انصار و اميرمومنان عليهالسلام
سعيد طالقانى
كارشناس ارشد تاريخ اسلام
چكيده
انصار از ياران مخلص پيامبر صلىاللهعليهوآله و عموماً طرفدار اهلبيت عليهمالسلام و امام على عليهالسلامبودند و در ميان اصحاب رسولخدا صلىاللهعليهوآلهاكثريت ياران اهلبيت و امير مؤمنان عليهالسلام را تشكيل مىدادند. آنان اگرچه به علت وجود رقيب قدرتمندى چون قريش و وجود منافقان طرفدار قريش، نتوانستند در جريان سقيفه آنگونه كه لازم بود نقش خود را در دفاع آشكار از امير مؤمنان و اهلبيت عليهمالسلام به درستى ايفا كنند، ولى آنان همواره به اهلبيت و امام على عليهمالسلام علاقهمند بوده و با آنان دشمنى نداشتند. آنان به منظور جلوگيرى از تسلط قريش كه قصد محروم كردن اهلبيت را داشتند، در ماجراى سقيفه وارد شدند. در اين تحقيق رابطه انصار با امير مؤمنان عليهالسلام بررسى شده است.
واژگان كليدى: امير مؤمنان، سقيفه، انصار، اصحاب و تعامل انصار با امير مؤمنان عليهالسلام.
مقدمه
انصار، نامى است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله آن را براى اوس و خزرج برگزيد!1 آنان يمانىالاصل بودند و نسبشان به قبايل عرب قحطانى مىرسيد. آنها بعد از هجرت رسولخدا صلىاللهعليهوآلهبه مدينه، آن حضرت را در مقابل دشمنانش يارى كردند، و به همين دليل انصار نام گرفتند. خداوند متعال هم آنان را در قرآن بدين نام خوانده و فرموده است:
وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَان رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّات تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَاً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛2
و پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكوكارى از ايشان پيروى كردهاند، خداوند از آنان خشنود است و آنان نيز از او خشنودند. و براى آنان بوستانهايى آماده كرده است كه جويباران از فرودست آن جارى است و همواره جاودانه در آنند؛ اين رستگارى بزرگ است.
آنچه از ديرباز پيوسته مورد سؤال بوده اين است كه انصار در برابر خلافت امير مؤمنان چه ديدگاهى داشتند و چرا آنان كه از ياران مخلص و فداكار پيامبر صلىاللهعليهوآلهبودند، امام على عليهالسلام را در دستيابى به حقش يارى نكردند؟ چرا بعضى از آنها با جانبدارى از مهاجران، نقش مهمى را در غائله سقيفه (كه منجر به روى كار آمدن ابوبكر شد) ايفا نمودند؟
با نگرشى سطحى گفته شده است كه حركت آنان از جمله عوامل محروميت خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله از حقشان بوده، اين در حالى است كه در احاديث چنين چيزى به چشم نمىخورد و معصومان عليهمالسلام آنان را عامل اصلى محروميت خاندان خويش معرفى نمىكنند. از اين رو تحقيق و بررسى در اين مورد لازم و ضرورى به نظر مىرسد.
1. انصار در سقيفه
سقيفه در ناحيه شمال (غربى) مسجدالنبى و با فاصلهاى كمتر از يك كيلومتر از خانه پيامبر صلىاللهعليهوآله قرار داشت و سايبانى بود كه جمعاً كمتر از يكصد نفر را در خود جا مىداد. آنجا محل اجتماع مردم مدينه، از جمله انصار و قبيله اوس و خزرج بود.3
انصار پس از مشاهده اقدامات مشكوك چند نفر از مهاجران صحابى كه در آخرين سال و روزهاى حيات رسولخدا صلىاللهعليهوآلهدرصدد گرفتن خلافت بودند، نگران آينده خود و سرنوشت خلافت پس از رحلت پيامبر شدند. از اين رو پس از رحلت رسولخدا صلىاللهعليهوآله در سقيفه گرد آمده و تصميم گرفتند تا سعد بن عباده را به عنوان خليفه برگزينند و به همين دليل، او را در حال بيمارى به سقيفه آوردند.4 خزيمة بن ثابت ذوشهادتين يكى از سران انصار كه نخستين سخنران انصار در سقيفه بود، گفت:
اى انصار! شما اگر قريش را مقدم بداريد آنان تا قيامت بر شما مقدم خواهند بود، در كتاب خداى عزوجل شما انصار خوانده شدهايد و هجرت رسولخدا صلىاللهعليهوآله به سوى شما بود و قبر پيامبر صلىاللهعليهوآله نيز در ميان شماست. بنابراين، حكومت را به مردى بسپاريد كه قريش از او بترسد يا مورد احترام قريش باشد و انصار نيز از او در امان باشد.
انصار گفته او را تأييد كردند و رضايت خود را از خلافت سعد بن عباده انصارى اعلام داشتند.5
آن روز سعد بن عباده به علت بيمارى نمىتوانست با صداى بلند سخن گويد، از اين رو فرزند يا يكى از پسرعموهايش با صداى بلند سخنان او را براى حاضران تكرار مىكرد. سعد گفت:
اى انصار! هيچ كدام از قبايل عرب همانند شما در دين و برترى سابقهاى در اسلام ندارند. در حالى كه رسولخدا صلىاللهعليهوآلهبيش از ده سال در ميان قريش بود و آنان را به عبادت خداوند رحمان و ترك شرك و بتپرستى دعوت مىكرد، اما تنها در اين ميان، عده اندكى به او ايمان آوردند. آنان در اين مدت نتوانستند او را يارى كنند و به آيينش عزت بخشند و ظلم را از خود دور كنند، تا اينكه خداوند اين فضيلت و كرامت را نصيب شما انصار كرد و اين نعمت را به شما اختصاص داد... شما بيش از همه بر دشمنان رسولخدا صلىاللهعليهوآله سخت گرفتيد تا اينكه آنان تسليم امر خداوند شدند و رهبرى پيامبر صلىاللهعليهوآله را با خوارى پذيرفتند و خداوند به وسيله شما بسيارى از دشمنان رسولخدا صلىاللهعليهوآلهرا كشت. بنابراين، عرب با شمشيرهاى شما به اسلام نزديك شد. خداوند در حالى پيامبر صلىاللهعليهوآله را قبض روح كرد كه او از شما راضى بود و شما اى انصار نور چشم رسولخدا صلىاللهعليهوآله بوديد، پس خلافت را در دست خود بگيريد.6
همه انصار گفتند:
رأى درستى آوردى و سخنى درست گفتى، ما هرگز رأى تو را رها نمىكنيم و حكومت را به تو مىسپاريم، چراكه مورد رضايت ما و صالح المؤنين هستى.
