نقش سیاسى ـ اجتماعى بیگ، ترخان و تگین در تاریخ اسلام / سید مهدى جوادى
Article data in English (انگلیسی)
نقش سیاسى ـ اجتماعى بیگ، ترخان و تگین
در تاریخ اسلام
سید مهدى جوادى1
چکیده
عنوان هاى حکومتى، جایگاه خاصى را در تشکیلات سیاسى ـ ادارى دوره اسلامى به خود اختصاص داده است. گرچه برخى از این عناوین و القاب، از دوران پیش از اسلام به دوران اسلامى به ارث رسیده، لکن بیشتر آن ها در دوره هاى تاریخى و سرزمین هاى مختلف جغرافیایى، تأثیرات زیادى را از ملل و اقوام مختلف پذیرفته است. پذیرش دین اسلام از سوى ترکان و مغولان و مهاجرت آنان به نقاط مختلف جهان اسلام، پیامدهاى مهمى را به همراه داشته است. یکى از آن ها، ورود عناوین، القاب و اصطلاحات خاص ترکى و مغولى در تشکیلات اسلامى و تداوم آن در دوران هاى مختلف تاریخى است که بخش مهمى از عناوین و اصطلاحات سیاسى ـ اجتماعى و ادارى تشکیلات اسلامى را تشکیل داده است.
بر همین اساس، مقاله حاضر ضمن ریشه یابى سه عنوان از عناوین سیاسى ـ حکومتى، یعنى «بیگ»، «ترخان» و «تگین» در تاریخ تشکیلات اسلامى، درصدد است تا جایگاه، مفاهیم و کاربرد آن ها را در مقاطع مختلف تاریخى بررسى کند. امید است این اقدام، سرآغازى براى تحقیقات بعدى باشد.
واژگان کلیدى: بیگ، ترخان، تگین، لقب، عنوان، ترکى، ترک، پادشاه، حکمران و تشکیلات اسلامى.
الف ـ بیگ
بیگ،2 بگ،3 بک،4 بى5 و باى،6 واژه اى ترکى است و معناى لغوى آن، آقا، شوهر، مهتر، دارا و ثروت مند، بلند و بزرگ و عالى مقام مى باشد.7 محمود کاشغرى (466 ق) در دیوان لغات الترک، بک را امیر و فرمانروا معنا کرده8 و نویسنده فرهنگ ترکى به فارسى سنگلاخ در دوره افشاریه (1029 ـ 1148ق)، بیگ را مخفف بُییگ9 و به معناى بلند، رفیع و بزرگ و مجازاً به مفهوم مولا، سلطان، حاکم و امیر دانسته است.10 در غیاث اللغات هم، این واژه، به صورت بگ و به معناى امیر آمده است.11گاهى «بَى» را با «بَغ» اوستایى در ارتباط دانسته و آن را خداوند و صاحب معنا کرده اند.12 نیز در فهرست واژه هاى دیوان لغات، با اشاره به انعکاس واژه بگ بیش از پنجاه بار در دیوان لغات الترک آن را به مرد خانه دار، پیر و کهنسال معنا کرده اند.13
در مجموع، واژه بک به صورت هاى مختلف، به عنوان «لقب» یا عنوان کلىِ «نجبا و بزرگان ترک» در غالب ممالک اسلامى و نیز در ایران بعد از اسلام و از قرن پنجم هجرى به بعد در آخر بعضى اعلام، همچون طغرل بک، آقا سنقربک و خواجه بک به کار رفته است.14
در تاریخ سلاجقه آمده است که «در زمان عزالدین یوتاش بکلربکى و آرسلاندغمش آتابک و صاحب فخر الدین... سریلیغ هاى خواقین داشت».15 در قرن نهم هجرى کلمه بک بعد از اسامى امراى ترکمان آذربایجان و دیار بکر، مثل حسن بک، یعقوب بک، و در ماوراء النهر هم مقارن استیلاى اوزبک، این عنوان در آخر اسم حکام محلّى استفاده مى شد و در عهد صفویه، بک عنوان تشریفاتىِ افراد قزلباش بود و بعد از آن نیز در بیشتر شهرهاى ایران و ماوراء النهر عنوان حکام محلى بوده است. در عهد قاجاریه نیز این کلمه به تدریج عنوان تشریفاتى به خود گرفته است. و هرچند شغل حکومتى همیشه از پدر به پسر به ارث نمى رسیده، لکن این عنوان معمولا از پدر به پسر انتقال مى یافته است.16
کلمه بک بعدها و در دوران هاى مختلف تاریخى، عنوان بسیارى از صاحب منصبان دولتى و سیاسى و نیز وجه تسمیه خاندان هاى حکومت گر شد که سلسه دولت هاى اتابکان از جمله آن هاست. اتابک بین ایرانیان لقبى بوده که به پادشاه و حکمدار این نواحى اطلاق مى شد.17 گفته شده اتابک در اصل، اطابک و به معناى پدر امیر است و اولین کسى که این لقب را گرفت، نظام الملک، وزیر سلطان ملکشاه سلجوقى بود. و آن بدین صورت بوده است که وقتى ملکشاه اداره امور مملکت را در سال 465 ق بدو سپرد، به او القابى، از جمله اتابک، به معناى امیر پیر داد. نیز گفته شده که معناى اتابک پدر امیر، یعنى امیر کهنسال و به طور عادى بعد از نایب قیم، بزرگ ترین امراى بلند پایه بوده است. اتابک به معناى مربى هم آمده است، زیرا «اتا» به معناى مربى و پدر، و بک به معناى امیر مى باشد.18 نویسنده مرآة البلدان اتابیک را در مجموع به معناى «لَلِه» و مربى دانسته است.19
پدید آمدن منصب حکومتى اتابک باعث بهوجود آمدن دوره اى از تاریخ اسلام شد که به دوره حکومتى اتابکان معروف شد. و آن به این صورت بود که فرماندهىِ سپاه در روزگار سلاجقه به دست غلامان ترکى که به بلند قامتى و زیبایى اندام معروف بوده و با مال خریدارى مى شدند، واگذار شد. آنان اسلام آورده و در دربار خلیفه یا سلطان، تربیت خالص اسلامى مى یافتند و از این رو رابطه محکمى با امراى سلجوقى پیدا مى کردند. این امیران که عموماً از بلاد قبچاق در شمال دریاى خزر و سیاه آورده مى شدند، وظایف چندى مانند ریاست خدمت کاران و نظم کاخ ها به آنان سپرده مى شد، چنان که برخى از آن ها در زمره محافظان خلیفه یا سلطان در مى آمدند. البته هر گاه این غلامان براى دولت خدمات شایانى مى کردند یا لیاقت