تاریخ اسلام درآینه پژوهش، سال دوم، شماره چهارم، پیاپی 8، زمستان 1384، صفحات 13-

    آتش سوزى کتابخانه اسکندریه (افسانه یا واقعیت؟) / فیروز آزادى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    آتش سوزى کتابخانه اسکندریه

    (افسانه یا واقعیت؟)

    فیروز آزادى1

    چکیده

    کتاب سوزى اسکندریه یکى از بحث انگیزترین مسائل تاریخ فتوحات اسلامى است. هرچند اولین بار در قرن هفتم هجرى به این مسئله اشاره شده است، ولى طى قرون بعد، به ویژه در دوران معاصر مورخان و محققان فراوانى این موضوع را بررسى کرده اند. برخى با آوردن استدلال هاى گوناگون، موافق این خبر بوده و جمعى هم با ارائه قراین و شواهد گوناگون به کذب بودن این خبر معتقدند. به نظر مى رسد بیشتر کسانى که در مورد این موضوع تحقیق کرده اند تنها به بررسى گزارشى که از قرن هفتم هجرى در متون تاریخى آمده است، پرداخته اند و کم تر محققى از زاویه دید فتوحات اسلامى به موضوع نگاه کرده است. با دقت در متن اصلى گزارش و تعمق در استدلال ها و احتجاج هاى موافقان و مخالفان و نیز مقایسه این گزارش با مطالعه و بررسى جریان فتح مصر، پى مى بریم که این کار توسط مسلمانان صورت نگرفته و اگر هم به احتمال ضعیف چنین اتفاقى افتاده است، نبایستى در فتح اول اسکندریه باشد، بلکه در فتح دوم اسکندریه ودوران خلافت عثمان روى داده است. در این مقاله به بررسى این موضوع از زاویه اى که گفته شد، مى پردازیم.

    واژگان کلیدى: کتاب سوزى، اسکندریه، عمربن خطاب و عثمان ابن عفان.

    مقدمه

    یکى از مسائل بحث برانگیز در مورد مصر و اسکندریه موضوع آتش سوزى کتابخانه آن شهر توسط مسلمانان است.

    نگارنده در کتاب هاى فتوح اسلامى و منابع اولیه تاریخ اسلام تا قرن هفتم، گزارشى از آتش سوزى کتابخانه اسکندریه ندیده و اصلاً این مورخان به وجود یا عدم وجود کتابخانه اى در اسکندریه اشاره نکرده اند.

    درباره این موضوع ظاهراً در دوران هاى متأخر، و بیشتر دوران هاى جدید تاریخ نگارى بحث شده است. روش ما در این نوشتار، بررسى آرا و عقاید مخالفان و موافقان این خبر است و در پایان آن چه به واقعیت نزدیک به نظر مى رسد، مطرح مى کنیم.

    داستان کتاب سوزى

    اصل داستان کتاب سوزى اسکندریه توسط مسلمانان، ظاهراً اولین مرتبه توسط قفطى (م 646 هجرى) در کتاب تاریخ الحکماء بیان شده است:

    یحیى النحوى المصرى الاسکندرى، اسقف نصارى بوده وقتى عمروبن عاص فتح مصر و اسکندریه نمود و یحیى مذکور بر عمرو داخل شد و حال آن که شنیده بود و دانسته بود عمرو پایه و منزلت او را در علم... پس عمرو او را اکرام کرد...عمرو مفتون او شد و از حجج منطقیه و الفاظ فلسفه که عرب را به آن آشنایى نبود، چیزهاى هایل شنید و عمرو مردى عاقل، نیکو و صحیح فکر بود و یحیى را ملازم شد و از وى مفارقت نمى کرده تا روزى یحیى او را گفت: تو احاطه کرده اى به اموال اسکندریه و به هر مال که بوده به تصرف در آورده، مهرى بر آن زده اى و از آن چه تو را سپاه تو را از آن انتفاعى باشد، معارض آن نمى شوم و اما آن چه را که شما از آن نفعى نباشد لامحاله ما به آن اولى هستیم خوب است بفرمایى دست ضبط از آن بردارند، عمرو گفت: چه چیز است آن چه تو بدان محتاجى و درکاردارى؟گفت: کتب حکمت که در خزانه ملوکانه است...عمرو از قصه آن ها در عجب بماند و گفت: مرا ممکن نیست که در باب کتب حکمى کنم مگربعد از استیذان امیرالمومنین. پس قصه آن کتب بر وجه مشروح به عمر نوشت... پس از جانب عمر جواب بر این وجه رسید: که در باب کتبى که ذکر کرده بودى، اگر آن چه در آن کتب است موافق است با آن چه کتاب اللّه بر آن مشتمل است، پس خداى سبحانه ما را از آن بى نیاز دارد و اگر مضامین آن کتب مخالف است با آن چه در کتاب الهى است، ما را حاجتى به آن نیست باید که در اعدام آن ها بکوشى. لاجرم عمرو شروع به متفرق گردانیدن آن کتب بر حمامات اسکندریه کرد تا بسوزانند آن ها را در اتون حمامات، و عدد حمامات اسکندریه را در آن وقت راوى براى من مذکور ساخت، لیکن من آن را فراموش کردم. اما گفته اند مدت شش ماه حمام ها به آن کتب دایر بودند. بشنو که چه گذشت و تعجب کن که جاى تعجب است؟2

    هم چنین ابن العبرى مورخ مسیحى در کتاب تاریخ مختصر الدول خود شبیه همین روایت را آورده و به احتمال فراوان آن روایت را از قفطى گرفته است.3

    لسان الملک سپهر نیز در کتاب ناسخ التواریخ ضمن حوادث فتح اسکندریه شبیه همین روایت را آورده است.4 عبداللطیف بغدادى در کتاب خویش که جریان مشاهداتش را از سرزمین مصر آورده است، ضمن گزارشى از آثار برجاى مانده از دارالعلم اسکندریه و هنگام مشاهده ستون هاى برجاى مانده مى نویسد:

    ... گفته مى شود که این ستون از ستون هایى است که رواقى را داشته است که
    ارسطو در آن رواق حکمت تدریس مى کرده است. و این مکان دارالعلم بوده
    است. و در این جا مخزنى بوده است که در آن کتاب هایى را عمرو بر طبق
    دستور خلیفه سوزانید.5

    مقریزى هم در کتاب خود در عبارت هایى شبیه عبداللطیف بغدادى به آتش سوزى کتابخانه اسکندریه به دستور خلیفه اشاره مى کند.6

    حاجى خلیفه هم بدون ذکر کتاب سوزى اسکندریه به رفتار مسلمانان در صدر اسلام اشاره مى کند و معتقد است که مسلمانان به جز فن طب و لغت و احکام شریعت به طرف هیچ علمى توجه نمى کردند و از این که عقاید مردم مسلمان در نتیجه علوم قدما دچار خللى شود بیمناک بودند و به همین علت گفته شده است:

    ایشان در فتوحات خود کتاب هایى را که به دست مى آوردند مى سوزاندند.7

    دیدگاه مخالفان

    براى بررسى این واقعه ابتدا دیدگاه کسانى که با خبر آتش سوزى اسکندریه مخالف هستند ذکر مى شود. دکتر حسن ابراهیم حسن یکى از مخالفان این خبر است و دلایل مردود بودن این خبر را چنین آورده است:

    1. دانشمندان فرنگى چون ژیبون، باتلر، سدیو و گوستاولوبون و... در مورد این خبر تردید کرده اند;

    2. اوتیخا (م 228 ق) مورخ مسیحى که به زمان فتح نزدیک بوده است، جریان فتح را ذکر کرده، ولى از کتاب سوزى خبرى نداده است;

    3. مورخان مسلمان مثل یعقوبى (م 292 ق)، بلاذرى (م 290 ق)، ابن عبدالحکم
    (م 257 ق)، الکندى (م 350 ق) ابن اثیر، مقریزى و ابن تغرى بردى از آن مسئله یاد نکرده اند;

    4. این که عده اى مى گویند مسلمانان هر کتابى را به جز قرآن مى سوزانده اند، اشتباه است، زیرا این روایت را فقط حاجى خلیفه آورده است;

    5. این که کتاب ها صرف گرم کردن چهارهزار حمام شده است واقعیت ندارد، زیرا همان طور که عمرو آن ها را به حمامى ها مى داده یحیى هم مى توانست آن ها را از حمامى ها به دست آورد;

    6. به گفته باتلر، یوحنا سى سال پیش از حمله مسلمان به مصر مرده است;

    7. آتش سوزى در سال 391 م و زمان امپراتور تئودویوس صورت گرفته و در مراحل دیگر هم این مرکز به علت جنگ هاى داخلى سوخته است;

    8. اگر چنین کتابخانه اى وجود داشت، پس از حمله مسلمانان به مصر و قبل از آمدن به اسکندریه امکان انتقال آن به روم وجود داشت;

    9. احتمال دارد چون ابن العبرى مسیحى بوده این خبر را از روى تعصب جعل کرده است.8

    شاید جدیدترین تحقیق درباره آتش سوزى کتابخانه اسکندریه را یکى از پژوهشگران عرب بنام مصطفى عبادى انجام داده است. وى خبر آتش سوزى کتابخانه را بهوسیله مسلمانان رد مى کند. وى در کتاب خود با پى گرفتن روند تاریخى کتابخانه اسکندریه، نتیجه مى گیرد که قبل از حمله مسلمانان به مصر کتابخانه اسکندریه از بین رفته بود. وى اولین آتش سوزى در کتابخانه را به حمله اگوست قیصر به اسکندریه در سال 48 ق م مربوط مى داند، بهویژه از سکوت استرابون جغرافى دان رومى که دو دهه بعد به مدت چهار سال در اسکندریه به سر برده است و حتى یک کلمه در مورد کتابخانه اسکندریه نمى گوید، اظهار تعجب و شگفتى مى کند. هم چنین او اطلاعات عبداللطیف بغدادى را در مورد اسکندریه غلط مى داند و ازجمله این خبر را او آورده است که اسکندر و ارسطو در این شهر درس خوانده اند و این خبر واقعیت ندارد. هم چنین مؤلف، سخن باتلر را که گفته است آخرین خبر در مورد زنده بودن نحوى مربوط به سال 540 م است، تأیید کرده و معتقد است که امکان ندارد وى سال 640 م، سال فتح مسلمانان، در مصر زنده باشد. دلیل دیگر او این است که چگونه ممکن است این همه کتاب صرف سوخت حمام ها شده باشد، حال آن که این همه حمام در آن شهر وجود نداشته است. وى در آخر نتیجه مى گیرد که این داستان سازى کار مسیحیان صلیبى بوده است. وى هم چنین از این که قفطى داستان را بسط نداد نتیجه مى گیرد که این روایت براى وى نیز اثبات نشده است.9

    گوستاولوبون هم یکى از باسابقه ترین مخالفان این خبر است. دلایل او عبارت اند از:

    1. چنین حرکت وحشیانه اى با وضع و عادات فاتحان اسلامى مخالف بوده است;

    2. قبل از اسلام خود نصارا همان طور که همه معابد و خدایان اسکندریه را منهدم کردند کتابخانه مزبور را هم سوزاندند و در زمان مسلمانان چیزى باقى نمانده بود که آن را بسوزانند.10

    امیر على محقق تاریخ عرب نیز این امر را با توجه به روش خلیفه دوم بعید شمرده است وى در این باره اضافه مى کند:

    حقیقت امر این است که بخشى از این کتاب در حمله ژولیوس سزار بر باد رفته است و باقى مانده آن هم در قرن چهارم در زمان سلطنت تئودور امپراتور روم نابود شد.11

    محمد عبداللّه عنان نیز مى نویسد:

    ... هنگام حمله عرب، نشانه اى از کتابخانه عمومى نبود و بطلان این مسئله که عرب ها کسانى بودند که کتابخانه مشهور اسکندریه را سوزاندند ثابت شده است.12

    عبدالحسین زرین کوب هم این خبر را افسانه مى خواند و معتقد است این خبر را افرادى چون ابن العبرى و دیگران درست کرده اند.13