بنا به گزارش ابن اعثم پيش از آمدن مهاجران به سقيفه، انصار بحث و گفتوگوى فراوانى با خود داشتند، كسانى سعد بن عباده را پيشنهاد كردند، اما به دليل وجود رقابت ميان انصار، اسيد بن حضير اوسى گفت:
اى انصار! خداوند نعمت بزرگى به شما عنايت كرده، زيرا شما را انصار ناميده و هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله را به سوى شما قرار داده است. او پيامبر صلىاللهعليهوآله را در ميان شما قبض روح كرد. پس امر حكومت را براى خدا قرار دهيد، اين امر براى قريش است نه شما، بنابراين، آنان هر كس را مقدم داشتند، شما نيز او را مقدم داريد و هركه را پس انداختند شما نيز پس اندازيد. در اين هنگام عدهاى از انصار او را با سخنان تند خاموش كردند.7
سپس بشير بن سعد انصارى از بزرگان انصار، به پا ايستاد و گفت:
اى انصار! موقعيت و وجود شما به سبب قريش است و موقعيت و وجود قريش نيز به سبب شماست. اگر ادعاى شما حق باشد، كسى از شما روىگردان نخواهد شد، اگر بگوييد ما قريش را پناه دادهايم و يارى رساندهايم، آنچه خداوند به آنان داده بهتر از آن چيزى است كه به شما داده است. همانند كسانى نباشيد كه نعمت خدا را به كفر مبدل ساختند و قوم خود را به ديار هلاكت رهسپار كردند.8
سپس معن بن عدى انصارى ايستاد و گفت:
اى انصار! اگر اين امر براى شماست نه قريش، آنان را آگاه كنيد تا با شما بيعت كنند، و اگر براى آنان است نه شما، پس به آنان واگذاريد. به خدا سوگند، پيش از رحلت رسولخدا صلىاللهعليهوآله پشت سر ابوبكر نماز گزارديم و از اين دانستيم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به حكومت او بر ما راضى است، زيرا نماز ستون دين است.9
بنا به قول ابن ابىالحديد اين سخن از عويم نيز ذكر شده است پس از اين سخن انصار با دشنام، او را از ميان خود بيرون كردند و عويم و معن نيز با سرعت خود را به ابوبكر و عمر رسانيدند و آنها را با شتاب به سقيفه آوردند تا كار از كار نگذرد.10 انصار در حال گفتوگو بودند كه ابوبكر، عمر و ابوعبيده جرّاح، چند تن از مهاجران، رسيدند. در اين ميان، سعد بن عباده را به سبب بيمارى، در پارچهاى پيچيده بودند و عدهاى از انصار پيرامون وى راضى به جانشينىاش نبودند.11 همين كه مهاجران به سقيفه آمدند عمر، سعد بن عباده را نشان داد و گفت: «اين كيست؟» گفتند: «سعد بن عباده است».12
يكى از انصار ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى گفت:
ما انصارِ خدا و ياران پيامبرش و پيشمرگان اسلام هستيم. اما شما اى قريش! گروهى كوچك در ميان ماييد كه اندكاندك به ديار ما ملحق شديد و حال آمدهايد حكومت را غصب كنيد.13
آنگاه ثابت بن قيس بن شماس انصارى (خطيب انصار) فضايل انصار را بيان كرد و گفت: «ما انصار خداونديم و امامت مردم با ماست».14
پس از سخنان انصار ابوبكر گفت: «خداوند محمد صلىاللهعليهوآله را به عنوان رسول خود، در ميان مردم، شاهدى بر امتش برانگيخت تا خدا را عبادت كنند و به وحدانيت او گواهى دهند، در حالى كه آنان بتپرست بودند. براى عرب، سنگين بود كه دين پدرانشان را كنار گذارند اما خداوند توفيق تصديق و ايمان به پيامبر صلىاللهعليهوآله و يارى رسانيدن به او را ويژه مهاجران نخستين از قوم او كرد و آنان در برابر آزار عرب، و تكذيبشان شكيبايى پيش گرفتند و همه مردم با آنان مخالف و بر سر خشم بودند. مهاجران با وجود كمى جمعيت و دشمنى مردم عليه آنان، هراسى به دل راه ندادند، آنان نخستين عبادت كنندگان خداوند در روى زمين و ايمان آورندگان به خدا و رسولاند. آنان از نزديكان و عشيره پيامبرند، از اين رو پس از پيامبر صلىاللهعليهوآلهشايستهترين مردم براى خلافتند و جز ستمگران با آنان نزاع نمىكنند.