خاص یا هنر جنگى ممتازى از خود بروز مى دادند و دوستى و وفادارى شان را ثابت مى کردند، به بزرگ ترین مناصب سپاه و دربار ترقى مى نمودند یا حکومت منطقه اى از دولتِ پهناور سلجوقى به آنان سپرده مى شد. این شیوه پیامدهاى بزرگى به دنبال داشت، زیرا این بردگان شجاع و ثابت قدم وقتى به سن کمال مى رسیدند و لیاقت هایشان آشکار مى گردید و حکومت یکى از ولایت ها به آنان سپرده مى شد، بر رؤساى خود مى شوریدند و به جاى آن ها حکومت ولایات را به دست مى گرفتند. به این ترتیب، ناتوانى در پیکره دولت سلاجقه راه یافت و این امپراطورىِ بزرگ را تجزیه و به دولت هاى کوچکى تبدیل کرد و در این دوران، قدرت و نفوذ سیاسى به این غلامان منتقل شد که به افتخار سلاطین در معرکه هاى نبرد مى جنگیدند و سرپرست یا اتابک فرزندان آنان مى گردیدند.20
بر همین اساس با مرگ سلطان مسعود در سال 547 ق ستاره خاندان سلجوقى در عراق افول کرد و مملکت سلاجقه به دولت هاى متعددى، معروف به اتابکان تقسیم شد. و چون برخى از این اتابکان به مقام پادشاهى مى رسیدند و آن را براى فرزندان خود به ارث گذاشتند، به این دولت ها یا خاندان ها از آن پس دولت هاى اتابکان اطلاق گردید. باید گفت در کنار این دولت ها، دولت هاى دیگرى بودند که حکومتشان از سوى برخى از امراى سلجوقى به فرماندهانشان سپرده شد و اینان براى فرزندان خود به ارث گذاشتند و لقب شاه گرفتند. از جمله این شاهان مى توان از شاهان خوارزم (470-628 ق) و شاهان ارمینیه (493-604 ق) مى توان نام برد.
مهم ترین دولت هاى اتابکان عبارت اند از: اتابکان کیفا و ماردین (495-811 ق)، اتابکان دمشق (457-549 ق)، اتابکان دانشمندیه (499-560 ق)، اتابکان موصل (516-660 ق)، اتابکان جزیره (576-648 ق)، اتابکان سوریه (541-557 ق)، اتابکان آذربایجان (531-622 ق)، اتابکان فارس (543-686 ق)، اتابکان لرستان (543-827 ق)، اتابکان کرمان (619-703 ق)، اتابکان سنجار (566-617 ق)، اتابکان اربل (539-630 ق) و اتابکان بکر و حلب.21
گذشته از اطلاق برخى اشتقاق هاى بیگ، مانند بک و باى، بر پادشاهان ممالیک، همچون المعزالدین آیبک (648-655 ق)، بیبرس بندقدارى (658-678 ق)، اشرف برسباى (825-841 ق)، اشرف قایتباى (902-903 ق) و طومان باى (907-907ق)22، والیان ماوراءالنهر مثل اولوغ بیگ، در اوایل قرن نهم هجرى هم عنوان بیگ و واژه هاى مشابه آن را در اسامى خود داشته اند.23 در هند و پاکستان نیز در دوره اسلامى، کلمه بیگ بیشتر به صورت بگم24 یا بیگم،25 یعنى زن بگ یا بیگ رواج داشته است، به طورى که در دوره امپراطورى مغول در هند گرچه این کلمه تنها به شاهزاده خانم هاى خاندان سلطنتى اطلاق مى شد، لکن بعدها استعمال آن در مورد بانوانِ مسلمان خاندان هاى اشرافى نیز تعمیم یافت، و امروزه این واژگان همچون استعمال لفظ خانم در ایران در گذشته به هر زن شوهردار، جز طبقات فقیر اطلاق مى شود. نیز باید گفت که پس از تأسیس دولت بهوپال در هند به دست دوست محمدخان (م 1153ق) در زمان بهادرشاه اوّل و اعلام استقلال دولت خود از دولت تیموریان هند، وى خود را نواب نامید و آن گاه که در سال 1236ق نواب بهوپال درگذشت، زوجه او قدسیه بگم، به عنوان نایب السلطنه دختر صغیرش، حکومت را به دست گرفت و این دختر که نامش سکندربگم بود، در سال 1261ق رسماً جلوس نمود و سلسله بگم هاى مشهور بهوپال از او شروع شد و آخرین عضو این سلسله سلطان جهان بگم در سال 1345ق به نفع پسرش حمیدالله خان کناره گیرى کرد.26 نیز باید افزود در دوره امپراطورى عثمانى (680-1342ق) نیز در قلمرو حکومتى آنان، حکمرانان ایالت ها عنوان بک داشته اند.27 هم چنین در دوره حاکمیت سلسله مینگ (1368-1644م) فرمانداران چینى، شهرهاى ارومچى، کاشغر، ختن و... در اداره قلمرو تحت اختیار خود از رهبران محلى مسلمان (بیگ ها) کمک مى گرفتند و جمع آورى مالیات ها، تنظیم میزان عرضه آب، اجراى عدالت و رسیدگى به امور قضایى و نیز حفظ نظم از جمله وظایف بیگ ها بود.28
بیگ و واژه هاى مأخوذ از آن در دوره صفویه (907-1148ق) و بعد از آن، در ایران همچنان در مناصب سیاسى و حکومتى کاربرد داشته است، به طورى که در عصر صفوى، بهویژه از عهد شاه عباس اوّل (996-1038ق) به بعد، عنوان حکام ولایات که از مرکز تعیین مى شدند و در بعضى موارد سمت آنان موروثى بود، عنوان بیگلربیگى29 داشت. بیگلربیگى اصفهان در دوره صفویه مقام بسیار مهمى بود و بعد از صدر اعظم یا اعتمادالدوله قرار داشت و در بعضى مواقع، هنگام غیبت پادشاه در حکم نایب السلطنه بود. در اواخر عهد صفوى، قلمرو سلاطین مزبور، چهار والى مستقل و سیزده بیگلربیگى داشت و در واقع، بگلربگ (بیگلربیگ) به ترقى به معناى خانِ خانان و امیرِ امیران بوده است.30
