زمینهها و علل گسترش نفوذ خوارج در سیستان و تأثیرات آنان در دوره خلافت اموى / محمدحسن پورقنبر
Article data in English (انگلیسی)
زمینه ها و علل گسترش نفوذ خوارج در سیستان
و تأثیرات آنان در دوره خلافت اموى
محمدحسن پورقنبر55
چکیده
خوارج را مىتوان به عنوان مهمترین حزبِ مخالفِ خلافت اسلامى در قرون نخستین هجرى به شمار آورد. آنان قیامهاى متعددى علیه خلفا تدارک دیدند و از این رو همواره از سوى آنان تحت فشار بودند. آنان سعى کردند تا براى نجات جان خود و مصون ماندن از تعقیب و شکنجه خلفا، در مناطق دوردست قلمرو اسلامى مستقر شوند. سیستان یکى از جمله مناطقى است که مورد توجه خوارج واقع شده بود و به تدریج نیز به دلایلى خاص، به یکى از کانونهاى مهم خوارج در قرون نخستین هجرى تبدیل شد.
واژگان کلیدى: خوارج، امویان، سیستان و ایران.
مقدمه
اگرچه روایاتى وجود دارد که سابقه خوارج را به دورانِ قبل از خلافت امام على علیهالسلامو حتى به زمان پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهمىرساند،56 اما در واقع، آنان در دوره خلافت امام على علیهالسلام و هنگام نبرد صفین ابراز وجود کردند. آنان در ماجراى حکمیت بین امام على و معاویه، بعد از نبرد صفین به مخالفت با امام برخاستند و از این برهه زمانى به عنوان یک فرقه مستقل و مشخص اسلامى، به نام خوارج معروف شدند، آنگاه در نهروان رو در روى امام على قرار گرفتند و به رغم آنکه شکست سختى را متحمل شدند، به حیات خود ادامه دادند.
مرکز اولیه خوارج در عراق بوده است، اما از آنجا که به شدت از بنىامیه تنفر داشتند و بر این اعتقاد بودند که آنان قدرت را غصب کرده و به دلیل عملکرد سوءشان استحقاق خلافت را ندارند، مشکلات زیادى را براى معاویه به وجود آوردند. همین امر موجب شد که از سوى حاکمان اموىِ عراق به شدت تحت فشار قرار گرفته و ناچار، به مناطق دوردست نقل مکان کنند، چنانکه گروهى به سوى جنوب رفته و در شرق شبهجزیره عربستان، همچون عمان، بغداد و یمن ساکن شدند، گروهى به سمت غرب حرکت کرده و در شمال افریقا استقرار پیدا کردند و گروهى نیز به سوى شرق رفته و در مناطق جنوبى و شرقى ایران مستقر شدند. تعداد زیادى از مهاجران خوارج که در زمره گروه سوم بودند، در سیستان57 اقامت گزیده و به تدریج نیز بر تعداد آنان افزوده شد.
گرچه ورود خوارج به سیستان تا حدودى به سبب بُعد مسافت این منطقه در مقایسه با عراق و شام، یعنى کانون قدرت امویان بود و این اقدام آنان را مىتوان از روى اجبار و اضطرار و به منظور فرار از امویان تلقى کرد، اما نفوذ گسترده آنان در دوره امویان و صد سال نخست خلافت عباسى در سیستان، موضوع دیگرى است که دلایل متعدد و گوناگونى داشته است.
سیستان در قرون نخستین هجرى و بهویژه در دوره اموى، از شرایطى بهرهمند بود که زمینههاى گسترش نفوذ خوراج در آنجا مهیا بود؛ شرایطى که کمتر نقطهاى در شرق قلمرو اسلامى، همه آن را به طور همزمان داشت. از این رو، نباید علل ورود آنان را به سیستان با زمینههاى گسترش نفوذشان در آن منطقه یکى دانست، چنانکه خوارج در دروه اموى به علت تعقیب و شکنجه عاملان اموى، به بیشتر نقاط قلمرو شرقى اسلام پناهنده شده بودند، اما آنان نتوانستند نفوذ گستردهاى در آن مناطق به دست آورند و خیلى زود، حضور آنان در آن مناطق به فراموشى سپرده شد، اما در مورد سیستان بدین صورت نبوده و تا مدتها بعد از دوره اموى، نام خوارج با نام سیستان پیوند خورده بود.
خوارج با حضور بلندمدت خود در سیستان و نفوذ گسترده در آن منطقه، تأثیراتى نیز از سوى خود بر آنجا بهجا گذاشتند که در اینجا نیز به آن پرداخته خواهد شد.
با توجه به مطالب یاد شده، مقاله حاضر درصدد پاسخگویى به این سؤالهاست.