اما شما اى انصار! كسانى هستيد كه فضليتتان در دين، و سابقه عظمتتان در اسلام انكارپذير نيست و پس از مهاجران نخست، كسى مقام و منزلت شما را ندارد، بنابراين، زمام امور در دست ماست و شما در مقام وزارت هستيد و در همه امور با شما مشورت مىكنيم و امور را بىشما اداره نمىكنيم».15
سپس حباب بن منذر برخاست و گفت:
«اى انصار! زمام امور را در دست گيريد، اينان در پناه شما و در سايه شمايند و هرگز كسى جرئت نمىكند با شما مخالفت كند، هرگز مردم بر خلاف نظر شما عمل نمىكنند. شما مردمى باعزت و ثروتمند؛ داراى شمارى بسيار، قدرت، تجربه و شجاعت هستيد و مردم تنها به تصميم شما نگاه مىكنند. با هم اختلاف نكنيد كه در اين صورت، انديشه شما تباه مىگردد و حكومت را از دست مىدهيد. اگر اين گروه حكومت شما را نپذيرفتند بايد اميرى از ما و اميرى از آنان تعيين شود».16
پس از سخنان حباب بن منذر عمر گفت: «اى حباب! سخنى درشت گفتى، دو شمشير در يك نيام نمىگنجد، در حالى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهاز غير شماست، مردم عرب رضايت نمىدهند تا شما را امير كنند، بلكه حكومت را به كسانى مىسپارند كه نبوت در ميان آنان است...».17 سپس حباب اعتراض كرد و گفت: «اى انصار! حكومت را در دست گيريد و به سخنان اين مرد و اطرافيانش گوش نكنيد كه نصيب شما را از حكومت خواهند گرفت و اگر به خواسته شما تن ندادند آنان را از اين سرزمين بيرون كنيد. به خدا سوگند شما نسبت به خلافت از اينان سزاوارتريد، زيرا با شمشيرهاى شما بود كه مردم به اين دين گرويدند».18 عمر گفت: «اى حباب! خدا تو را بكشد». حباب جواب داد: «تو را بكشد اى عمر». سپس ابوعبيده گفت: «اى انصار! شما نخستين كسانى بوديد كه اسلام را يارى كرديد، پس نخستين كسانى نباشيد كه دين خدا را تغيير مىدهند».19
بشير بن سعد، از بزرگان انصار گفت: «اى انصار! به خدا سوگند اگرچه ما در جهاد با مشركان بافضيلتتريم و سابقه بيشترى در اسلام داريم... ولى بدانيد كه محمد صلىاللهعليهوآله از قريش است و قوم او به خلافت سزاوارترين مردم است. خدا را سوگند مىدهم روزى را نياورد كه با آنان در اين امر نزاع كنيم، از خدا بترسيد و با آنان نزاع نكنيد».20 سپس ابوبكر با بهرهگيرى از حسادت بشير بن سعد و نيز با استفاده از سوابق رقابت و حتى جنگهاى طولانى بين دو قبيله بزرگ انصار (اوس و خزرج) پيش از اسلام، افكار آماده شده انصار را براى خلافت يا امارت سعد بن عباده رئيس خزرج بر هم زد و با پيشنهاد به ظاهر ساختگى، گفت: «اين عمر و ابوعبيده با هر يك خواستيد بيعت كنيد» (چون مىدانست آن دو به ابوبكر پيشنهاد خواهند كرد). از اين رو، عمر و ابوعبيده گفتند: «اى ابوبكر! سزاوار نيست كه ما بر تو پيشى گيريم، تو همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله در غار بودى، بنابراين تو براى خلافت سزاوارترى».21 آنان فوراً به طرف ابوبكر رفتند تا بيعت كنند، بشير بن سعد از آنان پيشى گرفت و با ابوبكر بيعت كرد.22 حباب بن منذر وقتى اين صحنه را ديد فرياد زد! اى بشير بن سعد! خويشاوندى را قطع كردى، چه نياز به اين كار داشتى؟ آيا در حكومت به پسرعمويت رشك مىبردى؟23
وقتى مردان اوس، كار بشير بن سعد و خواسته قريش را ديدند و اينكه خزرج مىخواهند سعد بن عباده را به خلافت برگزينند، برخى از آنان از جمله اسيد بن حضير از بزرگان اوس به برخى ديگر گفتند: «به خدا سوگند، اگر خزرج بار ديگر حكومت را در دست گيرد، براى هميشه برترى خود را بر شما حفظ مىكند و هيچگاه بهرهاى از حكومت را نصيب شما نمىكند. پس برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد».24 اين گونه اوسيان به رغم مخالفت حباب بن منذر انصارى و سعد بن عباده و ديگران، برخاستند و با ابوبكر بيعت كردند. پس از بيعت چند تن از حاضران با ابوبكر، همه يا برخى از انصار گفتند: «جز با على بيعت نمىكنيم».25 يعقوبى مىافزايد: انصار هيچ شكى درباره على نداشتند.26 و گروهى در همان اجتماع، بيعت نكردند و حتى عمر گفت: «بكشيد سعد را خدا او را بكشد».27 بنا به گزارشى ديگر، عمر بالاى سر سعد رفت و گفت: «مىخواهم چنان لگدمالت كنم كه ناقص شوى». قيس بن سعد فرزند او ريش عمر را گرفت و گفت: «به خدا سوگند، اگر يك موى از سر او كم شود، با دندان جلو برنمىگردى». ابوبكر گفت: «صبر كن اى عمر! در اين هنگام مدارا بهتر است، و عمر نيز از سعد دست برداشت».28 سعد بن عباده گفت: «به خدا سوگند، اگر مىتوانستم بلند شوم همانند شير چنان فريادى مىكشيدم كه با اطرافيانت به سوراخ روى و به خدا قسم تو را در ميان مردمى مىفرستادم كه زيردست باشى، نه اينكه از تو پيروى كنند».29 به روايت ابن قتيبه، حباب بن منذر پس از آنكه مشاهده كرد انصار بيعت مىكنند، دست به شمشير برد، اما آن را از دستش گرفتند. وقتى بيعت تمام شد او خطاب به انصار گفت: «اى انصار! سرانجام اين كار را انجام داديد، به خدا سوگند، بدانيد فرزندانتان را بر در خانههاى فرزندان مهاجران مىبينيم كه دست گدايى دراز مىكنند، ولى آنان حتى از دادن آب به فرزندانتان خوددارى مىكنند».30
بنابراين با توجه به جوّ سياسى و اجتماعى و سوابق تاريخى حاكم بر سقيفه مىتوان گفت كه علت شكست انصار در سقيفه، حسادت و اختلاف ريشهدار ميان اوس و خزرج بود كه پيش از اسلام جنگهاى خونين ميان انصار جريان داشت گرچه بعد از هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله به مدينه اختلاف ميان آنان به ظاهر خاموش شده بود، ولى هيچ يك از آنها در باطن حاضر نبودند كه ديگرى رياست عامه و تامه بر آنها داشته باشد. علاوه بر اين بشير بن سعد، پدر نعمان بن بشير پسرعموى سعد بن عباده، به سعد حسادت مىورزيد و نمىخواست كه او رئيس و خليفه شود. وى منتظر فرصتى مناسب بود، به همين علت وقتى كه ابوبكر خلافت را به عمر و ابوعبيده تعارف كرد و آنها هم ابوبكر را مناسب دانستند، بشير بن سعد در بيعت با ابوبكر پيشگام شد و اوسيان نيز به سبب رقابت و همان كينههاى جاهلى به خزرج با ابوبكر بيعت كردند. اسيد بن حضير اوسى گفت: «اگر بيعت نكنيد خزرج بر شما برترى هميشگى خواهد يافت».31 بنا به نقل يعقوبى اُسيد بن حُضَير اولين نفرى بود كه با ابوبكر بيعت كرد.32
اين موضعگيرى بشير بن سعد و اُسيد بن حُضَير درباره خلافت سعد بن عباده و دفاع آنها از قريش پيش از آمدن مهاجران به سقيفه، شاهدى مناسب و روشن بر وجود اختلاف و حسادت ميان انصار مىباشد. اين رقابت براى مهاجران نيز شناخته شده بود و همين امر سبب شد كه انصار در سقيفه شكست بخورند و ابوبكر به خلافت رسد.
