سیدعبدالحمید وَفسی اولین شهید انقلاب مشروطیت ایران
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در تمام كتابها، اسناد و اوراق مربوط به تاريخ انقلاب مشروطه، از واقعة شهادت اولين شهيد اين انقلاب ياد شده است. البته اين منابع، اطلاعات بسيار محدودي دربارة شهيد سيدعبدالحميد در اختيار محققان و علاقهمندان مشروطه قرار ميدهند. در اين مقاله ضمن مرور حادثه شهادت سيدعبدالحميد بر اساس روايت منابع گوناگون، شخصيت و سير زندگي اين شهيد و نيز نقش و تأثير شهادت او در روند پيروزي انقلاب بررسي شده است.
نام كامل اولين شهيد راه آزادي و مشروطيت ايران، سيدعبدالحميد سجادي وفسي است. محل تولد او روستاي وفس از توابع شهرستان اراك در استان مركزي ميباشد. سيدعبدالحميد منتسب به خانواده سجاديهاي وفس كه از خانوادههاي بزرگ سادات در منطقه بودند، ميباشد. نام پدر او سيدنظامالدين بود. سيدنظامالدين چهار پسر داشت كه سيدعبدالحميد كوچكترين آنها بود.
شهيد سيدعبدالحميد بنابر شيوة موجود در خانوادة سادات سجادي، بعد از گذراندن تحصيلات مقدماتي در مكتبخانههاي وفس و فراگيري آموزشهاي اوليه ديني در محضر عالمان خانواده، راهي ديار غربت ميشود تا عطش دانستن خود را در محضر علما و فضلاي عصر با تحصيل علم اقناع نمايد. سيدعبدالحميد نخست در اراك، سپس در قم و در پايان مقيم تهران شده و تحصيلات حوزوي خود را ادامه ميدهد و از محضر علما و بزرگان آن زمان، همچون شيخ فضلالله نوري و شيخ مرتضي آشتياني بهره ميبرد.
سيدعبدالحميد در سال 1322 ق از تهران به وفس مراجعت كرده با دخترعموي خود كه خيلي جوان بود، ازدواج نمود و پس از چندي دوباره به قصد ادامه تحصيلات به تهران بازگشت. مقارن حوادث مشروطيت، سيدعبدالحميد كه تازه صاحب فرزند شده بود در مدرسة علميه حاج ابوالحسن معمارباشي، مشغول تحصيل بود و به شرحي كه در ادامه خواهد آمد در جريان انقلاب به شهادت رسيد. تنها فرزند سيدعبدالحميد، دختري به نام بانو هاجر بود كه بعدها با سيدمحمود نبوي، وكيل دادگستري اراك ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج چند فرزند بود كه آخرين آنها 1387 ش به ديار باقي شتافت.
مرور واقعة شهادت سيدعبدالحميد و حوادث بعد از آن تا پيروزي مشروطه
در سال 1284 ش / 1323 ق كه كسروي آن را شروع جنبش مشروطه دانسته، واقعة مهاجرت علما و مردم به حرم حضرت عبدالعظيم روي داد. اين واقعه كه از آن تعبير به مهاجرت صغرا ميشود، بعد از حوادثي چون ماجراي مسيو نوژ بلژيكي، ويران كردن سراي بانك و به چوب بستن بازرگانان اتفاق افتاد. مهاجران مدتي در حضرت عبدالعظيم ماندند و سرانجام خواستهاي خود را توسط سفير عثماني به گوش شاه رساندند. شاه پس از شنيدن درخواستهاي علما و مردم، موافقت خود را با آنها اعلام كرد. عينالدوله نيز موظف شد كه آنان را به شهر بازگرداند و پيشنهاداتشان را عملي سازد.
پس از بازگشت علما و مردم به شهر، عينالدوله كه هرگز حاضر نبود تن به اجراي درخواستهاي مردم بدهد، اين كار را به امروز و فردا انداخت و
سعي كرد تا ضمن ايجاد اختلاف در ميان صفوف رهبران و مردم، بعضي
از روحانيون و ديگر شخصيتها را زنداني يا تبعيد كند و به اين ترتيب، غائله
را بخواباند. يكي از روحانيوني كه عينالدوله درصدد دستگيري و تبعيد او
بود، حاجي شيخ محمد سلطانالواعظين، خطيب و واعظ سرشناس تهران بود. دليل خصومت عينالدوله با شيخ محمد واعظ آن بود كه او در حادثه بانك،
مردم را به سبب ايجاد بانك استقراضي روس و بيحرمتي به اجساد مسلمانان شورانده و موجب تخريب آن شده بود. به طور كلي شيخ محمد از سخنوران بزرگي بود كه در مساجد و مجالس عزا، بيپروا از استبداد، بد ميگفت و به عينالدوله دشنام ميداد.
در جريان دستگيري شيخ محمد واعظ، سيدعبدالحميد به شهادت رسيد و با شهادت او، مبارزات وارد مرحلة تازهاي شد و در نهايت در كمتر از يك ماه، انقلاب مشروطه پيروز گرديد.
