تشیع خلیفه الناصر لدین الله / محمد طاهر یعقوبى
Article data in English (انگلیسی)
تشیع خلیفه الناصر لدین الله
محمد طاهر یعقوبى1
چکیده
یکى از مسائل مورد توجه در مورد خلفاى عباسى گرایش هاى مذهبى آن ها است; مسئله اى که بر روابط شیعه و سنّى و تحولات زمانه تأثیر گذار بود. عموم خلفاى عباسى پیرو مذهب تسنن بودند و برخى از آن ها در این مسیر تعصب ورزیده و به خصومت با شیعیان مى پرداختند. در مقابل، برخى از خلفاى عباسى به دلایل مختلفى روابط خوب و برخوردى مثبت با شیعیان داشتند. الناصر لدین الله یکى از خلفاى عباسى است که منابع تاریخى در مورد گرایش شیعى او و بلکه شیعه بودن او سخن گفته اند. بررسى مستندات تاریخى و دلایل گرایش عقیدتى او و اقداماتش در تکریم شیعیان، موضوع این مقاله است.
واژگان کلیدى: الناصر لدین الله، تشیع و وزراى شیعه.
الف) خلافت الناصر لدین الله (575 ـ 622ق)
ابوالعباس احمد الناصر لدین الله سى و چهارمین خلیفه عباسى بود که در سال 553 ق متولد شد. مادر او کنیزى ترک به نام زمرد بود.2 دوران خلافت ناصر، طولانى ترین دوره خلافت خلفاى عباسى است که نزدیک به چهل و هفت سال طول کشید;3 یعنى از سال 575 ـ 622 ق.
ناصر خلیفه اى مقتدر در عین حال باهوش و توانا بود. او توانست با تدبیر و دوراندیشى خود، خلافت عباسى را احیا و به دوران اوج آن، یعنى دوران اولیه عباسیان نزدیک کند. وى به مسائل اجتماعى ـ اقتصادى و وضع رعایا و مردم ضعیف توجه ویژه اى داشت، حتى آن گونه که در تاریخ فخرى آمده است ناصر شب ها در محلات بغداد گردش مى کرد تا از حال مردم آگاه شود.4 ناصر در جهت رفاه حال مردم دستور داد در محله هاى بغداد خانه هایى را بسازند و در آن به نیازمندان افطارى بدهند.5 او سیستمى اطلاعاتى و قوى را در دستگاه خود به وجود آورد و هدف از آن، کنترل تمام مسائل سیاسى ـ اجتماعى بود و در این راه از افراد مختلف به عنوان جاسوس و خبرچین استفاده مى کرد. این سیستم به گونه اى بود که مردم و صاحب منصبان در تمام اوقات فکر مى کردند تحت کنترل هستند و حتى ناصر از اخبار درون خانه آن ها هم مطلع است!6
در واقع، هدف اصلى ناصر از این سیستم جاسوسى و اطلاعاتى کنترل اوضاع شهرها و مناطق مختلف بود تا از شورش هاى احتمالى و تضعیف خلافت جلوگیرى شود و شاید همین مطلب یکى از دلایل کاهش آشوب ها و درگیرى ها در عهد ناصر بود. کنترل ناصر به حدى بود که مردم ساده اندیش گمان مى کردند او با ارواح و جنّیان در ارتباط است. این شیوه اطلاعاتى در تمام دوره ناصر وجود داشت تا این که در دوره خلافت ظاهر کنار گذاشته شد، حتى اطرافیان خلیفه از او خواستند که شیوه ناصر را ادامه دهد، ولى او این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت فایده کشف حال مردم در چیست؟7
ناصر به مسائل علمى و علماء نیز اهمیت مى داد، به طورى که شیخ شهاب الدین سهرودى (مؤسس فلسفه اشراق) از بزرگان صوفیه و صاحب فتوا به دربار ناصر راه یافت و نماینده سیاسى خلیفه شد.8 خود ناصر نیز مطالعات کامل فقهى داشت، به گونه اى که از علماى زمان خود عقب نبود و در دانش و فهم، بسیار ممتاز بود و مانند دانشمندان آگاه با علما گفتوگو مى کرد.9 ناصر کتابى در زمینه احادیث تصنیف کرد که نامش روح العارفین بود و علماى مذاهب چهارگانه، یعنى شافعى، حنفى، مالکى و حنبلى از آن استقبال کردند. وى اجازه روایت آن کتاب را براى چهار طایفه با خط خود صادر کرد.10 ناصر کتابخانه بزرگى در جنب مدرسه نظامیه بغداد ساخت و کتاب هاى نفیس زیادى را که نایاب بود به آن جا منتقل کرد.11 از آن جا که مى دانست علما و اهل مذهب در جامعه نفوذ زیادى دارند تلاش مى کرد تا با نزدیک شدن به آن ها نفوذ خود را در جامعه تقویت بخشد. البته این بدان معنا نیست که تمام هدف ناصر را سیاسى معنا کنیم، زیرا از ویژگى هاى کلى ناصر مى توان دریافت که او به علم و دانش نیز اهمیت مى داد.
فتوت مسئله اى دیگر بود که ناصر به آن توجه داشت. فتیان گروهى بودند که اساس کار آن ها بر آداب جوانمردى استوار بود. چهار ویژگى شخصیتى این گروه، عفت، شجاعت، سخاوت و عدالت بود. ناصر که به اهمیت و نفوذ این گروه پى برده بود به جمع آن ها پیوست و لباس فتوت پوشید و زمانى که مالک بن عبدالجبار، بزرگ گروه فتیان از دنیا رفت ناصر خود ریاست گروه فتیان را بر عهده گرفت و اعلام کرد کسوت فتوتِ همه افراد باطل است و باید مجدداً با دست خود او لباس فتوت بپوشند.12
ناصر با تیزبینى خاصى که داشت این گروه را نیز تحت سلطه خود درآورد تا از نفوذ آن ها بهره مند شود. شاید بتوان گفت هدف دیگر ناصر از توجه به فتوت، این بود که این امر، امت اسلامى را به یکپارچگى نزدیک مى نمود و موجب توجه همگان به بغداد مى شد، چنان که به همین منظور گروه زیادى در شرق وغرب عالم در دایره فتوت قرار گرفتند.13
دوران خلافت ناصر (575 ـ 622 ق) با تحولاتى در جهان اسلام مقارن بود: در مصر و شام خلافت فاطمیان به دست ایوبیان در 567 ق منقرض شد و ایوبیان مجدداً مذهب اهل سنت را در قاهره رسمى کردند و به نام عباسیان خطبه خواندند.
هم چنین سلسله سلجوقیان در ایران رو به ضعف و انقراض نهاده، و جاى خود را به خوارزمشاهیان دادند. بنابراین، خلافت عباسى در ایران باقى مانده سلجوقیان و قدرت رو به گسترش خوارزمشاهیان روبه رو بود.
در دوران خلافت عباسى قبل از آغاز حکومت الناصرلدین الله، به تدریج عباسیان قدرت خود را احیا کردند و ـ چنان که اشاره شد ـ دوران الناصر یکى از دوره هاى اقتدار و ثبات براى عباسیان بود.
ب) دلایل تشیع خلیفه ناصر لدین الله
بیشتر منابع تاریخى که در مورد مذهب ناصر سخن گفته اند او را شیعه یا متمایل به شیعه معرفى و هریک دلایل مختلفى ارائه کرده اند. برخى از آن ها توجه ناصر به شعایر شیعى را دلیل شیعى بودن او مى دانند، برخى هم حضور گسترده شیعیان را در دستگاه ناصر دلیل این مسئله مى دانند، هم چنان که برخى اقدامات ناصر به نفع شیعیان و احترام او به ائمه شیعه را از دلایل خود معرفى مى کنند. البته ذکر این نکته لازم است که مقصود از تشیع در این جا همان شیعه اثناعشرى است، زیرا آن چه در منابع از تشیع ناصر و اقدامات او ذکر مى شود به شیعیان امامى معطوف مى باشد، ضمن این که بغداد در این زمان، مرکز اقامت شیعیان امامى بود. دلایل و شواهد تشیع ناصر بدین قرار است:
1. یکى از اقدامات ناصر توجه او به مشاهد متبرکه شیعیان بود، مخصوصاً براى مشهد موسى بن جعفر(علیهما السلام) احترام زیادى قائل بود. ناصر در 580 ق مشهد موسى بن جعفر(علیهما السلام) را به عنوان مکان امن براى پناهندگان قرار داد. اگرچه این مسئله موجب تجمع افراد فاسد در این مکان شد،14 امّا هدف ناصر احترام به این مکان مقدس بود که آن جا را پناه گاه قرار داد.
