اوضاع سیاسی بُست از ورود اسلام تا پایان امویان (2) / سیدمحمدرضا عالمی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
فتوحات اوليه مسلمانان در شرق سرزمينهاي اسلامي در دوره خلافت خليفه دوم، گرچه به سيستان رسيد ولي تثبيت و گسترش نيافته، به شرق آن، شهر بست نرسيد و با مقاومت سرسختانه مردم و حكومتهاي محلي روبهرو شد، اما به دليل موقعيت سوقالجيشي مهمي كه اين شهر داشت، چشمپوشي از آن غير ممكن بود.
شهر بست دستكم از دو جنبه بسيار مهم بود. يكي از نظر نظامي و فتوحات بود كه اين شهر دروازه هند (سند)، زابلستان و غور به شمار ميآمد و دست يافتن به آن مناطق، مستلزم تسلط بر شهر بست بود. جنبه ديگر كه ميتوان آن را دليل اصلي به وجود آمدن اين شهر دانست، بُعد اقتصادي آن بود. ويژگي اخير بيشتر به سبب موقعيت تجاري آن و واقع شدن در كنار ملتقاي رودهاي بزرگ هيرمند و ارغنداب بود. گفتني است از دوران باستان از طريق اين شهر تجارت بين سرزمينهاي اطراف برقرار بوده و اين شاخصه را ميتوان از يافتههاي كاوشهاي باستاني در منطقه بُست، مانند مهرهاي حكاكي شده كه يكي از ابزار مهم تجارت بوده است، به خوبي دريافت.
ويژگيهاي شهر بُست از ديد فاتحان اسلامي نيز به دور نمانده بود، از اينرو، آنان علاوه بر استفاده از موقعيت سوقالجيشي اين منطقه و گسترش فتوحات به دره سند و سرزمين هند و درگيري با رتبيل كه در شرق بُست قدرت داشت، به اهميت بازرگاني و تجاري آن و نيز ارتباط تجاري سرزمينهاي اسلامي با هند از طريق اين شهر، توجه بسيار داشتهاند. به همين دليل در همان اوايل فتح، همراهي بازرگانان را با سپاهيان مسلمان مشاهده ميكنيم.
با تمام اين ويژگيها، نوشتار مستقلي در مورد بُست و تاريخ آن نگاشته نشده و در كتابهاي تاريخ عمومي و مدخل بست در دايرةالمعارفها، مطالب كلي و مختصري درباره جريانهاي سياسي ـ اجتماعي عمده وجود دارد كه گاهي در حد يك اسم بيش نيست. براي آشنايي بيشتر با جايگاه و نقش شهر بست، در اين نوشتار با استفاده از منابع دست اول، چگونگي فتح اين منطقه و جريانهاي سياسي تأثيرگذار در آن با توجه به گروههاي قومي ـ سياسي و مذهبي، از ابتداي ورود اسلام تا پايان خلافت اموي، بررسي شده است.
1ـ دورة فتح و خلفاي راشدين
1ـ 1ـ بُست در آستانه فتح
در آستانه فتح سيستان و به تبع آن شهر بُست توسط مسلمانان و اعراب، حكومت ساساني دوران ضعف و انحطاط خود را ميگذرانيد و با به وجود آمدن اختلالاتي در تشكيلات اداري و نظامي آن، بهويژه در پي تحمل شكستهاي سنگين در نبردهاي قادسيه، جلولا و نهاوند، حكومتهاي محلي فراواني كه در شرق دولت ساساني وجود داشتند كم كم از تسلط قدرت مركزي برخود كاستند و تقريباً مستقل عمل ميكردند، به طوري كه عملاً تنها قدرت نظامي اين امراي محلي از مرزها، شهرها و مناطق مسكوني محافظت ميكردند. شايد فرار يزدگرد، آخرين پادشاه ساساني به سوي سيستان به اين علت بود كه او تصور ميكرد اميران حكومتهاي محلي در شرق دولت ساساني قادر به مقابله با اعراب هستند.
در ولايت سيستان هنگام اولين فتوحات اسلامي، مرزباني به نام ايران بنرستم بن بختيار و از كرانههاي هلمند تا كابل، حكمراني به نام رتبيل (كابلشاه) و در بلاد مجاور، فرمانروايان محلي متعددي حكومت ميكردند. گزارش برخي منابع، همچون الكامل في التاريخ حكايت از آن دارد كه مردم سيستان با مردم قندهار و همچنين با تركها و اقوام و حكومتهاي محلي ديگر اطراف خود در جنگ بودهاند و پيوسته مرزهاي آنها جابهجا ميشده و حتي اين كشمكشها در دوران اسلاميتا زمان اموي ادامه داشته است. بنابراين به طور قطع نميتوان گفت كه شهر بُست و توابع آن كه در مناطق مرزي اين حكومتهاي محلي قرار داشته است، در دست كدام يك از اين حكومتهاي محلي قرار داشته يا حتي حكومت محلي مستقل و مخصوص به خود داشته است.
1ـ2ـ اولين اقدامات براي فتح بُست
در دوران خلافت عمر به سال 23 ق يكي از سرداران اسلام به نام عاصم بن عمرو همراه عبدالله بن عُمير به سوي سيستان حركت كرد و با مردم آن سرزمين جنگيد و سپس آنها را در زرنج، مركز سيستان به محاصره گرفت. آنها ناگزير تسليم شده و درخواست صلح كردند به شرط آنكه شهر و اراضي آن از مسلمانان و فاتحان باشد و مراتع و شكارگاهها از تجاوز آنها مصون و براي مردم محفوظ بماند. بدين ترتيب و در پي ايجاد صلح، مردم سيستان ملزم به پرداخت خراج شدند.
