تاریخ اسلام در آینه پژوهش، سال اول، شماره ، پیاپی ، 1382، صفحات -

    مصاحبه با استاد محمد هادى یوسفى غروى‌

    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    مصاحبه با استاد محمد هادى یوسفى غروى 844

    پیرامون دو اثر ارزشمند«موسوعة التاریخ الاسلامى » و «وقعة الطف »

    سؤال 1: از محضر استاد محترم ، جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى یوسفى غروى تشکر مى کنیم که در ارتباط با کتاب موسوعة التاریخ الاسلامى فرصتى در اختیار ماگذاشتند تا توضیح هایى را جویا شویم . به عنوان سئوال اول بفرمایید که انگیزه شما درتألیف این کتاب و وجه تمایز این کتاب با سایر تألیف ها در زمینه تاریخ و سیره پیامبراکرم «ص» چه بوده است ؟

    جواب : بسم الله الرحمن الرحیم . با تشکر از این فرصتى که داده شده است . به عرض مى رسد که البته علل و عوامل متعددى دست به دست هم داده و این کار انجام گرفته است که یکى از جهات اصلى و عمده اش این است که آن چه تا به حال و مخصوصاً دردوران اخیر نوشته شده ، تحلیل تاریخ است و تاریخ اسلام و به ویژه سیره نبوى «ص»بیشتر به صورت تحلیلى مورد توجه قرار مى گیرد؛ حال چه به عربى و چه به فارسى . درصورتى که به نظر مى رسد آن چه شایسته و بایسته است این است که این تحلیل ها برتحقیق فرع باشد؛ یعنى در درجه اول ما باید متن محقَّقى را داشته باشیم و بعد آن متن محقَّق را تحلیل کنیم و بعد تحلیلى که مى خواهیم در تاریخ بکنیم بر تحقیق مبتنى باشد.به نظر مى رسد که این نوع تحقیق جایش خالى است . به این معنا که آن چه تا به حالنوشته شده هر کدام به جهتى ، مقدار مطلوب و ایده آل را از متن محقق به دستنمى دهد و به ویژه که بعضى از آنها یا اطناب مُمِل ّ یا ایجاز مُخِل ّ دارد؛ مثلاً واپسین قلم حوزوى که در این زمینه به کار گرفته شده و تحقیق خوبى در ضمن آن انجام گرفته است کتاب برادر محترم ، جناب آقاى سید جعفر مرتضى با نام «الصحیح من سیرة النبى الاعظم 9» مى باشد؛ ولى همان طور که مى دانید، این کتاب تا آخر سال ششم هجرت رابحث و بررسى کرده که در چاپ اخیر در ده جلد و در چاپ قبلى در شش جلد منتشرشده بود و بنا بود که مباحث آن بر اساس دیدگاه تشیع انجام گرفته باشد؛ البته همین طورهم هست . براى هر خبرى و هر قطعه تاریخى ، بیش از حد منابع جمع آورى شده است ؛گاهى تا نصف یا یک چهارم صفحه ، یکى پس از دیگرى منبع ذکر شده است و البته رعایت منابع اصلى و فرعى و به ویژه رعایت منابع شیعه در درجه اول نشده است . به نظر مى رسد که مى بایست در جایى به منابع دیگران استناد شود که در منابع شیعى به اندازه لازم تتبع شده باشد تا این ملاک اطمینان در دست باشد که هر جا از منابع غیرشیعه نقل شده ، معنایش این بوده است که چیزى در منابع شیعى در این زمینه یافت نشد.این روش و منش در آن کتاب به طور دقیق مورد عمل قرار نگرفته و «تحلیل » و «تحقیق »با یکدیگر آمیخته شده است . بسیارى از جاهاى کتاب جنبه تحقیقى و بسیارى دیگرجنبه تحلیلى دارد و همین مسائل سبب شد که در فکر تألیف دیگرى باشیم که این نقایص را نداشته باشد، به عبارت دیگر سعى شود در درجه اول ، قدیمى ترین منبع شیعى به دست آید و چنان چه در موقعى منبع شیعى در دست نباشد، بعد از اطمینان ازآن ، به سراغ قدیمى ترین منبع غیر شیعى برویم و در صورت وجود چنین منبع غیرشیعى ، منابع دیگرى که در درجه دوم قرار دارد و فرع منبع قبلى است نقل نشود؛بنابراین معیار ابتدا، قدیمى ترین نقل و در درجه اول نقل شیعه و با اطمینان از عدم وجودآن ، قدیم ترین منبع غیرشیعى در نظر باشد که به نظر ما جاى چنین کارى خالى بود.

    افزون بر این ، لازم است همراه با تاریخ اسلام ، تاریخ نزول قرآن و مخصوصاًتشریعات قرآن نیز در نظر باشد. در لابه لاى خیلى از منابع و مصادر تاریخى احیاناً بهطور طبیعى ، نقل مقاطعى از تاریخ نزول قرآن کریم در تشریعات اسلام آمده است ؛ ولیبه طور مستمر چندان مورد عنایت مؤلفان نبوده و به نظر مى رسد به طور پراکنده بیان شده است . در این که مرورى از ابتدا تا انتهاى آیات قرآن ، ترتیب نزول آیات و سوره هاى آن و به ویژه بر حسب آن چه در دست رس و قابل دست رسى است ، صورت بگیردچندان در منابع تاریخى دیگر مورد توجه نبوده است . مخصوصاً در قسمت اخبار اسباب و شأن نزول ؛ اخبار متعدد متفاوت ، متهافت و مخالف با یکدیگر و بدون توجه به زمان نزول نقل شده است ؛ یعنى اخبارى در اسباب و شأن نزول آیات قرآن نقل و انباشته شده ، بدون توجه به این که آیا این خبر با فرض ترتیب نزولى این آیات ، با آیات بعدى وقبلى ، تناسب دارد یا نه ؟ چون اینها مورد نیاز بود در موسوعه بدان توجه گردید و درنتیجه تاریخ صدر اسلام و سیره نبوى «ص» همراه با تاریخ نزول قرآن و تشریعات اسلام باهم بررسى شد که در نوع خود بدون سابقه است .

    آخرى کار که با عنایت به منابع شیعى ، قبل از کتاب «الصحیح » برادر محترم جناب آقاى سید جعفر مرتضى انجام گرفته ، کار مرحوم مجلسى در بحارالانوار بود که البته اززمان مرحوم مجلسى تا کنون بیش از 300 سال گذشته و خیلى از منابع ، تجدید و تحقیق شده و بسیارى از کتاب ها و مصادر به دست آمده و سرانجام تفاوت هاى فراوانى رخ داده است . از این رو نیاز به تجدید عمل بر همان مبنا وجود داشت و آن چه در کتاب «موسوعة التاریخ الاسلامى » انجام گرفته در واقع ، اعاده عمل بر مبناى مرحوم مجلسى بعد از 300 سال است .

    سؤال 2: درباره وجه تسمیه کتاب موسوعة التاریخ الاسلامى و محدوده اى که بناست این کتاب تا آنجا پیش برود نیز توضیح هایى ارائه بفرمایید.

