انصار و امیرمومنان(ع)
Article data in English (انگلیسی)
انصار و امیرمومنان علیهالسلام
سعید طالقانى
کارشناس ارشد تاریخ اسلام
چکیده
انصار از یاران مخلص پیامبر صلىاللهعلیهوآله و عموماً طرفدار اهلبیت علیهمالسلام و امام على علیهالسلامبودند و در میان اصحاب رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهاکثریت یاران اهلبیت و امیر مؤمنان علیهالسلام را تشکیل مىدادند. آنان اگرچه به علت وجود رقیب قدرتمندى چون قریش و وجود منافقان طرفدار قریش، نتوانستند در جریان سقیفه آنگونه که لازم بود نقش خود را در دفاع آشکار از امیر مؤمنان و اهلبیت علیهمالسلام به درستى ایفا کنند، ولى آنان همواره به اهلبیت و امام على علیهمالسلام علاقهمند بوده و با آنان دشمنى نداشتند. آنان به منظور جلوگیرى از تسلط قریش که قصد محروم کردن اهلبیت را داشتند، در ماجراى سقیفه وارد شدند. در این تحقیق رابطه انصار با امیر مؤمنان علیهالسلام بررسى شده است.
واژگان کلیدى: امیر مؤمنان، سقیفه، انصار، اصحاب و تعامل انصار با امیر مؤمنان علیهالسلام.
مقدمه
انصار، نامى است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله آن را براى اوس و خزرج برگزید!1 آنان یمانىالاصل بودند و نسبشان به قبایل عرب قحطانى مىرسید. آنها بعد از هجرت رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهبه مدینه، آن حضرت را در مقابل دشمنانش یارى کردند، و به همین دلیل انصار نام گرفتند. خداوند متعال هم آنان را در قرآن بدین نام خوانده و فرموده است:
وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدَاً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛2
و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانى که به نیکوکارى از ایشان پیروى کردهاند، خداوند از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنودند. و براى آنان بوستانهایى آماده کرده است که جویباران از فرودست آن جارى است و همواره جاودانه در آنند؛ این رستگارى بزرگ است.
آنچه از دیرباز پیوسته مورد سؤال بوده این است که انصار در برابر خلافت امیر مؤمنان چه دیدگاهى داشتند و چرا آنان که از یاران مخلص و فداکار پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبودند، امام على علیهالسلام را در دستیابى به حقش یارى نکردند؟ چرا بعضى از آنها با جانبدارى از مهاجران، نقش مهمى را در غائله سقیفه (که منجر به روى کار آمدن ابوبکر شد) ایفا نمودند؟
با نگرشى سطحى گفته شده است که حرکت آنان از جمله عوامل محرومیت خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله از حقشان بوده، این در حالى است که در احادیث چنین چیزى به چشم نمىخورد و معصومان علیهمالسلام آنان را عامل اصلى محرومیت خاندان خویش معرفى نمىکنند. از این رو تحقیق و بررسى در این مورد لازم و ضرورى به نظر مىرسد.
1. انصار در سقیفه
سقیفه در ناحیه شمال (غربى) مسجدالنبى و با فاصلهاى کمتر از یک کیلومتر از خانه پیامبر صلىاللهعلیهوآله قرار داشت و سایبانى بود که جمعاً کمتر از یکصد نفر را در خود جا مىداد. آنجا محل اجتماع مردم مدینه، از جمله انصار و قبیله اوس و خزرج بود.3
انصار پس از مشاهده اقدامات مشکوک چند نفر از مهاجران صحابى که در آخرین سال و روزهاى حیات رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهدرصدد گرفتن خلافت بودند، نگران آینده خود و سرنوشت خلافت پس از رحلت پیامبر شدند. از این رو پس از رحلت رسولخدا صلىاللهعلیهوآله در سقیفه گرد آمده و تصمیم گرفتند تا سعد بن عباده را به عنوان خلیفه برگزینند و به همین دلیل، او را در حال بیمارى به سقیفه آوردند.4 خزیمة بن ثابت ذوشهادتین یکى از سران انصار که نخستین سخنران انصار در سقیفه بود، گفت:
اى انصار! شما اگر قریش را مقدم بدارید آنان تا قیامت بر شما مقدم خواهند بود، در کتاب خداى عزوجل شما انصار خوانده شدهاید و هجرت رسولخدا صلىاللهعلیهوآله به سوى شما بود و قبر پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز در میان شماست. بنابراین، حکومت را به مردى بسپارید که قریش از او بترسد یا مورد احترام قریش باشد و انصار نیز از او در امان باشد.
انصار گفته او را تأیید کردند و رضایت خود را از خلافت سعد بن عباده انصارى اعلام داشتند.5
آن روز سعد بن عباده به علت بیمارى نمىتوانست با صداى بلند سخن گوید، از این رو فرزند یا یکى از پسرعموهایش با صداى بلند سخنان او را براى حاضران تکرار مىکرد. سعد گفت:
اى انصار! هیچ کدام از قبایل عرب همانند شما در دین و برترى سابقهاى در اسلام ندارند. در حالى که رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهبیش از ده سال در میان قریش بود و آنان را به عبادت خداوند رحمان و ترک شرک و بتپرستى دعوت مىکرد، اما تنها در این میان، عده اندکى به او ایمان آوردند. آنان در این مدت نتوانستند او را یارى کنند و به آیینش عزت بخشند و ظلم را از خود دور کنند، تا اینکه خداوند این فضیلت و کرامت را نصیب شما انصار کرد و این نعمت را به شما اختصاص داد... شما بیش از همه بر دشمنان رسولخدا صلىاللهعلیهوآله سخت گرفتید تا اینکه آنان تسلیم امر خداوند شدند و رهبرى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را با خوارى پذیرفتند و خداوند به وسیله شما بسیارى از دشمنان رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهرا کشت. بنابراین، عرب با شمشیرهاى شما به اسلام نزدیک شد. خداوند در حالى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را قبض روح کرد که او از شما راضى بود و شما اى انصار نور چشم رسولخدا صلىاللهعلیهوآله بودید، پس خلافت را در دست خود بگیرید.6
همه انصار گفتند:
رأى درستى آوردى و سخنى درست گفتى، ما هرگز رأى تو را رها نمىکنیم و حکومت را به تو مىسپاریم، چراکه مورد رضایت ما و صالح المؤنین هستى.
بنا به گزارش ابن اعثم پیش از آمدن مهاجران به سقیفه، انصار بحث و گفتوگوى فراوانى با خود داشتند، کسانى سعد بن عباده را پیشنهاد کردند، اما به دلیل وجود رقابت میان انصار، اسید بن حضیر اوسى گفت:
اى انصار! خداوند نعمت بزرگى به شما عنایت کرده، زیرا شما را انصار نامیده و هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به سوى شما قرار داده است. او پیامبر صلىاللهعلیهوآله را در میان شما قبض روح کرد. پس امر حکومت را براى خدا قرار دهید، این امر براى قریش است نه شما، بنابراین، آنان هر کس را مقدم داشتند، شما نیز او را مقدم دارید و هرکه را پس انداختند شما نیز پس اندازید. در این هنگام عدهاى از انصار او را با سخنان تند خاموش کردند.7
سپس بشیر بن سعد انصارى از بزرگان انصار، به پا ایستاد و گفت:
اى انصار! موقعیت و وجود شما به سبب قریش است و موقعیت و وجود قریش نیز به سبب شماست. اگر ادعاى شما حق باشد، کسى از شما روىگردان نخواهد شد، اگر بگویید ما قریش را پناه دادهایم و یارى رساندهایم، آنچه خداوند به آنان داده بهتر از آن چیزى است که به شما داده است. همانند کسانى نباشید که نعمت خدا را به کفر مبدل ساختند و قوم خود را به دیار هلاکت رهسپار کردند.8
سپس معن بن عدى انصارى ایستاد و گفت:
اى انصار! اگر این امر براى شماست نه قریش، آنان را آگاه کنید تا با شما بیعت کنند، و اگر براى آنان است نه شما، پس به آنان واگذارید. به خدا سوگند، پیش از رحلت رسولخدا صلىاللهعلیهوآله پشت سر ابوبکر نماز گزاردیم و از این دانستیم که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به حکومت او بر ما راضى است، زیرا نماز ستون دین است.9
بنا به قول ابن ابىالحدید این سخن از عویم نیز ذکر شده است پس از این سخن انصار با دشنام، او را از میان خود بیرون کردند و عویم و معن نیز با سرعت خود را به ابوبکر و عمر رسانیدند و آنها را با شتاب به سقیفه آوردند تا کار از کار نگذرد.10 انصار در حال گفتوگو بودند که ابوبکر، عمر و ابوعبیده جرّاح، چند تن از مهاجران، رسیدند. در این میان، سعد بن عباده را به سبب بیمارى، در پارچهاى پیچیده بودند و عدهاى از انصار پیرامون وى راضى به جانشینىاش نبودند.11 همین که مهاجران به سقیفه آمدند عمر، سعد بن عباده را نشان داد و گفت: «این کیست؟» گفتند: «سعد بن عباده است».12
یکى از انصار ایستاد و پس از حمد و ثناى الهى گفت:
ما انصارِ خدا و یاران پیامبرش و پیشمرگان اسلام هستیم. اما شما اى قریش! گروهى کوچک در میان مایید که اندکاندک به دیار ما ملحق شدید و حال آمدهاید حکومت را غصب کنید.13
آنگاه ثابت بن قیس بن شماس انصارى (خطیب انصار) فضایل انصار را بیان کرد و گفت: «ما انصار خداوندیم و امامت مردم با ماست».14
پس از سخنان انصار ابوبکر گفت: «خداوند محمد صلىاللهعلیهوآله را به عنوان رسول خود، در میان مردم، شاهدى بر امتش برانگیخت تا خدا را عبادت کنند و به وحدانیت او گواهى دهند، در حالى که آنان بتپرست بودند. براى عرب، سنگین بود که دین پدرانشان را کنار گذارند اما خداوند توفیق تصدیق و ایمان به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و یارى رسانیدن به او را ویژه مهاجران نخستین از قوم او کرد و آنان در برابر آزار عرب، و تکذیبشان شکیبایى پیش گرفتند و همه مردم با آنان مخالف و بر سر خشم بودند. مهاجران با وجود کمى جمعیت و دشمنى مردم علیه آنان، هراسى به دل راه ندادند، آنان نخستین عبادت کنندگان خداوند در روى زمین و ایمان آورندگان به خدا و رسولاند. آنان از نزدیکان و عشیره پیامبرند، از این رو پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهشایستهترین مردم براى خلافتند و جز ستمگران با آنان نزاع نمىکنند.
