دولت سربداران / حسین مرادى نسب
Article data in English (انگلیسی)
دولت سربداران
و تحولات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى در قرن هشتم
حسین مرادى نسب
درآمد
خراسان از دیرباز از پایگاه هاى عمده تشیع در منطقه به شمار مى رفت به ویژه آنکه حضور امام رضا(علیه السلام) و سادات در گسترش فرهنگ تشیع و معارف اسلامى در منطقه کمک شایانى کرد. حضور علویان پشتوانه اساسى و مهمى در جبهه سیاسى و فرهنگى بود و سبب تقویت مبانى اعتقادى تشیع شد. در طول تاریخ همیشه این خط فکرى و سیره عملى ائمه(علیهم السلام) ادامه داشت. فرهنگ غنى تشیع همیشه در ستیز با حاکمان جور و ستم بوده و خواهد بود. حاکمان ستمگر و دین گریز، این فرهنگ را همیشه خطرى براى ادامه حاکمیت خود بر مردم مى دانستند. در قرن هشتم سربداران با حمایت و نیروى معنوى عالمان دینى که از پشتوانه مردمى برخودار بودند توانستند بر دست نشاندگان ایلخانى پیروز شوند و دولت سربداران را با حمایت آنان تأسیس کنند. ایجاد حکومت شیعى در خراسان، شکستن اُبهّت مغولان و پیروزى بر آنان، از بین بردن جو رعب و وحشت، ایجاد فضاى باز سیاسى جامعه، برقرارى عدالت اجتماعى، گسترش فرهنگ تشیع، دخالت عالمانِ دین در اداره جامعه و تأثیر دولت سربداران بر جنبش هاى منطقه را مى توان مهم ترین منشأ تحولات سیاسى و اجتماعى و فرهنگى در آن عصر دانست.
زمینه هاى پیدایش نهضت سربداران در خراسان
در دوران حکومت ایلخانیان مردم از نابسامانى و ظلم و ستم در رنج و عذاب بودند. وقتى ابوسعید ـ که پیش از آن، ولیعهد و فرمانرواى خراسان بود ـ به سلطنت رسید خراسان را ترک کرده و به سلطانیه رفت و بر تخت سلطنت نشست. وى چون فرزندى نداشت، خراسان را به چند بخش و ناحیه تقسیم کرد و به خاندان هاى بزرگ مغول و سرمایه داران سپرد.1 امیر شیخ على بن قوشچى، امیرالاُمرا و حاکم برگزیده ایلخانیان، قوى ترین آنان در منطقه خراسان بود.2
پطروشفسکى نیرومندترین سران ملوک الطوائف خراسان را، امیر ارغون شاه از قبیله جانى قربانى و نوه امیر نوروز و نتیجه ارغوان آکى مى داند که نواحى نیشابور و طوس و مشهد و ابیورد و غیره را به تصرف درآورند. امیر عبدالله مولایى حکمران قهستان، امیر محمود اسفراینى فرمانرواى اسفراین3 و طغاى تیمور نواحى استر آباد و گرگان4; علاءالدین محمد سبزوار و جوین را در اختیار داشتند و هر کدام از اینان براى خود سپاه و نیرویى داشتند و همین موجب تجزیه دولت او شد. آنان اداره امور را به طور مستقل در اختیار داشتند مانند: آل کرت ـ که بخش شرقى خراسان در اختیارشان بود5ـ این امیران افزون بر استقلال، از
پرداخت مالیات و فرستادن آن براى دولت مرکزى خوددارى مى کردند. با مرگ ابوسعید آخرین ایلخان مغول، تلاش هاى استقلال طلبانه بیشتر شد. طوایف مغول و گروه هاى دیگر محلى به بهانه هاى گوناگون سر به شورش برداشتند.6 طغاى تیمور، خود را وارث مغولان مى دانست و مورد حمایت خاندان جانى قربانى و ارغون شاه قرار گرفت.
از طرفى در آخرین سال هاى حکومت ابوسعید در خراسان یکى از بزرگان صوفیه به نام شیخ خلیفه مازندرانى، مبارزه با ایلخانیان ستمگر را سرلوحه زندگى خود قرار داد. وى با نفوذ معنوى اى که در میان مردم داشت، کم و بیش در مسایل اجتماعى و سیاسى دخالت و نظر خود را بیان مى کرد. اظهار نظر او سبب خشم و نفرت صوفیان و عالمان دنیاطلب شد; زیرا آنان بر خلاف او به پرهیز از دنیا، زهد و تقوا و گوشه گیرى از اجتماع مشغول، و با حاکمان جور همراه و گاهى آنان را تائید مى کردند.
شیخ خلیفه مازندرانى که علوم دینى را در آمل آموخته بود، نزد شیخ بالوى زاهد از مشایخ بزرگ مازندران رفت و از مریدان او شد.7 شیخ خلیفه به دنبال مبارزه با ظلم و ستم، و دریافت پاسخ صحیح در مسائل سیاسى و اجتماعى بود و چون این موارد را در استاد خود ندید، از او ناامید شد. از این رو به سمنان نزد علاءالدوله سمنانى از صوفیان بزرگ آن زمان که آوازه شهرتش در همه جا پیچیده بود، رفت. علاءالدوله که در بزرگوارى، کرامت، وارستگى، صاحب فضل و دانش بود، حتى بزرگان مغول ـ که شیخ را با خود در مذهب و عقیده همراه مى دیدندـ در حل مسائل سیاسى از کرامات او بهره مى بردند. علاءالدوله شاگردان بسیارى تربیت کرد و بر تن آنان لباس درویشى پوشاند.8 امّا هیچ حرکت سیاسى از او و شاگردانش در مبارزه با ظلم و ستم دست نشاندگان ایلخانى دیده نشد. شیخ خلیفه مازندرانى براى مدتى در درس او شرکت کرد تا اینکه یک روز استاد از مذهب خلیفه سؤال کرد. وى پاسخ داد «آنچه من مى جویم از این مذاهب اعلاست.»9 استاد از اینکه او مذهب تشیع دارد از پاسخ اش ناراحت
شد و دواتى که نزدش بود بر سر او کوبید. سپس شیخ خلیفه نزد خواجه غیاث الدین حَمَوى رفت تا از او پاسخ صحیح در مسائل سیاسى و اجتماعى بشنود; ولى شیخ خلیفه به هدف اصلى خود نرسید و به سبزوار که کانون اصلى تشیع دوازده امامى بود،10 رفت و در مسجد جامع شهر سُکنا گزید. وى مسجد را بهترین و مناسب ترین سنگر مبارزه با ظلم و ستم قرار داد و در آنجا به وعظ و ارشاد مردم پرداخت تا اینکه مریدان بسیارى گرد او جمع شدند.11 وى افزون بر ارشاد و موعظه به مشکل هاى اجتماعى و سیاسى که جامعه از آن رنج مى برد، اشاره مى کرد و تنها راه آزادى و رهایى را، جهاد در راه خدا و مبارزه با حاکمان ظلم و ستم اعلام مى کرد. مردم او را به منزله پناهگاهى در برابر ظلم و ستم بیگانه انتخاب کردند. آوازه مبارزه و سخنان او در همه جا پیچید و برخى از صوفیان و فقیهان اهل سُنّت که موافق سخنان شیخ نبودند به همراه حاکمان وقت با اقدام هاى شیخ مخالفت کردند. از این رو به بهانه آنکه شیخ در مسجد سخن از دنیا مى گوید فتواى قتل او را نزد ابوسعید فرستادند. ابوسعید که همیشه مراعات حال صوفیان را مى کرد و به آنان عشق مىورزید، تصمیم گیرى درباره شیخ را به فرمانروایانان خراسان سپرد. آنان با حمایت سخنان فقیهان متعصب سبزوار که از مذهب شیخ در هراس بودند، شبانه شیخ را در مسجد کشتند و قتل او را عادى نشان دادند، به این طریق که او را حلق آویز کرده و چند خشت زیر پاى او قرار دادند تا مرگ او را به صورت خودکشى جلوه دادند.12
