نقد و ارزیابى کتاب «مطالب السؤول» / حسین عبدالمحمدى
Article data in English (انگلیسی)
نقد و ارزیابى کتاب«مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول»
حسین عبدالمحمدى 382
- درآمد
- شخصیت ممتاز امامان شیعه
- سفارش قرآن و سنت به مودّت آل محمد
- نشر فضایل اهل بیت : از نظر تاریخى
- شخصیت علمى محمدبن طلحه شافعى
- انگیزه مؤلف از تدوین کتاب مطالب السوؤل
- منابع کتاب مطالب السوؤل
- «مطالب السؤول » از منظر محدثان و مورّخان شیعه
- مطالب السؤول از منظر عالمان معاصر شیعه
- ساختار کلى مطالب السؤول
- امامت ائمه از منظر محمد بن طلحه
- منصوص بودن امامت ائمه : و تعداد آنان
- شرافتى مضاعف
- حدیث غدیر
- توضیح و تقریر
- نگرش شیعى گرانه مؤلف چگونه با سنّى بودن او سازگار است ؟
- بررسى مباحث و فصول مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول
- مباحث جزء اوّل
- على (ع) دور از هوا و هوس و داراى قلبى مملوّ از علم و حکمت الهى
- على (ع) محبوب خداى متعال
- فضایل على (ع) در قرآن کریم
- تواتر اخبار فضایل على
- عبادت و زهد على
- شجاعت على
- کرامت هاى على
- فصاحت على
- شهادت امیرمؤمنان (ع)
- مباحث جزء دوم
- قیام حسینى از منظر محمد بن طلحه شافعى
- حضرت مهدى «ع» از نگاه محمد بن طلحه شافعى
- نقاط ضعف مطالب السؤول فى مناقب ال الرسول
- کتاب نامه
یکى از ویژگى هاى ممتاز مکتب تشَیّع این است که پیشوایان آن ، نه تنها از طرف پیروانشان مورد تعظیم و تکریم قرار گرفته اند؛ بلکه از طرف فرقه هاى دیگر واندیشمندان سایر مکاتب و مذاهب نیز، مورد تمجید و ستایش واقع شده اند.
دانشمندان بسیارى از غیر مسلمانان و اهل سنت که از سلامت روحى و فطرى لازم برخوردار بوده اند به امامان دوازده گانه شیعه عشق ورزیده و در ستایش و معّرفى آن جلوه هاى جمال و جلال حق کوشیده اند، تا آنجا که شیواترین تعبیرها و بهترین کتاب هادر این باره شکل گرفته است .383 علّت این امر عمدتاً به دو واقعیت مهّم باز مى گردد:
امامان دوازده گانه شیعه ، مظهر تمام نماى حضرت حق و تجسّم عینى مکتب اسلام هستند. آنان در صفاى دل ، پاکى وجدان ، تسلیم حقیقت بودن ، زهد و بى رغبتى به دنیا،شجاعت و جوان مردى ، انسانیت واقعى و طهارت نفس ، شخصیت هاى بى همتا و بى نظیر بوده اند. آنان همه فضیلت هاى انسانى را در خود جمع کرده و مجسّمه هاى عدالت و انسانیت به شمار مى آیند. به همین جهت ، مورد عشق و محبّت انسان هاى آزاده و پاک نهاد از هر مکتب و مذهب قرار گرفته اند.
وقتى اندیشمندان و صاحبان بیان و بنان در برابر عظمت ائمه :، این انسان هاى وارسته از قید شهوات و خودخواهى ها و آراسته به صفات پسندیده اخلاقى قرارگرفته اند، معّرفى آنان را وظیفه وجدانى و انسانى خود شمرده اند و نتوانسته اند از آن همه جلال و جمال چشم پوشى کنند.
محبوبیت اهل بیت پیامبر«ص» از این جهت ، تحقق وعده الهى است که فرمود: «اِن َّالذین اَمنوا و عَمِلوُا الصّالِحات سَیَجْعَل لَهُم الرَّحمَن ُ وُدّاً.»384
مؤلفان تفسیر نمونه ذیل این آیه مى نویسند: «نکته اصلى در آیه شریفه این است که ایمان و عمل صالح ، جاذبه و کشش فوق العاده اى دارد. اعتقاد به یگانگى خدا و دعوتپیامبران که بازتابش در روح و فکر و گفتار و کردار انسان به صورت اخلاق عالیه انسانى ،تقوا و پاکى و درستى و امانت دارى ، شجاعت و ایثار و گذشت تجّلى کند، هم چون نیروهاى عظیم مغناطیس ، کَشنده و رُباینده است .... این در حقیقیت نخستین پاداشى است که خداوند به مؤمنان و صالحان مى دهد.»385
در مورد جایگاه بلند ائمه : از نظر فضایل اخلاقى و انسانى ، صدها کتاب و هزاران مقاله در طول تاریخ نوشته شده و تا کنون کسى ادعّا نکرده است که چنان که باید، آن اسطوره هاى فضیلت و تقوا را شناخته و معرفى نموده است ؛ زیرا آنان ، قرآن ناطق ودریاى بى کران فضایل هستند که عمق آن را جز خدا و معصومان کسى درک نکرده است .
على «ع» مى فرماید: «احدى از امّت با آل محمّد قابل قیاس نیست .386 بالاترین آیات ستایشى قرآن درباره آنان است .387 آنان مایه حیات علم و مرگ جهل هستند؛ حلم وبردبارى شان از میزان علمشان حکایت مى کند؛ سکوت هاى به موقع آنان از توأم بودن حکمت با منطق آنها خبر مى دهد؛ نه با حق مخالفت مى کنند و نه در حق اختلافمى نمایند. آنان پایه هاى اسلام و وسایل احتفاظ مردمند. به وسیله آنها حق به جاى خودبر مى گردد و باطل از جایى که قرار گرفته دور مى شود.»388 بنابراین ، یکى از ادلّه وزمینه هاى علاقه مندى دانشمندان غیر شیعه به نشر فضایل امامان شیعه : شخصیت متعالى آنان از نظر علمى ، اخلاقى و معنوى بوده است .
2ـ سفارش قرآن و سنت به مودّت آل محمد
عامل دیگرى که سبب شده است کسانى که ولایت ائمه : را قبول ندارند در گسترشفضایل آنان کوشش کنند؛ ستایش قرآن کریم و پیامبراکرم «ص» و سفارش آنها به گرامى داشتن مقام ائمه : مى باشد.
ده ها آیه از آیات قرآن و صدها روایت از پیامبر«ص» در ستایش آل محمد: است .389سعیدبن جبیر از ابن عباس نقل مى کند: وقتى آیه «قُل لَااسئلکم علیه اَجْراً اِلّا المَوّدة فى القُربَى »390نازل شد، اصحاب گفتند: اى رسول خدا! این افرادى که مودّت و دوستى آنان بر ما واجب گردیده چه کسانى هستند؟ پیامبر«ص» فرمود: «على ، فاطمه و فرزندان ایشانند.»391
هم چنین پیامبر «ص» فرمود: «اساس اسلام دوستى و محبت من و اهل بیتم مى باشد.»392
شافعى که از ائمه چهارگانه اهل سنت است با توجه به آیه مذکور مى گوید:
«یا آل َ بیت ِ رَسُول ِ اللّه حّبکم *** فَرض ُْ مِن اللّْه فى القرآن انزله
یکفیکم مِن ْ عَظیم الفَخرانکّم *** مَن ْ لَم یُصّل ِ علیکم لَا صَلْوَة له 393
اى اهل بیت رسول خدا! دوستى شما فریضه اى است از جانب خداوند که در قرآن آن را فرود آورده است . در افتخارات بزرگ شما این بس که درود بر شما جزء نماز است و هر کس بر شما درود نفرستد، نمازش باطل است .»
زمخشرى در تفسیر کشاف حدیثى نقل کرده که فخررازى و قرطبى نیز در تفسیرشاناز او اقتباس کرده اند. حدیث مزبور به وضوح مقام آل محمد: و اهمیّت حب ّ آنها رابیان مى دارد: رسول خدا«ص» فرمود:
«مَن ْ مات َ على حب ّ آل محمد مات شهیداً. اَل و من مات على حب ّ آل محمد: مات مغفوراً له . اَلَا و مَن ْ مَات َ على حب ّ آل محمد، مات تائباً. الا و من مات على حب ّ آل محمد،مات مؤمناً مستکمل الایمان . الاو من مات على حب ّ آل محمد، بشّره ملک الموت بالجنة ثم منکر و نکیر اَلَا و من مات على حب آل محمد، یزف الى الجنة کما تزف العروس الى بیت زوجها.اَلَا و من مات على حب آل محمد، فتح له فى قبره بابان الى الجنة .الا و من مات على حب ّ آل محمد، جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمة . الا و من مات على حب ّ آل محمد، مات على السّنة و الجماعة . الا و من مات َ على بغض آل محمد، جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة الله . اَلا و من مات على بغض آل محمد، مات کافراً، الا و من مات على بغض آل محمد، لم یشّم رائحة الجنّة394؛ هر کس با محبت آل محمد بمیرد، شهید از دنیا رفته است . آگاه باشید! هر کس با محبت آل محمد: از دنیا برود، بخشوده شده است . آگاه باشید! هر کس با محبت آل محمد: از دنیا رود، با توبه از دنیا رفته است . آگاه باشید!هر کس با محبت آل محمد: از دنیا رود، مؤمن کامل الایمان از دنیا رفته است . آگاه باشید! هر کس با محبت آل محمد: از دنیا رود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى دهد و سپس منکر و نکیر (فرشتگان مأمور سؤال در برزخ ) به او بشارت دهند. آگاه باشید! هر کس با محبت آل محمّد: از دنیا رود، او را با احترام به سوى بهشت مى برند، آن چنان که عروس را به خانه داماد مى برند. آگاه باشید! هر کس با محبت آل محمد: از دنیا برود در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود. آگاه باشید!هرکس با محبت آل محمد:9 از دنیا رود، خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى دهد. آگاه باشید! هرکس با محبت آل محمد: از دنیا رود بر سنت وجماعت از دنیا رفته است . آگاه باشید! هرکس با عداوت آل محمد: از دنیا رود، روزقیامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود که در پیشانى او نوشته شده : مأیوس ازرحمت خدا. آگاه باشید! هرکس با بغض آل محمد: از دنیا برود، کافر از دنیا رفته است . آگاه باشید! هرکس با عداوت آل محمد: از دنیابرود، بوى بهشت را استشمام نخواهد کرد.»
با توجه به آن چه گفته شد، تلاش بسیارى از اهل سنت براى نشر فضائل امامان دوازده گانه شیعه در این جهت قابل درک است . برخى از این نویسندگان با آگاهى از مقام بلند ائمه : در بارگاه ربوبى ، براى بهره مندى از شفاعت آنان در این جهت کوشش کرده اند و برخى دیگر براى حل ّ مشکلات مادّى و معنوى خود به ائمه : متوسل شده اند و گروهى ممکن است مستبصر شده اند، ولى به دلیل وضع حاکم بر آن جامعه تقیّه کرده اند.
افزون بر آن چه گذشت ، عوامل دیگرى چون تحولات سیاسى و اجتماعى جهاناسلام و متأثر شدن افراد از شیعیان نیز در شکل گیرى گرایش به ائمه : و نشر فضائل آنان مؤثر بوده است .
نشر فضایل اهل بیت : از نظر تاریخى
شیوع فضایل آل محمد: در قرون مختلف ، وضعیت یکسانى نداشته است وجریان هاى سیاسى و اجتماعى در گسترش یا محدود شدن آن نقش بسزایى داشته اند؛ولى آن چه مسلّم است این است که از قرون نخستین اسلامى ، کسانى از اهل سنت اصرارداشتند فضایل ائمه : را منتشر کنند. چنین کسانى در کتاب هاى متقدم رجالى اهل سنت با عبارت «فیه تشیّع » وصف شده اند. و به همین جهت ، وثاقت آنان مورد انکار قرارگرفته است .395
در مقابل این اقدام افراطى اهل حدیث ، عالِم بلند پایه اهل حدیث ، احمدبن حنبل ،روایات فراوانى از فضایل اهل بیت : را در «مسند» خود نقل کرده و در کتاب «فضائل الصحابه » نیز شمار فراوانى از روایات فضایل ، به ویژه حدیث غدیر را از طرق متعدد نقل نموده وبدین ترتیب درتعدیل مذهب عثمانیه ، کوشش قابل ستایشى از خود نشان داده است .
پس از احمدبن حنبل ، حنابله بغداد با پیشرفت روز افزون شیعه در این شهر مواجه شدند.روى کار آمدن دولت بویهى شیعى ، این روند را تسریع کرد و به دنبال آن ،نزاع هاى 250 ساله میان معتزله و شیعه از یک سو و حنابله از سوى دیگر آغاز شد، این مسأله سبب شد تا تعصّب اهل حدیث حنبلى نسبت به شیعه شدّت یابد و نشر فضایل اهل بیت : محدود شود.
با فروکش کردن این نزاع ها در قرن ششم ، نگارش کتاب هایى درباره اهل بیت :شتاب خاصى گرفت و آثار تعدیل در تسنّن در برخورد با ائمه : آشکار گردید. افزون بر این ، فروپاشى خلافت عبّاسى در قرن هفتم و وارد شدن مغولان به جهان اسلام ولیبرال بودن برخى از آنان و گرایش «اولجایتو» به رسمیت بخشیدن آن در رواج فضایل اهل بیت : مؤثر بوده است . در این دوره ، فضاى اجتماعى به گونه اى تعدیل شد که برخى از دانشمندان شیعه با شرکت در مجالس حدیث عالمان اهل سنت ، مجموعه احادیثى که از طُرق آنها در فضایل اهل بیت رسیده بود یک جا گرد آورى کردند. یک نمونه روشن ، کتاب «عمده » ابن بطریق و دیگرى کتاب «الیقین » سیدبن طاووس (متولد664ه) است که تمام روایات آنها از طریق محدّثان اهل سنت نقل شده ؛ گرچه مؤلفان آنها شیعى مذهبند.
بر آمدن سبط بن جوزى از خاندان ابن جوزى که حنبلى سرسختى بودند، مؤیّدتعدیل در حنابله بغداد است . هم چنین در قرن ششم ، شخصیتى چون امام ابوالفضل یحیى بن سلامة الحصکفى ، قصیده اى در مدح دوازده امام مى سراید396 و رشیدالدین ابوالفضل میبدى ، صاحب «تفسیر کشف الاسرار» و «عده ّ الابرار»، بلندترین عبارت هاى ستایشى را درباره ائمه : و فاطمه زهرا«س» به کار مى برد.397
همچنین از حنابله ، ابومحمد عبدالرزّاق بن عبدالله بن ابى بکر عزالدین اربلى (متولد66) مجموعه اى در فضایل امیرمؤمنان على «ع» فراهم کرد. و کتاب «معالم العترة النبویه » و«معارف اهل البیت الفاطمیه العلویه » در شرح حال امامان : به وسیله ابو محمد عبدالعزیزبن محمدبن مبارک حنبلى جنابذى (م 611) نوشته شد.
از میان شافعیان ، محمدبن طلحه شافعى (متولد 652) کتاب «مطالب السوؤل فى مناقب آل الرسول » را نوشت که با اندک تفاوتى ، گویى یک شیعه دوازده امامى آن راتألیف کرده است . نیز محمدبن یوسف بن محمد گنجى شافعى (متولد 658) «کفایة الطالب » را در فضایل امیرمؤمنان : و اهل بیت : فراهم کرده و احمدبن عبدالله الطبرى الشافعى المکّى (متولد 694) کتاب «ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى » را در271 صفحه تدوین نمود.
در قرن هشتم ، حمد الله مستوفى (متولد بعد از 750 ه) «تاریخ گزیده » را نوشته که جهت تبرک از احوال ائمه : شمّه اى از فضایل آنان را متذکّر شده است . در قرن دهم ،شمس الدین محمد بن طولون (متولد 953) کتاب «الشذرات الذهبیه فى تراجم الائمة الاثنى عشریة عند الامامیة » را نگاشته است . وى از علاقه مندان به تصوف و عرفان مى باشد و عرفا و صوفیان نوعاً به ائمه : ابراز علاقه مى کرده اند که محى الدین بن عربى برجسته ترین آنها، در کتابى با عنوان «المناقب » براى هر یک از ائمه :، وصفى شیرین آورده است 398؛ گرچه برخى از آنان ، مثل «جامى » خوشبین نبوده اند، اما پیوسته به روش خاندان پیامبر«ص» و به عظمت آنها اعتقاد داشتند.
همچنین در این قرن ، کتاب «احیاء المیت بفضائل اهل البیت :» به وسیله جلال الدین سیوطى عبدالرحمن بن ابى بکر الشافعى (متولد 911) درباره مناقب و فضائل اهل بیت : تدوین شده است و على بن عبدالله بن احمدبن على الشافعى سمهودى (م 911) کتاب هاى «الجوهر الشفاف بفضائل الاشراف » و «جواهر العقدین فى فضل الشرفین » را پدید آورد. فضل الله بن روز بهان خنجى (م 927) در جایگاه سنّى منصف وعلاقه مند به اهل بیت : کتاب «وسیلة الخادم الى المخدوم » در شرح صلوات چهارده معصوم : را سامان مى دهد و مطالب آن را چیزى شبیه عقیده شیعه به اهل بیت :فراهم مى آورد.
ابن صباغ مالکى (متولد 855 ه ق ) در کتاب ارزش مند «الفصول المهمة فى معرفة الائمة » با دقّت نسبتاً خوبى ، تاریخ زندگى ائمه : نوشته است .