2. یکى دیگر از اقدامات ناصر که در سال 606 ق انجام داد این بود که دستور داد در و شبکه اى از چوب ساختند و در سرداب سامرا و بر قبه دو امام مدفون در آن جا نصب کردند. این کار بهوسیله معدبن حسین بن معدموسى، برادر زاده نسب شناس بزرگ شیعه، فخاربن معدموسى (م 630 ق) عملى شد.15 این اثر شیعى از دوره ناصر باقى مانده است به این صورت که در سرداب منسوب به حضرت ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ که در حرم عسکریین(علیهما السلام) در سامرا واقع مى باشد، درى از چوب ساج با نقش کنده کارى وجود دارد و متن آن چنین است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبت مرا در حق خویشاوندان منظور دارید و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویى اش بیفزاییم که خدا بسیار آمرزنده و پذیرنده شکر بندگان است».16 مولاى ما ابوالعباس احمد الناصر لدین الله که اطاعت او بر جمیع مردم واجب مى باشد، به این عمل فرمان داده است که سرزمین ها از عدل و احسان او پر شده و نیکى و بزرگوارى او بلاد را فرا گرفته است. خداوند اوامر او را جامه عمل بپوشاند و منتشر سازد و سربازان او را تأیید کند و یارى دهد، روزگارش را جاودان کند به طورى که مرکب سرفرازى او به زمین نخورد و براى آراى با مجد و عظمتش بهروزى قرار دهد، در شکوهى که منزلت ها در برابرش پست گردند و سرکشان در مقابل او اطاعت کنند و سلطنتى که سلاطین هم در برابرش خاشع شوند زمام آن ها را به دست گیرد. تولیت این کار به حسین بن معد موسوى سپرده شد و امید است در ایام روزگارِ جاودان دولت ناصر زنده باشد و امیدوار است عمرش را در دعا براى دولت جاودانش بذل کند خدا دعایش را اجابت کند در روزگار شریفش در سال 606 ق.
شیخ عباس قمى در تتمة المنتهى به این موضوع اشاره دارد که در سال 1325 ق شبکه چوبى و در را دیده است و متن عربى این کتیبه را آورده است و مى گوید با توجه به گذشت زمان و عدم توجه به حفظ و نگهدارى آن و با این که بعضى از قسمت هاى آن را شمع و چوب سوزانده، امّا هنوز سالم است.17
این مطلب به نوعى در دیگر منابع هم آمده است.18
3. اقدام دیگر ناصر این بود که در سال 608 ق دستور داد که مسند احمد حنبل توسط فقیهى شیعه به نام صفى الدین معدبن محمدموسوى در مشهد موسى بن جعفر تدریس شود. گفتنى است اولین مطلبى که از این کتاب در این مکان تدریس شد مسند ابوبکر و ماجراى فدک بود.19
4. ناصر علاوه بر این که به مقابر ائمه توجه داشت به محله هاى شیعه نشین، ازجمله محله کرخ هم توجه داشت و در دوران خلافت خود به همین منظور در محله کرخ و در کنار دجله و در مجاورت آرامگاه عون و معین که گفته مى شد از فرزندان على(علیه السلام)بوده اند، رباطى به نام خلاطیه ساخت و در آن، آرامگاهى براى همسرش سلجوق خاتون، دختر سلاجقه روم بنا کرد.20
5. ناصر براى خودش آرامگاهى کنار مرقد حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) در کاظمین ساخت.21 این توجه به ائمه شیعه، نهایت توجه او را به عقاید شیعى مى رساند، زیرا عباسیان براى خود آرامگاه اختصاصى داشتند که در رصافه قرار داشت، ولى ناصر آن جا را رها کرد و کنار مرقد حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) را انتخاب کرد. البته این گونه مواضع ناصر به ذائقه عباسیان خوش نمى آمد، لذا وقتى ناصر از دنیا رفت پسرش ظاهر که بعد از او به خلافت رسید، اجازه نداد این خواسته ناصر انجام شود و دستور داد تا جنازه ناصر در رصافه کنار سایر خلفا دفن شود.22از این رو، آرامگاهى که ناصر براى خود ساخته بود به صورت غرفه اى خالى باقى ماند تا این که خواجه نصیرالدین طوسى، وزیر هلاکوخان مغول در سال 672 ق در آن جا به خاک سپرده شد.23
6. سیوطى در مورد ناصر مى گوید: ناصر شیعه بود و برخلاف اجدادش به مذهب امامیه تمایل داشت.24
7. ابن عماد حنبلى در مورد ناصر مى گوید: او افعال متضاد انجام مى داد، ولى به امامیه گرایش داشت. وى یکى از دلایل شیعه بودن او را جریان مجلس خطابه ابن جوزى مى داند که در حضور خلیفه از ابن جوزى پرسیدند که فاضل ترین مردم پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)کیست و ابن جوزى به صورت دو پهلو، پاسخ داد: «افضلهم بعده من کانت ابنته تحته» و این سخن را این گونه معنا مى کنند که مقصود او از افضل ابوبکر بوده، ولى چون ابن جوزى که خودش حنبلى بود از تمایلات شیعى ناصر بیمناک بود چنین تعبیرى به کار برده است تا بر على(علیه السلام) نیز تطبیق کند.25
ابن جوزى نویسنده کتاب المنتظم از فقهاى حنبلى بود که در بغداد مجالس وعظ و خطابه داشت و همواره سعى داشت به سؤال هاى اختلافى شیعه و سنى به گونه اى پاسخ دهد که طرفین راضى باشند.26 پاسخ او به سؤال مربوط به افضل بودن على(علیه السلام) یا ابوبکر هم از همین مقوله بود که دو تفسیر از آن مى شود; آنان که به افضل بودن ابوبکر نظر دارند مى گویند مقصود این است که افضل بعد از پیامبر کسى است که دختر او همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله)بوده است که مقصود عایشه دختر ابوبکر و همسر پیامبر است، و آنان که به افضل بودن حضرت على(علیه السلام) نظر دارند این گونه تعبیر مى کنند که افضل کسى است که دختر پیامبر همسر او مى باشد. ابن جوزى وقتى در مجلس از او این مطلب سؤال شد جواب یاد شده را داد و بلافاصله از منبر پایین آمد تا دیگر در مورد آن بحث نشود.27
البته این داستان و نقل آن از سوى منابع، بیشتر به توانایى ابن جوزى و حاضرجوابى او مرتبط مى شود تا این که به تشیع ناصر مربوط باشد، ضمن این که اختلاف شیعه و سنى ـ همان طور که از ابن خلّکان نقل شده ـ از مسائلى بود که ابن جوزى را به جواب هاى دوپهلو و مرضى الطرفین سوق مى داد، پس نمى توان گفت حتماً تشیع ناصر او را به چنین پاسخى وادار کرد. ذهبى هم دلیلى بر شیعه بودن ناصر مى آورد و آن این که وقتى ناصر شنید شخصى خلافت یزید را قبول دارد او را دست گیر کرد. البته این دلیل را مى توان نقد کرد، زیرا بسیارى از اهل سنت هم خلافت یزید را قبول نداشته اند، حتى خود ابن جوزى هم خلافت یزید را قبول نداشت ولعن او را جایز مى دانست.28
8. صاحب مجالس المؤمنین در مورد خلیفه ناصر مى گوید: او از افاضل خلفا بود و در علوم، متبحر و در شجاعت، یگانه روزگار، تشیع او شایع، احکام ائمه اهل بیت را چون عم خود معتضد، طایع بود.29 هم چنین صاحب مجالس المؤمنین شعرى را منسوب به ناصر بیان مى کند که او در پاسخ به برخى از معاصران خود که او را به شیعه بودن طعنه مى زدند سروده است و این شعر را دلیل بر تشیع او مى داند و مضمون شعر چنین است: کسانى که معتقدند او على را دوست دارد درست گفته اند، زیرا از نظر او هرکس که به اندازه چشم بر هم نهادنى هم نشین پیامبر باشد حق او محفوظ است و هرکس از شیعه پیامبر بیزار باشد نادان است.30
9. ناصر کتابى را که خودش تصنیف کرده بود و روح العارفین نام داشت، به ابوجعفر علوى شیعى اجازه داد تا آن را در خانه اش تدریس کند.31
10. واگذارى منصب وزارت را به شیعیان از سوى خلیفه ناصر دلیلى دیگر بر تمایلات شیعى او مى دانند، چرا که بیشتر دوران خلافت او با وزارت شیعیان همراه بود. افرادى چون ابن مهدى و مؤید الدین قمى که شیعه بودند، منصب وزارت را در دوران ناصر عهده دار بودند.32
11. اصولاً برخى از منابع اهل سنت، حاضر نشده اند در مورد مذهب ناصر سخنى بگویند، در حالى که در منابع تاریخى رسم بر این است که وقتى در مورد بزرگان سخن به میان مى آید در مورد مذهب آن ها هم صحبت مى شود، مخصوصاً اگر در مورد مذهب شخصى اختلاف باشد حتماً به آن اشاره مى شود. به عنوان مثال وقتى عبدالرحمن اربلى در خلاصة الذهب المسبوک به معرفى شخصیت ناصر مى پردازد، خصوصیات او را بیان مى کند، ولى سخنى از مذهب او به میان نمى آورد.33 به هر تقدیر، این نوع موضع گیرى مورخان اهل سنت خود مى تواند دلیلى بر تشیع ناصر باشد، زیرا مورخان اهل سنت به دلیل تعصب مذهبى عموماً از خلفا به نیکى یاد کرده یا دست کم از خلیفه به بدى یاد نکرده اند، امّا مورخ متعصبى مانند سیوطى و ذهبى از ناصر به بدسیرتى یاد کرده که در ایام او عراق ویران شد و اهالى آن در سرزمین هاى دیگر پراکنده شدند و در زمان او اموال و املاک مردم را به زور مى گرفته اند.34 و اتفاقاً این دو مورخ ـ همان طور که بیان شد ـ به گرایش شیعى ناصر هم اشاره و پس از آن او را سرزنش کرده اند.
