کاربرد لقب امیرالمؤمنین در سلامِ خلافت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
پيشتر، در نوشتاري از اين قلم (در همين مجله)، كاربرد لقب اميرالمؤمنين در بستر تاريخ اسلام شناسايي شد. گذشت كه پيدايشِ اين لقب، در عصر پيامبر، دربارة علي بود. سپس، همراه با اصلِ خلافت، از او بازداشته شد. ازآنسو، در خلافتِ عُمَر، واژة مزبور، به جايِ تركيبِ خليفةُ خليفةِ رسولالله، دربارة وي بهكار رفت. پس از عُمَر، لقبِ اميرالمؤمنين نشانهاي از خلافت، و همپايه با لقبهاي خليفه و امام به شمار آمد.
همچنين، مشخص شد كه لقبِ اميرالمؤمنين به مفهوم خاص خليفه، در بستر تاريخ اسلام كاربردهاي گوناگون و پُرشماري داشتهاست. اين لقب در چنين مفهومي، در نام بُردن و يادكرد از خلفا، چه از سوي خود آنان و چه از سوي ديگران، چه در گفتار و چه در نوشتار، كاربرد بسياري داشته است. خلفا بسيار خوش داشتند كه با اين لقب شناسايي شوند. چنانكه در موسم حج سال141ق، منصور عباسي، در معرفي خود به كسي كه او را نشناخته بود، گفت:«من، ابوجعفر منصور، اميرالمؤمنينام».
حال در اين نوشتار، دربارة كاربرد لقب اميرالمؤمنين درسلام خلافت، كه كاربردي ويژه بوده است، پژوهش ميشود.
اعلان خلافت با سلامِ خلافت
در گزارشهاي تاريخي(به زبان عربي) در شرح احوال خلفا، عبارتِ «سَلَّمَ عليه بِالخِلافة؛ بر او ـ خليفه ـ سلام خلافت داد» بسيار ديده ميشود. از بررسي اين گزارشها ميتوان دريافت كه چنين سلامي، در واقع، بيانگر اعلان پذيرش و ابراز وفاداري به خليفه سلام شونده بود، چنان كه در رويارويي ميان امين و مأمون عباسي، پذيرندگانِ خلافت امين (ساكنان بغداد) بر وي، سلام خلافت ميدادند، در برابر، بيشتر سرزمينهاي اسلامي كه خلافت مأمون را قبول داشتند، به او همان گونه سلام ميكردند. همچنين، پس از مرگ يك خليفه، در خطاب به وليعهد او، همين گونه سلام ميشد، مثلاً پس از مرگ يزيد بن عبدالملك (105ق)، پيك، خود را به وليعهد او، هشام كه در جزيره (شمال عراق) بود، رسانيد؛ به مجلس او وارد شد و به او سلام خلافت داد.
بر اين اساس در متون تاريخي، سلامِ خلافت به كنايه، به جاي اعلانِ خلافت، به كار رفته است. در گزارشي كه متضمّن آگاهي از به خلافت رسيدن مروان (آخرين خليفة اموي) است، قتل زود هنگام او انكار و گفته شده است كه پيش از سلام خلافت كشته نخواهد شد. ناگفته پيداست كه صرف نظر از صحّت و سُقمِ اين گزارش، تعبير به سلامِ خلافت درآن، به روشني به معناي رسيدن به خلافت است. در گزارشي ديگر درباره همين مروان، به ابراز سلام خلافت بر او تصريح وگفته شده است كه سلام كننده در خطاب به او اشعاري را كه متضمّنِ اميرالمؤمنين(خليفه) بودنِ او بود، سرود.
در متون تاريخي درباره مدّعيان خلافت نيز سلام خلافت به كنايه، به جاي ادّعاي خلافت، به كار رفته است. يعقوبي مينويسد كه در دوران واثق عباسي، در سال 230 ق، مرداني از بنيسليم در مسير حج، به راهزني پرداختند، و بر فردي به نام عُزيرة الخُفاجي سلامِ خلافت دادند. البته ايشان، همگي به دست سپاه عباسي سركوب شدند. همچنين درباره قَطَريّ بن فُجاءه خارجي نگاشته شده است كه بر او سلام خلافت داده ميشد.