شاگرد وى شیخ حسن جورى که از روستاى جور نیشابور بود پس از گذراندن تحصیلات دینى خود در آنجا، با آگاهى از شهرت و آوازه شیخ خلیفه به سبزوار آمده و شیفته وعظ و ارشاد او شده بود، و پس از مرگ خلیفه، مریدان او پیرو و مطیع شیخ حسن جورى شدند.13
وى افکار و اندیشه هاى شیخ خلیفه، استادش را که مبارزه با ظلم و ستم دست نشاندگان ایلخانى بود، دنبال کرد و با عقل و درایت و بیان شیرینى که داشت مریدان بسیارى نزد او جمع شدند. وى به نیشابور رفت و به تبلیغ تعلیمات شیخ خلیفه پرداخت و توانست، در آنجا عده زیادى را با خود همراه کند و هر کس که پیرو او مى شد نامش را در دفتر ثبت، و به او مى گفت: الآن وقت اختفاست و در وقت کارزار منتظر اشاره او باشد و سلاح به دست گیرد.14برخى از نویسندگان از این سخن شیخ خلیفه برداشت دیگرى داشته و گفته اند: «شیخ خلیفه با تعلیم بدعت آمیز خود بانى مکتبى شد» و در جاى دیگر چنین آورده اند: «اینکه شیخ خلیفه پیام آور ظهور مهدى بود و شیخ حسن جورى هنگام ظهور را تعیین کردو احتمالاً خود را همان امام موعود خواند.»15 این سخن صحیح نیست; زیرا عالمان متعصب اهل سنت و مخالفان مذهب تشیع همیشه کوشیده اند که به شکلى مذهب تشیع را لکه دار کنند به همین سبب اتهام هاى واهى به رهبران دینى نسبت مى دادند تا از حرکت هاى انقلابى آنان جلوگیرى کنند. به نظر مى رسد منشا توهّم ذکر شده از توجه و اهتمام شیخ خلیفه و شاگردش به مسئله مهدویت و انتظار فرج ـ که از مسائل اصلى مورد توجه شیعیان است ـ باشد. اگر آنان ادعایى درباره مهدویت خود داشتند یقیناً مورد انکار عالمان دین قرار گرفته و منابع به آن اشاره مى کردند.
روش شیخ خلیفه در این کار از زیرکى و هوشیارى او در رهبرى مردم حکایت دارد، به عبارت دیگر او براى رسیدن به هدفش به کادر سازى و جمع آورى نیرو پرداخت و تشکیلاتى عمل کرد بدون آنکه دشمن از هدف او آگاه شود.
هدف شیخ حسن جورى قیام مردم بر ضد حاکمان مغولى و اشراف محلى بود. او در زىّ درویشى مردم را براى نهضت آماده کرد که روش او بعدها در میان پیروانش به نام طریقت شیخ خلیفه و حسن جورى خوانده شد.16 این طریقه با طریقه صوفیان دیگر که انزوا طلبى را
برگزیده، و با حاکمان همراه بودند، تفاوت بسیار داشت. وقتى او خود را در معرض خطر و تهدید دشمن مى دید از شهرى به شهر دیگر مى رفت تا در مظان اتهام قرار نگیرد، حتى براى مدتى خراسان را ترک کرد و به عراق رفت.
وى در این مسافرت ها به آگاهى بخشى مردم شهرهاى گوناگون به ویژه شیعیان مى پرداخت و آنان را از مسائل روز باخبر مى کرد، حتى برخى شهرها که اغلب آنان از اهل سنت بودند به او گرویدند. پیوستن امیر عزالدین سوغندى ـ بعدها از رهبران مذهبى سربداران شد و از بزرگان خراسان بود ـ بر اعتبار شیخ افزوده شد.
امّا فقیهان اهل سنت به امیر ارغون شاه گفتند که شیخ حسن با تبلیغ مذهب تشیع قصد قیام و شورش دارد; ولى فرستادگان ارغون شاه گزارش فقیهان متعصب را تأیید نکردند. از این رو آنان اقدام هاى دیگرى انجام دادند تا در نهایت ارغون شاه را راضى کردند که او را دستگیر کند. سرانجام ارغون شاه شیخ حسن را دستگیر و به زندان انداخت.
نقش عالمان دین در تشکیل دولت سربدار
سیر تحولات اجتماعى و سیاسى در قرن هشتم به ویژه نارضایتى مردم از دست فرمانروایان محلى ایلخانى، سبب شورش هایى در خراسان شد; ولى نباید فراموش کرد که حرکت اصلى قیام را عالمان دینى بر عهده داشتند که همواره از آرمان تشیع دفاع مى کردند و جان خود را در این راه از دست مى دادند. آنان با شعار برقرارى عدالت اجتماعى، ظلم ستیزى و مبارزه با والیان ستمگر توانستند پایه گذار حکومت شیعه دوازده امامى سربداران در خراسان باشند. از این رو باید نقش عالمان دین را در سیر تحول هاى اجتماعى و سیاسى منطقه در نظر گرفت; زیرا مردم، آنان را پناهگاه خود در حل مشکل هاى و معضل هاى اجتماعى و سیاسى مى دانستند. گفتنى است اتحاد برخى از امیران سربدار با عالمان دینى سبب پیشرفت دولت سربداران شد. اکنون به معرفى برخى از امیران سربدار که در تداوم دولت سربدار نقش داشته اند، و با عالمان دینى همگام بوده، اشاره مى شود.
عبدالرزاق بن فضل الله باشتینى (738 - 736 هـ)
وى از افراد بزرگ، شجاع و از تیراندازان ماهر ولایت بیهق بود17 که از طرف ابوسعید براى
گرفتن مالیات به کرمان رفت و پس از اخذ مالیات از مردم آنجا، آن را صرف خوش گذرانى خود کرد. او در اندیشه تهیه مالیات خرج شده بود که خبر درگذشت خان مغول را شنید، از این فرصت پیش آمده به نفع خود استفاده کرد و به باشتین18 رفت و رهبرى شورش مردم را بر عهده گرفت. گویند مقارن این احوال، ایلچى مغول به باشتین آمد و بر دو برادر به نام هاى حسن حمزه و حسین حمزه وارد شد و درخواست شراب و زن کرد. دو برادر عذر آوردند; ولى او بى توجه بود و قصد تجاوز به ناموس آنان را داشت که آن دو شمشیر کشیدند و گفتند ما تحمّل این ننگ را نداریم و آن فرستاده را کشتند و گفتند ما سربداریم.19
وقتى خواجه علاءالدین محمد در فَرْیُومَد خبر قتل ایلچى را شنید، آن دو را طلب کرد، ولى آنان از رفتن نزد او تعلل کردند. عبدالرزاق به یارى آن دو آمد و به فرستادگان خواجه گفت که او به حریم آنان قصد تجاوز داشته و به این سبب کشته شده است. وقتى خواجه پاسخ فرستادگان را شنید، سپاهى روانه منطقه کرد. عبدالرزاق مردم را به پایدارى و مقاومت فراخواند و به آنان گفت سر خود را بر دار دیدن بهتر از زندگى با ننگ است.20 از این رو با سپاه خواجه علاءالدین محمد درگیر شدند که خواجه کشته و نیروهاى او متفرق شدند. عبدالرزاق به کمک برادر خود مسعود به تعقیب دشمن پرداخت و با غنایم فراوان به باشتین بازگشت و غنایم را بین مردم تقسیم کرد. از طرفى بیشتر مردم باشتین پیرو شیخ حسن جورى بودند21که زمینه قیام را در منطقه آماده کرده بود و مردم باشتین و شهرهاى دیگر با اندیشه هاى ظلم ستیزى و مبارزه او با حاکمان ستمگر که نشئت گرفته از مکتب اهل بیت(علیهم السلام)بود آشنا بودند.
