بررسى کاربردهاى لقب «امیرالمؤمنین» در بستر تاریخ اسلام (2)
Article data in English (انگلیسی)
نمایه مقالات فصلنامه تاریخ در آینه پژوهش
بررسى کاربردهاى لقب «امیرالمؤمنین» در بستر تاریخ اسلام (2)
حامد منتظرى مقدم411
چکیده
پژوهش حاضر، در برابر این پرسش که «در تاریخ اسلام، لقبِ امیرالمؤمنین چه کاربردها و مفاهیمى داشته است؟» سامان یافته، و قسمت نخست آن، در شماره پیشین مجله تقدیم شد.
در آن قسمت، سه فصلِ «بررسى واژگانى»، «نخستین کاربرد» و «گسترشِ کاربرد»، ارائه شد و قسمت حاضر، ادامه فصل «گسترشِ کاربرد» است. همچنین در پایان همین قسمت، نتیجهگیرىِ پژوهش به طور یکجا آمده است.
واژگان کلیدى: امیرالمؤمنین، خلافت، واژهشناسى و تاریخ اسلام.
ب) کاربردِ لقبِ «امیرالمؤمنین» در دوران امویان
پیش از این، در قسمت نخست پژوهش در مورد کاربرد لقب امیرالمؤمنین براى معاویه، بنیانگذارِ حکومتِ اموى سخن به میان آمد. در این باره، مسعودى خبر از آن مىدهد که ابوعثمان عمرو بن بحر نامور به جاحِظ (163 ـ 255 ق) کتابى زیر عنوانِ امامة امیرالمؤمنین معاویة بن ابىسفیان در دفاع از معاویه در برابر على علیهالسلام و تأیید خلافت امویان نوشته بوده است412 که البته اکنون در میان آثار در دسترس از جاحظ، کتابى به این نام موجود نیست.413
در خصوص ماجراى ولىعهدىِ یزید، ابناَعْثَم کوفى (م 314 ق) متن عهدنامهاى را گزارش کرده که بر اساس آن، معاویه ضمن معرفىِ یزید در جایگاهِ ولىعهد و جانشین خود، او را امیرالمؤمنین ـ پس از خویش ـ نامیده است.414 یزید در دوران حکومتش، افزون بر ارتکاب به جنایاتى عظیم، به عادتهاى بسیار ناشایستِ خود نیز تداوم بخشید. با وجود این، چون بر مسند خلافت تکیه داشت، امیرالمؤمنین نامیده مىشد! عبیداللّه بن زیاد کارگزار یزید هنگامى که با حکم امارت کوفه، بدان شهر وارد شد، خطاب به کوفیان اعلام کرد که «امیرالمؤمنین (یزید) او را گماشته است».415 یزید، حتى در شعرى که خود در ستایش از میمونِ دستپروردهاش ـ موسوم به ابوقیس ـ سرود، اِبایى نداشت از اینکه در چنان موردِ نابهنجارى، خویشتن را امیرالمؤمنین بخواند.416
به طور کلى کسانى که در جایگاه خلفا قرار مىگرفتند ـ صرف نظر از نگرش و رفتارى که داشتند ـ به شدت مىکوشیدند و بسیار شیفته بودند که امیرالمؤمنین خوانده شوند. در اینجا در اشاره به انگیزه ایشان مىتوان یادآورِ مفهوم دینىِ این واژه شد که ضرورت تظاهر به چنین مفهومى براى جلب اطاعت مسلمانان بود. البته تفصیل درباره این سخن، نیازمندِ مجالى دیگر است.
در دوران حکومت امویان (41 ـ 132 ق)، همچون دورانِ سه خلیفه پیش (عمر، عثمان و على علیهالسلام)، لقب امیرالمؤمنین در نقشِ نشانهاى از خلافت در میان حاکمان اموى، یکى پس از دیگرى تداوم یافت. ایشان، هم در نامههاى رسمى و هم در گفتوگوها با لقب امیرالمؤمنین معرفى و خطاب مىشدند. بىگمان با مراجعه به متون و اسناد تاریخى و ادبى کهن (اشعار و...)، به آسانى مىتوان به حجمِ گستردهاى از نمونههاى کاربردِ امیرالمؤمنین درباره حاکمان اموى دست یافت. در اینجا، فقط چند مثال ارائه مىشود.
در دوره مروانیان، عبدالملک در نامههایى سرزنشآمیز به حَجّاج،417 و هشام در توبیخنامه به خالد بن عبداللّه قَسْرى،418 خود را امیرالمؤمنین خواندند. سلیمان نیز در غیاب پدرش عبدالملک از او با همین واژه یاد،419 و در نامه به ولید، به تکرار، او را امیرالمؤمنین خطاب کرد.420
ابنخلدون در سخنى بسیار کلى مىنویسد:
هیچ کس در دوران دولت امویان در این لقب و نشانه خاص با ایشان شرکت نمىکرد.421
وى در این سخن، درصدد است به این نکته اشاره کند که در دورههاى دیگر، بهویژه دوران عباسى، در برابرِ امیرالمؤمنین (خلیفه) مستقر در قلمروى مرکزى، رقیبان و مدّعیانى وجود داشتهاند که با او در کاربرد واژه امیرالمؤمنین رقابت مىورزیدند. بر این اساس، باید اذعان کرد که سخن مزبور، سخن درستى نیست.
ابنخلدون، همانند بسیارى از نظریهپردازان اهلسنت، در فقه سیاسى خود چنین نظر داده است که لقب امیرالمؤمنین، عنوان براى کسى بود که فرمانرواى حجاز و شام و عراق و ممالکى باشد که دیار و مسکنِ عرب و مرکزِ دولت و اصلِ ملت اسلام و جایگاه فتح باشد.422 در این حال، روشن است که در یک دوره دوازده ساله از عصر اموى، در فاصله سالهاى61 ـ 73 ق، از زمان خلافتِ یزید بن معاویه، در رقابت با وى و جانشینانش، عبداللّه بن زُبیر (1 ـ 73 ق) مدعىِ خلافت شد و بر بخش وسیعى از سرزمینهاى اسلامى، شامل حجاز، عراق، مصر، خراسان، یمن و حتى بخشهایى از شام حکومت مىکرد.423
در این باره باید دانست که بنا به تصریح یعقوبى، ابنزبیر امیرالمؤمنین خوانده شد.424 او، در مکه، در ستیز با سپاهیانِ اعزامى از سوى عبدالملک بن مروان، به فرماندهى حَجّاج ثَقَفى، به مسجدالحرام پناه بُرد و در آخرین مرحله از پیکار که به شکست و قتل وى انجامید، در حالى که مىجنگید و مىکوشید تا معدود افرادِ بازمانده خود را به پایدارى فرا خواند، رو به آنان اعلام داشت:
... کسى نگوید امیرالمؤمنین کجاست؟ هر کس درباره من پرسید، بدانَد من در میدان جنگ، جلودارَم.425
همچنین در گزارشى آمده است:
بر روى سکهاى که در دارابگرد فارس به نام عبداللّه بن زبیر ـ آنگاه که به خلافت برخاسته بود ـ به سال 65 هجرى ضرب شده، به پهلوى، او را... عبداللّه، امیرالمؤمنین خواندهاند.426
اکنون، با گذر از معیار یاد شده در بالاکه ناظر به تبیین یکى از شرایط اساسى براى عینیّت یافتنِ منصبِ امیرالمؤمنین (خلیفه) از دیدگاه فقه سیاسى اهلسنت است، در ادامه نوشتار، سیر تاریخى کاربرد امیرالمؤمنین در عصر اموى، پىگیرى مىشود.
