، سال ششم، شماره اول، بهار 1388، 71 ـ 99
نگاهي تاريخي به مضامين و اسلوبهاي شعر شيعي در ادب اندلس
حسين حاتمي* پروين زماني** محمدرضا بيگي*** پوريا اسمعيلي****
چكيده
شعر شيعي در عصر اندلس، نمايانگر اوضاع تاريخي، سياسي، اجتماعي، ادبي، ديني و... آن روزگار، و نيز عشق و دوستي مردمان به ويژه شاعران و اديبان به خاندان اهلبيت? است. مضمونها و ساختارهايي كه برخي از شاعران شيعي در اين دوره سرودهاند، داراي دو ويژگي تقليد و نوآوري ميباشد. در جنبة تقليد، مضمون و سبك شاعران متعهد شيعي در مشرقزمين، الگوي ايشان بوده است و در جنبة نوآوري نيز از اوضاع ادبي، ديني، اجتماعي و سياسي زمان خويش متأثر بودهاند. شعر شيعي، يكي از عرصههاي شعري اين دوره به شمار ميآيد، اما هرگز نتوانسته است به توانايي شعر شاعران مشرقزمين برسد و جز در موارد اندك، همواره پوششي از تقليد و اقتباس، بر آن سايه افكنده است.
كليدواژهها: اندلس، تاريخ، اهلبيت?، شعر شيعي، تعهد.
مقدمه
ادبيات شيعه، ادبياتي متعهد و داراي رسالت است كه در همة دورهها داراي موضوعها و ساختارهاي گوناگون بوده است. اين ادبيات در آغاز، موضوعهاي محدودي را در ساختارهاي ساده بيان كرده است، ولي در ديگر عصرها ـ با توجه به زندگي پيشوايان معصوم? ـ از گستردگي و پيچيدگي در مضمون و ساختار برخوردار شده است. از آنجا كه ادبيات شيعه، گونهاي از ادبيات متعهد ميباشد، لازم است پيش از پرداختن به تعريف شعر شيعي، به تعريف ادبيات متعهد، بپردازيم؛ ادبيات متعهد، عبارت است از پايبندي به اصل و عقيدهاي ويژه، كه اديب با سلاح ادب، به روشنگري و اظهار آن ميپردازد و براي رسيدن به اين آرمان، به مدح روش پيشوايان و ياران خود، و نيز هجو و انتقاد از گروه مخالف ميپردازد؛ اينكه پايبند به اسلام باشد يا به غير اسلام، تفاوتي نميكند و در هر حال، زيرمجموعة «ادبيات متعهد» به شمار ميآيد. از بهترين نمونههاي ادبيات متعهد، مديحههاي مذهبي است. اين مديحهها، از نوع شعر متعهد هستند؛ زيرا در اين گونه آثار، شاعران، درستي رسالت رهبران الهي و راه آنان را نشان ميدهند و ميكوشند با استفاده از زبان شعر، حقيقتها را آشكار و به فرهنگ جامعه منتقل سازند.
شاعران بزرگ و متعهد شيعه، همواره خطر بزرگي براي حكومتهاي فاسد و حاكمان غاصب بودند؛ زيرا آنان با زبان شعر، به مدح خاندان اهلبيت? ميپرداختند و صفتها و شرطهاي لازم براي يك حاكم ديني و سياسي را يادآوري و با مقايسة آنها با ديگر زمامداران، دلها را با حقيقت ايشان آشنا ميكردند. اما مقصود از شعر شيعي، شعري است كه به دفاع از آرمانهاي تشيع و روشنگري دربارة آن ميپردازد؛ خواه گوينده آن بر مذهب شيعه باشد و خواه بر مذهب ديگر.
اين پژوهش به دنبال آن است كه مضامين و ساختارهاي شعر شيعي را در دورة اندلس بررسي و تحليل كند. تاكنون به جز آنچه كه در كتابهاي صبحالأعشي قلقشندي، دايرة المعارف اسلامي شيعي، تأليف حسن امين و ادبالطف نوشتة سيدجواد شبّر كه به معرفي تني چند از شاعران اندلس و نمونههايي از آنها پرداخته شده است، پژوهشي جامع و دقيق دربارة آن انجام نشده است.
اهميت و ارزش اين تحقيق در آن است كه با توجه به جايگاه اهلبيت? در بين مسلمانان و ادبيات عرب و نيز با توجه به دوري قلمرو اندلس از محيطهاي عربي، تاكنون به طور دقيق به اين موضوع پرداخته نشده است. از اينروي، بررسي اين موضوع در شعر اندلس ميتواند جاي خالي اين پژوهش را در ادبيات عرب پر كند. البته دسترسي نداشتن به برخي منابع، بهويژه ديوان شاعران اندلس، از دشواريهاي اين پژوهش بوده است. بنابراين، بررسي اين موضوع در شعر شاعران برجستة عصر اندلس، با محوريت ادبيات شيعي، ميتواند پژوهشي جامع در اين زمينه باشد.
مروري بر تاريخچة سياسي اندلس
قديميترين نام اندلس، «ايبريا» است؛ منسوب به ايبريان، قديميترين قبيلهاي كه در آنجا ساكن شدند. بعد از مدتي اين واژه به اسپانيا تغيير يافت. هنگامي كه روميان در قرن دوم ميلادي بر آن تسلط يافتند، واژة اسپانيا را از فينيقيها ـ كه به اين جزيره «شاطيالأرانب» ميگفتند ـ دريافت كردند. سپس در آغاز سدة پنجم ميلادي، افرادي به نام «واندالها» كه قبيلهاي از مردم ژرمن بودند، پس از تجزية امپراتوري روم غربي، چندي در جنوب اسپانيا سكنا گزيدند و عربها بعدها اين واژه را اندلس ناميدند.
اندلس، امروزه بزرگترين استان اسپانيا به شمار ميآيد و از نظر تقسيمهاي كشوري، شامل هشت شهرستان المريه، قادش، قرطبه، غرناطه، ولبه، جيان، مالقه و اشبيليه است. اين سرزمين، همانند ساير نواحي تحت نفوذ اسلام، از قرنهاي نخستين مورد توجه قرار گرفت و سرانجام در پايان قرن اول هجري (92 ق)، اسلام، وارد اندلس شد. با تصرف اندلس توسط مسلمانان، شيعيان نيز به اين سرزمين هجرت كردند اما حوزة شيعة اندلس، هنگامي تشكيل شد كه دولتِ شيعه فاطمي در مصر به قدرت رسيد و علماي شيعه براي انتشار مكتب اهلبيت? به اندلس رفت و آمد ميكردند.
فتح اندلس، در تاريخ اسلام و مسلمانان اهميت ويژهاي دارد. در سال (91 ق) طريفبنمالك با چهارصد پياده و صد سواركار از تنگة جبلالطارق عبور كرد، اما اين هجوم، مقاومت چنداني نداشت و با غنيمتهاي بسياري بازگشتند. به دنبال اين پيروزي، موسيبننصير لشكر بزرگي كه بيشتر آنها از قوم «بربر» بودند، به فرماندهي طارقبنزياد به اسپانيا فرستاد. او در سال (92 ق) نزديك آن كوه بزرگ ـ جبلالطارق ـ رسيد و با سپاه «لذريق» در ساحل درياچة «كاندا» رو در رو شد و با هم مبارزه كردند و پيروزي را از آن خود كرد. با به دست آوردن اين موفقيت، پيشروي مسلمانان به اندلس آسانتر شد. طارق با سپاه خود به سوي «طليطله» شتافت و بر شهرهاي مهم آنجا غلبه كرد. اينگونه بود كه طارقبنزياد در طي چند ماه، بخشهاي گستردهاي از اسپانيا را به تصرف خود در آورد و به اين ترتيب اندلس بخشي از امپراتوري افريقا شد.
دولتهاي شيعي در اندلس
الف) دولت ادريسيان: براي اولين بار شيعيان عرب توانستند در شمال افريقا، دولتي شيعي تأسيس كنند. اين دولت از آنجا پديد آمد كه «ادريس» از فرزندان «حسنالمثني» از فرزندان عليبنابيطالب? توانست خود را از قربانگاه حجاز يا واقعة طف نجات دهد، و خويش را به افريقاي شمالي برساند و در آنجا سرزمين مستقلي تشكيل دهد. در آنجا اولين دولت شيعي در تاريخ اسلامي، تأسيس شد. اين مهم در سال 172 ق به وقوع پيوست.
