تاریخ اسلام درآینه پژوهش، سال دوم، شماره چهارم، پیاپی 8، زمستان 1384، صفحات 5-

    پیوند و تعامل علم رجال با تاریخ اسلام / گفتوگو با استاد سید محمدرضا حسینى جلالى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    پیوند و تعامل علم رجال با تاریخ اسلام

    گفتوگو با استاد سید محمدرضا حسینى جلالى

    اشــاره

    علم رجال و شناخت راویان و علم تاریخ، در فرهنگ اسلامى از سابقه دیرینه برخوردار بوده و با گذشت زمان، رشد و بالندگى یافته و همواره پیوند استوار و ناگسستنى داشته اند. امّا این که ابعاد و جنبه هاى این پیوند تا چه حد و چگونه است و کدام یک از این دو علم وام دار دیگرى است، جاى بحث و بررسى دارد.

    این مسئله را با حجت الاسلام و المسلمین سید محمدرضا حسینى جلالى صاحب نظر و پژوهشگر علم رجال، مورد بحث و گفتوگو قرار داده و دیدگاه هاى ایشان را در این باره جویا شده ایم که در زیر مى خوانید.

    1. پیشینه علم رجال و تقدّم یا تأخّر آن نسبت به تاریخ اسلامى

    علم رجال به معناى عام آن، یعنى شناخت شخصیت ها یا اشخاص ـ أعم از روات احادیث یا غیر روات ـ با علم تاریخ، پیوند محکم خورده است، زیرا «رجال» هستند که «تاریخ» را مى سازند و حوادث را مى آفرینند.

    در تحقیقى که این جانب سال ها پیش انجام دادم این حقیقت را یافتم که بسیارى از کتاب هایى که در دوره هاى نخستین تاریخ اسلام به رشته تحریر درآمده، عنوان «تسمیة مَنْ شهد... یا مَنْ روى... یا...»، یعنى شمارش نام کسانى که در حادثه اى
    شرکت کرده بودند، دارند.1 و در احادیثى حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)امر فرموده اند که نام کسانى را که به اسلام گرویدند، در جایى معین ثبت کنید.2 در حدیثى منسوب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است: «من ورخ مؤمناً فکأنّما أحیاهُ». علاوه بر این، نام شخصیت ها و کارهایشان و گفتارشان و کردارشان در بسیارى از کتاب هاى تاریخ آمده است.

    در ابتداى تاریخ اسلام، نام مسلمانان در کتابى به نام «دیوان» ثبت مى شد. اما علم رجال، یعنى علمى که اسامى راویان حدیث را در بر دارد پس با نوشتن کتابهایى به عنوان «التاریخ» مرسوم شد. کتاب هایى مانند التاریخ الکبیر نوشته بخارى، محدث بزرگ سنى و هم چنین التاریخ الصغیر از همان نویسنده، و نیز قسمت هاى بسیارى از کتاب هایى مانند تاریخ بغداد، تاریخ دمشق، تاریخ حلب مشخصات اعلام و معاریف، از جمله راویان حدیث را نیز در بردارد.

    2. آیا مى توان علم رجال را وام دار علم تاریخ دانست؟

    از آن چه گفته شد معلوم مى شود که علم رجال و علم تاریخ به هم آمیخته و با هم تداخل عمیق دارند; هم چنان که تاریخ را رجال مى سازند، نمى توان براى علم رجال و شناخت آن از تاریخ غافل ماند، چون براى شناخت طبقات راویان و تعیین سال ولادت و هم چنین شناخت کسانى که در یک طبقه هستند و نام مشترک دارند، باید حوادث و آفرینندگان حوادث را بشناسیم و این امر با مراجعه به کتاب هاى تاریخ میسر خواهد شد. پس وام دارى این دو علم به یکدیگر امرى است مسلّم، اما اگر مى بایست یکى را انتخاب کرد و ترجیح داد باید گفت که علم رجال است که شالوده تاریخ را مى ریزد و آن را مى سازد و رقم مى زند.