چگونگيسلامِ خلافت وآغاز آن
اكنون پس از آشنايي با مواردي از تعبير به سلام خلافت در متون تاريخي، بايد دانست كه در گزارشهاي موجود (به زبان عربي)، به چگونگي اين سلام تصريح نشده است. شايد گمان شود كه چنين سلامي، به طور كلي، با عبارت «السلام عليك يا خليفه...؛ سلام برتو اي خليفه...!» بوده است، اما در اينجا بدون انكار اين عبارت، بايد اذعان كرد كه شواهد، بيانگر آن است كه سلام خلافت، با عبارتِ «السّلامُ عليك يا اميرَالمؤمنين» رواج داشته است، چنان كه در اساس، گاهي حتي به جاي تعبير به سلامِ خلافت، به سلامِ اِمرَةالمؤمنين تعبير شده و گاهي نيز اين دو تعبير، در كنار يكديگر و به شكل مترادف بهكار رفته است.
بهطور كلي با توجه به سير تاريخي كاربرد اميرالمؤمنين، ميتوان گفت از دوران عمر بن خطاب كه واژه اميرالمؤمنين دربارة خلفا كاربرد يافت، يكي از مهمترين و نيز آشكارترين موارد كاربرد آن، در سلام برخليفه بود.
گفتني است در متني فارسي كه نگاشتة سده چهارم هجري است، در سه مورد جدا از هم (يكم، در سلام ابوسَلَمه بر سَفّاح، دوم، در سلام فضل بنسَهْل بر مأمون، سوم، در سلام ابوالحسن بر مقتدر) به صراحت چنين نگاشته شده است: «... به خلافت سلام كرد وگفت: السّلام عليك يا اميرالمؤمنين...». روشني است كه اين سخن، به روشني بيانگر چگونگي سلام خلافت است.
افزون بر اين، در متون عربي نيز شواهد آشكاري بر اين امر، يافت ميشود:
1. در سال 132ق در آغاز دستيابي عباسيان به خلافت، كساني كه درپي شناسايي ابوالعباس سفّاح بودند تا مشخّصاً بر او به خلافت، سلام دهند، پس از شناسايي، بر وي با همان عبارتِ «السّلام عليك يا اميرالمؤمنين» سلام و با او بيعت كردند.
2. همچنين، در شرح چگونگي به خلافت رسيدنِ متوكل عباسي(سال232ق)، تصريح شده است كه احمد بن ابيدؤاد (قاضيالقضاة دوران خليفه پيشين) بر متوكل جامه خلافت پوشانيد، بر تخت نشانيدَش، ميان دو چشمش را بوسه زد، وخطاب به او گفت: «السّلامُ عليك يا اميرالمؤمنين»، سپس مردم با متوكل بيعت كردند.
3. چون يزيد بن مُهَلَّب (53 ـ 102 ق) جامه رزم پوشيد تا با نيروهاي خليفه اموي پيكار كند، معشوقه او با اين باور كه وي داعيه خلافت برسر دارد، بدو خطاب كرد: «السّلامُ عليك يا اميرالمؤمنين».
4. آشكارترين گواه، اين است كه پس از قتل عثمان و تحرك معاويه براي خونخواهي وي، حجّاج بن خُزَيمة بن صمه نزد معاويه رفت و به او گفت: «السّلامُ عليكَ يا اميرالمؤمنين». معاويه پاسخ سلامش را داد و تصريح كرد: «مرا با سلام دادن به خلافت، پيش از آن كه به آن برسم، ترساندي [غافلگير كردي]». گفتني است كه حجّاج بن خُزَيمه، در جايگاه كسي كه براي نخستين بار معاويه را اميرالمؤمنين خطاب كرده بود، شناسايي شد و بعداً ميان اهالي شام بر اين اقدام خود فخر ورزيد.
شايان توجه آن كه در آغاز خلافت عبدالملك بن مروان، عبدالله بن عمر بن خطّاب، با ارسال نامهاي بدو نگاشت: «...از عبد الله بن عمر به عبدالملك أميرالمؤمنين! سلامٌ عليك ...». در اين مورد، اين درنگ براي امويان پيش آمد كه چرا ابنعمر، نام خود را بر نامِ خليفه مقدم داشته است. آنان به بررسي پرداختند و دريافتند كه او، در نامههاي خود به معاويه نيز همين گونه عمل ميكرده است. از اين رو، به او اعتراضي نكردند.
