تاریخ اسلام درآینه پژوهش، سال دوم، شماره اول، پیاپی 5، بهار 1384، صفحات 5-

    غدیر خم و سقیفه بنى ساعده / جهانبخش ثواقب

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    غدیر خم و سقیفه بنى ساعده

    (مشابهات، مفروضات و استنادات)

    جهانبخش ثواقب1

    چکیده

    پژوهش حاضر درصدد بررسى این پرسش مهم است که آیا در ماجراى سقیفه که دوباره یا کمى بیشتر پس از واقعه غدیر رخ داد و گروه هاى رقیب درباره جانشینى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گفت و گو کردند، به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ پس از تبیین اجمالى این دو حادثه تأثیرگذار در تاریخ اسلام و بیان مشابهت ها و تفاوت هاى آن دو، به منظور نزدیک شدن به هدف پژوهش، گزینه هاى متصوّر درباره رخداد یا عدم رخداد واقعه غدیر و نیز فرض هاى عدم استناد به غدیر در سقیفه، مطرح و تجزیه و تحلیل خواهد شد. هم چنین در این مقاله، در مورد استنادات شیعه مبنى بر رخداد واقعه غدیر و نیز تبیین شیعى جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) بحث شده است.

    غدیر خم و سقیفه بنى ساعده

    مقدّمه

    در تاریخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که در وقایع پس از خود، بهویژه دسته بندى درونى نظام اسلامى تأثیر به سزایى داشته و هر دو مورد در ماه هاى پایانى عمر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) واقع شده است. این دو حادثه عبارت اند از: 1 واقعه غدیرخم در هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت، 2 ماجراى سقیفه بنى ساعده در اوایل سال یازدهم هجرت. این دو حادثه، شباهت ها و تفاوت هایى دارند که به آن ها اشاره مى کنیم:

    الف) مشابهت ها

    1 هر دو حادثه در اواخر حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) رخ داده است;

    2 هر دو واقعه درباره مسئله جانشینى و زعامت و پیشوایى امت اسلامى پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) است;

    3 هر دو واقعه با مردم ارتباط پیدا کرده و آنان از طریق تأیید و بیعت، حضور خود را اعلام نموده اند;

    4 در هر دو حادثه، اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) حضور داشته اند;

    5 در هر دو حادثه، محور موضوع به یکى از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى تصدى جانشینى برمى گردد و هر دو (على و ابوبکر) از قبیله قریش (قبیله پیامبر(صلى الله علیه وآله)) بوده اند;

    6 هر دو واقعه، مبدأ پیدایش دسته بندى مذهبى بعدى در اسلام و پیدایش دو نظام امامت و خلافت در تقابل با یکدیگر در تاریخ اسلام شده است; به عبارتى این دو واقعه، نقطه کانونى پیدایش دو مذهب تشیع و تسنن در جهان اسلام مى باشند.

    ب) تفاوت ها

    1 اجتماع غدیر به صورت عام و گسترده از همه افراد قبایل و شهرهاى اسلامى که در سفر حج (حجة الوداع) پیامبر(صلى الله علیه وآله) حضور داشته و در راه بازگشت بودند برگزار گردید، در حالى که اجتماع سقیفه ابتدا از سوى انصار برپا شد و سپس چند تن از مهاجران در آن اجتماع حضور یافتند; بنابراین، رنگ قبیله اى داشت و مجمعى عام نبود;

    2 زمان واقعه غدیر و ابلاغ موضوع به پیروان، در ایام یکى از مراسم باشکوه مذهبى مسلمانان، یعنى سفر حج بوده است، در حالى که اجتماع سقیفه در اندوهناک ترین شرایط، یعنى زمان درگذشت پیامبر بزرگ اسلام(صلى الله علیه وآله) که مردم و بهویژه بنى هاشم بر بالین پیامبر و در حزن و اندوه بودند، واقع شد;

    3 محل برگزارى اجتماع غدیر خم در محل جُحفه بود که به گروه خاصى تعلق نداشت و در فضایى باز و گشاده بود، اما مکان اجتماع سقیفه به گروهى خاص، یعنى بنى ساعده از انصار، وابسته بود. بنابراین، مکان رنگ قبیله اى داشت;

    4 برگزار کننده غدیر شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مأموریت و انگیزه اى الهى بود، لکن برگزار کنندگان اجتماع سقیفه برخى از بزرگان قبایل و با انگیزه تصاحب خلافت و براساس رقابت قبیله اى صورت گرفت (غدیر در حضور پیامبر واقع شد، اما سقیفه در حال احتضار ایشان و در نتیجه با عدم حضور وى تشکیل شد);

    5 در غدیر، مسئله ولایت و جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با معیارهاى دینى و با ابلاغ خدا به رسول، به مردم اعلام شد و موجب اکمال دین و اتمام نعمت و یأس کفار گردید، اما در سقیفه، مسئله خلافت با معیارهاى قبیله اى و بیان تفاخرات به انگیزه رقابت با یکدیگر مطرح شد و تنازع نیروهاى درون نظام اسلامى را در پى داشت; یعنى در واقع، اساس اختلاف و تفرقه مذهبى میان مسلمانان شد;

    6 مسئله غدیر به نص بود، اما مسئله سقیفه به شورا و رایزنى شرکت کنندگان واگذار شد;

    7 واقعه غدیر بسیار شفاف و با سخنرانى پیامبر و معرفى جانشین مورد نظر (حضرت على(علیه السلام)) به جمع حاضر و سپس اعلام وصایت او انجام گرفت و مردمِ حاضر آشکارا شنیدند و تبریک گفتند و قرار شد به غایبان هم برسانند، اما اجتماع سقیفه، عجولانه، مخفیانه و با پیش دستى انصار براى تعیین زمام دار از میان خود، برگزار گردید، در حالى که کاندیداهاى مورد نظر نیز به وضوح مشخص نبود. با رسیدن سه تن از مهاجران، اختلاف شدید شد و گفت و گوهاى بعدى و اختلاف میان انصار موجب انتخاب خلیفه گردید. روز بعد، خلیفه را به مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده بیعت نمایند، حال آن که گروه بسیارى از مسلمانان که در مدینه بودند در اجتماع سقیفه حضور نداشتند;

    8 شخصى که در غدیر به مردم معرفى شد از نظر سنى جوان، نماینده روح پویا و پرتحرک اسلام بود، اما منتخب سقیفه، متأثر از نظام شیخوخیت قبیله اى، شیخ به شمار مى آمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بیش از دو سال نپایید;

    9 گستره جغرافیایى و انسانى نظام برآمده از سقیفه (خلافت) به دلیل در اختیار داشتن قدرت و حکومت بیشتر از گستره جغرافیایى و انسانى نظام برآمده از غدیر (امامت) بوده است.

    در مجموع، غدیر در ماه ذیحجة الحرام (ماه حرام) ایام صلح و صفا، ماه ازدحام و فراخوانى عمومى مسلمانان، در پایان یک سفر معنوى در بازگشت از بیت الله الحرام و حرم امن الهى و پس از لبیکى همگانى به الله تعالى، در گستره صحرایى باز که رنگ تعلق گروهى خاص را نداشت، و توسط حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) که رسول خدا بود و به قوم و قبیله اى خاص تعلق نداشت، بلکه پیامبرِ رحمت براى جهانیان (و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین)2 و اسوه حسنه3اى براى انسان ها بود، در پى آیه ابلاغ4 از جانب خداى متعال و با گزینش برترین فرد (در ایمان و عمل = تقوا، جهاد، خدمت به اسلام، علوم و معارف دینى و دیگر فضایل)، و در شادباش هاى مردم به او «بخ بخ اصبحت مولاى کل مؤمن و مؤمنه» صورت گرفت، اما و سقیفه، بدون فراخوانى عمومى، خالى از قصد ابلاغ رسالت الهى، در فضاى محدود سایبان (سقیفه) قبیله اى، در پى بروز دوباره عصبیت هاى جاهلى براى فراچنگ آوردن منصبى پیش از دست یابى دیگران بدان، و با به رخ کشیدن تفاخرات قومى و چانه زنى هاى سیاسى در پرتو سنت شیخوخیت، در اندوهناک ترین زمان تاریخ اسلام، و با نادیده انگارى وصایاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)(در غدیر، در کتابت حدیث، در اعزام جیش اسامه و...) به انجام رسید. این جاست که باید این پرسش را نمود که واقعه غدیر چه بود؟

    واقعه غدیر خم

    رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در دهمین سال هجرت، زیارت خانه خدا (کعبه) را با اجتماع مسلمانان آهنگ فرمود، و بر حسب امر آن حضرت در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف اعلان شد، در نتیجه، گروه عظیمى به مدینه آمدند تا در انجام این تکلیف الهى (اداى مناسک حج بیت الله) از آن حضرت پیروى و تعلیمات ایشان را فرا گیرند. این تنها حجّى بود که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بعد از مهاجرت به مدینه انجام داد، نه پیش از آن و نه بعد از آن دیگر این عمل از طرف آن حضرت وقوع نیافت. این حج را به اسامى متعدد در تاریخ ثبت نموده اند، از قبیل: حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الکمال و حجة التمام.

    در این موقع، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) غسل و تدهین فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) که یکى را به کمر بست و آن دیگر را به دوش افکند روز شنبه 24 یا 25 ذیقعدة الحرام به قصد حج پیاده از مدینه خارج شد و تمامى زنان و اهل حرم خود را نیز در هودج ها قرار داد و با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه عظیمى از مردم حرکت فرمود.5

    اتفاقاً در این هنگام بیمارى آبله یا حصبه در میان مردم شیوع یافته بود و همین عارضه موجب شد که بسیارى از مردم از عزیمت و شرکت در این سفر باز بمانند، با این حال، گروه بى شمارى با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آن ها 124120 نفر و بیشتر ثبت شده است. البته اهالى مکه و آن ها که به اتفاق امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و ابوموسى از یمن آمدند بر این تعداد اضافه مى شوند.6

    پس از آن که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مناسک حج را انجام داد، با جمعیت همراه خود آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند. چون به غدیرخم (که در نزدیک جحفه است) رسیدند، جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خداى تعالى این آیه را آورد: «یا ایّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس».7

    باید دانست که جحفه منزل گاهى است که راه هاى متعدد (راه اهل مدینه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا مى شوند. ورود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت.

    در این هنگام آیه مذکور نازل شد و آن ها که از آن مکان گذشته بودند به امر پیامبر بازگشتند و آن ها که در دنبال قافله بودند رسیدند و در همان جا متوقف شدند. پیامبر نماز ظهر را با همراهان ادا نمود و پس از فراغ از نماز بر محل مرتفعى که از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صداى بلند همگان را متوجه ساخت. آن حضرت در خطبه خود پس از حمد و ستایش خدا و گواهى به رسالت خود، از پایان عمر خویش و از این که آنان در کنار حوض در آن سرا بر او وارد خواهند شد، به آنان خبرداد و از آنان خواست که مواظب دو چیز گران بها که در میان آن ها مى گذارد باشند; یعنى کتاب خدا، ثقل اکبر و عترت (اهل بیت) خود، ثقل اصغر، که با تمسک به آن دو، گمراه نخواهند شد و آن دو نیز از هم جدا نمى گردند تا کنار حوض بر او وارد شوند. سپس دست على(علیه السلام) را گرفت و او را بلند نمود تا این که مردم او را دیدند و شناختند. و فرمود: «اى مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آن ها سزاوارتر مى باشد؟» گفتند: خداى و رسولش داناترند. فرمود: «همانا خداى مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و اولى و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر کس که من مولاى اویم على(علیه السلام) مولاى او خواهد بود.» و این سخن را سه بار و بنا به گفته احمد بن حنبل پیشواى حنبلى ها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن دار آن که او را دشمن دارد و یارى فرما یاران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را، و او را معیار و میزان و محور حق و راستى قرار ده». آن گاه فرمود: باید آنان که حاضرند این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ نمایند».

    هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که امین وحى الهى رسید و این آیه را آورد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً».8 در این موقع، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «الله اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولایت على(علیه السلام)بعد از من». سپس آن گروه تهنیت به امیرالمؤمنین را آغاز کردند و از جمله آنان، ابوبکر و عمر بودند که پیش دیگران گفتند: به به بر تو اى پسر ابى طالب که صبح و شام را درک نمودى در حالى که مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن شدى. و ابن عباس گفت: به خدا سوگند که این امر (ولایت على (علیه السلام)) بر همه واجب شد. آن گاه حسان بن ثابت در این باره، اشعارى سرود.9

    علامه امینى، وقوع این واقعه مهم را در چنین مکانى با آن اجتماع بزرگ و در سفر عظیم حج و مأموریت پیامبر براى ابلاغ آن و نزول آیات در این باره، سپس اقدام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در معرفى حضرت على و تأکید پیامبر بر مردم که گواهى به ابلاغ بدهند و حاضران به غایبان برسانند، عنایت خداى متعال نسبت به نشر و انتشار حدیث غدیر مى داند که مسلمانان با قرائت آن آیات، همه وقت و همه جا متوجه این واقعه و حدیث باشند و مرجع واقعى و پیشواى حقیقى خود را براى دریافت معالم دین و احکام آیین منزه اسلام بدون تردید تشخیص دهند. جدیت هایى که بعدها، پیشوایان دین اسلام نسبت به یادآورى و بازگو کردن واقعه غدیرخم داشته اند براى این بوده است که این تاریخ روشن و خاطره مقدس، پیوسته تازه و شاداب بماند و گذشت زمان، این واقعه را متروک و مخفى نسازد.10

    ماجراى سقیفه

    با انتشار خبر رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در حالى که مدینه در ماتم و سوگ فرو رفته و على(علیه السلام)، عباس بن عبدالمطلب عموى پیامبر و برخى اصحاب در تدارک غسل و تدفین پیامبر خویش بودند، جمعى از انصار در سقیفه بنى ساعده، جمع شده و بر آن بودند تا سعد بن عباده، شیخى از بزرگان خزرج را به جانشینى رسول خدا نصب کنند. ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح با شنیدن این خبر، بى درنگ و شتابان روانه سقیفه شدند، اما على و عباس نیز که خبر را شنیده بودند، هم چنان به تدارک تدفین جنازه رسول خدا ادامه دادند. در اجتماع سقیفه، ابتدا سعد بن عباده درباره جانشینى رسول خدا سخنانى گفت. پس از خاتمه سخنان او، خزیمة بن ثابت در تأیید سعد و امتیاز انصار بر مهاجران در امر خلافت سخن گفت. به دنبال او، اُسَید بن حُضیر که او نیز از طایفه خزرج و از رقباى سعد بن عباده بود، به گفت و گو برخاست و از اختصاص پیشوایى مسلمانان به مهاجران و ابوبکر دفاع کرد. مدافعان و حامیان دیگر سعد، در قالب سخنانى به انکار ادعاى اُسید پرداختند و کسانى نیز در تأیید او سخن گفتند. در این حال، ابوبکر به پا خاست و با تأیید فضایل و عزت انصار، مدعى شد که پیامبر با بیان روایت: «الائمةُ مِن قُریش» پیشوایى قوم را به مهاجران اختصاص داده است.11

    به هر حال، در این گفت و گوها چندین نظریه درباره جانشینى پیامبر مطرح شد: ابتدا امارت انصار، سپس با حضور مهاجران، امارت دوگانه (یکى از انصار و دیگرى از مهاجران)، آن گاه امارت مهاجران و وزارت انصار، و سرانجام امارت قریش.12 همین مورد اخیر تحت تأثیر روایتى که ابوبکر از قول پیامبر نقل کرد و به دلیل اختلاف درونى دو طایفه اوس و خزرج به نتیجه نشست. با بالا گرفتن گفت و گوها در حالى که خزرجیان به دو دسته مدافعان و مخالفان سعد بن عباده تقسیم شده بودند، ابوبکر، ابوعبیده یا عمر را شایسته خلافت شمرد و آنان نیز وى را شایسته دانسته و بى درنگ دستان او را براى بیعت فشردند. در این حال، اسید بن حضیر و خزرجى هاى مطیع او، سراغ ابوبکر آمده و با او بیعت کردند.13 این بیعت را که با حضور چند تن از صحابه و در غیبت غالب اصحاب برجسته دیگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)انجام شد، «بیعت سقیفه» نام داده اند. عمر نیز بعدها آن را «فلته»14 یعنى اقدامى نااندیشیده و شتابزده شمرد.

    با انتشار خبر بیعت سقیفه، افزون بر على(علیه السلام)، عباس، ابوسفیان و دست کم دوازده صحابه برجسته دیگر پیامبر به بیعت انجام شده اعتراض کردند. اگرچه ابوسفیان، پس از آن که به على و عباس روى آورد و هیچ کدام پیشنهاد او را نپذیرفتند، به زودى تغییر عقیده داد و با خلیفه اول بیعت کرد، اما اصحاب نامور پیامبر تا چند ماه بعد که على(علیه السلام) بیعت با ابوبکر را ضرورى شمرد، هم چنان از بیعت امتناع کردند، کسانى مانند: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن عمرو، ابى بن کعب، براء بن عازب، خالدبن سعید العاص، ابوایوب انصارى، حذیفة بن یمان، خزیمة بن ثابت، ابوالهیثم بن تیهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، بریدة بن خضیب اسلمى، ابوالطفیل. جز این صحابه، تعدادى دیگر از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز در بیعت العامه سبقت نجستند و حضورى چشم گیر از خود نشان ندادند. اینان تنها و مدتى بعد، حاضر به بیعت با ابوبکر شدند. تعدادى از مشهورترین این صحابه به این قرارند: زبیر بن عوام، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبة بن ابى لهب، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفیان بن حارث، حسان بن ثابت، حباب بن منذر، عبدالله بن مسعود و بشیر بن سعد.15

    یک روز پس از بیعت سقیفه، صحابه ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به مسجد پیامبر، بیعت چند نفره روز گذشته را به بیعت عام تبدیل کنند. این اقدام انجام شد، اما باز هم على(علیه السلام)که به مسجد کشانده شده بود از بیعت امتناع کرد و خلافت را حق انکارناپذیر خویش شمرد.16 به دنبال مقاومت على(علیه السلام)، فاطمه دختر پیامبر نیز در دفاع از حق على(علیه السلام)به پا خاست، اما تمام کوشش هاى وى نیز بى پاسخ ماند و یگانه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با بى مهرى، مورد اذیت و آزار قرار گرفت.

    سؤال هاى اصلى

    1 آیا واقعه غدیر در تاریخ اسلام رخ داده یا بعدها طرفداران نظام امامت یعنى جریان شیعى، آن را ساخته و پرداخته اند؟ (آیا غدیر واقعه اى حقیقى است یا ساختگى؟)

    2 آیا در سقیفه به واقعه غدیر خم و حدیث غدیر استناد شد؟ در صورت عدم استناد، چرا؟

    3 چرا در سقیفه بر انتخابى بودن جانشین پیامبر و طرح معیارهاى غیر قرآنى براى زمام دار تأکید شد؟

    4 چرا با وجود حدیث غدیر، اجتماع سقیفه بدون حضور بنى هاشم و با شتاب برگزار گردید و حضرت على(علیه السلام)حتى به عنوان داوطلب احتمالى (نه به عنوان صاحب حق و منصوص در غدیر) در صحنه رقابت دعوت نشد؟

    فرضیه هاى واقعه غدیر

    درباره وقوع یا عدم وقوع واقعه غدیر، چهار گزینه متصور است:

    1 اصلا پیامبر(صلى الله علیه وآله) کسى را به جانشینى تعیین ننمود و کار امت را به خود آن ها واگذاشت و واقعه اى به نام غدیر خم روى نداده و غدیر جریان ساختگى توسط شیعیان است;

    2 واقعه غدیر وقوع یافته است، لکن پیامبر(صلى الله علیه وآله) کسى را براى جانشینى معین ننمود، بلکه او با دریافت این که سال آخر عمرشان مى باشد و آن حج، حجة الوداع است، راهنمایى ها و توصیه هاى لازم را در یک اجتماع بزرگ به پیروان نمودند; اجتماع پیام رسانى، توصیه ها و وداع بوده است;

    3 واقعه غدیر رخ داده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم حضرت على(علیه السلام) را به مردم معرفى کرد و در شأن او سخن گفته است، لکن ولایت او به معناى دوستى با وى بوده، نه ولایت به معناى زعامت و رهبرى سیاسى عموم مسلمانان پس از خود;

    4 واقعه غدیر رخ داده و در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان یکى از آخرین مأموریت هاى الهى خود، رهبرى و جانشین آینده جامعه اسلامى را به فرمان خداوند تعیین کرد و به مردم اعلام فرمود. با این اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آینده دین، امت مسلمان و حکومت اسلامى بر طرف گردید، هم امیدها و نقشه هاى دشمنان و فرصت طلبان و منافقان که دل به آینده پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) بسته بودند بر باد رفت و سنگ یأس بر سینه آنان زده شد.

    فرضیه اول را مستندات تاریخى، حدیثى، تفسیرى و ادبى فراوان که به نقل واقعه غدیر پرداخته اند رد مى کند و بر ساختگى بودن آن توسط شیعه، خط بطلان مى کشد. علاوه بر آن، ادله کلامى متعدد که متکلمان (شیعى) ارائه کرده اند، واگذارى کار امت را به خویش، بى پایه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادله اى اقامه کرده اند.

    فرضیه دوم نیز با این توضیح نمى تواند جایگاهى داشته باشد، زیرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا آن زمان تمامى دستورها و احکام اساسى دین اسلام را به مردم ابلاغ نموده و براى بیان هیچ یک از آن همه احکام، هیچ گاه چنین اجتماع بزرگى را با آن عظمت و تأکیدات درباره آن براى ایراد خطبه و غیره برپا نکرده بود. استفاده از چنان اجتماعى بزرگ در سفر حج جز پیام رسانى و ابلاغ یک موضوع مهم که به حیات آینده جامعه اسلامى مربوط مى شد چیز دیگرى نمى توانست باشد. توقف کاروانى بزرگ در وسط روز زیر آفتاب سوزان، در صحرایى بدون سایه بان و درخت و... براى بیان امر جزئى نبوده است، در حالى که اگر منظور، بیان حکم شرعى بود مى توانست هنگام رفتن به مکه یا در موسم حج به مردم ابلاغ کند. ابلاغ موضوع غدیر در محلى که کاروان ها از یکدیگر جدا مى شدند و به شهر و دیار خود مى رفتند صورت گرفت تا پیام را به دیار خود منتقل کنند و حاضران بشنوند و به غایبان هم برسانند و به عنوان حادثه اى مهم در اذهان بماند و سال هاى آینده با گذر از آن مکان، آن حادثه در خاطره ها تجدید گردد.