1. زمینههاى گسترش نفوذ خوارج در سیستان در دوره امویان چه بود؟
2. حضور گسترده خوارج در سیستان، چه تأثیراتى بر این منطقه داشت؟
ورود خوارج به سیستان
برخورد قهرآمیز و آشتىناپذیر خوارج با خلفاى اموى، سبب اِعمال خشونت و سختگیرىِ امویان بر آنان شد.58 این شرایط بسیار بد سبب شد که بسیارى از خوارج، از عراق مهاجرت کرده و به مناطق دیگر قلمرو اسلامى، همچون جنوب ایران مهاجرت کنند. مهاجرت ابوبلال خارجى در سال 58 ق از بصره به اهواز، یکى از نمونههاى آن به شمار مىرود.59 با توجه به شرایط زمانى و مکانى، مىتوان تصور نمود که خوارج تا پایان خلافت یزید اول در 64 ق تا ناحیه فارس پیشروى کرده باشند. مرگ یزید و در پى آن، آشفتگى در دستگاه خلافت اموى و همچنین درگیرى آنان با آلزبیر، موجب شد از فشار شدیدى که در دوره خلافت معاویه و یزید اول بر خوارج وارد مىشد، براى مدتى کاسته شود. گرچه این دوره، کوتاه بود اما حرکت خوارج را به سوى مناطق داخلى ایران که ناشى از فشار عاملان اموى بود، تا حدودى کُند کرد.
در نیمه دوم دهه 60 هجرى، حوادثى روى داد که موجب گستردهتر شدن محدوده فعالیت آنان شد. انشعابات پىدرپى خوارج60 در این برهه زمانى، به طور طبیعى موجب مىشد که هر یک از گروههاى آنان به سوى نقطهاى از قلمرو اسلامى حرکت کرده و در آن مناطق مستقر شوند. علاوه بر آن، مُهلَّب بن اَبىصَفره نیز در دوره تسلط عبداللّه بن زبیر61 بر عراق، با درخواست مردم عراق براى سرکوب خوارج روبهرو شد و این مسئولیت را پذیرفت.62 این روىدادها مىتوانست موجب شود که روند نفوذ خوارج به مناطق داخلى ایران، شتاب بیشترى به خود بگیرد. با توجه به بُعد مکانى (فاصله عراق با سیستان) و بُعد زمانى (سال 67 ـ 70 ق) مىتوان در نظر گرفت که تعدادى از خوارج در اوایل دهه 70 هجرى به مناطق شرقى ایران رسیده و حتى وارد سیستان نیز شده باشند و دلیل مهمتر آنکه در منابع تاریخى نیز بدین موضوع اشاره شده است. هنگام حضور قَطَرى بن فُجاعة در این برهه زمانى، یعنى اوایل دهه هفتاد هجرى در کرمان به عنوان رهبر خوارج ازارقه، افرادى از سوى او براى جلب توجه مردم سیستان به آن منطقه فرستاده شدند و مردم سیستان نهتنها نسبت به آنان ابراز تمایل کردند، بلکه حتى سیستان به زودى تحت نفوذ خوارج در آمد.63
با تثبیت خلافت عبدالملک بن مروان و سلطه مقتدرانه او بر قلمرو اسلامى و پیروزىاش بر عبداللّه بن زبیر (سال 73 ق)، موج دوم شکنجه و قتلعام در عراق به راه افتاد.64 حَجّاج بن یوسف ثَقَفى به عنوان حاکم عراق منصوب شد و درصدد سرکوب شدید مخالفان اموى در این مناطق برآمد.65 این شرایط، به گسترش فعالیتهاى خوارج در جنوب ایران منجر شد، چنانکه زد و خوردهاى پىدرپى میان آنان با نیروهاى اموى در مناطق جنوبى ایران در میانههاى دهه هفتاد هجرى66 مىتوانست بیش از پیش موجب پراکنده شدن آنان در سایر نقاط ایران، از جمله سیستان شود.
سابقه حضور مؤثر و مداوم خوارج در سیستان را شاید بتوان به نیمه دوم دهه هفتاد هجرى رساند که از یکسو تعدادى از خوارج عَطویّه (انشعابى از فرقه نجدات عمان و پیروان عطَیّة بن اَسْوَد حنفى) از طریق دریاى عمان به سوى سیستان حرکت کردند،67و68 از سوى دیگر، گروهى از خوارج به نام صُفریه که در اوایل دهه هفتاد هجرى کار خود را از عراق شروع کرده بودند نیز بعد از نبردهاى مکرر با امویان، در نیمه دوم دهه هفتاد هجرى به کرمان رسیدند.69 با در نظر گرفتن موقعیت مکانى و بُعد زمانى به نظر مىرسد که آنان در این برهه زمانى مىتوانستند وارد سیستان شوند و هوادارانى براى خود بهدست آورند، چنانکه مسعودى یکى از فرقههاى مهم خوارج در شرق ایران و منطقه سیستان را از خوارج صُفریه مىنامد.70 گروه سوم خوارجى که در نیمه دوم دهه هفتاد هجرى هوادارانى براى خود در سیستان به دست آوردند، ازارقه بودند. گرچه آنان از اوایل دهه این دهه به داخل سیستان نفوذ کرده بودند، اما حضور مؤثر آنان را در این منطقه مىتوان به اواخر هفتاد هجرى مربوط دانست، آنان در سال 79 ق شکست سختى از مُهَلّب بن ابىصَفره در کرمان متحمل شدند و بسیارى از بازماندگان آنان به سیستان گریختند.71
زمینههاى گسترش نفوذ خوارج در سیستان
1. جغرافیایى: این زمینه از سه جنبه گوناگون قابل بررسى است:
الف ـ بُعد مسافت سیستان نسبت به مرکز خلافت اموى در شام و نیز صعبالعبور بودن جادههاى ارتباطى (با توجه به نواحى خشک و بیابانى آن منطقه از خاک ایران) یکى از این زمینههاست، چنانکه در گزارش بلاذرى آمده است:
در جنگ عبید اللّه بن ابىبکره با رتبیل، سپاهیان عرب پیکار مىکردند تا در آخر، خسته و نزار پاى به فرار نهادند و خواستند که از بیابان بُست بگذرند. گروهى بسیار از غایت تشنگى و گرسنگى به هلاکت رسیدند... .72
همچنین شرایط سخت محیطى و اقلیمى و دشوار بودن زندگى در آن منطقه نیز از جمله عوامل نفوذ خوارج به سیستان است، چنانکه در گزارش بلاذرى آمده است:
پیش از آنکه قتیبه، سیستان را ترک گوید زمینى از زمینهاى زرنگ را به زیر کشت آورد تا دشمن رتبیل از رفتن وى امید برکَنَد و سر از اطاعت او نپیچد. چون خواستند آن کِشت را بردارند، کثرت مار و افعى مانع گردید. قتیبه فرمان داد آن را بسوزانند، سپس به سوى خراسان رفت.73
وى در جاى دیگر از کتابش مىنویسد:
چون حجّاج بر عراق والى شد، عبیداللّه بن ابىبکره را به سیستان فرستاده، عبیداللّه که ناتوان و ضعیف شده بود، به رُخَّج آمد. خشکى بر همه آن دیار نشسته بود. وى بیامد تا در نزدیکى کابل منزل کرد.74
ب ـ نزدیکى و در واقع، دسترسى مناطق خوارجنشین شبهجزیره عربستان، بهویژه عمان، به خاک ایران. بدین ترتیب، خوارج آن مناطق مىتوانستند به سیستان دسترسى داشته باشند و از راه دریاى عمان به سوى خاک ایران حرکت کرده و وارد سیستان شوند، چنانکه فرقه خارجى عَطریّه از همین راه وارد سیستان شدند.75
ج ـ سازگار بودن شرایط آب و هوایى سیستان براى خوارج نخستین. خوارج اولیه از اعرابى بودند که در سرزمینهاى خشکِ شبهجزیره عربستان پرورش یافته بودند، بنابراین در جستوجوى پایگاه امنى بودند که در عین نفوذناپذیرى، اوضاع اقلیمى آن نیز با وضع جسمانى آنان که پرورشیافته صحراهاى خشک عربستان بودند، سازگار باشد.76 البته این عامل در ورود آنان به سیستان ـ آنطور که گفته شد ـ نمىتوانست مهم باشد، زیرا فرار از ظلم و ستم نیروهاى اموى، خوارج را به این منطقه سوق داد، با این حال، مىتوان ادعا کرد که این عامل در گسترش نفوذ آنان به سیستان اثر داشته است، زیرا خوارجى که به زندگى در مناطق گرم و خشک، خو گرفته بودند نمىتوانستند در مناطق مرطوب، همچون شمال ایران یا مناطق سردى، همچون کوهستانهاى غرب و شمال غرب ایران بهطور دائم زندگى کنند. به همین دلیل است که مراکز اصلى خوارج در قرنهاى نخستین هجرى، مناطق بیابانى و خشکى همچون شمال افریقا، عمان و جنوب شرق ایران بوده است.
2. سیاسى: از نظر سیاسى دو جنبه کاملاً متفاوت، در گسترش نفوذ خوارج به سیستان تأثیرگذار بود:
الف ـ بىثباتى اوضاع سیاسى. از یکسو، خاندان رتبیل (حکام محلى کابل و نواحى اطراف آن) تهدید جدى براى حاکمان اموى سیستان به شمار مىرفتند تا آنجا که برخى از حاکمان عرب این منطقه در کشمکش و زد و خوردهایى که با این خاندان داشتند، به قتل رسیدند.77 خاندان رتبیل به حدى قدرتمند بودند که حتى حاکم مقتدر اموىِ عراق، یعنى حجّاج بن یوسف سعى مىکرد تا براى تعیین حاکمان اموى سیستان از سوى خود، نظر آنان را نیز جلب کند و در صورت عدم رضایت آنان از یک حاکم، حتى به برکنارى آن شخص نیز منجر مىشد.78 سرداران عرب همواره از رویارویى جدى با خاندان رتبیل، واهمه داشتند و حتىالامکان از این کار پرهیز مىکردند.79
اما از سوى دیگر، اقوام بَدَوى و صحراگرد جنوب شرق ایران قرار داشتند که موجب به وجود آمدن مشکلات زیادى براى کارگزاران اموى سیستان مىشدند. این امر آنقدر جدى بود که حتى گاهى اوقات به بیرون راندن و کشتن کارگزاران دستگاه خلافت نیز منجر مىشد.80
علاوه بر این دو، عامل سومى نیز در بىثباتى اوضاع سیستان مؤثر بود و آن، زد و خوردهاى مکرر قبایل عرب مستقر در سیستان و مخالفت آنان با افرادى که از قبیله رقیب به عنوان والى انتخاب مىشدند. همین امر منجر مىشد که کارگزاران اموى در سیستان بیش از پیش براى کنترل این منطقه با مشکل روبهرو شوند.81
با این شرایط سیاسى، امویان نمىتوانستند به طور کامل بر سیستان مسلط شوند و با این اوصاف، خوارج نیز از آزادى عمل بیشترى برخوردار مىشدند و تحرکات بیشترى از خود نشان مىدادند.