    جواب : همان طور که مى دانید در زمینه تاریخ اسلام ، کتاب کم نوشته نشده است و درنتیجه ، وقتى کتاب در یک موضوع باشد و به ویژه به صورت روش قدیم ـ که گاهى به تناسب اسم با موضوع کتاب توجه نمى شد ـ نخواهیم اسم گذارى کنیم ، بلکه به روش فعلى معقول که اسم کتاب ، حاکى از موضوع آن باشد؛ این جهات سبب شد که من اسم خاصى براى این کتاب در نظر نگرفته باشم تا آن که مؤسسه ناشر کتاب (مجمع الفکرالاسلامى یا ـ به فارسى ـ مجمع اندیشه اسلامى ) مخصوصاً برادر محترم جناب آقاى سید منذر حکیم این اسم را براى کتاب در نظر گرفت ، با آن طرحى که در نظر هست که تاانتهاى زمان معصومین : و زمان غیبت صغری َ یا احیاناً (در صورت اقتضا) تا انتهایتاریخ غیبت کبرى ادامه یابد؛ از این رو عنوان «موسوعة التاریخ الاسلامى » را براى آن درنظر گرفته اند. شاید هم یکى از زمینه هاى انتخاب این عنوان ، آن بود که براى دایرة المعارف فقهى که از سوى همان مؤسسه منتشر مى شود، عنوان «موسوعة الفقه الاسلامى » را در نظر گرفته اند. کتاب دیگرى که در واقع ، تجدید نظر، تکمیل و تهذیب کتاب «الذریعه » مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى است ، «موسوعة المؤلفات الامامیه » نام دارد؛ چون این طرح ها در آن مؤسسه مطرح بود و از این رو اینها دست به دست هم دادتا این اسم را بر این کتاب بگذارند.

    سؤال 3: بفرمایید چه قسمت هایى از کتاب تا کنون منتشر شده و چه قسمت هایى منتشر نشده یا در دست تحقیق است ؟

    جواب : آن چه انجام گرفته 3 جلد است ؛ یعنى از ابتداى طرح در نظر گرفته شده بودکه سیره نبوى تا انتهاى وفات پیامبراکرم «ص» در 3 جلد انجام بگیرد. یکى از جهاتى که عرض کردم ، این بود که تحقیق آقاى سید جعفر مرتضى در چاپ اخیر در ده جلد، آن هم تنها تا انتهاى سال ششم هجرت انجام گرفته است و البته مجلّدهاى کتاب هر چه وسیع ترباشد؛ طبعاً فوائد بیشترى را متضمن خواهد بود؛ ولى بیشتر حالت منبعى و ذخیره اى پیدا مى کند و حالت مراجعه اى متداول آن کمتر مى شود. از این رو در نظر گرفته شده بودآن چه انجام مى گیرد مجموعه سیره نبوى در سه جلد باشد: دوران قبل از هجرت در یک جلد و دوران بعد از هجرت در دو جلد، زیرا حوادث بعد از هجرت از نظر زمانى تقریباًمعادل با دوران قبل از هجرت است ؛ یعنى ده سال قبل از هجرت و تقریباً ده سال بعد ازهجرت ؛ ولى طبعاً حوادث بعد از هجرت تقریباً دو برابر حوادث قبل از هجرت مى باشد، هم اکنون این سه جلد چاپ و منتشر شده است . هم چنین دو جلد از سه جلد باترجمه فارسى ، زیر چاپ است . علاوه ، مقدار قابل توجهى از تحقیق و نگارش حوادث بعد از وفات رسول خدا9، یعنى حوادث جریان سقیفه ، موضع گیرى ها در برابرامیرالمؤمنان «ع»، هجوم به منزل ایشان و حوادث مربوط به حضرت امیرالمؤمنان «ع» وحضرت زهرا(3) و حوادث مربوط به جنگ هاى ارتداد در دست انجام است .

    سؤال 4: در باره امتیازها و نو آورى هایى که در این کتاب به چشم مى خورد، توضیح بیشترى بفرمایید که در کدام بخش ها و قسمت هاى تاریخى به نظریه جدیدى دست یافته اید و در کتاب از آن دفاع کرده اید؟

    جواب : ابتدا بد نیست اشاره کنم که نخستین اشتغال من به تاریخ اسلام و به ویژه سیره نبوى «ص» به مناسبت منبر (مخصوصاً منبر عربى ) بود. چون منبر به طور کلى و به خصوص منبر عربى ، تکیه اش بیشتر بر اخبار تاریخ اسلام است . به طور محسوس وملموس ، منبرهاى مطلوب ، مرغوب ، شایسته و بایسته جهان تشیع عربى ، افزون بر دیگربخش ها، بیشتر معتمِد و مستند بر اخبار تاریخ اسلام مى باشد و همین امر سبب شد کهمن طبعاً در اوقات فراغت از اشتغال هاى درسى حوزوى ، اشتغال منبرى و از جمله اشتغال به تاریخ اسلام داشته باشم . نخستین اشتغال در این زمینه ، تحقیق در مقتل امام حسین «ع» از ابى مخنف بود که با عنوان «وقعة الطف » چاپ شد.