2. انگيزه اجتماع انصار در سقيفه
انصار پس از رحلت رسولخدا صلىاللهعليهوآله در سقيفه بنىساعده گرد هم آمدند، اما انگيزه آنان از اين كار چه بود و آنها چگونه بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله جريان غديرخم و ولايت امير مؤنان عليهالسلام را فراموش كردند؟ آيا آنها كه از محبان پيامبر صلىاللهعليهوآلهو خاندان او بودند نيز مىخواستند اهلبيت عليهمالسلام را كنار بزنند؟
بررسى انگيزه اجتماع انصار در سقيفه گرچه مشكل است، ولى محال نيست، زيرا شواهد تاريخى و تحليل و بررسى دقيقتر حادثه سقيفه و سخنان انصار در آن روز نشان مىدهد كه هدف و انگيزه انصار از اين اقدام، خصومت با امير مؤنان عليهالسلامو رد خلافت آن حضرت نبوده است، بلكه عواملى آنان را وادار به اين كار كرده است كه به آنها اشاره مىكنيم:
الف ـ با وجود اينكه تمام انصار هيچ شك و ترديدى نداشتند كه پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله، على عليهالسلام خليفه و حاكم خواهد بود،33 حتى برخى از آنها پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله مىخواستند با امام على عليهالسلام بيعت كنند.34 ولى آنان با آگاهى از جريانات پشت پرده و پنهانى و تحركات مشكوك مهاجران در ماهها و روزهاى آخر حيات پيامبر صلىاللهعليهوآله، بهخصوص پس از جريان غديرخم اين امر را مىدانستند كه مهاجران درصدد كنار زدن امام على عليهالسلام مىباشند و در اين كار تعمد دارند كه نگذارند نبوت و خلافت در خاندان بنىهاشم قرار گيرد.35 از اين رو براى انصار پس از مشاهده توطئه قريش در بازگشت از عرفه به مكه36 و تخلف آنان از دستورات و نص صريح و تأكيد فراوان پيامبر صلىاللهعليهوآله مبنى بر تجهيز و اعزام سپاه اسامه، و بعد از منع عمر از نامه نوشتن37 پيامبر صلىاللهعليهوآله اين امر مسلم و يقينى شده بود كه قريش به هر قيمتى كه باشد نخواهند گذاشت خلافت به امام على عليهالسلامبرسد. سخنان براء بن عازب و نگرانى او نشان مىدهد كه زمينهسازىهايى براى سلب خلافت از امام على عليهالسلام در ميان بوده است او مىگويد: «چون پيامبر صلىاللهعليهوآله از دنيا رفت، ترسيدم كه قريش حكومت را از بنىهاشم باز گيرند. از اين رو نگرانى و غم رحلت رسولخدا صلىاللهعليهوآله مرا فرا گرفت. ميان بنىهاشم كه در كنار بدن پيامبر بودند، در رفت و آمد بودم و در حالى كه سرشناسان قريش را زير نظر داشتم كه چكار مىكنند، ناگهان متوجه شدم كه عمر و ابوبكر نيستند به فاصله كمى شنيدم كه جريان سقيفه پيش آمده و ابوبكر را به خلافت برگزيدهاند».38
همچنين از سخنان عويم بن ساعده يكى از كسانى كه ابوبكر و عمر را از اجتماع انصار با خبر كرد، مىتوان حدس زد كه وى از همفكران ابوبكر و عمر بوده و از تصميم آنها كه قصد سلب خلافت از على عليهالسلام را داشتند، آگاه بوده است. از اين رو پس از تصميمگيرى انصار براى جانشينى سعد بن عباده، عويم در اعتراض به اين تصميم گفت: «به خدا سوگند، پيامبر صلىاللهعليهوآله از دنيا نرفت مگر اينكه ديديم ابوبكر را براى اقامه نماز با مردم تعيين كرد».39 بهخصوص كه عويم و معن بعد از اجتماع مردم با ابوبكر، مورد توجه و احترام دستگاه خلافت و هوادارانش قرار گرفتند، ولى انصار آنها را به سبب همراهى با ابوبكر سرزنش مىكردند.40 ديگر اينكه انصار در سقيفه گفتند: «وقتى خلافت را به على نمىدهند، پس صاحب ما سعد بن عباده از ديگران به خلافت سزاوارتر است».41
سعد بن عباده نيز در سقيفه گفت: «اى مردم به خدا سوگند، من خلافت را براى خود نمىخواستم، مگر زمانى كه ديدم آن را از على عليهالسلام برگردانيديد، لذا طالب خلافت شدم».42 اين سخنان انصار نشان مىدهد كه آنان چون يقين پيدا كرده بودند كه قريش نخواهند گذاشت خلافت به امير مؤمنان عليهالسلام برسد، از اين رو مصلحت ديدند كه پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله در سقيفه گرد هم آيند و در اين باره مشورت كنند.