به نظر ميرسد كه عاصم بن عمرو از شهر زرنج و اطراف آن فراتر نرفته و به شهر بُست نرسيده باشد، زيرا در هيچ يك از منابع از پيشروي عاصم به ديگر نواحي سيستان، از جمله بُست، ياد نشده است.
پس از بازگشت عاصم از سيستان، مردم آن ديار پيمان شكستند و در سال 30 ق عبدالله بن عامر بن كريز كه به مقصد خراسان حركت كرده بود، مجاشع بن مسعود سلمي را به سيستان فرستاد، اما او با دادن كشتههاي بسيار بازگشت و قادر به فتح دوبارة سيستان نشده، در نتيجه به بُست نيز نرسيد.
چون خبر شكست مجاشع به عثمان، خليفه وقت رسيد، وي ربيع بن زياد بن انس بن دَيّان حارثي را با سپاهي نزد عبدالله بن عامر فرستاد و پيغام داد كه وي را روانه ديار سيستان كند. عبدالله بن عامر كه با سپاهش در مسير خراسان به سيرجان كرمان رسيده و در آنجا اردو زده بود، ربيع بن زياد را روانه سيستان نمود.
1ـ3ـ فتح بُست
ربيع بن زياد پس از حركت از نزد عبدالله بن عامر كه در سيرجان اردو زده بود، در فهرج فرود آمد، سپس از صحراي آن گذشته و دژ زالق را در روز مهرگان به تصرف در آورد؛ آن گاه به سوي كركويه كه در پنج ميلي زالق قرار داشت، رفت و با مردم آنجا صلح كرد. ربيع بن زياد در ادامه فتوحات خود به سوي روستاي هيسون رفت و پس از تصرف بدون جنگ آن، به زالق بازگشت و از آنجا چند راهنما براي فتح زرنج گرفت. وي پس از آن از هيرمند گذشته و به زِرِشت، نزديك زرنج رسيد و با مردم آن به سختي جنگيد، آنگاه ده ناشروذ و سپس شرواذ را گشود و پس از جنگ با اهل زرنج، آن شهر را محاصره كرد. در پي محاصره شهر زرنج مرزبان يا شاه سيستان به نام ايران بن رستم بن آزاد بن بختيار با مشورت موبدِ موبدان و ديگر بزرگان، نزد فرمانده سپاهيان مسلمان پيك فرستاد و خواستار صلح شد. ربيع در حاليكه بر روي كشتهها نشسته و تكيه داده بود، مرزبان به ملاقات او آمد و در ازاي هزار بردة جام زرين به دست، صلح نمود و قرار بر اين شد كه سيستان هر سال يك ميليون درهم خراج بپردازد.
پس از اتمام كار شهر زرنج، ربيع بن زياد به سوي دره سناروذ (از انشعابات هيرمند) و بعد خواش رفت و سپس قصد بُست را نمود.مردم بُست از ربيع فرمانبرداري نكرده و با او جنگيدند و بسياري از آنها كشته شده و تعداد زيادي از آنها اسير شدند و اسراي آنها نزد خليفه وقت، عثمان فرستاده شد. از جمله عبدالرحمن ـ كه بعدها دبير حجاج شد و سليمان بن عبدالملك او را عامل خراج عراقين نمود ـ حصين بوالحرث، بسام و سالم بن ذكوان و پسر مولي بن مازن كه از بندگي آزاد شده، خود بندگان بسياري يافتند. اين فتح، اولين فتح اسلامي شهر بُست محسوب ميشود.
ربيع پس از فتح بُست به سوي قريتين كه تيمارگاه اسب رستم بود رفت. به گزارش تاريخ سيستان وي پس از آن به بُست بازگشت. البته بلاذري بازگشت ربيع را از قريتين به زرنج ميداند و ميگويد كه وي دو سال در آنجا اقامت كرده، سپس نزد عبدالله بن عامر بازگشت و در ادامه، مدت حكومت وي را بر سيستان دو سال و نيم ذكر ميكند، اين در حالي است كه ابن اثير مدت امارت ربيع را يكسال و نيم دانسته است.
كاتب و منشي ربيع در مدت امارت وي، دانشمند مشهور حسن بصري بود. ربيع بن زياد قبل از بازگشت نزد ابن عامر، شخصي به نام حارث بن كعب را جانشين خود كرد، لكن اهل زرنج وي را بيرون كردند و دروازههاي شهر را بستند. به نظر ميرسد كه مردم شهر بُست نيز به واسطه اين خلأ قدرت، اعراب را از شهر خود بيرون رانده باشند.
1 ـ 4 ـ فتح دوباره شهر بُست
پس از رفتن ربيع بن زياد و اخراج جانشين وي توسط مردم، عبدالله بن عامر بن كُريز بن ربيعة بن حبيب بن عبدشمس حاكم خراسان، پسر عمّ خويش عبدالرحمن بن سمرة بن حبيب بن عبدالشمس بن عبد مناف را با سپاهي آراسته به سوي سيستان فرستاد. وي ابتدا وارد زرنج شد و در يكي از روزهاي اعياد پارسيان، قصر مرزبان را محاصره كرد و مرزبان عذر خواسته، در ازاي دو هزار غلام و دو ميليون درهم صلح نمود. سپس عبدالرحمن سرزمينهاي ميان زرنج و كش تا ناحيه هندوستان را تصرف كرد و از ناحيه رخج تا ديار داور را به دست آورد و مردم آنجا را در كوه زور يا زوز به محاصره گرفت و در نهايت با آنها صلح كرد و به بتكده زور داخل شد، دستان بت زرين آن را قطع نمود و دو ياقوت را كه در چشمان بت بود به مرزبان داد و گفت: «بدان از اين بت سود و زياني بر نخيزد».
