بازخوانی زمان و علت بیعت امام علی علیهالسلام با ابوبکر / محمدجواد یاوری
Article data in English (انگلیسی)
بازخوانی زمان و علت بیعت امام علی علیهالسلام با ابوبکر
محمدجواد یاوری
دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ تشیع
چکیده
سابقه «بیعت» به عنوان پیمانی طرفینی در میان مردم عرب به پیش از اسلام بازمیگردد. در اسلام نیز این رسم اجتماعی پذیرفته شد و پیامبر از آن بهره برد. در تاریخ اسلام، همواره حاکمان، بیعت و میثاق وفاداری مردم را موجب استحکام و اقتدار حکومت خویش دانسته و هرگز خود را از بیعت و اعتماد مردم بینیاز نمیدانستند. در اسلام رکن اصلی بیعت، اختیاریبودن آن است وگرنه مشروعیت ندارد. پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله در روز سقیفه گروهی با برنامهای از پیش تعیین شده ابوبکر را به خلافت رساندند. آنها برای استحکام قدرت او از هر تلاشی فرو گذار نکردند، حتی به زور برای او بیعت گرفتند. در رأس مخالفان خلافت ابوبکر، علی علیهالسلامو عدهای از بنیهاشم قرار داشتند. این نوشتار تلاش دارد تا بیان کند که بیعت گرفتن از علی علیهالسلامبعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله به زور و با هجوم به خانه فاطمه«علیهاالسلام» صورت گرفت. البته پذیرش بیعت از سوی آن حضرت بعد از شهادت حضرت زهرا«علیهاالسلام» و بر اساس مصلحتاندیشی و حفظ وحدت اسلامی بود؛ یعنی در زمانی که ابوبکر تمام تلاش خود را برای مقابله با مرتدان به کار بسته بود، آن حضرت ناچار بیعت با او را پذیرفت. واژگان کلیدی: بیعت، سقیفه، علی علیهالسلام، ابوبکر، زمان و علت بیعت.
مقدمه
گزارشهای تاریخی از منابع فریقین درباره جریان سقیفه، حاکی از آن است که اولین اقدام ابوبکر و همراهان وی برای به دست گرفتن قدرت سیاسی، گرفتن بیعت از مخالفان جریان حاکم بود. در چند روز اول کسب قدرت، از بسیاری بیعت گرفته شد. اما درباره بیعتگیری از بنیهاشم که در رأس آنان امام علی علیهالسلام قرار داشت، گزارشهای متفاوتی وجود دارد. برخی مورخان بیعت آن حضرت را پس از گذشت شش ماه، یعنی اندکی پس از شهادت فاطمه«علیهاالسلام» میدانند، اما برخی دیگر معتقدند که آن حضرت در همان روز اول تن به بیعت با ابوبکر داد، و برخی دیگر، اصل بیعت آن حضرت را نمیپذیرند. در این نوشتار تلاش بر آن است تا درباره زمان و علت بیعت امیرالمؤنین علی علیهالسلام با خلیفه اول، تحقیق و بررسی شود. و نیز تبیین شود که اگر آن حضرت تن به بیعت دادند در چه شرایطی و بر اساس چه اهدافی بوده است.
سابقه تاریخی بیعت در اسلام
سابقه بیعت به عنوان پیمانی طرفینی در میان مردم عرب به پیش از اسلام بازمیگردد. پیش از اسلام، رسم بیعت برای پذیرش مهتری رئیس قبیله یا انتصاب فردی به منصبی مهم، متداول بود. در آیین اسلام، این رسم پذیرفته شد و پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله نیز از این رسم و عادت اجتماعی در موارد متعدد بهره برد.
در اسلام، بیعت و پیمان وفاداری، بهویژه آنجا که با رهبر جامعه دینی صورت گیرد، اهمیت و ارزش ویژهای دارد و پایبندی به آن، نشانه دینداری و نقض آن به شدت مذمت شده است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله در تبلیغ دین مبین اسلام برای هدایت انسانها و بهویژه مردم جزیرهالعرب، پیمانها و بیعتهای مهمی، مانند پیمان عقبه اول، عقبه دوم، بیعت شجره و بیعت زنان مسلمان مکه پس از فتح این شهر، صورت داد که پایههای اقتدار اسلام بر محور آن شکل گرفت.
عناصر بیعت
بیعت در اسلام بر پایه ارکانی استوار است که با تحقق آنها حق و تکلیف بیعت کننده و بیعت شونده مشروعیت پیدا میکند و در غیر این صورت، مشروعیتی ندارد. عناصر اصلی پیمان و بیعت را چنین شمردهاند:
الف ـ افراد اجتماع اسلامی چه بهطور رسمی و چه از روی نیت پاک و صمیمی با رهبر و زمامدار خود پیمان میبندند؛
ب ـ رهبر در اسلام بایستی تمام شرایط رهبری در جامعه اسلامی را داشته باشد؛
ج ـ با بروز انحراف در رهبر، این پیمان مقدس خودبهخود منحل و نابود میگردد؛
د ـ آزادی کامل در منعقد ساختن این پیمان مقدس.1
رسم بیعت پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز برقرار ماند. اما ویژگی این بیعتها، به جز بیعتهای صورت گرفته با امام علی علیهالسلامو امام حسن مجتبی علیهالسلام، بر آن بود که معمولاً فردی را بدون مشورت عامه مردم و با نادیده گرفتن وصیت و ابلاغ پیامبر صلیاللهعلیهوآلهبه عنوان خلیفه و حاکم اسلامی برمیگزیدند و از مردم برای او به صورت جبر یا اختیار بیعت گرفته میشد. نقطه آغازین این تحول، ماجرای سقیفه بود. طبق گفته منابع تاریخی، در روز رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ابتدا عدهای، از جمله عمر بن خطاب، ابوعبیده جراح و برخی از سران انصار، با برنامهای از پیش طراحی شده در محلی به نام سقیفه بنیساعده بدون حضور نزدیکان پیامبر صلیاللهعلیهوآله از جمله علی بن ابی طالب و عباس جمع شده و با ابوبکر بیعت کرده، و در روزهای بعد به صورت عمومی برای وی از مردم بیعت گرفتند، اگرچه برخی با اکراه خلافت او را پذیرفتند.