ب ـ انصار از انتقام قريش و مهاجران وحشت داشتند، زيرا پدران و خويشاوندان بسيارى از آنان در جنگهاى بدر و احد به دست انصار يا با همكارى آنها به هلاكت رسيده بودند، چنانكه حباب بن منذر در پاسخ به ابوبكر و عمر گفت: «ما ترس داريم كسانى از شما به خلافت برسند كه ما پدرانشان را كشتهايم و آنها بخواهند از ما انتقام بگيرند».43 انصار مىدانستند كه اصولاً قريش مردم متعصبى هستند و اگر تسلط يابند آنان را از حقوقشان محروم كرده و مورد بازخواست قرار خواهند داد، از اين رو انصار، با توجه به پيشگويى پيامبر صلىاللهعليهوآله كه براى آنان در آينده گرفتاريهايى پيش خواهد آمد و به دليل ترسى كه از تسلط قريش داشتند، بىتوجه به بيعتى كه در غدير با امام على عليهالسلام كرده بودند، براى جلوگيرى از تسلط قريش، در سقيفه اجتماع كردند تا شخصى را از ميان خود به عنوان خليفه برگزينند. انگيزه انصار در سقيفه از اين اقدامشان مخالفت با امام على عليهالسلام و اهلبيت عليهمالسلام نبود؛ زيرا شواهد تاريخى و سخنان آنان نشان مىدهد كه انصار افراد فرصتطلبى نبودند كه خلافت را به زور از چنگ خاندان پيامبر بيرون آورند، بلكه قريش آنها را وادار به اين عمل كرده و اقدام آنها در مقابل قريش بود، نه در مقابل على عليهالسلام و اهلبيت عليهمالسلام.44 ديگر اينكه بسيارى از انصار پس از بيعت مردم با ابوبكر پشيمان شدند و برخى بعضى ديگر را سرزنش مىكردند و على بن ابىطالب عليهالسلام را ياد مىكردند و نام او را بلند بر زبان مىآوردند.45 بنابراين، موضع اصولى انصار در برابر قريش بود گرچه به دليل اختلاف داخلى، اين موضع اصولى خود را در سقيفه نشان ندادند، اما بعد از سقيفه اين موضع به سرعت آشكار شد كه انصار مخالف تسلط و حاكميت قريشاند. البته انصار در مقطع زمانى سقيفه آن گونه كه لازم بود نقش خود را در طرفدارى و دفاع آشكار از امير مؤنان و اهلبيت عليهمالسلام و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلامبهدرستى ايفا نكردند و بر عهد و پيمانى كه با رسولخدا صلىاللهعليهوآله داشتند، عمل نكردند و نتوانستند از اين آزمايش به خوبى بيرون آيند! زيرا برخى از انصار در جريان سقيفه با امير مؤمنان عليهالسلامهمراهى نكردند. به گزارش ابن قتيبه بعد از جريان سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام براى اتمام حجت تصميم گرفت به خانههاى انصار رفته و براى امام عليهالسلام بيعت گيرد. از اين رو، حضرت على عليهالسلامشبانه فاطمه زهرا عليهاالسلام را بر چهارپا سوار مىكرد و به خانهها و مجالس انصار مىبرد و حضرت زهرا عليهاالسلام از انصار براى خلافت امام على عليهالسلام يارى و نصرت مىطلبيد، اما آنان در جواب مىگفتند: اى دختر رسولخدا صلىاللهعليهوآلهكار از كار گذشته است و ما با اين مرد (ابىبكر) بيعت نمودهايم. اگر همسر و پسرعموى تو پيش از اين نزد ما مىآمد و از ما بيعت مىخواست، ما كسى غير از او را انتخاب نمىكرديم.46
على عليهالسلام در جواب آنان مىفرمود: آيا من جنازه رسولخدا صلىاللهعليهوآله را در خانهاش روى زمين مىگذاشتم و دفن نكرده در پى حكومت آن حضرت به نزاع و دعوا برمىخاستم؟! صديقه طاهره نيز در تأييد امام على عليهالسلام مىفرمود: ابوالحسن كارى غير از آنچه سزاوار و مناسب او بود، انجام نداد. آنان نيز كارى كردند كه حسابشان با خداست و خداوند از آنها بازخواست خواهد نمود.47
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: فاطمه زهرا عليهاالسلام به خانه معاذ بن جبل رفت و گفت: اى معاذ تو با پيامبر صلىاللهعليهوآله بيعت كردى كه اهلبيت و ذريه او را يارى كنى، حال مىبينى كه ابوبكر حق مرا غصب كرده و وكيل مرا از فدك بيرون نموده است؛ من آمدم تا مرا يارى كنى. اما معاذ بهانه آورد و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را يارى نكرد.48
به هر حال، برخى از انصار به عهد و پيمانى كه با پيامبر صلىاللهعليهوآله داشتند وفا نكردند در اين باره امير مؤمنان عليهالسلام مىفرمايد: «گروهى از انصار به عهد و پيمانى كه با رسولخدا صلىاللهعليهوآله داشتهاند، وفا كردند و گروهى در اين مورد هلاك شدند».49