عبدالرزاق در سال 738 هجرى پس از فتح سبزوار، دولت سربداران را تأسیس کرد. وى با حمایت پیروان شیخ حسن نواحى دیگرى از خراسان را به تصرفات سربداران افزود22 و به نام خود خطبه خواند و سکه ضرب کرد.23 عبدالرزاق انسانى فاسد بود24 و همین امر سبب کشته شدن او شد. نقل کرده اند که او قصد داشت پس از آنکه خواجه علاءالدین محمد در جنگ با او کشته شد، همسرش را به عقد خود در آورد; اما وقتى همسر خواجه علاءالدین هدف عبدالرزاق را از این ازدواج دانست، شبانه فرار کرد; ولى عبدالرزاق، مسعود برادرش را به تعقیب او فرستاد تا دستگیرش نماید. زن پس از آنکه دستگیر شد، به مسعود گفت که تو مردى مسلمان هستى و هدف برادرت را از این ازدواج مى دانى، تو را به دوستى حیدر کرار طریقه مروت پیشه کن و مرا آزاد ساز و از سؤال کردن روز قیامت در این عملت اندیشه کن.25 همین عملِ مسعود موجب شد که به برادرش توهین کرد و در درگیرى که میان او و برادرش اتفاق افتاد، به مرگ عبدالرزاق منتهى شد.26
وجیه الدین، مسعود بن فضل الله (745 - 738 هـ.ق.)
وى پس از کشتن برادر، فرمانروایى دولت تازه تاسیس را به دست گرفت. وى به حُسن تدبیر، شجاعت، مردانگى، عقل، صلاح و سواد، مشهور، و از صفات رذیله به دور بود.27
مسعود براى استحکام و تقویت دولت، شیخ حسن جورى را از زندان ارغون شاه آزاد کرد و
پس از آزادى، او را به سبزوار آورد و شیخ را در اداره حکومت، مقتداى خویش قرار داد تا با نفوذ معنوى او بتواند در برابر حکام محلى و اشراف مقاومت کند و با این کار مریدان شیخ در کنار سربداران قرار گرفتند و بر استحکام دولت سربداران افزوده شد.28 در واقع مسعود رابطه دین و سیاست را با آوردن شیخ در حکومت برقرار و مستحکم کرد، حتى وى فرمان داد در خطبه ها نام شیخ حسن را بر نام خود مقدم دارند.29
اتحاد و همبستگى میان نیروهاى مذهبى و سیاسى ترس و وحشت را در دل امیران خراسان ایجاد کرد و آنان را به فکر چاره انداخت و ارغون شاه آنان را متقاعد کرد براى دفع دشمن جوان به یک باره بر آنان حمله برند، قرار شد که در یک روز و در ساعت معین، در قالب سه لشکر به حومه نیشابور بتازند; ولى هر یک از آنان مى خواستند این افتخار را به نام خود تمام کنند. از این رو حمله خود را بدون توجه به ساعت معیّن آغاز کردند در نتیجه سربداران آنان را شکست داده و غنایم بسیارى به دست آوردند30 و با پیروزى وارد نیشابور شدند و قلمرو خود را گسترش دادند.31 به دنبال این پیروزى شهرهاى دیگرى نیز فتح شد و بدین ترتیب خراسان به تدریج در تصرف سربداران درآمد. حکام مغولى و دست نشاندگان آنان به طغاى تیمور پناه بردند.
شکست ارغون شاه و امیران خراسان، طغاى تیمور را به وحشت انداخت و سپاهى به فرماندهى برادرش به سوى سربداران فرستاد و در جنگى که واقع شد، برادر طغاى تیمور و نیروهاى بسیارى از آنان کشته شدند و سربداران بر چند شهر دیگر تسلط یافتند.32
شیخ حسن پایگاه و مرکز اصلى خود را مشهد مقدس که ثقل تشیع بود، قرار داد و به طور رسمى شیخ و مقتداى مردم خراسان گشت. وى پیوسته سربداران و مردم را به گسترش عدل
و داد، راستگویى و صداقت سفارش مى کرد. از این رو مردم بیشتر شهرها حتى مخالفان مذهب او، پیرو او مى شدند و جان خود را فداى او مى کردند. به دنبال افزایش نفوذ شیخ حسن، امیر مسعود از نفوذ و قدرت معنوى و مادى شیخ ترسید و نگرانِ رهبرى خود در میان مردم شد. از این رو دنبال فرصتى بود تا شیخ را از بین ببرد.
آل کُرت به علت بد رفتارى با شیعیان قلمرو خود مورد نفرت شیخ حسن جورى بود. آنان در تقویت مبانى اهل سنت تلاش مى کردند به طورى که هرات پایگاه تسنن، و سبزوار پایگاه تشیع در خراسان به شمار مى آمد.
شیعیان که در منطقه قدرتى به دست آورده بودند در صدد بودند تا مخالفان خود را سرکوب کنند. از طرفى حاکم هرات به طغاى پیام فرستاد که اگر باهم متحد شویم و بر دشمن مشترک خود (سربداران) حمله کنیم پیروزى از آن ماست. شیخ حسن این شخصیت دینى از این پیام آگاه شد و براى آنان پیام فرستاد: شما که ادعاى حاکمیت بر مسلمانان را دارید; چرا به کارهاى خلاف شرع، آزار و اذیت مسلمانان دست مى زنید، اگر از این کارها دست برندارید، پس آماده جنگ باشید. به همین جهت شیخ حسن جنگ با آل کُرت را بر مسایل دیگر مقدم مى دانست و امیر مسعود را به این کار تشویق مى کرد.
از این رو امیر مسعود تحت فشار شیخ حسن و طرفدارانش، مى خواست با جنگ و درگیرى با آل کرت از فشار آنان بکاهد و مى توانست نقشه خود را براى از بین بردن شیخ عملى سازد. بنابراین کسى را مامور کرد تا بعد از پیروزى، شیخ حسن را به قتل برساند و بایک تیر دو نشان بزند.
سپاه سربداران همراه شیخ حسن جورى در زاوه با سپاه حاکم هرات معزالدین حسین کرت وارد جنگ شدند که در آغاز نبرد، پیروزى از آن سربدارن بود; اما مامورِ امیر مسعود ماموریت خود را زود انجام داد و شیخ حسن را به قتل رساند.33 کشته شدن شیخ حسن وضع جنگ را دگرگون کرد و سپاه سربداران که مرکّب از نیروهاى مذهبى و سیاسى بودند از هم پاشید و طرف مقابل این امکان را یافت تا بار دیگر انسجام خود را به دست آورد و به سربداران تلفات سنگینى وارد کردند.