    فرضیه سوم نیز نمى تواند درست باشد، زیرا بیان دوستى حضرت على(علیه السلام) یا در مفهوم عام تر اهل بیت و نزدیکان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به چنین مجمعى با آن مقدمات و تفصیل قضیه نیازى نداشت. اگر پیامبر براى مسلمانان محترم است تا آن حد که اشیاى منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئى پیامبر از نشانه هاى خلافت محسوب مى شد و دست به دست مى گشت، اهل بیت او که به آن حضرت منسوب و از یک ریشه و درخت برآمده اند بر مسلمانان لازم است که با آن ها دوستى و مهر بورزند. این نگرش در صورتى مى تواند درست باشد که قسمت اول حدیث که مى فرماید «من کنت مولاه» را درباره رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) نیز در همین معنا بدانیم. از سوى دیگر مى دانیم که در قرآن مودت با خویشان پیامبر(صلى الله علیه وآله)به صراحت ذکر شده و پیشتر به مسلمانان ابلاغ شده و حتى به گونه اى مزد رسالت پیامبر مى باشد:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودة فى القربى»17 همان اهل بیتى که خداوند آن ها را از هر رجس و پلیدى مطهر گردانیده است.18 و اصولا وقتى بر اساس آیات قرآن مؤمنان، برادران یکدیگرند (انما المؤمنون اخوه)19 و بین آن ها باید دوستى و مودت برقرار باشد، یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحیم20 و تواضع و فروتنى داشتند باشند، و با دشمنان دوستى نورزند و با کمال عزت و سرافرازى با آن ها برخورد کنند،21 این دوستى با نزدیکان پیامبر(صلى الله علیه وآله)بیشتر از دیگران، طبیعى و امرى عقلانى به نظر مى رسد، و دیگر نیازى نبود جمع بزرگى از مردم را در آن سفر طولانى زیر گرماى آفتاب متوقف کنند تا پیامبر سفارش خویشان خود را به آن ها بنماید.

    بدین ترتیب با حذف سه گزینه از این احتمالات، گزینه چهارم، همان نظریه اى است که دلایل متقن در تأیید آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاریخى است. و در دلالت حدیث غدیر بر وصایت و جانشینى حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، علاوه بر گواهى هاى تاریخى، از منظر کلامى نیز با ادله عقلى و نقلى (آیات و احادیث) استدلال شده است.

    اینک با این مفروض که واقعه غدیر امرى قطعى و حقیقى است نه ساختگى، و با توجه به این که فاصله بین این واقعه تا ماجراى سقیفه حدود هفتاد روز مى باشد این سؤال مطرح مى شود که چرا در آن اجتماع که درباره امر مهم جانشینى پیامبر تشکیل شد به غدیر استناد نکردند و موضوع جانشینى را در لواى امرى که به شوراى امت واگذار شده مطرح کردند و مدعیان دیگرى غیر از بنى هاشم در صحنه با یکدیگر به رقابت پرداختند؟

    احتمال هاى عدم استناد به غدیر در سقیفه

    موارد زیر مى توانند مبناى پاسخ هاى احتمالى به سؤال یاد شده باشند:

    1 ظهور دوباره عصبیت هاى جاهلى: دور نیست که سنت هاى جاهلى و رقابت قدرت و عصبیت هاى قبیلگى در میان دسته هاى مدعى خلافت در سقیفه، مانع از استناد به واقعه غدیر درباره وصایت نبوى بوده است، زیرا در صورتى که غدیر مبنا قرار مى گرفت مجالى براى رقابت و حضور دیگر گروه ها در تصدى منصب خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) پدید نمى آمد; به بیان دیگر، تنها در صورت مخدوش ساختن و بى اعتبار کردن یا فراموشى غدیر، زمینه براى بهره بردارى هاى سیاسى مهیا مى شد.

    2 وسوسه رهبرى حکومت براى دنیا طلبان: مى دانیم که دعوى نبوت توسط حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در جامعه جاهلى که از روى صدق و حقیقت بود سرانجام موجب شکل گیرى حکومتى واحد با آیین واحد و رهبرى واحد و با مرکزیت سیاسى در مدینه شد که بخش وسیعى از جزیرة العرب را در حوزه حاکمیت خویش قرار داد. قرار گرفتن پیامبر(صلى الله علیه وآله) در رأس چنین نظامى که عرب به خویش ندیده بود علاوه بر جنبه دینى و معنوى او، حشمت سیاسى ایشان را به عنوان رهبر در دیده ها برجسته مى کرد و بر اعتبار خاندان بنى هاشم که رسول الله(صلى الله علیه وآله) از آن خاندان بود مى افزود. این موقعیت جدید در جزیرة العرب براى بزرگان قبایل که بزرگ ترین واحد سیاسى ایشان قبیله و بالاترین منصبى که مى توانستند بدان دست یابند «شیخ» قبیله بوده است، وسوسه کننده و اشتها آور بود، زیرا با طرح دعوى مشابه پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا دعوى عهده دارى خلیفگى او، مى توانستند در رأس نظامى سیاسى قرار گیرند که هم قدرت، هم شهرت و هم ثروت را براى آن ها به ارمغان مى آورد. از این رو پس از موفقیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)در تأسیس حکومت اسلامى در جزیرة العرب، کسانى با دعوى پیامبرى، در میان قبایل ظاهر شده و در ارتداد مردم کوشیدند و جریان پیامبران دروغین یا متنبّى ها شکل گرفت این جریان از اواخر حیات پیامبر با حرکت اسود عَنْسى آغاز شد و ادامه این تحرکات پس از درگذشت ایشان اوضاع جزیرة العرب را دست خوش آشفتگى، و نظام خلافت را تهدید کرد. مُسیلمه، طُلیحه و سجاح از این نمونه پیامبران دروغین مى باشند. سرانجام این شورش ها که به اهل ردّه معروف اند در ایام خلافت خلیفه اول با نیروى نظامى سرکوب شدند و شکست خوردند.

    اما تلاش دیگر از جانب بزرگانى صورت گرفت که امتیاز «صحابى» پیامبر را داشته و از اصحاب او به شمار مى رفتند. این گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامى و «خلیفه رسول الله» بودن را مطرح کرده و سعى در تصدى این منصب داشتند. بزرگانى از انصار چون سعد بن عباده خزرجى، تنى چند از مهاجران چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در اجتماع سقیفه، نامشان مطرح شد و پس از گفت و گوها و مشاجره ها ابوبکر به عنوان اولین خلیفه برگزیده شد. پس از مدتى، تعدادى دیگر از اصحاب چون عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص در شوراى شش نفره نامزد این منصب شدند و در ادامه، امویان، کینه توزترین دشمنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در دوران نبوت، و از پس آن ها عباسیان، رداى خلافت را بر دوش کشیدند و با این منصب نه در رأس قبیله یا حکومتى در جزیرة العرب، بلکه بر امپراتورى گسترده اسلامى با جغرافیاى سیاسى وسیع در شرق و غرب، حکومت مى راندند. در این منصب، قدرت سیاسى، نظامى، اقتصادى و معنوى خلافت در دست شخصى به نام خلیفه قرار مى گرفت و مسلمانان ملزم به تبعیت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «امیرالمؤمنین» بودند.

    3ـ اقدام حکومت هاى بعدى (معارضان با اندیشه شیعى) در حذف استناد به غدیر در سقیفه: این احتمال را از زاویه نگرش مذهبى نیز مى توان مطرح کرد و آن این که شاید در سقیفه، به غدیر استناد شده لکن بعدها که تاریخ نگارى اسلامى در سده دوم به نگارش در آمده، این استنادها توسط قدرت هاى حاکم که مبانى قدرت آن ها را مخدوش مى کرد، محو گردیده است; یعنى در واقع، این اقدام انگیزه اى بود به منظور مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه در سقیفه، و مشروع سازى و مقبول نمایى کل جریان خلافت در حیات سیاسى مسلمانان.

    4 تعمّد مورّخان در مغفول گذاشتن استناد به غدیر در سقیفه: مبناى این احتمال بر آن است که مورخان را مقصر بپنداریم، با این توضیح که مورخان که گزارش گران رسمى وقایع تاریخ اسلام و سلسله هاى اسلامى بوده و از نظر مذهبى غالباً به تسنن گرایش داشته در حمایت از نظام غالب (نظام خلافت) و براى مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدیر و نیز از اشاره به استناد به غدیر در سقیفه پرهیز کرده اند.

    5 طرح شیوه شورایى یا انتخابى جانشین پیامبر در برابر شیوه نص (اجتهاد در برابر نص) به عنوان ترفندى براى دست یابى به قدرت و حکومت: با توجه به اهمیت رهبرى در اسلام و نظام دینى موجود که میراث ارزش مند پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بود، گزینش برترین فرد براى تصدى آن، امرى ضرورى و بایسته بود. این گزینش مى بایست بر اساس ویژگى هاى قرآنى صورت مى گرفت. بهترین انتخاب که خالى از هر گونه شک و ریب باشد همان تعیین الهى و ابلاغ توسط رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بود که در دیدگاه شیعه در غدیر صورت گرفت (نظریه منصوص بودن امامت). اگر این نظریه نیز مبنا نباشد در آن نظام دینى که با معیارهاى خاص قرآنى رفتار مى شد بنا به شواهد و قراین متقن، برترین فرد جهت انتخاب، على(علیه السلام) بود، لکن ترفندى که مى توانست جامعه را از این انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معیارهاى غیر قرآنى و منبعث از نظام قبیلگى (مانند شیخوخیت و...) و طرح شیوه انتخابى یا شورایى جانشین بود که در آن صورت با رقابت گروه ها براى برترى دادن خود بر دیگرى و میدان دارى شیوخ، نه مجالى براى استناد به غدیر و اقبال به على(علیه السلام) بود و نه شانسى براى شخص جوانى چون ایشان که در آن معرکه با آن رویکرد، امتیازى به دست آورد.

    6 رقابت قدرت در میان سران گروه هاى موجود در مدینه و تعمد آنان در غفلت از غدیر: در واقع، بعد از غدیر خم که امام على در آن به وصایت منصوب شد، تمام کسانى که آرزوى قدرت و حکومت داشتند به تدریج شروع به کار کردند تا بتوانند زمینه را آماده و پس از پیامبر، قدرت را قبضه کنند. این ها سخت تلاش مى کردند و زمینه هم آماده بود. اقدام پیامبر در نصب جانشین، براى عده اى دردسر ایجاد کرده بود. این ها پیامبر را تحمّل مى کردند، ولى کارها و نصب هاى او را براى دوام دین، خوش نداشتند. این بود که از سال آخر حیات پیامبر اسلام به تدریج، زمینه چنین حرکاتى آماده شد تا جایى که پیامبر برخى مسائل را به بعضى از همسرانش نمى گفت. حتى بعضى افراد با این تصور که پیامبر هم از هوا و تعصب و تمایلات خانوادگى و گرایش هاى قومى و فامیلى به دور نیست (بر خلاف نص قرآن: «و ما ینطق عن الهوى ان هو الاوحىٌ یوحى»22 به این مسئله اعتراض داشتند که نبوت و امامت نباید هر دو در یک خانواده (بنى هاشم) جمع شود. بنابراین، ابلاغ رهبرى را انکار و از محوّل شدن کار به شورا طرفدارى مى کردند. طبیعى است در چنین حالتى، حزبى که مى توانست تبلیغات را اداره کند، شورا را به دست مى گرفت و از نتیجه آن بهره مند مى شد.23

    مقارن وفات پیامبر در جامعه اسلامى، سه حزب و گروه براى به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت: 1 حزبى که با دو خلیفه اول و دوم و سعدبن ابى وقاص تشکیل مى شد. به این حزب یا گروه، حزب «تَیم» و «عَدى» هم مى گویند. شاخه نظامى این حزب را خالدبن ولید اداره مى کرد، 2 حزب ابوسفیان (طُلقاء)، 3 حزب انصار خزرجى به رهبرى سعد بن عباده که رئیس خزرج بود.

