ديوان حسبه و شروط احراز آن در عصر عباسيان
غلامرضا منتظرى
دكترى تاريخ و تمدن اسلامى، استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد قائمشهر
چكيده
پژوهش حاضر داراى دو بخش است: بخش نخست آن به سير تاريخى، حدود و اختيارات محتسب و شروط احراز آن در آرا و آثار عالمان دينى و رجال ديوانى عصر عباسيان اختصاص يافته است و در بخش دوم، ميزان انطباق بين انتصابها با ويژگىها و معيارهاى لازم براى تصدى اين نهاد دينى بررسى شده و سرانجام به اين نتيجه دست يافته كه اين مسئوليت بيشتر به افراد عالم، آشنا به مسائل فقهى و حقوقى و رجال امين و شايسته واگذار مىشده است، اما با وجود اين، شمارى از زمامداران منصبى را كه بايد امنيت و آرامش و رفاه نسبى مردم را فراهم آورد، در معرض فروش گذاشته و به افرادى واگذار مىكردند كه تعهد مالى بيشترى را وعده مىدادند.
واژگان كليدى: عباسيان، تشكيلات ادارى، محتسب و شروط احراز.
مقدمه
حكومت اسلامى در سالهاى آغازين شكلگيرى خود، به دليل سادگى و محدوديت قلمرو جغرافيايى، به تشكيلات ادارى گستردهاى نيازمند نبود، بلكه در پرتو مشورت و با به كارگيرى تنى چند از واليان، عاملان، قاضيان و... امور جامعه اسلامى اداره مىشد. اما با تغيير سيستم و روش حكومت در دوره اموى، مقدمات بسط تشكيلات ديوانى فراهم آمد و در عصر عباسيان، به دليل گسترش قلمرو جغرافيايى و سلطه سياسى ـ اجتماعى آنان بر غرب و شرق عالم اسلام، ديوانهاى متعددى شكل گرفت و سازمان ادارى به مراتب پيچيدهتر و كاملترى از ادوار پيشين به وجود آمد.
بىشك، اداره چنين محدودهاى، بدون برخوردارى از دستورالعمل و راهنمايى براى اداره امور، و ضوابط و معيارهايى براى گزينش مديران و صاحبمنصبان مورد نياز، ميسور نبود. اين احساس نياز، برخى از خلفا و زمامداران را بر آن داشت تا براى اداره بهينه امور كشور و در دست داشتن ملاكهايى براى احراز شايستگى متصديان، تهيه و تدوين دستورالعملهايى را با الهام از تجارب ملتها و دولتهاى پيشرفته آن روزگار، به ويژه ايرانيان در دستور كار خود قرار دهند. اين گام مهم به اهتمام و پايمردى برخى از عالمان دينى، وزيران و رجال با فرهنگ ديوانى، از جمله خواجه نظامالملك طوسى، ماوردى، غزالى، بيهقى، جيهانى، بلعمى و... برداشته شد و در قالب آثارى، نظير سياستنامه، نصيحهالملوك، احكامالسلطانيه، قابوسنامه، ادبالوزير، ادبالكاتب، ادبالقاضى و... به عنوان پاسخى عملى به اين نياز به رشته تحرير درآمد كه از آنها مىتوان به عنوان آثار مربوط به آداب و آيين كشوردارى ياد كرد.1
شروط و ويژگىهاى ياد شده در منابع و آثار مورد نظر، گرچه بيشتر جنبه نظرى و آرمانى دارد، اما از آنجا كه بر ديدگاه و آثار دولتمردان اين عصر و عالمان آشنا با امور ديوانى مبتنى است، ارزش آنها را به لحاظ واقعنمايى معيارها و شروط احراز، بيشتر نموده، تصوير نسبتاً روشنى از اهم ويژگىها و ملاكهاى احراز مناصب، از جمله «منصب حسبه» ارائه كرده است.
در پژوهش حاضر نيز كه با استناد به آثار مذكور صورت پذيرفته، در آغاز از شروط و ويژگىهاى لازم جهت تصدى منصب حسبه به اجمال سخن به ميان آمده است، آنگاه ميزان پاىبندى زمامداران به شروط احراز و عوامل مؤثر در عدم انطباق بين انتصابها با معيارهاى گزينش محتسبان، بررسى شده است.
شروط احراز منصب حسبه (معيارهاى مشترك)
مراد از «شروط»، ويژگىها و توانمندىهايى است كه از سوى برخى عالمان دينى و دولتمردان اين عصر، به عنوان «معيارهاى تصدى منصب حسبه» مطرح شده است. از آنجا كه بيان و شرح همه آرا و اقوال درباره ملاكهاى احراز، در اين مقال نمىگنجد، تنها از ويژگىها و معيارهاى مشترك در آراى عالمان دينى و رجال ديوانى، به عنوان «معيارهاى گزينش» در مباحث نظرى، و «مبناى سنجش» در مرحله عمل، تحت عنوان «ويژگىهاى شخصيتى»2 و «مهارتها» ياد شده است. تقسيمبندى شروط احراز در دو حيطه ويژگىها و مهارتها كه با الهام از مدلها و نظريههاى مرسوم در منابع مديريت صورت پذيرفته، بهمنظور فراهم كردن زمينه بهرهمندى هرچه بيشتر علاقهمندان به مطالعات تطبيقى در عرصه مديريت، به ويژه مديريت اسلامى است.