در دوره زندیه (1163-1209ق) نویسنده تاریخ گیتى گشا از محمد خان به عنوان بیگلربیگى مازندران نام مى برد.31 در اوایل عهد قاجاریه (1193-1342ق) نیز مثل عصر صفوى، بیگلربیگى، عنوان حاکمان ایالات بوده و از جانب سلطان انتخاب مى شده است، لکن بعدها بیگلربیگى در ولایات مقامى مستقل از مقام والى و حاکم و پایین تر از آن ها شد; چنان که در آذربایجان صاحبان این عنوان در رأس اجزاى حکومت شهر بودند. در این دوران بخشى از قلمرو حکومتى خانخانى ها از طیف بیگ ها و نمایندگان و کدخدایان اداره مى شد. عنوان بیگلربیگى نزد ترکان عثمانى هم به صورت بیلربى32 یا بکلربکى و مترادف میرمیران و مخصوص عنوان والى ولات بزرگ و در واقع، عنوان استانداران مناطق بود.33
از دیگر صورت هاى بک یا بیگ که در متون تاریخى آمده است مى توان از بیگتاش یا بکتاش به معناى مولا و صاحب غلامان، بیگاج34 یا بیگه35 به معناى زن محترمه، بیکیم36 و بى بى37 هر دو به مفهوم خاتون بزرگ نام برد.38 باید افزود که کلمه «باى» در کلمات ترکیبى همچون بایقرا، بایسنقر، آتاباى و جعفر باى که از چهره هاى معروف ترکان و ترکمن بوده اند، به معناى توان گر بوده و در نوشته هاى منظوم و منثور ترکى همواره «باى» و «یوقسول» به صورت هاى متضاد، یعنى «غنى» و «فقیر» ثبت شده است.39
ب ـ ترخان
ترخان ،طرخان، ترقات و ترکات، یک عنوان عالى رتبه قدیمى در آسیاى میانه است که ظاهراً از «ترغن» سغدى یا «ترخن» پارسى میانه، وارد زبان عربى شده است. این واژه به صورت هاى «ترقان» ترکى و «ترکات» مغولى در بخش هایى از امپراطورى که ترکان از جئو ـ جان به ارث برده بودند، به کار رفته است.40 واژه ترخان در زبان ترکى به سه معناى: 1. عنوان حکمرانان ترک، بهویژه در دوره خانخانى خزر در قرون میانه، 2. مِلک و زمین معاف شده از مالیات هاى دولت مرکزى در ماوراء قفقاز، آسیاى میانه، کازان و هشترخان، 3. روستاهاى معاف شده از تکالیف (پرداخت مالیات) در دوره ایلخانان در آذربایجان به کار رفته است.41
ابن خرداذبه (م 300 ق) در شرح القاب ملوک خراسان و مشرق،لقب ملک سمرقند را «طرخان» و ملوک ترک را «خاقان» عنوان کرده است. وى در بحث از سد یأجوج و مأجوج هم از طرخان ملک خوارزم، اسم به میان آورده است.42 محمود کاشغرى (ح466ق) ترخان را اسم جاهلى و در زبان ارغو به معناى امیر دانسته است. کاشغرى در بحث از «تَرکن» هم آن را یک خطاب و عنوان سلطنتى مى داند که بر ولایتى امارت داشته باشد. کاشغرى اضافه مى کند:
این عنوان بر کسى که در صدر و پیشگاه خاقانیت و سلطنت و امارت نباشد، اطلاق نمى شود و معناى کلمه «یامطاع»، یعنى «اى فرمانرواى در خور اطاعت» را دارد.43
گذشته از این که ابوریحان بیرونى (م440 ق) و معاصر با محمود کاشغرى «طرخون» را لقب پادشاهان سمرقند44 و یاقوت حموى (575-626 ق) هم «طرخان» را از مناصب و درجات مردم در آن عصرها عنوان مى کنند،45 لکن ابن عربشاه (791-854 ق) در شرح حوادث سال هاى نخستین قرن هفتم ق و آغاز لشکرکشى مغولان به فرمانده چنگیزخان به سرزمین هاى دیگر، ترخان را کسى مى داند که با وجود بهره مندى کامل خویش از حقوق مختلف خویش، در برابر برخى قوانین، از قبیل اقامه دعوا از سوى دیگران علیه وى و حتى در صورت بروز قتل و موارد مشابه، از معافیت و مصونیت مطلق برخوردار بوده، هم چنین مطالبات او در صورت خطا بودن هم، صواب شمار آمده و بر آورده مى شده است. همین طور اگر ترخان شفاعت مى کرد، پذیرفته و دستورات، توقیعات و بخش نامه هاى رسمى مربوط به آن براى اجرا صادر مى شد. این حقوق و امتیازات ویژه در خاندان ترخان تا نسل نهم از فرزندان وى محفوظ و احکام مربوط به آن شامل تمام فرزندان و نسل هاى او بوده است.46
نویسنده تاریخ جهانگشاى جوینى (ح 658 ق) در تعریف مقام ترخان در این دوره مى نویسد:
ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود و در هر لشکر که باشد، هر غنیمت که یابند ایشان را مسلم باشد و هر گاه که خواهند در بارگاه بى اذن و دستورى، در آیند. و ]چنگیزخان[ فرمود تا چندان گناه که از ایشان ]دو کودک اسیر شده اونک خان [در وجود آید، ایشان را بدان مؤاخذت ننمایند بفهم فرزند، ایشان همین معنى مرعّى باشد...47
میرزا مهدى استرآبادى در دوره زندیه ترخان را کسى مى داند که:
از جمیع تکالیف دیوانى معاف و مسلم باشد و آن چه را در معارک (جمع معرکه) از غنایم به دست او افتد بر وى مقرر دارند و بدون رخصت به بارگاه پادشاه در آید و تا نُه گناه از او صادر نشود پرسش ننمایند.48
وى در ادامه، ترخان را نام طایفه اى از اعاظم «اولوس جغتاى» عنوان مى کند و مى نویسد:
وجه تسمیه ]ترخان[ آن است که وقتى اونک خان به تحریک «سنکون»، پسر خود، به گرفتن چنگیزخان مصمم گشته، سحرگاه بر سر او رفته تا او را از میان بردارد، یکى از امرا صورت واقعه را نزد خاتون خود تقریر مى کرد، در آن زمان دو کودک از گله شیر آورده بودند از بیرون خرگاه، این سخن را شنیده متوجه اردوى چنگیزخان شد و او را از این مواضعه مطلع ساختند و چنگیزخان آن دو کودک را که خبر قصد «اونک خان» آورده بودند تا نه بطن ترخان ساخت و طایفه ترخان که حال در ولایت ماوراء النهر و خراسانند از نسل ایشانند و به فارسى نیز دو معنا دارد: اوّل، سبزیست که آن را به عربى طرخون گویند و دویّم، اسم ابوالنصر فارابى بود.