امیر مسعود براى رهبرى دینى مردم سید عزالدین سوغندى را به جاى شیخ حسن جورى انتخاب کرد34 تا از مریدان شیخ در امان باشد. وى در دوران فرمانروایى خود بیشتر شهرهاى خراسان را تصرف کرد حتى فیروزه کوه و رستم دار را زیر نفوذ دولت سربدار درآورد که او را صاحبقران سربداران خوانده اند.35 سپس وى به مازندران لشکر کشید تا آمل را فتح کند و در ناحیه رستم دار یکى از امیران محلى در سر راه او کمین کرد که تعداد بى شمارى از نیروهاى او کشته و اسیر شدند و خود بعد از اسارت به قتل رسید.36
آى تیمور، محمد (747 - 745 هـ .ق)
وى انسانى شجاع، سخاوتمند، از موالى امیر مسعود و جانشین او به هنگام غیبت در شهر بود.37 وى پیوسته از زهد و درویشى سخن مى گفت;38 ولى به مریدان شیخ حسن بى اعتنایى مى کرد. همین امر سبب شد تا نیروهاى مذهبى از او کناره گیرى کنند. آنان به او مى گفتند که ما شیخان نزد تو ارزش و منزلتى نداریم وبراى خود خواجه شمس الدین على را به رهبرى انتخاب کردند تا او از حقوق آنان دفاع کند. تلاش خواجه با حمایت درویشان و متدینان سبب شد که آى تیمور بیش از دو سال بر مسند قدرت باقى نماند. مریدان شیخ به خواجه پیشنهاد حکومت دادند; ولى او نپذیرفت و یکى از افراد مورد اعتماد امیر مسعود به نام کلواسفندیار را به آنان معرفى کرد، امّا قدرت او به سبب ظلم و ستم تا سال 748 هجرى دوام چندانى نداشت تا اینکه شمس الدین فضل الله که مسلک درویشى داشت برگزیده شد; ولى خود از قدرت در همان سال کناره گیرى کرد و به آنان گفت که من رهبرى شایسته براى شما نیستم.39 از این روى آنان بار دیگر به شمس الدین على پیشنهاد به دست گرفتن قدرت را دادند و او به پیشنهاد آنان پاسخ مثبت داد.
شمس الدین على (752 - 748 هـ.ق.)
مردى با کیاست، شجاع، دانا40 و از برجسته ترین امیران سربدار بود. طغاى تیمور پس از اطلاع از رهبرى او بر سربداران، حرکت سپاه خود را به خراسان لغو کرد41 و با او پیمان صلحى امضا کرد به شرط آنکه شهرهاى تصرف شده در زمان امیر مسعود، در اختیار شمس الدین على باشد.42
وى از شخصیت هاى مذهبى و از مریدان با وفاى شیخ حسن جورى به شمار مى رفت و تلاش کرد تا میان سربداران و دراویش تعادل قدرت ایجاد نماید و به این وسیله بار دیگر اتحاد میان نیروهاى مذهبى و سیاسى را برقرار ساخت. از این رو در اجراى اصلاحات براى بهبود وضع جامعه و ترویج مذهب تشیع کوشید که تقویت سربداران را به دنبال داشت.43
وى کوشید تا مناطق شمالى متصرفات سربداران را از وجود حملات ارغوان شاه حفظ کند، از این رو سپاهى فراهم آورد و توانست ارغون شاه را در مازندران به محاصره درآورد; ولى
وقتى از خبر حمله ملک معزالدین کرت حاکم هرات به مناطق شرق سربداران آگاه شد از محاصره ارغون شاه دست کشید و به سبزوار بازگشت. کوشش او در اتحاد میان سربداران و دراویش تداوم چندانى نداشت و مریدان شیخ حسن به مخالفت با او پرداختند. درویش هندُوىِ حاکم و نایب شمس الدین على از شخصیت هاى دینى در دامغان قیام کرد; ولى شمس الدین على قیام او را سرکوب، و درویش را به سبزوار آورد و خوار و زبون کرد.44 سید عزالدین سُوغندى از ترس شمس الدین، خراسان را ترک و به سوى مازندران حرکت کرد که در بین راه درگذشت.45
حیدر قصاب مسئول امور تمغا46 از ملازمان شمس الدین على بود. حیدر، بخشى از اموال مالیاتى را تحویل شمس الدین على نداده بود و از مجازات او بیمناک بود تا اینکه حیدر را مورد اهانت قرار داد47 و همین سبب قتل شمس الدین على شد.
یحیى کرابى (759 - 753 هـ.ق.)
مردى دیندار، شجاع، از مقربان امیر مسعود48 و از روستاى کرابِ بیهق بود.49 وى پس از قتل شمس الدین على به رهبرى دولت سربداران انتخاب شد و فرماندهى سپاه را به حیدر قصاب داد. او توانست ولایت طوس را از والیان ارغون شاه پس بگیرد. یحیى همواره پیروان شیخ حسن را احترام و در برقرارى عدالت و اجراى مساوات میان مردم مى کوشید.50 با این کار حمایت مریدان شیخ و شخصیت هاى مذهبى و مردم را به خود جلب کرد.
مهم ترین اقدام اساسى او، پایان دادن به حاکمیت طغاى تیمور بر گرگان و مازندران بود. طغاى تیمور از او دعوت کرد به ارودگاهش بیاید تا پیمان صلحى میان او و سربداران نوشته شود و قصد داشت به هنگام نوشتن صلح نامه، آنان را به قتل برساند; ولى کرابى از خدعه و نیرنگ طغاى آگاه شد و با هوشیارى و زیرکى که داشت، توانست حیله آنان را خنثى نماید. او پاسخ مثبت به درخواست طغاى داد. وقتى سربداران در ارودگاه دشمن در حال مذاکره بودند، قبل از آنکه آنان اقدامى انجام دهند،به ناگهان بر آنان حملهور شد و فرماندهان طغاى تیمور و بسیارى از مغولان را کشتند و غنایم بى شمارى به دست آوردند.51 وى توانست با این اقدام خود حاکمیت مناطق شمالى سربداران را تحکیم بخشد و خطر دشمن را از منطقه دور سازد. در اثر اختلاف هایى که میان یحیى کرابى و فرماندهانش رخ داد، برادرش ظهیرالدین در سال 759 هجرى به قدرت رسید و چون خود وى با حمایت حیدر قصاب فرمانده سپاه به قدرت رسیده بود، پس از چندى از حکومت خلع شد و خود حیدر در سال 760 هجرى قدرت را به دست گرفت، حیدر هم در اثر اختلاف میان خود و حاکم اسفراین، در نبردى کشته شد و فرمانده سپاه او به نام دامغانى با توافق حاکم اسفراین، لطف الله فرزند امیر مسعود را در سال 761 هجرى به حکومت نشاندند و مردم سبزوار از رهبرى لطف الله استقبال کردند52 و پس از چندى میان او و دامغانى اختلاف شد و دامغانى او را به زندان انداخت و خود به سال 762 هجرى قدرت را به دست گرفت; ولى درویش عزیز مجدى در طوس که از مریدان شیخ حسن جورى بود به مخالفت او برخواست و دامغانى توانست شورش او را سرکوب کند و پس از دستگیرى، او را به اصفهان تبعید کرد.53
دشمنان دولت سربدار از اختلاف هاى داخلى آنان استفاده کردند و یکى از مخالفان دولت به نام شیخ على هندو از امیران ابوسعید در مازندران نیروهاى مخالف را دور هم جمع کرد و با کمک آنان استرآباد، بسطام، دامغان و فیروزه کوه را از دست دولت سربداران خارج کرد.54دامغانى براى سرکوبى شورش از سبزوار بیرون آمد و مخالفانش در شهر از غیبت او سود برده، و بدون زحمت حکومت را به دست گرفتند55 و خواجه على مؤید به قدرت رسید.