اما شما اى انصار! کسانى هستید که فضلیتتان در دین، و سابقه عظمتتان در اسلام انکارپذیر نیست و پس از مهاجران نخست، کسى مقام و منزلت شما را ندارد، بنابراین، زمام امور در دست ماست و شما در مقام وزارت هستید و در همه امور با شما مشورت مىکنیم و امور را بىشما اداره نمىکنیم».15
سپس حباب بن منذر برخاست و گفت:
«اى انصار! زمام امور را در دست گیرید، اینان در پناه شما و در سایه شمایند و هرگز کسى جرئت نمىکند با شما مخالفت کند، هرگز مردم بر خلاف نظر شما عمل نمىکنند. شما مردمى باعزت و ثروتمند؛ داراى شمارى بسیار، قدرت، تجربه و شجاعت هستید و مردم تنها به تصمیم شما نگاه مىکنند. با هم اختلاف نکنید که در این صورت، اندیشه شما تباه مىگردد و حکومت را از دست مىدهید. اگر این گروه حکومت شما را نپذیرفتند باید امیرى از ما و امیرى از آنان تعیین شود».16
پس از سخنان حباب بن منذر عمر گفت: «اى حباب! سخنى درشت گفتى، دو شمشیر در یک نیام نمىگنجد، در حالى که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهاز غیر شماست، مردم عرب رضایت نمىدهند تا شما را امیر کنند، بلکه حکومت را به کسانى مىسپارند که نبوت در میان آنان است...».17 سپس حباب اعتراض کرد و گفت: «اى انصار! حکومت را در دست گیرید و به سخنان این مرد و اطرافیانش گوش نکنید که نصیب شما را از حکومت خواهند گرفت و اگر به خواسته شما تن ندادند آنان را از این سرزمین بیرون کنید. به خدا سوگند شما نسبت به خلافت از اینان سزاوارترید، زیرا با شمشیرهاى شما بود که مردم به این دین گرویدند».18 عمر گفت: «اى حباب! خدا تو را بکشد». حباب جواب داد: «تو را بکشد اى عمر». سپس ابوعبیده گفت: «اى انصار! شما نخستین کسانى بودید که اسلام را یارى کردید، پس نخستین کسانى نباشید که دین خدا را تغییر مىدهند».19
بشیر بن سعد، از بزرگان انصار گفت: «اى انصار! به خدا سوگند اگرچه ما در جهاد با مشرکان بافضیلتتریم و سابقه بیشترى در اسلام داریم... ولى بدانید که محمد صلىاللهعلیهوآله از قریش است و قوم او به خلافت سزاوارترین مردم است. خدا را سوگند مىدهم روزى را نیاورد که با آنان در این امر نزاع کنیم، از خدا بترسید و با آنان نزاع نکنید».20 سپس ابوبکر با بهرهگیرى از حسادت بشیر بن سعد و نیز با استفاده از سوابق رقابت و حتى جنگهاى طولانى بین دو قبیله بزرگ انصار (اوس و خزرج) پیش از اسلام، افکار آماده شده انصار را براى خلافت یا امارت سعد بن عباده رئیس خزرج بر هم زد و با پیشنهاد به ظاهر ساختگى، گفت: «این عمر و ابوعبیده با هر یک خواستید بیعت کنید» (چون مىدانست آن دو به ابوبکر پیشنهاد خواهند کرد). از این رو، عمر و ابوعبیده گفتند: «اى ابوبکر! سزاوار نیست که ما بر تو پیشى گیریم، تو همراه پیامبر صلىاللهعلیهوآله در غار بودى، بنابراین تو براى خلافت سزاوارترى».21 آنان فوراً به طرف ابوبکر رفتند تا بیعت کنند، بشیر بن سعد از آنان پیشى گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.22 حباب بن منذر وقتى این صحنه را دید فریاد زد! اى بشیر بن سعد! خویشاوندى را قطع کردى، چه نیاز به این کار داشتى؟ آیا در حکومت به پسرعمویت رشک مىبردى؟23
وقتى مردان اوس، کار بشیر بن سعد و خواسته قریش را دیدند و اینکه خزرج مىخواهند سعد بن عباده را به خلافت برگزینند، برخى از آنان از جمله اسید بن حضیر از بزرگان اوس به برخى دیگر گفتند: «به خدا سوگند، اگر خزرج بار دیگر حکومت را در دست گیرد، براى همیشه برترى خود را بر شما حفظ مىکند و هیچگاه بهرهاى از حکومت را نصیب شما نمىکند. پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید».24 این گونه اوسیان به رغم مخالفت حباب بن منذر انصارى و سعد بن عباده و دیگران، برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. پس از بیعت چند تن از حاضران با ابوبکر، همه یا برخى از انصار گفتند: «جز با على بیعت نمىکنیم».25 یعقوبى مىافزاید: انصار هیچ شکى درباره على نداشتند.26 و گروهى در همان اجتماع، بیعت نکردند و حتى عمر گفت: «بکشید سعد را خدا او را بکشد».27 بنا به گزارشى دیگر، عمر بالاى سر سعد رفت و گفت: «مىخواهم چنان لگدمالت کنم که ناقص شوى». قیس بن سعد فرزند او ریش عمر را گرفت و گفت: «به خدا سوگند، اگر یک موى از سر او کم شود، با دندان جلو برنمىگردى». ابوبکر گفت: «صبر کن اى عمر! در این هنگام مدارا بهتر است، و عمر نیز از سعد دست برداشت».28 سعد بن عباده گفت: «به خدا سوگند، اگر مىتوانستم بلند شوم همانند شیر چنان فریادى مىکشیدم که با اطرافیانت به سوراخ روى و به خدا قسم تو را در میان مردمى مىفرستادم که زیردست باشى، نه اینکه از تو پیروى کنند».29 به روایت ابن قتیبه، حباب بن منذر پس از آنکه مشاهده کرد انصار بیعت مىکنند، دست به شمشیر برد، اما آن را از دستش گرفتند. وقتى بیعت تمام شد او خطاب به انصار گفت: «اى انصار! سرانجام این کار را انجام دادید، به خدا سوگند، بدانید فرزندانتان را بر در خانههاى فرزندان مهاجران مىبینیم که دست گدایى دراز مىکنند، ولى آنان حتى از دادن آب به فرزندانتان خوددارى مىکنند».30
بنابراین با توجه به جوّ سیاسى و اجتماعى و سوابق تاریخى حاکم بر سقیفه مىتوان گفت که علت شکست انصار در سقیفه، حسادت و اختلاف ریشهدار میان اوس و خزرج بود که پیش از اسلام جنگهاى خونین میان انصار جریان داشت گرچه بعد از هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مدینه اختلاف میان آنان به ظاهر خاموش شده بود، ولى هیچ یک از آنها در باطن حاضر نبودند که دیگرى ریاست عامه و تامه بر آنها داشته باشد. علاوه بر این بشیر بن سعد، پدر نعمان بن بشیر پسرعموى سعد بن عباده، به سعد حسادت مىورزید و نمىخواست که او رئیس و خلیفه شود. وى منتظر فرصتى مناسب بود، به همین علت وقتى که ابوبکر خلافت را به عمر و ابوعبیده تعارف کرد و آنها هم ابوبکر را مناسب دانستند، بشیر بن سعد در بیعت با ابوبکر پیشگام شد و اوسیان نیز به سبب رقابت و همان کینههاى جاهلى به خزرج با ابوبکر بیعت کردند. اسید بن حضیر اوسى گفت: «اگر بیعت نکنید خزرج بر شما برترى همیشگى خواهد یافت».31 بنا به نقل یعقوبى اُسید بن حُضَیر اولین نفرى بود که با ابوبکر بیعت کرد.32
این موضعگیرى بشیر بن سعد و اُسید بن حُضَیر درباره خلافت سعد بن عباده و دفاع آنها از قریش پیش از آمدن مهاجران به سقیفه، شاهدى مناسب و روشن بر وجود اختلاف و حسادت میان انصار مىباشد. این رقابت براى مهاجران نیز شناخته شده بود و همین امر سبب شد که انصار در سقیفه شکست بخورند و ابوبکر به خلافت رسد.