    بعدها در زمینه سیره نبوى در کلاس هایى که قبل از انقلاب در حوزه براى طلاب عرب دایر شده بود از من خواسته شد تا تاریخ اسلام را تدریس کنم ؛ از این رو با مراجعه به منابعى که تا آن وقت در دسترس من بود و نوشته هاى اولیه اى داشتم که براى کلاس تهیه شده بود و سپس به سبب برخى اشتغال ها که برایم پدید آمد، این کار مهم به برادرمحترم آقاى سید جعفر مرتضى واگذار شد. و کتاب الصحیح ، حاصل همان کلاس هاى تاریخ اسلام به عربى در حوزه علمیه قم قبل از انقلاب بوده است . بعد از پیروزى انقلاب و فارغ از بعضى اشتغال هایى که در خارج از حوزه داشتم ، در حدود نیمه هاى سال 63دوباره براى تدریس تاریخ اسلام در دو جا دعوت شدم : یکى در مؤسسه اى براى طلابعرب عراقى به اسم «معهد الرسول الاعظم للخطابة و التبلیغ » و هم چنین در «جامعة الامام الصادق «ع»» که البته عمدتاً شیعه هاى عرب عراقى و لبنانى را آنجا جمع کرده بودند و احیاناً به عنوان «مجتمع آموزشى شهید محلاتى » یا «مجتمع آموزشى بیت المقدس » موسوم بود و در واقع ، یک مجتمع آموزشى زیر نظر سپاه براى بخش عربى شیعه اعم ّ از شیعه هاى عرب عراقى و لبنانى بود و آنان در واقع ، جوانان مقاومت و حزب الله بودند و عراقى ها هم از توّابین و هم از آزاده هاى عراقى و امثال اینها بودند. از من درسى در تاریخ اسلام خواسته بودند که اینها زمینه ساز اشتغال به «موسوعة التاریخ الاسلامى » شد. بخش مهمى از این کتاب درباره تاریخ نزول آیات قرآنى است و به ویژه آیاتى که به حوادث تاریخى اشاره دارند. در این زمینه بنا نبود که به ترتیب نزول بى اعتناباشیم ، بلکه اصل را بر این گذاشتیم که همین ترتیب مصحف (همان مبنایى که استادمحترم آقاى معرفت در کتاب «التمهید» دارند)؛ یعنى همین ترتیب موجود در آیات یک سوره ، ترتیب محفوظ در نزول بوده است ، مگر آن چه که با دلیل استثنا شود. براینمونه ، اثر مترتب بر این اصل ، آیات مربوط به سوره مائده است که از طرفى در روایات معتبر و متعدد از ائمه اهل بیت : وارد شده که سوره مائده ، واپسین سوره و به صورت دفعى بر پیامبراکرم «ص» نازل و هم چنین در اخبار ما آمده که این سوره در منی َ یا درعرفات و سرانجام در موسم حجة الوداع بر پیامبراکرم «ص» نازل شده است . البته در میان شیعیان ، سخن غیر محققانه معروف است که این آیات به طور متفرقه نازل شده است ؛ولى منافاتى ندارد که آیات یاد شده در واقع ، نوعى یادآورى باشد؛ همان طور که مرحوم علامه طباطبایى در بعضى موارد دیگر چنین احتمال داده اند. ما از نقل ها مى توانیم این رابه دست بیاوریم و من نیز در جلد سوم که هنوز منتشر نشده است ، آورده ام که مى توانیماین سخن را با همان روایاتى جمع کنیم که مدّعى نزول سوره مائده به طور دفعى درموسم حج یا منى یا عرفات هستند. این که امیرالمؤمین «ع» از طرف پیامبراکرم «ص» به سفر یمن مأمور بوده و قرار شد از یمن در حج به پیامبر«ص» ملحق شوند و بعد همپیوستند و آیه ولایت «نَّمَا وَلِیُّکُم ُ اللَّه ُ وَ رَسُولُه ُ وَ الَّذِین َ آمَنُوا الَّذِین َ یُقِیمُون َ الصَّلاَة َ وَ یُوتُون َالزَّکَاة َ وَ هُم ْ رَاکِعُون َ» که ضمن سوره مائده است ، در واقع شأن نزول خود سوره است ؛ به این معنا که بر خلاف آن چه بیشتر نقل شده است نقلى در اقبال سید بن طاووس از کتاب «الطی ّ النشر» هست که امیرالمؤمنان «ع» در حجة الوداع در مسجد الحرام به آن سائل برخورد که خودشان در حال نماز بودند و آن سائل در حال سئوال ، یأس و بعد خروج ازمسجد بود که امیرمؤمنان «ع» متوجه شدند و به او اشاره کردند و او آمد و انگشترى را ازدست امیرمؤمنان «ع» در آورد؛ در صورتى که آن چه مشهور و معروف مى باشد این که این جریان در مسجد پیغمبر«ص» و در مدینه رخ داده است و در نتیجه جاى این سوال باقى است که پس این آیه ، آیا ضمن این سوره بوده یا نبوده است ؟ اگر ضمن سوره نبوده ،پس چگونه در تفسیر عیاشى و امثال آن نقل شده که این سوره به صورت دفعى برپیامبراکرم «ص» در حجة الوداع نازل شده است و بنابر این آیا منافاتى با نزول درباره صدقه دادن انگشترى به وسیله امیرمؤمنان «ع» در مسجد نبوى در مدینه منوره ندارد؟ولى بر اساس نقل یاد شده از ابن طاووس ، زمینه طرح این سئوال ها کلاً از بین مى رود (واین که به پیامبراکرم «ص» نسبت مى دهند که مثلاً این آیات را جابه جا فرموده است ؛ منتفى مى شود؛ البته یک نقل اجمالى است و هیچ نقل تفصیلى وجود ندارد که آیات این سوره ،به وسیله پیامبراکرم «ص» جا به جا شده باشد). به این ترتیب نتیجه مى گیریم که سوره مائده یک جا بر پیامبراکرم «ص» نازل شد و به نشانه تصدّق امیرمؤمنان «ع» در رکوع نمازشان ، آن حضرت به عنوان ولى معیّن شده است و منافات ندارد که قبل از این آیه ،هر دو آیه تبلیغ و اکمال نازل شده باشد. نزول هر دو آیه تبلیغ و اکمال در صورتى با این معنا منافات پیدا مى کند که ما توجه نداشته باشیم که در بلاغت عربى ، احیاناً امرى که وقوعش قطعى است و به ویژه اگر در آینده نزدیکى بخواهد انجام بگیرد احتمالاً در مقام تأکید از آن به فعل ماضى تعبیر مى کنند. فعل ماضى ، همواره و همیشه بر وقوع در گذشتهدلالت ندارد و گاهى بر زمان آینده دلالت مى کند و چون زمان آینده قطعى الوقوع است ؛از این رو از آن به ماضى تعبیر مى شود. همین الا ن هم در میان عرب ها وقتى یک چیزى طلب مى شود در صورت اجابت و براى تأکید، گاهى در جواب به جاى این که بگویندالان انجام مى گیرد، مى گویند انجام گرفت و طرف فوراً بلند مى شود و آن کار را انجام مى دهد و این در قرآن ، نظایر متعددى دارد. این جا هم «الیوم اکملت لکم دینکم »، یعنی«ساکمل لکم دینکم »؛ ولى چون محقق الوقوع است به تعبیر «اکملت » تعبیر شده و اشاره به چیزى شده که پیامبراکرم «ص» انجام خواهد داد و نتیجه آن ، اکمال دین خدا و تمامیت نعمت الهى است و رضایت به اسلام به این شرط مى باشد.

    هم چنین در مورد آیه تبلیغ : «یَا یُّهَا الرَّسُول ُ بَلِّغ ْ مَا نْزِل َ لَیْک َ مِن ْ رَبِّک َ» در روایات متعددى داریم که پیامبراکرم «ص» به محض نزول آیه تبلیغ نفرمود؛ بنابراین ، خود این روایات نشانه آن است که مقصود از روایاتى که مى گویند این آیه در روز غدیر نازل شد،یعنى نتیجه عملى آن در روز غدیر انجام گرفت ، نه این که خود آیه در روز غدیر نازل شده باشد وگرنه با آن روایاتى که مى گوید پیامبراکرم «ص» چندین بار این کار را به تأخیرانداختند تا جبرئیل نازل شد و آن حضرت را متوقف کرد، منافات پیدا مى کند و باز خیلى بعید به نظر مى رسد که بگوییم خود آیه ها جداجدا نازل شده باشد؛ مثلاً آیه «و ان لم تفعل فمابلغت رسالته » هنگام رسیدن به جُحفه یا نزدیکى غدیر خم نازل شده باشد؛یعنى آیه قبلاً بدون جمله «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته » نازل شده و وقتى که این جمله در نزدیکى غدیر نازل شد، پیامبر ناچار گردید که تأخیر نیندازد؛ پس تفسیر شیعى ما به آن تفسیر معروف و مشهور منحصر نیست که ظاهرش این است ابتدا آیه تبلیغ در وقت رسیدن به نزدیکى غدیر خم نازل و بعد از آن ، تبلیغ انجام شده و سپس آیه اکمال نازل شده باشد. در آن صورت که جاى این سؤال باقى مى ماند که چرا آیه اکمال در اوایل سوره است در صورتى که آیه تبلیغ ، آیه 67 سوره است ؟ و تمام این سئوال ها به این طریق بر طرف مى شود.