    حسین على ممتحن هم در مقاله اى با عنوان «پژوهشى درباره سوختن کتابهاى اسکندریه و ایران» ابتدا دیدگاه موافقان خبر آتش سوزى اسکندریه را ذکر مى کند، سپس دیدگاه مخالفان این خبر را هم عنوان کرده، بهویژه در این قسمت نظریه، شبلى نعمانى دانشمند هندى را با تفصیل ارائه مى کند. وى در پایان مقاله خود در بخشى با عنوان «نتیجه بررسى» ابتدا به نقل چند آیه و حدیث در مورد اهمیت علم و دانش و تشویق علم آموزى در اسلام مى پردازد سپس مى نویسد:

    ... با در نظر گرفتن این موضوع که بنا به تصریح جرجى زیدان:«نکته مهم این که ابن قفطى و عبداللطیف خبر سوزاندن کتابخانه اسکندریه را از منبعى نقل کرده اند که فعلاً در دسترس نیست و از میان رفته است» این مطلب نمى تواند منجز و مستدل باشد و قضاوت قطعى درباره آتش زدن کتابخانه اسکندریه و ایران محل تأمّل و بحث است و نمى توان به طور حتم و ضرس قاطع مسلمانان را مرتکب این کار زشت و ناروا قلمداد کرد، زیرا مأخذ گفته عبداللطیف بغدادى که دیگران از او روایت و نقل کرده اند یا منبع گفته حاجى خلیفه درباره سوزاندن کتابخانه استخر فارس در اواخر قرن یازدهم چه بوده است، معلوم نیست.14

    مرتضى مطهرى هم در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام این خبر را رد کرده و دلایل او بیشتر همان دلایل حسن ابراهیم حسن و گوستاولوبون و دیگران است.15هم چنین استاد شهید در کتاب مستقلى به نام کتاب سوزى ایران و مصر، این خبر را مردود دانسته است. دلایل او در این کتاب همان مطالبى است که در کتاب خدمات متقابل آمده است.16

    دیدگاه موافقان

    اما کسانى که این خبر را تأیید کرده اند، شاید برجسته ترین چهره آن ها ابن خلدون باشد که هرچند در کتابهایش مستقیماً خبر آتش سوزى را با آن تفصیل نیاورده است، ولى او خبر مشابه اى از اقدام سعدبن ابى وقاص فاتح ایران مى آورد که پس از مشورت با عمر در مورد کتاب هاى کتابخانه هاى ایران، عمر براى او نوشته است که ما را کتاب خدا کافى است. پس اگر موافق کتاب خدا باشند نیازى به آن نداریم و اگر موافق قرآن هم نباشند باز هم بى نیاز هستیم و در آخر این حکایت مى نویسد:

    ...کجاست آن همه دانش ایرانیان که عمر هنگام گشودن ایران به نابود کردن
    آن ها فرمان داد.17

    از جمله موافقان دیگر این خبر، جرجى زیدان است. وى ابتدا مى گوید که قبلاً نظرش این بوده است که مسلمانان کتابخانه را نسوزانده اند، اما اکنون بر اثر تحقیقات جدید خود به نتیجه عکس تحلیل اول خود رسیده است. دلایل او به قرار ذیل است:

    1. مسلمانان صدر اسلام به استناد احادیث نبوى و تصریح صحابه، اشتیاق فراوان داشتند که غیر از قرآن، سایر کتاب ها را محو کنند (در این مورد چند حدیث را ذکر کرده است);

    2. این که عده اى مى گویند کتاب هاى اسکندریه قبل از حمله مسلمانان از بین رفته بود صحیح است، ولى پاره اى از آن ها مانده بود که توسط مسلمانان از بین رفت;

    3. عبداللطیف بغدادى همه مصر را گردش کرده و آن چه دیده نقل کرده است و بعید است مطلب کذبى را بیان کند;

    4. بر اثر بررسى هاى عمیقى که ما خودمان انجام داده ایم معلوم شد که ابوالفرج ملطى (ابن العبرى) موضوع کتاب سوزى را از مورخى مسلمان، یعنى قفطى نقل کرده که او حدود چهل سال پیش تر از وى فوت کرده است. منبع خبرى قفطى و عبداللطیف بغدادى فعلاً معلوم نیست. قفطى وزیر و عالم و حکیم بوده و امکان این که خبرى کذب بیاورد بعید است;

    5. دلیل این که مسلمانان در کتاب فتوح و منابع اولیه از کتاب سوزى یاد نمى کنند، این است که این کتاب ها در زمان ترقّى تمدن اسلامى و بالا رفتن ارزش علم و دانش نگارش یافته و وقوع این حادثه را در زمان خلفاى راشدین بعید دانسته اند و رفته رفته آن را حذف کرده اند;

    6. ایـن که ابن خلدون و حاجى خلیفه هم آن را تأیید کرده اند از دلایل صحت این خبر است;

    7. دین داران در آن دوره تصور مى کردند تخریب معابد و سوزاندن کتاب هاى کافران کمک به ترویج دین جدید است. وى نمونه هایى از اعمال دین داران را در طول تاریخ ذکر کرده است.18

    دکتر ذبیح اللّه صفا نیز با ذکر خبر از کتاب قفطى به طور ضمنى با آن موافق است وى معتقد است که در آستانه حمله مسلمانان به مصر، مدارس و کتابخانه هاى خصوصى در اسکندریه هم چنان موجود بود و وجود قراین مختلف به این امر گواهى مى دهد و مثلاً بعضى از اوراق پاپیروسى متعلق به قرن پنجم میلادى وجود کتابخانه اى را در مصر تأیید مى کند. وى هم روایت عبداللطیف بغدادى و هم روایت قفطى را بدون آن که رد کند، ذکر کرده است، بهویژه در موارد بسیارى به قفطى استناد مى دهد.19