به گفته بلاذري در فتوح البلدان، عبدالرحمن پس از جريان كوه زور با مردم بُست پيمان صلح بست. البته در منابع ديگر، به تصرف بست يا صلح با مردم آن اشارهاي نشده است، بهطور مثال، ابن اثير پس از گزارش تصرف زرنج، مركز سيستان فقط به تصرف نواحي آن تا كش و از ناحيه رخج تا داون كه به احتمال قوي همان داور باشد، اشاره دارد.
با توجه به اينكه همانند همين متصرفات را بلاذري نقل كرده و از سويي شهر بُست نيز در سرزمين داور و در ملتقاي هيرمند و ارغنداب قرار دارد بنابر اين تصرف دوبارة شهر بُست ـ البته بدون جنگ ـ بسيار محتمل به نظر ميرسد و متصرفات عبدالرحمن از ناحيه زرنج تا آن سوي شهر بُست، يعني زابلستان و رخج ادامه داشته است، حتي ابناثير و همچنين ابن سعد در الطبقات الكبري، دامنه متصرفات وي را تا كابل كشاندهاند.
حكومت عبدالرحمن بر سيستان و نواحي آن تا پايان كار عثمان ادامه داشت و چون خبر كشته شدن عثمان به عبدالرحمن رسيد، وي اُمَير بن أحمر يَشكري را به جاي خويش گذاشت و خود به خراسان نزد عبدالله بن عامر رفت و آنگاه به بصره عزيمت كرد. در اين مدت، دوباره مردم سيستان سر به شورش برداشتند و امراي عرب را بيرون راندند.
1ـ 5 ـ بُست در زمان خلافت اميرالمؤمنين
پس از شورش مردم سيستان در پايان كار عثمان، منطقه سيستان و به تبع آن، شهر بُست به دست امراي محلي اداره ميشد تا اينكه گروهي از راهزنان و شورشيان عرب به سركردگي حسكة بن عتاب حبطي و عمران بن فضيل برجمي كه خلأ قدرت را در منطقه احساس كرده بودند، با توجه به تغييرات در مركز خلافت و دوري منطقه از آن، شرايط حضور خود را در آنجا مهيا ديده بودند، به سوي سيستان حركت كرده و مركز آن را به تصرف خويش در آوردند. آنچنان كه از منابع بهدست ميآيد، اين شورشيان عرب از شهر زرنج و مناطق اطراف آن فراتر نرفته، در نتيجه به شهر بُست نرسيدهاند و اين شهر همچنان در دست امراي محلي اداره ميشده است.
پس از آنكه حضرت علي از جنگ جمل فارغ شد، شخصي به نام عبدالرحمن بن جَزء طائي را به سيستان فرستاد، لكن وي در جنگ با حسكه به شهادت رسيد، لذا حضرت شخص ديگري به نام عون بن جعد بن هبيره مخزومي را روانه سيستان نمود، اما وي نيز در نيمه راه، به دست راهزنان و شورشيان كشته شد. حضرت كه كار را چنان ديد، به عبدالله بن عباس، امير بصره نامه نوشت و فرمان داد كه مردي با چهار هزار سپاهي به سوي ولايت سيستان بفرستد. او هم ربعي بن كاس عنبري را به همراهي حصين بن ابيالحر و ثابت بن ذيالحره حميري به سوي حسكه فرستاد و حسكه در جنگ با ايشان كشته شد و ربعي تمامي بلاد سيستان و متصرفات قبلي مسلمانان، از جمله شهر بُست را به تصرف خويش در آورد. البته در منابع از چگونگي فتح سخن به ميان نيامده است.
ربعي بن كاس تا پايان خلافت حضرت علي و به خلافت رسيدن معاوية بن ابيسفيان و سلسله اموي در سيستان حضور داشت.
تاريخ سيستان در مورد حوادث زمان حضرت علي گزارش ديگري دارد و نويسنده گمنام آن، حاكم منصوب شده از طرف حضرت را فقط عبدالرحمن بن جزء طائي دانسته است كه وي تا آغاز جنگ صفين در سيستان حضور داشته و در اين زمان عبدالرحمن بن سمره از طرف معاويه به سيستان آمده و عبدالرحمن طائي نزد حضرت علي بازگشته است و برخلاف بلاذري در فتوح البلدان و ابناثير در الكامل، هيچ نامي از حاكم ديگر سيستان از جانب حضرت علي، يعني ربعي بن كاس نبرده است.
2ـ دورة امويان
2ـ1ـ فتح مجدد بُست به دست حكام اموي
چون معاويه در سال41 ق به خلافت رسيد عبدالله بن عامر را بر بصره، خراسان و سيستان مسلط نمود، و عبدالله بن عامر، عبدالرحمن بن سمره را كه سابقه حكومت بر سيستان را در زمان خلفاي راشدين داشت، به حكومت سيستان فرستاد. وي علاوه بر فتح دوباره شهرهايي كه شورش كرده بودند، براي اولين بار به فتح كابل دست زد. عبدالرحمن شهر كابل را چند ماه محاصره كرد و به منجنيق بست تا بالأخره توانست اين شهر را كه در زمان خلفاي راشدين در مقابل فاتحان اسلاميمقاومت كرده بود، فتح كند.
پس از تصرف كابل به سوي غرب بازگشته و به طرف شهر بُست رفت. عبدالرحمن كه در زمان عثمان شهر بُست را با صلح به دست آورده بود، اين بار با جنگ اين شهر را گشود. از آنجايي كه شهر بُست پس از حكومتِ نماينده حضرت علي و به حكومت رسيدن امويان، دوباره به دست امراي محلي افتاده يا حاكمان قبلي از حاكم اموي اطاعت نميكرده، از اينرو، عبدالرحمن مجبور به جنگ شده است.