    سؤال 5: در ارتباط با همین سوالى که مطرح شد، یکى از مواردى که به نظر مى رسدخوب اقوال و نصوص جمع شده است و سعى کرده اید نوآورى داشته باشید، مسأله مربوط به بعثت پیامبراکرم «ص» و مسائل مختلف مربوط به آن و پیآمدهاى بعثت است . ازجمله دوباره دوره دعوت مخفى ، دوره دعوت علنى و شروع آن ، تعداد سال هایى که دعوت مخفى به طول انجامید و از طرفى تطبیق آن چه در نقل هاى تاریخى در این زمینه هست با آن چه درباره تاریخ نزول سوره ها مطرح مى باشد و سعى زیاد داشته اید براى این که اثبات کنید در سوره هاى نازل شده بر اساس آن چه در ترتیب نزول مطرح است ،معمولاً قرائنى وجود دارد که نشان مى دهد اینها با دوره دعوت علنى منطبق هستند، نه دوره دعوت مخفى . در پى آن دوباره نکاتى مطرح شده است ؛ از جمله مسأله یوم الدار وحدیث معروف که از جهت زمانى با کدام یک از سال ها مى تواند منطبق باشد؟ آیا همان که در اواخر دوره دعوت مخفى معروف بوده یا این که در جریان شعب ابى طالب مشهوربوده است ؟ منتهى آن چه به عنوان سئوال مطرح مى شود این است که شاید در کتاب به یک جمع بندى قطعى برخورد نکنیم . در تتبعى که داشته ام یک جمع بندى قطعى در مجموعمسائلى که در این باره مطرح شده است ، نیافتم . علت این امر چیست ؟

    جواب : مطلب ِ درست و به جایى است . به این معنا که لازم است هم اصل مطالب وهم تاریخ نزول قرآن ، دقیقاً قدم به قدم در نظر باشد که آیا مثلاً در این مرحله از بعثت (حالا بعثت به نبوت یا بعثت به رسالت و اصلاً آیا این ، دو تا است یا یکى ؟ و آیا فاصله داشته است یا نه ؟) نزول قرآن چگونه بوده است ؟ آیا نزول قرآنى بوده یا نبوده است ؟اگر نبوده یا بوده ، چگونه صورت گرفته است ؟ اینها قدم به قدم مورد دقت نظر و تأمل قرار گرفت و نتیجه همان طور که اشاره کردید، این شده است که ما در قرآن کریم ، هیچ آیه اى را مطابق با آن چه به طور معروف و مشهور نقل مى شود نمى یابیم ؛ مثلاً مرحلهدعوت سه سال به صورت سرى و بعد به صورت علنى بوده است ؟ حتى کسانى که ازصدر اول تا به حال ، مسأله سه سال دعوت سرى را در مصادر تاریخ اسلامى مطرح کردند، هیچ کدام درصدد نبودند بحث کنند که در مدت دعوت سرّى ، آیا قرآنى هم نازل مى شد یا خیر؟ و در صورت نزول ، چه قسمت از قرآن در این مرحله نازل شده است ؟ آیالازمه این که کسى چیزى نگفته ، این است که قرآن در این مرحله نازل نشده است ؟ آیانباید آن قسمت از قرآنى که در مرحله سرّى دعوت نازل شده ، نشانه هایى از آن مرحله داشته باشد یا حداقل متناسب و منسجم با آن باشد؟ در صورتى که در آیات نازل شده در مکه ، مى بینیم اشاره هایى به جنبه علنى و برخورد اسلام با دیگران دارد و هیچ قسمتى را متناسب با مرحله سرى نمى بینیم . این که اشاره کردید که آیه انذار و دعوت یوم الداربه چه مرحله اى مربوط بوده است ، همانطور که ملاحظه مى کنید آیه «و انذر عشیرتک الاقربین » در اواخر سوره شعراء است . این سوره بر اساس ترتیب نزول ، سوره 47 است ،و حداقل باید سال چهار یا پنج به بعد نازل شده باشد؛ بنابراین با انتهاى مرحله سرى واوایل مرحله علنى متناسب نیست ، بلکه با مرحله علنى شدید که منتهى به شعب ابى طالب محاصره شد، متناسب مى باشد. اتفاقاً در روایات هم نشانه ها و قرائنى وجود داردکه این اجتماع در منزل ابى طالب یا منزل خود پیامبر بوده است ؛ چون اصلاً شعب ابى طالب بر خلاف آن چه بعضى ها در ذهنشان است ، شاید مقبره حجون باشد. همان جایى که قبر حضرت عبد المطلب ، ابو طالب و حضرت خدیجه 3 قرار دارد؛ یعنى همانمحله ابى طالب (محله عبد المطلب و بنى هاشم ) مى باشد؛ جایى که بین کوه ابو قُبَیْس وبازار ابوسفیان و مقابل مسعی َ قرار دارد که مولد پیامبراکرم «ص» در آنجا بوده است واکنون «شعب على «ع»» نامیده مى شود. بنابر این بنى هاشم در خانه ها و محله خودشان در محاصره بودند. پیامبر آنها را در آن دعوت جمع و این مطلب را مطرح کرده است ؛بنابراین ، انذار خویشاوندان نزدیک در ایام شعب ابى طالب بود و همان طور که اشاره کردید درست است .

    اینکه فرمودید دسته بندى دقیقى به صورت قطعى به چشم نمى خورد؛ البته از همان اوایل در نظر بود که در آخر هر بحثى ، یک نتیجه گیرى شبه قطعى یا نزدیک به قطعى باشد و من عذرم این است که چون اندکى مطالب بر خلاف مشهور است (وگرنه جایى که مطابق با مشهور باشد دیگر نیازى به نتیجه گیرى قطعى نیست ؛ چون بحثى ومناقشه اى انجام نگرفته است که نتیجه گیرى شود). از لحاظ فکرى و نظرى ، خود من به این نتایج مطمئن هستم ؛ ولى تأدباً چون خلاف مشهور بوده است در حدّ طرح سوال براى محققان مطرح کردم که اگر محققى در این زمینه ، تحقیقى داشته باشد ما گوش مى کنیم . حالا ممکن است در صورت تجدید نظر در کتاب در چنین جاهایى بتوانیم نتایج را بگیریم ؛ چون مدت ها گذشته و کسى اقدام به مناقشه و مخالفت نکرده است .

    سؤال 6: به همان سوال حدیث یوم الدار برگردیم . اگر ما این نظریه را ترجیح دهیم که جریان محاصره در شعب ابى طالب بوده است ؛ با توجه به این که سوره شعراء بر حسب ترتیب نزول ، سوره 47 مى باشد و بعد سوره حجر نازل مى شود که سوره 54 است و آیه «فاصدع بما تؤمر» در سوره حجر قرار دارد؛ بنابر این اگر ترتیب نزول را هم در نظربگیریم ، لازمه اش این است که آیه «فاصدع بما تؤمر» یا در جریان شعب ابى طالب نازل شده باشد یا بعد از آن و این با آن نقل معروف خیلى تفاوت پیدا خواهد کرد و از آن طرف این که پیامبراکرم «ص» بعد از سال ها دعوت آشکارا را شروع کردند و بعد به حصردر شعب منجر شد؛ چه انگیزه اى اقتضا مى کرد که آیا «فاصدع بماتؤمر» نازل شود؟ سوال دیگر درباره آیه «انذر عشیرتک الاقربین » است . اگر این آیه در جریان شعب نازل شده باشد، طبیعتاً سالیانى بعد از شروع دعوت علنى خواهد بود؛ بنابراین چه انگیزه اى درنزول آیه انذار وجود داشته است در حالى که خویشان پیامبراکرم «ص» با ایشان در شعب حضور داشتند؟

