تاریخ اسلام درآینه پژوهش، سال اول، شماره اول، پیاپی 1، بهار 1383، صفحات 113-

    ضرورت بازنگرى در نقش جریان اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) / جواد سلیمانى‌

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    جواد سلیمانی امیری / *دانشیار - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / soleimani@qabas.net
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    ضرورت بازنگرى

    در نقش جریان اعتزال

    در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)

    جواد سلیمانى1

    درآمد

    جریان هاى سه گانه در حکومت على(علیه السلام)

    در یک نگاه کلى مى توان گروه ها و دسته هاى مختلف سیاسى جامعه را در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) به سه جریان عمده مخالف، موافق و بى طرف تقسیم کرد.

    جریان مخالف امیرمؤمنان(علیه السلام) خود به طیف هاى گوناگونى تقسیم مى شوند: برخى، مناصب مهم دولتى از حضرت طلب مى کردند، اما وقتى حضرت از اعطاى آن مناصب به آن ها خوددارى ورزید به مخالفت و نزاع با آن بزرگوار پرداختند. طلحه و زبیر از این گروه بودند. آن ها از لحاظ مالى در سطح بسیار بالایى از رفاه بودند، ولى از لحاظ موقعیت سیاسى ارضا نشده و پست و مقام بالایى را مى طلبیدند و چون با امتناع امیرمؤمنان(علیه السلام) روبه رو شدند به جنگ با حضرت برخاستند. طیف دوم از مخالفان سیاسى حضرت مانند سران آن روز بنى امیه، اساس اسلام و ولایت و خلافت أمیرمؤمنان(علیه السلام) را قبول نداشتند و به منظور حفظ منافع دنیوى خویش مى خواستند از شرایط موجود به طور کامل استفاده کنند. البته توقعات آن ها از حضرت و منافع مورد نظرشان متفاوت بود. عده اى، مانند ولید بن عقبه، سعید بن عاص و مروان بن حکم مى خواستند اموالى را که عثمان از بیت المال مسلمانان به آن ها داده بود در دستشان بماند. معاویه هم دنبال آن بود تا علاوه بر حفظ سلطه اش بر اموالى که از بیت المال به دستش رسیده بود، سلطنت خویش را مثل گذشته و با همان بسط ید و استقلال رأى و خودکامگى بر شام حفظ کند. اما حضرت با توجه به شناخت عمیقى که از بنى امیه داشت و چون حکومتش بر محور عدالت استوار بود با هیچ یک از دو گروه مزبور مصالحه نکرد و از همین رو آن ها نیز به جنگ با آن بزرگوار برخاستند.

    خوارج نیز طیف سّوم از معارضان امیرمؤمنان(علیه السلام) به حساب مى آمدند که انگیزه و ریشه اصلى درگیرى آنان با حضرت، جهل و نادانى و کج فهمى در دین بود. آن ها بر خلاف دو جریان سابق از زرق و برق دنیا فاصله داشتند و همین امر موجب مى شد تا در وهم خویش خود را لایق تعیین مرز میان حق و باطل دیده به خلیفه امر و نهى کنند.

    امیرمؤمنان(علیه السلام) به خطر این دسته در گسترش التقاط فکرى در جامعه، ایجاد تردید در میان مسلمانان و زمینه سازى سلطه کفر و نفاق واقف گردید و به مقابله با آنان برخاست.

    وجه مشترک هر سه طیف یاد شده این است که سرانجام به معارضه و درگیرى نظامى با حضرت روى آورده و سه جنگ جمل، صفین و نهروان را بر امیرمؤمنان(علیه السلام)تحمیل کردند.

    در مقابل این سه طیف، جریان موافق امیرمؤمنان(علیه السلام) بود که در مقام داورى و عمل از حاکمیت آن بزرگوار دفاع مى کردند. آن ها همان کسانى بودند که در آغاز خلافت امیرمؤمنان(علیه السلام) با آن بزرگوار بیعت کرده (طلحه و زبیر و ناکثین نیز بیعت کرده بودند) و در مناقشه ها و نزاع هاى دوران حکومت آن حضرت با سیاست ها و مواضع ایشان همراه و در صورت امکان در جنگ ها نیز در کنار آن حضرت قرار داشتند. افرادى، چون عمّار، مالک اشتر، ابوالهیثم بن تیّهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، عبد اللّه بن عباس، عمرو بن حمق، حجر بن عدى، محمد بن ابى بکر، قیس بن سعد بن عبادة، عدّى بن حاتم، جعدة بن هبیره و بسیارى از اصحاب از مهاجران و انصار و قبایل یمنى و غیره از این گروه به حساب مى آیند. در میان دو موج ناهمساز و همساز با امیر مؤمنان(علیه السلام) موج سومى پدید آمد که خود را بى طرف معرفى مى کرد و در مقام اثبات، عمل هر یک از دو جریان فوق را نفى مى نمود. نقش حساس این گروه در فرجام حکومت على(علیه السلام) از مسائل مهم و در خور تأمل مى باشد، از این رو مقاله حاضر در جهت تبیین ضرورت بررسى نقش این گروه در تحولات حکومت على(علیه السلام) به رشته تحریر درآمده است.

    جریان اعتزال

    گفتیم در میان دو جریان مخالف و موافق فوق، جریان و خط سوّمى وجود داشت که نه در کنار مخالفان امیرمؤمنان(علیه السلام) حضور پیدا کردند و نه در حزب اموى مشاهده شدند. این دسته نه به حقّانیت طلحه و زبیر و معاویه اذعان داشتند و نه به ذى حق بودن على(علیه السلام)معتقد بودند، از این رو در ظاهر از هر دو جناح درگیر جدا شدند و عزلت اختیار کردند. از این افراد و جمعیت ها در کتاب ها و منابع تاریخى در مواقف مختلف یاد، و عناوین متفاوتى در مورد رفتارشان به کار برده شده است که به برخى از آن ها به صورت مستند اشاره مى کنیم:

    1. قاعدین = قعود کنندگان

    این عنوان از تعابیر مورخانى، چون مسعودى و شیخ مفید(رحمه الله) أخذ شده است:

    مسعودى مى نویسد: «قعد عن بیعته جماعة عثمانیّه;2 جمعى از عثمانى ها از بیعت با على(علیه السلام)قعود کردند (خوددارى ورزیدند)».