عبدالرحمن پس از تصرف شهر بُست، به سوي شهرهاي رزان، خشك، زرنج و زابلستان لشكر كشيد و در پي شورش مردم كابل، دوباره به اين شهر حمله برد و آن را تصرف نمود.
وي دو سال، همزمان با حكومت پسرعمويش ابن عامر بر بصره، در سيستان حكومت كرد، اما با گماردن زياد ابن ابيه بر بصره از طرف معاويه، عبدالرحمن به بصره بازگشت و زياد در سال 46ق ربيع بن زياد حارثي را كه سابقه حكومت بر سيستان داشت و اولين فاتح شهر بُست بود، به سوي سيستان فرستاد و عبدالرحمن در سال 50 ق در بصره درگذشت.
به گزارش تاريخ سيستان، عبدالرحمن بن سمره در زمان حكومتش بر سيستان، به مهلب ابن ابي صفره سپه سالاري داده او را به هندوستان فرستاد.
2ـ2ـ درگيري حاكمان اموي و رتبيل شاه
چند ماهي از حكومت ربيع بر سيستان نگذشته بود كه كابلشاه (رتبيل) در كابل دست به اقداماتي زد و عربها را از شهر بيرون نمود و كمكم بر زابلستان و رخج در شرق بُست غالب آمد، سپس به سوي شهر بُست حركت كرد. ربيع كه در مركز سيستان (زرنج) حضور داشت، وقتي از اين جريان آگاه شد با گروهي براي مقابله با وي و جلوگيري از پيشروي او به سمت غرب، راهي بُست شد. دو لشكر در بُست به هم رسيدند و اين شهر را به محل جنگ تبديل نمودند كه طي آن رتبيل شكست خورده و به رخج عقب نشست. ربيع به دنبال وي به رخج و ديار داور نيز رفت و رتبيل را به سوي سرزمين هندوان عقب راند و خود به سيستان بازگشت.
در سال 51 ق زياد بن ابيه والي بصره، ربيع را عزل كرده، عبيدالله بن ابي بكره را به جاي وي منصوب نمود. وي نيز به بُست و ديگر شهرهاي سيستان لشكر كشيد و با رتبيل جنگيد. هنگاميكه به رزان در نزديكي كابل رسيد، كار را سخت ديد، از طرفي رتبيل نيز براي سرزمين خويش و كابل امان خواست و در مقابل، يك ميليون و دويست هزار درهم فرستاد. عبيدالله نيز صلح را پذيرفت و دويست هزار درهم آنرا پس فرستاد.
نويسنده تاريخ سيستان، مبلغ صلحنامه را دو ميليون درهم دانسته و گفته است كه در پي اين امان، رتبيل با عبيدالله به زرنج آمد و چون زياد بن ابيه بسيار مشتاق بود تا با رتبيل ملاقاتي داشته باشد، عبيدالله وي را به بصره فرستاد و زياد پس از ملاقات، وي را با خلعت بسيار نزد عبيدالله بازگردانيد.
پس از عبيدالله بن ابي بكره، عبادبن زياد تا پايان خلافت معاويه حاكم سيستان و به تبع آن بُست بود. وي در دوران حكومت خويش در نزديكي بُست با سپاه هندوان جنگيد و پيروز شد.
در دوران خلافت معاويه، شهر بُست به محل جنگ بين منصوبان خلافت اموي (معاويه) و رتبيل (حاكم كابل) تبديل شده بود و مردم بُست روز خوش به خود نديدند. از سويي به نظر ميرسد مردم بُست در اين لشكركشيها شركت داشته، ولي معلوم نيست از كدامين طرف حمايت كردهاند يا اينكه جانب احتياط را نگه داشته و محافظهكارانه عمل كرده باشند.
نكته ديگر در دوران خلافت معاويه اين است كه حاكمان سيستان در تجهيز لشكر براي حمله به هند، از جمله اقدام عبدالرحمن بن سمره كه مهلب بن ابي صفره را به سوي هند فرستاد يا مقابله با حملات هندوان، چنانكه عباد بن زياد در نزديكي بُست با هندوان جنگيد و پيروز شد، نقش داشتهاند، و با توجه به نزديكي و همسايگي شهر بُست با هندوستان و محل اين درگيريها، حضور مردم بُست در اين حملهها و جنگها محتمل به نظر ميرسد، اگرچه در منابع از اين حضور ياد نشده است.
2ـ3ـ شورش مردم بُست در اعتراض به واقعة عاشورا
پس از آنكه يزيد به خلافت رسيد و واقعة تلخ عاشورا به وقوع پيوست، مردم بُست و ديگر شهرهاي سيستان پس از آگاهي از اين ماجرا دست به شورش زدند. عباد بن زياد، برادر عبيدالله بن زياد كه در سيستان حاكم بود، اوضاع را آشفته ديد و حكومت را رها كرده، خود با بيست ميليون درهم از بيتالمال به بصره گريخت. پس از فرار عباد بن زياد، عبيدالله بن زياد برادر ديگرش، يزيد بن زياد را به سيستان فرستاد، اما وي كاري از پيش نبرد و در پي درگيريهاي به وجود آمده، كشته شد.
حاكم بعدي سيستان، طلحة بن عبدالله بن خلف خزاعي، معروف به طلحه الطلحات بود. وي به شهر بُست رفت و سعي كرد به اوضاع آن سر و سامان دهد و اوضاع آشفته آن را آرام كند.
