روابط علویان و عباسیان (از سال 11 تا 201 هجرى) / محمد اللَّه اکبرى
Article data in English (انگلیسی)
روابط علویان و عباسیان (از سال 11 تا 201 هجرى )
محمد الله اکبرى 1
کلید واژه ها: علویان ، عباسیان ، روابط علوى ـ عباسى ، دعوت عباسى ،الرضا، ولایت عهدى .
در این مختصر بر آنیم تا روابط دو جانبه ابوطالب و عباس و فرزندان آنان ـ علویان وعباسیان ـ را از عبدالمطلب (متولد حدود 497 میلادى ) تا ولى عهدى امام رضا (علیه السلام)،بررسى کنیم . این بررسى را پس از مقدمه اى کوتاه درباره عباس و ابوطالب ، در چهارمحور: 1. از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) تا شهادت امام حسین(علیه السلام) (11 تا 61 ه¨) 2. از شهادت امام حسین(علیه السلام) تا مرگ ابوهاشم پسر محمد حنفیّه (61 ـ تا 98 ه¨) 3. در دوره دعوت عباسی(100ـ132 ه¨) و 4. از تأسیس دولت عباسى تا ولایت عهدى امام رضا (علیه السلام) پى مى گیریم .
عبدالمطلب سیزده پسر داشت ؛ از جمله ابوطالب ، عبداللَّه و عباس . ابوطالب وعبداللَّه از یک مادر بودند و عباس از مادرى دیگر.2 ابوطالب از نظر سنّى از عباس وعبداللَّه بزرگ تر و عباس هم سال پیامبر(صلى الله علیه) بود.3 پس از مرگ عبدالمطلب ریاست بنى هاشم و مناصب اجتماعى آنان ، از جمله سقایت (آب دادن حاجیان ) و رفادت (طعام دادن حاجیان ) و سرپرستى پیامبر(صلى الله علیه) به ابوطالب رسید. سرانجام به سبب ندارى وورشکستگى او، مناصب بنى هاشم به عباس واگذار گردید.4 نیز به همین دلیل و براى کاهش بار زندگى ابوطالب ، عباس جعفر را به خانه برد و پیامبر(صلى الله علیه) علی(علیه السلام) را. جعفر که از نظر سنّى از علی(علیه السلام) بزرگ تر بود، هم چنان در خانه عباس بود تا به سن رشد رسید وپیامبر(صلى الله علیه) مبعوث شد و او اسلام آورد و از سرپرستى بى نیاز گردید.5 در دوران بعثت ،عباس در کنار ابوطالب از پیامبر(صلى الله علیه) حمایت مى کرد. پس از هجرت رسول خدا9، به مدینه ، عباس با خانواده اش در مکه ماند و پس از مرگ ابولهب در سال دوم هجرى ،بزرگ بنى هاشم در مکه شناخته شد. وى مردى ثروتمند بود و در میان قریش نفوذ بسیارداشت . خود و خاندانش ادعا داشتند که او در همان اوایل بعثت مسلمان شده ولى به دلیل پراکنده بودن اموال او در میان قریش ، اسلام خود را پوشیده مى داشته است .6 به هرروى عباس در سال هشت هجرى به مدینه رفت و از مهاجران به شمار آمد و جز تأثیروى در تسلیم مکیان ، همراهى پیامبر(صلى الله علیه) در پیمان عقبه دوم 7 و حمایت از پیامبر(صلى الله علیه) دردوران بعثت و حضور در محاصره شعب ، در دوران 23 ساله دعوت و حکومت پیامبر(صلى الله علیه) کارى در خور از وى گزارش نشده است . افزون بر این که او در جنگ بدر درسپاه مشرکان بود و اسیر شد و با پرداخت سربها آزاد گردید.
اکنون که اندکى درباره عباس در دوران پیامبر(صلى الله علیه) دانستیم ، به بررسى روابط علی(علیه السلام)و عباس ، و علویان و عباسیان پس از پیامبر(صلى الله علیه) مى پردازیم .
الف ) از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) تا شهادت امام حسین(علیه السلام) (11 تا 61 هجرى )
از زمانى که دعوت پیامبر(صلى الله علیه) در جزیرة العرب پا گرفت و مردم گروه گروه اسلام آوردند،بنى هاشم را عقیده بر آن بود که پس از پیامبر(صلى الله علیه)، جانشینى وى حق مسلّم آنان خواهدبود.8 در این میان ، عباس از لحاظ سنّى ، و علی(علیه السلام) از لحاظ سابقه مسلمانى و خدماتى که به اسلام کرده بود در رأس بنى هاشم بودند، اما چون عباس سابقه چندانى در اسلامنداشت علی(علیه السلام) تنها فرد شایسته جانشینى پیامبر به شمار مى آمد. افزون بر این به اعتقادشیعه ، پیامبر(صلى الله علیه) او را به عنوان وصی ّ و جانشین خود برگزیده بود.
پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه) عباس و فرزندانش در کنار علی(علیه السلام) بودند و در جریان سقیفه تا وقتى علی(علیه السلام) با ابوبکر بیعت نکرد، آنان نیز بیعت نکردند.9 در غسل و خاک سپارى پیامبر(صلى الله علیه) و حضرت فاطمه 3 نیز همراه علی(علیه السلام) بودند. در دوران خلیفه اول هم با آن که براى تطمیع عباس کوشش فراوانى شد ولى او از علی(علیه السلام) کناره نگرفت .10 در دوران سه خلیفه نخستین ، عباس و فرزندانش را عقیده بر آن بود که حق ّ علی(علیه السلام) غصب شده است . عبداللَّه بن عباس از همان کودکى پیوسته ملازم و همراه علی(علیه السلام) بود و از او دانشمى آموخت . او و دیگر فرزندان عباس در دوره حکومت علی(علیه السلام) هم چنان در کنار آن حضرت بودند و به امارت ولایات منصوب شدند. عبداللَّه بن عباس با آن که در برخیموارد نظرش مخالف رأى آن حضرت بود ولى هنگامى که آن حضرت تصمیمى مى گرفت ، وى بدان گردن مى نهاد. فرزندان عباس در جنگ هاى حضرت علی(علیه السلام) چونجمل ، صفّین و نهروان همراه آن حضرت بودند11 و براى تثبیت حکومت او کوشیدند.پس از شهادت علی(علیه السلام) نیز آنان در کنار امام حسن 7 قرار گرفتند و برخى از آنان به امارت منصوب شدند12، اما آن گاه که کار امام حسن 7 به سستى گرایید و به اجبارحکومت را به معاویه واگذاشت ، آنان راه خود را از علویان جدا کردند. به عبارت دیگرصلح امام حسن 7 را مى توان نقطه جدایى عباسیان از علویان دانست . با این همه درفاصله صلح امام حسن 7 تا قیام امام حسین(علیه السلام)، بزرگداشت و احترام امام حسین(علیه السلام) رافرو ننهادند و عبداللَّه بن عباس به عنوان بزرگ عباسیان به امام حسین(علیه السلام) به عنوان بزرگ بنى هاشم مى نگریست . با این حال هیچ یک از فرزندان و نوادگان عباس در قیام آن حضرت و قیام هاى دیگر علویان چون زید و پسرش یحیى شرکت نکردند و حتى او را ازقیام و اعتماد بر کوفیان بر حذر مى داشتند.