    حزب اول که مقارن سال آخر حیات پیامبر تشکیل شد امکاناتش از دیگران بیشتر بود، زیرا در خانه خود پیامبر نیز خبرچین داشت و خیلى خوب مى توانست از مسائل و حوادث آگاه شود.

    حزب ابوسفیان که حزب امویان بود با نقطه ضعف هایى که داشت در آغاز به تنهایى نمى توانست مدعى قدرت شود مگر در پناه کسانى دیگر که وجهه اجتماعى داشتند.24 از این رو ابوسفیان ابتدا سراغ على(علیه السلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بیعت و حمایت او را نپذیرفتند، تغییر عقیده داد و با ابوبکر بیعت کرد و از این جا این حزب به تدریج، زمینه چینى نمود تا آن گاه که خلافت اموى را پایه گذارى کرد.

    حزب دیگر، یعنى انصار که قدرتش بیشتر بر مردم مدینه متکى بود، به ریاست سعد بن عباده براى فرداى رهبرى زمینه سازى مى کردند. اینان مى گفتند ما شما مهاجران را جا دادیم و امکانات و قدرت مالى در اختیارتان نهادیم، و چون در جامعه نفوذ داریم باید یکى از افراد ما قدرت رهبرى جامعه را به دست گیرد. سعد بن عباده انصارى پس از این که دریافت قدرت رقیب (حزب تیم وعدى به اضافه سایر افراد متنفذ قریش) قوى است، به شکل تاکتیکى به امام على(علیه السلام) متمایل شد و به عنوان طرفدارى از او کنار رفت، اما بعد در حوارین ترور شد و مرگ او را به جن نسبت دادند! در واقع، حزب رقیب براى جلوگیرى از پیوستن حزب انصار به بنى هاشم با توطئه اى (ترور توسط خالد بن ولید) سعد را از میان برداشتند.

    از سوى دیگر، بنى هاشم نیز به عنوان یک گروه مطرح بودند و کسانى چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنیف، مقداد، عمار، عثمان بن حنیف، سلمان فارسى و ابوذر، از صحابى هاى شکنجه دیده و مبارز در آن میان بودند. این گروه، نیروى کمترى داشتند، اما از نظر مکانت اجتماعى و سابقه اسلامیت بالاتر بودند.25

    تفسیر برخى از این گروه ها از دین و حکومت اسلامى، تفسیرى قومى و قبیله اى بود و با هدف قدرت راندن بر جامعه، درصدد به دست گیرى حکومت بودند; در واقع در پى تقسیم قدرت بودند، نه اعتلاى کلمة الله و دوام دین. از این رو با طرح ایرادهایى چون جوان بودن على، عدم آشنایى به سیاست، شوخ بودن، از میان برنده نسل عرب (در جنگ ها) و مخالفت قبایل با امارت او و... ، بر معیارهاى شیخوخیت، سیاست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذیرش نزد قبایل، تکیه کردند تا بتوانند با حذف منصوب پیامبر(صلى الله علیه وآله) قدرت و حکومت را در اختیار خویش گیرند.

    بنابراین، بروز عصبیت هاى جاهلى، رقابت قدرت براى دست یابى به حکومت، وسوسه رهبرى براى دنیاطلبان، کینه ورزى قریش در حذف بنى هاشم، در طرح شیوه دیگرى براى تعیین زمام دار جامعه اسلامى و نادیده گرفتن نص و تعیین (در غدیر) مؤثر بود و بعدها نیز در خلافت اسلامى، هم از جانب حاکمیت و هم از جانب مورخان رسمى به غفلت یا به عمد، استناد به غدیر در سقیفه به فراموشى سپرده شد.

    استنادهاى شیعه

    در آثار شیعه به مواردى استناد مى شود که بر رخداد واقعه غدیر در زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)دلالت دارد و نمى توان آن را جریانى ساختگى توسط شیعیان در دوره هاى بعد قلمداد کرد. اهم این استنادها به شرح زیر است:

    1 عدم بیعت حضرت على(علیه السلام) با خلیفه برگزیده در اجتماع سقیفه;

    2 سخنان ایشان در اعتراض به تصمیم شوراى سقیفه و دفاع از حق خود که گزیده هایى از آن در نهج البلاغه آمده است;

    3 موضع گیرى بنى هاشم و برخى یاران حضرت على(علیه السلام) در برابر جریان سقیفه و عدم بیعت آنان با خلیفه تا مدتى;

    4 پیشنهاد عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى ابوسفیان به حضرت على(علیه السلام) براى پذیرش بیعت آنان به خلافت با وى و حمایت از او;

    5 سخنان حضرت فاطمه(علیها السلام) و دفاع او از حق حضرت على(علیه السلام) در خطبه فدکیه در حضور خلیفه و بزرگان انصار و مهاجر در مسجد مدینه و در دیدار با زنان انصار در منزل و... ;

    6 سخن حضرت على(علیه السلام) با ابن عباس در مورد گفتوگو با زبیر و خوارج در خصوص یادآورى واقعه غدیر، بهویژه قسمت آخر حدیث غدیر: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»;

    7 مناشده (سوگندیه)هاى حضرت على(علیه السلام) در جمع بزرگان در مواقع مختلف و تأیید آنان بر بیان حدیث غدیر توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) در شأن آن حضرت;

    8 نقل واقعه غدیر و حدیث غدیر در بسیارى از متون تاریخى، حدیثى و تفسیرى توسط مورخان، محدثان و مفسران در دوره هاى مختلف;

    9 به نظم کشیدن غدیر توسط شاعران از زمان وقوع حادثه (نظیر حسان بن ثابت) تا دوره هاى بعد;

    10 شهرت غدیر نزد شیعه و سنى با توجه به نقل آن توسط اصحاب، تابعان و دیگر شخصیت هاى اسلامى در ادوار بعد.

    دفاعیه هاى حضرت على(علیه السلام)

    وقتى اخبار سقیفه بنى ساعده به حضرت على(علیه السلام) رسید، از مشاجره ها و استدلال هاى طرفین (مهاجر و انصار) در دعوى خود بر امر خلافت جویا شد. حضرت فرمود: انصار چه گفتند: پاسخ دادند: آن ها گفتند از ما امیرى باشد و از شما (مهاجر) هم امیرى. حضرت فرمود: چرا با آن ها به این سخن رسول خدا استدلال نکردید که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آن ها به نیکى رفتار کنید و از بدکاران آن ها درگذرید. پرسیدند چگونه این حدیث انصار را از زمام دارى دور مى کند؟ پاسخ داد: اگر زمام دارى و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آن ها معنایى نداشت. سپس پرسید قریش در سقیفه چه گفتند؟ جواب دادند: قریش گفتند ما از درخت رسالتیم. امام فرمود: به درخت استدلال کردند، اما میوه اش را ضایع ساختند.26

    آرى، قریش به این اصل که با رسول خدا قرابت و خویشى دارند استناد کردند و انصار را کنار زدند، اما فارغ از این که اگر این امر، امتیاز و ملاکى جهت برگزیده شدن به خلافت باشد که امام على(علیه السلام) از همه به رسول خدا نزدیک تر بود، زیرا هم پسر عمو و هم داماد اوست و هم چنین از یک خانواده (بنى هاشم) هستند.

    حضرت به این گفتار نیز در جواب نامه معاویه اشاره مى کند. ایشان پس از شمردن فضایل متعدد بنى هاشم و رسوایى هاى بنى امیه27 مى فرماید:

    ... پس ما یک بار به خاطر خویشاوندى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بار دیگر به خاطر اطاعت از خدا، به خلافت سزاوارتریم، و آن گاه که مهاجرین در روز سقیفه با انصار گفتوگو و اختلاف داشتند، تنها با ذکر خویشاوندى با پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر آنان پیروز گردیدند، اگر این، دلیل برترى است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دلیل دیگرى داشتند ادعاى انصار به جاى خود باقى است.28

    در سخنى دیگر درباره استدلال به مصاحبت با پیامبر که در ویژگى هاى ابوبکر مطرح شد و آن را معیارى براى تصدى خلافت مطرح کردند، مى فرماید:

    شگفتا! آیا معیار خلافت، صحابى پیامبر بودن است؟ اما صحابى بودن و خویشاوندى ملاک نیست؟ ]و به ابوبکر فرمود:[ اگر ادعا مى کنى با شوراى مسلمین به خلافت رسیدى، چه شورایى بود که رأى دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خویشاوندى را حجّت مى آورى، دیگران از تو به پیامبر نزدیک تر و سزاوارترند.29

    حضرت على(علیه السلام) در بیان ویژگى هاى اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید:

    عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله) جایگاه اسرار خداوندى و پناه گاه فرمان الهى و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامى و نگهبان کتاب هاى آسمانى و کوه هاى همیشه استوار دین خدایند. خدا به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت... کسى را با خاندان رسالت نمى شود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله) اساس دین، و ستون هاى استوار یقین مى باشند. شتاب کننده، باید به آنان باز گردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندند، زیرا ویژگى هاى حق ولایت به آن ها اختصاص دارد و وصیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت، به آن ها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهى که از آن دور مانده بود، باز گردانده شد.30

    حضرت در این خطبه با ذکر فضایل معنوى اهل بیت، این فضایل و نیز وصیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را درباره جانشینى او معیارهاى حق رهبرى و ولایت اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) ذکر مى کند و آن گاه که به خلافت دست یافت آن را بازگشت حق به جایگاه خود عنوان مى کند.

    او در خطبه معروف شقشقیه، آشکارا درد دل ها و شکوه هاى خود را از مسئله سقیفه و کنار گذاشتن وى از خلافت مسلمانان مطرح کرده است:

    آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى کند. او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار ]شخصیت[ من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن، کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم، در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند!... شگفتا! ابابکر که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى درآورد؟ و هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.

    ... و من در این مدت طولانى محنت زا و عذاب آور (خلافت عمر) چاره اى جز شکیبایى نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد. سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد که پنداشت من هم سنگ آنان مى باشم. پناه بر خدا از این شورا. در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند؟ و در صف آن ها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آن هماهنگ گردیدم...31

    وقتى در شوراى شش نفره فردى که ظاهراً باید سعد بن ابى وقاص باشد به حضرت مى گوید: اى پسر ابوطالب! تو به خلافت حریص هستى، حضرت جواب دندان شکنى به او مى دهد که از حرف خود عقب مى نشیند:

    به خدا سوگند! شما با این که از پیامبر اسلام دورترید، حریص تر مى باشید، اما من شایسته تر و نزدیک تر به پیامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه مى کنم که شما بین من و آن حایل شدید، و دست رد بر سینه ام زدید.