روز شهادت
روز چهارشنبه، 19 تير 1285 (18 جماديالاول 1324/ 11 ژوئيه 1906)، دو ساعت پس از طلوع آفتاب، شيخ محمد واعظ سوار بر مركبش از محله سرپولك ميگذشت كه ناگهان دويست تن از سربازان فوج قزوين به سرپرستي احمدخان سلطان از پشت سر با شتاب سررسيدند. احمدخان، شيخ را نگه داشت و گفت: بسمالله، برويم. حاج شيخ محمد گفت: كجا برويم و من كيستم؟ احمدخان، فرمانده فوج گفت: شما حاجي شيخ محمد واعظ هستيد و بايد با من به خانة عينالدوله برويم. شيخ محمد گفت: من مطيع امر و حاضرم، لكن خوب است شما از عقب من بياييد و هرجا كه ميخواهيد مرا ببريد، بگوييد خود ميروم. اگر تخلف كردم از عقب مرا با گلوله بزنيد، زيرا اگر اهالي تهران مرا اسير شما ببينند احتمالاً هرج و مرج خواهد شد. بهتر آن است كه يكنفر همراه من باشد و سربازان و فرّاشان از پشت سر ما حركت كنند. اما احمدخان سلطان، قبول نكرد، از اينرو سربازان، اطراف شيخ را گرفته و به طرف خانة عينالدوله حركت كردند. هنگامي كه نزديك مسجد و مدرسة حاج ابوالحسن معمارباشي (يكي از مدارس طلبهنشين تهران) رسيدند، طلبههاي مدرسه از دستگيري شيخ محمد آگاه شده و با كمك و همياري مردم بازارچه، جلو حركت سربازان را گرفتند. احمدخان كه نميخواست درگير شود، شيخ محمد را در سربازخانهاي كه در آن نزديكي بود، محبوس كرد تا مردم متفرق شوند، سپس وي را به سمت جايگاه عينالدوله ببرند.
مردم در اطراف سربازخانه جمع شدند. دقيقه به دقيقه بر تعداد آنان افزوده ميشد. در اين ميان خبر دستگيري واعظ به آيتالله بهبهاني رسيد. او پسر خود را با عدهاي از طلاب و سادات براي رهايي شيخ محمد فرستاد، اما كارساز نبود و احمدخان به اقدام خود اصرار ميورزيد. با انبوه شدن جمعيت و حضور پسر بهبهاني، بر مقاومت و پايداري مردم افزوده شد تا اينكه با تحريك اديبالذاكرين، جمعيت به سربازخانه هجوم بردند و با زور داخل شده، شيخ محمد را از حبس درآوردند. احمدخان به سربازان فرمان شليك داد. بعد از چندبار شليك هوايي توسط سربازان، يك تير به ران اديبالذاكرين خورد، اما با اين حال، وي شيخ محمد را از آن ميان نجات داد و خود نيز خارج شد.
در اين زمان بود كه سيدعبدالحميد وارد صحنه مبارزات ميشود و بلافاصله بعد از چند دقيقه به شهادت ميرسد. اگرچه حضور او در جريان مبارزات آزاديخواهانه بسيار كوتاه بود، اما واقعة شهادت او نقش مهمي در تهييج مردم و تسريع روند انقلاب داشت. ناظمالاسلام چگونگي شهادت سيد را به زيبايي هرچه تمامتر بيان كرده است:
از قضاياي اتفاقيه؛ كامل مجيد، فاضل رشيد، سيد سعيد، مرحوم سيدعبدالحميد كه از طلاب و اهل علم بود، با زبان روزه از درس آقا ميرزا محمدتقي مجتهد گرگاني مراجعت كرده و كتابهاي درس خود را در زير بغل داشت، به آن محل رسيد و آن هنگامه و شليك سرباز را ديد. خطاب به احمدخان كرد و گفت: مگر تو مسلمان نيستي؟ چرا امر به شليك كردي؟ مگر اينها مسلمان نيستند؟ مگر اديب، نوكر سيدالشهدا نيست كه در خون خود ميغلطد؟ اگر دولت از تو مؤاخذه ميكرد، ميگفتي كه ملت هجوم آورد و حبسي را برد. احمدخان از غيظ و تغير، تفنگي از يكي از سربازها گرفت و به طرف سيد غريب بيكس خالي نمود. بعضي گويند در شليك اول، تير احمدخان به سيد گرفت... بالجمله؛ سيدعبدالحميد به همان رسيدن تير افتاد. مردم سيدعبدالحميد را آوردند به مدرسة معمارباشي و در آنجا خوابانيدند. حاج شيخ محمد خود را انداخت روي نعش سيد و گفت: آقاي من چه ميخواهي؟ سيد جواب داد: قدري آب كه عطش، مرا اذيت ميكند. تا آب حاضر شد سيد از اين دار فاني به دار باقي رحلت فرمود.
حاج شيخ محمد واعظ كه مظلوميت سيد را مشاهده كرد، خون او را به صورت و محاسن خود ماليد. صداي گريه و ضجه از مردم بلند شد. سادات و طلاب صداهاي خود را بلند كرده، زنها شروع به شيون و گريه كردند. در اين هنگام سيفالدين ميرزا، مدير توپخانه با يك دسته قزاق رسيد. اينها براي ياري احمدخان آمده بودند، ولي دير رسيدند و چون از اوضاع و احوال آگاه شدند، كشته سيدعبدالحميد را براي آنكه در دست مردم نباشد، برداشته و حركت كردند. در اين زمان ميرزا سيدجعفر صدرالعلما با عدة زيادي از سادات و طلاب به آنجا رسيد. وقتي مردم او را ديدند مصممتر گشته و با همراهي يكي از جوانان غيور آن محله، قزاقان را تعقيب نموده و با زور و كشاكش، جنازة سيد را از ايشان گرفته، بازآوردند.
