، سال پنجم، شماره چهارم، پیاپی 20، زمستان 1387، صفحات 7-37

    تاریخ اجتماعی شیعیان بغداد / سیدمحمد احسانی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    سیدمحمد احسانی / دانش‌آموخته حوزه و دانشجوي كارشناسي ارشد مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / sayedehsani@gmail.com
    چکیده: 
    تاریخ اجتماعی از موضوعات جدیدی است که اخیرا پا به عرصه مباحث تاریخی نهاده است. ویژگی و امتیاز خاص این بعد از مباحث تاریخی، توجه به تاریخ اقشار اجتماعی به جای توجه صرف به تاریخ حکام و پادشاهان است. در این نوشتار به عوامل موثر و مولفه های تاریخ اجتماعی شیعیان در قرن چهارم (عصر حکومت شیعیان بر جهان اسلام) پرداخته شده که بیشتر متأثر از رقابت ها و درگیری های فرقه ای بوده است. در این قرن همچنین محبت شیعیان به اهل بیت? در قالب برگزاری آیین های جشن غدیر و سوگواری عاشورا و مانند آن ابراز می شد، و این امر واکنش اهل سنت را به اشکال گوناگون در پی داشت و گاهی موجب خسارت ها و تلفات جانی و مالی زیاد می شد. در این پژوهش علاوه بر بررسی تاریخ اجتماعی شیعه در این قرن، از نقش نهاد های اجتماعی همچون نقابت، مرجعیت و چگونگی آموزش و پرورش شیعیان نیز بحث به میان آمده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Abstracts Translated by: Seyyed Rahim Rastitabar Social History of Shi'ahs in Baqdad and Some Other Shi'ah Settlements in 4th Century AH
    Abstract: 
    “Social history” is one of the new subjects which have recently found its way into the area of historical discussions. The special feature of this dimension of historical discussions is its concern with social strata instead of merely concerning with history of rulers and kings. In this paper, we have dealt with effective factors and elements of Shi'ah social history in 4th century – that is the era of Shi'ah rule over the whole Islamic world – which was mostly influenced by sectarian rivalries and conflicts. In that century, the Shi'ah affection towards the Prophet’s Household in the form of holding ritual celebration of Qadir, mourning in Ashura, and the like resulted in Sunni reaction in different forms, leading sometimes to great casualties and losses. In this research, in addition to an investigation of Shi'ah social history in that century, some social institutions such as chiefdom (niqābat), religious authority (marjaīyyat) and quality of education have also been discussed.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    يكي از ابعاد تاريخ بشر، تاريخ اجتماعي است كه در آن به جاي پرداختن به جنگ‌ها و فتوحات و ظهور و سقوط حكومت‌ها و لشكركشي پادشاهان و قهرماني سرداران، به زندگي توده مردم پرداخته مي‌شود و رنج‌ها و محنت‌هاي عامه مردم و آداب و رسوم آن‌ها، دغدغه‌هاي زندگي‌شان و آثار جنگ‌ها و حوادث طبيعي بر روند زندگي آنان مطالعه و بررسي مي‌شود. مورخان از اين بُعد تاريخ بشر همواره غفلت كرده و به آن توجه نداشتند. مهم‌ترين عامل بي‌توجهي مورخان به زندگي توده مردم و مشكلات آنان، معمولي بودن آن طي زندگي انسان‌ها بوده است. چيزي كه هميشه جريان دارد و همه به آن مبتلا هستند، توجه كسي را به خود جلب نمي‌كند. تنها وقتي به زندگي عامه مردم توجه مي‌شد كه شخصي از شهر و ديار ديگر به درون جامعه‌اي پا مي‌گذاشت و زندگي مردم آن سامان را با زندگي شهر و ديار خود متفاوت مي‌ديد. در چنين صورتي اگر شخص، اهل قلم و نويسنده ‌بود به ثبت و ضبط آداب و رسوم و مشكلات و امكانات زندگي مردم آن سامان مي‌پرداخت تا اگر به شهر و وطن خود مراجعت كرد، براي آنها بازگو كند. سفرنامه‌ها عمدتاً به همين دلايل نوشته شد و بخشي از زندگي اجتماعي مردم را براي آيندگان بازگو كرده‌اند.
    بي‌اهميت دانستن زندگي جاري و معمولي مردم باعث شده كه اگر كسي امروزه بخواهد زندگي عامه مردم را در تاريخ بررسي كند، با كمبود اطلاعات روبه‌رو شود و به جز تكه‌هاي بريده و اطلاعات پراكنده از زندگي مردم چيزي به دست نياورد و اگر هم بتواند به گوشه‌هايي از زندگي اجتماعي قومي و شهري اطلاع پيدا كند، از لابه‌لاي حوادث ريز و درشت زندگي حاكمان و اصحاب قدرت و مكنت است كه با زندگي عامه مردم ارتباط داشته است. البته همين اطلاعات محدود نيز بازگوكننده واقعيات تاريخي نيست، زيرا مردم عادي حتي در ثبت زندگي خود نيز از سوي زورمداران مورد ستم واقع شده و شرح رنج‌هايي كه مستقيم و غير مستقيم از سوي آنان كشيده‌اند، ثبت نشده و هم‌چنان ناپيدا باقي مانده است.
    در اين ميان، شيعيان كه همواره از سوي قدرت‌هاي حاكم و اكثريت، مورد بي‌مهري قرار داشتند، به صورت طبيعي گمنام‌تر و زندگي اجتماعي‌شان ناشناخته‌تر است، زيرا يا بر اثر تقيه از ساير مسلمانان تمايزي نداشتند تا زندگي اجتماعي‌شان ثبت و ضبط شود و يا آنكه ضمن اكثريت به آنها اشاره شده است. از باب مثال اگر مورخي به آثار سيل، قحطي، خراج و ماليات گزاف از سوي حاكمان يا وبا و طاعون اشاره كرده، اين حوادث براي شيعيان هم بوده و چه بسا با توجه به محروميت شيعيان، آنان بيشتر از آثار آن حوادث رنج مي‌برده، اما رنج‌ها و محنت‌هاي آنها تحت الشعاع اكثريت جامعه قرار گرفته و اگر هم در جايي به عنوان تاريخ اجتماعي به اين موارد اشاره شده، ذيل تاريخ اجتماعي اكثريت قرار گرفته است.
    با اين وجود، هنوز هم در مورد تاريخ اجتماعي شيعه تلاشي در خور صورت نگرفته و اين بخش از زندگي اين گروه بيش از ساير بخش‌هاي زندگي آنها نا‌مكشوف است. نوشتار حاضر سعي دارد گوشه‌هايي از تاريخ مردم شيعه را در قرن چهارم واكاود.
    عوامل موثر بر زندگي اجتماعي شيعه
    الف. مذهب
    مهم‌ترين عاملي كه به شدت بر تاريخ اجتماعي شيعه سايه افكنده و آن را تحت تأثير خود قرار داده، مذهب است. شيعيان به سبب پيروي از اهل‌بيت، در طول تاريخ رنج‌هاي بسياري ديده و در بسياري مواقع با محروميت‌هايي روبه‌رو بوده‌اند و از سوي اكثريت مورد آزار يا تحريم قرارگرفته‌ و زندگي خود را با تحمل انواع تبعيضات و ظلم و ستم سپري نموده‌اند.
    يكي از مسائلي كه در اين قرن بسيار در زندگي اجتماعي شيعيان خودنمايي مي‌كند، درگيري‌هاي مذهبي ميان شيعيان و اهل‌سنت است. در بغداد بارها ميان شيعيان و اهل‌سنت درگيري‌هاي خونين اتفاق افتاد و خسارت‌هايي بر طرفين وارد آمد.
    نخستين مورد ناآرامي مذهبي، غارت محله شيعه‌نشين كرخ در تابستان 338 ق توسط سنيان بود. اين واقعه در اثناي غيبت معزالدوله از پايتخت روي داد.  خشونت‌هاي شديد‌تر از اين، در سال340 ق و بيشتر از آن در 346 ق نيز رخ داد. در سال 348 ق آشوب‌ها تلفات فراواني به بار آورد و به محله باب‌الطاق در جانب شرقي كه بخشي از ساكنان آن شيعه بودند نيز سرايت كرد و آتش‌سوزي و ويراني عظيمي را سبب شد و در سال 349 ق آتش اختلاف به دو سوي دجله نيز راه يافت. 
    رقابت‌ها و نابردباري‌هاي مذهبي از مهم‌ترين عوامل اين خشونت‌ها بود. نمونه‌اي از اين نابردباري مذهبي را مي‌توان در سال 323 ق مشاهده كرد كه حنابله بلواي عظيمي را به راه انداختند. در آن سال، حنبلي‌ها تا بدان حد نيرومند شده بودند كه بر اشراف و فرماندهان و ساير مردم هجوم مي‌بردند. اگر مردي را مي‌ديدند كه با زن يا بچه‌اي راه مي‌رود او را براي جلوگيري از فسق و فجور بازجويي مي‌كردند تا بدانند نسبت آنها با آن مرد چيست؟ اگر جواب‌هايشان صحيح بود او را آزاد مي‌كردند وگرنه شلاق زده و شكنجه مي‌كردند، آنگاه او را نزد رئيس شرطه برده و شهادت مي‌دادند كه وي مرتكب كارهاي خلاف شرع و دچار فسق و فجور شده است. آنان با اين كار‌هاي خود بغداد را به شدت ناامن كرده بودند. در پي اين وقايع، «بدر خرشني» كه رئيس شرطه بود بر اسبش سوار شد و دستور داد در دو طرف بغداد جار بزنند كه نبايد دو نفر از اتباع بربهاري حنبلي با هم باشند و حق ندارند درباره مذهب و عقيده خود بحث و مناظره كنند. هيچ يك از پيش‌نمازهاي حنبلي حق ندارد نماز را امامت كند، مگر اينكه «بسم الله الرحمن‌الرحيم» را در نماز صبح و عشا به جهر و بلند بخواند. اما اعلام او و تهديداتش سودي نبخشيد و بر فتنه و شر افزوده شد. حنبليان، نابينايان را وادار مي‌كردند تا به هر شافعي مذهبي كه وارد مسجد مي‌شد با عصا حمله كنند و آنان نيز پيروان شافعي را چنان مي‌زدند كه كشته مي‌شدند. 
    از گزارش‌هاي تاريخي استفاده مي‌شود كه حنبلي‌ها از گذشته تاكنون به ظواهر جمود داشته، در عمل نيز خشونت‌گرا بوده‌اند. تعصبات خشك در مذهب حنبلي به تدريج، تكامل يافته تا امروز كه به وهابيت رسيده است. در آن زمان نيز با اينكه خود به زيارت ابن‌حنبل مي‌رفته و به او توسل مي‌جستند، در عين حال شيعيان را به سبب زيارت ائمه و توسل به آنان تكفير مي‌كردند. 
    در پي اين واقعه، خليفه «الراضي» طي نامه‌اي حنبليان را به سبب بلوا و آشوب و همچنين افكار و عقايد ناصوابشان سرزنش كرد:
    گاهي شما حنبليان صورت زشت و پليد خود را مثال روي خداوند مي‌دانيد و خود را شبيه يزدان مي‏خوانيد و براي خدا دست و پا و انگشت و كفش زرين قائل مي‌شويد و حتي بوي خدا را وصف مي‌كنيد، و گاهي شيعيان آل محمد را كافر و گمراه مي‌دانيد، شما مسلمانان را به دين باطل و بدعت و مذهب فاسد دعوت مي‌كنيد كه قرآن منكر آن است. شما زيارت قبور امامان را انكار مي‏كنيد و زائران را گمراه مي‌دانيد، با اين حال، خود به زيارت قبر يكي از عوام (احمد بن حنبل) كه شرف و نسب ندارد، مي‏رويد و در مقبره او براي تبرك و زيارت تجمع مي‏كنيد. او شرف نسبت پيغمبر را ندارد، با اين وجود به عوام امر مي‏كنيد كه قبر او را زيارت كنند و براي او قائل به معجزه پيغمبران مي‏شويد كه صاحب كرامات و مقامات است. خداوند شيطان را لعنت كند كه اين كارهاي زشت را در نظر شما نيك جلوه داده و شما را فريب داده و گمراه كرده است. اميرالمؤمنين (خليفه الراضي) سوگند ياد مي‏كند و به سوگند خود وفا و عمل خواهد كرد كه اگر از مذهب زشت و راه كج، منصرف نشويد شما را سخت مجازات و تبعيد خواهد كرد و بالأخره خواهد كشت و پراكنده و نابود خواهد نمود و با شمشير گردن شما را خواهد زد و خانه شما را با آتش خواهد سوخت. 
    يكي از عوامل اين حوادث، برخي اقدامات تحريك‌آميز بود كه به شيعيان نسبت مي‌دادند. در سال 351 ق بر درِ مسجد جامع بغداد مكتوبي نصب مي‌شود كه در آن به معاويه و گيرنده فدك از فاطمه، مانع شونده از دفن امام حسن در كنار جدش، تبعيد كننده ابوذر به ربذه و اخراج كننده عباس از شوراي خلافت، تعريض شده بود. گفتند اين كار معزالدوله است، و شب بعد آن را پاك كردند. معز الدوله خواست نوشته را دوباره عيناً اعاده كند، اما مهلبي كه از سوي معزالدوله مقام وزارت داشت، گفت كه به جاي آن فقط معاويه و ستم كنندگان به خاندان پيامبر نوشته شود. 
    عزم معزالدوله براي نصب مجدد آن مكتوب، حاكي از آن است كه اين كار به دستور او بوده است. اينكه معزالدوله چرا برخلاف مصالح حكومتي، به چنين اقدامات تحريك آميزي دست مي‌زده، احتمالاً ناشي از روحيات شخصي و ماجراجويانه خود او بوده است. اين در صورتي است كه اخلاف او بعضاً حتي از برگزاري مراسم عاشورا و غدير كه معزالدوله مبتكر اقامه آن در سطح عمومي ‌بود، جلوگيري مي‌كردند. 
    در اصفهان نيز در سال 345 ق به دليل بدگويي يكي از اهالي قم ساكن در اصفهان از برخي صحابه، غائله‌اي ميان شيعيان و اهل‌سنت پديد آمد و اصفهاني‌ها عليه آنان شوريده و تعداد زيادي از قمي‌ها را كشته و اموال تجار را غارت كردند. وقتي اين خبر به ركن‌الدوله ديلمي رسيد، اهل اصفهان را مؤاخذه و اموال ايشان را مصادره نمود. دليل شدت عمل ركن الدوله عليه اصفهاني‌ها آن بود كه آنان عليه دولت نيز شورش كرده و خسارت‌هايي وارد كرده بودند. 
    ب. مهاجرت
    يكي ديگر از عوامل مؤثر در زندگي اجتماعي شيعيان در قرن چهارم، مهاجرت است. به طور طبيعي وقتي گروهي از محل زندگي خود به منطقه ديگر كوچ مي‌كنند و در ميان مردمان جديد به زندگي مشغول مي‌شوند، از ميزبانان خود تأثيراتي مي‌پذيرند و بوميان آن منطقه نيز از ميهمانان چيزهايي را آموخته و وارد زندگي خود مي‌كنند. شيعيان به سبب محدوديت‌هايي كه حكومت‌ها و نيز اهل‌سنت براي آنها فراهم مي‌كردند، ناگزير دست به مهاجرت مي‌زدند. قهراً آنان نقش مهمي در انتقال فرهنگ‌ها در ميان جوامع اسلامي ايفا مي‌كردند و خود نيز گاهي از فرهنگ حاكم و رايج در منطقه جديد تأثير پذيرفته و گاه تا حد زيادي در آن ذوب مي‌شدند.
