تاریخ اسلام در آینه پژوهش، سال اول، شماره ، پیاپی ، 1382، صفحات -

    نمایندگان ائمه‌: در ایران (از عصر امام‌صادق‌(ع) تا پایان غیبت صغرى‌) / دکترمحمدرضا جبارى‌

    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

     دکتر محمدرضا جبارى

    ایران از مراکز سنتى و قدیمى تشیع محسوب مى شود و بدین لحاظ و محل فعالیت وکلاو نمایندگان ائمه : بوده است . برخى از نقاط ایران در سابقه تشیع ، مقدم بر دیگرمناطقند؛ نقاطى هم چون قم و آوه ، و سپس مناطقى از خراسان ، هم چون نیشابور و بیهق ،از مراکز اصلى و قدیمى تشیع هستند. مناطق دیگرى هم چون ناحیه جبال ، شامل همدان تا قزوین و برخى نقاط دیگر و مناطق آذربایجان مثل ارّان و اردبیل ، منطقه بُست درسیستان ، ناحیه طبرستان ، و مناطقى از آسیاى میانه (هم چون بلخ و هرات و سمرقند) به شهادت نصوص تاریخى ، محل حضور نمایندگان ائمه : و زیر پوشش سازمان وکالت بوده اند. در عصر دوّمین سفیرِ ناحیه ى مقدسه در دوران غیبت صغرى ، «محمدبن جعفراسدى » از رى ، کار نظارت بر وکلاى دیگر مناطق ایران ، به خصوص مناطق شرقى راعهده دار بود.1

    بررسى شواهد تاریخى مربوط به مناطق زیر پوشش فعالیت نمایندگان ائمه : و نحوه حضور و فعالیت آنان ، گام مثبتى براى پویایى هر چه بیشتر مباحث مربوط به تاریخ ائمه :، تاریخ تشیع ، و تاریخ تشیع در ایران خواهد بود. در این جا برآنیم تا اکنون با توجه به شواهد موجود، نحوه حضور سازمان و کالت و نمایندگانائمه : در مناطق مختلف در ایران را بررسى کنیم . شایان ذکر است که این پژوهش ،بخشى از پژوهشى جامع پیرامون سازمان وکالت ، وکلا و باب هاى ائمه : است که باعنایت حق تعالى ، به زودى به وسیله انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى منتشر خواهد شد. در آن پژوهش ابعاد و مباحث مختلف ِ مربوط به سازمان وکالت ، ازبدو تأسیس تا پایان دوره فعالیت آن ، مورد بررسى قرار گرفته است و مشتمل بر مباحثمختلفى که برخى از آنها عبارتند ازاست همچون : زمینه ها و اسباب تشکیل سازمان وکالت ، محدوده زمانى و جغرافیایى فعالیت سازمان وکالت ، ساختار و شیوه عملکردسازمان وکالت ، وظایف و مسئولیت هاى سازمان وکالت ، ویژگى ها و صفات کارگزاران سازمان وکالت ، معرفى باب هاى معصومان :، معرفى وکلاى ائمه :، معرفى وکلاى منحرف و خائن ، و معرفى مدعیان دروغین وکالت و بابیت .

    حدود مرزى ایران در دوران مورد بحث

    تعیین دقیق حدود مرزى ایران در دوران مورد بحث ، یعنى قرن دوم و سوم و ثلث اول قرن چهارم هجرى ، کارى دشوار است ؛ چرا که پس از فتح ایران به وسیله مسلمانان ،مرزهاى پیشین ایران در عصر امپراتورى ساسانى از بین رفت و ایران به بخشى از دولتوسیع اسلامى به شمار آمد. مطرح شد و از قرن سوم به بعد نیز حکومت هاى متقارن ، هریک در بخشى از ایران ، دولتى تشکیل دادند. از این رو، در دوران مورد بحث ، ما با یک حکومت فراگیر در تمامى خاک ایران مواجه نیستیم تا بر اساس آن ، مرزهاى این سرزمین را تعیین کرده و نمایندگان ائمه : را شناسائى نماییم . با توجه به این نکته ، به ناچارهمان مرزهاى ایران در آخرین سال هاى حاکمیت دولت ساسانى را معیار قرار مى دهیم .به گفته برخى از محققان ، حدود مرزى ایران در دوره ساسانى قابل انقسام به دو قسمت است : حدود قطعى و حدود تقریبى . حدود قطعى ، از رأس خلیج فارس تا هیئت درساحل راست رود فرات ، و سپس مسیر سه زیوم و نواحى غربى ارمنستان تا کوه هاى قفقاز امتداد داشت . بنابراین ، تقریباً تمامى قفقاز و ایبرى (گرجستان امروزى ) و ارّان وآذربایجان جزو ایران بود. از سمت شرق نیز در عصر انوشیروان ، جیحون سر حدّ ایران شد و همین طور سکستان (سیستان امروزى و تمامى افغانستان ) نیز به ایران تعلق داشت ؛ و سر حدّ ایران در این قسمت ، کوه هاى سلیمان و هندوکش بوده است . البته برخى از مستشرقان هم چون هرتسفلد آلمانى ، بعضى از نواحى هندوستان را نیز جزوایران عصر ساسانى بر شمرده اند. به هر تقدیر، با توجه به آنچه گذشت ، مى توان مدعى شد مناطقى از ماوراءالنهر که در پژوهش حاضر مورد اشاره قرار گرفته جزو ایران آن عصر به شمار آمده است .2

    قم

    قم ، یکى از مراکز سنتى تشیع است که از اواخر قرن اوّل به عنوان مرکز سکونت و تجمع شیعیان مطرح بوده است . در تقسیم بندى مناطق زیر پوشش سازمان وکالت ، قم جزومناطق جبال محسوب مى شود و به همراه آوه ، قزوین و همدان ، زیر نظر وکلایبرجسته اى اداره مى شده است . در این شهر، اوقاف زیادى وقف پیشگاه معصومان :شده بود و وکلایى از جانب ائمه : ناظر و وکیل بر اوقاف قم بودند که از معروف ترین آنان «احمدبن اسحق قمى » است .3 در عصر امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) گرچه ارتباط بین این دو بزرگوار و شیعیان قم برقرار بوده است ، ولى نسبت به وکلاى این دو امام درقم ، سخنى در منابع دیده نمى شود.

    از جمله وکلاى مبّرز امام رضا (علیه السلام) در قم ، «عبدالعزیز بن مهتدى قمى » است . وى امام جواد(علیه السلام) را نیز درک کرده بود و طبعاً بایستى وکالت امام جواد (علیه السلام) را نیز عهده دار بوده باشد.4 دیگر وکیل امام رضا (علیه السلام) «زکریابن آدم قمّى » بود که پس از آن حضرت نیز وکالت امام جواد (علیه السلام) را بر عهده داشته است . وى از افراد بسیار موثق و مورد اطمینان امام رضا وامام جواد (علیهما السلام) در قم بوده است .5 در دوره وکالت وى در قم ، امام جواد (علیه السلام) دو نماینده سیّار به قم اعزام کرد تا اموال و وجوه شرعى را از وکلاى مقیم ، هم چون «زکریا بن آدم »تحویل گرفته و به امام برسانند؛ ولى اختلاف بین این دو نماینده سبب شد که وى ازتحویل وجوه شرعى خوددارى کند، و در وقت دیگرى اموال را به سوى امام (علیه السلام) گسیل دارد.6 این نقل حاکى از وجود ارتباط مستمر بین مرکز سازمان وکالت در مدینه ، ومنطقه دور دستى هم چون قم در این برهه زمانى است .

    از روایت کشى نیز چنین بر مى آید که «مسافر خادم » که مدتى در خدمت امام رضا وامام جواد (علیهما السلام) بوده است ، از سوى امام جواد (علیه السلام) به قم اعزام شد؛ وى هم اکنون در همین شهر مدفون است .7

    بنا به نقل کلینى ، «صالح بن محمدبن سهل هَمَدانى » از جانب امام جواد (علیه السلام) وکیل دراوقاف قم بوده است . وى طى ملاقاتى ، از امام (علیه السلام) نسبت به ده هزار درهم از اموال وقف که صرف مصارف شخصى خودش کرده بود، طلب حلیّت نمود! و حضرت به ظاهرفرمود: حلال است ؛ ولى پس از رفتن وى ، نارضایتى خود را از این گونه کارها ابرازفرمود.8

    در سال 210 ه¨ مردم قم که اکثراً شیعه امامى بودند، از خلیفه (مأمون ) درخواست کردند تا خراج زمین را براى ایشان کاهش دهد، همان گونه که در مورد مردم رى عمل شده است ؛ اما وى ، خواهش آنها را نادیده گرفت ! بنابراین ، آنها از پرداخت خراج امتناع ورزیدند و کنترل امور قم را به عهده گرفتند.9 در نتیجه ، مأمون سه هنگ از ارتش خودرا از بغداد به خراسان گسیل داشت تا قیام را فرونشاند. على بن هشام ، فرمانده ارتش عباسى ، این وظیفه را به عهده گرفت ؛ وى دیوار قم را ویران کرد و بسیارى از مردم را بهقتل رسانید! در میان مقتولان ، «یحیى بن ابى عمران » ـ که بنا به گفته ابن شهر آشوب ، وکیل امام جواد (علیه السلام) بودند ـ نیز وجود داشت . به نقل ابن شهرآشوب ، امام جواد (علیه السلام) نامه اى به«ابراهیم بن محمد هَمَدانى »، ـ وکیل خود در همدان ـ داد و فرمود که قبل از وفات «یحیى ابن ابى عمران » آن را نگشاید! پس از شهادت "یحیى بن ابى عمران " وى نامه را گشود ومشاهده کرد که امام (علیه السلام) وى را به جاى «یحیى بن ابى عمران » به وکالت منصوب نموده است .10 این نقل ، علاوه بر آن که دلالت بر نظارت دقیق امام (علیه السلام) بر کار نمایندگان خود درمناطق مختلف ، حتى ناحیه دور دستى هم چون قم دارد، نشان گر ارتباط بین ناحیه همدانو قم نیز هست ؛ چرا که «ابراهیم بن محمد همدانى » و فرزندانش یکى پس از دیگرى ، ازوکلاى ناحیه همدان بوده اند؛

    ارتباط سازمان وکالت با منطقه قم در عصر امام هادی(علیه السلام) نیز هم چنان محفوظ بوده است . ابن شهر آشوب ، خبرى را دال ّ بر ارسال اموالى از قم براى امام هادی(علیه السلام) به سامرّانقل کرده است . طبق این نقل ، متوکل نیز از ارسال چنین مالى براى حضرت مطلع شده بود! و لذا درصدد اطلاع یابى از چگونگى تحویل آن به امام (علیه السلام) بود؛ ولى امام (علیه السلام) به نحوى عمل کرد که حساسیت متوکل برانگیخته نشود!11

    از وکلاى مورد اطمینان و موثق این دوره در قم ، مى توان از «احمدبن حمزه بن یسع »نام برد. وى طى نامه اى به همراه دو تن دیگر از وکلا، مورد مدح و توثیق قرار گرفت .12

    در عصر امام عسکرى (علیه السلام)، یکى از وکلاى مبرّز و سرشناس آن حضرت ، یعنى «احمدبن اسحق اشعرى قمى » مسئولیت وکالت در امور اوقاف قم را عهده دار بود.13 وى پس از رحلت امام عسکرى (علیه السلام) به بغداد منتقل و در آن جا مدتى به عنوان دستیار سفیر اوّل وسپس دستیار سفیر دوّم ، به کار مشغول بود؛ و سرانجام هنگام بازگشت به قم در "حُلوان "(نزدیک سرپُل ذهاب فعلى ) درگذشت و همان جا مدفون شد.14 به همراه وى «محمدبن احمد بن جعفر قمى عطار» وکیل دیگر از منطقه قم نیز در بغداد به عنوان دستیار سفیراوّل و دوّم به خدمت مشغول بود.15

    ارتباط بین ناحیه قم و مقرّ رهبرى سازمان وکالت در سامرّا در عصر امام عسکری(علیه السلام)، از نقل صدوق درباره ورود هیئتى از قم به هنگام رحلت امام عسکرى (علیه السلام)به سامرّا به خوبى قابل تبیین است . طبق این نقل ، گروهى از قمى ها به همراه اموالى و به قصد تحویل آنها به امام عسکرى (علیه السلام) به سامرّا وارد شدند؛ ولى با شهادت آن جناب مواجه گشتند! و لذا پس از طى مراحلى ، موفق به دیدار حضرت مهدى (علیه السلام) و تحویل اموال شدند؛ به این ترتیب که آنان پس از آن که به کذب ادعاى جعفر کذّاب پى برده ومأیوسانه ، قصد بازگشت به قم را داشتند، از طریق پیک ارسالى از سوى ناحیه ، موفق به دیدار با ناحیه مقدسه شدند؛ و در این دیدار بود که امام عصر (علیه السلام) نصب نماینده اى دربغداد را به آنان اعلام فرمود.16 گرچه احتمال حضور برخى از وکلاى قم نیز در این هیئت مى رود، ولى این نکته مورد تصریح قرار نگرفته است ، و حداقل مى توان گفت که تعدادى از قمى ها براى برقرارى ارتباط مستقیم با امام (علیه السلام) و زیارت آن جناب ، شخصاً به سامرّاسفر کرده بودند.

    در اوایل عصر غیبت صغرى و در دوره سفیر اوّل ، "حسن بن نضر قمى " و "ابا صدام "از وکلاى برجسته در قم بودند. اهمیت این دو، به ویژه "حسن بنى نضر"، را مى توان باتوجه به جریانى باز شناخت که طى آن ، «احمد بن اسحق قمى » و جمعى دیگر از وکلاى بغداد، سعى کردند تردید وى را نسبت به سفارت سفیر اوّل ، از بین ببرند! این امر از آنجهت اهمیت دارد که تردید وى ، مى توانست آثار نامطلوبى در ناحیه قم برجاى بگذارد.17

    در دوره سفیر اول و دوم ، از چهره هاى برجسته قم ، "عبداللَّه بن جعفر حمیرى " بودکه با سفیر در تماس مستقیم قرار داشت .18 وى به اعتقاد برخى ، وکیل برجسته قم در این عصر بوده است .19

    در دوره سفیر دوم ، ارتباط وکلاى قم با وى ، گاه از طریق بازرگانانى بود که بین قم وبغداد رفت و آمد داشتند؛ و بعضاً از ماهیت اموالى که به بغداد حمل مى کردند نیز آگاهنبودند! نمونه اى را قطب راوندى از «ام کلثوم » دختر سفیر دوم ، نقل کرده که مؤید این نکته است ؛ در این جریان ، فرستاده اى که اموال را به سفیر تحویل داد، از وجود قطعه اى پارچه در میان کالاها بى خبر بود! و سفیر وى را بدین امر آگاهى داد. 20

    در عصر سفیر سوم و چهارم نیز ارتباط دفتر سازمان وکالت در بغداد با مناطق جبال در ایران ، از جمله قم ، برقرار بود. محدثان قم در این عصر، از جایگاه ممتازى برخورداربودند؛ و از این رو، گاهى براى تصحیح کتب حدیثى ، مورد مراجعه سایران ، حتى سفیرسوم ، واقع مى شدند. در یک مورد، "حسین بن روح نوبختى " کتابى حدیثى با عنوان "التأدیب " را به قم فرستاد تا محدثان قم درباره آن نظر دهند!21 از جمله محدثان وفقهاى مبرّز و سرشناس قم که با سفیر سوم و چهارم نیز ارتباط مستقیم داشت "على بن بابویه قمى " است . وى به احتمال ، وکالت در قم را نیز عهده دار بوده است ؛ گرچه این امر در منابع کهن مورد تصریح واقع نشده است .

    بدین ترتیب ، مى بینیم منطقه مهم قم ، در قرون اولیه از جایگاه علمى و مذهبى والاییبرخوردار بود، و در دوران فعالیت سازمان وکالت ، در ارتباط مستقیم و مستمرّ با دفترسازمان در مدینه ، مرو، سامرّا و سپس بغداد قرار داشت ؛ و روح قوى تشیع حاکم بر این شهر، سبب پرداخت وجوه شرعى بسیار و تخصیص موقوفات فراوان براى ائمه معصومین : شده بود.

    آوه (آبه ) و دیگر مناطق اطراف قم

    از جمله مراکز سنتى تشیع در ایران که جزو قسمت هاى اصلى سکونت شیعیان در قرون نخستین محسوب مى شود، "آوه " یا "آبه " در حواشى قم است . با توجه به وجود جوّشدید گرایش به تشیع در آوه ، و نزدیکى آن به قم ، طبیعى است که وکلاى ائمه : دراین قسمت نیز فعال بوده باشند؛ و نیز با توجه به اهمیت قم ، و برجستگى وکلاى این ناحیه ، قاعدتاً منطقه آوه بایستى زیر پوشش و در قلمرو فعالیت وکلاى قم بوده باشد. بنابه نقل کلینى ، در عصر غیبت صغرى ، یکى از اهالى آبه ، مالى را براى ناحیه مقدسه برد؛ولى شمشیرى را که جزو اموال بود، به علت فراموشى ، در آبه جا گذاشت ! وقتى اموال رابه ناحیه مقدسه تحویل داد، طى نامه اى ، ضمن اعلام وصول اموال به وى ، درباره شمشیر فراموش شده تذکر داده شد!22 با توجه به ظاهر این نقل ، بعید نیست که فردمذکور از وکلاى منطقه آبه بوده باشد؛ چرا که تعبیر روایت چنین است : حَمَل رجل ٌ من اهل آبه شیئاً یوصله ، و نسى سیفاً بآبة ، فانفذ ما کان معه ، فکتب الیه ما خبر السیف الذى نسیتَه ؟مردى از اهالى آبه ، کالاهایى را براى تحویل (به ناحیه مقدسه ) بدان سو برد، ولى شمشیرى را در آبه جاگذاشت . از این رو، طى مکتوبى (از سوى ناحیه ) به وى گفته شد:از آن شمشیرى که در آبه جا گذاشتى چه خبر؟! تعبیر "حمل " و "ایصال " و کتابت حضرت با وى ، مى تواند مشعر بر وکالت او باشد.