سخنان زيادى از پيامبر و اهلبيت عليهمالسلام در منابع آمده كه انصار در آن، مورد ستايش و تمجيد قرار گرفتهاند. رسولخدا صلىاللهعليهوآلهمىفرمود: «محبوبترين مردم نزد من انصار است. من دوستِ دوستان انصار، و دشمن دشمنان آنها هستم؛ اگر هجرت نبود، من شخصى از انصار مىشدم و اگر مردم در وادىها و شعبههاى گوناگونى بروند، من به وادى انصار مىروم».50
پيامبر مىفرمود: «دوست داشتن انصار نشانه ايمان، و دشمنى با آنها نشانه نفاق است. مؤن انصار را دوست مىدارد و منافق آنها را دشمن. هر كس آنها را دوست داشته باشد، خدا او را دوست مىدارد و هر كس آنها را دشمن بدارد خدا او را دشمن مىدارد. خدايا! انصار و فرزندان انصار و فرزندانِ فرزندان انصار و همسران آنها را ببخش و بيامرز. خدايا! انصار را كه دين به آنها قائم و استوار است، عزيز گردان و آنان را نخستين كسانى از امت من قرار ده كه وارد بهشت مىشوند». هر كس بر انصار حاكم شود، بايد سخن نيكانش را بپذيرد، و از جرم گناه كارانش بگذرد. گاهى مىفرمود: «من از انصار و از اولاد انصار هستم».51
امير مؤنان عليهالسلام هم به پيروى از رسولخدا صلىاللهعليهوآله انصار را تمجيد مىكرد. بر اين اساس، وقتى عمرو عاص در جريان سقيفه بر ضد انصار سخن گفت و امير مؤمنان عليهالسلام اين سخنان را شنيد، ناراحت شد و فرمود: آنان خدا و پيامبر را آزار دادهاند سپس به مسجد رفت و فرمود: اى گروه قريش! همانا دوست داشتن انصار از ايمان، و كينهتوزى با آنان از نفاق است. آنان آنچه بر عهده داشتند انجام دادند و آنچه بر عهده شماست باقى مانده است و به ياد آوريد كه خداوند پيامبر صلىاللهعليهوآلهشما را از مكه به مدينه منتقل نمود و اقامت با قريش را براى او خوش نداشت و او را كنار انصار آورد. سپس پيش انصار و كنار خانههاىشان آمديم آنان اموال خود را با ما قسمت كردند و از عهده كار برآمدند و ما ميان آنان چنان بوديم كه ثروتمندانشان بر ما مىبخشيدند و بينوايانشان نسبت به ما ايثار مىكردند و چون مردم با ما جنگ كردند انصار با نثار جانهايشان ما را حفظ كردند و خداوند درباره آنان آيهاى از قرآن نازل فرمود كه در آن، پنج نعمت را برايشان جمع كرده و چنين گفته است: «آنان كه پيش از مهاجران در اين سرا (مدينه) و سراى ايمان جاى گرفتند و هر كس را به سوى ايشان هجرت كرده است دوست مىدارند و در دلهاى خود نسبت به آنچه به آنان داده شده احساس حاجتى نمىكنند و اگر نيازمند هم باشند آنان را بر خود مقدم مىدارند و كسانى كه از بخل و نفس خويش باز داشته شوند همانا ايشان رستگارانند».52 حضرت در ادامه فرمود: «هر كس خدا و پيامبرش را دوست مىدارد انصار را هم دوست مىدارد».53
در جاى ديگر على عليهالسلام خطاب به قريش فرمود: اى گروه قريش! همانا خداوند انصار را انصار قرار داده و در قرآن آنان را ستوده است. بدانيد كه پس از انصار ميان شما خيرى نيست. همانا فرومايگان قريش سخنان زشت بر زبان مىآورند و از انصار به بدى ياد مىكنند. از خدا بترسيد و حق انصار را رعايت كنيد. به خدا سوگند، انصار به هر راهى رود من هم همراهشان خواهم بود كه رسولخدا صلىاللهعليهوآلهبه آنان فرموده است: «هر كجا برويد همراه شما خواهم بود».54
امير مؤنان عليهالسلام انصار را اين گونه ستايش مىكند، ولى در مقابل، بارها قريش را نكوهش مىكند و حتى آنها را نفرين هم مىكند.55 اين ستايش امام على عليهالسلامنشان مىدهد كه موضع انصار نسبت به امام على و بنىهاشم از قريش بهتر بوده و انگيزه آنها از اقدام سقيفه، مخالفت با امام على عليهالسلام نبوده است، بلكه انصار عموما طرفدار امام على عليهالسلام بودند و بعد از سقيفه على عليهالسلام را تعظيم مىكردند و آشكارا نام او را براى خلافت بر زبان مىآوردند56 و بسيارى از بزرگان انصار به وصايت حضرت على عليهالسلام معتقد بودند. آنان در دوران خلافت آن حضرت با حضور و همراهى پرشور خود در كنار امير مؤمنان عليهالسلاماين مطلب را ثابت كردند.