شورشها و نافرمانيهاي مردم بُست و ديگر شهرهاي سيستان در پي واقعه عاشورا همچنان ادامه داشت و تلاش حاكمان اموي و شخص يزيد بن معاويه براي سامان دادن اوضاع به جايي نرسيد، به طوري كه در مدت كوتاه خلافت يزيد پس از واقعه عاشورا، شش بار حاكمان اموي سيستان تغيير كردند، اما كاري از پيش نبردند و هرج و مرج شديدي سراسر سيستان را فراگرفته، هركسي بر ناحيهاي حكم ميراند تا اينكه يزيد بن معاوية در حوران از بلاد شام مرد و پس از وي معاوية بن يزيد براي چهل روز به خلافت نشست و در همان سال 65 ق در شام با مروان بن حكم بيعت شد.
2ـ4 ـ بُست در تصرف عمّال ابنزبير
هم زمان با به خلافت رسيدن مروان بن حكم در شام، عبدالله بن زبير در مدينه از مردم براي خويش بيعت گرفت و اهل عراق نيز با وي بيعت كردند و حكومت بصره و به تبع آن خراسان و سيستان به دست عبدالله بن زبير افتاد. اين در حالي بود كه آخرين حاكم سيستان در زمان يزيد بن معاويه، در پي ناآراميهاي پس از واقعه عاشورا كه از مهار آنها ناكام مانده بود، پس از مدتي درگذشت و پيش از مرگ او يزيد مردي از طايفه يشكُر را والي سيستان كرد كه با مخالفت قوم ديگر ساكن به نام مُضَر واقع شد. در منابع علت خاصي براي اين مخالفت ذكر نشده است، اما به نظر ميرسد قوم مُضَركه از عربهاي شمالي بودند، حكومت مردي از طايفه يشكر كه جنوبي و يمني بود را برنتافته، در نتيجه وي را از مركز سيستان بيرون كردند. از اين پس ميان اين اقوام آتش تعصب درگرفت و هر قوم در شهري كه مقرشان بود غالب گرديدند.
هنگامي كه عبدالعزيز بن عبدالله بن عامر از طرف عبدالله بن زبير به حكومت سيستان منصوب و وارد زرنج شد، خبر آمد كه مردم بُست شورش كردهاند. عبدالعزيز ناچار به سوي بُست لشكر كشيد و پس از سركوب شورش به زرنج بازگشت و تا سال 73 ق از طرف عبدالله بن زبير بر سيستان حكم راند. در اين سال عبدالله بن زبير در جنگ با حجاج بن يوسف ثقفي كشته شد و خليفه وقت اموي، عبدالملك بن مروان حكومت عراق و خراسان و سيستان را به حجاج سپرد. حجاج نيز امية بن خالد را به حكومت سيستان منصوب كرد و او فرزندش عبدالله را جانشين خود در سيستان نمود. عبدالله نيز پس از مدتي به بُست رفت و با رتبيل كه در زابلستان، درشرق شهر بُست حضور داشت و مشكلات فراواني را براي حكومت امويان ايجاد ميكرد، جنگيد. چون كار بر وي سخت شد، يك خروار زر هديه نزد عبدالله فرستاد و ضمانت نمود كه ديگر قيام نكرده، جنگ نكند و در ازاي دو ميليون درهم صلح نمود. بعضي منابع، مبلغ صلحنامه را يك ميليون درهم نوشته و آوردهاند:
چون عبدالله به شهر بُست رسيد، رتبيل نماينده جديد فرستاد و درخواست صلح نمود و هزار هزار درهم بذل كرد. عبدالله نپذيرفت و گفت: اگر اين رواق (رواق بُست) را براي من پر از زر كند، ممكن است، برگردم و گرنه هرگز بر نميگردم. او جوان بود و مغرور. رتبيل هم بلاد را براي او تهي كرد و خود عقب نشست و عبدالله داخل شد كه ناگاه درها و معابركوهستان را بر او بستند، عبدالله درخواست كرد كه راهش را باز كنند تا برگردد، ولي رتبيل قبول نكرد و گفت: سيصد هزار درهم ميگيرد و صلح ميكند، به شرط آنكه عبدالله عهدنامه بنويسد كه هرگز بلاد ما را قصد نكند و تا زماني كه ما امير هستيم آن را آتش نزند و خراب نكند. عبدالله ناگزير پذيرفت و چون خبر آن به عبدالملك بن مروان رسيد او را از حكومت معزول نمود.
به اين ترتيب، شهر بُست مرز بين حكومت رتبيل و حكومت اموي شد و بيشتر جنگها و درگيريهاي بين اين دو در اطراف اين شهر اتفاق ميافتاد.
2ـ5 ـ حركت ابن اشعث
در سال 78 ق حجاج، عبيدالله بن ابي بكره را به حكومت سيستان منصوب نمود. وي يك سال را با رتبيل در صلح گذراند و رتبيل نيز خراج ميپرداخت، هرچند گاهي در آن تعلل ميورزيد تا اينكه حجاج دستور حمله به رتبيل و تصرف بلادش را براي او صادر كرد. عبيدالله پسرش به نام مغيره را به جاي خويش در زرنج گذاشت و به سوي شهر بُست حركت كرد، ولي در جنگ چندان پيروز نبود و در ازاي هفتصد هزار درهم، مجبور به صلح شد. عبيدالله در بُست درگذشت و در همانجا مدفون شد و به گزارش تاريخ سيستان مدفن او هماكنون در شهر بُست است.