ديوان حسبه
الف) مفهومشناسى
حسبه اسم مصدر و از ريشه حسب به معناى شمارش كردن است.3 البته كاربردهاى ديگرى نيز در كتابهاى لغت براى آن آمده است، از جمله طلب اجر و بهدست آوردن پاداش،4 نيكويى در تدبير،5 خبرجويىكردن6 و انكار و خردهگيرى بر كار ناپسند كسى7 كه هر يك از اين معانى با توجه به كاربردهاى اصطلاحى اين لغت و الهام از وظايف اين منصب، نقل شده است.
حسبه در اصطلاح فقهى، وظيفهاى دينى بود كه متصدى آن، يعنى محتسب در چارچوب امر به معروف و نهى از منكر بر كار اصناف بازار نظارت مىكرد.8
از حسبه تعريفهاى متعددى ارائه شده است كه همه آنها را مىتوان در دو گروه عمده تقسيم كرد:
1. گروهى نظير ماوردى (م450 ق)، ابويعلى (م 458 ق)، غزالى (م505 ق) كه حسبه را از منظر فقهى بررسى كرده و بايدها و نبايدهاى آن را شمردهاند. در اين ديدگاه كه با الهام از آيه 104 سوره آلعمران،9 تعريف شده است، حسبه امر به كردار نيك است، چون تركش آشكار شود، و نهى از كار بد است، چون عمل بدان آشكار گردد.10 بر اساس اين ديدگاه، محتسب، مرتكبان اعمال ناپسند و خلاف شرع را با توجه به حدود و مقررات، تأديب مىكند و مردم را به حفظ مصالح عمومى شهر وامىدارد.11 از اين رو برخى حسبه را منصب يا سازمانى مىدانند كه براى اجراى قاعده مشهور اسلامى (امر به معروف و نهى از منكر) در زمينه اخلاق و قانون، پديد آمده است.12
به لحاظ تاريخى بايد خاستگاه و سرچشمه اين نهاد دينى را كه در فريضه امر به معروف و نهى از منكر ريشه دارد، در عصر پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله و خلفاى اوليه جستوجو كرد كه شخصاً به بازرسى و نظارت بر بازارها و اخلاق عمومى مبادرت مىنمودند.13
در دوره اموى نيز اين نظارت توسط خلفا و افرادى كه از آنان با عنوان مأمور يا عامل بازار ياد شده است، استمرار يافت14 تا اينكه در نيمه اول قرن دوم هجرى، حسبه بهعنوان يك منصب رسميت يافت و عاصم بن سليمان بن احول در زمان خلافت ابوجعفر منصور بهعنوان اولين محتسب براى نظارت بر پيمانهها و اوزان كوفه تعيين گرديد،15 آنگاه با اهتمام ديگر خلفا و زمامداران16 بر اهميت حسبه افزوده شد و حدود اختيارات محتسب افزايش يافت.
2. گروهى ديگر، حسبه را با توجه به كاركردهاى آن در جامعه تعريف نمودهاند. در اين نگاه، حسبه از حد وظيفه شرعى خارج شده است و بيشتر جنبه عرفى و اجتماعى به خود مىگيرد كه بر اين اساس، علاوه بر وظايف شرعى و توصيههاى اخلاقى، انجام امورى، نظير پيشگيرى از سد معبر، احتكار و نظارت بر امور شهرى نيز در زمره وظايف و مأموريت محتسب به شمار مىآيد.17 در اين نگاه، محتسب، مرتكبان اعمال ناپسند و خلاف شرع را با توجه به حدود و مقررات تأديب مىكند و مردم را به حفظ مصالح عمومى شهر وا مىدارد.18 اينها وظايفى است كه در عصر ما بين شهردارى، نيروى انتظامى و دادگسترى توزيع و تقسيم شده، به همين سبب برخى محققان و صاحبنظران، حسبه را مترادف «آيين شهردارى» يا «علم مديريت شهر» معنا كردهاند.
در مجموع، حسبه را مىتوان برجستهترين دستگاه رسمى دانست كه با تشكيلات اصناف، رابطه مستقيم داشت و متصدى آن (محتسب) كه از سوى دولت با قدرت و اختيارات وسيعى براى رسيدگى به امور مردم و شناخت مشكلات و مصالح آنان منصوب مىگرديد، مأموريتى دينى، اجتماعى و اقتصادى را عهدهدار بود.19 اهميت و ضرورت وجود چنين نهاد يا سازمانى در جامعه از ديدگاه نظامالملك طوسى تا حدى است كه رواج بىعدالتى، آشكار شدن فسق و فساد، بىرونق شدن شريعت را از پيامدهاى فقدان چنين منصبى قلمداد مىكند.20
ب) شروط و ويژگىهاى محتسب
با توجه به آراى عالمان دينى و رجال ديوانى در مورد شروط احراز اين منصب، مىتوان مجموعه ويژگىها و شروط مورد نظر را به دو بخش تقسيم نمود:
1. شروط فقهى
1. بلوغ و تكليف؛21
2. اسلام و ايمان (مسلمانى)؛22
دليل شرط بودن اسلام و ايمان به خدا روشن است، زيرا حسبت يارى دين است و از كسى كه منكر اصل دين است چگونه صورت تواند بست.23
3. علم و آگاهى به احكام شرعى و آداب احتساب؛24
4. آزاد بودن؛25
5. عدالت؛26
به عقيده ماوردى، عدالت به اين است كه:
محتسب، راستگو، امين و بازدار گناه باشد، همچنين گمان بر او نرود از ناپسند، در غضب و رضا مأمون بوده، و در دين و دنيا چنان رفتار كند كه از او انتظار مىرود.27
6. توانمندى (توانايى در انجام و اجراى امور).