    از جمله مناطقي كه شيعيان در قرن چهارم به آنجا هجرت كرده و فرهنگ شيعي را در آن ترويج نمودند، شهر حلب بود. اين شهر ابتدا شهري سني بود، اما شيعيان اندك اندك به آنجا مهاجرت كردند به حدي كه در زمان سيف‌الدوله، شهر، رنگ و بوي شيعي به خود گرفت و شعاير شيعي در آن به اجرا در مي‌آمد. اين وضع تا زمان اتابك زنگي ادامه داشت، اما وي سياست شيعه‌زدايي را در پيش گرفت و شعاير شيعي را از آن شهر محو كرد. 
    مهاجرت شيعيان به حلب از سال دوم هجري آغاز گرديد. ابتدا برخي از شيعيان عراق به قصد تجارت در اين شهر رفت و آمد مي‌كردند. در ميان شيعيان اين قرن، افرادي مشاهده مي‌شود كه ملقب به حلبي شده‌اند. يكي از اين افراد عبيدالله بن ابي‌شعبه‌ حلبي است كه نجاشي در مورد وي مي‌گويد: «وي و پدر و برادرانش در حلب تجارت مي‌كردند و اين كار به حدي ادامه داشت كه به آنان نسبت حلبي دادند». 
    در اوايل قرن سوم هجري برخي از خاندان‌هاي شيعي به حلب هجرت كرده و آنجا ماندگار شدند. يكي از اين خاندان‌ها بني‌جراده است كه از خاندان‌هاي مشهور حلب در قرن چهارم هجري بودند. در تاريخ حلب آمده است كه بني‌جراده از ساكنان بصره و در محله بني‌عقيل ساكن بودند. اولين كسي كه از بني‌جراده به حلب هجرت كرد، موسي بن عيسي بن محمد بن ابي‌جراده بود كه بعد از سال 200 ق از بصره به حلب رفت. طباخ در تاريخ خود نوشته است كه خاندان ابي‌جراده در حلب خاندان مشهوري بودند كه از ميان آنان شعرا، عباد، زهاد و قاضياني برخاستند. 
    نفوذ شيعيان تا قرن ششم هجري در حلب چنان گسترده بود كه وقتي ملك صالح در سال 570 ق از سوي صلاح‌الدين ايوبي تهديد شد، از اهالي حلب، از جمله شيعيان خواستار حمايت از خود در قبال صلاح‌الدين گرديد. شيعيان براي حمايت از ملك صالح شرايطي را مطرح كردند و او تمام شرايط شيعيان را پذيرفت. شيعيان شرط كردند: مانند سابق، جانب شرقي جامع حلب در اختيار شيعيان گذارده شود تا در آنجا نماز بگزارند، عبارت «حي علي خير العمل» را آزادانه در اذان بگويند، در بازار‌ها و تشييع جنازه‌ها بتوانند نام ائمه دوازده‌گانه خود را ببرند و بر اموات خود پنج تكبير بگويند. 
    ج. حوادث طبيعي
    يكي ديگر از عواملي كه زندگي اجتماعي انسان‌ها را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد، حوادث طبيعي مهم و بزرگ است. در قرن چهارم هجري در بغداد به صورت مكرر حوادثي، همچون قحطي، وبا و بيماري‌هاي واگيردار و خشكسالي اتفاق افتاد كه زندگي مردم را دچار تغيير و دگرگوني نمود. طبيعي است شيعيان نيز همچون ديگر ساكنان شهرهاي سانحه ديده، به رنج و زحمت افتاده و دچار گرفتاري و مصيبت شدند.
    ابن اثير در بيان حوادث سال 373 ق مي‌نويسد: «در اين سال، اجناس در بغداد و شهرهاي مجاور، گران شد و مواد غذايي ناياب، و بسياري از مردم از گرسنگي مردند». 
    در سال 330 ق نيز قحطي و گرسنگي و در پي آن وبا در ميان مردم شايع گرديده و بسياري از مردم به سبب آن تلف شده بودند و مردم فقير براي رفع گرسنگي ناچار به خوردن «ميته» شده بودند.  در سال 347 ق زلزله‌اي بزرگ در شهر بغداد اتفاق افتاد كه خانه‌هاي بسياري را ويران كرد و تعداد زيادي از مردم كشته شدند.  در سال 389 ق سرماي شديد هزاران نخل را در بغداد خشكانيد.  همچنين در سال 378 ق طوفاني شديد زندگي مردم بغداد را مختل كرد. اين طوفان به حدي شديد بود كه بخشي از مسجد جامع بغداد را ويران كرد. در اثر طوفان، بسياري از كشتي‌ها در دجله غرق و تعداد زيادي از مردم بر اثر طوفان هلاك شدند و خسارات‌هاي زيادي بر مردم وارد شد.  
    در خراسان نيز در سال 323 ق قحطي شديدي اتفاق افتاد و گرسنگي موجب مرگ بسياري از مردم شد به گونه‌اي كه دفن اموات براي مردم مشكل شده بود. 
    مشكل آب از مشكلات ديرين قم بوده است كه هنوز به نوعي ادامه دارد. وقتي اشعري‌ها به قم آمدند، بيش از بيست كاريز حفر كردند كه آبشان در تمام محله‌ها و باغ‌ها و مزارع جاري بود. اما به مرور زمان اين كاريز‌ها از ميان رفت به گونه‌اي كه در قرن چهارم هجري، مردم قم از بي‌آبي به شدت رنج مي‌بردند. مردي به نام احمدبن‌علي مرو رودي والي قم، كاريزي حفر مي‌كند كه بسيار پر آب بوده و تا حدودي مشكل آب را رفع مي‌كند، اما وقتي از سمتش بركنار مي‌شود، آب آن كاريز به يك باره قطع مي‌شود و مردم هرچه زحمت مي‌كشند نمي‌توانند بار ديگر آب آن را جاري كنند. مردم اعتقاد داشتند كه والي معزول به عمد حيله‌اي به كار برده تا آب قنات قطع شود. مشكل بي‌آبي در قم هم‌چنان وجود داشت تا آنكه در سال 371 ق والي جديد به دستور مستقيم صاحب بن عباد، سه چشمه كاريز حفر كرد و مشكل آب قم را با هزينه هنگفت برطرف نمود. 
    مؤلفه‌هاي تاريخ اجتماعي
    الف. حرف و مشاغل
    در بغداد و ري در قرن چهارم هجري مشاغل مختلفي وجود داشت كه طبيعتاً تعدادي از شيعيان نيز به آنها اشتغال داشتند. حرفه‌هايي چون ماهي‌گيري، شمشيرسازي، نسخه‌برداري از كتاب، نانوايي، قصابي، تجارت، كشاورزي، مسگري، آهنگري و انواع مشاغل ديگر.
    در محله كرخ بغداد كه عمدتاً شيعه‌نشين بود، بازاري به نام «سوق الوراقين» وجود داشت كه در آنجا استنساخ كتاب و امور مربوط به آن، همچون صحافي انجام مي‌گرفت. در اين محله، نزديك به صد كتاب‌فروشي كار مي‌كردند. اين كتابفروش‌ها (وراقون) درخصوص توليد و فروش كتاب، وظايف متعددي را برعهده داشتند. آنها به تهيه يا ساخت كاغذ، و نيز استنساخ و فروش كتاب‌ها مشغول بودند. بنابراين، كتابفروشي‌ها مكاني مطلوب براي مباحث ادبي بود. برخي از كتابفروشي‌ها دو طبقه بود و از اطاق‌هاي فوقاني كه خلوت‌تر از طبقه اصلي بود، به راحتي براي مباحثات علمي استفاده مي‌شد. 
    تجار در بغداد نقش عمده‌اي در تهيه مواد غذايي مردم داشتند به حدي كه هرگاه بغداد محاصره و راه تجارت بسته مي‌شد، قحطي و گراني در اين شهر اجتناب ناپذير بود. مراكز تجاري نيز اغلب در كرخ قرار داشت. در سال 362 ق وقتي به دستور ابوالفضل شيرازي كه به تعبير ابن‌كثير، سني بسيار متعصبي بود، خانه‌هاي شيعيان را در كرخ آتش زدند، از جمله سيصد دكان نيز طعمه حريق شد  و اموال بي‌شماري در آتش سوخت. 
    جنگ‌هاي مداوم ميان امرا و شورش‌هايي كه عليه خلافت صورت مي‌گرفت، موجب شد تا صنعت شمشيرسازي و ادوات جنگي يكي از شغل‌هاي پردرآمد به شمار آيد. طبعاً خريد و فروش ادوات جنگي گرم بود و براي تعدادي از مردم ايجاد اشتغال مي‌كرد.
    شمشير و ادوات جنگي در بغداد در محله‌اي به نام «باب الطاق» ساخته مي‌شد. طبري از شخصي ياد مي‌كند كه به دروغ مدعي بود از نسل امام رضا و از اعقاب حسن بن علي بن موسي الرضا مي‌باشد و تاكنون در باديه زندگي مي‌كرده است. نقيب طالبيان براي اينكه معلوم شود آيا او تاكنون در باديه زندگي مي‌كرده و به همين دليل نسبش تاكنون ناشناخته باقي مانده است، يا دروغ مي‌گويد و فرد شيادي است كه مي‌خواهد تنها از مزاياي «شريف» بودن استفاده كند، پيشنهاد كرد شمشيرش را در «باب الطاق» برده و نشان دهند. اگر آنان شناختند، معلوم مي‌شود اين شخص دروغ‌گوست. اين كار را كردند، دانسته شد كه اين شخص روز قبل، شمشير را از باب الطاق خريده است. 
    ب. پاي‌بندي شيعيان به شريعت
    معمولاً شيعيان در قرن چهارم هجري به آموزه‌هاي ديني و شيعي سخت پاي‌بند بودند. مقدسي پس از بيان مذاهب موجود در سيستان و نواحي اطراف مي‌نويسد:
    رسوم آنها در بسياري از امور، مخالف چيزي است كه در اقاليم عرب رايج است، از جمله آنكه اصحاب رأي و اهل‌حديث در هنگام دفن ميت، او را به سمت قبله مي‌خوابانند، مگر شيعه كه صورت او را به سمت قبله باز مي‌كنند. روزي من از ابيورديان پرسيدم: شما از مذهب شافعي پيروي مي‌كنيد و مملكت‌ هم دست شما است، چرا صورت ميت را به سمت قبله باز نمي‌كنيد؟ جواب دادند: ما نمي‌خواهيم با شيعيان موافقت كرده و با ساير مسلمانان مخالفت كنيم. 
    راغب گويد:
    در اصفهان مردي بود به نام كتاني كه احمد بن عبدالعزيز نزد او درس مي‌خواند و از وي درس امامت مي‌گرفت. روزي مادر احمد نزد كتاني آمد و به نشانه اعتراض به كتاني گفت: اي فاعل! تو پسرم را رافضي كردي؟ كتاني در جواب گفت: ‌هر رافضي روزي پنجاه و يك ركعت نماز مي‌گزارد، اما پسر تو در پنجاه و يك روز، يك ركعت هم نماز نمي‌گزارد. 
    در اين قرن، دو تن به نام احمد بن عبدالعزيز وجود داشته است، يكي احمد بن عبدالعزيز بن احمد بن‌حامد بغدادي كه در كشف الظنون كنيه‌اش ابوالحسن و در المكنون ابن‌الحسن ذكر شده و در سال 408 ق درگذشته است. ديگري ابي‌عمر احمد بن عبدالعزيز بن فرج بن ابي‌حباب قرطي لغوي و محدث است كه در سال 401 ق از دنيا رفته است.  به احتمال زياد، آن شخص همين احمد بن عبدالعزيز لغوي است.
    يكي ديگر از موارد پاي‌بندي شيعيان به شريعت، اشتياق وافر آنان
    به كتاب‌هاي فقهي بود. نجاشي در مورد مردم خراسان نقل مي‌‌‌‌كند كه هيچ
    حاجي از خراسان وارد بغداد نمي‌شود جز اينكه سراغ كتاب فقهي المتمسك بحبل آل الرسول از حسن بن ابي عقيل عماني (متوفاي اوايل قرن چهارم هجري) را مي‌گيرد. 
    ج. كاركرد‌هاي نهاد‌هاي اجتماعي    
    1) ج. نهاد نقابت
    يكي از نهاد‌هايي كه در قرن چهارم هجري نقش برجسته و مهمي را نه تنها در ميان سادات، بلكه در ميان تمام شيعيان ايفا مي‌كرد، نهاد نقابت بود. در واقع به سبب نقش برجسته و ممتاز سادات در ميان مسلمانان، به ويژه شيعيان بود كه منصب نقابت ايجاد شد تا از طرفي مواظبت كند كساني به دروغ خود را به سادات منتسب نكنند و از سوي ديگر، حقوقي را كه به آنان تعلق مي‌گيرد اخذ و و ساير امور مربوط به آنان را رتق و فتق كند. ظاهراً ابتدا تمام‌ هاشميان يك نقيب داشتند و بعد اين منصب، تفكيك شده و طالبيان و عباسيان هركدام براي خود نقيب جداگانه‌اي داشتند.
    در آغاز قرن چهارم هجري مسئوليت نقابت را در بغداد احمد بن عبدالصمد بن طومار بر عهده داشت و پس از مرگ او در سال 301 ق، فرزندش محمد اين منصب را عهده‌دار شد. در آخر همان سال احمد بن عبدالصمد ‌هاشمي درگذشت. وي نقيب‌ هاشميان عباسي و طالبي بود و خواستند برادر «ام‌موسي» را جانشين او كنند كه ‌هاشميان بدان اعتراض كردند و خواستند پسرش محمد جانشين او شود كه پذيرفته شد. احمد بن عبدالصمد در سن 82 سالگي درگذشت. 
    نقيب بسته به موقعيت اجتماعي و نفوذ شخصيتي خود نقش‌هاي متعددي، همچون واسطه شدن صلح ميان طرفين درگير و امارت كاروان حجاج و قاضي‌القضاة و غيره را عهده‌دار مي‌شد. چنان‌كه ابواحمد موسوي پدر سيدمرتضي و سيدرضي بارها عهده‌دار امارت حجاج گرديد و در سال 363 ق تنها حاجياني كه در كاروان او بودند توانستند حج به‌جا بياورند و باقي حجاج به سبب حمله بنوهلال به حجاج، نتوانستند حج كنند و بسياري از آنان كشته و اموالشان غارت شد.  وي از سال 354 ق پنج‌بار به نقابت منصوب و عزل شد و يك‌بار هم به امر عضدالدوله در سال 369 ق برده شد و زنداني گرديد. در اين مدت، فرزندانش سيدمرتضي و سيدرضي به نيابت از پدر امور نقابت را انجام مي‌دادند.  در سال 394 ق هنگامي كه بهاءالدوله او را آزاد كرد، به وي علاوه بر منصب نقابت و امارت حجاج، منصب قاضي‌القضاتي و امارت بر رد مظالم را نيز داد، اما خليفه وقت عباسي، منصب قاضي القضاتي او را امضا نكرد.  در اين قرن محمد بن عمر علوي كوفي و ابوالحسن نهراسبي نيز گاهي عهده‌دار نقابت طالبيان بودند.
    در سال 396 ق بعد از درگذشت ابواحمد موسوي، منصب نقابت به سيدرضي داده شد و سيدرضي به لقب «‌ذي الحسبين» و سيدمرتضي به «ذي المجدين» مفتخر شدند.  سيد مرتضي بعد از مرگ برادرش، رضي، در سال 406 ق عهده‌دار منصب نقابت شد. 
    نقش سادات در زندگي اجتماعي شيعه و در تاريخ آن بسيار برجسته است. شيعيان در طول تاريخ به‌سبب محبتشان به رسول‌الله و آل اطهارش، به سادات توجه ويژه‌اي داشته و به همين سبب آنان نقشي درخور توجه در تاريخ اجتماعي شيعه ايفا كرده‌اند. به دليل همين نقش ويژه و برجسته بوده است كه در طول تاريخ، بسياري از افراد كه در اصل سيد نبوده‌اند، سعي كرده‌اند خود را سيد وانمود كنند.