گفتني است حكومت و حركت ادريسيان يك حركت عربي خالص نبود؛ اين دولت تركيبي از عربها و بربرها بود؛ زيرا نژاد بربر در حقيقت قسمتهايي از پيكر جامعة مغرب را تشكيل ميداد و در آغاز امر، بربرها بنياد حركت ادريسيان را بنا نهادند. با اين حال، ميتوان دولت ادريسيان را يك دولت عربي ناميد؛ زيرا رهبري اين حركت به وسيله عربها انجام گرفت. دربار اين دولت، جايگاه شاعراني بوده است كه گرايش شيعي داشتند. از جملة آنها ميتوان به احمدبندرّاج القسطلي اشاره كرد.
ب) دولت بنيحمود: با فروپاشي خلافت اموي و بينتيجه ماندن تلاشها براي بازگشت آن، زمينه براي تبليغات شيعي ـكه از ديرباز در اندلس وجود داشتـ فراهم گرديد. در اين زمان، علويان با استفاده از فرصتهاي مناسب، موفق به تشكيل دولتي شيعي شدند كه در اندلس به نام آن خطبه خوانده ميشد. اين دولت، حمودي نام داشت. و در حدود نيم قرن (407ـ447 ق) بر آنجا حكومت كرد. حموديها از نظر خاندان، منسوب به «ادريسبنحسن علوي» بودند ـ چنان كه گذشت ـ كه در سال (172 ق، 788 م) دولتي علوي را در غرب اسلامي پديد آورد. طبيعي است كه در ساية حمايت سلطان حمودي، فرهنگ شيعي در اندلس رو به شكوفايي نهاد.
ج. دولت فاطميان: دومين دولت شيعي عربي، دولت فاطميان ميباشد. اين دولت از جمله بزرگترين دولتهاي شيعي در تاريخ است. دولت فاطميان، اولين دولتي بود كه به انديشههاي علمي و ديني اهميت فراواني ميداد. آنها پيش از آنكه به ساختن كاخهاي خود بپردازند، دانشگاهي براي مسلمانان درست كردند. به اين ترتيب، دولت فاطميان، اولين دانشگاه بزرگ اسلامي را به نام «الأزهر» در اسلام برپا داشت.
د) دولت بنيعمار: اين دولت يكي ديگر از دولتهاي شيعي عربي است كه در نيمة دوم قرن پنجم هجري توانست بخشهاي كوچكي از اندلس را تصرف كند. از اينروي، عظمت دولت فاطميان و امكانات آن را نداشت. اما كتابخانة بنيعمار در پايتخت مملكتشان، طرابلس، بيش از يك ميليون كتاب داشت. در اين دولت، نهضت علمي و فكري مهمي در طرابلس شكل گرفت كه دانشمندان و دانشجويان را از هر جاي دنيا، به اين سرزمين جذب كرد؛ تا آنجا كه دانشمند بزرگ اندلسي، احمدبنمحمد طليطلي از اندلس به اين سرزمين روي آورد و بنيعمار سرپرستي و اداره كتابخانة بزرگ خود را به او واگذار كرد.
مقدمات تشيع اندلس
اندلس، از همان آغاز فتح به وسيلة مسلمانان، گرايشي اموي داشت. به همين دليل، حركت سياسي ـ ديني تشيع در آنجا ضعيف بوده است. عبدالرحمن در طول حكومت خود (138ـ172ق / 756ـ 788 م) به فرونشاندن شورشهايي مشغول بود كه عليه وي انجام ميشد. او به ويژه هر نوع دعوت هاشمي،
اعم از علوي يا عباسي را با قدرت تمام مورد حمله قرار ميداد. با همة
اين فشارها، دو مركز براي رشد و گسترش پابرجا بود كه كانون شورش بر
ضد امويان تلقي شده است: نخست در ميان خاندانهاي عربي كه به اندلس ميآمدند و از پيش اعتقاد به حمايت از آل علي? داشتند، اين گرايش، به صورت موروثي باقي مانده بود. نخستين قيام عربي كه با علويان ارتباط داشت، قيام عبداللهبنسعيدبنعماربنياسر است. عمار جد او، از خالصترين اصحاب امام علي? بود كه فداكاريهاي فراواني در حمايت از ايشان داشته است. عمار در صفين به دست امويان به شهادت رسيد. نبايد ارتباط عميق ميان گرايشهاي حزبي و قبيلهاي را كه به صورت موروثي منتقل ميشود، در اين مقطع از زندگي مسلمانان فراموش كنيم. به همين دليل، عبداللهبنسعيد، از دشمنان حزب اموي در اندلس بود.
دومين مركز تشيع كه مهمتر از ديگر مراكز بود، قبايل بربر بودند؛ تشيع از آغاز پيدايش خود، رنگ ضدعصبيت به خود گرفت و همانگونه كه در شرق، موالي ايراني را به سوي خود جذب كرد، در غرب نيز موالي بربر را به سوي خود كشاند. بدين ترتيب، شمال افريقا، سرزمين مناسبي براي تبليغات شيعي گرديد. نخستين نفوذ تشيع در اندلس، در ميان بربرهايي بود كه در فتوحات با اعراب مشاركت داشتند و شاهد انحصارطلبي عربها در گرفتن غنيمت و نتيجههاي فتوحات بودند. بنابراين، ميتوان گفت پژواك تشيع براي اولين بار در اندلس، در بين قبايل بربر شكل گرفت و مناطقي كه آنها در آنجا سكنا گزيدند، ميداني مناسب براي انقلابهاي شيعي در اندلس بوده است.
اشعار شيعي در اندلس
تشيع در مشرق، از مهمترين عواملي است كه ادب عربي را پروراند و به روشهاي گوناگون آن را ياري كرد. همانطور كه تشيع، نخستين مذهب ديني ـ سياسي اسلام است، ادب شيعي نيز نخستين ادب سياسي ميباشد كه شاعران شيعي با استفاده از آن در برابر مخالفان به احتجاج پرداخته و از نظرية امامت دفاع كردهاند. ادب شيعي در اين دوره، از جهت درستي عاطفه و نيز نيرومندي شعور ديني، ادبياتي ممتاز است. به همين سبب، مديحهسرايي شاعران شيعه در مقايسه با نوع مشابه آن، به دليل داشتن شور و اخلاص متمايز ميباشد و اين درست همان چيزي بود كه مديحهسرايي در شعر عربي به آن نيازمند بوده است. اما در اندلس، برپايي دعوت علوي در اين زمان، همزمان با دورهاي است كه هر اميري از طوائف ميكوشيد تا اديبان بيشتري را در اطراف خود گرد آورد. با وجود آنكه عليبنحمود، نخستين خليفة اموي، زبان عربي را به سختي ميفهميد، به مديحهها گوش ميسپرد و پاداش ميداد.