خواجه على مؤید (783 - 766 هـ.ق.)
آخرین امیر سربداران و از پیروان طریقت شیخ حسن جورى بود، درویش عزیز مجدى را به عنوان رهبر دینى و معنوى در رأس حکومت قرار داد تا بدین وسیله حمایت مردم رابه خود جلب کند. وى توانست با حمایت درویش عزیر قدرت خود را استحکام بخشد. از این روى خواجه، شخصیت دینى درویش را مانع قدرت در رهبرى خود بر مردم مى دید، از این رو تصمیم داشت به یک نحوى او را از سر راه خود بردارد. از سویى درویش عزیز اصرار داشت تا انتقام خون شیخ حسن را از آل کرت بگیرد.56 از این رو خواجه على سپاهى همراه درویش عزیز به جنگ با آل کرت فرستاد و نامه اى به سران سپاه خود نوشت تا درویش را در میدان نَبرد تنها بگذارند و بازگردند. درویش وقتى با کمى نیرو رو به رو شد با مریدان اندکش به سوى عراق رفت. خواجه على از این حرکت درویش ترسید و سپاهى را به دنبال او روانه کرد تااینکه در درگیرى بین دو طرف، درویش و تعدادى از یارانش به قتل رسیدند.57
خواجه على پس از کشته شدن درویش عزیز بر مریدان طریقت شیخ حسن سخت گیرى مى کرد، به طورى که قبر شیخ خلیفه و شیخ حسن را که زیارتگاهى براى مردم شده بود، ویران کرد. همین عمل خواجه سبب شد تا عده اى از جمله درویش رکن الدین از مریدان شیخ حسن در سال 778 هجرى به مخالفت با او برخیزند، ولى خواجه بر آنان پیروز شد و درویش رکن الدین به اصفهان رفت و توانست با حمایت حاکم کرمان، شاه شجاع و حاکم هرات پیرعلى به سبزوار حمله کند و آنجا را به تصرف خود درآورد و حتى به نام خود خطبه خواند.58 خواجه على از سبزوار گریخت و به حاکم استرآباد امیر ولى پناه بُرد و با کمک و یارى آنان توانست بار دیگر سبزوار را در سال 780 هجرى فتح کند.59 پس از چندى اختلاف هایى که میان او و حاکم استر آباد به وقوع پیوست، سبب شد تا حاکم استرآباد به سبزوار حمله بَرد و شهر را محاصره نماید. خواجه على از تیمور یارى خواست و تیمور، امیر ولى حاکم استرآباد را با نیروى خود شکست داد و وارد سبزوار شد و خواجه على به استقبال سپاه تیمور آمد و تبعیت خود را از تیمور اعلان کرد; اما مردم سبزوار از سلطه بیگانه بر شهرشان نفرت داشتند و مبارزه خود را به رهبرى شیخ داود سبزوارى آغاز کردند و توانستند شهر را به تصرف خود در آورند; اما بار دیگر سپاه تیمور بر سبزوار یورش آورند و بسیارى از مردم را کشتند تا بتوانند بر آنجا تسلط یابند. با مرگ خواجه على در جنگ با لُر کوچک در نزدیک خرم آباد60 حکومت سربداران پایان یافت.
تحولات فرهنگى در عصر دولت سربدار
سابقه گسترش فرهنگ تشیع در قلمرو سربداران به مهاجرت علویان به ویژه حضور امام رضا(علیه السلام) در خراسان برمى گردد. هجرت آنان موجب شد در خراسان مردم تحت تأثیر فرهنگ شیعه قرار گیرند. زمانى که زید بن على در کوفه در سال 122 هجرى به شهادت رسید شیعیان خراسان به حرکت درآمده و طرفداران بسیارى یافتند و کارهاى بنى امیه و ستم هاى آنان را بر خاندان رسول بیان کردند61 تا اینکه یحیى بن زید به خراسان فرار کرد. نصر بن سیار او را دستگیر و زندانى کرد تا اینکه ولید بن یزید به خلافت رسید و او را آزاد کرد. برخى منابع گفته اند که او از زندان گریخت و به بیهق وارد شد و شیعیان دور او جمع شدند. او به همراه
آنان با والى اُموى در منطقه نیشابور جنگید و پیروز شد و به سوى بلخ حرکت کرد. در جوزجان (گرگان) بار دیگر یحیى با سپاه نصر که فرماندهى آن را اسلم بن احوز بر عهده داشت، درگیر شد تا اینکه او و یارانش به شهادت رسیدند.62 مردم خراسان به احترام او در آن سال نام نوزادان پسر خود را یحیى یا زید گذاشتند63 تا خاطره او را زنده نگه دارند. با ورود امام رضا(علیه السلام)به عنوان ولیعهد به خراسان مذهب شیعه گسترش بیشترى یافت و سادات و علویان بیشترى به منطقه خراسان روى آوردند. با شهادت حضرت آرامگاه او که قبله آمال شیعیان بود مرکز تجمع آنان در منطقه گشت. گرچه شهرهاى دیگرى هم وجود داشت که شیعیان در آن زندگى مى کردند. فضل بن شاذان از اصحاب امام رضا(علیه السلام) از نیشابور به بیهق مهاجرت کرد.64 عامل مهاجرت وى و سادات را در این منطقه فضاى مناسب فرهنگى و مذهبى مى توان دانست. ارتباط سادات بیهق65 و نیشابور به اندازه اى گسترده بود که یکى از خاندان ها به نام خاندان آل زباره در تحولات سیاسى و اجتماعى و فرهنگى منطقه نقش اساسى داشته است.66 نقل شده است که قنبر غلام على(علیه السلام) مدتى در بیهق ساکن بوده، و در اینجا متأهل شده است و در این شهر مسجدى به نام هانى وجود دارد که از فرزندان قنبراند. این بیت شعر در نیشابور معروف و مشهور است:« و هو هانى بن قنبر، و من عقبه على بن جمعة بن هانى». در نیشابور خداوند فرزندى به قنبر عطا کرد که نامش شادان است و مسجد شادان در سبزوار به وى منسوب است.67
سبزوار مرکز بیهق68 پایگاه مهم تشیع بود69 که مذهب آنان تشیعِ دوازده امامى بوده،70 و همیشه نسبت به آل على(علیه السلام)ارادت کامل داشته اند.71 مولوى در حکایت نبرد محمد خوارزم شاه با مردم سبزوار ـ که همه رافضى بودند ـ نقل مى کند که خوارزم شاه گفت امان مردم این شهر آن است که نزد من ابوبکر نامى هدیه بیاورند، گوید:
تا مرا بوبکر نام از شهرتان *** هدیه نارید، اى رمیده اُمتان
کى بود بوبکر اندر سبزوار *** یا کلوخ خشک اندر جویبار
بعد سه روز و سه شب که اشتافتند *** یک ابوبکرى نزارى یافتند
ره گذر بود، بمانده از مرض *** در یکى گوشه خرابه پر حَرَض
جیز که سلطان ترا طالب شدست *** کز توو خواهد، شهر ما از قتل رَست
سوى خوارزمشاه حمالان کشان *** مى کشدندش که تا بیند نشان
سبزوار ست این جهان مرد حق *** اندر این جا ضایع است و ممتحق
این چنین دل ریزه ها را دل مگو *** سبزوار اندر، ابوبکرى مجوى72
سمرقندى گوید که مردم سبزوار بیشتر شیعى مذهب، و مردم نیشابور بیشتر سنى مذهب بوده اند، ولى به سبب داشتن حاکم شیعى اظهار تشیع مى کردند.73
چنانکه گفته شد، مردم خراسان از ظلم وستم والیان ایلخانى به ستوه آمده بودند تا اینکه شیخ خلیفه مازندرانى با تکیه بر مذهب تشیع حرکت خود را بر ضد ظلم و ستم آغاز کرد و در سبزوار مردم را دور خود جمع نمود تا آنان را به مسایل سیاسى و دینى خود آگاه کند. گرچه وى در این راه کشته شد; اما شاگردش شیخ حسن جورى راه او را ادامه داد. او شهر به شهر مردم را به مسایل دینى و سیاسى و اجتماعى آگاه کرد، حتى در جوابِ فرستاده طغاى گفت: پادشاه و ما باید اطاعت خدا کنیم و به قرآن عمل نماییم و کسى که خلاف آن انجام دهد عاصى است و بر مردم است که مقابل او بایستند، اگر شاه به اطاعت خدا و رسول گردن نهاد ما پیرو او هستیم و الاّ شمشیر میان ما حَکَم خواهد بود.74 هم چنین وى در نامه اى به شاه به باورهاى
دینى خود اشاره کرد که از جوانى اعتقاد به اهل حق داشته و دوستدار ائمه(علیهم السلام) و عالمان دین و طالب نجات بوده است.75
شیخ حسن جورى حامى مذهب تشیع دوازده امامى بود.76 وى ظلم ستیزى و برقرارى عدالت را که برخاسته از مکتب تشیع دوازده امامى بود، آموخته بود. وى به طور رسمى شیخ و مقتداى اهالى خراسان بود.
