تأثير روابط عثمانيان و ازبكان
بر حيات دولت صفوى در عصر شاه طهماسب
حميد حاجيانپور
استاديار گروه تاريخ دانشگاه شيراز
چكيده
عثمانيان در دوره سلطان سليمان قانونى، با پرداختن به جنگهاى اروپايى، از ديپلماسى نظامى خود درباره ايران كاستند و حتى از تحريك ازبكان عليه صفويان خوددارى كردند. اما با رهايى از جنگهاى اروپايى و نيز تحريك شدن حساسيتهاى سياسى و مذهبى ازبكان، يورشهاى همزمانى در مرزهاى شرقى و غربى ايران رخ داد. زبان، نژاد و مذهب مشترك و انديشه تجديد خلافت، عوامل اتحاد عثمانيان و ازبكان عليه ادعاهاى مذهبى و سياسى صفويان بوده است.
اين پژوهش، چگونگى اتحاد عثمانيان و ازبكان را در دوره شاه طهماسب صفوى بررسى و علتيابى مىكند. در اين مقاله بر آنيم سياستهاى سلطان سليمان عثمانى را در زمينه ايران و به ويژه ديپلماسى وى را درباره ازبكان ماوراءالنهر واكاوى كنيم و پىآمدهاى اتحاد دو دولت سنىمذهب در شرق و غرب ايران را بر حيات دولت صفوى در اين دوران برشماريم. در واقع، اين پژوهش، بخشى از روابط درونى در جهان اسلام را در سده دهم هجرى/ شانزدهم ميلادى بررسى مىكند.
واژگان كليدى: عثمانيان، ازبكان، شاه طهماسب صفوى، سلطان سليمان قانونى، ماوراءالنهر.
مقدمه
شاه طهماسب با دو همسايه ستيزهگر در كشمكش قرار گرفت. يكى سلطان سليمانخان قانونى كه به مرزهاى شمال غربى ايران يورش مىآورد و ديگرى عبداللّهخان ازبك ـ جانشين رهبر قدرتمند و مؤسس دولت شيبانيان در ماوراءالنهر، يعنى محمدخان شيبانى ـ كه از قتل و غارت و اغتشاش در سرزمينهاى شرقى ايران فروگذارى نمىكرد. اين جانشين پرتوان كه وارث شكست سنگين مرو در سال 916 ق بود، با پيروزى در ماوراءالنهر و قتل مقام وكالت كه نيرومندترين امير تاجيك ايرانى بود، نشان داد كه مرگ بنيانگذار دولت ازبكان و فروكش كردن ايدئولوژى مذهبى ـ سياسى آنان، در ماوراءالنهر تأثيرى نكرده است. آن دولت همچنان به رياست عبيداللّهخان، دوران نوينى را در حيات سياسى ازبكان گشود و باگردآورى عالمان و فقيهانى همچون خنجى بر حيات مذهبى پيشين و سياستهاى ناكام محمدخان شيبانى تداوم بخشيد. از اين رو، در دوران طهماسب در شرق ايران بحران مذهبى و سياسى فروزان بود.
از سوى ديگر، دولت عثمانى در دوره اوج عظمت خود بود؛ به گونهاى كه دولتهاى بزرگ اروپايى از اين اقتدار در هراس بودند و آن را تهديدى جدى ارزيابى مىكردند. فتوحات سلطان سليمان در اروپاى مسيحى، درستى اين تحليل را نشان داد. بىگمان جنگهاى ويرانگر ايران و عثمانى و تضعيف قدرت عثمانيان براى دولتهاى اروپا بسيار مغتنم بود. در واقع، شاه طهماسب با ايستادگى در برابر عثمانيان از تسلط تركان بر سرزمينهاى اروپايى مجاور عثمانى جلوگيرى كرد.
روابط خارجى ايران در دوران حكومت شاه طهماسب اول، بيشتر با سه كشور عثمانى، ازبكان ماوراءالنهر و گوركانيان هند بود.1 در بخش پهناورى از سلطنت شاه طهماسب، سلطان سليمان بزرگ بر اريكه سلطنت عثمانى تكيه زده بود و پس از او سلطان سليم دوم و در دو سال آخر زندگى شاه طهماسب، سلطان مراد سوم بر عثمانى حكومت مىكرد.
در دوران سلطان سليمان قواى عثمانى در اوج اقتدار بودند؛ به طورى كه نهتنها براى ايرانيان، بلكه براى قدرتهاى بزرگ اروپايى نيز خطر ايجاد مىكرد. بدين جهت، اروپاييان از درگير شدن نيروهاى عثمانى در مرز ايران خشنود بودند. بوسبك، سفير فردينالد در دربار سلطان سليمان، اين خشنودى را كتمان نمىكند و مىگويد: «فقط ايرانيان ميان ما و نابودى حايل شدهاند».2
بىگمان ايرانيان از نظر نظامى از تركان عثمانى چه از نظر شمار سپاهيان و چه از نظر قدرت ارتش ضعيفتر بودند، ولى در برابر تركان عثمانى مقاومت جدى كردند. به ويژه كه هدف دائمى تركان عثمانى آن بود كه ازبكهاى ماوراءالنهر و ديگر مردمان سنىمذهب را به همكارى با خود براى حمله به صفويان تشويق كنند. در اسناد زمان سلطان سليمان و پدرش سلطان سليم به خوبى مىتوان اين خط مشى سياسى را ملاحظه كرد.3
سلطان سليمان قانونى كه در سال 926ق جانشين پدرش سلطان سليم شد، توان حكومت را براى گسترش امپراتورى در اروپاى مسيحى متمركز ساخت؛ زيرا با تحريكهايى كه پادشاهان نيرومند اروپايى همچون شارل پنجم امپراتور آلمان و اسپانيا و لويى دوم پادشاه مجارستان عليه منافع تركان عثمانى صورت مىدادند، موقعيت امپراتورى عثمانى در اروپا در معرض تهديد جدى قرار داشت. از اين رو، وى از درگيرىهايش با شاه اسماعيل اول كاست و از پيشنهاد صلح ايران حمايت كرد. بدينسان، آرامش در مرزهاى شرقى امپراتورى عثمانى پديد آمد و با آسودگى خاطر از حكومت صفوى به اروپاى مسيحى پرداخت.
