روابط خاندان باو با سلاجقه و قدرت سیاسی تشیع امامیه در سدههای پنج و ششم هجری / مصطفی معلمی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
گزارش برخي منابع كهن حاكي از آن است كه شيعه دوازده امامي در مقايسه با تمام فرقههاي شيعي، در قرنهاي پنجم وششم هجري بيشترين پيرو را داشته است. همچنين برخي منابع، بسياري از جمعيت مازندران را در سده پنجم هجري شيعه دوازده امامي دانستهاند. گفتني است دو سده ياد شده، مقارن است با حكومت آلباو در نوبت دوم خويش كه به «ملوكالجبال» و «اسپهبدان» شهرت داشتند. خاندان باو در مقاطعي از سده نخست هجري تا سده هشتم هجري بر گيلان و طبرستان حكومت كردهاند. باو خود از رجال سياسي ـ نظامي پادشاهي ساسانيان بوده است. او در پي ورود اعراب به ايران از ساسانيان كناره گرفت و به آتشكده كوسان كه در ميانه راه ساريه به تميشه بود، رفته و مشغول عبادت شد. با نابساماني اوضاع در ايران و از بين رفتن اقتدار پادشاهي ساسانيان، تركان غز كه هر از چند گاهي به جرجان و طبرستان هجوم ميآوردند، اين بار نيز فرصت را مغتنم شمرده و غارت اين نواحي را آغاز كردند. در اين ميان، مردم طبرستان، باو را به رهبري برگزيده و با او پيمان بستند تا از اوامرش سرپيچي نكنند. باو نيز با تدبير و فرماندهي خويش هجوم تركان را متوقف كرد. حكومت باونديه از اين زمان آغاز و البته با وقفهاي گاه بسيار طولاني تا قرن هشتم ادامه يافت.
در مجموع، سه دوره براي باونديه شناخته شده است: دوره نخست از 45 ـ 397 ق، دوره دوم از 466 ـ 606 ق و دوره سوم از 635 ـ 750 ق. چنين به نظر ميرسد كه ميان افزايش و فزوني شمار دوازده اماميها و به قدرت رسيدن آل باو در دوره دوم حكومتشان رابطهاي مستقيم و معنادار وجود داشته است.
گرچه هيچ گزارشي درباره نخستين فرد موجه (حاكم يا غير حاكم) از خاندان باو كه به مذهب دوازده امامي گرويده، وجود نداشته يا دستكم نگارنده آن را نديده است، اما با توجه به قرايني ميتوان گفت كه اين خاندان از اوايل قرن پنجم هجري به بعد شيعه دوازده امامي بودهاند.
تشيع اماميه در مازندران
شمار شيعيان دوازده امامي در مازندران رشد آهسته خود را از سده چهارم هجري آغاز كرد و به طور پيوسته تا سده هفتم تداوم يافت. با تكيه بر مستندات تاريخي ميتوان گفت در طليعه سده هشتم هجري قاطبه اهالي مازندران شيعه دوازده امامي بودهاند. گرچه بحث درباره آغاز ورود انديشه دوازده امامي به مازندران مقصود اين مقال نيست، اما يادكرد اجمالي از پيشينه آن در مازندران براي ورود به سده پنج و شش هجري ضروري است.
حضور جناب عبدالعظيم حسني در طبرستان در سده سوم هجري، وجود شماري از پيروان امام حسن عسكري در استرآباد، احتمال بسيار قوي درباره دوازده امامي بودن ناصر كبير(م 304 ق)، دوازده امامي بودن قطعي يكي از فرزندان ناصر كبير، حضور علماي سادات امامي مذهب در اين ديار، مثل حسن بن حمزه علوي(م 385 ق)، وجود خاندان جرير(بنوجرير) در مازندران كه به تشيع امامي شهره بودند، مكاتبات شيخ مفيد با سيدي جليلالقدر از طايفه اماميه در ساريه و نوشتن كتاب المسائل السرويه در پاسخ به آن سيد، پاسخ به سؤالهاي شيعيان در قالب رسالهاي با عنوان المسائل المازندرانيه از سوي شيخ مفيد، پاسخ به سؤالهاي شيعيان باز هم در قالب رسالهاي با عنوان المسائل الطبريه از سوي سيد مرتضي، وجود خاندان شهرآشوب سروي در مازندران، و وجود شاعري معروف به نام ابوالعلاي سروي در مازندران كه به تشيع دوازده امامي شهره بوده است، نشان دهنده زمان و چگونگي ورود انديشه اماميه در مازندران (طبرستان) است.
همانگونه كه اشاره رفت، اين مقال در پي كاوش در سرچشمههاي پيدايش انديشه اماميه در مازندران نيست، اما از آن جا كه در سده پنجم و به ويژه ششم هجري شاهد حضور پر توان امامي مذهبان در حوادث ايران هستيم ذكر مقدمه فوق ضروري بود.