اکنون با توجه به معنا و مفهوم بیعت، به موضوع چگونگی جریان بیعتگیری از بنیهاشم و علی علیهالسلام، زمان و علت آن پرداخته میشود، زیرا نتیجه هرچه باشد، چه اجبار و چه اختیار، بار معنایی خود را دارد. اگر اجباری در کار بوده پس در حقیقت، بیعتی شکل نگرفته و اگر بیعتی اختیاری صورت گرفته زمانی نافذ است که به سبب مصلحتاندیشی نباشد و شخص بیعت کننده در همه احوال، بیعت شونده را به رسمیت بشناسد.
جریان بیعت امام علی علیهالسلام با ابوبکر
با تثبیت حکومت ابوبکر در روز سقیفه، یعنی همان روزی که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله وفات کرد،2 بیعتگیری از مردم و مخالفان قدرت وی به شدت دنبال شد. به عبارت دیگر، پس از خاتمه بیعت در روز سقیفه، آنان از آن محل خارج شدند و در کوچهها به راه افتاده و به هر کس میرسیدند دست او را گرفته، به دست ابوبکر میمالیدند، چه آن شخص به این کار تمایلی داشت یا نه، چنانکه در خصوص بیعت سعد بن عباده آمده است:
سعد بن عباده گفت من با شما بیعت نخواهم کرد تا نزد خدای خود بروم. عمر گفت: ما او را آزاد نمیگذاریم تا بیعت کند.3
علاوه بر این اعمال زور و فشار از سوی اهل سقیفه در بیعتگیری که نمودی عینی داشت، دیگران نیز با طراحی عمر به تثبیت خلافت ابوبکر کمک کردند، به گونهای که طبری نقل میکند:
طایفه اسلم به جماعت بیامدند و با ابوبکر بیعت کردند. عمر گوید: وقتی اسلمیان را دیدم به پیروزی اطمینان یافتم.4
شیخ مفید به نقل از ابومخنف گزارش کرده است که عمر علاوه بر تلاش خود، طایفهای را نیز تحریک کرد که از مردم به زور بیعت بگیرند:
فاخرجوا الی الناس واحشروهم لیبایعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه وجبینه...؛5 مردم را برای بیعت با خلیفه جمع کنید، و هر کسی که امتناع ورزید بر سر و پیشانی او بکوبید... .
ابناثیر نیز در این باره چنین گزارش کرده است:
اگرچه عمر با ابوبکر بیعت کرد و مردم (مهاجرین) از او پیروی کردند، ولی انصار یا بعضی از انصار گفتند: ما جز علی علیهالسلامکسی را نمیپذیریم و جز با علی علیهالسلام بیعت نمیکنیم. بنیهاشم و زبیر و طلحه از بیعت با ابیبکر تخلف و خودداری نمودند.6
روز بعد، بیعت عمومی در مسجد تجدید شد.7 به گزارش یعقوبی و برخی مورخان، در جریان بعیت گرفتن از مردم عدهای از مهاجران و انصار از بیعت با ابوبکر سر باز زده و به علی بن ابیطالب پیوستند. آنها عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام بن عاص، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند.8
بنیهاشم و مخالفان دستگاه خلافت، از لحاظ اعتقادی بر آن بودند که خلافت، حق علی بن ابی طالب است، زیرا او علاوه بر آنکه پسر عموی پیامبر صلیاللهعلیهوآله، شوهر دخترش فاطمه زهرا«علیهاالسلام» و اولین جوانی بود که اسلام آورد و بر اساس رویداد تاریخی غدیر و بر پایه نص الهی از سوی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ولایت و امامت و خلافت بر مردم حق اوست. از این رو، بنیهاشم و علی علیهالسلامبهرغم بیعت مردم با ابوبکر در سقیفه بنیساعده، با او بیعت نکردند.9
بیعت نکردن امام علی علیهالسلام برای دستگاه خلافت سنگین و غیر قابل تحمل بود، از این رو تصمیم گرفتند که از علی علیهالسلام و بنیهاشم و افراد دیگری که بیعت نکرده بودند، بیعت اجباری بگیرند. یعقوبی در این باره مینویسد:
ابوبکر و عمر که خبر یافته بودند گروه بنیهاشم با علی بن ابیطالب در خانه فاطمه دختر پیامبر خدا فراهم گشتهاند، پس آنان با گروهی به عنوان مخالفت با این اقدام، به خانه هجوم آورند تا از علی علیهالسلام و مخالفان خلافت ابوبکر بیعت بگیرند، به همین علت بود که عمر آنها را برای بیعت ـ به سوی مسجد ـ کشید.10
ابنقتیبه نیز در گزارش خود آورده است:
عمر که شعلهای از آتش در دست داشت، تهدید به آتش زدن خانه کرد.11
یعقوبی در ادامه جریان سقیفه چنین مینویسد:
علی علیهالسلام بیرون آمد و زبیر شمشیری حمایل داشت. پس عمر با او برخورد و با وی درگیر شد و او را بر زمین زد و شمشیرش را شکست و به خانه ریختند، پس فاطمه«علیهاالسلام» بیرون آمد و گفت: به خدا قسم باید بیرون روید وگرنه مویم را برهنه سازم و نزد خدا ناله و زاری کنم.12
سپس زبیر و علی علیهالسلام و دیگر افرادی را که از بنیهاشم در آنجا گرد آمده بودند، به همراه خود بردند و علی علیهالسلام میگفت: «انا عبدالله و اخو رسولالله صلیاللهعلیهوآله؛ منم بنده خدا و برادر رسول خدا». آنها را نزد ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن. علی علیهالسلامفرمود:
من از شما به خلافت سزاوارترم، من با شما بیعت نخواهم کرد و شما سزاوارترید که با من بیعت کنید، شما خلافت را از انصار گرفتید، و با قرابت و نزدیکی با رسول خدا بر آنها احتجاج کردید و به آنها گفتید: چون ما به پیامبر نزدیکتریم و از اقربای او هستیم به خلافت سزاوارتر از شما هستیم، و آنها نیز روی همین پایه و اساس، پیشوایی و امامت را به شما دادند. من نیز با همان امتیاز و خصوصیت که شما بر انصار احتجاج کردهاید با شما احتجاج میکنم (یعنی همان قرابت و نزدیکی با رسول خدا) پس اگر از خدا میترسید با ما از در انصاف درآیید و همان را که انصار برای شما پذیرفتند شما نیز برای ما بپذیرید، وگرنه دانسته به ستم و ظلم دست زدهاید.13
ابنقتیبه مینویسد:
علی علیهالسلام فرمود: ای عمر شیری را بدوش که نصف آن از آنِ تو باشد، امروز تو کار او را محکم کن که فردا وی آن را به تو بازگرداند! نه به خدا سوگند سخنت را نمیپذیرم و با او بیعت نخواهم کرد. ابوبکر گفت: اگر بیعت نمیکنی تو را مجبور نمیکنم. ابوعبیده گفت: ای اباالحسن تو اکنون جوانی و اینها سالمندان قوم تو و قریش هستند و تجربه و کارآزمودگی که آنها دارند تو نداری، و ابوبکر از تو برای این کار نیرومندتر و تحملش بیشتر است، تو اینک آن را بدو واگذار کن و رضایت بده و اگر زنده ماندی تو بر این کار شایسته هستی و از نظر فضیلت و قرابت و سابقه و جهاد سزاوار خلافت هستی.