    در عصر غیبت ، گاهى برخى از شیعیان آوه ، شخصاً به مرکز رهبرى سازمان وکالت مراجعه و ضمن دیدار با سفیر، اموال و وجوه شرعى را تحویل مى دادند. صدوق به نقل از "محمد بن على متیل " چنین نقل کرده که : «زنى از اهالى آبه ، که همسر محمد بن عبدیل آبى بود، به همراه سیصد دینار به بغداد آمد و ضمن دیدار با"جعفربن محمدبن متیل " (دستیار سفیر سوم در بغداد) اظهار داشت که مایل است شخصاً آن مال را به سفیر تحویل دهد؛ و لذا از وى یک مترجم خواست تا کلام او را برایحسین بن روح ترجمه کند. هنگامى که آن زن به همراه مترجم و "جعفر بن محمد متیل "نزد ابن روح رفت ، ابن روح با لهجه فصیح آبى (آوجى ) شروع به تکلم با آن زن نمود! ودیگر، نیازى به ترجمه و مترجم نبود! و زن ، پس از تسلیم مال ، بازگشت ».23

    این نقل ها در مجموع ، حاکى از حاکمیت روح تشیّع در آوه ، و ارتباط شیعیان آن دیاربا سازمان وکالت و وکلاى ائمه : است . تشیع در آوه ، آن چنان شدید بوده که موجب درگیرى هایى با اهالى ساوه که گرایش هاى سنى داشته اند، مى شده است . حموى بااشاره به جنگ دائمى بین آنها، از «میمندى » شعرى نقل مى کند که دلالت بر تشیع اهالى آبه دارد.24 قزوینى نیز نوشته است که «اهل آبة کلهم شیعة ؛25 تمامى اهالى آبه شیعه اند». ومستوفى نیز نوشته است که اهالى خود ساوه سنى مذهب اند، اما تمامى دهات اطراف آن ، شیعه اثنى عشرى است مى باشند.26

    شهر کاشان نیز از شهرهاى سنتى شیعه نشین بوده است ، قزوینى گوید: "اهلها شیعة امامیة غالیة جدّاً"؛ اهل کاشان شیعه امامى و جدّاً اهل غلو هستند» و سپس به سنت مرسوم در این شهر درباره انتظار حضرت مهدى (علیه السلام) اشاره مى کند.27 حموى نیز نوشته است :"اهلها کلّهم شیعة امامیة ؛28 اهالى کاشان شیعه امامى اند." مستوفى نیز نوشته است : «مردم (کاشان ) شیعه مذهب اند و اکثرشان ، حکیم وضع و لطیف طبع ؛ در آنجا جُهّال و بُطّال کمتر باشد» قریه ماهاباد در اطراف کاشان ، از قراى بزرگ ، و اهالى آن شیعه امامى بوده اند.29

    بعضى قسمت هاى دیگر از منطقه جبال (مناطق مرکزى به ویژه قم تا همدان ) هم چون فراهان و تفرش نیز شیعه مذهب بوده اند. مستوفى ، اهالى فراهان را شیعه و به غایت متعصب دانسته است .30 و تفرش نیز قدمت زیادى در تشیع دارد و عمده ساکنان آن راسادات حسینى دانسته اند.31

    عمده تشیعى که در مناطق جبال بوده ، احتمالاً به جهت تأثیر پذیرى از تشیع قم بوده است .32 بدین ترتیب ، اگر چه در منابع ، نسبت به وجود وکلاى مستقل در این نواحى تصریحى وجود ندارد، ولى با توجه به جوّ تشیع حاکم بر این مناطق ، قطعاً ارتباط باسازمان وکالت داشته اند؛ و بعید نیست وکلاى قم یا همدان ، واسطه اتصال مردم ایننواحى با سازمان وکالت بوده باشند.

    رى

    شهرستان رى یکى از شهرهاى باستانى ایران است که در سال 22 هجرى به دست مسلمین فتح شد. پس از آن ، بناى قدیمى آن خراب و شهر جدیدى از نو ساخته شد.33با این حال ، سهم عرب ها در این شهر، نسبت به شهرهاى دیگر بسیار کمتر بوده است .اهالى رى در اوایل امر، سنى متعصب بوده اند؛ و بعید نیست وجود خلافت فاسد وناصبى اموى ، این اثر را در آن جا به جاى نهاده باشد.34 اما این ، به معناى فقدان سابقه گرایش هاى شیعى در این منطقه نیست . از همان ابتداى رشد تشیع در عراق و ایران ،امامان شیعه : اصحاب خاصى از رى داشتند؛ دلیل این امر، لقب "رازى " در پى اسامى تعدادى از اصحاب ائمه :، از امام باقر(علیه السلام) به بعد مى باشد.

    قدیمى ترین سابقه تماس شیعیان رى با سازمان وکالت را شاید بتوان مربوط به عصرامام صادق (علیه السلام)، یعنى عصر تأسیس این سازمان دانست . قطب الدین راوندى ، از «مفضل بن عمر»، جریان دو مرد خراسانى از اصحاب امام صادق (علیه السلام) را نقل کرده که مقدارى مال را از خراسان به قصد مدینه براى تحویل به امام صادق (علیه السلام) حمل مى کردند و هموارهمواظب مال بودند؛ در رى ، یکى از شیعیان ، با آن دو ملاقات کرد و کیسه اى که حاوى دوهزار درهم بود به آنان داد. دو مرد خراسانى ، با مواظبت تمام این اموال را تا نزدیکى مدینه حمل کردند. در نزدیکى مدینه متوجه شدند که کیسه اى که مرد رازى به آنانتحویل داده مفقود شده است ! و لذا از این بابت غمناک شدند. وقتى به محضر حضرتشرفیاب شدند، کیسه را نزد حضرت یافتند! و معلوم شد که حضرت در دل شب بهخاطر نیازى که به آن مال پیدا کرده بود، شیعه اى از جن را مأمور آوردن آن کیسه نموده است !35

    وجود مقبره "حمزة بن موسى بن جعفر (علیه السلام)" و حضرت "عبدالعظیم حسنى (علیه السلام)" وبرخى دیگر از اولاد ائمه : در رى ، وجود سابقه تشیع در این شهر را در قرن دوم وسوم اثبات مى کند. آمدن حضرت "عبدالعظیم حسنى (علیه السلام)" به این شهر از راه طبرستان واحتمالاً به دستور امام على النقى (علیه السلام) براى توسعه فکر شیعه در این شهر بوده ؛ و بنابراین ،مى توان گفت وى نیز به نوعى ، نقش وکالت و نمایندگى از جانب امام (علیه السلام) را عهده داربوده است .36

    شرفیاب شدن شیعیانى از رى به حضور امام جواد (علیه السلام)، نیز از بزرگ ترین قرائن وجودتشیع در رى در اوایل قرن سوم است .37 به گفته اسکافى ، این شهر پس از یک دوره ناصبى بودن ، تغییر کرده و گرایش شیعى در آن رواج یافته است !38 شواهد دیگرى نیز،علاوه بر آنچه ذکر شد، براى وجود تشیع در این شهر، قبل از اواخر قرن سوم ذکر شده است .39 اما چنان که از کلام حموى برمى آید، رواج تشیع در این دیار، پس از غلبه "احمدبن حسن مادرائى " بوده است که در 275 ق¨ بر رى غلبه یافت و با وجود اهل سنت وجماعت ، تشیع را در آن جا ظاهر گردانید.40 قبل از او، حکومت علویان در این منطقه به طور منقطع در طول نزدیک به سى سال ادامه داشت ؛41 و این قطعاً زمینه اى براى تشیعفراهم کرده است ؛ و شاید زمینه هاى موجود براى تشیع ، پیدایش این حاکمیت را سبب شده است . پس از غلبه وى ، علماى شهر با تصنیف کتب شیعى ، به وى تقرب مى جستند.42 در مناطق اطراف رى ، نظیر قصران ، نیز گرایش هاى شیعى رواج داشته است .43

    با توجه به نکات یاد شده ، مى توان گفت که گر چه احتمال حضور وکلا در رى درعصر امام رضا و امام جواد (علیهما السلام) در رى ـ به خصوص با توجه به وجود ارتباطات بین شیعیان رى و امام جواد (علیه السلام) ـ وجود دارد، ولى ارتباط اصلى سازمان وکالت با رى ، مربوطبه اواسط نیمه دوم قرن سوم هجرى ، یعنى دوره غیبت صغرى بوده است . در این عصر،یکى از وکلاى برجسته و مبرّز امام حسن عسکری(علیه السلام)، یعنى "رازى " در منطقه رى بهفعالیت مشغول بود. از نامه امام حسن عسکری(علیه السلام) به "اسحق بن اسمعیل نیشابورى "چنین بر مى آید که در عصر امام یازدهم(علیه السلام)، "رازى " به عنوان وکیل ارشد ناحیه رى ، وواسطه و رابط بین وکلاى خراسان و "عثمان بن سعید عَمْرى " در سامرا، فعالیت مى کردهاست . در این نامه ، امام (علیه السلام) به همه شیعیان ناحیه نیشابور، بیهق و مناطق اطراف امرمى کند که حقوق شرعى را به "ابراهیم بن عبده " وکیل بیهق و نواحى اطراف بپردازند؛ واو نیز اموال را به "رازى " و یا هر کسى که او معیّن کند، تحویل دهد. "رازى " نیز به نوبه خود، اموال را به "عمرى " تحویل مى دهد. و سایر وکلاى بلاد نیز مأمورند که در ارتباط با "عمرى " باشند.44 از این نقل ، جایگاه والاى «رازى » نزد امام حسن عسکری(علیه السلام) ووکلاى آن جناب ، و همین طور اهمیت منطقه رى در میان مناطق زیر پوشش سازمانوکالت ، به خوبى قابل تبیین است . البته در میان وکلا، دو تن به نام هاى "احمد بن اسحق "و "محمد بن جعفر اسدى "، ملقب به لقب "رازى " هستند که اوّلى جزو اصحاب امام هادی(علیه السلام)، و دومى از وکلاى مبرّز عصر غیبت صغرى بوده است ؛ ولى با توجه به این که "محمد بن جعفر اسدى " در 312 ق رحلت نموده ، لذا بعید است در عصر امام حسنعسکری(علیه السلام) نیز وکیل بوده باشد؛ علاوه بر این ، شیخ طوسى نیز نام وى را جزو غیرراویان از ائمه : آورده است . همچنین با توجه به این که بعضى از رجالیان ، اطلاق لقب "رازى " را منصرف به "احمد بن اسحق " مى دانند، لذا بعید نیست مراد امام عسکرى (علیه السلام)در این نامه ، "احمد بن اسحق رازى " باشد نه "محمد بن جعفر اسدى رازى ".45

    از این نامه چنین استفاده مى شود که "عثمان بن سعید عمرى " بعد از امام عسکری(علیه السلام)، در رأس هرم سازمان وکالت قرار داشته است . آن چه موجب شد امام عسکری(علیه السلام) به سمت متمرکز کردن فعالیت وکلاى مناطق شرقى ایران در ناحیه رى حرکت کند، عواملى نظیر قیام دولت زیدیه در طبرستان در سال 250 ق ، و فعالیت هاى نظامى مستمرّ خوارج در سیستان بود که موجب ایجاد مشکلات زیادى براى امامیه شده بود. از این رو، امام (علیه السلام) خود مستقیماً فعالیت هاى نواحى را زیر نظر قرار داد؛ و طبق اینفرمان ، فعالیت هاى وکلاى بیهق و نیشابور، به فعالیت هاى وکلاى رى پیوند خورد، به نحوى که دو شهر مزبور مى بایست دستورات را تنها از وکیل رى دریافت مى کردند ووکیل رى نیز از "عثمان بن سعید" در سامرّا.

    پس از شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام)، نخستین سفیر عصر غیبت (عثمان بن سعیدعمرى ) که از قبل در رأس جریان فعالیت هاى مخفى سازمان وکالت قرار داشت ، رهبرى سازمان را به دست گرفت و فعالیت هاى نواحى شرقى ایران را از طریق «رازى »، وکیلخود در رى ، مستقیماً هدایت مى کرد؛ و "رازى " نیز به نوبه خود، فعالیت هاى کارگزاران را در بیهق ، نیشابور و شاید همدان ، زیر نظر داشت . به دلیل برخى شواهد، مى توان این احتمال را تقویت کرد که ارتباط قوى بین وکلاى رى و همدان وجود داشته است و درمراتب تشکیلاتى ، وکیل همدان زیر نظر "رازى " به انجام وظیفه مشغول بوده است .کلینى نقل مى کند که «محمد بن هارون بن عمران همدانى »، برادر وکیل همدان ،مغازه هاى خود را وقف امام دوازدهم(علیه السلام) نمود، و مى خواست آنها را به وکیل حضرت ،که هویتش براى وى مجهول بود، بسپارد. پس از آن ، "محمد بن جعفر اسدى رازى "،وکیل رى ، دستورى دریافت کرد که این مغازه ها را به عنوان وکیل کل ایران ، به صورت وقف در اختیار بگیرد.46 این نقل مى تواند مؤید وجود رابطه قوى بین رى و همدانباشد. گر چه بیان روشنى از ارتباطات "رازى " و وکلاى همدان وجود ندارد، ولى شواهدبسیارى دال ّ بر نظارت "رازى " بر فعالیت هاى همه وکلاى ایران در دست است .47

    فعالیت "ابوالحسین ، محمد بن جعفر اسدى " به عنوان مهم ترین و سرشناس ترین وکیل ایران ، هم چنان در دوره سفیر دوم و سوم در منطقه رى ادامه داشت . در عصر سفیردوم که بیشترین توقیعات از سوى ناحیه مقدسه در این عصر صادر شد، "اسدى " یکى ازمهم ترین وسایط اخراج و ایصال توقیعات بود. شیخ طوسى در رجالش ، درباره وى تعبیر"احد الابواب " را آورده ،48 که خود این تعبیر، مشعر به واسطه بودن فرد در رساندن نامه ها و توقیعات امام (علیه السلام) بر شیعیان است . شیخ در کتاب غیبت خود نیز از وى با این عبارت یاد کرده است : «و کان فى زمان السفراء المحمودین اقوام ٌ ثقات ٌ ترِدُ علیهم التوقیعات من قبل المنصوبین للسفارة من الاصل ، منهم ابوالحسین محمد بن جعفر اسدى ...؛49 و در زمان سفیران ستوده خو، گروه مورد اعتمادى بودند که از سوى سفیران مرتبط و منصوب ازجانب اصل (ناحیه مقدسه )، براى آنان ، توقیعاتى وارد مى شد، که از جمله ایشان ابوالحسین محمد بن جعفر اسدى و... است .

    طبق نقل صدوق ، در عصر سفیر دوم ، پس از وفات "حاجز بن یزید" شیعیان و وکلاى نواحى شرقى که با رى در تماس بودند، مأمور شدند که با "اسدى رازى " در رى ارتباط برقرار سازند. بنابراین نقل ، فردى از مرو، دویست دینار از طربق "حاجز" در بغداد، به سوى ناحیه مقدسه ارسال داشت ، ولى توقیعى از سوى ناحیه مبنى بر وصول مال و بیان کل آن (هزار دینار) صادر، و به فرد مزبور دستور داده شد که از آن پس ، با "رازى " مرتبط شود؛ و پس از چندى ، خبر وفات "حاجز" به گوش او رسید!50

    «محمد بن جعفر اسدى رازى » تا سال 312 ق وکالت ناحیه رى و نظارت بر کاروکلاى ایران ، به ویژه وکلاى نواحى شرقى و خراسان را عهده دار بود. پس از وفات او دراین سال ، روش ارتباط بین وکلا و "ابن روح "، سفیر سوم ، از مکاتبات غیر مستقیم ازطریق "رازى " به تماس مستقیم "ابن روح " و وکلا تغییر یافت . شیخ صدوق چند شاهدتاریخى را در تأیید این نکته ارائه داده است .51 این که پس از "رازى " چه کسى وکالت رى را عهده دار بوده ، معلوم نیست .

    از دیگر وکلاى منطقه رى در عصر غیبت صغرى ، مى توان از "ابوعلى محمد بن احمد بن حمّاد مروزى محمودى " نام برد. وى از اصحاب امام جواد (علیه السلام) و امامَین عسکریَیْن : و در عصر امام عسکرى (علیه السلام) وکیل آن جناب بود؛ چنان که از نامه امام عسکری(علیه السلام) به "اسحق بن اسمعیل نیشابورى " استفاده مى شود؛ چرا که در آن ، وى مأمور شده نامه را براى تعدادى از وکلاى حضرت قرائت کند که در بین آنها "محمودى "نیز نام برده شده است .52

    بنا به قول راوندى ، وى از سوى ناحیه مقدسه ، به همراه "جعفر بن عبدالغفار" به وکالت "دینور" منصوب شد؛ ولى قبل از خروج به سمت دینور، سفیر حضرت حجت(علیه السلام)53 به وى گفت : "وقتى وارد رى شدى چنین و چنان عمل کن ! و پس از گذشت یک ماه از هنگامى که وارد دینور مى شوند، دستور ناحیه مقدسه مبنى بر وکالت رى بهوى ارسال مى شود! و در این هنگام ، متوجه معناى سخن سفیر مى شود و به سوى ریحرکت مى کند.54

    یکى دیگر از وکلاى منطقه رى ، "بسّامى " است . طبق نقل صدوق ، "اسدى " و"بسّامى " جزو کسانى هستند که از میان وکلاى رى ، موفق به رؤیت حضرت مهدى (علیه السلام) ووقوف بر معجزات آن حضرت شده اند؛ و از میان غیر وکلا، "قاسم بن موسى "، پسرش "ابو محمد هارون "، "صاحب الحصاة "، على بن محمد، "محمد بن محمد کلینى " و "ابوجعفر رفّاء" به این فیض نایل گشته اند.55

    قزوین

    قزوین از جمله نواحى منطقه جبال و داراى سابقه تشیع است ؛ گر چه ساکنان آن ، شیعیمحض نبوده اند. از جمله مؤیدات سکونت شیعیان در قزوین ، وجود لقب "قزوینى "براى تعدادى از اصحاب ائمه : است ؛ هم چون : "ابو عبداللَّه قزوینى " از اصحاب امام باقر(علیه السلام)، "ابوغانم خادم " خادم امام حسن عسکری(علیه السلام)، "ابو محمد قزوینى " از اصحاب على بن موسى الرضا(علیه السلام)، "احمد بن حارث قزوینى "، از کسانى که امام عسکرى (علیه السلام) رازیارت کرده است ، "احمد بن حاتم بن ماهویه قزوینى " از اصحاب امام رضا (علیه السلام)،برادرش "فارس بن حاتم " از اصحاب امام هادی(علیه السلام) و تعداد بسیار دیگر.56 صدوق نیزدر میان اسامى کسانى از غیر وکلا که موفق به رؤیت حضرت مهدى (علیه السلام) و وقوف برمعجزات آن جناب شده اند، از قزوین نام دو نفر یعنى "مرداس " و "على بن احمد" را ذکرکرده است .57

    با توجه به وجود سابقه تشیع دراین منطقه ، سازمان وکالت نیز در ارتباط با آن قرارداشته است ؛ گر چه در منابع ، سخن زیادى در این باره به چشم نمى خورد؛ و لذا بعیدنیست شیعیان منطقه قزوین با وکلاى دیگر مناطق جبال هم چون همدان و قم مرتبط بودهباشند. ولى با توجه به برخى شواهد، وجود ارتباط بین آنان و کارگزاران سازمان وکالت در عصر عسکریین(علیهما السلام) و عصر غیبت قطعى است .