ب ـ ملىگرایى. سیستان به سبب داشتن شرایط جغرافیایى، اقتصادى، سیاسى، مذهبى و فرهنگى از اهمیت زیادى در تاریخ ایران باستان برخوردار بود. از این رو احتمال دارد که مردم این منطقه، همانند اکثریت مردم ایران، از حضور اعراب در سرزمین خود به عنوان طبقه حاکم و مسلط خشنود نبوده باشند. سیستان در تاریخ اساطیرى ایران بسیار مهم بود. این منطقه، وطن اصلى کیانیان شمرده مىشد.82 آگاهى محلى در سیستان، داراى احساست نیرومندى از همبستگى درباره فرهنگ و تسنّن باستانى بود.83 بقایاى مراکز دینى زرتشتى در قرنهاى نخستین هجرى در آن منطقه و وجود داستانهاى پهلوانى مربوط به خاندان گرشاسپ، مردم سیستان را میهندوست، متوجه ملیت و پاىبندى به عادات و عقاید و رسوم ملى به یاد آورده بود.84 چنان که گزارش شده است هنگامى که زیاد بن ابیه به عنوان حاکم عراق بود، عبیداللّه بن ابىبکره را در سال 51 ق به عنوان حاکم سیستان بدین منطقه فرستاد و به او دستور داد تا یکى از روحانیون زرتشتى سرشناس آنجا را به قتل رسانده و آتشکدههاى آن منطقه را ویران کند. او نیز پس از ورود به سیستان درصدد اجراى این دستورات برآمد، اما با واکنش جدى اهالى این منطقه روبهرو شد و ناچار از این کار صرفنظر کرد.85 بنابراین، دور از انتظار نیست که اهالى سیستان (دستکم برخى از آنان) در پى فرصتى بوده تا بر ضد اعراب، بهویژه امویان ظالم و نژادپرست، به پا خیزند، و خوارج نیز چنین فرصتى براى آنان فراهم نمودند. گفته مىشود بزرگترین پیشوایان خوارج، بهویژه نسل دوم آنها در سیستان، از ایرانیانى بودند که درصدد دستیابى به اهداف خاص خود، در لباس خوارج ظاهر شدند.86
3. اجتماعى: از نظر عامل اجتماعى، دو مسئله در نفوذ خوارج به سیستان مؤثر بود:
الف ـ حضور گسترده قبایل عرب در این منطقه. قبایل عرب به دلایل مختلفى، از جمله گسترش اسلام در سیستان، به این منطقه مهاجرت کردند. طبرى در این باره اشاره مىکند که سیستان در سالهاى نخست فتوح مسلمانان، سرزمینى بود که بیشتر سپاهیان اسلام در آنجا مستقر شدند و تا پایان دوره خلافت معاویه، سپاهیانى که در آنجا مستقر بودند، بیش از جاهاى دیگر قلمرو شرقى اسلام بود.87 آنان با ورودشان به سیستان، دست از منازعات قبیلهاى خود برنداشتند و همچنان به کشمکش جاهلانه خود ادامه دادند.88 این کشمکشها به طور طبیعى، به ناامنى اجتماعى و هرج و مرج در جامعه منتهى مىشد. در این میان، خوارج نیز مىتوانستند از این اوضاع استفاده نموده و با شعارهایى، همچون نفى سیادت عربى و برابرى نژادى که قاعدتا براى بیشتر مردم غیر عرب جذاب بود، براى گسترش نفوذ خود استفاده کنند، چنانکه قَطَرى بن فجاعه از این شعارها استفاده نمود.89 اعراب مهاجر به سیستان و دیگر نقاط ایران در قرون نخستین هجرى به عنوان گروه فاتح، از نظر اجتماعى در زمره طبقات حاکم و اقشار بالاى جامعه قرار مىگرفتند و همین امر مىتوانست بیش از پیش، موجبات خشم مردم این منطقه را فراهم نماید.