علی علیهالسلام در ادامه فرمودند:
ای مهاجران! خدای را در نظر داشته باشید و حق حاکمیت محمد را از خانه و بیت او به خانه و بیت خود منتقل نکنید و خاندان او را از حق و مقام او در مردم دور نسازید. ای گروه مهاجران به خدا سوگند که ما خاندان، به خلافت از شما شایستهتریم و آیا قاری کتاب خدا و فقیه در دین خدا و آگاه به سنت رسول خدا و کسی که بتواند این بار را به سرمنزل مقصود برساند در ما نیست، به خدا سوگند چنین کسی در ما هست، از هوای نفس پیروی نکنید که از حق دور خواهید شد. بشیر بن سعد گفت: اگر انصار این سخن را قبل از بیعت با ابوبکر از تو شنیده بودند هیچ کس با تو مخالفت نمیکرد، ولی چه میشود کرد که اینها بیعت کردهاند. امام علی علیهالسلام و فاطمه«علیهاالسلام» برای احقاق حق خویش تلاش زیادی برای بازگرداندن امر خلافت از ابوبکر کردند، اما عملاً این تلاش ثمری نبخشید. علی علیهالسلامکه چنان دید باید به خانه بازگردد، همچنان سکوت کرد تا فاطمه«علیهاالسلام» از دنیا رفت.14
آنچه باید یادآور شد این است که رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در هیچ یک از بیعتهای خود، حتی پس از فتح مکه و چیره شدن بر مشرکان، از کسی به زور و استیلا بیعت نگرفت. بنابراین، در تاریخ اسلام سقیفه، نخستین گردهمایی بود که با خشونت و پرخاش آغاز شد و برای ثباتش، به زور و ستیز از افراد بیعت گرفته شد.
اکنون با توجه به روشن شدن وضعیت سقیفه و تلاش قدرت حاکم در تحکیم جایگاه خود با بیعت ستاندن از امام علی علیهالسلامبرای ابوبکر، باید روشن شود که آیا این تلاش به نتیجه رسید یا بدون نتیجه ماند؟ و اگر به نتیجه رسید زمان اصلی بیعت بنیهاشم با ابوبکر کی بود؟
برای روشن شدن جواب این مسئله مهم، اقوال مختلف مورخان شیعه و سنی در این باره نقل میشود تا بتوان تحلیلی بر اساس نتیجه به دست آمده ارائه داد.
زمان پذیرش بیعت از سوی علی علیهالسلام
تاریخنویسان پس از ذکر گزارش اتفاقات سقیفه، ماجرای تحت فشار قرار دادن بنیهاشم و علی علیهالسلام را از سوی ابوبکر و عمر برای پذیرش بیعت، به چند صورت نقل کردهاند:
1. بعد از هجوم به خانه فاطمه«علیهاالسلام»، همگی بیعت کردند مگر علی بن ابی طالب علیهالسلام، چنانکه ابنقتیبه مینویسد:
آنانی که در خانه علی علیهالسلام بودند همگی بیرون آمدند و بیعت کردند، مگر علی علیهالسلام.15
2. هیچ کدام از بنیهاشم تا بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» بیعت نکردند. ابناثیر به نقل از زهری آورده است که علی و بنیهاشم و زبیر شش ماه ماندند و با ابوبکر بیعت نکردند تا فاطمه ـ رضی الله عنها ـ وفات یافت، آنگاه بیعت کردند.16
3. علی علیهالسلام در همان روز، با اجبار و اکراه بیعت کرد. محمد بن جریر طبری در این باره چنین مینویسد:
عمر سوی علی علیهالسلام و زبیر رفت و آنها را به ناخواه بیاورد و گفت: یا به دلخواه بیعت کنید و یا به اجبار بیعت میکنید. و آنها بیعت کردند.17
4. امیرالمؤنین علی علیهالسلام هیچگاه بیعت نکرد، چنانکه شیخ مفید مینویسد:
نظر محققان شیعه و عقیده حق این است که امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهالسلام هرگز با ابوبکر بیعت نکرد.18
5. گزارش دیگر در خصوص چگونگی بیعت توسط ابناثیر چنین نقل شده است: گفته شده که چون علی علیهالسلام خبر بیعت ابوبکر را شنید از خانه بدون رداء (عبا) یا ازار (عمامه یا روپوش) با شتاب خارج شد و با ابوبکر بیعت نمود. سپس روپوش خود را خواست و پوشید.