برخى از امیران سربدار در دوران حکومت خود با عنایت عالمان دین به ترویج مذهب شیعه و مناقب ائمه(علیهم السلام)و ضرب سکه به نام دوازده امام(علیه السلام) پرداختند.77 آنان در تعظیم و تقویت دانشمندان و احترام سادات کوشش وافرى از خود نشان دادند و مسایل شرعى و دینى را به عالمان دین ارجاع مى دادند.78 هم چنین یکى از امیران سربدار مسئله مهدویت و انتظار ظهور حضرت مهدى(عج) را احیا کرد و دستور داد که هر صبحگاه و شامگاه اسب زین کرده اى در ابتداى شهر آماده نگه دارند تا اگر امام زمان(عج) ظهور کند، بى مَرکب نباشد.79
در این گزارش دو احتمال به نظر مى رسد: نخست این که هر صبحگاه جمعه صحیح باشد. شاید بتوان گفت تلاش برخى از متعصبان اهل سنت بر این است که چهره شیعه را خدشه دار کنند و از این رو این گونه القا کرده اند که شیعیان هر صبحگاه و شامگاه اسب زین کرده اى در ابتداى شهر آماده نگه مى داشتند تا اگر امام زمان(عج) ظهور کند، بى مرکب نباشد. نساخ یا غرض ورزان کلمه جمعه را براى القاى مطالب خود درباره شیعه حذف کرده اند و حال آنکه در روایات است که حضرت روز جمعه ظهور خواهند کرد و دعاى روز جمعه هم مى تواند تأییدى بر این مطلب باشد; هذا یومُ الجمعة و هو یومُک المُتَوَقَّعُ فیه ظهورُکَ و الفرجُ فیه للمومنین
على یدیک و قتلُ الکافرین بسیفک. گرچه روایاتى دیگرى وجود دارد که ظهور حضرت را روز شنبه ذکر کرده اند; اما مرحوم سید محسن امینوجه جمعى بین این دو دسته از روایات بیان کرده است. به این نحو که ظهور حضرت روز جمعه و بیعت با ایشان در روز شنبه خواهد بود.
احتمال دیگر که قوى تر به نظر مى رسد این است که این حرکت، یک حرکت نمادین بود تا به مردم بفهمانند صبح و شام به فکر امام زمانشان(عج) باشند و این آمادگى را داشته باشند تا در پاى رکاب حضرت گام بردارند.
خواجه على براى تقویت مبانى فقهى شیعیان با فقیه برجسته شمس الدین محمد مکى معروف به شهید اول در جبل عامل مکاتبه کرد و از او خواست به ایران بیاید. وى از آمدن به ایران خوددارى کرد. شاید به سبب عدم اعتماد به پایدار بودن دولت سربدار ـ که در گذشته دولت هاى کوچک دوامِ چندانى در برابر دولت مرکزى نداشتند ـ و دیگر آن که آمدن او به ایران خلاف تقیه بود به ویژه که دولت عثمانى در آغاز قدرتش بود و آمدن او به ایران موجب دردسر براى شیعیان و عالمان شیعه آن منطقه مى شد. به دنبال این نامه ها شهید اوّل کتاب فقهىِ جامع و مختصرى به نام اللمعة الدمشتقیه فى فقه الامامیه80 را براى شیعیان خراسان نوشت تا بدان عمل کنند. حسین بن حسین بیهقى سبزوارى در شرح حال معصومان(علیهم السلام)رساله راحة الارواح و مؤنس الأشباح را نوشت.81 از شاعران بزرگ این عهد در خراسان محمد بن یمین فریومدى ملقب به ابن یمین82 بود که مذهب تشیع داشت و به سربداران پیوست. اشعار او درباره کارگزاران موجب پیشرفت حکومت سربداران بود. پدران و اجداد او به علت داشتن مذهب تشیع همواره در رنج و سختى بودند; وى در این ابیات آشکارا به شیعه بودن خود افتخار کرده است.
مرا مذهب این است گیرى تو نیز *** همین ره گرت مردى و مردمى است
که بعد از نبى مقتداى به حق *** على بن بوطالب هاشمى است
تحولات سیاسى، اجتماعى در عصر دولت سربدار
گذشت که مردم از ظلم و ستم دست نشاندگان ایلخانى به ستوه آمده بودند و منتظر جرقه روشنایى بودند که در این هنگام شیخ خلیفه مازندرانى به سبزوار پایگاه تشیع وارد شد، مردم آنجا سخنان او را با جان و دل خریدار بودند. از طرفى سبزوار در مسیر کاروان هاى زیارتى و تجارتى بود و مردم از تحول هاى سیاسى و اجتماعى آگاهى بیشترى داشتند.
شیخ خلیفه آنان را از رخدادهاى زمان خود آگاه و براى قیام آماده کرد. وى به دنبال اجراى عدالت اجتماعى، مقابله با حاکمان ستمگر، و یاور ستم دیدگان بود و پیوسته مى گفت خداوند از عالمان تعهد گرفته تا در برابر ظلم قیام کنند.
مسجد، پایگاه استوارى براى او و مردم شده بود; امّا چنانکه گذشت فقیهان اهل سنت و طرفدار حکومت از نفوذ و اقتدار او وحشت کرده، او را متهم به کفر کردند و با توطئه اى او را به قتل رساندند تا حرکت او را خاموش کنند. شاگردش شیخ حسن جورى راه استاد را ادامه داد; ولى فقیهان اهل سنت نزد ارغون شاه به سعایت از او پرداخته و گفتند که او مذهب رافضى دارد و او را به زندان انداختند.