نقد و نظر
شبهه ها و اشکال هایى درباره دلایل تشیع الناصر مطرح شده که درست و استوار به نظر نمى رسد. در ادامه، این اشکال ها را نقل و سپس نقد مى کنیم:
1. این که گفته شده است ناصر به شیعیان و حضرت على(علیه السلام) ارادت داشته و نسبت به ائمه معصومین(علیهم السلام) احترام زیادى قائل بود دلیل تشیع او نمى تواند باشد، زیرا بسیارى از اهل سنت هم به ائمه معصومین(علیهم السلام) و مصائب آن ها توجه خاصى داشته اند. سبط ابن جوزى (نواده ابن جوزى صاحب کتاب المنتظم) یک سنى بود و در یکى از مجالس سخنرانى خود که به درخواست امیر حلب تشکیل شده بود اشعارى در رثاى امام حسین(علیه السلام) خواند و در حالى که اشک از چشمانش جارى بود از منبر پایین آمد.35
2. این که گفته مى شود ناصر به قبور ائمه و مشهد موسى بن جعفر(علیهما السلام) توجه داشته و احترام خاصى قائل بوده، این مطلب در مورد دیگر خلفاى عباسى نیز که هیچ صحبتى از تشیع آن ها نیست وجود داشت و حتى برخى سلاطین، مانند آلب ارسلان و ملکشاه هم به زیارت قبور ائمه رفته و به عمران و آبادانى در آن جا پرداختند.36
3. در مورد حضور شیعیان در مناصب سیاسى و پست وزارت در دوره ناصر نیز باید گفت این موضوع در دوره خلفاى دیگر عباسى، مخصوصاً خلفاى بعد از ناصر هم وجود داشت و عمدتاً وزارت در اختیار شیعیان بود.
4. از آن جا که ناصر با گروه فتیان و صوفیه ارتباط داشت مى توان گرایش شیعى او را از نوع علاقه مندى او به اهل بیت معنا کرد یا این که او از گرایش به تشیع به صورت ابزارى استفاده مى کرد تا در مقابل مخالفانى چون خوارزمشاهیان ایستادگى کند.
در پاسخ به شبهات مطرح شده باید گفت:
1. گرچه تمام این مسائلى که در دوران ناصر وجود داشت در زمان برخى از خلفاى دیگر هم وجود داشت، امّا معمولا وجود این امتیازات در دوران دیگر خلفاى عباسى بر اساس مصالح سیاسى یا شایستگى بالاى شیعیان و یا این که مانند دوران مستنجد (555 ـ 566ق) و مستضئ (566 ـ 575 ق) خلفا، تحت قدرت امراى شیعه، مانند قطب الدین قایمار و امیر یزدان بوده اند و نیز شاید واگذارى مناصب به شیعیان از روى ناچارى بوده است. هم چنین احترام به قبور ائمه و شعایر شیعى در بسیارى از مواقع، تابع مصلحت بوده است، چراکه اختلافات شدید شیعه و سنى، خلفا را به مراعات حال شیعیان وادار مى کرد، حال آن که در دوران خلیفه ناصر عباسى وجود تمامى این مسائل باعث ایجاد یک شرایط ایده آل و آرمانى براى شیعیان شد; به این معنا که هم خلیفه به ائمه معصومین و شعایر شیعى احترام فوق العاده قائل بود و هم مناصب سیاسى و وزارت در اختیار شیعیان بود و هم این که خبرى از درگیرى آن چنانى میان شیعه و سنى نبود.
2. اگر برخى از خلفاى عباسى اقدامى را جهت تکریم تشیع انجام مى دادند در مقابل، رفتارى متضاد، همچون تضعیف شیعیان یا حمایت از اهل سنت داشته اند، اما دوران خلیفه ناصر دورانى مملو از شیعه گرى بود، چه از لحاظ سیاسى و در اختیار داشتن مناصب، و چه از لحاظ فرهنگى و عقیدتى که شعایر شیعى مورد ترویج و اکرام بود، و چه از لحاظ اجتماعى که شیعیان در وضع مطلوبى قرار داشته و فشار اهل سنت که عموماً از حمایت خلفا هم برخوردار بودند دیگر وجود نداشت. علاوه بر این، به طور قطع، گرایش ناصر به تشیع در تمام دوره خلافت او وجود داشت و این گرایش، مقطعى نبود.
3. اما در پاسخ این که گفته مى شود ناصر از روى مصلحت یا ناچارى به شیعیان بها مى داد، باید گفت که ناصر فردى بسیار مقتدر و باهوش بوده است و دوران او به دوران اوج قدرت عباسیان، یعنى عصر اول عباسى مشابهت داشت و دلیلى وجود نداشت او برخلاف عقیده خود، شیعیان را سوار بر حکومت و قدرت نماید، بلکه ناصر با ایجاد شبکه جاسوسى قوى و یکپارچه تمامى امور را در کنترل داشت و حکومتى قدرت مند را تشکیل داده بود که از ناحیه شیعیان خطر قابل توجهى نمى توانست او را تهدید کند، ضمن این که ناصر شیعیان را احیا کرد و به آن ها میدان داد، ولى دیگر خلفاى عباسى همواره درصدد تقویت اهل سنت بوده اند که لزوماً تضعیف شیعیان را در پى داشت.
4. در بدو نظر، این مطلب درست به نظر مى رسد که رقیبى چون خوارزمشاهیان مقابل ناصر بودند که آن ها نیز ـ همان طور که قبلاً بیان شد ـ از اهرم شیعیان و به خلافت رساندن سادات علوى براى تضعیف ناصر استفاده کرده و سلطان محمد در این راه حتى فتواى علما را گرفت و با علاءالملک ترمذى بیعت کرد. بنابراین، مى توان گفت از آن جا که خوارزمشاهیان درصدد استفاده از شیعیان بودند و آنان خطرى درون تشکیلات ناصر به شمار مى آمدند پس لازم بود خلیفه عباسى نیز براى مهار طغیان احتمالى شیعیان و جلوگیرى از همراهى آنان با خوارزمشاهیان به تقویت آن ها پردازد، لذا هم شعایر شیعى را تکریم کرد و هم آن ها را در قدرت و حکومت مشارکت داد تا علاج واقعه را قبل از وقوع نماید. اما با دقت در قضایا روشن مى شود که این احتمال درست نیست، زیرا خلیفه ناصر از ابتداى خلافت خود به سوى تشیع متمایل بود و اقدامات او در این زمینه، قبل از آن بود که مقابله او با خوارزمشاهیان آغاز شود.
پس نمى توان تشیع ناصر را ابزارى براى مقابله با مخالفان معنا کرد، هم چنین نمى توان صرف علاقه مندى به اهل بیت را دلیل چنین اقداماتى دانست، زیرا علاقه مندى نمى تواند چنین حمایت همه جانبه اى را درپى داشته باشد، علاوه بر این، در مسئله فتوت بیان کردیم که الناصر فتوت را ابزارى براى پیشرفت کار خود قرار داد.