در این عصر هم چنین ابن حجر هیتمى (م 974) کتاب «الصواعق المحرقه » را در ردّ برروافض نوشت و مناقب و شرح حال امامان : را به تفصیل بیان کرد؛ البته او کوشیده تامعاویه را نیز از خطاهایى که مرتکب شده ، تطهیر کند. که مرحوم شوشترى کتاب «الصوارم المهرقة فى نقد الصواعق المحرقه » را در نقد آن فراهم آورده است . کتاب توضیح الدلائل على تصحیح الفضائل » به وسیله شهاب الدین احمدبن جلال الدین شافعى از اَعلام قرن نهم در مورد فضائل على «ع» و بقیه اهل بیت : تدوین شد.
شمس الدین ابى الخیر محمدبن عبدالرحمن الشافعى القاهرى (متولد 902) کتاب«استجلاب ارتقاء الغرف بحّب اقرباء ذوى الشرف » را درباره فضائل کلى اهل بیت :399 واحمدبن احمد سلامة الشافعى (متولد 1069 ق ) کتاب «تحفة الراغب فى سیرة جماعة من اهل البیت الاطائب » را نوشت و کتاب «اسعاف الراغبین فى سیرة المصطفى و فضائل اهل بیته الطاهرین » به وسیله محمدبن على الصبان الشافعى المصرى (م 1206) تدوین شد.
در قرون بعد نیز کتاب هاى متعددى به وسیله دانشمندان اهل سنت درباره فضائل ومناقب ائمه : تدوین شده که کتاب «الاتحاف بحب الاشراف » از شبراوى (متولد1172) و «نور الابصار از شبلنجى و ینابیع الموّدة لذوى القربی َ» از قندوزى حنفى (متولد1294) و «المقتطفات » از عیدروس بن احمد شافعى (1344 ش ) و «تشریح و محاکمهدر تاریخ آل محمد«ص»» از قاضى بهلول بهجت افندى (م 1350 ش ) از جمله آنها است .
از آن چه گذشت روشن شد که در طى قرون و اعصار مختلف ، هر از چند گاهى برخى از دانشمندان اهل سنت ـ اعم از مورّخان و محدّثان ـ کتابى درباره زندگانى دوازده امام شیعیان : تألیف کرده اند که از منابع مورد توجّه مورّخان شیعه نیز مى باشند.
این قلم ، بر آن است تا تعدادى از کتاب هایى که به طور مستقل درباره زندگانى ائمه : به وسیله اهل سنت نگاشته شده است نقد و بررسى کند تا ارزش و اعتبارگزاره هاى آنها معیّن و انگیزه نویسندگانشان از تدوین چنین کتاب هایى روشن و دیدگاه بزرگان شیعه ـ اعم از قدماء و معاصران ـ درباره کتب مذکور در طول تاریخ هویدا شود ونیز مقایسه اى بین آنها و آثار مشابه شیعى به عمل آید.
بى تردید در این عصر، معرّفى این گونه آثار و ارائه مطالبى که طى آنها اعتراف به عظمت امامان شیعه شده و در واقع به نوعى ، اثبات حقانیت مکتب ائمه : از زبان اهل سنت است ، براى تشیع که مورد افتراها و تهمت هاى وهابیت و دیگران مى باشد، بسیارارزنده و مغتنم است .
در این مقال که بخشى از تحقیق گسترده یاد شده است ، کتاب «مطالب السؤول فى مناقب َال الرسول :» تألیف محمد بن طلحه شافعى معرفى ، نقد و ارزیابى مى شود.
کتاب «مطالب السوؤل فى مناقب آل الرسول » از کتاب هایى است که یک سنّى شافعى درباره امامان دوازده گانه شیعه : نوشته است . این کتاب از منابع نخستین مناقب ائمه : شمرده مى شود و در طول هشت قرن گذشته ، مورد استفاده نویسندگان وگویندگان قرار گرفته است . مؤلف این کتاب ، کمال الدین ابوسالم محمدبن طلحة بن محمدبن الحسن القرشى العدوى النصیبى الشافعى مى باشد که در «عمدیه »، یکى ازروستاهاى «نصیبین »400 متولد گردیده و در شهر حلب سوریه درگذشته است .
شرح حال نگاران ، ولادت محمدبن طلحه را سال 582 هجرى قمرى ، مطابق با سال1186 میلادى و وفات وى را سال 652 ه مطابق با سال 1254 میلادى ضبط کرده اند.401او از بزرگان علم و اندیشه ، داراى منزلت اجتماعى بالا، در فقه ، صاحب نظر، در حدیث و اصول فقه ، متخصص و متبحّر، در امر قضا و خطابه ، پیشتاز و پیشگام و در زهد و بى اعتنایى به مقام هاى دنیایى ، معروف و مشهور بوده است .
مؤلف کتاب «الروضتین » (متولد 665 ه) از معاصران او مى نویسد: «محمدبن طلحه ،شخصى عالم و فاضل بود که در منطقه «بُصری َ» داورى و در دمشق ، خطابه ایراد مى کرد.از او براى قبول پست وزارت دعوت کردند که خداى متعال او را متنبه ساخت و نسبت به آن بى رغبتى نشان داد و رها نمود و در سال 652 ه ق به حج مشرّف شد و پس ازبازگشت از حج ، مدت کوتاهى در دمشق اقامت و سپس به شهر حلب مهاجرت کرد و در27 رجب دار فانى را وداع گفت .»402
«اربلى »، مؤلف «کشف الغمة » معاصر دیگر وى مى نویسد: «محمدبن طلحه ، شیخ مشهور و فاضل نام آورى بود و از بزرگان و رهبران مذهب شافعى شمرده مى شد.»403
مؤلف «سیر اعلام النُبلاء» او را علّامه یگانه عصر که در معارف دین متبحّر بوده یادمى کند.404 مؤلف «عبقات الانوار» از «طبقات » ابن قاضى شهبه (ج 2 ص 152) مى نویسد:«محمدبن طلحه شافعى ، یکى از بزرگان مورد احترام بود است که در سال 582 متولد شد ودر علوم تفقّه کرد. او فقیهى چیره دست ، آشناى به مذهب و متخصص در اصول و فروع بود.در شهرهاى مختلف به نقل حدیث مى پرداخت ، فتوا مى داد و کتاب تألیف مى کرد. او یکى ازعلماى مشهور و رؤساى آنان بود که در سال 652 هجرى در شهر حلب وفات کرد.»405
چنان که از منابع استفاده مى شود، محمدبن طلحه شافعى کتاب مطالب السوؤل را دراواخر عمرش نوشته است ؛ زیرا اربلى که از معاصران وى بوده مى نویسد: «پس از این کهمحمدبن طلحه ترک دنیا نمود و پست وزارت را رها کرد، در ایّام انقطاع از امور دنیوى وروزگار فراغت ، کتاب مطالب السوؤل را تدوین نمود.»406
مؤلف «سیر اعلام النبلاء»، زمان کناره گیرى او از دنیا و گرایش وى به تصوّف را سال648 ه.ق یعنى چهار سال قبل از وفات او مى داند و مى نویسد: «او در این سال از تماماموال خود چشم پوشى و رهبانیت اختیار کرد و مدت ها براى فرار از قبول وزارت ،مخفیانه زندگى مى کرد.»407 درباره تقوا و پرهیزکارى او همین بس که ترک جاه و مقام دنیوى مى نماید و به عبادت و تألیف کتاب درباره بهترین شخصیت هاى عالم بشریت ،یعنى اهل بیت عصمت و طهارت : مى پردازد.
انگیزه مؤلف از تدوین کتاب مطالب السؤول
یکى از پرسش هاى مهّم این است که چرا و با چه انگیزه اى یک سنّى شافعى که اعتقادیبه امامت ائمه : (آن طور که شیعه اعتقاد داشته ) ندارد، چنین کتابى درباره آنان تدوین کرده است ؟ ظاهراً خود مؤلف مطالب السوؤل نیز به این مسأله توجه داشته است . با توجه به سخنان وى ، به همین جهت در نخستین صفحه ها، انگیزه خود را از تدوین کتابى درباره ائمه : توضیح مى دهد. به اختصار مى توان گفت سه عامل در شکل گیرى کتاب«مطالب السوؤل » مؤثر بوده است :
الف ) مؤلف از دوران نوجوانى به ائمه : که از نظر فردى و خانوادگى دارایشایستگى هاى بالایى بوده اند، علاقه مند بوده و با نوشتن کتابى به نام «زبدة المقال فى فضائل ألال »408 محبت خود را ابراز کرده است . پس از این که کتاب مذکور به سرقت رفته ،کتاب مطالب السوؤل را بدین منظور تدوین نموده است .
ب ) به امید بهرمند شدن از شفاعت اهل بیت پیامبر: در روز قیامت به چنین کارى اقدام کرده است .
ج ) عنایتى که امیرمؤمنان «ع» به ایشان فرموده نیز در ترغیب ایشان به تدوین این کتاب مؤثر بوده است .
مؤلف کتاب با بیان ادیبانه و عالمانه ، انگیزه خود را شرح داده است که در این جاگزیده اى از مطالب وى را نقل مى کنیم : «از نخستین روزهاى بلوغ ، عشق و محبت وافرى به آل مصطفى : داشتم . و معتقد بودم ، آنان به دلیل کمالات نفسانى و نسب عالى ،شایستگى محبت دارند؛ از این رو در ایّام غربت ، کتابى درباره فضائل آنها نگاشتم و نام آن را «زبدة المقال فى فضائل الال » نهادم و آن را در سفر و حَضَر، انیس خود ساختم . امّادست غارتگرى آن را ربود و مرا به حسرت فقدانش مبتلا ساخت و آن گاه که الطاف پروردگار مرا فرا گرفت و از متاع دنیا اعم از جاه و مال و ولایتش اعراض نمودم ، برخى ازبندگان صالح ، على «ع» را در عالم رؤیا دیدند و از معارف قدسیه سؤال هایى از ایشان نمودند. حضرت با کلماتى پاسخ داد. سائل گفت : یا امیرالمؤمنان ! من به این کلمات آشنایى ندارم . على «ع» شرح و تفصیل آنها را به من حواله دادند.
وقتى حکایت را به من گفتند، امر حضرت را اطاعت کرده و به استخراج جواب پرسش ها پرداختم . پس از اینکه پاسخ آنها را فراهم کردم ، بر خودم نوشتن ِ این کتاب (مطالب السؤول ) را لازم دانستم و تا بدین طریق از عنایت خاصّه او (که مرا مورد لطف قرار داده و شایسته نیابت از خودشان در تبیین اشکالى از علم لدنى دانستند) قدردانى نموده باشم و این را جایگزین کتاب «زبدة المقال فى فضائل الال » که روزگار آن را از من ربود، قرار دهم و اسم این را «مطالب السوؤل فى مناقب آل الرسول » نهادم و فضائل آل محمد«ص» را با ویژگى هاى خاصى تنظیم کردم .»
هم چنین وى در انگیزه تألیف این کتاب مى نویسد. «بهترین و نیکوترین کلمه ها را درقالب جمله ها ریختم و به عنوان ذخیره روزى که در صور دمیده مى شود و همه موجودات بى هوش مى گردند، قرار دادم .»409
وى ائمه : را امامان هدایت ، صاحبان آیات و بیّنات و ریسمان محکم الهى مى داندکه محبت و پیروى از ایشان ، نزدیک ترین راه تقرب به خداى متعال است . بدین جهت ،وظیفه دینى خود مى داند تا به آیه شریفه «قُل ْ لا اسألکم اجراً الّا المودة فى الْقُربى » عمل وموّدت خود را با نوشتن کتابى درباره مناقب «ذوى القربى » آشکار کند.
چنان که تحقیق محقق ارجمند، جناب آقاى ماجدبن احمدالعطیه نشان مى دهد، محمدبن طلحه شافعى در تدوین این کتاب از منابع شیعه و سنّى بهره گرفته است .
وى در موارد فراوانى از کتاب «مناقب آل ابى طالب » تألیف ابن شهر آشوب مازندرانى (488 ـ 588 ق ) استفاده کرده و از منابع حدیثى شیعه نیز بهره وافر برده است . همچنین از کتب اهل سنت به وفور استفاده نموده که منابع زیر را مى توان به عنوان نمونه ذکر کرد:«کفایة الطالب » از گنجى شافعى ، صحاح ستة ، «طبقات » ابن سعد، «صفة الصفوة » ازعبدالرحمن بن على بن الجوزى ، «طبقات الاصفیاء» از ابونعیم اصفهانى ، «تاریخ دمشق »از ابن عساکر و «الکامل فى التاریخ » از ابن اثیر.
البته استفاده مؤلف از منابع فریقین منطقى مى نماید؛ زیرا از طرفى ، مؤلف یک شافعى است و خود را به آن مذهب متعلق مى داند و از این رو سعى مى کند مطالب خودرا از متون مورد اعتماد آنها اخذ کند و از طرف دیگر به سبب ارادت به اهل بیت : برآنست تا با استفاده از منابع شیعى به تحقیق خود قوّت ببخشد. حتى در برخى از موارداختلافى ، اگر سخنى از اهل بیت : باشد آن را قبول و تقویت مى کند. به عنوان نمونهدر مورد شهادت و مدت عمر على «ع» هنگام شهادت ، پس از نقل اقوال مختلف ،مى گوید: قول درست تر، قول اوّل است که با فرمایش امام باقر«ع» تقویت مى شود.
«مطالب السؤول » از منظر محدثان و مورّخان شیعه
با مرورى اجمالى بر آثار به جاى مانده از بزرگان شیعه ، این مطلب به دست مى آید که کتاب «مطالب السوؤل » یکى از منابع مورد اعتماد آنان بوده است . به طور نمونه مواردى رامتذکر مى شویم :
على بن عیسى بن ابى الفتح الاربلى 410 مؤلف کتاب «کشف الغمة فى معرفة الائمة :»که از شیعیان فرهیخته قرن هفتم است ، در تدوین کتاب کشف الغمة در موارد بسیارى ازکتاب مطالب السوؤل استفاده کرده است به گونه اى که اگر گفته شود یکى از منابع اصلى «اربلى » در تدوین زندگى ائمه : مطالب السوؤل بوده است اغراق نخواهد بود.411 او درمواردى عین عبارت مطالب السؤول را به طور مفصّل ذکر و مؤلف ِ آن را ستایش مى کند412.
علّامه حلّى 413 در کتاب «کشف الیقین فى فضائل امیرالمؤمنان «ع»» از محمدبن طلحه به عنوان علّامه بزرگ زمان خودش یاد مى کند و در مواردى از کتاب مطالب السؤول استفاده مى نماید. از جمله آنها صفحه 304 مى باشد که مى نویسد: «الباب الحادى عشربعد المائه فیما نذکره من کتاب مطالب السؤول فى مناقب ال الرسول :.»
هم چنین علامه حلّى در کتاب «العدد القویة لدفع المخاوف الیومیه » از کتاب مطالب السوؤل بهره مى برد و از مؤلف آن به نیکى یاد مى کند.414
شیخ محمدبن الحسن الحر العاملى مولف ارجمند «وسائل الشیعه » در اوّل کتاب الفصول المهمّة فى اصول الائمة : از کتاب هاى مورد استفاده اش نام مى برد و مطالب السوؤل از کتاب هایى است که مورد توجّه او قرار گرفته است .415 نیز مرحوم «حرّ عاملى » در کتاب «منظومة فى تواریخ النبى و الائمة :» از کتاب مطالب السوؤل بهره فراوان برده است .416
على بن یونس العاملى 417 در مقدمه کتاب «الصراط المستقیم الى مستحقى التقدیم » ازکتاب هایى که مورد اعتماد وى بوده نام مى برد و «مطالب السوؤل فى مناقب آل الرسول »یکى از آنها است .
ابراهیم بن على کفعمى 418 در «مصباح الکفعمى » از محمد بن طلحه شافعى به نیکى یادمى کند و از کتاب «الدّر المنتظم فى السّر الاعظم ِ» وى به عنوان مأخذ یاد مى کند.419 علاّمه مجلسى در بحار الانوار در موارد متعددى از کتاب مطالب السؤول استفاده نموده و درجاهایى عین مطالب آن را آورده است و در اکثر موارد، آنها را به واسطه «کشف الغمة »نقل کرده است .420
مطالب السؤول از منظر عالمان معاصر شیعه
مورخان و اندیشمندان معاصر شیعه نیز به وفور از کتاب مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول : استفاده کرده اند؛ براى نمونه مواردى را متذکر مى شویم : علاّمه امینى درجایگاه یکى از شخصیت هاى برجسته شیعى که در تاریخ ائمه : تحقیقات ارزنده اى انجام داده ، فراوان از این کتاب بهره برده و در جاى جاى الغدیر از آن یاد مى کند.421
علامه امینى (ره ) در ذکر اجمالى از بیوگرافى محمد بن طلحه ، وى را جزء شعراى قرن هفتم دانسته است . او مى نویسد: «ابوسالم کمال الدین محمد بن طلحة ... احدالصدور و الرؤساء المعظمین ، کان اماماً فى الفقه الشافعى ، بارعاً فى الحدیث و الاصول والخلاف ؛ مقدماً فى القضاء و الخطابة ، متضلعاً فى الادب و الکتابة ؛ موصوفاً بالزهد.»422سپس اشعارى را که وى درباره اهل بیت : سروده است نقل مى کند.423
سید شرف الدین عاملى که یک عالم بزرگ شیعه و مورخ نمونه است در «النّص والاجتهاد» و «المراجعات » از کتاب مطالب السؤول به عنوان یک منبع مهم تاریخى یادمى کند و در اثبات مطالب خود از آن بهره مى برد.424
هم چنین مورّخ شهیر، علاّمه جعفر مرتضى عاملى در کتاب «مأساة الزهرا«س»» و«الحیاة السیاسیة للامام الرضا«ع»» از کتاب مذکور به عنوان یک منبع تاریخى بهره مى گیرد.