ب ـ قبایل بَدَوى و راهزن که برخى از آنان بومى آن منطقه همچون قبایل قفص و بلوچ بودند و برخى دیگر نیز از اعراب مهاجر به شمار مىآمدند. آنان نهتنها در بىثباتى اوضاع سیاسى سیستان تأثیرگذار بودند، بلکه در تشدید هرج و مرج و اختلالات اجتماعى این منطقه نیز سهم بسزایى داشتند. آنان هرازگاهى به شهرها هجوم آورده و سبب ایجاد رُعب و وحشت در جامعه سیستان مىشدند، چنانکه بلاذرى به نقل از یکى از شاعران آن دوره آورده است:
دیار سیستان را خبر دهید که گرسنگى و جنگ فرا رسید. ابن فصیل یکى از رهبران راهزن و راهزنان عرب فرا رسیدند ایشان را نه سیم ارضا کند و نه زر.90
این امر نیز نمىتوانست در گرایش مردم به سوى خوارج بىتأثیر بوده باشد، زیرا موجب مىشد که مردم سیستان به عدم توانایى کارگزاران اموى براى سرکوب و دفع حملات این قبایل راهزن پىببرند. بر این اساس مىتوان چنین تصور کرد که برخى از مردم این منطقه، براى نجات جان و مالشان، به خوارج روى آورده و در پناه آنان قرار مىگرفتند، بهویژه آنکه خوارج، مردمى جنگجو و بىباک بودند و خود در حملات چریکى و جنگ و گریز تبحّر خاصى داشتند، بنابراین مىتوانستند حامىِ خوبى براى مردم در برابر قبایل راهزن باشند.
4. اقتصادى: اوضاع اقتصادى نامطلوب مردم سیستان، خود نیز معلول عوامل جغرافیایى، سیاسى و اجتماعى بود.
الف ـ جغرافیایى. وضعیت اقلیمىِ نامناسب سیستان، وجود زمینهاى خشک و لمیزرع فراوان و کمبود منابع آبى، که احتمالاً با قحطى و خشکسالى ادوارى در آن برهه زمانى نیز مىتوانست همراه بوده باشد، به طور کلى موجب مىشد که شرایط زندگى براى مردم این منطقه دشوار شود و دچار مشکلات اقتصادى و کمبود امکانات رفاهى شوند. بلاذرى در فتوحالبلدان به نقل از یکى از کارگزاران اموى که براى مدتى در مناطق شرقى ایران به سر برده، چنین روایت مىکند:
... هنوز از یادِ آن دیار، سخت دلگیر مىگردم، زیرا نیمى از مردم آن، گرفتار تنگدستى و گرسنگىاند و... .91
ب ـ سیاسى. جابهجایى مکرر والیان از سوى خلفاى اموى، بر اوضاع اقتصادى مردم نیز بسیار تأثیرگذار بود. از زمان فتح سیستان به وسیله اعراب در سال 31 تا 132 ق، 46 حاکم بر سیستان حکومت کردند؛92 یعنى هر امیر به طور متوسط دو سال و دو ماه در آنجا امارت داشت. این تغییرات، از نظر اقتصادى، تبعاتى نیز به همراه داشت، زیرا آنان که از تثبیت امارت خود مطمئن نبودند، به فکر انباشتن سرمایه براى خود در دوره امارت کوتاهمدتشان مىافتادند و این کار را به طور طبیعى از طریق گرفتن مالیات و خراج انجام مىدادند، چنانکه در گزارشى آمده است:
عبداللّه بن ناشره تمیمى نزد عبدالعزیز، والى سیستان کسى فرستاده که هرچه در بیتالمال است از بهره خود برگیر و بازگرد، عبدالعزیز چنان کرد که وى گرفته بود.93
همین امر موجب وارد آمدن فشار اقتصادى مضاعف بر مردم مىشد و گاهى باعث طغیان و شورش مىگردید، چنانکه باسورث نمونههایى از این مورد را از دوره هارون عباسى آورده است.94 البته بعید نیست که چنین اوضاعى در دوره والیان اموى سیستان نیز بوده باشد، زیرا بیشتر آنان، رفتار مناسبى با مردم نداشتند، بهویژه از دوره عبدالملک اموى به بعد.95 این امر نیز به نظر مىرسد در گرایش هرچه بیشتر مردم سیستان به خوارج و بیشتر شدن تحرکات خوارج، تأثیرگذار بوده است. براى نمونه مىتوان به فاصله زمانى بین سالهاى 106 ـ 111 ق96 و 125 ـ 132 ق97 اشاره کرد که خوارج، تحرکات زیادى از خود نشان دادند و این امر نمىتوانست بدون کمک مردم سیستان بوده باشد.
ج ـ اجتماعى. منازعات پىدرپى قبایل عرب و حملات مکرر قبایل راهزن به جوامع شهرى و روستایى، موجب هرج و مرج و ناامنى اجتماعى مىگردید. در جامعهاى که هرج و مرج و آشوب وجود داشته باشد، نمىبایست براى آن جامعه، شکوفایى و رونق اقتصادى را انتظار داشت، بلکه مطمئنا اوضاع اقتصادى رو به وخامت خواهد گرایید و سیستان نیز از این مورد مستثنا نبود.
با توجه به شرایط بحرانى اقتصاد سیستان در دوره اموى و اوضاع اقتصادى بسیار وحشتناک مردم این منطقه، اعتقادات عدالتخواهانه و مساواتطلبانه خوارج که با سادهزیستى، قناعت و زهد آنان همراه بوده است، مىتوانست موجب جلب توجه مردم سیستان به آنان شود. نکته دیگرى که مىتواند مؤید این دیدگاه باشد این است که خوارج نظر مساعدى نسبت به طبقه اشراف و ثروتمندان نداشتند.98
پیامدهاى حضور خوارج در سیستان
1. سیاسى: حضور خوارج در سیستان و قیامهایى که توسط آنان و به کمک مردم این منطقه در دوره اموى برپا شد، مشکلات بسیارى براى کارگزاران اموى در سیستان به وجود آورد،99 به طورى که مىتوان ادعا کرد که سیستان نهتنها در دوره اموى، بلکه تا سده نخست خلافت عباسى که بیشتر نقاط ایران تحت سلطه و نفوذ مستقیم دستگاه خلافت قرار داشت، یکى از معدود مناطق ایران بود که اعراب توانایى آن را نداشتند که به طور کامل بر آن مسلط شوند. بدین ترتیب، حضور خوارج در سیستان از جنبه ملىگرایى مىتواند مثبت ارزیابى شود.