    3. نقد رجالى و سندى از چه زمانى در علوم اسلامى، به ویژه فقه رواج یافت؟

    مى توان گفت که اساس بحث نقد رجال و شناخت سند، در قرآن مجید مطرح شده است; آن جا که مى فرماید: «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا»3 که معروف به آیه نبأ و شالوده بحث حجیت راوى خبر است، و در اصول فقه درباره آن بحث مى شود.4هم چنین خود رسول گرامى اسلام نیز این بحث را در خطبه غرا، اعلام کرده و فرمودند: «قد کَثُرَتْ عَلَىَّ الْکذّابَةُ فمن کذب عَلَىَّ متعمداً فلیتبوء مَقْعَدَهُ من النار». در این حدیث، به روایت دروغ و گفته دروغ گویان وعده آتش جهنم داده، و مسلمانان را از آن ها برحذر داشته اند. مفصل ترین و گویاترین بیان در باب لزوم نقد سند وتمییز رجالِ روایات و احادیث، فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) است آن جا که راویان را بر چهار قسم تقسیم مى فرمایند که به عقیده ما این بیان، پایه علم رجال را مى سازد.5

    نکته اى که باید به آن توجه داشت، این است که همه این دلایل و نصوص، ارشادى است، زیرا بسیار واضح و طبیعى است که عقلا بین أخبار راست و دروغ، تمییز مى دهند و براى شناخت و فرق بین درست و نادرست کوشش مى کنند. بنابراین، نقد سند از همان ابتداى اسلام رایج بوده، و درباره همه امور منسوب به شرع وارد شده است، و از مهم ترین آن ها امور تعبدیه است که راه آن فقط شارع مقدس است، زیرا او منبع احکام فقه و شریعت، و از آن آگاه است.

    4. آیا میزان توجه به نقد رجالى و سندى در همه علوم اسلامى یکسان است؟

    هرگز یکسان نیست، چون علوم عقیدتى و عقلى، بر ادله عقلى مبتنى است و احتیاج به ادله یقینى و علمى دارند و هرگز بر اساس نقل و خبر و روایت بنا نمى شوند تا این که به سند آن ها تکیه شود، و معلوم است که علم و یقین، از برهان یا حسّ یا اجماع مفید علم و یا خبر متواتر حاصل مى شود، لذا احتیاج به سند و نقد آن ندارد، ولى علوم نقلى، به ویژه علم فقه (که بیان آرا و احکام شرع مقدس است و براى آگاهى از آن راهى به جز نقل و خبر راویان، وجود ندارد چون باید از آن ها تعبّد کرد)، باید راه آن را نقد کرد و حسب موازین مقرر شرعى آنها را ثابت کرد. پس علوم
    واقعى و خارجى و علوم عقلى احتیاج به نقد سند ندارند و احادیث و روایات در باب آن ها همه ارشادى است، ولى در علوم نقلى باید سند را نقد کرد تا بتوان به اخبار و احادیث آن اطمینان و اعتماد کرد.

    5. به چه دلیل نقد سندى در علم تاریخ جدى گرفته نشده، و چه پیامدهایى داشته است؟

    «تاریخ» از موضوعات واقعى بحث مى کند و از حقایق و حوادث رخ داده در خارج خبر مى دهد. امور واقعى، تغییرپذیر نیست، فقط راه اثبات آن اهل خبره و حاضران و مشاهدان وقایع هستند، نه راه دیگر، پس حجت و راه اثبات آن ها متخصصان هستند که معتمد بوده و حقایق و وقایع را ثبت کرده باشند. نکته دیگر این که سند و نقد آن به روش معمول در فقه هرگز کارساز نیست، چون بیشتر اخبار تاریخى یا بدون سند است و یا از طریق اشخاص مجهول الحال ـ از نظر رجالى ـ نقل مى شود. در موارد تعارض و تضاد در نقل، باید به قراین دیگر اعتماد کرد نه به مجرد نقل و روایت، هر چند مستند آن نقد شده باشد.