آقاى محمّدى رى شهرى در کتاب «اهل البیت : فى الکتاب و السنة » که منبع قابل قبولى است در موارد متعدد به آن استناد مى کند.
شیخ عزیز الله عطاردى در «مسند الامام الرضا«ع»» و آیة الله صافى گلپایگانى درکتاب «لمحات » و احمد رحمانى همدانى در کتاب «العلى (ع)» مکرر به مطالب السؤول استناد کرده اند.
کتاب مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول : در قالب دو جلد سامان یافته است . این دوجلد در یک مجلد با حجم 422 صفحه با تحقیق «ماجد بن احمد العطیة » در تاریخ 1420 ه. ق در لبنان تجدید چاپ شده است .
چنان که از اسم کتاب استفاده مى شود، موضوع آن مناقب و فضایل ائمه : است واز این رو مؤلف به جنبه هاى تاریخى زندگى ائمه : کمتر پرداخته و تلاش کرده است تاصفات پسندیده ائمه : را در زمینه هاى مختلف جمع آورى کند.
مؤلف پس از مقدمه عالمانه و ادیبانه که در آن به ویژگى هاى کلّى ائمه : پرداخته ومناقب آنان را مطرح کرده است . او بحث خود را درباره هر یک از امامان : از ولادت آنان آغاز مى کند؛ درباره نسب ، اسم ، لقب و کنیه ایشان پى مى گیرد؛ سپس به صفاتجسمى و روحى آن بزرگواران مى پردازد؛ سخنان پیامبر«ص» را که درباره آنان نقل شده است ذکر مى کند و کرامات و سخنان برجسته هر امام را در پایان مى آورد.
یکى از ویژگى هاى برجسته مطالب السؤول آن است که واژه هایى که در روایات به کاررفته ، مورد دقت قرار مى دهد و به خوبى تبیین مى کند. براى نمونه ، واژه هایى چون مؤاخاة بین على «ع» و پیامبر«ص»، الائمة من قریش ، محبوبیت على «ع» نزد خدا، معنایحدیث پیامبر«ص» «انت منى و انا منک »، آل البیت ، ذوى القربى ، حدیث منزلت ، مارقون ،قاسطون و ناکثون را با عقل و نقل تجزیه و تحلیل مى کند.
نگرش مؤلف در این کتاب به جنبه هاى معنوى و عرفانى ائمه : معطوف و بهجنبه هاى سیاسى و اجتماعى زندگى ائمه : کمتر پرداخته است ؛ البته زندگى امیرالمؤمنان على «ع» در این جهت مستثنا مى باشد، زیرا نقش اجتماعى و سیاسى على «ع» در عصر پیامبر«ص» و حکومت پنج ساله اش را به تفصیل ذکر کرده است .
محمد بن طلحه شافعى در مواردى ، توان مندى ادبى خود را به نمایش مى گذارد وچنان ادیبانه مى نویسد که آدمى را به تعجب وا مى دارد. نمونه این هنرنمایى را در مقدمهکتاب و صفحه هاى 183 و 190 مى توان ملاحظه کرد. هم چنین اشعارى که درباره ائمه : سروده است ، توان مندى ادبى او را به خوبى نشان مى دهد.
امامت ائمه از منظر محمد بن طلحه
از مواردى که در کتاب «مطالب السؤول » جلب توجه مى کند، نگرش مؤلف به مسأله امامت ائمه : است . او بدون تعصب ، روایاتى که از پیامبر«ص» در این باره نقل شده است مى آورد و با بیان زیبایى آنها را تبیین مى نماید.
وى منصوص بودن امامت ائمه : را نقل مى کند و حدیث غدیر را به شکلى بسیاربدیع توضیح مى دهد. با توجه به این که وى از بزرگان مذهب شافعى است ؛ توجیه این مطالب به آسانى میسر نیست .
در اینجا پس از مرورى اجمالى بر سخنان محمد بن طلحه درباره ا مامت ائمه :،نکته هایى را متذکر خواهیم شد.
منصوص بودن امامت ائمه : و تعداد آنان
محمد بن طلحه در مقدمه کتاب ، پس از توضیح معانى واژه هایى چون «اهل البیت »، «آل الرسول »، «ذوى القربى » و «العترة » به ویژگى هاى خاص ائمه : مى پردازد و مى نویسد:امامت براى هر یک از ائمه : ثابت است و تعداد آنها دوازده نفر مى باشد. اما ثبوت امامت براى هر یک از آنان از طریق امام قبلى است . پس امامت براى حسن النقی«ع» ازپدرش على ابن ابى طالب «ع» و براى حسین الزکى «ع» از طرف برادرش و از حسین بن على «ع» براى زین العابدین«ع» و از زین العابدین براى فرزندش محمد الباقر«ع» و براى جعفر الصادق «ع» از طریق پدرش و براى موسى الکاظم از طرف امام صادق«ع» و برایامام رضا«ع» از طرف پدرش و براى محمد القانع «ع» از امام رضا«ع» و از محمد القانع براى فرزندش على المتوکل«ع» و از او براى حسن الخالص «ع» و از امام حسن «ع» براى فرزندش محمد الحجة المهدى «ع».
اما ثبوت امامت براى امیرمؤمنان على بن ابى طالب «ع» به طور کامل در کتب اعتقادى آمده است و به تکرار نیازى نیست . اما اینکه عدد ائمه : در دوازده نفرمنحصر مى باشد... [افزون بر تصریح پیامبر«ص» به تعداد و اسامى آنان 425 ]وجوهى آن راتأیید مى کند که به طور خلاصه عبارتند از:
1. ایمان و اسلام بر دو اصل لا اله الا الله ، محمد رسول الله بنا شده اند. و هر یک ازاین اصول ، دوازده حرف است و امامت ، شاخه ایمان اصیل واسلام صحیح و ثابت است .پس عدد ائمه اى که قائم به دو اصل مذکور مى باشد نیز دوازده است .
2. خداوند متعالى در قرآن کریم مى فرماید: «خدا از بنى اسرائیل پیمان گرفت و ازآنها دوازده نقیب [= سرپرست ]برانگیختیم 426.» و کسانى را که خداوند به این فضیلت مفتخر کرده همان تعداد بودند و به همین جهت آن گاه که پیامبر«ص» در «لیلة العقبه » باانصار بیعت کرد و به آنها فرمود: «اَخرجوا الی َّ منکم اثنى عشر نقیباً کنقباء بنى اسرائیل ؛دوازده نماینده به تعداد نمایندگان بنى اسرائیل نزد من بفرستید» پس آنها چنان کردند واین عددى مطلوب و به عنوان راهى براى پیروى مطرح گردید.
3. خداوند سبحان مى فرماید: «وَ مِن ْ قَوْم ِ مُوسی َ مَّة ٌ یَهْدُون َ بِالْحَق ِّ وَ بِه ِ یَعْدِلُون َ وَ قَطَّعْنَاهُم ُاثْنَتَی ْ عَشْرَة َ سْبَاطاً مَم427؛ و از قوم موسى ، گروهى هستند که به سوى حق هدایت مى کنندو به حق و عدالت حکم مى نمایند. ما آنها را به دوازده گروه ، که هر یک شاخه اى (ازدودمان اسرائیل ) بود تقسیم کردیم .» بنابراین ، سبط هایى که در بنى اسرائیل ، مسؤولیت هدایت را به عهده داشتند دوازده نفر بودند، پس ائمه : هدایتگر در اسلام نیز دوازده نفرند.
4. تأمین مصالح زندگى مادّى ، محتاج زمان است و زمان عبارت است از شب و روزکه هر یک از آنها در حال اعتدال ، مرکب از دوازده ساعت است . هم چنین مصالح امت به ائمه : و ارشادهاى آنان محتاج است ؛ بنابراین عدد آنها مثل عدد اجزاى شب وروز،دوازده مى باشد.428
5. نور امامت ، عقل ها و دل ها را به سوى حق هدایت مى کند و اهداف را براى آنهاتعیین مى نماید، همان طور که ماه و خورشید، دیدگان انسانى را در طول راه ، هدایت مى کند تا راه هاى دشوار را بپیمایند؛ پس آنها هر دو نورند که هدایتگرند، یکى از آنهابصیرت و بینش انسان را هدایت مى کند و آن نور امامت است و دیگرى دیده ها را بینایى مى بخشد و آن نور خورشید و ماه است و براى هر یک از این دو نور، میدان و مجال خاص براى حرکت است که در آنها سیر مى کنند. مجال خورشید و ماه ، برج هایدوازده گانه است که اول آنها «حمل » و آخر آنها «حوت » مى باشد که از یکى به دیگرى منتقل مى شود تا به «حوت » مى رسد و مجال نور دوم که هدایتگر دل ها و عقل ها است (نور امامت )، نیز در ائمه دوازده گانه منحصر مى باشد.
6. ششمین وجه برترین و زیباترین وجوه است و آن عبارت است از اینکه پیامبر«ص»فرمود: «ائمه از قریش هستند»، پس امامت ِ غیر قرشى جایز نیست .
نزد علماى نسب محقق است که هر کس که فرزند نضر بن کنانه است ، قرشى مى باشد. پس بازگشت هر قرشى به نضر بن کنانه است . شرف این افراد به پیامبر«ص» برمى گردد و پیامبر«ص» به عنوان نقطه مرکزى دایره مى باشد. پس اگر شرف قریش ، خطیفرض شود که از مرکز به محیط رسم شده است ، این خط مرکّب از نقطه هایى است کهاباء و اجداد پیامبر«ص» در آن قرار دارند؛ یعنى محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر.
بنابراین مرکز این دایره پیامبر«ص» است که تا محیط آن 12 نقطه قرار دارد که شرف ازحضرت به سوى آنها بالا مى رود؛ پس اقتضا مى کند شرفى که فرود مى آید نیز به دوازده نقطه تقسیم شود و آن دوازده نقطه عبارتند از: على ، حسن ، حسین ، على ، محمد، جعفر،موسى ، على ، محمد، على ، حسن و محمد:. پس نخستین کسى که صفت قرشى براى او ثابت است مالک بن نضر است و بالاتر از او نمى رود و او دوازدهمین نفر مى باشد.هم چنین کسى که امامت به او منتهى مى شود و پایین تر نمى آید (و در او مستقر مى گردد وامامى پس از وى نخواهد آمد) محمد بن الحسن المهدی«ع» دوازدهمین امام است .429
مالک بن نضر
فهر
غالب
لؤى
کعب
مرة
کلاب
قصى
عبدمناف
هاشم
عبدالمطلب
عبدالله
هسته مرکزى شرافت محمد(ص )
على «ع»
حسن«ع»
حسین «ع»
على «ع»
محمد«ع»
جعفر«ع»
موسی«ع»
على «ع»
محمد«ع»
على «ع»
حسن «ع»
محمد«ع»
محمد بن طلحه مى نویسد: افزون بر شرافت نسب ائمه : به جهت ارتباط با پیامبر«ص»،نسبت آنان به فاطمه زهرا«س» نیز شرفشان را بالا برده است . فاطمه زهرا«س» فضایل وسجایایى داشت که منحصر به فرد بود. او سیّده اهل بهشت و پاره تن پیامبر«ص» وشخصیتى بود که خشنودى و غضب او، خشنودى و غضب خداوند متعالى شمرده مى شد.
مؤلف ِ پس از ذکر برخى از فضایل فاطمه «ص» به آیه تطهیر اشاره مى کند و مصداق آن را اهل کساء؛ یعنى محمد«ع»، على «ع»، فاطمه «س» و حسنین «ع» معرفى مى کند وشعرى را درباره آنها مى سراید:
«هم العروة الوثقى لمعتصم بها *** مناقبهم جاءت بوحى و انزال
مناقب فى الشورى و سورة هل اتى *** و فى سورة الاحزاب یعرفها التالى
و هم اهل بیت المصطفى فودادهم *** على الناس مفروض بحکم و اسجال
فضائلهم تعلو طریقة منتهى *** رواة علواً فیها بشد و ترحال 430
هم چنین درباره جایگاه رفیع ائمه : و نقش آنان در حل ّ معضلات دنیایى و آخرتى متوسلان ، چنین مى سراید:
«یا رب ّ بالخمسة اهل العبا *** ذوى الهدى و العمل الصالح
و من هم سفن نجاة و من *** والیهم ذو متجر رابح
و من لهم مقعد صدق اذا *** قام الورى فى الموقف الفاضح
لا تخزنى و اغفر ذنوبى عسی َ *** اسلم من حر اللظى اللافح
فاننى ارجو بحبى لهم *** تجاوزاً عن ذنبى الفارح
فهم لمن و الاهم جُنَّة *** تنجیه من طائرة البارح
و قد توسلت بهم راجیاً *** نجح سؤال المذنب الطالح
لعله یخطى بتوفیقه *** فیهتدى بالمنهج الواضح »431
درباره اینکه آنان ذوى القرباى پیامبر«ص» هستند مى نویسد: «اخبار مقبول با اسانیدصحیح از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل شده است که وقتى آیه شریفه «قُل ْ لاَ سْئَلُکُم ْ عَلَیْه ِجْراً لاَّ الْمَوَدَّة َ فِى الْقُرْبی َ» نازل شد، عده اى از اصحاب گفتند: یا رسول الله ! ذوى القربى چه کسانى هستند که مودّتشان برما واجب است ؟ پیامبر«ص» فرمود: على وفاطمه و پسران ایشان .
از آنجا که نوشته هاى مولف در زمینه حدیث غدیر، حاوى نکته هاى مهمى است وچندان هم مفصل نیست ، مطالب او را عیناً ترجمه مى کنیم . وى مى نویسد: «امام ترمذى در صحیح خود از زید بن ارقم نقل مى کند که پیامبر«ص» فرمود: مَن ْ کنت مولاه فعلی ٌ مولاه ،و محدثان دیگر افزون بر ذکر حدیث به زمان و مکان آن نیز اشاره کرده اند. آنان گفته اند:این جمله را پیامبر«ص» هنگام بازگشت از حجة الوداع در محلى بین مکه و مدینه به نام «خم » ایراد فرمود و آن روز را غدیر خم نامیدند. و به عنوان عید مطرح شد؛ براى این که پیامبر«ص» در آن روز على «ع» را به مقام بلندى اختصاص داد و تنها او را به آن مقام مشرف کرد. و از «زاذان » نقل شده است که گفت : «شنیدم على «ع» در «رحبه »432 مردم راقسم مى داد تا گواهان روز غدیر برخیزند که سیزده نفر گواهى دادند که شنیده اند ازپیامبر«ص» که مى فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه .»
ابوالحسن على واحدى در کتاب «اسباب النزول » خود از ابى سعید خدرى نقل کرده است که آیه «بَلِّغ ْ مَا نْزِل َ لَیْک َ مِن ْ رَبِّک َ»433 در روز «غدیر خم » درباره على بن ابى طالب «ع» نازل گردید434 و لفظ «مَن ْ» در قول رسول خدا«ص» که فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه » براى عموم وضع شده است ؛ پس اقتضا مى کند هر کس که پیامبر«ص» مولاى او بوده ، على «ع»مولایش باشد و لفظ «مولى » داراى معانى متعدد است که در قرآن به چند معنا به کار رفته است :
الف ) به معناى اَولى (شایسته و سرپرست ). خداوند متعال درباره منافقان فرمود:مَوَاکُم ُ النَّارُ هِى مَوْلاَکُم ْ435؛
ب ) به معناى ناصر (یار و یاور): «ذَلِک َ بِن َّ اللَّه َ مَوْلَى الَّذِین َ آمَنُوا وَ ن َّ الْکَافِرِین َ لاَ مَوْلی َلَهُم ْ436»؛
ج ) به معناى وارث : «وَ لِکُل ٍّ جَعَلْنَا مَوَالِى مِمَّا تَرَک َ الْوَالِدَان ِ وَ الْقْرَبُون َ437»؛
د) به معناى عصبة (بستگان ): «نِّى خِفْت ُ الْمَوَالِى مِن ْ وَرَائِى 438»؛
ه) به معناى دوست صمیمى : «یَوْم َ لاَ یُغْنِى مَوْلًى عَن ْ مَوْلًى شَیْئ439»؛
و به معناى صاحب ، غلام و برده .
وقتى کلمه «مولا» که در سخنان پیامبر آمده بر هر یک از معانى مذکور قابل حمل است ؛پس معناى حدیث چنین است : مَن ْ کنت ُ اَولى به و ناصره و وارثه و عصبته و حمیمه وصدیقه ، فان َّ علیّاً منه کذلک ؛ هر کسى که من سرپرست او و ناصر او و وارث و خویشاوند ودوست او هستم ، همانا على نسبت به او همان منزلت را دارد.440 و این جمله صریحاً بیان مى کند که رسول خدا«ص» على «ع» را به این فضیلت ها و مناقب بلند اختصاص داده و او رانسبت به دیگران همانند خویش قرار داده است و این حدیث از اسرار فرمایش خداوندبزرگ در جریان مباهله است که فرمود: «قُل ْ تَعَالَوْا نَدْع ُ بْنَاءَنَا وَ بْنَاءَکُم ْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُم ْ وَنْفُسَنَا وَ نْفُسَکُم ْ441» مراد از نفس (جان ) على «ع» است . از آنجا که خداوند، بین نفس على «ع» و رسول خدا«ص» جمع کرد و تعبیر «انفسنا» آورد [و آنها را یکى شمرد] بیانگر ایناست که پیامبر«ص» با این حدیث مى خواست مقامى که [از طرف خداوند متعال] نسبت به مؤمنان داشت براى على «ع» اثبات کند... و این یک مرتبه بالا و جایگاه بلند و درجه عالى است که پیامبر«ص» تنها على «ع» را به مقام اختصاص داد. به همین جهت آن روز، روز عیدو موسم سرور براى اولیاى خدا قرار گرفت .442
نگرش شیعى گرانه مؤلف چگونه با سنّى بودن او سازگار است ؟
چنان که قبلاً اشاره شد، توجیه این مطالب که از یک شخصیت برجسته شافعى دربارهامامان شیعه : اظهار شده ، کار آسانى نیست ؛ زیرا درباره حساس ترین نقطه ، یعنى مسأله منصوص بودن امامت ائمه : و حدیث غدیر مطالبى را اظهار کرده است که تاحدود فراوانى با دیدگاه شیعه هم خوانى دارد، اما با توجه به اینکه کتاب مطالب السؤول در ایام رهبانیت و گوشه گیرى مولف تدوین شده است ، احتمال اینکه مؤلف در اثرگرایش به تصوف ، امامان شیعه را به عنوان انسان هاى کامل و قطب هاى عرفان پذیرفتهباشد وجود دارد.