در مدت تاخت و تازهاى سلطان عثمانى در اروپا، ايران صفوى از يورشها در مرزهاى غربى مصون ماند؛ هرچند سردى روابط دو كشور در دوران پس از چالدران و حتى در زمان جلوس شاه طهماسب ادامه يافت؛ زيرا صلح با ايرانيان، تنها ديپلماسى واقعبينانهاى بود كه سلطان سليمان بنابر مقتضيات زمان پذيرفته، ولى پس از صلح با فرديناند و شارل پنجم در سال 939 ق و رهايى موقت از جنگهاى اروپا، سلطان سليمان فرصتى دوباره براى اجراى سياستهاى پدرش در سرزمينهاى اسلامى يافت. براى اين هدف، دولت شيعىمذهب صفوى مانعى عمده در رسيدن به مقصود يعنى مركزيت جهان اسلام به شمار مىآمد. سلطان سليمان براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود و نياكانش براى سيطره بر جهان اسلام، به اختلافهاى مذهبى و عقيدتى ديرينه شيعه و سنى در دنياى اسلامى دامن زد.
سلطان عثمانى در اجراى سياستهاى خود، همانند پدرش سليم، به ازبكانِ ماوراءالنهر نظر داشت كه دشمن مشترك دستگاه صفوى بودند. او در برانگيختن ازبكان براى يورشهاى پى در پى و جنگ با قزلباشان شيعىمذهب، هرگز كوتاهى نكرد. ازبكان نيز به برقرارى مناسبات سياسى با سلطانهاى عثمانى علاقه نشان دادند و حتى كوشيدند همزمانى را در تهاجم به ايران با عثمانيان حفظ كنند؛ به گونهاى كه به هنگام حركت به سمت تبريز كه در تصرف نيروهاى عثمانى بود، سلطان عثمانى نامهاى از عبيدخان ازبك دريافت كرد كه در آن خان ازبك اعلام آمادگى كرده بود كه او نيز از شرق به ايران حمله كند.4 يورش ازبكان در سال 941ق به خطه خراسان نتيجه همين نامهنگارى بود.
همزمانى يورشها در مرزهاى غربى و شرقى و ضرورت نبرد در دو جبهه، محدوديت شديدى براى صفويان ايجاد مىكرد؛ زيرا بسيج حداكثر قدرت صفويه هم در غرب و هم در شرق امكانپذير نبود و در واقع، شمار ارتش صفوى همواره از دو ارتش عثمانيان و ازبكان كمتر بود. براى نمونه، در جنگ جام در سال 935ق در مقابل سپاهيان ازبك كه هشتاد هزار تن نيروى كارآزموده و نزديك به چهل هزار تن افراد چريك بود، شاه طهماسب تنها بيست و چهار هزار تن در اختيار داشت.5 آگاهى از اينكه شاه بيشترين نيروهايش را براى مقابله با تهديد عثمانى به آذربايجان برده است، اشارهاى بود براى ازبكان تا بر فشار خود در مرزهاى شمال و شرق بيفزايند. برعكس، بارها شاه طهماسب نيز نتوانست به واسطه يورشهاى عثمانيان در غرب، اقدامهاى درازمدتى در برابر ازبكان در پيش گيرد.
پيشينه تاريخى
نقش امپراتورى عثمانى، در نزاعهاى ايران و ازبكان در خراسان و ماوراءالنهر
الف) اشتراكات تركان غربى و تركان شرقى
اختلافهاى مذهبى شيعه و سنى در تاريخ ايران و عثمانى، پىآمدهاى ناگوارى بر جاى گذاشت. در اسلام، شريعت و دولت همزمان زاده شد و در هم آميخته گرديد. از اين رو، اختلافهاى دو فرقه عمده اسلامى، يعنى تشيع و تسنن تنها در باورهاى مذهبى نيست، بلكه اختلاف اصلى به امور سياسى هم مربوط مىشد كه همان وراثت مسند خلافت نبوى بود كه هر يك خود را وارث حقيقى آن مىخواند. اين صفبندى در جهان اسلام، عامل پايدارى براى رقم زدن دگرگونىهاى بعدى شد. از همين رو، عثمانيان با تكيه بر مشتركات دينى كه اساس زندگى در جوامع اسلامى بود، به اتحاد با ازبكان پرداختند. از سوى ديگر، زمينههاى مناسب عقيدتى در اوايل قرن دهم هجرى، مهمترين محرك ازبكان در نزديكى بيشتر با عثمانيان بود.
اشتراكات گوناگون عقيدتى، نژادى و زبانى از عوامل اساسى پيوند دو دولت مقتدر در شرق و غرب ايران گرديد. بدين گونه، حلقه محاصره سياسى و مذهبى ايران تنگتر شد و در فرسايش توان نظامى و اقتصادى ايران اثرگذار شد.
عثمانيان و ازبكان هر دو از اقوام ترك بودند و بنابر عادت و زبان و مذهب، اتحاد داشتند. از اين رو، دو دولت به سرعت مراوده پيدا كردند. هنگام حركت به سوى مرزهاى ايران، اين مراوده اهميت بسيار مىيافت. ازبكان سنىمذهب متعصب و عثمانيان كه خود را وارث دستگاه خلافت اسلامى مىخواندند، دشمن طبيعى ايرانيان شيعى بودند. اگرچه به وقت جنگ كمك اندكى به عثمانيان مىكردند، باز در هر حال اسباب اميدوارى بودند. از اين رو، همواره ايلچيان دو دولت به ويژه ازبكان به دربار عثمانى آمد و شد داشتند و سلطان عثمانى را از وضع پادشاهان ازبك و جنگهاى آنان با ايران آگاه مىكردند.
درباره ادعاى همزمانى خلافت اسلامى دو دولت سنىمذهب در بخارا و استانبول هنوز پژوهشى نشده است. ازبكان در ماوراءالنهر در مقابل دستگاه خلافت عثمانى مدعى خلافت و جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله شدند. منابع فقهى اين دوران، چون سلوك الملوك، از چگونگى سازش همزمان عقيدتى دو دستگاه خلافت بر اساس ايدئولوژى مذهب اهلسنت سخنى به ميان نياوردهاند. هرچند ازبكان در برخورد سياسى، خود را فروتر از عثمانيان پنداشتهاند، ولى پادشاه بخارا، با عنوان «امام الزمان و خليفة الرحمان» با استناد به آيات قرآنى در مقام جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله انتخاب مىگرديد و تمام مردم مشرقزمين مىبايست از وى پيروى كنند. به احتمال، سرسختى ازبكان در نگرش مذهبى، نگرانى سلطانهاى عثمانى را براى هممرز شدن با آنان برمىانگيخت كه مىتوانستند مدعيان بر حق خلافت اسلامى در نزاع با دستگاه خلافت عثمانى باشند.