در این که عباس و فرزندانش به حقانیت و برترى علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیه السلام) معتقدبوده اند و نیز در این که عبداللَّه بن عباس از شاگردان و خواص علی(علیه السلام) بوده است شکى نیست . افزون بر این ، گرچه ابن عباس پس از صلح امام حسن 7 به لحاظ پاى بندى اش به دوستى علی(علیه السلام) بارها از طرف معاویه مورد آزار واقع شد و در زندگى خود همواره مدافع سرسخت آن حضرت بود13 اما این که آیا عباسیان به امامت آنان همان گونه که شیعه امامیّه معتقد است ، اعتقاد داشته اند یا نه ، دلیل قاطع و روشنى در دست نیست .گرچه به گفته قاضى نعمان (م 363) عباس و فرزندانش به ولایت و امامت علی(علیه السلام) وفرزندانش اعتقاد داشته اند و ابن عباس با اعتقاد به ولایت علی(علیه السلام) در گذشته است ؛14ولى از آن جا که این نویسنده ، اسماعیلى مذهب بوده محتمل است که این سخن را به طرفدارى از فاطمیان و براى زیر سؤال بردن مشروعیت حکومت عباسیان گفته باشد!ولى آنچه این احتمال را ضعیف مى کند سخن برخى از دانشمندان معاصر شیعه امامیه است که مى گویند: «ابن عباس به ائمّه دوازده گانه شیعه اعتقاد داشته است .»15 مستندسخن ایشان روایتى است که بنا به مفاد آن ابن عباس هنگام مرگ ضمن سخنانى گفته است : «اللهم انى أحیى على ما حیى علیه على بن ابى طالب و أموت على ما مات علیه على بن ابى طالب ، ثم مات ...»16. در روایت دیگرى نیز آمده است که امام صادق (علیه السلام)فرمود: «کان ابى یحبّه حبّاً شدیداً... فأتاه (و هو غلام ) بعد ما اصاب بصره . فقال : من انت ؟قال : انا محمدبن على بن الحسین ، فقال : حسبک من لم یعرفک فلا عرفک »17. حال بایددید که آیا از این روایات مى توان بدین نتیجه دست یافت که در بین عباسیان دست کم عبداللَّه بن عباس به امامت علی(علیه السلام) و دیگر ائمه شیعه معتقد بوده است یا نه ؟ البته شایان گفتن است که ابن عباس امام سجاد(علیه السلام) را درک کرده ولى سخنى که دال بر اقرار یا انکارامامت آن حضرت باشد از او گزارش نشده است .
ب ) از شهادت امام حسین(علیه السلام) تا مرگ ابوهاشم
بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) شیعیان علوى به دو دسته تقسیم شدند. بیشتر آنان محمدحنفیّه را بزرگ علویان مى دانستند و به امامت او و سپس فرزندش ابوهاشم معتقدشدند، و گروهى اندک حتى کمتر از شمار انگشتان یک دست به نسل امام حسین(علیه السلام)وفادار مانده و على بن الحسین(علیه السلام) را امام خود مى دانستند.18
پیش از این در باب اعتقاد عباسیان به امامت ائمه شیعه نتوانستیم به نتیجه قاطعى دست یابیم . اکنون اعتقاد آنان را نسبت به امامت محمد حنفیه و فرزندش ابوهاشمبررسى مى کنیم .
ابن عباس و فرزندانش پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) رابطه بسیار نزدیکى با محمدحنفیّه و فرزندانش داشتند. به لحاظ آن که این دو از نظر حکومت هاى وقت ، بزرگان بنى هاشم شمرده مى شدند، و حکومت ها براى بیعت گرفتن از آنان پافشارى مى کردند،و هم از آن رو که بیشتر شیعیان علی(علیه السلام) به محمد حنفیه متمایل شده بودند. رابطه آنهابسیار صمیمى تر از رابطه عباسیان با دیگر علویان به ویژه از نسل حسین(علیه السلام) بود. با وجوداین رابطه بسیار صمیمى ، از بررسى برخوردها و رفتار ابن عباس و فرزندانش با محمدحنفیّه چنین بر مى آید که عباسیان به امامت محمد حنفیّه اعتقاد نداشته اند و ابن عباس خود را هم سنگ ابن حنفیّه مى دانسته است . افزون بر این در هیچ یک از سفارش هاى ابن عباس به فرزندانش نه تنها سخنى دال بر پیروى از علویان ، چه فرزندان امام حسن و امام حسین(علیه السلام) و چه محمد حنفیّه نیامده است ، بلکه او به فرزندش على سفارش مى کند کهاز قیام هاى علویان دورى کند.19 ابن عباس به هنگام مرگ به فرزندش على دو سفارش کرد که در روابط علویان و عباسیان و هم چنین در حوادث آینده جهان اسلام نقش مهمّیداشت . وى به فرزندش مى گوید: 1. «بعد از من حجاز جاى شما نیست » 2. «از قیام هاى پسر عموهایت (فرزندان على ) بر حذر باش »20. از این رو على بن عبداللَّه بعد از مرگ پدرحجاز را ترک کرد و به دهکده اى دور افتاده ولى پراهمیّت در جنوب شام ـ بر سر راه مدینه به شام و مصر ـ نقل مکان کرد و با دور کردن اقامت گاهش از منطقه سکونتعلویان ، راه و روش سیاسى و اعتقادى خود را نیز از آنان جدا کرد. او از یک سو باپیوستن به امویان از لحاظ سیاسى امنیّت آینده خود و فرزندانش را تأمین کرد و از سوى دیگر در محلّى اقامت جست که از هر گونه شورش و قیامى دور بود و به ظاهر زندگى آرامى را در پیش گرفت . با این همه ، در واقع او پس از مرگ ابوهاشم رهبرى اولین سازمان سرّى منظم و بزرگ تبلیغى در تاریخ اسلام را به دست گرفت . از نظر امویان صاحب قدرت ، تنها نیروى معارض ، علویان بودند و تنها منطقه آشوب خیز عراق بود وشهر کوفه .
پس از آن که ابوهاشم به هنگام بیمارى مرگ (98 ه¨) و براساس روابط صمیمانه ابن عباس و فرزندانش با محمد حنفیّه و فرزندانش ، محمد بن على بن عبداللَّه را جانشین خود قرار داد21 عباسیان او را امام واجب الاطاعه خود دانستند و راه خود را کاملاً ازعلویان جدا کردند و تلاش خود را براى دست یابى به حکومت آغاز کردند.