    منوچهر دانش پژوه هم در مقاله اى با عنوان «کتاب شویى در تمدن اسلامى» ضمن تأیید خبر کتاب سوزى اسکندریه توسط مسلمانان، روایتى از آثارالباقیه ابوریحان بیرونى مى آورد که فاتح ماوراء النهر حتى کسانى را که در محاوره،
    زبان خوارزمى به کار مى بردند، از دم شمشیر مى گذراند. وى سپس با ذکر خبر مربوط به کتاب سوزى سعدبن ابـىوقاص در ایران و بیان نمونه هاى دیگر از سـلاطین اسلامى به ذکر احادیث و روایات مربوط به منع کتابت توسط صحابه مى پردازد، و با توجه به ارائه این همه نمونه، کتاب و کتاب سوزى در اسلام را یک واقعیت مى داند.20

    بررسى خبر بر اساس کتاب هاى فتوح

    بدیهى است که منابع دست اوّل تاریخ مصر در دوره اسلامى کتاب هاى فتوح هستند. و کتاب هایى که ویژه تاریخ مصر مى باشند، مانند کتاب الولاه و کتاب القضاه از کندى مصرى (م 350 ق)، الانتصار ابن دقماق (م 809 ق)، تاریخ مصر و خطط مقریزى (م 847 ق)، النجوم الزاهره فى اخبار مصر و القاهره ابن تغرى بردى (م 874 ق) و حسن المحاصره فى اخبار مصر و القاهره جلال الدین سیوطى (م 911 ق) و منابعى چون تاریخ یعقوبى، تاریخ طبرى آثار مسعودى، دینورى، ابن اثیر، ابن کثیر شامى و دیگران را در مورد مصر باید در مرتبه ى بعد از منابع فتوح قرار داد. «شکى نیست که معتبرترین و نزدیک ترین روایت به حقیقت ]در مورد فتح مصر[ کتاب ابن عبدالحکم است».21

    کتاب فتوح مصر و اخبارها مشهورترین اثر ابن عبدالحکم است. در این کتاب به جزئیات فتح مصر اشاره شده است، ولى در مورد وجود کتابخانه یا عدم وجود آن، گزارشى ندارد، با این که در اهمیت و عظمت این شهر روایات فراوانى آمده است.

    یکى دیگر از منابع دست اوّل فتح مصر، کتاب فتوح البلدان بلاذرى است که در این اثر هم به جزئیات فتح مصر اشاره شده است، و از نظر محتوا و سندیت نزدیکى زیادى به کتاب ابن عبدالحکم دارد. بلاذرى هم به وجود کتابخانه یا عدم وجود آن در اسکندریه هیچ اشاره اى ندارد.22

    در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفى و چند کتاب دیگر فتوح، که مطالب بسیارى در مورد فتح مصر آمده است، در این کتاب ها هم به کتاب سوزى اشاره اى نشده است.

    یادآورى مى شود در هیچ یک از کتاب هاى ویژه تاریخ مصر و منابع معتبر تاریخ صدر اسلام که برخى از آن ها را ذکر کردیم خبر آتش سوزى کتابخانه نیامده است.

    بحث اصلى ما در این بخش از نوشتار، بررسى اصالت و سندیت دو منبع اصلى فتح مصر، یعنى کتاب فتوح مصر و اخبارها تألیف ابن عبدالحکم (م 257 ق) و فتوح البلدان بلاذرى (م279 ق) است.

    در مشهورترین و معتبرترین منابع فتح مصر تا کنون مطالب این دو اثر است. بر اساس روایات این کتاب ها، مسلمانان به فرماندهى عمروبن عاص در سال نوزدهم23به مصر حمله کرده وتا آغاز سال بیستم قمرى کار فتح مصر را به اتمام رساندند. مسلمانان پس از فتح باب الیون که پس از اسکندریه مشهورترین مرکز رومیان و پایگاه مقوقس حاکم قبطیان بود، با قبطیان قراردادى را امضا کردند که در آن، ضمن تعیین مقدار جزیه وام خراج به قبطیان، تعهد دادند که زمین ها و اموالشان مربوط به خود قبطیان باشد و کسى متعرض ایشان نشود.24 از مطالب این دو کتاب چنین برداشت مى شود که مسلمانان در فتوحات خود با مناطق متصرفى دو نوع برخورد داشتند; اگر شهرى یا منطقه اى با زور فتح مى شد (= مفتوح العنوه) همه املاک این سرزمین به مالکیت عموم مسلمانان در مى آمد و همه غنایم مى بایستى جزء «فى» قرار گیرد و پس از برداشتن یک پنجم آن براى خزانه بیت المال مابقى به طور مساوى بین جنگجویان تقسیم شود، ولى چون مسلمانان نمى خواستند به کشاورزى بپردازند از این رو املاک متصرفى را طى قراردادى به صاحبان قبل مى دادند و اگر صاحب این نوع املاک مسلمان مى شد مى بایستى ملک را رها کند و به افراد دیگرى اجاره داده مى شد. در این زمین ها حاکم اسلامى مى توانست هرساله میزان خراج را تغییر دهد. اما اگر سرزمینى قبل از حمله مسلمانان تسلیم مى شد و با مسلمانان قرار داد صلح امضا مى کرد مسلمانان، ساکنان قبل را مالک زمین هاى خود مى دانستند و فقط میزان معینى خراج تعیین مى شد و مى بایستى میزان خراج بر اساس قرار داد ثابت باشد، لذا حاکمنان بعدى نمى توانستند آن را تغییر دهند. حال اگر مالک چنین زمینى مسلمان مى شد، مالکیت وى بر آن باقى مى ماند و فقط مى بایستى وجوه شرعى را بپردازد.25

    از این بحث مى توان نتیجه گرفت که همه اعمال و رفتار مسلمانان ـ به جز موارد استثنایى ـ نسبت به قبطیان بر اساس چارچوب قراردادها بوده است و آنان نمى توانستتند کتابخانه اسکندریه را به کام آتش بسپارند.