    6. چه مورخانى توجه خاص و ویژه به نقد سندى در روایات تاریخى داشته اند؟

    مورخان معروف و متخصص و زبردست هرگز در کتاب هایشان به امر سند اهمیت نداده اند، مانند یعقوبى و مسعودى، و سرّ آن همان است که در جواب سؤال قبل گفتیم، اما نویسندگانى که اغلب از اهل حدیث هستند و از مسلک آنان پیروى مى کنند، تاریخ را مبتنى بر روایت دانسته لذا سند آن روایات را نقل مى کنند، مثل فسوى (م277 ق) در المعرفة و التاریخ و ابن کثیر در البدایة و النهایه. البته روش دسته دوم نه با اهداف علم تاریخ سازگار است، و نه به نتیجه مطلوب مى رسد.

    7. اصولاً تا چه میزان براى انجام نقد رجالى و سندى در تحقیقات تاریخى احساس ضرورت مى کنید؟ چه فواید و آثارى بر این کار مترتب است و چه زیان هایى از ناحیه علوم; با توجه به این مسئله بر تحقیقات تاریخى مترتب مى شود؟

    هیچ ضرورتى ندارد، بلکه زیان آور است، اگر تاریخ به دست متخصصان نگاشته شده باشد، توجه به سند نه تنها اثرى ندارد بلکه توجه به آن کار را خراب مى کند، چون اکثر گزارش ها و اخبار با سندهاى غیر معتبر، بلکه مخدوش نقل شده است، و این موجب مى شود که حقایق ثابت از سوى مؤرخان نفى شود و یا با توجه به سند آن روایات، خلاف واقع اثبات شود.

    8. آیا نمونه هاى بارزى از تعامل این دو علم در حوادث تاریخى مى توان مثال زد؟

    نمونه اى که علماى درایه آورده اند قصه یهودیان است که نامه اى را به حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) نسبت داده و در آن اسقاط جزیه از یهودیان خیبر را ثبت و بر آن نامه امضا و شهادت چند تن از صحابه، مانند معاویه و سعد بن معاذ را ضبط کرده اند. یهودیان این نامه را نزد یکى از وزراى عباسى آورده، و اسقاط جزیه را خواستار شدند، وزیر نامه را به خطیب بغدادى از محدثان بنام آن عصر نشان داده و از او رأى خواستند. تاریخ قضیه مربوطه به سال 447ق است.

    خطیب گفت: این نامه جعلى است! از او سبب و دلیل را پرسیدند، گفت: در این نامه، شهادت «معاویه» است، و او در سال خیبر مسلمان نبود، و اسلام او در سال فتح، بعد از خیبر بود و در نامه، شهادت «سعدابن معاذ» است، و او در خیبر نبود، بلکه دو سال قبل از خیبر مرده بود. پس این حیله را از یهود نپذیرفت و نامه را رد کرد.6

    البته اگر وفات سعد و اسلام معاویه در تاریخ ثبت نشده بود، خطیب نمى توانست جعلى بودن نامه را به آسانى ثابت کند.

    9. آیا در نقد سندى بین نقد در علم تاریخ و مثلا نقد علم فقه تفاوتى هست؟

    بلى، تفاوت هست، در جواب سؤال چهار شرح دادیم.

    10. آیا مسئله نقد سندى در میان دیگر ملل (غیر اسلام) جایى داشته است و دارد؟

    توجه به سند به شکل موجود در فرهنگ اسلامى، کما و کیفاً در هیچ ملتى وجود ندارد، البته گفته مى شود که (یهود) به سند تکیه مى کنند، ولى از تفصیل آن و کموکیفش هیچ آگاهى نداریم و براى ما روشن نیست.

    11. چند منبع از منابع مهم رجالى که مورخ تاریخ اسلام ناگزیر باید به آن ها مراجعه نماید، معرفى نمایید.

    اگر مقصود مراجعه به کتاب هاى رجالى به عنوان جرح و تعدیل راویان اسانید تاریخى است; یعنى تصحیح سند یا تضعیف آن چه در کتاب هاى تاریخ مسند وارد شده است، باید بگوییم چنین کارى درست نیست. چنان که ازمطالب قبل معلوم شد تاریخ بر چنین روشى و اسانیدى پایه گذارى نشده است، چون موضوع تاریخ امور تعبدى نیست، بلکه مبناى تاریخ بر حقایق و وقایع است که باید با یقین و معرفت علمى ثابت شود نه با ظن و تقلید و تعبّد. گرچه مورخان مشهور سنّى چنین روشى را در پیش گرفته اند و آن ناشى از حشوى گرى آن هاست که أخبارى گرى را در همه معارف، اعم از اعتقادات یا تعبدیات یا عینیات یا واقعیات روش و حجت مى دانند که قطعاً درست نیست، و در جاى خود بیان شده است.7 از این قبیل منابع مى توان به تاریخ طبرى، البدایة و النهایة ابن کثیر و المعرفة و التاریخ اشاره کرد.