    طبري ضمن حوادث سال 302 ق مي‌گويد: در اين سال جواني خوش‌سيما كه جامه فاخر بر تن و كفش قرمز و شمشير حمايل كرده دربر داشت، سوار بر اسبي كه غلامي او را همراهي مي‌كرد، به قصر «‌غريب»، دايي «المقتدر» رفت و از او اجازه ملاقات با خليفه خواست. وي ادعا مي‌كرد: «من يكي از فرزندان علي بن ابي‏طالبم، و براي خليفه اندرزي دارم كه نمي‏توانم جز با وي در ميان گذارم و چنان مهم است كه اگر رسيدن من بدو تأخير شود اتفاقي بزرگ رخ خواهد داد» ماجرا را به اطلاع خليفه رساندند. خليفه «ابن طومار» نقيب‌ هاشميان را طلب كرد. ابن طومار از نسب وي پرسيد. جواب داد كه محمد بن حسن بن علي بن موسي بن جعفر رضا است و از باديه آمده. ابن طومار گفت: «حسن دنباله نداشت»، اما برخي ازهاشمياني كه همراه ابن‌طومار آمده بودند، گفتند، دنباله داشت. به سبب اين اختلاف، همه در كار وي متحير ماندند. عاقبت ابن‌طومار گفت: «اين مرد مدعي است كه از باديه آمده، اما شمشير وي نوساخته است، شمشير را به باب الطاق بفرستيد و درباره سازنده و تيغه آن پرس‌و‌جو كنيد». شمشير را نزد شمشيرسازان باب الطاق فرستادند كه آن‌را شناختند و يكي را احضار كردند كه آن‌را به پرداخت‌گري كه آنجا بود فروخته بود. معلوم شد وي پسر ابن ضبعي از كارمندان ‌ابن فرات، وزير پيشين خليفه است. پس مدعي را زنداني كرده، پس از مدتي بر شتري نشاندند و به روز ترويه و روز عرفه بر دو سمت بغداد انگشت نما كردند و سپس به زندان فرستادند. 
    فرزند خليفه، ‌المستكفي به نام محمد نيز يك‌بار خود را علوي خوانده، ادعاي مهدويت كرد. بر اثر اين ادعا وي مورد اقبال واقع شد و تعداد زيادي از مسلمانان دور او را گرفتند، اما وقتي مشخص شد كه عباسي است همه از دورش متفرق شدند. 
    2) ج. نهاد مرجعيت
    يكي ديگر از نهادهاي اجتماعي شيعه، نهاد مرجعيت است كه در اين قرن علمايي، همچون شيخ مفيد، شيخ صدوق و سيد مرتضي عهده‌دار آن بودند. نهاد مرجعيت در اين قرن علاوه بر تشريح و ترويج آموزه‌هاي شيعي، به سؤال‌هاي ديني مردم، اعم از اعتقادي يا فقهي آنان پاسخ مي‌دادند. از اين قرن رساله‌هاي مختلفي در دست است كه مراجع وقت، آنها را در جواب سؤال‌ها و استفتائات شهر‌هاي مختلف نوشته‌اند. از اين دسته رسائل مي‌توان به رساله‌هاي ‌المسائل الصاغانيه، المسائل الجرجانيه، ‌المسائل الدينوريه، ‌‌المسائل السرويه، المسائل المازندرانيه و المسائل النيسابوريه از شيخ مفيد، و المسائل الطرابلسيه، المسائل التبانيات، المسائل المحمديات، المسائل الجرجانيه، المسائل الطوسيه، المسائل الطبرية، جوابات المسائل الميافارقيات، المسائل السلاريه، المسائل الدمشقيه و المسائل المصريه از سيدمرتضي نام برد.
    از شيخ صدوق نيز رساله‌هايي نقل شده كه آنها را در جواب سؤال‌هاي شهرهاي مختلف نوشته است، مانند جوابات المسائل الوارده عليه من قزوين، كتاب جوابات مسائل وردت من مصر، كتاب جوابات مسائل وردت من البصره، كتاب جوابات وردت عليه من المدائن في الطلاق، كتاب جواب مسألة نيشابور و كتاب الرسالة الثانيه الي اهل بغداد في معني شهر رمضان. علاوه بر اين، وي دو كتاب كمال الدين و تمام النعمه، و من لايحضره الفقيه را براي پاسخ به نياز‌هاي روز شيعيان نوشته است. كتاب كمال الدين پاسخ به شبهه‌هايي است كه درباره حضرت مهدي در ميان شيعيان ماوراءالنهر شيوع يافته بود. 
    د. مراسم مذهبي
    از جمله رسومات شيعه در قرن چهارم هجري جشن غدير است. معزالدوله از سال 352 ق آن را اعلام كرد و شيعيان هر ساله انجام مي‌دادند. اين جشن به سبب حساسيت اهل‌سنت، گاهي صورت نمي‌گرفت و گاه حكومت، به ويژه اگر حاكميت دست اهل‌سنت بود، ممنوع اعلام مي‌شد.
    شيعيان بغداد، هرسال در روز هيجدهم ذي‌حجه، عيد مي‌گرفتند و به شادماني مي‌پرداختند. از رسومات آنها در جشن غدير، پوشيدن لباس‌هاي نو و برپايي خيمه‌ها بود كه آن را با انواع پارچه زينت مي‌دادند. طبل و شيپور از وسايلي بود كه براي ايجاد شادي هرچه بيشتر در جشن، از آنها استفاده مي‌شد. شب عيد غدير با افروختن آتش، شهر را روشن نگاه داشته به سرور و شادماني مي‌پرداختند و صبح‌گاهان شتر قرباني مي‌كردند. 
    ابن اثير در شرح وقايع سال352 ق مي‌گويد:
    در هشتم ماه ذي حجه معز الدوله دستور داد كه شهر را آذين‌بندي و چراغاني كنند. در مراكز شرطه آتش افروخته شد و جشن برپا گرديد و مردم بازارها را شـبانه باز كردند و مانند شب‌هاي عـيد، طرب و فرح را آغاز نمودند و آن‌را عيد غدير خواندند. كوس‌ها نواخته و شيپورها دميده شد و آن روز يك روز معروف و مشهور و ممتاز بود. 
    ابن‌اثير به اشتباه روز برگزاري عيد غدير را هشتم ذيحجه ذكر مي‌كند. ابن‌كثير نيز مانند او به اشتباه رفته آن را روز سيزدهم ذيحجه ذكر مي‌كند. 
    در جشن غدير از اشعار ابوسكره استفاده مي‌شود. علاوه بر عراق، در مناطقي از ايران، همچون قم، كرج و كاشان نيز جشن غدير برگزار مي‌شد.
    شاعر در بيت‌هايي كه پيش از اين مطرح شد، عيد غدير را انكار مي‌كند و به خيال خود، آن را از بدعت‌هاي شيعيان مي‌شمارد و مدعي مي‌شود اين عيد، اصالت ندارد زيرا ‌هاشمي‌ها آن را عيد نمي‌دانستند. اين خود دليل بر آن است كه شيعيان اين مناطق عيد غدير را جشن مي‌گرفته و با لباس‌هاي سفيد و نو در جشن‌ها حاضر مي‌شدند.
    از ديگر مراسم مذهبي شيعيان در اين قرن، عزاداري براي سيدالشهدا بود. مردم به نشانه عزاداري براي امام حسين و ياران و خاندانش، گريبان‌ها را چاك مي‌كردند و با موهاي ژوليده به نوحه‌سرايي براي آن حضرت پرداخته، اظهار حزن و اندوه مي‌كردند. يكي از مراسم‌هاي آنها در عزاداري عاشورا زيارت حرم امام حسين بود. ابن‌خلدون مي‌گويد:
    هم‌چنين در هجدهم ماه ذي‌الحجه آن سال، مردم را فرمان داد كه جامه نو در بر كنند و خود را به زينت‏ها بيارايند، و به سبب عيد غدير كه از اعياد شيعه است، شادماني كنند. در سال بعد مردم را فرمان داد كه در روز عاشورا دكان‏ها را ببندند و از خريد و فروش باز ايستند و جامه عزا پوشند و نوحه‏گري كنند، و مردم، پريشان موي، و روي سيه كرده بيرون آيند. گريبان‏ها را چاك زنند، و بر سر و روي خود زنند و همه در عزاي حسين[‏] غمگين باشند. 
    برگزاري مراسم مذهبي از سوي شيعيان، همواره باعث واكنش اهل‌سنت مي‌شد. آنها گاه از انجام مراسم ممانعت مي‌كردند، زماني مقابله به مثل مي‌كردند و مراسم مشابهي برپا داشته، به شادماني يا عزاداري مي‌پرداختند. در سال نخست، به سبب تمهيدات معزالدوله، يا غافل‌گير شدن، واكنشي نتوانستند نشان دهند، اما در سال 354 ق در موقع عزاداري شيعيان، به مسجد براثا حمله كرده، تعدادي از شيعيان را به قتل رساندند.  در سال 381 ق در روز غدير خم، عليه آل‌بويه شورش كرده، پرچم‌هاي سلطان را سوزاندند.  در سال 389 ق ادعا كردند، در روز هيجدهم ذي‌حجه حضرت پيامبر و ابوبكر در غار به دست مشركان محاصره شدند، بنابراين، از برپايي جشن ممانعت كردند. در پي اين كار اهل سنت، ميان دو طرف درگيري شد.  اما آنها خود، در روز بيست و ششم ذي‌حجه، به اين مناسبت كه حضرت پيامبر و ابوبكر آن روز در غار بوده، جشن گرفتند و روز هيجدهم محرم را براي قتل مصعب بن زبير به سوگ نشستند و در آن روز به زيارت قبرش به مسكن رفتند.  ابن‌كثير معتقد است كه اهل‌سنت روز دوازدهم محرم براي مصعب عزاداري مي‌كردند. 
    ممانعت اهل‌سنت از جشن غدير به ادعاي مصادفت آن با محاصره پيامبر و ابوبكر در غار، بهانه‌اي بيش نبود، چون هجرت پيامبر از اول ربيع الاول شروع شد و آن حضرت در هشتم ربيع به مدينه رسيد. 
    اهل سنت در برخي مواقع حتي از اين‌ هم پا را فراتر گذاشته و جنگ جمل را بازسازي كرده، خود را ياران عايشه و طلحه و زبير قلمداد مي‌كردند كه با علي‌ و يارانشان مي‌جنگند. در سال 363 ق جمعي از اهل‌سنت، زني را سوار جمل كردند و او را عايشه ناميدند و برخي را طلحه و برخي را زبير ناميدند و گفتند: ما با اصحاب علي مي‌جنگيم. به سبب اين فتنه، افراد بسياري از دو گروه به قتل رسيدند و عياران در شهر به فساد پرداختند و اموال تاراج شد.  اين در حالي است كه امام علي طبق عقيده رسمي‌اهل سنت، خليفه چهارم از خلفاي راشدين است و مقامي بالا‌تر از عايشه، طلحه و زبير دارد و جنگ جمل از نگاه اهل‌سنت نيز جنگي مشروع نيست. اما عناد و لجاجتشان با شيعه آنان را به جايي رسانده بود كه از موضع و عقيده رسمي اهل‌سنت دست برداشته و رفتاري مخالف با آن انجام دهند. شايد به همين دليل است كه ابن‌كثير آنها را كم عقل يا بي‌خرد معرفي مي‌كند. 
    شيعيان براي مراسم مذهبي خود، گاه از سوي دولت نيز با مانع روبه‌رو مي‌شدند. در سال 382 ق ابوالحسن علي بن محمد كوكبي، معروف به ابن‌المعلم كه سني بود و از جانب بهاءالدوله، وزارت داشت، شيعيان را از برپايي جشن غدير و سوگواري عاشورا منع كرد.  در سال 392 و 393 ق استاذ هرمز، وزير ديگر بهاءالدوله، شيعيان را از برپايي جشن غدير و عزاداري عاشورا، و اهل‌سنت را از عزاداري براي مصعب بن زبير و جشن غار منع كرد. 
    ر. ساختار شهر بغداد و محله‌هاي شيعه‌نشين
    شهر بغداد در قرن چهارم هجري از چندين محله تشكيل يافته بود كه عمده‌ترين محله‌هاي آن عبارت بودند از:1. كرخ كه عمدتاً شيعه‌نشين بود، 2. باب الطاق كه دومين محله شيعيان به حساب مي‌آمد، 3. باب البصره، 4. باب الشعير، 5. شماسيه كه در اين سه محله اخير، سنيان سكونت داشته يا در اكثريت بودند.
    علاوه بر كرخ و باب الطاق، در محله‌هاي سوق السلاح، نهر الطابق، سوق يحيي و الفرضه كه در شرق بغداد واقع بودند نيز اكثريت با شيعيان بود. 
    در اين قرن در بغداد، چهار مسجد جامع وجود داشت. در جانب شرقي بغداد، مسجد رصافه و مسجد دارالخلافه واقع بود. در جانب غربي، مسجد المنصور بود كه در «مدينة المنصور» بود. و مسجد براثا كه در محله‌اي به همين نام در حومه غربي بغداد و در ناحيه‌اي بين مدينه المنصور و دجله قرار داشت. مسجد براثا علاوه بر اينكه مركز عبادي بود، مركز تعليم شيعيان و مناظره ميان پيروان اديان و مذاهب مختلف نيز بود. 
    ز. نظام آموزش و پرورش
    در آن زمان، تحصيل از مكتب خانه‌ها شروع مي‌شد. مكتب اتاقي بود كه اغلب در بازار در كنار مسجد براي آموزش اطفال ساخته مي‌شد و به ندرت در خود مسجد يا مناطق ديگر تشكيل مي‌گرديد. محتسب در شهر‌هايي چون بغداد از تعليم كودكان در مسجد جلوگيري مي‌كرد، چون كودكان باعث آلودگي مسجد مي‌شدند. مردم بنابر نظر دانشمندان آن روز كه سن آغاز تحصيل را از هفت سالگي مي‌دانستند، كودكان خود را وقتي به هفت سالگي مي‌رسيدند، به مكتب مي‌فرستادند. مكتب داراي دو مرحله بود: يكي «تكتيب» براي تعليم خط و احياناً تعليم حساب و صرف و نحو كه به آن «كتاب» هم گفته مي‌شد و ديگري مرحله «تلقين» كه در اين مرحله به دانش‌آموز قرآن ياد مي‌دادند و دانش‌آموزان به فراخور استعداد و توان خود هر روز بخشي از قرآن را حفظ مي‌كردند. 
    غير از مسجد، خانه‌هاي دانشمندان و علما نيز محل آموزش كودكان و دانش‌آموزان مراحل بالا‌تر بود. معمولاً علما اتاقي را به منظور تدريس به شاگردان خود اختصاص مي‌دادند كه سطح افراد البته در آن متفاوت بود و كودكان اغلب به صورت فردي از معلم درس مي‌گرفتند و كساني كه در مراحل عالي قرار داشتند، اگر جلسه درس براي حديث بود به صورت گروهي و استاد درس را املا مي‌كرد و شاگردان مي‌نوشتند، آنگاه استاد در آخر، دفترهاي تك تك شاگردان را ملاحظه و تأييد يا اصلاح مي‌كرد. اگر معلم صاحب شهرت بود، جمعيت انبوهي براي استماع سخنانش اجتماع مي‌كردند. گاهي استاد متن مشخصي را تدريس مي‌كرد و معمولاً توضيحات خود را به آن مي‌افزود. اگر درس كلامي ‌يا عقلي بود، ابتدا نظري يا پرسشي مطرح مي‌شد، آنگاه ديدگاه‌هاي مخالف و موافق طرح و مورد بحث و نقد قرار مي‌گرفت. 
    شيخ مفيد در مسجد براثا تدريس مي‌كرد. ابن‌نديم كه شخصاً وي را مي‌شناخته، او را پيشواي متكلمان شيعه توصيف مي‌كند.  شيخ مفيد در اين مسجد با متكلمان و دانشمندان مذاهب و مكاتب ديگر نيز مناظره مي‌كرد و از مسجد به عنوان پايگاهي براي نشر تعاليم اسلام و شيعه و دفاع از آن استفاده مي‌نمود. شخصيت شيخ مفيد و روشنگري‌ها و تعليمات او به حدي تأثيرگزار بود كه مخالفان را به واكنش وا مي‌داشت.