در آغاز سده پنجم هجري سه خاندان بزرگ در مازندران داعيهدار حكومت بر آن بودهاند: نخست، باقيمانده آلبويه كه رمقي در او نمانده و تاب رويارويي با آلزيار را از دست داده بود، دوم، باونديه كه با وجود خويشاوندي با آلزيار، به سبب اختلاف مذهب و نيز رقابت بر سر مازندران به كوهستان پناه برده و توان لازم براي مقابله با زياريان را نداشتند و سوم، زياريان كه غزنويان آنان را تابع و خراجگزار خويش كردند و سلاجقه به كلي ولايت را از ايشان گرفتند وكارگزاران جديدي را در مازندران گماشتند. در اين ميان، باونديه كه مقر اصلي حكومت و زندگي آنان كوهستان شهريار كوه بود، هنگام خطر به كوهستان پناه ميبردند و اين گونه از استيصال كامل در امان ماندند.
وضعيت شيعيان دوازده امامي در حكومت باونديان
از اوايل سده پنجم هجري شمار شيعيان اماميه در مازندران رو به فزوني گرفت و در طليعه سده ششم، قدرت جديد سياسي ـ اجتماعي و نظامي با محوريت آلباوند( امامي مذهب) پديد آمد.
فعاليتهاي تبليغي علماي اماميه در شهرهاي مختلف مازندران موجب گرايش مردم به انديشه اماميه شد. گزارشهاي متعددي نشان ميدهد كه دانشمندان امامي مذهب در آمل، ساريه، استراباد، ارم و ديگر مناطق مازندران، مجالس حديث، وعظ و مناظره بر گزار ميكردند.
ابن اسفنديار درباره يكي از رجال مازندران آورده است:
سيد زاهد، عالم متقي شرف الدين كه مرقد او به مدرسه امام خطيب مقابل مشهد سر سه راه است، اظهار مذهب اماميه و بطلان مذهب زيديه از شرف الدين قدرت گرفت در آن حدود، و الله اعلم.
سمعاني نيز گزارشي درباره يكي از علماي برجسته دوازده امامي به نام ابوجعفر مهدي بن ابي حرب مرعشي (م 539 ق) آورده است. وي به سال 462 ق در دهستان به دنيا آمد. به اعتراف سمعاني، او شهرهاي مختلف اسلامي را در پي دانش درنورديد و در پايان در شهر ساريه رحل اقامت افكند. شيخ طبرسي (م پس از 539 ق) از اين عالم با تعبير «السيد العالم العابد» ياد كرده است. سمعاني نيز او را غالي معرفي كرده است. بديهي است اين به سبب تشيع دوازده امامي اوست. سالهاي اقامت عالم ياد شده در شهر ساري دقيقاً با حكومت علي بن شهريار بن قارن مقارن بوده است. اين امر به قرينه ارتباط علي بن شهريار با علماي دوازده امامي، نشان دهنده پيدايش فضاي مناسب براي گسترش انديشه اماميه در مقياس گسترده است.
شيخ طبرسي كه استاد ابن شهراشوب (م 588 ق) بوده و قبرش در قريه شيخ كلي شهرستان قائمشهر واقع است، دقيقاً در دوره حكومت باونديه به امر تبليغ و تعليم در مازندران اشتغال داشته است. وي در فضاي باز فرهنگي پديد آمده در دوره باونديه، كتابي با نام الاحتجاج را به رشته تحرير در آورد كه در كمتر از چند سال مورد توجه محافل شيعي قرار گرفت.
به درستي روشن نيست مذهب تشيع دوازده امامي در چه زماني و چگونه در ميان باونديه راه يافت، اما ـ همانگونه كه اشاره رفت ـ با توجه به قرايني ميتوان دريافت كه زمان آن، نيمه نخست سده پنجم هجري بوده است. در تشيع اثناعشري حاكمان باوندي در دوره دوم هيچ ترديدي وجود ندارد؛ زيرا جناب عبدالجليل رازي صاحب كتاب بعض مثالب النواصب معروف به النقض، در سراسر كتاب خويش از ايشان به عنوان پادشاهان امامي مذهب ياد ميكند. رازي در پاسخ به نويسنده بعض فضائح الروافض كه رافضيان را در زبوني به يهوديان تشبيه كرده، چنين آورده است:
... و ملوك مازندران چون شهريار و قارن و گردبازو و اسپهبد علي و شاه رستم بن علي در جهانداري و قلعه گشايي و لشكركشي و دشمن كشي و فضل و بذل وعقل وعدل و قتل از آفتاب، معروفتر و مقبول حضرات سلاطين و خويشان
آل سلجوقاند و آن خاندان برقرار و قاعده است عمرها الله ببقائه.
همو در مباهات به اقدام شاه رستم بن علي در سركوب ملاحده نوشته است:
بتأييد الهي و بركت مصطفي ـ صلوات الله عليه ـ و مرتضي فتحي شاعي روي بداد و شاه شاعي امامي باقبال صاحب الزمان مهدي بن الحسن العسكري از مازندران برآمد با عدت و آلت و ساز و قوت و نصرت و شوكت كه كوه گران از هيبت آن شاه كوس ميكرد و فتح ظفرش بهر حركت زمين بوس ميكرد تا آن قلعه بتاييد الهي بستد وآن كلاب جهنم و خنازير جحيم را طعمه سگان و گرگان كرد و روي رايت با حدود استراباد و گرگان كرد.