2. انگیزه اجتماع انصار در سقیفه
انصار پس از رحلت رسولخدا صلىاللهعلیهوآله در سقیفه بنىساعده گرد هم آمدند، اما انگیزه آنان از این کار چه بود و آنها چگونه بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله جریان غدیرخم و ولایت امیر مؤنان علیهالسلام را فراموش کردند؟ آیا آنها که از محبان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهو خاندان او بودند نیز مىخواستند اهلبیت علیهمالسلام را کنار بزنند؟
بررسى انگیزه اجتماع انصار در سقیفه گرچه مشکل است، ولى محال نیست، زیرا شواهد تاریخى و تحلیل و بررسى دقیقتر حادثه سقیفه و سخنان انصار در آن روز نشان مىدهد که هدف و انگیزه انصار از این اقدام، خصومت با امیر مؤنان علیهالسلامو رد خلافت آن حضرت نبوده است، بلکه عواملى آنان را وادار به این کار کرده است که به آنها اشاره مىکنیم:
الف ـ با وجود اینکه تمام انصار هیچ شک و تردیدى نداشتند که پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله، على علیهالسلام خلیفه و حاکم خواهد بود،33 حتى برخى از آنها پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىخواستند با امام على علیهالسلام بیعت کنند.34 ولى آنان با آگاهى از جریانات پشت پرده و پنهانى و تحرکات مشکوک مهاجران در ماهها و روزهاى آخر حیات پیامبر صلىاللهعلیهوآله، بهخصوص پس از جریان غدیرخم این امر را مىدانستند که مهاجران درصدد کنار زدن امام على علیهالسلام مىباشند و در این کار تعمد دارند که نگذارند نبوت و خلافت در خاندان بنىهاشم قرار گیرد.35 از این رو براى انصار پس از مشاهده توطئه قریش در بازگشت از عرفه به مکه36 و تخلف آنان از دستورات و نص صریح و تأکید فراوان پیامبر صلىاللهعلیهوآله مبنى بر تجهیز و اعزام سپاه اسامه، و بعد از منع عمر از نامه نوشتن37 پیامبر صلىاللهعلیهوآله این امر مسلم و یقینى شده بود که قریش به هر قیمتى که باشد نخواهند گذاشت خلافت به امام على علیهالسلامبرسد. سخنان براء بن عازب و نگرانى او نشان مىدهد که زمینهسازىهایى براى سلب خلافت از امام على علیهالسلام در میان بوده است او مىگوید: «چون پیامبر صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت، ترسیدم که قریش حکومت را از بنىهاشم باز گیرند. از این رو نگرانى و غم رحلت رسولخدا صلىاللهعلیهوآله مرا فرا گرفت. میان بنىهاشم که در کنار بدن پیامبر بودند، در رفت و آمد بودم و در حالى که سرشناسان قریش را زیر نظر داشتم که چکار مىکنند، ناگهان متوجه شدم که عمر و ابوبکر نیستند به فاصله کمى شنیدم که جریان سقیفه پیش آمده و ابوبکر را به خلافت برگزیدهاند».38
همچنین از سخنان عویم بن ساعده یکى از کسانى که ابوبکر و عمر را از اجتماع انصار با خبر کرد، مىتوان حدس زد که وى از همفکران ابوبکر و عمر بوده و از تصمیم آنها که قصد سلب خلافت از على علیهالسلام را داشتند، آگاه بوده است. از این رو پس از تصمیمگیرى انصار براى جانشینى سعد بن عباده، عویم در اعتراض به این تصمیم گفت: «به خدا سوگند، پیامبر صلىاللهعلیهوآله از دنیا نرفت مگر اینکه دیدیم ابوبکر را براى اقامه نماز با مردم تعیین کرد».39 بهخصوص که عویم و معن بعد از اجتماع مردم با ابوبکر، مورد توجه و احترام دستگاه خلافت و هوادارانش قرار گرفتند، ولى انصار آنها را به سبب همراهى با ابوبکر سرزنش مىکردند.40 دیگر اینکه انصار در سقیفه گفتند: «وقتى خلافت را به على نمىدهند، پس صاحب ما سعد بن عباده از دیگران به خلافت سزاوارتر است».41
سعد بن عباده نیز در سقیفه گفت: «اى مردم به خدا سوگند، من خلافت را براى خود نمىخواستم، مگر زمانى که دیدم آن را از على علیهالسلام برگردانیدید، لذا طالب خلافت شدم».42 این سخنان انصار نشان مىدهد که آنان چون یقین پیدا کرده بودند که قریش نخواهند گذاشت خلافت به امیر مؤمنان علیهالسلام برسد، از این رو مصلحت دیدند که پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در سقیفه گرد هم آیند و در این باره مشورت کنند.
ب ـ انصار از انتقام قریش و مهاجران وحشت داشتند، زیرا پدران و خویشاوندان بسیارى از آنان در جنگهاى بدر و احد به دست انصار یا با همکارى آنها به هلاکت رسیده بودند، چنانکه حباب بن منذر در پاسخ به ابوبکر و عمر گفت: «ما ترس داریم کسانى از شما به خلافت برسند که ما پدرانشان را کشتهایم و آنها بخواهند از ما انتقام بگیرند».43 انصار مىدانستند که اصولاً قریش مردم متعصبى هستند و اگر تسلط یابند آنان را از حقوقشان محروم کرده و مورد بازخواست قرار خواهند داد، از این رو انصار، با توجه به پیشگویى پیامبر صلىاللهعلیهوآله که براى آنان در آینده گرفتاریهایى پیش خواهد آمد و به دلیل ترسى که از تسلط قریش داشتند، بىتوجه به بیعتى که در غدیر با امام على علیهالسلام کرده بودند، براى جلوگیرى از تسلط قریش، در سقیفه اجتماع کردند تا شخصى را از میان خود به عنوان خلیفه برگزینند. انگیزه انصار در سقیفه از این اقدامشان مخالفت با امام على علیهالسلام و اهلبیت علیهمالسلام نبود؛ زیرا شواهد تاریخى و سخنان آنان نشان مىدهد که انصار افراد فرصتطلبى نبودند که خلافت را به زور از چنگ خاندان پیامبر بیرون آورند، بلکه قریش آنها را وادار به این عمل کرده و اقدام آنها در مقابل قریش بود، نه در مقابل على علیهالسلام و اهلبیت علیهمالسلام.44 دیگر اینکه بسیارى از انصار پس از بیعت مردم با ابوبکر پشیمان شدند و برخى بعضى دیگر را سرزنش مىکردند و على بن ابىطالب علیهالسلام را یاد مىکردند و نام او را بلند بر زبان مىآوردند.45 بنابراین، موضع اصولى انصار در برابر قریش بود گرچه به دلیل اختلاف داخلى، این موضع اصولى خود را در سقیفه نشان ندادند، اما بعد از سقیفه این موضع به سرعت آشکار شد که انصار مخالف تسلط و حاکمیت قریشاند. البته انصار در مقطع زمانى سقیفه آن گونه که لازم بود نقش خود را در طرفدارى و دفاع آشکار از امیر مؤنان و اهلبیت علیهمالسلام و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلامبهدرستى ایفا نکردند و بر عهد و پیمانى که با رسولخدا صلىاللهعلیهوآله داشتند، عمل نکردند و نتوانستند از این آزمایش به خوبى بیرون آیند! زیرا برخى از انصار در جریان سقیفه با امیر مؤمنان علیهالسلامهمراهى نکردند. به گزارش ابن قتیبه بعد از جریان سقیفه و بیعت مردم با ابوبکر، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام براى اتمام حجت تصمیم گرفت به خانههاى انصار رفته و براى امام علیهالسلام بیعت گیرد. از این رو، حضرت على علیهالسلامشبانه فاطمه زهرا علیهاالسلام را بر چهارپا سوار مىکرد و به خانهها و مجالس انصار مىبرد و حضرت زهرا علیهاالسلام از انصار براى خلافت امام على علیهالسلام یارى و نصرت مىطلبید، اما آنان در جواب مىگفتند: اى دختر رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهکار از کار گذشته است و ما با این مرد (ابىبکر) بیعت نمودهایم. اگر همسر و پسرعموى تو پیش از این نزد ما مىآمد و از ما بیعت مىخواست، ما کسى غیر از او را انتخاب نمىکردیم.46
على علیهالسلام در جواب آنان مىفرمود: آیا من جنازه رسولخدا صلىاللهعلیهوآله را در خانهاش روى زمین مىگذاشتم و دفن نکرده در پى حکومت آن حضرت به نزاع و دعوا برمىخاستم؟! صدیقه طاهره نیز در تأیید امام على علیهالسلام مىفرمود: ابوالحسن کارى غیر از آنچه سزاوار و مناسب او بود، انجام نداد. آنان نیز کارى کردند که حسابشان با خداست و خداوند از آنها بازخواست خواهد نمود.47
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: فاطمه زهرا علیهاالسلام به خانه معاذ بن جبل رفت و گفت: اى معاذ تو با پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیعت کردى که اهلبیت و ذریه او را یارى کنى، حال مىبینى که ابوبکر حق مرا غصب کرده و وکیل مرا از فدک بیرون نموده است؛ من آمدم تا مرا یارى کنى. اما معاذ بهانه آورد و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را یارى نکرد.48
به هر حال، برخى از انصار به عهد و پیمانى که با پیامبر صلىاللهعلیهوآله داشتند وفا نکردند در این باره امیر مؤمنان علیهالسلام مىفرماید: «گروهى از انصار به عهد و پیمانى که با رسولخدا صلىاللهعلیهوآله داشتهاند، وفا کردند و گروهى در این مورد هلاک شدند».49