در باشتین شورشى برپا شد که عبدالرزاق رهبرى آن را بر عهده گرفت و توانست با پیروزى بر دست نشاندگان ایلخانى و تصرف شهر سبزوار، دولت سربداران را تأسیس کند حتى وى براى استحکام دولت به ضرب سکه اقدام کرد.83 وجیه الدین مسعود با کشتن برادرش عبدالرزاق حکومت را به دست گرفت. اقدام او در تقویت دولت سربدار، آزاد کردن شیخ حسن جورى از زندان ارغون شاه و وارد کردن او و مریدانش در اداره حکومت بود حتى وى نام شیخ حسن را در خطبه بر نام خود مقدم داشت. از این رو اتحاد امیران سربدار با رهبران دینى و معنوى جامعه، موجب پیشرفت و گسترش در قلمرو سربداران شد. گستردگى محدوده حکومت سربداران در زمان او، از مشرق به جام، از مغرب به دامغان، و از شمال به خبوشان (قوچان)، و از جنوب به ترشیز منتهى مى شد.84
وجیه الدین مسعود سرلوحه کار خود را برقرارى عدالت اجتماعى، حذف مالیات هاى سنگین و نیکى به مردم قرار داد. ابن بطوطه گوید« آئین عدالت چندان در قلمرو آنان رونق گرفت که اگر سکه هاى طلا و نقره در ارودگاه ایشان روى زمین مى ریخت تا صاحب آن پیدا نمى شد کسى دست به سوى آن دراز نمى کرد.»85
از حوادث تلخ دوران وجیه الدین مسعود کشته شدن شیخ حسن در جنگ با آل کرت بود که با شکست سربداران همراه گشت. مرگ شیخ سبب تفرقه میان دو گروه سیاسى و مذهبى شد و همین امر موجب تقویت دشمنان آنان گشت.
خواجه شمس الدین على از امیران سربدار با تیمور طغاى صلح کرد تا امنیت مرزهاى شمال سربداران را حفظ کند. وى افزون بر اجراى عدالت اجتماعى، رفاه عمومى و مبارزه با فساد و جلوگیرى از مواد افیونى86، به آبادانى سبزوار و بازسازى مسجد جامع آن پرداخت و براى رو یا رویى با دشمن به تقویت و سازمان دهى سپاه سربدار همت گماشت87 و در سیاست خارجى همزیستى مسالمت آمیز با همسایگان را در نظر داشت.
یحیى کرابى از امیران سربدار، به سبب ساده زیستى و برقرارى عدالت اجتماعى در جامعه محبوب مردم بود. وى افزون بر فعالیت هاى عمرانى و حفرِ قنوات مخروبه، به تعمیر بناها و قنوات که به دست والیان ایلخانى تخریب شده بود،پرداخت. وى سپاه هجده هزار نفرى دولت سربدار را به بیست هزار نفر رسانید88 وبا کمک آنان توانست دشمن خطرناک سربدار طغاى تیمور را از بین ببرد.
آخرین امیر سربدار خواجه على مؤید، مانند حاکمان گذشته به برقرارى عدالت، رفاه عمومى و امنیت اجتماعى پرداخت. وى زندگى ساده اى داشت و اموال خود را هر سال انفاق مى کرد.89
از مهم ترین کارهاى سربداران در مدت حکومتشان، نوعى ترکیب قدرت دینى در حکومت بود که بخشى از قدرت در دست نیروهاى نظامى و سیاسى، و بخش دیگر قدرت در اختیار عالمان دینى بود که آنان رهبرى دینى و معنوى جامعه را بر عهده داشتند. در واقع نفوذ آنان در میان مردم، زمینه انقلاب را فراهم کرد. گر چه در اثر تحول هاى سیاسى، امیران سربدار براى تحکیم و تثبیت حکومت خود از آنان به سبب نفوذشان استفاده مى کردند و وقتى آنان را مانع اهداف خود مى دیدند، به قتل مى رساندند.90
مى توان گفت دولت سربداران منشأ تحول هاى سیاسى و اجتماعى در عصر خود بود. آنان به تقویت دولت شیعى در خراسان و رویارویى با دست نشاندگان ایلخانى پرداختند و با پیروزى بر آنان، و شکستن فضاى رعب و وحشت، فریاد آزادى خواهى و استقلال طلبى در همه جا طنین انداز بود.
زوال دولت سربداران
اختلاف هاى درونى عامل سقوط سربداران شد; زیرا آنان با حمایت عالمان دین به قدرت رسیده بودند. چنانکه گذشت، وقتى آنان این رهبران دینى را مخالف منافع خود مى دیدند در صدد قتل آنان برمى آمدند که این سبب تزلزل در پایه هاى حکومت شد، حتى خواجه على مؤید، آخرین امیر سربدار با پیروان شیخ حسن به مبارزه برخاست و بسیارى از آنان را کشت. از این رو عده اى به مخالفت با او برخاستند به ویژه آنکه او از امیر تیمور در سرکوبى مخالفان کمک خواست و به استقبال او رفت. این موجب شد که مردم همراه مخالفان در عزم خود در برکنارى خواجه على مصمم باشند، و در مقابل نیروهاى امیر تیمور مقاومت کنند، گرچه در این راه مخالفان موفقیتى به دست نیاوردند. خواجه على در پناه امیرتیمور بود تا اینکه در جنگى گشته شد و با مرگ وى حکومت سربداران برچیده شد.
تأثیر نهضت سربداران بر مناطق دیگر
این جنبش در شهرهاى دیگر اثر خود را بر جاى گذاشت. نهضت سربدارانِ کرمان و سمرقند و طبرستان تحت تأثیر سربداران خراسان بود. همچنین قیام مرعشیان مازندران تحت تاثیر مستقیم عزالدین سوغندى بود که پس از مرگ شیخ حسن جورى راهش را ادامه داد. سوغندى احساس کرد که خراسان براى او محل امنى نیست، از این رو به طرف مازندران حرکت کرد و در بین راه درگذشت و لقب شیخى را به شاگردش سید قوام الدین مرعشى داد و او ضمن تأسیس حکومت مرعشیان مازندران تأثیر به سزایى در به وجود آمدن حکومت آل کیا در گیلان و دولت صفویان داشت.
1. دین و دولت در ایران عهد مغول، ج 2، ص 757.
2. شبانکاره، محمد بن على بن محمد; مجمع الانساب، ص 320.
3. پطروشفسکى، اى. پ، نهضت سربداران، ص 32، 33.
4. مرعشى، ظهرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندارن، صص 104 - 103.
5. هروى، سیف بن محمد، تاریخنامه هرات، ص 745.
6. مجمع الانساب، ص 320.
7. میر خواند، میر محمد; روضة الصفا، ج 5، ص 604.
8. مطلع سعدین و مجمع البحرین، ص 71.
9 . روضة الصفا، ج 5، ص 605; مطلع سعدین، ص 145.
10. نزهة القلوب، ص184.
11. روضة الصفا، ج 5، ص 605.
12. روضة الصفا، ج 5، ص 605; مطلع سعدین، ص 145; حبیب السیر، ج 3، 359; فصیحى مرگ او را سوم ربیع الاول سال 763 هجرى یاد کرده است. مجمل فصیحى، ج 3، 46.
13. حبیب السیر، ج 3، ص 359.
14. مطلع سعدین، ص 146، حبیب السیر، ج 3، ص 359.
15. دین و دولت در ایران عهد مغول، ج 2، صص 766 و 768.
16 . نهضت سربداران خراسان، ص 38.
17 . مجمل فصیحى، ج 3، ص 50; روضة الصفا، ج 5، ص 601; مطلع سعدین،ص 146. بیهق در اصل «بیهه» به معناى بهترین نواحى نیشابور است ـ تاریخ بیهق، ص 33ـ که در تعریب تبدیل به بیهق شده است. جغرافى نویسان این ناحیه را جزء بخش هاى نیشابور ذکر کرده اند که داراى آبادى هاى بسیارى است از جمله مناطق مشهور آن، سبزوار، خسروجرد، باشتین، مزینان، فریومد و اعلى الرستاق و...است. همان، ص 35 تا 39.