    در رجب سال 398 فتنه‌اي در بغداد اتفاق افتاد. دليلش آن بود كه عده‌اي از عباسيان به براثا آمده، شيخ را اذيت كردند. در واكنش به آن، پيروان شيخ مفيد سراغ فقهاي اهل‌سنت، نظير ابا حامد اسفراييني و ابن اكفاني رفته آنها را به باد فحش و ناسزا گرفتند. در پي اين قضيه، شيعيان و سنيان به جان هم افتادند تا اينكه دولت دخالت كرد و شورش‌گران را سركوب و زنداني نمود.  چيزي كه در اين قضيه مقداري عجيب مي‌نمايد، حكم تبعيض آميز سلطان بويهي است كه شيخ مفيد را تبعيد مي‌كند، اما فقهاي سني را نه. اين در حالي است كه ابتدا شيخ مورد آزار سنيان قرار گرفته بود. شايد دليل آن، جلوگيري از شورش مجدد اكثريت اهل‌سنت بوده باشد. شيخ مفيد پس از مدت كوتاهي با وساطت شخصي به نام علي بن مزيد نزد سلطان، از تبعيد باز مي‌گردد. 
    دانش و قدرت شيخ مفيد در مناظره چنان علماي مخالف را به زحمت انداخته بود كه آرزوي مرگ او را مي‌كردند. ابن‌كثير مي‌گويد: ابوالقاسم خفاف، معروف به ابن‌نقيب از پيشوايان اهل‌سنت هنگامي كه خبر مرگ ابن‌معلم فقيه شيعه به او رسيد، سجده شكري انجام داد و جلسه‌اي براي جشن وتهنيت‌گويي ترتيب داد و اظهار نمود: «حالا كه مرگ ابن معلم را به چشم ديدم ديگر از مردن باك ندارم». 
    ح. ارتباطات شيعيان
    از عنوان رساله‌هايي كه شيخ مفيد، شيخ صدوق و سيدمرتضي در جواب استفتائات و مسائل شيعيانِ نقاط مختلف جهان آن روز نگاشته‌اند مي‌توان دريافت، شيعيان دست‌كم با مراجع و علماي عصر خود ارتباطات گسترده‌اي داشته‌اند. اين ارتباطات از طريق كاراوان‌هاي تجاري و زيارتي كربلا و كاروان حج و مسافرت علما در مناطق شيعه نشين صورت مي‌گرفت.
    يكي از اين موارد، سفر شيخ صدوق به ماوراء‌النهر و بلخ و بخارا و خراسان است كه باعث نگارش دو كتاب من لا يحضره الفقيه، و كمال الدين و تمام النعمه شد. خود شيخ در اين زمينه مي‌گويد:
    چون قضاء و قدر مرا به ديار غربت در «ايلاق» يكي از قصبات بلخ كه شريف‌الدين ابوعبدالله، معروف به نعمه در آن حضور داشت، كشاند. وي از من خواست كتابي را در فقه تأليف كنم و اسم آن را «من لايحضره الفقيه» بگذارم. 
    شيخ، انگيزه خود را از تأليف كتاب كمال الدين و تمام النعمه زدودن شبهات شيعيان در مورد غيبت امام زمان مطرح مي‌كند. وي از اينكه مي‌ديده مردم به جاي تمسك به احاديث، براي اثبات عقايد خود به عقل توسل مي‌جستند، نيز در رنج بوده و نارضايتي خود را از آن اظهار مي‌كند. شيخ در اين مورد مي‌گويد: وقتي به نيشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزيدم و ديدم بيشتر شيعياني كه نزد من آمد و شد مي‌كردند، در امر غيبت حيران‌اند و درباره امام قائم شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأي و قياس روي آورده‌اند، پس با استمداد از اخبار وارده از پيامبراكرم تلاش خود را در ارشاد ايشان به كار بستم تا آنها را به حق و صواب، دلالت كنم. 
    نمونه ديگر، سفر ابن‌جنيد به نيشابور است كه در سال 340 ق به آن ديار سفر كرده بود. در اين سفر، شيعيانِ آن ديار از وي استقبال فراواني كرده، احتمالاً وجوه ديني خود را به وي دادند. اين امر باعث شده بود كه يكي از علماي حنفي مذهب به او اتهام ادعاي وكالت از امام زمان وارد كند كه اين اتهام موجب واكنش شيخ مفيد شد و اين اتهام را نفي كرد.  احتمالاً شيعيان به عنوان نيابت عامه فقها از امام زمان وجوه خود را به ابن‌جنيد مي‌دادند و آن شيخ حنفي، يا از روي ناآگاهي از مباني اعتقادي شيعه يا به سبب تبليغات منفي عليه شيعه، او را متهم كرده كه مدعي وكالت از امام زمان است.
    شيخ مفيد در المسائل الصاغانيه از ارتباطات گسترده شيعيان نيشابور با شيعيان بغداد و مكاتبه آنان با هم در مسائل اعتقادي، خبر مي‌دهد. 
    خ ـ انعكاس ارادت به اهل‌بيت در زندگي فردي و اجتماعي شيعيان
    يكي ديگر از شاخصه‌هاي اصلي شيعيان، ارادت عميق آنان به اهل‌بيت پيامبر است. اين ارادت به صورت‌هاي گوناگون در زندگي فردي و اجتماعي آنان، همچون وقف زمين و اشياي نفيس به مشاهد مشرفه، اقامه عزاداري براي ايشان، خشم و نفرت نسبت به دشمنان و قاتلان ايشان، تبرك جستن و... منعكس شده است. يكي از اين امور، دفن اموات در مشاهد مشرفه است. شيعيان از آغاز تاكنون پيوند خاصي با مشاهد مشرفه داشته‌اند. زيارت رفتن آنان و تدفين اموات خود در مراقد و مناطق مجاور آن از كارهايي است كه شيعيان از ديرباز انجام مي‌دادند و آرزوي بسياري از شيعيان آن است كه در جوار ائمه طاهرين دفن شوند.
    ابن اثير در زمره حوادث سال 398 ق مي‌نويسد:
    در اين سال ابوالعباس بن ابراهيم ضبي وزير مجد الدوله در بروجرد درگذشت علت آمدنش بدان‌جا اين بود كه مادر مجدالدوله بن بويه او را متهم كرده بود به اينكه به برادرش زهر خورانده و مرده است. همين‌كه برادرش درگذشت از وي دويست دينار طلب كردند كه در سوگواري او صرف شود، و نداد و مادر مجدالدوله او را بيرون كرد و قصد بروجرد نمود كه از متصرفات بدر بن حسنويه بود. و بعد حاضر شد كه دويست هزار دينار تقديم نمايد و به كار خود بازگردد. تقاضايش پذيرفته نشد و در بروجرد ماند تا در همان‌جا درگذشت. ابوالعباس وصيت كرد جنازه او در آرامگاه حسين دفن شود. به شريف ابي‌احمد، پدر شريف رضي پيشنهاد شد كه موضع قبر او را به پانصد دينار بفروشد. شريف پاسخ گفته بود: كسي كه مي‌خواهد در جوار نياي من دفن شود، زمينش فروخته نمي‌شود و دستور داد قبري براي او آماده كنند. و با خود پنجاه مرد را به تشييع راه انداخت و او را در مشهد الحسين دفن كردند. 
    خود ابا احمد موسوي نيز كه سال بعد درگذشت، در جوار امام حسين دفن شد.  وي اموالش را وقف امور خيريه كرد. هنگامي كه وفات يافت، فرزند ارشدش مرتضي بر او نماز گزارد و ابتدا در خانه‏اش دفن شد، سپس جنازه او را به مشهد الحسين انتقال دادند و در آنجا به خاك سپرده شد. 
    مردم طوس به مرقد مطهر امام رضا آن‌چنان دلبسته و براي آن تقدس قائل بودند كه به هيچ قيمتي حاضر نمي‌شدند، براي ‌هارون الرشيد كه در كنار مضجع شريف آن حضرت مدفون است، ضريح گذاشته شود. يكي از علماي اهل‌سنت هنگامي كه در سال 375 ق پس از به جا آوردن حج وارد بغداد شد، از جانب خليفه عباسي سرزنش شد كه چرا فتوا داده است براي قبر ‌هارون ضريح گذاشته نشود. وي جواب داد: من طبق شرع و مصلحت فتوا داده‌ام، زيرا تشيع در آنجا استيلا دارد و اگر صندوقي گذاشته شود، شيعيان آن را دور مي‌اندازند، و اين باعث فتنه و فساد مملكت مي‌شود. 
    نمونه‌اي از انعكاس ارادت شيعيان به خاندان پيامبر را در گزارش ابودلف از ري مشاهده مي‌كنيم. وي از چشمه سورين (چشمه علي) در سورين، محله‌اي در ري ياد كرده است و مي‌گويد: شخصاً ديدم مردم از آن كراهت دارند و آن را به فال نيك نمي‌گيرند و بدان نزديك نمي‌شوند. سبب را پرسيدم، پيرمردي از اهالي آنجا به من گفت: علت آن است كه شمشيري كه با آن يحيي بن زيد كشته شد، در اين آب، شسته شده است.  اين گزارش نشان مي‌دهد شيعيان تا بدان حد به اهل‌بيت پيامبر دلبسته بوده‌اند كه حتي از چشمه‌اي كه در آن آلت قتل يكي از نوادگان اهل بيت شسته شده، كراهت داشته و از آن اجتناب مي‌كردند.
    نتيجه
    از آنچه گفته شد چنين برمي‌آيد كه مذهب تشيع در قرن چهارم هجري در زندگي اجتماعي شيعيان تأثير عميق و آشكاري داشت و در قالب خلق نهادهاي اجتماعي، همچون نقابت و مرجعيت، و زماني نيز ارادت به اهل‌بيت و برگزاري آيين‌هاي خاص شيعي، خود را نشان مي‌داد. پاي‌بندي شيعيان به شريعت و سؤال‌هاي متعدد آنان از علما در زمينه‌هاي اعتقادي و فقهي از ديگر مظاهر نفوذ تشيع در دل و جان شيعيان اين قرن است. حتي در برخي موارد، در حوادث و سوانح نيز به نوعي حضور تشيع در زندگي شيعيان مشاهده مي‌شود، به جز توسل شيعيان به اهل‌بيت براي خلاصي از آن بلايا، محروميت آنان از امكانات دولتي براي پيش‌گيري يا رفع آثار بلايا مي‌تواند به نوعي حضور مذهب در زندگي شيعيان تلقي شود. مهم‌ترين ويژگي تشيع، ارادت خاص و عميق آنان به اهل‌بيت مي‌باشد كه حتي در نهاني‌ترين زواياي زندگي شيعيان نفوذ يافته و قابل مشاهده است. برگزاري آيين‌هاي خاص به مناسبت سالروز شهادت امام حسين و جشن غدير، تنها جلوه‌هاي آشكار محبت شيعيان به خاندان پيامبر مي‌باشد كه به سبب آن، مشكلات و مصايب فراواني، به خصوص در اين قرن تحمل كردند. وصيت به دفن خود در مجاورت مزار ائمه و اظهار بيزاري از دشمنان ايشان از مظاهر ديگر ارادت شيعيان به اين خاندان است.

     
    منابع
    ـ آل‌كاشف الغطاء، محمدحسين، اصل الشيعه و اصولها، تحقيق علاء آل جعفر، بي‌جا، مؤسسه امام علي، بي‌تا.
    ـ ابن اثير، عزالدين أبوالحسن علي بن‌ابي‌الكرم، الكامل في التاريخ ، بيروت، دار صادر ـ دار بيروت، 1385 ق.
    ـ ـــــــــــــــــ ، الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلي، تهران، موسسه مطبوعاتي علمي، 1371.
    ـ ابن‌جوزي، ابي‌الفرج عبدالرحمن علي بن محمد؛ المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمدعبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادرعطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق.
    ـ ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون؛ العبر ديوان المبتدأ و الخبر في تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوي الشأن الأكبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363.
    ـ ابن‌عديم، كمال‌الدين ابي‌القاسم عمر بن احمد بن هبه الله؛ زبدة الحلب من تاريخ حلب، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق.
    ـ ابن‌عماد، شهاب‌الدين ابوالفلاح عبدالحي بن احمد عكري حنبلي دمشقي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، تحقيق ارناؤوط، دمشق ـ بيروت، دار ابن‌كثير، 1406 ق.
    ـ ابن‌كثير، أبوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقي، البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407 ق.
    ـ ابودلف، سفرنامه ابودلف، مترجم سيد ابوالفضل طباطبايي، تعليق ولاديمير مينورسكي، تهران، كتابفروشي زوار، 1354.
    ـ بغدادي، اسماعيل باشا، ايضاح المكنون، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‌تا.
    ـ ثعالبي، عبدالملك بن محمد بن اسماعيل نيشابوري، يتيمة الدهر، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، مصر، مطبعة السعاده، 1377 ق.
    ـ جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران، قم، انتشارات انصاريان، 1380، چاپ سوم.
    ـ رازي، ابو علي مسكويه، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379، چاپ دوم.
    ـ ـــــــــــــــــ ، تجارب الامم، ترجمه علي‌نقي منزوي، تهران، توس، 1376.
    ـ صدوق، ‌ابي‌جعفر محمد بن علي بن حسين قمي، علل الشرايع، نجف، المكتبة الحيدريه، 1386ق.
    ـ ـــــــــــــــــ ، كمال‌الدين و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، تحقيق و تصحيح علي اكبر غفاري، قم، انتشارات مسجد جمكران، 1382، چاپ دوم.
    ـ ـــــــــــــــــ ، من لايحضره الفقيه، تصحيح و تعليق محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1411.
    ـ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم والملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375، چ پنجم.
    ـ غزي حلبي، كامل البالي، نهر الذهب في تاريخ حلب، تصحيح و تعليق شوقي شعث و محمد فاخوري، حلب، دارالقلم العربي‌، 1413.
    ـ فقيهي، علي اصغر، تاريخ آل بويه، تهران، انتشارات سمت، 1384، چ چهارم.
    ـ قمي، حسن بن محمد بن حسن، تاريخ قم، (نوشته در 378ق)، ترجمه حسن بن علي بن حسن عبدالملك قمي(زنده در 805 ق)، تحقيق سيد جلال‌الدين تهراني، تهران، توس، 1361.
    ـ كبير، مفيز الله، آل بويه در بغداد، ترجمه مهدي افشار، تهران، انتشارات رفعت، 1381.
    ـ كرمر، جوئل ال، احياي فرهنگي در عهد آل بويه، ترجمه محمدسعيد حنائي كاشاني، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1375.
    ـ متز، آدام، تمدن اسلامي‌در قرن چهارم هجري، ترجمه ‌عليرضا ذكاوتي قراگزلو، تهران، اميركبير، 1364، چ دوم.
    ـ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، مصنفات الشيخ المفيد، تحقيق سيدمحمد قاضي، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
    ـ مقدسي، محمد بن احمد، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمه علي‌نقي منزوي، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان، 1361.
    ـ ـــــــــــــــــ ، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، قاهره، مكتبه مدبولي، 1411ق، چ سوم.
    ـ ناصر الشريعه، محمد حسين بن حسن، تاريخ قم(مختار البلاد)، تهران، كتابفروشي الاسلاميه، بي‌تا.
    ـ نجاشي، ابي‌العباس احمد بن نجاشي اسدي كوفي، رجال النجاشي، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم، سازمان انتشارات اسلامي، 1416ق، چ پنجم.
    ـ نصرالله، ابراهيم، حلب و التشيع، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
    ـ نوذري، عزت‌الله، تاريخ اجتماعي ايران، تهران، خجسته، 1381، چ دوم.