صدرالعلما دستور داد كشته سيد را به مسجد جامع ببرند، مردم با آن جمعيت انبوه، جنازه را برداشته با شيون و ناله به طرف مسجد جامع
حركت كردند.
با كشته شدن سيد، جنب و جوش عظيمي در شهر پديد آمد و همه به سوي مسجد جامع حركت كردند. كسروي ماجرا را اين طور شرح ميدهد:
كمكم به شهر آوازه افتاده و كوشندگان از هر سوي شهر ميشتافتند. بازار و كاروانسراها و تيمچهها بسته ميشد. از علما، نخست بهبهاني و سپس شيخ محمدرضا قمي و سپس طباطبايي هر يكي با دستة بزرگي به آنجا آمدند. بدينسان در پايتخت ايران، شورش بزرگي برخاسته و مردم در برابر دولت ايستادند. يك دسته از پي علما رفته، هر كه را مييافتند به مسجد ميآوردند.
عصر روز چهارشنبه خيل عظيم مردم در مسجد جامع جمع شدند و به شيون و زاري و عزاداري پرداختند. در مسجد، غوغايي بود و با غوغايي كه در پي چوب خوردن حاج شيخ هاشم قندي روي داد، تفاوت داشت. از هر سري صدايي بلند بود. يكي ديگر از نويسندگان در اين باره مينويسد:
صداي شليك تفنگ و شيون زنها و فرياد مردها و نالة مجروحين، اهالي شهر را مضطرب و پريشانخاطر ساخت و دستهدسته از اطراف شهر براي كمك به شورشيان به طرف معركه و مسجد جامع شتافتند. كلية بازارها و دكاكين، حتي نانواييها بسته شد و شهر به صورت ايام سوگواري درآمد و چنان هياهو و غوغايي در تهران بهپا شد كه مردم تا آن زمان چنين روزي نديده بودند. علما همگي با بستگان خود فوجفوج به طرف مسجد جامع روانه شدند. تجار و بازرگانان كه تا آن زمان خود را مخفي ميكردند و از شركت علني در وقايع سابق خودداري ميكردند و يكنوع بيطرفي پيشگرفته بودند و اگر هم كمك به نهضت ميكردند، از تظاهر دوري ميجستند، از خانهها بيرون آمده به جماعتي كه در مسجد جامع بودند، ملحق شدند. زنهاي تهران هم در اين قيام شركت كردند و مردها را به ياري شورشيان و مظلومين تشويق ميكردند و در كوچه و بازار با فرياد دلخراش به دولتيها فحش ميدادند و نفرين ميكردند.
به دليل بالا رفتن هيجان عمومي، حاج شيخ فضلالله كه تا آن روز كمتر به اين اجتماعات ميپيوست «با كوكبه و جلال همراه عدهاي از مردم سنگلج وارد مسجد جامع شد».
بزازان، چادر بزرگي را در حياط مسجد جامع افراشتند. بعضي نيز ابزار و وسايل مورد نياز براي اقامت در مسجد را تهيه نمودند.
آيتالله طباطبايي بعد از حضور در مسجد جامع، طي سخنراني ضمن دعوت مردم به اتحاد و همدلي چنين گفت:
بغض و كينه و اغراض شخصيه را كنار گذارده در زير لواي اتحاد و توحيد در اين دوره سلطنت كه وزراي خائن و پادشاه رئوف و مهربان و مايل به معدلت و مساوات است... قانون معدلت را دائر كنيم.
آقايان ديگر اصرار به بركناري عينالدوله داشتند كه آقاي طباطبايي گفت: «اگر عدالتخانه را برپا كنيم، عينالدوله داخل آدمي نيست».
مردم جنازه سيدعبدالحميد را نزديك ظهر در همان مسجد جامع شستند و در ميان مسجد گذاردند. انبوه جمعيت حاضر در مسجد پيرامون جنازه جمع شده به نوحهخواني، سينهزني و عزاداري پرداختند.
دربارة سيدعبدالحميد و حماسة شهادت او، مرثيههاي بسياري خوانده و شعرهاي فراوني گفته شد. به عنوان نمونه يك بند از 25 بند اشعار فصيحالزمان سيدرضوان كه به پيروي از دوازده بند مرحوم محتشم كاشاني سروده شده، چنين است:
بيحربه، چون كه جيش خداوند ذوالمنن
سلطان فوج، ياور عبدالمجيد داد
شليك با تفنگ نمودند حربيان
در آن ميانه، سيد و سالار سروران
غافل ز ره رسيد و زهنگامه بيخبر
چشمش به سوي معركه افتاد محو و مات
ناگاه بيملاحظه، سلطان فوج دون
مابين سينه و گلويش تير جا گرفت
هم بيگناه بود و هم از خلق منزوي
تيرش به سينه خورد، به مظلومي حسين
تـا جان برفت از تـن جـان جهــان بــرون
از نــو حســين كشـته زجــور يــزيد شــد
بر حربيان شدند دليرانه صف شكن
فرمان قتل جملگي، از خبث خويشتن
مجروح ساختند به يك حمله، چند تن
عبدالحميد، فخر زمان، مفخر زمن
انگشت حيرتش بشد آنگاه در دهن
از كارهاي چرخ، ز غوغاي مرد و زن
تيري زد آتشين، به تن شمع انجمن
وز پشت او بدر شد و جانش شد از بدن
هم بد غريب و بيكس و هم دور از وطن
قلبش بگشت پاره، به مجروحي حسن
زد صيحه جبرئيـل، كـه اي حـي ذوالمـنن
عــبدالحمــيد كشــتة عــبدالمــجيد شــد
روز ختم سيدعبدالحميد
مردم در طول شب و تا بامداد، صداي جارچيان دولتي را ميشنيدند كه: «هر كس كه فردا دكان يا حجرة خود را باز نكند كالايش تاراج و خود او كيفر
خواهد شد». از طرفي هم عينالدوله كه در فكر سركوب مردم بود
تمام نيروهايش را از بيرون شهر به داخل شهر آورده و در نقاط حساس
و خيابانها و در بازار مستقر كرده بود. در سر هر كوچه و محلهاي تعدادي
سرباز ايستاده و مشغول نگهباني بودند.