در این باره، باید دانست که گزارشهاى موجود، بیانگر آن است که در دوران امویان، افزون بر عبداللّه بن زبیر، براى سرانى از فرقه خوارج و نیز محمد حنفیّه، فرزند على علیهالسلام و امام فرقه کیسانیّه،427 لقبِ امیرالمؤمنین به کار رفته است. یعقوبى گزارش کرده است که در سال 68 ق در عرفات (مکه) چهار پرچم، به وسیله چهار گروه افراشته شد: محمد حنفیّه (به وسیله کیسانیه)، ابنزبیر، نَجْدَة بن عامِر (به وسیله خوارج)، و پرچم امویان. او تصریح کرده است که مردم چند شاخه شدند و هر شاخه براى خود جداگانه امیرالمؤمنین داشتند.428
همچنین نوبختى در بیان باورهاى یکى از گروههاى کیسانى، اذعان کرده است که آنان محمد حنفیّه را امیرالمؤمنین مىانگارند.429 پس از محمد حنفیّه، درباره فرزندش ابوهاشم به صراحت این سخن مطرح شد که او، خود را امیرالمؤمنین مىخواند. او به همین اتهام از سوى خلیفه اموى ولید بن عبدالملک به زندان افکنده شد، آنگاه با وساطت امام سجاد علیهالسلام آزاد شد.430
در این میان، تردیدى نیست که با شکست مختار، و پس از او زبیریان، عملاً در دو مورد، ادعاىِ لقب امیرالمؤمنین فروکش کرد. با وجود این، خوارج سرسختانه در میدان رقابت حضور داشتند و با استفاده از هر زمینه و فرصتى، قلمروى را متصرف، و در بیشتر موارد، مدعىِ لقبِ امیرالمؤمنین مىشدند. بدینسان، آنان با خلفاى اموى و سپس با خلفاى عباسى، در لقبِ مزبور شراکت جُستند. البته باید توجه داشت که بیشترِ شاخههاى خوارج، فقط خویشتن را مؤمن مىانگاشتند و سایر مسلمانان را کافر و بیرون از جرگه اسلام به شمار مىآوردند.431 از این رو، از میانِ آنان کسى که مدعىِ لقب امیرالمؤمنین بود، فقط ادعاى ولایت بر خودِ ایشان را داشت.
همچنین از برخى گزارشها مىتوان دریافت که با توجه به انشعابهاى داخلى میان خوارج، هنگامى که سرکرده یکى از آن انشعابات، بر گروهى دیگر ـ و احیانا، بر بیشترِ خوارج ـ چیره مىشد، براى او این زمینه بهتر فراهم بود که از لقب امیرالمؤمنین برخوردار شود. عبدالقاهر بغدادى (م 429 ق) گزارش کرده است حمزه خارجى که به سال 179 ق در دوران خلافت هارونالرشید عباسى، در نواحى خاورى ایران (خراسان، سیستان، کرمان و...) ظهور کرد، در اوایل خلافت مأمون (198 ـ 218 ق)، پس از غلبه بر گروهى از خوارج، موسوم به بَیْهَسِیّه، امیرالمؤمنین خوانده شد. او در ادامه این گزارش، شعرى را نیز که یکى از سُرایندگان خوارج در این باره سُروده و در آن، به برترىِ امیرالمؤمنین (در اینجا، حمزه) بر امیران دیگر تأکید نموده، نقل کرده است.432
خاطرنشان مىشود که درباره استفاده خوارج از واژه امیرالمؤمنین در عصر امویان، گزارشهاى صریحى وجود دارد. مسعودى خبر از آن داده که خود در بخشى از کتاب اخبار الزّمان ـ کتابى که اکنون موجود و در دسترس نیست ـ نامهاى سرکردگانى از شاخههاى گوناگون خوارج (اَزارقه، اِباضیّه، نَجدات و...) را که امام و امیرالمؤمنین خوانده مىشدند، نگاشته است. او، در ادامه این سخن، به یاد کرد از سُرایندگان خارجى و ذکرِ نمونهاى از سرودههاى ایشان پرداخته است. شایان توجه آنکه در متن این سروده از شَبیب433 خارجى (26 ـ 77 ق) با لقبِ امیرالمؤمنین یاد شده است.434
حمداللّه مستوفى (م 750 ق) نیز با اشاره به دو تن از امامان خارجىِ معاصر با امویان، به صراحت نوشته است:
نافع بن ازرق م 60 ق، به بصره و اهواز دعوىِ خلافت کرد و خود را امیرالمؤمنین خواند، و نجدة بن عامر م 69 ق به یمامه.435
بغدادى درباره نافع و یکى از جانشینانش به نام قَطَرىّ بن فُجاءه (م 78 ق) گفته است که آن دو، امیرالمؤمنین خوانده شدند.436 همچنین مسعودى در گزارش خود از رخدادهاى پایانىِ عصر اموى نگاشته است که در سال 129 ق، خوارجِ یمن، وارد مکه و مدینه شدند و همگان را به امامتِ عبداللّه بن یحیى (طالب الحقّ) با لقبِ امیرالمؤمنین فرا خواندند.437
بنابر آنچه گذشت، سخنِ ابنخلدون را در خصوص کاربرد انحصارىِ واژه امیرالمؤمنین براى امویان ـ پیشتر بیان شد ـ نمىتوان پذیرفت. با وجود این، نمىتوان این نکته را نیز نادیده گرفت که پس از امویان و هنگامى که قدرت به خاندان عباسى (132 ـ 656 ق) رسید، در کاربرد لقب امیرالمؤمنین، مدعیان و رقیبانِ بسیار جدى و سرسَختترى فراروىِ آن خاندان قرار گرفتند.
ج. کاربردِ لقبِ «امیرالمؤمنین» در دوران عباسیان و پس از آن
با گسترش قلمروى اسلام و پیدایىِ پراکندگى سیاسى و مذهبى در دوران خلفاى عباسى، شمارِ مدعیانِ لقب امیرالمؤمنین در برابر آن خلفا فزونى یافت. این در حالى است که خلفاى عباسى که بر بخش مرکزى جهان اسلام حکومت مىکردند، نمىتوانستند با حضور در سراسر پهنه گسترده اسلامى، همه مدعیان را برجاى نشانَند.