     
     
                          ، سال پنجم، شماره چهارم، زمستان 1387،  39 ـ  62
    History in the Mirror Of Research,Vol, 5, No.4, Winter 2009

    تاريخ اجتماعي شيعيان بغداد
    و برخي مناطق شيعه‌نشين در قرن چهارم هجري 
    سيدمحمد احساني
    چكيده
    تاريخ اجتماعي از موضوعات جديدي است كه اخيرا پا به عرصه مباحث تاريخي نهاده است. ويژگي و امتياز خاص اين بعد از مباحث تاريخي، توجه به تاريخ اقشار اجتماعي به جاي توجه صرف به تاريخ حكام و پادشاهان است. در اين نوشتار به عوامل موثر و مولفه‌هاي تاريخ اجتماعي شيعيان در قرن چهارم (عصر حكومت شيعيان بر جهان اسلام) پرداخته شده كه بيشتر متأثر از رقابت‌ها و درگيري‌هاي فرقه‌اي بوده است. در اين قرن همچنين محبت شيعيان به اهل‌بيت در قالب برگزاري آيين‌هاي جشن غدير و سوگواري عاشورا و مانند آن ابراز مي‌شد، و اين امر واكنش‌ اهل‌سنت را به اشكال گوناگون در پي داشت و گاهي موجب خسارت‌ها و تلفات جاني و مالي زياد مي‌شد. در اين پژوهش علاوه بر بررسي تاريخ اجتماعي شيعه در اين قرن، از نقش نهاد‌هاي اجتماعي همچون نقابت، مرجعيت و چگونگي آموزش و پرورش شيعيان نيز بحث به ميان آمده است.
    كليد واژه‌ها
    تاريخ اجتماعي، مؤلفه‌هاي اجتماعي، شيعيان، اهل‌سنت، ‌آل‌بويه.
     
    مقدمه
    يكي از ابعاد تاريخ بشر، تاريخ اجتماعي است كه در آن به جاي پرداختن به جنگ‌ها و فتوحات و ظهور و سقوط حكومت‌ها و لشكركشي پادشاهان و قهرماني سرداران، به زندگي توده مردم پرداخته مي‌شود و رنج‌ها و محنت‌هاي عامه مردم و آداب و رسوم آن‌ها، دغدغه‌هاي زندگي‌شان و آثار جنگ‌ها و حوادث طبيعي بر روند زندگي آنان مطالعه و بررسي مي‌شود. مورخان از اين بُعد تاريخ بشر همواره غفلت كرده و به آن توجه نداشتند. مهم‌ترين عامل بي‌توجهي مورخان به زندگي توده مردم و مشكلات آنان، معمولي بودن آن طي زندگي انسان‌ها بوده است. چيزي كه هميشه جريان دارد و همه به آن مبتلا هستند، توجه كسي را به خود جلب نمي‌كند. تنها وقتي به زندگي عامه مردم توجه مي‌شد كه شخصي از شهر و ديار ديگر به درون جامعه‌اي پا مي‌گذاشت و زندگي مردم آن سامان را با زندگي شهر و ديار خود متفاوت مي‌ديد. در چنين صورتي اگر شخص، اهل قلم و نويسنده ‌بود به ثبت و ضبط آداب و رسوم و مشكلات و امكانات زندگي مردم آن سامان مي‌پرداخت تا اگر به شهر و وطن خود مراجعت كرد، براي آنها بازگو كند. سفرنامه‌ها عمدتاً به همين دلايل نوشته شد و بخشي از زندگي اجتماعي مردم را براي آيندگان بازگو كرده‌اند.
    بي‌اهميت دانستن زندگي جاري و معمولي مردم باعث شده كه اگر كسي امروزه بخواهد زندگي عامه مردم را در تاريخ بررسي كند، با كمبود اطلاعات روبه‌رو شود و به جز تكه‌هاي بريده و اطلاعات پراكنده از زندگي مردم چيزي به دست نياورد و اگر هم بتواند به گوشه‌هايي از زندگي اجتماعي قومي و شهري اطلاع پيدا كند، از لابه‌لاي حوادث ريز و درشت زندگي حاكمان و اصحاب قدرت و مكنت است كه با زندگي عامه مردم ارتباط داشته است. البته همين اطلاعات محدود نيز بازگوكننده واقعيات تاريخي نيست، زيرا مردم عادي حتي در ثبت زندگي خود نيز از سوي زورمداران مورد ستم واقع شده و شرح رنج‌هايي كه مستقيم و غير مستقيم از سوي آنان كشيده‌اند، ثبت نشده و هم‌چنان ناپيدا باقي مانده است.
    در اين ميان، شيعيان كه همواره از سوي قدرت‌هاي حاكم و اكثريت، مورد بي‌مهري قرار داشتند، به صورت طبيعي گمنام‌تر و زندگي اجتماعي‌شان ناشناخته‌تر است، زيرا يا بر اثر تقيه از ساير مسلمانان تمايزي نداشتند تا زندگي اجتماعي‌شان ثبت و ضبط شود و يا آنكه ضمن اكثريت به آنها اشاره شده است. از باب مثال اگر مورخي به آثار سيل، قحطي، خراج و ماليات گزاف از سوي حاكمان يا وبا و طاعون اشاره كرده، اين حوادث براي شيعيان هم بوده و چه بسا با توجه به محروميت شيعيان، آنان بيشتر از آثار آن حوادث رنج مي‌برده، اما رنج‌ها و محنت‌هاي آنها تحت الشعاع اكثريت جامعه قرار گرفته و اگر هم در جايي به عنوان تاريخ اجتماعي به اين موارد اشاره شده، ذيل تاريخ اجتماعي اكثريت قرار گرفته است.
    با اين وجود، هنوز هم در مورد تاريخ اجتماعي شيعه تلاشي در خور صورت نگرفته و اين بخش از زندگي اين گروه بيش از ساير بخش‌هاي زندگي آنها نا‌مكشوف است. نوشتار حاضر سعي دارد گوشه‌هايي از تاريخ مردم شيعه را در قرن چهارم واكاود.
    عوامل موثر بر زندگي اجتماعي شيعه
    الف. مذهب
    مهم‌ترين عاملي كه به شدت بر تاريخ اجتماعي شيعه سايه افكنده و آن را تحت تأثير خود قرار داده، مذهب است. شيعيان به سبب پيروي از اهل‌بيت، در طول تاريخ رنج‌هاي بسياري ديده و در بسياري مواقع با محروميت‌هايي روبه‌رو بوده‌اند و از سوي اكثريت مورد آزار يا تحريم قرارگرفته‌ و زندگي خود را با تحمل انواع تبعيضات و ظلم و ستم سپري نموده‌اند.
    يكي از مسائلي كه در اين قرن بسيار در زندگي اجتماعي شيعيان خودنمايي مي‌كند، درگيري‌هاي مذهبي ميان شيعيان و اهل‌سنت است. در بغداد بارها ميان شيعيان و اهل‌سنت درگيري‌هاي خونين اتفاق افتاد و خسارت‌هايي بر طرفين وارد آمد.
    نخستين مورد ناآرامي مذهبي، غارت محله شيعه‌نشين كرخ در تابستان 338 ق توسط سنيان بود. اين واقعه در اثناي غيبت معزالدوله از پايتخت روي داد.  خشونت‌هاي شديد‌تر از اين، در سال340 ق و بيشتر از آن در 346 ق نيز رخ داد. در سال 348 ق آشوب‌ها تلفات فراواني به بار آورد و به محله باب‌الطاق در جانب شرقي كه بخشي از ساكنان آن شيعه بودند نيز سرايت كرد و آتش‌سوزي و ويراني عظيمي را سبب شد و در سال 349 ق آتش اختلاف به دو سوي دجله نيز راه يافت. 
    رقابت‌ها و نابردباري‌هاي مذهبي از مهم‌ترين عوامل اين خشونت‌ها بود. نمونه‌اي از اين نابردباري مذهبي را مي‌توان در سال 323 ق مشاهده كرد كه حنابله بلواي عظيمي را به راه انداختند. در آن سال، حنبلي‌ها تا بدان حد نيرومند شده بودند كه بر اشراف و فرماندهان و ساير مردم هجوم مي‌بردند. اگر مردي را مي‌ديدند كه با زن يا بچه‌اي راه مي‌رود او را براي جلوگيري از فسق و فجور بازجويي مي‌كردند تا بدانند نسبت آنها با آن مرد چيست؟ اگر جواب‌هايشان صحيح بود او را آزاد مي‌كردند وگرنه شلاق زده و شكنجه مي‌كردند، آنگاه او را نزد رئيس شرطه برده و شهادت مي‌دادند كه وي مرتكب كارهاي خلاف شرع و دچار فسق و فجور شده است. آنان با اين كار‌هاي خود بغداد را به شدت ناامن كرده بودند. در پي اين وقايع، «بدر خرشني» كه رئيس شرطه بود بر اسبش سوار شد و دستور داد در دو طرف بغداد جار بزنند كه نبايد دو نفر از اتباع بربهاري حنبلي با هم باشند و حق ندارند درباره مذهب و عقيده خود بحث و مناظره كنند. هيچ يك از پيش‌نمازهاي حنبلي حق ندارد نماز را امامت كند، مگر اينكه «بسم الله الرحمن‌الرحيم» را در نماز صبح و عشا به جهر و بلند بخواند. اما اعلام او و تهديداتش سودي نبخشيد و بر فتنه و شر افزوده شد. حنبليان، نابينايان را وادار مي‌كردند تا به هر شافعي مذهبي كه وارد مسجد مي‌شد با عصا حمله كنند و آنان نيز پيروان شافعي را چنان مي‌زدند كه كشته مي‌شدند. 
    از گزارش‌هاي تاريخي استفاده مي‌شود كه حنبلي‌ها از گذشته تاكنون به ظواهر جمود داشته، در عمل نيز خشونت‌گرا بوده‌اند. تعصبات خشك در مذهب حنبلي به تدريج، تكامل يافته تا امروز كه به وهابيت رسيده است. در آن زمان نيز با اينكه خود به زيارت ابن‌حنبل مي‌رفته و به او توسل مي‌جستند، در عين حال شيعيان را به سبب زيارت ائمه و توسل به آنان تكفير مي‌كردند. 
    در پي اين واقعه، خليفه «الراضي» طي نامه‌اي حنبليان را به سبب بلوا و آشوب و همچنين افكار و عقايد ناصوابشان سرزنش كرد:
    گاهي شما حنبليان صورت زشت و پليد خود را مثال روي خداوند مي‌دانيد و خود را شبيه يزدان مي‏خوانيد و براي خدا دست و پا و انگشت و كفش زرين قائل مي‌شويد و حتي بوي خدا را وصف مي‌كنيد، و گاهي شيعيان آل محمد را كافر و گمراه مي‌دانيد، شما مسلمانان را به دين باطل و بدعت و مذهب فاسد دعوت مي‌كنيد كه قرآن منكر آن است. شما زيارت قبور امامان را انكار مي‏كنيد و زائران را گمراه مي‌دانيد، با اين حال، خود به زيارت قبر يكي از عوام (احمد بن حنبل) كه شرف و نسب ندارد، مي‏رويد و در مقبره او براي تبرك و زيارت تجمع مي‏كنيد. او شرف نسبت پيغمبر را ندارد، با اين وجود به عوام امر مي‏كنيد كه قبر او را زيارت كنند و براي او قائل به معجزه پيغمبران مي‏شويد كه صاحب كرامات و مقامات است. خداوند شيطان را لعنت كند كه اين كارهاي زشت را در نظر شما نيك جلوه داده و شما را فريب داده و گمراه كرده است. اميرالمؤمنين (خليفه الراضي) سوگند ياد مي‏كند و به سوگند خود وفا و عمل خواهد كرد كه اگر از مذهب زشت و راه كج، منصرف نشويد شما را سخت مجازات و تبعيد خواهد كرد و بالأخره خواهد كشت و پراكنده و نابود خواهد نمود و با شمشير گردن شما را خواهد زد و خانه شما را با آتش خواهد سوخت. 
    يكي از عوامل اين حوادث، برخي اقدامات تحريك‌آميز بود كه به شيعيان نسبت مي‌دادند. در سال 351 ق بر درِ مسجد جامع بغداد مكتوبي نصب مي‌شود كه در آن به معاويه و گيرنده فدك از فاطمه، مانع شونده از دفن امام حسن در كنار جدش، تبعيد كننده ابوذر به ربذه و اخراج كننده عباس از شوراي خلافت، تعريض شده بود. گفتند اين كار معزالدوله است، و شب بعد آن را پاك كردند. معز الدوله خواست نوشته را دوباره عيناً اعاده كند، اما مهلبي كه از سوي معزالدوله مقام وزارت داشت، گفت كه به جاي آن فقط معاويه و ستم كنندگان به خاندان پيامبر نوشته شود. 
    عزم معزالدوله براي نصب مجدد آن مكتوب، حاكي از آن است كه اين كار به دستور او بوده است. اينكه معزالدوله چرا برخلاف مصالح حكومتي، به چنين اقدامات تحريك آميزي دست مي‌زده، احتمالاً ناشي از روحيات شخصي و ماجراجويانه خود او بوده است. اين در صورتي است كه اخلاف او بعضاً حتي از برگزاري مراسم عاشورا و غدير كه معزالدوله مبتكر اقامه آن در سطح عمومي ‌بود، جلوگيري مي‌كردند. 
    در اصفهان نيز در سال 345 ق به دليل بدگويي يكي از اهالي قم ساكن در اصفهان از برخي صحابه، غائله‌اي ميان شيعيان و اهل‌سنت پديد آمد و اصفهاني‌ها عليه آنان شوريده و تعداد زيادي از قمي‌ها را كشته و اموال تجار را غارت كردند. وقتي اين خبر به ركن‌الدوله ديلمي رسيد، اهل اصفهان را مؤاخذه و اموال ايشان را مصادره نمود. دليل شدت عمل ركن الدوله عليه اصفهاني‌ها آن بود كه آنان عليه دولت نيز شورش كرده و خسارت‌هايي وارد كرده بودند. 
    ب. مهاجرت
    يكي ديگر از عوامل مؤثر در زندگي اجتماعي شيعيان در قرن چهارم، مهاجرت است. به طور طبيعي وقتي گروهي از محل زندگي خود به منطقه ديگر كوچ مي‌كنند و در ميان مردمان جديد به زندگي مشغول مي‌شوند، از ميزبانان خود تأثيراتي مي‌پذيرند و بوميان آن منطقه نيز از ميهمانان چيزهايي را آموخته و وارد زندگي خود مي‌كنند. شيعيان به سبب محدوديت‌هايي كه حكومت‌ها و نيز اهل‌سنت براي آنها فراهم مي‌كردند، ناگزير دست به مهاجرت مي‌زدند. قهراً آنان نقش مهمي در انتقال فرهنگ‌ها در ميان جوامع اسلامي ايفا مي‌كردند و خود نيز گاهي از فرهنگ حاكم و رايج در منطقه جديد تأثير پذيرفته و گاه تا حد زيادي در آن ذوب مي‌شدند.
    از جمله مناطقي كه شيعيان در قرن چهارم به آنجا هجرت كرده و فرهنگ شيعي را در آن ترويج نمودند، شهر حلب بود. اين شهر ابتدا شهري سني بود، اما شيعيان اندك اندك به آنجا مهاجرت كردند به حدي كه در زمان سيف‌الدوله، شهر، رنگ و بوي شيعي به خود گرفت و شعاير شيعي در آن به اجرا در مي‌آمد. اين وضع تا زمان اتابك زنگي ادامه داشت، اما وي سياست شيعه‌زدايي را در پيش گرفت و شعاير شيعي را از آن شهر محو كرد. 
    مهاجرت شيعيان به حلب از سال دوم هجري آغاز گرديد. ابتدا برخي از شيعيان عراق به قصد تجارت در اين شهر رفت و آمد مي‌كردند. در ميان شيعيان اين قرن، افرادي مشاهده مي‌شود كه ملقب به حلبي شده‌اند. يكي از اين افراد عبيدالله بن ابي‌شعبه‌ حلبي است كه نجاشي در مورد وي مي‌گويد: «وي و پدر و برادرانش در حلب تجارت مي‌كردند و اين كار به حدي ادامه داشت كه به آنان نسبت حلبي دادند». 