سخنان زیادى از پیامبر و اهلبیت علیهمالسلام در منابع آمده که انصار در آن، مورد ستایش و تمجید قرار گرفتهاند. رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهمىفرمود: «محبوبترین مردم نزد من انصار است. من دوستِ دوستان انصار، و دشمن دشمنان آنها هستم؛ اگر هجرت نبود، من شخصى از انصار مىشدم و اگر مردم در وادىها و شعبههاى گوناگونى بروند، من به وادى انصار مىروم».50
پیامبر مىفرمود: «دوست داشتن انصار نشانه ایمان، و دشمنى با آنها نشانه نفاق است. مؤن انصار را دوست مىدارد و منافق آنها را دشمن. هر کس آنها را دوست داشته باشد، خدا او را دوست مىدارد و هر کس آنها را دشمن بدارد خدا او را دشمن مىدارد. خدایا! انصار و فرزندان انصار و فرزندانِ فرزندان انصار و همسران آنها را ببخش و بیامرز. خدایا! انصار را که دین به آنها قائم و استوار است، عزیز گردان و آنان را نخستین کسانى از امت من قرار ده که وارد بهشت مىشوند». هر کس بر انصار حاکم شود، باید سخن نیکانش را بپذیرد، و از جرم گناه کارانش بگذرد. گاهى مىفرمود: «من از انصار و از اولاد انصار هستم».51
امیر مؤنان علیهالسلام هم به پیروى از رسولخدا صلىاللهعلیهوآله انصار را تمجید مىکرد. بر این اساس، وقتى عمرو عاص در جریان سقیفه بر ضد انصار سخن گفت و امیر مؤمنان علیهالسلام این سخنان را شنید، ناراحت شد و فرمود: آنان خدا و پیامبر را آزار دادهاند سپس به مسجد رفت و فرمود: اى گروه قریش! همانا دوست داشتن انصار از ایمان، و کینهتوزى با آنان از نفاق است. آنان آنچه بر عهده داشتند انجام دادند و آنچه بر عهده شماست باقى مانده است و به یاد آورید که خداوند پیامبر صلىاللهعلیهوآلهشما را از مکه به مدینه منتقل نمود و اقامت با قریش را براى او خوش نداشت و او را کنار انصار آورد. سپس پیش انصار و کنار خانههاىشان آمدیم آنان اموال خود را با ما قسمت کردند و از عهده کار برآمدند و ما میان آنان چنان بودیم که ثروتمندانشان بر ما مىبخشیدند و بینوایانشان نسبت به ما ایثار مىکردند و چون مردم با ما جنگ کردند انصار با نثار جانهایشان ما را حفظ کردند و خداوند درباره آنان آیهاى از قرآن نازل فرمود که در آن، پنج نعمت را برایشان جمع کرده و چنین گفته است: «آنان که پیش از مهاجران در این سرا (مدینه) و سراى ایمان جاى گرفتند و هر کس را به سوى ایشان هجرت کرده است دوست مىدارند و در دلهاى خود نسبت به آنچه به آنان داده شده احساس حاجتى نمىکنند و اگر نیازمند هم باشند آنان را بر خود مقدم مىدارند و کسانى که از بخل و نفس خویش باز داشته شوند همانا ایشان رستگارانند».52 حضرت در ادامه فرمود: «هر کس خدا و پیامبرش را دوست مىدارد انصار را هم دوست مىدارد».53
در جاى دیگر على علیهالسلام خطاب به قریش فرمود: اى گروه قریش! همانا خداوند انصار را انصار قرار داده و در قرآن آنان را ستوده است. بدانید که پس از انصار میان شما خیرى نیست. همانا فرومایگان قریش سخنان زشت بر زبان مىآورند و از انصار به بدى یاد مىکنند. از خدا بترسید و حق انصار را رعایت کنید. به خدا سوگند، انصار به هر راهى رود من هم همراهشان خواهم بود که رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهبه آنان فرموده است: «هر کجا بروید همراه شما خواهم بود».54
امیر مؤنان علیهالسلام انصار را این گونه ستایش مىکند، ولى در مقابل، بارها قریش را نکوهش مىکند و حتى آنها را نفرین هم مىکند.55 این ستایش امام على علیهالسلامنشان مىدهد که موضع انصار نسبت به امام على و بنىهاشم از قریش بهتر بوده و انگیزه آنها از اقدام سقیفه، مخالفت با امام على علیهالسلام نبوده است، بلکه انصار عموما طرفدار امام على علیهالسلام بودند و بعد از سقیفه على علیهالسلام را تعظیم مىکردند و آشکارا نام او را براى خلافت بر زبان مىآوردند56 و بسیارى از بزرگان انصار به وصایت حضرت على علیهالسلام معتقد بودند. آنان در دوران خلافت آن حضرت با حضور و همراهى پرشور خود در کنار امیر مؤمنان علیهالسلاماین مطلب را ثابت کردند.
3. رابطه انصار با امیر مؤنان علیهالسلام
همان گونه که ذکر شد، انصار پس از جریان سقیفه از صحنه سیاست خارج شدند و کارگزاران اصلى صحنه سیاست، قریش بودند. انصار بعد از شکست در سقیفه، در مشاجرات خود با قریش اولویت على علیهالسلام را مطرح مىکردند و حتى در جریان سقیفه بنىساعده نیز وقتى ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح خلافت را به یکدیگر تعارف مىکردند، انصار مىگفتند: «ما جز با على با کسى دیگر بیعت نمىکنیم».57 پس از به خلافت رسیدن ابوبکر نیز عدهاى از سران و بزرگان انصار، همچون ابوالهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف و عثمان بن حنیف، خزیمة بن ثابت ذوشهادتین، ابىّ بن کعب، ابوایوب انصارى،58 عبادة بن صامت و فروة بن عمرو قیس بن سعد، قیس بن صرمه، مالک بن نویره و نعمان بن عجلان انصارى از مخالفان بیعت با ابوبکر بودند، به طورى که عدهاى از آنها خواهان کنارهگیرى وى شدند. آنان در مسجد رسولخدا صلىاللهعلیهوآله او را استیضاح نموده و به صراحت با خلافت ابوبکر مخالفت کردند. برخى از آنها سخنان بسیارى درباره حقانیت امیر مؤنان علیهالسلام براى خلافت در حضور مردم بیان نمودند.59 عدهاى نیز آمدند و به امام على علیهالسلام در صورت قیام براى گرفتن حق خود، وعده یارى دادند.60
انصار، على بن ابىطالب علیهالسلام را به خلافت سزاوار مىدانستند و برخى از آنان به وصایت حضرت على علیهالسلام نیز معتقد بودند.61 از این رو بعد از قتل عثمان و در آستانه انتخاب حضرت على علیهالسلام به خلافت، عدهاى از انصار و اصحاب راستین پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبه ذکر فضایل امیر مؤنان علیهالسلام در میان مردم پرداخته و سابقه و قرابت آن حضرت را با رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهیادآور شدند تا زمینه را براى بیعت با امام آماده کنند.62
بنا به نقل شیخ مفید، ابوالهیثم بن تیهان و عدهاى از انصار با امام على علیهالسلام بیعت کردند و تعهد نمودند که از بقیه مردم نیز بیعت بگیرند و حمایت و بیعت مردم و انصار را نیز جلب کنند. از این رو، ابوالهیثم به سوى انصار رفت و با یادآورى موقعیت خود نزد رسولخدا صلىاللهعلیهوآله، از انصار خواست تا از او پیروى نموده و امام على علیهالسلام را یارى کنند، انصار نیز همگى پاسخ مثبت دادند.63
ابن ابىالحدید مىگوید: بعد از قتل عثمان وقتى اصحاب در مسجد رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهجمع شدند تا درباره امر خلافت گفتوگو کنند، ابوالهیثم بن تیهان همراه رفاعة بن رافع و مالک بن عجلان و ابوایوب انصارى و عمار یاسر (سخنگوى تعدادى از مهاجران) گفتند که باید على، امام باشد. آنان امیر مؤمنان علیهالسلام را براى خلافت نیز مطرح کردند. سپس ابوالهیثم بن تیهان انصارى طى سخنانى، برترى و سابقه و قرابت امیر مؤنان علیهالسلام را با پیامبر صلىاللهعلیهوآله یادآورى کرد تا زمینه بیعت را براى امام فراهم کنند.64
ابن اعثم نیز از نقش انصار در بیعت گرفتن براى امام على علیهالسلام سخن مىگوید: «آنگاه که نمایندگان انصار در مسجد براى مردمى که عدهاى از آنان مهاجران عراقى و مصرى بودند، سخن گفتند، مردم هم گفتند: «شما انصار خدا و رسولش هستید و هرچه بگویید ما خواهیم پذیرفت» و آنان نیز على علیهالسلام را براى خلافت معرفى نمودند و مردم نیز با فریادهاى خود، آنها را تأیید کردند».65
این همدلى و همراهى انصار و مردم بومىِ مدینه که طرفدار امام على علیهالسلامبودند، سبب شد تا زمینه بیعت براى امیر مؤنان علیهالسلامفراهم شود. حمایت انصار از امام به حدى بود که اجازه بروز و ظهور به کسانى که هواى خلافت در سر مىپروراندند، نداد، از این رو آنان که هیچ زمینهاى براى خود نمىدیدند، به بیعت با امام راضى شدند تا از این طریق، در حکومت جدید جایى براى خود دست و پا کنند. اما انصار به همراه مردم با شور و اشتیاق به سمت خانه امام هجوم برده، و در حالى که اظهار مىکردند على علیهالسلام خلیفه است، از آن حضرت مىخواستند تا دست خود را براى بیعت به سوى آنان دراز کند.