در حقیقت این نگرش ، نقطه مشترک بین تشیع و عرفان اسلامى است . اهل عرفان معتقدند در هر دوره اى ، باید یک قطب یا یک انسان کامل وجود داشته باشد و شیعه مى گوید در هر دوره ، یک امام و حجت وجود دارد که او انسان کامل ، مربى و راهنمایمعنوى بشر است .443
این احتمال از دو جهت ممکن است مخدوش شود: یکى اینکه محمد بن طلحه قبل از این دوره ـ گرایش به تصوف ـ نیز کتابى درباره ائمه : داشته است . دیگر اینکه درهیچ جا به این مطلب تصریح یا اشاره نکرده است .
احتمال دیگرى که به نظر مى رسد این که ممکن است مؤلف در اثر تحقیق ، مستبصرشده باشد؛ ولى به جهت وضع حاکم بر آن جامعه جرأت اظهار نداشته و تقیه کرده است .
احتمال قوى تر این است که مؤلف ، همانند برخى از سنّى ها، خلافت معنویائمه : را قبول دارند؛ ولى خلافت دنیوى ایشان را نمى پذیرند. چنان که روزبهان خنجى درباره حدیث پیامبر«ص» که فرمود: «لا یزال امر الاسلام عزیزاً الى اثنى عشرخلیفة کلهم من قریش » مى گوید: اگر مقصود از خلافت ، وراثت علم و معرفت و روشننمودن حجت خدا و قیام به تکمیل منصب نبوت است ، حدیث مى تواند درست باشد؛ولى بر خلافت دنیایى دلالتى ندارد.444
بررسى مباحث و فصول مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول
چنان که قبلاً یادآورى شد کتاب مطالب السؤول ، داراى یک مقدمه و دو بخش کلى است .مؤلف در مقدمه کتاب ، پس از ستایش و تجلیل از اهل بیت : به شرح الفاظى مانندآل الرسول ، اهل البیت ، العترة و ذوى القربى مى پردازد و ویژگى هاى کلّى ائمه : رایادآورى مى کند. و نهایتاً درباره فضایل فاطمه زهرا«س» روایاتى متذکّر مى شود.
در جزء نخست که بیش از نصف کتاب رابه خود اختصاص داده به زندگى و مناقب على «ع» مى پردازد و در جزء دوّم کتاب به فضائل و مناقب بقیّه ائمه : پرداخته است .در اینجا مباحث و فصول کتاب را بررسى مى کنیم .
محمدبن طلحه ، پس از سیرى گذرا بر زندگى على «ع»، به فضائل و مناقب او مى پردازد.مطالبى که او نقل مى کند عمدتاً قابل توجه است و بدون اغراق باید گفت نقل برخى ازآنها و صرف نظر کردن از بقیّه ، ترجیح بَلا مرجّح است ؛ ولى به جهت ضیق مجال ،ناچاریم بعضى از آنها را براى نمونه متذکّر شویم و از بسیارى چشم بپوشیم :
على «ع» دور از هوا و هوس و داراى قلبى مملوّ از علم و حکمت الهى
محمدبن طلحه با بیان بسیار ادیبانه و عالمانه ، فضائل امیرالمومنین را نقل و تحلیل مى کند. او از ترجمه سخن پیامبر«ص» که به على «ع» فرموده : «انّک الانزع البطین » آغازمى کند و مى نویسد: «على بن ابى طالب «ع» از روز نخست در دامن ربّانى رسول خدا«ص»پرورش یافت و نخستین فردى از مردان بود که به او ایمان آورد. او مسجد الحرام را از لوث وجود بت ها و تصاویرى که نمادهاى تباهى و گمراهى بودند پاک کرد. او خود را از پلیدیهادور ساخته بود و ریشه هاى هوا پرستى را سوزانده بود؛ بدین جهت پیامبر«ص» لقب «انزع »به او داد و از این رو این لقب از مناقب بلند حضرت «ع» مى باشد و از آنجا که قلب او ممّلواز علم و حکمت الهى بود به «بطین » متصف گردید.
مؤلف پس از ترجمه «الانزع البطین »، مواردى از داورى هاى بدیع و خردمندانه على «ع» را متذکر مى شود و سخن «عمر» را که (در حضور عده ّاى از صحابه ) گفت : «لو لاعلی ٌّ لهلک عمر»، نقل مى کند و مى نویسد: این علم فراوان على «ع» که فراتر از فهم بشربود، علمى نبود که با خواندن و نوشتن و مباحثه و تکرار به دست آمده باشد؛ بلکه آن علم لدنّی ِ بود که خداوند متعال به خاطر تقوا و زهد و نورانیت باطن وى به او الهام کرده بود.»445
مؤلف مطالب السؤول براى بیان محبوبیت على «ع» در پیشگاه خداوند متعالى ابتداحقیقت محبت و چگونگى اضافه آن به خدا و بنده را توضیح مى دهد و مى نویسد:محبت ، حالت نیکو و شریفى است که خداوند از وجود آن نسبت به بنده و از بنده نسبت به خودش خبر داده است ؛ چنان که مى فرماید: «فَسَوْف َ یَتِى اللَّه ُ بِقَوْم ٍ یُحِبُّهُم ْ وَ یُحِبُّونَه ُ.»446«ن َّاللَّه َ یُحِب ُّ التَّوَّابِین َ وَ یُحِب ُّ الْمُتَطَهِّرِین َ»447 «ن َّ اللَّه َ یُحِب ُّ الَّذِین َ یُقَاتِلُون َ فِى سَبِیلِه ِ صَفًّا کَنَّهُم ْبُنْیَان ٌ مَرْصُوص ٌ»448 و پیامبر«ص» از خداى سبحان نقل کرد که فرموده است : «لا یَزال ُ عبدی ِیَتَقرَب الی ّ بالنوافِل َ حتّى اُحبُه ُ فاذا اَحبَبتَه ُ کُنت ُ سمعُه ُ الذّى یَسمَع ُ به و بَصَرُه ُ الذّى یُبصِرُ به ِ ویَدُه ُ التی ِ یَبطِش ُ بِها و رِجلُه ُ التى یَمشى بِها و اِن سأَلَنى اَعطَیتُه ُ وَ اِن اِستَعاذَنى اَعَذْتُه .»449
بنابراین وجود محبت از نظر قرآن و سنت ثابت است ؛ گرچه وقتى مطلق ذکر شود، یکحقیقت بیش نیست ؛ امّا وقتى اضافه مى شود با هر متعلقى معناى خاصّى خواهد یافت ، ازاین رو معناى محبت خداى سبحان نسبت به بنده ، غیر از محبت بنده نسبت به خداخواهد بود.
توضیح مطلب اینکه حقیقت محبت خدا نسبت به بنده عبارت است از اراده خدا براى تفضّل و عنایت ویژه نسبت به بنده که در این صورت او را به مرکز پاکى و قداست نزدیکمى کند و باطن او را از کدورت هاى دنیایى پاک مى نماید و حجاب را از قلبش بر مى دارد تاخدا را چنان در یابد که گویى او را مى بیند. پس اراده خدا به اینکه بنده اش را به این حالات شریفه اختصاص دهد، محبت خداست نسبت به بنده و اگر تفضل ّهایى پایین تر از آنچهذکر شد به بنده نمود؛ مثل اینکه پاداشى به او داد و عذابى از او بر داشت ، این رحمت خدانسبت به بنده است ؛ پس محبت اخص از رحمت است ، گر چه هر دو اراده خیر از ناحیه خداوند سبحان به بنده مى باشد.
امّا محبت بنده به خداى بزرگ عبارت است از علاقه او به رسیدن به این کمال و درک آن فضایل ؛ بنابراین اگر کسى محبوب خدا قرار گرفت به بالاترین افتخار و پیروزى دست یافته و لباس رستگاران و مقرّبان را به تن کرده است و این محبت به تصریح رسول خدا«ص»براى امیرمؤمنان على «ع» ثابت مى باشد و با اسناد صحیح و اخبار صریح در صحیح بخارى و صحیح مسلم و غیر آنها آمده است که پیامبر«ص» در روز خیبر فرمود: «لاُعْطِین ّالرَّایة غَداً رجلاً یفتح الله على یدیه یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله »؛ و چون آفتاب طلوع کرد پیامبر«ص» پرسید: على بن ابى طالب کجاست ؟ گفته شد: یا رسول الله ! اوچشمش ناراحت است . حضرت کسى را فرستاد على «ع» را آوردند و کمى از آب دهانشبه چشم او مالید. على «ع» بهبودى یافت به طورى که گویى دردى نداشته است و پرچم رابه دست وى داد. هم چنین روزى گوشت پرنده اى را براى حضرت «ص» پختند، وقتى آماده خوردن شد حضرت «ص» فرمود: «اللّهم ائتنى باحب ّ خلقک الیک یأکل معى هذا الطیر» وعلى «ع» فرا رسید و با حضرت آن را تناول کردند.450 محمدبن طلحه پس از نقل این روایات ، مطالب ارزشمندى را تحت عنوان «نکتة لطیفة و حکمة شریفة » مى آورد کهخلاصه اش این است : سخنان نبى مکرّم اسلام حق است و مؤمنان و هدایت شدگان دردرستى اقوال او تردیدى به خود راه نمى دهند. پیامبر«ص» با نور نبوّت از محبوبیتعلى «ع» در بارگاه قدس ربوبى مطلّع شد و از این رو در صدد بر آمد تا این فضیلت والایعلى «ع» را به صورت عینى و محسوس (در جریان فتح خیبر و حدیث طیر) براى مردم نشان دهد.
این روایات ، بیانگر جایگاه رفیع و درجه والاى على «ع» نزد خداوند است و آثارمحبت خدا و انوار تابناک آن در على «ع» کاملاً آشکار است . روایات زیر بخشى از محبت خاص سبحان به على «ع» را نشان مى دهد:
ترمذى در صحیح خود چنین نقل مى کند: پیامبر«ص» در روز طائف على «ع» را فراخواند و با او نجوا (و در گوشى صحبت ) کرد. نجواى ایشان به طول انجامید و پس از آن پیامبر«ص» فرمود: «ما انتجیته و لکن الله انتجاه ؛ من با او نجوا نکردم ، بلکه خدا با ایشان نجوا نمود.» و على «ع» فرمود: «سلونى عن طرق السماوات فانّى اَعلم بها من طرقالارض »؛ و گفت : «یا دنیا اَبى تعرضت ِ، اذهبى عنى فقد طلقتک ِ ثلاثاً»؛ و گفت : «لو کشف الغطا ما ازددت ُ یقینا»؛ و پیامبر«ص» درباره او و همسرش و فرزندانش فرمود: «اللّهم طهّرهم تطهیراً».
بنابراین ، علم لدنى على «ع»، طهارت و پاکى وى از کدورت هاى دنیایى ، نجواى او باحضرت حق و مشاهده خداوند متعالى با قلب و جان خویش به طورى که مى گوید اگرپرده ها نیز کنار رود بر یقین من افزوده نمى شود از آثار محبت خداى سبحان و تفضل خاص ّ او به على «ع» است .
امام ابواسحاق در تفسیرش مى نویسد: «وقتى آیه شریفه «و لِنَجْعَلَهَا لَکُم ْ تَذْکِرَة ً وَ تَعِیَهَا ذُن ٌوَاعِیَة 451» نازل شد پیامبر«ص» به على «ع» فرمود: سألت الله ان یجعلها اذنک یا على ؛ از خداخواستم که آن را گوش تو قرار دهد. و على «ع» فرمود:«پس از آن ، چیزى را فراموش نکردم و فراموش نخواهم کرد.»
و خداوند در جریان مباهله پیامبر«ص» با مسیحیان نجران فرمود: «قُل ْ تَعَالَوْا نَدْع ُ بْنَاءَنَاوَ بْنَاءَکُم ْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُم ْ وَ نْفُسَنَا وَ نْفُسَکُم ْ...»452، مراد از «انفسنا» على «ع» است و ازآنجا که ممکن نیست نفس على «ع» نفس پیامبر«ص» باشد پس معناى آیه ، مساوات بین آن دو است و این تساوى اقتضا مى کند هر یک از آنها صفات دیگرى را داشته باشد وگرنه تساوى حاصل نمى شود؛ بنابراین على «ع» متصف به همان صفاتى است که پیامبر«ص» دارامى باشد. تنها صفت نبوّت اختصاص به پیامبر«ص» داشت ، ولى در بقیه صفات و فضایل ،على «ع» با پیامبر«ص» همسان بود و اگر در فضایل على «ع» به همین آیه مباهله بسنده کنیم ،شرافت و نورانیت و منزلت بلند او را به خوبى نشان مى دهد.
به همین جهت ، حافظ ابونعیم احمدبن عبدالله در کتاب «حلیة » خودش با اسناد به حسن بن على «ع» نقل مى کند که پیامبر«ص» فرمود: سیّد و سرور عرب را نزد من بخوان ؛پس عایشه گفت : مگر تو سیّد عرب نیستى ؟ حضرت فرمود: من سیّد فرزندان آدم هستم وعلى سیّد عرب است . وقتى على «ع» آمد، پیامبر«ص» فرستاد انصار را جمع کردند وفرمود: آیا شما را به چیزى راهنمایى کنم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نشوید؟گفتند: آرى یا رسول الله ! حضرت فرمود: این على است ؛ پس او را دوست بدارید و به خاطر کرامت من او را تکریم کنید. همانا جبرئیل«ع» به آن چه براى شما گفتم از جانب خدامرا امر کرد.
هم چنین حافظ ابونعیم از علقمه واو از عبدالله نقل مى کند که پیامبر«ص» درباره على «ع» فرمود: «قُسِمَت ْ الحکمة عشرة اَجزاء فاُعطى علی ٌ تسعة اجزاء و الناس جزءاً و احداً؛حکمت به ده جز تقسیم گردید و نُه جزء آن به على «ع» داده شد و یک جزئش به مردم .»
...و به خاطر تفضّل خاص خداى سبحان به على «ع» است که او از نظر فضایل درجایگاهى قرار گرفت که پیامبر«ص» فرمود: «من اراد اَن ْ ینظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى تقواه و الى ابراهیم فى حلمه و الى موسی َ فى هیبته و الى عیسى فى عبادته فلینظر الیعلى بن ابى طالب «ع»؛ کسى که مى خواهد به علم ِ آدم و تقواى نوح و حلم ابراهیم و هیبت موسى و عبادت عیسى بنگرد، پس باید به على بن ابى طالب نگاه کند.»
هم چنین فرمود: «مَا انزل اللّه تعالى «یا ایُّها الذین اَمنوا» الّا و علی ٌ رأسها و امیرها؛ درتمام مواردى که خداى متعال [در قرآن کریم ]مؤمنان را مورد خطاب قرار داده است ،على در رأس آن و امیر آن است .»
محمّد بن طلحه در فضیلت و علم على «ع» به مسأله آگاهى على «ع» به تأویل قرآناشاره مى کند و مى نویسد: تنزیل و تأویل دو امر از امور متعلق به قرآن کریم هستند که تنزیل قرآن به پیامبر«ص» اختصاص داشت . خداوند مى فرماید: «کِتَاب ٌ نْزَلْنَاه ُ لَیْک َ لِتُخْرِج َالنَّاس َ مِن َ الظُّلُمَات ِ لَى النُّورِ.453» «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْک َ الْکِتَاب َ تِبْیَاناً لِکُل ِّ شَى ءٍ.454» «وَ نَّه ُ لَتَنْزِیل ُ رَب ِّالْعَالَمِین َ نَزَل َ بِه ِ الرُّوح ُ الْمِین ُ عَلی َ قَلْبِک َ لِتَکُون َ مِن َ الْمُنْذِرِین َ.455»
بنابراین تنزیل قرآن ، مخصوص پیامبر«ص» بود و کسانى که آن را انکار کردند به صفت کفر متصف شدند: «وَ مَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا لاَّ الْکَافِرُون َ.456» و از طرف خداوند جنگ با آنان واجب شد و پیامبر«ص» با آنان جنگید تا (سردمداران کفر را شکست داد و مانع از سر راهگسترش اسلام برداشته شد) گروه گروه اسلام آوردند؛ و این است معناى جنگ براى تنزیل . تأویل قرآن عبارت است از تفسیر و تأویل آن بر اساس مقتضاى الفاظ و مدلول آیات که کارى درست است ؛ ولى تأویل بر خلاف مقتضاى الفاظ و مدلول آنها و حمل آیات برآن چه خدا اراده نکرده است گمراهى است که لازم است با کسانى که چنین روشى دارند،مبارزه شود تا به راه راست هدایت شوند و این است معناى جنگ براى تأویل قرآن .457
مؤلف پس از بیان حقیقت جنگ براى تنزیل و تأویل به جنگ على «ع» با ناکثین ؛مارقین و قاسطین مى پردازد و آنان را از بُغاة مى داند و جایز بودن جنگ با گروه هاى سه گانه را به صورت مستدل بیان مى کند. او اگر چه به چگونگى وقوع این جنگ ها (در این بخش ) نمى پردازد؛ ولى مطالب ارزشمندى در باطل بودن مخالفان على «ع» ذکر مى کند.458
مؤلف پس از ذکر فضایلى از على «ع» مى نویسد: «احادیث پیامبر«ص» درباره فضایل ومنزلت بلند علمى و معنوى على «ع» گرچه راویان و حافظان متفاوت آنها را در قالب الفاظ مختلف نقل کرده اند؛ اما مدلول عمومى آنها یک چیز است و آن این است که پیامبر«ص» علاقه خاصّى به على «ع» داشته و او را مورد محبت قرار داده و از او براى پیشبرد اهدافش کمک گرفته است و محبت او را مایه رستگارى شمرده است .