    از دیگر بحث هاى مهم در مورد فتح مصر که در دو کتاب مزبور به آن پرداخته شده این است که آیا فتح مصر با عنوه بوده یا با صلح و بستن قرار داد این سرزمین به تصرف مسلمانان درآمده است؟

    در هر دو منبع، روایات متفاوت و متناقضى در مورد چگونگى فتح مصر آمده است. اهمیت بیش تر این مطلب زمانى روشن مى شود که حکومت هاى اسلامى بر اساس نوع فتح سرزمین ها، مالیات و خراج را تعیین مى کردند. برخى از مورخان معتقدند که خلفاى بنى امیه مایل بودند فتح مصر را با «عنوه» بدانند، زیرا در این صورت مى توانستند به هر میزان که بخواهند از مردمان این سرزمین، خراج دریافت کنند.26

    از این بحث مى توان نتیجه گرفت که چون مفتوح العنوه بودن مصر امرى قطعى نبوده است، مسلمانان نمى توانسته اند مانند یک سرزمین اشغال شده با مصر برخورد کنند، بلکه بایستى طبق قراردادها عمل مى کردند.

    هم چنین از بررسى متن دو کتاب مى توان نتیجه گرفت که مسلمانان پس از عقد قرارداد، باتوده مردم کار داشتند و فقط بزرگان روحانى وحاکمان محلى را طرف حساب خود مى دانستند و از طریق آن ها به دریافت خراج و جزیه اقدام مى کردند. در حقیقت مى توان گفت که بزرگان روحانى و حاکمان محلى در مصر خود «دولتى در دولت اسلامى داشتند» و مسلمانان کارى به امور دینى، فرهنگى و مدنى آن ها نداشتند.

    بر اساس گزارش هر دو کتاب، شهر اسکندریه که آخرین فتح مهم مسلمانان در مصر بوده، با زور و قوه قهریه تصرف شده و به اصطلاح «مفتوح العنوه» بوده است، اما به دلیل مقاومت شدید مردم اسکندریه و رومیان، به دستور خلیفه (عمربن خطاب) با آن ها به عنوان اهل ذمه قرارداد صلحى شبیه قرارداد باب الیون منعقد شد و مسلمانان تعهد دادند که در امور مسیحیان دخالت نکنند، حتى اعتراض برخى از صحابه که معتقد بودند این شهر باید بین جنگ جویان تقسیم شود، راه به جایى نبرد.27

    اما در سال 25 ق و در زمان خلافت عثمان بن عفان بار دیگر شهر اسکندریه به تحریک رومیان و با آمدن نیروهاى جدیدى از روم به فرماندهى منویل الخصى دست به شورش زد. این بار هم مسلمانان به فرماندهى عمروبن عاص که در دوره عثمان از امارات مصر برکنار شده بود و به جاى او عبداللّه بن سعدبن ابى سَرح، برادر رضاعى خلیفه، حاکم بود و بنا به نقل منابع به اصرار جنگ جویان مسلمان دوباره به فرمانده جنگ انتخاب شد، رومیان و قبطیان هم دست آن ها را به سختى شکست دادند. پس از این فتح، از بستن قرارداد جدید با اهالى شهر، یاد نشده است.28

    در دو کتاب مذکور، ضمن گزارش فتح دوم اسکندریه، به ویران شدن شهر یا آتش سوزى کتابخانه اشاره اى نشده است، فقط برخى مورخان، روایت کرده اند که به دستور عمروبن عاص، برج و باروى اسکندریه را ویران کردند.29

    به عقیده نگارنده اگر کتابخانه اى وجود داشته است، مى توانسته در جریان این فتح ویران شود، زیرا مسلمانان دیگر عهد و پیمانى با آن ها نداشتند.

    نکته قابل توجه در مورد منابع فتح مصر این است که برخى محققان معاصر که در زمینه پاپیروس شناسى تخصص دارند و توانسته اند از پاپیروس هاى برجاى مانده از دوران صدر اسلام را شناسایى و قرائت کنند، معتقدند که مطالب کتاب هاى فتوح با محتواى پاپیروس ها سنخیت و مشابهت کلى دارد.30 و این هم خوانى، اصالت و اعتبار روایات مورخان اسلامى را تأیید مى کند.

    چنین استنباط مى شود که آثار بلاذرى و ابن عبدالحکم به علت توجه به سلسله اسناد معتبر و توجه به جزئیات حوادث، تألیفاتى قابل اعتماد هستند، و چون کم تر موردى را از نظر نقد علمى بر آثار آن ها مى توان ایراد گرفت، لذا بسیار بعید است که این دو منبع خبر مهمى مثل آتش سوزى را تعمداً حذف کرده باشند. در تألیف ابن عبدالحکم مواردى مثل چگونگى اسکان قبایل و گروه هاى اسلامى در مصر و کیفیت تأسیس شهر و خطط آن به وسیله مسلمانان، خبر احداث مسجد معروف
    این شهر، خبر ایجاد ترعه «خلیج امیرالمؤمنین» خبر مقطم و...با ذکر سلسله راویان آمده است و در موارد بسیارى هم روایات متفاوت و متناقض را با تفصیل ارائه کرده است. با مطالعه این کتاب پى مى بریم مسلمانان در امور فرهنگى و دینىِ قبطیان دخالت نداشته اند، فقط در یک مورد آمده است که عمربن خطاب دستور داد رسم «قربانى کردن دختر باکره درنیل» برداشته شود، زیرا معتقد بود که این «سنت اسلام نیست و اسلام سنت هاى پیشین را از میان بر مى دارد».31 هم چنین از محتواى کتاب استنباط مى شود که عمروبن عاص براى تأمین اداره سرزمین مصر و تضمین پرداخت منظم خراج، امور ادارى و مالى این سرزمین را به قبطیان سپرده، «زیرا اداره دستگاه هاى بسیار پیشرفته آبیارى در مصر، ضرب سکه و ثبت دفاتر و ضبط اسناد دیگر از عهده عرب ها خارج بود و این امر در تحکیم قدرت و فرمانروایى آن ها تأثیر زیادى داشت.32 از این رو بسیار بعید است مسلمانان در امورات فرهنگى آن ها دخالت کنند.

    مطلب دیگرى که از بررسى کتاب هاى فتوح در مورد کتاب سوزى مصر مى توان استنباط کرد این است که اولا: اگر کتابخانه اى وجود داشته است و ثانیاً: اگر فاتحان مسلمان ـ برخلاف رویه ى خود ـ چنین اقدامى کرده اند این اقدام مى بایستى در دوران خلافت عثمان بن عفان و در سال 25 ق صورت گیرد، زیرا در جریان فتح دوم، از عقد قرارداد جدید با مردم شهر گزارش نشده است و مسلمانان متعهد نبوده اند در امورات فرهنگى آن ها دخالت نکنند.