2. ويژگىهاى شخصيتى و رفتارى
1. امين و رازدار؛28
2. شهامت و شجاعت؛29
3. هوشمندى و زيركى؛30
4. ابهت و شكوه؛31
5. پارسايى و تقواپيشگى؛32
غزالى مىنويسد:
بايد كه سلطان آزمايش كند حال كسى را كه او را محتسب مىسازد، و از اهل خانه و همسايگان و افرادى كه با او معاشرت دارند، حقيقت تورع او را احراز نمايد. اگر مجتنب از محرمات، مكروهات و مشتبهات باشد او را به احتساب نصب كند تا در احقاق حقوق بنابر خوف الهى و حذر از عقاب قيامت، بذل مجهود نمايد.33
6. حُسن تدبير؛34
7. برخوردارى از آگاهى و دانش لازم نسبت به وظايف و آداب شغل يا حرفهاى كه نظارت بر آن را عهدهدار خواهد شد؛35
8. نرمخويى و دلسوزى؛36
بايد سلطان جهت احتساب، كسى را نصب كند كه از حُسن خلق برخوردار باشد. از پيامبر صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه فرمود: لا يَأمُرُ بِالمَعروفِ وَ لا يَنهى عَنِ المُنكَرِ اِلاّ رَفيقٌ مِمّا يَأمُرُ بِهِ، رَفيقٌ فيما يَنهى عَنهُ، حَليمٌ فيما يَأمر بِهِ، حَليمٌ فيما يَنهى عَنهُ، فَقيهٌ فيما يأمُرٌ بِهِ، فقيهُ فيما يَنهى عَنهُ؛ امر به معروف و نهى از منكر نكند الاّ كسى كه صاحب رفق باشد در آنچه امر مىكند و در آنچه نهى مىنمايد، و صاحب حلم باشد در چيزى كه بدان امر يا نهى مىكند و دانا و عالم باشد به چيزى كه امر يا نهى مىكند.37
علما گفتهاند كه محتسب نسبت به آنان كه در موردشان احتساب مىكند، همچون طبيب باشد نسبت به مريض، كه طبيب را سزاوار است كه با مريض نهايت رفق و مجاملت كار فرمايد... آنچه را كه بدان امر مىنمايد و يا از آن نهى مىكند، به مثابت دارويى است كه طبيب، مريض را بدان علاج كند.38
گويند مردى نزد مأمون رفت و او را امر به معروف و نهى از منكر كرد و در سخن درشتى نمود. مأمون گفت: اى فلان، خداوند شخصى را كه نيكوتر از تو بود (حضرت موسى) به سوى كسى كه بدتر از من بود (فرعون) فرستاد و به موسى و هارون گفت: با وى (فرعون) به نرمى سخن گوييد، شايد كه بپذيرد و بترسد.39 آنگاه مأمون رو گردانيد و به وى نگريست. و نيز به نرمى بدان توان رسيد كه به درشتى نتوان رسيد، چنانكه رسول خدا فرمود: خدا نرمگفتار است و هر نرمگفتارى را دوست دارد. به نرمى آن بخشد كه به درشتى نبخشد.40
9. صبر و بردبارى؛41
صبر در برابر ناملايمات و مشكلاتى كه در راه انجام اين مأموريت براى محتسب پيش مىآيد. و حق تعالى در قرآن مىفرمايد:
وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ؛42 امر به معروف و نهى از منكر كن و بر اين كار از مردم نادان هر آزار بينى صبر پيش گير كه اين صبر و تحمل در راه تربيت و هدايت خلق، نشانهاى از عزم ثابت (مردم بلندهمت) در امور عالم است.