در میان همه مدعیان و رقیبانى که در کاربرد امیرالمؤمنین (تصدى خلافت)، با عباسیان به رقابت پرداختند، دو مورد اهمیتى فراوان یافتند. نخست، فاطمیان که در مغرب و مصر (297 ـ 567 ق) مدعىِ این لقب بودند. دیگر، بازماندگان اموى که در اندلس (138 ـ 422 ق) خود را امیرالمؤمنین خواندند. بدینسان، دورانِ تقارنِ عباسیان با هر دو رقیب (سده چهارم و اوایل سده پنجم هجرى)، دورانى است که بهطور همزمان، دستکم سه امیرالمؤمنین در گستره قلمروى اسلام حضور داشتند.438
فاطمیان که شیعه اسماعیلى بودند،439 در شمال افریقا، از آغاز، خود را امیرالمؤمنین خواندند، اما در اندلس، وضع به گونهاى دیگر بود؛ پس از بَرافتادنِ خلافتِ پیشینِ اموى با مرکزیت دمشق، امیر مروانى، عبدالرحمن بن معاویه (داخل) در سال 139ق، پس از یک سال حضور در اندلس، بر آنجا تسلط یافت، آنگاه او در برابر عباسیان، مدعى خلافت شد،440 اما به تصریح جلالالدین سیوطى (م 911 ق)، وى به امیرالمؤمنین لقب نیافت و فقط امیر خوانده شد.441 براى مدت زمانى نسبتاً دراز، جانشینان او نیز همین گونه بودند و در اساس، بنىالخلائف (خلیفه زادگان) نام داشتند.442
نخستین امیرِ اموىِ اندلس که خود را امیرالمؤمنین خواند، عبدالرحمن ناصر (300 ـ 350 ق) بود. او هنگامى به این امر مبادرت ورزید که مقتدر عباسى (295 ـ 320 ق) ـ مستقر در قلمرو مرکزى ـ به شدت ضعیف شد443 و از اقتدار جُز نامى نداشت. با مشاهده ضعف روزافزون عباسیان، عبدالرحمن جسورانه اعلام کرد: «من، از همگان نسبت به خلافت شایستهترم».444 همچنین، سابقه خاندان اموى در تصدى خلافت را یادآور و مدعى شد که ایشان ـ از جمله، خود او ـ براى خلافت سزاوارترند.445
قَلْقَشَنْدى (756 ـ 821 ق)، به اجمال، تاریخ این اقدام عبدالرحمن را بیست و نه سال پس از خلافتش به شمار آورده است.446 در این باره به سال 316 ق نیز تصریح و تأکید شده است که پس از وى، امویان در اندلس، خود را امیرالمؤمنین خواندند.447 بر این اساس، با توجه به آنکه امویان اندلس در مقایسه با خلفاى فاطمى لقب امیرالمؤمنین را دیرتر به کار بُردهاند، تأثیرپذیرىِ ایشان از فاطمیان بسیار محتمل مىنمایاند.
مسعودى مىنویسد:
در سال 336 ق، در فسطاط مصر، در نامهاى که به دستم رسید بدان دسترسى یافتم و آن را عرماز ـ نام ـ اسقف شهر جریده، به تاریخ 823 ق به حَکَم بن عبدالرحمن... ولىعهد پدرش... در این زمان، اهدا کرد، چنین دیدم: اى امیرالمؤمنین!... .448
متنِ این نامه، مشتمل بر آگاهىهایى درباره تاریخ سیاسیِفرنگ (اروپا) است. شایان توجه است که در این نامه، نگارنده آن که به گمان، تابع امویان اندلس بوده، حاکم اموى را با لقب امیرالمؤمنین خطاب کرده است. البته با توجه به اینکه مسعودى، فرد مخاطب را دقیقاً مشخص نکرده است، به گمان قوى، خطابِ نامه به خودِ عبدالرحمن بوده، اما به ولىعهد داده شده است تا آن را به او تحویل دهد. در همین نامه، با یاد کرد از صلح میان یکى از ملوکِ فرنگ و یکى از حاکمانِ پیشینِ اموى به نام محمد بن عبدالرحمن بن حَکَم (207 ـ 273 ق) ـ تصریح شده است که او امام خوانده مىشد.449
به هر روى، امویان در اندلس گرچه دیرهنگام مدعىِ لقب امیرالمؤمنین شدند، اما آن را میان خود چنان تثبیت کردند که در روزگار تفرّق و تعددِ امیرانِ اموى در آنجا، همه، خود را خلیفه مىخواندند تا آنجا که حضورِ همزمانِ شش خلیفه (امیرالمؤمنین) در آنجا گزارش شده است.450
چنانکه گذشت، فاطمیان و امویان اندلس مهمترین رقباى خلفاى عباسى بر سرِ کاربردِ لقب امیرالمؤمنین بودند، اما در عصر عباسى دامنه رقابت، بسیار گستردهتر بود. افزون بر آنها خوارج نیز که از پیش (عصر اموى) در گوشه و کنار قلمروِ اسلام براى خود حکومتهایى داشتند، همچنان در این دوران نیز حاکمانِ خود را با لقب امیرالمؤمنین خطاب مىکردند.451 همچنین مدعیانى از فرقه شیعه زیدیّه، پیوسته در برابر عباسیان به جنبش و قیام مسلحانه مىپرداختند. قیامهاى ایشان گرچه در بسیارى از موارد به خون مىنشست، گاهى نیز به برپایىِ حکومت در قلمروى هرچند کوچک، و پیدایش امیرالمؤمنین (امام)هاى دیگر مىانجامید.
زید بن على بن حسین علیهماالسلام که زیدیه او را امام خود مىدانند، در سال 120 یا 121 ق در برابر امویان قیامى خونبار کرد که به شهادت وى انجامید. شیعیان امامى بر این باورند که او، خود داعیه امامت نداشت.452 با این حال، پس از او در قیامهاى پىدرپى و پرشمار زیدیه، مىتوان یک انگیزه کلى را بازشناسى کرد و آن، «دستیابى به حکومت مرکزىِ جهان اسلام» (تصدى خلافت) بود. با چنین انگیزهاى، رهبران قیام عموماً از سوى پیروان ایشان، امام خوانده شدند. این واژه، در کنار واژههاى امیرالمؤمنین و خلیفه، نزد همه مسلمانان یکى از سه واژه اصلى براى شناسایىِ ولىّ امر به شمار مىآید.
با گذشت زمان، زیدیه دریافتند که توانِ براندازى حکومت مرکزى (عباسى) را ندارند و قیامهاى آنان براى تصاحب قلمروِ مرکزى جهان اسلام، به نتیجه نخواهد رسید. از این رو، با ایجاد تغییرى اساسى در روشِ (تاکتیک) خود، به تأسیس دولت در مناطق پیرامونىِ دنیاى اسلام روى آوردند و توانستند در بخشهایى از این گونه مناطق، حکومتهایى را به وجود آورند.453
ادریسیان، نخستین حکومتِ زیدى ـ در اساس، حکومت شیعى ـ را در مغرب بنیاد نهادند که درباره دو امیر آغازین ایشان این صراحت وجود دارد که امام نام یافتند.454 در این میان، با بنیادِ دو حکومت زیدى در دو منطقه طبرستان و یمن به طور همزمان، زیدیه در اساس، همزمانىِ دو امام را رَوا دانستند.455
ابن خلدون نگاشته است که شیعیان، پیشوایان خود را پیش از آنکه به دولت و حکومت دست یابند، عموماً امام مىخواندند، اما پس از دستیابى به حکومت، به آنان امیرالمؤمنین مىگفتند. او، براى اثبات این سخن به نمونههایى، همچون، عباسیان456 و فاطمیان استناد کرده است.457 در این باره، باید گفت سخنِ وى، مشتمل بر دو بخش است که بخشِ نخستِ آن (تأکید بر کاربردِ لقب امام در مرحله جنبش و قیام)، با شواهد تاریخى سازگار است، اما بخش دوم (تأکید بر کاربردِ لقب امیرالمؤمنین در مرحله حکومت) چندان سازگار نیست.