ج ) روابط علویان و عباسیان در دوره دعوت عباسى (100.132 ه¨)
پس از مرگ ابوهاشم و بنا بر وصیت او پیروانش به عباسیان پیوستند و سازمان تبلیغات سرّى وى با تمام برنامه ها و اعضایش به خدمت آنان درآمد. در این دوره که از سال 100تا 132 هجرى ادامه مى یابد، عباسیان با تمام توان نیروى منظم و بزرگ تبلیغى خود را به کار گرفتند و اندیشه خود را در خراسان گسترش دادند و حجاز و عراق را به عنوان حوزه نفوذ علویان رها کردند. عباسیان تبلیغات خود را در نهایت احتیاط انجام مى دادند و آن را از همه کس حتى فرزندان خود پوشیده مى داشتند. امام عباسى وقتى با علویان ملاقاتمى کرد انگار از همه چیز بى خبر بود و منتظر اقدامى از سوى علویان . در این مدت علویان نیز در عرض عباسیان در حجاز، عراق و خراسان علیه امویان تبلیغ مى کردند.
پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) یکپارچگى علویان نیز از میان رفت و افزون بر جدایى محمد حنفیّه ، فرزندان امام حسن 7 نیز راه خود را از فرزندان امام حسین(علیه السلام) جداکردند. این جدایى تا پیش از سال 100 هجرى محسوس نیست ، ولى پس از آن و به ویژه از سال 120 به بعد محمد بن عبداللَّه مشهور به نفس زکیّه دعوت گران خود را به حجاز،عراق و خراسان فرستاد تا مردم را به او بخوانند. پیش از او و همزمان با وى نیز شمارى ازشیعیان امامیّه در خراسان مردم را به ائمّه شیعه دعوت مى کردند.22 بنابراین آنچه ازمنابع برمى آید بین سال هاى 110 تا 132 سه نیروى هاشمى (بنى الحسن ، بنى الحسین ،بنى العباس ) علیه امویان فعالیت مى کردند و علویان فاطمى (زید و پسرش یحیى ) به قیام هایى علیه امویان دست زدند که عباسیان به شدت از آنها دورى کردند. بنا بردستورالعمل ابن عباس ، عباسیان باید از تمام حرکت ها و قیام هاى علویان دورى مى جستند.23 هنگامى که امام عباسى سردعوت گر خویش را به خراسان اعزام کرد، به وى سفارش نمود که از شخصى به نام «غالب » و یارانش که در نیشابور مردم را به محمدبن على بن الحسین(علیه السلام) دعوت مى کنند دورى کند.24 وى آنان را فتنه جو خواند و از آنهابیزارى جست . هم چنین هنگامى که زید بن على از کوفیان بیعت مى گرفت داود بن على ،برادر امام عباسى همراه او بود و چون هنگام قیام فرا رسید کوفه را ترک کرده به مدینه رفت . امام عباسى نیز طى فرمانى از پیروان کوفى اش خواست تا از هر گونه دخالتى دراین قیام پرهیز کنند.25 پیروان او نیز به هنگام قیام زید، کوفه را ترک کردند و به حیره رفتند و وقتى به کوفه بازگشتند که زید بردار شده و شهر آرام گرفته و فتنه پایان یافته بود.26
دستورالعمل دورى از حرکات و قیام هاى علویان همه جا به کار بسته مى شد. در قیام یحیى بن زید نیز از سوى امام عباسى فرمانى دایر بر دورى پیروانش از یحیى و یارانش صادر شد.27 بکیر بن ماهان رییس سازمان دعوت عباسى در کوفه ، که خود حامل این پیام براى شیعیان عباسى در خراسان بود، نزدیک بود به اتهام همکارى با یحیى و دعوت براى او گرفتار شود.28 منابع حاکى از آن است که بعد از صلح امام حسن 7 خاندان عباسى در هیچ یک از قیام هاى ضد اموى شرکت نکردند و به ویژه به شدت از قیام هاى علویان دورى مى جستند ولى از این قیام ها بهترین بهره بردارى را کردند. مثلاً شهادت زید در کوفه و فرزندش یحیى در خراسان که موجبات هیجان مردم را فراهم آورد، سبب شد تا شمار زیادى از مردم به دعوت عباسى بپیوندند و به تعبیر یعقوبى ، بعد از شهادت زید «شیعیان خراسان به جنبش در آمدند و پیروان و هواخواهانشان زیاد شد... داعیان ظاهر شدند، خواب ها دیده شد و کتاب هاى پیش گویى بر سر زبان ها افتاد...»29.دعوت گران عباسى درست دریافته بودند که مردم خراسان از یک سو علاقه شدیدى به اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه) دارند و از سوى دیگر از ستم امویان به ستوه آمده و از آنان به شدت متنفرند. از این رو با برشمردن ستم هاى امویان در حق خاندان پیامبر(صلى الله علیه) و به ویژه زید ویحیى ، آنان را به «آل محمد (صلى الله علیه)» مى خواندند و خراسانیان که چهره واقعى عباسیان رانشناخته بودند و گمان مى کردند که دعوت براى یکى از فرزندان پیغمبر9 است ، به سرعت به آن مى پیوستند.
بعد از مرگ هشام بن عبدالملک (105ـ125) کار امویان بیشتر سستى گرفت . تا این زمان درگیرى قبایل و تعصب قومى بر سر نفوذ بیشتر در امور حکومتى ، ایالات و به ویژه عراق و خراسان را آشفته کرده بود و با آن که والیان این دو منطقه پیاپى عوض مى شدندولى در بهبود اوضاع تأثیرى نداشت . اکنون نوبت به دمشق ، مرکز حکومت و شخص خلیفه رسیده بود. جانشین هشام پس از یک سال و چند ماه حکومت به دست دیگرامویان کشته شد (126 ه¨). بنى هاشم که همواره منتظر بودند تا امویان از درون دچاراختلاف شوند، از این فرصت استفاده کرده و در موسم حج در دهکده «ابواء» (مدفنآمنه مادر پیغمبر اسلام 9، بین راه مکه و مدینه ) جلسه اى تشکیل دادند تا براى آینده خود و جهان اسلام تصمیم بگیرند. در این جلسه محمد بن عبداللَّه معروف به نفس زکیّه به عنوان خلیفه آینده معرفى شد و تمام عباسیان از جمله ابراهیم امام ، ابوالعباس سفّاح ومنصور و صالح بن على و تمام علویان به جز امام صادق (علیه السلام) با وى بیعت کردند.30 عباسیان در این جلسه از دعوت و موفقیّت خود چیزى نگفتند و علویان و به ویژه فرزندان امام حسن 7 گمان مى کردند که عباسیان براى احقاق حقوق آنان تلاش مى کنند. بنى هاشم بار دیگر به سال 129 ه¨ در زمان حکومت مروان آخرین خلیفه اموى ، در مکه 31 جلسه اى براى تجدید بیعت تشکیل داده و در حال مشورت بودند که قاصدى از راه رسید و خبرظهور ابو مسلم در خراسان را به امام عباسى رساند. بنا بر روایات موجود، ابراهیم ودیگر عباسیان پس از دریافت این خبر جلسه را ترک کردند و دیگر هاشمیان نیز به نتیجه شایسته یادکردى دست نیافتند.32 برخى منابع از بیعت دوباره علویان با نفس زکیه حکایت دارند.33
در واپسین روزهاى امویان که بیشتر قلمرو آنان را آشوب فرا گرفته بود و مقارن ایّامى که ابومسلم در خراسان مقدمات ظهور دعوت عباسى را فراهم مى کرد، عبداللَّه بن معاویه از فرزندان جعفر بن ابى طالب در کوفه قیام کرد. وى گرچه در کوفه موفقیتى به دست نیاورد ولى به زودى بر فارس ، اصفهان ، همدان ، قم ، رى ، قومس و اهواز چیره شد.بنى هاشم که هیچ یک از قیام هایشان به پیروزى نرسیده بود با مشاهده پیروزى وى از هرطرف به سوى او روى آوردند و گروهى از عباسیان چون سفّاح ، منصور و عبداللَّه بن على عموى آن دو نیز به او پیوستند.