2. اجتماعى ـ اقتصادى: حضور خوارج در سیستان را مىتوان از بُعد اجتماعى، منفى و از جنبه اقتصادى تا حدود زیادى مثبت ارزیابى کرد. آنان به ایجاد ناامنى و هرج و مرج بیشتر که پیش از آنان به وسیله قبایل بَدَوى راهزن آن منطقه و همچنین قبایل عرب مهاجر به وجود آمده بود، دامن زدند. گرچه به نظر نمىرسد که این مورد از روى عمد بوده باشد، زیرا ترورهاى آنان و قیامهایى که تدارک مىدیدند، بر ضد عاملان اموى در سیستان بود و توده مردم این منطقه، هدف این خشونتهاى خوارج نبودند و در واقع، نیّت آنان خیرخواهانه بود، چنانکه ابوحمزه خارجى در مسجد مدینه براى مردم چنین سخن مىگوید:
آیا مىدانید اى اهالى مدینه، ما خانه و مایملک خود را براى شورش و بطالت ترک نکردهایم. نه بیهوده مىگوییم و نه قصد تفریح داریم نه براى سلطنت مىکوشیم و نه خیال مطالبه خونبهایى داریم، ولى چون دیدیم چراغهاى حقى از کاربازمانده، حقگویان مورد تنفّر واقع و اشخاص عادل کشته مىشوند، زمین با تمام وسعت خویش بر ما تنگ شد... اى اهالى مدینه، آگاه کنید مرا از هشت سهم که خداوند در کتاب خود واجب نموده تا توانگران در راه محبت خدا به ضعفا بدهند، نُهمى آمد و از آن هشت قسمت، یکى براى او نیست. او تمام سهمها را براى خود برداشت در حالىکه با خدا مىجنگید، شما درباره کسىکه یارى نُهمى را کرده باشد چه مىگویید... .100
با این حال، نفس به کار بردن ترور و خشونت، از لحاظ روحى و روانى، تأثیرات منفى بر مردم جامعه مىگذارد و سبب ایجاد رُعب و وحشت مىشود، چنانکه امروزه نیز این اقدامات، چنین نتایجى به همراه دارد. از طرف دیگر، این خط مشى خوارج موجب مىشد که گروههاى دیگرى، بهویژه در قرنهاى سوم و چهارم هجرى، از نام خوارج سوء استفاده کنند و براى اقدامات نادرست و غیر موجهى، همچون راهزنى، خود را خوارج معرفى نمایند.101
اما در زمینه اقتصادى، وضعیت تا حدود زیادى متفاوت از تأثیرات اجتماعى بود. خوارج از آنجا که امویان را حاکمانى ظالم، غاصب و نامشروع تلقى مىکردند، با سلطهاى که غالبا بر بیشتر نقاط سیستان، دستکم در سى سال پایانى دوره خلافت اموى داشتند، مانع از خروج مالیات مردم این منطقه به سوى شام و عراق مىشدند، چنانکه در منابع تاریخى گزارش شده است که به علت نفوذ خوارج در روستاها و مراکز اقتصادى، درآمد و عایدات خلفاى اسلامى از خراج و مالیات سیستان دچار نقصان شد.102 گرچه بیشتر این گزارشها مربوط به دوره عباسى مىباشد، اما نمىتوان انکار کرد که در دوره اموى چنین وضعیتى نبوده است، زیرا نمىتوان تفاوتى بین خلفاى اموى و عباسى تصور کرد، علاوه بر اینکه دشمنى خوارج با بنىامیه بیشتر از بنىعباس بود، از این رو آنان جهاد احزاب را بر ضد بنىامیه، نوعى جهاد دینى و همانند جهاد اصحاب پیامبر با کفار مىدانستند.103
3. دینى: با توجه به دوره زمانى ورود اسلام به سیستان، یعنى 31 ق تا تثبیت نفوذ خوارج در آنجا که حدود 80 ق بود، گمان نمىرود که بیشتر مردم سیستان به دین اسلام گرویده باشند. باسورث نیز معتقد است که عنصر رهبرى زرتشتى در سیستان در سراسر سده اول به حیات خود ادامه داد.104 نویسندهاى دیگر در این باره نیز مىنویسد:
سیستان در قرون نخستین هجرى یکى از مناطق ایران بوده که دین زرتشتى در آنجا همچنان نفوذ زیادى داشت.105
اگرچه در دوره خلافت معاویه، تلاشهاى زیادى براى اسلامى کردن سیستان از سوى والیان این منطقه همچون ربیع بن زیاد صورت گرفت، ولى برآیندهاى چندان سریع به بار نیاورد. با این اوصاف، حضور درازمدت خوارج در سیستان، ارتباط نزدیک و همزیستى آنان با مردم این منطقه، طبیعتا مىتوانست در گسترش اسلام در آن منطقه مؤثر باشد. شاید بتوان تأثیر آن را در این زمینه، از تأثیر تلاشهایى که امویان براى گسترش اسلام در شرق ایران انجام دادند، بیشتر دانست، زیرا اقدامات اغلب والیان اموى، بیش از پیش موجب خشم مردم مىشد و این در گسترش اسلام، دستکم به طور قلبى و مشتاقانه، نمىتوانست تأثیرگذار باشد. با این حال به این نکته باید اشاره کرد که اسلامى که خوارج تبلیغ مىکردند از نوع خارجى آن، یعنى اسلام رادیکال بود، حتى مىتوان نتیجه گرفت که حضور افراد و گروههایى با دیدگاه خارجى و رادیکال تا دوره معاصر در شرق ایران و بهویژه برخى مناطق افغانستان و پاکستان، شاید از آثار حضور خوارج در سیستان از دوره اموى است.