    نگارنده معتقد است که با دقت و تعمق در کتاب هاى فتوح مى توان پى برد که کتاب سوزى توسط مسلمانان صورت نگرفته است و علل درستى گفتار خویش را در موارد ذیل مى داند:

    1. اصالت و اعتبار کتاب هاى فتوح، بهویژه کتاب فتوح مصر و اخبارها و کتاب فتوح البلدان بلاذرى با توجه به قراین و شواهد دیگر امرى بدیهى است و اگر چنین حادثه اى اتفاق افتاده بود خبر آن در آثار مذکور مى آمد;

    2. کتاب ابن عبدالحکم به جزئیات حوادث فتح مصر پرداخته و در مورد یک خبر چندین روایت و گاهى روایات متضاد و متناقض را هم گردآورده است بنابراین، بسیار بعید است که مؤلف از چنین خبر مهمى با اطلاع باشد ولى آن را ذکر نکند، بهویژه آن که کتاب هاى فتوح به ذکر رخدادهاى مهم فتوح اهتمام داشته و حتى از ذکر قتل و اسارت دشمنان بهوسیله مسلمانان ابایى نداشته اند;

    3. ابن عبدالحکم در تألیف خود در اهمیت و ارزش اسکندریه مطالب زیادى دارد و هیچ جا اشاره اى به وجود کتابخانه ندارد. او در اثر خود از وجود چهار هزار ساختمان و چهار هزار حمام و حتى دوازده هزار بقال که فقط سبزى و باقلا مى فروشند خبر مى دهد.33 پس از رویه این مورخ به دور است که به وجود کتابخانه اى با آن عظمت و خبر آتش سوزى آن، اشاره نکند;

    4. از محتواى کتاب هاى فتوح چنین برداشت مى شود که رفتار مسلمانان با مردمان مناطق مفتوحه، همراه با عدالت نسبى و حسن رفتار بوده و فرمانده سپاه اسلام، عمروبن عاص ـ دست کم به جهت تحکیم پایه هاى استقرار امارت خویش ـ در برابر قبطیان رفتارى خشن و غیر منطقى نداشته است. سخت بتوان پذیرفت که این مرد با توجه به این امر چنین کتابخانه اى را معدوم کرده باشد;

    5. اگر کتاب هاى فتوح را منابع دست اول تاریخ صدر اسلام در مصر بدانیم و با دید نقادى و بررسى شواهد و قراین دیگر در باب این منابع تحقیق کنیم، پى مى بریم که تاریخ مصر در صدر اسلام از متن این منابع قابل استخراج است وعدم گزارش خبر آتش سوزى کتابخانه اسکندریه در این آثار دلیل بسیار مهمى بر رد آن است.

    با تمام این استدلال ها باید احتمالى هر چند ضعیف داد که ممکن است به طور عمد، نویسندگان کتاب هاى فتوح که تألیفات خود را در نیمه قرن سوم هجرى به
    رشته تحریر در آورده اند، این خبر را حذف کرده باشند یا احتمال دارد که منابع این خبر را در اختیار نداشته اند.

    در این مورد به نظر مى رسد که ابن عبدالحکم در تألیف خود نقصى را به عمد ایجاد کرده است. وى گویا تعمداً حوادث دوران خلافت امام على(علیه السلام) را در مصر حذف نموده و از همه دوران پنج ساله خلافت امام على(علیه السلام) یک یا دو صفحه بیش تر مطلب ندارد. البته این مسئله مى تواند از اعتبار علمى نویسنده بکاهد و این شبهه را تقویت کند که خبر آتش سوزى را هم آگاهانه گزارش نکرده است.

    به اعتقاد نگارنده اگر کسى معتقد است که کتابخانه اسکندریه سوزانده شده، تکیه بر خبرى که در برخى منابع قرن هفتم هجرى آمده است نمى تواند او را به یقین برساند و باید منابع دقیق تر و قراین و شواهد محکم ترى یافت. شاید در آینده، کشف پاپیروس هاى صدر اسلام یا یافته شدن منابع جدید و حتى کارهاى باستان شناسى بتواند موضوع را روشن تر نماید. فعلاً بر اساس منابع موجود، بهویژه با استناد به کتاب هاى فتوح، نفى خبر آتش سوزى بر تأیید آن ارجحیت دارد.

    ارزیابى نهایى

    با توجه به مطالب یاد شده، در مورد آتش سوزى کتابخانه اسکندریه نمى توان نظر قطعى داد. به نظر نگارنده اگر فردى گزارش اعمال مسلمانان را هنگام فتح مطالعه کند باور نمى دارد که آن ها چنین کنند، بهویژه این که پس از فتح اسکندریه مسلمانان تعهد دادند کارى به امور کلیساها (یعنى امور دینى و فرهنگى) قبطیان نداشته و همت اصلى مسلمانان در آن هنگام کسب غنیمت، دریافت جزیه و خراج و ترویج اسلام بود. اما با توجه به کتاب سوزى هاى مختلف در طول تاریخ و سانسورها و خمیرکردن هاى کتاب هاى مخالفان، حتى در دوران حیات خود ما که در قرن بیست و یکم میلادى زندگى مى کنیم، مى توان باور نمود که گروهى از مسلمانان صدر اسلام هم معتقد بودند باید کتاب ها و آثار فرهنگى و اجتماعى مخالفان اسلام را از بین برد. پس کتاب سوزى اسکندریه محتمل است، اما اگر این حادثه اتفاق افتاده به گمان نگارنده باید به فتح دوم اسکندریه مربوط باشد.