10. پاكدامنى و مناعت طبع؛43
از شروط محتسب اين است كه از اموال مردم چشم برگيرد و پاكدامن باشد و از كسبه و پيشهوران هديه نپذيرد كه رشوه باشد. و نيز پاكى و درستى، آبرو و هيبت او را نگاه مىدارد و از توجه به علايق مادى مىكاهد. و نيز بايد محتسب غلامان و يارانش را به شروط مذكور ملتزم كند، چه بيشترِ تهمتها از طريق غلامان و ياران باشد.44
11. آراستگى ظاهرى بر مبناى سنت و آموزههاى دينى.45
حكايت كردهاند كه مردى به غزنه نزد سلطان محمود رفت و از او حسبت خواست. سلطان در وى نگريست، شارب وى دهانش را پوشانيده بود و دامنش بر زمين كشيده مىشد. گفت: اى شيخ! برو نخست بر خود حسبت كن، آنگاه باز گرد و حسبت بر مردم بخواه.46
ج ) وظايف و حدود اختيارات محتسب
گرچه از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان دو ركن اساسى از وظايف و صلاحيتهاى محتسب ياد شده است،47 اما با توجه به ابعاد دينى، اجتماعى و اقتصادى مأموريت محتسب و نقش نظارتى و ارشادى او بر همه صاحبان حرفهها و مشاغل، مىتوان حدود اختيارات و اهم وظايف صاحب اين منصب را در موارد زير خلاصه كرد:
1. نظارت بر بازار به منظور كنترل قيمتها، مراقبت از اوزان و مقادير، جلوگيرى از احتكار كالاها و پيشگيرى از خيانت و تقلب پيشهوران.48 نقل شده است در روزگار وزارت على بن عيسى، محتسب بغداد غالباً در خانه خود مىنشست، وزير به او نوشت:
حسبت با پوشيدگى و دورى از مردم سازگار نيست، در بازارها بگرد تا روزىِ خدا به تو حلال باشد، و به خدا سوگند اگر در خانه بنشينى، مستوجب كيفر الهى خواهى بود.49
2. رسيدگى به پاكيزگى فرآوردهها و ابزار توليد و محل كار پيشهوران و بازارها.
3. تلاش در جهت تعيين بازارها در محلى خاص براى هر صنف بهگونهاى كه اسباب رنجش شهروندان و آلودگى محيط را فراهم نياورد.50
4. بررسى ميزان دقت و خوبى كارها و آزمايش صاحبان حرفهها به منظور آگاهى و اطمينان از ميزان مهارت و تخصص آنان در شغل و امورى كه بدان اشتغال داشتند.51
5. نظارت بر كم و كيف فعاليت كارگزاران دولتى.52
6. نظارت بر حُسنِ اجراى امور عبادى.
7. جلوگيرى از سدمعبر و احداث ساختمانهاى مشرف بر منازل مسلمانان از سوى اقليتهاى مذهبى.53
با توجه به شباهتهاى موجود در حدود اختيارات محتسب با قاضيان و واليان مظالم، ماوردى از حسبت بهعنوان واسطه ميان احكام قضا و احكام مظالم ياد نموده و وجوه شباهت و تفاوت محتسب با قاضى و والى مظالم را بررسى كرده است.54
د) ويژگىها و خصال محتسبان در مرحله عمل
شروط احراز منصب حسبت و محتسب از لحاظ نظرى، بررسى شد كه از آنها مىتوان به عنوان «شروط و ويژگىهاى آرمانى و در وضعيتى مطلوب» ياد كرد؛ يعنى شروط و معيارهايى كه بايد باشد. اما در اين باب، سخن از «وضع موجود» است؛ يعنى وضعيتى كه در مقام عمل با آن مواجهيم.
معمولاً مقايسه اين دو وضعيت، نتايج متعدد و متفاوتى در پى داشته است كه همگان انطباق آن دو را نشانه موفقيت مىدانند. بديهى است كه همواره وضع موجود، منطبق با ويژگىهاى آرمانى نخواهد بود؛ گاه شكاف و فاصلهاى زياد وجود دارد، و زمانى اين فاصله كاهش يافته و بهطور نسبى علايمى از انطباق و اعتدال به چشم مىخورد كه به عقيده نگارنده با توجه به بررسىهاى بهعمل آمده، منصب حسبه به گزينه و وضعيت دوم نزديكتر است. و بر اساس اسناد و مدارك، در حوزه خلافت بغداد و قلمرو شرقى آن، اين مسئوليت بيشتر به افراد عالم، آشنا با مسائل فقهى و حقوقى، رجال بزرگ و امين و خوشنام واگذار مىشده است.55 اما با وجود اين، در گزارشهاى تاريخى نمونههايى از عدم توجه به شايستهسالارى ديده مىشود كه نشان مىدهد برخى انتصابها با معيارهاى احراز آن منصب، منطبق نبوده است، بلكه نهاد حسبه نيز همچون ديگر مناصب و سمتهاى ديوانى، بازيچه دست صاحبان قدرت بوده است بهگونهاى كه براى تأمين منافع اقتصادى و فرونشانيدن حرص و آز خويش، منصبى را كه بايد امنيت، آرامش و رفاه نسبىِ مردم را فراهم آورد و از سوءاستفادهها و تخلفات متعدد پيشگيرى نمايد، در معرض فروش گذاشته و به افرادى واگذار مىكردند كه تعهد مالى بيشترى را وعده مىدادند. وجود چنين سياستها و نگرشهايى در برخى از زمامداران و دولتمردان، گروهى از چهرههاى شايسته و عالمان دينى را بر آن داشت تا از پذيرش اين منصب و ديگر مناصب دولتى پرهيز نمايند.56
با توجه به مقدمه و مباحث گذشته، محتسبان اين عصر را با توجه به عملكرد و ويژگىهاى شخصيتى آنان مىتوان به دو گروه تقسيم نمود كه در هر قسمت به معرفى تنى چند از محتسبان، متناسب با محور مورد نظر، مبادرت خواهد شد.