به روایت ابن اعثم، امیر مؤنان علیهالسلام در برابر اصرار صحابه رسولخدا صلىاللهعلیهوآله، در آغاز از بیعت خوددارى کرد و فرمود: «من کار را آنچنان متشتت مىبینم که قلبها بر آن آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند، به سراغ دیگران بروید».66 اما پس از آنکه امام احساس کرد که از او دستبردار نیستند، در برابر اصرار زیاد مردم خلافت را پذیرفت و فرمود: «بیعت باید در مسجد صورت بگیرد». ابن عباس مىگوید: «ترس از آن داشتم که مبادا در مسجد، مشکلى پیش آید».67
وقتى امام به مسجد رفت، تمام انصار و مهاجران که به مسجد آمده بودند با رغبت و اشتیاق، خواهان بیعت با امیر مؤنان علیهالسلامبودند و او را بر تمام افراد دیگر مقدم مىدانستند و خواهان هیچ کس دیگرى نبودند.68 به این ترتیب، امیر مؤنان علیهالسلام خلافت را پذیرفت، انصار با اشتیاق از آن استقبال کردند و خطبا و نمایندگان آنان به طرفدارى از امام، خطبهها و سخنرانىهاى شورانگیزى ایراد کردند. به روایت شیخ مفید، در روز بیعت با امیر مؤنان علیهالسلامابوالهیثم بن تیهان انصارى از جمله کسانى بود که به طرفدارى از آن حضرت سخن مىگفت و مردم را نیز تشویق مىکرد. او به على علیهالسلام گفت: «خلافت اسلامى به فساد کشیده شد و دیدى که عثمان چه کرد و چگونه بر خلاف کتاب و سنت رفتار کرد؛ دستت را بده تا با تو بیعت کنیم تا کار امت اصلاح شود».69
بنا به نقل یعقوبى، ثابت بن قیس بن شماس70 نخستین خطیب انصار بود که برخاست و سخنرانى کرد و سخنان او حاکى از رضایت و رغبت و اشتیاق آنها به خلافت امام على علیهالسلام بود. او طى سخنانى گفت: «به خدا سوگند یا على! اگر آنها در زمامدارى از تو پیش افتادند، ولى در دین نتوانستند از تو جلو بیفتند اگر دیروز از تو سبقت جستند امروز به آنها رسیدى... آنان در آنچه نمىدانستند به تو محتاج بودند، ولى تو با علمى که دارى به هیچ کس نیاز ندارى».71
همچنین خزیمة بن ثابت انصارى که معروف به «ذوشهادتین» بود، برخاست و گفت: «یا امیر مؤنان علیهالسلام ما براى این کار جز تو را شایسته نمىدانیم اگر قلبمان به ما راست گفته باشد. این امر تنها از آن توست و تو نخستین ایمان آورنده و داناترین مردم به خدا و سزاوارترین آنها به رسولخدا صلىاللهعلیهوآله هستى و چیزى را که آنها دارند تو نیز دارى، ولى آنچه تو دارى آنها ندارند».72 در منبع دیگر آمده است که او پس از بیعت با امام علیهالسلام مىگفت: «ما کسى را برگزیدیم که رسولخدا صلىاللهعلیهوآله او را براى ما برگزید».73
این سخنان انصار نشان مىدهد که آنها امام على علیهالسلام را به عنوان امامى که از سوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله معرفى شده بود مىشناختند، آنان حقانیت امام را به سبب وصى بودن او از سوى رسولخدا صلىاللهعلیهوآله دانسته و از دیگران مىخواستند که از او به عنوان وصى رسولخدا پیروى کنند.
بدین ترتیب، همه انصار و مهاجرانى که در بیعت عقبه و جنگ بدر شرکت کرده و همه مؤنانى که در راه دین اسلام فداکارى نموده و از پیشگامان تشرف به اسلام بودند و همچنین گروهى از مردم مصر و عراق که از صحابه و تابعین بودند و در مدینه حضور داشتند، با امیر مؤنان علیهالسلام بیعت کردند و این بیعت با رضایت مؤنان انصار و مهاجران صورت گرفت.74
بنا به نقل ابن اعثم در آغاز، طلحه که دستش شل بود، بیعت کرد، و برخى، این را به فال بد گرفتند! آنگاه زبیر بیعت کرد، بعد از او انصار، مهاجران و تمام کسانى که در مدینه حضور داشتند بیعت کردند.75
این بیعت، نمودى از رغبت و رضایت عمومى انصار و مردم به حکومت امام على علیهالسلام بود. آن حضرت، شور و اشتیاق مردم به بیعت با خود را چنین توصیف کرده است: «خشنودى مردمان در بیعت با من بدانجا رسید که کودکان به وجد آمده، بیماران با کمک دیگران بدانجا آمده و دختران نورس نیز از خود بىخود شد، سر برهنه حاضر شده بودند».76
آن حضرت در جاى دیگر مىفرماید: «شما دستم را براى بیعت مىگشودید و من مىبستم، و شما دستم را به سوى خود مىکشیدید و من آن را به عقب مىکشیدم،77 ناچار با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خود فرا خواندم، هر کس با میل و رغبت خود بیعت کرد، از او پذیرفتم و هر کس نخواست مجبورش نکردم، در حالى که میان کسانى که با من بیعت کردند، طلحه و زبیر هم بودند، اگر نمىخواستند بیعت کنند، من به زور وادارشان نمىکردم، نه آنان را و نه دیگران را،78 بیعت شما با من ناگهانى نبود و کار من و شما یکسان نیست، من شما را براى خدا مىخواهم و شما مرا براى خود مىخواهید».79
این سخنان امام، بیانگر رضایت و اشتیاق انصار و دیگران درباره انتخاب امیر مؤنان علیهالسلام به رهبرى جامعهاى اسلامى مىباشد.
به گفته جرج جرداق: «در روز بیعت همه انصار و مردم بنابر فطرت خود، به نام على علیهالسلام شعار مىدادند، زیرا کسى را به زمامدارى برگزیده بودند که از نیازهایشان آگاه بود، به حقوقشان ایمان داشت و به آنها دلسوز بود. از این رو مردم بسیار خوشحال بودند که امام خلافت را پذیرفتهاند».80
انصار که اکثریت اهل مدینه را تشکیل مىدادند، طرفدار امیر مؤنان علیهالسلامبودند. میان آنها و بنىهاشم روابط خوبى وجود داشت، از این رو مدینه محل تجمع بنىهاشم شد. قیس بن سعد انصارى بزرگ و رئیس انصار که از یاران مخلص و فداکار آن حضرت به شمار مىآمد، از نخستین کسانى بود که با امام على علیهالسلام بیعت کرد.