در برخى منابع تاریخى، تصریح شده است که در قیامهاى علوى، رهبران، خود را امیرالمؤمنین نمىخواندند، و کاربرد این لقب توسط محمد دیباج فرزند امام جعفر صادق علیهالسلام یک استثنا بود.458 بنابر این تصریح، باید بتوان بخش نخست از سخن ابنخلدون را پذیرفت، اما باید دانست که کاربرد لقب امیرالمؤمنین در مرحله جنبش و قیام، در موردى دیگر درباره محمد نفس زکیه (مقتول به سال 145ق) نیز گزارش شده است459 و بدینسان با افزایش دامنه استثنا، از استحکام بخش یاد شده از سخن ابنخلدون کاسته مىشود، چنانکه موارد بهرهگیرى گسترده زیدیه از لقب امام، حتى پس از تأسیس حکومت که در بالا بدان اشاره شد، خدشه آشکارى بر بخش دوم سخنِ اوست.
گرچه زیدیه در مسئله امامت، اختلافات مهمى با دیگر گروههاى شیعى داشتند،460 اما به نظر مىرسد با ملاحظه اینکه در فرهنگ عمومى شیعى پیوستگى خاصى میان کاربرد واژه امیرالمؤمنین و شخصِ على علیهالسلام وجود دارد، بیشتر به لقبهایى جُز آن روى کردند، چنانکه دستکم، کاربرد واژه امام461 ـ یا واژهاى همچون داعى (دعوت کننده) که نسبت به ادعاى خلافت، واژهاى گنگ است ـ درباره حاکمان زیدى بسیار چشمگیرتر است.462
با وجود این، در کنار این گونه لقبها به کاربردِ لقب امیرالمؤمنین درباره ایشان نیز تصریح شده است. سیوطى در یادکرد از دولت علوى یمن، درباره پایهگذار آن دولت، یحیى نامور به الهادى الى الحقّ463 (220 ـ 298 ق)، به صراحت نگاشته است که او امیرالمؤمنین خوانده شد.464 افزون بر این، از نامبرده، هماکنون سکههایى برجاست که ضرب آنها در صَعْده ـ واقع در یمن ـ به تاریخ 298 ق بوده و روى آنها عبارتِ «یحیى ـ الهادى الى الحقّ ـ امیرالمؤمنین بن رسولاللّه» نقش شده است. از چنین نقشى مىتوان دریافت که دستکم خودِ او لقب امیرالمؤمنین داشته است.465
همچنین در رقابت بر سرِ کاربرد لقب امیرالمؤمنین، نام یکى از سرانِ قرامطه ـ شاخهاى افراطى از فرقه اسماعیلیه ـ مطرح شده است. قرامطه که در بخشهایى از دنیاى اسلام، بهویژه بحرین به تأسیس حکومت پرداختند،466 محمد بن اسماعیل (م 145 ق) ـ نواده امام صادق علیهالسلامـ را مهدى موعود و منتظر انگاشتند.467 بنابر چنین مبنایى، هیچ یک از سران ِ ایشان نباید خود را امام (امیرالمؤمنین) مىخواندند. با وجود این، گزارش شده است که در سال291 ق حسین بن زکرویه که خود را از تبار محمد بن اسماعیل معرفى کرد، در بخشهایى از شام (دمشق و حمص) خود را امیرالمؤمنین و مهدى خواند و کار وى چندان بالا گرفت که خلیفه وقت (مکتفى عباسى) شخصاً براى رویارویى با او روانه شد.468
در پىگیرىِ سیر تاریخىِ واژه امیرالمؤمنین باید دانست ابناثیر (م 630 ق) با اشاره به اختلافات موجود در منطقه مغرب و اندلس، از جمله اختلافات درونى خاندان بنىحَمّود، در سده چهارم هجرى تصریح کرده است:
... کار تا بدانجا به زشتى گرایید که در بخشى از زمین به وسعت سى فرسنگ، چهار تن امیرالمؤمنین خوانده شدند.469
همچنین ابنخلدون (732 ـ 808 ق) گزارش کرده است که در اِفریقیّه و مغرب (شمال غربى افریقا)، بنىعَبدالمؤمن (524 ـ 668 ق) و سپس بنىحَفص (625 ـ 941 ق) خود را امیرالمؤمنین مىخواندند. افزون بر این، وى خبر از آن داده است که فرمانروایان زنّاته که در مغرب قدرت یافته بودند، نخست به لقب امیرالمسلمین470 اکتفا کردند، اما بعداً خود را امیرالمؤمنین نامیدند. ابنخلدون به صراحت گفته است که ایشان تا زمان حیات وى به این رسم، تداوم بخشیدهاند.471
شایان توجه است که دو خاندان بنىعبدالمؤمن و بنىحَفص، کار خود را از یک نقطه مشترک (با نفىِ «تجسیم» از خداوند، و تأکید بر توحید) آغاز کردند و موحّدین نام یافتند. قَلْقَشَندى (756 ـ 821 ق) که معاصر با ابنخلدون بوده، آغاز کار آن دو را به اجمال، تبیین کرده است. در این میان، او بر ادعاى حفصیان در خصوص لقب امیرالمؤمنین تأکید بیشترى داشته، آنان را همپایه با امویان اندلس و فاطمیان مصر، سومین رقیب قدرتمند براى خلفاى عباسى بر سرِ کاربردِ این لقب دانسته است.472
ناگفته نماند که در اینجا، منظور از خلافت عباسى، اعم از خلفاى نامدار و غالباً مستقر در بغداد و خلفایى است که پس از سقوط پیشینیان، به وسیله دولت ممالیک به شکل عواملى کاملاً وابسته، در مصر پیدایش یافتند. به هر روى، قلقشندى در دفاع از عباسیان، ادعاى این هر سه رقیب را باطل دانسته، درباره حَفصیان، به امتناع امیرى از ایشان نسبت به اینکه امیرالمؤمنین خوانده شود، استناد کرده است. او نگاشته است که یکى از شاعران به امیر ابوزکریا یحیى قصیدهاى ستایشآمیز تقدیم داشت و در آن، وى را با لقب امیرالمؤمنین خطاب کرد و سزاوارترین فرد براى این لقب به شمار آورد، اما امیر، سراینده را از چنین سرودى منع کرد. با وجود این، قلقشندى خود معترف است که فرزند همین امیر ـ به نام محمد ـ از لقبهاى خلافت بهره جُست.473
روشن است که قلقشندى در ابطالِ ادعاهاى یاد شده، در پى اثباتِ صحت و مشروعیت براى خلافتى یگانه در دنیاى اسلام است، در حالى که در اینجا، سخن در شناخت کاربردهاى واژه امیرالمؤمنین است. بر این اساس، شایان توجه است که ادریس الواثق باللّه، از دیگر امیران حَفصى که در سال 668 ق به دست یعقوب ابنعبدالحقّ از بنىمَرین کشته شد، ملقب به همین واژه بود.474 همچنین در این باره باید دانست که امیران منطقه تِلِمْسان ـ واقع در مغرب ـ که بنىعبدالوادى نام داشتند و تابع موحدین بودند، در خطاب به ایشان «مولانا، امیرالمؤمنین...» مىگفتند.475
پس از آنان، امیران بنىمَرین (591 ـ 875 ق) که در مغرب حکم راندند، برخى امیرالمؤمنین و برخى دیگر امیرالمسلمین خوانده شدند.476 ابن خلدون (732 ـ 808 ق) در اهداى کتاب تاریخ خود به یکى از امیران مَرینى، در یادکرد از نام وى از همین لقب بهره گرفته است.477 بىگمان، با ضعف فزاینده خلافت عباسى و نیز سقوط مدعیان اصلىِ دیگر، براى امیران مَرینى ـ دستکم، در شمال غربى افریقا ـ فرصتِ استفاده از لقب امیرالمؤمنین کاملاً فراهم شد. شایان توجه است که بیعت با یعقوب مَرینى در سال 656 ق، همان سالِ براُفتادنِ خلافت عباسى در بغداد رخ داد. همچنین او نخست، لقب المؤیّد باللّه را براى خود برگزید، اما سپس دو لقب القائم بأمراللّه و المنصور باللّه را بر لقبِ پیشین ترجیح داد.478 بىگمان، این دو لقب، واگویىِ روشنترى از جایگاه خلافت داشتند.