ج) نقش شیعیان در ساختار قدرت در عصر ناصر لدین الله
دوره خلافت ناصر اوج حضور شیعیان در ساخت قدرت و حکومت مى باشد; از وزارت خلیفه تا دیگر مناصب سیاسى و ادارى محل حضور و نقش آفرینى شیعیان بوده است. از جمله مهم ترین سمت ها که شیعیان در این دوره داشته اند عنوان وزارت یا نیابت وزارت بوده است. گفتنى است نیابتِ وزارت همان جایگاه وزارت بود و این زمانى بود که چیزى به نام وزارت وجود نداشت و نایب وزیر در واقع همان وزیر بود.
1. وزراى شیعه در دوره خلافت ناصر
الف ـ وزارت ابن قصاب و نقش او در تقویت شیعیان
ابوالفضل محمد بن على بن احمد قصاب، ملقب به مؤیدالدین اصالتاً از ایران و اهل شیراز بود. چون پدرش در بغداد قصاب بود او را ابن قصاب گفته اند. او با تکیه بر دارایى اندک پدرش به تحصیل پرداخت و وارد دستگاه خلافت شد. سال ورود او به بغداد 584ق بود. ابتدا در دیوان انشاء مشغول شد و سپس به نیابت وزارت رسید.37 وى فردى باهوش بود و به فنون جنگى آشنایى داشت و در مسائلى مانند حساب و کشاورزى و دیگر امور سرآمد بود و از معدود وزرایى بود که ریاست شمشیر و قلم را جمع کرد.38
ابن قصاب آن قدر توانا بود که ناصر را در مقابل نهاد سلطنت به شدت یارى کرد به گونه اى که مى توان مدعى شد او به تنهایى خطر اولیه را از سر خلافت عباسى دور کرد و ادامه راه او نیز توسط مؤیدالدین قمى، دیگر وزیر ناصر پیموده شد. بنابراین مى توان گفت احیاى قدرت خلافت عباسى در دوره ناصر، مدیون وزراى شیعه و با تدبیرش بود.
ابن قصاب قبل از وزارت مدتى در خوزستان مشغول کار بود و در آن جا دوستان بانفوذى داشت و به همین دلیل به خوزستان و چگونگى تسلط بر آن آگاهى داشت. وقتى به وزارت رسید به خلیفه پیشنهاد کرد تا با لشکرى براى تصرف خوزستان اعزام شود. اگرچه ابن اثیر هدف او را از رفتن به خوزستان کسب استقلال و فرمانروایى در خوزستان بیان مى کند،39 امّا چنین برداشتى را منابع تاریخى تأیید نمى کنند، هم چنان که از چگونگى رفتار ابن قصاب در طول مدت وزارت، نمى توان چنین انگیزه اى را برداشت کرد.
ابن قصاب در سال 587ق از سوى خلیفه عازم خوزستان شد در این وقت، امیر شمله ترکمان، فرمانرواى خوزستان از دنیا رفته و میان فرزندانش بر سر قدرت، اختلاف بود. یکى از فرزندان حاکم خوزستان که با ابن قصاب دوستى داشت از او در مقابل دیگر رقیبان یارى خواست، وزیر هم از فرصت موجود استفاده برده و به جنگ خاندان شمله رفت. وزیر، پیروز میدان بود و پس از این پیروزى به شوشتر حمله کرد و آن جا را تصرف کرد و در پى آن، فرزندان شمله را اسیر کرد و به بغداد فرستاد.
پس از آن که خوزستان به تصرف ابن قصاب درآمد خلیفه او را با هدایایى براى کمک به تکشِ خوارزمشاه به همدان فرستاد. (ناصر ـ همان طور که قبلاً بیان شد ـ در این زمان درصدد احیاى قدرت خلافت در برابر نهاد سلطنت بود، لذا براى حذف سلاجقه به حمایت خوارزمشاهیان پرداخت و اعزام ابن قصاب در این موقعیت به همین منظور بوده است.) اما ابن قصاب وزیر نتوانست با تکش خوارزمشاه از در دوستى درآید. و دلیل آن هم ایجاد اختلاف و بدبینى بود که منجر به حمله سلطان و گریختن وزیر شد.
با فرار وزیر، همدان به تصرف تکش در آمد و تکش همدان را به یکى از سرداران خود به نام تتلغ اینانج سپرد و خودش به خراسان بازگشت، امّا میان سرداران او اختلاف شد و تتلغ اینانج در جنگ شکست خورد و به ابن قصاب پناه برد، وزیر هم او را یارى کرد و به کمک او به کرمانشاه و همدان حمله کرد. در سال 591ق همدان را که تحت تصرف پسر خوارزمشاه، یعنى امیر سابق بود تصرف کرد.40 ابن قصاب و تتلغ اینانج به تعقیب خوارزمشاهیان پرداخته و شهرهاى خراقان، مزدقان، ساوه، آوه و رى را تصرف کردند و سپاهیان خوارزمشاه را به دامغان و بسطام و جرجان عقب زدند و سپس به رى بازگشتند. در این زمان اینانج به دربند کرج رفت و در آن جا جنگ شدیدى میان این دو رخ داد که نتیجه آن، پیروزى وزیر بود. سپس ابن قصاب به همدان بازگشت و به مدت سه ماه آن جا اقامت داشت. وزیر در همدان بود که نماینده تکش خوارزمشاه به حضورش رسید و تقاضاى تکش را مبنى بر استرداد مناطق تصرف شده ابلاغ کرد که این تقاضا از سوى ابن قصاب رد شد و این مسئله باعث رویارویى نظامى تکش با وزیر شد، اما قبل از آن که تکش خوارزمشاه به همدان برسد ابن قصاب وزیر درگذشت و به همین دلیل سپاه خلیفه از خوارزمشاه شکست خورد. سلطان خوارزم که در زمان حیات وزیر نتوانسته بود بر او غلبه کند دستور داد قبر او را شکافته و جسدش را بیرون آوردند و سرش را از بدن جدا کرده و به خوارزمشاه فرستادند تا این چنین وانمود کنند که وزیر در جنگ با خوارزمشاه کشته شده است.41
اگرچه با مرگ ابن قصاب بسیارى از مناطق تصرف شده توسط او از دست رفت، اما این براى نخستین بار از زمان سلجوقیان بود که خلافت عباسى توانست در برابر نهاد تحمیل شده سلطنت ایستادگى کند و مناطق خارج از عراق را هم به تصرف درآورد. در هر حال، وزارت ابن قصاب موجب تقویت جایگاه شیعیان در صحنه سیاسى ـ اجتماعى شد و اهل سنت که تا آن زمان بر دربار مسلط بودند تضعیف شدند، به گونه اى که ابن یونس حنبلى در برابر ابن قصاب تسلیم شد و ابن قصاب هم او را به پسرش احمد سپرد.42 به هر حال، دوران وزارت ابن قصاب اگرچه کوتاه، اما براى خلیفه پرثمر بود.