    سپس در ادامه همین خطبه، از قریش به سبب غصب حق خویش شکوه مى کند:

    بار خدایا! از قریش و از تمامى آن ها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت مى کنم، زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند. سپس گفتند: برخى از حق را باید گرفت و برخى را باید رها کرد.32

    (یعنى خلافت حقى است که باید رهایش کنى).

    این شکوه در خطبه اى دیگر بدین صورت بیان شده است:

    خدایا! براى پیروزى بر قریش و یارانشان از تو کمک مى خواهم که پیوند خویشاوندى مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند، و همگى براى مبارزه با من در حقى که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند: «حق را اگر توانى بگیر، و یا اگر تو را از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر کن، و یا با حسرت بمیر!» به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاورى دارم و نه کسى از من دفاع و حمایت مى کند، جز خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، دیده بر هم نهادم، و با گلوى استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو خوردن خشم در امرى که تلخ تر از گیاه حنظل، و دردناک تر از فرو رفتن تیزى شمشیر در دل بود شکیبایى کردم.33

    آن حضرت در سخنرانى دیگرى درباره ویژگى هاى رهبر اسلامى بر نکته هایى تأکید مىورزد که نشان مى دهد دیگران این خصوصیات را نداشته اند:

    اى مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسى است که در تحقق حکومت نیرومندتر، و در آگاهى از فرمان خدا داناتر باشد تا اگر آشوب گرى به فتنه انگیزى برخیزد، به حق بازگردانده شود، و اگر سرباز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامى مردم باشد هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت.34

    اشتغال آن حضرت به کفن و دفن پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که در سخنى به آن اشاره کرده، موجب شد که دیگران از فرصت عدم حضور ایشان، استفاده نموده و در سقیفه، سرنوشت خلافت را آن گونه که خواستند رقم بزنند. تصور حضرت بر آن بود که مردم به این زودى وصایاى پیغمبرشان را فراموش نمى کنند:

    خداوند سبحان محمد(صلى الله علیه وآله) را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آن گاه که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم مى گذشت، و نه در خاطرم مى آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود که با او بیعت کردند.35

    از دیدگاه حضرت على(علیه السلام)، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) همانند سایر پیامبران براى امت خود جانشین معین نموده بود، بنابراین، درگذشت او از این بابت جاى نگرانى نداشت:

    رسول گرامى اسلام، در میان شما مردم جانشینانى برگزید که تمام پیامبران گذشته براى امت هاى خود برگزیدند، زیرا آن ها هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفىِ راهى روشن و نشانه هاى استوار، از میان مردم نرفتند.36

    با این وصف، چرا قریش مانع از حق ایشان شدند، این اقدام را به کینه ورزى و حسادت آنان نسبت مى دهد:

    ... به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمى گیرد جز به آن علت که خداوند ما را از میان آنان برگزید و گرامى داشت.37

    با همه کینه ورزى ها و جفاها، براى حفظ وحدت جامعه اسلامى و عدم تنش در میان مسلمانان، به امرى که واقع شد گردن گذاشت و بر رنج جانکاه بى مهرى ها بردبارانه صبر نمود:

    همانا مى دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام داده اید گردن مى نهم تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگرى ستم نشود.38

    مناشده هاى حضرت على(علیه السلام)

    حضرت على(علیه السلام) در یکى از مناشده (سوگندیه)هاى خود در روز شورا (شوراى شش نفره عمر) به سال 23 یا آغاز سال 24 از هجرت، ابتدا از فضایل و امتیازهایى که آن حضرت و خاندانش به آن ها مفتخر بوده سخن به میان آورد و با حاضران با قید سوگند، احتجاج و استدلال نمود و جمع حاضر در هر مورد با سوگند تأیید نمودند. آن گاه فرمود:

    شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا در میان شما جز من کسى هست که رسول خدا درباره او فرموده باشد: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، لیبلغ الشاهد الغائب؟ گفتند: نه، به خدا قسم.39

    آن حضرت در ایام خلافت عثمان بن عفان نیز مناشده اى دارد که در اجتماعى بیش از دویست تن در مسجد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بیان شده است. در آن مناشده، ایشان از فضایل خود و اهل بیت سخن مى گوید و سخنانى که از رسول خدا درباره اهل بیت بیان شده و نیز آیاتى از قرآن را که در شأن آن حضرت نازل شده یا مدلول آن ها ایشان بوده است، مطرح مى کند و حاضران بر آن سخنان، صحه مى گذارند.

    سپس واقعه غدیر را یادآورى مى کند که پیامبر نماز جماعت برگزار کرد، پس از نماز، خطبه خواند و آن گاه فرمود: «اى مردم! آیا مى دانید که خداى عزوجل مولاى من است و من مولاى مؤمنین هستم و من اولى هستم بر مؤمنین از خودشان». گفتند: آرى چنین است. پس فرمود: «یا على برخیز، پس برخاستم. در این موقع فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. در این هنگام سلمان بپا خاست و گفت: یا رسول الله ولاءٌ کماذا؟; ولاء درباره على(علیه السلام) چگونه ولایى است؟ فرمود: ولاءٌ کولائى; ولایى مانند ولاى من، هر کس که من اولى هستم به او از خودش، على به او اولى است از خودش، پس خداى متعال این آیه را فرو فرستاد: «الیوم اکملت لکم دینکم...» پس رسول خدا تکبیر فرمود و گفت: الله اکبر، تمامى نبوت من و تمامى دین خدا ولایت على است...».

    چون حضرت على(علیه السلام) واقعه غدیر و سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در آن روز درباره او و اوصیاى خود خطاب به آن جتمع یادآورى کرد، همگى با قید قسم گفتند: آرى به خدا قسم این کلمات رسول خدا را ما شنیده ایم و به طورى که گفتى بدان شهادت مى دهیم... سپس برخى از آن افراد برخاستند و آن چه در خاطر داشتند بیان کردند.40

    چون به حضرت على(علیه السلام) خبر رسید که برخى در امر خلافتِ آن حضرت نسبت به آن چه از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)درباره وى رسیده با تردید و انکار مى نگرند، ایشان در میدان وسیع کوفه حضور یافت (سال 35 ق) و در میان گروه بسیارى که در آن جا گرد آمده بودند با آن ها استدلال و مناشده نمود. این موضوع به حدى جلب اهمیت کرده که چهار تن از اصحاب و چهارده نفر از تابعان آن را روایت کرده اند. در این جمع، حضرت على مردم را سوگند داد که هر کس از آن ها این فرموده رسول خدا(صلى الله علیه وآله)را شنیده که فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه...» گواهى دهد. پس جمعى بالغ بر هفده تن برخاستند و گفتند ما شهادت مى دهیم که رسول خدا در روز غدیر خم در حالى که دست تو را گرفته و بلند نموده بود فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه... و حدیث را به صورت کامل بیان کردند.41.

    جاى دیگرى که حضرت على حدیث غدیر را یادآورى کرده، روز جمل در برابر طلحه بوده است (سال 36 ق) آن حضرت به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدى که مى فرمود: «من کنت مولاه...؟»، طلحه گفت: آرى. فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد مى کنى؟ گفت: متذکر نبودم. راوى گفت که طلحه از خدمت آن جناب بازگشت نمود.42

    آن گاه بنابه روایت مسعودى، حضرت على(علیه السلام) هنگام بازگشت زبیر، بر طلحه بانگ زد و فرمود: «اى ابامحمد! چه امرى تو را به میدان نبرد با من برانگیخته؟ گفت: خون خواهى عثمان. على(علیه السلام) فرمود: خداوند بکشد از ما و شما کسى را که بدین امر سزاوارتر است. آیا نشنیدى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و تو اول کسى بودى که با من بیعت کردى و سپس بیعت را شکستى، در حالى که خداوند مى فرماید: «و من نکث فانّما ینکث على نفسه».43 در این هنگام طلحه گفت: استغفرالله و سپس برگشت».44

    حضرت در چند جاى دیگر، از این گونه مناشده هاى غدیریه دارد، از جمله در کوفه در سال 36 و 37ق و در روز صفین در سال 37 ق.45 حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)، حضرت امام حسن(علیه السلام)و امام حسین(علیه السلام)، عبدالله بن جعفر و کسانى دیگر نیز با حدیث غدیر، احتجاج یا مناشده کرده اند که متن این روایات را علامه امینى در اثر ارزش مند خویش آورده است.46

    خطبه هاى اعتراضى حضرت فاطمه(علیها السلام)

    دختر رسول گرامى اسلام، حضرت فاطمه زهرا از جمله کسانى است که با موضع گیرى صریح در برابر اقدام سقیفه و خلیفه اول، از حق اهل بیت در امر جانشینى، به ویژه از امامت حضرت على(علیه السلام)دفاع نمود و در راه این عقیده، دچار مصایب و مشکلاتى شد که با نارضایتى از سردمداران جامعه اسلامى در مدت کوتاهى پس از مرگ پدر، روى در نقاب خاک کشید.

    او در خطبه مشهور خود در مسجد مدینه در حضور خلیفه مسلمانان (ابوبکر) و جماعت انبوه مهاجر و انصار حاضر در مسجد مدینه، بر موقعیت ممتاز خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و شأن و منزلت آن ها و نیز فلسفه وجودى این خاندان و برکاتشان در جامعه سخن گفته و بر چند نکته مهم تأکید ورزیده است: 1 جانشینى و خلافت اهل بیت در میان مردم (نظریه امامت)، 2 عهده دارى تأویل کتاب خدا، 3 حجت بودن آنان در جامعه. سپس پیروى از اهل بیت را مایه وفاق، امامت ائمه را مانع افتراق جامعه، و دوستى اهل بیت را مایه عزّت مسلمانى ذکر کرده است. ایشان در ادامه سخنان خود بر فداکارى ها و رشادت هاى حضرت على در راه دین خدا و سرکوب مخالفان به شمشیر حق تأکید مىورزد و این که آن حضرت، این رنج ها و مشقات را براى خدا متحمل مى شد و براى رضایت خدا و خشنودى پیامبر(صلى الله علیه وآله)به فداکارى مى پرداخت، در حالى که دیگران در آن روزها در زندگانى راحت، آسوده غنوده بودند. او مهاجران و انصار را به دفاع از حق و پشتیبانى از ستمدیده ترغیب مى کند و آن ها را به قیام در برابر ربوده شدن میراث او و عدم رعایت حرمت وى فرا مى خواند، در حالى که آنان بى اعتنا نشسته اند. او از آنان مى خواهد که حقش را گرفته و به ستمى که بر او رفته، دیده بر هم نگذارند:

    چه زود رنگ پذیرفتید و بى درنگ در غفلت خفتید. پیش خود مى گویید محمد(صلى الله علیه وآله)مُرد، آرى مُرد و جان به خدا سپرد. مصیبتى است بزرگ و اندوهى است سترگ. حرمت ها تباه و حریم ها بى پناه ماند. اما نه چنان است که شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بى خبر مانید. قرآن در دست رس شماست شب و روز مى خوانید، چرا و چگونه معناى آن را نمى دانید؟ که پیامبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند... .