عبداللَّه بن معاویه ضمن گماشتن بنى هاشم بر ولایات ، منصور را نیز به ولایت ایذه منصوب کرد، ولى حکومت وى دیرى نپایید و از امویان شکست خورد و به امید یارى ابومسلم که در خراسان ظهور کرده بود به او پیوست ، اما ابو مسلم پس از کسب اطلاع ازنام و نشان وى ـ شاید به فرمان امام عباسى ـ او را زندانى کرده و چندى بعد کشت .34 ازاین برخورد مى توان دریافت که عباسیان نه تنها از قیام هاى علویان علیه امویان دورى مى جستند بلکه اگر یکى از آنان سر راه ایشان قرار مى گرفت و در موفقیّت آنان مانعى ایجاد مى کرد براى پیش برد کار خود، در از میان برداشتن او هیچ تردید نمى کردند.چنان که از وجود یحیى بن زید در خراسان هراس داشتند و او را به رفتن به عراق و حجازتشویق مى کردند. به گزارش مقاتل الطالبیین در دوره دعوت عباسیان یکى از علویان به نام عبیداللَّه بن الحسین بن على بن الحسین نیز به دست ابو مسلم کشته شده است .35بنابراین مى توان ادّعا کرد که اتحاد و همکارى علویان و عباسیان حتى پیش از سقوط دشمن مشترک به جبهه گیرى علیه یکدیگر تبدیل شده بود.
د) روابط علویان و عباسیان پس از بنیاد دولت عباسى (از 132 ه¨ به بعد)
در آغاز پیروزى عباسیان ، بنى هاشم و به ویژه علویان که سال ها از ستم امویان در رنج وزحمت بودند از هر سو به سوى کوفه و حیره سرازیر شدند تا هم در جشن پیروزى عباسیان شرکت کنند و هم از بهره خود در حکومت جدید آگاهى یابند. سفاح در همه دوران خود علویان را گرامى مى داشت و به آنان صله و جایزه مى داد، ولى آنان به ویژه فرزندان امام حسن 7 که گمان کرده بودند عباسیان براى دست یابى آنها به حکومت به میدان آمده اند، به دریافت جایزه و انعام راضى نمى شدند. به گفته انساب الأشراف (م 279) عبداللَّه بن حسن پدر نفس زکیّه همراه دیگر علویان در حیره نزد سفاح رفت .سفاح او را بسیار گرامى داشت و مبلغ یک میلیون درهم به او بخشید؛ ولى هنگامى که بهمدینه برگشت و خویشاوندانش به دیدنش آمده ، سفاح را به خاطر اعطاى این مبلغ دعاکردند، گفت : «اى قوم ، هرگز نادان تر از شما ندیده ام ، مردى را سپاس مى گویید که اندکیاز حق ما را داده و بیشتر آن را صاحب شده است .»36 سخن او به گوش سفّاح رسید وبسیار تعجب کرد. هر چند منصور خشمگینانه پیشنهاد داد که «آهن جز با آهن راست نشود» ولى سفّاح متعرض عبداللَّه نشد؛ زیرا معتقد بود که «هر کس سخت بگیرد،یارانش را بگریزاند و هر کس نرم باشد به او الفت گیرند.»37
از آن جا که همه هاشمیان حتى ابراهیم ، امام عباسیان و سفاح و منصور با نفس زکیّه به خلافت بیعت کرده بودند، فرزندان امام حسن 7 خلافت را حق خود دانسته و عباسیان را غاصب حق خویش مى شمردند. عباسیان نیز که در همان اوایل حکومت خود امویان را قلع و قمع کرده و از جانب آنان آسوده خاطر شده بودند، تنها نیروى معارض خود راعلویان و به ویژه فرزندان امام حسن 7 مى دانستند. بدین سان آن همکارى عباسى ـعلوى که از نفرت شدید آنان بر ضد دشمن مشترک پدید آمده بود به محض سقوط دشمن از میان برخاست و علویان خوش باور و نیک سیرت که مى پنداشتند عباسیان به خاطر ایشان به معرکه آمده اند خیلى زود پندارشان به نومیدى کشید و اتحاد و همدلى آنان جاى خود را به تعارض و کینه جویى سپرد. از این رو سفّاح کوفه پر آشوب را که دلبه یارى علویان داشت براى مرکز حکومت خود جاى امنى ندانست . بصره نیز با آن که شهرى بزرگ و چندِ کوفه بود به دلیل این که مردمش گرایش هاى علوى و اموى داشتند،چندان مناسب نبود. بنابراین مرکز حکومت را به حیره منتقل کرد و در صدد ساختن هاشیمّه بر آمد تا آن را مرکز حکومت خود قرار دهد.
هنوز از بنیاد دولت عباسى سالى بیش نگذشته بود که به گفته نرشخى 38 (م 348):«یکى از دانشمندان بخارا به نام شُرَیک بن شیخ که مردى بود از عرب به بخارا باشیده ومردى مبارز بود و مذهب شیعه داشتى و مردم را دعوت کردى به خلافت فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام)...» به سال 133 علیه عباسیان به پاخاست و گروهى از شیعیان بنى هاشم که پنداشته بودند حکومت به علویان خواهد رسید و حال پندارشان به نومیدى کشیده بود، و هم ظلم و ستم و کشتار بى رحمانه عباسیان را مى دیدند، بر وى گرد آمدند و با آن که شمارى از حکمرانان آن دیار با بیش از سى هزار تن به دعوت او پیوستند ولى این قیام خیلى زود و با نهایت بى رحمى به دست ابو مسلم سرکوب و سران آن کشته شدند. بدین گونه عباسیان نشان دادند که تحمّل هیچ گونه تعرضى را به حریم حکومت ندارند و به هرعنوان و تحت هر نامى هم که باشد تفاوتى ندارد.