    یکى از وکلاى معروف امام هادی(علیه السلام)، "فارس بن حاتم قزوینى " است . وى ازدستیاران و وکلاى آن حضرت در سامرّا و واسطه بین شیعیان مناطق جبال و آن حضرتبوده است ،58 ولى با توجه به قزوینى بودنش ، احتمال وکالت وى در ناحیه قزوین ، پیش ازانتقال به سامرّا منتفى نیست . به هر حال ، در این که وى در سامرا محل رجوع شیعیان ووکلاى قزوین و مناطق جبال براى تحویل اموال شرعى بوده است ، تردیدى نیست . در آن زمان ، وکلاى مناطق مختلف ، یا از طریق وى و یا "على بن جعفر همانى "، وکیل برجسته دیگر امام هادی(علیه السلام) در سامرا، وجوه شرعى و هدایا و نامه هاى خود را به محضر امام (علیه السلام)ارسال مى داشتند؛ ولى "فارس بن حاتم " رفته رفته راه انحراف را در پیش گرفت ، و با"على بن جعفر" به نزاع و تخاصم برخاست ، و موجب دلسردى و تنش در جامعه شیعه شد! امام هادی(علیه السلام) در این مسأله ، جانب "على بن جعفر همانى " را گرفته و از وکلاى خوددر مناطق مختلف خواستند که براى ارتباط خود با ایشان ، و ارسال وجوه شرعى ، ازطریق "فارس بن حاتم " استفاده نکنند؛ ولى در همان دستور عمل ، با روشن بینى آشکار،به وکلاى خود مقرّر کردند که این دستور ایشان را محرمانه نگاه داشته و از تحریک "فارس " خوددارى کنند.59 راز این دستور امام بود آن بود که "فارس " مردى متنفّذ و تا آن زمان طریق ارتباطی ِ اصلى میان امام و شیعیان مناطق جبال (بخش مرکزى و غربى ایران )بود که وجوه شرعى را معمولاً از راه او براى امام (علیه السلام) مى فرستادند.

    در همین زمان ، یکى از وکلاى قزوین به نام " على بن عمرو عطار " به همراه اموالى ،از قزوین وارد سامرّا شد. از آن جا که وى معمولاً اموال را به "فارس " تحویل مى داد، لذا"عثمان بن سعید عمرى " که مسئولیت امور سازمان را به عهده داشت ، "على بن عبدالغفار " را مأمور کرد تا فردى مورد اطمینان را نزد "على بن عمرو" بفرستد و او را ازوضعیت "فارس " و خروج لعن او از سوى امام هادی(علیه السلام) بیاگاهند. وى نیز به همراه "ابایعقوب ، یوسف ، بن سخت "، با "على بن عمرو" ارتباط برقرار کرده و پیام "عمرى " را به وى رسانید؛ و سرانجام ، اموال ارسالى از قزوین ، به "عمرى " تحویل داده شد.60

    دیگر وکیل منطقه ى قزوین ، که به نقل مؤلف "ضیافة الاخوان "، باب حضرت حجت(علیه السلام) در قزوین نیز بوده و توقیعاتى به واسطه ى او، به دست شیعیان رسیده ، "ابوجعفر عبداللَّه ابى غانم قزوینى " بوده است .61 درباره وکلاى قزوین ، بیش از این ، سخنیدر منابع یافت نشد.

    همدان

    همدان نیز از جمله مناطق جبال است که بخشى از مردم آن شیعى مذهب بوده اند.62 درمیان اصحاب ائمه :، تعدادى ملقب به "همدانى " یافت مى شود.63 که تا آن جا که شواهد تاریخى اجازه مى دهند، مى توان مدعى شد سازمان وکالت از عصر امام جواد (علیه السلام)در همدان حضور فعال داشته است . یکى از وکلاى مبرّز ناحیه همدان ، "ابراهیم بن محمد همدانى " است . وى به تصریح شیخ طوسى ، از اصحاب امام رضا (علیه السلام) و ائمه بعدى بوده است .64 وکالت وى ، بلکه سر وکیل بودن او جاى تردید ندارد.65 بنا به بعضى شواهد، وى در برهه اى ، نظارت ، بر منطقه قم و حومه آن را نیز عهده دار بوده است ؛ چنان که در نقل سابق ، از ابن شهر آشوب درباره "یحیى بن ابى عمران " آمده که "ابراهیم بن محمد همدانى " از جانب امام جواد (علیه السلام) مأمور شد که پس از وفات "یحیى بن ابى عمران "، مسئولیت هاى وى را بر عهده بگیرد؛ و مى دانیم که یحیى از وکلاى قم بود ودر شورشى که بر ضدّ مأمون در این شهر به راه افتاد، به شهادت رسید.66 بنابراین ،شروع وکالت "ابراهیم " بایستى مربوط به عصر امام جواد (علیه السلام) بوده باشد.67 بنا به تصریحنجاشى ، فرزندان و نواده هاى وى ، یکى پس از دیگرى ، وکالت ناحیه مقدسه را عهده داربودند؛ یعنى : فرزند وى (على )، و نواده اش (محمد)، فرزند نواده اش (قاسم بن محمد بن على بن ابراهیم بن محمد همدانى )68؛ و به نظر مى رسد خود وى نیز عصر غیبتصغرى را درک کرده باشد.69

    به گفته نجاشى ، هم زمان با "قاسم بن محمد بن على بن ابراهیم همدانى " دو تن دیگربه نام هاى "ابوعلى بسطام بن على " و "عزیز بن زهیر" که از "بنى کشمرد" بود، در یک منطقه در همدان به وکالت مشغول بودند؛ و هر سه نفر تحت اشراف و نظارت یک سروکیل به نام "ابو محمد حسن بن هارون بن عمران همدانى " فعالیت مى کردند؛ و قبل ازوى نیز، تحت نظارت پدرش "ابو عبداللَّه هارون " بوده و موظف بودند طبق دستور آنان عمل کنند.70 این نص ، علاوه به آن که وکالت این هشت نفر را در همدان تبیین مى کند،وجود مراتب و درجه بندى بین وکلا نیز از آن به خوبى قابل استفاده است ؛ و این خود،نشان گر وجود نظم دقیق و انسجام و هماهنگى در سازمان وکالت ، حتى در ناحیه اى دوراز مرکز (سامرا) هم چون همدان است .

    از دیگر وکلاى منطقه همدان ، " محمد بن صالح بن محمد همدانى " است . آن سان که از نقل کلینى برمى آید، وى و پدرش ، هر دو، وکیل ناحیه بوده اند، اما تصریحى به منطقه وکالتشان نشده است ؛ هر چند از ذکر لقب "همدانى " براى آنها مى توان حدسقوى زد که در همدان مشغول فعالیت بوده اند. البته "محمد بن صالح " طبق جریانى که کلینى نقل کرده ، در بغداد فعالیت هایى را در جهت استیفاى اموال ناحیه مقدسه ازبدهکاران انجام داده است .71

    بنا به نقل صدوق ، وى جزو وکلاى ناحیه در همدان بوده و از کسانى است که موفق به رؤیت حضرت حجت(علیه السلام) و وقوف به معجزات آن حضرت شدند. در این زمینه صدوق ،از غیر وکلا نیز به نام سه نفر اشاره کرده است .72

    همان گونه که قبلاً ذکر شد "محمد بن جعفر اسدى رازى "، وکیل ارشد منطقه رى ، ازسوى سفراى ناحیه مقدسه ، مأمور نظارت بر کار وکلاى ایران ، به خصوص وکلاى مناطقشرقى ، بوده است و گذشت که احتمالاً وى به کار وکلاى همدان نیز نظارت داشته باشد.73

    قطب راوندى روایتى را درباره مردى از اسدآباد آورده که به سامرا سفر کرده و سى دینار با یک انگشترى (که در یک پارچه پیچیده شده بود، و یکى از آن دینارها نیز دینارشامى بود) به همراه داشته است ؛ و پس از خبر دادن خادم ناحیه مقدسه از مشخصات مال و رنگ پارچه ، آنها را به وى تحویل مى دهد، و انگشترى که در بین اموال بود و وى علاقه مند به آن بوده ، به وى بازگردانده مى شود.74 گر چه امکان دارد این مرد از وکلاى ناحیه همدان باشد، ولى در صورت عدم وکالت وى نیز این نقل دلالت بر وجود ارتباط مستقیم بین شیعیان منطقه همدان و دفتر سازمان وکالت در سامرا دارد. البته خود"اسدآباد" به گفته "عبدالجلیل رازى " در قرن پنجم ، منطقه اى سنّى نشین بوده ،75 ولى احتمالاً در قرن سوم و چهارم ، شیعیان در این منطقه ساکن بوده اند.

    دینور و قرمیسین

    دینور از مناطق غربى ایران بوده و در نزدیکى کرمانشاه فعلى قرار داشته است . به گفته حموى ، فاصله آن تا همدان حدود بیست و چند فرسخ بوده و جزو مناطق جبال محسوب مى شده است .76 گرچه برخى معتقدند نواحى غربى ایران کمتر محل سکناى شیعیان بوده ،77 ولى با توجه به قرائن موجود، به خصوص در مورد دینور و قرمیسین ،مى توان به طور قطع وجود مناطق شیعه نشینى در غرب ایران ، و بالتَبع ارتباط آنها باسازمان وکالت را مدعى گردید. از مؤیدات شیعه نشین بودن منطقه دینور آن است که صدوق در میان اسامى کسانى که موفق به رؤیت حضرت مهدى (علیه السلام) و وقوف برمعجزاتش شده اند، نام سه نفر از اهالى دینور را مى برد که عبارتند از: "حسن بن هارون "،"احمد بن اُخَیَّه " و "ابوالحسن ".78 ارتباط مردم منطقه دینور با سازمان وکالت را از نقل "ابوالعباس احمد بن محمد دینورى "، (معروف به "آستونه " یا "آستاره ") مى تواناستنباط کرد. وى یکى دو سال پس از رحلت امام عسکرى (علیه السلام)، به قصد انجام سفر حج ازاردبیل حرکت کرده و وارد دینور شد، و با استقبال و خوشحالى مردم این منطقه مواجه گردید؛ چرا که پس از شهادت امام عسکرى (علیه السلام)، شیعیان بعضى مناطق دور دست درجوّى از حیرت و سردرگمى فرو رفته بودند و باب حضرت حجت(علیه السلام) را نیزنمى شناختند. از این رو، از "احمد بن محمد" درخواست کردند که شانزده هزار دینار ازوجوه شرعى را که در نزدشان جمع شده بود، تحویل گرفته و به باب امام (علیه السلام) تحویلدهد. وى با اصرار مردم ، آن اموال را که در کیسه هاى مخصوصى با اسامى صاحبانش قرار داشته ، تحویل گرفته و به سمت بغداد حرکت مى کند. در سر راه ، وارد قرمیسین مى شود و ضمن ملاقات با "احمد بن حسن مادرایى "، وى نیز هزار دینار به همراه اموالى دیگر به وى تحویل مى دهد تا به باب حضرت حجت(علیه السلام) تحویل دهد. پس از ورود به بغداد، مواجه با ادعاى کذب بابیّت توسط دو نفر به نام هاى "اسحاق احمر" و "باقطانى "مى شود؛ ولى پس از فحص و بررسى ، درمى یابد که باب حضرت حجت(علیه السلام) "محمد بنعثمان بن سعید" است ؛ و پس از ملاقات ، وى را (به خلاف آن دو نفر) انسانى متواضع ،با زندگى اى ساده و بى تحمّل مى یابد. از این رو، مسأله اموال را با وى در میان مى گذارد،و به ارشاد وى به سرمن رأى رفته و در آنجا نامه حضرت حجت(علیه السلام) را دریافت مى کند که در آن ، توضیحات کافى نسبت به مشخصات اموال داده شده بود! و ضمناً به وى امر شده بود که اموال را در بغداد به "عَمْرى " تحویل دهد. لذا وى به بغداد باز مى گردد و پس ازتحویل اموال ، به دینور بازگشته و بشارت این واقعه را به مردم دینور مى رساند.79

    این نقل حاکى از وجود جوّ قوى تشیع در دینور و قرمیسین ، و هم چنین وجود سابقه ارتباط بین مردم این مناطق با سازمان وکالت ، و همین طور تقویت کننده احتمال وکالت "احمد بن محمد دینورى " در دینور یا اردبیل ، و وکالت "احمد بن حسن مادرایى " در"قرمیسین " است . این که مردم دینور حدود شانزده هزار دینار از وجوه شرعى را جمع کرده و منتظر کسى بودند که آنها را به امام (علیه السلام) برساند، حاکى از آشنایى آنان با روند کاردر سازمان وکالت است ؛ و این که به محض برخورد با "احمد بن محمد دینورى " بامسرّت تمام ، او را صالح براى این کار مى یابند، مؤید احتمال وکالت اوست ؛ و این که درقرمیسین "احمد بن حسن مادرایى " نیز هزار دینار به همراه اموالى دیگر به وى تحویلمى دهد، احتمال وکالت "احمد بن حسن " را تقویت مى کند؛80 چرا که بعید است ایناموال ، وجوه شرعی ِ شخصی ِ وى بوده باشد؛ و لذا مى توان احتمال داد که وى وکیل مقیم در قرمیسین بوده و "احمد بن محمد" را که واسطه اى مطمئن مى دانسته ، براى ایصال اموال به دست باب امام (علیه السلام) در نظر گرفته است .

    شاهد دیگر بر وجود تشیع در دینور، و رابطه این دیار با دفتر سازمان وکالت ، جریانى است که راوندى نقل کرده است . وى از "احمد بن ابى روح " نقل کرده که زنى از اهالى دینور، به خاطر تدیّن و ورعى که در "ابن ابى روح " سراغ داشته ، کیسه دِرْهَم مُهر شده اى را به وى مى سپارد و شرط مى کند که آن را نگشاید و به کسى تحویل دهد که از کم ّ و کیف اموال داخل کیسه خبر دهد! و به همراه آن کیسه ، گوشواره اى نیز ضمیمه مى کند که ده دینار قیمت داشته و سه دانه لؤلؤ که آنها نیز ده دینار ارزش داشته اند، روى آن بوده ؛ وضمناً سؤالى نیز طرح مى کند که وى از صاحب الزمان(علیه السلام) پاسخش را طلب کند؛ و سؤال آن بود که حضرت ، قرض دهنده ى ده دینارى را که مادرش در عروسی ِ وى آن را قرض کرده و وى او را نمى شناسد معرفى کند! "ابن ابى روح " در بغداد، نزد "حاجز بن یزید"مى رود؛ ولى وى نامه حضرت حجت(علیه السلام) را نشان مى دهد که در آن ، از "حاجز" خواسته شده بود که "ابن ابى روح " را به سامرّا بفرستد و چیزى از وى نپذیرد! بدین ترتیب ، "ابن ابى روح " به سامرّا مى رود و در خانه امام عسکرى (علیه السلام)، خادم حضرت حجت(علیه السلام) نامه ایاز جانب حضرت به وى تحویل مى دهد که در آن ، تمامى مشخصات اموال و آنچه آن زن گفته بود، و حتى نام آن زن نیز ذکر شده بود! و ضمناً درباره سؤال آن زن ، پاسخ جالبى مرقوم شده بود! سپس ، "ابن ابى روح " به امر حضرت به بغداد باز مى گردد و اموال را (به جز گوشواره که در سامرّا تحویل خادمه امام عصر (علیه السلام) داده بود) به "حاجز" تحویل مى دهد و به دینور بازمى گردد.81 این جریان نیز علاوه بر تبیین نحوه ارتباط مردم دینور بادفتر سازمان وکالت ، بر بصیرت و بینش اهالى این ناحیه درباره امامت ، و هم چنین میزان پاى بندى مردم این منطقه به مسایل مالى و پرداخت حقوق الهى و حقوق الناس دلالتدارد.

    از صریح ترین شواهد تاریخى و روایى که فعالیت سازمان وکالت در دینور را تبیین مى کند، جریان "محمودى "، وکیل امام عسکرى (علیه السلام) و وکیل ناحیه مقدسه است . بنا به نقل گذشته از راوندى ، وى به همراه "جعفربن عبدالغفار"، از سوى ناحیه مقدسه به وکالت دینور منصوب مى شود؛ ولى سفیر حضرت به او مى گوید: وقتى وارد رى شدى ،طبق این دستورات عمل کن ! و لذا جاى سؤال براى وى مفتوح مى ماند که اگر من وکیل دینورم چرا دستورِ کارهاى مربوط به رى به من ابلاغ مى شود! ولى یک ماه پس از ورودبه دینور، بخشنامه وکالت رى براى وى ارسال مى شود؛ از این رو، سرّ سخنان سفیر براى او آشکار مى شود و او عازم رى مى گردد؛ و "جعفر بن عبدالغفار" در دینور مى ماند.82این نقل ، صراحت در فعالیت کارگزاران سازمان وکالت در دینور در عصر غیبت ، از طریق تعیین و اعزام وکیل به این منطقه ، و برقرارى ارتباط مستمر با شیعیان این نواحى دارد.

    آذربایجان

    وجود شواهدى ، به فعالیت سازمان وکالت را در آذربایجان انکارناپذیر مى کند؛ گرچهاطلاعات زیادى در این باره به دست ما نرسیده است . على رغم وجود مذاهب غیرشیعى در این منطقه ، داراى مناطق شیعه نشین نیز بوده است . "قاسم بن علاء"، از وکلاى معروفمنطقه "ارّان " در آذربایجان بوده 83 که مدت مدیدى در خدمت سازمان وکالت قرارداشته است . بنابه روایت "محمدبن احمد صفوانى "، وى امام رضا (علیه السلام) را نیز درک کرده ولباسى از حضرت دریافت داشته بود؛ لذا احتمال وکالت وى براى ائمه پیش از عصرغیبت ، قویّاً وجود دارد. وکالت او براى ناحیه مقدسه قطعى است ، و امام دوازدهم(علیه السلام)توسط سفیر خود با وى در ارتباط مستمر بود. گرچه صفوانى از حلقه اتصال بین وکیل آذربایجان و مرکز سازمان سخنى به میان نمى آورَد،ولى در عین حال ، صراحتاً اظهارمى کند که "قاسم بن علاء" با سفیر حضرت در عراق ، از طریق پیام آورى در تماس مستقیم بوده است ، بدون آن که نامى از وى به میان آورد.