عينالدوله كه در اصل، كل دولت بود پيامي براي علماي متحصن در مسجد فرستاد مبني بر اينكه: «شما آقايان به منازل خود برگرديد تا ما امور را اصلاح نماييم». علماي متحصن بعد از مشورت براي اولينبار به صراحت بركناري عينالدوله را خواستند:
مقصود ما تأسيس عدالتخانه است كه بعد از اين به كسي ظلم و تعدي و اجحاف نشود و چون عينالدوله مانع عدالتخانه است و دستخط شاه را اجرا نميكند و قول شاه را به فعليت نميرساند پس خائن دولت و ملت است و بايد از مسند وزارت برخيزد.
مردم هم كه كشته شدن يك طلبه سيد آن هم به صورت تشنه برايشان بسيار سنگين و غيرقابل هضم بود، برخلاف دستورات و تمهيدات دولتيان رفتار كردند؛ بازارها و دكانها كماكان بسته بود و مردم دستهدسته به مسجد نزد علما رفتند.
تا قبل از ظهر مجلس ختم سيدعبدالحميد برگزار شد و وعاظ دربارة درندهخوييها و بديهاي عينالدوله سخنراني كردند.
غروب روز پنجشنبه، بزازها كار ديگري انجام دادند و آن اينكه پيراهن خونين سيد را بر سر چوبي بسته، آن را به شكل بيرق درآوردند و با تشكيل دستههاي سينهزني و نوحهخواني پيرامون آن به عزاداري پرداختند. عزاداران فرياد ميزدند: «محمد يا محمد يا محمد، برس فرياد امت يا محمد». دستههاي عزاداري، نخست چندبار در مسجد گرديدند، سپس خارج شده و در بازار، اطراف مسجد جامع و مسجد شاه حركت نمودند و در نهايت بدون اينكه كسي از سربازان به آنها تعرضي كند به مسجد بازگشتند.
رخداد ديگري كه جاي اشاره دارد اين بود كه طي شب جمعه، مليگراهايي، همچون فريدون آدميت بين نظاميان و فرماندهانشان ميرفتند و از آنها با نصيحت و گفتوگو تعهد ميگرفتند كه به سوي مردم شليك نكنند و در صورتي كه حكم دولتي شليك به سوي مردم بود، دستور را اجرا نكنند. فريدون آدميت براي توجيه فوج شقاقي (فوجي كه در اطراف مسجد جامع مستقر شده بودند) شهادت سيدعبدالحميد را مثال ميزند. او به فرماندهان اين فوج ميگويد:
... اگر يك نفر سيد به تير شما كشته شود، تا ابد فوج شقاقي مورد لعن و سالها روضهخوانها در بالاي منبر شما را همدوش بنياميه به زبان ميآورند. فوج قزوين كه شليك كردند و سيدعبدالحميد را كشتند، امروز مورد لعن و نفرين و تنفر عمومي واقع شدهاند.
سوم سيدعبدالحميد و روز دفن او در مسجد جامع
مردم لباس عزا و مظلوميت پوشيده بودند و در داخل مسجد در اطراف جنازه سيدعبدالحميد مشغول روضهخواني و سينهزني بودند. عينالدوله تمام نيروها و سربازها را كه در خارج از شهر ذخيره كرده بود به داخل شهر آورده، دور تا دور مسجد را محاصره كرده و اجازه ورود به كسي نميداد. همچنين او گروهاني را كه ديروز از شليك كردن خودداري كرده بودند، به جاي ديگر انتقال داده و به سربازان دستور اكيد داده بود اگر مردم به صورت گروهي از مسجد خارج شدند آنها را به گلوله ببندند.
در اين روز نيز همانند روز گذشته دستههاي عزاداري پديد آمدند؛ بدينشكل كه از پيراهن و عمامة خونين سيدعبدالحميد دو بيرق ساختند و دو دسته تشكيل دادند. طلاب و سادات، بيرق عمامة سيد را علم كرده به سر و سينه ميزدند، از طرف ديگر، كسبة بازار هم بيرق پيراهن خونين سيد را در دست گرفته و عزاداري ميكردند. كمكم ازدحام مردم بيشتر شد و برخلاف نظر آقايان طباطبايي و بهبهاني، به سمت بيرون مسجد راه افتادند. سادات و طلاب، قرآن به دست از جلو و مردم نيز پشت سر آنها از مسجد خارج شدند. كمي دورتر از مسجد، سربازان جلوي آنها را گرفته و مانع عبور شدند و آنها هرچه اصرار كردند كه با اين جمعيت زياد برگشتن امكان ندارد سربازان نپذيرفتند تا اينكه بالأخره ميرزا احمدخان آشتياني كه رئيس سربازان آن ناحيه بود، دستور شليك داد و سربازان به سمت مردم تيراندازي كردند و تعداد زيادي از مردم را كشته و زخمي نمودند. مردم كه فكر نميكردند سربازها به سمت سادات و طلاب تيراندازي كنند وحشتزده به مسجد بازگشتند. مردم از علما ميخواستند كه براي دفع حملات سربازان، فرمان جهاد صادر كنند كه آقايان با درايت خود چنين اجازهاي ندادند و مردم را به آرامش دعوت كردند.