بنابراین آنچه از گزارشهاى تاریخى به دست مىآید، انصار همگى با امام على علیهالسلامبیعت کردند، ولى آن افرادى که از انصار به عنوان مخالف از آنها در منابع نامبرده شده است کسانى بودند، که همگى عثمانى بودند. ابن خلدون مىگوید: «انصار با امیر مؤنان علیهالسلامبیعت کردند و عدهاى نیز در بیعت تأخیر کردند، از جمله نعمان بن بشیر به شام رفت».81
بنا به گفته یعقوبى همه مردم با امام بیعت نمودند، جز سه نفر از قریش که آنها نیز بعداً با آن حضرت بیعت کردند.82 طبرى مىگوید: «تا آنجا که ما مىدانیم احدى از انصار از بیعت با على علیهالسلام تخلف نکرد».83
حاکم نیشابورى مىگوید: «کسانى که گمان مىبرند متخلفان، افرادى هستند که از بیعت با امام على علیهالسلام خوددارى کردهاند، در حقیقت واقعیتها را نادیده گرفتهاند، زیرا آنان با امیر مؤنان علیهالسلام بیعت کردند، ولى بنا به دلایلى او را در جنگها همراهى نکردند و این امر موجب شد که بعضى تصور کنند آنان با این بیعت، مخالف بودهاند».84
بنابراین، محتمل است مخالفان و کسانى که با على علیهالسلام بیعت نکردند، همان کسانى باشند که بعدها در جنگ جمل و صفین و نهروان شرکت نکردند. عذر و بهانهجویى آنان نیز مؤد این مطلب است که آنها از یارى امام و شرکت در جنگ خوددارى نموده و بهانهتراشى مىکردند.85
قدر مسلم هم این است که آنان از همراهى امام در جنگهاى دوران خلافتش خوددارى کردند، نه آنکه در اصل خلافت نیز با امام على علیهالسلام بیعت نکرده باشند، زیرا بر اساس روایات تاریخى تمامى کسانى که در جنگ بدر شرکت کرده و تا آن زمان زنده بودند، با امام على علیهالسلام بیعت کردند.86 البته باید توجه داشت که امام هیچ کس را براى بیعت با خود مجبور نکرد.87
از جمله کسانى که از انصار با امیر مؤمنان علیهالسلام بیعت کرده بودند عبارتاند از: ابوایوب انصارى، خالد بن زید، خزیمة بن ثابت معروف به ذوشهادتین، ابوسعید خدرى، عبادة بن صامت، سهل و عثمان فرزندان حنیف و ابوعباس رازقى سوارکار شجاع پیامبر صلىاللهعلیهوآله در جنگ احد و زید بن ارقم، سعید و قیس پسران سعد بن عباده، جابربن عبداللّه انصارى، مسعود بن اسلم، عامر بن جبل، سهل بن سعید، نعمان بن عجلان، سعد بن زیاد، رفاعة بن سعد، مخلد و خالد پسران ابىخلف، ضرار بن صامت، مسعود بن قیس، عمر بن بلال، عمار بن اوس، مره ساعدى، رفاعة بن مالک، جبلة بن عمرو ساعدى، عمر بن حزم، سهل بن سعد ساعدى، و گروهى دیگر از انصار که در هر دو بیعت عقبه و رضوان شرکت کرده بودند و در قرآن نیز از آنها تمجید شده است و مورد ستایش رسولخدا صلىاللهعلیهوآله نیز بودهاند، همگى با حضرت على علیهالسلام بیعت کردند.88
انصار، عموماً به اهلبیت پیامبر صلىاللهعلیهوآله علاقهمند بودند و جز عده انگشتشمارى از آنان، همگى با امیر مؤنان علیهالسلام بیعت کردند و همواره آنان در کنار امام على علیهالسلامبودند و در صحنههاى سیاسى و نظامى آن حضرت را یارى مىدادند. انصار در روى کار آمدن امام على علیهالسلام نقش عمدهاى داشتند، زیرا اکثریت اهل مدینه را آنان تشکیل مىدادند، از این رو آنان بعد از قتل عثمان براى تقویت زمینه خلافت و نشر فضایل امیر مؤنان علیهالسلام در میان مردم بسیار تلاش نمودند تا حقانیت و اولویت امام را براى خلافت بیان کنند، حتى ـ چنانکه گذشت ـ برخى از انصار متصدى گرفتن بیعت از مردم براى امام بودند.89
این همراهى و همسویى انصار با امیر مؤنان علیهالسلام بود که زمینه بیعت و روى کار آمدن آن حضرت را فراهم نمود. انصار به حدى خواهان خلافت و حکومت امام على علیهالسلام بودند که هیچ شخص دیگرى را لایق و سزاوار این مقام نمىدانستند. به هر حال، حمایت و طرفدارى انصار از امام، آن اندازه نیرومند و قوى بود که اجازه بروز و ظهور به کسانى که هواى خلافت در سر داشتند نداد.
انصار که از علاقهمندان امیر مؤمنان علیهالسلام و یاران مخلص و فداکار رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهبودند در جنگهاى دوران امام على علیهالسلامحضورى فعال و چشمگیر داشتند و عموما همراه امیر مؤمنان بودند و از خلافت آن حضرت با تمام قوا در برابر مخالفان و دشمنان حمایت مىنمودند.
آنگونه که از منابع تاریخى به دست مىآید انصار در جنگ جمل، صفین و نهروان نقش فعال داشتند و از خود رشادتها نشان دادند و افرادى همچون ابوایوب انصارى میزبان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و خزیمة بن ثابت انصارى و سهل بن حنیف انصارى، قیس بن سعد انصارى از فرماندهان و پرچمداران سپاه امام على علیهالسلامبودند و انحراف مخالفان امام على را یادآور مىشدند و از آنان مىخواستند به اطاعت امام روى آورند.
این همراهى و فداکارى و رشادتهاى انصار به حدى دشمنان امیر مؤمنان را ناراحت مىکرد که آنان مىکوشیدند تا انصار را به مخالفت امام وادار کنند، ولى انصار چنان عقیده محکم به اسلام و امام على علیهالسلام داشتند که جز دو نفر، احدى از آنان فریب دشمنان و مخالفان امیر مؤمنان را نخوردند و تا آخر از خلافت آن حضرت دفاع کردند و حامى امام بودند91 و عدهاى از آنها در راه دفاع و حمایت از ولایت على علیهالسلام به درجه شهادت رسیدند.
4. رابطه امیر مؤنان علیهالسلام با انصار
آنگونه که اشاره شد انصار با امیر مؤنان علیهالسلام رابطه و تعامل خوبى داشتند و تا آخر از خلافت آن حضرت در مقابل دشمنانش حمایت کردند. از سوى دیگر، امیر مؤنان علیهالسلام هم پشتیبان و مدافع انصار بود. بعد از جریان سقیفه وقتى انصار از صحنه سیاست کنار گذاشته شدند، آنان نهتنها از مناصب دولتى محروم شدند، بلکه از نظر تقسیم بیتالمال نیز مورد تبعیض قرار گرفتند و این امر سبب محرومیت انصار شد.92 این محرومیت آنان بعد از رحلت رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهآغاز شد و در زمان خلفا شدت یافت. با وجود اینکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله سفارش انصار را به مردم کرده بود،93 اما خلفا چندان توجهى به انصار نداشتند و آنها را از حقوق و امتیازاتى که در زمان رسولخدا صلىاللهعلیهوآله از آن برخوردار بودند محروم کردند. در این میان تنها بنىهاشم و حضرت على علیهالسلام به انصار رسیدگى مىکردند و نیازهاى آنان را برآورده مىساختند و از آنها دفاع مىکردند.
پس از سقیفه و آنگاه که درگیرى و اختلافات میان انصار و قریش اوج گرفت و خطبا و شاعران قریش علیه انصار شعر و خطبه ایراد مىکردند و خواهان انتقام کشتگان بدر و احد بودند، امیر مؤنان علیهالسلام به دفاع از انصار برخاست و به پسرعموى خویش فضل بن عباس دستور داد تا در دفاع از انصار شعر بگوید و آنان را مدح و تمجید کند.94 در زمان عثمان هم وقتى محرومیت انصار بیشتر شد حضرت على دو نقطه داراى چاه و مزرعه به نامهاى «ابونیزر» و «بغیبه» را احداث و به محرومان و فقراى انصار وقف کرد.95
آن حضرت بعد از قتل عثمان و زمانى که به خلافت رسید، انصار را به صحنه آورد و به آنها بها و ارزش داد و آنان را مثل زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله وارد صحنه سیاست کرد، به گونهاى که بسیارى از رجال سیاسى و نظامى حکومت آن حضرت از انصار بودند، حتى حکومت بعضى از شهرها را نیز به آنان واگذار کرد.
آنگونه که در منابع آمده است، امیر مؤنان علیهالسلام بعد از عزل خالد بن عباس بن هشام از حکمرانى مکه، ابوقتاده انصارى را والى مکه قرار داد. ابوقتاده در تمام جنگها همراه على علیهالسلام شرکت داشت و در ایام خلافت حضرت درگذشت و امام بر جنازه او نماز خواند.96 آن حضرت ثابت بن قیس را که (در تمام جنگها همراه امام بود) در مدائن والى قرار داد. وى همچنان والى مدائن بود تا اینکه مغیرة بن شعبه از جانب معاویه حاکم کوفه شد و او را عزل نمود.97 همچنین امیر مؤنان علیهالسلام سهل بن حنیف را به عنوان والى به سوى شام فرستاد، ولى امویان مانع ورودش شدند و در غائله جمل امام او را در مدینه جانشین خود قرار داد.98 بنا به گفته ابن اثیر بعد از جنگ صفین امام او را به عنوان کارگزار فارس منصوب نمود، اما به وى اجازه ورود ندادند.99 امام على علیهالسلام عثمان بن حنیف برادر سهل بن حنیف را نیز در سال 36 ق به عنوان والى به بصره فرستاد، او هم در بصره مستقر شد و کنترل آنجا را به دست گرفت.100 قرظة بن کعب انصارى یکى دیگر از انصار بود که على علیهالسلام بعد از عزل ابوموسى اشعرى از کوفه، او را به عنوان والى آنجا منصوب نمود. او در جنگ صفین و نهروان همراه امام حضور داشت. همچنین زمانى که امام در کوفه مستقر شد او را بر بهقباذات گماشت101 و بنا به نقل ابن ابىالحدید «وى بعد از اینکه از بهقباذات عزل شد مسئول جمعآورى مالیات عینالتمر بود و در آستانه نبرد نهروان او از جانب امام حاکم نواحى سواد بود».102
همینطور نعمان بن عجلان انصارى از جانب امام على علیهالسلام کارگزار بحرین بود و امیر مؤنان علیهالسلامدر جریان حکمیت، او را شاهد صلحنامه قرار داد. وى در زمان خلافت امام حسن مجتبى علیهالسلام از دنیا رفت.103
همچنین على علیهالسلام ابوایوب انصارى را که از مسلمانان نخستین و میزبان رسولخدا صلىاللهعلیهوآله در مدینه بود و در همه جنگهاى دوران امیر مؤنان علیهالسلامحضور داشت، بعد از جنگ نهروان او را به عنوان والى مدینه منصوب نمود تا اینکه در حمله بسر بن ارطاة (از فرماندهان نظامى معاویه) به مدینه، به دلیل نداشتن نیرو آنجا را ترک نموده، نزد امام به کوفه رفت.104
در جریان نبرد صفین زمانى که امیر مؤنان علیهالسلام عازم جنگ شد، ابا مسعودى انصارى را در کوفه جانشین خویش قرار داد. همچنین امام علیهالسلام حکومت مصر را که بخشى از قلمروى دولت اسلامى بود، به قیس بن سعد انصارى واگذار کرد. او در سال 36 ق به عنوان والى از جانب امام رهسپار مصر گردید. بدین گونه مصر و شهرهاى آن، حکومت او را پذیرا شدند و تمام مردم با او بیعت کردند. قیس نیز کارگزاران خود را به تمام نقاط مختلف مصر فرستاد و در این میان فقط منطقه خربتا، با او بیعت نکرد، ولى قیس بر اساس مصلحت با آنها از راه آشتى و سازش درآمد.105 او همچنان حاکم مصر بود تا اینکه حضور قیس بن سعد انصارى در مصر براى معاویه گران و غیر قابل تحمل شد، از این رو، مصمم شد او را به طرف خود جذب کند. آنگونه که در منابع آمده است چندین نامه بین قیس و معاویه رد و بدل شد، اما قیس بن سعد انصارى با زیرکى و دوراندیشى و تدبیر و داشتن عقیده محکم به اسلام و رهبرش امام على علیهالسلام در هیچ شرایطى و زمانى فریب معاویه را نخورد.106
وقتى معاویه از قیس مأیوس شد، دست به خدعه زد و نامهاى مبنى بر سازش قیس بن سعد با خودش جعل کرد. نیروهاى اطلاعاتى امام این خبر و شایعه را به امام گزارش دادند. بعد از شایعهپراکنى معاویه، امیر مؤنان علیهالسلام قیس بن سعد را از روى مصلحت عزل نمود و به جاى او محمد بن ابىبکر را فرستاد، قیس به مدینه رفت و سپس همراه سهل بن حنیف به کوفه، مقر حکومت امام رفت.107 وى همچنان در کنار امیر مؤنان علیهالسلام بود تا اینکه امیر مؤمنان بعد از جنگ صفین او را به عنوان والى به آذربایجان فرستاد.108 برادر قیس، سعید بن سعد بن عباده انصارى نیز والى یمن بود.109
بدین ترتیب، امیر مؤنان علیهالسلام انصار را در سیاست و حکومت شریک ساخت و در امور نظامى هم مانند رسولخدا صلىاللهعلیهوآلهاز آنان استفاده مىکرد و مأموریتهاى حساس را به آنها واگذار مىنمود. از میان انصار افرادى همچون قیس بن سعد و سهل بن حنیف، ابوقتاده انصارى، ابوایوب انصارى... از جانب امام على علیهالسلامفرماندهى لشکر را نیز به عهده داشتند.