شُرَفاى مراکش نیز که به طور پىدرپى در دو طبقه حَسَنى و فِلالى، در فاصله سالهاى 951 ـ 1311 ق، در سرزمین مغرب حکم راندند، به خود، لقبِ خلیفه و امیرالمؤمنین مىدادند.479
با آن همه، پس از خلفاى عباسى، این سلاطین عثمانى بودند که با تکیه بر قدرت و قلمروىِ وسیعِ خود، نام خود را در جایگاه آخرین سلسله از فرمانروایان مسلمان که مدعىِ لقب امیرالمؤمنین شدند، به ثبت رساندند. به طور مشخص، آنان از سال 923 ق به بعد، خود را با این لقب معرفى کردند. این امر، پس از آن بود که در آن سال، سلطان سلیم اول، خلیفه عباسى ساکن در مصر را به اطاعت واداشت و خود را به عناوین امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمانان ملقب ساخت.480 کاربرد این لقبها درباره آنان با پایان یافتنِ حکومت عثمانى و تأسیس جمهورى ترکیه (1923م) به سرانجام رسید.481
بنا به تصریح ابنخلدون خلفاى عباسى به دلیل آنکه همه خلفا در لقبِ امیرالمؤمنین شراکت داشتند، هر کدام یک لقب دیگر نیز اختیار کردند تا بدینسان، هم اسامىشان در افواه عامّه بزرگى یابد و هم آنکه بازشناسى هر خلیفه از دیگرى آسانتر شود، از این رو القابى همچون سفّاح، منصور، مهدى، هادى، رشید و... بر لقب امیرالمؤمنین افزودند.482 همچنین بسیارى از دیگر حاکمان در قلمروهاى گوناگونِ جهانِ اسلام، از این شیوه تقلید کردند، چنانکه فاطمیان در افریقیّه و مصر، و حاکمان اموى در اندلس از شیوه یاد شده پیروى کردند.483
د. دگرگونى در کاربردِ لقبِ «امیرالمؤمنین»
چنانکه گذشت، دانشمندان مسلمان، همچون قلقشندى مىکوشیدند تا با اثباتِ صحت و مشروعیت براى خلافتى یگانه در دنیاى اسلام، از فراوانىِ کسانى که امیرالمؤمنین نامیده مىشدند، جلوگیرى کنند. با وجود این، با گذشت زمان، دامنه قدرت خُلفا (کاربرانِ دیرینِ واژه امیرالمؤمنین) کاهش، و در برابر، شمارِ رقیبان و مدعیان افزایش یافت.
در اینجا، صرف نظر از مفهوم دینىِ واژه امیرالمؤمنین که در این نوشتار در جایگاه مفهوم اصلى ـ نیز مفهوم حاضر در تمامى کاربردها ـ شناسایى شده است، باید اذعان کرد که روند یاد شده در بالا (افزایش مدعیان)، به خودى خود توانست کاربرد امیرالمؤمنین را دگرگون کند.
در پىگیرى سیر تاریخىِ واژه امیرالمؤمنین تا بدین جا، مواردِ شناسایى شده، کاربردهایى بوده است که برابر با واژه خلیفه، درباره حاکمانِ بخش مرکزىِ دنیاى اسلام و نیز مدعیان و رقیبانِ ایشان به کار رفته بود. حال باید دانست که با گذشت زمان، پس از آنکه این گونه ادعاها از سوى افراد گوناگون، فزونى، و کاربردهاى ادعایى به جاى فرو نِشستن، رواج و پذیرش یافت،484 به تدریج، این زمینه فراهم شد تا امیرانى، حتى بدون ادعا براى خلافت و فقط براى تأکید ـ یا تظاهر ـ بر اینکه حاکمى دین دارَند، راست و ناراست، خود را امیرالمؤمنین بنامَند، چنانکه شاهان مراکش (مغرب)، خدیوهاى مصر و شاهان افغان، امیرالمؤمنین خوانده شدند.485
افزون بر این ـ همچنانکه در بررسىِ واژگانى گذشت ـ کاربرد امیرالمؤمنین درباره خلیفه با تأکید بر فرماندهىِ او همراهى داشت. در این میان، به جرئت مىتوان گفت بسیارى از کسانى که در بستر تاریخ اسلام، امیرالمؤمنین خوانده شدند، هیچگاه فرماندهانِ کارآمدى نبودند و در موارد فراوان، خود زیر سلطه امیران و فرماندهان نظامى بودند، با وجود این، آنان حق اعلانِ جنگ (جهاد) را ـ هرچند به ظاهر ـ براى خود نگاه داشتند.486
بنابراین مىتوان دریافت کاربرد واژه امیرالمؤمنین از سوى گروههایى، همچون امیران زیدى، سران خوارج و سلاطین عثمانى که در نظر و عمل، خود را عهدهدارِ جهاد مىدانستند، با تأکید بر چنان حقى همراه بود. بر همین اساس، مىتوان براى این واژه، مفهوم عامّى از فرماندهى نظامى را شناسایى کرد که سبب شد در دورههاى متأخر در افریقاى غربى، رهبران نظامى مسلمان، خود را امیرالمؤمنین بنامند، بدون آنکه هیچ ادعایى نسبت به خلافت داشته باشند، چنانکه در نیجریه چنین کاربردى مشاهده مىشود.487
در اینجا باید بر این نکته پاى فشرد که کاربردِ لقب امیرالمؤمنین به معناى عام فرمانده و امیر، منحصر به دوران متأخر نیست. پیشتر گذشت که در عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله، عبداللّه بن جَحش، در چنین مفهومى امیرالمؤمنین خوانده شد. همچنین، در گزارشى درباره یعقوبِ لیث امیرصَفّارى (م 265 ق)، با تأکید بر فرمانبردارى یارانش از او، به کاربرد امیرالمؤمنین درباره وى ـ دستکم، در یک مورد ـ تصریح شده است.488 افزون بر این، در کاربردهاى دیگرى که حتى چنین مفهوم عامى (امارت و فرماندهى نظامى) را نیز دربرندارد، از شُعْبَة بن حَجّاج محدّث (82 ـ 160 ق) به امیرالمؤمنین در روایت و حدیث،489 از سُفیان ثورى (97 ـ 161 ق) به امیرالمؤمنین در حدیث،490 و از ابوحَیّان نَحوى غَرناطى (654 ـ 745 ق) به امیرالمؤمنینِ نحو تعبیر شده است.491 این گونه کاربردها که شاید موارد مشابهىنیز داشته باشند، در واقع، نوعى کاربردهاى مَجازىاند که در آنها واژه امیرالمؤمنین به معناى عام امام492 (پیشوا) و نه به معناهایى همچون خلیفه یا امیر و فرمانده است.