بعد از اين حادثه، سربازان همه جا را گرفته، دور تا دور مسجد را محاصره كردند و در بالاي پشت بامها سنگربندي كرده و در بالاي شمسالعماره كه به راحتي ميتوانستند مسجد را به گلوله ببندند، مستقر شدند. از طرف رئيس پليس دستور داده شد براي متفرق كردن مردم و خارج شدن آنها از مسجد، آب را بر روي مردم و علما در داخل مسجد ببندند.
بهبهاني و طباطبايي وقتي نتوانستند پيام خود را از طريق سفارت انگليس
به شاه برسانند، نامة جديدي خطاب به شاه نوشته و نزد عضدالسلطان، پسر
شاه فرستادند. او نيز عين نامه را براي پدرش فرستاد. حوالي غروب
دستخط مظفرالدين شاه در جواب پسرش عضدالسلطان به دست آقايان
رسيد، اما در نهايت از اين نامهنگاري نيز چيزي عايد علما و مردم متحصن در مسجد جامع نشد.
بدينسان آخرين تلاشهاي آقايان براي رسيدن به پيروزي به بنبست خورد و هر لحظه نيز فشار عينالدوله بر ايشان و مردم و نيز امكان كشته شدن مردم بيشتر شد. آقايان بعد از مشورت به اين نتيجه رسيدند كه مردم را متفرق و به خانههايشان برگردانند. از اينرو، مرحوم طباطبايي و بهبهاني طي خطابههايي از مردم و طلاب خواستند به منزلها رفته و از فردا به سر كارهايشان بروند:
اي مردم! ما قول و عهد شما را به شما مسترد ميداريم. خواهشمنديم كه ما را بگذاريد به حال خود و برويد، اگر ميكشند، ما را بكشند و اگر ميگيرند، ما را بگيرند. از شما كاري ساخته نيست جز آنكه تفرقه حواس ما را باعث ميشويد، برويد و دكانهاي خود را باز نماييد.
طلاب و مردم، حاضر به رفتن به منزلهايشان نبودند. مرحوم بهبهاني و طباطبايي از بيم اينكه آشوب گستردهتر نشود و تعداد كشتهها افزون نگردد پافشاري ميكردند تا اينكه قرآن دست گرفتند و مردم را به رفتن و خروج از مسجد قسم دادند. مرحوم بهبهاني بعد از اينكه دستخط شاه را براي مردم خواند، قرآن به دست گرفته و خطاب به مردم چنين گفت:
اي مردم! آنچه را كه در باب عدالت تقاضا و خواهش نموديد عاقبت جز
گلوله جوابي نشنيديد. كار به ناملايمات و سختي خواهد رسيد، پس هرچه
زودتر برويد.
مردم نيز با شنيدن اين سخنان، متفرق شدند و به جز عدهاي از خواص همه مسجد را ترك كردند. به هر حال، روز جمعه، جنازة سيدعبدالحميد را در صحن مسجد به خاك سپردند.
در گزارش ديگر چنين آمده است:
نامهاي از ميرزا محمدخان وكيلالدوله، منشي مخصوص و وزير تحريرات مظفرالدينشاه، منتشر نموده است كه در آن، وكيلالدوله، وقايع روز شهادت سيدعبدالحميد و روزهاي بعد از آن را خطاب به نريمانخان قوامالسلطنه، از ديد و منظر خود شرح داده است. منتخباتي از اين نامه به دليل بديع بودن در اينجا نقل ميگردد: «... يك نفر قزاق يك نفر سيد را با گلوله مقتول... مينمايد، مردم هم آن قزاق را ميكشند... جنازة سيد را برداشته، رو به خانه علما و تمام علما و پيشنماز، طلاب و آخوند و ملا، بلااستثنا حتي جناب حاجي شيخ فضلالله مجتهد رو به مسجد جامع كه در آنجا اجتماع و ازدحام ميكنند... جنازة سيد را هم غسل داده و در زيرزمين مسجد جامع، امانت گذاشتند تا علما چه مقصود داشته باشند؟ ... جناب حاجي آقا محسن مجتهد عراقي را نزد آقايان علما به مسجد فرستادند كه آنها را نصيحت و موعظه كند... و سلطان فوج كه قاتل آن يك نفر سيد بوده است او را هم همراه حاجي آقا محسن روانه ميكنند كه اين خوني و قاتل، شما هر كاري داريد با اين قاتل بكنيد.
در جواب گفتهاند: اولاً ما دعاگوي شاه و... اما در باب اين سلطان قاتل، ما كاري به او نداريم و قبول هم نكردند و گفتند كه: قاتل ما همان شاهزاده (عينالدوله) است... .