این روایت آنقدر ضعیف و سخیف است که کمتر مورخی آن را گزارش کرده، حتی بسیاری از مورخان سنی نیز آن را نپذیرفتهاند و در مقابل آن موضعگیری هم میکنند، چنانکه خود ابناثیر نیز این گزارش را نپذیرفته و اینچنین به آن پاسخ میدهد:
این روایت درست و صحیح نیست، بلکه روایت صحیح این است که امیرالمؤنین19 ـ علی ـ بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه ـ از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله ـ .20
با توجه به طرح دیدگاههای متفاوت درباره زمان بیعت علی علیهالسلام، مشخص شد که نظریه تعجیل امام علی علیهالسلام برای بیعت، طرفداری ندارد. بنابراین، آنچه باقی میماند بهطور کلی به دو دسته تقسیم میشود:
1. بیشتر اقوال مبنی بر این است که بیعت امام علی علیهالسلام با ابوبکر تحقق یافته، اما زمان آن از منظر برخی مورخان بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» و حدودا شش ماه بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله بوده است.
2. نظریه دیگر که مربوط به شیخ مفید است بر اصل عدم پذیرش بیعت از سوی آن حضرت تأکید دارد.
اکنون برای روشن شدن حقیقت امر، اقوال مورخان مشهور شیعه و سنی بررسی میشود تا بتوان از مجموع گزارشها جمعبندی ارائه کرد.
الف) مورخان اهل تسنن
1. ابنقتیبه دینوری چنین نقل میکند:
ابوبکر بار دیگر عمر، قنفذ و تنی دیگر را فرستاد و به آنها دستور داد تا علی علیهالسلام را نزد وی ببرند. به علی علیهالسلام گفتند: بیعت کن. علی علیهالسلام فرمود: اگر بیعت نکنم چه میکنید؟ در پاسخ وی گفتند: در این صورت، سوگند به خدا گردن تو را خواهیم زد. علی علیهالسلامگفت: در این صورت، بنده خدا و برادر رسول خدا را میکشید. عمر پاسخ داد: بنده خدا را آری، ولی برادر رسول خدا را هرگز. ابوبکر گفت: تا زمانی که فاطمه در کنار اوست او را مجبور بر این کار نمیکنم. علی علیهالسلام تا زمانی که فاطمه زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد. فاطمه«علیهاالسلام» پس از پدرش رسول خدا فقط 75 شب زنده بود.21
دینوری در ادامه میافزاید:
گویند وقتی فاطمه«علیهاالسلام» وفات کرد، علی علیهالسلام در پی ابوبکر فرستاد تا نزد وی آید. ابوبکر آمد، بنیهاشم نیز نزد علی بودند. ابوبکر آمده و آنها با وی در مسجد بیعت کردند.
2. مسعودی مینویسد:
هیچ کس از بنیهاشم با ابوبکر بیعت نکرد تا فاطمه ـ رضی اللّه عنها ـ وفات یافت. درباره بیعت علی ابن ابی طالب علیهالسلام با ابوبکر اختلاف است. بعضی میگویند بعد از ده روز پس از وفات فاطمه«علیهاالسلام»، یعنی هفتاد و چند روز پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهبیعت کرد، و بعضی سه ماه گفتهاند و بعضی شش ماه، و جز این نیز گفتهاند.22
3. محمد بن جریر طبری نیز چنین گزارش میدهد:
عمر سوی علی علیهالسلام و زبیر رفت و آنها را به ناخواه آورد و گفت: یا به دلخواه بیعت کنید و یا به اجبار بیعت میکنید، و آنها بیعت کردند.23
گزارش طبری از جریان سقیفه، چند نکته دارد: نخست، آنکه تنها این نقل، تسریع در بیعت گرفتن در جریان سقیفه را میرساند. دوم، این اتفاق در هر زمانی افتاده باشد، عامل زور و فشار باعث پذیرش این بیعت از سوی علی علیهالسلام بوده است. بنابراین، بدیهی است با توجه به رکن اصلی بیعت که اختیار است این نوع بیعتها نه اعتبار و حجیت شرعی برای بیعت کننده دارد و نه برای بیعت شونده جایگاه مشروعی دارد.
4. مقدسی در کتاب البدء و التاریخ مینویسد:
علی مدت شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد. فاطمه«علیهاالسلام» صد روز پس از پیامبر درگذشت. و بعضی سه ماه گفتهاند. علی علیهالسلامتا فاطمه«علیهاالسلام» را به خاک نسپرد با ابوبکر بیعت نکرد.24
5. ابنسعد در الطبقات الکبری درباره زمان وفات فاطمه«علیهاالسلام» برای روشن شدن زمان بیعت امام علی علیهالسلاممینویسد:
...پس ابوبکر سرپیچید از اینکه اموال ـ فدک ـ چیزی به فاطمه«علیهاالسلام» دهد. و فاطمه بر او خشم گرفت و نیز تا مرگ خود با او سخن نگفت. و فاطمه پس از پدرش تنها شش ماه زنده بود.25
6. بخاری در کتاب صحیح بخاری و مسلم در صحیح مسلم به مناسبت مسئله بیعت، درباره زمان بیعت علی بن ابی طالب علیهالسلاممینویسند:
...فاطمه«علیهاالسلام» با ابوبکر ـ در اعتراض به وی ـ سخن نمیگفت تا آنکه از دنیا رفت. وی بعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله شش ماه زندگی کرد... و تا زمانی که فاطمه«علیهاالسلام» زنده بود مردم به علی علیهالسلام توجه داشتند، اما تمایل مردم به وی بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام»کم شد. پس متمایل به کنار آمدن با ابوبکر و بیعت با او شد. اما علی علیهالسلام در طول مدت آن شش ماه هرگز بیعت نکرد... .26
7. بلاذری میگوید:
...علی با ابوبکر بیعت نکرد تا اینکه فاطمه«علیهاالسلام» شش ماه بعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت، وی در ادامه میافزاید، زمانی که جنگ با مرتدین آغاز شد عثمان نزد امام علی علیهالسلام آمد و گفت: تا وقتی که تو بیعت نکنی کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. عثمان پیوسته با وی سخن گفت تا اینکه وی را نزد ابوبکر برد و علی با او بیعت کرد و مسلمانان خشنود شده برای جنگ با مرتدین کمر همت بستند.27
ب) مورخان شیعه
1. یعقوبی میگوید:
پس بیرون رفتند و هر که در خانه بود رفت و چند روزی ماندند سپس یکی پس از دیگری بیعت میکردند لیکن علی جز پس از شش ماه و به قولی چهل روز بیعت نکرد.28
2. ابراهیم ثقفی کوفی اصفهانی در الغارات در شرح ماجرای بیعت علی علیهالسلام و بنیهاشم چنین مینویسد:
... ناگهان مشاهده کردم که مردم به طرف ابوبکر رفتهاند و شتابان با او بیعت کردند، من از بیعت خودداری کردم چون خود را از همگان به مقام ـ جانشینی ـ رسول خدا شایستهتر میدانستم. من مدتی صبر کردم تا آنگاه مشاهده نمودم گروهی از اسلام برگشتند و از دین اسلام دست برداشتند. در این هنگام برای حفظ اسلام من با خود به مصلحت اسلام فکر کردم و دیدم مسئله مهمتر از خلافت پیش آمده و خلافت در اینجا چندان اهمیتی ندارد.29
3. شیخ مفید درباره بیعت امام علی علیهالسلام مینویسد:
اتفاق نظر همه ـ دانشمندان ـ این است که بیعت امیرالمؤنین علیهالسلام با ابوبکر به تأخیر افتاد (یعنی در روز سقیفه این اتفاق نیفتاد) برخی کمترین زمان بیعت ایشان را سه روز [پس از ماجرای سقیفه] مطرح کردهاند. عدهای میگویند: بیعت علی علیهالسلام بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام»بود. برخی نیز میگویند: چهل روز بعد بیعت کرد. و گروهی دیگر میگویند: شش ماه طول کشید.