    جواب : البته هر دو سوال مربوط به دو آیه به جاست ؛ البته این مطالب در کتاب ذکرشده است . در واقع شما با این سؤال ها، سوال قبلى را تکمیل کردید. ما اگر توجه کنیم کسانى که در شعب ابى طالب در محاصره بودند، تنها مؤمنان بنى هاشم نبودند. بهتصریح تاریخ ، اخبار، روایات و حتى جمله هایى از نامه امیرمؤمنان «ع» به معاویه در نهج البلاغه 845 به این معنا اشاره دارد و مضمونش این است که کافرشان به چه انگیزه اى ومؤمنشان به چه انگیزه اى ، شرایط و سختى هاى محاصره را تحمل کردند. پس وقتى که کافران از بنى هاشم هم همراه با مؤمنان در محاصره سه ساله شعب حضور داشتند،براى زمینه نزول آیه «و انذر عشیرتک الاقربین » کافى است به ویژه که کلمه أَنْذِر، صرف انذار از عذاب خدا در صورت عدم ایمان نیست ، بلکه انذار با ترغیب در وزارت است ؛چنان که در جمله «ایکم یوازرنى على هذا الامر فیکون وصیّى و وزیرى و خلیفتى فى اهلى » فرمود؛ یعنى کدام یک از شما اجابت مى کند و اگر اجابت کرد پاداشش این باشدکه وصى و جانشین و خلیفه و وزیر من خواهد بود. پس منافات ندارد شما که الان این سختى ها را تحمل مى کنید، چه بهتر که به رسالت ایمان بیاورید تا اجر آخرتى هم داشته باشید به اضافه این که هر کدام از شما بیشتر از این ، در حمایت از دعوت و رسالت پیش قدم شود پاداش دنیایى او هم (البته از طرف پروردگار) این خواهد بود که منصب جانشینى مرا خواهد داشت البته عمل به چنین وعده اى ، مقتضى ایمان به اصل رسالت ونبوت خواهد بود. بنابراین هیچ بعدى ندارد که انذار به این معنا باشد، به ویژه وقتى به قراین دیگر توجه کنیم که در کتاب ذکر شده است . مناسبت آیه «فاصدع بماتؤمر» نیز دراخبار معین شده است که در اثر تهدید آنهایى که «مقتسم » بودند و در همان سوره ، قبل ازاین آیه آمده است : «کما انزلنا على المقتسمین »؛ یعنى کسانى که دروازه هاى ورودى مکه را بین خودشان از رؤسا و زعماى متصدى معارضه با رسالت اسلام و پیامبراکرم «ص»تقسیم مى کردند که حاجیان را از شنیدن سخنان پیامبر«ص» منع کنند؛ چرا که در غیرموسم حج آنان در محاصره بودند؛ ولى (با این که حکم محاصره نوشته شده بود)استثنایى که مورد تسلّم آنها بود و استثناى تخصصى و خروج تخصصى داشت ، موسم حج بود. موسم حج را نمى توانستند از معارضه استثنا نکنند. این استثنا از ابتدا موردتوافق و تسالم بین دو طرف بود. یعنى هر دسته اى هر کارى که کرده باشد در موسم حج فرض بر این بود که در امان باشد. از این رو حتى بنى هاشم در ایام محاصره در موسم حج (و حتى در عمره ، ولى تصریح دقیق آن در ایام حج شده است ) در امان بودند وبیرون مى آمدند و با حجاج ملاقات مى کردند. تنها نقشى که مشرکان به عهده داشتند این بود که حجّاج را در وقت ورود به مکه ملاقات و تحذیر مى نمودند که نکند با فلان کس که از خود ماست و ادعاى پیغمبرى مى کند، ملاقات کنید که ساحر، کذاب ، مجنون و...است . از آنجا که کافران از این گونه معارضه عاجز شده بودند و هر چه تهدید مى کردند،پیامبر از ابلاغ رسالت دست بر نمى داشت و شیفتگان اسلام نیز زیر بار تهدیدهانمى رفتند و با پیامبر ملاقات مى کردند؛ تصمیم گرفتند که خود پیامبر را تهدید کنند و درصورت ابلاغ رسالت ، او را به قتل برسانند. پیامبراکرم «ص» به حسب ظاهر از این تهدیدمتأثر شد و به منزل رفت و از آن خارج نشد؛ بنابراین آیه «فاصدع بماتؤمر» به این معناست ، و در آن معنا منحصر نیست که پس از دوره مرحله سرّى اظهار کن ، بلکه پس ازاین فترت ، چند روز که کردند و شما تحت تأثیر قرار گرفتید. اظهار کن ، اعتنا نکن و بیرون بیا. این مطالب در کتاب به طور مستند و دقیق تبیین شده است .

    سؤال 7: پس مى توان این نتیجه را گرفت که شروع دوره دعوت علنى با نزول هیچ یک از این دو آیه معروف همراه نبوده است و طبیعتاً این سؤال پیش مى آید که آیا دعوت علنى ، بدون اینکه امر رسمى و قرآنى از طرف خداوند باشد، شروع شده است ؟

    جواب : نه ؛ چون ما اتفاقاً آیه «قم فانذر» را داریم که مشهور هم هست . در آنجا هم گفته شده که آیه «قم فانذر» به معناى انذار است و این ، یک نقل غریبى نیست . در «قم فانذر» امر انذار قبل از آیه «انذر عشیرتک الاقربین » نازل شده است ؛ یعنى سوره مدثر ازسوره هاى مکى اوایل نزول است و حتى روایتى از جابر بن عبد الله انصارى در تاریخ طبرى و غیر آن آمده است که اصلاً نخستین سوره همین است و شاید منظورش ،نخستین سوره ناظر به همین انذار باشد. به ویژه که انذار، عمومى و مطلق باشد و قیدى مثل «انذر عشیرتک الاقربین » در آیه وجود ندارد. از نظر ترتیب نزول هم قطعى است که خیلى قبل از آیه «فانذر عشیرتک الاقربین » نازل شده است ؛ بنابراین قرینه اى مى شود که «فانذر عشیرتک الاقربین » در مورد خاص و خاص بعد از عام است ، نه خاص قبل از عام .اول امر به انذار عام و بعد به مناسبت خاصى ، امر به انذار خاص آمده است . و این که توقع داشته باشیم حتماً یک مرحله سرى باشد، و بعد پیامبر با مجوز قرآنى از مرحله سرى به مرحله علنى منتقل شده باشد، نخستین سؤال مى باشد که این فرض از کجااست ؟

    نخستین دلیل روشنى بر سه سال دعوت سرى نداریم و روایاتى از طریق شیعه ازائمه اطهار: نداریم که در مرحله سرى و به ویژه مسأله دار ارقم بن ابى ارقم داشته باشد؛ البته اصل تشکیک در مسأله دار ارقم را برادر محترم ، آقاى سید جعفر مرتضى درکتاب الصحیح خود مطرح نموده و در این زمینه به مقدار کافى مناقشه کرده اند که از طرق اهل بیت نقل نشده است و احتمالاً از طرق دیگر و در مقابل آن زحمت هاى سه سالشعب ابى طالب ایجاد شده باشد. بنى امیه و به خصوص معاویه و معاویه صفتان درصدد بودند که این مسأله محاصره سه ساله شعب ابى طالب را به نوعى تحت الشعاع قرار دهند و از این رو، مسأله دار ارقم را مطرح کردند و البته هیچ الزامى نداریم که به آنملتزم باشیم . من احتمال دیگر داده ام ؛ همان احتمالى که به طور ضمنى در صحبت هاى قبل اشاره شد، این که احتمالاً مرحله رسالت که همراه با نزول قرآن است غیر از مرحله نبوت باشد و قبل از مرحله رسالت ، مرحله نبوتى بوده که شاید سه سال یا شاید بیشتربوده است . طبق روایات امیرمؤمنان «ع»، مثل «صلّیت ُ مع رسول الله قبل الناس سبع سنین » به مرحله نبوت ناظر باشد. دلیل آن چنانى هم وجود ندارد که محاصره سه سال باشد. این که امیرمؤمنان «ع» مى فرماید من قبل از مردم ، هفت سال با پیامبر نماز خواندم ،ابى الحدید معتزلى شافعى هم آن را در شرح نهج البلاغه نقل کرده و من آنها در کتاب آورده و اشاره کرده ام . بنابر این ما مى توانیم این احتمال را بدهیم که قبل از مرحله رسالتده ساله ، مرحله اى بوده ؛ ولى نه به صورت مرحله کتمان . فرض کنید اسمش را سرّى بگذاریم ، ولى نه به آن معنا که دعوت سرى و محدود باشد. دعوت اشخاص نبود، بلکه دعوت امیرمؤمنان «ع» بوده است . نمازى هم که آن وقت خوانده مى شد، غیر از نمازهاى واجب بوده است ؛ یعنى اندکى با هم تفاوت دارند؛ مثلاً نماز قبلى رکوع نداشت یا قرائت سوره ها به این کیفیت نبود، البته تفصیلى در این مورد به دست ما نرسیده است . پس مى توانیم در حد احتمال بگوییم که شاید مرحله قبل (مرحله کتمان ) به این معنا باشد که مرحله نبوت بوده و مرحله رسالت نبوده و رسالت ، همزمان با نزول قرآن بوده است . اگرقرآنى نازل شده ، مثلاً در حد قرائت نماز بود و به هیچ وجه قرآن ِ رسالت ، یعنى نزول قرآن براى ابلاغ نبوده است .