    ولى اگر مقصود، مراجعه به کتاب هاى رجالى براى شناخت مورخان صاحب نظر و کسانى است که در تاریخ حرف هایشان به عنوان اهل خبره محل اعتماد و مقبول است، پس مى توان به کتاب هاى رجالى مثل الفهرست ابن الندیم، و فهرست طوسى و نجاشى، کشف الظنون و ذیولش، و الذریعه و مستدرکاتش و أعیان الشیعه و مستدرکاتش مراجعه کنید تا بیابید چه کسانى را مى توان (مورخ) دانست و چه آثارى و کتاب هایى دارند، و چه کتاب هایى معتمد است.

    مطلب مهمى که باید در خاتمه مطرح کرد این است که اغلب نویسندگان تاریخ اسلام یا از درباریان و جیره خواران سلاطین و حکّام بودند یا کسانى بودند که از اهل زمان خود حساب مى بردند، لذا کمتر دیده مى شود که به حقایق بپردازند; اغلب مطالبى مى نوشتند که موافق میل حکّام و سلاطین و زمامداران بود، و مطالب مخالفان و مجاهدان ظلم و جور را یا نمى نوشتند و یا با تحریف مى نوشتند. نمونه هاى آن را به وضوح در کتاب البدایة و النهایة ابن کثیر مى یابید، چون او سلفى مسلک بوده، لذا هرجا که نامى از شیعه و تشیع مى نویسد با انبوهى از تهمت و
    فحاشى همراه است، و متأسفانه این اشخاص معروف شده اند به «مورخ اسلام» و کتاب هایشان شده است «تاریخ اسلام».

    لکن دانشمندان اسلامى دست از کار صحیح برنداشته و در صدد برآمدند که تاریخ صحیح اسلام را بنگارند که یا کشته شدند و یا کتاب هایشان از بین برده شد، و جز آثار کمى از آن ها نمانده که بر عظمت و قوت آن ها دلالت دارد، مثل ابن اسحاق صاحب سیره، که از اولین مورخان است، و کتابش از بین برده شده، و به وسیله شخصى به نام ابن هشام مختصر شده است، که سنّى متعصب بود، و به گفته صریح خودش مطالبى که با فکر و عقیده ناصوابش هماهنگ نبوده حذف کرده است. خوشبختانه تعدادى از اجزاى اصل آن در این زمان یافت شده است که باید به نشر محققانه آن دست یازید.

    مورّخ دیگر، عمربن شَبّه بصرى نُمیرى (173 ـ 262ق)که از قدماى مورخان است و کتاب هاى مهمى نوشته که تقریباً همه از بین رفته است، اما از نقل هایى که از آن ها در کتاب ها هست پیداست که قوى و منصف و جامع بوده است، خوشبختانه کتاب تاریخ المدینه او اخیراً پیدا شده و چاپ محققانه اى شده است.8 البته در همین نسخه اى که پیدا شده، تاریخ حوادث مربوط به اول اسلام تا عصر خلافت ظاهرى حضرت امیرالمومنین(علیه السلام)است، و دوران خلافت امام على(علیه السلام)در این نسخه نیست که از این هم مى توان اغراض انسان هاى نادان و پلید را دریافت، و از باقى مانده آثار «ابن شَبّه» و منقولات از او به یقین مى دانیم که هدف مغرضان از بین بردن حقایقى است که این مورخ بزرگ در کتاب هایش ثبت کرده است.

    در کتاب هاى رجال از مورخان عظیم و بزرگى یاد شده که تاریخ هاى بزرگ و دامنه دارى نوشته اند، مانند: احمدبن محمدبن سلیمان، ابوغالب زرارى (متوفاى 368ق)از شاگردان کلینى(قدس سره) او به نقل رجالیون کتابى در تاریخ اسلام نوشته است که به هزار برگ بالغ بوده و ناتمام مانده است،9 ولى اثرى از این کتاب در دست نیست.