    احتمال این که در جریان فتح اخیر کتابخانه را سوزانده باشند بیشتر است، زیرا دیگر عهد و پیمانى با مردم اسکندریه معنا نداشت، ولى گزارش برخى از مورخان که جریان آتش سوزى را آورده اند صراحت دارد خلیفه اى که دستور آتش سوزى کتاب ها را داد عمربن خطاب بود نه عثمان بن عفان، لیکن مى توان حدس زد که با توجه به شهرت بیشتر عمربن خطاب در مصر و جریانات مربوط به فتح آن به اشتباه نام خلیفه اى که دستور معدوم کردن کتاب ها را صادر کرده عمربن خطاب ذکر شده است. در این میان، مؤید این امر که ماجراى مزبور در عصر عثمانى اتفاق افتاده بوده است، این است که عثمان حتى دستور داد که قرآن هاى مختلف را که با قرائت او نمى خواند بسوزانند و در این مورد بعضى از صحابه به سختى به او اعتراض کردند.34عبداللطیف بغدادى و مقریزى هم فقط عنوان مى کنند که عمرو آن ها را به دستور خلیفه سوزاند و نامى از عمربن خطاب نمى برند.

    در یک جمع بندى مى توان گفت که اگر قبل از ورود مسلمانان به مصر در اسکندریه کتابخانه اى وجود داشت، به احتمال فراوان بهوسیله فاتحان مسلمان سوزانده شده است و این جریان مربوط به دوره خلافت عثمان بوده، زیرا مردم اسکندریه از نظر مسلمانان تعهدات خود را نقض کرده بودند. از طرفى در این شرایط نیاز بود که زمینه هاى شورش مجدد شهرهاى مصر ریشه کن شود، شاید دانشمندان که در این کتابخانه مشغول تحقیق و تدریس بوده اند در تکوین زمینه هاى شورش علیه مسلمانان مؤثر بودند، بهویژه این که یک دانشمند مسیحى به نام یحیى النحوى از عمروبن عاص تقاضا مى کند که کتاب ها را به آن ها بدهد.35

    در مجموع نگارنده معتقد است احتمال از بین رفتن کتابخانه و یا دست کم کتاب هاى زیادى از مسیحیان مصرى در جریان شورش دوم مردم اسکندریه وجود دارد و لازم است با کمک قراین باستان شناسى و پاپیروس شناسى در این مورد تحقیق و تفحص اساسى صورت گیرد تا بتوان به حقیقت نزدیک تر شد.

    کتابنامه

    1.اجتهادى، ابوالقاسم، بررسى وضع مالى و مالیه مسلمین،چاپ اول: تهران، سروش، 1363.

    2. اشپولر، جهان اسلام (1) دوران خلافت، ترجمه قمر آریان، چاپ اول: تهران، امیر کبیر، 1354.

    3. امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه محمد تقى فخر داعى گیلان، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362.

    4. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن شیبانى، تاریخ کامل، ترجمه حسین روحانى، چاپ دوم: تهران، اساطیر، 1374.

    5. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادى، چاپ چهارم: تهران، دانشگاه تهران، 1371.

    6. ابن دقماق، ابراهیم بن ایدم العلائى، الانتصار لواسطه عقد الامصار، بیروت، دارالافاق الجدیده، ]بى تا[.

    7. ابن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبداللّه، فتوح مصر و اخبارها، به کوشش تورى (روایت ابوطاهر سلفى)، ]افست به سفارش مکتب المثنى بغداد[ لیذن، 1920 م.

    8. ابن العبرى، غریغوریوس ابوالفرج اهرون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمد على تاج پور و حشمت اللّه ریاضى، چاپ اول: تهران، اطلاعات، 1363.

    9. بغدادى، عبداللطیف، الافاده و الاعتبار فى الامور مشاهده و الحوادث المعانیه بارض مصر، بیروت، دراالکتب العلمیه، ]بى تا[.

    10. بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه محمّد توکل: تهران، اساطیر، 1374.

    11. حاجى خلیفه، مصطفى بن عبداللّه (کاتب چلبى)، کشف الظنون فى اسامى الکتب و الفنون، چاپ اول: استانبول، 1935 م.

    12. حسن ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام (چهارجلدى)، چاپ هفتم: بیروت، دارالاندلس، 1964 م.

    13. دانش پژوه، منوچهر، «کتاب شویى در تمدن اسلامى»، مجموعه مقالات کنگره بین المللى کتاب و کتابخانه، چاپ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1379.

    14. دنت دانیال، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ترجمه محمد على موحد، چاپ سوم: تهران، خوارزمى، 1358.

    15. زرین کوب، عبدالحسین، بامداد اسلام، چاپ ششم: تهران، امیرکبیر، 1366.

    16. زیدان، جرجى، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام (پنج جلدى)، چاپ پنجم: تهران، امیر کبیر، 2536.

    17. صفا، ذبیح اللّه، تاریخ علوم عقلیه در تمدن اسلامى،مجلد اول، چاپ پنجم: تهران، دانشگاه تهران، 1371.

    18. طبرى، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ تهران: اساطیر، بنیاد فرهنگ ایران، 1362.

    19. عبادى، مصطفى، زندگى و سرنوشت کتابخانه باستانى اسکندریه، ترجمه على شکویى، چاپ اوّل: تهران، دبیرخانه هیئت امناى کتابخانه هاى کشور، 1379.

    20. عنان، محمّد عبداللّه، مصر الاسلامیه و تاریخ الخطط المصریه، چاپ قاهره، ]بى تا[.

    21. قفطى، على بن یوسف بن ابراهیم واحد شیبانى،ترجمه تاریخ الحکماء (ترجمه دوره شاه سلیمان صفوى)، به کوشش بهمن دارایى، تهران، دانشگاه تهران، 1371.

    22. کندى مصرى، محمد بن یوسف، تاریخ ولاة ویلیه تسمیه قضاتها چاپ اول: بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیه، 1407 ق.

    23. گوستاولوبون، تاریخ تمدن عرب (اسلام)،ترجمه محمد تقى فخر داعى گیلانى، چاپ اول: تهران، مطبعه مجلس، 1313.

    24. لسان الملک سپهر، میرزا محمّد تقى، ناسخ التواریخ (ج 2 تاریخ خلفا)،تصحیح محمد باقر بهبودى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، ]بى تا[.

    25. مقریزى، تقى الدین ابى العباس احمد بن على، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (معروف به خطط مقریزى): چاپ دوم (افست): بغداد، ]بى تا[.