    روایت شیخ طوسى ، حاکى از ارتباط وى با سفیر دوم و سوم است ؛ بنابراین ، دوران وکالت وى تا عصر سفیر سوم نیز امتداد داشته است . این روایت ، همچنین حاکى از آن است که وى واسطه صدور و ایصال توقیعات حضرت مهدى (علیه السلام) در عصر غیبت درمنطقه آذربایجان بوده است ؛ بنابراین ، مى بایست وى جزو باب ها و وکلاى خاص این عصر به حساب آید. کاتب وى ، شخصى به نام "ابوعبداللَّه بن ابى سلمه " بوده ؛ و دو نفر ازدستیاران وى عبارت بودند از: "ابوحامد عمران بن مفلس "، و "ابوعلى بن جحدر". امرارمعاش وى از طریق زمین زراعى موسوم به "فرجیذه " بود که نیمى از آن متعلق به ناحیه مقدسه بود. وى در عین حال ، متولى موقوفاتى بود که در این منطقه ، براى ناحیه مقدسهو ائمه معصومین : وقف شده بود.

    «قاسم بن علاء» مدت 117 سال عمر کرد! 80 سال آن با سلامت چشم و بینایى وبقیه عمر را در نابینایى سپرى نمود. در روزهاى آخر عمر به برکت امام دوازدهم(علیه السلام) وبراى اظهار معجزه اى از معاجز حضرت ، چشم وى بهبود یافت و با سلامت بینایى از دنیارحلت نمود! پس از وى ، فرزندش «حسن » عهده دار مقام وکالت در ناحیه آذربایجان وارّان شد؛ چرا که مدتى پس از رحلت "قاسم بن علاء" نامه تعزیت از جانب ناحیه مقدسه خطاب به فرزندش "حسن "، صادر شد که در آن آمده بود: "«الهمک اللَّه طاعته ، و جنبک معصیته ... قد جعلنا اباک اماماً لک و فعاله لک مثالاً».84

    منطقه اردبیل نیز به احتمال ، از مناطق تحت پوشش سازمان وکالت بوده است . درنقل مربوط به "احمد دنیورى "85 که در بخش مربوط به دینور و قرمیسین بدان اشاره شد، آمد که وى ابتدا در اردبیل بود و از آن جا به سمت مکه براى انجام حج سفر نمود، واز قراین موجود در آن نقل ، وکالت وى را استظهار نمودیم . بنابراین ، مى توان چنین استنتاج نمود که منطقه اردبیل نیز در ارتباط با سازمان وکالت قرار داشته است . ولى باتوجه به محدودیت حضور شیعه در آذربایجان ، نباید قلمرو فعالیت سازمان در این مناطق وسیع بوده باشد.

    اهواز

    منطقه اهواز، از جمله مناطق جنوبى ایران است که جمعیتى در خور توجه ، شیعه داشته است . مقدسى ، نیمى از مردم اهواز را شیعى دانسته است ؛86 گرچه گزارش وى مربوط به قرن چهارم است ، ولى طبیعى است که این نسبت مى تواند حدود حضور تشیع در این منطقه در قرن سوم را نیز مشخص کند.

    "عبدالله بن جندب "، از جمله صحابه برجسته امام صادق (علیه السلام)، امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) است ؛87 و به تصریح شیخ طوسى ، وکیل امام هفتم(علیه السلام) و امام هشتم(علیه السلام) بوده است .88 با توجه به روایت "ابن شعبه " در "تحف العقول "، وى امام صادق (علیه السلام) را نیز درک کرده و وصایایى را از آن حضرت نقل کرده است که ابن شعبه آنها را به تفصیل آورده است .89 با استفاده از بعضى قسمتهاى این وصایا، مى توان چنین حدس زد که وى احتمالاً وکالت امام صادق (علیه السلام) را نیز عهده دار بوده است .

    در مورد این که وى در کجا به انجام وظیفه وکالت پرداخته است ، تصریحى در منابع وجود ندارند. اما با توجه به این نقل کشى درباره "على بن مهزیار" که وى پس ازدرگذشت "عبداللَّه بن جندب " به جاى وى منصوب شد،90 و با توجه به نقل دیگرش ، که"على بن مهزیار" پس از تشیع ، ساکن اهواز شد و در آن جا اقامت گزید،91 مى توان چنین استنتاج کرد که "عبداللَّه بن جندب " نیز در منطقه اهواز و بصره به وکالت مشغول بوده است . درباره وى ، مدح و تمجیدهاى بسیارى در منابع کهن وارد شده که جاى هیچ تردیدى را در جلالت قدرش باقى نمى گذارد.92

    پس از درگذشت وى در عصر امام رضا (علیه السلام)93 "على بن مهزیار اهوازى "، صحابى بسیار جلیل القدر امام رضا و امام جواد و امام هادى :،94 به جاى او نصب شد.95منطقه فعالیت وى ، منحصر به اهواز نبود و محدوده اى از اهواز تا بصره را شامل مى شد؛دلیل این سخن ، روایت کشى از "ابوعمرو حذّاء" است که گوید: "به علت تنگدستى ، از طریقعلى بن مهزیار در بصره ، به امام (علیه السلام) نامه اى نوشته و وضع خود را تشریح کردم و با دعاى حضرت ، پس ازاندک مدتى ، وضع مالى من بهبود یافت ».96

    نجاشى با تصریح به وکالت وى براى امام جواد و امام هادی(علیهما السلام) در مورد منطقه یفعالیت وى ، تعبیر "بعض النواحى " را آورده 97 ولى همان گونه که گذشت ،کشى به سکونت و اقامت وى در اهواز تصریح نموده است .98

    اوج فعالیت "على بن مهزیار" در عصر امام جواد (علیه السلام) بوده است . تبادل نامه هاى متعدد بین وى و امام جواد (علیه السلام) از نقاط مختلف مانند بغداد، مدینه ، و...99 نشان گرسفرهاى وى و ایجاد تماس مستقیم با رهبرى سازمان است . خاندان "بنو مهزیار" از این پس ، یکى پس از دیگرى ، وکالت منطقه اهواز و حوالى آن را به عهده داشت .

    ابراهیم بن مهزیار"، برادر "على بن مهزیار"، دیگر وکیل بر جسته منطقه اهواز بود.این احتمال وجود دارد که وى پس از در گذشت برادرش به جاى وى منصوب شده باشد، چنان که ، احتمال وکالت وى همزمان با برادرش در اهواز نیز وجود دارد.100 باتوجه به نقل کلینى ، صدوق ، کشى ، مفید، شیخ طوسى ، راوندى ، و اربَلى ،101 وى مدتى ازعصر غیبت را نیز به وکالت مشغول بوده و وارد دوره سفارت سفیر دوم رحلت نموده است .

    با رحلت وى ، فرزندش "محمد"، به دستور و توصیه پدرش ، اموال و وجوه شرعى جمع شده نزد پدر را، به قصد تحویل دادن به سفیر ناحیه ، به بغداد آورد و در آن جا موفق به دیدار با "ابوجعفر عَمْرى "، سفیر دوم ناحیه مقدسه شد. به تصریح صدوق ، وى ازجمله کسانى است که توفیق رؤیت حضرت مهدى (علیه السلام) و وقوف بر معجزاتش نصیبشانگشته است . در همین سفر به بغداد بود که وى از سوى ناحیه مقدسه به جاى پدرش ، به وکالت اهواز منصوب گشت .102

    در اواخر عصر سفیر دوم ، "محمد بن نفیس "، وکالت اهواز را عهده دار بود. وى پس از روى کار آمدن سفیر سوم ، طى اولین بخشنامه اى که از جانب سفیر صادر شد، درسِمَت خود ابقا شد.103 احتمال دارد سفیر سوم همین رویّه را نسبت به وکلاى سایر مناطقنیز اعمال نموده باشد.

    خراسان و ماوراءالنهر

    ناحیه خراسان ، منطقه وسیعى بود که بخشى از آن در ایران ، و بخشى در افغانستان فعلى ،و بخشى نیز در بعضى از کشورهاى فعلى آسیاى میانه ، هم چون تاجیکستان و ازبکستان قرار داشته است . اصطخرى حدود آن را چنین توصیف کرده است : "شرقى خراسان ، نواحى سیستان و دیار هندوستان باشد؛ به حکم آن کى ، ما، غور و دیار خلج و حدود کابل همه از شمار هندوستان نهادیم . و غربى خراسان ، بیابان غزنى و نواحى گرگان نهاده ایم . و شمالى خراسان ، ماوراءالنهر و بهرى از بلادو ترکستان و خُتّل . و جنوبى خراسان ، بیابان پارس و قومس ..."104

    زمینه هاى گرایش به تشیع ، از دیرباز در میان خراسانیان وجود داشته ؛ و به دلیل همین زمینه ها، داعیان عباسى ، شعار دعوت به "الرضا من آل محمد (صلى الله علیه)" را ابتدا در خراسان طرح کردند؛ و قیام عباسیان بر ضد بنى امیّه نیز با حمایت خراسانیان به پیروزى رسید.گرچه بعضى از محققان ، درباره نوع تشیع مردم خراسان ، در نیمه اول قرن دوم ، معتقدندکه تشیعى اعتقادى نبوده است ،105 ولى به طور قطع ، نمى توان منکر وجود شیعیان اعتقادى در این عصر خراسان شد؛ به خصوص که در میان اصحاب ائمه :، تعدادى ازخراسان بودند، که طبعاً بایستى امامت آنان را پذیرفته باشند. شواهد دیگرى نیز که به تدریج ارائه خواهد شد، حاکى از وجود تشیع اعتقادى در خراسان است . این زمینه ها،فعالیت سازمان وکالت در خراسان را به مرور میسّر نمود.

    از روزهاى اول حیات سازمان وکالت ، شاهد وجود ارتباط بین شیعیان خراسان ورهبرى سازمان هستیم . در عصر امام صادق (علیه السلام)، برخى از اصحاب خراسانى آن جناب در رفت و آمد بین مدینه و برخى مناطق خراسان ، و ایجاد ارتباط بین حضرت و شیعیاناین نواحى بودند. براى نمونه ، "سهل بن حسن خراسانى " از جمله این افراد بود. وى زمانى از خراسان به حضور امام صادق (علیه السلام) رسید و پیشنهاد قیام داد و اظهار داشت که تعداد زیادى از شیعیان خراسان ، آمادگى پشتیبانى از این قیام را دارند! و حضرت به طریقى به وى فهماند که یارانى که صلاحیت قیام به همراه حضرت را داشته باشند، هنوزفراهم نیامده است .106 این جریان حاکى از آن است که در این عصر، تعداد قابل توجهى از شیعیان در خراسان مى زیسته اند؛ گرچه اینان از نظر درجات ایمان به مرتبه اى نرسیده بودند که بتوان براى یک قیام فراگیر، روى حمایت آنان حساب باز کرد! چنان که اذعان داریم بسیارى از آنان ، صرفاً شیعه "سیاسى " و یا "محبّتى " بوده اند.

    وجود ارتباط مالى و غیر مالی ِ مرکز سازمان وکالت با ناحیه خراسان در عصر امام صادق(علیه السلام)، با توجه به برخى شواهد تاریخى ، انکارناپذیر مى نماید. ابومسلم خراسانى ،قبل از آن که دست به قیام به نفع بنى عباس و بر ضد بنى امیه بزند، در سفرى به مدینه آمده و لباس لطیفى از لباس هاى خراسان را به خدمت حضرت تقدیم کرد؛ و حضرت باتوجه به علم امامت ، اظهار داشت که این شخص همان صاحب "رایات سود"(پرچم هاى سیاه ) در خراسان خواهد بود!107

    بنا به نقل راوندى ، مردى از اهالى خراسان به حضور امام صادق (علیه السلام) رسید، حضرت سؤال کردند: فلانى چه کرد؟ مرد خراسانى عرض کرد: خبر ندارم . حضرت فرمود: ولى من به تو خبر مى دهم ! او کنیزى را به همراه تو براى ما ارسال کرد، ولى ما را بدان نیازى نیست ! مرد پرسید: چرا؟ حضرت فرمود: زیرا تو رعایت حدود الهى را درباره کنیزننمودى ! و شبى در کنار نهر بلخ (جیحون ) کارى که نبایست ، انجام دادى ! و مرد در مقابل کلام حضرت سکوت اختیار کرده و بر وى معلوم شد حضرت بر عمل ناشایست ویمطلع است .108 این نقل نیز حاکى از وجود رابطه مالى بین شیعیان خراسان و مدینه درعصر امام صادق (علیه السلام) است .

    طبق نقل دیگرى از راوندى که قبلاً نیز بدان اشارت رفت ، دو تن از اصحاب امام صادق(علیه السلام)، مالى را از خراسان براى حضرت حمل مى کردند تا به رى رسیدند. در رى نیزیکى از شیعیان کیسه اى مشتمل بر دو هزار درهم به آنان داد تا به حضرت برسانند. آنان على رغم مواظبت تمامى که درباره این اموال مى نمودند، در نزدیکى مدینه ، ناگاه کیسه مزبور را مفقود یافتند! و وقتى به حضور حضرت رسیدند، معلوم شد حضرت شبانگاهبه خاطر نیاز به آن مال ، از طریق یکى از شیعیان جنّى ، آن کیسه را وصول نموده اند!109 این نقل نیز به خوبى حاکى از ارسال اموال ، هدایا و وجوه شرعى ، توسط شیعیان خراسان به حضور امام صادق (علیه السلام) است . در خصوص این ماجرا مى توان احتمال داد که این دو نفر،وکلاى اعزامى سیّار حضرت به ناحیه خراسان براى جمع وجوه شرعى ، هدایا، زکوات ،نذرها، نامه ها، و برخى امور دیگر بوده اند.

    مؤید این معنى آن است که وجود چنین رابطه اى بین شیعیان خراسان و امام صادق(علیه السلام) در مدینه ، حتى براى منصور، خلیفه عباسى ، نیز مخفى نبوده است ! وى باتوجه به وجود چنین زمینه هایى ، کسى از جاسوسان خود را مأمور مى کند که به عنوان یکى از شیعیان خراسان ، اموالى را از جانب شیعیان آن دیار، نزد امام صادق (علیه السلام) و بعضى از رهبران علوى ببرد؛ و هر کدام که پذیرفتند، گزارش را به منصور انتقال دهد! این توطئه ، با هوشیارى امام صادق (علیه السلام) خنثى مى شود و حضرت در برخورد با آن مردجاسوس خطاب به وى مى فرمایند: «اى فلانى ! تقواى الهى پیشه ساز و اهل بیت محمد (صلى الله علیه) رافریب مده ؛ چرا که آنان قریب العهد به دولت بنى مروان اند و همگى محتاج مى باشند». سپس حضرت تمامى ماجراى پنهان بین آن مرد و منصور را براى وى بازگو مى کند!110

    شواهدى نیز حاکى از استمرار این ارتباط در عصر امام کاظم (علیه السلام) است . گرچه نصوص تاریخى ، نسبت به این عصر نیز تصریحى به اسامى وکلاى ناحیه خراسان ندارند. راوندى نقل کرده که گروهى از شیعیان خراسان ، فردى را از میان خودشان کهمکنّی َ به «ابوجعفر» بوده ، مأمور کردند تا اموال و کالاهایى را که متعلق به مقام امامت بود، و هم چنین تعدادى مسأله (و سؤالاتى از باب استشاره ) را به مدینه برده و ضمن تحویل اموال ، پاسخ مسائل و مشاورات را دریافت دارد. وى پس از رسیدن به کوفه وحضور در جمع شیعیان ، مطلع مى شود که امام صادق (علیه السلام) رحلت نموده و امر امامت به فرزند بزرگ ایشان ، امام کاظم (علیه السلام)، رسیده است . وى سپس به سمت مدینه حرکت مى کند و در آن جا با ادعاى کاذب امامت ، توسط «عبداللَّه بن جعفرالصادق(علیه السلام)» (عبداللَّه افطح ) مواجه مى گردد! و پس از مراحلى ، موفق به ملاقات با امام کاظم (علیه السلام) مى شود و پس آن که حضرت مشخصات اموال را بیان مى دارند، با یقین به امامت آن جناب ، آنها راتحویل مى دهد.111

    در عصر امام رضا (علیه السلام)، با انتقال آن جناب به مرو، عملاً مرکز رهبرى وکلا و نمایندگان ائمه : در ایران ، پیشرفت چشم گیرى داشته است . اگر مرزهاى شرقى و شمالیخراسان بزرگ را منتهى الیه حاکمیت اسلامى در آن عصر بدانیم ، مى توانیم با استناد به شواهد تاریخى ، حضور نمایندگان ائمه : در اقصى نقاط عالم اسلامى در سمت شرق را اثبات نماییم . وکلا و کارگزارانى که در خدمت سازمان وکالت قرار داشتند، درشهرهاى مختلف این ناحیه به فعالیت مشغول بودند؛ از نیشابور و بیهق (سبزوار) گرفته تا مرو و طوس و کابل و هرات و بلخ و سمرقند و بخارا. این امر، حاکى از عظمت این سازمان ، و فعالیت هاى زیرزمینى و مخفى دقیقى است که در دوره هاى مختلف توسط امامان شیعه : هدایت مى شد. وقتى تصور کنیم شبکه ارتباطى اى را که مرکزش درمدینه یا سامرّا یا بغداد واقع ، و شاخه هاى مختلف آن به سمت دورترین نقاط شرقى کشیده شده ، و از سوى دیگر، نواحى شمال آفریقا، بخش هاى مختلف ایران تاآذربایجان ، و نواحى مختلف شیعه نشین در عراق را تحت پوشش قرار داده است ، بیشتربه گستردگى این تشکیلات و دقت عمل و انسجام و نظم حاکم بر آن واقف مى شویم !اکنون با توجه به شواهد موجود، شهرهاى مختلف خراسان بزرگ را که محل سُکناى شیعیان و حضور وکلاى ائمه : بوده از نظر گذرانده و کیفیت فعالیت سازمان را دربرهه هاى مختلف در این نواحى بررسى مى کنیم .