او در پاسخ به اين ايراد كه امرا و تركان نايبان خلفاي اهل سنت هستند، ولي امام غايبِ رافضيان كجاست و يا نايبي ندارد چنين آورده است:
و اگر مسلم شود كه امرا و تركان نائبان حضرت خلافتاند بقمع ملاحده عالم و او مستغني است از حركت، كذلك شاه شاهان شرف الملوك و پدرش ملك مازندران واسلاف ايشان همه نائبان مهدي ـ عليهالسلام ـ اند و بيست و هفت هزار ملحد قح در عدد آمدهاند كه ايشان هلاك كردهاند و با غيبت
مهدي ـ عليهالسلام ـ خطبه و سكه بنام او ميكنند تا داند كه او نيز با وجود چنين شحنگان در توقف معذور است.
با چنين گزارشهاي روشن و صريح به راحتي ميتوان دريافت كه باونديه در دوره دوم نهتنها معتقد به تشيع اثناعشري بودهاند، بلكه در نگاه ديگران آنان نماينده امام زمان به شمار ميرفتهاند. از همين رو ميتوان سابقه تشيع اين خاندان را به پيش از سده پنجم هجري دانست.
باونديه در شهر ارم در منطقه كوهستاني شهرياركوه ميزيستند. در منابع، هر جا از اين شهر ياد شده است، ويژگي بارز آن را تشيع تمام اهالي آن دانستهاند. پس از زوال زياريان و غزنويان و روي كار آمدن سلاجقه، دوران تازهاي براي مازندران رقم خورد. طغرل سلجوقي به نواحي دشت مازندران تاخت و تاز كرد، اما از نفوذ به مناطق كوهستاني بازماند. او نايبي از جانب خويش در مازندران گماشت و تنها به اخذ خراج از اين منطقه بسنده كرد و رو به سوي مناطق غربي ايران نهاد. خروج طغرل از مازندران و ضعف گماشته او موجب شد عدهاي از تركان غز به مناطق مختلفي از مازندران هجوم آورده و به چپاول و كشتار مشغول شوند. درگيريهاي عراق، بهويژه بغداد مجالي براي طغرل باقي نگذاشت تا به اوضاع آشفته مازندران سر و سامان دهد. خلأ قدرت سياسي حاكم در مازندران، فرصتي مناسب براي ظهور مجدد باونديه پديد آورد.
متأسفانه تاريخهاي محلي مازندران درباره حوادث نيمه دوم سده پنجم هجري اطلاعات اندكي به ثبت رساندهاند. نخستين رويارويي باونديه با سلاجقه كه اخبار آن را ابناسفنديار گزارش كرده است، به دوره درگيري ميان بركيارق و محمد، پسران ملكشاه سلجوقي برميگردد. پس از مرگ ملكشاه سلجوقي ميان بركيارق، وليعهد و برادرش محمد نزاع در گرفت. اين دو برادر از سال 492 ـ 498 ق پنج بار برابر يكديگر مصاف دادند تا اينكه بركيارق بر اثر بيماري درگذشت و سلطنت به دست محمد افتاد. در اين سالها حسامالدوله شهريار بن قارن از بركيارق حمايت ميكرد.
سلطان محمد پس از به قدرت رسيدن به فكر سلطه بر مازندران و گوشمالي دادن اسپهبد حسامالدوله افتاد. طبق عادت مألوف سلاطين، پيغام تندي به او فرستاد كه:
بايد پيش خدمت ما آيي كه اگر تقاعد و تخلفي روا داري ولايت از تو باز ستانم. اسپهبد از اين پيغام برآشفت و در پاسخ گفت: ولايت اينجا نهاده است هر كه را خواهد بگويد تا بفرستد، مرا رغبت خدمت او نيست.
پاسخ صريح و تند اسپهبد از يك سو، نشان ميدهد او به خوبي از ضعف سلاجقه آگاه بوده و از سوي ديگر، گوياي برخورداري حسامالدوله از پشتوانه قوي مردمي بوده است.
نخستين نبرد سلاجقه با باونديه
سلطان محمد سلجوقي تهديد خويش را عملي كرده، سپاهي پنج هزار نفري به فرماندهي سنقر بخاري به مازندران گسيل داشت.امراي سلجوقي به مناطقي از مازندران كه اميد كمك از آنان ميرفت نامه نوشتند و از مردم خواستند تا سپاه سلجوقي را ياري كنند. سنقر از راه لارجان به آمل رسيد. اهلسنت آمل نزد سنقر آمده وگفتند: «ما به ساري ميآييم تا رافضيان را كشيم».
اسپهبد در آرم منزل داشت.برابر روايت ابن اسفنديار، امير مهدي لفور به اتفاق امرا و سرشناسان شهريار كوه نزد اسپهبد در آرم اجتماع كردند. آنها تصميم گرفتند تا با سنقر بيرون شهر ساري مصاف دهند. در اين مصاف، سپاه سنقر در عين حاليكه از نيروهاي محلي نيز بهره ميبرد، شكست سختي خورد.نخستين رويارويي سلجوقيان با باونديه با تلخكامي براي آنان پايان يافت. سنقر نزد سلطان محمد بازگشت و گفت: «بتركتاز و حشم ما بدان ولايت هيچ بدست نداريم الا بلطف و ساختگي».
منابع تاريخي كه به اخبار سلاجقه پرداختهاند به اين رويارويي و شكست، هيچ اشارهاي نكردهاند. از گزارشهاي منابع درباره سلاجقه چنين برميآيد كه سلطان محمد تعصب بسياري بر ضد شيعيان امامي مذهب داشته است.