    در اوايل قرن سوم هجري برخي از خاندان‌هاي شيعي به حلب هجرت كرده و آنجا ماندگار شدند. يكي از اين خاندان‌ها بني‌جراده است كه از خاندان‌هاي مشهور حلب در قرن چهارم هجري بودند. در تاريخ حلب آمده است كه بني‌جراده از ساكنان بصره و در محله بني‌عقيل ساكن بودند. اولين كسي كه از بني‌جراده به حلب هجرت كرد، موسي بن عيسي بن محمد بن ابي‌جراده بود كه بعد از سال 200 ق از بصره به حلب رفت. طباخ در تاريخ خود نوشته است كه خاندان ابي‌جراده در حلب خاندان مشهوري بودند كه از ميان آنان شعرا، عباد، زهاد و قاضياني برخاستند. 
    نفوذ شيعيان تا قرن ششم هجري در حلب چنان گسترده بود كه وقتي ملك صالح در سال 570 ق از سوي صلاح‌الدين ايوبي تهديد شد، از اهالي حلب، از جمله شيعيان خواستار حمايت از خود در قبال صلاح‌الدين گرديد. شيعيان براي حمايت از ملك صالح شرايطي را مطرح كردند و او تمام شرايط شيعيان را پذيرفت. شيعيان شرط كردند: مانند سابق، جانب شرقي جامع حلب در اختيار شيعيان گذارده شود تا در آنجا نماز بگزارند، عبارت «حي علي خير العمل» را آزادانه در اذان بگويند، در بازار‌ها و تشييع جنازه‌ها بتوانند نام ائمه دوازده‌گانه خود را ببرند و بر اموات خود پنج تكبير بگويند. 
    ج. حوادث طبيعي
    يكي ديگر از عواملي كه زندگي اجتماعي انسان‌ها را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد، حوادث طبيعي مهم و بزرگ است. در قرن چهارم هجري در بغداد به صورت مكرر حوادثي، همچون قحطي، وبا و بيماري‌هاي واگيردار و خشكسالي اتفاق افتاد كه زندگي مردم را دچار تغيير و دگرگوني نمود. طبيعي است شيعيان نيز همچون ديگر ساكنان شهرهاي سانحه ديده، به رنج و زحمت افتاده و دچار گرفتاري و مصيبت شدند.
    ابن اثير در بيان حوادث سال 373 ق مي‌نويسد: «در اين سال، اجناس در بغداد و شهرهاي مجاور، گران شد و مواد غذايي ناياب، و بسياري از مردم از گرسنگي مردند». 
    در سال 330 ق نيز قحطي و گرسنگي و در پي آن وبا در ميان مردم شايع گرديده و بسياري از مردم به سبب آن تلف شده بودند و مردم فقير براي رفع گرسنگي ناچار به خوردن «ميته» شده بودند.  در سال 347 ق زلزله‌اي بزرگ در شهر بغداد اتفاق افتاد كه خانه‌هاي بسياري را ويران كرد و تعداد زيادي از مردم كشته شدند.  در سال 389 ق سرماي شديد هزاران نخل را در بغداد خشكانيد.  همچنين در سال 378 ق طوفاني شديد زندگي مردم بغداد را مختل كرد. اين طوفان به حدي شديد بود كه بخشي از مسجد جامع بغداد را ويران كرد. در اثر طوفان، بسياري از كشتي‌ها در دجله غرق و تعداد زيادي از مردم بر اثر طوفان هلاك شدند و خسارات‌هاي زيادي بر مردم وارد شد.  
    در خراسان نيز در سال 323 ق قحطي شديدي اتفاق افتاد و گرسنگي موجب مرگ بسياري از مردم شد به گونه‌اي كه دفن اموات براي مردم مشكل شده بود. 
    مشكل آب از مشكلات ديرين قم بوده است كه هنوز به نوعي ادامه دارد. وقتي اشعري‌ها به قم آمدند، بيش از بيست كاريز حفر كردند كه آبشان در تمام محله‌ها و باغ‌ها و مزارع جاري بود. اما به مرور زمان اين كاريز‌ها از ميان رفت به گونه‌اي كه در قرن چهارم هجري، مردم قم از بي‌آبي به شدت رنج مي‌بردند. مردي به نام احمدبن‌علي مرو رودي والي قم، كاريزي حفر مي‌كند كه بسيار پر آب بوده و تا حدودي مشكل آب را رفع مي‌كند، اما وقتي از سمتش بركنار مي‌شود، آب آن كاريز به يك باره قطع مي‌شود و مردم هرچه زحمت مي‌كشند نمي‌توانند بار ديگر آب آن را جاري كنند. مردم اعتقاد داشتند كه والي معزول به عمد حيله‌اي به كار برده تا آب قنات قطع شود. مشكل بي‌آبي در قم هم‌چنان وجود داشت تا آنكه در سال 371 ق والي جديد به دستور مستقيم صاحب بن عباد، سه چشمه كاريز حفر كرد و مشكل آب قم را با هزينه هنگفت برطرف نمود. 
    مؤلفه‌هاي تاريخ اجتماعي
    الف. حرف و مشاغل
    در بغداد و ري در قرن چهارم هجري مشاغل مختلفي وجود داشت كه طبيعتاً تعدادي از شيعيان نيز به آنها اشتغال داشتند. حرفه‌هايي چون ماهي‌گيري، شمشيرسازي، نسخه‌برداري از كتاب، نانوايي، قصابي، تجارت، كشاورزي، مسگري، آهنگري و انواع مشاغل ديگر.
    در محله كرخ بغداد كه عمدتاً شيعه‌نشين بود، بازاري به نام «سوق الوراقين» وجود داشت كه در آنجا استنساخ كتاب و امور مربوط به آن، همچون صحافي انجام مي‌گرفت. در اين محله، نزديك به صد كتاب‌فروشي كار مي‌كردند. اين كتابفروش‌ها (وراقون) درخصوص توليد و فروش كتاب، وظايف متعددي را برعهده داشتند. آنها به تهيه يا ساخت كاغذ، و نيز استنساخ و فروش كتاب‌ها مشغول بودند. بنابراين، كتابفروشي‌ها مكاني مطلوب براي مباحث ادبي بود. برخي از كتابفروشي‌ها دو طبقه بود و از اطاق‌هاي فوقاني كه خلوت‌تر از طبقه اصلي بود، به راحتي براي مباحثات علمي استفاده مي‌شد. 
    تجار در بغداد نقش عمده‌اي در تهيه مواد غذايي مردم داشتند به حدي كه هرگاه بغداد محاصره و راه تجارت بسته مي‌شد، قحطي و گراني در اين شهر اجتناب ناپذير بود. مراكز تجاري نيز اغلب در كرخ قرار داشت. در سال 362 ق وقتي به دستور ابوالفضل شيرازي كه به تعبير ابن‌كثير، سني بسيار متعصبي بود، خانه‌هاي شيعيان را در كرخ آتش زدند، از جمله سيصد دكان نيز طعمه حريق شد  و اموال بي‌شماري در آتش سوخت. 
    جنگ‌هاي مداوم ميان امرا و شورش‌هايي كه عليه خلافت صورت مي‌گرفت، موجب شد تا صنعت شمشيرسازي و ادوات جنگي يكي از شغل‌هاي پردرآمد به شمار آيد. طبعاً خريد و فروش ادوات جنگي گرم بود و براي تعدادي از مردم ايجاد اشتغال مي‌كرد.
    شمشير و ادوات جنگي در بغداد در محله‌اي به نام «باب الطاق» ساخته مي‌شد. طبري از شخصي ياد مي‌كند كه به دروغ مدعي بود از نسل امام رضا و از اعقاب حسن بن علي بن موسي الرضا مي‌باشد و تاكنون در باديه زندگي مي‌كرده است. نقيب طالبيان براي اينكه معلوم شود آيا او تاكنون در باديه زندگي مي‌كرده و به همين دليل نسبش تاكنون ناشناخته باقي مانده است، يا دروغ مي‌گويد و فرد شيادي است كه مي‌خواهد تنها از مزاياي «شريف» بودن استفاده كند، پيشنهاد كرد شمشيرش را در «باب الطاق» برده و نشان دهند. اگر آنان شناختند، معلوم مي‌شود اين شخص دروغ‌گوست. اين كار را كردند، دانسته شد كه اين شخص روز قبل، شمشير را از باب الطاق خريده است. 
    ب. پاي‌بندي شيعيان به شريعت
    معمولاً شيعيان در قرن چهارم هجري به آموزه‌هاي ديني و شيعي سخت پاي‌بند بودند. مقدسي پس از بيان مذاهب موجود در سيستان و نواحي اطراف مي‌نويسد:
    رسوم آنها در بسياري از امور، مخالف چيزي است كه در اقاليم عرب رايج است، از جمله آنكه اصحاب رأي و اهل‌حديث در هنگام دفن ميت، او را به سمت قبله مي‌خوابانند، مگر شيعه كه صورت او را به سمت قبله باز مي‌كنند. روزي من از ابيورديان پرسيدم: شما از مذهب شافعي پيروي مي‌كنيد و مملكت‌ هم دست شما است، چرا صورت ميت را به سمت قبله باز نمي‌كنيد؟ جواب دادند: ما نمي‌خواهيم با شيعيان موافقت كرده و با ساير مسلمانان مخالفت كنيم. 
    راغب گويد:
    در اصفهان مردي بود به نام كتاني كه احمد بن عبدالعزيز نزد او درس مي‌خواند و از وي درس امامت مي‌گرفت. روزي مادر احمد نزد كتاني آمد و به نشانه اعتراض به كتاني گفت: اي فاعل! تو پسرم را رافضي كردي؟ كتاني در جواب گفت: ‌هر رافضي روزي پنجاه و يك ركعت نماز مي‌گزارد، اما پسر تو در پنجاه و يك روز، يك ركعت هم نماز نمي‌گزارد. 
    در اين قرن، دو تن به نام احمد بن عبدالعزيز وجود داشته است، يكي احمد بن عبدالعزيز بن احمد بن‌حامد بغدادي كه در كشف الظنون كنيه‌اش ابوالحسن و در المكنون ابن‌الحسن ذكر شده و در سال 408 ق درگذشته است. ديگري ابي‌عمر احمد بن عبدالعزيز بن فرج بن ابي‌حباب قرطي لغوي و محدث است كه در سال 401 ق از دنيا رفته است.  به احتمال زياد، آن شخص همين احمد بن عبدالعزيز لغوي است.
    يكي ديگر از موارد پاي‌بندي شيعيان به شريعت، اشتياق وافر آنان
    به كتاب‌هاي فقهي بود. نجاشي در مورد مردم خراسان نقل مي‌‌‌‌كند كه هيچ
    حاجي از خراسان وارد بغداد نمي‌شود جز اينكه سراغ كتاب فقهي المتمسك بحبل آل الرسول از حسن بن ابي عقيل عماني (متوفاي اوايل قرن چهارم هجري) را مي‌گيرد. 
    ج. كاركرد‌هاي نهاد‌هاي اجتماعي    
    1) ج. نهاد نقابت
    يكي از نهاد‌هايي كه در قرن چهارم هجري نقش برجسته و مهمي را نه تنها در ميان سادات، بلكه در ميان تمام شيعيان ايفا مي‌كرد، نهاد نقابت بود. در واقع به سبب نقش برجسته و ممتاز سادات در ميان مسلمانان، به ويژه شيعيان بود كه منصب نقابت ايجاد شد تا از طرفي مواظبت كند كساني به دروغ خود را به سادات منتسب نكنند و از سوي ديگر، حقوقي را كه به آنان تعلق مي‌گيرد اخذ و و ساير امور مربوط به آنان را رتق و فتق كند. ظاهراً ابتدا تمام‌ هاشميان يك نقيب داشتند و بعد اين منصب، تفكيك شده و طالبيان و عباسيان هركدام براي خود نقيب جداگانه‌اي داشتند.
    در آغاز قرن چهارم هجري مسئوليت نقابت را در بغداد احمد بن عبدالصمد بن طومار بر عهده داشت و پس از مرگ او در سال 301 ق، فرزندش محمد اين منصب را عهده‌دار شد. در آخر همان سال احمد بن عبدالصمد ‌هاشمي درگذشت. وي نقيب‌ هاشميان عباسي و طالبي بود و خواستند برادر «ام‌موسي» را جانشين او كنند كه ‌هاشميان بدان اعتراض كردند و خواستند پسرش محمد جانشين او شود كه پذيرفته شد. احمد بن عبدالصمد در سن 82 سالگي درگذشت. 
    نقيب بسته به موقعيت اجتماعي و نفوذ شخصيتي خود نقش‌هاي متعددي، همچون واسطه شدن صلح ميان طرفين درگير و امارت كاروان حجاج و قاضي‌القضاة و غيره را عهده‌دار مي‌شد. چنان‌كه ابواحمد موسوي پدر سيدمرتضي و سيدرضي بارها عهده‌دار امارت حجاج گرديد و در سال 363 ق تنها حاجياني كه در كاروان او بودند توانستند حج به‌جا بياورند و باقي حجاج به سبب حمله بنوهلال به حجاج، نتوانستند حج كنند و بسياري از آنان كشته و اموالشان غارت شد.  وي از سال 354 ق پنج‌بار به نقابت منصوب و عزل شد و يك‌بار هم به امر عضدالدوله در سال 369 ق برده شد و زنداني گرديد. در اين مدت، فرزندانش سيدمرتضي و سيدرضي به نيابت از پدر امور نقابت را انجام مي‌دادند.  در سال 394 ق هنگامي كه بهاءالدوله او را آزاد كرد، به وي علاوه بر منصب نقابت و امارت حجاج، منصب قاضي‌القضاتي و امارت بر رد مظالم را نيز داد، اما خليفه وقت عباسي، منصب قاضي القضاتي او را امضا نكرد.  در اين قرن محمد بن عمر علوي كوفي و ابوالحسن نهراسبي نيز گاهي عهده‌دار نقابت طالبيان بودند.
    در سال 396 ق بعد از درگذشت ابواحمد موسوي، منصب نقابت به سيدرضي داده شد و سيدرضي به لقب «‌ذي الحسبين» و سيدمرتضي به «ذي المجدين» مفتخر شدند.  سيد مرتضي بعد از مرگ برادرش، رضي، در سال 406 ق عهده‌دار منصب نقابت شد. 
    نقش سادات در زندگي اجتماعي شيعه و در تاريخ آن بسيار برجسته است. شيعيان در طول تاريخ به‌سبب محبتشان به رسول‌الله و آل اطهارش، به سادات توجه ويژه‌اي داشته و به همين سبب آنان نقشي درخور توجه در تاريخ اجتماعي شيعه ايفا كرده‌اند. به دليل همين نقش ويژه و برجسته بوده است كه در طول تاريخ، بسياري از افراد كه در اصل سيد نبوده‌اند، سعي كرده‌اند خود را سيد وانمود كنند.