    سؤال 8: از آنجا که مباحث کلامى ، ارتباط تنگاتنگى با مسائل تاریخى دارد و تاریخ اسلام ، تاریخ یک دین است ؛ بفرمایید که در نگارش کتاب «موسوعة التاریخ الاسلامى » باچه مبانى کلامى به نگارش این اثر پرداخته اید؟

    جواب : درباره مطالب کلامى و عقیدتى ، وقتى اصل بناى کتاب بر دیدگاه تشیع باشدبه ناچار نباید از چارچوب عقاید تشیع پا فراتر گذاشته شود؛ ولى به این معنا نیست که تعصبى کورکورانه سبب چنین التزامى شده و با نادیده گرفتن ادلّه ، مدارک ، منابع وشواهد، چار چوب مذکور لحاظ شده باشد، بلکه به تبع همان مَثَل معروف «نحن ابناءالدلیل حیثما مال نمیل »، هر جا دلیل اقتضا کرده به دنبال آن رفتیم و در عین حال ، هیچ دلیلى خروج از چار چوب و داعیه عقاید شیعه نشده است . البته اصطکاک مسائل تاریخى باعقیدتى زیاد نیست ؛ ولى خواه ناخواه دیدگاه ها فرق مى کند. آیا خاستگاه آن ازمکتب رسمى خلفا یا مکتب ائمه اهل بیت : و مکتب تشیع است ؟ هر چیزى به تناسب دیدگاه ، اقتضائاهایى دارد و اینجا به اقتضاى دیدگاه تشیع و البته با ادلّه و مدارکبه نگارش کتاب پرداخته ایم .

    سؤال 9: شما در اوّل مصاحبه فرمودید که تاریخ صدر اسلام را در سه جلد تدوین کرده اید. سؤالى که مطرح مى شود این است که آیا بنا دارید بعد از اتمام عصر رسالت ، به عصر ائمه : نیز بپردازید و به همین سبک و سیاق ، آثارى در این زمینه نگارش کنید؟

    جواب : چنان که قبلاً اشاره شد، طرح اولیه این بوده است که سیره نبوى «ص» در سه جلد باشد و بعد تاریخ اسلام در قالب تاریخ سایر معصومین : ادامه یابد؛ ولى نه به این معنا که مثلاً هر جلدى به یکى از معصومین اختصاص یابد و از ابتدا تا انتهاى زندگانى آن معصوم متعرض شویم ، بلکه به معناى سیر تاریخى امامت و تاریخ مسیر امامت مى باشد. مثلاً فرض کنید بعد از انتهاى سیره نبوى ، حوادثى بعد از وفات پیامبراکرم «ص»با محوریت امیرالمؤمنان «ع» و البته با حضور حضرت زهرا(3) واقع شد؛ بنابراین به سراغ اولیات زندگانى آنان نمى رویم ، چون اولیات زندگانى این دو معصوم در ضمن زندگانى پیامبراکرم «ص» توجه شده است . شاید بشود گفت یکى از امتیازهاى این تاریخ نویسى بر بعضى از تواریخ دیگر این است که مثلاً حادثه ولادت امیرالمؤمنان یاولادت حضرت زهرا(3) را که در ضمن زندگانى پیامبراکرم «ص» واقع شده است ،نادیده نگرفته ایم ؛ بلکه به آن به عنوان یکى از حوادث مهم در ضمن حوادث تاریخ زمانپیامبراکرم «ص» توجه کرده ایم . بنابراین بعد از پیامبراکرم «ص» دیگر دوباره به زندگانى امیرمؤمنان «ع» از ابتداى ولادت تا انتهاى زمان پیامبراکرم «ص» نمى پردازیم ، بلکه آن چه از امیرمؤمنان در زمان پیامبراکرم «ص» بوده است ضمن ِ زندگى پیامبراکرم «ص» ذکر شده است . و از آنجا به بعد، اخبار و روایات آن تحقیق مى شود.

    لازم است این نکته را عرض کنم که عمده توجه در نگارش این اثر، تحقیقى است نه تحلیلى . اصل بر این است که مطالب به صورت تحقیقى ارائه شود و بعضى جاها که مقتضاى اندکى تحلیل بوده و در حد ربط بعضى از حوادث به یکدیگر بوده ، تحلیل هم به طور ضمنى لحاظ شده است . در نظر هست که سایر زندگانى معصومین : به صورت تاریخ مستمر ادامه یابد. آن چه اکنون مشغول نگارش آن هستم ، حوادث اولیه بعد از وفات پیامبراکرم «ص» است ؛ یعنى حوادث ارتداد یا جنگ هاى معروف به جنگ هاى ارتداد.

    سؤال 10: درباره کتاب «وقعة الطف » که جناب عالى سال هاى متمادى روى آن وقت گذاشته اید این سؤال مطرح مى شود که قبل از جناب عالى ، بعضى ها مثل مرحوم میرزاحسن غفارى در این زمینه چنین کارى را انجام داده اند. لطف بفرمایید توضیح دهید کارشما چه تفاوتى با کار ایشان دارد و هم چنین با آن مقتل محرفى که به نام مقتل ابى مخنف در بازار موجود است و مورد استفاده بعضى از منبرى هاست ؟