3. رابطه انصار با امير مؤنان عليهالسلام
همان گونه كه ذكر شد، انصار پس از جريان سقيفه از صحنه سياست خارج شدند و كارگزاران اصلى صحنه سياست، قريش بودند. انصار بعد از شكست در سقيفه، در مشاجرات خود با قريش اولويت على عليهالسلام را مطرح مىكردند و حتى در جريان سقيفه بنىساعده نيز وقتى ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح خلافت را به يكديگر تعارف مىكردند، انصار مىگفتند: «ما جز با على با كسى ديگر بيعت نمىكنيم».57 پس از به خلافت رسيدن ابوبكر نيز عدهاى از سران و بزرگان انصار، همچون ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف و عثمان بن حنيف، خزيمة بن ثابت ذوشهادتين، ابىّ بن كعب، ابوايوب انصارى،58 عبادة بن صامت و فروة بن عمرو قيس بن سعد، قيس بن صرمه، مالك بن نويره و نعمان بن عجلان انصارى از مخالفان بيعت با ابوبكر بودند، به طورى كه عدهاى از آنها خواهان كنارهگيرى وى شدند. آنان در مسجد رسولخدا صلىاللهعليهوآله او را استيضاح نموده و به صراحت با خلافت ابوبكر مخالفت كردند. برخى از آنها سخنان بسيارى درباره حقانيت امير مؤنان عليهالسلام براى خلافت در حضور مردم بيان نمودند.59 عدهاى نيز آمدند و به امام على عليهالسلام در صورت قيام براى گرفتن حق خود، وعده يارى دادند.60
انصار، على بن ابىطالب عليهالسلام را به خلافت سزاوار مىدانستند و برخى از آنان به وصايت حضرت على عليهالسلام نيز معتقد بودند.61 از اين رو بعد از قتل عثمان و در آستانه انتخاب حضرت على عليهالسلام به خلافت، عدهاى از انصار و اصحاب راستين پيامبر صلىاللهعليهوآلهبه ذكر فضايل امير مؤنان عليهالسلام در ميان مردم پرداخته و سابقه و قرابت آن حضرت را با رسولخدا صلىاللهعليهوآلهيادآور شدند تا زمينه را براى بيعت با امام آماده كنند.62
بنا به نقل شيخ مفيد، ابوالهيثم بن تيهان و عدهاى از انصار با امام على عليهالسلام بيعت كردند و تعهد نمودند كه از بقيه مردم نيز بيعت بگيرند و حمايت و بيعت مردم و انصار را نيز جلب كنند. از اين رو، ابوالهيثم به سوى انصار رفت و با يادآورى موقعيت خود نزد رسولخدا صلىاللهعليهوآله، از انصار خواست تا از او پيروى نموده و امام على عليهالسلام را يارى كنند، انصار نيز همگى پاسخ مثبت دادند.63
ابن ابىالحديد مىگويد: بعد از قتل عثمان وقتى اصحاب در مسجد رسولخدا صلىاللهعليهوآلهجمع شدند تا درباره امر خلافت گفتوگو كنند، ابوالهيثم بن تيهان همراه رفاعة بن رافع و مالك بن عجلان و ابوايوب انصارى و عمار ياسر (سخنگوى تعدادى از مهاجران) گفتند كه بايد على، امام باشد. آنان امير مؤمنان عليهالسلام را براى خلافت نيز مطرح كردند. سپس ابوالهيثم بن تيهان انصارى طى سخنانى، برترى و سابقه و قرابت امير مؤنان عليهالسلام را با پيامبر صلىاللهعليهوآله يادآورى كرد تا زمينه بيعت را براى امام فراهم كنند.64
ابن اعثم نيز از نقش انصار در بيعت گرفتن براى امام على عليهالسلام سخن مىگويد: «آنگاه كه نمايندگان انصار در مسجد براى مردمى كه عدهاى از آنان مهاجران عراقى و مصرى بودند، سخن گفتند، مردم هم گفتند: «شما انصار خدا و رسولش هستيد و هرچه بگوييد ما خواهيم پذيرفت» و آنان نيز على عليهالسلام را براى خلافت معرفى نمودند و مردم نيز با فريادهاى خود، آنها را تأييد كردند».65
اين همدلى و همراهى انصار و مردم بومىِ مدينه كه طرفدار امام على عليهالسلامبودند، سبب شد تا زمينه بيعت براى امير مؤنان عليهالسلامفراهم شود. حمايت انصار از امام به حدى بود كه اجازه بروز و ظهور به كسانى كه هواى خلافت در سر مىپروراندند، نداد، از اين رو آنان كه هيچ زمينهاى براى خود نمىديدند، به بيعت با امام راضى شدند تا از اين طريق، در حكومت جديد جايى براى خود دست و پا كنند. اما انصار به همراه مردم با شور و اشتياق به سمت خانه امام هجوم برده، و در حالى كه اظهار مىكردند على عليهالسلام خليفه است، از آن حضرت مىخواستند تا دست خود را براى بيعت به سوى آنان دراز كند.
به روايت ابن اعثم، امير مؤنان عليهالسلام در برابر اصرار صحابه رسولخدا صلىاللهعليهوآله، در آغاز از بيعت خوددارى كرد و فرمود: «من كار را آنچنان متشتت مىبينم كه قلبها بر آن آرام نگرفته و عقلها بر آن ثبات ندارند، به سراغ ديگران برويد».66 اما پس از آنكه امام احساس كرد كه از او دستبردار نيستند، در برابر اصرار زياد مردم خلافت را پذيرفت و فرمود: «بيعت بايد در مسجد صورت بگيرد». ابن عباس مىگويد: «ترس از آن داشتم كه مبادا در مسجد، مشكلى پيش آيد».67
وقتى امام به مسجد رفت، تمام انصار و مهاجران كه به مسجد آمده بودند با رغبت و اشتياق، خواهان بيعت با امير مؤنان عليهالسلامبودند و او را بر تمام افراد ديگر مقدم مىدانستند و خواهان هيچ كس ديگرى نبودند.68 به اين ترتيب، امير مؤنان عليهالسلام خلافت را پذيرفت، انصار با اشتياق از آن استقبال كردند و خطبا و نمايندگان آنان به طرفدارى از امام، خطبهها و سخنرانىهاى شورانگيزى ايراد كردند. به روايت شيخ مفيد، در روز بيعت با امير مؤنان عليهالسلامابوالهيثم بن تيهان انصارى از جمله كسانى بود كه به طرفدارى از آن حضرت سخن مىگفت و مردم را نيز تشويق مىكرد. او به على عليهالسلام گفت: «خلافت اسلامى به فساد كشيده شد و ديدى كه عثمان چه كرد و چگونه بر خلاف كتاب و سنت رفتار كرد؛ دستت را بده تا با تو بيعت كنيم تا كار امت اصلاح شود».69
بنا به نقل يعقوبى، ثابت بن قيس بن شماس70 نخستين خطيب انصار بود كه برخاست و سخنرانى كرد و سخنان او حاكى از رضايت و رغبت و اشتياق آنها به خلافت امام على عليهالسلام بود. او طى سخنانى گفت: «به خدا سوگند يا على! اگر آنها در زمامدارى از تو پيش افتادند، ولى در دين نتوانستند از تو جلو بيفتند اگر ديروز از تو سبقت جستند امروز به آنها رسيدى... آنان در آنچه نمىدانستند به تو محتاج بودند، ولى تو با علمى كه دارى به هيچ كس نياز ندارى».71
همچنين خزيمة بن ثابت انصارى كه معروف به «ذوشهادتين» بود، برخاست و گفت: «يا امير مؤنان عليهالسلام ما براى اين كار جز تو را شايسته نمىدانيم اگر قلبمان به ما راست گفته باشد. اين امر تنها از آن توست و تو نخستين ايمان آورنده و داناترين مردم به خدا و سزاوارترين آنها به رسولخدا صلىاللهعليهوآله هستى و چيزى را كه آنها دارند تو نيز دارى، ولى آنچه تو دارى آنها ندارند».72 در منبع ديگر آمده است كه او پس از بيعت با امام عليهالسلام مىگفت: «ما كسى را برگزيديم كه رسولخدا صلىاللهعليهوآله او را براى ما برگزيد».73
اين سخنان انصار نشان مىدهد كه آنها امام على عليهالسلام را به عنوان امامى كه از سوى پيامبر صلىاللهعليهوآله معرفى شده بود مىشناختند، آنان حقانيت امام را به سبب وصى بودن او از سوى رسولخدا صلىاللهعليهوآله دانسته و از ديگران مىخواستند كه از او به عنوان وصى رسولخدا پيروى كنند.