    شیخ مفید نیز از این دسته با عنوان «فمن رأى القعود عن الحرب;3 کسانى که خوددارى از جنگ را اختیار کردند» یاد کرده است.

    2. اعتزالیون = جدا شوندگان

    این نام نیز از تعبیرهاى مورخانى، مانند منقرى و مسعودى و شیخ مفید استفاده مى شود:

    منقرى در دو مورد متفاوت، یکى درباره سعد بن ابى وقاص4 و دیگرى أیمن بن خریم5 مى نویسد: «قد اعتزل علیّاً و معاویه: از على و معاویه فاصله گرفت».

    هم چنین مسعودى هنگام معرفى کسانى از انصار که از على(علیه السلام) جدا شدند مى نویسد: «فممن اعتزل من الانصار کعب بن مالک و...;6 پس کسانى از انصار که از [على(علیه السلام)] جدا شدند کعب بن مالک و... بودند». البته مقصود مسعودى در این مقامتنها جدایى از امیرمؤمنان(علیه السلام)است ولىاز افرادى یاد مى کند که هم از على(علیه السلام) و هم از معاویه و طلحه و زبیر فاصله گرفته بودند.

    شیخ مفید نیز سعد بن أبى وقّاص و همفکران او را با عبارت «من المعتزلة عن الفریقین و مذهبهم;7 کسانى که از هر دو گروه (موافقان و مخالفان على(علیه السلام)) و مکتب شان فاصله گرفتند» توصیف مى کند.

    3. متخلّفان = سرپیچى کنندگان

    در برخى موارد نیز از عمل این گروه با عنوان «تخلّف» یاد شده است، به عنوان نمونه ابن ابى الحدید مى نویسد: «لمّا بایع الناس علیّاً(علیه السلام) و تخلّف عبد اللّه بن عمر;8وقتى مردم با على(علیه السلام)بیعت کردند و عبد اللّه بن عمر سرباز زد». البته مقصود ابن ابى الحدید در این جا تنها تخلّف از بیعت با على(علیه السلام) است، در حالى که مى دانیم عبد اللّه بن عمر با معارضان امیرمؤمنان(علیه السلام)نیز بیعت نکرده است.

    مقصود از اعتزال

    اکنون اگر بخواهیم به کمک تعابیرى که مورخان در مورد رفتار این گروه به کار برده اند و با توجه به ماهیت و عملکرد واقعى شان در عرصه حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) عنوان مناسبى براى آن ها انتخاب کنیم دو عنوان قاعدان و متخلفان نسبت به عنوان اعتزالیان از شفافیت کمترى برخوردار مى باشند، زیرا با دقت در رفتار و گفتار این گروه به نظر مى رسد آن ها پس از کناره گیرى از على(علیه السلام) و معارضانش، براى نهادینه کردن اندیشه خود به کار فرهنگى همّت گماردند و فعالیت خزنده اى را براى نفى غیر و اثبات خود آغاز نمودند. بنابراین، نمى توان آن ها را «قعود کنندگان» به معناى کسانى که دست از فعالیت شسته و نشستن را بر قیام ترجیح دادند نام نهاد، زیرا آن ها با شبهاتى که در مورد جنگ داخلى مسلمانان به جامعه القا کردند جنگ فرهنگى سختى را علیه آنان ساز کردند.

    واژه متخلّفان نیز براى معرفى این گروه، مناسب به نظر نمى رسد، زیرا سایر گروه ها و جریان هاى معارض حضرت را نیز در بر مى گیرد و از ویژگى «مانعیّت» که از شروط لازم «معرِّف» مى باشد برخوردار نیست.

    در نتیجه، اعتزالیون نسبت به دو عنوان فوق براى نام گذارى آنان اولویت مى یابد. البته کلمه معتزل گاه به معناى «جدا شونده و فاصله گیرنده» و گاه «گوشه نشین و خانه نشین» به کار مى رود. بدیهى است مقصود ما همان معناى اول مى باشد و گرنه محذورى که در مورد واژه قاعدان مطرح گردید در مورد اعتزالیون نیز مطرح خواهد شد، زیرا در مفهوم «گوشه گیرى» نیز نوعى انفعال نهفته است و حال آن که از سکوت و خانه نشینى گروه مذکور، اعتراض فعّالى به مشام جامعه مى رسید که مقابله با آن، کار آسانى نبود. بنابراین، در یک تعریف کوتاه مى توان گفت: عنوان «اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) بر جریانى اطلاق مى شود که هم از على(علیه السلام)و هم از معارضان سیاسى و نظامى اش، مانند طلحه و زبیر و معاویه جدا شده، هیچ یک را بر حق ندانسته و تنها خود را در صراط مستقیم دیده اند».

    نشانه هاى تأثیر عمیق جریان اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)

    در نگاه نخست شاید برخى گمان کنند اعتزالیان در حکومت على(علیه السلام) افراد محدود و انگشت شمارى بوده اند که در اثر حماقت وترس و یا ضعف اراده، موضع منفعلانه بى طرفى را برگزیده و در تحولات عصر حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) گروهى خنثى و بى أثر را شکل داده اند، شاهدش این است که جدا شدن آن ها از امیرمؤمنان(علیه السلام) در آستانه جنگ جمل هیچ تأثیر معتنابهى در نتیجه جنگ جمل نداشت، به گونه اى که این جنگ در کمتر از یک روز با پیروزى قاطع سپاه حضرت به پایان رسید و بسیارى از سران اعتزال بعد از جنگ، نزد حضرت آمده و دست نیاز به سوى ایشان دراز نمودند. این، به معناى هضم شدن آنان در جمعیت عظیم پیروان حکومت علوى است. بر اساس این دیدگاه، آن چه در حکومت حضرت على(علیه السلام)تحولات عمده سیاسىـ اجتماعى را رقم مى زد درگیرى ها و مقاومت هاى سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین که (هر سه، جزء جریان مخالف و معارض حضرت بودند) بود.