در دوران سفاح علویان از آرامش نسبى برخوردار بودند، ولى حکومت او دیرینپایید و به سال 136 هجرى به بیمارى آبله درگذشت . جانشین وى منصور چون بر مسندحکومت تکیه زد در طلب فرزندان عبداللَّه ، محمد و ابراهیم که پیش از بنیاد دولت عباسى دوبار (126 و 129) با محمد بیعت کرده بود، بر آمد و در این کار چندان اصرار وپافشارى کرد که تعجب همگان را برانگیخت . به همه جاى مکه و مدینه جاسوسان گماشت . نامه هاى جعلى بسیار از زبان هواداران آنان نوشت و با اموالى به عنوان خمس براى آنها فرستاد تا شاید از این راه بر آنان دست یابد. عبداللَّه پدر آنان را مورد آزار واذیت قرار داد تا بتواند آنان را به تسلیم وادارد، ولى با این همه هر چه بیشتر جست کمتریافت تا آن که تمام اولاد امام حسن 7 را جز محمد و ابراهیم که مخفى بودند، دستگیرکرده و به زنجیر بسته با خفت و خوارى به حیره آورده به زندان انداخت و چندان بر آنان سخت گرفت که شب از روز باز نمى شناختند. زندان تاریک و آلوده ، و شکنجه و شلاق ومرگ چیزى بود که از پیروزى دولت عباسى ، سهم علویان به ویژه اولاد امام حسن 7شده بود. سرانجام نفس زکیه نتوانست شکنجه و آزار خاندان خود را تحمل کند و پیش از آن که دعوتش پا بگیرد به قیامى زودرس دست زد و در مدینه به سال 145 هجرى سیاست «آهن جز به آهن راست نشود» منصور گریبانش را گرفت . محمد در پیکارى نابرابر کشته شد و تنى چند از یارانش که از معرکه جان به در برده بودند سال هاى دراز یامخفى مى زیستند و یا از دست مأموران خلیفه دایم در حال گریز بودند. پس از محمدبرادرش ابراهیم در بصره قیام کرد و به سرنوشت برادر گرفتار آمد.39
برخوردهاى نارواى عباسیان با علویان به فرزندان امام حسن 7 منحصر نمى شد،اولاد امام حسین(علیه السلام) و به ویژه ائمه شیعه نیز پیوسته در معرض آزار و اذیت عباسیان بودند؛براى به عنوان مثال امام صادق (علیه السلام) به عنوان امام شیعیان و بزرگ حسینیان همواره از دست منصور به رنج و زحمت بود.40 منصور براى آن که دریابد آیا جعفر بن محمد درتدارک قیام علیه حکومت عباسى هست یا نه ، پیوسته تلاش مى کرد.او براى دست یابى به این هدف نامه هاى جعلى فراوان از زبان شیعیان عراق و خراسان به آن حضرت مى نوشت و همراه اموالى منظور این است که نامه ها و اموال با هم فرستاده مى شدند.اموالى به عنوان خمس توسط افرادى گمنام که خود را خراسانى معرفى مى کردند، نزد اومى فرستاد. امام با درایتى که داشت آنان را مى شناخت و به ایشان سفارش مى کرد کهخود را در خون فرزندان پیامبر(صلى الله علیه) شریک نکنند.41 سخن چینان نیز براى دریافت پاداش ، نزد منصور از آن حضرت بدگویى مى کردند و مى گفتند که او مال و اسلحه جمع آورى کرده و در تدارک قیام است . دست کم در یک مورد منصور، امام صادق وسخن چین را با هم روبرو کرد. امام آنچه را به او نسبت مى دادند انکار کرد ولى سخن چین اصرار داشت که به چشم خود دیده است و راست مى گوید. امام از او خواست که بر ادعاى خود سوگند یاد کند و قسم ویژه اى را به او تلقین کرد. سخن چین هنوز سوگندرا به پایان نبرده بود که بر زمین افتاد و مرد.42 به هنگام سرکوبى قیام نفس زکیّه ، عیسى بن موسى بخشى از اموال امام صادق 7 (چشمه ابو زیاد) را مصادره کرد و با آن که امام شخصاً نزد منصور رفت تا آن را پس بگیرد ولى منصور نه تنها اموال ایشان را پس ندادبلکه قصد کشتن ایشان را داشت و امام با یادآورى این نکته که عمر من رو به پایان است وبا تعهدى که سپرد، از دست او نجات یافت .43 بدین سان منصور همواره امام را تحت نظرداشت و بارها او را از مدینه به عراق فراخواند و مدتى او را در کوفه تحت نظر گرفت وحتى براى آن که شخصیت علمى و معنوى امام را در هم بشکند از ابو حنیفه خواست تابا آماده کردن مسایل مشکل علمى در حضور او با امام مناظره کند و با غلبه بر او از ابهّت و نفوذ ایشان بکاهد؛ ولى کار برعکس شد و ابوحنیفه در مناظره مغلوب گردید و اعترافکرد که امام از همه دانشمندان عصر داناتراست .44
آزار و شکنجه اى را که علویان در دوران حکومت 22 ساله منصور (136ـ158)دیدند در همه دوران 90 ساله امویان ندیده بودند. بسیارى از آنان در زندان هاى تاریک ونمناک کوفه و بغداد درگذشتند و شمارى در جرز دیوارهاى بغداد زنده زنده مدفونشدند. بعد از منصور نیز نه علویان آرام نشستند و نه خلفاى عباسى از کشتار و شکنجه وتعقیب دست کشیدند. در سال 169 هجرى علویان ِ به تنگ آمده از آزار عباسیان ، درمدینه به رهبرى حسین بن على علیه هادى عباسى قیام کردند و بیشتر آنان در فخ ـ میان مکه و مدینه ـ به شهادت رسیدند. در دوران هارون نیز شمارى از علویان به قتل و بند وزندان گرفتار شدند. قیام ها، دعوت ها و تعقیب و گریزها پیوسته ادامه داشت تا آن که حکومت به امین (193 198) رسید و مأمون را از ولایت عهدى خلع کرد (194). خلعمأمون موجب نبرد بین دو برادر و ضعف حکومت عباسى گردید. فرصت طلبان و به ویژه علویان از فرصت به دست آمده سود جستند و علم طغیان برافراشتند. به زودى شورش و نافرمانى سراسر قلمرو عباسیان را فراگرفت و چنان گسترده شد که به جرأتمى توان گفت ، امین تنها بر بغداد فرمان مى راند و مأمون فقط بر خراسان . در هر ایالت وشهر و منطقه اى شخصى و گاهى عده اى هوس حکومت کردند. علویان با دعوت به«الرضا من آل محمد» به زودى بر حجاز (مکه و مدینه ) یمن ، کوفه ، بصره ، واسط و اهوازمسلط شدند و دعوتشان در تمام این مناطق گسترده شد.45 مهم ترین این شورش ها قیامابوالسرایا به رهبرى محمد بن زید بود که حدود ده ماه (199ـ 200) به درازا کشید ومناطق وسیعى را فرا گرفت . در مناطق دیگر نیز اوضاع بسیار آشفته بود چنانکه درنصیبین ، میافارقین ، ارمینیه ، آذربایجان ، جبال ، دمشق ، عواصم ، قِنّسْرین ، حلب ، حمص ،حماة ، شیزر، مصیصه ، أذنه و دیگر مرزهاى شام ، فلسطین ، اردن ، اسکندریه ، فسطاط ،صعید و تنّیس (مصر)، شورش به پا بود و حتى گروهى از اهالى اندلس ، اسکندریه را درمصر اشغال کرده بودند.46
پس از موفقیّت مأمون در از میان برداشتن برادر پیمان شکنش امین ، تنها خطر جدّى که خلافت عباسى را تهدید مى کرد، قیام علویان بود؛ زیرا مردم به ویژه در عراق وخراسان دوست دار و علاقه مند به خاندان پیامبر(صلى الله علیه)بودند و در هر جا و هر زمان که یکى از آنان علم مخالفت برمى افراشت ، به سرعت گروهى از مردم گرد وى را مى گرفتند.اشکال اساسى کار علویان که مانع موفقیّت آنان مى شد این بود که اتحاد و همدلى نداشتند و در هر شهرى یکى از آنان شورش کرده بود. اگرآنان رهبرى واحد و اتحادمى داشتند شاید سرنوشت جهان اسلام به گونه اى دیگر رقم مى خورد.