بدين ترتيب، همه انصار و مهاجرانى كه در بيعت عقبه و جنگ بدر شركت كرده و همه مؤنانى كه در راه دين اسلام فداكارى نموده و از پيشگامان تشرف به اسلام بودند و همچنين گروهى از مردم مصر و عراق كه از صحابه و تابعين بودند و در مدينه حضور داشتند، با امير مؤنان عليهالسلام بيعت كردند و اين بيعت با رضايت مؤنان انصار و مهاجران صورت گرفت.74
بنا به نقل ابن اعثم در آغاز، طلحه كه دستش شل بود، بيعت كرد، و برخى، اين را به فال بد گرفتند! آنگاه زبير بيعت كرد، بعد از او انصار، مهاجران و تمام كسانى كه در مدينه حضور داشتند بيعت كردند.75
اين بيعت، نمودى از رغبت و رضايت عمومى انصار و مردم به حكومت امام على عليهالسلام بود. آن حضرت، شور و اشتياق مردم به بيعت با خود را چنين توصيف كرده است: «خشنودى مردمان در بيعت با من بدانجا رسيد كه كودكان به وجد آمده، بيماران با كمك ديگران بدانجا آمده و دختران نورس نيز از خود بىخود شد، سر برهنه حاضر شده بودند».76
آن حضرت در جاى ديگر مىفرمايد: «شما دستم را براى بيعت مىگشوديد و من مىبستم، و شما دستم را به سوى خود مىكشيديد و من آن را به عقب مىكشيدم،77 ناچار با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خود فرا خواندم، هر كس با ميل و رغبت خود بيعت كرد، از او پذيرفتم و هر كس نخواست مجبورش نكردم، در حالى كه ميان كسانى كه با من بيعت كردند، طلحه و زبير هم بودند، اگر نمىخواستند بيعت كنند، من به زور وادارشان نمىكردم، نه آنان را و نه ديگران را،78 بيعت شما با من ناگهانى نبود و كار من و شما يكسان نيست، من شما را براى خدا مىخواهم و شما مرا براى خود مىخواهيد».79
اين سخنان امام، بيانگر رضايت و اشتياق انصار و ديگران درباره انتخاب امير مؤنان عليهالسلام به رهبرى جامعهاى اسلامى مىباشد.
به گفته جرج جرداق: «در روز بيعت همه انصار و مردم بنابر فطرت خود، به نام على عليهالسلام شعار مىدادند، زيرا كسى را به زمامدارى برگزيده بودند كه از نيازهايشان آگاه بود، به حقوقشان ايمان داشت و به آنها دلسوز بود. از اين رو مردم بسيار خوشحال بودند كه امام خلافت را پذيرفتهاند».80
انصار كه اكثريت اهل مدينه را تشكيل مىدادند، طرفدار امير مؤنان عليهالسلامبودند. ميان آنها و بنىهاشم روابط خوبى وجود داشت، از اين رو مدينه محل تجمع بنىهاشم شد. قيس بن سعد انصارى بزرگ و رئيس انصار كه از ياران مخلص و فداكار آن حضرت به شمار مىآمد، از نخستين كسانى بود كه با امام على عليهالسلام بيعت كرد.
بنابراين آنچه از گزارشهاى تاريخى به دست مىآيد، انصار همگى با امام على عليهالسلامبيعت كردند، ولى آن افرادى كه از انصار به عنوان مخالف از آنها در منابع نامبرده شده است كسانى بودند، كه همگى عثمانى بودند. ابن خلدون مىگويد: «انصار با امير مؤنان عليهالسلامبيعت كردند و عدهاى نيز در بيعت تأخير كردند، از جمله نعمان بن بشير به شام رفت».81
بنا به گفته يعقوبى همه مردم با امام بيعت نمودند، جز سه نفر از قريش كه آنها نيز بعداً با آن حضرت بيعت كردند.82 طبرى مىگويد: «تا آنجا كه ما مىدانيم احدى از انصار از بيعت با على عليهالسلام تخلف نكرد».83
حاكم نيشابورى مىگويد: «كسانى كه گمان مىبرند متخلفان، افرادى هستند كه از بيعت با امام على عليهالسلام خوددارى كردهاند، در حقيقت واقعيتها را ناديده گرفتهاند، زيرا آنان با امير مؤنان عليهالسلام بيعت كردند، ولى بنا به دلايلى او را در جنگها همراهى نكردند و اين امر موجب شد كه بعضى تصور كنند آنان با اين بيعت، مخالف بودهاند».84
بنابراين، محتمل است مخالفان و كسانى كه با على عليهالسلام بيعت نكردند، همان كسانى باشند كه بعدها در جنگ جمل و صفين و نهروان شركت نكردند. عذر و بهانهجويى آنان نيز مؤد اين مطلب است كه آنها از يارى ا