گروهى شايسته، كاردان، پرهيزكار كه از كارنامه خوبى نيز برخوردار بودهاند كه از آن ميان مىتوان به ابونصر منصور بن محمد حربى بخارى (م 381ق) متصدى حسبت بخارا،57 ابوالقاسم جُهنمى والى حسبه بصره،58 احمد بن طبيب سرخسى59 و ابوالحسن نورى از محتسبان عصر معتضد،60 ابوسعيد اصطخرى در زمان مقتدر و قاهر،61 و خواجه امام اوحدالدين62 در عهد سلجوقى، اشاره كرد.
گروهى كه فاقد كفايت و شرايط لازم براى احراز اين منصب بودند و برخى از آنان به دليل شخصيت و رفتارشان بيش از ديگران به حسبت و امر به معروف محتاج بودند و حضورشان در اين منصب اسباب خشم و تنفر مردم را فراهم مىآورد كه از آن ميان مىتوان دانيالى،63 محمد بن ياقوت،64 و احمد بن حجاج (م 391 ق) يكى از شاعران عهد آلبويه و محتسب بغداد را نام برد.65
ه ) دستياران محتسب؛ وظايف و شروط احراز
در ديوان حسبه، به دليل تعدد وظايف و مسئوليتهاى مختلف محتسب، افرادى به عنوان دستيار و معين نيز حضور داشتند تا در تحقق اهداف و رسالت ديوان، به ويژه نظارت بر امور اصناف و تعقيب متخلفان، متصدى اين منصب را يارى نمايند كه در ميان آنان مىتوان «عريف» را از مهمترين دستياران محتسب به شمار آورد.66 عريف مىبايست بر اساس معيارهايى، نظير پاكدامنى، شهامت، دلبستگى و پشتكار، گزينش شود.67 محتسب با استناد به حديث نبوى كه فرمود: استعينوا على كل صنعه بصالح اهلها؛ در هر حرفه از شايستگان آن يارى جوييد»، بايد از ميان افراد هر حرفه، عريفى آگاه و دانا به اسرار آن حرفه را كه از معتمدان اهل بازار و از بزرگان صاحبان صنعت و متصف به امانت و شرف باشد، براى دستيارى برگزيند، چنانكه ابوحنيفه كه حرير مىفروخت، به عنوان عريف بر بافندگان تعيين شده بود.68
مهمترين وظيفه عريف، نظارت بر همه امورى بود كه محتسب در رابطهاش با اهل اصناف مىخواست كه آنها را بشناسد، و آگاه ساختن او از اخبار و اوضاع پيشهوران. از اين رو، عريف وضع همصنفان خود را بازرسى مىكرد و محتسب نيز غالباً براى شناخت ميزان عيب و نقص يا خوبى كارها، به عريف مراجعه69 و عريف بر مبناى اطلاعاتى كه از آنان در دفتر مخصوص خود داشت، اظهار نظر مىنمود.70
منابع
1. ابن اثير، عزالدين على، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارالصادر لطباعة و النشر، 1385 ق / 1965 م.
2. ابن اخوه، محمد بن احمد بن قرشى، آيين شهردارى در قرن هفتم هجرى (مَعالِمُ الْقُربَه فى اَحكامِ الحِسبه)، ترجمه جعفر شعار، چاپ سوم: تهران، چاپخانه شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1376.
3. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروين گنابادى، چاپ هشتم: تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1375.
4. ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا، تاريخ فخرى در آداب ملكدارى و دولتهاى اسلامى، ترجمه محمدوحيد گلپايگانى، چاپ سوم: تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1367.
5. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، چاپ مكتبة المعارف، 1966 م.
6. ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث العربى.
7. ابن نديم، اسحاق بن محمد، الفهرست، شرح و تعليق يوسف على طويل، بيروت، دارالكتب العلميه، 1996 م.
8. ابويعلى، محمد بن حسين فرّاء، الاحكام السلطانيه، تصحيح محمد حامد، چاپ دوم: مصر، مركز النشر، مكتبة الاعلام الاسلامى، 1406 ق / 1357 ش.
9. تنوخى، قاضى ابوالحسن بن على، النشوار و المحاضرة، بيروت، [بىتا].
10. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، چاپ ششم: تهران، انتشارات اميركبير، 1369.
11. جوينى، منتجبالدين على بن احمد كاتب، عتبهالكتبه، تصحيح علامه فقيد محمد قزوينى و عباس اقبال، تهران، شركت سهامى چاپ، 1329.
12. خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على، تاريخ بغداد، بيروت، دارالفكر، [بىتا].
13. خنجى اصفهانى، فضل بن روزبهان، سلوك الملوك، تهران، چاپ محمدعلى موحد، خوارزمى، 1362.
14. خواجه نظامالملك طوسى، ابوعلى حسن، سياستنامه، به اهتمام هيوبرت دارك، چاپ چهارم: تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1378.
15. ساكت، محمدحسين، نهاد دادرسى در اسلام، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1365.
16. سمعانى، ابوسعد عبدالكريم بن محمد، كتاب الانساب، چاپ اول: بمساعده وزاره المعارف و الشئون الثقافيه الحكومت الهنديه العاليه، 1401 ق.