زکریاى قزوینى (م 682ق) هم طرخون را نوعى گیاه براى بى حس کردن زبان عنوان مى کند.49
نویسنده برهان قاطع نیز ترخان را شخصى مى داند که:
پادشاهان قلم تکلیف از او بردارند و هر تقصیر و گناهى کند، مؤاخذه نکنند. و نوعى از سبزى که با طعام و غیر طعام خورند. و نام ابونصر فارابى هم هست و قومى باشند از ترکان جغتایى.
او در بحث از «طرخان» هم مى نویسد:
نام پادشاه ترکستان است و قومى از ایشان را نیز ترخان گویند و شخصى که قلم تکلیف از او برداشته باشند و هر چیز خواهد، بگوید.50
نویسنده غیاث اللغات هم گذشته از این که واژه «تُرکان» را لقب زنان و مترادف بى بى و بیگم آورده است در توضیح «ترخان» مى نویسد:
کسى که پادشاه او را از تکالیف آداب، معاف کرده باشد و به گناهى مؤاخذ نکند. و نوعى از سبزه که مانند پودینه با نان خورند. و قومى از ترکان جغتایى، رئیس و شریف را نیز گویند. و لقب ابونصر فارابى و ترخان به مجاز در عرف حال، به معناى مسخره نیز مستعمل است.51
مصاحب در دایرة المعارف فارسى طرخان را در شاهنامه، پهلوان تورانى و دژدار ارجاسپ نامیده که در خان هفتم اسفندیار بردست «نوش آذر» پسر اسفندیار کشته شده است. و شاید به همین سبب است که گاهى ترخان مترادف با سپهسالار به کار رفته است.52 هم چنین درباره ]ترخان[ گفته شده است:
]ترخان[ لقبى است از القاب که سلاطین ترکستان که ایشان را خان گویند به کسى دهند که هر وقت خواهد به حضور پادشاه رود و اگر تقصیرى و خطایى کند او را به مؤاخذه نگیرند. و ]ترخان[ به زبان خراسان، رئیس و شریف را گویند و طرخان معرب آن. و در تداول شوشتر به معناى رئیس و اداره کننده بازى هاى کودکان و جوانان است. و در منتخب اللغه که ترجمه قاموس است گفته: «که ترخان لغت خراسان است و عرب آن را معرب کرده و طراخته جمع بسته اند، بلى چنین است ولى لغت ترکى ـ مغولى است، نه خراسانى. و به معناى بى باک و دزد و اوباش نیز در فرهنگ و برهان آورده اند».53
همان طور که کاشغرى نیز اشاره کرده است، گمان مى رود که ترخان از زمان هاى قبل از اسلام، در خراسان متداول بوده و از مواریث خانان ابدالى (هونان یغتلى) زابلستان باشد و جزء اوّل کلمه با «توره» پشتو به معناى شمشیر تطبیق مى شود که همین لغت را در بسیارى از اعلام آن زمان مانند «تورمن» و «تورکش» و «تروجن» پاله و غیره مى یابیم، چون این شخص با قبیله به امور جنگى اختصاص داشت و «شمشیرخان» نامیده مى شد. بنابراین از تکالیف دولتى، مرفوع القلم بود. و چنان که گذشت به همین مفهوم در فرهنگ ها باقى ماند. لذا این نام تا قرن ها در خراسان مستعمل بود و در قرن دهم هجرى دو خانواده ارغون و ترخان از هرات و قندهار به سند رفتند و در سال 962ق میرزا عیسى خان ترخان، ولد میرعبدالعلى در تهته سند بر مسند حکمرانى نشست و اساس دودمان حکمرانان ترخان را در آن دیار گذاشت. عبدى بیگ شیرازى هم در ذکر سلاطینِ معاصر شاهان صفویه، امیر عبدالعلى ترخان را حاکم بخارا عنوان کرده است.54
بر همین اساس در دوران مختلف تاریخى واژه «طرخان» را در اسامى بزرگانى، همچون ابونصر محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان ]یا طرخان بن اوزلغ[ فارابى که ابن اصیبعه بر فرمانده سپاه پدر او (فارابى) اشاره دارد55، نیز طرخان از پادشاهان معروف،56 محمدبن طرخان بن بلتکین بن بجکم57 و همین طور جد ابوالحسن على بن حسن ابن طرخان، صاحب تألیفات متعدد، از جمله کتاب النوادر و الاخیار و انساب الحمام مى توان یافت.58 هم چنین نویسنده تکملة الاخبار در اشاره به وفات شاهزاده سلطانم به سال 969 ق، در قطعه شعرى که در آن به ذکر اسامى تعدادى از فوت شدگان مى پردازد، مى نویسد:
بعد از ایشان به خاک شد «ترخان» *** که نظیرش فلک ندارد یاد
عبدى بیگ در شرح حوادث سال 972 ق از حیدر بیگ موصلو ترخان نیز اسم به میان آورده است.59
کلمه ترخان در اشعار برخى شاعران نیز وجود دارد که در ادامه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
بوى بریان مى رسد ترخان بدان خواهم فشاند *** بر مزعفر حلقه چى در دور نان خواهم فشاند
مى نهم از شاخ ترخان زلف بر روى پنیر *** مى کشم از برگ نعنع وسمه بر ابروى نان 60
ملک خان و میان و بدر و ترخان *** به رهواران تازى برسوارند61
ج ـ تگین
محمود کاشغرى (ح 466 ق) در شرح «تگین» مى نویسد:
اصل لغت به معناى بنده است. گفته مى شود «کُمُشْتِکین»، یعنى بنده نیکو رنگ، مانند سیم، بنده سیمگون. و «اَلْب تِکین»، یعنى بنده چابک و جَلد و «قُلتُغ تکین»، یعنى بنده فرخنده و مبارک. سپس این نام را براى فرزندان خاقان قرار دادند و به عنوان نشانه خاص و ویژه. و این نشانه با نام پرندگان شکارى ترکیب مى شود، مانند «جَغْرى تکین»، یعنى تکینى در حمله مانند باز و جَغرى، و «کُج تکین»، یعنى تکینى زورمند. بعدها این نام از بندگان و مملوکان به فرزندان افراسیاب نقل شده است، زیرا ایشان بزرگ مى داشتند پدرانشان را و هر گاه که ایشان را مخاطب قرار مى دادند یا نامشان را در نامه مى نوشتند خطاب یا نامه را با جمله «بنده چنین کرد و چنان ساخت»، آغاز مى کردند به قصد نشان دادن فروتنى و تواضع از خود و بزرگداشت پدران. و آنان به مرور به این اسم اختصاص یافتند و اما در مورد بندگان و موالى باقى ماند با چیزى که جدا کننده و ممیّز باشد به ظاهر از عنوان ایشان.62
وى «تِکت» را جمع تکین و در اصل، آن را نام بنده و برده دانسته که براى فرزندان خـاقان لقب شده است، مانند «اُکاتِکت»، یعنى بزرگان از رعیت، و خُردان از فرزندان ملوک.63
میرزا مهدى استرآبادى، در دوره افشاریه، تکین64 را به زبان ترکى به معناى نیکو صورت دانسته و مى نویسد:
در اوغوز نامه به تقریب ذکر بغراخان مذکور است که بغراخان سه پسر داشته که نام آن ها ایل تکین و قوزى تکین و سبکتکین بوده است.65
نویسنده برهان قاطع نیز مى نویسد:
تگین پادشاهى بوده است و به معناى زیرین هم هست و تخم استخوان انگور را نیز گویند.66
غیاث الدین رامپورى، تگین (تکین) را نام پادشاه خراسان، پدر سلطان محمود (پدر محمود سبکتگین) عنوان کرده و مى نویسد:
در لطائف، تگین را به معناى پهلوان دانسته و در پاورقى تکین هم آن را نام عمومى ترکان که در ترکیب اسماء به فتح اول مى آید، عنوان کرده است.67
دهخدا هم تگین را واژه اى ترکى و به معناى خوش ترکیب و زیباشکل دانسته و گفته است از القاب امراى ترک، همچون البتکین و سبکتکین، بوده است. هم چنین وى آتش، حوض و خرد را از معانى آن ذکر کرده است.68
در قسمت شمال و جنوب افغانستان مسکوکاتى یافته اند که بدان ها نام هاى «بیکى» یا «نپکى ملکا» و «تکین شاهى» داده اند. معمولا مسکوکات تکین شاهى، به قرن هفتم میلادى و پس از آن تعلق مى گیرد. شاهى تکین یا تکین شاهى، امراى محلى قندوز بودند و نفوذ آن ها در تخارستان محدود بود و گمان غالب مى رود که امراى محلى کوشانو هپتال بوده و بقایاى ایشان تا فتح تخارستان به دست سپاهیان عرب در این خطه حکمروایى داشتند و مرکز امارتشان، شهر قندوز بود. نام تکین شاه در کتیبه کوشانى که در جغتو (شمال غرب غزنه) به دست آمده و هم چنین در یکى از نوشته هاى کوشانى توچى و زیردستان (بر شاهراه قدیم غزنه به هندوستان واقع بود) دیده شده است. اما این که چگونه میان این کوشانیان آریایى، کلمات ترکى متدوال بوده است، باید گفت که چون کوشانیان و هپتالیان از ماوراء آمو به این سرزمین آمده بودند، بنابراین، کلمات ترکى را با خود آورده و در افغانستان رایج ساخته بودند، چنان که در زبان فارسى درى، کلمات ترکى، بسیار مستعمل است.69
در دوره قراخانیان، شاهزادگانى بودند که «تگین» و «ایلیگ» نامیده شده و این عناوین از رتبه هاى سلطنتى بود.70 در تاریخ بیهقى نام محل تکین آباد که در محل قندهار امروزه و بر خرابه هاى شهر کهنه قندهار در غرب شهر کنونى قرار داشت، 23 بار آمده است.71 اسامى بکتکین، حاجب امیرنصر و بکتگین، حاجب مسعود و بکتگین، کوتوال (دژدار) تروز و بکتگین مرغابى در ذکر (پایان کار سمیجوریان) نیز از اسامى کوشان و هپتالى است. در این اثر، واژه هایى همچون آیتگین، آلپتگین، آلتون تکین، ارتگین، اسفتکین، بایتگین، بُغاتگین، بُغراتگین، بکتگین، قراتگین، قُتلغ تگین و بلکاتگین آمده است که به ترتیب به معناى قهرمان ماه، قهرمان قهرمانان، قهرمان طلایى، مرد قهرمان، قهرمان خشمگین، قهرمان ثروت مند، قهرمان مانند شتر نر، قهرمان بزرگ، پهلوان و قهرمان سیاه، قهرمان مسعود و قهرمان حکیم مى باشند.72
پس مى توان گفت در آثار برخى مورخان و جغرافى دانان مسلمان همچون ابن فضلان، در گزارش خود از سرزمین ترکان،73 ابن مأکولا (م 475ق) و ذهبى در بحث از مصر،74 قلقشندى،75 مسعودى و احمد نویرى76 واژه تگین حتى گاهى با پسوند «الترکى» که مى تواند ترکى بودن واژه «تکین» را قوت بخشد، به معناى بنده، غلام، مولا و خادم آمده است.