نتیجه
زمینههایى که در مقاله حاضر به عنوان عوامل گسترش نفوذ خوارج در سیستان بدان اشاره شده، هر یک سهمى مؤثر و غیر قابل انکار در این امر داشتهاند. مجموع این زمینهها در کنار هم موجب شد که سیستان در دوره اموى و حتى بعد از آن، تا قرن سوم هجرى، به عنوان یکى از پایگاههاى مهم خوارج، نهتنها در ایران و شرق قلمرو اسلامى، بلکه حتى در همه قلمرو اسلامى شناخته شود. اگرچه همه نقاط مختلف قلمرو شرقى اسلام در آن دوره زمانى، هر کدام، یک یا تعدادى از این ویژگىها را داشتند، ولى هیچ کدام همه این مشخصهها را به طور همزمان در خود نداشتند و در نتیجه به عنوان پایگاه مهم و برجستهاى براى خوارج در قرون نخستین هجرى شناخته نشدند. اما سیستان همه این ویژگىها را داشت و دستکم در سه قرن اول هجرى، نام سیستان با نام خوارج پیوند خورده بود و نفوذ خوارج در آن منطقه، در آن دوره زمانى، بسیار زیاد بود. نتایج حضور آنان در سیستان را مىتوان مثبت ارزیابى کرد، زیرا فواید نفوذ گسترده آنان در آن منطقه، بیش از آثار منفى آن بود.
··· پىنوشت
منابع
ـ ابنحوقل، محمد، صورة الارض، ترجمه جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1345.
ـ ابن عبدربه، شهابالدین، العقد الفرید، ج 2، قاهره، بىنا، 1372 ق.
ـ اصطخرى، ابواسحاق، المسالک و الممالک، ترجمه محمد بن اسعد تُسترى، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات ادبى و تاریخى، 1373.
ـ افشار، ایرج، سیستاننامه، چاپ اول: تهران، ایرج افشار، 1369.
ـ باسورث، ادموند کلیفورد، تاریخ سیستان، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1370.
ـ بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمه محمدجواد مشکور، چاپ چهارم: بىجا، انتشارات اشراقى، 1367.
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، فتوح البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1346.
ـ صدیقى، غلامحسین، جنبشهاى دینى ایران در قرون دوم و سوم هجرى، چاپ اول: تهران، انتشارات پاژنگ، 1372.
ـ صفا، ذبیحاللّه، تاریخ ادبیات ایران، تهران، انتشارات فردوسى، 1366.
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات اساطیر، 1362.
ـ فلوتن، فان، تاریخ شیعه و علل سقوط بنىامیه، ترجمه مرتضى هاشمى، تهران، انتشارات اقبال، 1335.
ـ کرمر، جوئل، احیاى فرهنگى در عهد آل بویه، چاپ اول: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1375.
ـ مجهول، تاریخ سیستان، تصحیح ملکالشعرا بهار، چاپ دوم: بىجا، انتشارات پدیده، 1366.
ـ مسعودى، ابوالحسن على، مروج الذهب، ج 2، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374.
ـ مفتخرى، حسین، خوارج در ایران، چاپ اول: تهران، مرکز بازشناسى اسلام و ایران، 1379.
ـ یعقوبى، ابن واضح، البلدان، ترجمه محمدابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1381.
ـ ــــــــــــــ ، تاریخ یعقوبى، ج 2، ترجمه محمدابراهیم آیتى، چاپ هفتم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374.
55. دانشجوى کارشناسى ارشد تاریخ دانشگاه تهران. تاریخ دریافت: 19/3/1387 ـ تاریخ پذیرش: 6/5/1387.
56. ر.ک: حسین مفتخرى، خوارج در ایران، ص 19 ـ 20.