17. سيوطى، جلالالدين، تاريخ الخلفاء، تحقيق محيىالدين عبدالحميد، مصر، 1952 م.
18. شيخلى، صباح ابراهيم سعيد، اصناف در عصر عباسى، ترجمه هادى عالمزاده، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1362.
19. شيزرى، عبدالرحمن، نهاية الرتبه فى طلب الحسبه، بيروت، دارالثقافه.
20. غزالى، ابوحامد، احياء علوم الدين، ترجمه مؤيدالدين محمد خوارزمى، به كوشش حسين خديو، تهران، چاپ سعه، انتشارات علمى فرهنگى، 1377.
21. فقيهى، علىاصغر، آلبويه و اوضاع زمان ايشان، چاپ سوم: تهران، چاپخانه ديبا، 1366.
22. قلقشندى، شهابالدين احمد، صبحالاعشى فى صناعة الانشاء، تصحيح محمدحسين شمسالدين، لبنان، بيروت، دارالفكر لطباعة و النشر.
23. كانپورى، محمدعبدالرزاق، برمكيان (دورنمايى از عصر طلايى اسلام و دستگاه خلافت عباسى)، ترجمه و نگارش سيدمصطفى طباطبايى، چاپ پنجم: كتابخانه سنايى.
24. كتانى، عبدالحى، نظام ادارى مسلمانان در صدر اسلام، ترجمه عليرضا ذكاوتى قراگزلو، چاپ اول: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1384.
25. لمبتون، ا.ك.س، تداوم و تحول در تاريخ ميانه ايران، ترجمه يعقوب آژند، چاپ اول: تهران، نشر نى، 1372.
26. لمبتون، ا.ك، سيرى در تاريخ ايران بعد از اسلام، ترجمه يعقوب آژند، تهران، انتشارات اميركبير، 1381.
27. ماوردى، ابوالحسن على بن محمد، الاحكام السلطانيه، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1406 ق.
28. مقدسى، ابوعبداللّه، (1906م) احسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ليدن.
29. ياقوت حموى، شهابالدين، معجمالبلدان، بيروت، دارالكتب العلميه.
الف ـ آثارى كه بيشتر جنبه فقهى داشته و تنى چند از عالمان دينى، فقها و قاضيان با الهام از منابع و متون اسلامى براى استفاده حاكمان و دولتمردان اسلامى به رشته تحرير درآوردهاند، كه از آن ميان مىتوان به آثارى، نظير احكام السلطانيه، ادب الوزير، ادب القاضى، ادب الكاتب و كتابهاى مربوط به خراج، حسبه، قضا و... اشاره نمود. گرچه نويسندگان اين آثار براى تبيين وظايف و تعيين شروط هر يك از مناصب، آموزههاى دينى را مبناى كار خويش قرار دادهاند، اما از سنت و آراى خلفا و تجارب ديوانى پيشينيان، به ويژه سازمان ادارى ساسانى نيز الهام گرفته يا به آنها استناد كردهاند. نمونه بارز آن، احكام السلطانيه ماوردى است كه به عنوان سندى كليدى در زمينه انديشه حكومتى در اسلام، از سوى فقهاى قرن پنجم به بعد پذيرفته شد.
ب ـ آثارى كه عمدتاً توسط رجال ديوانى دبيران و وزيران و ديگر نويسندگان علاقهمند، برحسب ضرورت يا به تقاضاى خلفا و سلاطين تأليف شدهاند كه از آن ميان مىتوان به كتابهايى، نظير سياستنامه خواجه نظامالملك، قابوسنامه، الوزراء و الكتاب جهشيارى، تحفه الامراءِ هلال صابى، الفخرى، ادب الكاتب، عتبه الكتبه و آثار متأخرى، مانند آثار الوزراء عقيلى، دستورالوزراء خواندمير و نسائم الاسحار... اشاره كرد. اين گونه آثار براى آشنايى با تشكيلات ديوانى دوره مورد نظر، اهميت بسيارى دارند. گرچه برخى از اين آثار از گزند افراط و تفريط يا جانبدارى نويسندگان مصون نماندهاند، اما به واسطه انطباق با واقعيتهاى ديوانسالارى آن عصر و انعكاس آرا و سياستهاى حكّام، به ويژه در مقام عمل، در حكم چراغى است كه راه را براى دستيابى محقق به مقصود تا حدودى هموار مىنمايد.
2. صفات و معيارهاى مورد نظر، بيشتر بر ابعاد شخصيتى افراد ناظر بوده و جنبه رسمى و قانونى نداشته است تا زمامداران خود را ملزم به رعايت آنها بدانند، بلكه به عنوان دستورالعملى پيشنهادى در دسترس آنان بوده است تا در صورت لزوم، به آن استناد كرده و از آن بهره ببرند.
3. ابن منظور، لسان العرب، ماده حسب.
4. «احتساب به معناى طلب اجر است و اگر بگوييم كارى را از روى حسبه حِسبةً انجام مىدهيم؛ يعنى براى خداوند و بهدست آوردن پاداش الهى» (همان، ج 3، ص 164).
