علل سقوط برمکیان از دیدگاه مورخان
Article data in English (انگلیسی)
، سال ششم، شماره اول، بهار 1388، 101 ـ 121
علل سقوط برمکیان از دیدگاه مورخان
انور خالندی*
چکیده
برمکیان یکی از خاندان های بانفوذ ایرانی بودند که توانستند به دستگاه خلافت عباسی راه یابند و شکوه و جلال خاصی به این خلافت ببخشند. یحیی برمکی و فرزندانش فضل و جعفر، از معروف ترین افراد این خاندان بودند که در دورة هارون الرشید قدرت زیادی کسب کردند. دوران با عظمت هارون تا حدود زیادی مرهون تلاش های این خاندان مشهور است. اما پس از چندی، دورة نکبت و سقوط آنها فرا رسید و عوامل گوناگونی زمینة سقوط این خاندان را فراهم کرد. در این مقاله سعی می شود علل سقوط برمکیان با توجه به دیدگاه های متفاوت مورخان بررسی شود.
کلید واژه ها: ایرانیان، برمکیان، سقوط، یحیی برمکی، مورخان.
مقدمه
عرب های مسلمان، پس از فتح ایران، برای ادارة این سرزمین وسیع به کمک خود ایرانیان نیاز پیدا کردند. هرچند حکومت عرب گرای اموی در ادارة امور خود از ایرانیان بهره نجست و ورود آنها را به دستگاه خود ممنوع کرد، ایرانیان همواره برای نفوذ در دستگاه خلافت کوشیدند و توانستند در حکومت بعدی، یعنی عباسیان، به این مهم دست یابند. حکومت عباسی توانست با حمایت کامل ایرانیان ـ به ویژه ابومسلم خراسانی ـ به قدرت برسد و حدود 5 قرن بر جهان اسلام ریاست کند.
با استقرار دولت عباسی، ایرانیان چنان در ارکان آن جای گرفتند که مورخان و نویسندگان، آن را دولتی ایرانی خواندند. نه تنها سازمان دولت و مهم ترین نهادهای دولتی در اوایل عصر عباسی از سازمان های ایرانی اقتباس شد و مشهورترین دیوان سالاران در دستگاه خلافت و بیشتر وزیرانشان ایرانی بودند، بلکه حیات فرهنگی ـ اجتماعی بیشتر قلمرو خلافت از سنت های مادی و معنوی ایرانی متأثر بود. پایمردی افرادی مانند: ابوسلمه خلال، خالدبن برمکی، ابوایوب موریانی، یحیی برمکی و فرزندانش فضل و جعفر و سپس فضل بن ربیع و فضل و حسن بن سهل در توسعة قدرت دولت عباسی را نمی توان انکار کرد.
در میان این وزیران نامدار، برمکیان از معروف ترین وزیران و دیوان سالاران عصر عباسی بودند که توانستند شکوه و جلال خاصی به این خلافت ببخشند و بالاترین مقام را در دستگاه خلافت عباسی به دست آورند. آنها توانستند با کسب قدرت فراوان، از فرهنگ و سنن ایرانی ـ اسلامی دفاع کنند. اما با همة این قدرت و نفوذ، مورد غضب هارون و دستگاه خلافت عباسی قرار گرفتند و در اوج اقتدار، سقوط کردند و به سرنوشت دیگر ایرانی مشهور، ابومسلم خراسانی، دچار شدند. نگارنده در این پژوهش با استفاده از روش تاریخی توصیفی ـ تحلیلی در پی پاسخ به این پرسش است که زمینه ها و عواملی که سبب گردید خاندان برمکیان در اوج قدرت خود سقوط کنند، چه بوده است؟
برمکیان قبل از سقوط
در مورد اصل و منشأ برمکیان، اطلاعات دقیق و کاملی در دست نیست و گزارش های ضد و نقیض و افسانه واری به دست ما رسیده است. اما بنابر قدیمی ترین روایات عربی، برمکیان ایرانی بوده اند و کهانت و سدانت «نوبهار» را که سالیانی دراز قبل از اسلام بت خانة معروفی در بلخ بوده است، برعهده داشتند. مؤلف ناشناس کتاب اخبار برامکه دربارة «نوبهار» می نویسد:
نوبهار در شهر بلخ و متعلق به برمکیان بود. برامکه قبل از ملوک طوائف، از بزرگان و اشراف جهان بودند و نسب به سلاطین ایرانی می رسانیدند و آیین و کیش ایشان پرستش اصنام بود.