خليفة بن خياط كه در تاريخ خويش نتيجه اين جنگ را شكست عبيدالله دانسته و آن را فاجعه دردناكي براي خليفه شمرده، گفته است كه خليفه به استاندار عراق، حجاج دستور داد تا سپاهي براي تأديب رتبيل اعزام كند. حجاج سپاه بزرگي ترتيب داد، به نام «جيش الطواويس» و فرماندهي آن را به عبدالرحمن بن محمد اشعث سپرد و در سال 82 ق به سوي سيستان فرستاد. ابن اشعث هنگاميكه به سيستان رسيد به بُست رفت و در آنجا اقامت گزيد، سپس به قصد نبرد با رتبيل، به سمت كابل حركت كرد، ولي چون در سرزمين و بلاد وي پيش رفت، از مكر و تدبير جنگي رتبيل به هراس افتاد و به شهر بُست بازگشت و به حجاج نوشت كه بازگشته و جنگ با رتبيل را به سال آينده موكول كرده است. وي در پاسخ ابن اشعث نامهاي تهديدآميز به وي نوشت و مجدداً دستور حمله به رتبيل را صادر كرد. ابن اشعث كه از قبل نيز رابطه خوبي با حجاج نداشت، اين تهديد حجاج را اهانت سنگيني نسبت به خود قلمداد نمود، و مردم بُست و ديگر مناطق سيستان و همچنين سپاه خويش را بر ضد حجاج تحريك نمود و براي خود از آنان بيعت گرفت. ابن اشعث براي برانگيختن احساسات مردم و سپاهيانش عليه حجاج، او را متهم به بيديني نمود و سپس به قصد خلع حجاج به سوي عراق حركت كرد.
ابن اشعث قبل از حركت با رتبيل صلح نامهاي نوشت مبني بر اينكه رتبيل در مناطق خويش آزادي عمل بيشتري داشته باشد و اگر ابن اشعث بر حجاج پيروز شد، رتبيل را از دادن خراج معاف كند و اگر شكست خورد، رتبيل از او حمايت كرده، او را امان دهد.
ابن اشعث ابتدا در شوشتر در نزديكي اهواز با لشكريان حجاج روبهرو شد و آنان را شكست داد و درپي آن به بصره وارد شد، اما حجاج چندي بعد وي را در زاويه، نزديك بصره شكست داد. ابن اشعث ناچار بصره را ترك كرد و به سوي كوفه رفت، حجاج نيز در پي وي به سوي كوفه لشكر كشيد و در ديرجماجم با وي درگير شد.
در روزهاي ابتدايي جنگ، پيروزي با ابن اشعث بود، ولي با درخواست كمك حجاج از عبدالملك بن مروان و فرستادن سپاهي از سوي وي، ابن اشعث به سختي شكست خورد و به سوي سيستان گريخت و خواست وارد شهر زرنج شود كه عامل وي در آنجا حكومت ميكرد. وي عبدالله بن عامر از بنيمجاشع و از قبيله بنيتميم بود كه در شهر را بست و ابن اشعث را راه نداد. ابن اشعث نيز ناچار عازم شهر بُست شد كه شخصي به نام عياض بن عمرو يا عياض بن هميان بن هشام سدوسي و يا به نقل طبري، عياض بن هميان ابوهشام بن عياض سدوسي در آنجا حكومت ميكرد كه از قبيله بكر بن وائل بود. وي از ابن اشعث استقبال كرد و او را وارد شهر نمود، اما در واقع ميخواست وي را به حجاج تسليم كند يا بكشد تا به اين وسيله خود را به حجاج نزديك كند. هنگام ورود ابن اشعث به بُست، رتبيل براي استقبال وي به شهر بُست داخل شد و حاكم بُست را از اقدامش منحرف نمود و گفت: اگر به ابن اشعث آزاري برساند وحتي تار مويي از وي كم شود عرصه را بر وي تنگ ميگيرد و او را همراه كسان و فرزندانش خواهد كشت و اموالشان را به غارت برده، بين لشكريان تقسيم خواهد كرد. حاكم بُست، از اين تهديد رتبيل هراسيد و ابن اشعث را آزاد گذاشت. ابن اشعث مدتي به عنوان نماينده رتبيل در شهر بُست حكومت كرد و عامل وي در اين شهر بود، سپس به سرزمين رتبيل رفته، نزد او ماند.
ياران ابن اشعث بعد از اين قضايا به هرات و زرنج لشكركشيده و جنگيدند، اما سرانجام براثر تهديد حجاج و تدبير شخصي به نام عبيد بن ابيسبيع كه نزد رتبيل نفوذ داشت، با همراهي حاكم سيستان و بُست (عمارة بن تميم) كه در اين هنگام در بُست مقيم بود، ابن اشعث و برادرش قاسم را در بند كردند و خواستند كه وي را نزد حجاج بفرستند كه در ناحيه رخج خود را از بام انداخت و كشت. به اين ترتيب، حركت ابن اشعث در سال 85 ق پايان يافت.
2ـ 6ـ قدرتگيري خوارج
در سراسر دورة حكومت امويان، مناطق جنوب شرقي ايران، از جمله سيستان و شهر بُست و توابع آن، پذيراي گروههاي خوارج بود. اين مناطق به دليل فاصله زياد از مركز حكومت، اوضاع خاص جغرافيايي، عدم تسلط كافي حكومت مركزي بر اين مناطق و بافت عمدتاً غير شهري آن از سويي، و درهم پاشيدگي اوضاع سياسي ـ اجتماعي كه در قرن اول هجري در نتيجه سقوط نظام پيشين و ورود اعراب به داخل اين مناطق بود از سويي ديگر، زمينه مساعد براي ظهور و قدرتگيري گروههايي در اين منطقه، از جمله خوارج را فراهم آورد.