بعضى از صاحبان این عنوان در دوره هاى مختلف تاریخ اسلام، بهویژه پس از ورود ترکان به جهان اسلام، با ذکاوت ها و توانایى هاى خاص خود که رشیدالدین فضل الله درباره تعدادى از آنان اشاره هایى دارد، توانستند در فرصت هاى مناسب زمانى، با دست یافتن به مناصب سیاسى و نظامى در نواحى مختلف قلمرو اسلامى، از جایگاه سیاسى و نظامى و اجتماعى بالاترى برخوردار باشند.77 چنان که گذشت برخى از چهره هاى معروف سیاسى و نظامى در دوره خوارزمشاهیان و سلجوقیان در اواخر قرن سوم هجرى که در مصر حکمرانى مى کردند عنوان تکین (بدون هیچ پیشوند و پسوندى) داشتند، اما براى جلوگیرى از اشتباه در اسامى و حوداث مربوط به دوره هاى حکمرانى آنان، به این حکّام پسوند اول، دوم سوم و چهارم داده شده و آنان را «تکین الاولى»، «تکین الثانیه»، «تکین الثالثه» و «تکین الرابعه» نامیده اند.78 هم چنین تقریباً در همین عصر در موصل و جزیره، تکین با پسوند «الترکى» در مورد امراى نظامى به کار مى رفته است، چنان که امیرى که حدود سال 335 ق با ناصرالدوله بن حمدان جنگید، «تگین الترکى» نام داشت. 79
در اشعار شعراى عرب و پارسى گو هم واژه هاى «تکین» یا «تگین» به وفور به چشم مى خورد.80 در ذیل به نمونه هایى از آن ها اشاره مى شود:
معد جوعت ثلاثین یوماً *** بسلاح شاک من الاسنان
من مرند و من تکین و طرخا *** ن و کسرى و خرد و طعان81
نشود غره خردمند بدان، کز پس من *** چون پس میر نیاید نه تکین و نه بشیر
هر چند مهار خلق گرفتند *** امروز تکین و ایلک و بیغور82
خوش نخسبند همه از فزعش زان سوى آب *** نه قدر خان، نه طغانخان، نه ختاخان، نه تکین
گاهى به دریا در شوى، گاهى به جیحون بگذرى *** گه راى بگریزد زتو گه رام و گه خان گه تکین 83
آتش اندر جاه زن گو باد در دست تکین *** آب رخ برخاک نه گو خاک بر فرق طغان
تیغ تو تسکین ظلم نزد تکین آبخور *** تیرتو طغراى فتح پیش طغان مغتنم 84
آن که قدر در اداى خدمتش افکند *** موى کشان دوده نیال و تکین را 85
خدمت درگاه تو مقصد آراى راى *** صورت القاب تو نقش نگین تگین 86
نتیجه
عنوان هاى ترکى ِ بیگِ ترخان و تگین گرچه در تاریخ سیاسى ـ اجتماعى اسلام صورت ها و مفاهیم مختلفى را پذیرفته، لکن این عناوین، هم چنان در تاریخ تشکیلات سیاسى ـ اجتماعى اسلام از جایگاه خاصى برخوردار بوده است. از میان این عناوین و اصطلاحات، بیک، به شکل هاى بگ، بک، بى و باى، در زبان ترکى و در معانى مختلفى، از جمله شوهر، مهتر، ثروت مند، بزرگ و عالى مقام، امیر و فرمانروا، سلطان و حاکم به کار رفته و در مجموع، لقب یا عنوان کلىِ نجبا و بزرگان ترک در اغلب سرزمین هاى اسلامى و نیز ایران بعد از اسلام و هم چنین از قرن پنجم هجرى به بعد در آخر بعضى از اعلام، همچون طغرل بک، خواجه بک، کاربرد داشته است.
این عنوان، در دوره هاى سلجوقى، عصر حاکمیت ترکمانان بر آذربایجان و دوره صفویه و قاجاریه، در ایران رواج بیشترى یافت و با ایجاد منصب اتابکى، یک دوره اى خاص، به نام دوره اتابکان، در تاریخ به ثبت رسیده است که از جمله این دولت ها، اتابکان دمشق، موصل، جزیره، کرمان، لرستان و... را مى توان نام برد. این واژه، در میان پادشاهان ممالیک هم به صورت باى، و در ماوراءالنهر براى والیان، و در هند و پاکستان به صورت بیگم، براى شاهزاده خانم ها اطلاق شده است. در دوره امپراطورى عثمانى هم واژه بک، براى حکمرانان ایالت، به کار مى رفته و در قرون چهاردهم و هفدهم در بخش هاى کاشغر و ختن از چین، رهبران محلى مسلمانان را بیگ مى گفته اند. هم چنین در دوره صفویه و زندیه، بیگ و بیگلربیگى از کاربرد لازم برخوردار بوده است.
ترخان، طرخان، ترقات و ترکات هم از عنوان هاى عالى رتبه قدیمى در آسیاى میانه است که ظاهراً از ترغن سغدى یا ترخن پارسىِ میانه، وارد زبان عربى شده است. این واژه که خطاب و لقب خاقانى و سلطنتى است، به معناى امیر و گاهى به معناى مِلک معاف شده از مالیات و نیز فردى که امتیازات خاص سیاسى ـ اجتماعى و لشکرى داشته، به صورت ترقان ترکى و ترکات مغولى در بخش هایى از امپراطورى تأسیس شده از سوى ترکان که از جئو ـ جان به ارث برده بودند، به کار رفته است. طرخان، لقب ملک سمرقند و اسم ملک خوارزم و لقب ابونصر فارابى و نیز در اسامى چهره هاى برجسته علمى و اشعار شعراى نامى به کار رفته است. هم چنین تگین که ابتدا معناى بنده داشته، بعدها به فرزندان افراسیاب اطلاق شده است. این واژه ترکى، به معناى نیکو صورت و خوش ترکیب و پهلوان نیز به کار رفته است. بر اساس مسکوکات مکشوفه در حدود قرن هفتم میلادى، تکین در اسامى امراى قندوز به چشم مى خورد. در دوره ایلک خانان، تکین از رتبه هاى سلطنتى بوده است. نیز این واژه، در دوره سلجوقیان در اسامى حکمرانان، و هم چنین در میان خوارزمشاهیان و در قرن سوم هجرى نزد حکّام مصر و تنها به صورت تکین رواج داشته است. واژه تکین هم نزد شعرا کاربرد بسیارى داشته است.