اما در اوايل قرن دهم هجرى، مناسبات سياسى در فضاى كاملاً مذهبىِ زمان در روابط ازبكان و عثمانيان، در مقابل صفويان برترى يافت و نوعى همبستگى سياسى و نظامى رخ داد كه پىآمدهاى آن را بررسى خواهيم كرد.
آثار اين همبستگى، در يورشهاى همزمان آنان به ايران ديده مىشود. شاهان صفوى با تدبير سياسى و قدرت نظامى مىتوانستند يورشهاى آن دو دولت مقتدر را متوقف سازند. آنان بىگمان نيروى نظامى كافى براى مقابله با دو دولت در همسايگى شرق و غرب در اختيار نداشتند. در واقع، انعقاد پيمان صلح در يك جبهه و واگذارى بخشى از اراضى ايران، براى جلوگيرى از فروپاشى كشور و حفظ تماميت ارضى ايران يك تدبير نظامى بود. نماينده برجسته اين سياست، شاه عباس اول است. در زمان او از شرق، ازبكان، و از غرب، عثمانيان سرزمينهاى مرزى ايران را مورد تاخت و تاز قرار دادند. شاه عباس اول چون عرصه را بر خود تنگ يافت در تدبيرى سياسى و نظامى با دولت عثمانى مصالحه كرد و برادرزادهاش، حيدر ميرزا را به همراه چهار نفر از خانها، از جمله مهدىخان چاوشلو براى سفارت به استانبول فرستاد و در نوروز سال 1590 ق. / 999 م. مصالحه ايران و عثمانى شكل گرفت. به موجب اين مصالحه، شهر تبريز و ممالك آذربايجان و گنجه و قرهباغ و شيروان و گرجستان و لرستان به دولت عثمانى واگذار شد. افزون بر واگذارى اين ولايتها، شرطهايى براى زدودن اختلافهاى مذهبى دو كشور در پيمان گنجانيده شد. از جمله اينكه به صحابه رسولخدا صلىاللهعليهوآله بىاحترامى نشود و در مورد عايشه، سخنان زشت نگويند.6
پذيرش سختترين شرايط، از بحرانى بودن اوضاع ايران در آن دوران خبر مىدهد. در واقع، ضرورت سياسى براى سركوبى مهاجم ديگر يعنى ازبكان، عامل انعطاف در مرزهاى غربى بود. وقتى سپاه قزلباش در شرق ايران به دفع يورش ويرانگر ازبكان مىپرداخت، مرزهاى غربى از سوى عثمانيان يا مورد هجوم قرار مىگرفت، يا به تحريكهايى در اين نواحى مىپرداختند كه نگرانى ارتش ايران را در پى داشت. از اين رو، پس از مصالحه شاه عباس اول، فرصت كافى براى رفع فتنه ازبكان پيش نيامد و فتوحات شرقى نيز همواره ناتمام باقى ماند.
از سوى ديگر، برقرارى آرامش و حفظ مرزهاى غربى با تهاجم ازبكان همراه بود. وقتى سلطان سليم زمينههاى جنگ چالدران را فراهم مىكرد، ازبكان را به جنگ با ايرانيان تشويق كرد. عبيداللّهخان از پيشنهاد عثمانيان استقبال كرد. از اين رو، همزمانى در يورشها بر اساس آگاهىهايى بود كه از اوضاع داخلى دولت صفويه داشتند و اين، براى استقلال و تماميت ارضى ايرانيان خطرناك بود. نمونه آن، جلوس عبداللّهخان در سمرقند است كه سفير ويژه به دربار سلطان مراد سوم عثمانى فرستاد و جلوس خود را به آگاهى سلطان رسانيد و گفت:
حالا از براى حمله و لشكركشى به مملكت ايران موقع خوبى است. بايد به اتفاق يكديگر اقدامات لازمهاى در اين كار به عمل آورده شود.7
البته سلطانهاى عثمانى، به رغم اتحاد با ازبكان و وجوه مشترك مذهبى، از قدرت روزافزون ازبكان در ماوراءالنهر نگران بودند و خطر همسايگى با مرزهاى دولت ازبك آنان را پريشان مىساخت. از اين رو، در برهههايى از تاريخ اين دوره، ترجيح منافع ملى بر مشى مذهبى، در مناسبات عثمانيان و ازبكان به ثبت رسيده است. براى نمونه، در روابط چهار سال پايانى سلطنت مراد ثالث (متوفى 1595 ق/ 1003 م.) با دولتهاى خارجى، مىتوان «بىاساس بودن عقايد مذكور»، يعنى جنگ عقيدتى را دريافت. اين سلطان عثمانى با در نظر گرفتن اين موضوع كه اگر ضعف دولت ايران فزونى يابد، چه بسا ازبكان بتوانند ايران را تصرف كنند و همسايه خطرناكى براى دولت عثمانى گردند، با پادشاه ايران مصالحه كرد و در فروپاشى ازبكان كوتاهى نكرد و از ايرانيان، حمايت كرد؛ يعنى «صرفه دولتى را بر خط مذهبى ترجيح داد».8
مناسبات سياسى ازبكان و عثمانيان، گذشته از آثار داخلى، در بعد خارجى نيز در روابط سياسى ايران با دولتهاى ديگر تأثير نهاد. اتحاد ايران و مصر، در مقابل اتحاد عثمانى با ازبكان شكل گرفت. پس از سلطان بايزيد عثمانى، مسئله اتحاد دولت مصر و ايران پديدار شد. در نامه خواجه رستم، حكمران بخشى از كردستان، خطاب به سلطان بايزيد در مورد شاه اسماعيل تصريح شده است كه «... با چراكسه مصر مصالحه و اتحاد نموده...»9 است.
پيشامد اتحاد مصر و ايران امرى بر خلاف انتظار و آرزوى دولت عثمانى بود.