با آغاز دورة چهارم كه دورة فروپاشي دولت موحدين و از بين رفتن بيشتر شهرهاي اندلس و مهاجرت مردمان آنهاست، دو گرايش ديني در قرن ششم شدت ميگيرد: نخست تصوف در ميان مردم و دوم توسل به رسول? در ميان خواص كه همراه با سرودن قصيدههايي دربارة روضة شريف نبوي و گريه بر اهلبيت?، بهويژه امام حسين? بوده است. در اين دوره، شاعران در شعرهاي خود از تشيع و اهلبيت? سخن به ميان آوردند. آنها از سختيها و مصيبتهايي كه بر خاندان پاك پيامبر? وارد شده بود، به درد آمده بودند و از جان و دل، چكامههاي زيبايي دربارة آنها سرودند. از اينروي، مدح نبوي و رثاي اهلبيت? در اين زمينه رو به فزوني گذاشت. مسلمانان اندلس همواره اهلبيت? را دوست داشته، عشق و دوستي خود را به ايشان ابراز داشتند. به طور كلي ميتوان آنان را به سه دسته تقسيم كرد:
1. گروهي كه آشكارا با اهلبيت? به دشمني ميپرداختند. مشهورترين نمايندگان اين گروه عبارتاند از: ابوبكربنعربي و ابنعبد ربه صاحب عقدالفريد و ابنحزم اندلسي صاحب المحلي. عزالدين عمر موسي محقق كتاب دررالسمط في خبر السبط در مقدمة اين كتاب مينويسد: «خليفه الناصر المستنصر تنها به قتل و تعقيب شيعيان نميپرداخت، بلكه سعي ميكرد اركان دولت فاطمي را در افريقا با تحريك مخالفان و خوارج اباضيه مثل ابويزيد مخلدبنكيداد تحريك كند». در پرتو همين سياست، ميتوان علت لعن فرمانروايان شيعه در مساجد اندلسي را فهميد. ابنعبد ربه، در ارجوزه، خلافت علي? را ناديده انگاشت و معاويه را چهارمين خليفه برشمرد. گفته ميشود اين قصيده به دربار المعزالفاطمي رسيده و شاعري به نام الايادي التونسي با آن به معارضه پرداخته است. محافظهكاران اهلسنت گاه در سياستهايشان به شيعه ميتاختند، اما هرگز خلافت امام علي? را ناديده نميگرفتند. منذر البلوطي، قاضي قرطبه، سخت بر ابنعبد ربه و ارجوزه تاخته است و حتي ابنحزم كه از طرفداران بنياميه بود، اعتقاد به امامت عبداللهبنزبير و شهادت امام حسين? را از بزرگترين مصيبتهاي اسلام ميداند.
2. اهلسنتي كه ايشان را دوست ميداشتند. اين گروه از مسلمانان اهلسنت، معمولاً محبت خويش را به اهلبيت? اعلام ميكردند؛ اما بين شيعه و دوستي اهلبيت تفاوت قائل ميشوند و آن دو را ملازم همديگر نميدانند. بسياري از ايشان، ارادت خود را به اهلبيت? ابراز داشته، و در سرودههايشان بر امام حسين? گريستهاند. عزالدين عمر موسي در مقدمة كتاب دررالسمط في خبر السبط به اين موضوع اشاره كرده است.
3. شيعياني كه حامي و دوستدار آنان بودند. آنها شيعيان اندلسي هستند كه بخش اندكي از جمعيت اندلس را به خود اختصاص داده بودند؛ زيرا شرايط سياسي، مذهبي و اجتماعي كه غالباً در دست امويها بود، اجازة گسترش تشيع را در آن منطقه نميداد؛ جز در روزگار برخي از دولتهايي كه گرايش شيعي داشتند. عزّالدين عمر موسي در اين باره چنين مينويسد: «و در روزگار دولت بنيحمود، شرايط براي گسترش ادبيات شيعه فراهم شد؛ زيرا بنيحمود از علويها بوده و قدرت را از امويها گرفته بودند...». همچنين عقيده دارد شاعراني مانند: ابندراج، عبادهبنماء السماء، ابنمقانا كه عليبنحمود و ادريسبنيحيي را مدح كردند، ممدوحان خويش را با صفاتي همچون ابنرسول، هاشمي، طالبي يا فاطمي مدح كردهاند و برخي از ايشان مانند ابنالحنّاط دوستي خود را دربارة خاندان پيامبر آشكارا بيان ميداشتند:
إنْ كانَ حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ
ذَنْبَاً فَإنِّي لَسْتُ مِنهُ أَتُوبُ
ـ اگر دوستي و عشق خاندان محمد?، گناه است (كه گناه نيست)، پس من از آن توبه نميكنم
شاعران برجستة شيعي در اندلس
در اينجا به معرفي شاعران برجستة شيعي اندلس ميپردازيم:
الف) ابوالبحر صفوانبنإدريس التجيبي المريسي: او يكي از شاعران برجستة شيعي قرن 6 هجري در اندلس است كه به مرثيهسرايي امام حسين? شهرت دارد. او در مرسيه متولد شد و در همان جا نيز وفات يافت. كتاب زادالمسافر كه در مورد اشعار اندلسي ميباشد، از اوست. همچنين بداهة المتحفز و عجالة المستوفر مجموعة شعر و نثر اوست كه در دو جلد به چاپ رسيده است.
قصيدة مشهور زير از اوست:
سَـلامٌ كأزْﻫـارِ الرُّبَـي يتَنَسَّـمُ
عَلَي مَصْرَعٍ لَلْفـَاطِمِييـنَ غُيبَتْ
عَلَي مَشْهَدٍ لََو كنْتَ حَاضِرَ أﻫْلِهِ
عَلََي كربَلا لا أخلَفَ الغَيثُ كربَلاَ
عَلَي مَنـْـزِلٍ مِنْهُ الهُــدَي يتــَعَلـَّمُ
لأوجُهِـهِمْ فِــيـهِ بُــدُورٌ وَ أنْجُــمُ
لَعََاينـْـتَ أعْـــضَاءَ النَّبِـي تُقسّـَـمُ
وَ إلا فَإنَّ الدَّمْعَ أنْــدَي وَ أكــرَمُ
ـ سلامي همچون شكوفههايي كه بر بلنداي تپهها نفس ميكشند، بر منزلي كه هدايت از آن آموخته ميشود.
ـ بر قتلگاه فاطميان كه از چهرههاي آنها، ماهها و ستارگان درخشاني پنهان شده است.
ـ بر صحنهاي كه اگر تو بر خاندانش حضور داشتي، اعضاي پيكر پيامبر? را ميديدي كه از هم جدا ميشدند.
ـ بر كربلا كه باران در بارش، بر آن كوتاهي نكند؛ وگرنه اشكها بر آن بخشندهتر هستند (آن را سيراب ميكند).
اين شاعر شيعي بر اين باور بود كه مصيبت امام حسين? آن قدر سوزناك است كه آدم و عالم به خاطر ستمهايي كه بر او شده است، نالان و گرياناند. او يثرب، مكه، زمزم، صفا و روضة نبوي را در غم حسين? شريك ميداند؛ بهگونهاي كه نزديك است از شدت حزن و اندوه شكاف بردارند:
مَصَارِعُ ضَجَّتْ يثْرِبٌ لِمُصَابِـِهـا
وَ مَكةُ وَالأسْتَارُ وَ الرُّكنُ وَ الصّـَفَا
وَ رَوضــَةُ مـَولَـَانَـا النّـَبِي مُحَمَّد
وَ مَنبَرُهُ العَلَوِي وَ الجِذاعُ أعْــوَلَا
وَ نَــاحَ عَلَيهُــنَّ الحَطـِيمُ وَ زَمْــــزَمُ
وَ مَوقِــفُ جَمْــعٍ وَ المَقَـامُ المُعـــَظَّمُ
تَبَدَّي عَلََيــهَا الشِّكـلُ يــوْمَ تَـخـَـرَّمُ
عَـلَـيـْهِِــم عَـوِيلا بِِالضَّمَــائرِ يفْـهمُ
ـ قتلگاهي است كه يثرب به خاطر مصيبتهايش ضجه سر ميدهد و ديوار كعبه و زمزم بر آنها نوحه سر ميدهند.
ـ مكه و پردهها و ركن و صفا و محل جمع شدن آنها و آن مقام و جايگاه بزرگ بر او نوحه سر ميدهند.
ـ و قبر مولايمان پيامبر، حضرت محمد?، از آن روز دچار تغيير و دگرگوني و شكاف شده است.
ـ و منبر علوياش و قبيله الجزاء، با حرفهاي نامفهوم بر آنها ناله سر ميدهند.
در ادامة همين قصيده، به مادرش حضرت زهرا? اشاره ميكند كه به سمت خاك كربلا ميآيد؛ در حالي كه پدرش را صدا ميزند و اشك بر گونههايش جاري است:
وَ أقـبَلَتِ الـزَّﻫرَاءُ قُـدِّسَ تُرْبُها
تُنَادِي أبَاهَا وَ المَدَامِعُ تُسْجَمُ
ـ حضرت زهرا? كه تربتش پاك باد، آمد در حالي كه پدرش را صدا ميزد و اشكها در چشمانش ريزان است.