سلطان محمد سلجوقي با دريافت خبر هزيمت سپاهش در مصاف با باونديه، پيغام دومي براي اسپهبد فرستاد. او مدعي شد: «ما سنقر بخاري را نفرموديم كه با تو مصاف دهد». سلطان در اين پيام از حسامالدوله درخواست كرد تا يكي از پسرانش را نزد سلطان بفرستد.حسام الدوله موضوع را با پسرانش در ميان نهاد. از ميان آنها علاءالدوله علي پذيرفت كه نزد سلطان رود. حسامالدوله سپاهي سه هزار نفر فراهم كرد و همراه پسرش نزد سلطان روانه ساخت. نكته مهم در اين ماجرا آن است كه حسامالدوله «سيدي مصلح و با ديانت منتهي نام از فرزندان اميرالمومنين ـ ـ باتابكي او پديد كرد». علاءالدوله در اصفهان با سلطان محمد ديدار كرد. امراي دولت سلجوقي اسپهبد علي را بر آن داشتند تا با سلطان خويشي كند، ولي اوچنين كاري را براي خويش مصلحت نديد، بلكه برادر بزرگتر خود، نجمالدوله را پيشنهاد كرد. عقد ازدواج ميان نجمالدوله و سلقم خاتون، دختر ملكشاه سلجوقي خوانده شد و اسپهبد علي به مازندران بازگشت. اين ازدواج، دومين پيروزي براي باونديه به شمار است، زيرا در عرف مناسبات سياسي چنين ازدواج هايي ميان دو رقيب همتراز منعقد ميشده است. پيش از اين، سلاجقه افتخار ميكردند كه خليفه عباسي، القائم بأمرالله با آنان خويشي كرده است.
اختلاف ميان نجمالدوله و علاءالدوله و فرصت طلبي سلاجقه
پس از بازگشت علاءالدوله از اصفهان بنا به دلايلي كه در منابع به صراحت بيان نشده است، كدورتي ميان دو برادر پديد آمد. علاءالدوله به خواست پدرش حسامالدوله نزد برادر رفت، ولي نجمالدوله او را به حضور نپذيرفت. حسامالدوله براي دلجويي از قارن، قلعه كوزا را به او داد. از آنجا كه اين قلعه از پيش براي علاءالدوله بود، اين كار تيرگي رابطه ميان دو برادر را بيشتر كرد. علاءالدوله با حالت قهر به ملك مادري خويش در ده ميرونهآباد رفت. نجمالدوله فرصت را مناسب ديد تا دست پدر را از اداره امور كوتاه كند. حسامالدوله از نامهربانيهاي پسر يكبار به آمل و بار ديگر به هوسم پناه برد.
در اين ميان سلطان محمد سلجوقي پسري به نام احمد داشت كه اتابكي او را به سنقر كوچك داده بود. شحنگي آمل و اطراف به دست اين اتابك بود. اتابك نايبي را براي به دست گرفتن امور و نيز جمعآوري درآمدها به آمل روانه ساخت. نجمالدوله قارن مانع ورود نايب به آمل شد. در چنين شرايطي اتابك دشمني دو برادر را مغتنم شمرده و در پي آن شد تا علاءالدوله علي را به اين سلطانزاده نزديك كند و با دادن سپاهي به او، دو برادر را بر ضد يكديگر وارد جنگ سازد. حسامالدوله از اخبار وقايع مطلع شد و بلافاصله لشكر شهرياركوه را آماده ساخت و به پسرش علاءالدوله پيام داد:
اگر بخصومت برادر آمدي هنوز من زندهام و ولايت مراست، اگر مصاف خواهي داد آمدم تا چه ميكني!
با اين تدبير از يك جنگ كه در هرصورت به نفع سلاجقه و به ضرر باونديه بود، جلوگيري شد.
مرگ سلطان زاده سلجوقي و كشمكش تازه نجمالدوله و علاءالدوله
احمد پسر سلطان محمد از دنيا رفت و اسپهبد علي متحير شد كه اكنون چه سازد. نجمالدوله شكايت از برادر را نزد سلطان محمد برد. سلطان پذيرفت تا ميان دو برادر، ميانجي شود. علاءالدوله ميدانست نجمالدوله برادر بزرگتر و خويشاوند سلطان است، پس حكم هرچه باشد يقيناً به نفع او نخواهد بود، از اين رو به سلطان سنجر پناهنده شد و از رفتن نزد سلطان محمد سر باز زد. هنگامي كه اسپهبد علي نزد سنجر بود حسامالدوله شهريار درگذشت و حكومت به نام نجمالدوله شد. علاءالدوله همچنان نزد سنجر ماند تا اين كه برادرش قارن نيز از دنيا رفت. رستم بن قارن، ملقب به فخرالملوك به جاي پدر نشست.
از آنجا كه تندخويي نجمالدوله موجب نارضايتي بسياري از خواص و نيز توده مردم شده بود، پس از او حكومت پسرش از سوي خاندان و نيز سران، دچار چالش شد. عدهاي به علاءالدوله پيام رسانيدند كه مردم هواي تو را بر سر دارند بايد كه به مازندران آيي. اسپهبد از سلطان سنجر اجازه بازگشت به مازندران خواست، ولي سنجر به بهانه بيماري، او را نزد خويش نگاه داشت.