ابن قصاب اقدامات فرهنگى هم داشت، از جمله این که او کتابخانه اى را در محله درب الخیاطین بغداد ایجاد و کتاب هاى نفیس فراوانى براى آن وقف کرد و وقف نامه را هم به خط خودش نوشت. ابن قصاب خط خوشى داشت. وى به علما احترام زیادى مى گذاشت و به اطرافیان خود هم بخشش فراوانى مى کرد.43
خلیفه ناصر به ابن قصاب بسیار اعتماد داشت، لذا زمانى که او را به وزارت انتخاب کرد به او گفت: اى محمد! آن سوى دروازه ها را برعهده و ذمه تو نهاده ام پس در اداره آن همان گونه که صلاح مى بینى عمل کن.44 در واقع، ناصر این گونه به وزیر اختیار تام مى دهد و او را در انجام امور کاملاً آزاد مى گذارد. هم چنین ناصر درمورد ابن قصاب گفت: اگر رأى او را مى پذیرفتند آن چه باید رخ دهد مى داد.45
بعد از مرگ ابن قصاب خلیفه ناصر ابتدا براى مدت کوتاهى فرزند ابن قصاب ابوالفضل احمد را به نیابت وزارت انتخاب کرد، اما پس از مدتى او را برکنار و حسن نصربن ناقد، معروف به ابن قُنبر را که او هم شیعه بود به وزارت منصوب کرد.46
ب ـ وزارت ابن مهدى
مدت وزارت ابن قنبر کوتاه بود و پس از برکنارى او نصیرالدین ناصربن مهدى علوى رازى که پس از تصرف رى توسط ابن قصاب به بغداد آمده بود در 602 ق به وزارت منصوب شد.47
ابن مهدى از نسل قاسم بن حسن بن على(علیهما السلام) از سادات حسنى بود زادگاهش مازندران و اصلش از رى بود. وى در کودکى علم و ادب آموخت و در کتابت و بلاغت و امورِ دیوانى پیشرفت کرد.48
وقتى ابن مهدى در رى زندگى مى کرد عزالدین مرتضى قمى، نقیب علویان در سراسر بلاد عجم بود و ابن مهدى نایب او بود و قوانین ادارى را از او فراگرفت. وقتى نقیب عزالدین توسط علاء الدین خوارزمشاه کشته شد فرزند او محمد به همراه ابن مهدى به بغداد فرار کرد تا به خلیفه ناصر پناهنده شوند. و به این ترتیب، ابن مهدى در سال 592 ق به بغداد وارد شد.49 و ناصر پس از آن که از علم و دانش ابن مهدى مطلع شد ابتدا او را به نقابت طالبیان و سپس به وزارت منصوب کرد.50
دوران وزارت ابن مهدى براى شیعیان قدرت بخش بود، زیرا موقعیت آن ها را هم چنان مستحکم نگه داشت و مناصب سیاسى مهمى را شیعیان در اختیار داشتند، از جمله امیر طاشتکین مستنجدى زعیم خوزستان بود و او حلّه را به صورت اقطاع در اختیار داشت. خود ابن مهدى و خانواده اش نیز در بغداد نفوذ و جایگاه مهمى داشتند و با آن ها مانند امرا و ملوک رفتار مى شد.51
ابن مهدى در دوران وزارت خود از شیعیان حمایت مى کرد و علاقه مند بود آن ها را در کارها مشارکت دهد. به عنوان نمونه، او از ناظر مدرسه نظامیه خواست یکى از علویان را خازن کتابخانه اى کند که خلیفه ناصر تأسیس کرده بود و براى او هر ماه، پنج دینار شهریه معین کرد، گرچه بعداً متوجه شد خازن این کتابخانه بر اساس وقف نامه نباید شهریه دریافت کند. البته خازن کتابخانه نظامیه ماهانه ده دینار شهریه داشت، ولى از ده دینار فقط سه دینار دریافت مى کرد. به هر حال، ابن مهدى دستور داد آن شخص علوى، خازن کتابخانه نظامیه شود و خازن اولیه نایب او باشد و سه دینار خود را دریافت کند و آن هفت دینار که دریافت نمى کرد به این علوى که خازن کتابخانه شد پرداخت شود.52 این گونه رفتارها نشان دهنده علاقه مندى وزیر به شیعیان و به کارگیرى آن ها در امور مختلف است.
ابن مهدى یک ایراد داشت و آن این که به اطرافیان خلیفه سخت مى گرفت و شاید دلیل اصلى بر کنارى او همین موضوع بوده است، هم چنان که شاید علت اصلى برخورد ابن مهدى با اطرافیان خلیفه و درباریان، اطمینان خاطرى بود که از ناحیه خلیفه احساس مى کرد.
یکى از ممالیک خلیفه به نام مظفرالدین سنقر، معروف به «وجدالسبع» که مدتى امارت حج و امارت خوزستان را داشت، در سال603ق از ترس ابن مهدى به شام گریخت و حجاج را در میانه راه رها کرده و به ملک عادل، یکى از سلاطین ایوبى شام پناهنده شد و از شام به خلیفه نامه نوشت و عنوان کرد که از ترس وزیر گریخته است.53هم چنین یکى دیگر از افراد به نام امیر سیف الدین قشتمر ناصرى که از غلامان خاصه و امراى ترک خلیفه بود، به دلیل درگیرى و اختلاف با وزیر، متوارى شد.54
گریختن امراى ترک که عموماً از ترس وزیر بود خلیفه ناصر را نگران کرد، به طورى که وقتى ناصر گزارش رها شدن حجاج را شنید براى این که سخنان حجاج موجب آشوب نشود مراسم استقبال از کاروان حجاج را ممنوع کرد.55
این که سبب اختلاف امراى ترک و اطرافیان خلیفه با وزیر چه بود به طور دقیق مشخص نیست، اما مى توان دلایلى براى این موضوع ذکر کرد، از جمله این که وزیر به دلیل اطمینانى که از جانب خلیفه احساس مى کرد با اطرافیان خلیفه خوش رفتارى نمى کرد و بعضى مواقع حقوق و مستمرى آن ها را قطع مى کرد و اگر براى کارى به او مراجعه مى کردند به خواست آن ها توجهى نداشت، لذا این نوع رفتارِ وزیر، آن ها را غضبناک مى ساخت.56 این گونه رفتار وزیر، بیشتر به روحیه تند و خشن او مربوط بود و شاید هم به این دلیل بود که مى خواست امراى ترک و اطرافیان خلیفه را به علت سنى بودن آزار دهد. بالأخره این گونه رفتار وزیر موجب شد اهل دربار و به خصوص اهل سنت بر ضدّ او دست به کار شوند و نامه هاى متعددى به خلیفه بنویسند. این نامه ها و گریختن امراى ترک هم مزید بر علت شد تا زمینه برکنارى او فراهم شود.
اما این که منابع، بهویژه مورخان اهل سنت بحث علوى بودن و طمع بستن به خلافت را در مورد ابن مهدى مطرح مى کنند و مسئولیت آن را هم به دوش مؤیدالدین قمى مى گذارند خود مى تواند دلیل این باشد که اهل سنت نسبت به شیعه بودن ابن مهدى غضب داشته و مخالفان اصلى او به شمار آمده که درصدد برکنارى او بوده اند. البته نمى توان تندروى ابن مهدى را در دوران وزارت منکر شد، ولى به هر حال، تشیع او مى توانست سبب اصلى مخالفت با او باشد، چنان که در سخن ابن فوطى از بدگویى و سعایت قمى در مورد ابن مهدى چیزى مشاهده نمى شود، بلکه مى گوید این دو نفر روابط دوستانه داشته اند و مؤیدالدین قمى پس از مرگ ابن قصاب وزیر از خالصان و نزدیکان ابن مهدى بود و آن ها در قم با یکدیگر همسایه بودند.57 علاوه بر این، هر دو شیعه بودند و وجه مشترکى با ترکان و اهل سنت متعصب نداشتند که بخواهند با همراهى آن ها بر ضدّ یکدیگر باشند.
سرانجام پس از این که جوّ مسموم بر ضدّ ابن مهدى ایجاد شد و درباریان و اطرافیان خلیفه فعّالانه در این راه اقدام کردند خلیفه او را بر کنار کرد و به جاى او ابن امسینیا را که او هم شیعه بود به نیابت وزارت منصوب کرد.58
خلیفه پس از آن که ابن مهدى را بر کنار کرد او از خلیفه تقاضا نمود تا همه اموال و دارایى اش را بگیرد، اما او را آزاد بگذارد تا در مشهد حضرت على(علیه السلام) اقامت گزیند و به کارهاى علویان رسیدگى کند. خلیفه در پاسخ او گفت: چیزى به او نبخشیده است که بخواهد آن را پس بگیرد، و اضافه کرد که او در امان خلیفه و خداست و از او چیزى نشنیده که شایسته کیفر باشد جز آن که دشمنان وزیر در مورد او افراط مى کنند، پس هر کجا که مى خواهد مى تواند برود. و ابن مهدى هم ترجیح داد که تحت حمایت خلیفه باشد تا دشمنان نتوانند بر او دست پیدا کنند، لذا پس از برکنارى از وزارت به دارالخلافه منتقل شد تا از توطئه دشمنان خود در امان باشد.59
ج ـ وزارت ابن امسینیا (604 - 606 ق)
پس از برکنارى ابن مهدى از وزارت، در سال 604 ق یکى دیگر از شیعیان به نام محمد بن احمد بن على معروف به ابن امسینیا توسط خلیفه ناصر به وزارت انتخاب شد و او از کاتبان شیعه بود که ابتدا به امیر بصره خدمت مى کرد و همان جا ترقى کرد تا آن که به ریاست دیوان زمام رسید. وى تا زمانى که ابن مهدى در وزارت بود همین سمت را داشت.60
ابن امسینیا و برادرش در اواخر قرن ششم هجرى به دربار ناصر راه یافتند و در سال 594 ق بود که به ریاست دیوان زمام رسید. ابن امسینیا بر خلاف ابن مهدى اخلاقى نیک و ملایم داشت و همواره دیگران از او به نیکى یاد مى کردند.61
دوران وزارت ابن امسینیا که بیشتر از دو سال بوده دوره اى از آرامش بود، نه تنها آرامش اجتماعى بود، بلکه دربار خلافت هم از تنش سیاسى دور بود. ابن امسینیا تلاش زیادى براى ایجاد آرامش به کار برد. در سال 605 ق از طریق واسط به شوشتر رفت، زیرا امیر قطب الدین سنجر، حاکم خوزستان سر به شورش برداشته بود، ولى رفتن ابن امسینیا به آن جا موجب ایجاد آرامش شد.62
برادر ابن امسینیا که على نام داشت در مناصب سیاسى حضور داشت، ازجمله او ناظر واسط بود.63
در سال 606 ق خلیفه ناصر به دلیل نامعلومى ابن امسینیا را بر کنار کرد. منابع تاریخى فقط از برکنارى او سخن گفته، اما دلیل آن را ذکر نکرده اند.64 او پس از برکنارى از وزارت مدتى خانه نشین و سپس با حمایت خلیفه به خزانه منتقل شد.65
مسلم است که ابن امسینیا مانند ابن مهدى تند رو و سخت گیر نبود، زیرا منابع از او به چنین صفاتى یاد نمى کنند، بلکه او را ستایش کرده اند. بنابراین، در مورد علت بر کنارى او از وزارت نمى توان دلیل خاصى را بیان کرد زیرا بیان دلیل بدون استناد به منابع مقدور نیست و منابع تاریخى هم در این مورد سکوت کرده اند.