18. باشتین از روستاهاى بیهق و از مراکز تجمع شیعه به شمار مى رفت. سکونت عده اى از سادات که نَسبشان به امام على(علیه السلام) مى رسد بر موقعیت این روستا افزوده شد. تاریخ بیهق، ص 64.
19 . تذکرة الشعراء، ص 308; روضة الصفا، ج 5، ص 601; حبیب السیر، ج 3، ص 357.
20 . روضة الصفا، ج 5، ص 602.
21 . مطلع سعدین، ص 146. از طرفى ظاهر امر حکایت دارد که شیخ حسن در بیهق حضور نداشت تا رهبرى نهضت را به عهده گیرد; زیرا وى در زندان بود.
22. تاریخ طبرستان و رویان و...، ص 104.
23. تذکرة الشعراء، ص 209 ; روضة الصفا، ج 5 ،ص 603; حبیب السیر، ج 3، ص 357; شهرستانى، سید محمد على، سربداران خراسان و مازندران، ص 28.
24. تذکرة الشعراء، ص 209.
25. حبیب السیر، ج 3، ص 357.
26. مجمل فصیحى، ج 3، ص 45; تمام منابع عمل مسعود را درست دانسته و براى این قتل او دلیل شرافتمندانه اى آورده اند. ر.ک: نهضت سربداران، ص 53.
اگر چه برخى گفته اند آن دو براى به دست گرفتن قدرت به هم درگیر شدند و امیر مسعود به سبب آنکه نیروى رقیب را از صحنه خارج کند او را به قتل رساند.
27. روضة الصفا، ج 5، ص 604.
28. روضة الصفا، ج 5، ص 609.
29. نهضت سربداران، ص 60.
30. نهضت سربداران، ص 54.
31. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص 104; تذکرة الشعراء، ص 211.
32. مجمل فصیحى، ج 3، ص 59.
33. حبیب السیر، ج 3، ص 360; تذکرة الشعراء، ص 210 سمرقندى گوید« شیخ حسن سفارش کرد اگر من کشته شدم، توقف نکنى» ر.ک: مطلع سعدین، ص 187; از طرفى حافظ ابرو گزارش مى دهد که پیروان درویش شیخ حسن به مسعود مظنون شدند که در قتل شیخ دست داشته است. ر.ک: به نقل از عروج و خروج سربداران، ص61.، برخى از منابع قتل شیخ رابه دست سپاه هرات ذکر کرده اند.ر. ک: سفرنامه ابن بطوطه، ج 2، ص 436.
34. مجمع الانساب، ص 348.پس از مرگ مسعود از او اطلاعى در دست نیست.
35. روضة الصفا، ج 5، ص ، حبیب السیر، ج 3، ص ، تذکرة الشعراء، صص 1، 21.
36. روضة الصفا، ج 5،ص 614; تاریخ طبرستان و رویان و...، ص 111.
37. حبیب السیر، ج 3، ص 362; مجمل فصیحى، ج 3، ص 73.
38. روضة الصفا، ج 5، ص 615.
39. روضة الصفا، ج 5، ص 617; حبیب السیر، ج 3، ص 363.
40. تذکرة الشعراء، ص 211.
41. روضة الصفا، ج 5، ص 618.
42. تذکرة الشعراء، ص 211.
43. تذکرة الشعراء، ص 211.
44. روضة الصفا، ج 5، ص 618.
45. حبیب السیر، ج 3، ص 363.
46. تمغا، مالیاتى بود که از صنعت گران، پیشه وران و بازرگانان به نقد گرفته مى شد.این مالیات نه تنها براى افراد شهرى، بلکه براى روستائیان نیز وضع شده بود. ر.ک: قیام شیعى سربداران ص 168 به نقل از کشاورزى و مناسبات ارضى تالیف پطروشفسکى ج 2 ص 74.
47. تذکرة الشعراء، ص 212; مجمل فصیحى،ج 3، ص 84 .
48. روضة الصفا، ج 5، ص 619; حبیب السیر، ج 3، ص 364.
49. تاریخ بیهق، ص 38.
50. روضة الصفا، ج 5، ص 619.
51. مطلع سعدین، صص 259 - 257; مجمل فصیحى، ج 3، ص 85.
52. تذکرة الشعراء، ص 214.
53. تذکرة الشعراء، ص 214; روضة الصفا، ج 5، ص 622 .
54. روضة الصفا، ج 5، ص 623.
55. حبیب السیر، ج 3، ص 365.
56. ابن بطوطه کشته شدن شیخ حسن جورى را به دست سپاه هرات ذکر کرده است. ر.ک: سفرنامه ابن بطوطه، ص 436.
57. حبیب السیر، ج 3، ص 366.
58. حبیب السیر، ج 3، ص 366.
59. حبیب السیر، ج 3، ص 367.
60. تذکرة الشعراء، ص 217.
61. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 326.
62. تاریخ یعقوبى، ج 2، صص 331 و 332.
63. مروج الذهب، ج 3، ص 212.
64. اختیار معرفة الرجال،ص 821.
65. ابن فندق در کتاب لباب الانساب، ج 2، به بررسى و ذکر سادات پرداخته و اطلاعات گرانسنگى درباره سادات منطقه بیهق از لحاظ سیاسى و اجتماعى داده است.
66. تاریخ بیهق،ص 55.
67. تاریخ بیهق، ص 25.
68. مولف تاریخ بیهق، این ناحیه را به دوازده بخش تقسیم کرده است. نزهة القلوب، ص 149.
69. جغرافیاى تاریخى خراسان در تاریخ حافظ ابرو، ص 51.
70. نزهة القلوب، ص 150.
71. مرآة البلدان، ج 1، ص 524.
72. مولوى، جلال الدین; مثنوى، دفتر5، صص 47، 48.
73. مطلع سعدین، ص 427.
74. روضة الصفا،ج 5، ص 613; نهضت سربداران، ص 62.
75. مطلع سعدین، ص 154.
76. سفرنامه ابن بطوطه، ص 434; روضة الصفا، ج 5، ص 606.
77. روضة الصفا، ج 5، ص 624، درباره سکه شناسى، ضرب سکه در دوران سربداران به کتاب عروج و خروج سربداران مراجعه شود.
78. روضة الصفا، ج 5، ص 619; حبیب السیر، ج 3، ص 364.
79. روضة الصفا، ج 5، ص 624; حبیب السیر، ج 3، ص 366.
80. الصلة بین التصوف و التشیع، ج 2، ص 140.
81. تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 682 به نقل از ادبیات فارسى بر مبناى الستورى، ص 785.
82. دین و دولت در ایران عهد مغول، ج 2، ص 780.
83. تذکرة الشعراء، ص 209; روضة الصفا، ج 5، ص603; حبیب السیر، ج 3، ص 357; مرآة البلدان، ج 1 ص 524.
84. تذکرة الشعراء، ص184.
85. سفرنامه ابن بطوطه، ج 2، ص 434.
86. تذکرة الشعراء،، ص 212 ; روضة الصفا، ج 5، ص 618.
87. تذکرة الشعراء، ص 211.
88. تذکرة الشعراء، ص 213.
89. تذکرة الشعراء، ص 216.
90. الملک عقیم، به قول معروف سیاست پدر و مادر نمى شناسد و حاکم پدر یا مادر یا فرزند یا بهترین دوست خود را به قتل مى رساند که نمونه هاى آن در تاریخ بسیار است.