قَلْقَشَندي درباره آغاز سلامِ خلافت، در گزارشي آن را با تأخير، به دوران معاوية بن ابيسفيان بازگردانده است، اما به گمان، اين گزارش فقط ميتواند بيان كنندة آغاز رسمي ـ با فرمان حكومتي ـ به شمار آيد وگرنه، سلام ياد شده پيشتر از او رواج يافته بود.
در برخي گزارشهاي ارائه شده درباره شورش و اعتراض بر عثمان كه با عزيمت برخي از اهالي مصر و عراق به مدينه تحقّق يافت، تصريح شده است كه آنان هنگام ورود بر محفل خليفه، خطاب به جمع حاضر درآن جا گفتند: «سلامٌ عليكم»، و به خودِ او به خلافت، سلام ندادند. همچنين، در گزارشي آمده است كه از ايشان پرسش شد: «چرا بر اميرالمؤمنين سلام نكرديد». ايشان پاسخ دادند:
به علت كارهاي نادرستي كه كرده است، اگر او باز گردد و توبه كند و در مسير درست گام بردارد، امير ما خواهد بود وگرنه، امير ما نيست.
بيترديد، پرسش يادشده، بيانگر آن است كه پيشتر از معاويه، سلام خلافت شايع بود و در آن با لقب اميرالمؤمنين، به خليفه خطاب ميشد. از اين رو، هنگامي كه حجّاج بن خُزَيمة بن صمه به خود معاويه، با عبارتِ «السّلام عليك يا اميرالمؤمنين» سلام داد، معاويه به صراحت آن را سلام خلافت دانست.
شايان توجه است كه با ريشهيابي تاريخي، روشن ميشود كه كاربرد عبارتِ «السّلامُ عليك يا اميرَالمؤمنين»، در خطاب به خليفه، با اذان كه يك امركاملاً شرعي وعلني به شمار ميآمد، آميزش يافته بود. بلاذري (م 279ق) به نقل از واقدي (م 207 ق) در تبيين رسم و سنّتي كه مرتبط با اذان گفتن بود و ريشه در عصر نبوي داشت، گزارش كرده است كه در زمان پيامبر، بلال (مؤذّن) هنگام اذان گفتن، در درگاهِ خانه حضرت ميايستاد و روي به او، اين گونه ندا ميداد: «السّلام عليك يا رسولَ الله، حَيّ علي الصلاة، حَيّ علي الفلاح، الصلاة يا رسول الله». سپس در خلافت ابوبكر، سعد القرظ(مؤذّن) در درگاه منزل وي، بدو خطاب ميكرد: «السّلام عليك يا خليفةَ رسول الله، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الفلاح». آنگاه در زمان عمر، سعد القرظ در درگاه خانه او ميگفت: «السّلام عليك يا خليفةَ خليفةِ رسول الله، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الفلاح، الصلاة يا خليفة خليفة رسول الله». پس از آن، چون عمر از مردم خواست كه او را اميرالمؤمنين بنامند، مؤذّن نيز ميگفت: «السلام عليك (يا) أميرَالمؤمنين، حيّ علي الصلاة، حيّ علي الفلاح، الصلاة يا أميرالمؤمنين».
در اين باره، بايد دانست كه در يك متن فارسي، در شرح اخبار خليفه مقتدر عباسي(295 ـ 320 ق)، چنين تصريح شده است:
... رسم است كه مؤذنان سراي سلطان (در اين جا، خليفه) بانگ نماز كنند، پس بدان خانه اندر آيند كه سلطان بدانجا اندر بود و گويند: السّلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمةالله و بركاته، الصّلاة يرحمك الله. و اين رسمي است
قديم... .
دگرگونهكردنِ سلام خلافت
به جز موردي كه پيشتر درباره چگونگي سلامِ برخي از اهالي مصر و عراق به خليفة سوم گذشت، موارد ديگري از ناسازگاري با شيوه عمومي سلامِ خلافت نيز يافت ميشود. روي هم رفته، ميتوان آن موارد را در سه گونه زير بازشناسي كرد:
نخست، مواردي كه همچون نمونه ياد شده، در قالب سلام عادي و بدون خطاب ويژه به خليفه (اميرالمؤمنين) تحقّق مييافت. حال، چند نمونة تاريخي ديگر:
عمّار ياسر صحابي پيامبر در سلام بر خليفه سوم عثمان، به خلافت سلام نداد و او را به كنيه خطاب كرد.