    ولى با تأمّل در منابع تاریخى و حدیثى، به شواهدى برمى خوریم که اعتقاد انسان را نسبت به صحّت دیدگاه فوق متزلزل مى کند، به گونه اى که دقت در برخى روایات و گزاره هاى مزبور، جریان اعتزال را در نظر انسان از یک جمع کوچک به یک جریان گسترده، و از یک گروه بى مایه و ضعف و بى اراده و یا ترسو و منفعل، به یک جریان حساب شده و داراى برنامه و خط سیاسى ـ عقیدتى و تهاجمى مبدّل مى سازد.

    مطالعه دقیق تاریخ حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) اندک اندک موجب تقویت این ذهنیت مى شود که یک جریان نیمه پنهان، با ظاهرى ساده و بى پیرایه، و آراسته به احتیاط دینى، امّا با باطنى زیرک، و شعارها و اهدافى حساب شده گام به گام در حال پیشروى و نفوذ در افکار عمومى است. به دیگر سخن اگرچه در صحنه ظاهرى تحولات و منازعات سیاسى نظامى حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)، جریان اعتزال زیر سایه امواج متلاطم ناشى از درگیرى دو جناح موافقان و مخالفان على(علیه السلام) گم شده اند و نمودى جز در روزهاى نخستین حکومت على(علیه السلام)آن هم در دو شهر مدینه و کوفه ندارند، ولى وقتى دقیق مى نگریم مى بینیم آن ها در کمربند جامعه و در حاشیه جنگ ها و کشمکش ها در حال پیشروى و فعالیت فکرى و فرهنگى هستند، به طورى که سرانجام جمع کثیرى از مردم را تحت تأثیر خود قرار مى دهند و به یک جریان برتر و خط برگزیده مبدل گردیده و بنیان حکومت على(علیه السلام) را سست مى کنند. این فرضیه را شواهد متعددى تقویت مى کند که در این مقاله کوتاه تنها در حد قوّت بخشیدن به فرضیّه مزبور و بسترسازى یک پژوهش گسترده به آن ها اشاره مى کنیم، لکن انتظار مى رود تا قبل از مطالعه تمام شواهد، به قضاوت ننشینیم، چرا که معمولا در تحلیل مسائل تاریخى و بررسى پدیده هاى اجتماعى، نگاه مجموعى به شواهد و قراین، انسان را به نتیجه گیرى معقول و صحیح نزدیک تر مى کند، تا نگاه موردى و جزیى.

    الف) تشبیه برخى از سران اعتزال به «سامرىّ»

    در برخى روایات، بعضى از سران جریان اعتزال در عصر حاکمیت على(علیه السلام) به سامرى تشبیه شده اند. سامرى یکى از پیروان حضرت موسى(علیه السلام) بود که وقتى آن حضرت به میعادگاه الهى، یعنى کوه طور رفت زینت آلاتى که از آل فرعون گرفته بودند، جمع آورى کرد و ذوب نمود و از آن، گوساله اى بزرگ ساخت که از آن صدایى مانند صداى گوساله واقعى تولید مى شد.9 سپس او و اطرافیانش گفتند: این همان خداى شما و خداى موسى است. آن ها نیز آن را پذیرفتند.10 تلاش هاى جناب هارون براى منصرف کردن آن ها ثمرى نبخشید سرانجام جناب هارون با دوازده هزار تن از آن ها جدا شد.11 سپس حضرت موسى(علیه السلام)بازگشت و به آن ها عتاب کرد و از بت پرستى نجات بخشید12 و خطاب به سامرى فرمود: «فَما خَطْبُکَ یا سامِرِىُّ;13 ـ تو چرا دست به این کار زده اى اى سامرى؟»، سامرى در جواب گفت: «من چیزى دیدم که آن ها ندیده اند. من قسمتى از اثر قدم رسول ( فرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افکندم. این چنین [هواى] نفسِ من این کار را در نظرم جلوه داد».14 آن گاه حضرت موسى(علیه السلام)فرمودند: «فاذهب فإِنَّ لَکَ فى الحیوةِ أن تقولَ لامساس;15 برو که بهره تو در زندگى دنیا این است که (هر کس با تو نزدیک شود) بگویى با من تماس نگیر!».

    اکنون با توجه به توضیح اجمالى فوق در مورد سامرى روایاتى را که در آن ها برخى از سران جدا شونده از على(علیه السلام) و معارضانش به سامرى تشبیه شده اند بررسى مى کنیم:

    1. شیخ مفید در کتاب أمالى، روایت مسندى را بدین صورت نقل مى کند:

    قال: أخبرنى الشّریف أبوعبد اللّه بن الحسن الجوانىّ16 قال: أخبرنى أبوطالب المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوى العمرىِّ، عن جعفر بن محمّد بن مسعود [عن أبیه17] قال: حدَّثنا نصر بن أحمد قال: حدَّثنا علىُّ بن حفص18 قال: حدّثنا خالد بن القطوانىُّ19 قال: حدَّثنا یونس بن أرقم قال: حدّثنا عبد الحمید بن أب الحسناء، عن زیاد بن یزید، عن أبیه عن جدِّه فروة الظّفارىِّ قال: سمعت سلمان(رحمه الله)یقول: قال رسول الله(صلى الله علیه وآله):

    «تفترق أمّتى ثلاث فرق: فرقة على الحقِّ لاینقص الباطل منه شیئاً یحبّونى و یحبّون أهل بیتى، مثلهم کمثل الذَّهب الجید کلّما أدخلته النّار فأوقدت علیه لم یزده إلاّ جودةً، و فرقة على الباطل لاینقص الحق منه شیئاً، یبغضونى و یبغضون أهل بیتى، مثلهم مثل الحدید کلّما أدخلته النّار أوقدت علیه لم یزده إلاّ شرّاً، و فرقة مدهدهة على ملّة السامرىِّ، لایقولون: لامساس، لکنّهم یقولون: لاقتال، إمامهم عبد اللّه بن قیس20 الأشعرىُّ;21