نظر محققان شیعه و عقیده حق این است که امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهالسلامهرگز با ابوبکر بیعت نکرد. آنها اتفاق نظر دارند که بیعت علی علیهالسلام با ابوبکر از همان روز سقیفه به تأخیر افتاد، سپس در خصوص بیعت ایشان بعد از این زمان، اختلاف کردهاند. از جمله چیزهایی که دلیل بر عدم بیعت علی علیهالسلام است اینکه:
الف ـ اینکه به بیعت عجله نکرده است امری مقبول است و عین هدایت، و عجله در بیعت عین ضلالت.
ب ـ تأخیر گمراهی و ترک بیعت، هدایت است.
ج ـ تأخیر و ترک بیعت هر دو صواب است.
د ـ وگرنه تأخیر بیعت و ترک آن خطا است.
پس اگر تأخیر در بیعت، گمراهی و باطل باشد، هر آینه علی علیهالسلام باید بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله به خاطر ترک امر حقی، گمراه شده باشد، حال آنکه امت اجماع دارند بر اینکه بعد از پیامبر صلیاللهعلیهوآله هرگز امر ضلالی از علی علیهالسلام صادر نشده است (یعنی هیچ کس نگفته است که علی گمراه شده است)... پس به سبب آنچه ما بیان کردیم ثابت شد که امیرالمؤنین علیهالسلام با ابوبکر بیعت نکرده است.30
اختلاف و تشتت اقوال در این زمینه به گونهای است که شیخ مفید نیز آنها را مطرح کرده است، از این رو به سختی میتوان در این باره اظهار نظر کرد و یک نظریه را پذیرفت. بنابراین، به نظر میرسد شیخ مفید به عنوان متکلم و فقیه برجسته شیعه ممکن نیست که بدون دلیل و مدرک سخنی را نقل کند و از آن دفاع کند، اما این امکان نیز وجود دارد که گوشهای از نکات تلخ تاریخی برای ایشان از حیث کلامی قابل توجیه نبوده و آن را نپذیرفته باشند. پس ممکن است با توجه به معنا و مفهوم بیعت و انشایی نبودن آن، یعنی الزام شرعی در عمل به آن، اکراه امام علیهالسلام به بیعت و دیدگاه کلامی شیعه، بهویژه شیخ مفید درباره عصمت ائمه علیهمالسلام وی قائل به عدم بیعت علی علیهالسلام با ابوبکر شده باشد. به عبارت دیگر، شیخ مفید درباره بیعت امام علی علیهالسلام با توجه به استدلال عقلی و مبنای کلامی خود به بحث پرداخته و به عدم بیعت علی علیهالسلام با ابوبکر استدلال میکند. چنانکه در کتاب الجمل مینویسد:
اکراه بر بیعت، دلیل بر فساد آن است با اینکه این روایت ـ بیعت علی با ابوبکر ـ در نهایت ضعف قرار دارد.31
توجیه دیگر اینکه بگوییم امام علی علیهالسلام برای نجات اسلام و پایمال نشدن زحمات پیامبر به نوعی با ابوبکر به مصالحه پرداخته است که در این صورت، معنای آن، بیعت اصطلاحی نیست، زیرا این سخن با مبانی کلامی و اعتقادی شیعه سازگارتر است.