    آن بانوى بزرگ، دگرگونى اوضاع پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بررسى کرده و با آسیب شناسى انحراف هاى جامعه، به مواردى از این دگرگونى اشاره مى کند: 1 آشکار شدن دورویى و نفاق، 2 به کهنگى گراییدن لباس دین و بى خریدار شدن آن، 3 دعوى دار شدن گمراهان و بدنامان، 4 بازار گرمى کردن تبهکاران یاوه گو، 5 به میدان آمدن شیطان و فراخواندن مردم به خود، و تبعیت مردم از خدعه هاى او، 6 پدید آمدن بدعت ها و تن دادن به غصب حقوق، 7 فرو افتادن مردم در فتنه ها و تباهى ها.

    پس از این آسیب شناسى، مردم را به دلیل مورد ذیل، سرزنش مى کند: 1 سستى در کار دین، 2 - فرو افتادن در دام شیطان، 3 شتاب براى غصب حقوق خاندان پیغمبر خود، 4 ـ رو آوردن به شیوه هاى جاهلى:

    هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آن چه نبایست، کردید و آن چه از آنتان نبود بردید و بدعتى بزرگ پدید آوردید. به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد و خونى نریزد، اما در آتش فتنه فتادید و آن چه کِشتید به باد دادید... شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ مى گویید، و راهى جز راه حق پویید. و گرنه این کتاب خداست میان شما، نشانه هایش بى کم و کاست هویدا، و امر و نهى آن روشن و آشکارا. آیا داورى جز قرآن مى گیرید... چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش، رام، و کار نخستین ]غصب خلافت[ تمام گردد. نوایى دیگر ساز و سخنى جز آن چه در دل دارید آغاز کردید! مى پندارید ما میراثى نداریم. در تحمل این ستم نیز بردباریم و بر سختى این جراحت پایداریم. مگر به روش جاهلیت مى گرایید؟ و راه گمراهى مى پیمایید؟ براى مردم با ایمان چه داورى بهتر از خداى جهان؟.47

    ایشان در مجالس دیگر نیز بر حق جانشینى حضرت على و خدمات برجسته او تأکید کرده است. او مسلمانان را از انتخاب شتاب زده سرزنش مى کرد که چگونه بازگشت به خصلت هاى جاهلى، زمینه ساز انحرافات اجتماعى در جامعه اسلامى شد. آن حضرت طى سخنانى در برابر گروهى از زنان مهاجر و انصار که براى عیادتش به منزل آمده بودند، گفت:

    ... واى بر آنان، چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایه هاى نبوت استوار ماند؟ آن جا که فرود آمد نگاه جبرییل امین است. و بر عهده على که عالم به امور دنیا و دین است. به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است. به خدا على را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند; دیدند که چگونه بر آنان مى تازد و با دشمنان خدا نمى سازد. به خدا سوگند، اگر پاى در میان مى نهادند، و على را بر کارى که پیامبر به عهده او نهاد مى گذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست مى برد و حقِ هر یک را بدو مى سپرد، چنان که کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آن چه کشته است بچیند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیراب، و زبونان در پناه صولت او دلیر مى گشتند. اگر چنین مى کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان به روى آنان مى گشود. اما نکردند و به زودى خدا به کیفر آن چه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود... راستى مردان شما چرا چنین کردند؟ و چه عذرى آوردند؟ دوست نمایانى غدّار، در حق دوستان، ستم کار و سرانجام به کیفر ستم کارى خویش گرفتار. سر را گذاشته به دُم چسبیدند. پى عامى رفتند و از عالِم نپرسیدند. نفرین بر مردمى نادان که تبه کارند. و تبه کارى خود را نیکوکارى مى پندارند. واى بر آنان، آیا آن که مردم را به راه راست مى خواند، سزاوار پیروى است یا آن که خود راه را نمى داند؟ در این باره چگونه داورى مى کنید؟48

    ایشان در قسمت دیگرى از سخنان خود خطاب به زنان مهاجر و انصار مى گوید:

    به خدا! دنیاى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بیزارم. درون و برونشان را آزمودم و از آن چه کردند ناخشنودم... خشم خدا را به خود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند. ناچار کار را بدان ها واگذار و ننگ عدالت کشى را برایشان بار کردم. نفرین بر این مکاران، و دور باشند از رحمت حق این ستم کاران... به خدایتان سوگند! آن چه نباید بکنند کردند. نواها ساز و فتنه ها آغاز شد. حال لختى بپایند، تا به خود آیند، و ببینند چه آشوبى خیزد و چه خون ها بریزد. شهد زندگى در کام ها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. اکنون آماده باشید که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته... بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مى دارید.49

    بنابراین، آن حضرت در حد توان در دیدارهاى خود با سرشناسان انصار و مهاجر، فداکارى ها و از خودگذشتگى هایى را که على(علیه السلام) از آغاز طلوع اسلام در راه آن داشت، خاطر نشان مى کرد و گفته هاى پیامبر را درباره او و جانشینى اش یادآور مى شد.

    نقل غدیر در منابع

    کتاب ها و آثار حدیثى، تفسیرى، تاریخى و کلامى امامیه مشحون از واقعه غدیر و اثبات این قضیه و استدلال و احتجاج به مدلول و محصّل آن است. دانشمندان اهل سنت نیز این واقعه را محقق دانسته و به صحت آن معترف و به تواتر آن اذعان دارند. در واقع، موضوع غدیر خم در نظر علماى اهل سنّت نیز ثابت و محقق و از متواترات و مسلمیات است.50 از این رو، حدیث غدیر در غالب منابع روایى اهل سنت نقل شده و هیچ کدام از بزرگان مذاهب اربعه در اصالت و اعتبار آن تردید ندارند. تفاوت علماى اهل سنت و شیعى درباره حدیث غدیر به اختلاف در باب دلالت حدیث مربوط مى شود نه اعتبار آن.

    علامه امینى که بررسى مفصلى درباره غدیر انجام داده، به این موضوع در تاریخ، حدیث، لغت و ادب توجه کرده است. وى 110 نفر از صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)51 و 84 نفر از تابعان52 را از جمله راویان حدیث غدیر دانسته، و از تابعان طبقات راویان حدیث غدیر را از علما و استادان و حُفّاظ از قرن دوم تا چهاردهم هجرى شامل 360 نفر شمرده و مأخذ و عبارت هر کدام را ذکر کرده است.53 در بخش اعظمى از این اثر به بررسى حدیث غدیر در اشعار شاعران سده اول تا یازدهم هجرى قمرى پرداخته و تعداد بسیارى از شاعران این ده سده را که اشعار غدیریه سروده اند نام برده و غدیریه هاى آن ها را آورده است.54

    علامه امینى در مبحث اهمیت غدیر خم در تاریخ به تعداد 24 مورخ،55 27 محدث،56 14 مفسر،57 7 متکلم58 و تعدادى از علماى علم لغت59 که در آثار خود، واقعه غدیر خم را ثبت نموده، اشاره کرده و آن را دلیل اهمیت این واقعه در تاریخ، حدیث، تفسیر ،کلام و لغت دانسته است که علماى هر فن در موضوع مربوط به واقعه تاریخى غدیر خم (از نظر مورخ)، تفسیر آیات مربوط به غدیر (از نظر مفسر)، بیان حدیث مشهور غدیر (از نظر محدث)، اقامه دلیل و برهان در موضوع امامت (از نظر متکلم)، و در بیان لغاتى چون مولا، خم، غدیر (براى علماى علم لغت) ناگزیرند به آن بپردازند.60

    او از مورخان زیر که این واقعه را در کتاب خویش ثبت نموده اند نام برده است:

    بلاذرى (متوفاى 279 ق) در انساب الاشراف، ابن قتیبه (متوفاى 276ق) در المعارف، و الامامة و السیاسه، طبرى (متوفاى 310ق) در کتاب الولایه فى طرق حدیث الغدیر، ابن زولاق لیثى مصرى (متوفاى 378ق) در تاریخ خود، خطیب بغدادى (متوفاى 463ق) در تاریخ بغداد، ابن عبدالبرّ (متوفاى 465ق) در الاستیعاب، شهرستانى (متوفاى 548ق) در الملل و النحل، ابن عساکر (متوفاى 571ق) در تاریخ دمشق، یاقوت حموى (متوفاى 626ق) در معجم الادبا، جلد 18، ابن اثیر (متوفاى 630ق) در اُسد الغابه، ابن ابى الحدید (متوفاى 656ق) در شرح نهج البلاغه، ابن خلّکان (متوفاى 512ق) در وفیات الأعیان، یافعى (متوفاى 768ق) در مرآت الجنان، ابن الشیخ البلوى (متوفاى حدود 605ق) در الف باء، ابن کثیر شامى (متوفاى 774ق) در البدایة و النهایه، ابن خلدون (متوفاى 808ق) در مقدمه تاریخ خود، شمس الدین ذهبى (متوفاى748ق) در تذکرة الحفّاظ، نویرى (متوفاى حدود 833ق) در نهایة الإرب فى فنون الأدب، ابن حجر عسقلانى (متوفاى 852ق) در الاصابه، و تهذیب التهذیب، ابن صباغ مالکى (متوفاى 855ق) در الفصول المهمّه، مقریزى (متوفاى 845ق) در الخطط، جلال الدین سیوطى (متوفاى 911ق) در کتاب هاى متعدد، قرمانى دمشقى (متوفاى 1019ق) در اخبار الدّول، نورالدین حلبى (متوفاى 1044ق) در السیرة الحلبیّه، و دیگران از مشاهیر فن تاریخ.61

    محدثان بزرگى که واقعه غدیر خم را حدیث نموده، عبارت اند از:

    ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعى، احمد بن حنبل در مسند، و مناقب، ابن ماجه در سنن، ترمذى در سنن، نسایى در خصایص، ابویعلى موصلى در مسند، بغوى در مصابیح السنه، دولابى در الکنى و الاسماء، طحاوى در مشکل الآثار، حاکم در المستدرک، ابن مغازلى شافعى در مناقب، ابن مَنده اصفهانى در تألیفات خود، اخطبِ خوارزمى در مناقب، و مقتل ابى عبدالله الحسین(علیه السلام)، گنجى در کفایت الطالب، محب الدین طبرى در الریاض النضره، و ذخایر العقبى، جوینى در فراید السمطین، ذهبى در تلخیص، هیثمى در مجمع الزواید، جزرى در اسنى المطالب، ابوالعباس قسطلانى در المواهب اللدنیّه، متّقى هندى در کنزالعمّال، هروى قارى در المرقاة فى شرح المشکات، تاج الدین مناوى در کنوز الحقایق فى حدیث خیر الخلایق، و فیض القدیر، شیخانى قادرى در الصراط السوى فى مناقب آل النبى، با کثیر مکى در وسیلة المآل فى مناقب الآل، ابوعبدالله زرقانى مالکى در شرح المواهب، ابن حمزه دمشقى حنفى در البیان و التعریف،62 و...

    از مفسران مشهور که در تفاسیر خود واقعه غدیر را ذکر کرده اند نیز از طبرى، ثعالبى، واحدى، بغوى، قرطبى، فخر رازى، قاضى بیضاوى، ابن کثیر شامى، نیشابورى، جلال الدین سیوطى، ابو سعود عمادى، خطیب شرمینى، قاضى شوکانى، آلوسى بغدادى نام برده است.63

    از متکلمان برجسته نیز از این افراد یاد کرده است: قاضى ابوبکر باقلانى بصرى (متوفاى 403ق) در التمهید، قاضى عبدالرحمن ایجى شافعى (متوفاى 756ق) در المواقف، سید شریف جرجانى (متوفاى 816ق) در شرح المواقف، بیضاوى (متوفاى 685ق) در طوالع الانوار، شمس الدین اصفهانى در مطالع الانظار، تفتازانى (متوفاى 792ق) در شرح المقاصد، قوشچى مولى علاء الدین (متوفاى 879ق) در شرح تجرید، قاضى نجم محمد شافعى (متوفاى 876ق) در بدیع المعانى، سیوطى در اربعین، حامد بن على عمادى در الصلاة الفاخره بالاحادیث المتواتره، آلوسى بغدادى (متوفاى 1324ق) در نثراللئالى64 و دیگران.