رفتار متعصبانه اعراب اموي با غير عرب و اعمال تبعيض در دوران اموي و روحيه مساوات طلبي مردم منطقه، نياز متقابلي بين مردم بومي و خوارج به وجود آورده و موجبات همكاري خوارج و مردمان منطقه را در پي داشت. اولين حركتهاي قابل ملاحظة خوارج در منطقه در زمان حجاج و خلافت عبدالملك بن مروان بود كه ظلم و تعدي به حد اعلاي خود رسيده بود. حجاج پس از مرگ ابن اشعث و سركوب شورش وي، عمارة بن تميم را از حكومت سيستان عزل، و شخصي به نام مسمع بن مالك را به حكومت سيستان فرستاد. در زمان حكومت مسمع، شخصي از خوارج به نام ابوخلدة خارجي بر ضد وي قيام نمود، اما در مقابله و جنگ با مسمع شكست خورد و قيامش سركوب شد. هرچند ابوخلده كاري از پيش نبرد، اما اين حركت از جانب خوارج، نشانه نفوذ و قدرتگيري آنها در منطقه بود و آنها را براي اولين بار به صحنه سياسي ـ نظامي منطقه وارد كرد.
پس از حكومت عبدالملك بن مروان و در زمان خلفاي بعدي اموي، خوارج روز به روز بر قدرت خويش در مناطق اطراف بُست و زرنج افزودند تا اينكه در زمان خلافت هشام بن عبدالملك قدرت را در شهر زرنج به دست گرفتند و قضاوت را به معمر بن عبدالله كه محدثي سيستاني بود، سپردند. اگرچه در منابع، گزارشي در مورد شهر بست و اينكه در اين زمان تحت سيطره خوارج بوده است، وجود ندارد، اما ميتوان گفت كه عموماً مناطق سيستان در اين زمان تحت سيطره و قدرت خوارج بوده است.
چون خبر قدرتگيري خوارج در سيستان به هشام خليفه اموي رسيد، وي شخصي به نام اصفح بن عبدالله شيباني را در سال 108 ق به سيستان فرستاد. وي در جنگي كه پس از 23 سال صلح و متاركه با رتبيل داشت زخمي شد و پس از مدتي درگذشت و در نتيجه نتوانست از قدرت خوارج بكاهد و به گزارش تاريخ سيستان در اين زمان خوارج بسيار قدرت يافتند و قدرت عمال حكومت اموي محدود به شهرهاي بزرگ، همچون زرنج و بُست ميشد و در بقيه مناطق، خوارج قدرت را در دست داشتند. اين وضع تقريباً تا پايان خلافت اموي و حتي زمان خلافت عباسي ادامه داشت.
2ـ7ـ اختلافات قومي اعراب ساكن در شهر بُست و زرنج
پس از آنكه وليد بن يزيد بن عبدالملك در سال 125 ق به خلافت رسيد، عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز را به حكومت عراق، خراسان و سيستان گمارد و او نيز حرب بن قطر ]قطن[ هلالي را به سيستان فرستاد. در همان سال عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، معروف به ذي الجناحين بر عبدالله بن عمر شورش نمود و عبدالله بن عمر به جنگ با او برخاست. ذوالجناحين به سوي سيستان رفت و حرب، حاكم سيستان چون نميخواست با او بجنگد، سيستان را به سواد بن اشعث سپرد و خود از سيستان خارج شد. چون خبر به عبدالله بن عمر رسيد محمد بن مروان را در سال 126 ق به سيستان فرستاد.
پس از مدتي وليد بن يزيد مرد و يزيد بن وليد بن عبدالملك در سال 126 ق جايش نشست و حكومت عبدالله بن عمر را تأييد نمود. وي نيز حرب بن قطن را دوباره به دليل آنكه مردم سيستان وي را خوش داشتند، به سيستان فرستاد. پس از مدتي يزيد مرد و ابراهيم بن وليد خليفه شد. در اين دوره نيز حرب بن قطن همچنان حاكم سيستان بود و دوام حكومت وي بر سيستان به دليل خوشرفتاري و رضايت مردم سيستان از وي بود تا اينكه فتنه بزرگي از جانب اعراب ساكن در سيستان بروز نمود و ميان دو قبيله مهم اعراب، يعني بنيتميم و بنيبكر بن وائل جنگ و درگيري شروع شد و تمام سيستان به طرفداران اين دو گروه تبديل شدند. حرب حاكم سيستان در پي اين قضيه بر جان خويش بيمناك شد و بار ديگر سوار بن اشعر را جانشين خويش نمود و خود فرار را برقرار ترجيح داد. عبدالله بن عمر چون از اين امر آگاه شد، سعيد بن عمرو را كه از آل سعيد بن عاص بود، به سيستان فرستاد. وي در زرنج، مركز سيستان كه بيشتر بنيتميميها در آن ساكن بودند، وارد و ساكن شد.
در سويي ديگر در شهر بُست كه بني بكر بن وائل حضور چشمگيري داشتند، شخصي به نام بحتري بن سهلب كه از جانب خليفه اموي آمده بود، اقامت داشت. پس از مدتي بين اين دو قبيله به رهبري سعيد بن عمرو و بحتري بن سهلب، جنگ شديدي درگرفت. مردم سيستان كه از اين وضع درمانده بودند، هر دو را از سيستان بيرون كردند و سوار بن اشعر را به امارت نشاندند. در پي اين درگيريها، سوار در همان ماه اول حكومت خود، كشته شد و اين غوغا همچنان ادامه داشت تا اينكه ابراهيم، خويش را از خلافت عزل نموده و مردم با مروان بن محمد كه آخرين خليفه اموي است، بيعت كردند.
نتيجه
با وجودي كه شهر بُست حدود سال 30 ق توسط مسلمانان فتح شد، اما تا زمان معاويه هم چنان نافرمان بوده و چندين بار مجدداً فتح شد. بعد از دوران معاويه نيز اغلب محل تجمع مخالفان نظام اموي بود.