    بیهق (سبزوار) و نیشابور

    بیهق ، یکى از نواحى خراسان بوده که امروزه مرکز آن سبزوار است . مردم آن در همان ابتداى ورود سپاه اسلام به این منطقه ، با رغبت ایمان آوردند.112 به گفته برخى ازمحققان ، این منطقه از مراکز مهم سکونت شیعیان بوده ، و به خصوص تشیع اهالى آن ،تشیع اثناعشرى بوده است .113 شاید یکى از مؤیدات این قول ، کلام حموى باشد که :"اکثریت مردم آن روافض غلاة هستند".114 نقل شده که "قنبر"، غلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، دراین دیار سکنا گزیده و به نام فرزند او (شاذان بن قنبر) مسجدى نیز در بیهق وجود داشته است ؛115 این مطلب مى تواند یکى از شواهد قدمت تشیع در این دیار باشد. از جمله دلایل رشد تشیع در بیهق ، مهاجرت هاى زیاد سادات از شهرهاى مختلف از جمله نیشابور و رى ، به این منطقه بوده است .116 حکایتى که درباره قم نقل شده ، مبنى بر این که والى در جستجوى فردى "ابوبکر" نام بود و تنها پیرى بد چهره به این نام یافت ، درباره سبزوار نیز نقل شده است :

    سبزوار است این جهان کج مدار

    ما چو بوبکریم در وى خوار و زار

    (مولوى )

    سید بحرالعلوم ، اهالى بیهق را در تشیع ، مشهورتر از اهالى خاف و خزر در تسنّن ،دانسته است .117

    در اطراف بیهق ، شهرهایى هم چون نیشابور را باید از داشتن گرایش هاى گسترده تشیع اعتقادى مستثنا کنیم . این شهر مرکز روحانیت و علوم دینى اهل سنت بود و شیعه آن در فشار و تحت مراقبت قرار داشتند.118 در عین حال ، سازمان وکالت ، حضور مستمرخود را در این شهر از طریق وکلاى مقیم در آن ، و یا وکلاى حاضر در بیهق که بر منطقه نیشابور نیز نظارت داشتند، حفظ مى کرد. به نظر مى رسد که تشیع در نیشابور در قرن چهارم ، گسترده تر شده باشد. به گفته مقدسى ، شیعه و کرامیان در نیشابور (در این قرن )جاذبیت بسیار داشته اند.119 البته قراینى هم چون استقبال اهالى نیشابور از امام رضا (علیه السلام) واستماع حدیث سلسلة الذهب ، هر چند دلالت بر تمایلات گسترده شیعى در نیشابور دراواخر قرن دوم دارد، اما این تمایلات ، هم چون بسیارى از مناطق دیگر خراسان ناشى ازتشیع سیاسى و یا محبتى بوده و نه تشیع گسترده اعتقادى .

    "فضل بن سنان " در عصر امام رضا (علیه السلام)، وکیل و نماینده آن حضرت در نیشابور بود؛ چراکه شیخ طوسى در رجال خود، با عبارت "نیشابوری ٌ وکیل ٌ" از وى یاد کرده است .120 و به همین ترتیب ، "ابراهیم بن سلامة " که شیخ طوسى از وى نیز به "نیشابوری ٌ وکیل ٌ" یاد کرده است .121

    پس از انتقال امام رضا (علیه السلام) به مرو، طبیعى است که ارتباط مردم نواحى بیهق و نیشابوربا رهبرى سازمان وکالت بیشتر و قوى تر شده باشد؛ و طبعاً ارتباطات مستقیم زیادى باحضرت انجام مى شده است . درباره وکلاى مقیم در بیهق و نیشابور، در عصر امام جواد(علیه السلام) و امام هادی(علیه السلام) اطلاعى در دست نیست ، ولى در عصر امام عسکرى (علیه السلام)، یکى از وکلاى مبرّز آن جناب ، به نام "ابراهیم بن عبده "، از سوى آن حضرت به وکالت درنیشابور و نواحى اطراف منصوب شد. امام (علیه السلام) طى نامه اى به "عبد اللَّه بن حمدویه بیهقى " نصب "ابراهیم بن عبده " به وکالت در ناحیه بیهق و نواحى اطراف را اعلام فرمودند.122 به نظر مى رسد در این عصر، شیعیان نیشابور در مسایل کلامى دچاراختلافات شدید بوده اند و حتى کار به تکفیر بعضى گروه ها نسبت به گروه هاى مخالف خود کشیده بود؛ و تسامحاتى نیز در عمل به تکالیف شرعى ، و از جمله پرداخت حقوق واجب مالى ، داشته اند. از این رو، امام عسکرى (علیه السلام) طى توقیعى مفصل ، خطاب به «اسحاق بن اسمعیل نیشابورى »، در پاسخ به نامه وى ، با لحنى تند از کوتاهى شیعیان آن نواحى در اداى تکالیف الهى شکوه مى نمایند. در همین توقیع ، اشاره به نامه اى شده که پیش از این ، از سوى حضرت ، توسط «محمد بن موسى نیشابورى » براى «ابراهیم بن عبده » فرستاده شده و حاوى دستورِالعمل هایى براى وى و سایر نمایندگان و موالى آن حضرت بوده است . در این توقیع این عبارت به چشم مى خورد:

    «و من بعد النابى رسولى ، و ما ناله منکم حین اکرمه اللَّه بمصیره الیکم ، و من بعد اقامتى لکم ابراهیم بن عبده وفقه اللَّه لمرضاته و اعانه على طاعته ، و کتابى الذى حمله محمد بن موسى النیشابورى ، و اللَّه مستعان على کل حال ...».123

    که به نظر مى رسد جمله «ومن بعد النابى رسولى ...» اشاره به یکى از وکلاى امام عسکری(علیه السلام) به نام «ایّوب بن ناب » باشد که از جانب حضرت به نیشابور اعزام شد، ولى به خاطر نشست و برخاست با گروهى از شیعیان نیشابور که گرایش به غلوّ و تفویض ومذهب ارتفاع داشتند، مورد بى مهرى «فضل بن شاذان نیشابورى »، عالم و متکلم برجسته مقیم نیشابور قرار گرفت و حتى وى و بعضى از شیعیان در صحت وکالت ایوبتردید کرده و از تحویل وجوه شرعى به او خوددارى نمودند. از این رو، وکیل مزبور وشیعیان هم فکرش ، در نامه اى به امام عسکرى (علیه السلام) از «فضل » و شیعیان همراهش شکوه نمودند. لذا توقیعى با این عبارات از جانب حضرت به دست «عروة بن یحیى دهقان »،وکیل آن جناب در بغداد، صادر شد:

    «الفضل بن شاذان ما له و لموالى یوذیهم و یُکَذّبهم ! و انّى لاحلف بحق آبائى لئن لم ینته الفضل بن شاذان عن هذا لارمیّنه بمِرماة لایَنْدمل جرحه عنها فى الدنیا ولا فى الاخرة ».124

    به گفته کشّى ، این توقیع ، دو ماه پس از درگذشت «فضل بن شاذان » در سال 260 ق صادر شد (و بعید نیست که دریافت توقیع ، مربوط به این تاریخ ، و صدورش زودتر بوده باشد) و علت مرگ وى نیز آن بود که براى فرار از دست خوارج ، از روستایى در بیهق که در آن ساکن بود خارج شد و در راه با سختى و تعب بسیار مواجه ، سپس بیمار گردید و به همین سبب درگذشت .125 با توجه به این که خود امام عسکرى (علیه السلام) در اوایل ربیع الاول سال 260 ه¨ق رحلت فرمود، بایستى واقعه فوق (درگیرى فضل و وکیل حضرت ) در سال 259ق رخ داده باشد، و فضل نیز در اوایل سال 260 رحلت نموده باشد. این نکته از روایتى دیگر از کشّى نیز قابل استنباط است کشّى نقل کرده که یکى از شیعیان خراسان ، در راه مراجعت از سفر حج در سامرّا، خدمت حضرت عسکری(علیه السلام) شرفیاب شد و گفتگویى باایشان در باب «فضل بن شاذان » داشت و پس از بازگشت ، دریافت که در همان زمان که اوبا امام سخن مى گفته است «فضل بن شاذان » در گذشته بود!126 اگر فاصله مکه از سامرّا وزمان اعمال حج را در نظر بگیریم ، تشرف آن مرد خدمت امام در راه بازگشت ، به حسب قاعده باید در محرّم انجام شده باشد که ماه اول سال قمرى است ؛ پس ، درگذشت «فضل » در اولین سال مزبور روى داده است .127 البته اگر سؤال شود که با توجه به علمائمه : به زمان وفات افراد، چرا امام (علیه السلام) به هنگام سخن گفتن با آن مرد خراسانى درباره فضل ، به وفات او اشاره اى ننموده است ، در پاسخ مى توان اظهار داشت که شایدوجود گرایش به مذهب غلوّ و ارتفاع و تفویض در نیشابور، سبب شده باشد که حضرت براى دامن نزدن به رشد این گرایش ، از اظهار علم خود به وفات فضل اجتناب کرده اند. به همین ترتیب ، مى توان صدور توقیع سابق درباره فضل (دو ماه پس از درگذشت او) را نیزتوجیه نمود. البته برخى از رجالیان ، مقام «فضل بن شاذان » را برتر از آن دانسته اند کهچنین توقیعى درباره اش صادر شود، و آن را ساخته و پرداخته دشمنان وى دانسته اند؛ ودر صورت قبول صدور چنین توقیعى از سوى حضرت ، آن را از قبیل تنقیص هاى ائمه : نسبت به برخى از اصحاب نزدیک خود هم چون زرارة ، مفضل و... براى حفظ بیشتر آنان داشته اند.128

    جریان مربوط به «فضل » و وکیل امام عسکرى (علیه السلام) و وضعیت خاص نیشابور، درنامه اى از «عبد اللَّه بن حمدویه بیهقى » به امام عسکرى (علیه السلام) منعکس شده و حضرت درپاسخ آن نامه نیز به شکوه از وجود چنین وضعیتى در نیشابور و گله مندى از «فضل بن شاذان » پرداخته است .129 درباره این توقیع نیز توجیه پیشین محتمل است .

    در هر حال ، سخن در توقیع مفصل امام عسکرى (علیه السلام) به «اسحاق بن اسماعیل نیشابورى » بود و اشاره اى که در این توقیع به وکیل پیشین خود (ایوب بن ناب ) داشته اند.با توجه به این توقیع ، مى توان چنین استنتاج نمود که «ابراهیم بن عبده » پس از وکیل مزبور و جریاناتى که درباره وى به وقوع پیوست ، از سوى حضرت به نیشابور اعزام شد.

    در ذیل این توقیع ، «اسحاق بن اسماعیل » مأمور شده که نزد «ابراهیم بن عبده » برود وپیغام حضرت را مبنى بر لزوم عمل وى به محتواى نامه ایشان که توسط «محمدبن موسینیشابورى » فرستاده شده ، به او ابلاغ نماید. هم چنین همه شیعیان و موالى این ناحیه ،مأمور شده اند که وجوه شرعى و حقوق ائمه : را صرفاً به «ابراهیم بن عبده » تحویل دهند. «ابراهیم بن عبده » نیز مأمور شده که وجوه جمع شده را به «رازى » (یعنى احمد بن اسحاق رازى ، وکیل ناحیه ى رى ، که نظارت بر کار وکلاى سایر نواحى را نیز به عهده داشت ) تحویل دهد،130 با توجه به این نکات مى توان چنین استنتاج نمود که «ابراهیم بن عبده » وکیل ارشد ناحیه نیشابور، بیهق و مناطق مجاور آنها بوده و مى بایست ارتباط خودرا با دفتر وکالت در رى حفظ کند و از آن جا فرمان گیرد؛ و سایر وکلاى منطقه نیشابور واطراف (که به احتمال ، «اسحاق بن اسماعیل » و «محمد بن موسى نیشابورى » نیز از آنهابوده اند)باید به «ابراهیم بن عبده » مراجعه مى کردند.

    با عنایت به آنچه کلینى ، شیخ طوسى ، شیخ مفید و اربَلى 131 درباره تشرف «ابراهیم بن عبده » به محضر مقدس حضرت حجت(علیه السلام) در کنار کوه صفا نقل کرده اند، احتمال وکالت وى در عصر غیبت براى ناحیه مقدّسه در ناحیه نیشابور، تقویت مى شود.

    پس از «ابراهیم بن عبده »، از جمله وکلاى برجسته نیشابور در عصر غیبت ، که هم چون «ابراهیم » موظف به مراجعه نزد وکیل رى و تحویل وجوه شرعى و نامه ها به اوبوده ، «محمد بن شاذان بن نُعَیْم نیشابورى » است . وى به گفته ى صدوق ، جزو آن دسته ازوکلا است که موفق به رؤیت حضرت مهدى و وقوف بر معجزات آن حضرت شده اند!صدوق منطقه وکالت وى را نیز نیشابور دانسته است .132 از قرائن دال ّ بر ارتباط وى باوکیل رى ، نقلى است که کلینى ، صدوق ، کشّى ، شیخ مفید و دیگران 133 از وى روایت کرده اند که : «چهارصد و هشتاد درهم (از وجوه شرعى و اموال ) نزد من جمع شده بود؛بیست درهم نیز از جانب خود به آن افزوده و نزد ابوالحسین اسدى (در رى ) فرستادم و(ضمن نامه ام به وى ) درباره این بیست درهم چیزى ننوشتم ؛ در پاسخ چنین آمده بود:پانصد درهمى که بیست درهمش از مال خودت بود وصول شد!». البته در نقل راوندى ،به جاى «اسدى »، «محمد بن احمد قمى » آمده ،134 که در این صورت ، این نقل نشان گروجود ارتباط مستقیم بین وکیل نیشابور، و دستیار سفیر اوّل و دوم در بغداد است ؛ وهمین طور مؤید این نظر که «محمد بن احمد بن جعفر عطار قمى » کار نظارت بر وکلاى مناطق شرقى را برعهده داشته است .

    بدین ترتیب ، سیر جریان حضور فعال سازمان وکالت در ناحیه بیهق و نیشابور واطراف آن ، از عصر امام رضا (علیه السلام) تا اواخر عصر غیبت صغرى ، با مستندات روایى وتاریخى به خوبى مدلّل مى شود. توجه به نقل هاى منابعى کهن هم چون کشّى دربارهنامه ها و توقیعات مبادله شده بین مقام مقدس امامت ، و شیعیان و چهره هاى برجسته بیهق و نیشابور، هم چون «عبداللَّه بن حمدویه بیهقى » و «اسحاق بن اسماعیل نیشابورى »، نشان از وجود ارتباط مستمر بین دفتر سازمان وکالت و مردم این نواحیدارد. ضمناً، در اثناى بحث روشن شد که گرایش وکلاى ائمه : به جریان هاى فکرى انحرافى هم چون غلات و مفوّضه ، تا چه حد مى توانست به زیان جریان فعال وکالت ختم شود! تا جایى که عالم برجسته اى همچون «فضل بن شاذان »، با وکیل امام عسکرى (علیه السلام)،(ایوب بن ناب ) به مقابله برمى خیزد و امام (علیه السلام) براى فیصله دادن به قضیه ، مجبور به صدور توقیعى در محکومیت این جریانات و دفاع ضمنى از وکیل خود از سویى ، ومحکوم نمودن عقاید انحرافى از سوى دیگر مى شود.

    مرو

    از جمله نواحى مهم خراسان ، که مدتى نیز محل استقرار رهبرى سازمان وکالت بوده است ، ناحیه مرو مى باشد. این ناحیه ، با توجه به زمینه هاى شیعى موجود در آن ،135داراى ارتباطاتى با سازمان وکالت بوده است . در عصر امام رضا (علیه السلام) پس از انتقال آن جناب به مرو، این منطقه به مرکز رهبرى سازمان وکالت تبدیل شد و فعالیت هاى پنهان حضرت در نظارت بر کار وکلاى نواحى مختلف از این منطقه انجام مى گرفت . وجودلقب «مروزى » براى برخى از اصحاب ائمه :، نشان گر ارتباط وسیع شیعیان این منطقه با امامان شیعه : و رهبران سازمان وکالت است .136 از جمله این افراد، «ابوعلى محمدبن احمد بن حمّاد مروزى محمودى » است .وى که از اصحاب امام جواد (علیه السلام) و ائمّه بعدى : بوده ، مدتى از عصر غیبت را نیز درک کرده 137 و از وکلاى مورد وثوق امامعسکری(علیه السلام) بوده است . امام (علیه السلام) در انتهاى امه اش «به اسحاق بن اسماعیل نیشابورى »دستور قرائت نامه را بر جمعى از وکلایش ، از جمله «محمودى »، صادر کرده است .138گرچه طبق یکى از نقل هاى کشّى ، وى مدتى وکالت مدینه را عهده دار بوده ،139 ولى لقب«مروزى » براى او، این احتمال را تقویت مى کند که وى در اصل ، در مرو و نواحى اطراف آن به وکالت مشغول بوده است ؛ و شاید این که حضرت به «اسحاق بن اسماعیل نیشابورى » امر مى کند که نامه را بر «محمودى » نیز قرائت کند، و سپس مى فرماید: «فاذاوردت بغداد فاقرأه على الدّهقان ...» مؤید وکالت وى در مرو باشد.140

    ارتباط شیعیان ناحیه مرو در عصر غیبت با دفتر سازمان وکالت در بغداد، از طریق وکلاى مقیم در آن ناحیه و کارگزاران سفراى ناحیه مقدسه در سامرّا در جریان بود.«حاجز بن یزید وشاء» مأمور نظارت و برقرارى ارتباط با وکلاى استان هاى شرقى وحلقه واسطه بین آنها و سفیر در بغداد بود.141 بنا به نقل صدوق و راوندى ، «محمد بن حصین کاتب » که در مرو مى زیست (و با توجه به نکاتى که در این نقل هست ، محتملاًوکیل ناحیه در مرو بوده ) پس از آن که هزار دینار از وجوه شرعى متعلق به ناحیه درنزدش جمع مى شود، از «محمد بن یوسف شاشى » (و به نقل صدوق ، از «نصربن صباح بلخى ») درباره ى کیفیت تحویل این اموال به ناحیه مقدسه سؤال مى کند، و او نیز وى رابه ارسال اموال نزد «حاجز بن یزید» راهنمایى مى کند. بخشى از این اموال به واسطه دوتن به نام هاى «عامر بن یعلى فارسى » و «احمد بن على کلثومى » به نزد «حاجز» ارسالمى شود. متعاقب آن ، پاسخ ناحیه مقدسه که متضمن توصیف مال و مقدار باقى مانده آن بود، صادر مى گردد و و سپس وى موظف مى شود که از آن پس ، با «اسدى » در رى درتماس باشد.142 این جمله اخیر، یکى از قراین تقویت کننده احتمال وکالت این شخص است ؛ چرا که معمولاً وکلا موظف به ارتباط با «اسدى » در رى و تحویل اموال به وى بودند؛ و «اسدى » ناظر بر کار وکلاى ایران ، به خصوص مناطق شرقى بود.