5. «و انه لحسن الحسبه فى الامر، اى حسن التدبير و النظر فيه و ليس هو من احتساب الاجر؛ در امر حسبه نيكوست؛ يعنى در اداره و مديريت، خوشتدبير و شايسته نظر است، و كاربرد حسبه در اينجا از باب احتساب و طلب اجر نيست» همان، ص 166.
6. همان.
7. همان.
8. ماوردى، الأحكام السلطانيه، ص 315؛ سمعانى، الأنساب، ج 12، ص 113.
9. «اى مؤنان بايد از ميان شما گروهى باشند كه به نيكى فرا خوانند و به كردار نيك امر كنند و از بدى بازدارند».
10. ماوردى، همان، ص 315.
11. ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 433.
12. صباح ابراهيم سعيد شيخلى، اصناف در عصر عباسى، ص 117.
13. ابن اخوه، آيين شهردارى در قرن هفتم، ص 13؛ شيخلى، همان، ص 118؛ محمدحسين ساكت، نهاد دادرسى در اسلام، ص 300؛ عبدالحى كتانى، نظام ادارى مسلمانان در صدر اسلام، ص 141.
بازارها از نخستين عهد سالهاى شكلگيرى حكومت و دولت اسلامى، حتى در عصر پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله و خلفاى اوليه، تحت نظارت و مراقبت بوده است. روايت شده است كه پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله «بر انبارى از طعام گذر كرد، دستش را در آن فرو برد، رطوبتى در آن يافت، فرمود: اى صاحب طعام، اين چيست؟ گفت يا رسولاللّه، باران بر آن باريده، پس فرمود: چرا آن را بر روى طعام نگذاشتهاى تا مردم آن را ببينند؟ هر كه خيانت ورزد از ما نيست» شيخلى، همان، ص 115. پيامبر اسلام علاوه بر حضور و مراقبت مستقيم، افرادى را براى نظارت بر بازار مدينه تعيين مىكرد (همان). عمر بن خطاب در زمان خلافتش در حالىكه تازيانه بر دوش داشت در بازارها مىگرديد و به وضع بازاريان رسيدگى مىكرد (همان). امام على عليهالسلام نيز در بازارها قدم مىزد و گمراهان را ارشاد مىكرد و به فروشندگان فرمان مىداد كه از فساد دورى كنند و كالاهاى خوب بفروشند و از خيانت در پيمانه و ترازو خوددارى نمايند (همان، ص 116).
14. همان، ص 118.
15. همان.
16. غزالى، احياء علومالدين، ج 2، ص 687.
17. ابن خلدون، همان، ج 1، ص 432 ـ 433؛ ابناخوه، همان، ص 32 ـ 33 و شيخلى، همان، ص 115 ـ 121.
18. ابن خلدون، همان، ج 1، ص 433.
19. شيخلى، اصناف در عصر عباسى، ص 118.
20. خواجه نظامالملك، سياستنامه، ص 60.
21. ابويعلى، همان، ص 292؛ غزالى، همان، ص 676 و ابن اخوه، همان، ص 51.
22. غزالى، همان، ج 2، ص 676؛ ابن اخوه، همان، ص 48 و خنجى اصفهانى، سلوك الملوك، ص 178.
23. غزالى، احياء علومالدين، ج 2، ص 719؛ خنجى، سلوك الملوك، ص 180.
24. ماوردى، همان، ص 292؛ شيزرى، نهاية الرتبه فى طلب الحسبه، ص 6 و ابن اخوه، همان، ص 49.
25. ماوردى، همان، ص 241؛ ابويعلى، همان، ص 285 و ابن اخوه، همان، ص 49.
26. همان.
27. ماوردى، همان، ص 66.
28. همان و ابن اخوه، همان، ص 239.
29. خواجه نظامالملك، همان، ص 60؛ خنجى اصفهانى، همان، ص 178.
30. ابن اخوه، همان، ص 49 و 239.
31. خواجه نظامالملك، همان، ص 60.
32. شيزرى، همان، ص 7؛ خنجى اصفهانى، همان، ص 18 و لمبتون، سيرى در تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 148.
33. غزالى، همان، ج 2، ص 719.
34. ابن اخوه، همان، ص 49.
35. غزالى، همان، ج 2، ص 719؛ ابن اخوه، همان، ص 56 و 256.
36. غزالى، همان، ص 719؛ شيزرى، همان، ص 7 و روزبهان خنجى، همان، ص 180.
37. غزالى، همان، ص 720.
38. روزبهان خنجى، همان، ص 180 ـ 181.
39. طه 20 آيه 24: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى».
40. ابن اخوه، همان، ص 54 ـ 55.
41. روزبهان خنجى، همان، ص 180.
42. لقمان 31 آيه 17.
43. شيزرى، همان، ص 6 ـ 10؛ ابن اخوه، همان، ص 54 و 239 و روزبهان خنجى، همان، ص 180.
44. ابن اخوه، همان، ص 54؛ لمبتون، سيرى در تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 148.
45. ابن اخوه، همان، ص 53.
46. همان.
47. ماوردى، همان، ص 242؛ ابويعلى، الاحكام السلطانيه، ص 278.
48. ماوردى، همان، ص 243 و 258؛ شيخلى، همان، ص 118 ـ 119؛ خواجه نظامالملك طوسى، همان، ص 60 و ابن خلدون، همان، ص 447.