    «پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: «اُمّت من به سه فرقه تقسیم مى شوند: فرقه اى بر حق هستند، و باطل چیزى از آن نمى کاهد، مرا دوست دارند و به اهل بیت من محبّت مىورزند مَثَل آن ها مثل طلاى مرغوب است که هر چه در آتش فرو برده شود، بر مرغوبیت آن افزوده مى شود. و فرقه اى بر باطل هستند که حق از آن چیزى نمى کاهد، آن ها به من کینه مىورزند. و نسبت به اهل بیتم بغض دارند. مثل آن ها مثل آهن است که هر قدر آن را در آتش فرو برده شود بر پستى اش افزوده خواهد شد. و فرقه اى متزلزل بوده طبق دین سامرىّ مشى مى کنند [ولى ]نمى گویند: با من تماس مگیر، بلکه مى گویند: جنگ نباید کرد، پیشواشان عبد اللّه بن قیس اشعرى مى باشد».

    از روایت فوق پیداست که ابوموسى اشعرى به عنوان بانى و ایدئولوگ مکتب اعتزال با ترویج فکر کناره گیرى از جنگ در اثر ضعف ایمان و عدم پاى بندى به دستورات رهبر الهى جامعه، در حقیقت، پایه گذار فرقه سوّمى در امت اسلامى گردید که از جنگ گریزان بوده اند، از این رو در پیشگویى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) اُمتش به سه فرقه اهل حق، اهل باطل و اهل تزلزل و اضطراب در عقیده تقسیم شده اند. بى تردید اگر اعتزالیان در همان تعداد اندکى که در تاریخ نام آنان برده شد خلاصه مى شده اند و حرکتشان یک حرکت ابتر و ناچیز بوده هرگز نمى توانستند یک فرقه جدید را در امت پیامبر(صلى الله علیه وآله) پایه گذارى کنند، در حالى که طبق روایت مزبور همان گونه که سامرى با بهره گیرى از برخى مقدسات موجب انحراف جامعه شد و خط سومى بین مکتب حضرت موسى(علیه السلام) و عقیده فرعونیان تأسیس کرد، أبوموسى نیز با تکیه بر مقدسات، آیین سومى بین اسلام امیرمؤمنان(علیه السلام)و اسلام طلحه و زبیر و معاویه و... تأسیس نمود، که شعار اساسى اش گریز از جنگ بود.

    2. على بن طاووس نیز خبر طولانى دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل نموده که حضرت فرمودند:

    «شرّ الاولین و الآخرین إثنا عشر (إلى أن قال) و السامرىّ هو عبد اللّه بن قیس أبوموسى. قیل: و ما السامرى؟ [قال:] قال: لامساس و [هو] قال: لاقتال;22

    بدترین اولین و آخرین، دوازده نفر هستند (سپس آن ها را شمرده تا این که فرمودند) و سامرىّ همان عبد اللّه بن قیس أبوموسى است. گفته شد: سامرى کیست؟! گفت: [کسى است که] گفت: از من دور شو، در حالى که او [یعنى عبد اللّه بن قیس ]گوید: لاقتال = جنگى نیست.

    تعبیر تند شر اوّلین و آخرین در روایت نیز مؤید نقش و تأثیر انحراف فکرى و حرکت ابوموسى در انحراف جامعه مى باشد. بى تردید اگر تأثیر فکر اعتزال ابوموسى در حد کناره گیرى جمعى از کوفیان از جنگ جمل خلاصه شده و بعد از آن اثرش زائل گردیده بود تعبیر «شرّ اولین و آخرین» در مورد او قابل توجیه نیست، چرا که برخى دیگر از منافقان صدراسلام نیز چنین ضربه هایى به مسلمانان زده اند، به عنوان نمونه توطئه هاى عبد اللّه بن اُبّى در حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مدینه آثار تخریبى افزون ترى در حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشته که یک مورد آن جلوگیرى از شرکت تعداد قابل توجهى از نیروهاى نظامى مدینه در جنگ اُحد بوده23 که در یکى از لحظه هاى سرنوشت ساز جنگ میان اسلام و کفر تحقق یافته بود، با این حال در روایت فوق از عبد اللّه بن اُبىّ نامى برده نشده است.

    3. عنوان سامرى در روایتى از أبویحیى واسطى به یکى دیگر از چهره هاى جریان اعتزال، یعنى حسن بصرى نیز نسبت داه شده است، ولى تکیه به روایت مزبور در بحث ما در خور تأمل مى باشد. متن روایت طبق نقل طبرسى(رحمه الله) از أبى یحیى واسطى بدین صورت است:

    عن أبى یحیى الواسطى قال: لمّا افتتح أمیرالمؤمنین(علیه السلام) اجتمع الناس علیه و فیهم الحسن البصرى و معه الألواح، فکان کلّما لفظ أمیرالمؤمنین علیه بکملة کتبها، فقال له أمیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ بأعلى صوته ـ : ما تصنع؟ فقال: نکتب آثارکم لنُحَدِّث بها بعدکم. فقال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): أمّا إنَّ لکلّ قوم سامرىّ، و هذا سامرىّ هذه الأمة إنّه لایقول لامساس و لکن یقول لا قتال;24

    وقتى امیرمؤمنان(علیه السلام) [بصره] را فتح کرد مردم نزدش گرد آمدند و حسن بصرى در حالى که الواحى با خود داشت در میان آن ها بود، هر کلمه اى که بر زبان أمیرمؤمنان جارى مى شد آن را مى نوشت، تا این که امیرمؤمنان(علیه السلام) با صداى بلند به او گفت: چه مى کنى؟ [وى در پاسخ ]گفت: سخنان شما را مى نویسم تا بعد از شما آن ها را نقل کنیم. آن گاه أمیرمؤمنان(علیه السلام) گفت: همانا براى هر قومى یک سامرىّ است، و این [یعنى حسن بصرى ]سامرىّ این امّت مى باشد، أما او نمى گوید به من نزدیک نشوید لکن مى گوید: جنگ نکنید.