    وجود تعدادى از شیعیان مرو در عصر غیبت ، که موفق به رؤیت حضرت مهدى (علیه السلام) ووقوف بر معجزات آن جناب شده اند، دلالت بر استمرار ارتباط این ناحیه با رهبرى سازمان وکالت در عصر غیبت دارد. صدوق به تعدادى از این افراد به این ترتیب اشاره کرده است : «و من مرو، صاحب الالف دینار (مراد «محمد بن حصین کاتب » است که قضیه او را پیش از این ذکر کردیم ) و صاحب المال و الرقعة البیضاء و ابوثابت ....».143 البته تعبیرصاحب المال و الرقعة البیضاء همان گونه که خواهد آمد مربوط به یکى از شیعیان بلخ است که صدوق آن را نیز در ردیف کسانى از مرو که موفق به رؤیت حضرت شده اند،آورده است .

    بلخ

    ناحیه بلخ از دیگر مناطق خراسان است که محل سکونت و نشو و نماى تعداد زیادى ازاصحاب و شیعیان ائمّه : بوده است .144 وجود لقب «بلخى » براى برخى از اصحاب ائمه : و راویان حدیث ، نشان از حضور تشیع در این منطقه دارد.145 از قراین دال ّ برارتباط شیعیان این ناحیه با سازمان وکالت ، نقل صدوق در ارتباط با یکى از شیعیان مقیم بلخ است . این شخص اموالى را به همراه نامه اى که تنها با حرکت انگشت روى آن چیزهایى نوشته بود، توسط فرستاده اى به سامرا مى فرستد. فرستاده موظف بوده اموال را به کسى تحویل دهد که از نیت فرستنده نامه خبر دهد! وى پس از آن که «جعفر کذّاب »را عاجز از این امر مى یابد، متحیّر در میان شیعیان مى گشته است . در این حال از جانب ناحیه مقدسه ، توقیعى براى او خارج مى شود که نسبت به آن مال و این که دزدان قصدسرقت آن را داشته اند، و نسبت به نیّت فرستنده نامه ، در آن خبر داده شده بود!146

    این نقل ، حاکى از روابط بین شیعیان ناحیه بلخ با دفتر وکلا و نمایندگان امام عصر (علیه السلام)در عصر غیبت است ؛ گرچه احتمال وکالت فرستنده مال نیز مى رود.

    از جمله کسانى که احتمال وکالتش در بلخ ، در عصر سفارت «حسین بن روح »مى رود، «محمد بن حسین صیرفى » است . بنا به نقل صدوق و راوندى ، وى به قصد انجام حج و هم چنین تحویل اموالى که شیعیان بلخ براى ایصال به سفیر سوم ناحیه مقدسه به وى سپرده بودند، از این ناحیه عازم بغداد مى شود. در منطقه ى سرخس ، در خیمه اش مشغول جدا کردن کیسه هاى طلا از نقره بود، که کیسه اى در زیر شِن ها، بدون آن که وى متوجه شود، مفقود مى شود! پس از ورود به همدان ، متوجه فقدان آن کیسه شده و ازجانب خودش جایگزین آن را قرار مى دهد! هنگامى که در بغداد نزد «حسین بن روح »مى رود، وى از مفقود شدن کیسه مزبور خبر داده و کیسه اى را که او از جانب خودجایگزین کرده بود جدا کرده و به او بازمى گرداند و مى گوید: به مکان خود بازگرد وکیسه مفقود شده را در فلان موضع از زیر شن ها خارج کن و به این جا بازگرد و وقتى برگشتى ، مرا نخواهى دید! وى نیز پس از بازگشت ، کیسه را در حالى که زیر شن ها مخفى بود و گیاهانى نیز روى آن روئیده بود، برداشته و در سال بعد به بغداد مى رود و به «على بن محمد سمرى »، سفیر چهارم ، تحویل مى دهد.147 گو این که با عنایت به نقل فوق ،احتمال وکالت «محمد بن حسن صیرفى » در بلخ قوى است ،148 ولى بر فرض عدم وکالت وى ، مى توان گفت که شیعیان براى برقرارى ارتباط با نایب برگزیده حضرت حجت(علیه السلام)،از هر طریق ممکن بهره مى جستند؛ به خصوص که از طریق حجّاجى که هر ساله ازمناطق مختلف عازم حج مى شدند. این حاجیان که عراق در سر راه آنها قرار داشت ،ضمن ملاقات با سفراى حضرت در عصر غیبت ، اموال و وجوه شرعى و سؤالات راتحویل مى دادند و پاسخ آنها رادر بازگشت به صاحبان اموال و نامه هاى حاوى سؤالات مى رساندند. بدین ترتیب ، ارتباط مستمرى بین شیعیان این نواحى دور افتاده و نوّاب عصر غیبت برقرار بود؛ ارتباطى که به تصریح نقل فوق ، تا عصر آخرین سفیر، یعنى «على بن محمد سمرى » استمرار داشت .

    کابل

    از دیگر مناطق خراسان بزرگ ، کابل است که امروزه پایتخت افغانستان است . ذکر لقب «کابلى » براى برخى از اصحاب ائمه : نظیر «هارون بن ابى خالد کابلى »149، «وردان ، ابوخالد کابلى اصغر»150 و «وردان ، ابو خالد کابلى » (ملقب به "کنکر")151، نشان از حضور تشیع در این ناحیه دارد. مؤید این مدعا است جریان فردى ملقب به «کابلى » که از طریق کتب پیشینیان ، هم چون انجیل ، صحت دین اسلام را درمى یابد و از کابل در طلب حقیقتروانه مى شود و نهایتاً با راهنمایى «یحیى بن محمد عریضى » در «صریاء» در نزدیکى مدینه ، موفق به درک حضور حضرت حجت(علیه السلام) مى شود!152 درباره میزان ارتباط این ناحیه با سازمان وکالت ، اطلاع چندانى در دست نیست ، جز آن که کشّى طى نقلى اشاره به توقیع مفصلى کرده که از سوى ناحیه مقدسه درباره «ابوحامد مراغى » صادر شده است ،و ابو حامد مراغى مى گوید: «و فى الرقعة امر و نهى منه(علیه السلام) الى کابل و غیرها»153. از این جمله مى توان چنین برداشت کرد که در عصر غیبت صغرى ، ارتباط ناحیه مقدّسه ، به عنوان رهبرى سازمان وکالت ، با منطقه دور افتاده اى هم چون کابل و اطراف آن برقرار بوده ، واوامر و نواهى حضرت به شیعیان کابل (و چه بسا وکیل یا وکلاى مقیم آنجا) صادرمى شده است ! تعبیر «امرونهى » مى تواند احتمال حضور کارگزاران سازمان وکالت ونمایندگان امام عصر (علیه السلام) را در کابل تقویت کند.

    سمرقند و کش

    سمرقند یکى از مناطق مهم ماوراءالنهر است . تعدادى از اصحاب ائمه : و راویان حدیث ، برخاسته از این منطقه هستند؛ کسانى هم چون «جعفر بن ابى جعفرسمرقندى »154، «جعفر بن ایوب سمرقندى »155، «جعفر بن محمد بن ایوب سمرقندى »156، «جعفر بن معروف ، ابوالفضل سمرقندى »157، «حیدر بن محمد بن نعیم سمرقندى »158، «حسین بن اشکیب مروزى » (مقیم سمرقند)159، «محمد بن مسعودسمرقندى »160، «محمد بن نعیم » (والد حیدر سمرقندى )161، «محمد بن ابراهیم ورّاق »(اهل سمرقند)162 و تعدادى دیگر163. بنابراین ، تردیدى در حضور تشیع در این منطقه دورافتاده نیست .

    گرچه درباره ارتباط این ناحیه با سازمان وکالت ، سخن زیادى در منابع به چشم نمى خورد، ولى با عنایت به تعبیرى که شیخ طوسى درباره «على بن حسین بن علیطبرى » دارد مى توان حضور برخى از وکلاى ائمه(علیه السلام) در سمرقند را استنتاج نمود. شیخ طوسى در رجال خود، در معرفى وى در بخش «فى من لم یَرْوِعن الائمه :» چنینآورده :

    «على بن الحسین بن على ، یکنّی َ ابا الحسن بن ابى طاهر الطبرى من اهل سمرقند، ثقة ٌ وکیل ٌیروى عن جعفر بن محمد بن مالک و عن ابى الحسین الاسدى ».164

    باتوجه به تصریح شیخ به وکالت وى ، همین طور سمرقندى بودنش ، مى توان وکالت وى در عصر غیبت در سمرقند را نتیجه گرفت . دلیل آن که وى را معاصر عصر غیبت مى دانیم ، علاوه بر ذکر نام وى در بخش «فى من لم یروعن الائمة :» در رجال شیخ طوسى ، تصریح شیخ به روایت وى از «ابوالحسین اسدى » است ؛ و مى دانیم که«ابوالحسین اسدى » متوفى به سال 312 ق است 165. و اما این که شیخ طوسى تعبیر «وکیل ٌ»را به طور مطلق آورده ، ضررى به مدعاى ما وارد نمى شود؛ چرا که مرسوم بین رجالیان آن است که چنین تعبیرى را حمل بر وکالت از جانب ائمه : مى کنند و نه غیر آنها166.

    دیگر از وکلاى این ناحیه ، «ابا محمد جعفر بن معروف » است که شیخ طوسى وى رااهل کش دانسته و تصریح به وکالت او و همین طور به و مکاتَب بودنش کرده است ؛167 که ظاهراً ارتباط کتبى وى با ناحیه مقدسه مراد باشد.

    بخارا

    بخارا از شهرهاى مهم و بزرگ ماوراءالنهر بوده است 168 که طبق قراینى ، شیعیان در آن جانیز حضور داشته اند. گرچه نمى توان تعداد آنها را قابل توجه دانست ؛ و همین نکته درباره شهرهاى دیگر این ناحیه ، هم چون سمرقند و کابُل و بلخ و غیر آن نیز صادق است 169. ازجمله قراین حضور تشیع در این ناحیه ، وجود اسامى برخى از روات شیعى در منابع رجالى است که منسوب به بخارا هستند، همچون «احمد بن ابى عوف »170 و فرزندش «محمد»171، که علامه حلّى تصریح به بخارى بودنشان نموده است .

    یکى از قراین و شواهد ارتباط سازمان وکالت با این ناحیه ، جریان مربوط به «ابن جاوشیر» است . بنا به نقل صدوق از «حسین بن على بن محمد قمّى » معروف به «ابیعلى بغدادى »، در ایام سکونت وى در بخارا، «ابن جاوشیر» (از شیعیان و احتمالاً وکلاى این منطقه ) ده کیسه طلا به وى مى دهد تا آنها را در بغداد به «حسین بن روح » تقدیم دارد.وى به همراه کیسه ها به سمت بغداد حرکت مى کند. در منطقه «آمویه »، کیسه اى مفقودمى شود، بدون آن که وى متوجه شود! هنگامى که به بغداد وارد مى شود و کیسه ها رابراى تحویل دادن آماده مى کند، متوجه فقدان یک کیسه مى شود؛ لذا به جاى آن ، کیسه زرى خریدارى کرده و ضمیمه نه کیسه دیگر مى کند و به محضر «ابن روح » وارد شده وآنها را تقدیم مى دارد. «ابن روح » با اشاره به کیسه مزبور، به وى مى گوید: «کیسه خود رابردار! کیسه مفقود شده به دست ما رسیده است !»؛ و سپس کیسه را به وى نشانمى دهد172. این نقل مى تواند دلالت بر وکالت «ابن جاوشیر» در بخارا داشته باشد؛ چراکه بعید است مجموع وجوه شرعى شخصى وى ده کیسه طلا باشد؛ و البته احتمال این که شیعیان به لحاظ امانت دارى وى ، وجوه شرعى خود را به او سپرده اند نیز به نوعى وکالت و در خدمت سازمان وکالت بودن را براى وى اثبات مى کند.

    مناطق شمالى ایران

    منطقه طبرستان ، از مناطق مهم شیعه نشین در ایران بوده است . مؤید این معنى ، قیام هاى متعدد شیعى است که در این منطقه رخ داده و حتى مدتى نیز در عصر امامَیْن عسکریین(علیهما السلام) و در عصر غیبت صغرى و پس از آن (حدود 170 سال ) علویان بر این منطقه حاکمیت داشته اند.173 وجود مناطق صعب العبور در این منطقه ، موجب آن شد که علویان آن جا را پناهگاهى امن براى خود بدانند؛ لذا پس از انتقال امام رضا (علیه السلام) به مرو وشهادت حضرت به دست مأمون ، آن دسته از علویان که به قصد پیوستن به حضرت ، به سمت خراسان حرکت کرده بودند، با شنیدن غَدْر و مکر مأمون ، و خبر شهادت حضرت ، بسیارى پناه به کوهستان دیلمستان و طبرستان بردند؛ و به گفته ى مرعشى ،«بعضى بدان جا شهید گشتند و مزار و مرقد ایشان معروف است و چون اصفهبدان مازندران در اوایل که اسلام قبول کردند «شیعه » بودند و با اولاد رسول 9، حسن اعتقادداشتند، سادات را در این ملک مُقام آسان تر بود».174 در بررسى آمار ارائه شده براى علویان ساکن مناطق مختلف توسط مؤلف کتاب «منتقله الطالبیه »، بیشترین تعداد را مربوط به طبرستان قدیم مى یابیم (76 نفر)؛ و سپس رى (66 نفر)؛ و سپس قم (23 نفر)175؛ که البته به طور نسبى میزان گسترش تشیع در این مناطق را نشان مى دهد. قاضى نوراللَّه شوشترى نیز درباره طبرستان چنین گفته : «... و اکثر اهالى بلاد طبرستان ، شیعه بوده اند؛و در بعضى از بلاد آن جا مانند آمل هرگز سنى نبوده !...».176

    با توجه به نکات فوق ، بعید به نظر مى رسد که سازمان وکالت در طبرستان حاضرنبوده باشد. گرچه تشیع غالب بر این منطقه ، تشیع زیدى بوده ، ولى قراین متعددى دال ّ برحضور تشیع امامى در این منطقه است . البته با توجه به نقلى که افندى در ریاض العلماءدارد، مى توان چنین نتیجه گرفت که امام صادق (علیه السلام) یکى از اصحاب خود را به منطقه آمل و سارى گسیل داشته تا نقش نماینده حضرت در نزد شیعیان این منطقه را ایفا نماید.بنابراین نقل ، امام (علیه السلام) ضمن نامه اى به مردم آمل و سارى و نواحى اطراف آن ، آنان را ازاعزام «مجد الدین على مکّى » بدان صوب مطلع ، و ایشان را به اطاعت از وى و اغتنام این فرصت امر فرمود.177 در صورت پذیرش این نقل ، سابقه حضور نمایندگان ائمه : درایران ، به عصر امام صادق (علیه السلام) مى رسد؛ و روشن است که چنین سندى ، براى اثبات فعالیت سازمان وکالت از عصر امام صادق (علیه السلام) به بعد، ارزش زیادى دارد.

    یکى از از قراین ارتباط برخى از مناطق شمالى ایران با ائمه :، نقل راوندى درباره مردم «جرجان » است . وى از «جعفر بن شریف جرجانى » نقل کرده که به قصد انجام حج ، از این منطقه حرکت کرد و در سر من به حضور بر امام عسکرى (علیه السلام) رسید. در آن جااموالى را که مردم این ناحیه براى تحویل به محضر امام (علیه السلام) به وى سپرده بودند به امرحضرت به مبارک (خادم حضرت ) تحویل مى دهد، و سلام شیعیان جرجان را به حضرت ابلاغ مى نماید. سپس حضرت به وى مى فرماید، پس از بازگشت از حج به شیعیان جرجان بگو که من در انتهاى روز سوم ربیع الاخر به جرجان آمده و با آنان دیدارخواهم نمود! و در روز موعود، پس از اداى نماز ظهر و عصر در بیت «جعفر بن شریف جرجانى »، شیعیان ِ حاضر در آن جا، موفق به زیارت حضرت مى شوند و سؤالات وحوائج خود را عرضه کرده و پاسخ مى گیرند. سپس حضرت ، همان روز به سامراء (به همان طریق خرق عادت که به جرجان آمده بود) بازمى گردد.178 البته دلیلى دردست نداریم که به استناد آن ، جعفر بن شریف جرجانى را نماینده امام عسکرى (علیه السلام) در گرگان تلقى نماییم .

    آنچه گذشت ، حاصل تتبعى بود که در منابع روایى ، رجالى و تاریخى ، براى یافتن اسامى و شرح حال و سیر فعالیت وکلاى امامان شیعه : صورت گرفته است . شاید این پژوهش بتواند نکات تازه اى را علاوه بر آنچه تاکنون پیرامون تاریخ تشیع در ایران انجام گرفته ، روشن سازد؛ چرا که نقش وکلا و نمایندگان ائمه :، هم در گسترش تشیع و هم در حفظ و دوام بخشیدن به آن در نقاط مختلف ـ به ویژه ایران ـ نقشى انکارناپذیر است .از سوى دیگر، با توجه بیشتر به این نقش و مناطق تحت فعالیت وکلا، به میزان حرکتسازمان یافته ائمه شیعه : به ویژه از عصر امام صادق (علیه السلام) به بعد مى توان پى برد.

    کتاب نامه

    1. ابن اثیر؛ الکامل فى التاریخ ؛ بیروت : دار صادر، 1385 ق .

    2. ابن شهر آشوب ؛ مناقب آل ابى طالب ؛ بیروت : دار الاضواء، 1405 ق .

    3. ابن طباطبا؛ منتقلة الطالبیّة ؛ نجف : مطبعة الحیدریه ، 1968 م .

    4. ابن فندق ؛ تاریخ بیهق ؛ تهران : چاپ افست مروى .

    5. ابن کثیر دمشقى ؛ البدایة و النهایة ؛ 1966 م .

    6. ابواسحاق ، ابراهیم اصطخرى مسالک و ممالک ، ترجمه فارسى قرن 5 و 6؛ به اهتمامایرج افشار؛ چ سوم ؛ تهران : شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ، 1368.