ب) روابط عثمانيان با ماوراءالنهر و خراسان پيش از صفويه
سلطانهاى عثمانى براى گسترش نفوذ سياسى و برقرارى سلطه مذهبىشان به عنوان وارثان خلافت اسلامى در جهان اسلام، كوشش مىكردند. وقتى دولت شيعىمذهب صفويه در اوايل قرن دهم شكل گرفت و در رقابت سياسى با تركان، با اروپا متحد شد تا از قدرت تهاجمى آنان بكاهد، عثمانيان نيز ازبكان سنىمذهب را براى تحريك عليه ايرانيان برگزيدند. تحريكهاى عثمانيان و دامن زدن به تنشهاى مذهبى در روابط سياسى ميان اين دو دولت، از عواملى بود كه در يورش ازبكان به ايران اثرگذار شد. البته تماس تركان عثمانى با سرزمينهاى شرقى ايران پيش از تشكيل دولت صفويه نيز وجود داشت. نامهنگارىهاى آنان با شاهان تيمورى و شخصيتهاى مذهبى و علمى خراسان و ماوراءالنهر در ميان اسناد، موجود است.10
در عهد شكوفايى هرات، ارتباط علمى و ادبى و هنرى با دنياى خارج وجود داشت. از همين رو، تركان عثمانى به شرق ايران توجه كردند. سلطان بايزيد عثمانى در اين سرزمينها، به پيشوايان مذهبى و معنوى روى آورد؛ چون مىدانست باورهاى عموم اقوام و طوايف ايران در اراده آنان است.
بايزيد عثمانى، پيوسته سفيرانى نزد سلطان حسين ميرزا بايقرا به خراسان فرستاد و روابط دوستانهاى با وى پديد آورد. سپس برخى از كاردانان و هوشمندان عثمانى را با عنوان علمآموزى به هرات فرستاد تا با تبليغات آنان، زمينه محبوبيت و نفوذ معنوى سلطان و دربار عثمانى فراهم شود. كمالالدين عبدالواسع از جمله اين افراد است. او مدتى در هرات اقامت گزيد و به معرفتاندوزى پرداخت و در سال 911 ق به استانبول بازگشت. مولانا احمد تفتازانى در نامهاى طولانى خطاب به بايزيد عثمانى، درباره عبدالواسع چنين مىنويسد:
مولانا كمالالدين عبدالواسع از بلاد روم جهت اقتنا فضايل و كسب علوم متشمر گشته و به دارالسلطنه هرات آمد. مدت متمادى به تعلم و تعليم و استفاده و افاده علوم عقلى و نقلى از روى جد تمام اشتغال نموده و جليس منصب نفيس تدريس يكى از مدارس عليه دارالسلطنه مذكوره بود. حالا اطراز تقبيل عتبه رفع مرتبه، مولاناى مشاراليه را باعث و محرك بر معادات و مراجعت وطن گشته؛ چون فضايل مآب مومى اليه را بدين فقير قليلالبضاعه علاقه استاد و شاگردى و رابطه پدر و فرزندى واقع بود، صحبت او را دعاى خيرى نگاشت و بدين چند كلمه مصدع گشته قدم جرأت در ميدان جسارت سپارش حال فضيلت اكتساب مشاراليه به نواب مىرود كه منظور اعتنا و ملتفت خاطر مهر انجلا گردد.11
سلطان بايزيد در سال 913 ق پاسخى محترمانه بدين نامه داد و پس از دادن لقبهايى چون «اعلم علماء الانام» و «افضل فضلاء الايام» و بسيارى لقبهاى احترامآميز ديگر، آگاهى داده است كه مولانا عبدالواسع رسيد. سپس توان علمى وى را نيز تأييد مىكند و هدايايى براى احمد تفتازانى مىفرستد.12
بايزيد با بهانه قرار دادن اين گونه امور و نيز امور عرفانى و معنوى، با چند تن از مشاهير هرات روابط دوستانه برقرار كرد و با فرستادن هداياى نفيس و سكههاى سرخفام طلا از آنان دلربايى كرد. از جمله خطاب به مولانا عبدالرحمن جامى نامههايى معتقدانه با قلم اهل ارادت و سرسپردگان نوشت و مقدارى نيز سكههاى بزرگ طلا كه ضرب فرنگستان بود، فرستاد. جامى در اشعارى كه در پاسخ سلطان بايزيد فرستاد، تفصيل اينگونه ارمغانها را بهدست مىدهد:
عطاهايى كه شاه معدلت كيش
فرستد سوى درويشان دل ريش
دليل رأفت و احسان شاهند
به اقبال و قبول او گواهند
زكثرت گرچه بيرون از شمارند
چو بخششهاى شه حدى ندارند
سلطان عثمانى نامه ديگرى به جامى نوشت و آن هنگامى بود كه جامى كليات اشعار خود را به او هديه كرد. در اين نامه نيز، سلطان بايزيد با ادب و احترام تمام رسيدن كليات را اعلام مىدارد و در آن تأكيد مىكند كه در زمره ياوران دراويش وارد شده و به مولانا عبدالرحمن جامى سر سپرده است:
... الحمدللّه كه اين مقال مصدوقه حال فرخ فال فرخندهمآل ماست كه كسوت والاى خلافت و خلعت سلطنت به طراز اكرام و اغراز اين فرقه ناجيه مطرز گردانيدهام... .
در پاسخ نامه، مولانا جامى گروهى از دراويش و معتقدان خود را به همراه درويش محمد بدخشى به ديار روم مىفرستد و در حق آنها سفارشهايى مىكند.13 بدين ترتيب، آمد و شد فرستادگان دو طرف پيوسته برقرار گرديد.
سلطان بايزد كوشيد از بزرگترين شخصيت علمى و روحانى هرات نيز با فرستادن هداياى نفيسى دلربايى كند. به همين منظور، نامهاى طولانى به مولانا احمد تفتازانى نوشت و مقامات علمى و عملى او را ستود.
با اين مقدمه، مىتوان به نقشه اثرگذار سلطان عثمانى براى استيلاى بر ايران پى برد، ولى حوادث روزگار با تدبيرهاى دربار عثمانى راست نيامد؛ محمدخان شيبانى در ماوراءالنهر، دولت ازبكان را تأسيس كرد و تركستان تا رود جيحون را تصرف كرد و تا حدود سمنان و مرز عراق عجم پيش رفت. شاه اسماعيل نيز دولت شيعىمذهب صفويه را در همسايگى مرزهاى شرقى عثمانى در عراق عجم و آذربايجان بنيان نهاد.
ج) روابط عثمانيان با ماوراءالنهر و خراسان پس از صفويه
بنيانگذارى صفويه به دست شاه اسماعيل، تمام مقدمهسازىهاى سلطان بايزيد عثمانى را كه در خراسان و آذربايجان با هزينههاى هنگفت براى دستيابى به نفوذ مادى و معنوى به عمل آورده بود، بر باد فنا داد. فروپاشى قدرت ازبكان در خاور بهدست شاه اسماعيل، گوشزدى به امپراتورى عثمانى، يعنى متحد باخترى آنها بود؛ زيرا پيروزى بر ازبكان و رقيبان ديگر، سبب گرديد كه در مقابل سياست توسعهطلبى و تهاجمى سلطانهاى عثمانى در شرق مانعى ايجاد شود.