    26. ممتحن، حسینعلى، پژوهشى در تاریخ فرهنگ اسلام و ایران، چاپ اول: تهران، دانشگاه شهید بهشتى، 1374.

    27. مطهرى، مرتضى، خدمات متقابل اسلام و ایران،چاپ دوازدهم: قم، صدرا.

    28. مطهرى، مرتضى، کتاب سوزى ایران و مصر، قم، صدرا، 1357.

    29. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیت، چاپ ششم: تهران، علمى و فرهنگى، 1366.





    1. کارشناس ارشد تاریخ

    2. جمال الدین قفطى، ترجمه تاریخ الحکماء، (دوره شاه سلیمان صفوى)، ص 483 - 485.

    3. ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، ص 162 ـ 163.

    4. لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، ج 2، ص 345 - 346.

    5. بغدادى، عبداللطیف، الافاده و الاعتبار، ص 114.

    6. «و یذکران هذا العمود من جمله اعمده کانت تحمل رواق ارسطالیس الذى کان یدرس به الحکمه و انه کان دار علم و فیه خزانه کتب احرقها عمرو باشارة الخلیفه» (مقریزى، خطط، ج 1 ص 257).

    7. حاجى خلیفه، مصطفى بن عبداللّه (کاتب چلبى) کشف الظنون، ج 1، ص 33.

    8. حسن ابراهیم حسن، تاریخ اسلام، ج 1، ص 241 ـ 242.

    9. ر.ک: مصطفى عبادى، زندگى و سرنوشت کتابخانه اسکندریه، از ص 141 ـ 174.

    10. گوستاولوبون، تاریخ تمدن عرب (اسلام)، ص 257.

    11. امیر على، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه فارسى، ص 47.

    12. عنان محمد عبداللّه، مصر الاسلامیه و تاریخ الخطط المصریه، ص 81.

    13. زرین کوب، بامداد اسلام، ص 86.

    14. ممتحن، پژوهشى در تاریخ و فرهنگ اسلام و ایران، صفحات 73 ـ 93.

    15. مطهرى مرتضى، خدمات متقابل ایران و اسلام، قسمت آتش سوزى کتابخانه ایران و اسکندریه.

    16. مطهرى مرتضى، کتاب سوزى ایران و مصر. وى در این کتاب، مطالب را با دادن عناوین، ارائه کرده است.

    17. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ج 1، 1362، ص 82.

    18. جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، از ص 436 ـ 444.

    19. ذبیح الله صفا، تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ج 1، ص 5 ـ 6.

    20. دانش پژوه، منوچهر، کتاب شویى در تمدن اسلامى، مجموعه مقالات بین الملل کتاب و کتابخانه،
    ص 192 ـ 193.

    21. عنان، همان، ص 13.

    22. بلاذرى، فتوح البلدان، از ص 317 ـ 320.

    23. در سال فتح مصر هم اختلاف روایات فراوانى داریم که هر دو منبع به این اختلاف ها اشاره کردند، به ویژه ابن عبدالحکم در فصل جداگانه اى روایات مختلف و گاهى متناقض را در مورد سال فتح مصر گزارش کرده است. به عقیده نگارنده از بررسى محتواى کتاب هاى مزبور مى توان پى برد که مسلمانان سال نوزدهم حمله را به مصر شروع و آغاز سال بیستم کار فتح را تمام کردند.

    24. ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص 70 ـ 71 و بلاذرى، همان، ص 308.

    25. براى اطلاع بیش تر در این مورد ر.ک: اجتهادى، بررسى وضع مالى و مالیه مسلمین، ص 174 ـ 179.

    26. طبرى، تاریخ طبرى، ج 5، ص 1923 و ابن اثیر، تاریخ کامل، ج 4، ص 1500.

    27. ابن عبدالحکم، همان، ص 82.

    28. همان، ص 175 ـ 176 و بلاذرى، همان، ص 321 ـ 322.

    29. ابن اثیر، همان، ج 4، ص 1600.

    30. دنت، دانیل، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ص 209. دنت عقیده مستشرقانى مثل بکر، ولها وزن و کاینانى را که معتقدند مطالب کتب فتوح تحت تأثیر عقاید فقهى قرن سوم است، رد کرده است.

    31. ابن عبدالحکم، همان، ص 150 ـ 151.

    32. اشپولر، جهان اسلام ج 1، ص 56.

    33. ابن دقماق، فصل پرحجمى از تألیف خود را به بیان اهمیت و ارزش شهر اسکندریه قبل ا زفتح اسلامى و توصیف بناهاى این شهر اختصاص داده است، حتى چندین حدیث هم از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در اهمیت شهر بیان کرده است. عروة بن زبیر از سعد بن وقاص روایت کرده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اسکندریه و عسقلان دو عروس جهان، ولى اسکندریه افضل است». از على(علیه السلام) روایت شده است که پیامبر فرمود: «اسکندریه و قزوین دو دروازه جهان محسوب مى شوند». (ابن دقماق، الانصار، ص 116). در این کتاب هم خبرى در مورد وجود کتابخانه یا آتش سوزى آن نیامده است.

    34. به گزارش یعقوبى عبداللّه بن مسعود نپذیرفت که مصحف او را بسوزانند و از این جریان ]سوزاندن قرآن[ افرادى مثل عایشه، مقداد بن الاسود و عبداللّه بن مسعود را سخت ناراضى کرد و این دو، وصیت کردند که عثمان بر آن ها نماز نخواند. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 65.

    35. جمال الدین، ترجمه تاریخ الحکماء، ص 483 و ابن العبرى، همان، ص 162.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1384) آتش سوزى کتابخانه اسکندریه (افسانه یا واقعیت؟) / فیروز آزادى. دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2(4)، 13-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."آتش سوزى کتابخانه اسکندریه (افسانه یا واقعیت؟) / فیروز آزادى". دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2، 4، 1384، 13-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1384) 'آتش سوزى کتابخانه اسکندریه (افسانه یا واقعیت؟) / فیروز آزادى'، دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2(4), pp. 13-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). آتش سوزى کتابخانه اسکندریه (افسانه یا واقعیت؟) / فیروز آزادى. تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 2, 1384؛ 2(4): 13-