    طبري ضمن حوادث سال 302 ق مي‌گويد: در اين سال جواني خوش‌سيما كه جامه فاخر بر تن و كفش قرمز و شمشير حمايل كرده دربر داشت، سوار بر اسبي كه غلامي او را همراهي مي‌كرد، به قصر «‌غريب»، دايي «المقتدر» رفت و از او اجازه ملاقات با خليفه خواست. وي ادعا مي‌كرد: «من يكي از فرزندان علي بن ابي‏طالبم، و براي خليفه اندرزي دارم كه نمي‏توانم جز با وي در ميان گذارم و چنان مهم است كه اگر رسيدن من بدو تأخير شود اتفاقي بزرگ رخ خواهد داد» ماجرا را به اطلاع خليفه رساندند. خليفه «ابن طومار» نقيب‌ هاشميان را طلب كرد. ابن طومار از نسب وي پرسيد. جواب داد كه محمد بن حسن بن علي بن موسي بن جعفر رضا است و از باديه آمده. ابن طومار گفت: «حسن دنباله نداشت»، اما برخي ازهاشمياني كه همراه ابن‌طومار آمده بودند، گفتند، دنباله داشت. به سبب اين اختلاف، همه در كار وي متحير ماندند. عاقبت ابن‌طومار گفت: «اين مرد مدعي است كه از باديه آمده، اما شمشير وي نوساخته است، شمشير را به باب الطاق بفرستيد و درباره سازنده و تيغه آن پرس‌و‌جو كنيد». شمشير را نزد شمشيرسازان باب الطاق فرستادند كه آن‌را شناختند و يكي را احضار كردند كه آن‌را به پرداخت‌گري كه آنجا بود فروخته بود. معلوم شد وي پسر ابن ضبعي از كارمندان ‌ابن فرات، وزير پيشين خليفه است. پس مدعي را زنداني كرده، پس از مدتي بر شتري نشاندند و به روز ترويه و روز عرفه بر دو سمت بغداد انگشت نما كردند و سپس به زندان فرستادند. 
    فرزند خليفه، ‌المستكفي به نام محمد نيز يك‌بار خود را علوي خوانده، ادعاي مهدويت كرد. بر اثر اين ادعا وي مورد اقبال واقع شد و تعداد زيادي از مسلمانان دور او را گرفتند، اما وقتي مشخص شد كه عباسي است همه از دورش متفرق شدند. 
    2) ج. نهاد مرجعيت
    يكي ديگر از نهادهاي اجتماعي شيعه، نهاد مرجعيت است كه در اين قرن علمايي، همچون شيخ مفيد، شيخ صدوق و سيد مرتضي عهده‌دار آن بودند. نهاد مرجعيت در اين قرن علاوه بر تشريح و ترويج آموزه‌هاي شيعي، به سؤال‌هاي ديني مردم، اعم از اعتقادي يا فقهي آنان پاسخ مي‌دادند. از اين قرن رساله‌هاي مختلفي در دست است كه مراجع وقت، آنها را در جواب سؤال‌ها و استفتائات شهر‌هاي مختلف نوشته‌اند. از اين دسته رسائل مي‌توان به رساله‌هاي ‌المسائل الصاغانيه، المسائل الجرجانيه، ‌المسائل الدينوريه، ‌‌المسائل السرويه، المسائل المازندرانيه و المسائل النيسابوريه از شيخ مفيد، و المسائل الطرابلسيه، المسائل التبانيات، المسائل المحمديات، المسائل الجرجانيه، المسائل الطوسيه، المسائل الطبرية، جوابات المسائل الميافارقيات، المسائل السلاريه، المسائل الدمشقيه و المسائل المصريه از سيدمرتضي نام برد.
    از شيخ صدوق نيز رساله‌هايي نقل شده كه آنها را در جواب سؤال‌هاي شهرهاي مختلف نوشته است، مانند جوابات المسائل الوارده عليه من قزوين، كتاب جوابات مسائل وردت من مصر، كتاب جوابات مسائل وردت من البصره، كتاب جوابات وردت عليه من المدائن في الطلاق، كتاب جواب مسألة نيشابور و كتاب الرسالة الثانيه الي اهل بغداد في معني شهر رمضان. علاوه بر اين، وي دو كتاب كمال الدين و تمام النعمه، و من لايحضره الفقيه را براي پاسخ به نياز‌هاي روز شيعيان نوشته است. كتاب كمال الدين پاسخ به شبهه‌هايي است كه درباره حضرت مهدي در ميان شيعيان ماوراءالنهر شيوع يافته بود. 
    د. مراسم مذهبي
    از جمله رسومات شيعه در قرن چهارم هجري جشن غدير است. معزالدوله از سال 352 ق آن را اعلام كرد و شيعيان هر ساله انجام مي‌دادند. اين جشن به سبب حساسيت اهل‌سنت، گاهي صورت نمي‌گرفت و گاه حكومت، به ويژه اگر حاكميت دست اهل‌سنت بود، ممنوع اعلام مي‌شد.
    شيعيان بغداد، هرسال در روز هيجدهم ذي‌حجه، عيد مي‌گرفتند و به شادماني مي‌پرداختند. از رسومات آنها در جشن غدير، پوشيدن لباس‌هاي نو و برپايي خيمه‌ها بود كه آن را با انواع پارچه زينت مي‌دادند. طبل و شيپور از وسايلي بود كه براي ايجاد شادي هرچه بيشتر در جشن، از آنها استفاده مي‌شد. شب عيد غدير با افروختن آتش، شهر را روشن نگاه داشته به سرور و شادماني مي‌پرداختند و صبح‌گاهان شتر قرباني مي‌كردند. 
    ابن اثير در شرح وقايع سال352 ق مي‌گويد:
    در هشتم ماه ذي حجه معز الدوله دستور داد كه شهر را آذين‌بندي و چراغاني كنند. در مراكز شرطه آتش افروخته شد و جشن برپا گرديد و مردم بازارها را شـبانه باز كردند و مانند شب‌هاي عـيد، طرب و فرح را آغاز نمودند و آن‌را عيد غدير خواندند. كوس‌ها نواخته و شيپورها دميده شد و آن روز يك روز معروف و مشهور و ممتاز بود. 
    ابن‌اثير به اشتباه روز برگزاري عيد غدير را هشتم ذيحجه ذكر مي‌كند. ابن‌كثير نيز مانند او به اشتباه رفته آن را روز سيزدهم ذيحجه ذكر مي‌كند. 
    در جشن غدير از اشعار ابوسكره استفاده مي‌شود. علاوه بر عراق، در مناطقي از ايران، همچون قم، كرج و كاشان نيز جشن غدير برگزار مي‌شد.
    شاعر در بيت‌هايي كه پيش از اين مطرح شد، عيد غدير را انكار مي‌كند و به خيال خود، آن را از بدعت‌هاي شيعيان مي‌شمارد و مدعي مي‌شود اين عيد، اصالت ندارد زيرا ‌هاشمي‌ها آن را عيد نمي‌دانستند. اين خود دليل بر آن است كه شيعيان اين مناطق عيد غدير را جشن مي‌گرفته و با لباس‌هاي سفيد و نو در جشن‌ها حاضر مي‌شدند.
    از ديگر مراسم مذهبي شيعيان در اين قرن، عزاداري براي سيدالشهدا بود. مردم به نشانه عزاداري براي امام حسين و ياران و خاندانش، گريبان‌ها را چاك مي‌كردند و با موهاي ژوليده به نوحه‌سرايي براي آن حضرت پرداخته، اظهار حزن و اندوه مي‌كردند. يكي از مراسم‌هاي آنها در عزاداري عاشورا زيارت حرم امام حسين بود. ابن‌خلدون مي‌گويد:
    هم‌چنين در هجدهم ماه ذي‌الحجه آن سال، مردم را فرمان داد كه جامه نو در بر كنند و خود را به زينت‏ها بيارايند، و به سبب عيد غدير كه از اعياد شيعه است، شادماني كنند. در سال بعد مردم را فرمان داد كه در روز عاشورا دكان‏ها را ببندند و از خريد و فروش باز ايستند و جامه عزا پوشند و نوحه‏گري كنند، و مردم، پريشان موي، و روي سيه كرده بيرون آيند. گريبان‏ها را چاك زنند، و بر سر و روي خود زنند و همه در عزاي حسين[‏] غمگين باشند. 
    برگزاري مراسم مذهبي از سوي شيعيان، همواره باعث واكنش اهل‌سنت مي‌شد. آنها گاه از انجام مراسم ممانعت مي‌كردند، زماني مقابله به مثل مي‌كردند و مراسم مشابهي برپا داشته، به شادماني يا عزاداري مي‌پرداختند. در سال نخست، به سبب تمهيدات معزالدوله، يا غافل‌گير شدن، واكنشي نتوانستند نشان دهند، اما در سال 354 ق در موقع عزاداري شيعيان، به مسجد براثا حمله كرده، تعدادي از شيعيان را به قتل رساندند.  در سال 381 ق در روز غدير خم، عليه آل‌بويه شورش كرده، پرچم‌هاي سلطان را سوزاندند.  در سال 389 ق ادعا كردند، در روز هيجدهم ذي‌حجه حضرت پيامبر و ابوبكر در غار به دست مشركان محاصره شدند، بنابراين، از برپايي جشن ممانعت كردند. در پي اين كار اهل سنت، ميان دو طرف درگيري شد.  اما آنها خود، در روز بيست و ششم ذي‌حجه، به اين مناسبت كه حضرت پيامبر و ابوبكر آن روز در غار بوده، جشن گرفتند و روز هيجدهم محرم را براي قتل مصعب بن زبير به سوگ نشستند و در آن روز به زيارت قبرش به مسكن رفتند.  ابن‌كثير معتقد است كه اهل‌سنت روز دوازدهم محرم براي مصعب عزاداري مي‌كردند. 
    ممانعت اهل‌سنت از جشن غدير به ادعاي مصادفت آن با محاصره پيامبر و ابوبكر در غار، بهانه‌اي بيش نبود، چون هجرت پيامبر از اول ربيع الاول شروع شد و آن حضرت در هشتم ربيع به مدينه رسيد. 
    اهل سنت در برخي مواقع حتي از اين‌ هم پا را فراتر گذاشته و جنگ جمل را بازسازي كرده، خود را ياران عايشه و طلحه و زبير قلمداد مي‌كردند كه با علي‌ و يارانشان مي‌جنگند. در سال 363 ق جمعي از اهل‌سنت، زني را سوار جمل كردند و او را عايشه ناميدند و برخي را طلحه و برخي را زبير ناميدند و گفتند: ما با اصحاب علي مي‌جنگيم. به سبب اين فتنه، افراد بسياري از دو گروه به قتل رسيدند و عياران در شهر به فساد پرداختند و اموال تاراج شد.  اين در حالي است كه امام علي طبق عقيده رسمي‌اهل سنت، خليفه چهارم از خلفاي راشدين است و مقامي بالا‌تر از عايشه، طلحه و زبير دارد و جنگ جمل از نگاه اهل‌سنت نيز جنگي مشروع نيست. اما عناد و لجاجتشان با شيعه آنان را به جايي رسانده بود كه از موضع و عقيده رسمي اهل‌سنت دست برداشته و رفتاري مخالف با آن انجام دهند. شايد به همين دليل است كه ابن‌كثير آنها را كم عقل يا بي‌خرد معرفي مي‌كند. 
    شيعيان براي مراسم مذهبي خود، گاه از سوي دولت نيز با مانع روبه‌رو مي‌شدند. در سال 382 ق ابوالحسن علي بن محمد كوكبي، معروف به ابن‌المعلم كه سني بود و از جانب بهاءالدوله، وزارت داشت، شيعيان را از برپايي جشن غدير و سوگواري عاشورا منع كرد.  در سال 392 و 393 ق استاذ هرمز، وزير ديگر بهاءالدوله، شيعيان را از برپايي جشن غدير و عزاداري عاشورا، و اهل‌سنت را از عزاداري براي مصعب بن زبير و جشن غار منع كرد. 
    ر. ساختار شهر بغداد و محله‌هاي شيعه‌نشين
    شهر بغداد در قرن چهارم هجري از چندين محله تشكيل يافته بود كه عمده‌ترين محله‌هاي آن عبارت بودند از:1. كرخ كه عمدتاً شيعه‌نشين بود، 2. باب الطاق كه دومين محله شيعيان به حساب مي‌آمد، 3. باب البصره، 4. باب الشعير، 5. شماسيه كه در اين سه محله اخير، سنيان سكونت داشته يا در اكثريت بودند.
    علاوه بر كرخ و باب الطاق، در محله‌هاي سوق السلاح، نهر الطابق، سوق يحيي و الفرضه كه در شرق بغداد واقع بودند نيز اكثريت با شيعيان بود. 
    در اين قرن در بغداد، چهار مسجد جامع وجود داشت. در جانب شرقي بغداد، مسجد رصافه و مسجد دارالخلافه واقع بود. در جانب غربي، مسجد المنصور بود كه در «مدينة المنصور» بود. و مسجد براثا كه در محله‌اي به همين نام در حومه غربي بغداد و در ناحيه‌اي بين مدينه المنصور و دجله قرار داشت. مسجد براثا علاوه بر اينكه مركز عبادي بود، مركز تعليم شيعيان و مناظره ميان پيروان اديان و مذاهب مختلف نيز بود. 
    ز. نظام آموزش و پرورش
    در آن زمان، تحصيل از مكتب خانه‌ها شروع مي‌شد. مكتب اتاقي بود كه اغلب در بازار در كنار مسجد براي آموزش اطفال ساخته مي‌شد و به ندرت در خود مسجد يا مناطق ديگر تشكيل مي‌گرديد. محتسب در شهر‌هايي چون بغداد از تعليم كودكان در مسجد جلوگيري مي‌كرد، چون كودكان باعث آلودگي مسجد مي‌شدند. مردم بنابر نظر دانشمندان آن روز كه سن آغاز تحصيل را از هفت سالگي مي‌دانستند، كودكان خود را وقتي به هفت سالگي مي‌رسيدند، به مكتب مي‌فرستادند. مكتب داراي دو مرحله بود: يكي «تكتيب» براي تعليم خط و احياناً تعليم حساب و صرف و نحو كه به آن «كتاب» هم گفته مي‌شد و ديگري مرحله «تلقين» كه در اين مرحله به دانش‌آموز قرآن ياد مي‌دادند و دانش‌آموزان به فراخور استعداد و توان خود هر روز بخشي از قرآن را حفظ مي‌كردند. 
    غير از مسجد، خانه‌هاي دانشمندان و علما نيز محل آموزش كودكان و دانش‌آموزان مراحل بالا‌تر بود. معمولاً علما اتاقي را به منظور تدريس به شاگردان خود اختصاص مي‌دادند كه سطح افراد البته در آن متفاوت بود و كودكان اغلب به صورت فردي از معلم درس مي‌گرفتند و كساني كه در مراحل عالي قرار داشتند، اگر جلسه درس براي حديث بود به صورت گروهي و استاد درس را املا مي‌كرد و شاگردان مي‌نوشتند، آنگاه استاد در آخر، دفترهاي تك تك شاگردان را ملاحظه و تأييد يا اصلاح مي‌كرد. اگر معلم صاحب شهرت بود، جمعيت انبوهي براي استماع سخنانش اجتماع مي‌كردند. گاهي استاد متن مشخصي را تدريس مي‌كرد و معمولاً توضيحات خود را به آن مي‌افزود. اگر درس كلامي ‌يا عقلي بود، ابتدا نظري يا پرسشي مطرح مي‌شد، آنگاه ديدگاه‌هاي مخالف و موافق طرح و مورد بحث و نقد قرار مي‌گرفت. 
    شيخ مفيد در مسجد براثا تدريس مي‌كرد. ابن‌نديم كه شخصاً وي را مي‌شناخته، او را پيشواي متكلمان شيعه توصيف مي‌كند.  شيخ مفيد در اين مسجد با متكلمان و دانشمندان مذاهب و مكاتب ديگر نيز مناظره مي‌كرد و از مسجد به عنوان پايگاهي براي نشر تعاليم اسلام و شيعه و دفاع از آن استفاده مي‌نمود. شخصيت شيخ مفيد و روشنگري‌ها و تعليمات او به حدي تأثيرگزار بود كه مخالفان را به واكنش وا مي‌داشت.
    در رجب سال 398 فتنه‌اي در بغداد اتفاق افتاد. دليلش آن بود كه عده‌اي از عباسيان به براثا آمده، شيخ را اذيت كردند. در واكنش به آن، پيروان شيخ مفيد سراغ فقهاي اهل‌سنت، نظير ابا حامد اسفراييني و ابن اكفاني رفته آنها را به باد فحش و ناسزا گرفتند. در پي اين قضيه، شيعيان و سنيان به جان هم افتادند تا اينكه دولت دخالت كرد و شورش‌گران را سركوب و زنداني نمود.  چيزي كه در اين قضيه مقداري عجيب مي‌نمايد، حكم تبعيض آميز سلطان بويهي است كه شيخ مفيد را تبعيد مي‌كند، اما فقهاي سني را نه. اين در حالي است كه ابتدا شيخ مورد آزار سنيان قرار گرفته بود. شايد دليل آن، جلوگيري از شورش مجدد اكثريت اهل‌سنت بوده باشد. شيخ مفيد پس از مدت كوتاهي با وساطت شخصي به نام علي بن مزيد نزد سلطان، از تبعيد باز مي‌گردد. 