4. سیدحسینمحمد جعفری در تشیع در مسیر تاریخ بعد از ذکر روایات مختلف درباره زمان و چگونگی بیعت میگوید:
ولی بنا به متعارفترین روایات نقل شده که میباید به جهت مدرک تاریخی جامع و شرایط محیطی به عنوان روایاتی موثق پذیرفته شوند، علی علیهالسلام تا هنگام مرگ فاطمه«علیهاالسلام»، یعنی شش ماه بعد، خود را کنار کشید.32
5. سیدجعفر شهیدی نیز از میان معاصران چنین مینویسد:
جز سعد، علی علیهالسلام و بنیهاشم و چند تن دیگر از صحابه نیز تا مدتی، از بیعت با ابوبکر سر باز زدند. بعضی مورخان نوشتهاند علی علیهالسلام در مدت شش ماه که فاطمه پس از محمد صلیاللهعلیهوآله زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد، ولی این اظهار نظر دور مینماید، چه خیرخواهی علی علیهالسلام برای امت و بیمی که از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخیر میگردید. از این گذشته، سران قوم که میخواستند پایه حکومت را هرچه زودتر استوار کنند مسلما این مدت دراز، او را به حال خود نمیگذاشتند.33
جمعبندی
از جمعبندی مجموع اقوال مورخان چنین به نظر میرسد که با تثبیت حکومت ابوبکر، بیعتگیری از مخالفان به شدت دنبال شد و در این راه از عامل فشار نیز بهره بردند. البته امام علی علیهالسلام تا مدتی با خلیفه بیعت نکرد، چنانکه آن حضرت در خصوص نپذیرفتن بیعت ابوبکر در سقیفه تا سپری شدن مدت زمانی، میفرمایند:
به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نمیگذشت که عرب پس از رحلت محمد صلیاللهعلیهوآلهخلافت را از اهلبیت او به دیگری واگذارد یا مرا پس از او از جانشینیاش بازدارد و مرا به رنج نیفکند جز شتافتن مردم به سوی فلان و بیعت کردن با او. من چندی از بیعت دست بازداشتم تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برمیگردند و میخواهند دین محمد صلیاللهعلیهوآله را از بن برافکنند، ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین، رخنهای یا ویرانی خواهم دید که برای من مصیبتبارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود.34
ابن ابی الحدید نیز در تفسیر و شرح این جمله امیرالمؤنین در نهجالبلاغه که فرمود: «فأمسکت یدی» میگوید:
منظور از این جمله، یعنی از بیعت با او (ابوبکر) خودداری کردم تا آنکه دیدم مردم از دنیا برمیگردند؛ یعنی اهل رده... و این تلاش علی علیهالسلام از باب دفع ضرر از دین بوده است و این کار واجب است، چه برای مردم امامی باشد چه نباشد.35
تنها اختلاف باقی مانده در گزارش برخی مورخان، اختلاف در زمان دقیق بیعت است. چنانکه گذشت بیشتر مورخان اهل تسنن، شش ماه بعد از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله را تأیید میکنند و معتقدند بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» بیعت صورت گرفته است. طبق این قول، فاطمه«علیهاالسلام» بعد از درگذشت پیامبر شش ماه حیات داشته است. اما برخی اقوال زمان بیعت را کمتر از شش ماه میدانند که در این گزارشها نیز بیعت بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» مطرح شده است.
این تشتت آرا در زمینه زمان دقیق بیعت، مانع اظهار نظر قطعی میشود، چراکه درباره زمان وفات فاطمه«علیهاالسلام» اقوال دیگری نیز مطرح است، چنانکه طبق گزارش ابنقتیبه دینوری که تا حدودی موافق با یک دیدگاه شیعه نیز میباشد، زمان وفات فاطمه«علیهاالسلام» 75 روز پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهمیباشد و طبق گزارش دیگری از سوی شیعیان، شهادت آن حضرت پس از 95 روز است.
بنابراین، اگر قبول کنیم که بیعت بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» صورت گرفته است، طبق دیدگاه شیعه، علی علیهالسلام حدود سه ماه و نیم از بیعت خودداری کرده است؛ یعنی تا زمانی که فاطمه«علیهاالسلام» زنده بود بیعتی از سوی امام علی علیهالسلام با ابوبکر صورت نگرفت. لذا این دیدگاه با قول برخی از مورخان سنی که بیعت علی بن ابی طالب علیهالسلام را پس از فوت فاطمه«علیهاالسلام» میدانند سازگارتر است. اما طبق گزارش برخی دیگر از مورخان سنی، بیعت پس از گذشت شش ماه از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهانجام شده است. این دیدگاه پذیرفته نیست، زیرا با مدت زمان وفات فاطمه«علیهاالسلام»در دیدگاه شیعه مخالف است. نیز با توجه به شرح ماجرای سقیفه و اقوال مورخان که بیان شد، و بر اساس شدت عجله حاکمیت در تثبیت جایگاه خود و خفه کردن صدای مخالف و تهدید علی علیهالسلام، به نظر میرسد آنان در پی بهترین فرصت برای گرفتن بیعت از ایشان بودند. از این رو، بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام»؛ یعنی پس از گذشت سه ماه و نیم از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله، یعنی همزمان با اوجگیری حرکت جنگهای رده و مبارزه با مرتدان، از امام علی علیهالسلامبیعت گرفته شد؛ بیعتی که بر اساس مصلحت بوده و در واقع نوعی مصالحه برای دفع ضرر بود، لذا از نظر اعتقادی بیعت اصطلاحی به حساب نمیآید.
با توجه به آنچه گفته شد به نظر میرسد که نظریه جناب استاد شهیدی با مدعای این تحقیق همخوانی داشته باشد، چنانکه ایشان مینویسند:
چه خیرخواهی علی علیهالسلام برای امت و بیمی که از تفرقه مسلمانان داشت مانع از تأخیر میگردید. از این گذشته سران قوم که میخواستند پایه حکومت را هرچه زودتر استوار کنند مسلما این مدت دراز، او را به حال خود نمیگذاشتند.36
معاویة بن ابی سفیان نیز که بیانصافتر از او در تاریخ کمتر شناخته شده است، در نامهای به امام علی علیهالسلام در بیان شدت جریان سقیفه مینویسد:
دستگاه خلافت، تو را همانند شتر سرکشی که به بند شده باشد، کشانکشان برای بیعت سوق داد.37
امام علی علیهالسلام در پاسخ معاویه میفرماید:
«به خدا سوگند، خواستی مرا نکوهش کنی ولی ستودی».[38]
اکنون پس از روشن شدن حدود زمانی بیعت، باید به این نکته اساسی پاسخ داد که چه انگیزهای باعث شد تا امام علی علیهالسلامتن به پذیرش بیعت با ابوبکر بدهد؟
علت پذیرش بیعت از سوی امام علی علیهالسلام
پس از روشن شدن این نکته که بیعت علی علیهالسلام بعد از وفات فاطمه«علیهاالسلام» اتفاق افتاده است باید دید که چه عواملی سبب پذیریش این بیعت از سوی آن حضرت شد. بررسی سخنان مورخان حکایت از این دارد که دستگاه حاکم تلاش داشت جایگاه نامشروع خود را مشروعیت بخشد و برای این کار از اعمال فشار بر بنیهاشم بهره برد. لذا اینان در پی فرصت بودند تا این کار را عملی کنند. از جهتی نیز علی علیهالسلامکسی نبود که بدون دلیل به بیعت با خلافت غاصبان حقش تن دهد. از این رو باید هدف و مصلحتی مهم وجود داشته باشد تا ایشان به این مصالحه و بیعت اکراهی تن داده باشد.