اين شاعر اندلسي، شهادت مظلومانه امام حسن? را به ياد ميآورد كه دشمنان، او را با جامي از زهر شهيد كردند؛ در حالي كه از كردة خويش اظهار پشيماني ننمودند:
سَقَوا حَسَناً بِالسَّمِّ كأسَاً رَوِيةً
وَ لَمْ يقْرَعُوا سِنَاً وَ لَمْ يتَنَدَّمُـــوا
ـ به امام حسن? كاسة سم را نوشاندند؛ در حالي كه نه دندان خود را گاز گرفتند و نه پشيمان شدند.
ب( احمدبنعبداللهبناحمدبنغالببنزيدون الأندلسي: وي در قرطبه متولد شد. از اوان زندگي به تحصيل پرداخت. وي فرهنگ و دانش وسيع خود را مرهون دورة درخشاني است كه در آن ميزيست. يكي از مهمترين حوادث زندگي او، عشق به ولاده بود كه در شعر خويش از او الهام ميگرفت. او مجموعه رسائلي دارد كه مشهورترين آنها، رسالة «استعطافيه» است. وي شاعري مشهور و از خواص معتضد امير، صاحب اشبيليه به شمار ميآيد. او ابنزياد را به سبب قتل امام حسين? مورد هجو و نكوهش قرار ميدهد. همچنين فرشته امين را به خاطر خون شهيد سرزمين طف، كه از خاندان مصطفي ريخته شده بود، گريان به تصوير ميكشد:
وَ أرَدتِ إبنَ زِياد بِـِالحُسَينِ فََلََـمْ
وَ أسبَلَتْ دَمْعَهُ الرُّوحِ الأمِينِ عَلَي
يبُوءْ بَشَسْعٍ لَــهُ قَــدْ طَاحَ أو ظُفُــرِ
دَمٍ بطَّف لآلِ المُصطَفََــي ﻫــــدَر
ـ اي ابنزياد! تو قصد كشتن حسين كردي؛ حال آنكه حسين به سرزمين تنگي (كربلا) وارد نشده بود كه كشته شود يا پيروز شود (اصلاً براي جنگ نيامده بود). ـ و فرشته امين، اشكش را به خاطر خوني كه از خاندان مصطفي در زمين كربلا ريخته شده، ريزان كرده است.
ج) ناهض الوادي الأندلسي: از شاعران مشهور قرن 6 هجري در اين دوره به شمار ميآيد. اين شاعر اندلسي قصيدهاي در رثاي سالار شهيدان دارد كه در وزن كامل سروده شده است. وي بر حسين? ميگريد و شعرش را با پرسش پراحساس رمانتيكي از كبوتري نالان آغاز ميكند. سپس دوباره خود را به تصوير ميكشد كه بر كشتة سرزمين طف و نوة پيامبر? ميگريد و با نكوهش قومي كه او را غلتان به خون رها كردند، در حالي كه بدنش پارهپاره گشته بود، آه و افسوس ميخورد:
إيهٍ حَمَامَةُخَـــبِّرينِي إنّنِـي
أبكي قَتِيلَ الطَّفِ فَرعَ نَبينَــا
وَيلٌ لِقُومٍ غَادَرُوهُ مُضّرَجَــا ً
أبكي الحُسَينَ، وَ أنتَ مَا أبكاك؟
أكـــرِم بِــفَـرعٍ لَلـنَـبُـوَةِ زَاكي
بِــِدِمَائِه نِـضـوَاً صَرِيعَ شَكاك
ـ اي كبوتر، به من خبر برسان كه من بر حسين گريه ميكنم؛ تو چرا بر او اشك ماتم نميريزي؟
ـ بر كشتة دشت كربلا، شاخه پيامبرمان ميگريم. چه گرامي است آن شاخة پاك نبوت!
ـ واي بر قومي كه حسين را آغشته به خون رها كردند، در حاليكه نحيف و لاغر گشته و بدنش پارهپاره بر زمين افتاده بود.
د) احمدبنيعيشبنشكيل الصوفي (ابنشكيل)، (605 ق ـ 1208م): از شاعران صوفيمسلك اندلس و اهل شريش است. وي در قصيدة زير، اشك ريزان بر گونههايش را به تصوير ميكشد؛ زيرا سر فرزند بهترين مردم را در كوچه و بازار گرداندند و افرادي اين عمل زشت را مرتكب شدند كه پدر و مادرشان نامعلوم است و پيوسته ملعوناند. آنها جام مرگ را در بامدادان و شبانگاهان به خاندان پيامبر? نوشاندند. وي در پايان قصيدهاش، بر بدن چاكچاك و به خون آغشتة شهيد كربلا درود و سلام ميفرستد:
طَافوُا بِرَأسِ ابْنِ خَيرِ النَّاسِ كلِّهِــمْ
وَ لَسْـتُ أبْسُطُ قُولَاً فِـي دَعَـيهـــِمْ
يََا عَينُ جُودِي عَلَي قَتْلِ الحُسَينِ دَمَاً
آلَ النَّبِـِي لَقَــدْ سُـــقِــيــتُمْ عَلـَلاً
بِئْسَ الطَّــوَافُ وَ نِعْــمَ الرَّأسُ وَ الرُّوحُ
كــلُّ الـــدَعِيــينَ مَلْعُــوُنٌ وَ مَقبَـــحُ
وَ ابْكي جِهَارَاً فَإنَّ الوَجْــدَ تَصْرِيــــحُ
كأسَ المَنَايا فَمَغْبُوقٌ وَ مَـــصْـــبُــوحُ
ـ سر بهترين همة مردم را گرداندند، چه بد طوافي و چه خوب سر و روحي!
ـ سخن را در مورد كسي كه پدرشان معلوم نيست گسترش نميدهم، كه همة آنها ملعون و زشت هستند.
ـ اي چشم! بر قتل حسين خون گريه كن و با غم و اندوهي كه صريح است بر او آشكارا گريه كن.
ـ اي خاندان پيامبر! شما را با شراب مرگ شبانگاه و صبحگاه سيراب كردند.
ه ) ابنحنّاط: يكي ديگر از شاعراني كه به حموديها پيوست، ابوعبدالله محمدبنسليمان القرطبي معروف به ابنحنّاط (م 437، 1045) است. او كاتب و شاعر نابيناي قرطبي بود كه منسوب به ذورعَين حميري از قبايل جنوب عربستان است و پس از مهاجرت به اندلس، در دار ذيرعين مسكن گزيد. پدرش گندمفروش بود و به همين دليل بدين نام شهرت يافت. وي نسبت به علوم زمانه خود بسيار بدانديش بود و همواره بر جان خويش ميترسيد. حتي گفته شده كه برخي از مدايح ايشان از ترس ابنحزم بوده است. وي رسالهاي با عنوان وشي القلم و حَلي الكرم دارد. ابنحناط در قرطبه تربيت يافت و در دانش، بهويژه منطق، سرآمد همگان گشت. همچنين از سوي برخي در دينش متهم گرديد. پس از آن، مجبور شد تا به جزيرة خضراء پناه ببرد و در آنجا توانست به دربار محمد مهديبنقاسمبنحمود راه يابد.
در شعرهاي وي تعبيرهاي شيعي مانند «وصي» آمده است:
إمَامُ «وَصِيُّ» المُصْطَفَي وَ ابْنُ عَمِّهِ
أبُوهُ فَتَمَّ المــَجْدُ بَيــْنَ أبٍ وَ ابِــن
- او امام، جانشين مصطفي و پسرعمويش است و مجد و عظمت بين پدر و پسر كامل شده است.
وي علي? را با تعبير «وصي» ستوده و او را سيدالاوصياء خوانده است.