نتیجه
واژه امیرالمؤمنین در مفهومِ فرمانرواىِ باوردارندِگان به اسلام (امتِ واحد)، صبغه دینى داشت و در تاریخ اسلام، معادل با خلیفه رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله پدید آمد و کاربرد یافت.
پیدایشِ این واژه در عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله، درباره على علیهالسلام بود، سپس همراه با اصلِ خلافت، از او باز داشته شد. از آنسو، در خلافتِ عُمَر، واژه مزبور به جاىِ ترکیبِ خلیفةُ خلیفةِ رسولاللّه، درباره وى به کار رفت.
پس از عُمَر، لقبِ امیرالمؤمنین نشانهاى از خلافت و همپایه با لقبهاى خلیفه و امام به شمار آمد. خُلفا، با لقبِ امیرالمؤمنین، معرفى و خطاب شدند. در برابر، مخالفان از کاربردِ آن امتناع ورزیدند. عثمان، و سپس امام على علیهالسلام در خلافتشان، با همین لقب شناخته شدند. معاویه و دیگر اُمَویان نیز با جاىگرفتن در مسند خلافت، خود را امیرالمؤمنین خواندند. در دوره امویان، عبداللّه بن زُبیر و محمد حنفیّه در برابرِ ایشان امیرالمؤمنین خوانده شدند. افزون بر این، رهبرانِ خوارج، رویاروىِ آنان، و هم عباسیان، در کاربردِ لقبِ امیرالمؤمنین رقابت جُستند.
در عصرِ عباسى، در کاربرد لقبِ امیرالمؤمنین، رقیبانِ پُرشمارى پدیدار شدند که مهمترین ایشان فاطمیان و امویانِ اندلس و نیز ادریسیان، علویان ِیمن، قرامطه و حَفْصیان بودند.
در سال923 ق سلطان سلیم عثمانى با برکنارىِ خلیفه عبّاسى مستقر در مصر، لقبِ امیرالمؤمنین را از آنِ خود ساخت. سپس، این لقب درباره عثمانیان تا بقاى ایشان ـ و تأسیس جمهورىِ ترکیه (1923م) ـ تداوم یافت.
به طور کلى لقبِ امیرالمؤمنین معادل با خلیفه، درباره حاکمانِ مرکزى دنیاى اسلام به کار مىرفت و رقیبان نیز در همین مفهوم، آن را ادعا مىکردند. در این حال، فُزونىِ کاربردهاى ادعایى، منشأ دگرگونى در کاربردِ امیرالمؤمنین شد و برخى فرمانروایان، بدون ادعاى خلافت و فقط براى اینکه در جایگاهِ حاکمى دیندار بنمایَند، خود را امیرالمؤمنین خواندَند، مانند شاهانِ مراکش و افغانستان و خدیوهاى مصر.
همچنین امیرالمؤمنین درباره چندى از امیران در مفهومِ عامّ فرمانده نظامى، و درباره برخى از پیشگامانِ علمى در مفهومِ عامّ امام (پیشوا)، کاربرد یافت.
··· پىنوشت
منابع
ـ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن على، الکامل فىالتاریخ، بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، 1385ق / 1965م.
ـ ابن احمر، اسماعیل، روضة النّسرین فى دولة بنى مَرین، تحقیق عبدالوهاب بن منصور، چاپ سوم: رباط، المطبعة الملکیه، 1423 ق / 2003م.
ـ ابن اعثم کوفى، ابومحمد احمد، الفتوح، تحقیق على شیرى، چاپ اول: بیروت، دارالاضواء، 1411 ق / 1991م.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، العِبَر، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتى، چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363.
ـ ــــــــــــــــــ، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادى، چاپ هفتم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.
ـ ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا، تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى، ترجمه محمدوحید گلپایگانى، چاپ دوم: تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
ـ ابن فقیه، ابوعبداللّه احمد بن محمد بن اسحاق همذانى، کتاب البلدان، تحقیق یوسف هادى، چاپ اول: بیروت، عالم الکتب، 1416 ق / 1996م.
ـ ابونعیم اصفهانى، احمد بن عبداللّه، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ پنجم: بیروت، دارالکتاب العربى ـ قاهره، دارالریان للتراث، 1407 ق / 1987م.
ـ بارتولد، و. و، خلیفه و سلطان، ترجمه سیروس ایزدى، چاپ دوم: تهران، امیرکبیر، 1377.
ـ باسورث، کلیفورد ادموند، سلسلههاى اسلامى، ترجمه فریدون بدرهاى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)، 1371.
ـ برنجکار، رضا، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، چاپ چهارم: قم، مؤسسه فرهنگى طه، 1381.
ـ بغدادى، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد ، الفَرق بین الفِرَق، تحقیق ابراهیم رمضان، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفة، 1417ق / 1997م.
ـ بلاذرى، احمد بن یحیى، انسابالاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، چاپ اول: بیروت، دار الفکر، 1417ق / 1996م.
ـ خضیرى احمد، حسن، دولت زیدیه در یمن، ترجمه احمد بادکوبه هزاوه، چاپ اول: قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380.
ـ ذهبى، شمسالدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیاتالمشاهیر و الأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ دوم: بیروت، دار الکتاب العربى، 1413ق / 1993م.
ـ زبیر بن بکّار، الاخبار الموفّقیّات، تحقیق سامى مکّى عانى، افست، چاپ اول: قم، انتشارات الشریف الرضى، 1374 / 1416ق.
ـ زرکلى، خیرالدین، الأعلام: قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، چاپ دوم: بیروت، دار العلم للملایین، 1989م.
ـ سیوطى، جلالالدین عبدالرحمن بن ابىبکر، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمد محیىالدین عبدالحمید، افست، چاپ اول: قم، انتشارات شریف رضى، 1370 / 1412 ق.
ـ شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، المِلَل والنِّحَل، تحقیق محمد سید کیلانى، بیروت، دارالمعرفه، 1381ق / 1961م.
ـ صابرى، حسین، تاریخ فرق اسلامى (2): فرق شیعى و فرقههاى منسوب به شیعه، چاپ اول: تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانى دانشگاهها (سمت)، 1383.
ـ صدر حاج سید جوادى، احمد (زیر نظر) «أمیرالمؤمنین»، دائرة المعارف تشیع، زیر نظر صدر حاج سید جوادى، چاپ چهارم: تهران، نشر شهید سعید محبى، 1380.
ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبرى)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، روائع التراث العربى، بىتا.