57. سیستان در قرنهاى نخستین هجرى، از لحاظ جغرافیایى تا حدودى با سیستان کنونى ایران متفاوت بود، چنانکه برخى از شهرهایى که جغرافىنویسان آن دوره زمانى به عنوان شهرهاى سیستان ذکر کردهاند، هماکنون در خاک کشور افغانستان قرار دارد ر.ک: اصطخرى، المسالک و الممالک، ص 256 ـ 260 و ابن حوقل، صورة الارض، ص 151 ـ 156.
58. ر.ک: تاریخ طبرى، ج 7، ص 2721 و 2729 ـ 2731 و 75 ـ 2772 و 80 ـ 2877.
59. همان، ص 2878.
60. ر.ک: مفتخرى، همان، ص 32 ـ 38.
61. عبداللّه بن زبیر بعد از مرگ معاویه و در آغاز دوره خلافت یزید بن معاویه در مکه ادعاى خلافت کرد و بر ضد امویان شورش نمود، اما در زمان خلافت یزید کارى از پیش نبرد. پس از مرگ یزید در 64 ق بر شدت فعالیت خود افزود و با استفاده از آشفتگى در دستگاه خلافت اموى، به تدریج بر میزان نفوذ خود افزود تا آنکه بر مناطق وسیعى از قلمرو اسلامى، از جمله عراق، عربستان و حتى ایران مسلط شد. اما این دوران، دوام چندانى نداشت و سرانجام بعد از چند سال کشمکش جدى با عبدالملک بن مروان در سال 73 ق سرکوب شد.
62. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 210 ـ 212.
63. تاریخ سیستان، ص 110.
64. موج اول شکنجه و قتلعام خوارج در عراق، در دوره حکومت هجده ساله زیاد بن ابیه و پسرش عبیداللّه بر عراق بود که دوران بسیار وحشتناکى براى خوارج بوده است تاریخ طبرى، ج 7، حوادث بین سالهاى 45 ـ 63 ق موج سوم آزار و شکنجه و کشتارِ خوارج عراق در دوره اموى، هنگامى بود که خالد بن عبداللّه قَسَرى از سوى هشام بن عبدالملک به عنوان حاکم عراق منصوب شد (تاریخ طبرى، ج 9، حوادث بین سالهاى 107 ـ 118 ق).
65. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 221.
66. طبرى، ج 8، ص 14 ـ 3512 و 30 ـ 3526 و 14 ـ 3610 و 48 ـ 3642.
67. اگرچه بغدادى از تاریخ دقیق ورود عطیه به سیستان یاد نکرده است، اما با توجه به اینکه فرقه نجدات در میانه دهه شصت هجرى به وجود آمد و عطیه نیز براى مدت چند سال در کنار نجدة بن عامر، به عنوان یکى از فرماندهان سپاهش فعالیت مىکرد و پس از او جدا شده و راهى سیستان گردید، بنابراین با در نظر گرفتن بُعد مکانى عمان تا سیستان و وسایل ارتباطى که در آن دوره زمانى وجود داشت، مىتوان تصور نمود که عطیه به همراه یارانش در اواسط دهه هفتاد هجرى وارد این منطقه شده باشد.
68. بغدادى، الفرق بین الفرق، ص 51.
69. طبرى، ج 8، ص 3530 ـ 3615.
70. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 104.
71. طبرى، ج 8، ص 49 ـ 3640؛ یعقوبى، ج 2، ص 226.
72. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 277.
73. همان، ص 278.
74. همان، ص 277.
75. بغدادى، الفرق بین الفرق، ص 51.
76. افشار، سیستاننامه، ج 1، ص 257.
77. طبرى، ج 7، ص 3087.
78. یعقوبى، البلدان، ص 48.
79. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 278.
80. باسورث، تاریخ سیستان، ص 84؛ بلاذرى، فتوح البلدان، ص 272.
81. باسورث، تاریخ سیستان، ص 2 ـ 131؛ بلاذرى، فتوح البلدان، ص 6 ـ 275.
82. صدیقى، جنبشهاى دینى ایران در قرون دوم و سوم هجرى، 5 ـ 104.
83. باسورث، تاریخ سیستان، ص 56.
84. صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 1، ص 35.
85. باسورث، تاریخ سیستان، ص 92.
86. صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 1، ص 34 ـ 36.
87. طبرى، ج 5، ص 2015.
88. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 2، ص 319.
89. افشار، سیستاننامه، ج 1، ص 259.
90. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 272.
91. همان، ص 328.
92. یعقوبى، البلدان، ص 57 ـ 61.
93. بلاذرى، فتوح البلدان، ص 276.
94. باسورث، تاریخ سیستان، ص 180 ـ 181 و 5 ـ 184.
95. نگاه کنید به تاریخ سیستان.
96. تاریخ سیستان، ص 6 ـ 125.
97. همان، ص 132 ـ 133.
98. مفتخرى، خوارج در ایران، ص 45 ـ 46.
99. تاریخ سیستان، ص 110 ـ 132.
100. فان فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنىامیه، ص 174 ـ 175.
101. کرمر، احیاى فرهنگى در عهد آل بویه، ص 109.
102. تاریخ سیستان، ص 27، 158 و 161.
103. فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنىامیه، ص 79.
104. باسورث، تاریخ سیستان، ص 58.
105. صدیقى، جنبشهاى دینى ایران در قرون دوم و سوم هجرى، ص 104.