و) ابنمقاناي اشبوني: از برجستهترين شعراي حموديها، ابوزيد ادريسبنمقاناي اشبوني است كه به قصيدة نونيهاش در ستايش ادريسبنيحيي عالي شهرت دارد. او در شوش، به بيان حق علويان در مسئلة خلافت پرداخته و در سبك شعرش نيز به روشني متأثر از ابنهاني است. اين تأثير از دو ناحيه ميباشد: نخست اهتمام و توجه وي به موسيقي الفاظ؛ بحر و قافيهاي كه ابنمقانا انتخاب كرده، وي را در اين زمينه مساعدت كرده است. دوم آنكه ممدوح خويش را با صفاتي خداگونه ستايش كرده است:
يـا بَنِي أحْمــَدَ يا خَيرَ الــوَرَي
نَــَــزَلَ الوَحْي عَلَيهِ فَاحْــتَبَي
خُـلَقِوا مِنْ مَاءِ عَـــدْلٍ وَ تُـقَّي
لأبــِيكــُم كانَ وَ فْدَ المُسـلِمِينَ
فِي الدُّجَي فَوقَهُم الرُّوح الأمين
وَ جَــمِـيـعُ الـنّـاسِ مِنْ مَاءِ وَطِينِ
ـ اي فرزند احمد! اي بهترين مردم، پدر شما، پيشوا و سرور مسلمانان است.
ـ وحي بر او نازل شده و او را در آن گمراهي زمانه به واسطة فرشتة امين برگزيد.
ـ از آب عدالت و پرهيزگاري خلق شدند؛ در حاليكه همة مردم از آب و گل خلق شدند.
ز) ابومحمدبنعبدالله الأندلسي القحطاني: يكي ديگر از شاعران اندلسي است كه تاريخ ولادت و وفاتش مشخص نيست. وي در ضمن اشعارش، از اهلبيت? نام برده و به آنان عشق ورزيده است. او حافظ قرآن بود و تاريخ اندلس را جمعآوري كرد. ابوسعيد ادريسي در تاريخ سمرقند، او را از بهترين اديبان و بافرهنگترين آنها ميداند. قصيدة نونيهاي دارد كه به چاپ رسيده و ابيات زير از همان قصيده انتخاب شده است:
وَلِي الخِلاَفَةَ صِهْرُ أحْــمَدَ بَعْدَهُ
زَوْجَ البَتُولِ أخَا الرَّسولِ وَ رُكنَهُ
سُبحـَانَ مـَن جَعـَلَ الخِلَافةَ رُتبَةً
وَ اسْتَخْلَفَ الأصْحَابَ كيلَا يدَّعِي
وَ أكرِمَ بِفِاطِمَةَ البَتُـول وَ بَعْلِـهَا
غُصْـنَانِ أصْــلُهَا بِرُوُضَةِ أحْمَـدَ
أعْــنِـــــي عَـــلِي العَالمَ الرَّبَانِي
لَيثَ الـــحُـــرُوبِ مَنَازِلَ الأْقــرَانِ
وَ بَــنـَي الإمــَامــَةَ أيــمــَا بُنْيانِ
مِنْ بَعْدَ أحْمَدَ فِـي النّــَبوّةِ الثّـَانِــي
وَ مـَـنْ همَـــا لِمَحَـــمَّدٍ سِبْطَــــانِ
لِــلَّهِ دَرُّ الأصْــــلِ وَ الـغُـصْـنَــانِ
ـ داماد پيامبر يعني حضرت علي? كه عالم رباني است، بعد از وي خلافت را به عهده گرفت.
ـ علي? يعني همسر بتول، برادر پيامبر و ركن اسلام، شير جنگها و منازل رفيقان، خلافت را به عهده گرفت.
ـ پاك و منزه است كسي كه خلافت را درجهاي قرار داد و امامت را بنيان ساخت، آن هم چه بنياني.
ـ وي جانشيني باقي گذاشت كه ديگران، بعد از احمد در مورد نبوت مدعي نشوند.
ـ چقدر فاطمه و شوهرش و آن دو نوة پيامبر پاك و گرامي هستند.
ـ آن دو(حسن و حسين)،دو شاخهاي هستند كه ريشة آن در باغ احمد است. آن ريشه و دو شاخه، چقدر خوب هستند.
ح) ابوالعباس الجراوي: ابوالعباس احمدبن عبدالسلام الجراوي (528ـ609 ق، 1134 ـ 1212 م): وي منسوب به جراوه است كه نام مكاني در افريقا بين قسطنطنيه و قلعه بنيحماد ميباشد. برخي بر اين نظرند كه تاريخ ولادتش مشخص نيست؛ اما برخي ديگر تولدش را در سال 528 ق ميدانند.
اين شاعر اندلسي از دوستان ابوبكر محمدبنطفيل، فيلسوف مشهور و از مشهورترين شاعران دورة موحدين بود. ابنخلكان، او را شاعري توانا ميداند و دربارة او چنين ميگويد: «جراوي در حفظ اشعار قديم و جديد مانند نداشت و در چنين اموري پيشگام بود».
اين شاعر شيعي، حضرت علي? را نور اسلام ميداند كه در هر مكان و زماني ميدرخشد و او را همچون پادشاهي بزرگ ستايش ميكند.
اَمِيرَالمُؤْمِنِيـنَ وَ مَـنْ عَلَيـهِ
وِ يا مَلِكـَاً اَحَنَّتْ كلُّ اَرْضٍ
يـَـحـِنُّ إلَيك يوْمٌ غَيرُ آتٍ
سَنَا الإِسْـلَامِ يــأتَـلِـقُ إئـتِلاقَاً
إلَـي أرْضٍ أقَـامَ بِـها إشْـتِياقاً
وَ يشكو الذَّهَابُ المَاضِي الفِرَاقَا
ـ اسلام با امير مؤمنان، و هر كه با اوست، به درخشش و بزرگي رسيده است.
ـ اي پادشاهي كه تمام سرزمينها تمايل دارند به آن سرزميني كه تو در آن اقامت گزيدهاي.
ـ روزي كه هنوز نيامده، به سوي تو شوق دارد و روزهاي گذشته از فراق شكايت ميكنند.
وي در ادامة ابيات، ايشان را پيشواي هدايتگري ميداند كه چشم و سينة ما را از نور خود سرشار ميكند. همچنين امام را نوري ميداند كه خورشيد و ماه نور را از وي عاريت ميگيرند و همچون پناهگاهي كه دشمنانش را از بين ميبرد و هلاك ميكند:
أوْجَدَ اللهُ مِنْك لِلدّينَ عِـزِّا
يا إمَامَ الهُدَي مَلَأتَ جَمَــالاً
كلُّ نُورٍ لِلشَّمسِ وَالبَدرِ يبدُو
دُمْتَ لِلدِّيـنِ عِصْمَةً وَ مَلَـاذاً
وَ مُعِــيــناً وَ نَـاصِرَاً وَ ظَـهِيـرَا
وَ جَـلَالاً عُـيونَـنَا وَ الصّـُــدُورَا
أنـتَ أصْلٌ لَهُ وَ مِنْك استُـعِـيرَا
وَ لِأعدَائِهِ مُبِيـدَاً مُبِـيراً و
ـ خداند از جانب تو، براي دين، عزت، ياريكننده و حامي يافته است.
ـ اي امام هدايت، چشمان و سينة ما را از جلال و جمال سرشار ساختي.
ـ هر نوري براي خورشيد و ماه است و به نظر ميرسد كه تو خودِ آن نوري و بقيه از تو عاريت گرفته ميشود.
ـ پيوسته براي دين، عصمت و پناهي بودي و از بين برنده و هلاككنندة دشمنان بودي.
جراوي، قصيدهاي بلند در رثاي امام حسين? دارد كه با مرثيههايي كه شيعه با آن آشناست، تفاوت دارد. وي در اين مرثية بلند و سوزناك، در قالب موشحه، امام حسين? را به تصوير ميكشد كه در ميان امويان، از تشنگي ضجه ميزند و آنان او را با خونش سيراب كردند. همچنين در حالي كه نيزهها در گلو، پيشاني، سر و پهلوي او فرو رفته بود، و خون از بدن پاكش بيرون ميجهيد، در آخرين لحظات زندگياش از آن ناپاكان آب درخواست كرد. اما آنها آب را از او منع كردند:
رُوِيتُم وَضَجَّ السِّبْطُ فِيكمْ تَعَطُّشَا
ألارُبَّ حِقدٍ فِـي صُـدُورِكمْ فَشَـا
فَسَقَيتُمُــوهُ ظَالِــمِـينَ دَمَ الحَــشَـا
فَأغْرَيتُــمِ لِلصَّارِمِ العَضْــبِ أرْقَشـَا
بِجيـــدِ معَـمٍّ فِـي العَشِيرَةِ مُخْــوِلُ و
ـ سيراب شديد در حالي كه نوة پيامبر در ميان شما از تشنگي ضجه ميزد. پس شما ظالمانه او را با خون درونش، سيراب كرديد.