    تبیین شیعى جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله)

    محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید از عالمان شیعى سده چهارم و اوایل پنجم هجرى (8 یا 336 - 413ق) که در اثر خود به معرفى حجت هاى خدا (اأمة اثنى عشر) بر بندگان پرداخته است، در بیان زندگى حضرت على(علیه السلام) از دیدگاه شیعى، امامت آن حضرت را بر اساس آیات و روایات تبیین نموده و بهویژه به حدیث غدیر استدلال مى کند. بنا به نوشته وى، روزى که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)رحلت کرد، امت درباره امامت آن حضرت دو دسته شدند: یک دسته، پیروان آن حضرت، یعنى تمامى بنى هاشم و نیز سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خزیمة بن ثابت، ابوایوب انصارى، جابربن عبدالله انصارى، ابوسعید خدرى و مانند ایشان از بزرگان مهاجران و انصار که گفتند: او پس از رسول خدا خلیفه و امام است.

    شیخ مفید از دسته دیگر بحثى نمى کند که طبیعى است این گروه، دیدگاه دسته اول را قبول نداشته اند. وى سپس در دفاع از نظریه دسته اول و شایستگى حضرت على(علیه السلام) براى امامت جامعه، به آیات و روایاتى که در شأن و منزلت حضرت على صادر شده است و نیز خدمات او در راه دین و نسبت نزدیک او به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) استدلال مى کند. از دیدگاه وى، حضرت على(علیه السلام) برتر از دیگران بود; تمام جهات فضیلت و رأى و کمال در او گرد آمده بود; در ایمان به خدا، گوى سبقت را از همگى ربوده بود; در دانش و علم به احکام، سرآمد دیگران شد; در جهاد پیشرو آنان بود; در پارسایى و زهد و خیر و نیکى قابل مقایسه با دیگران نبود; در نزدیکى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و قرابتش با آن حضرت کسى از نزدیکان همتاى او نگشت;65 او برادر رسول خدا، پسر عمو، و داماد وى بود;66 در میان خاندان پیامبر و یارانش، نخستین کسى است که به خداى تعالى و پیامبر گرامیش ایمان آورد و نخستین مردى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به اسلام دعوت کرد و او پذیرفت; همواره یارى دین کرد; از ایمان دفاع نمود; با مغرضان و سرکشان جنگید; دستورات و احکام دین و قرآن را به مردم رسانده و منتشر ساخت; به عدالت حکم فرمود و به نیکى و احسان دستور مى داد; در تمامى گرفتارى ها و بلاهایى که براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیش مى آمد شریک بود و به خاطر آن حضرت، بسیارى از سختى ها را بر خود هموار ساخت و در دوران مدینه، در برابر دشمنان، تن خود را سپر بلا ساخت.67

    علاوه بر این خدمات، شیخ مفید معتقد است که خداوند به ولایت حضرت على(علیه السلام) در قرآن تصریح فرموده است آن جا که مى فرماید: «اِنّما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون».68 او در تفسیر آیه مى گوید: معلوم است که کسى جز او در حال رکوع، زکات نداد، و در علم لغت نیز ثابت شده و اختلافى درباره این نیست که «ولى» به معناى «اولى» (یعنى برتر و سزاوارتر) است (نه به معناى دوست که برخى گفته اند). و آن گاه که به حکم قرآن ثابت شد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مردمان به خود آن ها سزاوارتر و اولى است، اطاعت او بر همه مردمان واجب است، چنان که اطاعت خداى تعالى و رسول او نیز واجب است، زیرا آیه شریفه از اولى بودن خدا و رسول نسبت به مؤمنان خبر مى دهد.69

    شیخ مفید سپس با برخى روایات بر امامت آن حضرت استدلال مى کند، از جمله گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)در یوم الدار که فرمود: هر که مرا درباره پیشرفت این دین یارى کند او برادر و وصى و وزیر و وارث و جانشین من پس از رفتن من است: «من یوازرنى على هذا الأمر یکن أخى و وصیّى و وزیرى و وارثى و خلیفتى من بعدى».

    و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بود که از میانه آن ها برخاست با این که کوچک تر از همه آن ها بود عرض کرد: اى رسول خدا من تو را یارى مى کنم. پس پیامبر به او فرمود: «اجلس فانت أخى و وصیّى و وزیرى و خلیفتى من بعدى; بنشین که تو برادر و وصى و وزیر و وارث و جانشین من پس از من هستى». و این گفتارى است صریح و روشن درباره جانشینى آن حضرت.70

    دلیل دیگرى که شیخ ارائه مى کند، گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) است که در روز غدیر خم آن گاه که مردمان را گرد آورد تا گفتارش را بشنوند، فرمود: آیا من از شما نسبت به خودتان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردند: چرا، خدا گواه است. پس آن حضرت بدون تأمل فرمود: «من کنت مولاه فعلىُّ مولاه; هر که من مولایش بوده ام على مولاى اوست». و با این جمله، اطاعت و پیروى از او و ولایتش را بر ایشان واجب فرمود، هم چنان که اطاعت خودش بر آن ها واجب بود و در این باره از آن ها اقرار گرفت و آن را ثابت کرد و آن ها نیز انکار نکردند. این گفتار نیز از دلیل هایى است که صراحت آن در امامت و جانشینى آن حضرت روشن است.71

    استدلال دیگر شیخ مفید، گفتار پیامبر درباره على(علیه السلام) هنگام حرکت به جانب تبوک است، که فرمود: «انت منى بمنزلة هارون من موسى إلاّ انّه لا نبىَّ بعدى; نسبت تو به من، همانند نسبت هارون است به موسى جز این که پس از من پیامبرى نیست». و بدین وسیله مقام وزارت، و اختصاص در دوستى، و برترى بر همگان، و جانشینى او را در زمان زندگى و پس از مرگش، براى او ثابت کرد، زیرا قرآن کریم به همه این ها درباره هارون نسبت به موسى(علیه السلام)گواهى مى دهد. او سپس در شرح این حدیث به آیات قرآن که در آن ها موسى درخواست هایى را از خدا مطرح مى کند و اجابت مى شود استناد مى کند. موسى گفت: پروردگارا! براى من وزیرى از خاندان خودم قرار ده، برادرم هارون را، و پشت مرا به وسیله او استوار ساز، و در کارم شریکش کن تا بستایمت بسیار و یادت کنم بسیار، و همانا تو به ما بینا بوده اى. و خدا فرمود: «خواسته تو به تو داده شد اى موسى».72

    شیخ مفید از این آیات، شرکت هارون با موسى در نبوت، نیز وزارت او براى موسى در رساندن رسالت، و استوار کردن پشتش را به وسیله او در یارى استنتاج مى کند. هم چنین درباره جانشینى هارون نیز به آیه دیگرى استناد مى کند: «اُخلفنى فى قومى و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین;73 جانشین من باش در میان قوم من و اصلاح کن و از راه فساد کاران پیروى مکن».

    او سپس در جمع بندى از این آیات مى گوید: با این بیان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تمامى مقامات هارون را به جز مقام نبوت براى امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داد. بنابراین، براى على(علیه السلام) وزارت رسول(صلى الله علیه وآله)، استوارى پشت آن حضرت به وسیله یارى او، و برترى اش بر دیگران ثابت مى گردد، زیرا این گفتار، همه این رتبه ها را در بر دارد. پس خلافت آن حضرت نیز با همین بیان، ثابت مى شود. اما در حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به صراحت کلام آن حضرت، و بعد از حیات و سپرى شدن دوران نبوت، نیز جانشینى على(علیه السلام) از گفتار رسول خدا روشن شود.74

    نتیجه گیرى

    براساس آگاهى هاى تاریخى، واقعه غدیر خم یکى از حوادث مهم و مشهور صدر اسلام است که در ذیحجه سال دهم هجرى رخ داده و در اجتماعى بزرگ، جانشینى حضرت على(علیه السلام)توسط رسول الله(صلى الله علیه وآله) به مردم ابلاغ شد. به رغم تعیین جانشین، اندکى بعد اجتماع سقیفه بنى ساعده براى تعیین زمام دارى پس از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بر پا شد، اما مورخانى که این واقعه را گزارش نموده اند به صراحت بازگو نکرده اند که آیا در سقیفه به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ البته مورخان، از عده بسیارى از هاشمیان و هواخواهان آن ها نام مى برند که به بیعت انجام شده با خلیفه اول اعتراض کرده اند، اما این روشن نمى کند که آیا این ها براساس استناد به غدیر و مشخص بودن جانشین به این امر رضایت نداشته اند یا این که به دلیل عدم حضور نامزد مورد نظر خود (حضرت على(علیه السلام)) در آن اجتماع به عنوان یکى از گزینه هاى مورد انتخاب شورا، اعتراضى داشته اند؟ این سکوت و عدم اعتنا در نوشته هاى مورخان، چگونه باید ارزیابى شود، آیا آن را باید به تغافل یا تعمد آنان نسبت داد یا به گواهان اولیه اى که روایت گر این وقایع براى تاریخ نویسان بعدى بوده اند؟

    به نظر مى رسد با تحولاتى که پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جامعه اسلامى رخ داد و در اثر آن، عصبیت هاى جاهلى ظهور دوباره اى یافت و وسوسه رهبرى حکومت، دنیاطلبان را فریفت و رقابت قدرت میان سران گروه هاى موجود در مدینه پدید آمد، اقداماتى نیز به کار بسته شد تا طرح شیوه انتخاب جانشین پیامبر در شکل سقیفه اى آن به صورت یک بنیان دینى و مشروع زمام دارى جامعه اسلامى در اذهان پذیرفته شود و به گزینه منصوص بودن جانشین و ارتباط واقعه غدیر با موضوع پیشوایى مسلمین توجه نشود.

    از این رو، آگاهى هایى که راویان اولیه در اختیار داشتند و از گزینش دو نظام اموى و عباسى که هر دو ضد علوى بودند، گذشته بود و نیز از پایه هاى تعصبات، دشمنى ها، تفاخرها، فرقه گرایى ها و دسته بندى هاى قومى و قبیله اى تأثیر پذیرفته بود، به مورخان مسلمان رسید که بعضى از آن ها از روى غفلت و کسانى نیز به عمد از استناد به غدیر در سقیفه سخنى به میان نیاوردند و گویى کسى خبر نداشت که کمتر از سه ماه پیش از سقیفه در غدیر چه گذشت!

    کتاب نامه

    1 . قرآن کریم

    2 . آیینهوند، صادق، تاریخ سیاسى اسلام، چاپ پنجم: ]بى جا[، مرکز نشر فرهنگى رجا، 1371.

    3 . ابن اثیر، عزالدین، کامل (وقایع بعد از اسلام)، ترجمه عباس خلیلى، ج 1، تهران، موسسه مطبوعاتى علمى، ]بى تا[.