نتیجه
انصار در سقیفه به سبب اختلافات داخلى شکست خوردند و ابوبکر به خلافت رسید، اما انگیزه انصار از این اقدام در سقیفه مخالفت با اهلبیت علیهمالسلام و محروم کردن آنها از حقشان نبود، زیرا سخنان انصار در سقیفه نشان مىدهد که آنان پس از آگاهى از نقشه قریش براى محروم کردن اهلبیت علیهمالسلام از خلافت، دست به اجتماع در سقیفه زدند تا از تسلط قریش جلوگیرى به عمل آورند و اقدام آنها در مقابل اهلبیت علیهمالسلام و خصومت با امیر مؤنان علیهالسلام و رد خلافت آن حضرت نبوده است.
شواهد مسلم تاریخى نشان مىدهد که اقدام انصار در مقابل قریش بود که قصد سلب خلافت از امام على علیهالسلام و محروم کردن اهلبیت علیهمالسلام را داشتند، نه در برابر اهلبیت علیهمالسلام، زیرا انصار افرادى حسود و فرصتطلب نبودند که خلافت را به زور از چنگ خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیرون آورند، بلکه انصار طرفدار اهلبیت علیهمالسلام بودند و به همین دلیل، آنان در روز سقیفه اعلام نمودند که ما جز با على علیهالسلامبا کس دیگر بیعت نمىکنیم، اگرچه انصار نتوانستند در جریان سقیفه دفاع کاملى از حق على علیهالسلامکنند.
انصار که طرفدار اهلبیت علیهمالسلام و امیر مؤنان علیهالسلام بودند، در مشاجرات خود با قریش آن حضرت را مطرح مىساختند و شایستگىهاى امام را براى خلافت در حضور مردم بیان مىکردند. بسیارى از آنها به وصایت امیر مؤنان علیهالسلام نیز معتقد بودند بدین سبب بعد از قتل عثمان براى فراهم نمودن زمینه خلافت و روى کار آمدن امام تلاشهاى فراوان نمودند و در واقع، این همراهى و همدلى انصار و مردم بومى مدینه بود که زمینه بیعت با امام را فراهم نمود. انصار با شور و اشتیاق از خلافت آن حضرت استقبال نمودند و نمایندگان انصار به طرفدارى از امام على علیهالسلامسخنرانىهاى پرشورى ایراد کردند و حتى بعضى از آنان متصدى گرفتن بیعت از مردم براى آن حضرت بودند و نقش اساسى را در روى کار آمدن امام داشتند. انصار همگى با امیر مؤنان علیهالسلام بیعت نمودند و بعد از بیعت مىگفتند: «ما کسى را برگزیدهایم که رسولخدا صلىاللهعلیهوآله او را براى ما برگزید». انصار که از علاقهمندان اهلبیت علیهمالسلام بودند پس از بیعت همواره در کنار امیر مؤنان بودند و در صحنههاى سیاسى و نظامى حضورى فعال داشتند و با تمام قوا امام را در برابر دشمنان و مخالفانش حمایت مىنمودند. تعدادى از رجال سیاسى و نظامى حکومت امام را آنان تشکیل مىدادند. زمانى که حسدورزان و دنیاطلبان به مخالفت با آن حضرت برخاستند و موانع زیادى را در برابر حکومت عدالتگستر على علیهالسلام به وجود آوردند نیز انصار با تمام توان در مقابل آنان ایستادند و در این صحنهها در کنار امام بودند و در جنگهاى جمل، صفین و نهروان حضورى فعال و نقش شایان توجهى داشتند. این در حالى بود که دشمنان على علیهالسلاماز همراهى انصار با آن حضرت ناراحت بودند، از این رو بسیار کوشیدند تا انصار را به مخالفت وادار کنند، اما انصار چنان عقیده محکمى به اسلام و رهبرش امام على علیهالسلام داشتند که جز دو نفر احدى از آنان فریب دشمن را نخوردند و تا آخر در کنار امیر مؤنان علیهالسلامبودند و از خلافت آن حضرت دفاع مىکردند. از سوى دیگر، امیر مؤنان علیهالسلام نیز مدافع و پشتیبان انصار بود و نیازهاى آنان را برآورده کرد و آنان را وارد صحنه سیاست نمود و حکومت بعضى از شهرها را به آنان واگذار کرد و در امور نظامى نیز به آنها مأموریتهاى حساسى داد. عدهاى از انصار در راه دفاع از اهلبیت علیهمالسلام و امیر مؤنان علیهالسلام به شهادت رسیدند. اگرچه نمىتوان گفت که عقیده تشیع در میان انصار تفکر غالب بود، ولى بسیارى از بزرگان انصار جزو سابقین و در شمار یاران شیعه امیر مؤنان علیهالسلامبودند و تعامل خوبى با حضرت داشتند.
منابع
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه.
3. ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم: بیروت، دار الاحیاء التراث العربى، 1385 ق.
4. ابن اثیر جزرى، ابى الحسن على بن محمد، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارالفکر، 1398ق.
5. ، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1423 ق.
6. ابن اعثم، ابىمحمد، الفتوح، چاپ اول: بیروت، دارالندوة الجدید، [بىتا].
7. ابن حجر عسقلانى، حافظ احمد بن على، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ دوم: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1423 ق.
8. ابن خلدون، عبدالرحمن، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، دارالکتاب اللبنانى و مکتبة المدرسه، 1986 م.
9. ابن سعد محمد، الطبقات الکبرى، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1424 ق.
10. ابن طاووس حسنى، على بن موسى بن جعفر، کشف المحجه لثمرة المهجه، نجف، منشورات الحسنیة، 1370 ق.
11. اسکافى، محمد بن عبداللّه، المعیار والموازنه، تحقیق محمدباقر محمودى، چاپ اول: بیروت، 1402 ق.
12. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، چاپ پنجم: بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1418 ق.
13. امینى، عبدالحسین، الغدیر، چاپ اول: قم، مرکز الغدیر للدرسات الاسلامیة، 1416 ق.
14. بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، انساب الاشراف، چاپ دوم: بیروت، دارالفکر، 1424ق.
15. ثقفى، تحقیق: محمدباقر محمودى، چاپ اول: تهران، مؤسة الطباعة والنشر، 1408 ق.
16. ثقفى کوفى، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق سیدجلالالدین المحدث، چاپ دوم: تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، 1395ق.
17. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیه، چاپ اول: بحرین، مکتبة صعصعه، 1423ق.
18. حاکم نیشابورى، محمد بن عبداللّه، المستدرک على الصحیحین، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق.
19. حموى، یاقوت، معجم البلدان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپ جدید.
20. خویى، میرزا حبیباللّه، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، چاپ دوم: بیروت، مؤسة الوفاء، 1403ق.
21. دیار بکرى، شیخ محمدحسین، تاریخ الخمیس، بیروت، دار صادر، [بىتا].