    جواب : نخستین کارى که در این زمینه انجام گرفته است به وسیله مرحوم شیخ عبدالمولی َ طریحى از نوادگان مرحوم شیخ فخرالدین طریحى ، صاحب کتاب «مجمع البحرین » در نجف اشرف است ؛ ولى کار ایشان صرفاً جمع آورى نصوص اخبار کتاب تاریخ طبرى از حوادث سال شصت هجرى تا انتهاى مقتل امام حسین «ع» مى باشد که به نام مقتل ابى مخنف به وسیله منشورات مکتبة حیدریه در نجف اشرف ، شاید بیش ازچهل سال قبل منتشر شده است . مرحوم محدث قمى در کتاب «منتهى الا مال » و همچنین در مقدمه «نفس المهموم » یادآورى کرده که ابومخنف ، نخستین مقتل معتبر درسترا داشته است که در ضمن تاریخ طبرى آمده است و اما مقتل معروف متداول بازارى ،محرف است و مطالب آن صحت ندارد و دلیلش ، همان تطبیق و مقایسه با روایات تاریخى معتبرى است که طبرى در تاریخش آورده و شیخ عباس به آن تذکر داده و بنا برآن تذکر، شیخ عبد المولى طریحى به جمع آورى اولیه نصوص ابومخنف از تاریخ طبریاقدام کرده است که من نسخه اى از آن را نزد آقاى سید محمد حسین حسینى جلالى (کهالان در خارج از کشور است )، برادر محقق معروف آقاى سید محمد رضا حسینى جلالى ، قبل از انقلاب دیده بودم . درباره به کتاب «وقعة الطف » باید عرض کنم بنده ازخیلى قبل ، حتّى قبل از انتشار کار آقاى غفارى به این کار در نجف مشغول بودم . البته بنده با توجه به سفارش ها و تذکرهایى که مرحوم شهید محراب ، آیة الله سید اسد الله مدنى تبریزى در مجالس علمایى که ایشان در مسجد شیخ انصارى در نجف اشرف درماه مبارک رمضان مى رفتند و به نقل قول از مقدمه مرحوم محدث قمى در نفس المهموم ،دنبال این کار را گرفته بودم و طى سال ها چند بار در آن اعاده نظر شد که این امر نیز سبب تحقیقات دیگر گردید تا اینکه سرانجام به وسیله منشورات جامعه مدرسین منتشر شد.باید بگوییم در این ضمن ، مرحوم آقاى شیخ حسن غفارى ، قبل از انقلاب این کار راکردند با این تفاوت که ایشان هم ، همان مقطع کار طبرى را تا انتهاى اخبار مربوط به اخذثأر مختار جمع آورى نمودند و احیاناً با پاورقى هاى اندکى درباره تراجم رجال وروات اخبارى که در کتاب وارد شده است به چاپ رساندند. بنده جنبه تحقیقاتى در کارآقاى غفارى مشاهده نکردم ؛ همان طور که برادر محترم آقاى سید على میرشریفى درمقاله هایى که به صورت نقد و معرفى بعضى از مقاتل و از جمله مقتل بنده (وقعة الطف )و هم چنین مقتل مرحوم آقاى غفارى منتشر کردند به این مطلب اشاره داشتند. آن چه درکار من انجام گرفته ، نکته اى است که حتى متأسفانه مرحوم محدث قمى به آن توجه ننموده است . قبل از ذکر این نکته ، باید نکته اى دیگرى را به عنوان مقدمه بیان کنم کهمقتل خوانى ، یعنى خواندن متن مقتل (که مرحوم محدث قمى هم در اعمال روز عاشورابه آن اشاره مى کند) در میان شیعیان عرب از قدیم معمول بوده است ؛ ولى در مجالس فارسى ، خواندن متن مقتل معمول نبوده است و معمول این بود که روز عاشورا درمجالس متعدد یا در مجلس واحد که سخنرانى هاى متعددى مى شده است ، هر کس بخشى یا قسمتى از اخبار مربوط به مقتل را مى خواند، نه اینکه متن اخبار را بخواند،بلکه نقل به معنا و به صورت تشریحى و وصفى بود. متن مقتل خوانى در میان شیعیان رب سبب شده متن مقتل ابى مخنف با تحریف هاى اضافى به ویژه در میان شیعیان عرب خوزستان به صورت نسخه نویسى یکى از دیگرى و در نجف اشرف به صورت مقتل ِ چاپی ِ سنگى به خط مرحوم شیخ احمد نجفى زنجانى با اعراب گذارى کامل چاپ شود؛ چون خیلى از کسانى که مى خواستند روز عاشورا از روى آن بخوانند، اهل علم نبودند و سوادشان تنها در حد خواندن بود. از این رو اِعراب گذارى کمک مى کرد تا آنان درست تر یا نزدیک به درست بتوانند بخوانند. آن کارى اشاره کردم که آقاى شیخ عبدالمولى طریحى کرده بود، در واقع در مقام عمل به پیشنهاد مرحوم شیخ عباس قمى براى مقابله با همین مقتل محرَّف بازارى بود که متأسفانه چون کار مرحوم طریحى با خط درشت و داراى اعراب گذارى نبود، نتوانست جاى مقتل محرّف اعراب گذارى شده رابگیرد؛ بنابراین مقتل محرّف ، هم چنان از استقبال فراوان برخوردار بود، همان طور که هنوز هم در گوشه و کنار استفاده مى شود.

    برگردیم به نکته اى که مى خواستم عرض کنم . مرحوم محدث قمى به این نکته که مقتل ابى مخنف ، افزون بر تاریخ طبرى در ارشاد شیخ مفید هم آمده ، توجه نداشته است . من بعد از این که اخبار ابى مخنف را از تاریخ طبرى جمع آورى کردم ، متوجه شدم که آن ترتیب مقتل خوانى که در میان شیعه وجود دارد در اخبار ابومخنف منقول درتاریخ طبرى وجود ندارد؛ یعنى به این جهت توجه نشده مطالبى که به مصیبت متصل نیست و آن را سرد و ذهن ها را از آن خارج کرده است ، باید ترتیبى به آنها داده شود تامصیبت ها کنار یکدیگر قرار بگیرند و توضیح هاى اضافى قبل یا بعد از آن قرار بگیرد.منظور ما از ترتیب مقتلى این است . این ترتیب مقتلى ، مورد توجه افرادى مثل طبرى نبوده ، حتى در ارشاد شیخ مفید هم به طور دقیق این موضوع رعایت نشده است ؛ چون طبعاً توجه مرحوم شیخ مفید به کتاب نویسى و تحقیق ، بیشتر از رعایت جنبه مجلسى وارتباط و اتصال مصیبت ها و عدم انقطاع و سردى میان آنها بوده است . این ترتیب درنوشتن من رعایت شده من همان اخبار را با ذکر منابع و به طور دقیق که در تاریخ طبرى است ، آورده ام ؛ امّا به علت رعایت توالى مصیبت ها یا تسلسل اخبار، تقطیعى کرده ام که البته سبب تقدم و تأخر اندکى شده است ، ولى هر کسى با مراجعه به ارجاعاتى که درپاورقى کتاب هست ، مى تواند مقدار تقدم و تأخر را ملاحظه کند.