    طبرسى(رحمه الله) نیز قبل از روایت یاد شده، روایت دیگرى در مورد برخورد على(علیه السلام) با حسن بصرى نقل نموده که نشان گر اعتزال حسن بصرى از طرفین جنگ جمل مى باشد.25

    هم چنین مجلسى(رحمه الله) روایت مسندى از سلیم بن قیس نقل نموده است که مضمون آن از عدم شرکت حسن بصرى در جنگ جمل و کناره گیرى اش از على(علیه السلام)حکایت دارد.26

    علاوه بر این، شیخ مفید برخى حوادث جنگ جمل، مانند ماجراى نامه عایشه به اُمّ سلمه، مجروح شدن طلحه و امتناع ابوبکره از پیوستن به سپاه عایشه را از زبان حسن بصرى نقل نموده است.27

    در مجموع، شواهد فوق نشان دهنده آن است که حسن بصرى در حین جنگ جمل در بصره حضور داشته و از همراهى با طرفینِ درگیر خوددارى ورزیده است، اما آیا عدم حضور او در جنگ آن قدر مؤثر بوده که حضرت او را به دلیل اعتزال از جنگ جمل و تحریم جنگ، مانند ابوموسى اشعرى سامرىّ امّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) لقب دهد، جاى تردید مى باشد، زیرا طبق نقل ابن سعد او دو سال قبل از پایان خلافت عمر (یعنى تقریباً سال 21 ق) متولد شده28 و یک سال بعد از جنگ صفین به سن بلوغ رسیده است.29 بنابراین در حین جنگ جمل که در سال 36 ق به وقوع پیوسته، حدوداً جوانى پانزده ساله بوده از این رو نمى توان پذیرفت جوانى با این سن در شهر بزرگى چون بصره که بعد از مکه و مدینه و کوفه از مراکز و شهرهاى بزرگ و مهم جهان اسلام به حساب مى آمده و رجال و رؤساى بزرگى از قبایل عرب در آن حضور داشته اند از موقعیت و نفوذ کلام چندانى برخوردار بوده باشد تا با تبلیغات خویش مانند ابوموسى اشعرى جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده باشد. در گزارش هاى تاریخى مربوط به جنگ جمل و حوادث پیرامون آن نیز شاهدى دال بر تأثیر حسن بصرى در اعتزال بصریان از جنگ جمل مشاهده نشده است. بنابراین، بر فرض صحت نقل أبویحیى واسطى از امیرمؤمنان(علیه السلام) باید بگوییم سخن حضرت در مورد حسن بصرى در حقیقت یک پیشگویى از انحرافى بوده که به دست او در آینده پدید آمد، زیرا او بعدها از فقهاى نامدار جهان اسلام گردید30 و همانند سامرى در میان دو خط اسلام و کفر، خط سوّمى را براى امّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)ترسیم نمود که جنگ با منحرفان در آن ممنوع شمرده مى شد.

    طبق نقل ابن سعد، در ماجراى قیام ابن اشعث علیه حجّاج، عده اى از مسلمانان نزد حسن بصرى که آن روز از علماى جهان اسلام بود آمده و در مورد برخورد با حجّاج به دلیل جنایت هایش کسب تکلیف کردند ولى او آن ها را دعوت به صبر و سلوک نمود و از جنگ علیه حجاج منع کرد.31

    از این رو در یک جمع بندى مى توان گفت گرچه روایت مزبور خطر فکر پرهیز از جنگ با منحرفان را مى رساند، ولى به حوادث زمان حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) ناظر نمى باشد و بنابراین نمى تواند مؤید جدّى فرضیّه ما مبنى بر تهاجم و نفوذ فکر اعتزال و سرانجام استحاله حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) بهوسیله جریان مذکور به حساب آید، ولى از آن جهت که به طور کلّى خطر فکر اعتزال را بیان مى دارد، مى تواند ضرورت تأمل در پدیده اعتزال را تقویت نماید، از این رو نقل آن در این مقال، خالى از فایده نمى باشد.

    ب) لعن بر ابو موسى اشعرى توسط على(علیه السلام)

    در برخى روایات و نقل ها ابوموسى به عنوان ایدئولوگ و چهره سرشناس جریان اعتزال کوفه مورد لعن قرار گرفته که این خود شاهد گویایى است مبنى بر تأثیر شگرف او در به شکست کشانیدن حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام). در این جا برخى از این روایات را ذکر مى کنیم:

    1. ابن ابى الحدید از کفایه أبو محمد بن متوّیه نقل مى کند که امیرمؤمنان(علیه السلام)در قنوت نماز خویش ابوموسى را لعن کرده و مى فرمود:

    اللهمّ اللعن معاویة أولا و عَمْرواً ثانیاً و أبا الأعور السُّلّمىّ ثالثاً و أباموسى الأشعرىّ رابعاً;32

    خدایا! اول به معاویه، دوم به عمرو [بن عاص] و سوم به أبوالأعور سلّمى و چهارم بر أبوموسى اشعرى لعنت فرست.

    2. منقرى مى نویسد:

    کان على(علیه السلام) إذ صلّى الغداةَ و المغرب و فَرَغ من الصلاة یقول: «اللّهم اللعن معاویة و عَمْرواً و أبا موسى و حبیب بنَ مسلمة والضّحاک بن قیس و الولید بن عقبه و عبدالرحمن بن خالد بن الولید;33

    على(علیه السلام) وقتى نماز صبح و مغرب را مى خواند و هنگامى که از نماز فارغ مى شد مى گفت: «خدایا بر معاویه و عَمرو [بن عاص] و أبوموسى و حبیب بن مسلمه و ضحّاک بن قیس و ولید بن عقبه و عبدالرحمن بن خالد بن ولید لعن بفرست».