حوادث ديگر تا پيروزي انقلاب
حركت و جنبشي كه از صبح 18 جماديالاول به واسطة قتل سيدعبدالحميد شروع شده بود، سه روز به طول كشيد و فتح و پيروزي قطعي، نصيب هيچ يك از دو طرف نگرديد. علما و ساير تحصنكنندگان باقيمانده در مسجد جامع، روزهاي شنبه و يكشنبه را نيز با سختي و فشار در مسجد به سر بردند و در نتيجة اتفاقاتي كه رخ داد صبح روز دوشنبه به قصد عزيمت به عتبات عاليات به سمت حضرت عبدالعظيم حركت نمودند و در روز سيام تير به قم رسيده، در آن شهر تحصن كردند.
آيتالله بهبهاني صبح روز دوشنبه (23 جماديالاول) و قبل از خروج از تهران، نامة ديگري به سفير انگليس نوشت و ضمن تشريح وقايع اتفاق افتاده از او خواست كه همراهي و همياري خود را دريغ نكند. آيتالله بهبهاني در اين نامه درباره شهادت سيدعبدالحميد به سفير نوشت:
... و چند روز پيش، يعني چهارشنبه گذشته (11 ژوئيه) سيد محترمي بيجهت به قتل رسيد و ما براي اجراي مراسم تشييع جنازه او در مسجد جمعه كه يكي از مراكز بزرگ و مقدس اسلامي است، گرد آمديم... متمني است با در نظر گرفتن دوستي فيمابين، از بذل مساعي خود براي پايان دادن به اين ستمگريها و تعديات خودداري نفرماييد.
پس از خارج شدن علما از تهران، عينالدوله انتقامگيري را آغاز كرد. از جمله كارهايي كه انجام داد اين بود كه منصب احمدخان سلطان، قاتل سيدعبدالحميد را از درجة سلطاني به ياوري ارتقا داد و بر ميزان حقوق او افزود.
سه روز پس از عزيمت علما به قم، اولين دسته مردم در باغ سفارت انگليس تحصن كردند. همه روزه بر شمار بستنشينان افزوده ميشد. گرانت داف، سفير انگليس، اولين خواستههاي بستنشينان را به شاه منتقل كرد. اين خواستهها عبارت بود از بازگشت علما به تهران، عزل عينالدوله، تشكيل مجلس شوراي ملي، قصاص قاتلان شهداي وطن (سيدعبدالحميد و حاجي سيدحسين) و بازگرداندن تبعيدشدگان به تهران.
با افزايش فشارها بر حكومت به واسطه تحصنكنندگان در سفارت و شهر قم و با پشتيباني محمدعلي ميرزا و دخالت سفير انگليس، روز 6 مرداد ۱۲۸۵، عينالدوله از كار بركنار شد. با بركناري عينالدوله برخي از بستنشينان قصد ترك سفارت را داشتند كه با مخالفت رهبران روبهرو شدند و بستنشيني ادامه پيدا كرد. شاه خواستِ متحصنان را پذيرفت و در تاريخ 14 مرداد 1285 / 14 جماديالثاني 1324 فرمان مشروطيت صادر شد.
بدين ترتيب، دقيقاً 26 روز بعد از شهادت سيدعبدالحميد، انقلاب مشروطه به پيروزي رسيد و او اولين شهيد راه آزادي نام گرفت.
تأثير شهادت سيدعبدالحميد در روند انقلاب و پيروزي مشروطه
با توجه به وقايعنگاريهاي مشروطه، به راحتي ميتوان گفت كه حضور سيدعبدالحميد در واقعة دستگيري شيخ محمد واعظ، كاملاً اتفاقي بود و او همانند بسياري از مردمان آن روزگار نه درك درستي از مشروطه داشت و نه به طور كامل از جريان مبارزات آزاديخواهانه مطلع بود. رفتاري كه از او در برابر فرمانده فوج قزوين سر زد، ناشي از غيرت و تعصب مذهبي و ملي بود. او وقتي ديد اديبالذاكرين كه ذاكر و مداح اهلبيت است، آن طور در خون خود ميغلتد، خون در رگهايش به جوش آمد و شجاعانه و نه از روي سادگي، به طرف فرمانده رفت و با فرياد از او بازخواست كرد. اين كاري است كه هر آزادمرد ديگري در آن صحنه و واقعه انجام ميداد.
ابراهيم دهگان ميگويد:
سيدعبدالحميد از رجالي نيست كه شهرت علمي داشته باشد و يا با بياني شيوا كلامي موزون به يادگار گذاشته باشد؛ سيد نخستين كسي است كه در روز انقلاب مشروطيت بدون ترس و هراس جلو رفت و جان خود را فدا نمود و اسم خويشتن را در تاريخ انقلاب با خط درشت، به صفحه اول نگاشت.
فارغ از توجه به انديشه و شخصيت سيدعبدالحميد و علت رفتار او در آن صحنه، با اطمينان ميتوان گفت كه شهادت او تأثير بسياري در روند و نوع مبارزات مشروطهخواهي بر جا گذاشت و باعث سرعت گرفتن پيروزي مشروطه شد. جنبة ديگر اهميت شهادت سيدعبدالحميد، عزاداريهايي بود كه به واسطه شهادت او به مدت 3 ـ 5 روز به طور مستمر در مسجد جامع و همچنين در مراحل ديگري از مبارزات انجام شد. شعرا و خطبا درباره وي مرثيهسرايي ميكردند و قتل او را با شهادت امام حسين مقايسه مينمودند.