يكي از مشكلات اعراب در منطقه، درگيري با خاندان رتبيل (حكام محلي زابلستان) بود. سركشي و عصيان خاندان رتبيل اين امكان را براي مردم بومي بُست فراهم ميآورد كه سر از اطاعت بر دارند وحتي عمال خليفه را از آن ديار برانند. به اين ترتيب، رتبيل چنان در منطقه تأثيرگذار بود كه در زمان حكومت حجاج بن يوسف ثقفي، حجاج عامل سيستان را با رضايت او انتخاب كرد.
اين در حالي بود كه اختلافات قبايلي بين اعراب مستقر در بُست و سيستان، يعني قبايل بكر بن وائل و بنوتميم كه اختلافات عميقي با هم داشتند، بر دامنه تشنج اوضاع ميافزودند. اين امر مانع استقرار قدرتي متمركز و تابع خلافت ميشد، زيرا اغلب حكاميكه مستقيم يا غير مستقيم از سوي خلافت به اين منطقه ميآمدند با مخالفت يكي از دو قبيلة مذكور روبهرو ميشدند. بديهي است اين تشنجات به انضمام شرايط جغرافيايي، دوري از مركز خلافت، صعب العبور بودن جادههاي ارتباطي و اوضاع نابسامان سياسي ـ اجتماعي منطقه، زمينههايي بودند كه امكان پناه بردن مخالفان حكومت وقت به اين مناطق و احتمالاً پيريزي قيام و شورش عليه نظام اموي را فراهم ميساخت.
از جملة اين مخالفان خوارج بودند كه در مرحلة سوم از فعاليتهاي خويش در ايران به نقاط دوردستي مانند بُست عقب نشستند و به اشاعه ايدئولوژي خود در اين منطقه پرداختند. اين گروه، منشأ عربي ـ اسلامي داشت و برخي از مردم منطقه به سوي آنها روي آوردند و در جو ظلم و خفقاني كه حاكمان اموي براي مردم منطقه پديد آورده بودند، آنها را نجاتبخش خويش تلقي ميكردند، بهويژه كه بنابر بعضي اطلاعات موجود، خوارج نه تنها مانع دريافت خراج و ماليات ميشدند، بلكه خود نيز از مردم چيزي مطالبه نميكردند. اغلب هواداران خوارج در بُست از ميان روستاييان و اقشار فرودست جامعة شهري بودند و افراد متمكن و برجستة اجتماع كمتر ميتوانستند با خوارج همراهي مؤثري داشته باشند و به همين علت بود كه قدرت خوارج بيشتر در روستاها و حومة شهرها نمود و بروز داشتند و آنان كمتر توانستند بر شهرها تسلط يابند و اگر هم يافتند بسيار زودگذر بود.
عامل ديگري كه بر دامنه تشنج اوضاع در سيستان و به خصوص شهر بُست ميافزود، دستههاي موسوم به مطوعه يا غازيان بودند كه براي بسط اسلام در سرزمينهاي مشركان، از جمله غور، زابلستان و سند و نيز براي مقابله با خوارج، به طور داوطلبانه و از روي علاقه لباس رزم ميپوشيدند و حتي بدون دستور مستقيم از خلافت، دست به جهاد ميزدند. اين گروه شبه نظامي گاه خود موجب ناامني و هرج و مرج شده و به تدريج قدرتي مستقل به موازات حاكميتهاي مختلف موجود در منطقه و شهر بُست شدند و به رغم اينكه حامي و مؤيد نظام خلافت بودند بعضي اوقات اسباب نگراني حكام و واليان را فراهم ميكردند. با توجه به اين مشكلات خلافت اموي هيچگاه نتوانست قدرت خويش را در منطقه تثبيت كند و به ثبات قابل قبول دست يابد.
- ـ ابن اثير، عزالدين ابوالحسن علي بن ابي الكرم شيباني، الكامل في التاريخ، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1408 ق.
- ـ ابن كثير، اسماعيل بن كثير، البدايـة والنهايه، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.
- ـ ابن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر.
- ـ ابي زيد بلخي، احمد بن سهل، البدء والتاريخ، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417 ق.
- ـ ابن خياط، ابوعمرو بن ابي هبيره، خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، نجف، ]بينا[، 1967 م.
- ـ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمي مغربي، تاريخ ابن خلدون، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1419 ق.
- ـ ذهبي، شمسالدين محمد بن احمد بن عثمان، العبر في خبر من غبر، بيروت، دارالفكر، 1418 ق.
- ـ ابن اعثم كوفي، احمد بن علي، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374، چاپ دوم.
- ـ بلاذري، ابي الحسن، فتوح البلدان، بيروت، دار الكتب العلميه، 1398 ق.
- ـ تركمنيآذر، پروين و صالح پرگاري، تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي ايران در دورة صفاريان و علويان، تهران، سمت، 1380، چاپ دوم.
- ـ حبيبي، عبدالحي، جغرافياي تاريخي افغانستان، پيشاور، مركز نشراتي ميوند، 1378، چاپ دوم.
- ـ طبري، ابي جعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم والملوك (تاريخ طبري)، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ق، چاپ دوم، ج 3 و 5.
- ـ غبار، مير غلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ، قم، احساني، 1375.
- ـ ميري، مهدي و حميد حسنعليپور، پيشينه تجارت در شهر سوخته، دانشگاه زابل، 1382.
- ـ نويسنده نامعلوم، تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعراي بهار، تهران، انتشارات پديده خاور، 1366، چاپ دوم.
- ـ يعقوبي، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1412 ق.