49. شيخلى، همان، ص 118 ـ 119.
50. همان.
51. برخى از خلفا براى حصول اطمينان از تخصص و مهارت صاحبان مشاغل به آزمايش آنان علاقه نشان مىدادند. خليفه هارونالرشيد فرمان داد كه بزرگان اصناف را كه 73 تن بودند، بيازمايند تا شايستگى هر يك كه ثابت شد او را ابقا كنند و در غير اينصورت، معزولش سازند و ديگرى را بگمارند همان، ص 119. خليفه مقتدر نيز (به سال 319 ق) از سنان بن ثابت خواست تا همه پزشكان بغداد را كه 860 پزشك بودند، به منظور شناخت ميزان مهارت و تخصص شغلى بيازمايد و به محتسب فرمان داد تا وقتى سنان بن ثابت پزشكى را نيازموده، اجازه كار به آن پزشك ندهد (همان). براى آزمايش هر گروه از آنان معيار خاصى داشتند، چنانكه چشمپزشكان را، محتسب بر اساس كتاب حنين بن اسحاق، يعنى كتاب ده مقاله در چشم امتحان مىكرد و سپس اجازه فعاليت مىداد (ابن اخوه، همان، ص 48 ـ 49).
52. ماوردى، همان، ص 242 ـ 243 و ابويعلى، همان، ص 278.
53. ماوردى، همان، ص 258؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ج 1، ص 242؛ ترجمه فارسى، ص 191 و كانپورى، برمكيان، ص 141.
54. ر.ك: ماوردى، همان و ابن اخوه، همان، ص 50 ـ 51.
55. ر.ك: ماوردى، همان، ص 24؛ سمعانى، همان، ج 4، ص 115 ـ 117؛ ج 2، ص 113؛ مقدسى، احسنالتقاسيم، ج 1، ص 528؛ قلقشندى، صبحالاعشى، ج 11، ص 210 و علىاصغر فقيهى، آلبويه و اوضاع زمان ايشان، ص 366.
56. لمبتون، تداوم و تحول در تاريخ ميانه، ص 340 ـ 341.
57. سمعانى، همان، ج 4، ص 115 ـ 117 و ج 2، ص 113 ـ 114. ابونصر «محدثى برجسته و صاحب تأليف بود... كه مدتى در نيشابور و فرغانه عهدهدار منصب قضا بود و در روزهاى پايانى عمر و در مراجعت به بخارا، محتسب بخارا گرديد» همان.
58. وى والى بصره بود، فردى متين و باهيبت بود بهگونهاى كه در دل خرد و كلان جاى داشت. به دليل شايستگى و آگاهى دقيق از راز و رمز حرف و اصناف، توانست با درايت و اقتدار همه امور را سامان داده و تا حد امكان از سوء استفاده و دغلكارىها در قلمرو مأموريت خويش، جلوگيرى كند قاضى ابوعلى محسن بن على تنوخى، نشوارالمحاضره، ج 2، ص 108.
59. ابن طبيب، فيلسوف ايرانىنژاد و شاگرد كندى بود كه در آغاز، سمت نديمى و معلمى معتضد را بر عهده داشت و تأليفاتى هم براى راهنمايى عملى محتسبان به نگارش درآورد كه به نامهاى كتاب اغتشاش و صناعة الكبير و كتاب غش الصناعات و الحسبه الصغير موسوم بود. وى مدتى محتسب بغداد بود و سرانجام پس از مصادره اموالش به قتل رسيد ابن نديم، الفهرست، ص 320 ـ 321 و ياقوت حموى، معجمالادباء، ج 1، ص 287 ـ 289.
60. ابن اخوه، همان، ص 60 ـ 61.
61. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 7، ص 268 ـ 269؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 386.
62. در بخشى از منشور انتصاب اوحدالدين به احتساب مازندران بعد از ذكر اهميت و رسالت اين منصب آمده است: «چون خواجه امام اوحدالدين احسناللّه توفيقه به عفت و سداد طريقت و حسن سيرت و عقيدت موصوف و معروف است و به دانش رسوم شرعيات و صلابت در دين و احياء سنت مشهور و مذكور، احتساب مازندران به شهامت و ديانت او تفويض فرموده شد و اين مهم دينى او را تقليد كرده آمد...» منتجبالدين جوينى، عتبهالكتبه، ص 83.
63. دانيالى كه فردى نالايق بود، عهدهدار امر حسبه گرديد و اسباب نارضايتى مردم را فراهم آورد. بهگونهاى كه يكى از شاعران در هجو حسين بن قاسم وزير، و دانيالى محتسب، چنين سروده است: "هرگاه وزير مملكت ابوالجمال و محتسب دانيالى باشد بايد از آن مملكت چشم پوشيد زيرا بهزودى روز روشن چون شب تار خواهد شد و زيبايى رخت برخواهد بست..." ابن طقطقى، تاريخ فخرى، ص 376.
64. ابن اثير، الكامل، ج 8، ص 225.
65. ر.ك: ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 11، ص 329.
66. شيخلى، همان، ص 120.
67. همان.
68. همان.
69. همان. ص 121.
70. همان.