ـ عقیقى، ابوالحسین یحیى بن الحسن، المعقّبین مِن وُلد الامام امیرالمؤمنین، تحقیق محمدکاظم، قم، کتابخانه آیتاللّهالعظمى مرعشى نجفى، 1380 / 1422ق / 2001 م.
ـ قلقشندى، احمد بن عبداللّه، مآثرالاِنافة فى معالم الخلافة، تحقیق عبدالستار احمد فراج، بیروت، عالم الکتب، بىتا.
ـ کحّاله، عمر رضا، معجم قبائل العرب القدیمة و الحدیثة، چاپ هفتم: بیروت، مؤسسة الرسالة، 1414 ق / 1994 م.
ـ لین پول، استانلى، تاریخ طبقات سلاطین اسلام، ترجمه عباس اقبال، چاپ دوم: تهران، دنیاى کتاب، 1363.
ـ مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، تهران، انتشارات جهان، بىتا.
ـ ماوردى، ابوالحسن على بن محمد ، الاحکام السلطانیه، چاپ دوم: بىجا، مرکز النشر ـ مکتب الاعلام الاسلامى، 1406ق.
ـ مستوفى، حمداللّه بن ابى بکر بن احمد قزوینى، تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایى، چاپ سوم: تهران، امیرکبیر، 1364.
ـ مسعودى، ابوالحسن على بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محیىالدین عبدالحمید، بیروت، دار المعرفه، 1368ق / 1948م.
ـ مسکویه، ابوعلى الرازى، تجارب الأمم، تحقیق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم: تهران، سروش، 1379.
ـ معین، محمد، فرهنگ فارسى، چاپ چهارم: تهران، امیرکبیر، 1360.
ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفة حججاللّه على العباد، تحقیق مؤسسة آل البیت علیهمالسلاملاحیاء التراث، چاپ اول: قم، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، 1413 ق.
ـ ــــــــــــــــــ، الفصول المختاره، تحقیق سید میرعلى شریفى، بیروت، دارالمفید، 1414 ق / 1993 م.
ـ نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشیعه، تصحیح سیدمحمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، المکتبة الرضویه، 1355ق / 1936م.
ـ یعقوبى، احمد بن واضح، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دارصادر، بىتا.
- The Encyclopaedia Of Islam, Leiden, E.J. Brill, 1986.
411. استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. تاریخ دریافت: 20/10/86 ـ تاریخ پذیرش: 25/1/87.
412. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 253.
413. همچنین کتاب مورد سخن، در مجموعه موسوم به رسائل الجاحظ که مشتمل بر 45 رساله مختصر نگاشته جاحظ است، موجود نیست.
414. ابناعثم کوفى، الفتوح، ج 4، ص 347.
415. شیخ مفید، الارشاد فى معرفة حججاللّه علىالعباد، ج 2، ص 44.
416. «فما فعل الشیخ الذى سبقتْ به ـ جیادَ امیرالمؤمنین أتان» (ر.ک: زبیر بن بکّار، الاخبار الموفّقیّات، ص 346).
417. ر.ک: همان، ص 331؛ همچنین، ر.ک: مسعودى، همان، ج 3، ص 141.
418. ر.ک: زبیر بن بکّار، همان، ص 290 ـ 295.
419. همان، ص 332.
420. در این مورد، سلیمان درصدد بود تا خواسته ولید مبنى بر تحویل دادنِ یزید بن مهلّب را که به وى پناه آورده بود، نپذیرد ر.ک: همان، ص 497 ـ 499.
421. ابنخلدون، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 436.
422. همان، ص 437.
423. عبداللّه بن زبیر مرکز حکومت خود را شهر مکه قرار داد. او، که با امویان در ستیز بود، در همان شهر پذیراى شکست شد و به قتل رسید. ر.ک: زرکلى، الاعلام، ج 4، ص 87.
424. همچنین، یعقوبى از گرایش مردم در همه بلاد اسلامى به ابن زبیر سخن به میان آورده، و فقط سرزمین اُردن را استثنا کرده است یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 255.
425. همان، ص 267.
426. معین، فرهنگ فارسى، ج 4، بخش دوم، ص 29.
427. در باورداشتِ شیعیانِ دوازدهامامى، محمدحنفیّه، خود مدعىِ امامت نبود در این باره، ر.ک: مامقانى، تنقیح المَقال فى علم الرجال، ج 3، ص 115 ـ 116.
428. یعقوبى، همان، ج 2، ص 263. همچنین، ر.ک: طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 6، ص 138.
429. نوبختى، فرق الشیعه، ص 29.
430. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 465 ـ 466.
431. براى آگاهى بیشتر درباره خوارج و انشعاباتِ آنان، ر.ک: بغدادى، الفَرق بین الفِرَق، ص 78 ـ 112 و شهرستانى، المِلَل و النِّحَل، ج 1، ص 114 ـ 138.
432. بغدادى، همان، ص 99.
433. شبیب بن یزید شیبانى، در موصل بر ضد امویان قیام کرد و خود را خلیفه خواند. او به سوى کوفه عزیمت کرد، اما در رویارویى با حجّاج ثقفى که با نیروهاى اعزامى از شام پشتیبانى شده بود، هزیمت یافت. هنگام گریز، بر روى پُل دُجَیل، در نواحى اهواز، از اسب واژگون و در آب غرق و کشته شد. فرقه شبیبیّه منسوب به اوست زرکلى، همان، ج 3، ص 156 ـ 157.
434. مسعودى، همان، ج 3، ص 203.
435. مستوفى، تاریخ گزیده، ص 269.
436. بغدادى، همان، ص 88 ـ 89.
437. مسعودى، همان، ج 3، ص 257.
438. سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 392 و بارتولد، خلیفه و سلطان، ص 29.
439. فاطمیان، شاخهاى از اسماعیلیه مبارکیه بودند (براى آگاهى از چگونگى انشعاب و باورهاى ایشان، ر.ک: صابرى، تاریخ فرق اسلامى...، ج 2، ص 120 ـ 132 و برنجکار، آشنایى با فرق و مذاهب اسلامى، ص 96 ـ 101).
440. قلقشندى، مآثرالاِنافه ...، ج 2، ص 246.
441. سیوطى، همان، ص 262.
442. زرکلى، همان، ج 3، ص 324. بر این اساس، هنگام سلام به حاکم اموى مستقر در اندلس، گفته مىشد: «السّلام علیک یا ابن الخلائف» ر.ک: ابنفقیه، کتاب البلدان، ص 135.
443. سیوطى، همان، ص 523. سیوطى در جایى دیگر، این اقدام را همزمان با خلافت راضى عباسى 322 ـ 329 ق دانسته است (ر.ک: همان، ص 392).
444. سیوطى، همان، ص 392.
445. زرکلى، همان، ج 3، ص324.
446. قلقشندى، همان، ج 2، ص 246.
447. زرکلى، همان، ج 3، ص 324. اقدام یاد شده، شانزده سال پس از آغاز خلافت عبدالرحمن 300 ق بوده است.
448. مسعودى، همان، ج 3، ص 203.
449. همان.
450. سیوطى، همان، ص 25.
451. با توجه به شواهد فراوانى که پیشتر درباره کاربرد لقب امیرالمؤمنین براى رهبران خوارج بیان شد، سخن یاد شده، بىنیاز از ذکر شاهد خواهد بود.