اوضاع قلمرو خلافت این گونه آشفته بود و مرو، مرکز خلافت مأمون ، از حجاز وعراق که مرکز شورش هاى علویان بود فاصله بسیار داشت ، و مأمون براى رفع خطرعلویان که اساس حکومت عباسى را تهدید مى کرد درپى چاره اساسى و همیشگى بود؛از این رو براى فرو نشاندن قیام هاى پیاپى علویان ، امام رضا (علیه السلام)را از مدینه به مرو احضارو به اجبار او را ولى عهد خود کرد و «الرضا» نامید.47 دولت مردان و فرماندهان با او به ولایت عهدى بیعت کردند و خطیبان جمعه نام او را در کنار نام مأمون در خطبه هامى آوردند. افزون بر این ، مأمون به نام حضرت سکه زد و انعام ، جایزه ها و حقوق سپاهیان و کارمندان خود را از این سکه ها پرداخت کرد و فرمان داد تا رنگ سبز که «نماد» علویان بود نشانه دولت شود.48 مأمون با اجراى این سیاست موفق شد شورش علویان را فرو نشاند. گرچه پیش از آن برخى از شورش ها و از جمله قیام ابوالسرایاسرکوب شده بود، ولى علویان هنوز حجاز و یمن را در اختیار داشتند و در عراق وجاهاى دیگر هر آن احتمال شورش مى رفت . در حقیقت مأمون با «الرضا» نامیدن على بن موسی(علیه السلام) به شورشیان علوى ـ که بیشتر آنان از نوادگان امام حسین(علیه السلام) بودندـ وشیعیان آنان این گونه وانمود کرد که «رضاى آل محمد» که شما مردم را به او دعوت مى کنید همین کسى است که اکنون ولى عهد است و به حکومت دست یافته است .بنابراین دیگر دلیلى وجود ندارد که آنها شورش کنند و اگر هم قیام کنند مردم به دعوت آنان پاسخ مثبت نخواهند داد؛ زیرا بهترین شخصى که شایستگى دارد مصداق «الرضا» باشددر کنار مأمون و ولى عهد او است و تمام علویان نیز به برترى و شایستگى او ایمان دارند.
با ولى عهدى امام رضا (علیه السلام)، مأمون از طرف علویان آسوده خاطر شد و حتى برخى ازآنها را که بر حجاز و یمن مسلط شده بودند به امارت آن جا گماشت و تمام هواداران آنان را به خود جذب کرد و سپس به دفع دیگر شورشیان که خطر چندانى نداشتند، پرداخت .گرچه ولایت عهدى امام رضا براى مأمون خطراتى نیز داشت و عباسیان مقیم بغداد که نتوانسته بودند کنه سیاست مأمون را درک کنند و هم چنین از نفوذ گسترده دوباره ایرانیان در حکومت واهمه داشتند، در بغداد مأمون را از خلافت خلع و با ابراهیم بن مهدى آوازه خوان ، معروف به بن شکله ، بیعت کردند؛ اما در واقع مأمون با ولایت عهدى امام رضا(علیه السلام) خطر اصلى را که بیرون رفتن خلافت از خاندان عباسى بود دفع کرده بود و درموقع مناسب مى شد ولى عهد را نیز از میان برداشت . این سیره پیوسته خلفاى عباسى بود که بنیان گزاران دولت خود را به محض پیروزى از میان برمى داشتند؛ چنان که مأمون ؛هرثمه ، طاهر بن الحسین و فضل بن سهل را که پایه گذار حکومتش بودند از میان برداشت و پیش از او نیز سفاح و منصور؛ ابوسلمه ، ابومسلم و عبداللَّه بن على را که بنیان گزاران خلافت عباسى بودند، کشتند.
مراسم ولایت عهدى در سال 201 هجرى در مرو انجام شد و دو سال بعد چون شورشیان علم شورش فرو افکندند و تسلیم شدند و اوضاع مساعد و شرایط مناسب شد، مأمون در اجراى سیاست دراز مدت خود بنا بر برخى منابع ، هنگام حرکت به سوى بغداد، بنابر برخى منابع امام رضا (علیه السلام) را مسموم کرد و به شهادت رساند،49 و در واقع وظیفه ولى عهد ـ آرام کردن علویان ـ به انجام رسید.
از آن پس پیوسته علویان و عباسیان رو در روى یکدیگر بودند. گرچه برخى از آنان در مغرب و طبرستان به حکومت رسیده بودند، ولى قیام و تعقیب و گریز تا سقوط دولت عباسى به سال 656 هجرى هم چنان ادامه داشت .
کتاب نامه
1. ابن اثیر، عزالدین ؛ الکامل فى التاریخ ؛ بیروت : دارصادر ـ دار بیروت ، 1385 ق . 1965م .
2. ابن خلدون ، عبدالرحمن ؛ العبر (معروف به تاریخ ابن خلدون )، ترجمه عبدالمحمدآیتى ؛ چاپ اول ، تهران : مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى ، 1363.
3. ابن شهر آشوب ، محمّد بن على ؛ مناقب آل ابى طالب (4ج )؛ قم : انتشارات علامه ، [بى تا].
4. ابن صبّاغ مالکى ، على بن محمّد بن احمد؛ الفصول المهمة فى معرفة الائمة ؛ چاپ دوم ،بیروت : دارالاضواء، 1409 ق . 1978م .
5. ابن طقطقى ، محمّد بن على بن طباطبا؛ الفخرى فى الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة ؛چاپ اول ،قم : منشورات الشریف الرضى ، 1416ق . 1373ش .
6. ابن قتیبة ، عبداللَّه بن مسلم ؛ الامامة و السیاسة (2ج )؛ تصحیح : على شیرى ؛ الطبعة الاولى ،قم :انتشارات الشریف الرضى ، 1371ش . (این اثر منسوب به ابن قتیبه است ).
7. ابن هشام ، عبدالملک ؛ السیرة النبویة ؛ تحقیق : مصطفى السقاء، ابراهیم الابیارى ، وعبدالحفیط شلبى ؛ چاپ دوم ،قم : انتشارات مصطفوى ، 1368 ش .