    بعد از این کار، بنده شروع به تطبیق کار خویش با سایر مقاتل معتبر و در درجه اول باارشاد شیخ مفید کردم . دیدم مقتل شیخ مفید در اول ذکر مقتل امام حسین «ع» تصریحمى کند که من مقتل را از هشام کلبى نقل مى کنم و تاریخ طبرى هم در واقع از هشام کلبى ،شاگرد ابى مخنف نقل کرده است ؛ البته چون شاگرد او بوده ، چند خبر از دیگران مثل عوانترین حَکَم هم آورده و آنها را به طور ضمنى در آن جایى که مناسب نقل اخبار ابى مخنف بوده به طور مشخص و با تعبیر «حدثنى عوانة بن حکم قال حدثنى فلان » بیان کرده است ؛ یعنى سند آورده و بعد وقتى خبر تمام شده ، دوباره اخبار ابى مخنف را بیان کرده است . من این اخبار را کنار گذاشتم ، مگر بعضى از قسمت هایش را که مناسب دیدم در پاورقى بیاورم ؛ بنابراین اینکه مرحوم شیخ مفید، مثل طبرى اخبار عاشورا را از هشام کلبى نقل کرده ، غفلت شده است . من قبل از تطبیقى که انجام دادم ، کسى دیگر را ندیدم به این جهت توجه بکند وقتى من تطبیق کردم دیدم تفاوت خیلى کم است . فقط مى توان گفت اسنادى را که طبرى آورده ، شیخ مفید (همان طور که در اول ذکر مقتلش تصریح کرده است که من براى اختصار اسناد را ذکر نمى کنم ،) حذف کرده است ؛ بنابراین مى توانیم بگوییم که با فاصله صد سال بین طبرى و شیخ مفید (یعنى طبرى در سال 300هجرى و شیخ مفید سال 400 هجرى ) هر دو در آثارشان مقتل هشام کلبى را که عمدتاًنقل استادش ابى مخنف است ، آورده اند. البته ابى مخنف هم غالباً به یک یا دو واسطه اخبار را از کسى نقل کرده که حاضر و ناظر حوادث عاشورا و بعد از آن تا برگشتن اهل بیت : به مدینه بوده است . بعد از ارشاد شیخ مفید، باز با مراجعه به بعضى ازمدارک دیگر تاریخى قبل از قرن ششم هجرى و به ویژه قبل از حمله مغول که درکتاب هایشان قسمت هایى از مقتل امام حسین «ع» را با تصریح به نقل اخبار ابى مخنف آورده اند؛ مثل مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانى ، مقتل خوارزمى و تذکرة الخواص سبط ابن جوزى ؛ و ما با مطابقت با آنها بعضى از اخبارى را که اینها نیز آوردند، ذکر کرده ایم .بنابراین تفاوت کار حقیر با کار مرحوم غفارى ، عمدتاً از این جهات است به خصوص درمقدمه اى حدود هفتاد صفحه که اسناد این اخبار را یکى یکى بررسى و طبقه بندى کرده ایم . چون از بسیارى از راویان در کتب تراجم و رجال یادى نشده است ، ملتزم شدیم از خود متن تاریخ طبرى با استفاده از فهرست اعلام آن ، تتبع کنیم که این شخص در قبل و بعد اسمش کجا آمده و از این رو یک بیوگرافى و شرح حالى از آن شخص به همان روشى که در کتب رجال و تراجم آمده است در حد ممکن تهیه و روشن کرده ایم که مثلاًهر کدام از اینها چه خبرى را از حوادث روز عاشورا یا قبل و بعد از آن به یک واسطه یادو واسطه نقل کرده اند.

    سؤال 11: در پایان بفرمایید چه توصیه هایى براى دانش پژوهان و محققان این رشته دارید و به نظر جناب عالى چه خلهاى پژوهشى در زمینه تاریخ اسلام وجود دارد که باید محققان تاریخ به آن بپردازند. هم چنین چه راهکارهایى پیشنهاد مى کنید تاتحقیقاتشان قابل استفاده تر و کاربردى تر شود؟

    جواب : الان من نکته خاصى براى توصیه به دوستان محقق تاریخ در نظر ندارم ، مگربه طور کلى عرضم این است که هر چه بیشتر منابع تاریخى را به ویژه آن کارهایى کهروى منابع تاریخى انجام گرفته ، است مطالعه کنند. طبعاً نقاط خل و ضعف این مطالب یامنقول هاى تاریخى به دست مى آید و روشن مى شود که این جا جاى کار است ؛ از این روتوصیه من این است که دانش پژوهان این رشته ، برنامه ریزى داشته باشند یا دست کم به هر مناسبتى که فرصت زمانى پیدا مى کنند به همان مناسبت مراجعه اى داشته باشند؛مثلاً از قدیم پیشنهاد من به دوستان حوزوى این بوده است که در ایام مناسبت هاى پیشوایان معصوم : یا به طور کلى مناسبت هاى اسلامى در طول سال ؛ فرض کنیدمناسبت مولد یا مبعث پیامبراکرم «ص» یا مناسبت هاى اسلامى صدر اسلام ، مثل جنگ بدر، اُحد، فتح مکه ، موته و امثال اینها آن چه از تاریخ صدر اسلام نقل مى شود و همچنین سایر مناسبت هاى معصومان : اعم از موالید و وفیات ، در این فرصت ها مخصوصاً به تناسب اداى جزئى از حق صاحب آن ، مراجعه هایى به کتاب هاى تاریخى داشته باشنددر ابتدا به کتاب هاى آسان تر یا مختصرتر و بعدها به کتاب هاى مفصل تر رجوع کنند؛مثلاً طلاب مبتدى از کتاب هاى مختصرتر شروع و هر سال ، یک کتاب را در نظر بگیرندکه به مناسبت هر معصومى به آن بخش از تاریخ معصوم مراجعه کنند و طبعاً سال بعد،کتاب دیگرى . در طول مثلاً ده سال که در حوزه هستند، ده کتاب و عمدتاً به طرف منابع اولیه و کارهاى تحقیقاتى که بر روى منابع اولیه انجام گرفته است ، گرایش داشته باشند.این کار مانع از این نیست که اگر کارهاى تحلیلى در آن موضوع هم انجام شده به آن مراجعه نشود. اگر در مقام تعارض مخیر باشیم بین کار تحقیقى و تحلیلى ، بنده کارتحقیقى را مقدم مى دانم ؛ چون تحقیق ، به طور طبیعى از نظر رتبه مقدم و تحلیل ، فرع آن است . اول باید تحقیق کنیم چه متن خبرى به چه دلائلى مقدم است و چه متن خبرى ، چه نقائص و انتقادهایى به آن متوجه است یا با چه نشانه هایى مرجوح یا غیر قابل قبولمى باشد و بعد بر اساس آن متن هاى قابل قبول ، سراغ تحلیل برویم . متأسفانه خیلى وقت ها این طور عمل نشده است ، بلکه بنا بر یک اصل مسلمى گذاشته شده و غالباًدنبال مشهورات بودند در حالى که «رب مشهور لا اصل له ». در تاریخ نمى شود خیلى وقت ها به مشهورات اعتنا کرد؛ چرا که مشهورات دو گونه اند: مشهور علمى و مشهورذکرى ؛ و واضح است که هیچ ملازمه اى بین مشهور علمى و مشهور ذکرى وجود ندارد.بعضى اوقات اتفاق افتاده است که مشهور در منابع یک جور است و وقتى در میان مردم ،حتى شیعیان مطرح مى شود با آن مشهور منبعى فاصله دارد و یکى نیست ؛ بنابراین این طور نیست هر چیزى از جهت منبعى ، شهرت داشته باشد در مجالس و محافل ما هم ،همان شهرت داشته باشد یا آن چه بر سر زبان ها نقل مى شود با مشهور در منابع مطابق باشد. خیلى وقت ها آدم مى بیند بین این دو مشهور فاصله زیاد وجود دارد شهرت نقل قولى در مجالس ، نباید سبب ابهّت یک قول یا باعث قناعت ما به آن قول شود.

    و الحمد لله رب العالمین

    844 استاد حوزه و دانشگاه و محقق تاریخ اسلام .

    845. نهج البلاغه ، تحقیق صبحى صالح ، (چ اوّل ، بیروت : [بى ن]، 1387ه‍)، نامه 9.

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1382) مصاحبه با استاد محمد هادى یوسفى غروى‌. دو فصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1()، -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."مصاحبه با استاد محمد هادى یوسفى غروى‌". دو فصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1، ، 1382، -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1382) 'مصاحبه با استاد محمد هادى یوسفى غروى‌'، دو فصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1(), pp. -

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). مصاحبه با استاد محمد هادى یوسفى غروى‌. تاریخ اسلام در آینه پژوهش، 1, 1382؛ 1(): -