    7. ابو جعفر، اسکافى ؛ المعیار و الموازنه ؛ تحقیق شیخ محمد باقر محمودى ؛ بیروت :[بى نا]، [بى تا].

    8. اربلى ، على بن عیسى ؛ کشف الغمّه ؛ قم : نشر ادب الحوزة ، 1364.

    9. ازدى ، ابوزکریا یزید؛ تاریخ الموصل ؛ قاهره : 1387 ق .

    10. اعتماد السلطنة ، محمد حسین خان ؛ مرآة البلدان ؛ تهران : دانشگاه تهران ، 1368.

    11. افندى ، میرزا عبد اللَّه ؛ ریاض العلماء و حیاض الفضلاء؛ قم : مرعشى ، 1401 ق .

    12. اقبال ، عباس ؛ خاندان نوبختى ؛ تهران : کتابخانه طهورى ، 1357.

    13. ایوانف ؛ اسماعیلیان در تاریخ ؛ ترجمه یعقوب آژند؛ تهران : مولى ، 1363.

    14. بیات ، عزیز اللَّه ؛ کلیات جغرافیاى طبیعى و تاریخى ایران ؛ تهران : امیر کبیر، 1367.

    15. جاسم حسین ؛ تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم(علیه السلام)؛ ترجمه محمدتقى آیة اللهى ؛ تهران :امیرکبیر، 1367.

    16. جعفریان ، رسول ؛ تاریخ تشیع در ایران ؛ تهران : سازمان تبلیغات اسلامى ، 1371.

    17. حرّانى ، ابومحمد حسن بن على بن حسین بن شعبه ؛ تحف العقول عن آل الرسول 9؛ نجف : [بى تا]، 1966 م .

    18. حلّى ، حسن بن یوسف بن مطهر؛ خلاصة الاقوال (معروف به رجال علامه حلّى )، نجف :مطبعة الحیدریة ، 1381 ق .

    19. حموى ، یاقوت ؛ معجم البلدان ؛ بیروت : دار صادر، [بى تا].

    20. خوانسارى ، محمد باقر؛ روضات الجنّات ؛ قم : اسماعیلیان [بى تا].

    21. دوانى ، على ؛ مفاخر اسلام ؛ تهران : امیرکبیر، 1363.

    22. راوندى ، قطب الدین ؛ الخرائج و الجرائح ؛ تحقیق مؤسسة الامام المهدى (علیه السلام)؛ قم . 1374.

    23. شوشترى ، قاضى نوراللَّه ؛ مجالس المؤمنین ؛ تهران : کتابفروشى اسلامیه .

    24. صدوق ، ابوجعفر محمد بن على بن بابویه قمى ؛ کمال الدین و تمام النعمة ؛ تصحیح على اکبر غفارى ؛ قم : جامعه مدرسین ، 1416 ق .

    25. طبرى ، محمد بن جریر بن رستم ؛ دلایل الامامة ؛ نجف : [بى نا]، 1369 ق .

    26. طوسى ، ابوجعفر محمد بن حسن ؛ اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال شیخ طوسى )؛تصحیح حسن مصطفوى ؛ مشهد: [بى نا]، 1348.

    27. طوسى ، ابوجعفر محمد بن حسن ؛ رجال ؛ نجف : مکتبة الحیدریة ، 1380 ق .

    28. طوسى ، ابوجعفر، محمد بن حسن ؛ کتاب الغیبة ؛ بیروت : مؤسسة اهل البیت :،1412 ق .

    29. قزوینى رازى ، عبدالجلیل ؛ نقض ؛ تحقیق جلال الدین محدث ارموى ؛ تهران : انجمن آثار ملى ، 1358.

    30. قزوینى ، رضى الدین محمد بن حسن ؛ ضیافة الاخوان ؛ تحقیق سید احمد حسینى ؛ قم :[بى نا]، [بى تا].

    31. قزوینى ، زکریا بن محمد بن محمد؛ آثار البلاد و اخبار العباد؛ بیروت : دار صادر، [بى تا].

    32. قمى ، حسن بن محمد بن حسن ؛ تاریخ قم ؛ ترجمه حسن بن على قمى ، تصحیح سیدجلال الدین تهرانى ؛ تهران : چاپ مجلس ، 1313.

    33. قمى ، شیخ عباس ؛ الکنی َ و الالقاب ؛ قم : نشر بیدار، [بى تا].

    34. کریمان ، حسین ؛ رى باستان ؛ تهران : انجمن آثار ملى ،

    35. کریمان ، حسین ؛ قصران ؛ تهران : انجمن آثار ملى ، 1356.

    36. کلینى ، ابوجعفر محمدبن یعقوب ؛ الکافى ؛ تصحیح على اکبر غفارى ؛ تهران : 1377.

    37. مامقانى ، ملاعبدالله ؛ تنقیح المقال ؛ نجف : مکتبة المرتضویه ، 1350 ق .

    38. مجلسى ، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ تهران : 1376.

    39. مدرسى طباطبایى ، سید حسین ؛ مکتب در فرآیند تکامل ؛ ترجمه هاشم ایزدپناه ؛ ایالات متحده : نیوجرسى ، نشر داروین ، 1374.

    40. مرعشى ، سید ظهیرالدین ؛ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ؛ به اهتمام برنهارد دارن ؛تهران : گستره ، 1363.

    41. مستوفى ، حمد اللَّه ؛ نزهة القلوب ؛ تحقیق لسترنج ؛ تهران : دنیاى کتاب ، 1362.

    42. مفید، محمد بن محمد؛ ارشاد؛ بیروت : اعلمى ، 1399 ق .

    43. مقدسى ، ابوعبداللَّه محمد بن احمد؛ احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم ؛ ترجمه منزوى ،تهران : شرکت مؤلفان و مترجمان ایران ، 1361.

    44. ناصر الشریعة ، محمد حسین ؛ تاریخ قم ؛ قم : دارالفکر، 1350.

    45. نجاشى ، احمد بن على ؛ فهرست اسماء مصنفى الشیعه (معروف به رجال نجاشى )؛ قم : مکتبة الداورى ، [بى تا].

    46. نصیبى ، ابوالقاسم بن حوقل ؛ صورة الارض ، لیدن ، 1938 م .


    1. کتاب الغیبة ، محمدبن حسن طوسى ، بیروت ، مؤسسه اهل البیت (ع )، 1412 ه¨ ، ص 257؛ تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم (ع )، جاسم حسین ، ترجمه ى محمدتقى آیة اللهى ، تهران ، امیرکبیر، 1367 ش ، ص 174.

    2. ر. ک : کلیات جغرافیاى طبیعى و تاریخى ایران ، ص 53 ـ 54.

    3. تاریخ قم ، حسن بن محمد بن حسن قمى ، ص 211.

    4. عن الفضل ، قال حدثنى عبدالعزیز و کان خیر قمی ّ فى من رأیته و کان وکیل الرضا(ع )، عن عبدالعزیز او مَن رواه عنه ، عن ابى جعفر(ع ) قال : «کتبت الیه ان لک معى شیئاً فمُرنی ِ بأمرى فیه الى من ادفعه ؟ فکتب : انی ِ قبضت ُ ما فى هذه الرقعه و الحمدلله و...»، رجال کشى ص 506، ح 975 و 976.

    5. ابوعمرو کشى ، احادیثى دال ّ بر وکالت وى براى امام رضا(ع ) و امام جواد(ع ) نقل کرده است : ر. ک :رجال کشى ، ص 594.596، ح 1111.1115؛ تنقیح المقال ؛ ج 1، رقم 4236.

    6. رجال کشى ، ص 596، ح 1115.

    7. همان ، ص 596، ح 1115 و ص 506، ح 972؛ تاریخ قم ، محمدحسین ناصرالشریعة ، قم ،1350 ش ، ص 134.

    8. اصول کافى ، ج 1 ص 548. ح 27؛ کتاب الغیبة ، ص 213.

    9. تاریخ الموصل ، ج 2، ص 368.

    10. مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 397.

    11. همان ، ج 4، ص 413 . بحارالانوار، ج 50، ص 185.

    12. کتاب الغیبة ، ص 258؛ رجال کشى ، 557، ح 1053.

    13. تاریخ قم ، حسن بن محمد بن حسن قمى ، ص 211.

    14. اصول کافى ، ج 71 ص 517.518؛ دلایل الامامة ، ص 272 و 275.277؛ تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم(علیه السلام): 149.150 و 170.171.

    15. بحارالانوار، ج 51 ص 300 و 316.317؛ دلایل الامامة ، ص 283.285؛ رجال علامه حلى ، ص 143؛ علامه ،تصریح به وکالت وى براى امام عسکرى (علیه السلام) نموده است .

    16. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 476، ح 26.

    17. اصول کافى ، ج 1ص 517.518، ح 4.

    18. کتاب الغیبة ، ص 215؛ رجال نجاشى ، ص 152.

    19. تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم(علیه السلام)، ص 153.

    20. کتاب الغیبة ، ص 179؛ الخرائج و الجرائح ، ج 3، ص 1113، ح 29.

    21. کتاب الغیبة ، ص 240.

    22. اصول کافى ، ج 1ص 523، ج 20؛ بحارالانوار، ج 51، ص 299؛ کشف الغمّه ، ج 3، ص 350.

    23. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 503 ـ 504؛ ابن روح از آن زن پرسید: «زینب ! زن ، چونا، خویذا، کوابذا، چون استه ؟! که به فارسى امروزى یعنى : «زینب چطورى ، خوشى ، کجا بودى ، بچه هایت چطورند؟».

    24. معجم البلدان ، ج 1، ص 51:

    و قائلة اتبغض اهل آبه

    وهم اعلام نظم و الکتابة

    فقلت : الیک عنّى ان ّ مثلى

    یعادی ِ کل َّ من عادی َ الصحابه

    : کسى گفت : آیا در حالى که اهالى آبه از بزرگان نظم و کتابت هستند تو نسبت به آنان خشمگینى ؟

    من گفتم : این مطلب را از من بدان که ، فردى چون من ، با هر کس که با صحابه دشمنى کند، دشمن است !

    25. آثار البلاد و اخبار العباد، ص 283 ـ 284؛ وى شعر فوق را نیز نقل کرده است ؛ و ر. ک : روضات الجنات ، ج6، ص 323 و ج 4، ص 116.

    26. نزهة القلوب ، ص 62 ـ 63.

    27. آثار البلاد، ص 432.

    28. معجم البلدان ، ج 4 ص 296.

    29. نزهة القلوب ، ص 67 ـ 68.

    30. همان ، ص 69.

    31. مرآة البلدان ، ج 1، ص 756.

    32. درباره سابقه تشیع در قم و مناطق یاد شده در اطراف آن ، به کتاب تاریخ تشیع در ایران ، اثر استاد رسول جعفریان مراجعه شود. در این تحقیق ، در مباحث مربوط به تشیع در شهرهاى ایران ، از این کتاب و منابع آن ،بهره ى وافر برده ایم .

    33. الکامل فى التاریخ ، ج 3، ص 24.

    34. همان ، ج 3 ص 413 ـ 415.

    35. الخرائج و الجرائح ، ج 2 ص 777، ح 101.

    36. منتقلة الطالبیّة ، ص 75؛ رى باستان ، ج 2، ص 52.

    37. الخرائج و الجرائح ، ج 2 ص 669، ح 12؛ بحارالانوار، ج 50 ص 44 ـ 45.

    38. المعیار و الموازنه ، ص 32.

    39. رى باستان ، ج 2 ص 52.

    40. معجم البلدان ، ج 3 ص 121.

    41. البدایة و النهایة ، ج 11، ص 6؛ و ر.ک : حوادث سنه 250 تا 284 از تاریخ طبرى و کامل ابن اثیر؛ در این سال ها، قیام هاى علویان در نواحى کوفه ، طبرستان ، رى ، قزوین ، مصر و حجاز آغاز شد.

    42. الکنی َ و الالقاب ، ج 3، ص ، 130.

    43. قصران ، ج 2، ص 753.

    44. رجال کشى ، ص 579، ح 1088.

    45. ر. ک . تنقیح المقال ، ج 1، رقم 293 و 294.

    46. اصول کافى ، ج 1 ص 524، ح 28.

    47. ر. ک : تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم(علیه السلام)، 154 ـ 155.

    48. رجال شیخ طوسى ، ص 496.

    49. کتاب الغیبة ، ص 257.

    50. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 7488 ح 9.

    51. همان ، ص 502، ح 31 و ص 516 ـ 517، ح 45 و ص 518ـ519، ح 47.

    52. رجال کشى ، ص 579، ح 1088.

    53. در این روایت مشخص نشده کدامین سفیر وى را به دینور و رى فرستاده است ؛ چرا که تعبیر چنین است :«عن المحمودى قال : وُلّینا الدینور مع جعفر بن عبدالغفار فجائنى الشیخ قبل خروجنا فقال : اذا وردت الرّى فافعل کذا و کذا! فلّما وافینا الدینور، وردت على ولایة الرّى بعد شهر فخرجت الى الرّى فعلمت ما قال لى ". ولى احتمال مى رود مراد از شیخ ، سفیر اول و نهایتاً سفیر دوم باشد؛ چرا که با توجه به معاصرت "محمودى " با امامجواد(علیه السلام) و ائمه بعدى ، احتمال بقاى وى تا عصر سفیر سوم بسیار بعید است .

    54. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 698، ح 15، بحارالانوار، ج 51، ص 295، ح 9.

    55. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 442 ـ 443، ح 16.

    56. ر. ک : ضیافة الاخوان ، ص 32 ، 66 ، 91 ، 101 و 103؛ این کتاب پیرامون معرفى اصحاب ائمه : ازقزوین و سایر علماى شیعه آن دیار است .

    57. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 443 ، ح 16.

    58. رجال کشى ، ص 523، ح 1005.

    59. همان ، ص 522، ح 1003 و 1004، و ص 527 ـ 528، ح 1010.

    60. همان ، ص 526، ح 1008.

    61. ضیافة الاخوان ، ص 66؛ و ر. ک : دایرة المعارف تشیع ، ج 3، ص 2 (واژه ى باب ).

    62. مجالس المؤمنین ، ج 1 ص 80.

    63. البته بعضى از آنها مربوط به قبیله "هَمْدان " هستند که قبیله اى شیعى و اصالتاً از یمن و سپس ساکن عراق بوده اند.

    64. رجال شیخ طوسى ، ص 368 ، 397 و 409.

    65. رجال کشى ، ص 611، ح 1136 و ص 608، ح 1131 و ص 557، ح 1053.

    66. مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 397؛ تاریخ الموصل ، ج 2، ص 368.

    67. رجال کشى ، ص 611، ح 1135،1136.

    68. رجال نجاشى ، ص 242 ـ 243.

    69. رجال کشى ، ص 557، ح 1053 ؛ رجال علامه حلى ، ص 6؛ تنقیح المقال ، ج 1، رقم 200.

    70. رجال نجاشى ، ص 243.

    71. اصول کافى ، ج 1، ص 521، ح 15؛ ارشاد، ص 354؛ بحارالانوار، ج 51، ص 297؛ کشف الغمة ، ج 3، ص347؛ تنقیح المقال ، ج 3، رقم 10869.

    72. کمال الدین ، ص 442، ح 16.

    73. اصول کافى ، ج 1، ص 524، ح 28؛ و ر. ک : تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم(علیه السلام)، ص 154 ـ 155.

    74. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 696 ـ 697، ح 11.

    75. نقض ، ص 123؛ وى در باره اسدآباد و وضعیت مذهبى آن در زمان خودش (یعنى قرن پنجم ) گوید: «و درمورد اسدآباد، هرگز شیعى نبوده است و نه حنفى ، همه مجبّران و مشبّهیان باشند...»!

    76. معجم البلدان ، ج 2 ص 545 و ج 4، ص 330.

    77. ر. ک : تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم ، ص 306.

    78. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 442.443، ح 16.

    79. بحارالانوار، ج 51، ص 300؛ و ر. ک : تاریخ الغیبة الصغرى ، ص 459.

    80. در قسمت مربوط به منطقه رى گذشت که بنا به نقل حموى ، احمد بن حسن مادرائى ، در سال 275 ق¨ بر رى غلبه کرد و تشیع را در این منطقه رواج داد. بنابراین ، حضور وى در حدود سال هاى 261 و 262 ق¨ در قرمیسین ،منافاتى با نقل مزبور ندارد. (ر. ک : معجم البلدان ، ج 3، ص 121 و مجالس المؤمنین ، ج 1، ص 99 از معجم البلدان ).

    81. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 699، ح 17.

    82. همان ، ج 2، ص 698، ح 15.

    83. در میان جغرافى دانان معروف است که "ارّان " استانى با مرکزیت "بودع " بوده است ؛ و در مثلث بزرگى درغرب نقطه اتصالى رودخانه هاى "کُّر" و "رأس " قرار داشته است . و قزوینى آن را، ناحیه اى بین آذربایجان وارمینیه دانسته است که از جمله شهرهاى آن ، جنزه ، شروان و بیلقان ، و از رودهاى آن ، رود "کُرّ" بوده است . نک .آثار البلاد و اخبار العباد، ص 493.

    84. کتاب الغیبة ، ص 192.

    85. بحارالانوار، ج 51 ص 300، ح 19 از کتاب نجم محمدبن جریر طبرى .

    86. احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم ، ج 2، ص 620 (به نقل از تاریخ تشیع در ایران ، ص 223).

    87. رجال شیخ طوسى ، ص 229، 355 و 379.

    88. کتاب الغیبة ، ص 210.211.

    89. تحف العقول عن آل الرسول 9، ص 223.

    90. رجال کشى ، ص 549، ح 1038.

    91. همان ، ص 548، ح 1038.

    92. همان ، ص 585.587، ح 1096، 1097 و 1098؛ تنقیح المقال ، ج 2 رقم 6794.

    93. در منابع ، تصریحى به معاصرت وى با امام جواد (علیه السلام) وجود ندارد؛ و با توجه به جانشینى "على بن مهزیار"به جاى وى ، و معاصرت ابن مهزیار با امام رضا (علیه السلام)، چنین استظهار مى شود که در گذشت ابن جندب در عصرامام رضا (علیه السلام) بوده است .

    94. رجال شیخ طوسى ، ص 381 ، 403 و 417.

    95ـ رجال کشى ، ص 549، ح 1038.

    96. اصول کافى ، ج 5 ص 316؛ رجال شیخ طوسى ، 426؛ بحارالانوار، ج 92، ص 328.

    97. رجال نجاشى ، ص 177ـ178.

    98. رجال کشى ، ص 548، ح 1038.

    99. همان ، ص 549ـ551، ح 1039 و 1040.