8. اخبار الدولة العباسیة ؛ [مجهول المؤلف ]؛ تصحیح : عبدالعزیز الدورى و عبدالجبارالمطلبى ؛ بیروت : دارالطلیعة للطباعة و النشر، 1971.
9. اربلى ، على بن عیسى ؛ کشف الغمة فى معرفة الائمة ؛ ترجمه على بن حسین زواره اى ،تصحیح : ابراهیم میانجى ؛ چاپ دوم ،قم : نشر ادب الحوزه ، 1364.
10. اصفهانى ، ابوالفرج ؛ مقاتل الطالبیین ، تحقیق : سیداحمد صقر؛ الطبعة الاولى ،قم :منشورات الشریف الرضى ، 1414ق . 1372ش .
11. بلاذرى ، احمد بن یحیى بن جابر؛ انساب الاشراف (6 جلد)؛ تحقیق : عبدالعزیزالدورى ؛ الطبعة الاولى ،بیروت : دارالنشر، 1398ق . 1978ش .
12. بلاذرى ، احمدبن یحیى بن جابر؛ انساب الاشراف (جزء 2 و 3)؛ تحقیق : شیخ محمّدباقر بهبودى ؛ الطبعة الاولى ،بیروت : دارالتعارف ، 1397ق . 1977م .
13. بلاذرى ، احمدبن یحیى ؛ انساب الاشراف (13 جلد)؛ تحقیق : سهیل زکار؛ چاپ اول ، بیروت : دارالفکر، 1417ق .
14. جعفرى ، سیدحسین محمّد؛ تشیع در مسیر تاریخ ، ترجمه سید محمّد تقى آیت اللهى ؛ چاپ پنجم ،تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1368.
15. ذهبى ، شمسى الدین محمّدبن احمد بن عثمان ؛ سیر اعلام النبلا؛ تحقیق : شعیب الارنوط ؛ الطبعة التاسعة ،بیروت : مؤسسة الرسالة ، 1401ق . 1981م .
16. شیخ طوسى ، ابوجعفر محمدبن حسن ؛ اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشّى )؛ تصحیح : حسن مصطفوى ،مشهد: دانشگاه مشهد، 1348 ش .
17. شیخ مفید، محمّد بن محمّد بن نعمان ؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد (2 ج )؛تحقیق : مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث ؛ الطبعة الاولى ،قم : المؤتر العالمى لالفیة الشیخ المفید، 1413ق .
18. طبرى ، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک (8 ج )؛قاهره : مطبعة الاستقامة ،1358ق . 1939م .
19. قاضى نعمان ، ابوحنیفة نعمان بن محمّد تمیمى مغربى ؛ شرح الاخبار فى فضایل ائمة الاطهار (3 ج )، تحقیق : سید محمّد حسینى جلالى ؛ الطبعة الاولى ،قم : مؤسسة النشرالاسلامى ، [بى تا].
20. قهپایى ، عنایت اللَّه على ؛ مجمع الرجال ؛ اصفهان (افست قم :اسماعیلیان )، 1384 ق .
21. کلینى ، محمدبن یعقوب ؛ اصول کافى ؛ تصحیح : على اکبر غفارى ؛ ترجمه :سیدجواد مصطفوى (4 ج )؛ تهران : انتشارات علمیّه اسلامیه ، [بى تا].
22. مجلسى ، محمّدباقر؛ بحار الانوار؛ تهران : دار الکتب الاسلامیة .
23. مسعودى ، على بن الحسین ؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ترجمه ابوالقاسم پاینده ؛چاپ چهارم ، تهران : انتشارات علمى و فرهنگى ،1370.
24. نرشخى ، ابوبکر محمد بن جعفر؛ تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوى ؛ تلخیص : محمد بن زفر بن عمر؛ تصحیح و تحشیه : مدرس رضوى ؛ چاپدوم ، تهران : انتشارات توس ، 1363.
25. یعقوبى ، احمد بن ابى یعقوب معروف به ابن واضح ؛ تاریخ یعقوبى (2 ج )؛ الطبعة الاولى ، قم : منشورات الشریف الرضى ، 1414ق . 1373ش .
1. دانشجوى دوره دکتراى تاریخ و تمدن اسلامى .
2. انساب الاشراف ، ج 1، ص 96؛ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص 14؛ سیره ابن هشام ، ج 1، ص 113.
3. انساب الاشراف ، ج 4، ص 8.
4. همان ، ج 4، ص 23.
5. سیره ابن هشام ، ج 1، ص 262ـ263.
6. انساب الاشراف ، ج 4، ص 8ـ9؛ سیره ابن هشام ، ج 2، ص 301.
7. سیره ابن هشام ، ج 2، ص 84.
8. افزون بر حدیث «دار»، غدیر و منزلت ، بیعت نکردن بنى هاشم و گروهى از مسلمانان هم چون سلمان ، مقداد،ابوذر، حذیفة بن الیمان ، خذیمة بن ثابت ، عمار یاسر، زبیر بن عوام و... با ابوبکر و اصرار عمر و ابوبکر براى بیعت گرفتن از آنان گواه این مدّعا است .
9. تاریخ یعقوبى ، ترجمه فارسى ، ج 2، ص 25 ـ 524؛ انساب الاشراف ج 2، ص 265، 268.
10. تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 124.
11. حضور عبداللَّه بن عباس در جمل ، صفین و نهروان مسلّم است . پیکار صفین ، ص 434 به بعد؛ الجمل ص 342، 339؛ انساب الاشراف ، ج 4، ص 39، 58، 78، 85.
12. درباره پیوستن عبیدالله عباس به معاویه نک : انساب الاشراف ، ج 3، ص 284.
13. انساب الاشراف ، ج 4، ص 58ـ59، 60، 67، 70 و ج 3، ص 279؛ دفاع عبداللَّه بن عباس از امام على و اهل بیت در کتاب مناظرات فى الامامة مشروح آمده است .
14. شرح الاخبار، ج 3، ص 244ـ245.
15. قهپایى ، عنایة اللَّه ، مجمع الرجال ، ج 4، ص 19.
16. کشى ، رجال ، ص 56: «خدایا من با اعتقاد بدان چه على بن ابى طالب بدان معتقد بود زندگى مى کنم و باهمین اعتقاد مى میرم .»
17. همان جا، ص 57: «پدرم ابن عباس را بسیار دوشت مى داشت ، بعد از آن که ابن عباس نابینا شد پدرم درحالى که کودکى بود نزد او آمد، ابن عباس پرسید: کیستى ؟ پدرم پاسخ داد: من محمد بن على بن الحسین هستم !گفت : کسانى تو را نمى شناسند ولى همین که من تو را مى شناسم ، کافى است .»
18. کشى ، رجال ، ص 123، تشیّع در مسیر تاریخ ، ص 283، 286، 288.
19. اخبار الدولة ، ص 200.
20. همان ، ص 200.