ـ چه بسا كينهاي كه درون سينة شما بود، رسوا شد و نيزههاي برّان و مخطّط را تشويق كرديد؛ مانند دانههاي گردنبندي بودند كه با فاصله قرار گرفته بودند و در گردن هر كودك اصل و نسبدار كشيده شده بود.
او معتقد است غم و اندوهش پايانناپذير است. سپس سويداي دلش را به ابراز غم و اندوه تشويق ميكند و از اشكهايش ميخواهد كه دو گونهاش را طلاگون كنند و به چشمانش امر ميكند كه جاي خود را با بيداري عوض كنند:
فُؤادِي صَــرِّحْ بِالجَوَي لا تَعَـرَّض
وَ يا سَهَرِي مِنْ طِيبِ نَومِي تَعَوَّضِ
وَ يا دَمْعُ ذَهِّـب وَجْنَتِــي لا تُفَضِّــض
فَـمَا عُمْــرُ أحْزِاَنِـي عَلَيــهِ بِمُنْقَــصِ
وَ لَيــسَ فُـــؤادِي عَنْ هَوَاهَا بِمُنْسَلِ و
ـ اي قلب من! غم و اندوه را آشكار كن و روي برمگردان و اي اشك! دوگونهام را طلاگون كن، نه نقرهاي.
ـ اي بيداريام! جاي خود را با خواب عوض كن. پس عمر غمهايم كم و قلبم از عشق ايشان جدا نميشود.
ط) ابندرّاج القسطلي: نامش احمدبن محمدبن العاصيبن احمدبن سليمانبن عيسيبن الدراج و كنيهاش، ابوعمر است. در سال (347 ق) در قبيلة صنهاجه، شهري از توابع جيان كه موسوم به قسطله دراج بود، به دنيا آمد. وي در مديحههاي خويش، گرايش تشيع خود را بيان ميكند، و خود را منتسب به خاندان رسول?، ميداند؛ زيرا نسبتش به خاندان رسول خدا برميگشت. اين شاعر شيعي اندلسي، در شب چهارشنبه جماديالثاني سال (421 ق) در شهر دانيه دار فاني را وداع گفت.
ثعالبي نيز در يتيمة الدهر در مورد وي ميگويد: «ابندراج در اندلس، همانند متنبي در شام ميباشد، در حالي كه يكي از شاعران برجسته به شمار ميآيد و آنچه كه ميسرايد بسيار زيباست». ابندراج كه به متنبي غرب شهرت داشت، در بين چكامههايش به اهلبيت اشاره كرده است. وي در قصيدهاي كه با مدح عليبنحمد ادريسي آغاز ميشود، خاندان عصمت و طهارت را جانشينان دنيا و دين ميخواند. همچنين آنها را هدايتكنندگان زندگي، مرگ و همة كردار و گفتار آدمي معرفي ميكند:
فَــأنْتُمْ ﻫـدَاةُ حَــياةٍ وَ مَوْتٍ
وَ سَادَاتُ مَنْ حَلَّ جَنَّاتِ عَدْنٍ
وَ أنْــتُــمْ خَلَائِفُ دُنْيا وَ دِينٍ
وَ أنْــتُمْ اَئِـــــمَّةُ فِــعْلٍ وَ قِيـلِ
جَمِيـــعِ شَبَابِهِــم وَ الْـكهــولِ
بِحُكمِ الكتَابِ وَ حُكـــمِ العُقُـولِ
ـ شما در مرگ و زندگي، هدايتگران ما و پيشوايان كردار و گفتار ما هستيد.
ـ و شما سادات، همة جوانان و پيراني هستيد كه وارد بهشت جاودان شدند.
ـ و شما به حكم قرآن و خرد، پيشوايان دنيا و دين ما هستيد.
وي سپس خليفه را منتسب به خاندان رسول دانسته، چنين ميگويد:
إلَـي الهَاشِمِي إلَـي الطَّالِـبِـي
إلَي إبنِ الوَصِيي إلَي إبْنِ النَّبِي
إلَي الفَاطِمِي العَطُـوفِ الوُصُــولِ
إلَي إبْــنِ الذَّبيحِ إلَي ابْنِ الخَلِيـلِ
ـ به خاندان هاشمي و عليبنابيطالب، به فاطميان كه مهرباني و عطوفت آنها دستيافتني است.
ـ به پسر وصي و فرزند پيامبر، به پسر اسماعيل و فرزند ابراهيم ميگويم.
او در ادامة همين قصيده، حضرت ابوطالب را پناه غريبان و طعامدهندة دوستان معرفي ميكند؛ بهگونهاي كه از مهمانانش ميخواهد در منزلش فرود آيند و درخواستش را بپذيرند:
وَ «شيبَةُ» سَاقِي الحَجِيجِ الكفيلُ
وَ إنّ أبَـا طــَالِـب لِلضُّـيـُـوفِ
بِمَــأوَي الغَرِيبِ وَ قُــوتِ الخَلِــيلِ
لأطـلُبُ مِــنْ ضَيفِــهِ لِلْحُلُـــولِ
ـ حضرت علي?، ساقي و حامي حاجيان و قوت دوستان در غربت است.
ـ و همانا ابوطالب، از ميهمانانش بيشتر از ايشان خواهنده است كه در منزلش فرود آيند و درخواستش را بپذيرند.
مضامين و اسلوبهاي شعر شيعي در اندلس
مضامين شعر شيعي در اندلس، دو دورة تقليد و نوآوري را پشت سر گذاشته است. در مرحلة نخست، شاعران بيشتر مفاهيم شعري خود را از شاعران متعهد شيعي در مشرقزمين اقتباس كردهاند و در مرحلة دوم، با توجه به جريانهاي حاكم بر اوضاع اندلس، به آفرينش مضمونهاي شعري پرداختهاند. البته ناگفته نماند كه موضوع تشيع در اين دوره نتوانسته است بخش بزرگي از مضامين شعري را به خود اختصاص دهد. به نظر ميرسد دليل اين موضوع، فشارهاي سياسي و اجتماعي امويان بر شيعيان بوده است. بنابراين، ميتوان گفت كه ميزان كاربرد مضامين شعر شيعي اين دوره، در مقايسه با دورههاي ديگر از كميت كمتري برخوردار بوده است. برخي از اين مضامين شيعي اين دوره به شرح زير است:
الف) حسرت و اندوه بر مصيبتهاي اهلبيت?: يكي از مهمترين ويژگيهاي مضمون شعر شيعي در اين دوره، بيان غم و اندوه بر مصيبتهاي اهلبيت? ميباشد كه شاعران را دردمند ساخته است. شاعران اين دوره نيز مانند ديگر عصرها به خاطر ستمهايي كه بر اهلبيت? وارد شده است، به توصيف حسرت و اندوه بر اهلبيت? پرداختهاند. در اينجا به چند نمونه اشاره ميكنيم:
«صفوانبنادريس التجيبي المرسي» در يكي از قصايدش به رخداد كربلا اشاره ميكند؛ آن هنگام كه سر امام حسين? را در كربلا بريدند و نزد يزيدبنمعاويه آوردند و او نيز با چوبدستي خود به دندانهاي آن حضرت ضربه ميزد. آنها قومي بودند كه نهتنها بر حسين? ظلم كردند، بلكه فرزندان او را نيز به منزلة غنيمت به اسارت بردند و با اين عمل زشت، خود را در جهنم جاودان كردند:
وَ هُم قَطَعُوا رَأسَ الحُسَينِ بِكرْبَلا
وَ أَسَرُوا بَنِيه بَعْــدَهُ وَ احْـتِمَالُهُمْ
هُم القُوْمُ أمّـَا سَعْــيهُم فَمُـخَيـبٌ
وَ كأنَّهُمْ قَدْ أحْسَنُوا حِينَ أجْرَمُوا
كأنّهُمْ مِن نَسْلِ كسْرَي وَ يغْنَمُوا
مُضــَاعٌ وَ أمَّـا دَارُهُمْ فَجَـهَنَّـمُ
ـ آنها سر امام حسين? را در كربلا بريدند، گويي آن هنگام كه مرتكب جرم ميشدند، آن را نيك ميشمردند.