د ـ وزارت مؤید الدین قمى (606ـ622 ق)
پس از برکنارى ابن امسینیا، مؤید الدین محمد بن محمد بن عبدالکریم بن برز قمى به نیابت وزارت رسید. او ایرانى، اهل قم و شیعه بود.66 مؤید الدین قمى فردى توانا و باتدبیر بود، بر علم انشاء احاطه کامل داشت، به دو زبان فارسى و عربى مسلط بود، سخنان پیچیده و دشوار را ترجمه مى کرد و از امور حکومت دارى و وزارت کاملاً مطلع بود.67
مؤیدالدین قمى از مصاحبان ابن قصاب وزیر بود و در جریان جنگ هاى ابن قصاب با خوارزمشاهیان همراه او به بغداد آمد و در سفرها با او بود تا این که به پیشنهاد ابن قصاب خلیفه او را در دیوان مشغول کرد.68 ناصر ابتدا مؤیدالدین قمى را به عنوان کاتب انشاء در دارالخلافه برگزید و پس از بر کنارى ابن امسینیا در سال 606 ق وزارت و اداره امور دیوانى را به او سپرد.69
مؤیدالدین قمى در دوران سه خلیفه، یعنى ناصر، ظاهر و مستنصر، نیابت وزارت را بهعهده داشت. مورخان سنى به رغم شیعه بودنش از او به نیکى یاد کرده اند.
وقتى ناصر او را به نیابت وزارت منصوب کرد با خط خود در مورد او نوشت: «القمى نائباً فى البلاد و العباد»; در واقع مُلک و مردم را به او سپرد.70
همان طور که ابن قصاب توانست در دوران وزارت خود خطرات زیادى را از خلافت عباسى دفع کند و با تکش خوارزمشاه نبرد کرد مؤید الدین قمى نیز در واقع راه او را ادامه داد و به نبرد مخالفانِ نهاد خلافت، یعنى سلطان محمد خوارزمشاه رفت و در این مسیر، خدمات ارزنده اى ایفا کرد.ازجمله اقدامات قمى سرکوب شورش حاکم خوزستان درسال 607ق بود (حاکم خوزستان قطب الدین سنجر بود که در دوران وزارت ابن امسینیا هم سر به عصیان برداشت که ابن امسینیا بدون جنگ به آن خاتمه داد). قمى با لشکرى به جنگ او شتافت، اما قطب الدین سنجر از لشکر خلیفه هراسان شد و به شیراز گریخت و به حاکم شیراز پناه برد. وزیر هم از حاکم شیراز خواست که او را تحویل دهد، حاکم شیراز ابتدا تعلل کرد و چون وزیر به سوى شیراز حرکت کرد حاکم شیراز قطب الدین سنجر را تحویل داد.71
نقش دیگر قمى در برابر سلطان محمد خوارزمشاه نمود یافت. در این زمان که تقابل نهاد سلطنت و خلافت شدت پیدا کرده بود، ناصر درصدد احیاى قدرت خلافت برآمد و در این راه به حذف قدرت سلجوقیان پرداخت و با توسل به قدرت خوارزمشاه به این مقصود نائل شد. اما پس از آن، قدرت خوارزمشاه در برابر او و خلافت عباسى قرار گرفت، زیرا خوارزمشاه همان چیزى را مى خواست که سلاجقه مى خواستند و مدت زیادى آن را در اختیار داشتند (کسب مشروعیت و تایید از سوى خلیفه و خطبه خواندن به نام سلطان) اما ناصر این خواسته را نمى پذیرفت.
در مرحله اول، تکش خوارزمشاه قرار داشت که با تدبیر و حضور ابن قصاب وزیر شیعه ناصر این خطر دفع شد و اکنون پس از تکش پسرش سلطان محمد خوارزمشاه در مقابل خلافت قرار داشت. این بار نهاد سلطنت بسیار قدرت مند بود، البته در مقابل، نهاد خلافت هم از قدرت زیادى برخوردار بود، بهویژه آن که وزیر توانا و زیرکى چون مؤیدالدین قمى را در اختیار داشت.
سلطان محمد خوارزمشاه از ناصر تقاضا کرد در بغداد به نامش خطبه خوانده شود، امّا خلیفه ناصر تقاضاى او را رد کرد. سلطان محمد هم براى مقابله با ناصر، با یکى از علویان به نام علاءالملک ترمذى بیعت کرد و گفت که خلافت حق آل عباس نیست و او قصد دارد خلافت را به صاحب حقش برساند.72 و بعد از آن با لشکرى انبوه به سوى بغداد حرکت کرد، اما چیزى جز شکست نصیب او نشد، زیرا هم طبیعت بر ضدّ او بود (برف و سرماى شدیدى لشکر را زمین گیر ساخت) و هم این که تدبیر مؤیدالدین قمى که سر بازان خُتایى73 را تطمیع کرده بود کار ساز شد و خطرى عظیم از خلیفه ناصر و خلافت عباسى دفع شد.