كسروي دربارة نقش روضهخواني در تهييج مردم و بالا بردن روحيه آنان براي ايستادگي در مقابل استبداد ميگويد:
اين را ميبايد بگوييم كه آن روز، يكي از كارهاي هميشگي ايرانيان، روضهخواني بود و به هر كجا كه يك دستهاي فراهم آمدندي، و هر انجمني يا بزمي كه بودي، بايستي روضهخواني باشد و ياد كربلا و داستان آن به ميان آيد و بگريند... در اين نشستهاي كوشندگان هم، چه به هنگامي كه در عبدالعظيم ميبودند و چه زماني كه به تهران بازگشتند و چه اين هنگام كه در مسجد آدينه مينشستند، هميشه روضهخواني ميشد، بهويژه كه داستان كشته شدن سيدي به ميان آمده و اين خود انگيزة جدايي براي روضهخواني و سوگواري به كشتگان كربلا ميبود.
به طور كلي در ايام انقلاب مشروطه، محافل و مجالس پرشوري به ياد وقايع كربلا برپا ميشد و از منابع برميآيد كه اين مجالس، عموميت داشته و بيشتر آحاد ملت در آن شركت ميكردند و از آنجا كه همة آنان حول محور قيام امام حسين مجتمع شده بودند و روحانيت را پيروان حقيقي امام حسين ميدانستند، فرمانها و توصيههاي آنان را ميپذيرفتند. آحاد ملت در واقع، خود را در صحنه كربلا احساس ميكردند و با توجه به عبارت «كلّ يوم عاشورا و كلّ ارض كربلا» اين انگيزه در آنان قوي شده بود كه اگر در روز عاشورا نبودند كه به ياري امام حسين برخيزند، امروز عاشورا دوباره تكرار شده و ميتوانند به رهبري روحانيت، آرزوي ديرينة خود را كه همانا شهادت در راه دين بود، جامه عمل بپوشند. از اين رو به محض اعلان علما به صحنه ميآمدند و با يك سخنراني شورانگيز، آماده فداكاري ميشدند. از اينرو، اگر كسي از آنان به شهادت ميرسيد آنها را در مبارزه استوارتر ميكرد. همچنين شهادت سيدعبدالحميد نقطه عطفي در انقلاب مشروطه شد و از آن زمان آحاد ملت به اين حقيقت رسيدند كه حكومت، در مقابل مردم ايستاده، با تمام قوا ميكوشد كه حركت عدالتخواهي آنان را سركوب كند. لذا تكليف خود را مبارزه با حكومت تشخيص دادند و در اين راه، نهضت امام حسين را الگوي خويش ساختند. بدينسان مجالس عزاداري، نقش مهمي را در آگاهي مردم، اجتماع آنان و ايجاد انگيزه قوي براي مقابله با استبداد و استعمار و پيروزي انقلاب مشروطه ايفا كرد.
شهادت سيدعبدالحميد به عنوان نماد و سمبل مشروطه
اغراق نخواهد بود اگر شهادت سيدعبدالحميد را يكي از نمادها و سمبلهاي مشروطه به حساب آوريم، زيرا اگر با دقت، تمام وقايع مشروطه (بعد از شهادت سيد تا پيروزي اوليه مشروطه، دوران استبداد صغير و دوران پس از استبداد صغير و فتح تهران) را مطالعه نماييم، ميتوانيم رد پا و اثري از واقعة شهادت سيد در آنها بيابيم و به طور كلي ميتوان گفت كه شهادت سيد با مشروطه، گره خورده و با فراز و فرود مشروطه، احترام به او و مدفنش نيز دچار فراز و فرود ميشود و دشمنان مشروطه براي از بين بردن مشروطه و مشروطهطلبان سعي در نابود كردن هر اثري از واقعة شهادت سيدعبدالحميد دارند.
درست يك هفته بعد از شهادت سيد، عينالدوله به قصد انتقامگيري از مشروطهطلبان، به قاتل سيدعبدالحميد درجة نظامي بالاتري داد و او را بسيار تكريم كرد. در مقابل، مشروطهطلبان هنگام تحصن در سفارت انگليس، قصاص قاتل سيد را از دولت و شاه درخواست كردند.
در سالگرد شهادت سيدعبدالحميد كه مشروطهطلبان قدرت را در دست داشتند، مراسم سالگرد بسيار باشكوهي بر سر مزار او برگزار نمودند. اين مراسم، هم به منظور تكريم و بزرگداشت سيدعبدالحميد و هم به نوعي در جهت تثبيت مشروطه بود. در اين مراسم عدة بيشماري از مردم، علما، اصناف، انجمنها و نمايندگان مجلس بر سر مزار سيدعبدالحميد در مسجد جامع حضور يافتند و با قرائت قرآن، به روح آن مرحوم درود فرستادند. كسروي سالگرد سيدعبدالحميد را اينگونه توصيف ميكند:
چون هجدهم جماديالاول روز كشته شدن سيدعبدالحميد و بيستم آن، روز كشته شدن حاجي سيدحسين ميبود، انجمن اتحاد طلاب بر آن شد كه روز هجدهم (هشتم تيرماه) سر سال باشكوهي براي آنان گيرد و از چند روز پيش به بسيج كار پرداخت. بدينسان كه بر روي گور سيدعبدالحميد در مسجد آدينه پارچههاي سياه پوشانيده و دستههاي گل چيد. نيز به ايوان پارچههاي سياه كشيد، افزار ختم و سوگواري آماده گردانيد.