ـ آنها بعد از حسين?، فرزندانش را اسير كردند و آنها را با خود بردند. گويي آنها از نسل كسري بودند و به غنيمت برده ميشدند.
ـ آنها قومي بودند كه تلاششان نااميد شد و خانههاي آنها نيز در جهنم است و در آن جاودان ميباشند.
ب) گريه بر مظلوميت اهلبيت? و دعوت به آن: اين شيوه يكي از روشهايي است كه در بيان شاعران مختلف اين دوره به چشم ميخورد و شاعران از مخاطبان ميخواهند كه به اين روش (گريه كردن) با ايشان همدل و همصدا شوند، تا اينگونه دردهايي كه بر آنها مستولي شده است، كاهش يابد. در شعر زير، صفوانبنادريس، مخاطبان را با اشكهايش به ياري ميطلبد. هرچند اين اشكها هر چقدر فراوان باشند، در حق امام حسين? ناچيز به شمار ميآيند. وي اينگونه افسوس فراوان خود را آن زمان كه مرثيهاي براي حسين? خوانده ميشود، بيان ميدارد:
قِفُوا سَاعِدِينَــا بِالدُّمُـوعِ فَانَّهـَـا
وَ مَهْمَا سَمِعْتُم فِي الحُسَينِ مَرَاثِياً
فَـــمُدُّوا أكـفّاً مُسْـعِـدِينَ بِدَعْوَةٍ
لِتَصْغُرَ فِي حَقِّ الحُسَينِ وَ يعْـظُـمُ
تُعَبِّرُ عَنْ مَحْضِ الأسَي وَ تُتَرْجِـمُ
وَ صَلُّوُا عَلَي جَدِّ الحُسَينِ وَ سَلِّمُوا
ـ بايستيد و با اشكهايتان مرا ياري رسانيد كه آن اشكها در حق حسين اندك است. حال آنكه آن مصيبت بزرگ ميباشد.
ـ هر زمان كه در مورد امام حسين? مرثيهاي شنيديد، آن مراثي بيانكنندة غم و اندوه در مورد اوست.
ـ پس دراز كنيد دستهايي را كه به دعوت نياز دارند و بر جد حسين? درود و سلام بفرستيد.
ج) توسل به خاندان پيامبر? و درخواست شفاعت از ايشان: شاعر از اين طريق، ويژگيهاي ائمه? را بيان و مخاطب را از اين فضايل آگاه ميسازد و با بيان دلايل مختلف، به مسائلي مانند شفاعت ميپردازد؛ در اين راه، سعي بر مستنداتي دارد كه براي همه قابل پذيرش است. همچنين گاهي از طريق مقايسه، اين كار را انجام ميدهد تا توجه مخاطب را جلب كند. يوسف ثالث، شاعر مشهور دربار بنياحمر در اين باره چنين ميسرايد:
بِسِبْطََي نَبِّي الﻫـدَي أبْــتَـغِي
وَ أرْجُو الشِّفَاعَةَ مِنْ دُونِ مِيـنِ
د) مضامين صوفيانه: تصوف بر همنشيني با اهل ايمان و تقوا و جستوجو براي يافتن آنها، پيمان بستن با مرشد براي سلوك در راه تهي شدن از عيبها، آراستهشدن به صفات پسنديده و طاعت پروردگار در نهان و آشكار، فراگيري علم و عمل به آن، و همواره در ذكر الهي بودن و خلوت گزيدن مبتني است. بايد اين جدايي از بشر براي مدتي باشد تا دل از غم زندگي و مشغوليتهاي دنيا فارغ و براي ذكر پروردگار و انديشه در نعمتهايش مهيا شود. اما ريشة تصوف، كه در عصرهاي عباسي و در دو دورة مماليك و عثمانيان شكوفا شد، به قرن اول هجري باز ميگردد. با وقوع درگيريهاي داخلي خونين در عهد صحابه و بنياميه و تندروي احزاب سياسي، سستي در مسائل اخلاقي و بيداد حاكمان و استبدادشان افزون گرديد. اينها اموري بود كه شماري از مردم را به زهد و كنارهگيري از مشاركت در امور زندگي دنيوي فرا ميخواند. با بررسي منابع و ويژگيهاي شعر صوفي، درمييابيم كه ريشه و اساس اينگونه شعر در بيشتر موارد، مفاهيم ديني است. اين شعر با پيروزي پيام اسلامي آغاز گرديد و عارفان و شاعران بزرگي در اين زمينه به هنرنمايي پرداختهاند. براي مثال، ميتوان به ابنعربي، عارف اندلسي اشاره كرد. او در مرسيه اندلس به دنيا آمد. وي در جواني در قرطبه با فيلسوف عربي مشهور، ابنرشد، ملاقات كرد و دانش بسياري از او فراگرفت. سپس به قصد حج، راهي مشرق شد و ديگر به اندلس باز نگشت. او به مصر وارد شد و مدتي در حجاز اقامت گزيد و از سرزمين روم ديدار كرد و در سال 638 هجري در دمشق درگذشت. محييالدين بسيار به تشيع نزديك بود. معمولاً در صدر نخست و دورههاي پيشين، مسئلة تشيع صورت ديگري داشت و برخي از بزرگان صوفي گرايش شيعي داشتند، ولي به ضرورت تقيه ميكردند. وي ابياتي دارد كه بر شدت محبت و ارادتش به اهلبيت? دلالت دارد و اين دليل روشني بر تشيع ابنعربي است:
رَأيــتُ وِلائِـــي آلِ طَـه وَسِيلَــةً
فَمَا طَلَبَ المَبْعُوثُ أجْرَاً عَلَي الهُدَي
عَلَي رَغْمِ أهْلِ البُعْدِ يورِثُنِي القُرْبَي
بِتَبْلِيغِــهِ إلا المَــوَدَّةَ فِي القُرْبَـــي
ـ بهرغم آنها كه از ولايت دور هستند، من ولاي خود را به آلطه، وسيله نزديكي قرار دادم.
ـ زيرا پيامبر در برابر هدايت كردن مردم، مزدي درخواست نكرد، مگر مودت و دوستي به ذويالقرباي خود.
ه ) ايجاز قصيده: از آنجا كه بيشتر مخاطبان شعر شيعي عامة مردم بودند، شاعران شيعي نيز به بديههگويي و كوتاهي قصيده روي ميآوردند و معمولاً از الفاظ ساده، روان و شيوا استفاده ميكردند تا در اعماق جانها نفوذ كنند. مانند ابيات زير كه از صفوانبنادريس است:
سَقَوا حَسَنـاً بِالسَّـمِ كأسَاً رَوِيــة
وَ هَمْ قَطَعُوا رَأْسَ الحُسَينِ بِكرْبَلا
وَ أسْـرُ بَنِيـهِ بَعْــدَهُ وَ احتِمَالُهـمْ
وَ لَمْ يقْرَعُــوا سِنَاً وَ لَمْ يتَنَدَّمُـوا
وَ كأنَّهُمْ قَدْ أحْسَنُوا حِيـنَ أجْرَمُوا
كأنَّهُمْ مِنْ نَسْلِ كسْرَي وَ يغْنَمُـوا
و) اقتباس از قرآن و احاديث: ارتباط پيوسته سرايندگان متعهد شيعي با قرآن، سبب شد تا در برخي از شعرهاي ايشان، روح قرآني حاكم باشد و برخي نيز مفاهيم و واژههاي قرآني را در شعر خويش به كار گيرند؛ اين تأثير قرآن، در اشعاري كه آنان در بيان دوستي يا مدح اهلبيت? سرودهاند، به چشم ميخورد. اين اسلوب تنها به شاعران دورههاي قبل اختصاص نداشته است، بلكه شاعران شيعي عصر اندلس نيز به فراواني از آن اقتباس كردهاند؛ اين ويژگي از مهمترين ويژگيهاي لغت در شعر عربي است؛ مانند زيدبنسهل موصلي، كه افزون بر رثاي اهلبيت?، به مدح آنها نيز ميپردازد. وي با يادآوري حديث مشهور پيامبر? كه وي شهر علم است و علي? دروازة آن، بر اين باور است كه هر كس از اين در رويگرداند، نادان است:
مَدِينَــةُ الــعِلمِ عَلَــي بَابُهَـا
أم هَلْ عَلِمْتُــم قِيلَةً مِنْ قَــائَـلِ
وَ كـلُّ مَـنْ حَادَعَنِ البَابِ جَهِلُ
قَالَ سَـلُونِي قَبْلَ إدْرَاك الأجَـلِ
ـ من شهر علم و علي? دروازه آن است؛ هر كس از آن دروازه روي گرداند، نادان است.