سُفيان ثَوري(97 ـ 161 ق) با ورود بر خليفه مهدي عباسي، بر او سلام عمومي داد، نه سلام خلافت.
ابومسلم خَوْلاني، از بزرگان شام، در سلام بر معاوية بن ابي سفيان (در دوران تكيه او بر مسند خلافت)، وي را با لقب امير (لقب وي در دوران پيش از خلافت)، خطاب كرد.
خوارج حروريّه در خطاب به عمربن عبدالعزيز گفتند: «السّلام عليك يا انسان».
پيداست كه در چنين سلامهايي، به نوعي به شخص خليفه اعتراض ميشده است. البته اين گونه از سلام در مقايسه با دو گونه سلامي كه پس از اين بيان خواهد شد، نسبتاً محترمانه بود.
دوم، مواردي كه بيانگر رفتارهاي اعتراضآميز، بلكه جسارتآميز با خليفه مورد خطاب بوده و در قالب دگرگونه كردنِ سلام رايج به خلفا، با به كار بردنِ واژههايي معنادار، نمايان شده است. سلامهاي دگرگونه برخلفا، در مواضع مختلف و با انگيزهها و برداشتهايي خاص بروز مييافت كه به چند نمونه آن اشاره ميشود:
در خطاب به امام حسن بن علي، در اعتراض به صلح حضرت با معاويه، گفته شد: «السّلام عليك يا مُذِلّ المؤمنين». شايان توجه است كه در برابر اين سلامِ دگرگونه، امام فرمود:
من خواركننده مؤمنان نيستم، بلكه بزرگدارنده آنانم. صلح من با معاويه براي اين بود كه شما را از كشته شدن برهانَم.
حضرت، همچنين فرمود:« من نخواستم در طلب مُلك [و در جنگي نافرجام]، مؤمنان را به كشتن دهم».
همچنين هنگاميكه معاويه بر مسند خلافت تكيه زد (سال 41ق)، سعد بن ابيوقاص از اصحاب بزرگ پيامبر بر او وارد شد و در سلام دادن بدو گفت: «السّلامُ عليكَ ايُّهَا المَلِك؛ سلام بر تو باد اي پادشاه»! معاويه به خشم آمد و گفت: «چرا نگفتي: السّلامُ عليكَ يا اميرالمؤمنين»؟ سعد پاسخ داد: «اين [سلام با واژه اميرالمؤمنين]، هنگامي است كه ما [مؤمنين] تو را به امارت برگزينيم، اما تو، خود (بر اين مسند) جستهاي».
ابوبكره، برادر زياد بن ابيه، هنگام ورود بر معاوية بن ابي سفيان در اعتراض به اقدامات وي چنين سلام كرد: «السّلام عليك يا أميرَالفاسقين...».
فردي به نام يحيي بن عامر نيز در سلامي جسورانه به مأمون عباسي گفت: «السّلام عليك يا أميرَالكافرين»، و جان خود را بر سر همين سلام گذارد.
سوم، مواردي از ناسازگاري با سلام خلافت، در اساس، در قالب اعراض از سلام كردن بر خليفه، يا پاسخ ندادن به سلام او، به نشانة اعتراض، نمايان ميشد، چنانكه در اعتراض به مأمون عباسي، مردي كفنپوش در مسير حركت او قرار گرفت و به وي سلام نكرد. مأمون با پرسش از آن مرد، دانست كه وي مأمون را ميشناخته و آگاهانه به سوي خود او ميآمده است. از اين رو، وي را به علتِ سلام نكردنَش بازخواست كرد. او به صراحت پاسخ داد كه مأمون را شايسته سلام كردن نميداند.
در اين ميان، اين امكان نيز وجود داشت كه اعراض از سلام كردن بر خليفه، نه براي اعتراض، بلكه با هدف تخفيف جايگاهِ او يا نوعي هماوردي و امتيازخواهي باشد. بر اين اساس، عمروعاص در دوران امارتش بر مصر، هنگام بار يافتن به دربار معاويه(در دوران خلافت وي)، به همراهان خود كه از مصر با او آمده بودند، سفارش كرد كه به معاويه سلام خلافت نگويند. البته اين سفارش، نتيجهاي كاملاً معكوس داشت، زيرا آنان، با ديدن دربار با شكوه معاويه مبهوت شده، در اقدامي شگفت، خطاب به وي گفتند: «السّلام عليك يا رسول الله»!