خلیفه ناصر، وزیر خود قمى را مورد احترام فراوان قرار مى داد و به او اعتماد کامل داشت، به گونه اى که وقتى او را به وزارت برگزید اطاعت از او را به منزله اطاعت از خود، و نافرمانى از او را به منزله نافرمانى از خود شمرد.74
مؤیدالدین قمى درعقاید شیعى خود بسیار استوار و محکم بود و از آن دفاع مى کرد. وقتى او شنید یکى از فقهاى اهل سنت به نام ابوالعشایر بن بلولى در مسجدى در غرب بغداد در مجلس درس خود گفت بلال بهتر از موسى بن جعفر و پدرش بود، آن فقیه را به واسط تبعید کرد. ناظر واسط شیعه بود و ناظر او را به زندان انداخت تا این که در سال 610 ق در زندان از دنیا رفت.75
قمى به حال شیعیان توجه خاصى داشت و به آن ها بخشش مى کرد. او در محله کاظمیه بیمارستانى را در کنار آرامگاه موسى بن جعفر(علیهما السلام) بنا کرد و در آن داروهاى فراوان قرار داد و بیمارستان را وقف اهالى آن جا کرد. هم چنین در آن محل مکتب و دارالقرآنى براى کودکان یتیم شیعه و علویان ساخت تا در آن جا کتابت و قرآن بیاموزند. علاوه بر این، اموال فراوانى را هم وقف بیمارستان و دارالقرآن کرد.76 قمى به وضع شیعیان بى بضاعت و فقیر هم توجه داشت. او در یکى از شب ها به غلام خود دستور داد شیرینى و نبات را به مشهد کاظمین برده و میان علویان محتاج که مقیم آن جا بودند تقسیم کند.77
وقتى دختر یکى از سلاطین عجم براى زیارت ائمه به عراق آمده بود و انگشتر یاقوت خود را در راه زیارت مرقد موسى بن جعفر گم کرد وزیر با تلاش فراوان انگشتر را پیدا کرد و به صاحب آن باز گرداند.78
مؤیدالدین قمى از سال 606 ـ 622 ق (پایان خلافت ناصر)، و دوره خلافت ظاهر (622-623ق) و پنج سال دوره خلافت مستنصر (623 - 628 ق) مقام وزارت را عهده دار بود.79
2. مناصب دیگر شیعیان در عهد ناصر
در دوره خلافت ناصر علاوه بر منصب وزارت که در اختیار شیعیان بود آن ها در دیگر مناصب ادارى و دیوانى هم حضور داشته اند. حسن بن هبة الله بن درامى از اعیان و بزرگان شیعه بود که در عصر ناصر ابتدا مقام ریاست حاجبان دارالخلافه را بر عهده داشت بعد از آن، ریاست مخزن و نظارت بر کارکنان آن را پذیرفت و تا سال 609 ق این سمت را برعهده داشت. او شخص با هیبت و فاضلى بود و به علما احترام مى گذاشت و خانه او محل اجتماع علما و بزرگان بود.80
تاج الدین ابوسعید یکى دیگر از شیعیان بود که نظارت دیوان ابنیه را به او دادند، بعد از این براى مدتى از امور سیاسى کنار گذاشته شد، اما مجدداً به عنوان کاتب دیوان مجلس انتخاب شد و تا آخر عمرش در این سمت بود. او در سال 608 ق در مدائن در گذشت.81
فخرالدین ابوالمظفرعلى بن هبة الله موسوى یکى دیگر از شیعیان بود که در سال 620 ق ریاست مخزن و خزانه دارى به او داده شد.82
خلیفه ناصر دست او را در امور باز گذاشت و او هم به مردم ستم مى کرد و مالیات را بیش از اندازه اخذ مى کرد. زمانى که اونظارت بر شهر بعقوبه را عهده دار بود از شخصى هزار نخل به عنوان خراج گرفته شد و آن شخص هم به ناظر دشنام داد. وقتى خبر به فخرالدین رسید آن شخص را احضار کرد تا او را تنبیه کند. از او پرسید: چرا دشنام دادى ؟ پاسخ داد: شما به ابوبکر و عمر به دلیل غصب فدک ناسزا مى گویید، در حالى که فاطمه بیش از ده نخل نداشت، آن گاه شما هزار نخل از من گرفته و توقع دارید چیزى نگویم؟ فخرالدین هم با شنیدن این سخن او را بخشید.83
فخرالدین فردى ظالم و بدرفتار بود. او در دوران خلافت ظاهر و مستنصر هم این مقام را داشت تا این که در دوره مستنصر از مقامش بر کنار شد و در 633 ق درگذشت و در مشهد امام حسین(علیه السلام) به خاک سپرده شد.84
مجیرالدین ابوالفضل جعفربن ابى غراس حلّى نیز از امراى شیعى سپاه در دوره ناصر بود و مدتى به شحنگى وامارت دو شهر بصره و واسط منصوب شد. وى در دوره امارتش خوش رفتار بود و امنیت راه ها را فراهم کرد. اما خلیفه ناصر او را برکنار کرد و او هم از آن پس به زهد و عبادت روى آورد و دیگر به سوى سیاست نرفت.85
طاشتکین مستنجدى یکى دیگر از شیعیان صاحب نفوذ بود. او ابتدا یکى از غلامان خلیفه مستنجد بود و پس از مرگ او جزء غلامان خاصه خلیفه مستضئ شد و در دوره مستضئ به امارت حج رسید و در دوره ناصر هم در این سمت باقى ماند. او در دوره ناصر به مدت سیزده سال حلّه را به عنوان اقطاع در اختیار داشت. در این زمان، وزیر ناصرابن یونس حنبلى بود. او طاشتکین را متهم نمود که صلاح الدین ایوبى را به فتح بغداد دعوت کرده است به همین دلیل، طاشتکین به زندان افتاد و تا سال 592 ق در زندان بود، اما چون بى گناهى او براى ناصر ثابت شد او را آزاد کرد و امارت خوزستان را به او داد، هم چنین امارت حج را هم به او واگذار کرد و او تا زمان مرگ (602ق) در این مناصب باقى ماند.86
نتیجه
در مجموع مى توان گفت تمایلات ناصر به تشیع، مسئله اى غیر قابل انکار است، زیرا اقدامات او در ارتباط با تشیع و تقویت شیعیان در ساختار قدرت سیاسى ـ اجتماعى به گونه اى بود که ذهن تحلیل گر را به این سوى مى برد که آیا چنین شخصى مى تواند عقاید مخالف شیعه داشته باشد یا اصولاً شیعه نباشد.
رفتار خلیفه ناصر در تأیید عقاید شیعى و به کارگیرى شیعیان در سمت هاى مهمّى چون وزارت در تمام دوران خلافت او استمرار داشت. هم چنین اگر صرفاً برخى اقدامات مثبت را در مورد تشیع از سوى بعضى دیگر از خلفاى عباسى مشاهده مى کنیم، امّا تقریباً تمام این اقدامات مثبت از سوى ناصر مشاهده مى شود. علاوه بر این، خلفاى دیگر در کنار یک یا چند اقدام مثبت، رفتارهاى منفى هم در قبال شیعیان داشته اند، اما این رفتار منفى در هیچ موردى از سوى ناصر وجود نداشت.
مطلب دیگر این است که خلیفه ناصر، فردى دوراندیش و زیرک بوده، بنابراین اگر او مذهب تسنن داشت هیچ گاه چنین اقدامات ریشه اى را در تقویت شیعیان، مخصوصاً در ساختار قدرت انجام نمى داد، زیرا چنین اقداماتى باعث تداوم حضور شیعیان و نهادینه شدن قدرت آن ها بود. اگر واگذارى سمت هاى مهم مانند وزارت به شیعیان از روى مصلحت بود آیا مى توان پذیرفت که این مصلحت اندیشى در تمام دوران خلافت طولانى ناصر وجود داشت؟ اصولاً چرا او مى بایست مصلحت اندیشى کند، در حالى که خلافت ناصر دوران احیاى قدرت عباسیان بوده و او با اقتدار بر قدرت و حکومت تسلط داشت.
از دلایل محکم بر تشیع ناصر، تصریح برخى منابع اهل سنت مى باشد. مورخانى، مانند سیوطى و ذهبى و ابن عمادحنبلى بر امامى بودن او تأکید مى کنند و دیگر منابع اهل سنت هم اگر در مورد مذهب او سخن نگفته اند در مقابل از او به نیکى یاد نمى کنند، بلکه برخى از آن ها تلویحاً یا تصریحاً از اوبه بدى یاد مى کنند در حالى که در مورد دیگر خلفاى عباسى که مذهب تسنن داشته اند برعکس عمل مى کنند.
خلاصه کلام این که اقدامات خلیفه الناصر لدین الله در تعظیم شعایر شیعى و انتصاب شیعیان در مناصب مهم حکومتى و استمرار این اقدامات و هم چنین عدم انجام هرگونه اقدام منفى در مورد تشیع و شیعیان دلیل بر تشیع او مى باشد.
کتابخانه
1. قرآن کریم.
2. ابن طقطقى، محمد بن على، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ دوم: تهران، بنگاه نشر و ترجمه، 1360.
3. نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام سید حسن روضانى اصفهان، نشر نفائس محفوظات، 1402ق / 1361.
4. عینى، بدرالدین محمود، عقدالجمان فى تاریخ اهل الزمان، تحقیق محمد محمود امین، قاهره، الهیئة المصریه العامه الکتاب، 1407ق/1987م.
5. ابن فوطى، کمال الدین ابوالفضل عبدالرزاق بن احمد، الحوادث الجامعه، ترجمه عبدالحمید آیتى، چاپ اول: تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1381.
6. ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، بیروت، دارالکفر، 1414ق/ 1994م.
7. همدانى، خواجه رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح محمد روشن و مصطفى موسوى، چاپ اول: تهران، البرز، 1373.
8. ابوشامه مقدسى، عبدالرحمن بن اسماعیل، تراجم القرنین السادس و السابع، (الذیل على الروضتین)، چاپ دوم: بیروت، دارالجمل، 1974م.
9. ذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسى، چاپ نهم: بیروت، موسسة الرساله، 1413 ق / 1993 م.
10. ذهبى، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العربى، 1409ق/ 1989م.
11. صفدى، صلاح الدین خلیل ایبک، الوافى بالوفیات، بیروت، دارصادر، 1405ق / 1985م.
12. جوینى، عطامک، تاریخ جهانگشاى، چاپ چهارم: تهران، انتشارات ارغوان، 1370.
13. سیوطى، جلال الدین، تاریخ خلفاء، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ]بى تا[.
14. ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الألقاب، تحقیق محمد کاظم، چاپ اوّل: قم، موسسة الطباعة و النشر وزارة الثقافة و الإرشاد الاسلامى ـ مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، 1416ق.
15. قمى، شیخ عباس، تتمه المنتهى فى وقایع أیّام الخلفاء، تصحیح على محدث زاده، تهران، کتاب فروشى مرکزى، 1373ق/ 1333.
16. تهرانى، شیخ آغا بزرگ، طبقات أعلام الشیعه، چاپ دوم: قم موسسه اسماعیلیان،]بى تا[.
17. مظفر، محمد حسین، تاریخ شیعه، ترجمه سید محمد باقر حجتى، چاپ اول: تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1368.
18. سبط ابن جوزى، یوسف بن قزاوغلى ترکى، مرآة الزمان فى تاریخ الأعیان، چاپ اول: حیدر آباد دکن ـ هند ـ دائرة المعارف العثمانیه.
19. حسینى، غیاث الدین، حبیب السیر، محمود دبیر سیاقى، چاپ سوم: تهران، کتاب فروشى خیام، 1362.
20. ابن اثیر، عزالدین على، الکامل فى التاریخ، ترجمه عباس خلیلى، ]بى جا[، موسسه مطبوعاتى علمى، ]بى تا[.
21. ابن خلّکان، شمس الدین احمد، وفیات الاعیان فى أنباء أبناء الزمان، چاپ اول: بیروت، دارالاحیاء الترات العربى، 1417ق/ 1997م.
22. ابن جوزى، ابوالفرج، المنتظم تاریخ الملوک والامم، بیروت، دارالفکر، 1415ق/ 1995م.
23. اربلى، عبدالرحمن، سنبط، خلاصة الذهب المسبوک مختصر من سیر الملوک، تصحیح مکى سید جاسم، بغداد، یطلب من مکتب المثنى، ]بى تا[.
24. ابن تغرّى بردى، جمال الدین ابى المحاسن یوسف، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، تحقیق ابراهیم على طرفان، مصر، الهئیة المصریة العامه للتألیف و النشر، 1391ق / 1971م.
25. ابن ساعى، على بن انجب تاج الدین، الجامع المختصر فى عنوان التواریخ و عیون السیر، اصلاح و تعلیق مصطفى جواد، المطبعة السریانیه الکائولیکیه، 1353ق / 1934م.
26. شوشترى، نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1354.
27. خلعتبرى، تاریخ خوارزمشاهیان.
28. ذهبى، سیر اعلام النبلاء.
1. کارشناسى ارشد تاریخ اسلام.
2. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ ، ج 27، ص 6 و سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 358.
3. ابن اثیر، همان.
4. ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ص 432.
5. ابن اثیر، همان ج، ص 7.
6. ابن طقطقى، همان، ص 432.
7. ابن تغرّى بردى، النجوم الزهراه، ج6، ص 265.
8. جوینى، تاریخ جهانگشا، ج 2، ص 98.
9. ابن طقطقى، همان، ص 432.
10. هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، ص 287.
11. ابن تغرّى بردى، همان ج، ص 132.
12. خلعتبرى، تاریخ خوارزمشاهیان، ص 65.
13. ابن طقطقى، همان، ص 432.
14. ذهبى، تاریخ الاسلام، حوادث 571 ـ 580 ق، ص 58.
15. تهرانى، طبقات اعلام الشیعه، ج 3 ص 182.
16. شورى (42) آیه 23.
17. قمى، تتمة المنتهى، ص 368.
18. مظفر، تاریخ شیعه، ص146.
19. سبط ابن جوزى، مرآة الزمان، ص 556 و ابى شامه مقدسى، الذیل على الروضتین، ص 78.
20. اربلى، خلاصة الذهب المسبوک، ص 282.
21. سبط ابن جوزى، همان، ص 636 و ابو شامه مقدسى، همان، ص 145.
22. سیوطى، همان، ص 361.
23. همان.
24. ابن فوطى، الحوادث الجامعه، ص 227.
25. ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 5، ص98 و سیوطى، همان، ص 361.
26. ابن خلّکان، وفیات الاعیان، ج 2، ص67.
27. همان.
28. ذهبى، تاریخ اسلام، حوادث 621-630،ص90.
29. شوشترى، مجالس المؤمنین، ج 2، ص 283.
30. همان، ص 283-284.
31. صفدى، الوافى با الوفیات، ج 5، ص42-43.
32. ابن طقطقى، همان، ص 436-438.
33. اربلى، همان، ص 280.
34. سیوطى، همان، ص 361 و ذهبى، تاریخ اسلام، ص 90.
35. عینى، عقد الجمان فى تاریخ اهل الزمان، ج1، ص 134.
36. حسینى، حبیب السیر، ج 2، ص 489 و ابن جوزى، المنتظم، ج 9، ص 602-603.
37. هندوشاه نخجوانى، همان، ص293; سبط ابن جوزى، همان، ص450 و ابن تغرّى بردى، همان، ج6، ص 139.
38. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 294 و ابن طقطقى، همان، ص 435.
39. ابن اثیر، همان، ص 116 و ذهبى، تاریخ اسلام، حوادث 581-590، ص 74.
40. ابن اثیر، همان، ج 27، ص 133 و هندوشاه نخجوانى، همان، ص 294.
41. ابن اثیر، همان، ج 24، ص 123-125 و همدانى، جامع التواریخ، ج 1، ص 401.
42. ابو شامه مقدسى، همان، ص 9.
43. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 294.
44. ذهبى، تاریخ اسلام، ص 95.
45. ابن تغرّى بردى، همان، ج 6، ص 139.
46. اربلى، همان، ص 283.
47. همان; ابن اثیر، همان، ج 24، ص 153 و ابو شامه مقدسى، همان، ص 52.
48. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 295.
49. ابن طقطقى، همان، ص 436.
50. همان و هندوشاه نخجوانى، همان، ص 296.
51. ابن اثیر، همان، ج 25، ص 142 و ابن ساعى، الجامع المختصر، ص 99.
52. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 297.
53. ابن فوطى، مجمع الاداب فى معجم الالقاب، ج 5، ص 274.
54. ابن اثیر،همان، ج 24، ص 153.
55. ابو شامه، همان، ص 55.
56. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 298.
57. ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الآلقاب، ج 5، ص 486.
58. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 298.
59. همان، ص 299 و ابن اثیر، همان، ج 24، ص 299.
60. صفدى، همان، ج2، ص 109.
61. همان و ابن اثیر، همان، ج 25، ص230.
62. ابن ساعى، همان، ص 265.
63. ابوشامه، همان، ص 56.
64. صفدى، همان، ج 2، ص 109 و ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الألقاب، ج 3، ص125.
65. صفدى، همان و ابن اثیر، همان، ج 25، ص 252.
66. ابن اثیر، همان و صفدى، همان، ج 1، ص147.
67. صفدى، همان، ج1، ص 147 و ذهبى، تاریخ اسلام، حوادث 621 ـ 630 ق، ص 408-409.
68. ذهبى، همان، هندوشاه نخجوانى، همان، ص 380.
69. صفدى، همان; ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الألقاب، ج 3، ص 486 و ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 22، ص 346.
70. ذهبى، همان.
71. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 301 و ابن اثیر، همان، ج 25، ص255.
72. همدانى، همان، ج1،ص470.
73. ختائیان، طایفه اى از زردپوستان ساکن اراضى شمال کوه هاى تیانشان بودند. آن ها توانستند حدود سال هاى 512 ـ 518 مابین دو دریاچه بلخاش و ایسى گول دولت تشکیل دهند.
74. ذهبى، تاریخ اسلام، حوادث 621-630ق، ص409.
75. ابن عماد حنبلى، همان، ج 5، ص 43.
76. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 299-300.
77. ابن طقطقى، همان، ص 440.
78. هندوشاه نخجوانى، همان، ص 302.
79. اربلى، همان، ص 285.
80. صفدى، همان، ج12، ص290 و ابن فوطى، مجمع الآداب فى معجم الألقاب،، ج 3، ص6.
81. صفدى، همان ج، ص221-222.
82. ابن فوطى، همان ج، ص 223.
83. ابن اثیر، همان، ج 26، ص 270 و ابوشامه مقدسى، همان، ص 142.
84. ابن فوطى، همان.
85. همان، ج 4، ص 565-566.
86. همان، ص 573; ابوشامه مقدسى، همان، ص 53 و سبط ابن جوزى، همان، ج 8، قسمت دوم، ص 527.