22. دینورى، ابن قتیبه، ابىمحمد عبداللّه بن مسلم، الامامه والسیاسه، چاپ اول: بیروت، دارالمنتظر، 1405 ق.
23. دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبارالطوال، چاپ دوم: قم، مکتبة الحیدریه، 1379 ق.
24. زبیر بکار، اخبار الموفقیّات، تحقیق سامى مکى عانى، بغداد، احیاء التراث الاسلامى، مطبعة العانى، 1392 ق / 1972 م.
25. سلیم بن قیس هلالى، اسرار آل محمد، تحقیق محمدباقر انصارى، چاپ اول: قم، منشورات دلیل ما، 1422 ق.
26. سیوطى، جلالالدین، تاریخ الخلفاء، چاپ اول: مصر، مطبعة السعاده، 1371 ق.
27. سیوطى، عبدالرحمن بن ابىبکر، التوشیح على الجامع الصحیح (صحیح بخارى)، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420ق.
28. شرفالدین، سیدعبدالحسین، الفصول المهمه، چاپ دوم: ایران، اداره نشر مطبوعات، 1423 ق.
29. طبرسى، احمدبن على بن ابىطالب، الاحتجاج، نجف، مطبعة النعمان، 1386 ق.
30. طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبرى، بیروت مؤسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ق.
31. کاندهلوى، محمدیوسف، حیاة الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1423 ق.
32. مبرد، ابىالعباس محمد بن یزید، الکامل فى الأدب، دمشق، منشورات دارالحکمة، [بىتا].
33. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، مؤسة الوفاء، 1403ق.
34. مسعودى، على بن الحسین، مروج الذهب، چاپ اول: بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1422ق.
35. مفید، محمد بن نعمان، الجمل، چاپ دوم: قم، مکتبة الاسلامى، 1416 ق.
36. ، الاختصاص، قم، منشورات جامعه مدرسین حوزه.
37. یعقوبى، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبى، قم، مکتبة الحیدریة، 1425 ق.
2. توبه9، آیه 100.
3. یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 52.
4. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص 446؛ ابناثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 222؛ احمد بن على بن ابىطالب طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 91 و ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 37 ـ 38.
5. ابن اعثم، الفتوح، ج 1، ص 3.
6. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 222.
7. ابن اعثم، همان، ج1، ص4.
8. طبرسى، همان، ج 1، ص 91؛ ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 16.
9. ابن اعثم، همان، ج1، ص 4 ـ 5.
10. ابن ابىالحدید، همان، ج6، ص19.
11. ابن اعثم، همان، ص 3ـ5.
12. محمد بن جریر طبرى، همان، ج2، ص446؛ ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 221.
13. محمد بن جریر طبرى، همان؛ ابن اثیر جزرى، همان؛ ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص24.
14. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص123.
15. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 223.
16. ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 15؛ میرزا حبیباللّه خویى، منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 5.
17. ابن اثیر جزرى، همان.
18. ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص 38ـ39.
19. همان، ص 39.
20. همان.
21. طبرسى، همان، ص 93.
22. ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 16.
23. ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص 39؛ ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 224.
24. همان و ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 16.
25. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 224؛ طبرى، همان، ج 2، ص 443.
26. یعقوبى، همان، ج 2،ص 124.
27. طبرى، همان، ج 2، ص 447.
28. طبرسى، همان، ص 93؛ حبیباللّه خویى، منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 6 و محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 28، ص 182.
29. طبرسى، همان، ص 93؛ ابن قتیبه دینورى، همان، ص 17.
30. ابن قتیبه دینورى، همان، ص 16ـ17.
31. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 224.
32. یعقوبى، همان، ج 2، ص 124.
33. ابن ابىالحدید، همان، ج 6، ص 21.
34. همان، ص 46.
35. همان، ج 1، ص 51؛ محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 289.
36. عدهاى از قریش در سایه کعبه تعهد کردند که اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، امر خلافت را از اهلبیت علیهمالسلام و امام على علیهالسلام بگیرند سلیم بن قیس هلالى، اسرار آل محمد، ص 155 و محمدباقر مجلسى، همان، ج 28، ص 101ـ103.
37. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 217.
38. سلیم بن قیس هلالى، همان، ص 138ـ139؛ ابن ابىالحدید، همان، ج 1، ص 219.
39. ابن اعثم، الفتوح، ج 1، ص 4 ـ 5؛ ابن ابىالحدید، همان، ج 5، ص 19.
40. زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، ص 587.
41. ابن طاووس حسنى، کشف المحجه لثمرة المهجه، ص 176.
42. همان، ص 177.
43. بلاذرى، انساب الاشراف، ص 260؛ ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص 38.
44. یعقوبى، همان، ج 2، ص 124؛ ابن ابىالحدید، همان، ج 5، ص 21.
45. ابن ابىالحدید، همان، ج 6، ص 23.
46. ابن قتیبه دینورى، همان، ج 1، ص 19.
47. ابن ابىالحدید، همان، ج 6، ص 13.
48. شیخ مفید، الاختصاص، ص 184. ولى ابن سعد مىگوید: معاذ بن جبل در جریان سقیفه و زمانى که ابوبکر به خلافت رسید در یمن بود. شاید وى بعد از جریان سقیفه به مدینه بازگشته باشد محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 2، ص 450.
49. ابن ابىالحدید، همان، ج 6، ص 44.
50. عبدالرحمن بن ابىبکر سیوطى، التوشح على الجامع، ج 3، ص 454.
51. محمد یوسف کاندهلوى، حیاة الصحابه، ج 1، ص 358.
52. حشر59، آیه 9.
53. ابن ابىالحدید، همان، ج 6، ص 33ـ34.
54. همان، ص 36.
55. ثقفى کوفى، الغارات، ص 297.
56. ابن ابىالحدید، همان، ص 33.
57. ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 220.
58. میرزا حبیباللّه خویى، همان، ج 3، ص 10؛ طبرسى، همان، ج 1، ص 102ـ103.
59. طبرسى، همان.
60. یعقوبى، همان، ج 2، ص 126.
61. همان.
62. همان.
63. شیخ مفید، الجمل، ص 129.
64. ابن ابىالحدید، همان، ج 4، ص 8؛ ج 7، ص 36.
65. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 245.
66. همان، ص 244.
67. اسکافى، المعیار والموازنه، ص 50.
68. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 456.
69. شیخ مفید، الجمل، ص 128.
70. حاکم نیشابورى مىگوید: ثابت بن قیس بن شماس در جنگ مسیلمه کذاب کشته شد. بنابراین به نظر مىرسد که یعقوبى، ثابت بن قیس بن خطیم را با ثابت بن قیس بن شماس خلط کرده باشد. در واقع، سخنران انصار آن روز ثابت بن قیس بن خطیم بوده است (حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 26).
71. یعقوبى، همان، ج 2، ص 179.
72. همان.
73. اسکافى، همان، ص 51.
74. شیخ مفید، الجمل، ص 109.
75. ابن اعثم، همان، ج 2، ص 246.
76. ابن ابىالحدید، همان، ج 13، ص 3.
77. همان.
78. ثقفى کوفى، همان، ج 1، ص 310.
79. ابن ابىالحدید، همان، ج 9، ص 31.
80. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانیه، ج 4، ص 194.
81. ابن خلدون، العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 4، ص 1055.
82. یعقوبى، همان، ج 2، ص 178.
83. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 454.
84. حاکم نیشابورى، همان، ج 3، ص 124.
85. ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، ص 142 ـ 143.
86. محمد حسین دیاربکرى، تاریخ الخمیس، ص 276 ـ 277.
87. اسکافى، همان، ص 52؛ جلالالدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 174.
88. شیخ مفید، الجمل، ص 105 ـ 106.
89. همان، ص 129.
91. یعقوبى، همان، ج 2، ص 188.
92. یعقوبى، همان، ص 153؛ ابن اثیر جزرى، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، ج 2، ص 350ـ351.
93. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 2، ص 437؛ ابن اثیر، الکامل فىالتاریخ، ص 216.
94. یعقوبى، همان، ص 128.
95. محمد بن یزید مبرد، الکامل فى الادب، ص 45ـ46.
96. محمد بن سعد، همان، ج 4، ص 298؛ ابن اثیر جزرى، اسدالغابه، ج5، ص 251ـ252 و ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ج 7، ص 274.
97. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 1، ص 339؛ ابن حجر عسقلانى، همان، ج 1، ص 510.
98. احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى، همان، ج 3، ص 29.
99. ابن اثیر جزرى، اسدالغابه، ج 2، ص 336.
100. سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج 2، ص 203؛ ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 103.
101. بلاذرى، همان، ج 3، ص 33؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 503.
102. ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص 302؛ بلاذرى، همان.
103. ابن اثیر جزرى، همان، ج 5، ص 349 و 350؛ ابن حجر عسقلانى، همان، ج 6، ص 351ـ352.
104. سیدمحسن امین، همان، ج 2، ص 318.
105. محمد بن جریر طبرى، همان، ج 3، ص 557؛ ابن ابىالحدید، همان، ج 16، ص 57 ـ 58.
106. عبدالحسین امینى، الغدیر، ج 2، ص 154 و 158.
107. ابن ابىالحدید، همان، ج 5، ص 64.
108. یعقوبى، همان، ج 2، ص 202.
109. سید عبدالحسین شرفالدین، الفصول المهمه، ص 285.