    ملعون خواندن ابوموسى در کنار افرادى، چون معاویه، عمرو بن عاص، حبیب بن مسلمه، ضحّاک بن قیس فهرى و ولید بن عقبه که هر یک از آن ها نقش کارسازى در به چالش کشانیدن حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) و تضعیف اقتدار آن داشته اند حاکى از آن است که سهم ابوموسى در عین کناره گیرى از هر دو گروه درگیر، در فروپاشى حکومت على(علیه السلام) کمتر از آن ها نبوده است.

    شاید کسى ضربه ابوموسى به حکومت حضرت را صرفاً به خیانت وى در جریان حکمیت خلاصه کند و وجه لعن فوق را تنها در رأى وى به برکنارى على(علیه السلام)از خلافت جستوجو نماید، چنانکه برخى قراین نیز این توجیه را تأیید مى کند، از جمله این که منقرى لعن حضرت بر ابوموسى را بعد از ماجراى تحکیم نقل کرده است. ولى با این همه نمى توان خیانت ابوموسى را در جریان تحکیم، علت تامّه لعن حضرت بر او دانست، زیرا اگر این نظر را بپذیریم باید ضربه ناشى از خیانت ابوموسى به حکومت على(علیه السلام) رادر ماجراى تحکیم، معادل راهزنى ها و جنگ هایى بدانیم که افرادى، چون معاویه، عمرو بن عاص، حبیب بن مسلمه و... آن را هدایت مى کرده اند و حال آن که طبق گزاره هاى موجودِ تاریخى، گرچه قضاوت ابوموسى به نفع معاویه تمام شد، ولى در میان یاران حضرت، مقبول نیفتاد، حتى خوارج، همان کسانى که پذیرش سند تحکیم را بر حضرت تحمیل نمودند نیز آن را نپذیرفتند. بنابراین، عزل امیرمؤمنان(علیه السلام) از خلافت توسط ابوموسى در عزل حضرت از حکومت تأثیرى نداشت، بلکه موجب نفرت یاران حضرت نسبت به ابوموسى شد. در نتیجه، نمى توان جرم ابوموسى را که باعث شد همانند معاویه، عمرو بن عاص و حبیب بن مسلمه مورد لعن أمیرمؤمنان(علیه السلام)قرار گیرد، به خیانت وى در جریان تحکیم خلاصه نمود.

    به نظر مى رسد جرم ابوموسى بیش از آن که یک پدیده سیاسى باشد یک امر فرهنگى و انحراف عقیدتى است. به این بیان که تا قبل از امتناع برخى چهره هاى سرشناس اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) از بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)، جدا شدن از حاکم و خلیفه اسلامى امرى قبیح و رفتارى عصیان گرانه و نابخشودنى بود، و اعتزال نیز مانند مخالفت و عصیان در برابر خلیفه مسلمانان، نوعى طغیان به حساب مى آمد، امّا با کناره گیرى چهره هاى سرشناس اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)، چون سعد بن أبى وقّاص، زید بن ثابت و أبوموسى أشعرى از حکومت على(علیه السلام) آن هم به بهانه احتیاط در دین و آلوده نشدن به خون ریزى برادر مسلمان و یا با تکیه بر روایت متشابه از پیامبر(صلى الله علیه وآله)مبنى بر کناره گیرى و خانه نشینى در فتنه، منطق جدید دین دارى در جامعه مطرح گردید که با نافرمانى نسبت به خلیفه مسلمانان جمع مى شد. این روش که در حقیقت نوع جدیدى از مبارزه با حکومت دینى به حساب مى آمد اندک اندک در جامعه رواج پیدا کرد، به گونه اى که حدود سى هزار تن از قُرّاء عراق و شام از جنگ فاصله گرفتند و در گوشه اى از میدان جنگ صفین چادر زده در خلال ماه هاى جنگ بین امیرمؤمنان(علیه السلام)و معاویه رفت و آمد مى کردند. آن ها مى خواستند با رایزنى هاى خود به جناح حق بپیوندند، ولى هرگز نتوانستند حق را بشناسند از این رو عاقبت مانند ابوموسى به میانجى گرى بین امام و معاویه پرداختند. طبق گزارش منقرى این گروه پس از هر حمله در طول جنگ صفین، بین سپاه شام و لشکر على(علیه السلام)حایل مى شدند و بین آن ها جدایى مى افکندند34 و در حقیقت، مجرى تز فکرى ابوموسى اشعرى مبنى بر عدم جواز قتال به شمار مى آمدند. شاگردان عبداللّه بن مسعود نیز به جریان اعتزال پیوستند، آن ها به دو دسته تقسیم شدند: برخى از آن ها با حضرت به میدان صفین آمدند، ولى شرط کردند که در گوشه لشکرگاه مستقر شوند و هر کس که از او علایم ظلم و ستم آشکار شد علیه او به پا خیزند. گروه دیگر به علت تشکیک در اصل جنگ از آمدن به میدان صفین خوددارى ورزیدند.35

    چنان که مى بینیم جریان اعتزال گرچه ابتدا از مدینه نشأت گرفت و در کوفه تئوریزه شد و سردمداران آن افراد محدودى بودند، اما روز به روز اندیشه و فکرشان در جامعه گسترش یافت، به گونه اى که علاوه بر خوددارى اولیه کوفیان از شرکت در جنگ جمل، آثار آن در میدان جنگ صفین نیز ظاهر گردید و گرایش به اعتزال از جنگ، در میان هر یک از دو سپاه شام و عراق رشد کرد، از این رو وقتى پیشنهاد آتش بس توسط سران سپاه شام داده شد هر دو لشکر شام و عراق از آن استقبال کردند.36