نا آراميهايي در مازندران روي داد كه فخرالملوك آن را از ناحيه عموي خويش علاءالدوله ميدانست، از اين رو به سلطان محمد نامه نوشت و از عموي خويش شكايت كرد. سلطان از هر دو درخواست نمود به اصفهان آمده تا حكومت را ميانشان تقسيم كند. علاءالدوله پذيرفت، ولي فخرالملوك تعلل كرد. سلطان حق به جانب علاءالدوله داد. فخرالملوك از تعلل خويش پشيمان شد و درخواست كرد تا بار ديگر به همراه عمويش نزد سلطان رود.
توطئه براي براندازي باونديه
فخرالملوك به اصفهان رفت تا نزاع خويش را با علاءالدوله پايان دهد. فخرالملوك در همان روزهايي كه در اصفهان بود بيمار شد و بر اثر همان بيماري از دنيا رفت. گرچه ابناسفنديار سلقم خاتون را متهم به دست داشتن در مرگ وي ميكند، اما حوادث پس از مرگ فخرالملوك نشان ميدهد كه اگر مرگ او دسيسه بود نميتوان كسي جز سلطان محمد سلجوقي و اطرافيانش را متهم دانست.
سلطان محمد پس از مرگ فخرالملوك تمام اموال او را كه به همراه داشت به بهانه كابين سلقم خاتون مصادره كرد، آنگاه از خروج علاءالدوله از اصفهان جلوگيري كرد. سپس با معاونت و كمك برخي از مخالفان علاءالدوله تلاش كرد تا مازندران را به دست گيرد. يكي از سرداران سلجوقي به نام يرغش ارغوني در گيرودار تلاش براي تسلط بر مازندران به او گفت:
اگر ترا ولايت طبرستان ميبايد علاءالدوله را بند بايد نهاد و محبوس بايد كرد تا من بشوم و آن ولايت بستانم.
در واقع، حذف سران باونديه سياستي بود كه در دستور كار سلاجقه قرار داشت و اين امر از تلاش پي در پي آنان براي سلطه بر مازندران به روشني پيداست.
به هر حال، سلطان پيشنهاد اين سردار را پذيرفت و به او فرمان داد تا به مازندران رود، ولي يرغش به مرگ ناگهاني از دنيا رفت. پس از مدتي سلطان محمد نيز از دنيا رفت. با مرگ او وضعيت جديدي براي علاءالدوله پديد آمد، زيرا وقتي سلطان محمود سلجوقي به جاي پدر بر تخت سلطنت نشست، علاءالدوله را از بند رها ساخت و سلقم خاتون را به عقد وي درآورد و راهي مازندران ساخت.
سلطان سنجر سلجوقي نيز بارها درصدد برآمد تا بر مازندران دست يابد، اما هرچه بيشتر تلاش ميكرد تا به اين مهم دست يابد كمتر پيروزي نصيب او ميشد. دامنه شكست او به اندازهاي بود كه مضحكه ديگران شد، زيرا علاءالدوله علي بن شهريار بن قارن وقتي شنيد ارغش سردار چند بار شكست خوردة سنجر باز به مصاف آمده، با خنده چنين گفت:
اين ترك احمق است او را جواب نميبايد گفت، من همان عليام و او أرغش تا خود چه ميكند!
نمونه هايي از كمك باونديه به سلاجقه
مصاف سلطان سنجر با قراچه ساقي و استمداد از اسپهبد علي
سنجر با خبر شد كه ملك مسعود به كمك قراچه ساقي، اتابك سلجوق شاه، قصد سلطنت دارد. سلطان طغرل كه ولايت فارس را در اختيار داشت و پس از وفات برادرش محمود از سوي سنجر جانشين او شده بود توان مقابله با مسعود را نداشت. سنجر براي مقابله با قراچه كه جنگاوري متهور بود، نيازمند نيروي بسيار بود. خوارزمشاه آتسز، امير قماج و سلطان طغرل همگي در ركاب سنجر درآمدند. در اين ميان سنجر به اسپهبد علي باوندي نوشت كه به مدد بيايد. اسپهبد خود را معاف داشت، ولي دو فرزند خويش را نامزد كرد. سنجر دوباره نوشت كه اگر فرزند ميفرستي رستم را گسيل كن. منابع تاريخ سلاجقه به حضور اسپهبد رستم در مصاف با قراچه اشاره نكردهاند.
در مصاف با قراچه، رستمشاه غازي دلاوريها نمود و يكي از سربازان مازندراني اسپهبد، قراچه را اسير كرد. اسپهبد در اين پيكار زخمي خطرناك برداشت، اما با وجود زخم همچنان ميجنگيد. ابناثير درباره اين پيكار آورده است:
و وقعت الحرب و قامت علي ساق و كان يوماً مشهودا؛ جنگ روي داد و كار بالا گرفت و روز مهمي بود.
اما ـ همانگونه كه اشاره رفت ـ تاريخنويسان سلجوقي هيچ نامي از رستمشاه غازي و دلاوريهاي وي و مردانش نبردهاند.