امیرالمؤنین علی علیهالسلام درباره جریان سقیفه و غصب حق اهلبیت علیهمالسلام، و چگونگی رفتار خود چنین میفرمایند:
هان به خدا سوگند ابن ابی قحافه جامه خلافت پوشید و نیک میدانست خلافت جز مرا نشاید که آسیاسنگ، تنها گرد استوانه به گردش درآید. آری من آن بلندقلهام که امواج معارف، سیلآسا از دامنههایش سرازیر باشد و هیچ پروازگر آسمانسایی را یارای تسخیر بلندی آن نباشد. پس میان خود و مقام خلافت پردهای آویختم و از همه چیز کناره گزیدم و به چارهجویی نشستم که: آیا با شانههایی بینصیب مانده از دست، یورش برم یا چنان ظلماتی را تاب آرم که در آن پیر، فرسوده و کودک، پیر شود، و مؤن تا دیدار پروردگارش دست و پا زند. پس خردمندانهتر آن دیدم که با خاری در چشم و استخوانی در گلو، صبر پیشه کنم، و کردم در حالی که به یغما رفتن میراثم را به تماشا نشسته بودم.39 به کار خود درنگریستم، دیدم پیش از آنکه بیعت کنم میبایست از فرمان رسولالله صلیاللهعلیهوآله اطاعت کنم که مرا به مدارا خوانده بود. آری، در آن هنگام، عهد و پیمان دیگری به گردن من بود.40
واقعیت این است که اگر به خاطر اسلام و مسلمانان نبود و میان امت اختلاف نمیافتاد آن جناب حتی به اندازه یک نیمروز، حکومت غاصب خلفا را تحمل نمیکرد، زیرا بارها به غصب حقش از سوی خلفا اشاره میفرمود و از آن دفاع میکرد، چنانکه در همان روز اول جریان سقیفه از اولویت خود به خلافت سخن به میان آورد.
غائله ارتداد و همگام با آن، ظهور پیامبران دروغین، حکومت نوپای اسلامی را با بحرانی دیگر روبهرو ساخت، چراکه داخل مدینه نیز مخالفتهای انصار و جمع زیادی از مهاجران، خلیفه اول را در تنگنای سیاسی قرار داده بود.
امام علی علیهالسلام نیز تا مدتها از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید و مخالفت خود را اعلام کرد، اما وقتی مسئله ارتداد رخ داد و حکومت اسلامی با خطر روبهرو شد، علی علیهالسلام از حق خویش گذشت و برای هدف والاتری بیعت با خلیفه را پذیرفت،41 زیرا در صورت عدم پذیرش بیعت از سوی امام علی علیهالسلام ممکن بود بسیاری، از جمله یاران باوفای وی از همراهی در جنگ خودداری کنند.
آن حضرت در خصوص علت بیعت خود با ابوبکر چنین میفرماید:
من چندی از بیعت دست بازداشتم، تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برمیگردند و میخواهند دین محمد صلیاللهعلیهوآله را از بن برافکنند. ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین رخنهای یا ویرانی خواهم دید که برای من مصیبتبارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود... در گیرودار آن حوادث از جای برخاستم تا باطل نیست و نابود شد و دین برجای خود آرام گرفت و استواری یافت.42
آری در این شرایط دشوار، نقش علی برای حکومت نوپای اسلام سرنوشتساز بود. حاضر نبودن ایشان در صحنه سیاسی، بهویژه در ماجرای ارتداد، در حالی که اولین مسلمان، داماد پیامبر صلیاللهعلیهوآله و نزدیکترین یاور او بود، میتوانست ابهامآمیز باشد و دستگاه خلافت را زیر سؤل ببرد. دستگاه خلافت میدانست که در هر شرایطی به بیعت علی علیهالسلام نیاز دارد، زیرا کسی تمایل به شرکت در جهاد ندارد و از طرف دیگر علی علیهالسلام نیز خود را مقید به دفاع از اسلام میداند. لذا به همین سبب، عثمان نزد آن حضرت رفته و در گفتوگوی با ایشان اظهار میدارد که اگر بیعت نکنی، هیچ کس به جنگ با دشمن نمیرود. با اصرار فراوان عثمان، امام علی علیهالسلام با ابوبکر بیعت کرد و مسلمانان خرسند شده، برای جنگ با مرتدان کمر همت بستند.43
اما امام علی علیهالسلام برای اینکه نشان دهد حاکمیت موجود را نپذیرفته یا آن را مشروع نمیداند، علاوه بر عدم بیعت ابتدایی، هیچ مسئولیت حکومتی را نپذیرفت و علاوه بر تصحیح اشتباه خلفا همواره از سیاست نادرست آنان انتقاد میکرد.
نتیجه
بیعتگرفتن از علی علیهالسلام با هجوم به خانه فاطمه«علیهاالسلام»صورت گرفت و کسانی که آن حضرت را در فشار قرار دادند ظاهرا به پیروزی خود امیدوار بودند، زیرا اگر علی علیهالسلام قیام میکرد از آنجا که زمینه قیام فراهم نبود، اختلافی پردامنه میان مسلمانان به وجود میآمد، و اگر هم تسلیم میشد، گروه مخالف به آسانی به حکومت نامشروع خود دست مییافتند. اما زمان بیعت علی علیهالسلام با توجه به شرایط موجود، بعد از شهادت حضرت زهرا«علیهاالسلام»، یعنی پس از سه ماه و نیم، با اعمال فشار دستگاه حاکم و مصلحتاندیشی امام علی علیهالسلام به حفظ وحدت اسلامی، صورت گرفت؛ یعنی در زمانی که ابوبکر تمام تلاش خود را برای مقابله با جریان مرتدان به کار بسته بود، آن حضرت به منظور حمایت همگان از اسلام و شرکت مسلمانان در سپاه ابوبکر با او بیعت کرد.