بنابراین ، مى توان گفت اخبار فضایل على «ع» متواتر است . چنان که اگر کسى بگویدپادشاه ، خلعتى به فلانى بخشید، دیگرى بگوید خانه اى بخشید، سوّمى بگوید مدال به او داد و...؛ گرچه مطلب هر یک با دیگرى متفاوت است ، ولى در یک چیز مشترکند و آن این که این فرد مورد توجه پادشاه است .»459
محمد بن طلحه درباره عبادت ، زهد و ورع امیرمؤمنان «ع» مى نویسد: «حقیقت عبادت ،همان اطاعت است و کسى که اوامر خداوند متعال را امتثال و از نواهى او اجتناب کند،عابد است و از آنجا که متعلق اوامرى که از طرف شارع مقدس صادر شده متنوع است ؛عبادت ها نیز متنوع خواهد بود. نماز، روزه ، صدقه و امثال اینها عبادت هستند و على «ع»در عبادت و بندگى پیشتاز بود. او بین نماز و صدقه جمع کرده بود و در حالى که در رکوع بود صدقه داد. این عبادت على «ع» به حدّى ارزنده بود که خداوند متعال در ستایش اوآیه اى نازل کرد که تا روز قیامت قرائت شود.
این جریان را ابوذر غفارى چنین نقل مى کند: با گوش هایم از پیامبر«ص» شنیدم و باچشمانم دیدم که درباره على «ع» فرمود: «انّه قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره ومخذول من خَذَله .»460و من روزى با پیامبر«ص» نماز گزاردم ، سائلى وارد مسجد شد ودرخواست کمک کرد، کسى او را کمک نکرد. على «ع» در حال رکوع بود و با دستراستش که انگشتر در آن بود اشاره نمود و سائل آن را از انگشت حضرت «ع» بیرون آورد.این صحنه را پیامبر«ص» (که در حال نماز بود) مشاهده کرد. وقتى پیامبر«ص» نمازش به پایان رسید، دست به آسمان بلند نمود و عرض کرد: اللّهم ! ان َّ اخى موسى سألک فقال :«رَب ِّ اشْرَح ْ لِى صَدْرِى وَ یَسِّرْ لِى مْرِى وَ احْلُل ْ عُقْدَة ً مِن ْ لِسَانِى یَفْقَهُوا قَوْلِى وَ اجْعَل ْ لِى وَزِیراً مِن ْ هْلِى هَارُون َ خِى اشْدُدْ بِه ِ زْرِى وَ شْرِکْه ُ فِى مْرِى » فانزلت َ علیه قرآناً ناطقاً«سَنَشُدُّ عَضُدَک َ بِخِیک َ وَ نَجْعَل ُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُون َ لَیْکُمَا بِآیَاتِنَا» اللهم ! و اَنَا محمّدنبیّک و صفیّک . اللّهم ! فاشرح لى صَدرى و یَسِّرلى امرى و اجعل لى وزیراً من اَهلى علیّاًاُشدُد به ظَهرى .461
ابوذر مى گوید: کلام پیامبر«ص» تمام نشده بود که جبرئیل از جانب خدا نازل شد وگفت :اى محمّد! بخوان . پیامبر«ص» پرسید: چه بخوانم ؟ و خداوند این آیه را نازل فرمود:«نَّمَا وَلِیُّکُم ُ اللَّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ الَّذِین َ آمَنُوا الَّذِین َ یُقِیمُون َ الصَّلاَة َ وَ یُوتُون َ الزَّکَاة َ وَ هُم ْرَاکِعُون َ462.»463
ثعلبى این قضیه را به همین صورت نقل کرده و پس از آن مى نویسد: از ابومنصورجشمازى شنیدم که از محمد بن عبداللَّه الحافظ و او از ابوالحسن على بن الحسین و او ازابوهارون حضرمى و او از محمد بن منصور الطوسى نقل مى کرد که مى گفت : شنیدم ازاحمد بن حنبل که مى گفت : ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللَّه 9 و رضى عنهم من الفضائل ما جاء لعلى «ع»؛ فضائلى که براى على «ع» نقل شد، براى احدى از اصحابپیامبر«ص» نقل نشده است .
... ابوالحسن على بن احمد الواحدى (ره ) از بزرگان تفسیر نقل مى کند که على «ع»خودش را شبى اجیر کرد تا نخلى را آبیارى و در عوض مقدارى جو دریافت کند. وقتى صبح شد و جو را گرفت و مقدارى از آن را آرد کرد و با کمى روغن پخت ، چون آماده شد،مسکینى از راه رسید. حضرت «ع» غذا را به او تقدیم کرد و بخشى دیگر را آماده نمود واین بار اسیرى از مشرکان رسید و از حضرت «ع» درخواست غذا کرد. امام «ع» غذا را به اوبخشید و مقدار باقى مانده را آماده نمود که یتیمى از راه رسید و درخواست غذا کرد که حضرت آن را هم به وى داد و با همسر و فرزندانش ، گرسنگى را براى رضاى خدا تحمّل کردند و خداوند از حال آنان به پیامبر«ص» خبر داد و این آیات در شأن آنان نازل گردید: «وَیُطْعِمُون َ الطَّعَام َ عَلی َ حُبِّه ِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ سِیراً.464» و آنان را مورد ستایش قرار داد و پاداش ایشان را چنین بیان کرد: «فَوَقَاهُم ُ اللَّه ُ شَرَّ ذَلِک َ الْیَوْم ِ وَ لَقَّاهُم ْ نَضْرَة ً وَ سُرُوراً وَ جَزَاهُم ْ بِمَاصَبَرُوا جَنَّة ً وَ حَرِیراً مُتَّکِئِین َ فِیهَا عَلَى الْرَائِک ِ465»
و در عبادت و فضیلت على «ع» همین بس که با نیاز شدیدى که به غذا داشت آن را به دیگرى اطعام نمود و به جهت عظمت و بزرگى این کار، خداى سبحان از آنها تجلیل کرد وآیه اى در این باره نازل فرمود.
محمد بن طلحه پس از ذکر فضایلى از على «ع» مى نویسد: همانا عبادت ، انواع فراوانى دارد و على «ع» جامع جمیع آنها بود و این عبادات فراوان على «ع»، نشانه یقین بى نهایت اوبه مبدأ و معاد است ؛ چنان که فرمود: لو کُشف الغطاما ازددت یقینا؛466 اگر پرده ها کنار رودبر یقین من افزوده نمى شود.» و درباره زهد و ورع على «ع» پیامبر«ص» فرمود: «یا على اِن َّاللَّه تعالى قد زیّنک بزینة لم یُزیّن العباد بزینة احب ّ الى اللَّه منها، هى زینة الابرار عنداللَّه الزهد فى الدنیا فجعلک لاتزرأ مِن الدنیا شیئاً و لاتزرأ الدنیا منک شیئاً؛ یا على ! خداوندمتعال تو را به زینتى آراست که محبوب ترین زینت بندگان ، نزد خداست و آن زهد در دنیامى باشد که زینت ابرار است و (خدا) تو را به گونه اى قرار داد که نه تو از دنیا چیزى گرفتى و نه دنیا از تو چیزى کم کرد.»
بدون تردید، زهد نسبت به چیزى ، بدون شناخت ماهیت آن تحقق پیدا نمى کند. تاانسان علم پیدا نکند به اینکه اجتناب و اعراض از فلان چیز، بهتر از نزدیکى به آن است هرگز نفرت پیدا نمى کند و در نتیجه اعراض صورت نمى گیرد... و على «ع» نسبت به دنیازهد نورزید، مگر بعد از آنکه به حقیقت آن و بدى و پستى آن معرفت پیدا کرد؛ چنان که على «ع» فراوان درباره مذمّت دنیا سخن گفته است .467
محمد بن طلحه پس از تبیین حقیقت شجاعت مى نویسد: «فرود آمدن على «ع» درجاهاى خطرناک و تحمّل سختى هاى طاقت فرسا بدون اینکه احساس شکست کند یامضطرب گردد یا وحشت نماید؛ از کارهایى بود که على «ع» با آن انس و اُلفت داشت و ازاین رو مواردى که على «ع» از خود، قوّت قلب نشان داده و شجاعتش را هویدا ساخته است قابل شمارش نیست . از این رو، تنها به مواردى از آنها اشاره مى کنیم تا این صفت على «ع» کشف شود.»468
سپس مؤلف به صورت زیبایى مسأله لیلة المبیت را تبیین مى کند و شهامت وشجاعت على «ع» را نشان مى دهد و مى نویسد: «فان َّ مبیت واحد بین زمر من الاعداءقاصدین الفتک به معاندین لدینه مظهرین عداوته ثم اقامته بینهم بعد خروج النّبى 9ثلاث لیال بأیامّهن ثم خروجه من بلدتهم فى شعابها و طرقاتها بین جبالها المختلفة مقدمّاعلى مسیرها فى اراضى الاعداء وحده مع کثرتها من اوضح الدلة و ارجح الحجج على شجاعة قد خصّه اللَّه بها، و شهامة منحه ایّاها. و کان رسول اللَّه 9 اذا ألم مؤلم او الّمه ملم او اَهَم عارض او عرض مهم ّ ندب له علیّ«ع» لما یعلمه مِن ْ شجاعته و شهامته وخبرته و معرفته و عزیمته و نهضته ....469» در اینجا مواردى از غزوات و جنگ هاى صدراسلام را که على «ع» نقش کلیدى داشته است یادآورى و نبرد شجاعانه على «ع» با ناکثین ،قاسطین و مارقین را تبیین و آمار کشته شدگان دو طرف را به طور دقیق ذکر مى کند.
مؤلف مطالب السوؤل در این باره مى نوسید: کرامت عبارت است ؛ از کار خارق العاده اى که اظهار آن واجب نشده است ؛ برخلاف معجزه که انبیاء مأمور به اظهار آن بودند، چون دلیل نبوّت و حقانیّت آنها بود؛ بنابراین معجزه مخصوص پیامبر و کرامت ویژه ولی ّ اللَّه مى باشد.البته لازمه ولایت ، کرامت نیست ، زیرا ولایت بدون کرامت نیز یافت مى شود.
قبلاً درباره اینکه على «ع» از اولیاء اللَّه بود مطالبى گفتیم . اکنون برخى از کرامت هایى که از او صادر شده است متذکّر مى شویم :
الف : آگاهى على «ع» از جنگ با خوارج و کیفیت آن ، قبل از وقوع جنگ ...470.
ب : جوان مسلمانى پس از ازدواج با زنى ، از همبستر شدن با او تنفر یافت و اختلاف بین آنان بالا گرفت . حضرت «ع» احضارشان کرد و علّت تنفر را مَحرم بودن آن زن بر جوان دانست و حکایت فاصله افتادن بین او و مادرش را بیان کرد و به آن زن فرمود: «خدا تو را ازهمبستر شدن با فرزندت حفظ کرد.» در حالى که آن زن ، سخن على «ع» را تصدیق مى کردبا شگفتى از چگونگى اطلع حضرت «ع» سؤال نمود. على «ع» فرمود: «فقد اطلعنى اللَّه علیه ؛ خدا مرا بر آن آگاه ساخت .»471
ج : طغیان رود فرات که سبب زحمت هاى بسیارى براى مردم شده بود با دعاى على «ع» فرو نشست .
د: آگاهى على «ع» و خبر دادنش از زمان و چگونگى شهادتش .
محمد بن طلحه در فصل دهم از جلد اوّل کتاب به فصاحت على «ع» پرداخته است وبراى اثبات این مطلب ، حدود پنجاه صفحه را به نقل فرمایش هاى على «ع» اختصاص داده است .
وى سخنان حضرت را به دو قسم تقسیم مى کند: منظوم و منثور. در بخش نثر در پنج موضوع ، سخنانى از حضرت «ع» نقل مى کند که عبارتند از: علم و عقل ، صفات دنیا،صفات مؤمنان ، حِکم و امثال ، خطبه ها و موعظه ها؛ و در بخش منظوم ، اشعارى ازحضرت على «ع» نقل کرده است .
پایان بخش جزء اوّل ِ کتاب ِ مطالب السؤول ، بحث شهادت على «ع» و چگونگى شهادت اواست . محمد بن طلحه ، عمر شریف حضرت «ع» هنگام شهادت را 65 سال ذکر مى کند ودرباره شهادت او برخلاف منابع دیگر مى نویسد: وقتى على «ع» از جنگ با خوارجخلاص شد، عبدالرحمن بن ملجم را براى بشارت به مردم کوفه به این شهر فرستاد. اووارد شهر شد و در حالى که از جلوى خانه اى عبور مى کرد، زنانى بیرون آمدند. در بینآنها زنى به نام قطام دختر اصبغ تمیمى بود که زیبایى فوق العاده داشت . قطام دل وى راربود و از این رو ابن ملجم به او پیشنهاد ازدواج داد. وى با شرایط خاصى پذیرفت که ازجمله آنها قتل على «ع» بود. و زمانى که على «ع» مشغول نماز صبح بود، وقتى از سجده سر برداشت ، ابن ملجم ضربتى را بر سر او فرود آورد.»472
این قول با آن چه در منابع متعدد آمده است که ابن ملجم با دو نفر دیگر توافق کردندکه على «ع»، معاویه و عمرو بن عاص از پا درآورند هماهنگى ندارد؛ البته در موردقسمت دوم که آیا امام «ع» در حال سجده ضربت خورد یا در هنگام ورود از درِ مسجد؛منابع شیعى متفاوت نقل کرده اند. برخى مطابق با مطالب السؤول است و برخى دیگرمخالف آن .473 هم چنین درباره سن ّ حضرت «ع» نیز غالباً 63 ذکر کرده اند.
محمد بن طلحه شافعى در جزء دوم کتاب به مناقب و بیوگرافى بقیّه ائمه «ع» پرداخته ودرباره حضرت مهدى «ع»، ضمن نقل روایات پیامبر«ص» درباره مهدویت به شبهه ها وپرسش هایى که در این زمینه مطرح بوده است پاسخ مى دهد. وى درباره هریک ازائمه «ع» موضوع هاى زیر را به اختصار مورد بحث قرار مى دهد:
ولادت ، نسب ، کنیه ، لقب ، روایاتى که از پیامبر«ص» درباره هر امام نقل شده است ،علم ، شجاعت ، عبادت ، کرامت ، احادیثى از هریک از ائمه «ع»، فرزندان ، مدت عمر وچگونگى وفات . از آنجا که عمده مطالب این فصول در منابع شیعه و سنّى موجود است ،از نقل آن صرف نظر مى کنیم و تنها به مباحثى که وى درباره قیام امام حسین «ع» و انقلاب جهانى حضرت مهدى «ع» مطرح کرده است اشاره مى کنیم .
قیام حسینى از منظر محمد بن طلحه شافعى
آن چه از مجموع مطالبى که محمد بن طلحه درباره قیام حسینى نوشته به دست مى آید،این است که وى معتقد مى باشد قیام امام حسین «ع» قیام بر حقّى بوده که به علت وضعیت حاکم بر جامعه و دعوت مردم کوفه انجام گرفته است . وى قیام امام حسین «ع»را تحسین مى کند و مخالفان او را افرادى دنیاطلب ، فاسق و فاجر مى داند. درباره شجاعت حضرت «ع» و علت جنگ کوفیان با امام «ع» چنین مى نویسد: «فلمّا حصروه واحدقوا به شاکین فى العدة و العدید، ملتمسین منه نزوله على حکم بن زیاد او بیعته لیزید، فان اَبى ذلک فلیوذن بقتال یقطع الوتین و حبل الورید و یصعد الارواح الى المحل الاعلى و یصرع الاشباح على الصعید، فتبعت نفسه الابیّة جدها و أباها و عزفت عن التزام الدّنیة فأباها و نادته النخوة الهاشمیة فلبّاها و منحها الاجابة الى مجانبة الذِلّة ِ وحباها؛فاختار مجالدة الجنود و مضاربة ضباها و مصادمة صوارمها و شیم شباها و لا یذعن لوصمة تسم بالصغار من شرفه خدوداً و جباهاً و قد کان اکثر هولاء المخرجین لقتاله قدشایعوه و کاتبوه و طاوعوه و بایعوه و سألوه القدوم علیهم لیبایعوه ؛ فلمّا جاءهم کذّبوه ماوعدوه و انکروه و جحدوه و مالوا الى السحت العاجل فعبدوه و خرجوا الى قتاله رغبة ً فى عطاء ابن زیاد فقصدوه ، فنصب «ع» نفسه ُ اخوته و اهله و کانوا نیقاً و ثمانین لمحاربتهم ....»474
محمد بن طلحه مصائبى که بر امام حسین «ع» و یارانش پیش آمد، جان سوز و بسیارغم انگیز مى داند و مى نویسد: «فلو نطقت السماء و الارض لرثت لها و رثتها، و لو اطلعت علیها مردة الکفرة لبکتها و ندبتها و لو حضرت مصرعها عتاة الجاهلیة لابکتها و نعتها و لوشهدت وقعتها بغات الجبابرة لاعانتها و نصرتها؛ فیالها مصیبة انزلت بقلوب الموحدین فاورثتها و بلیة احلّت الکابة بنفوس المؤمنین سلفاً و خلفاً فاحزنتها؛ فوالهفتاه لذریة نبویة ظل ّ دمها و عترة محمدیة فل ّ مخذمها و عصبة علویة خذلت فقتل مقدمها و زمرة هاشمیة استُبیح حرمها و استحل محرمها....»475
وى قاتلان امام حسین «ع» را مستحق لعن و نفرین مى داند و هریک از آنها را که نام مى برد بعد از نامشان ، «لعنة اللَّه علیه » یا «فى النّار خلّده اللَّه » مى آورد. محمد بن طلحه ،عمده مطالب مربوط به نهضت امام حسین «ع» را از کتاب «الفتوح » ابن اعثم نقل کرده است .