    4 . ابن جوزى، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوى، ]بى تا[.

    5 . ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، بیروت، دارصادر .

    6 . ابن حجر عسقلانى، لسان المیزان، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1390ق/ 1983م.

    7 . ابن سعد، طبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، 1405ق.

    8 . ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفى سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، ]بى تا[.

    9 . اربلى، على بن عسیى، کشف الغمه فى معرفة الائمه، تحقیق سید هاشم رسولى، تبریز، ]بى تا[.

    10 . امینى، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه محمدتقى واحدى، ج 1 و 2، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامى، 1362.

    11 . جوینى، ابراهیم بن محمد، فرایدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودى، بیروت، مؤسسة المحودى، ]بى تا[.

    12 . حاکم نیشابورى، ابوعبدالله، المستدرک على الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ]بى تا[.

    13 . حلبى، على بن برهان الدین، السیرة الحلبیه، ج 3، بیروت، المکتبة الاسلامیه، ]بى تا[.

    14 . خوارزمى، اخطب، المناقب للخوارزمى، نجف، چاپ حیدریه، 1385ق.

    15 . دینورى، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسه، مصر، 1388ق.

    16 . ذهبى، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دارالمعرفه، 1382 ق.

    17 . سیدرضى، نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ترجمه محمد دشتى، قم، مؤسسه فرهنگى تحقیقاتى امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 1379.

    18 . سیوطى، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمدمحیى الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعاده، 1371ق.

    19 . شهیدى، سیدجعفر، زندگانى فاطمه زهرا(علیها السلام)، چاپ پنجم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364.

    20 . طبرسى، احمدبن على، احتجاج، شرح و ترجمه نظام الدین احمد غفارى مازندرانى، ج1، تهران، المکتبة المرتضویه، ]بى تا[.

    21 . طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 4، چاپ سوم: تهران، انتشارات اساطیر، 1363.

    22 . طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن، امالى، تصحیح محمدصادق بحرالعلومى، بغداد، المکتبة الأهلیه، 1384ق/ 1964م.

    23 . مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 43، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفا، 1403ق/1983م.

    24 . مروزى، احمدبن ابى طیفور، بلاغات النساء، بیروت، دارالنهضة الحدیثه، 1972م.

    25 ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365.

    26 . مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365.

    27 . مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ترجمه هاشم رسولى محلاتى، ج 1، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، تاریخ مقدمه 1346.

    28 . مقریزى، امتاع الأسماع بماللرسول من الأبناء و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمدعبدالحمید نمیسى، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420 ق / 1999م.

    29 . نخجوانى، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ سوم: تهران، کتابخانه طهورى، 1357.

    30 . یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمدابراهیم آیتى، ج 1، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1363.


    1 دکترى تاریخ ایران اسلامى، استادیار .

    2 . انبیاء(21) آیه 107.

    3 . احزاب(33) آیه 21.

    4 . مائده(5) آیه 70.

    5 . ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 225; مقریزى، امتاع الأسماع، ص 511; علامه عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 1، ص 29.

    6 . حلبى، السیرة الحلبیه، ج 3، ص 283; ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 18 و علامه امینى، همان، ج1، ص 29 30.

    7 . مائده(5) آیه 70.

    8 . همان، آیه 3.

    9 . ر. ک: علامه امینى، همان، ج 1، ص 30 34.

    10 . همان، ص 34 38.

    11 . ابن هشام، السیرة النبویه، ج 4، ص 310; ابن سعد، همان، ج 3، ص 181 188; ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 4 9، ج4، ص 1342 1351; تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 522 523; مسعودى، التنبیه والاشراف، ص 261 و کامل ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج1، ص 372 374، 395 404 و ج 2، ص 12 22.

    12 . ر.ک: یعقوبى، همان، ج1، ص 522; ابن اثیر، همان، ج 2، ص 12 و نخجوانى، تجارب السلف، ص 8.

    13 . ابن هشام، همان، ج 4، ص 308; سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 67; یعقوبى، همان، ج 1، ص523 و طبرى، همان، ج 4، ص 1351.

    14 . ابن اثیر، همان، ج 2، ص 15.

    15 . ر. ک: یعقوبى، همان، ج 1، ص 523 527.

    16 . مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 657.

    17 . شورى(42) آیه 23.

    18 . «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (احزاب(33) آیه 33).

    19 . حجرات(49) آیه 10.

    20 . فتح(48) آیه 29.

    21 . مائده(5) آیه 54.

    22 . نجم(53) آیات 3 4.

    23 . ر. ک: صادق آیینه وند، تاریخ سیاسى اسلام، ص 91 92.

    24 . همان، ص 92 93.

    25 . همان، ص 96.

    26 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 67، ص 117.

    27 . «اى معاویه... آیا نمى بینى جمعى از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسیدند؟ و هر کدام داراى فضیلتى بودند؟ اما آنگاه که شهید ما «حمزه» شربت شهادت نوشید، او را سیدالشهداء خواندند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نماز بر پیکر او به جاى پنج تکبیر، هفتاد تکبیر گفت؟ آیا نمى بینى گروهى که دستشان در جهاد قطع شد و هر کدام فضیلتى داشتند، اما چون بر یکى از ما ضربتى وارد شد و دستش قطع گردید طیارش خواندند که با دو بال در آسمان بهشت پرواز مى کند! و اگر خدا نهى نمى فرمود که انسان، خود را بستاید، فضایل فراوانى را بر مى شمردم که دل هاى آگاه مؤمنان آن را شناخته، و گوش هاى شنوندگان با آن آشناست.

    معاویه! دست از این ادعاها بردار که تیرت به خطا رفته است، همانا ما، دست پرورده و ساخته پروردگار خویشیم و مردم، تربیت شدگان و پرورده هاى مایند... شما چگونه با ما برابرید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از ماست و دروغ گوى رسوا از شما، حمزه شیر خدا (اسدالله) از ماست، و ابوسفیان (اسدالاحلاف) از شما، دو سیّد جوانان اهل بهشت از ما، و کودکان در آتش افکنده شما از شما، و بهترین زنان جهان از ما، و زن هیزم کش دوزخیان از شما، از ما این همه فضیلت ها و از شما آن همه رسوایى هاست. اسلامِ ما را همه شنیده، و شرافت ما را همه دیده اند، و کتاب خدا براى ما فراهم آورد آن چه را به ما نرسیده...».

    28 . نهج البلاغه، نامه شماره 28، ص 515.

    29 . همان، حکمت 190، ص 669.

    30 . همان، خطبه 2، ص 45.

    31 . همان، خطبه 3، ص 43 47.

    32 . همان، خطبه 172، ص 325 327.

    33 . همان، خطبه 217، ص 445 447.

    34 . همان، خطبه 173، ص 327.

    35 . همان، نامه 62، ص 601.

    36 . همان، خطبه 1، ص 39.

    37 . همان، خطبه 33، ص 85.

    38 . همان، خطبه 74، ص 123. آن حضرت سخنان ارزنده اى در فضایل خود در خطبه هاى 4، 37، 87، 131، 192 و 197 دارد و نیز ویژگى هاى خاندان رسالت را در خطبه هاى 2، 4، 109، 144، 147، 154، 239 و... بیان کرده است که همه برشایستگى آن ها جهت زمام دارى و رهبرى جامعه اسلامى دلالت دارد.

    39 . بنابه نقل علامه امینى این حدیث را بسیارى از محدثان در آثار خود آورده اند، از جمله اخطب خوارزمى حنفى، مناقب، ص217; جوینى، فراید السمطین، باب 58; ابن حاتم شامى، الدرالنظیم; شیخ طوسى، امالى، ص 7 و 212; ذهبى، میزان الاعتدال، ج 1، ص 205; ابن حجر، لسان المیزان، ج 2، ص 157 و...، ر. ک: الغدیر، ج 2، ص 2 3 و اسناد آن ص 3 8.

    40 . جوینى، فراید السمطین، باب 58 و علامه امینى، همان، ج 2، ص 9 13.

    41 . این روایت را علامه امینى از چهارتن از صحابه و چهارده نفر از تابعان به تفصیل ذکر کرده است. ر.ک: الغدیر، ج 2، ص 14 43.

    42 . حاکم، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 371; اخطب خوارزمى حنفى، المناقب، ص 112; سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 42; ابن حجر، تهذیب، ج 1، ص 391 و دیگران...، ر. ک: الغدیر، ج 2، ص 44 46.

    43 . فتح(48) آیه 10.

    44 . مسعودى، همان، ج 2، ص 11 و علامه امینى، همان، ج 2، ص 45.

    45 . ر. ک: علامه امینى، همان، ج 2، ص 46 60.

    46 . ر. ک: همان، ص 60 به بعد.

    47 . احمد بن ابى طیفور مروزى، بلاغات النسا. این خطبه در علل الشرایع صدوق و احتجاج طبرسى نیز آمده است. قسمت هایى که در این مقاله نقل شد از ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى استفاده شده است در کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(علیها السلام)، ص 126 ـ 135.

    48 . این خطبه در کتاب هاى ذیل آمده است: مروزى، بلاغات النساء، ص 32; مجلسى، بحارالانوار، ج43، ص 158; شیخ طوسى، امالى; اربلى، کشف الغمه و طبرسى، احتجاج، دکتر شهیدى بر اساس متن بلاغات النساء، آن را در کتاب زندگانى فاطمه زهرا(علیها السلام) آورده و ترجمه نموده است (ص 150 153). در این مقاله از ترجمه مذکور استفاده شده است.

    49 . زندگانى فاطمه زهرا(علیها السلام)، ص 150-153.

    50 . علامه امینى، همان، ج 1، ص 39.

    51 . همان، ص 40 112.

    52 . همان، ص 113 128.

    53 . همان، ص 129 241.

    54 . ر. ک: علامه امینى، همان، جلدهاى 3 20.

    55 . همان، ج 1، ص 23 24.

    56 . همان، ص 25 26.

    57 . همان، ص 26 27.

    58 . همان، ص 27 28.

    59 . همان، ص 28 29.

    60 . ر. ک: همان، ص 22 28.

    61 . ر. ک: همان، ص 23 24.

    62 . همان، ص 25 26.

    63 . همان، ص 27.

    64 . همان، ص 27 28.

    65 . شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 4.

    66 . همان، ص 2.

    67 . همان، ص 3 4.

    68 . مائده(5) آیه 55.

    69 . شیخ مفید، همان، ص 5.

    70 . همان.

    71 . همان، ص 6.

    72 . طه(20) آیات 29 36: «واجعل لى وزیراً من اهلى* هارون اخى* اشدد به ازرى* و اشرکه فى امرى * کى نسبحک کثیراً* و نذکرک کثیراً * انک کنت بنا بصیراً* قد اؤتیت سؤلک یا موسى».

    73 . اعراف(7) آیه 142.

    74 . شیخ مفید، همان، ص 6 7.

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ثواقب، جهانبخش.(1384) غدیر خم و سقیفه بنى ساعده / جهانبخش ثواقب. دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2(1)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جهانبخش ثواقب."غدیر خم و سقیفه بنى ساعده / جهانبخش ثواقب". دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2، 1، 1384، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ثواقب، جهانبخش.(1384) 'غدیر خم و سقیفه بنى ساعده / جهانبخش ثواقب'، دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2(1), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ثواقب، جهانبخش. غدیر خم و سقیفه بنى ساعده / جهانبخش ثواقب. تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2, 1384؛ 2(1): 5-