    جمعى از مورخان نامدار که از نظر اعتبار و قوت نزد همه فرقه هاى اسلامى جایگاه بلندى دارند، سعى کردند که کتاب هایى را بنویسند که ازنظر دانشمندان قابل قبول باشد و در ضمن بعضى از حقایق را بازگو کرده باشند. آن ها با هوشیارى تمام توانستند آثار خود را در تاریخ ثبت کنند و مخالفان حق نتوانستند آن ها را از رده خارج کنند، مثل احمدبن واضح یعقوبى، صاحب کتاب ارزنده تاریخ الیعقوبى و ابن اعثم کوفى و على بن حسین مسعودى صاحب کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر و کتاب اخبار الزمان که متأسفانه تنها قسمتى از آن در دست است. و ابن طقطقى صاحب کتاب الفخرى و ابى الفرج اصفهانى صاحب کتاب هاى مقاتل الطالبین و الاغانى که مى توان آن ها را جمع کرد، و از آن ها کتاب تاریخى معتبر و بزرگى گردآورى کرد.

    اگر شما آقایان اصحاب تاریخ بتوانید تلاش کنید، و با پى گیرى وسیع و همه جانبه، آثارى دیگر از مورخان را به دست آورید و احیا کنید مهم ترین خدمت به دین مبین اسلام و امت عزیز اسلامى خواهد بود و کارى است به بزرگى و عظمت انقلاب عزیز اسلامیمان. مزید توفیقتان را از خداى منان آرزومندم.





    1. تحقیق یاد شده با عنوان «التسمیات طلیعة المؤلفات فى الحضارة الاسلامیه» در مجله تراثنا شماره 15 چاپ شده و سزاوار است، با اضافات نویسنده به فارسى ترجمه شود.

    2. تاریخ بخارى (4 / 34) و سنن بیهقى (6 / 363) و در سیر أعلام ذهبى (2 / 367) به نقل از مسند احمد (5 / 384) و سنن ابن ماجة (حدیث 4029).

    3. حجرات (49) آیه 6.

    4. ر.ک: شیخ انصارى، فوائدالاصول (چاپ مجمع الفکر الاسلامى) ج 1، ص 254 ـ 276.

    5. این بیان مفصل در کتاب شریف کافى مرحوم کلینى آمده است (ج 1، ص 63 ـ 64). و ما در کلمة التحریر مجله (علوم الحدیث) شماره 16 آورده ایم.

    6. ر.ک: ذهبى، تذکرة الحفاظ: سبکى، طبقات الشافعیه، ج 4، ص 35 و سخاوى، الاعلان بالتوبیخ، ص 10. هم چنین ر.ک: حسینى جلالى، «ایقاظ الوسنان»، مجله علوم حدیث، شماره اول.

    7. ر.ک: مقاله هاى نویسنده به عنوان «الحشویه» در شماره هاى متعدد از مجله علوم الحدیث.

    8. این کتاب توسط یکى از دانشگاه هاى عربستان سعودى احیا و تحقیق و چاپ شده و در سال 1410ق توسط یکى از ناشران قم در دو جلد، افست و منتشر شده است.

    9. ر.ک: رساله أبوغالب الزرارى، تحقیق این جانب، چاپ مرکز تحقیقات دفتر تبلیغات اسلامى قم، و نیز تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، تالیف سید حسن صدر.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1384) پیوند و تعامل علم رجال با تاریخ اسلام / گفتوگو با استاد سید محمدرضا حسینى جلالى. دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2(4)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."پیوند و تعامل علم رجال با تاریخ اسلام / گفتوگو با استاد سید محمدرضا حسینى جلالى". دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2، 4، 1384، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1384) 'پیوند و تعامل علم رجال با تاریخ اسلام / گفتوگو با استاد سید محمدرضا حسینى جلالى'، دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2(4), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). پیوند و تعامل علم رجال با تاریخ اسلام / گفتوگو با استاد سید محمدرضا حسینى جلالى. تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2, 1384؛ 2(4): 5-