چون آن روز رسيد از آغاز روز، مردم دستهدسته آمده و به آيين مسلماني فاتحه خوانده و به شيوة اروپايي دسته گل روي گور گذارده، از درِ ديگر بيرون ميرفتند. يك دسته از قزاق و ژاندارم نيز براي گل گذاردن آمدند و رفتند.
چون هنگام پسين رسيد همگي وزيران با علما و نمايندگان مجلس و ديگران در آنجا گرد آمدند. انبوهي چندان شد كه پشت بامها نيز پر گرديد. نخست، قرآن خواندند و سپس حاجي شيخمحمد واعظ به منبر رفته و داستان گلوله خوردن سيدعبدالحميد را بدان سان كه خود ديده بود با زبان روضهخواني بازگفت و مردم را بگريانيد.
سپس شاگردان دبستانها با رخت و بيرق سياه، سرودخوانان آمدند و هر دستهاي به نوبت، در جلو گور، خطابهاي خوانده و دسته گل فرو گذاردند و بيرون رفتند. در هنگام بيرون رفتن ايشان، زنان از پشتبام، گل به سرهاي آنان ريختند. سپس انجمنهاي تهران، باشندگان [حاضران] هر يكي به نوبت خود آمده و گل گذارده، رفتند. سيدجمال واعظ و ملكالمتكلمين و ديگران گفتارها راندند. تا نيمساعت به شام، نشست برپا ميبود و پس از آن تا سه ساعت از شب رفته نيز مردم آمد و شد ميكردند. براي تهران يك روز خوشي گذشت.
كسروي در پايان، شعري را كه انجمن تبريز در جلو مزار سيدعبدالحميد خواند، نقل ميكند:
زان روز كه از دار فنا رخت كشيدي
هر قطرة خون كز بدنت ريخته شد ما
در راه وطن آنچه نهفتند و نگفتند
المنةلله كه نمرديم و بديديم
بـــر ياد همــــاندم كه سپــــرديم به خاكت
از جان بگذشتيم و ز خونت نگذشتيم
برداشته با خون دل خود بسرشتيم
ما در سرِ بازار بگفتيم و نوشتيم
شد سبز هر آن تخم كه پارينه بكشتيم
ايـن دســـته گلـــي را به مــزار تـو بهـشتيم
در سال 1326 ق، يك ماه مانده به جشنهاي دومين سالروز مشروطه، محمدعليشاه كودتا كرد و به دست لياخوف روسي، فرمانده قزاق، مجلس شوراي ملي ايران را به توپ بست. با كنار رفتن مشروطهطلبان از قدرت، تمام مظاهر و نشانههاي مشروطه، از جمله مزار سيدعبدالحميد نيز نابود شد. و در نهايت، حدود يك ماه مانده به فتح تهران و پايان استبداد صغير، مشروطهطلبان براي انتقامگيري از مخالفان مشروطه، قاتل سيد را قصاص كردند. صاحب تاريخ بيداري درباره وقايع روز شنبه، 7 جماديالثاني 1327 مينويسد:
ايضاً ليله جمعه، محمدخان ياور را كه قاتل سيدعبدالحميد همداني بود كه در ابتداي مشروطيت در ماه جماديالاولي 1324، اين ظالم آن سيد مظلوم را تير زده بود و كشته بود و عينالدوله در ازاء اين خدمت، او را از منصب سلطاني به درجة ياوري رسانيده بود، گرفتند. در شب جمعة گذشته، محمدخان ياور را به مالك دوزخ سپردند.
نتيجه
اولين شهيد مشروطه كه در بيشتر اسناد از او تعبير به سيدعبدالحميد شده، طلبهاي غيرتمند بود و روحية پرشور ديني و شيعي داشت و با ايثار خون خود باعث تسريع پيروزي انقلاب مشروطه گرديد. واقعة شهادت سيدعبدالحميد باعث بيداري مردم شد و جنبش و خروشي را در آنها پديد آورد. مردمي كه به خونخواهي او جمع شده بودند در كمتر از يك ماه، شاهد به بار نشستن درختي بودند كه با خون عبدالحميدها آبياري شده بود.
- ـ دهگان، ابراهيم، گزارشنامه (فقهاللغه اسامي امكنه)، اراك، چاپخانه موسوي، 1342.
- ـ دولتآبادي، يحيي، حيات يحيي، بيجا، نشر عطار، 1328.
- ـ رضواني، محمد اسماعيل، انقلاب مشروطيت ايران، بيجا، چ دوم، 1352.
- ـ صفايي، ابراهيم، اسناد مشروطه، تهران، بابك، 1348.
- ـ كسروي، احمد، تاريخ مشروطه ايران، تهران، اميركبير، چ يازدهم، 1354.
- ـ مدني، سيدجلالالدين، تاريخ تحولات سياسي و روابط خارجي ايران، قم، انتشارات اسلامي، 1366.
- ـ معاصر، حسن، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران (مستخرج از اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان)، انتشارات ابنسينا، 1347.
- ـ ملايي، غلامرضا، و باباجاني، علي و سجادي، مصطفي، وفس در گذر زمان، تهران، نور حكمت، 1378.
- ـ ملكزاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران، علمي، 1363.
- ـ ناصرالملك، ابوالقاسمخان و ايرواني، محمدآقا، دو رساله درباره انقلاب مشروطيت ايران، به اهتمام عبدالحسين زرينكوب و روزبه زرينكوب، تهران، انتشارات سازمان اسناد ملي ايران، 1380