    انتخاب ابوموسى به عنوان حَکَم از دیگر نکات مهمى است که ارتباط اعتزال پدید آمده در جریان تحکیم را با اعتزال کوفیان در جنگ جمل کاملا نشان مى دهد، زیرا در آن زمان اشعث بن قیس و افرادى مانند او گزینه مناسبى براى شرکت در جریان مذاکره تحکیم و تأمین منویّات یمنى ها بودند، چرا که یکى از دلایل حامیان تحکیم براى نپذیرفتن ابن عباس به عنوان حَکَم سپاه على (علیه السلام) این بود که او جزء اعراب مضرى و شمالى است و حَکَم سپاه عراق باید از اعراب جنوب و یمنى باشد، و اشعث و بسیارى از سران سپاه حضرت از چنین ویژگى برخوردار بودند، اما هیچ یک به عنوان حکم پیشنهاد نشدند، بلکه خود اشعث و سایر سران خوارج، چون زید بن حصین و مسعر بن فدکىّ و جمع کثیرى از قرّاء عراق مصرّانه از حضرت خواستند ابوموسى را براى مذاکرات تحکیم به نمایندگى از سپاه عراق برگزیند و علت این گزینش را درستى تحذیرهاى او از شرکت در جنگ شمردند.37

    این ها نشان گر آن است که طیف وسیعى از لشکر حضرت به مرور زمان به تز فکرى ابوموسى اشعرى گرایش پیدا کردند و به حامیان اندیشه اعتزال پیوستند. اساساً یکى از اصول اساسى خوارج، تز «نه على، نه معاویه» بود و این همان جوهره منطق جریان اعتزال بود.

    پس از جنگ صفین، جوّ حاکم و منطق غالب بر افکار عمومى سپاه امیرمؤمنان(علیه السلام)، اعم از خوارج و یا یمنیانِ پیروِ اشعث بن قیس و سایر یاران حضرت، همان منطق جریان اعتزال بود. البته مدعى این نیستیم که خوارج و سایر یاران حضرت همگى با رفتار سیاسى و ادبیات واحد با امیرمؤمنان مواجه شدند، زیرا که بدیهى است خوارج به نیروهاى براندازنده حکومت حضرت مبدل گردیده و اشعث و اطرافیانش طرح فروپاشى از درون را دنبال کردند و بقیه نیروها با سستى و کاهلى در دفاع از قلمرو حکومت حضرت و امتناع از بازگشت مجدد به صفین و یا بى مبالاتى نسبت به مهاجمان مصر، نوع دیگرى از مخالفت با امیرمؤمنان(علیه السلام) را به منصه ظهور رساندند. اما وجه مشترکى که در اندیشه سیاسى ـ اجتماعى آن ها به چشم مى خورد همان تز «نه على، نه معاویه» بود که از رفتار سیاسى چهره هایى، چون ابوموسى اشعرى، عبد اللّه بن عمر، سعد بن ابىوقاص و زید بن ثابت و سایر سران اعتزال الگوگیرى شده بود.

    جمع بندى

    اکنون با توجه به مطالب یاد شده جاى یک پژوهش جدّى راجع به جریان اعتزال در عصر حاکمیّت امیرمؤمنان(علیه السلام) خالى به نظر مى رسد، چرا که تلقّى غالب در ذهنیت تاریخى محافل اسلامى، حتى در محافل تخصصى تاریخ اسلام این است که پدیده اعتزال در مقایسه با ناکثین و قاسطین و مارقین، پدیده اى کوچک و جریانى ضعیف و منفعل بود و به افرادى خاص و اندک اختصاص داشت و در زمان و مکان بسیار محدودى از حکومت حضرت امیر(علیه السلام) خلاصه مى شد، حال آن که شواهدى که ذکر شد نشان گر آن است که این جریان، گرچه از حیث نظامى فعالیّت چشم گیرى در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) نداشت، ولى از حیث فرهنگى، جریانى فعّال بود و پشتوانه ایدئولوژیک داشت و به مرور زمان با حفظ هویت دینى خویش بنیادهاى حکومت على(علیه السلام) را سست نمود. هنر این جریان این بود که بر مبناى احتیاط دینى و جعل حدیث از پیامبر(صلى الله علیه وآله)،قرائت نوینى از اسلام ارائه کند; قرائتى که در آن، مخالفت با دستور امیرمؤمنان(علیه السلام) شدّت تدیّن را نشان مى داد. از این رو توانست با چهره اى پیراسته از لامذهبى و بغى و ستم گرى در مقابل امیرمؤمنان(علیه السلام)قد عَلَم نموده، یاران حضرت را یکى پس از دیگرى به خود جذب کند و روحیه اعتزال را در بدنه سپاه حضرت بدمد. بنابراین، طبق این فرضیه، جریان اعتزال در تضعیف توان نظامى و قدرت دفاعى حکومت على(علیه السلام)نقش مهمى آفرید و فرقه جدیدى بر مبناى احتیاط دینى و شعار صلح جویى پایه گذارى کرد.



    1. کارشناسى ارشد تاریخ

    2. مسعودى، مروج الذهب، تحقیق عبدالحمید(بیروت، دارالفکر، 1409 ق) ج 2، ص 361.

    3. شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید على میرشریفى (چاپ اول: قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1413 ق) ص 51.

    4. ر.ک: نصر بن مزاحم منقرى، وقعة صفین، تحقیق عبدالسّلام محمّد هارون (چاپ دوم: قم، منشورات مکتبة المرعشى النجفى، 1404 ق) ص 538.

    5. همان، ص 503.

    6. مسعودى، پیشین، ج 2، ص 362.

    7. شیخ مفید، پیشین، ص 54.

    8. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق أبوالفضل ابراهیم (چاپ دوم: داراحیاء الکتب، 1385 ق) ج 4، ص 10.

    9. ر.ک: طه (20) آیه هاى 80 ـ 88.

    10. طبرسى(رحمه الله) از مقاتل نقل مى کند که 35 روز پس از آن که حضرت موسى به میعاد رفت سامرى به بنى اسرائیل دستور داد زینت آلاتى را که آل فرعون به عاریت گرفته بودند جمع آورى کنند، سپس در روزهاى سى و ششم و سى هفتم و سى و هشتم از آن ها گوساله اى ساخت و در روز سى و نهم آنان را به عبادت آن گوساله دعوت نمود و آن ها نیز دعوتش را پذیرفتند و در پایان روز چهلم، حضرت موسى رسید (ر.ک: طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، تحقیق سید هاشم رسولى محلاتى (چاپ دوم: بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1406 ق) ج 7 ـ 8، ص 38).

    11. ر.ک: همان.