اگر تا زمان روى كار آمدن خاندان صفوى، يكپارچگى مذهبى سبب نزديك شدن دو كشور رقيب مىشد و به پيدايش دوستى و اتحاد آنان مىانجاميد، با تشكيل دولت صفويه و پيش آمدن مسائل جديد مذهبى و سياسى، اين وضعيت تغيير يافت. از اين پس، قدرت روزافزون صفويه و اعمال سياست كشورگشايى شاهان صفوى در مقابل سياست جاهطلبى امپراتورى عثمانى سدى شديد ايجاد كرد و رقابتى آشتىناپذير، ميان دو كشور شكل گرفت و سرانجام سبب ضعف اين دو قدرت شرقى گرديد.
پس از بايزيد، سلطان سليم رفتار خشونتآميز پدر را درباره دربار صفوى و شيعيان تداوم بخشيد و با عبيداللّهخان ازبك براى جنگ با صفويان قزلباش همداستان شد و هيئتى سياسى به دربار عبيداللّهخان در سمرقند روانه كرد.
شكست اميرنجم در ماوراءالنهر و رسيدن خبر پيروزى ازبكان به دربار عثمانى، در هجوم عثمانيان به ايران در سال 920 ق مؤثر بود. سلطان سليم، چند ماه پيش از جنگ چالدران، در نامهاى كه به نام عبيداللّهخان فرستاده است، پس از مقدمهسازى و عبارتهاى استمالتآميز، از كفر و زندقه شاه اسماعيل و قوم قزلباش بحث مىكند و او را به جنگ شاه صفوى و گرفتن انتقام پدر تحريك مىكند و آمادگى خود را براى جنگ با ايرانيان ابراز مىدارد. در اين نامه آمده است:
... مدتى است كه اهالى بلاد شرق از دست صوفى بچه لئيم ناپاك اشيم افاك ذميم سفاك به جان آمدهاند با طايفه گمراه كه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ» و فرق ضاله سرنگون... با يقاد نار تعدى دود از خانمانها برآورده... تا از صف نعال فرمانبرى به صدر صفه فرماندهى شرقى يافت. در رقعه بقعه آن ديار چون خط بترسا كژروى را شعار و دثار خود ساخت... هر مؤمن موحد را بغض فى اللّه به آن طايفه گمراه امرى است مهم و غرضى است مسلم. جنابعالى را هم به هر والد بزرگوار خويش ـ تغصده اللّه بغفرانه ـ از همه بيش به حقيقت معلوم و متصور است كه جوهر پاكيزه روح دُرّى است بىبها در بحر فطرت كه جز غواص صفت تكوين احسن الخالقين كسى را بدو دسترسى ميسر نيست... خون چنين پادشاه خردمند دانشپسند و عدلپرور دادگستر هدر گشتن به فتوى: «كتب عليكم القصاص فى القتل» در هيچ مذهب روا نيست. وجه اوفى و طريق اولى عنداللّه و عندالناس آن است كه هر جد و جهدى كه در آيينه احتمال عقلى و مزاياى حيطه فهم و حوزه قوت وهمى رخ نمايد، مباشرت فرمايند و راه مسارعت پيمايند. باشد كه سهام صائب تبريز به نشانهگاه نهاده، تقدير حسن اصابت يابد... .14
سلطان سليم در پايان نامهاش طريق وداد و ادامه اتحاد و ارسال نامهها و رفت و آمد فرستادگان را خواستار شده است. درباره پيك خود، محمد بيك، كه حامل نامه است، توجه مىدهد كه پس از انجام دادن مأموريت خود برگردد.
در مقابل، عبيدخان از پيشنهاد سلطان سليم براى اتحاد استقبال كرد و خورشيد بهادر به همراه سفير عثمانى (محمد بيك) راهى قسطنطنيه شدند. سفير ازبك مأمور بود كه از دولت عثمانى، اسلحه آتشين و توپخانه و توپچى ينىچرى بخواهد. هرچند شيوه جنگ و گريز ازبكان، بهرهگيرى از توپ را غير ممكن مىساخت، ولى تجربه تلخ آنان در شكستهاى سنگين در برابر قدرت آتش و تفنگچيان ارتش ايران، آنان را به فراهم ساختن سلاح آتشين علاقهمند ساخت.
سلطان سليم سيصد نفر ينىچرى از راه كريمه، همراه سفير ازبك به ماوراءالنهر فرستاد و به خان تاتارستان كه فرمانرواى كريمه بود، دستور داد چندين عراده توپ و مقدارى زنبورك از اسلحههايىكه در جنگ عليه روسيه و لهستان به كار مىرفت، به هيئت مزبور دهد و زمينه مسافرت آنان را از راه سراى در شمال خزر، فراهم گرداند.
ينىچرى و توپخانه در اوايل سال 921 ق وارد بخارا شد. عبيدخان در محرم سال 920 ق، پس از پيروزى بر اميرنجم ثانى، در خصوص سرزنش سلطان سليم عثمانى در باب خونخواهى محمدخان شيبانى و بىحميتى سلطانهاى ازبك، پاسخ سلطان سليم را فرستاد.
عبيدخان با سپاهيان قزلباش و بابر شاه در حوالى سمرقند صفآرايى كردند. سردار معروف ايرانى ياراحمد اصفهانى ملقب به نجم ثانى كشته شد و ازبكان بر خراسان تاختند و قتل و غارت كردند. پس از اين پيروزى، عبيدخان كه سرمست باده غرور بود، در پاسخى به نامه سلطان سليم، درباره شكست ايرانيان و لشكريان بابر شاه شرح كاملى نگاشت و از اين پيروزى، به خود باليد. همچنين سلطان را آگاه ساخت كه به همه ميرزايان و بهادران و اميران و نيز طوايف ازبك و جغتارى و دودمان چنگيزخان بشارت پيروزى داده شده است و اتفاق بر «تصميم ازاله آن گروه مكروه متغلبه و فرق ضاله رفضه» حاصل شده است.