حمله غزها به خراسان و اسارت سنجر
بيداد و ستم كارگزاران سلطان سنجر به غزها موجب شد تا آنان به خراسان حمله برند. سنجر براي مقابله با غزها سپاهي آراست، ولي در مصاف شكست خورد و به اسارت غزها درآمد. طوطي بيك و قرقود از سران غز نزد اسپهبد رستم بن علي پيغام فرستادند كه سنجر دشمن تو بود، ما او را گرفتيم پس با ما همراهي كن تا جمله عراق بر دست گيريم. پيش از اين خوارزمشاه آتسز نامهاي براي شاه غازي فرستاده و از وي براي نجات سنجر از دست غزها ياري طلبيده بود، از اين رو شاه غازي به غزها پاسخ منفي داد.
شاه غازي لشكر فراهم نمود و به اتفاق يتاق و كبود جامه به مصاف غزها رفت. در بين راه خبر مرگ آتسز رسيد. سپاهيان رستم خواستند او را از ادامه راه باز دارند، ولي او نپذيرفت. غزها نيز در آغاز از رويارويي با اسپهبد امتناع كردند و تقاضاي مصالحه نمودند، اما اسپهبد به خيال غزا كوتاه نيامد، مصاف داد. يتاق و كبود جامه وي را رها ساختند و غزها به جان كوشيدند تا اسپهبد شكست سختي خورد.
تحليل و بررسي
از آنجا كه حكومت باونديه حكومت امامي مذهب نيمه مستقلي بود، براي دستگاه خلافت، خاري در چشم و استخواني در گلو به شمار ميرفت. سابقه انديشه و حكومت شيعي در اين منطقه به چند قرن قبل باز ميگشت و دستگاه خلافت نيز در اين ناحيه، سوابق بسياري از خود در سركوب اين انديشه بر جاي گذاشته بود. حكومت نو بنياد باونديه نيز از اين قاعده(سركوب و قلع و قمع) مستثنا نبود، زيرا هر حكومت شيعي كه در قلمرو خلافت عباسي پديد ميآمد با واكنش شديد عباسيان روبه رو ميشد.
شيوه واكنش و مبارزه دستگاه خلافت در برابر اين حكومتها يكسان نبود. گاهي رهبر حكومت را به شيوههاي گوناگون نابود ميكردند. در مواردي از بغداد سپاهي براي سركوب گسيل ميشد، در مواردي جنگ رواني و تئوريك به راه ميانداختند، گاهي نيز گروههاي محلي را براي سركوب بر ميانگيختند، و در مواردي هم نيرويي برتر، ولي وفادار به دستگاه خلافت را مشروعيت ميدادند به شرط آن كه فلان حكومت شيعي يا نامطلوب را سركوب كند.
بنا به روايت تاريخهاي محلي طبرستان و مازندران، طغرل اول سلجوقي به مناطق كوهستاني تحت سيطره باونديه و ديگر حكام محلي طبرستان متعرض نشد و تنها به گرفتن خراج و گماردن نايب بسنده كرد. اين امر ناشي از صعوبت لشكركشي در طبرستان بود. همين امر، نقطه قوت باونديه در رويارويي با دشمنان به شمار ميرفت. تا آنجا كه تواريخ دودماني، عمومي و محلي نشان ميدهد از سلطان محمد سلجوقي گرفته تا سلطان سنجر هريك با شيوههايي در پي براندازي حكومت باونديه بودند. در آغاز، نابودي كامل باونديه در دستور كار ايشان قرار داشت، اما وقتي موفق به چنين كاري نشدند به سياست تفرقه در ميان خاندان باو روي آوردند.
سلاجقه به اين نتيجه رسيدند كه اگر نميتوانند باونديه را به طور كامل از بين ببرند دستكم حكومتي دستنشانده از ميان خود باونديه را بر سر كار بياورند. در راستاي اجراي اين سياست از برخي سرداران جوان باونديه حمايت كرده، آنان را برضد خاندان تحريك نمودند، ولي اين سياست هم در مجموع با شكست روبهرو شد.
سلجوقيان در صورت نابودي باونديه و در دست گرفتن حكومت مازندران سه هدف عمده را تأمين ميكردند:
1. به دست آوردن خشنودي دستگاه خلافت عباسي؛
2. كسب وجهه نزد جمهور اهلسنت كه اكثريت جامعه اسلامي را تشكيل ميدادند؛
3. دسترسي مستقيم به اموال و خزائن مازندران و طبرستان كه به مراتب براي آنان دلپذيرتر از دو هدف ديگر بود.
سلجوقيان هرگز به اهداف ياد شده دست پيدا نكردند. بازتاب شكستهاي سلاجقه و تبعا دستگاه خلافت در برابر باونديه كه مبلّغ تشيع اماميه بودند، به گونههاي مختلف در جامعه اسلامي آن دوران آشكار شد.حملات لفظي در قالبهاي گوناگون برضد دوازده اماميها شدت هرچه بيشتر گرفت.
نويسندهاي ناشناس درست در ميانه سده ششم جزوهاي در رد تشيع اثناعشري به نام بعض فضائح الروافض نگاشته است. صاحب كتاب راحةالصدور به شدت شاه رافضي مذهب مازندران را به باد نفرين ميگيرد. نويسندهاي در كتابش نگاشت كه روافض پس از مرگ مسخ ميشوند. عماد وزان به كوتوال قلعه طبرك ميگويد كه «قلعه به رافضي ميدهي!» ذهبي نيز وقتي به طور غير منتظره، شاه مازندران نامهاي به خليفه عباسي نوشت، با تعجب اين خبر را نقل كرده و نوشته است:
قدم رسول ملك مازندران فتلقي و أكرم ولم يكن لمرسله عادة بمراسلة الديوان بل الله هداه من غي هواه.