    12. ر.ک: طه (20) آیه هاى 90 ـ 94.

    13. همان، آیه 95.

    14. همان، آیه 96.

    15. همان، آیه 97. در مورد مفهوم «فان لک فى الحیوة أن تقول لامساس» اقوال مختلفى نقل شده است. برخى گفته اند که جمله مذکور، حکم خود حضرت موسى(علیه السلام)نیست، بلکه نفرین او به جان سامرى است، و اثر این نفرین این شد که وى به مرض عقام (درد بى درمان) مبتلا شود که احدى نزدیکش نمى شد، مگر آن که دچار تبى شدید مى گردید و ناگزیر هر کس مى خواست نزدیکش شود فریاد مى زد: «با من تماس مگیر و نزدیک من میا».

    بعضى دیگر گفته اند مبتلا به مرض وسواس شد، به طورى که از مردم وحشت مى کرد و مى گریخت و فریاد مى زد: «لا مساس، لا مساس». مرحوم علامه پس از نقل این فراز مى فرمایند که این وجه خوبى است، اگر روایتش صحیح باشد. (ر.ک: محمد حسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، چاپ دوم: بیروت، مؤسسه الاعلمى،1392ق) ج 16، ص 197).

    برخى دیگر گفته اند در اثر مجازاتى که براى سامرى در نظر گرفته شد «او به یک فردى تبدیل گردید که در صحرا و بیابان با حیوانات وحشى و درندگان پرسه مى زد، نه با کسى تماس مى گرفت، نه کسى با او رابطه برقرار مى کرد، خداوند به این طریق او را عقاب نمود، وقتى با شخصى برخورد مى کرد، مى گفت «لامساس» یعنى نزدیک من نشوید و دست به من نزنید و این عقوبت سامرى بوده» (ر.ک: طبرسى، پیشین، ج 7 ـ 8، ص 41 ـ 42)

    16. ظاهراً او همان محمد بن حسن بن عبد اللّه بن حسن بن محمد بن حسن بن محمد بن عبید الله، آزاد شده حسین بن على بن حسین(علیهما السلام) است. در برخى نسخه ها «محمد بن حسین» وارد شده است. او از مردم آمل طبرستان بوده و فقیه به شمار مى آمد و حدیث شنیده بود و بنا بر نقل فهرست نجاشى کتابى به نام ثواب الاعمال نگاشته بود.

    17. شیخ صدوق در مشیخه خود مى نویسد «آن چه در آن از محمد بن مسعود عیاشى روایت کرده ام، از مظفر بن جعفر بن مظفر علوى ـ رضى اللّه عنه ـ از جعفر بن محمد بن مسعود از پدرش أبى نضر محمد بن مسعود عیاشى ـ رضى اللّه عنه - است».

    18. در برخى نسخه ها «على بن جعفر» آمده که در هر دو صورت مشترک، و تمیز آن دشوار است.

    19. آن خالد بن مخلد قطوانى أبوالهیثم بجلى، از آزادگان [عجم بنى بجیله]، متوفاى 213 یا 214 یا 215ق مى باشد.

    20. در کتب رجالى از «أبوموسى» با نام «عبد اللّه بن قیس» یاد شده است (ر.ک: على ابن اثیر، اسدالغابه (بیروت، داراحیاء التراث) ج 3، ص 367 و ابن حجر عسقلانى، الأصابه فى تمییز الصحابه (بیروت، داراحیاء التراث، 1328ق) ج 2، ص 359).

    21. شیخ مفید، الامالى، تحقیق على اکبر غفارى و حسن استاد ولى (قم: مؤسسه النشر الاسلامى، 1415 ق) ص 29 ـ 30، مجلس 4، حدیث 3.

    22. على ابن طاووس، الیقین فى إمرة امیرالمؤمنین(علیه السلام) (مطبعة الحیدریه، نجف، 1369 ق) و محمد تقى تسترى، قاموس الرجال (چاپ سوم: قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1418 ق) ج 6، ص 560. شایان ذکر است که در نسخه «کتاب الیقین» قسمت آخر روایت بدین صورت آمده: «قال: لامساس قال یقولون لاقتال» ولى در نسخه تحقیق شده قاموس الرجال روایت به صورتى که در بالا مشاهده مى شود آمده است.

    23. ر.ک: محمد بن عمر واقدى، کتاب المغازى، تحقیق مارسدن جونس (قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1414ق) ص 219.

    24. ر.ک: احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، تحقیق بهادرى و هادى به (چاپ دوم: ایران دارالاسوه، 1416 ق) ج 2، ص 404.

    25. ر.ک: همان، ج 2، ص 403 و 404.

    26. ر.ک: مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، دار احیاء التراث، بیروت، ط 3، 1403 ق، ج 1، ص 78.

    27. ر.ک: شیخ مفید، الجمل، پیشین، ص 297، 384 ـ 385 و 431.

    28. محمد ابن سعد، الطبقات الکبرى (بیروت دار بیروت، 1405 ق) ج 7، ص 157.

    29. همان.

    30. همان، ص 162.

    31. همان، ص 163 ـ 164.

    32. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 13، ص 315.

    33. منقرى، پیشین، ص 552.

    34. ر.ک: منقرى، پیشین، ص 189 ـ 190.

    35. ر.ک: همان، ص 115.

    36. ر.ک: همان، ص 482 ـ 483.

    37. ر.ک: همان، ص 499.

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سلیمانی امیری، جواد.(1383) ضرورت بازنگرى در نقش جریان اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) / جواد سلیمانى‌. دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 1(1)، 113-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جواد سلیمانی امیری."ضرورت بازنگرى در نقش جریان اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) / جواد سلیمانى‌". دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 1، 1، 1383، 113-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سلیمانی امیری، جواد.(1383) 'ضرورت بازنگرى در نقش جریان اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) / جواد سلیمانى‌'، دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 1(1), pp. 113-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سلیمانی امیری، جواد. ضرورت بازنگرى در نقش جریان اعتزال در حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) / جواد سلیمانى‌. تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 1, 1383؛ 1(1): 113-