حضرت مهدى «ع» از نگاه محمد بن طلحه شافعى
مؤلف ، نسب حضرت مهدى «ع» را چنین بیان مى کند: «فابوه محمّد الحسن الخالص بن على المتوکل بن محمد القانع بن على الرضا بن موسى الکاظم بن جعفر الصادق بن محمدالباقر بن على زین العابدین بن الحسین الزکى بن على المرتضى امیرالمؤمنان :.
و امّه ام ولد تسمى صقیل و قیل : حکیمة و قیل : غیر ذلک .
و اسمه : فمحمد و کنیته ابوالقاسم و لقبه الحجة و الخلف الصالح و قیل : المنتظر.»
وى پس از نقل احادیثى از پیامبر«ص» درباره حضرت مهدى «ع» پرسش هایى مطرح مى کند و پاسخ مى دهد که یادآورى آنها خالى از فایده نیست :
پرسش : کسى منکر نیست که پیامبر«ص» فرمود: اگر یک روز از عمر دنیا باقى مانده باشد، خداوند منّان به اندازه اى آن را طولانى مى کند که فرزندم مهدى «ع» ظهور کند وزمین را پر از عدل و داد نماید؛ ولى ضرورت ندارد حتماً نسل دهم از پیامبر«ص» باشد؛بلکه معنایش این است که چنین کسى که از نسل پیامبر«ص» است مى آید.
پاسخ : ویژگى هایى که پیامبر«ص» براى مهدى «ع» (از نظر نسب و مشخصات فردى )ذکر کرده است ، تنها در فرزند حسن بن على ابى القاسم محمّد الخلف الصالح جمع است .
اگر کسى بگوید چنین شخصى که پیامبر«ص» با تمام ویژگى هایش معرّفى کرده است ،ممکن است در آینده متولد شود، پس احادیث پیامبر«ص» در فرزند حسن بن على منحصر نیست . در پاسخ مى گوییم تا زمان ما غیر از فرزند امام حسن عسکرى و کسى باچنین ویژگى نیامده است ؛ بنابراین احکام در حق او ثابت است . اما حمل این روایات برکسى که احتمال دارد در آینده به دنیا بیاید مرجوح است و ترجیح مرجوح بر راجح جایزنیست .476 (مؤلف مؤیداتى را براى این مطلب ذکر مى کند.)
پرسش : در برخى از روایات از پیامبر«ص» نقل شده که فرموده است : اسم او هماننداسم من و اسم پدرش ، همانند اسم پدرم مى باشد در حالى که اسم پدر حضرت مهدى «ع» حسن و اسم پدر پیامبر«ص» عبداللَّه است .
پاسخ : اولاً این نکته قابل توجه است که لفظ «اب » بر جدّ اعلى نیز اطلاق مى شود؛چنان که یوسف «ع» فرمود: «وَ اتَّبَعْت ُ مِلَّة َ آبَائِى بْرَاهِیم َ وَ سْحَاق َ.»477 مطلب دیگر اینکه لفظ «اسم » بر کنیه و بر صفت نیز اطلاق مى شود و افراد فصیح به کار مى برند؛ چنان که سهل بن سعد الساعدى درباره على «ع» نقل مى کند: «ان َّ رسول اللَّه 9 سمّاه بابى تراب و لم یکن له اسم احب ّ الیه منه ».
با توجه به نکات مذکور مى گویم : ان ّ النبى 9 کان َ لَه سبطان : ابومحمد الحسن وابوعبداللَّه الحسین و لما کان الحجة الخلف الصالح محمد«ص» من ولد ابى عبداللَّهالحسین و لم یکن من ولد ابى محمد الحسن و کانت کنیة الحسین ابا عبداللَّه فاطلق النبى 9 على الکنیة ، لفظ الاسم لاجل المقابلة بالاسم فى حق ابیه و اطلق على الجدّ،لفظة الب فکانّه قال یواطى ء اسمه اسمى فهو محمد و انا محمد و کنیة جدّه اسم ابى ، اذهو ابوعبداللَّه .478
اما طولانى بودن عمر شریف حضرت مهدى «ع» با قدرت وسیع الهى ، جاى شگفتى ندارد؛ چنان که از اولیاءاللَّه ، حضرت خضر و عیسى «ع» زنده اند و حضرت نوح بیش ازهزار سال عمر کرد و از رانده شدگان ، ابلیس و دجّال و غیر اینها زنده هستند؛ بنابراین هیچ مانعى نیست که عمر حضرت مهدى 9 طولانى باشد.479
نقاط ضعف مطالب السؤول فى مناقب ال الرسول :
محمد بن طلحه با همه ارادت و اخلاصى که به امامان دوازده گانه شیعه داشته است ، ازآنجا که در هر حال یک سنّى شافعى است و به مکتب خلفا تعلق دارد، از حقایقى اززندگى ائمه : چشم پوشى کرده و در مواردى به جهت اعتماد به منابع اهل سنت ،دچار خطا شده است .
البته این اشکالات و نقاط ضعف به حدّى نیست که کتاب پر ارج مطالب السؤول فى مناقب ال الرسول : را از اعتبار بیندازد و مطالب آن را زیر سؤال ببرد؛ چه این که کمترکتابى مى توان یافت که خالى از هرگونه ضعف و کاستى باشد. در اینجا براى آگاهى ازنقاط ضعف کتاب ِ مذکور به اختصار آنها را طرح مى کنیم :
یک اشکال کلّى که در کتاب مطالب السؤول فى مناقب ال الرسول : مشهود مى باشد، این است که نویسنده با نگاه خاصى ، زندگى ائمه «ع» را بررسى کرده ؛ از نگرش جامع به حیات طیبه اهل بیت : محروم مانده است و به همین جهت ، درباره اکثر ائمه «ع» تنهابه ذکر چند کرامت و منقبت بسنده نموده و به زندگى سیاسى و اجتماعى آن بزرگاننپرداخته است ؛ البته زندگى على «ع» و حسین بن على «ع» از این جهت مستثنا مى باشد.
عدم ِ نگرش جامع محمد بن طلحه به زندگى ائمه «ع» یک کاستى آشکار است ؛ ولى ممکن است در توجیه آن گفته شود مؤلف در صدد بیان مناقب و فضایل ائمه «ع» بوده است ، چنان که از عنوان کتاب استفاده مى گردد و از این رو از پرداختن به حیات سیاسى واجتماعى آنان صرف نظر کرده است . یا این که گفته شود به سبب نبودن منابع و مآخذ لازمیا شرایط حاکم بر آن جامعه ، معذور بوده است .
احتمال دیگر این که مؤلف به دلیل گرایش به تصوّف ، بیشتر تحت تأثیر عرفان ، زهد وکرامت هاى ائمه : بوده و بدین جهت به جنبه هاى دیگر زندگى ائمه : کمتر توجّهکرده است .
محمد بن طلحه به دلیل اعتمادش به منابع اهل سنت در مواردى مطالبى نقل کرده است که خلاف واقعیت هاى تاریخى است و منابع شیعى آنها را تأیید نمى کنند. در اینجا ضمنیادآورى این موارد، به نقد اجمالى آنها نیز مى پردازیم :
1ـ شرب خمر حمزه عموى پیامبر«ص» در سال دوّم هجرت : مؤلف ، یکى از برکات ازدواج على «ع» با فاطمه «س» را تحریم قطعى شراب مى داند و درباره علّت تحریم مى نویسد: «آن گاه که على «ع» خواست ازدواج کند، پیامبر«ص» شترى به او هدیه داد تا بافروش آن ، هزینه هاى عروسى را پرداخت نماید. وقتى شتر را به بازار برد در کناردیوارى آن را عقال زد و خودش دنبال کارى رفت و زمانى که برگشت ، دید شکم شتردریده شده است . از عامل این کار پرسید. گفتند: عمویش حمزه در اثر مستى چنین عملى را انجام داده است . ... و از این پس بود که شراب به کلّى حرام شد....»480
نقد: اولاً این حکایت در کتب معتبر تاریخى نیامده است و در قرآن کریم ، سه آیه به تحریم شراب مربوط مى باشد که شأن نزول هیچ یک از آنها درباره جریان مذکور نیست وتفاسیر شیعه و سنى ، چنین شأن نزولى را براى آنها ذکر نکرده اند. ثانیاً حضرت حمزه درسال دوّم هجرت (سال ازدواج على «ع» با فاطمه «س») یکى از مهاجران و اصحاب برجسته پیامبر«ص» بود و چنین عملى از او بعید به نظر مى رسد.
ثالثاً راوى این حدیث «زهرى » است که از جعل کنندگان حدیث به نفع بنى امیّه و ضدبنى هاشم مى باشد. امام سجاد«ع» در نامه اى خطاب به «زهرى » نوشت : «... (حاکمان ) ازتو محورى ساختند که سنگ آسیاب مظلمه هایشان بر گِرد آن مى چرخد و تو را پلى قراردادند که از روى آن به سوى کارهاى خلافشان عبور مى کنند و نردبانى ساختند که از آن به بام گمراهى و ضلالتشان بالا مى روند. تو (مردم را) به سوى گمراهى آنان دعوت مى کنى و راه آنان را طى مى کنى ....»481
2ـ تاریخ ولادت و شهادت حضرت زهرا«س»: محمد بن طلحه ، ولادت فاطمه «س» را پنج سال قبل از بعثت و ازدواج او با على «ع» را در سن هیجده سالگى و شهادت وى را در 28سالگى ، چند ماه پس از رحلت پیامبر«ص» مى داند.
نقد: مشهور نزد شیعه همان است که از ائمه : روایت شده است که ولادت دخترپیامبر فاطمه «س» پنج سال پس از بعثت ، یعنى در سالى که نخستین گروه مسلمانان به حبشه مهاجرت کردند به دنیا آمد و در نه سالگى با على «ع» ازدواج کرد و در هیجدهسالگى به شهادت رسید.482
استاد سید جعفر مرتضى عاملى در این باره مى نویسد: «افزون بر این [سخنان ائمه :] مى توان به روایات زیر استدلال یا این عقیده را به کمک آن تأیید کرد.
1. مورخان گفته اند که همه فرزندان خدیجه ، پس از بعثت به دنیا آمدند و فاطمه کوچک ترین آنها بود.
2. روایات فراوانى که از شمارى از صحابه مثل عایشه ، عمر، سعد بن مالک ، ابن عباس ودیگران نقل شده مى گوید: نطفه فاطمه «س» از میوه بهشتى بسته شد که پیغمبر در اسراء ومعراج تناول فرمود. ما اثبات کرده ایم که معراج پیغمبر«ص» در اوایل بعثت بوده است .
3. نسائى روایت کرده که وقتى ابوبکر و عمر از فاطمه «س» خواستگارى کردند،پیغمبر«ص» آنان را با این عذر که فاطمه کوچک است ، ردّ کرد.
اگر این گفته که فاطمه پنج سال پیش از بعثت به دنیا آمده صحیح باشد در این صورت ، باید عمر او به هنگام خواستگارى (که به اتفاق همه مورّخان پس از هجرت بوده ) حدود هیجده یا نوزده سال باشد؛ در حالى که به کسى که در این سن ّ است ،کوچک گفته نمى شود.
4. روایت شده که وقتى خدیجه به فاطمه «س» آبستن شد، زنان قریش خدیجه «س» راطرد کردند و فاطمه در شکم مادر با او سخن مى گفت و او را به صبر دعوت مى کرد.
مسأله طرد خدیجه با جایگاهى که در بین قریش داشت ، قبل از بعثت علتى ندارد.این قضیه به بعد بعثت مربوط مى شود و از مبارزه قریش با پیامبر«ص» نشأت گرفته است .
5. روایات فراوانى که علّت نام گذارى او را به فاطمه و دیگر نام ها بیان مى کند. این روایات اشاره و دلالت دارد که این نام گذارى از آسمان و به فرمان خداوند بزرگ بودهاست .»483
3ـ خواستگارى على «ع» از دختر ابوجهل : محمدبن طلحه از ترمذى و بخارى از مسوّربن محرمة نقل مى کند که على «ع» از دختر ابوجهل بن هشام خواستگارى کرد در حالى که فاطمه «س» در خانه او بود. وقتى پیامبر«ص» از ماجرا با خبر شد، بالاى منبر رفت وفرمود: «اِن ّ بنى هاشم استاذ نونى فى ان ینکحوا484 ابنتهم علیّا فلا اذن لهم ، لا تجتمع بنت رسول اللَّه و بنت عدوّ اللَّه عند رجل واحدٍ ابداً؛ بنى هشام براى ازدواج دخترشان به على «ع» از من اذن خواسته اند، اذن به آنها داده نمى شود. دختر رسول خدا با دختردشمن خدا ابداً نزد یک مرد جمع نمى شود.»
نقد: این روایت تنها در منابع اهل سنت آمده است و از روایات ساختگى مى باشد که براى پایین آوردن مقام بلند على «ع» نزد پیامبر«ع» جعل شده است و در منابع تاریخى شیعه ، چنین چیزى وجود ندارد. روایت بالا به چند دلیل جعلى و دروغ است .
1. اخبارى که در این باره نقل شده ، متناقض و مختلف است .
2. با روایاتى که مى گوید «هرگز على «ع» فاطمه «س» را نرنجانید» منافات دارد.
3. با روایاتى که از «بریده » و «ابن عباس » نقل شده است که هرگز پیامبر«ص»، ازعلى «ع» خشمگین نشد، منافات دارد.
4. از نظر اسلام ، طلاق به دست مرد است و ازدواج مجدّد مباح ، بلکه مستحب است . چگونه ممکن است پیامبر«ص» به سبب این کار حلال به على «ع» معترض باشد واگر حکم خاصّى درباره فاطمه «س» بوده است مى بایست قبلاً به على «ع» گفته مى شد.
5. طبق «آیه تطهیر»، على «ع» منزه از هر گناه و پلیدى است ، چگونه ممکن استموجبات آزار و ناراحتى فاطمه «س» را فراهم کرده باشد که طبق روایات قطعى ازپیامبر«ص»، اذیت و آزار فاطمه «س» اذیت آزار خدا و رسول او است .485
4ـ صلح امام حسن «ع» با معاویه نوعى کرم و سخاوت بود: مؤلف پس از ذکر مواردى ازگذشت و سخاوت امام حسن «ع» مى نویسد: «فجاد بالخلافة على معاویة و سلّمها الیه وخرج عنها و تکرم بها و حرمها نفسه الشریفة فانسلخ منها...؛ حسن بن على «ع» خلافت رابه معاویه بخشید و تسلیم او کرد و خودش از آن خارج گردید و بدان وسیله کرامت یافت و آن را بر نفس شریفش حرام شمرد و از آن منسلخ گردید.486»
چنان که اربلى در کشف الغمة (ج 1 ص 562) و سبط بن جوزى در «تذکرة الخواص »به این جمله محمد بن طلحه اشکال نموده اند، امام حسن «ع» خلافت را با طیب خاطر به معاویه نبخشید، بلکه به سبب خیانت اهل عراق ، نداشتن یاران کافى و حیله هاى معاویه مجبور شد خلافت را واگذارد. گواه این مدّعا تلاش فراوان امام حسن «ع» برایجمع آورى سپاه و فراهم کردن مقدمات جنگ با معاویه است ؛ ولى وقتى این کوشش هانافرجام ماند مجبور به صلح با معاویه مجبور شد. بنابراین تعبیرهایى که محمد بن طلحه درباره صلح امام حسن «ع» دارد جاى تأمل است و با آن چه در منابع شیعه و سنّى آمده است مخالفت دارد.487
5ـ سعید بن عاص بر پیکر امام حسن «ع» نماز خواند: مؤلف با تکیه بر برخى از منابع اهل سنت مى نویسد: «سعید بن عاص والى مدینه بر جنازه امام حسن «ع» نماز میت گزارد.»488
این مطلب درست نیست ؛ زیرا افزون بر منابع تاریخى شیعه ، بسیارى از نویسندگان اهل سنت نیز نوشته اند که حسین بن على «ع» بر پیکر برادرش نماز خواند و اورا دربقیع دفن کرد.489
6ـ نقل روایاتى از امام باقر«ع» در فضیلت ابوبکر و عمر: مؤلف دو روایت از امام باقر«ع» در فضیلت ابوبکر و عمر نقل کرده است .490
اولاً چنین روایاتى در مآخذ شیعه نیامده است ، حتى در همه منابع اهل سنت نیزمطرح نشده است . ثانیاً این روایات به دلیل وجود «یونس بن بکیر» و «عمرو بن شمرالجعفى » در سلسله سند آنها از نظر سند ضعیف است .491 ثالثاً این سخنان با دیگر سخنان ائمه «ع» درباره خلیفه اوّل و دوم تعارض دارد و قابل جمع نیست . به جهت ضعف سند ومتن ، مرجوح مى باشند و قابل استناد هستند.