21. بعد از مرگ ابوهاشم افرادى چون محمد بن على ، عبداللَّه بن معاویة بن عبداللَّه بن جعفر بن ابى طالب ، بیان بن سمعان و عبداللَّه بن عمرو بن حرب کندى ادعا کردند که ابوهاشم آنان را به جانشینى خود برگزیده است .فرقه هاى زیادى نیز چون هاشمیه ، حربیه ، بیانیه ، حارثیه ، رزامیه و... ادعاى انتساب به او را دارند (شهرستانى ،ملل و نحل ج 1، ص 243ـ249؛ اشعرى ، المقالات و الفرق ص 35ـ40). بنا به روایتى که در بسیارى از منابع کلامى و تاریخى آمده است ، ابوهاشم در بازگشت از شام به هنگام بیمارى مرگ ، به حمیمه (اردن ) نزد محمدبن على بن عبداللَّه بن عباس رفته او را به جانشینى خود برگزید و شیعیان و سران دعوت و تشکیلات خود را به اومعرفى کرده ، اسرار دعوت و کتاب دولت (کتابى که پدرش محمد از امام علی(علیه السلام) به ارث برده بود) را به وى سپرد.
در باب صحت و سقم این وصیت در منابع شیعه بحث و بررسى قابل اعتنایى صورت نگرفته است . تنها درالمقالات و الفرق (ص 39، 40، 65، 69) و شرح الاخبار (ج 3، ص 316ـ317) (اثر صاحب دعایم م 363 ق ) والمجدى فى انساب الطالبیین (ص 224) و بحارالانوار (ج 42، ص 103ـ104) از این وصیت یاد شده است .اشعرى (م 302 ق ) پس از نقل ادعاى افراد مختلف مى نویسد: «یاران عبداللَّه بن معاویه و یاران محمدبن على در باب وصیت ابوهاشم نزاع کردند و سرانجام به داورى ابورباح که از بزرگان و دانشمندان پیروان ابوهاشم بود،رضایت دادند و او به سود محمدبن على گواهى داد (المقالات و الفرق ص 40).
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ج 7، ص 149ـ150 از استاد خود ابوجعفر نقیب (به روایتى صحیح ) نقل کرده است که محمدبن على در ادعاى خود راست مى گفت و عبداللَّه بن معاویه راست گفتار نبود. نقیب روایت را به امام باقر(علیه السلام) نسبت داده و با لفظ در «روایت صحیح از نیاکانمان » نقل کرده است . نیز در اخبار الدولة العباسیة (ص 184ـ185) این روایت به امام باقر(علیه السلام) منسوب است (روایت مفصل است ). از آن جا که ابن اثیر درالکامل (ج 5، ص 44، 53، 408) و ابن طقطقى در الفخرى (ص 143) و ابن خلدون در العبر (ج 3، ص 126) اینروایت را نقل کرده اند و با آن که افراد منتقدى هستند، آن را رد و نقد نکرده اند و منابع شیعه نیز این وصیت را نقل کرده ولى نقد و رد نکرده اند، مى توان ادعاى محمد بن على را مبنى بر جانشینى ابوهاشم مقرون به صحت دانست .
این وصیت را یعقوبى در تاریخ (ج 2، ص 296ـ298) و ابوالفرج در مقاتل الطالبیین (ص 123ـ124) و انساب الاشراف در انساب الاشراف (ج 3، ص 273ـ275، تحقیق محمودى ) و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة ، ج 2، ص 148ـ149 و ابن اسعد در طبقات ج 5، ف 240241 و کتاب نسب قریش مصعب زبیرى ص 75 و مسعودى درمروج الذهب (ترجمه فارسى ) ج 2، ص 243 و ابن عبد ربه در العقد الفرید ج 4، ص 776 و بسیارى دیگر ازمورخان نقل کرده اند.
22. اخبار الدولة ، ص 204.
23. همان ، ص 200.
24. همان ، ص 204.
25. همان ، ص 230ـ231.
26. همان ، ص 230ـ231.
27. همان ، ص 242.
28. همان ، 233.
29. تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 326.
30. ارشاد، ج 2، ص 190 ـ 192؛ مقاتل الطالبیین : ص 185 ـ 187، 224ـ227؛ الفخرى ، ص 164.
31. مقاتل الطالبیین ، ص 188، 259.
32. مقاتل الطالبیین ، ص 227.
33. همان جا.
34. انساب الاشراف (تحقیق محمودى )، ج 2، ص 64؛ مقاتل الطالبیین ، ص 157؛ الفخرى ، ص 139.
35. مقاتل الطالبیین ،ص 159.
36. انساب الاشراف ، ج 3، ص 166.
37. همان ، ج 3، ص 166.
38. تاریخ بخارا، ص 86 ـ 87؛ الامامة و السیاسة ، ج 2، ص 188؛ انساب الاشراف ، ج 3، ص 171؛ تاریخیعقوبى ، ج 2، ص 337؛ تاریخ طبرى ، ج 6، ص 112.
39. حوادث سال 145 هجرى در طبرى و الکامل به طور مفصل آمده است .
40. ذهبى ، سیر اعلام ، ج 6، ص 257ـ267؛ ابن صباغ ، الفصول المهمة ، ص 214ـ216.
41. اصول کافى ، ج 2، ص 383؛ ابن شهر آشوب ، مناقب ، ج 4، ص 239ـ240؛ بحار، ج 47، ص 74. 172.
42. الفصول المهمة ، ص 214ـ215؛ ارشاد، ج 2، ص 183ـ184؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 303.
43. الکامل ، ج 5، ص 543ـ 554؛ طبرى ، ج 6، ص 225؛ مقاتل الطالبیین ، ص 241.
44. سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 257ـ258؛ براى اطلاع بیشتر از برخوردهاى منصور با امام صادق (علیه السلام) به این منابع مراجعه شود: بحارالانوار، ج 47، ص 74، 162، 172 ـ 174، 180، 195 ـ 200، 206؛ اصول کافى ، ج 2، ص 378ـ384؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 291ـ308؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 215 ـ 283؛ کشف الغمه ، ج 2، ص 369ـ448؛ ذهبى ، سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 257، 267.
45. یعقوبى ، ج 2، ص 444ـ446؛ مقاتل الطالبیین ، شرح حال علویانى چون محمد دیباح ، زید بن موسى و... که در زمان مأمون قیام کردند.
46. یعقوبى ، ج 2، ص 242ـ247؛ مروج الذهب (فارسى )، ج 2، ص 439ـ441.
47. طبرى ، ج 7، ص 139؛ مقاتل الطالبیین ، ص 405، 499؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 338؛ الکامل ، ج 6، ص326؛ و براى علت ولایت عهدى نگاه کنید به : ابن خلدون ، العبر (فارسى )، ج 3، ص 40؛ هر چند در روایات شیعه آمده است که لقب «الرضا» قبل از تولد آن حضرت برایش تعیین شده بود ولى تحقق این کار و شهرت آن گرامى به «الرضا» در زمان مأمون بود.
48. مروج الذهب (فارسى )، ج 2، ص 441.
49. الفصول المهمة ، ص 250؛ بحارالانوار (داراحیاء التراث العربى ، ط 3، 1403، بیروت )، ج 49، ص 2، 304،288ـ313؛ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 245؛ نک : تاریخ یعقوبى (فارسى ) ج 2، ص 471.