کتابنامه
1. آقسرایى، محمد بن محمد، تاریخ سلاجقه، اساطیر، 1362 .
2. ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحلة ابن بطوطه، المکتبة المصریه، بیروت، 1425ق.
3. ابن خرداذبه، عبیدالله بن عبدالله، المسالک و الممالک، دارصادر، بیروت، ]بى تا[.
4. ابن خلف تبریزى (برهان)، برهان قاطع، تهران، امیر کبیر، ]بى تا[.
5. ابن خلکان، شمس الدین احمد، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، بیروت، دار الثقافه، 1968م.
6. ابن اصیبعه، احمد بن القاسم، عیون الأنباء فى طبقات الأطباء، بیروت، مکتبة الحیاة، ]بى تا[.
7. ابن عربشاه، احمد، فاکهة الخلفا و مفاکهة الظرفاء، التراثیه، www.alwarag.com.
8. ابن فضلان، احمد، رحلة ابن فضلان، الشرکة العالمیه، 1414ق.
9. ابن کثیر، عمادالدین اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، مکتبة المعارف، ]بى تا[.
10. ابن مأکولا، على بن هبه الله، الاکمال، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق.
11. ابن ندیم، محمد بن ابى یعقوب اسحاق، الفهرست، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1422ق.
12. ادریسى، محمد، نزهة المشتاق فى اختراق الافاق، بیروت، عالم الکتب، 1989ق.
13. ذهبى، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، الرساله، 1413ق.
14. استرآبادى، میرزا مهدى، سنگلاخ، نشر مرکز، 1368.
15. اعتماد السلطنه، مرآة البلدان، دانشگاه تهران، 1367.
16. اقبال آشتیانى، عباس، تاریخ مغول، تهران، امیر کبیر، 1379.
17. اولغون، ابراهیم و جمشید درخشان، فرهنگ ترکى استانبولى به فارسى، انزلى، 1362.
18. بدیعى، نادره، فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان اویغورى چین، نشر بلخ، 1377.
19. بیات، سید حیدر، «خلج در دیوان لغات الترک»، http://64.233.1.1.4.
20. بیرونى، ابوریحان محمد بن احمد، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420 ق.
21. بیهقى، ابوالفضل، تاریخ بیهقى، به اهتمام فیاض، ایرانمهر، تهران، 1350.
22. ثعالبى، عبدالملک ابن محمد، یتیمة الدهر، المکتبة التراثیه، .www.alwarag.com
23. جوینى، محمد، تاریخ جهانگشاى جوینى، تصحیح محمد قزوینى، دنیاى کتاب، 1382.
24. چلبى (حاجى خلیفه)، مصطفى بن عبدالله، تقویم التواریخ، تصحیح میرهاشم محدث، احیاء کتاب، 1376.
25. حسن، ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه عبدالحسین بینش، آرایه، 1374.
26. حسینى کازرونى، سید احمد، پژوهشى در اعلام تاریخى و جغرافیایى تاریخ بیهقى، موسسه آیات، 1374.
27. حموى، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ]بى تا[.
28. دایرة المعارف آذربایجان شوروى ، باکو، 1982م.
29. دهخدا، على اکبر، لغتنامه، دانشگاه تهران، (CD).
30. رامپورى، غیاث الدین، غیاث اللغات، کانون معرفت، ]بى تا[.
31. شبارو، عصام محمد، دولت ممالیک و نقش سیاسى و تمدنى آنان در تاریخ اسلام، ترجمه شهلا بختیارى، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380.
32. شیرازى، عبدى بیگ، تکملة الأخبار، تهران، نشر نى، 1369.
33. فضل الله، رشید الدین، جامع التواریخ، دنیاى کتاب، 1364.
34. قزوینى، زکریا، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، تهران، سبوحى، 1340.
35. قلقشندى، شهاب الدین، صبح الاعشى، المکتبة التراثیه، .www.alwarag.com
36. کاشغرى، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، مطبعه عامره، 1333ق.
37. لاپیدوس، ایرام، تاریخ جوامع اسلامى، ترجمه على بختیارى زاده، تهران، اطلاعات، 1381.
38. مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب، قم، دارالهجره، 1363.
39. مصاحب، غلامحسین، دایرة المعارف فارسى، تهران، امیرکبیر، 1380.
40. نامى اصفهانى (موسوى)، میرزا محمد صادق، تاریخ گیتى گشا، اقبال، 1368.
41. نویرى، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، امیر کبیر، 1364.
42. دهخدا، على اکبر، لغت نامه، دانشگاه تهران.
1. Divan-i Lugat-i it - turk Dizini. Mehran 1.Persian blog.com.
2. Encyclopaedia of Islam, Leiden (CD).
3. "Sovereigty" www.ozturkler.org.2-8/03/2005.
1. دانشجوى دکترى تاریخ و تمدن ملل اسلامى.
2. beyg.
3. bag.
4. bek.
5. bey.
6. bay.
7. غلامحسین مصاحب، دایرة المعارف فارسى، ج 1، ص 436، نادره بدیعى، فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان اویغورى چین، ص 76 و نیز ر.ک: به واژه «beg» در:
Divan_i Lugat _ it _ Turk Dizini. [http://mehran1. persian blog.com]
8. محمود کاشغرى، دیوان لغات الترک، ج 1، ص 299.
9. boyig.
10. میرزا مهدى استرآبادى، سنگلاخ، ص 96.
11. غیاث الدین رامپورى، غیاث اللغات، ج 1، ص 165.