عبيدخان در نامه خود پس از ذكر عنوان و القاب سلطان سليم و اظهار شادمانى از رسيدن نامه وى چنين مىنگارد:
... على الخصوص زنادقه اوباش و ملاحده قزلباش دمّرهم اللّه و خذلهم كه از ابتداى خروج، با بىدست و پايى چند از علوج مغلوج از محض تغلب و تسلط رو به ظلم و بيداد نهاده، چندين هزار مسلمان را به غير حل به قتل آورده و هتك پرده ناموس ارباب عرض كرده و سوداى سلطنت با فكر خام در ديگ دماغ پخته و با سلاطين روزگار لاف برابرى و پنجه همبازويى زده، دفع و رفع آن قوم از واجبات ديده و فرايض عينيه انگاشته، مرة بعد اخرى مقالات و مكاوحات ازبكيان مسموع گماشتگان درگاه شده و هرچند به غفلت ما حسب التقدير سبقى از آن ملاعين بىدين و رفضه زشتآيين به ظهور پيوست. اما معلوم عالى است كه هرگاه سبعى از سباع و يكى از كلاب وضاع ديوانه گشته به ضرر انسانى قصد كند، محلهاى بل شهرى از اندفاع آن ضجرت كشيده به جمعيت و اتفاق به مدافعه در مىكوشند. پس گروهى كه از قلت به كثرت رسيده و هر يك در ديوانگى شهره عالم شده و دائما به خونفشانى و خونآشامى اوقات گذرانيده... شاهد حال هر يك افتاده شرمى از خدا و بيمى از شاه و گدا نكرده و به تمرد و تفرعن به توابع خويشتن دعوى «انا ربكم الاعلى» نموده و آن مستحقان جهنم نيز كلمات ابليسيهاش پذيرفته، زبان اهل عالم در حق ايشان نمط ناطق بود.
ترسيم از خدا و نترسيم از كسى
ترسيم از كسى كه نمىترسد از خدا
مع هذا، كلب اصغر وكالت سير آن كلب اكبر كه از عين نادانى به نجم ثانىاش ملقب نموده ... به سردارى لابل سربدارى با موازى هشتادهزار سوار سرخ سرنا هموار از ايران به پريشانى تورانيان پرداخته... به طرفهالعين دمار از روزگار ايشان برآوريم... .15
اين نامه به هنگام رسيدن عثمانيان به نزديكى چالدران، به سلطان سليم رسيد. خان ازبك در ادامه نامه، اعلام مىدارد كه از مغولستان تاكنار جيحون، همه تورانيان را براى جنگ تحريك كرده است و به زودى از سوى خراسان حمله خواهد آورد. عبيدخان با سلطان عثمانى وعده مىگذارد كه تركهاىمغربى با تركهاى مشرقى در اصفهان و كنار زايندهرود به شرف ديدار برادروار به يكديگر برسند و اين تأكيد بر مشتركات نژادى را در اتحاد نظامى و سياسى دو دولت مقتدر ترك در شرق و غرب ايران نشان مىدهد.
خان ازبك در اين نامه ميزان قدرت و شجاعت قزلباشان را بيان مىدارد و براى پيكار با قزلباشيه همدستى همه ملتهاى سنى را ضرورى مىشمارد. در واقع، بر بهرهگيرى از تعصبها و شكافهاى عميق مذهبى اصرار مىورزد.
بنابر نوشته هامرپورگشتال، سلطان سليم به هنگام جنگ چالدران نامهاى به زبان فارسى نوشت و به عبيداللّهخان ازبك، حكمران سمرقند فرستاد و او را براى حمايت از جامعه مذهب تسنن، به يورش بر مملكت ايران، تكليف كرد.16
سلطان سليم در رجب سال 921 ق پس از فتح چالدران، نامهاى به زبان تركى در پاسخ عبيداللّهخان نگاشت و در اين نامه اعلام داشت كه تمامى سرزمينهاى ديار بكر را تا حدود كردستان، از كشور قزلباش به تصرف در آورده است. هرچند ايرانيان تقاضاى صلح و آشتى كردهاند، ولى هرگز زير بار نرفته و مصمم است ريشه قوم قزلباش را براندازد. پس، از خان ازبك درخواستى دارد:
... بر جنابعالى نيز لازم است با امراى بزرگ آن نواحى مراسله و مشاوره نموده، همگى متفقا ماده فتنه و فساد را قطع كنيد و تا آنجا كه ممكن است نام و نشان قزلباش را از عالم ناپديد سازيد و با اعلام و گزارش پياپى احوال و اوضاع خود كه لازمه اتفاق طرفين است اقدام و اطمينان داشته باشيد كه بنيان يگانگى و اخوت و اساس اتحاد و وداد طرفين روز به روز مستحكمتر مىشود. و سفير شما سيدمحمد شرايط رسالت را به نهايت خوبى انجام داده، اينك با عنايات بىپايان ما محظوظ و كامياب گرديده و تقاضاهايش اجابت شده رخصت مراجعت حاصل كرده بدان جانب روانه گرديد.17
بنابراين، عبيداللّهخان به تحريك سلطان سليم با ديگر فرمانروايان ازبك متحد شدند و به خراسان تاختند و هرات را فتح كردند. اما يورش سپاهيان قزلباش، به عقبنشينى ازبكان به ماوراءالنهر انجاميد، ولى پس از چالدران و پيروزى متحد آنان در غرب ايران، بار ديگر به خراسان طمع كردند و در سال 927 ق عبيداللّهخان با سى هزار سوار عازم خراسان شد و تا هرات پيش رفت. شاهزاده طهماسب ميرزا و اميرخان موصلو، يورش ازبكان را پس زدند و از اين تاريخ تا مرگ شاه اسماعيل صفوى، تعرض مهمى به خراسان نشد.
روابط عثمانيان و ازبكان در دوره شاه طهماسب
1. دوره عبداللطيفخان ازبك
در سال 957 ق سلطان سليمان قانونى با فرستادن نامهاى به عبداللطيف كه پس از عبيداللّهخان18 عنوان خانى و سلطنت ماوراءالنهر يافته بود، وى را از نتيجه جهاد در آذربايجان و عراق عجم آگاه ساخت و خان ازبك را براى حمله به ايران تشويق كرد؛ با اين استدلال كه «اگر از آن جانب نيز لشكريان دين عنان عزم را به حركت در آورد، وجود مضراتآلود طايفه ضلالتآمال خسرانمآل از صفحه روزگار معدوم و نابود شدنش حتمى مىباشد».19 در اين نامه، سلطان عثمانى با اشاره به مشكلات حج گزاران در عبور از ايران، كوتاهى ازبكان را براى نابودى صفويان سرزنش مىكند و ضعف و سستى ايرانيان را فرصت مناسبى براى ريشهكنى آنان مىداند. اين اغوا اثر گذارد و در همان سال، عبداللطيفخان و براقخان ازبك با لشكرى فراوان به هرات رهسپار شدند و كوششهاى والى هرات و سپاه قزلباش در دفع يورش ازبكان به شكست انجاميد و هرات براى مدتى در دست ازبكان قرار گرفت.