452. ر.ک: مامقانى، همان، ج 1، ص 467 ـ 471.
453. از این رهگذر، دولتهایى همچون ادریسیان 172 ـ 375 ق، علویان طبرستان (250 ـ 316 ق) و علویان یمن (از283 ق تا اعلامِ جمهورى در سال 1962م) بنیاد یافتند.
454. ر.ک: ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 437. به گمان، دیگر امیرانِ ادریسى نیز از لقب اِمام بهره مىگرفتند.
455. صابرى، همان، ج 2، ص 87 ـ 88. البته پایایىِ این دو حکومت یکسان نبود. علویان در طبرستان تا سال316 ق دوام یافتند، اما امامان زیدى یمن تا دوران معاصر استمرار پیدا کردند ر.ک: صابرى، همان، ج 2، ص 89.
456. ابن خلدون با توجه به پیوند آغازین میان عباسیان و تشیعِ کیسانى، در اساس، خلافت عباسى را حکومتى شیعى انگاشته است. گویا او از تسننِ عموم خلفاى عباسى چشم پوشیده است.
457. ر.ک: ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 436 ـ 437.
458. در این باره، ر.ک: مسعودى، مروج الذهب، ج4، ص 26 ـ 27؛ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص 311. همچنین، ر.ک: مسکویه، تجاربالأمم، ج 4، ص 120 و ابنطقطقى، تاریخ فخرى...، ص 304.
459. ر.ک: عقیقى، المعقّبین مِن وُلد الامام امیرالمؤمنین، ص 117.
460. براى آگاهى از شرایط امامت نزد زیدیه، ر.ک: صابرى، همان، ج 2، ص 86 ـ 89 و خضیرى احمد، دولت زیدیه در یمن، ص 87 ـ 88.
461. واژه امام، در فرهنگ اسلامى جایگاهى ویژه دارد و درخورِ پژوهشى مستقل است.
462. واژه امام درباره علویان یمن، و واژه داعى درباره علویان طبرستان رواج داشته است (براى نمونه، ر.ک: ابن خلدون، العِبَر: تاریخ ابنخلدون، ج 3، ص 29 و 157. همچنین، ر.ک: باسورث، سلسلههاى اسلامى، ص 118 ـ 121).
463. امام یحیى بن حسین بن قاسم علوى در سال 283 ق بر صعده، و در 288 ق بر صنعاء تسلط یافت. دامنه قدرت او به مکه نیز کشانیده شد و در آنجا به مدت هفت سال به نام او، خطبه خوانده شد. روى هم رفته او با عباسیان و قرمطیان در رقابت بود. بیشتر امامان زیدى یمن از تبار اویَند. وى تألیفاتى نیز داشت زرکلى، همان، ج 8، ص 141 و خضیرى احمد، همان، ص 37 ـ 62.
464. سیوطى، همان، ص 525. همچنین، ر.ک: زرکلى، همان، ج 8، ص 141 و کحّاله، معجم قبائل العرب...، ج 2، ص 493.
465. خضیرى احمد، همان، ص 37، پاورقى1. تصویر سکهها: ص 113 ـ 114.
466. براى آگاهى از چگونگى انشعاب و باورهاى ایشان، ر.ک: صابرى، همان، ج 2، ص 112 ـ 114 و برنجکار، همان، ص 101 ـ 103.
467. قرامطه، با افراط و غلوّ، حتى پیامبرىِ محمد بن اسماعیل را مطرح کردند ر.ک: نوبختى، همان، ص 72 ـ 75.
468. ذهبى، تاریخ الاسلام، ج 21، ص 46 ـ 47، قلقشندى، همان، ج 1، ص 269 ـ 270 و سیوطى، همان، ص 377.
469. ابن اثیر، الکامل فىالتاریخ، ج 9، ص 282.
470. در آغاز همین فصل، از واژه امیرالمسلمین سخن به میان آمد.
471. ابنخلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 440 ـ 441.
472. ر.ک: قلقشندى، همان، ج 2، ص 245 ـ 255.
473. «ألا! صِل بالأمیرالمؤمنینا ـ فأنت بها أحقّ العالَمینا» همان، ص 259.
474. ابن اَحمر، روضة النّسرین...، ص 29.
475. از آن سو، موحّدین در خطاب به این اَتباع خود، فقط شیخ ـ و نه، سلطان یا امیر ـ مىگفتند همان، ص 57.
476. در این باره، از منبع پیشین، به چند نمونه ـ به ترتیبِ امارت ـ اشاره مىشود: امیرالمؤمنین یعقوب، ص 27؛ امیرالمسلمین یوسف، ص 30؛ امیرالمسلمین عامر، ص 32؛ امیرالمسلمین سلیمان، ص 33؛ امیرالمسلمین عثمان، ص 34؛ امیرالمسلمین على، ص 35؛ امیرالمؤمنین ابوبکر، ص 40؛ امیرالمؤمنین تاشفین، ص 42؛ امیرالمؤمنین متوکل، ص 43؛ امیرالمسلمین احمد، ص 49.
477. او کتاب خود را به "امیرالمؤمنین ابوفارس عبدالعزیز، از ملوک بنىمرین" هدیه کرده است (ابنخلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 10).
478. ابن اَحمر، همان، ص 27.
479. ر.ک: لین پول، تاریخ طبقات سلاطین اسلام، ص 51.
480. معین، همان، ج 4، بخش دوم، ص 29. براى آگاهى تفصیلى درباره اقدام سلطان سلیم عثمانى در اخذِ عنوان خلافت، ر.ک: بارتولد، همان، ص 83 ـ 107.
481. صدر حاج سیدجوادى؛ احمد زیر نظر «امیرالمؤمنین» دائرة المعارف تشیع، ج 2، ص 522.
482. پیداست که مفاهیم این القاب جدید، بهویژه مفهوم مهدویت نیز مورد توجه خلفا بود.
483. ابنخلدون، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 437 ـ 438.
484. در اینجا براى نمونه، مىتوان به کاربرد همزمانِ واژه خلیفه امیرالمؤمنین درباره شش تن از امیران اموى اندلس که پیشتر نیز در متن بیان شد، اشاره کرد.
485. «امیرالمؤمنین» دائرهالمعارف تشیع، ج 2، ص 522. همچنین، ر.ک: بارتولد، همان، ص 53 ـ 54.
486. البته خلفا فرماندهى جنگ را به امیران نظامى تفویض مىکردند ر.ک: ماوردى، الاحکام السلطانیه، ص 35.
487. در این باره، ر.ک:
The Encyclopaedia Of Islam,Vol.1, P.445.
488. مسعودى، همان، ج 4، ص 202. گرچه یعقوب، در برابر معتمد عباسى (خلیفه وقت) لشگر کشید، خود مدّعىِ خلافت نشد.
489. ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج 7، ص 144.
490. زرکلى، همان، ج 3، ص 104.
4913. The Encyclopaedia Of Islam, Vol.1, P.445.
492. چنانکه گفته مىشود امام در فقه، امام در قرائت، امام در بلاغت، امام در فنّ خطّ. ر.ک: قلقشندى، همان، ج 1، ص 180، 191، 276 و 287.