زماني ديگر هنگامي كه مؤيد آيبه، شاه مازندران را شكست ميدهد خلعت دريافت ميكند.
بهطور كلي بسياري از حملات تند در قالب كتاب، جزوه، داستان، خطابه و شعر برضد دوازده اماميها در سده پنجم و بهويژه ششم صورت پذيرفته است كه ميتوان يكي از مهمترين عوامل چنين حملاتي را شكلگيري همين حكومت امامي مذهب باونديه و تلاش اين حكومت در گسترش انديشه اثناعشري دانست. نمونههايي از اقدامات باونديه در جهت گسترش تشيع اماميه در اينجا ذكر ميشود تا ميزان تأثيرگذاري آنان هويدا گردد:
1. تأسيس مدرسهاي در شهر ري در محله زامهران. اسپهبد رستم شاه غازي 120 هزار دينار براي ساخت مدرسهاي در ري هزينه كرد. او اداره آن مدرسه را به سيد كمالالدين مرتضي و برادرش سيد قوام الدين منتهي داد. وقفنامهاي نيز براي آن نوشت تا چگونگي اداره و تأمين هزينههاي آن روشن باشد. سيد ضياءالدين نامي از علماي اماميه كه شاگرد شيخ محمود حمصي، متكلم برجسته امامي مذهب بوده، سمت تدريس در اين مدرسه داشته است.
2. واگذاري توليت اين مدرسه به سيد قوامالدين علي بن سيف النبي بن منتهي حسيني مرعشي كه منتجبالدين از او به نيكي ياد كرده است.
3. ارتباط با علماي طراز اول امامي مذهب، نظير علامه طبرسي صاحب مجمع البيان و إعلام الوري بأعلام الهدي و سيد بهاءالدين حسن بن مهدي مامطيري. امينالاسلام طبرسي در مقدمه كتاب إعلام الوري چنان از علي بن شهريار سخن ميگويد كه خواننده از خويش ميپرسد مگر او كيست كه اين عالم برجسته شيعي اين چنين از او تمجيد ميكند. اما با مراجعه به منابع، بهويژه راحة الصدور راوندي كه از اسپهبدان مازندران بد گفته است، روشن ميشود كه علت حمايت امينالاسلام تلاشهاي باونديه در تقويت تشيع اماميه بوده است. سيد بهاءالدين مامطيري نيز با اسپهبد اردشير بن حسن ارتباط وثيق داشته و رسالهاي در تبيين موقعيت تشيع در مازندران و ديگر نواحي سرزمينهاي اسلامي نگاشته است. ابناسفنديار بخشي اندك از اين رساله را در تاريخ خود آورده است. ميرزا عبدالله افندي (م 1130ق) اين رساله را ديده است.
4. حمايت مالي از علماي امامي مذهب، نظير ركنالدين لاهيجاني، سيد عزالدين يحيي نقيب آمل و ري، ابوالفضل راوندي و افضلالدين ماهبادي. برابر آنچه ابناسفنديار آورده است، در دوره اسپهبد اردشير (حك 568 ـ 602 ق) در نقاط مختلف حمايت مادي و معنوي از علما و سادات امامي مذهب به عمل ميآمد. در توصيف بارگاه اسپهبد اردشير آورده است:
... و از آفاق و زواياي عالم، سادات و علما و ارباب هنر و شعرا و ادبا با تحفه كتاب و صحيفه دعا بدرگاه او جمع بودندي، و از كبار علما و سادات عراق كه ادرارات داشتند: سيد عزالدين يحيي و قضاة ري و شيخ الاسلام ركنالدين لاهيجاني هر يك هفتصد دينار و اسب و ساخت و دستار و جبه و خواجه امام فقيه آلمحمد ـ صليالله عليه و آله ـ ابوالفضل الراوندي و سيد مرتضي كاشان و افضل الدين ماهبادي و قضاة اصفهان.
5. آباداني مشاهد ائمه إثنا عشري. ابناسفنديار از مبالغ هنگفتي ياد كرده است كه پادشاهان باوند صرف عتبات عاليات و مشاهد مشرفه و اماكن متبركه ميكردند.
6. ميدان دادن به عالم برجسته امامي مذهب، سيد مرتضي نقيب النقباء ابوالفضل محمد بن علي براي دخالت در امور. ابناسفنديار از يكسال و هشت ماهي كه ري در تصرف اسپهبد رستم شاه غازي بود، چنين گزارش ميدهد:
عزالدين يحيي كه مرتضي گفتند و از او بزرگوار و محترمتر سيدي در عالم نبود با شاه غازي بر تخت نشستي و حكم فرموده بود به خزانه و داريخانه و جامه خانه و ولايت خويش كه هرچه آن سيد بخط خويش برنويسد كه مرا فلان چيز ميبايد، همه بدهند وخط او توقيع من شناسند.
7. مخالفت با انديشههاي تندروانه شيعي (غلو و سب و لعن صحابه).
8. ترويج تشيع اعتدالي در مازندران.
9. بزرگداشت علماي اماميه و ساخت مقابر براي آنان. بهاءالدين حسن بن مهدي مامطيري كه خود از علماي مشهور اماميه بود، اسپهبد اردشير را بر آن داشت تا عمارت مرقد ابومحمد حسن بن حمزه مرعشي طبري را باسازي كند.