فهرست منابع
1. نهجالبلاغه، به کوشش سید رضی، ترجمه عبدالحمید آیتی، چاپ سوم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378.
2. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، چاپ دوم: تهران، نشر نی، 1379.
3. ابناثیر، عزالدین علی، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسه مطبوعاتی علمی، 1371.
4. ابناعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تحقیق غلامرضا طباطبایی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372.
5. ابنسعد، محمدبن کاتب واقدی، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر فرهنگ و اندیشه، 1374.
6. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، المطبعة دار الفکر، 1401ق.
7. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق محمد حمیداللّه، مصر، دار المعارف، 1959م.
8. ثقفی کوفی اصفهانی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انجمن ملی، 1353.
9. جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1373.
10. ، تاریخ خلفا، چاپ اول: قم، انتشارات دلیل، 1380.
11. جعفری، محمدتقی، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374.
12. دینوری، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، دار الاضواء، 1410ق.
13. شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، چاپ دوم: تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1363.
14. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، روائح التراث العربی.
15. ، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم: تهران، نشر اساطیر، 1375.
16. طوسی، تلخیص الشافی، تحقیق سیدحسین بحرالعلوم، چاپ سوم: قم، انتشارات عزیزی، 1394ق.
17. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسة الوفاء، 1403ق.
18. محمدجعفری، سیدحسین، تشیع در مسیر تاریخ، چاپ دوازدهم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1384.
19. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374.
20. مطهر بن طاهرمقدسی، البدء و التاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ اول: تهران، نشر آگه، 1374.
21. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختاره، تحقیق سید میرعلی شریف، چاپ دوم: بیروت، دار مفید، 1414ق.
22. ، الجمل، مکتبة الداوری.
23. نویری، شهابالدین احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره، مطبعة دار الکتب المصریه، 1342ق.
24. نیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، بیروت، دار الفکر، 1401ق.
25. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، چاپ نهم: تهران، نشر انتشارات علمی و فرهنگی، 1382.
1. محمدتقی جعفری، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 18ـ19.
2. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 1.
3. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 21 و تاریخ طبری، ج 4، ص 1348.
4. همان منابع.
5. شیخ مفید، الجمل، ص 59.
6. ابناثیر، همان، ص 13.
7. ابناثیر، همان، ص 21 و ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 186.
8. یعقوبی، همان، ج 1، ص 527.
9. ابناثیر، همان، ص 15 و مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 657.
10. یعقوبی، همان، و نیز ر.ک: ابناثیر، همان، ص 12 به بعد.
11. ابنقتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30: «وان ابابکر تفقد قوماً تخلفوا عن بیعته عند علی ـ کرم اللّه وجهه ـ فبعث الیهم عمر، فجاء فناداهم وهم فی دار علی، فأبوا ان یخرجوا، فدعا بالحطب وقال: والذی نفس عمر بیده، لتخرجن او لأحرقنها علی من فیها...».
12. یعقوبی، همان، و نیز ر.ک: ابنقتیبه دینوری، همان، ص 27 ـ 33.
13. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 28، ص 184 و نیز ر.ک: ابنقتیبه دینوری، همان، ص 28.
14. دینوری، همان، ص 28 ـ 29.
15. دینوری، همان، ص 29 و نیز ر.ک: یعقوبی، همان، ص 527.
16. ابناثیر، همان، ص 21 و نیز ر.ک: مسعودی، همان.
17. تاریخ طبری، ج 4، ص 1130.
18. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص 40 و 56 به بعد.
19 نکته قابل توجه آنکه ابناثیر در این گزارش و دفاعیه، امام علی علیهالسلام را با واژه امیرالمؤمنین مورد خطاب قرار داده است.
20. ابناثیر، همان، ص 13.
21. دینوری، همان، ص 29 ـ30.
22. مسعودی، همان، ص 646 و 657.
23. تاریخ طبری، ج 4، ص 1330.
24. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج 2، ص 764.
25. ابنسعد، همان، ج 2، ص 257.
26. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج 5، ص 82 ـ 84 و مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج 5، ص 153.
27. احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 586 ـ 587.
28. یعقوبی، همان، ج 1، ص 527.
29. ثقفی کوفی اصفهانی، الغارات، ج 1، ص 306: «فلما مضی لسبیله صلیاللهعلیهوآله تنازع المسلمون الأمر بعده، فواللّه ما کان یلقی فی روعی، ولا یخطر علی بالی ان العرب تعدل هذا الأمر بعد محمد صلیاللهعلیهوآله عن أهل بیته ولا أنّهم منّحوه عنّی من بعده، فما راعنی إلاّ انثیال الناس علی ابیبکر واجفالهم الیه لیبایعوه، فامسکت یدی و رأیت أنّی أحق بمقام رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله فی الناس ممّن تولّی الأمر من بعده فلبثت بذاک ما شاءاللّه حتی رأیت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام یدعون الی محق دین اللّه وملّة محمد صلیاللهعلیهوآله وابراهیم علیهالسلامفخشیت أنْ لم انصر الاسلام واهله أن أری فیه ثلماً وهدما یکون مصیبته أعظم علی من فوات ولایة أمورکم التی انّما هی متاع ایام قلائل، ثم یزول ما کان منها کما یزول السراب و کما یتقشع السحاب فمشیت عند ذلک الی ابیبکر فبایعته ونهضت فی تلک الأحداث حتی ذاغ الباطل وزهق وکانت کلمهاللّه هی العلیا».
30. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص 56 ـ59.
31. شیخ مفید، الجمل، ص 59.
32. سیدحسینمحمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، ص 68.
33. سیدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 93.
34. نهجالبلاغه، نامه 62، ص 763.
35. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ص 146 ـ 147.
36. سیدجعفر شهیدی، همان.
37. نهجالبلاغه، نامه 28، ص 651.
38. همان.
39. همان، خطبه 3، ص 45.
40. همان، خطبه 37.
41. رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 87.
42. نهج البلاغه، نامه 62، ص 763.
43. بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 587 و شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج 3، ص 77.