تا سقوط رضاشاه). ، 21, 1403؛ 21(1): 67-86