10. مبارزه با اسماعيليان ملحد و قلع وقمع آنان. بعضي از محققان معاصر، تقابل شيعيان اماميه با اسماعيليان را پس ازظهور مغولان دانسته يا حتي ناآگاهانه نوشتهاند:
البته، اسماعيليه با شيعيان دوازده امامي مخالفتي نداشتند و آنان را براي در هم كوبيدن سنيان لازم ميدانستند و هيچگاه در تاريخ، موردي وجود ندارد كه به جز مناقشات لفظي روحانيان، ضربهاي از جانب اسماعيليان به آنان وارد آمده باشد.
اما بايد گفت باونديان يك قرن پيش از ورود مغولان به ايران، مبارزه سختي را با اسماعيليان آغازكرده بودند.علي بن شهريار ملقب به علاءالدوله در برابر دستاندازي اسماعيليان به مناطق كوهستاني مازندران ايستادگي كرد. بهرام، برادر علاءالدوله براي از بين بردن وي با اسماعيليان گفتوگو كرد، اما آنان نپذيرفتند. اين امر نشان ميدهد كه دشمني اسماعيليان با باونديه به اندازهاي بوده است كه بهرام به آنان متوسل بشود. در دوره رستمشاه غازي مبارزه بر ضد ملاحده شدت گرفت. به گفته ابن اسفنديار، رستم در يك نوبت در سلسكوه هجده هزار ملحد را گردن زد. در پي حملات سخت باونديه، ملاحده درصدد انتقام برآمدند. آنان گردبازو، پسر رستمشاه غازي را كه به نوا نزد سلطان سنجر بود، به قتل رساندند. با قتل گردبازو در سال 537 ق توسط ملاحده، جنگ باونديه با اسماعيليان وارد سختترين مراحل خود شد. رستم در نامهاي به محمد بن بزرگ اميد (م 557 ق) نوشت:
زندگي كافر بد گوهر، ملعون اعور، مخذول اكبر، محمد نوميد در زمين دراز مباد و ايزد او را هالك و قرين او مالك كناد، پوشيده نيست كه ايزد ـ عز و علا ـ كشتن كفار و ملاحده سبب نجات مؤمنان و مسلمانان گردانيده است و بزرگتر نعمتي و عظيمتر منتي خداي را ـ تبارك و تعالي ـ برما آنست كه بواسطه شمشير ما دمار از ديار شما برآرد.
رستمشاه غازي قلعه گردكوه را محاصره كرد، ولي اين محاصره با حمله تركان غز به لشكر شاه غازي، شكست. عدهاي كه در كمك به او كوتاهي كردند به اعتذار نزد وي آمدند، او گفت:
مرا غم استيصال ملاحده براي حرمت مسلماني است چون مسلمانان را همت چنين است من چه توانم كرد.
11. حمايت سياسي از امراي شيعي. ابوسعيد طاشتكين ملقب به مجيرالدين (م 602 ق) چندي متولي امور شهر حله بود، سپس امارت خوزستان را عهدهدار شد. وي بيش از دو دهه اميرالحاج حجاج عراقي بود. ابن اثير(م 630 ق) او را شيعه معرفي كرده است. ذهبي (م 748 ق) با آن كه از او تمجيد كرده، در عين حال درباره او نوشته است: «وكان شيعيا جاهلا». ابن كثير(م 774 ق) درباره وي آورده است: «كان شيخا حسن السيرة كثير العبادة غالياً في التشيع». امير ياد شده به سبب دشمني و سعايت برخي، از جمله ابنيونس وزير دستگاه خلافت عباسي و نيز فردي ديگر به نام آلب غازي، متهم به خيانت شد و به زندان افتاد. اسپهبد مازندران اردشير بن حسن بن رستم شفاعت وي را نزد خليفه عباسي الناصر لدين الله(خلافت: 575 ـ 622 ق) كرد و درپي درخواست او، طاشتكين از زندان آزاد شد. دبيس بن صدقه امير شيعي مذهب حله و برادرش بركة بن صدقه نيز از حمايت باونديه در دوره حكومت علي بن شهريار برخوردار شدند.
نتيجه
تشيع دوازده امامي در سدههاي پنج وشش هجري با حركتي آهسته، ولي پيوسته در مناطق مركزي مازندران، يعني حد فاصل ميان آمل تا استرآباد گسترش پيدا كرد. نقش اصلي در گسترش مذهب ياد شده بر عهده علما و امراي امامي مذهب بوده است. شاهان باوندي مازندران با تكيه بر انديشه اماميه و برخورداري از حمايت مردم و نيز علما، حكومت شيعي دوازده امامي در اين ناحيه ايجاد كردند كه تا يك قرن تداوم يافت. استقامت باونديه و پافشاري بر عقايد اماميه موجب تبديل انديشه اثناعشريه به قدرت سياسي تأثيرگذاري در ايران شد. دستگاه خلافت عباسي با كمك سلاجقه در صدد نابودي اين حكومت برآمد، ولي پشتيباني مردم و علما از اين حكومت موجب پايداري آن شد. سلجوقيان چه در دوران اقتدار و چه پس از آن، موفق به تسخير كامل اين سرزمين و نابودي حكومت باونديه نشدند.