7ـ شهادت امام رضا«ع» در اثر افراط در خوردن انگور و انار!: محمد بن طلحه از کرامات امام رضا«ع» در پیش گویى از چگونگى شهادت و برخورد مأمون پس از وفات سخن مى گوید و بدون اینکه به نقش مأمون در به شهادت رساندن حضرت اشاره کند مى نویسد:«قال هرثمة : فواللّه ما طالت الایّام حتى اکل عنباً و رماناً کثیراً فمات ...492؛ هرثمه گفت : به خداسوگند، طولى نکشید که وى (امام رضا«ع») انگور و انار فراوان خورد و از دنیا رفت .»
این سخن مبهم مؤلف ، مورد تأمل جدّى است . شایسته بود به چگونگى مسمومیت حضرت «ع» به وسیله انگور و انار تصریح کند و همانند همه مورخان منصف بر جنایت مأمون در به شهادت رساندن امام «ع» اشاره نماید.
1. (آقابزرگ ) تهرانى ، محمد حسن ؛ الذریعة الى تصانیف الشیعة ؛ بیروت :دارالاضواء، [بى ت].
2. ابن ادریس ، محمد بن احمد؛ دیوان الامام الشافعى ؛ دمشق : دارالبشائر، 1417 ه ق .
3. ابن شهر آشوب ، محمد بن على ؛ مناقب آل ابى طالب ؛ بیروت : دار الاضواء،1405 ه ق .
4. ابن طولون ، شمس الدین محمد؛ الشذرات الذهبیة فى تراجم الائمة الانثى عشریةعند الامامیة ؛ تحقیق صلاح الدین : بیروت : دار صادر، [بى ت].
5. البخارى الجعفى ، محمد بن اسماعیل ؛ صحیح البخارى ؛ بیروت : احیاء التراث العربى ، 1408 ه.ق .
6. البکرى الاندلسى ، عبدالله بن عبدالعزیز؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاءوالمواضع ؛ بیروت : عالم الکتب ، [بى ت].
7. الترمذى ، محمد بن عیسى ؛ سنن الترمذى ؛ تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان ؛بیروت : دارالفکر، 1403 ه ق .
8. الحموى ، یاقوت بن عبداللَّه ؛ معجم البلدان ؛ بیروت : دارالکتب العلمیة ، 1410 ه ق .
9. الذهبى ، محمدبن احمد؛ میزان الاعتدال فى نقد الرجال ؛ بیروت : دارالمعرفة ، [بى ت].
10. الشبراوى ، عبدالله بن محمد؛ الاتحاف بحب الاشراف ؛ قم : منشورات الرضى ،1363 ش .
11. الصفدى ، خلیل بن ابیک ؛ الوافى بالوفیات ؛ [بى ج]، دارالنشر، [بى ت].
12. الطبرسى ، ابى على الفضل بن الحسن ؛ اعلام الورى باعلام الهُدى ؛ قم : مؤسسة ال البیت : لاحیاء التراث ، 1417 ه ق .
13. الطبرى ، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک ؛ بیروت : مؤسسة الاعلمى ، [بى ت].
14. امینى ، عبدالحسین احمد؛ الغدیر؛ تهران : دارالکتب الاسلامیة ، 1366 ه ش .
15. بحرانى ، یوسف ؛ الحدائق الناصره فى احکام العترة الطاهرة ؛ قم : انتشارات جامعة مدرّسین ؛ [بى ت].
16. بن حنبل ، احمد؛ مسند احمد؛ بیروت : دارصادر، [بى ت].
17. پیشوایى ، مهدى ؛ سیره پیشوایان ؛ قم : مؤسسه تحقیقاتى و تعلیماتى امام صادق 7، سال 1375ش .
18. جمعى از نویسندگان ؛ تفسیر نمونه ؛ قم : انتشارات امیرالمؤمنان «ع»، 1368 ش .
19. حاجى خلیفه ، مصطفى بن عبدالله ؛ کشف الظنون عن اسامى الکتب والفنون ؛بیروت : دارالفکر؛ [بى ت].
20. حسینى جلالى ، سیدمحمدجواد؛ احادیث المهدى «ع» من مسند احمد بن حنبل و یلیه کتاب البیان فى اخبار صاحب الزمان «ع»، للکنجى الشافعى ؛ قم : مؤسسة النشرالاسلامى التابعة لجماعة المدرّسین ، 1415 ه.ق .
21. حلّى ، على بن یوسف ؛ العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة ؛ قم : کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى ، 1410 ه ق .
22. ذهبى ، ابوعبدالله محمد بن احمد؛ سیر اعلام النبلاء؛ بیروت : مؤسسة الرسالة ،1992 م . اربلى ، على بن عیسى بن ابى الفتح ؛ کشف الغمة فى معرفة الائمة :.
23. ذهبى ، ابوعبداللَّه ؛ محمد بن احمد؛ میزان الاعتدال فى نقد الرجال ؛ بیروت :دارالمعرفة ، [بى ت].
24. روزبهان خنجى اصفهانى ، فضل الله ؛ وسیلة الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم :؛ تحقیق رسول جعفریان ؛ قم : انتشارات انصاریان ، 1375 ه ش .
25. زمخشرى ، محمود بن عمر؛ الکشّاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فى وجوه التأویل ؛ قم : منشورات البلاغه : [بى ت].
26. شافعى ، محمد بن طلحه ؛ مطالب السؤول فى مناقب ال الرسول :؛ تحقیق ماجد بن احمد العطیة ؛ بیروت : مؤسسة ام القُرى للتحقیق والنشر، 1420 ق .
27. طباطبایى ، سید عبدالعزیز؛ اهل البیت فى المکتبة العربیة : قم : مؤسسة آل البیت : لاحیاء التراث ، 1415 ق .
28. عاملى ، السیدجعفر مرتضى ؛ الصحیح من السیرة النبى الاعظم 9؛ بیروت :دارالهادى ،1415 ه ق .
29. عاملى ، سیدجعفر مرتضى ؛ رنج هاى زهرا«س»؛ ترجمه محمد سپهرى ؛قم :تهذیب ، 1380ه ش .
30. مالکى ، على بن محمد (ابن صباع )؛ فصول المهمّة فى معرفة الائمة :؛ تحقیق سامى الغریرى ؛ قم : دارالحدیث ، 1381 ه ش .
31. مجلسى ، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ بیروت : الوفاء، 1403 ق .
32. موسوى ، سید محمد صالح ؛ شرح مناقب محیى الدین بن عربى ؛ به اهتمام سیدجمال الدین ؛ تهران : 1362 ه ش .
382 فارغ التحصیل کارشناسى ارشد تاریخ .
383. استاد سید عبدالعزیز طباطبایى صدها عنوان از این کتاب ها را که به وسیله دانشمندان فِرَق مختلف تدوین شده است در کتاب «اهل البیت فى المکتبة العربیه » (قم ، مؤسسة ال البیت 7 لاحیاء التراث )، به جامعه فرهنگى کشور معرفّى کرده است .
384. «کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، خداوند رحمان محبت آنها را در دل ها مى افکند.»(مریم (19)، 54)
385. تفسسیر نمونه ، ج 13، (قم ، انتشارات امیرالمؤمنان )، ص 143.
386. نهج البلاغه ، خطبه 2.
387. همان ، خطبه 152.
388. همان ، خطبه 237.
389. جهت آگاهى در این زمینه به کتاب «اهل البیت فى الکتاب و السّنة » تألیف محمد محمدى رى شهرى ، (نشردارالحدیث ) مراجعه کنید.
390. «بگو از شما مزدى درخواست نمى کنم ، مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم را.» (شورى ()، 23)
391. محمدبن طلحه شافعى ، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول ، تحقیق مَاجدبن اَحمدالعطیه ، (مؤسسة ام الْقُرى للتحقیق و النشر، 1420 ه. ق )، ص 38.
392. علاءالدین على المتّقى ، کنزالعمّال ، (بیروت : مکتبة التراث الاسلامى )، ج 13، ص 645، حدیث 37631.
393. یوسف بحّرانى ، الحدائق الناصرة فى احکام العترة الطاهرة ، (قم : انتشارات جامعه مدرسین )، ج 8، ص 465 ومحمد بن احمد ابن ادریس ، دیوان الامام الشافعى ، (دمشق : دارالبشائر، 1417 ق )، ص 72.
394. محمودبن عمر زمخشرى ، الکشّاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فى وجوه التأویل ، (تهران ،منشورات البلاغه )، ج 4، ص 221.
395. ر.ک : محمدبن احمد ذهبى ، میزان الاعتدال فى نقد الرجال ، (بیروت : دارالمعرفة )، ج 1، ص 48 و 496 وجلال الدین عبدالرحمن بن ابى بکر السیوطى ، طبقات الحفاظ ، ج 1 ص 66، 330، 377، 390 و 508.
396. شمس الدین محمدبن طولون ، الشذرات الذهبیة فى تراجم الائمة الاثنى عشریة عندالامامیة (بیروت : دارصادر)، ص 41. [این اثر با عنوان الائمة الاثنى عشر با تحقیق صلاح الدین منجد چاپ شده ]
397. ر.ک : ایرج افشار، فرهنگ ایران زمین ، (تهران : فراز) ج 16، ص 44 ـ 75.
398. محمد صالح بن محمد موسوى ، ر.ک : شرح مناقب محیى الدین بن عربى ، به اهتمام سید جمال الدین ،(تهران : 1362).
399. در این قسمت (نشر فضائل اهل بیت : از نظر تاریخى ) از مقدمه آقاى رسول جعفریان بر کتاب «وسیلة الخادم الى الخدوم » استفاده شد.
400. نصیبین به فتح نون و کسر صاد، یکى از نواحى «دریاى ربیعه » است که بین حیره و شام واقع شده است .(عبدالله بن عبدالعزیز البکرى الاندلسى ، معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع ، «بیروت : عالم الکتب »، ج 2، ص 1310)
401. مصطفى بن عبدالله حاجى خلیفه ، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون ، (بیروت ، دارالفکر)، ج 2، ص 1760. و خلیل بن ابیک الصفدى ، الوافى بالوفیات ، (بى جا، دارالنشر)، ج 3، ص 176.
402. شهاب الدین عبدالرحمن بن اسماعیل ، الروضتین فى اخبار الدولتین النوریة و الصلاحیة ، (بیروت : مؤسسة الرسالة )، ج 2، ص 188.
403. على بن عیسى بن ابى الفتح الاربلى ، کشف الغمة ، ج 1، ص 53.
404. ابو عبدالله محمدبن احمدبن عثمان ذهبى ، سیر اعلام النبلاء، (بیروت : موسسة الرسالة ، 1992)، ج 1، ص 53.
405. سید حامد تقوى ، خلاصه عبقات الانوار، ج 4، ص 57.
406. اربلى ، کشف الغمة ، ج 1، ص 53.
407. ذهبى ، همان ، ج 23، ص 294.
408. این کتاب در زمان حیات مولف گم شده یا به سرقت رفته است ؛ ولى در تاریخ محفوظ مانده است . محقق فصول المهمّه فى معرفة الائمه : از دو نسخه آن یاد مى کند. یک نسخه در کتابخانه «ولى الدین ـ سلیمانیه ـبه شماره 574 و نسخه دیگر در کتابخانه دامادِ ابراهیم باشا ـ سلیمانیه ـ به شماره 303 وجود دارد. ر. ک : ابن صباغ مالکى ، فصول المهمّه فى معرفة الائمه :، تحقیق سامى الغریرى ، (قم : دارالحدیث ، 1381 ش )، ج 1، ص 651.
409. همان .
410. «اربلى » در بین سال هاى 620 تا 625 هجرى در شهر «اربل » در شمال شرقى عراق به دنیا آمد و به دلیلبرخوردارى از هوش و استعداد فوق العاده و شخصیت بر جسته خانوادگى در 634 هجرى عهده دار ریاست دیوان الانشاء ابوالصلاح حاکم اربل شد. وى درسال 660 هجرى به عنوان ریاست دیوان الانشاء هلاکوخان دربغداد مشغول به خدمت شد و افزون بر کار ادارى خود، آثارى درتاریخ به یادگار گذاشت . او با سیدین طاووس ، ارتباط نزدیک داشت و دوست صمیمى خواجه نصیرالدین طوسى شمرده مى شد. (الوافى بالوفیات ، ج 3، ص 57)
411. ر. ک : اربلى ، کشف الغمه ، ج 1، ص 514، 520، 555، 560، 565 و ج 2، ص 2، 28، 42، 152، 45، 259، 343 و 325.
412. (ر. ک : همان ، ج 2 ص 262، 374، 446، 438، 443 و ج 1، ص 53.
413. حسن بن یوسف معروف به علّامه حلّى (648 ـ 726) از نوابع عصر خود بوده و در فقه ، اصول ، کلام ، منطق ،فلسفه و رجال ، حدود صد جلد کتاب داشته است که برخى از آنها عبارتند از: تبصره المتعلمین ، القواعد،تذکرة الفقهاء، المنتهى ، شرح التجرید، منها ج الاستقامة ، مختلف الشیعة والارشاد.
414. على بن یوسف حلّى ، العدد القویّة لدفع المخاوف الیومیة ، (قم : کتابخانه آیة الله مرعشى نجفى )، ص 77.
415. محمد حسن (آقابزرگ ) تهرانى ، الذریعة الى تصانیف الشیعه ، (بیروت : دار الاضواء الشیعه )، ج 1، ص 466.گرچه مرحوم آقابزرگ آن را در کتابش آورده اند، ولى مى توانیم در فصول المهمّة فى الاصول الائمة : بیابیم .
416. همان ، ج 23، ص 98.
417. آقا بزرگ تهرانى در شرح حال وى مى نویسد: بر تاریخ دقیق ولادت على بن یونس دست نیافتم لیکن ظاهراًولادت او در حدود سال هاى 804 ـ 805 بوده است . او عالمى برجسته و متبحّر در فقه ، کلام ، تفسیر و ادبیات بوده است و تألیفاتى در این موضوعات داشته است که برخى از آنها عبارتند از: الباب المفتوح الى ما قیل فى النفس و الروح (این کتاب را مرحوم مجلسى به طور کامل در بحارالانوار آورده است )، الرسالة الیونسیه فى شرح المقال التکلیفیة تألیف شهید اوّل ، زبدة البیان و الانسان ، منتخب مجمع البیان ، ذخیرة الایمان او ارجوة فى الکلام ، منظومة فى علم الکلام .
418. کفعى در سال 840 ه ق در روستاى «کفرعیما» از توابع جبل عامل لبنان به دنیا آمد. وى در آخر کتاب مصباح ، خود را از نوادگان حارث همدانى صحابى جلیل القدر على «ع» معرفى مى کند. او عالمى برجسته وعارفى بلند مرتبه بوده و کتاب هاى چندى را به رشته تحریر در آورده است که از جمله آنها کتاب هاى «الفوائدالطریفة (الشریفة ) فى شرح الصحیفة السجّادیة »، «المقصد الاسنى فى شرح الاسماء الحسنى »، «محاسبة النفس اللوامة »، «تنبیه الروح النّوامة » و «قراضة النضیر» (خلاصه تفسیر مجمع البیان ) مى باشد. وى در سال 905 ه ق در کربلا دار فانى را وداع گفته است . (عاملى ، امل الامال ، ج 1، ص 28 و اعیان الشیعة ، ج 5، ص 336ـ 358.)
419. ابراهیم بن على کفعمى ، مصباح الکفعمى اوجنة الامان الواقیة و جنة الایمان الباقیة ، (بیروت : مؤسسة النعمان ، 1412 ق )، ص 316.
420. ر. ک : محمدباقر مجلسى ، بحارالانوار، ج 35، ص 5؛ ج 43 ص 136، 161، 200؛ ج 44، ص 367؛ ج 45 ص 331؛ ج 49 ص 2؛ ج 51 ص 23 و....
421. ر.ک : امینى ، الغدیر، ج 1، ص 33، 168، 219، 267، 337، 346، 355، 372 و 393؛ ج 2، ص 27، 52، 116،307، 325 و 355؛ ج 3، ص 18، 97، 98، 108، 112، 114، 121، 159، 182، 183، 185، 194، 224 و 358؛ ج 6، ص 23، 65، 110 و 343 و ج 7، ص 234.
422. همان ، ج 5، تهران : (دارالکتب الاسلامیة ، 1366 ه.ش )، ص 413.
423. همان ، ص 416ـ417.
424. ر.ک : سید شرف الدین عاملى ، النص و الاجتهاد، ص 83، 481، 504 و 550.
425. سخنان پیامبر«ص» درباره هر یک از ائمه : را در بخش ویژه هر امام ذکر مى کند.
426. مائده (5)، 12.
427. اعراف (7)، 159ـ160.
428. محمد بن طلحه ، مطالب السؤول ، ج 1، ص 26ـ29؛ ترجمه با تلخیص .
429. همان .
430. مطالب السوؤل ، ص 36. «آنان ریسمان محکم (الهى ) هستند براى کسى که به آن چنگ زند. فضیلت هاى آنان از طریق وحى مطرح شده است . مناقب آنان در سوره شورى و هل اتى و سوره احزاب آمده است آنان اهلبیت پیامبرند9 و دوستى ایشان به حکم الهى و سندهاى محکم بر مردم واجب است . فضایل آنان فراتر ازکوشش راویانى است که در این راه بار سفر مى بندند.»