2. دوره براقخان ازبك
با مرگ عبداللطيفخان ازبك در سال 959 ق، براقخان عنوان خانى و سلطنت ماوراءالنهر يافت، ولى جلوس او بر حكومت ماوراءالنهر، موجب بروز اختلافها و تضادهايى ميان برادران وى در سمرقند و ديگر خانهاى ازبك گرديد. اين كشمكشهاى درونى، مدتها خراسان را نگاه داشت و در اين مدت، پيوستگى و اتحاد ازبكان و عثمانيان نيز سستى گرفت. از اين رو، براقخان كه در طول سه سال نتوانسته بود براى اتحاد و دوستى خود با سلطان ترك گامى بردارد، در سال 963 ق نامهاى به سلطان سليمان نوشت و با پوزشخواهى از تعويق يورش ازبكان به ايران، مخالفت برادران و سلطانهاى ازبك را در تعويق مؤثر شمرد. همچنين خان ازبك تصميم خود را براى جنگ با قزلباشان اعلام داشت و از سلطان سليمان خواست مبانى اتحاد را تحكيم كند و نامهنگارىها را ادامه دهد. از اين نامه مهم بر مىآيد كه سلطان سليمان، ازبكان را با اسلحه و مربيان نظامى و سرباز براى جنگ با ايران آماده مىكرده است: «... در همان فرصت كه ايلچيان آمدند و سيصد نفر ينىچرى و توپ و ضربزنها را آورند، مىخواستيم كه به نيت غزا سوار شده بر سر مخالفان دين كه در خراسان زميناند رويم...».20 پس از دو ماه، پادشاه ازبك با واسطه نظامالدين احمد چاوش كه به استانبول برمىگشت، به سلطان خبر داد كه سپاهيان او بخارا را گرفتهاند و از آنجا نيز عبور كردهاند. سومين نامه به سلطان عثمانى همراه شيخ مصلحالدين مصطفى فرستاده شد كه براى ديدن نزديكان خود به استانبول مىرفت. سلطان سليمان عثمانى در پاسخ نوروز بهادر، ملقب به براقخان، دو نامه نوشت. يكى درباره سفارش شيخ مصلحالدين و ديگرى در زمينه جلوس او به تخت خانى و حاضر بودن براى حفظ مراتب دوستى و اتحاد كه با عبداللّه و عبداللطيفخان منعقد شده بود. او در اين نامه تأكيد مىكند در حالت كنونى كه با دولت ايران صلح كرده است، از دادن و خواستن مدد معذور است.21 در واقع، عثمانيان سياست خارجى خود را در روابط با ازبكان بر اساس نوع روابط با ايرانيان تنظيم مىكردند و نامه سلطان سليمان به براقخان به منزله درخواست اعمال سياست ملايم ازبكان در مورد ايرانيان بود.
سلطان سليمان در نامه كوتاهى به زبان تركى در سال 964 ق خان ازبك را از برقرارى صلح ميان دولت عثمانى و ايران آگاه ساخت. بنابر اين نامه، شاه طهماسب «با تضرع تمام چندين بار نمايندگى به دربار سعادت آشيان ما روانه داشت كه از اين به بعد از جاده شريعت منحرف نخواهد شد و تقاضاى صلح نمود...».22 مفهوم بيان سلطان عثمانى در اين نامه براى ازبكان آن بود كه مىبايد يورش خود را به ايران متوقف سازند.
يكى از رخدادهاى مشهور دوران سلطنت شاه طهماسب، پناهنده شدن شاهزاده فرارى عثمانى بايزيد در سال 967 ق به دربار ايران بود. با وجود پناهندگى بايزيد، سلطان سليمان كوشيد تا نامهنگارىها و روابط دوستانه را با شاه طهماسب همچنان حفظ كند. اتحاد دولتهاى اروپايى و مقام پاپ عليه امپراتورى عثمانى، اين فرصت را از سلطان ترك گرفته بود كه تمام توان امپراتورىاش را تنها در شرق به كار گيرد. تقسيم نيروى نظامى در دو جبهه و هزينههاى گزاف آن سبب شد كه به صلح در شرق تن در دهد. از آن پس، مناسبات سياسى و دوستانه دو كشور تا پايان حيات سليمان و شاه طهماسب ادامه يافت و حتى حوادثى مانند پناهندگى شاهزاده بايزيد به ايران آن را متزلزل نساخت.