همچنين، حجّاج بن يوسف ثقفي (40 ـ 95 ق) در آغاز امارت بر عراق، وارد كوفه شد و خطاب به مردم آنجا، سخناني تهديدآميز بيان كرد. سپس، فرمان داد تا نامه عبدالملك خليفه وقت خوانده شود. در طليعة نامه، آمده بود: «... از بنده خدا، عبدالملك بنمروان اميرالمؤمنين به مؤمنان و مسلمانان ساكن در عراق، سلامٌ عليكم، من براي شما، خدا را شاكرم...». در همين جا، حجّاج خواندنِ نامه را قطع كرد و با پرخاش و تندي، رو به مردم گفت: «...اميرالمؤمنين بر شما سلام ميفرستد، اما شما پاسخِ سلامَش را نميدهيد؟!...». آن گاه، به فرمان او، نامه دوباره ـ از آغاز ـ خوانده شد. اين بار، حاضران پاسخِ سلام مكتوب را چنين دادند: «بر اميرالمؤمنين سلام».
از آن چه گذشت ميتوان دريافت كه سلام بر حاكمان، خود در جايگاه وسيلهاي براي ابراز وفاداري و احترام نسبت به سلام شونده، امري بسيار با اهمّيت بوده است. در اين ارتباط، بايد دانست كه در منابع تاريخي درباره اينگونه سلامها، جز گزارشهايي كه پيشتر بدانها استناد شد، جزئيات پُرشمار ديگري نيز ثبت و ضبط شده است.
در اين ميان، شايان توجه است كه اساساً، چگونگي سلام به يك خليفه، بيانگر اندازه قدرت و اعتبار او بود. قلقشندي، نام ابراهيم بن وليد را در شمارآخرين خلفاي اموي بيان ميكند و مينويسد:
امر خلافت براي او سامان نيافت تا آن جا كه پيروانش بر او، باري به خلافت سلام ميدادند، بار ديگر به امارت... [سرانجام] خود را خلع و خلافت را به مروانبن محمد واگذار كرد.
همچنين، بايد دانست كه با گذشت زمان و پيدايش آداب و تشريفات در دربارهاي خلفا، سلامِ خلافت نيز از سادگي خارج شد، بسيار طولاني و مفصل شد. در اين باره، كار بدان جا انجاميد كه اگر در مجلسي رسمي، كسي بدون رعايت تشريفات ابداعي، به خليفه سلام ميكرد، در واقع، مرتكب رفتاري نابهنجار شده بود. در گزارشي آمده است كه در دوران خلافت مقتفي عباسي(530 ـ 555 ق)، ابومنصور جواليقي نَحوي به دربار او وارد شد و در سلام بدو گفت: «السّلام علي اميرالمؤمنين و رحمة الله». ابن تلميذ طبيب نصراني، اعتراض كرد كه برخليفه، اين گونه سلام نميدهند. جواليقي با بياعتنايي به او، خطاب به شخص خليفه گفت كه سلام وي، منطبق برسنّت نبوي بوده است.
نتيجه
كاربرد لقب اميرالمؤمنين در سلامِ خلافت، كاربردي ويژه بود. در شرح احوال خلفا، عبارتِ «سَلَّمَ عليه بِالخِلافة؛ بر خليفه، سلام خلافت داد» بسيار ديده ميشود. چنين سلامي، بيانگر اعلان پذيرش خلافت خليفه و ابراز وفاداري به خليفه سلام شونده بود. اين سلام با عبارت «السّلامُ عليك يا اميرَالمؤمنين» رواج داشت و بنابر يك رسم، با اذان همراه شد. مؤذّنان، هنگام اذان، به خليفه، سلامِ خلافت ميدادند و او را به اقامة نماز فرا ميخواندند.
تخطّي از شكل رايج در سلام خلافت و دگرگونه كردن آن، نشان دهنده رفتاري اعتراضآميز بود كه به يكي از اين سه شكل بروز مييافت: 1. سلام عادي، 2. سلام با واژههايي معنادار مانند: ايُّهاالْمَلِك، اميرالفاسقين و اميرالكافرين، 3. اعراض از اصل سلام يا پاسخ به آن.