ـ آيا سخن آن سخنور را شنيديد كه گفت: «قبل از آنكه مرگ مرا دريابد، از من بپرسيد».
شاعر در بيت اول به حديث مشهور پيامبر? اشاره دارد: «أنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِيٌ بَابُها». در بيت دوم نيز به سخن امام علي? كه ميفرمايد: «سَلُونَي قَبلَ أن تَفقِدُونِي» اشاره دارد.
ز) كاربرد صور خيال: به كار بردن صور خيالي همچون تشبيه، استعاره، مجاز، كنايه و...، يكي ديگر از ويژگيهاي ساختاري شعر شيعي در اين عصر ميباشد. به نظر ميرسد كاربرد تشبيه و استعاره از ديگر عناصر بيشتر است. شاعر قصد دارد با استفاده از آرايههاي ادبي، مخاطب را مورد تنبيه و توجه بيشتري قرار دهد. يوسف ثالث، در قصيدة ديگرش، ولايت و سرپرستي را از آنِ خاندان پيامبر? ميداند و آسمان را نيز به گريه كردن پيوسته بر مصيبت آنها به ياري خود ميطلبد. وي معتقد است كربلا اندوه را به هيجان در ميآورد:
سَـــاعِــدِينِـــﻰ يا سَمَـــاءُ
كــــرْبَلا هيــــجَ كـــرْبِي
بِدُمُــوعِ المُـــــرْزِمِيـْــــن
وَ حُـــسَيـْــنُ أصْلُ حَـــيـنِ
ـ اي آسمان! مرا با اشكهاي ريزان ياري رسانيد.
ـ كربلا، غم و اندوه مرا برانگيخت و حسين? اصل شهادت است.
شاعر در بيت دوم و سوم به ترتيب استعارة آسمان و كربلا را به جاي انسان به كار برده است و از لوازم آن دو نيز ميتوان به «ساعديني»، «دموعالعين» و «هيج» اشاره كرد.
ح) تقليد از شاعران مشرقزمين: برخي از شاعران عصر اندلس، در بيان حقانيت اهلبيت? و همچنين در اظهار محبت خود به ايشان از سبك شاعران مشرقزمين تقليد كردهاند. در بيت زير، ابنحنّاط به دوستي خالصانه خود به اهلبيت? اشاره كرده است:
فإنْ كــانَ ذنباً حُــبُّ آلِ مُحَمَّــدٍ
ذَنبَاً فَإنِّي لَسْــتُ عَنْهُ أتُوبُ
به نظر ميرسد وي از شعر شافعي، تقليد كرده است:
إنْ كانَ حُبُّ آلِ مُحمَّــد ذَنْبَاً
فَذَلِك ذَنْبٌ لَسْتُ عَنْهُ أتُوبُ
نتيجه
شعراي شيعي گرايش فكري خود را از طريق شعر به ديگران منتقل ميكردند كه به نام تعداد از آنان اشاره شد.
بيان مصائب و مظلوميت اهلبيت و فرامين قرآن كريم و احاديث پيامبر? دربارة محبت به خاندان پيامبر? در مقابل اجر رسالت پيامبر? و نيز ايجاز قصيده و اشعار صوفيانه و به كاربردن صُور خيالي از جمله راههاي به كارگيري مضامين و روشهاي شعر شيعي در اندلس بوده است. البته برخي از شعراي اهلسنت اين ناحيه نيز در محبت خاندان اهلبيت? اشعاري سرودهاند كه در اين نوشتار به بسياري از اين اشعار و سرودهها اشاره گرديد.
منابع
ـ ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، 1301 ق، 1965 م.
ـ ابن بسام، الذخيرة في محاسن أهل الجزيرة، مصر، تحقيق لجنة من كلية الأداب بجامعة القاهرة، 1939 م.
ـ ابنخلدون، المقدمة، تهران، استقلال، 1410 ق.
ـ ابنخلكان، ابوالعباس شمسالدين، وفيات الاعيان، مصر، مكتبه النهضه المصريه، 1367ق ـ 1948م.
ـ آذرشب، محمدعلي، الرساله في الشعر الشيعي، بيروت، رساله التقريب، العدد 6، 2007 م.
ـ حسيني صنعايي، يوسف، نسمة السحر بذكر من تشيع و شعر، تحقيق كامل سليمان، الجيوري، بيروت، دارالمورخ العربي، 1420 ق.
ـ خفاجي، محمد عبدالمنعم، الحياة الادبية في عصر صدر الاسلام، دارالكتب اللبناني ـ مكتبة المدرسة، چ سوم، 1404 ق.
ـ راضي، حسين، التشيع في الاندلس و ثقافة البكاء علي الحسين، 2007 م.
ـ زركلي، خيرالدين، الأعلام، دارالعلم للملايين، چ چهارم، 1979 م.
ـ عبادي، احمد مختار، في تاريخ المغرب و الأندلس، دارالمعرفة الجامعية، 1425 ق.
ـ فاخوري، حنا، الجامع في تاريخ الادب العربي (الادب القديم)، بيروت، دارالجيل، 1986 م.
ـ قسطلي، ابندراج، ديوان، تحقيق علي مكي محمود، دمشق، منشورات مكتبه الاسلامي، 1916 م.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسة الوفاء، 1403 ق.
ـ مقري التلمساني، احمد، نفح الطيب من غصن الأندلس الرطيب، تحقيق احسان عباس، بيروت، دارصادر، 1968 م.
ـ الموسوعة الشعرية (ديوان شعراء العرب).
ـ امين، احمد، فجر الاسلام، بيروت، دارالكتب العربي، چ يازدهم، 1975 م.
ـ ايزوتسو، توشي هيكو، «زندگي و انديشة ابنعربي»، ترجمة همايون همتي، مجلة كيهان فرهنگي، ش 96، 1372 ش.
ـ چوبين، حسين، الامام الحسين في أدب الاندلس، بيروت، آفاق الحضاره الاسلاميه، العدد 13، السنه السابعه، 1383 ش.
ـ حكيمي، محمدرضا، ادبيات و تعهد در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چ ششم، 1364.
ـ سياحي، الادب الملتزم بحب اهل بيت?، تهران، سمت، 1382 ش.
ـ شافعي، ابيعبدالله محمدبنادريس، ديوان، بيروت، عمر فاروق، الطباع و دارالقلم، بيتا.
ـ شبّر، جواد، ادب الطَّف أو شعراء الحسين، كامل سليمان حسين، بيروت، دارالمرتضي، 1409 ق.
ـ شلبي، احمد، موسوعه التاريخ الاسلامي، مصر، مكتبه النهضه المصريه، چ دهم، 1995م.
ـ ضيف، شوقي، فنونالادب العربي (الفن الغنايي)، قاهره، دارالمعارف، ط.4، 1119 ق.
ـ طبري، محمدبنجرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، مؤسسه الاعلمي، بيتا.
ـ علي خليل، لوي، التقاطبيه الاندلسيه، بيروت، مجله الموقف الادبي، العدد 379، 2002 م.
ـ علي مكي، محمد عزالدين، عمر موسي، تشيع در اندلس، ترجمة رسول جعفريان، قم، انتشارات انصاريان، 1376 ش.
ـ مختاري، احمد، في التاريخ العباسي و الفاطمي، بيروت، دارالنهضه العربي و دارالشروق، 1380.
ـ هيكل، احمد، الادب الاندلسي من فتح الي سقوط الخلافه، قاهره، دارالمعارف، چ چهارم، 1119ق.