3. دوره پيرمحمدخان ازبك
با بررسى منابع تاريخى درمىيابيم كه اگرچه سلطان سليمان به ظاهر با شاه صفوى ملايمت داشت و در نامههايش اظهار دوستى و خيرخواهى مىكرد، ولى در نامههايى كه براى ديگر حكمرانان و خانهاى سرزمينهاى شرقى مىنوشت، انتهاى دشمنىاش را در حق شاه طهماسب اظهار مىداشت. چنانكه از طريق درويش محمد بدخشانى كه به عزم زيارت اماكن مشرفه به عثمانى رفته بود، در نامهاى كه براى پيرمحمدخان ازبك نوشت، نيات واقعى خود را ابراز كرد: «اين ايرانى كه تاج بر سر گذاشته، از باد تكبر ورم كرده است. اين شاه گمراه كه پشتش در زير بار ذلت و شرمسارى دوتا خم برداشته است، ايلچى نزد ما فرستاده با كمال خفت و حقارت استدعاى صلح نموده [است]، ما نيز از روى رأفت و رحمت مصالحه را از براى يك زمان قبول نموديم، ليكن از وقتى كه به پسر گناهكار من بايزيد پناه داد، مصالحه را با منتهاى پستى فطرت كه آثار آن در جبهه او نمودار است بر هم زد. بعد از اين، ديگر اعتبارى به گفتار و كردار او باقى نمانده است و بازوى تواناى من از براى انعدام و انهدام او عنقريب بلند خواهد شد. البته خان ازبكها مانند مسلمانان پاك اعتقاد، در اين كار با ما همراهى خواهد كرد».23
شاه طهماسب نيز درصدد تحكيم صلح ميان دو كشور بود. با وجود تحريكهاى بايزيد براى جنگ با عثمانيان، وى مخالف بر هم زدن پيمان صلحى بود كه به تازگى با سلطان عثمانى بسته بود. سرانجام به ظاهر بر اثر سوءظن در نقشه كودتا در قزوين توسط شاهزاده بايزيد و در واقع، براى حفظ مناسبات دوستانه، شاه طهماسب بايزيد و چهار پسرش را به هيئت عثمانى تسليم كرد و موارد پيمان آماسيه مورد تأييد مجدد قرار گرفت. بنابر دستور سلطان سليمان پس از آنكه پنج شاهزاده عثمانى در اختيار عثمانيان قرار گرفتند، كشته شدند. در پى هداياى امپراتورى عثمانى در خصوص تسليم بايزيد، سفارت بزرگى از ايران در مقابل نمايندگان سلطان كه چهارصد هزار دوكا در بهاى قتل بايزيد براى شاه طهماسب آورده بودند وارد استانبول گرديد. هيئت ايرانى در عثمانى، اوضاع را پس از تسليم كردن بايزيد مساعد ارزيابى كرده بودند؛ در حالى كه عثمانيان در مناسبات سياسى و عقيدتى خود با ايرانيان انعطافى نشان ندادند. درخواستهاى سفير ايران از دربار عثمانى جالب توجه بود: اولاً در جنگ با تركمانان و ازبكان شاه طهماسب را يارى دهند؛ ثانيا حاجيان ايرانى را در عبور و مرور از سرزمينهاى عثمانى آزادى و امنيت بدهند؛ ثالثا پدر ايلچى را كه همراه خود آورده بود اجازه دهند در بيتالمقدس مجاور شود و باقى عمرش را در آنجا گذراند؛ رابعا آن پنج نفر پسران خان بطليس (بدليس) را كه به بغداد گريختهاند، به گماشتگان شاهى تحويل دهند.
هامرپورگشتال كه به منابع اروپايى و تُرك توجه دارد، برخى نكات مهم از روابط عثمانيان و ازبكان و ايرانيان را كه در منابع عصر صفوى ديده نمىشود، در اختيار مىگذارد. وى برخورد قاطع سلطان عثمانى را با درخواستهاى هيئت ايرانى ثبت كرده است: «مورد اول به جهت اينكه تركمانان و ازبكان با عثمانيان هممذهباند و امداد رافضيان در جنگ اهل تسنن، خلاف قانون شريعت و زاكون ملت است قبول نشد. موارد ديگر را نيز سلطان عثمانى نپذيرفت، مگر اخراج كردن پسران خان بدليس را؛ زيرا مذهب و عادت مانع نبودند، از اينكه آنها را به دست جلاد و ميرغضب بسپارند».24
به رغم برخورد سرد سلطان ترك با درخواستهاى شاه ايران و تأكيد بر اشتراك مذهب با ازبكان، شاه طهماسب به تداوم مصالحه ميان دو كشور علاقه نشان داد. سياست احتياطآميز شاه طهماسب در برخورد با پناهندگى بايزيد براى حفظ همين مصالحه بود.
نتيجهگيرى
به طور كلى، مناسبات ازبكان و عثمانيان در دوره شاه طهماسب، به گونهاى شكل گرفت كه پىآمدهاى آن بر پريشانى اوضاع در مرزهاى شرقى و غربى ايران آشكار بود. در واقع، تا زمانى كه سلطان سليمان عثمانى به فتوحات اروپايى مىپرداخت، ايران مصون ماند. نهتنها تهاجمهاى عثمانيان فروكشيد، بلكه سلطان عثمانى از برانگيختن دربار ازبكان در ماوراءالنهر خوددارى كرد. اما زمانى كه بحران در روابط دو كشور بروز كرد، آثار ويرانگرى بر حيات سياسى و اجتماعى ايران نهاد. در اين دوران مهم، هم مرزهاى غربى كشور گشوده شد و هم يورشهاى حساب شده در شرق ايران شكل گرفت. البته ازبكان از ارتباط با دربار عثمانيان بسيار شادمان بودند؛ بهگونهاى كه پيشقدمى در طرح حمله مشترك به ايران براى حل مشكل صفويان از سوى ازبكان بارها به ثبت رسيده است.
افزون بر زبان و نژاد و مذهب مشترك كه عامل پيوند اين سرزمين سرزمينهاى تركنشين بود، دشمنى مشترك با صفويان، عثمانيان و ازبكان را در اتحاد مستحكمترى قرار مىداد. اين ارتباط افزون بر مناسبات سياسى و مذهبى، در قالب نظامى نيز تجلى يافت و سلاح و سرباز و مربيان نظامى از سوى عثمانيان به ماوراءالنهر فرستاده شد. در دوران جنگ، تركان عثمانى با نامهنگارىهاى خويش كه بيشتر بر مباحث عقيدتى و ارتداد صفويان و اشتراك مذهب استوار بود، در تحريك ازبكان كوشيدند و از اين جهت، خراسان شاهد لشكركشىهاى طولانى و پيوسته بود.
در زمان برقرارى صلح ميان ايران و عثمانى، سفيران ازبك در دربار عثمانى با شرايط مرحله جديد آگاه مىشدند و سلطان عثمانى از همراهى با دربارهاى ماوراءالنهر براى حمله به ايران معذور بود. البته وضع در مورد ايرانيان نيز اين چنين بود و قرابتهاى مذهبى و نژادى مانعى در يارى ايرانيان در جنگ با ازبكان به شمار مىآمد. يك نمونه آن، درخواست شاه طهماسب از سلطان سليمان عثمانى است كه آشكارا خلاف شريعت ارزيابى گرديد و بر همكيشى با ازبكان تأكيد ورزيده شد.
منابع
1. استرآبادى، سيدحسن بن مرتضى حسينى، تاريخ سلطانى (از شيخ صفى تا شاه صفى)، به كوشش: احسان اشراقى، تهران، انتشارات علمى، 1364.
2. اسكندربيگ تركمان، تاريخ عالم آراى عباسى، به كوشش: ايرج افشار، جلد 1، تهران، اميركبير، 1334.
3. افوشتهاى نطنزى، محمود بن هدايتالله، نقاوه الاثار فى ذكر الاخيار، به اهتمام: احسان اشراقى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350.
4. براون، ادوارد، تاريخ ا