431. همان ، ص 29. اى پروردگار من ! تو را سوگند به پنج تن آل عبا که صاحبان هدایت و عمل صالح هستند. وکسانى که کشتى هاى نجاتند. و دوست داران آنان صاحب تجارت سودمند هستند و آنان که در روزى که قیامت بر پا شود در موقف رسوا کننده [اشاره به آیه شریفه دارد که مى فرماید: «ن َّ الْمُتَّقِین َ فِى جَنَّات ٍ وَ نَهَرٍ فِى مَقْعَدِصِدْق ٍ عِنْدَ مَلِیک ٍ مُقْتَدِرٍ» ]داراى مقام صدقند مرا غمگین مکن و گناهانم را ببخش تا شاید از آتش سوزان (جهنم ) سالم بمانم . پس به سبب محبت «اهل بیت » امیدوارم از گناه بزرگم بگذرى . پس آنان براى کسى که ولایتشان را دارد سپرند و از پرتگاه هاى عمیق نجات مى دهند و من دست توسل به دامن ایشان زدم در حالى که امید دارم درخواست این گناهکار بدبخت پذیرفته شود، شاید با توفیقات خداى سبحان بهره اى ببرد و به صراط مستقیم هدایت شود.
432. رَحْبَه به معناى محل ّ وسیع و اسم ِ محلّى در کوفه است . (یاقوت حموى ، معجم البلدان ، ج 3، [بیروت :دارالکتب العلمیة ، 1410 ه.ق ]، ص 37)
433. مائده (5)، 67.
434. ابوالحسن على واحدى ، اسباب النزول ، ص 115.
435. «جایگاه شما آتش است ؛ آن سزاوارتر است بر شما.» (حدید، 15)
436. «این براى آن است که خداوند مولا و سرپرست کسانى است که ایمان آوردند؛ (اما کافران مولایى ندارند.»(محمد، 11) مرحوم علامه طباطبایى و مفسران تفسیر نمونه ، کلمه «مولا» در این آیه شریفه را به معناى سرپرست گرفته اند.
437. «و براى هرکس وارثانى قرار دادیم که از میراث پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند.» (نساء، 33)
438. «و من براى بستگانم بعد از خودم بیمناکم .» (مریم ، 5)
439. دخان ، آیه 41.
440. محمد بن طلحه شافعى به عنوان یک ادیب برجسته قرن ششم ، استعمال لفظ در اکثر از معناى واحد را جایزمى داند و بر این اساس ، اختلاف در مورد معناى مولى بى نتیجه خواهد بود؛ اما معمولاً علماى شیعه نظردارند که قرائن مقامى و مقالى نشان مى دهد که از میان معانى متعدد، معناى سرپرست اراده شده است .
441. «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم ، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم ، شما هم زنان خود را دعوت کنید، ما از نفوس خود دعوت کنیم ، شما هم از نفوس خود.» (آل عمران ، 61)
442. محمد بن طلحه ، همان ، ج 1، ص 80ـ82.
443. از نظر شیعه ، ائمه : افزون بر اینکه مربى و راهنماى معنوى هستند، به عنوان مراجع احکام دینى ورهبران سیاسى و اجتماعى نیز از طرف خداوند سبحان برگزیده شده اند. چنان که در جاى خود به اثباترسیده است ، حق حاکمیت اولاً و بالذات از آن ِ خداى متعال است که خالق و پروردگار همه موجودات است وانبیا و جانشینان آنان از طرف خداى متعال به عنوان حاکم و مرجع قانون گذارى تعیین شده اند. «مَن ْ یُطِع ِالرَّسُول َ فَقَدْ طَاع َ اللَّه َ؛ «هر کس از پیامبر«ص» فرمان برد در حقیقت خدا را فرمان برده است .» (نساء، 80)«النَّبِى وْلی َ بِالْمُومِنِین َ مِن ْ نْفُسِهِم ْ؛ پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است .» (احزاب ، 6) این ولایت ومرجعیت «اولى الامر بودن » براى ائمه اطهار: نیز ثابت است ؛ چنان که قرآن کریم فرمود: «طِیعُوا اللَّه َ وَطِیعُوا الرَّسُول َ وَ ولِى الْمْرِ مِنْکُم ْ» (نساء، 59). وَ لَوْ رَدُّوه ُ لَى الرَّسُول ِ وَ لی َ ولِى الْمْرِ مِنْهُم ْ لَعَلِمَه ُ الَّذِین َ یَسْتَنْبِطُونَه ُمِنْهُم ْ؛ اگر (مسائل ) را به پیامبر و اولواالامر بازگردانند از ریشه هاى مسائل آگاه خواهند شد.» (نساء، 83)
مفسران شیعه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولى الامر» امامان ، دوازده گانه مى باشند که رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى در تمام شؤون زندگى از طرف خداوند و پیامبر«ص» به آنها سپرده شده است (جمعى ازنویسندگان ، تفسیر نمونه ، ج 3، ص 434). حدیث ثقلین که تواتر آن نزد شیعه و سنى ثابت است ، مرجعیت دینى ائمه : را اثبات مى کند.
444. فضل اللَّه روزبهان خنجى اصفهانى ، وسیلة الخادم الى المخدوم (در شرح صلوات چهارده معصوم :)،تصحیح رسول جعفریان ، (انتشارات انصاریان ، سال 75)، ص 34.
445. محمد بن طلحه ، همان ، ص 61 ـ 71. ترجمه با تلخیص .
446. «خداوند جمعیتى را مى آورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند.» (مائده ، 54)
447. «خداوند توبه کنندگان را دوست دارد و پاکان را (نیز) دوست دارد.» (بقره ، 222)
448. «خداوند کسانى را دوست مى دارد که در راه او پیکار مى کنند گویى بنایى آهنین اند.» (صف ، 4)
449. صحیح بخارى ، ج 7، ص 190 و ج 8، ص 131.
450. محمدبن طلحه ، همان ، ج 1، ص 78.
451. «تا آن را وسیله تذکرى براى شما قرار دهیم و گوش هاى شنوا آن را دریابد و بفهمد.» (الحاقه ، 12)
452. «... به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم ، شما هم از نفوس خود....» (آل عمران ، 61)
453. «کتابى است که بر تو نازل کردیم ، تا مردم را از تاریکى ها (ى شرک و ظلم و جهل ) به سوى روشنایى درآورى .» (ابراهیم ، 1)
454. «و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است .» (نحل ، 89)
455. «و مسلماً این (قرآن ) از سوى پروردگار جهانیان نازل شده است . روح الامین آن را نازل کرده است بر قلب (پاک تو)، تا از انذار کنندگان باشى .» (شعراء، 192ـ194)
456. «و آیات ما را جز کافران انکار نمى کنند.» (عنکبوت ، 47)
457. محمد بن طلحه ، مطالب السؤول ، ج 1، 113ـ114. ترجمه با تلخیص .
458. ر.ک : همان ، ص 116 ـ 124.
459. همان ، ص 91.
460. همانا على «ع» رهبر نیکوکاران و قاتل کفّار است ، یارى کننده او پیروز است و کسى که او را رها کند خوارخواهد گشت .
461. خدایا! برادرم موسى از تو درخواست کرد و گفت : پروردگارا! سینه ام را گشاد کن ، و کارم را برایم آسان گردان و گره از زبانم بگشاى تا سخنان مرا بفهمند و وزیرى از خاندانم براى من قرار ده ، برادرم هارون را. با او پشتم را محکم کن و او را در کارم شریک ساز (طه ، 20ـ25)؛ پس فرمودى : به زودى بازوان تو را به وسیله برادرتمحکم (و نیرومند) مى کنیم و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهیم و به برکت آیات ما، بر شما دستنمى یابند (قصص ، 35). خدایا! من محمّد، پیامبر و برگزیده تو هستم . خدایا! سینه ام را گشاد گردان و کارم راآسان فرما و از اهل بیتم ، على را وزیر من قرار ده و پشتم را به وسیله او محکم کن .
462. «سرپرست و ولی ّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانا که نماز را برپا مى دارند و درحال رکوع ، زکات مى دهند.» (مائده ، 55)
463. محمد بن طلحه ، همان ، ج 1، ص 144.
464. «و غذاى (خود) را با اینکه به آن علاقه دارند به مسکین و یتیم و اسیر مى دهند.» (انسان ، 8)
465. «(به خاطر این عقیده و عمل ) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذیرد در حالى که غرق شادى و سرورند و در برابر صبرشان ، بهشت و لباس هاى حریر بهشتى را به آنها پاداش مى دهد. این در حالى است که در بهشت بر تخت هاى زیبا تکیه کرده اند.» (انسان ، 11ـ13)
466. محمد بن طلحه ، همان ، ج 1، ص 146ـ147.
467. همان ، ص 233.
468. همان ، ص 161.
469. همان . همانا خوابیدن یک نفر در میان انبوهى از دشمنانى که قصد ترور او را دارند، در حالى که با دین اوعناد و دشمنى دارند و عداوت خودشان را آشکار مى کنند و اقامت سه شبانه روزى او بین آنان (پس از خروجپیامبر«ص») و خارج شدن وى از شهر آنان به طرف راه ها و درّه هایى که میان کوه هاى گوناگون قرار گرفته است و به تنهایى در سرزمین دشمن با توجه به فراوانى آنها حرکت کردن ، روشن ترین دلیل و برترین گواه بر شهامت و شجاعتى است که خداوند او (على «ع») را به آن اختصاص داد. رسول خدا«ص» هرگاه احساس رنج ودردى مى نمود یا نگرانى پیدا مى کرد یا با مشکلى روبه رو مى گردید با شناختى که از شجاعت ، شهامت ،آگاهى ، استوارى ، جدّیت و قیام على «ع» داشت ، او را فرا مى خواند.
470. همان ، ص 200.
471. همان ، ص 201.
472. همان ، ص 265، ترجمه با تلخیص .
473. ر.ک : ابن شهر آشوب ، المناقب ، ج 3، ص 311؛ اربلى ، کشف الغمة ، ج 1، ص 428 و شیخ مفید، الارشاد، ج 1،ص 20ـ22.
474. محمد بن طلحه ، ج 2، ص 59. وقتى [سپاه ابن زیاد] با تمام تجهیزات و نفرات او [حسین بن على «ع»] رامحاصره کردند، از او خواستند که به امر ابن زیاد تن دهد یا با یزید بیعت نماید و اگر از آن سر باز زند، پس باید آماده جنگى باشد که رگ دل و گردن را قطع مى کند و ارواح را به جایگاه بالا مى فرستد و بدن ها را به روى زمین مى افکند.
پس روح بلند حسین بن على «ع» از جدّ و پدرش پیروى کرد و از پذیرش ذلّت و پستى روى گرداند وجوان مردى هاشمى او را ندا داد؛ پس او لبّیک گفت و این لبیک ، دورى از ذلّت را به وى عنایت نمود. پس نبردبا سپاه (ابن زیاد) و درگیر شدن با شمشیرها و برخورد با نیزه ها و شمشیرهاى آخته و برّان را برگزید. وزیر بارذلّتى که گونه ها و پیشانى شرافت او را مهر ذلّت مى زد نرفت .
و اکثر افرادى که براى جنگ با او (حسین بن على «ع») خارج شده بودند کسانى بودند که از او پیرویمى کردند و به او نامه نوشته و اطاعت مى کردند و از او خواسته بودند بر آنها وارد شود تا با او بیعت نمایند؛[امّا ]وقتى به سوى آنان آمد آن چه به او وعده داده بودند، انکار کردند و به متاع پست دنیا گرایش یافتند، پس بندگى آن را پذیرفتند و به سبب بخشش هاى «ابن زیاد» به جنگ با او گرایش پیدا کردند. و قصد جان او نمودند.
و او [حسین بن على «ع»] با جان خویش ، برادران و خانواده اش (که مجموعاً هشتاد و چند نفر بودند) ایستادو سپاه ابن زیاد، جنگ با آنان را برگزید؛ پس فاجران طغیانگر آنان را به دام افکندند و فاسقان پست آنان را به زحمت انداختند و آنان را تیرباران کردند و با سخنان [نارو] به آنان زخم زبان زدند.»
475. همان ، ص 75ـ76. پس اگر آسمان و زمین به سخن مى آمدند بر آنها [ذریّه پیامبر«ص»] عزادارى مى کردند واگر کافران طغیانگر بر احوال آنان آگاهى مى یافتند بر آنها مى گریستند و ناله مى کردند و اگر در محل ّ جنگ ،متکبران جاهلیت حضور داشتند به گریه مى آمدند و اگر خروج کنندگان جبّار، شاهد حال آنها بودند، آنان رایارى مى دادند، پس واى بر مصیبتى که بر قلوب موحّدان وارد شد و آنان را سوگوار نمود و بلایى که جان وروح مؤمنان گذشته و آینده را پژمرده و محزون ساخت و وا اسفا بر ذرّیه نبوى که خونشان ریخته شد و عترت محمّدى که بُرِش شمشیرشان کُند شد و خاندان علوى که رهبرشان بى یاور ماند و خاندان هاشمى کهحرمشان مباح شمرده شد و حرامشان حلال گردید.
476. همان ، ص 155ـ158.
477. «من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق پیروى کردم .» (یوسف ، 38)
478. مؤلف سیره پیشوایان نیز مطلبى را در پاسخ این پرسش آورده است که قابل توجه است . وى مى نویسد:«قرائنى در دست است که نشان مى دهد جمله اخیر، یعنى «اسم پدرش ، اسم پدر من است » عمداً یا اشتباهاًاز طرف راوى به کلام پیامبر افزوده شده است و در گفتار آن حضرت ، فقط جمله «اسم او اسم من است »وجود داشته است . (ر.ک : مهدى پیشوایى ، سیره پیشوایان ، ص 706)
مؤید این پاسخ بسیارى از کتب روایى اهل سنت است که خبر را بدون جمله اخیر آن نقل کرده اند. به عنوان نمونه ، «ترمذى حدیث بالا را چنین آورده است : قال رسول اللَّه 9: لا تذهب الدّنیا حتى یملک العرب رجل من اهل بیتى یواطى اسمه اسمى (محمد بن عیسى ، سنن الترمذى ، تحقیق عبدالرحمن محمد عثمان ،[دارالفکر، بیروت ]، ج 3، ص 342). نیز احمد بن حنبل که داراى قدرت ضبط و دقّت بوده ، این حدیث را درچندجا از «مسند» خود نقل کرده ، ولى جمله اخیر در آنها نیست (مسند احمد حنبل ، ج 1، ص 376). حافظ گنجى شافعى در این باره مى گوید: در اکثر روایاتى که حافظان حدیث و محدثان مورد وثوق اهل سنت در این باره نقل کرده اند، جمله اخیر نیست . فقط در حدیثى که شخصى به نام «زائدة » از «عاصم » نقل کرده ، این جمله به چشم مى خورد و چون «زائدة » چیزهایى از خود به حدیث اضافه مى کرده است ، نقل او اعتبارى ندارد.
گواه این معنا، این است که راوى این حدیث ، شخصى به نام «عاصم » است و حافظ ابونعیم در کتاب «مناقبالمهدى »، 31 نفر از راویان این حدیث را نام برده که همگى آن را از «عاصم » شنیده اند و در هیچ کدام جملهاخیر نیست و تنها در نقل «زائدة » این جمله به چشم مى خورد که طبعاً در مقابل آن همه روایات ، فاقد اعتباراست . (ر.ک : محمدجواد حسینى جلالى ، احادیث المهدى (عج ) من مسند احمد بن حنبل ویلیه البیان فیاخبار صاحب الزمان (عج ) الکنجى الشافعى ، [چ 4، قم : مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین ،1415 ه.ق ]، ص 63.)
479. محمد بن طلحه ، ج 2، ص 160ـ161.
480. همان ، ص 41ـ42.
481. ر.ک : حسن بن على بن شعبة ، تحف العقول عن آل الرسول ، تحقیق و تعلیق على اکبر غفارى ، [قم : انتشارات جامعه مدرسین ، قم ، 1404 ه.ق ]، ص 274ـ277 و محمدباقر مجلسى ، بحارالانوار، ج 75، ص 132ـ133.
482. ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى ، علام الورى باَعلام الهُدی َ، (قم : مؤسسة آل البیت : لاحیاء التراث ،1417 ق )، ج 1، ص 291.
483. ر.ک : سیدجعفر مرتضى عاملى ، رنج هاى زهرا«س»، ترجمه محمد سپهرى ، (قم : تهذیب ، 1380)، ص 39 واز منابع متعدد شیعه و سنى .
484. محمد بن طلحه ، همان ، ص 32.
485. ر.ک : ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابى طالب :، ج 1، ص 5، و سیدجعفر مرتضى عاملى ، الصحیح من السیرة النبى الاعظم 9، بیروت : دارالهادى ، 1415 ه ق )، ج 5، ص 316ـ319.
486. محمد بن طلحه ، همان ، ص 28.
487. ر.ک : محمدباقر مجلسى ، همان ، ج 44، ص 45.
488. محمد بن طلحه ، همان ، ج 2، ص 44.
489. ر.ک : محمد بن عمر، زمخشرى ، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، ج 4، ص 329 و شبراوى ، الاتحاف بحب الاشراف ، ص 39. و اربلى ، کشف الغمة ، ج 1، ص 585. و شیخ مفید، الارشاد، ص 358.
490. محمد بن طلحه ، همان ، ص 103.
491. ر.ک . محمد بن احمد بن عثمان الذهبى ، میزان الاعتدال فى نقد الرجال ، (بیروت : دارالمعرفة )، ج 4، ص 477و 366 و 1075.
492. محمد بن طلحه ، همان ، ص 135. احتمالاً محمد بن طلحه در این زمینه متأثر از طبرسى بوده است . وى درباره علّت مرگ امام رضا7 مى نویسد: «ان ّ على بن موسى اکل عنباً فاکثر منه فمات فجأَة ً.» (محمد بن جریر، الطبرسى ، تاریخ الامم و الملوک ، [بیروت : مؤسسة الاعلمى ]، ج 7، ص 150)