خلفا يا اطرافيان ايشان در برابر چنين سلامهايي به سرعت ـ و نه لزوماً، به شدّت ـ واكنش نشان ميدادند. اين واكنشها، بسته به نوع سلام دگرگونه، از هشدار و تهديد گرفته تا اقدام به قتل كسي كه سلامِخلافت را دگرگونه كرده بود، تفاوت داشت.
همچنين با گذشت زمان و پيدايش تشريفات در دربارخلفا، سلامِ خلافت از سادگي خارج شد، و طولاني و مفصل شد. پايبندي به اين آداب تا آنجا ادامه داشت كه گاهي حتي، بسندهكردن به «السّلامُ عليك يا اميرَالمؤمنين» رفتاري نابهنجار به شمار ميآمد.
برآيند كلي پژوهش حاضر آن است كه لقب اميرالمؤمنين در ميان القاب رايج درباره خُلفا، بيشترين كاربرد را داشت تا آنجا كه سلامِ خلافت، در اصل بر پايه همين لقب انجام ميشد.
- ابن اَبي الدّنيا، ابوبكر عبدالله بن محمد، موسوعة رسائل ابناَبيالدّنيا، تحقيق زياد حمدان، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافية، 1414 / 1993.
- ـ ابن اثير، عزالدين أبو الحسن علي، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صاد، بيروت، 1385ق/1965م.
- ـ ابن اعثم كوفي، ابو محمد احمد، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1411ق/ 1991م.
- ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروين گنابادي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1369، چاپ هفتم.
- ـ ابن عبدالبرّ اندلسي، أبوعمر يوسف بن عبد الله، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، تحقيق علي محمد بجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق/1992م.
- ـ ابن عمراني، محمد بن علي، الإنباء في تاريخ الخلفاء، تحقيق قاسم سامرائي، قاهره، دارالآفاق العربيه، 1421ق/2001م.
- ـ ابن قتيبه دينوري، ابو محمد عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروة عكاشه، افست، قم، انتشارات شريف رضي، 1373/1415ق.
- ـ ابن كثير، أبو الفداء اسماعيل بن عمر دمشقي، البداية و النهايه، بيروت، دار الفكر، 1407ق/ 1986م.
- ـ ابن منظور، محمد بن مكرّم، مختصر تاريخ دمشق لاِبن عساكر، تحقيق مأمون صاغرجي، دمشق، دارالفكر، ، 1409ق / 1989م.
- ـ ابوحنيفه دينوري، احمدبن داود، الاخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدين شيال، افست، قم: انتشارات شريف رضي، 1368.
- ـ اميني نجفي، عبدالحسين احمد، الغدير في الكتاب و السنة و الادب، تهران، دارالكتاب الاسلاميه، 1366، چاپ دوم.
- ـ بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق/1996م.
- ـ بلعمي، تاريخنامه طبري...[ تاريخ بلعمي]، تحقيق محمد روشن، تهران، البرز، 1373، چاپ سوم.
- ـ ثقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلالالدين حسيني ارموي، تهران، انجمن آثار ملي، 1353.
- ـ زبير بن بكار، الاخبار الموفّقيّات، تحقيق سامي مكي عاني، افست، قم، انتشارات شريف رضي، 1374/1416ق.
- ـ سيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر، تاريخ الخلفاء ، تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد، افست، قم، انتشارات شريف رضي، 1370/1411ق.
- ـ طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي، ]بيتا[.
- ـ قلقشندي، احمد بن عبدالله، مآثرالاِنافة في معالم الخلافة، عبدالستار احمد فراج، بيروت: عالم الكتب، ]بيتا[.
- ـ مبرّد، ابوالعباس محمد بن يزيد، الكامل في اللّغة والادب، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، المكتبة العصريه، 1427ق/2006م.
- ـ مسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دار المعرفه، 1368ق/1948م.
- ـ مسكويه، ابو علي رازي، تجارب الأمم، تحقيق ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379، چاپ دوم.
- ـ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق مؤسسه آلالبيت لاحياء التراث، قم، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد، 1413 ق.
- ـ منقري، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، المؤسسة العربية الحديثه، 1382ق، چاپ دوم.
- ـ يعقوبي، احمد بن واضح، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دارصادر، ]بيتا[.