12. نادره بدیعى، همان، ص 76.
13. واژه begوDivan_i... Dizini
14. مصاحب، همان، ج 1، ص 436.
15. محمود بن محمد آقسرایى، تاریخ سلاجقه، ص 4 و 41.
16. مصاحب، همان، ج 1، ص 436.
17. محمد بن عبدالله ابن بطوطه، روحلة ابن بطوطه، ج 2، ص 205.
18. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ج 4، ص 76.
19. اعتماد السلطنه، مرآة البلدان، ج 1، ص 859.
20. حسن ابراهیم حسن، همان، ص 75.
21. همان، ص 76.
22. عصام محمد شبارو، دولت ممالیک و نقش سیاسى و تمدنى آنان در تاریخ اسلام، ترجمه شهلا بختیارى، ص 178 و 180.
23. مصطفى بن عبدالله چلبى (حاجى خلیفه)، تقویم التواریخ، ص 144.
24. bagom.
25. beygom.
26. مصاحب، همان، ج 1، ص 437 و 481.
27. حاجى خلیفه، همان، ص 9، 27 و 39.
28. ایرام لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامى، ترجمه على بختیارى زاده، ص 615.
29. beyglar beygi.
30. مصاحب، همان، ج 1، ص 492 و رامپورى، همان، ج 1، ص 165.
31. میرزا محمدصادق موسوى نامى اصفهانى، تاریخ گیتى گشا، ص 72.
32. beylar bey.
33. مصاحب، همان، ج 1، ص 492; ابراهیم اولغون و جمشید درخشان، فرهنگ ترکى استانبولى به فارسى، ص 133 و اعتماد السلطنه، همان، ج 1، ص 859، آذربایجان شوروى (سابق)، واژه اردبیل.
34. beygaj.
35. beyga.
36. beykim.
37. bibi.
38. میرزا مهدى استرآبادى، همان، ص 96-98 و رامپورى، همان، ج 1، ص 165.
39. عباس اقبال آشتیانى، تاریخ مغول، ص 33.
40. د. اسلام (انگلیسى)، مدخل "TARKHAN".
41. د. آذربایجان شوروى، ج 4، ص 259.
42. عبیدالله بن عبدالله ابن خرداذبه، المسالک و الممالک، ص 40 و 163.
43. محمود کاشغرى، همان، ج 1، ص 364 و 368.
44. ابوریحان محمد بن احمد بیرونى، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص 14.
45. شهاب الدین ابى عبداللّه یاقوت بن عبداللّه حموى، معجم البلدان، ج 1، ص 48.
46. احمد بن عربشاه، فاکهة الخلفا و مفاکهة الظرفاء، ص 120[www.alwarag.com].
47. محمد جوینى، تاریخ جهانگشاى جوینى، ج 1، ص 27 ـ 28.
48. میرزا مهدى استرآبادى، سنگلاخ، ص 102.
49. همان و زکریاى قزوینى، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، ص 264.
50. ابن خلف تبریزى، برهان قاطع، ص 302 و 764.
51. غیاث الدین محمد بن جلال الدین رامپورى، همان، ج 1، ص 233.
52. على اکبر دهخدا، لغتنامه، مدخل «ترخان» و سید حیدر بیات، خلج در دیوان لغات الترک، [http://64.233.1.1.4].
53. دهخدا، همان.
54. سید احمد حسینى کازرونى، پژوهشى در اعلام تاریخى و جغرافیایى تاریخ بیهقى، ص 663 و عبدى بیگ شیرازى، تکملة الاخبار، ص123 و 119.
55. موفق الدین احمد بن القاسم بن خلیفه ابن اصیبعه، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، ج 1، ص 603.
56. یاقوت حموى، همان، ج 5، ص 308 و شمس الدین احمد ابن خلکان، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان، ج 50، ص 153.
57. یاقوت حموى، همان، ج 3، ص 144.
58. ابن ندیم، الفهرست، ص 251 و 474.
59. عبدى بیگ شیرازى، همان، ص 119 و 123.
60. سبحان اطعمه، به نقل از: دهخدا، همان، واژه ترخان.
61. سعدى، به نقل از: دهخدا، همان، واژه ترخان.
62. محمود کاشغرى، دیوان لغات الترک، ج 1، ص 297 و 347.
63. همان.
64. Takin.
65. میرزا مهدى استرآبادى، سنگلاخ، ص 105.
66. ابن خلف تبریزى، برهان قاطع، ص 314.
67. غیاث الدین رامپورى، غیاث اللغات، ج 1، ص 252.
68. على اکبر دهخدا، لغتنامه، واژه تگین.
69. سید احمد حسینى کازرونى، پژوهشى در اعلام تاریخى و جغرافیایى تاریخ بیهقى، ص 649 ـ 650.
70. "sovereigty"; [www.ozturkler.org/dat. 28.03.2005.]
71. ابوالفضل بیهقى، تاریخ بیهقى، ص 10 ـ 11 و 49 ـ 50 و سید احمد حسینى کازرونى، همان، ص 653ـ 655 و ادریسى (493-560 ق)، نزهة المشتاق فى اختراق الآفاق، ج 1، ص 459 و 468.
72. سید احمد حسینى کازرونى، همان، ص 653 - 655.
73. احمد ابن فضلان، رحلة ابن فضلان، ص 70.
74. على بن هبة اللّه ابن مأکولا، الاکمال، ج 1، ص 511، محمد بن احمد ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 95.
75. شهاب الدین قلقشندى، صبح الاعشى، ص 1099.
76. على بن حسین مسعودى، مروج الذهب، ص 705، شهاب الدین احمد نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب، ص 2784.
77. رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، ج 2، ص 5، 105 و 200.
78. عمادالدین اسماعیل بن عمر ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 11، ص 216 و ج 12، ص 136.
79. ابن کثیر، همان.
80. عبدالملک بن محمد ثعالبى، یتیمة الدهر، ص 114 و ر.ک: دهخدا، مدخل تکین.
81.ثعالبى، به نقل از: دهخدا، همان.
82. ناصر خسرو، همان.
83. فرخى، همان.
84. خاقانى، همان.
85. انورى، همان.
86. سلمان ساوجى، همان .