    دانش و قدرت شيخ مفيد در مناظره چنان علماي مخالف را به زحمت انداخته بود كه آرزوي مرگ او را مي‌كردند. ابن‌كثير مي‌گويد: ابوالقاسم خفاف، معروف به ابن‌نقيب از پيشوايان اهل‌سنت هنگامي كه خبر مرگ ابن‌معلم فقيه شيعه به او رسيد، سجده شكري انجام داد و جلسه‌اي براي جشن وتهنيت‌گويي ترتيب داد و اظهار نمود: «حالا كه مرگ ابن معلم را به چشم ديدم ديگر از مردن باك ندارم». 
    ح. ارتباطات شيعيان
    از عنوان رساله‌هايي كه شيخ مفيد، شيخ صدوق و سيدمرتضي در جواب استفتائات و مسائل شيعيانِ نقاط مختلف جهان آن روز نگاشته‌اند مي‌توان دريافت، شيعيان دست‌كم با مراجع و علماي عصر خود ارتباطات گسترده‌اي داشته‌اند. اين ارتباطات از طريق كاراوان‌هاي تجاري و زيارتي كربلا و كاروان حج و مسافرت علما در مناطق شيعه نشين صورت مي‌گرفت.
    يكي از اين موارد، سفر شيخ صدوق به ماوراء‌النهر و بلخ و بخارا و خراسان است كه باعث نگارش دو كتاب من لا يحضره الفقيه، و كمال الدين و تمام النعمه شد. خود شيخ در اين زمينه مي‌گويد:
    چون قضاء و قدر مرا به ديار غربت در «ايلاق» يكي از قصبات بلخ كه شريف‌الدين ابوعبدالله، معروف به نعمه در آن حضور داشت، كشاند. وي از من خواست كتابي را در فقه تأليف كنم و اسم آن را «من لايحضره الفقيه» بگذارم. 
    شيخ، انگيزه خود را از تأليف كتاب كمال الدين و تمام النعمه زدودن شبهات شيعيان در مورد غيبت امام زمان مطرح مي‌كند. وي از اينكه مي‌ديده مردم به جاي تمسك به احاديث، براي اثبات عقايد خود به عقل توسل مي‌جستند، نيز در رنج بوده و نارضايتي خود را از آن اظهار مي‌كند. شيخ در اين مورد مي‌گويد: وقتي به نيشابور برگشتم و در آنجا اقامت گزيدم و ديدم بيشتر شيعياني كه نزد من آمد و شد مي‌كردند، در امر غيبت حيران‌اند و درباره امام قائم شبهه دارند و از راه راست منحرف گشته و به رأي و قياس روي آورده‌اند، پس با استمداد از اخبار وارده از پيامبراكرم تلاش خود را در ارشاد ايشان به كار بستم تا آنها را به حق و صواب، دلالت كنم. 
    نمونه ديگر، سفر ابن‌جنيد به نيشابور است كه در سال 340 ق به آن ديار سفر كرده بود. در اين سفر، شيعيانِ آن ديار از وي استقبال فراواني كرده، احتمالاً وجوه ديني خود را به وي دادند. اين امر باعث شده بود كه يكي از علماي حنفي مذهب به او اتهام ادعاي وكالت از امام زمان وارد كند كه اين اتهام موجب واكنش شيخ مفيد شد و اين اتهام را نفي كرد.  احتمالاً شيعيان به عنوان نيابت عامه فقها از امام زمان وجوه خود را به ابن‌جنيد مي‌دادند و آن شيخ حنفي، يا از روي ناآگاهي از مباني اعتقادي شيعه يا به سبب تبليغات منفي عليه شيعه، او را متهم كرده كه مدعي وكالت از امام زمان است.
    شيخ مفيد در المسائل الصاغانيه از ارتباطات گسترده شيعيان نيشابور با شيعيان بغداد و مكاتبه آنان با هم در مسائل اعتقادي، خبر مي‌دهد. 
    خ ـ انعكاس ارادت به اهل‌بيت در زندگي فردي و اجتماعي شيعيان
    يكي ديگر از شاخصه‌هاي اصلي شيعيان، ارادت عميق آنان به اهل‌بيت پيامبر است. اين ارادت به صورت‌هاي گوناگون در زندگي فردي و اجتماعي آنان، همچون وقف زمين و اشياي نفيس به مشاهد مشرفه، اقامه عزاداري براي ايشان، خشم و نفرت نسبت به دشمنان و قاتلان ايشان، تبرك جستن و... منعكس شده است. يكي از اين امور، دفن اموات در مشاهد مشرفه است. شيعيان از آغاز تاكنون پيوند خاصي با مشاهد مشرفه داشته‌اند. زيارت رفتن آنان و تدفين اموات خود در مراقد و مناطق مجاور آن از كارهايي است كه شيعيان از ديرباز انجام مي‌دادند و آرزوي بسياري از شيعيان آن است كه در جوار ائمه طاهرين دفن شوند.
    ابن اثير در زمره حوادث سال 398 ق مي‌نويسد:
    در اين سال ابوالعباس بن ابراهيم ضبي وزير مجد الدوله در بروجرد درگذشت علت آمدنش بدان‌جا اين بود كه مادر مجدالدوله بن بويه او را متهم كرده بود به اينكه به برادرش زهر خورانده و مرده است. همين‌كه برادرش درگذشت از وي دويست دينار طلب كردند كه در سوگواري او صرف شود، و نداد و مادر مجدالدوله او را بيرون كرد و قصد بروجرد نمود كه از متصرفات بدر بن حسنويه بود. و بعد حاضر شد كه دويست هزار دينار تقديم نمايد و به كار خود بازگردد. تقاضايش پذيرفته نشد و در بروجرد ماند تا در همان‌جا درگذشت. ابوالعباس وصيت كرد جنازه او در آرامگاه حسين دفن شود. به شريف ابي‌احمد، پدر شريف رضي پيشنهاد شد كه موضع قبر او را به پانصد دينار بفروشد. شريف پاسخ گفته بود: كسي كه مي‌خواهد در جوار نياي من دفن شود، زمينش فروخته نمي‌شود و دستور داد قبري براي او آماده كنند. و با خود پنجاه مرد را به تشييع راه انداخت و او را در مشهد الحسين دفن كردند. 
    خود ابا احمد موسوي نيز كه سال بعد درگذشت، در جوار امام حسين دفن شد.  وي اموالش را وقف امور خيريه كرد. هنگامي كه وفات يافت، فرزند ارشدش مرتضي بر او نماز گزارد و ابتدا در خانه‏اش دفن شد، سپس جنازه او را به مشهد الحسين انتقال دادند و در آنجا به خاك سپرده شد. 
    مردم طوس به مرقد مطهر امام رضا آن‌چنان دلبسته و براي آن تقدس قائل بودند كه به هيچ قيمتي حاضر نمي‌شدند، براي ‌هارون الرشيد كه در كنار مضجع شريف آن حضرت مدفون است، ضريح گذاشته شود. يكي از علماي اهل‌سنت هنگامي كه در سال 375 ق پس از به جا آوردن حج وارد بغداد شد، از جانب خليفه عباسي سرزنش شد كه چرا فتوا داده است براي قبر ‌هارون ضريح گذاشته نشود. وي جواب داد: من طبق شرع و مصلحت فتوا داده‌ام، زيرا تشيع در آنجا استيلا دارد و اگر صندوقي گذاشته شود، شيعيان آن را دور مي‌اندازند، و اين باعث فتنه و فساد مملكت مي‌شود. 
    نمونه‌اي از انعكاس ارادت شيعيان به خاندان پيامبر را در گزارش ابودلف از ري مشاهده مي‌كنيم. وي از چشمه سورين (چشمه علي) در سورين، محله‌اي در ري ياد كرده است و مي‌گويد: شخصاً ديدم مردم از آن كراهت دارند و آن را به فال نيك نمي‌گيرند و بدان نزديك نمي‌شوند. سبب را پرسيدم، پيرمردي از اهالي آنجا به من گفت: علت آن است كه شمشيري كه با آن يحيي بن زيد كشته شد، در اين آب، شسته شده است.  اين گزارش نشان مي‌دهد شيعيان تا بدان حد به اهل‌بيت پيامبر دلبسته بوده‌اند كه حتي از چشمه‌اي كه در آن آلت قتل يكي از نوادگان اهل بيت شسته شده، كراهت داشته و از آن اجتناب مي‌كردند.
    نتيجه
    از آنچه گفته شد چنين برمي‌آيد كه مذهب تشيع در قرن چهارم هجري در زندگي اجتماعي شيعيان تأثير عميق و آشكاري داشت و در قالب خلق نهادهاي اجتماعي، همچون نقابت و مرجعيت، و زماني نيز ارادت به اهل‌بيت و برگزاري آيين‌هاي خاص شيعي، خود را نشان مي‌داد. پاي‌بندي شيعيان به شريعت و سؤال‌هاي متعدد آنان از علما در زمينه‌هاي اعتقادي و فقهي از ديگر مظاهر نفوذ تشيع در دل و جان شيعيان اين قرن است. حتي در برخي موارد، در حوادث و سوانح نيز به نوعي حضور تشيع در زندگي شيعيان مشاهده مي‌شود، به جز توسل شيعيان به اهل‌بيت براي خلاصي از آن بلايا، محروميت آنان از امكانات دولتي براي پيش‌گيري يا رفع آثار بلايا مي‌تواند به نوعي حضور مذهب در زندگي شيعيان تلقي شود. مهم‌ترين ويژگي تشيع، ارادت خاص و عميق آنان به اهل‌بيت مي‌باشد كه حتي در نهاني‌ترين زواياي زندگي شيعيان نفوذ يافته و قابل مشاهده است. برگزاري آيين‌هاي خاص به مناسبت سالروز شهادت امام حسين و جشن غدير، تنها جلوه‌هاي آشكار محبت شيعيان به خاندان پيامبر مي‌باشد كه به سبب آن، مشكلات و مصايب فراواني، به خصوص در اين قرن تحمل كردند. وصيت به دفن خود در مجاورت مزار ائمه و اظهار بيزاري از دشمنان ايشان از مظاهر ديگر ارادت شيعيان به اين خاندان است.

     
     

    References: 
    • ـ آل‌كاشف الغطاء، محمدحسين، اصل الشيعه و اصولها، تحقيق علاء آل جعفر، بي‌جا، مؤسسه امام علي، بي‌تا.
    • ـ ابن اثير، عزالدين أبوالحسن علي بن‌ابي‌الكرم، الكامل في التاريخ ، بيروت، دار صادر ـ دار بيروت، 1385 ق.
    • ـ ـــــــــــــــــ ، الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلي، تهران، موسسه مطبوعاتي علمي، 1371.
    • ـ ابن‌جوزي، ابي‌الفرج عبدالرحمن علي بن محمد؛ المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمدعبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادرعطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق.
    • ـ ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون؛ العبر ديوان المبتدأ و الخبر في تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوي الشأن الأكبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363.
    • ـ ابن‌عديم، كمال‌الدين ابي‌القاسم عمر بن احمد بن هبه الله؛ زبدة الحلب من تاريخ حلب، بيروت، دار الكتب العلميه، 1417ق.
    • ـ ابن‌عماد، شهاب‌الدين ابوالفلاح عبدالحي بن احمد عكري حنبلي دمشقي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، تحقيق ارناؤوط، دمشق ـ بيروت، دار ابن‌كثير، 1406 ق.
    • ـ ابن‌كثير، أبوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقي، البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407 ق.
    • ـ ابودلف، سفرنامه ابودلف، مترجم سيد ابوالفضل طباطبايي، تعليق ولاديمير مينورسكي، تهران، كتابفروشي زوار، 1354.
    • ـ بغدادي، اسماعيل باشا، ايضاح المكنون، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‌تا.
    • ـ ثعالبي، عبدالملك بن محمد بن اسماعيل نيشابوري، يتيمة الدهر، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، مصر، مطبعة السعاده، 1377 ق.
    • ـ جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران، قم، انتشارات انصاريان، 1380، چاپ سوم.
    • ـ رازي، ابو علي مسكويه، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379، چاپ دوم.
    • ـ ـــــــــــــــــ ، تجارب الامم، ترجمه علي‌نقي منزوي، تهران، توس، 1376.
    • ـ صدوق، ‌ابي‌جعفر محمد بن علي بن حسين قمي، علل الشرايع، نجف، المكتبة الحيدريه، 1386ق.
    • ـ ـــــــــــــــــ ، كمال‌الدين و تمام النعمه، ترجمه منصور پهلوان، تحقيق و تصحيح علي اكبر غفاري، قم، انتشارات مسجد جمكران، 1382، چاپ دوم.
    • ـ ـــــــــــــــــ ، من لايحضره الفقيه، تصحيح و تعليق محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1411.
    • ـ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم والملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375، چ پنجم.
    • ـ غزي حلبي، كامل البالي، نهر الذهب في تاريخ حلب، تصحيح و تعليق شوقي شعث و محمد فاخوري، حلب، دارالقلم العربي‌، 1413.
    • ـ فقيهي، علي اصغر، تاريخ آل بويه، تهران، انتشارات سمت، 1384، چ چهارم.
    • ـ قمي، حسن بن محمد بن حسن، تاريخ قم، (نوشته در 378ق)، ترجمه حسن بن علي بن حسن عبدالملك قمي(زنده در 805 ق)، تحقيق سيد جلال‌الدين تهراني، تهران، توس، 1361.
    • ـ كبير، مفيز الله، آل بويه در بغداد، ترجمه مهدي افشار، تهران، انتشارات رفعت، 1381.
    • ـ كرمر، جوئل ال، احياي فرهنگي در عهد آل بويه، ترجمه محمدسعيد حنائي كاشاني، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1375.
    • ـ متز، آدام، تمدن اسلامي‌در قرن چهارم هجري، ترجمه ‌عليرضا ذكاوتي قراگزلو، تهران، اميركبير، 1364، چ دوم.
    • ـ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، مصنفات الشيخ المفيد، تحقيق سيدمحمد قاضي، قم، كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413ق.
    • ـ مقدسي، محمد بن احمد، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمه علي‌نقي منزوي، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان، 1361.
    • ـ ـــــــــــــــــ ، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، قاهره، مكتبه مدبولي، 1411ق، چ سوم.
    • ـ ناصر الشريعه، محمد حسين بن حسن، تاريخ قم(مختار البلاد)، تهران، كتابفروشي الاسلاميه، بي‌تا.
    • ـ نجاشي، ابي‌العباس احمد بن نجاشي اسدي كوفي، رجال النجاشي، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم، سازمان انتشارات اسلامي، 1416ق، چ پنجم.
    • ـ نصرالله، ابراهيم، حلب و التشيع، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
    • ـ نوذري، عزت‌الله، تاريخ اجتماعي ايران، تهران، خجسته، 1381، چ دوم.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احسانی، سیدمحمد.(1387) تاریخ اجتماعی شیعیان بغداد / سیدمحمد احسانی. ، 5(4)، 7-37

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمحمد احسانی."تاریخ اجتماعی شیعیان بغداد / سیدمحمد احسانی". ، 5، 4، 1387، 7-37

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احسانی، سیدمحمد.(1387) 'تاریخ اجتماعی شیعیان بغداد / سیدمحمد احسانی'، ، 5(4), pp. 7-37

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احسانی، سیدمحمد. تاریخ اجتماعی شیعیان بغداد / سیدمحمد احسانی. ، 5, 1387؛ 5(4): 7-37