    100. شیخ طوسى به معاصرت وى با امام جواد (علیه السلام) و امام هادی(علیه السلام) تصریح کرده است : رجال شیخ طوسى ، ص 399 ـ 410.

    101. اصول کافى ، ج 1 ص 518 ح 5؛ کمال الدین و تمام النعمة ، ص 478، ح 8؛ رجال کشى ، ص 531، ح 1015؛الارشاد، ص 351؛ کتاب الغیبة ، ص 170 ـ171؛ الخرائج و الجرائح ، ج 3 ص 1116، ح 31؛ کشف الغمة ، ج 3،ص 342.

    102. کمال الدین و تمام النعمه ، ص 442، ح 16 و ص 487، ح 8 و کتاب الغیبة ، ص 170ـ171. بنا به نقل صدوق ،وى در حالى که ما بین قبر عسکریین(علیهما السلام) به زیارت و گریه مشغول بود، صدایى شنید که مى گفت : «یا محمد! اتق اللَّه و تُب ْ من کل ما انت علیه ؛ فقد قُلّدت َ أمراً عظیماً». و بنا به نقل شیخ طوسى ، توقیعى به این مضمون براى وى خارج شد که : «قد اقمناک مقام ابیک فاحمد اللّه ».

    103. تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم(علیه السلام)، ص 196 (به نقل از خاندان نوبختى ، ص 216.)

    104. اصطخرى ، أبواسحاق ابراهیم ، مسالک و ممالک ، ص 202؛ و ن .ک : نصیبى ابوالقاسم بن حوقل ، عصورة الارض ، ص 426.

    105. ر. ک : تاریخ تشیع در ایران ، از آغاز تا قرن هفتم هجرى ، ص 138 ، 141 و 172.

    106. مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 237؛ بحارالانوار، ج 47، ص 123، ح 172.

    107. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 645، ح 54.

    108. همان ، ج ، ص 610، ح 4.

    109. همان ، ج 2، ج 777، ح 101.

    110. همان ، ج 2، ص 720، ح 25؛ اصول کافى ، ج 1، ص 475، ح 6.

    111. الخرائج و الجرائح ، ج 1، ص 328، ح 22.

    112. تاریخ بیهق ، ص 44.

    113. تاریخ نهضت هاى فکرى ایرانیان (از رودکى تا...)، ص 231، پاورقى .

    114. معجم البلدان ، ج 2، ص 538.

    115. تاریخ بیهق ، ص 25.

    116. همان ، ص 60 61 ، 63.

    117. روضات الجنات ، ج 1، ص 253.

    118. مفاخر اسلام ، ج 1، ص 140؛ و درباره سابقه تشیع در بیهق و اطراف آن و سایر مناطق خراسان ، ر.ک : تاریخ تشیع در ایران ، ص 193 ـ 195.

    119. احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم ، ج 2، ص 474.

    120. رجال شیخ طوسى ، ص 385 ؛ رجال علامه حلّى ، ص 132 ؛ تنقیح المقال ، ج 2، رقم 9470.

    121. رجال شیخ طوسى ، ص 369، رقم 37؛ به نظر مى رسد کلام علامه حلى ، سهو قلم باشد که با اسناد به شیخ طوسى ، وى را از اصحاب امام کاظم (علیه السلام) برشمرده است ؛ رجال علامه حلى ، ج 4؛ و ر. ک : تنقیح المقال ، ج 1،رقم 106.

    122. رجال کشى ، ص 580، ح 1089 و ص 509 ح 983. به نظر مى رسد امام (علیه السلام) نامه دیگرى خطاب به خود"ابراهیم بن عبده " مرقوم داشته و نصب وى به وکالت را بدان وسیله اعلام کرده بودند؛ ولى از آن جا که بعضى ، دراصالت و صحت آن نامه و به خط امام (علیه السلام) بودنش تردید نمودند، حضرت نامه دیگرى به "ابراهیم بن عبده "نوشتند که بخشى از آن چنین است : «... و کتابى الذى ورد على ابراهیم بن عبده بتوکیلى ایّاه لقبض حقوقى من موالی ّ هناک ،نعم هو کتابى بخطّى ، اقمته اعنى ابراهیم بن عبده لهم یبلدهم حقّاً غیر باطل ، فلیتقوا الله حق تقاته و لیخرجوا من حقوقى ولیدفعوها الیه فقد جوّزت له ما یعمل به فیها، وفّقه اللَّه و من ّ علیه بالسلامة من التقصیر برحمته »؛ همان ، ص 580، ح 1089.

    123. همان ، ص 577، ح 1088.

    124. همان ، ص 542 ـ 543، ح 1028.

    125. همان ، ص 543.

    126. همان ، ص 537، ح 1023.

    127. ر. ک : مکتب در فرایند تکامل ، ص 56، پاورقى .

    128. برخى از این دسته علماى رجالى عبارتند از: علامه مجلسى اول ، مولى وحید بهبهانى ، صاحب معالم ، علامه مامقانى و...؛ ر.ک : تنقیح المقال ، ج 2، رقم 9472.

    129. رجال کشى ، ص 539 ـ 541، ح 1026؛ بخشى از جملات حضرت در پاسخ نامه "عبد اللَّه بن حمدویهبیهقى " چنین است : «کلّما تلاقاکم اللَّه عز و جل برحمته ، و اذن لنا فى دعائکم الى الحق ّ، و کتبنا الیکم بذلک ، و ارسلنا الیکم رسولاً، لم تصدّقوه ، فاتقواللَّه عباداللَّه ولاتلجوا فى الضلالة من بعد المعرفة .... و هذا الفضل بن شاذان مالنا و له ! یفسد علیناموالینا و یزیّن لهم الاباطیل ، و کلّما کتبنا الیهم کتابا اعترض علینا فى ذلک ، و انا اتقدّم الیه ان لم یکف ّ عنّا و الاّ و اللَّه سألت اللَّه اَن یرمیه بمرض لایندمل جرحه منه فى الدنیا و لا فى الاخرة .....».

    130. همان ، ص 578 ـ 579.

    131. اصول کافى ، ج 1، ص 331 ح 6؛ کتاب الغیبة ، ص 162؛ الارشاد، ص 350؛ کشف الغمّه فى معرفةالائمة :، ج 3، ص 341.

    132. کمال الدین و تمام النعمه ، ص 442، ج 16.

    133. اصول کافى ، ج 1، ص 523، ح 23؛ کمال الدین و تمام النعمة ، ص 485، ح 5؛ رجال کشى ، ص 533، ح 1017؛ الارشاد، ص 355 ـ 356؛ کشف الغمة ، ج 3، ص 350؛ بحارالانوار، ج 51، ص 339 ح 65؛ تنقیح المقال ،ج 3، رقم 10843.

    134. الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 697.

    135. نفس حضور امام رضا (علیه السلام) در این منطقه ، و بعضى قراین دیگر نظیر تعداد سادات علوى ساکن در اینمنطقه ، که به تصریح کتاب منتقلة الطالبیه ، هشت نفر بوده اند، از نشانه هاى حضور تشیع در این ناحیه است ؛ ر. ک :تاریخ تشیع در ایران ، از آغاز تا قرن هفتم هجرى ، ص 166 و 152 ـ 153.

    136. اسامى برخى از این افراد از این قرار است : ابو احمد قاسم بن على مروزى (کمال الدین ، ص 675، ح 31)وى به نقل از عبدالعزیز بن مسلم جریان مذاکره گروهى از شیعیان را در مسجد جامع مرو درباره امامت و درعصر حضور امام رضا (علیه السلام) در این دیار نقل کرده است ؛ احمد بن حمّاد مروزى (تنقیح المقال ، ج 1، رقم 346)؛احمد بن رمیح مروزى (همان ، ج 1، رقم 363)؛ احمد بن محمد بن رمیم مروى نخعى (همان ، ج 1، رقم 500)؛حفص مروزى (همان ، ج 1، رقم 3199)؛ سلیمان بن حفص مروزى (همان ، ج 2، رقم 5192)؛ سلیمان بن جعفرمروزى (همان ، ج 2، رقم 5186)؛ سلیمان بن داود مروزى (همان ، ج 2، رقم 5200)؛ حکم بن یسار مروزى (مناقب آل ابى طالب ، ج 4 ص 397)؛ محمد بن شجاع مروزى (تنقیح المقال ، ج 2،رقم 10847)؛ محمدبنسعید بن کلثوم مروزى (همان ، ج 2، رقم 10770)؛ حسین بن اشکیب مروزى (رجال شیخ طوسى ، ش 7 ص 429).

    137. شیخ طوسى در رجال خود (ص 424) وى را از اصحاب امام هادی(علیه السلام) برشمرده است ؛ ولى با توجه به نقلى از کشّى که حاکى از نامه تعزیت امام جواد (علیه السلام) به وى ، به خاطر رحلت پدرش مى باشد، مى توان مصاحبت وى باامام جواد (علیه السلام) را استنتاج کرد (ر.ک : رجال کشّى ، ص 511، ح 986)؛ و با توجه به نقل مسعودى (اثبات الوصیه ،ص 247) مبنى بر رؤیت وى خط امام عسکرى (علیه السلام) را به هنگامى که حضرت در حبس معتمد بود، مصاحبت وى با امام عسکرى (علیه السلام)، و با توجه به این که در عصر غیبت ، در سال 293 ق¨ وى از کنار کعبه ، حضرت مهدى (علیه السلام)را به حدود 30 نفر از شیعیان حاضر در آنجا معرفى مى کند، معاصرت وى را با بخشى از عصر غیبت مى توان استنتاج نمود. (ر.ک : کتاب الغیبة ، ص 157 ـ 158)

    138. رجال کشّى ، ص 579، ح 1088.

    139. همان ، ص 511 ـ 512، ح 988.

    140. رجال کشى ، ص 579، ح 1088؛ و. ر. ک : تنقیح المقال ، ج 2، رقم 10311.

    141. ر. ک : تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم(علیه السلام)، 150.

    142. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 488، ح 9؛ الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 695 ـ 696.

    143. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 443، ح 16.

    144. ایوانف در کتاب «اسماعیلیان در تاریخ » (ترجمه یعقوب آژند، تهران : مولى ، 1363، ص 416 ـ 417) تشیع درآسیاى مرکزى و خراسان را به خصوص در قرن چهارم ، بسیار گسترده دانسته و شهرهاى بلخ و سمرقند و مروو... را از مراکز اصلى تشیع دانسته است ؛ گرچه برخى از محققان این کلام را حمل بر مبالغه نموده اند. (ر.ک :تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجرى ، رسول جعفریان ، ص 224 ـ 225).

    145. اسامى برخى از این افراد از این قرار است : ابو عبداللَّه بلخى (کمال الدین و تمام النعمة ، ص 441؛ الخرائج والجرائح ، ج 2، ص 718 و 2: 777 ؛ مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 239)؛ آدم بن محمد بلخى (همان ؛ رجال علامه حلّى ، ص 207؛ اعلام الورى ، ج 2، ص 250)؛ نصربن الصباح بلخى (کمال الدین ، ص 488، ح 9 و 10؛ارشاد، ص 352؛ الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 695)؛ و در سند روایات بسیارى از رجال کشّى نیز نام وى آمده است ؛ احمد بن على بلخى (رجال علامه حلّى ، ص 19؛ تنقیح المقال ، ج 1، رقم 418)؛ محمد بن عبد العزیزبلخى (کشف الغمه ، ج 3، ص 302؛ الخرائج و الجرائح ، ج 1، ص 447)؛ ابو سهل بلخى (الخرائج و الجرائح ، ج 3، ص 306)؛ اسحاق بن محمد بن عبد العزیز بلخى (اثبات الوصیة ، ص 243)؛ زیاد بن سلیمان بلخى (تنقیح المقال ، ج 1، رقم 4340)؛ سعد بن سعید بلخى (همان ، ج 2، رقم 4691)؛ مظفر بن محمد خراسانى بلخى ابوالجیش (همان ، ج 3، رقم 11871)؛ محمد بن اسماعیل بلخى (همان ، ج 2، رقم 10394)؛ عمیربن متوکل بن هارون ثقفى بلخى (همان ، ج 2، رقم 9145)؛ البته ، جریان «ابوسعید غانم بن سعید هندى » مى تواند نشان گرقلّت شیعیان این ناحیه نسبت به اهل سنت باشد؛ وى پس از اظهار عقیده نسبت به امامت علی(علیه السلام)، از جانب علماى حاضر، مورد تکفیر قرار مى گیرد (ر.ک : کمال الدین و تمام النعمة ، ص 437، ح 6 و الخرائج و الجرائح ، ج3، ص 1095 ـ 1098).

    146. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 488، ح 11؛ الخرائج و الجرائح ، ج 3، ص 1129، ح 47.

    147. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 516 ح 45؛ الخرائج و الجرائح ، ج 3، ص 1128.

    148. ر.ک : تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم ، ص 197 ـ 198.

    149. تنقیح المقال ، ج 3، رقم 12739.

    150. همان ، ج 3، رقم 12645.

    151. همان ، ج 3، رقم 12644.

    152. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 497، ح 18 و ص 440، ح 6.

    153. رجال کشى ، ص 534 ـ 535، ح 1019.

    154. تنقیح المقال ، ج 1، رقم 1745.

    155. همان ، ج 1، رقم 1753، رجال علامه حلى ، ص 32.

    156. تنقیح المقال ، ج 1، رقم 1847.

    157. همان ، ج 1، رقم 1887؛ رجال علامه حلّى ، ص 31 و 210.

    158. تنقیح المقال ، ج 1، رقم 3497؛ رجال علامه حلى ، ص 57؛ فهرست شیخ طوسى ، ص 136.

    159. تنقیح المقال ، ج 1، رقم 2850؛ رجال شیخ طوسى ، ص 429؛ به تصریح شیخ طوسى ، وى از اصحاب امام هادى 7 و مقیم در سمرقند و کش بوده است ؛ و ر. ک : رجال علامه حلى ، ص 50؛ و از نقل صدوق و راوندى درباره «ابا سعید غانم بن سعید هندى » چنین استفاده مى شود که حسین بن اشکیب در ناحیه سمرقند و کش ومناطق اطراف هم چون بلخ ، عالم شناخته شده شیعى و محل مراجعه بوده است ؛ ر.ک : الخرائج و الجرائح ، ج 3،ص 1095 ـ 1098؛ کمال الدین و تمام النعمة ، ص 437، ح 6.

    160. تنقیح المقال ، ج 3، رقم 11367؛ رجال علامه حلى ، ص 145، ص ، فهرست شیخ طوسى ، ص 136.

    161. تنقیح المقال ، ج 3، رقم 11461.

    162. همان ، ج 2، رقم 10223.

    163. نظیر ابوطالب مظفر بن جعفر مظفر علوى سمرقندى (کمال الدین و تمام النعمة ، ص 436، ح 5؛ الخرائج والجرائح ، ج 2، ص 959)؛ و ابراهیم بن على کوفى ، ساکن سمرقند (رجال علامه حلى ، ص 7)؛ و ابونصر بن یحیى فقیه ، اهل سمرقند (رجال علامه حلّى ، ص 188)؛ و حسن سمرقندى (مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 341؛(اعلام الورى ، ج 2، ص 157)؛ و یحیى بن ضحاک سمرقندى (مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 315)؛ و على بن محمد خلقى ، اهل سمرقند (رجال علامه حلى ، ص 94)؛ و محمد بن نصیر، اهل کش (تنقیح المقال ، ج 3، رقم 10759؛ رجال علامه حلى ، ص 148)؛ و محمد بن سعید بن مزید کشّى (تنقیح المقال ، ج 3، رقم 10757)؛ وعثمان بن حامد، اهل کش (رجال علامه حلى ، ص 126).

    164. رجال شیخ طوسى ، ص 487 ، رجال علامه حلى ، ص 94.

    165. رجال نجاشى ، ص 264.

    166. ر.ک : تنقیح المقال ، ج 1، رقم 106.

    167. رجال شیخ طوسى ، ص 458.

    168. «بخارا من اعظم مُدُن ماوراءالنهر و أجَلِّها یعبر الیها من آمل الشط ّ، و بینها و بین جیحون یومان ؛ و هى مدینه قدیمة ، نزهة البساتین (مراصد الاطلاع ، عبدالمؤمن بن حق بغدادى ، مصر، 1954 م ، ج 1، ص 169)؛ امّویه : آملالشط ّ؛ و آمل اسم اکبر مدینه بطبرستان فى السهل (معجم البلدان ، ج 1، ص 255 و 257).

    169. ر.ک : تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجرى ، ص 224؛ و جریان مربوط به ابوسعید هندى نیز مؤیداین معنى مى تواند بود؛ چرا که وى در بلخ ، به خاطر اظهار عقیده نسبت به امامت علی(علیه السلام) مورد تکفیر علماى آن جا واقع مى شود تا آن که حسین بن اشکیب وى را در این جهت یارى مى نماید (ر.ک : کمال الدین ، ص 437، ح 6).

    170. رجال علامه حلى ، ص 18.

    171. همان ، ص 148.

    172. کمال الدین و تمام النعمة ، ص 518، ح 47؛ بحارالانوار، ج 51، ص 341، ح 69.

    173. ر.ک : تاریخ تشیع در ایران ، ص 176 ـ 186.

    174. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ، ص 277 ـ 278.

    175. تاریخ تشیع در ایران ، ص 166 (به نقل از منتقلة الطالبیه ).

    176. مجالس المؤمنین ، ج 1، ص 98 ـ 99.

    177. ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، ج 4، ص 266 (به نقل از تاریخ تشیع در ایران تا قرن دهم ، رسول جعفریان قم : انصاریان ، ج 1، ص 357).

    178. الخرائج و الجرائح ، ج 1، ص 424، ح 4.

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1382) نمایندگان ائمه‌: در ایران (از عصر امام‌صادق‌(ع) تا پایان غیبت صغرى‌) / دکترمحمدرضا جبارى‌. دو فصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1()، -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."نمایندگان ائمه‌: در ایران (از عصر امام‌صادق‌(ع) تا پایان غیبت صغرى‌) / دکترمحمدرضا جبارى‌". دو فصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1، ، 1382، -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1382) 'نمایندگان ائمه‌: در ایران (از عصر امام‌صادق‌(ع) تا پایان غیبت صغرى‌) / دکترمحمدرضا جبارى‌'، دو فصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1(), pp. -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). نمایندگان ائمه‌: در ایران (از عصر امام‌صادق‌(ع) تا پایان غیبت صغرى‌) / دکترمحمدرضا جبارى‌. تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1, 1382؛ 1(): -