ایرانیان نوبهار را تکریم می کردند و زائران زیادی که بیشتر از نواحی دوردست به دیدن نوبهار می آمدند، دیوارهای معبد را از منسوجات گران بها می پوشاندند و درفش هایی بر فراز گنبد آن می افراشتند. به نظر می رسد برمک، لقبی بود که بر خادم معبد نوبهار در بلخ اطلاق می شد و ریاست آن معبد از برمکی به برمک دیگر به ارث می رسید.
برخلاف نظر برخی مورخان مانند مسعودی و بلاذری که معبد نوبهار را آتشکده دانسته اند، این معبد در زمان ساسانیان بت خانه بوده است و چنان که از نام سانسکریت آن nova vihara (دِیر نو) برمی آید، این معبد دِیری بودایی بوده است. حتی برخی جغرافی نویسان مسلمان مانند ابن فقیه معتقد بودند نوبهار مکانی برای بت پرستی بوده است. همچنین بنابر روایات «هیون شانگ» و «ای تسینک» که در قرن هفتم میلادی در بلخ به قصد سیاحت اقامت داشته اند، نوبهار محلی برای انجام تشریفات و مراسم مذهبی بودایی بوده است.
جد برمکیان که برمک خوانده می شد، در زمان خلیفه سوم، عثمان (24ـ35 ق) و به قولی در روزگار عبدالملک اموی (65ـ86 ق) اسلام آورد؛ پیش از گرویدن به اسلام، متولی نوبهار بود و اسلام آوردن وی تا حدودی سبب انتشار آیین مسلمانی در بلخ و نواحی اطراف آن گشت. شاید به همین دلیل و نیز به سبب ثروت و معروفیت و وقوف برمک بر طب و دارو بود که فرزندان وی خیلی زود نزد خلفا راه یافته، صاحب نفوذ و مقام شدند.
خواندمیر، برمک را اولین فرد از برمکیان می دانست که بر مسند وزارت نشست، ولی خالدبن برمک اولین فرد از خاندان برمکیان بود که بر مسند وزارت نشست. وی در نزد خلفای اموی به ویژه مروان، دارای قدر و منزلتی عظیم بود. اما با شروع قیام عباسی، خالد به ابومسلم خراسانی پیوست و پس از آن، مورد توجه سفّاح، اولین خلیفة عباسی گشت.
جهشیاری دربارة ورود خالد برمکی به دستگاه خلافت عباسی می نویسد:
ابوالعباس از او خوشش آمد و او را به کار خودش که ادارة امور غنایم بود گماشت. سپس کارهای دیوان خراج و دیوان جُند (سپاه) را به او واگذار کرد. خالد در زمان انجام دادن وظیفة خود، دوستداران زیادی پیدا کرد و اثر نیکویی از خود بر جای گذاشت. در دیوان ها معمول بود که کارها را در اوراق ثبت می کردند؛ خالد نخستین کسی بود که ثبت در دفاتر را معمول کرد و از خاصان ابوالعباس شد و مقام وزارت را به دست آورد.
خالد در زمان منصور (136-158ق)، خلیفه عباسی، نیز مدتی عهده دار وزارت بود و لیاقت و کاردانی خود را با کارهای مفیدش نشان داد و در نزد منصور تقرب بیشتری یافت. همچنین مدتی به حکومت طبرستان و موصل دست یافت و در همین مأموریت ها بود که ثروت فراوانی به دست آورد. خالد به سبب توان مندی اداری، مالی و مهتری عقلی و بلندنظر بودنش، توانست به دستگاه عباسی راه یابد و راه را برای نفوذ خاندانش هموار کند. از این زمان است که آفتاب اقبال این خاندان پیوسته رو به ترقی و کمال می رود تا زمان هارون (170-193 ق) که به منتها درجة بلندی و اعتبار می رسد.
یحیی برمکی، از معروف ترین افراد این خاندان و از قدرت مندترین وزیران ایرانی خلافت عباسی بود. وی که در ابتدا مربی و معلم هارون بود، در برابر فشارهای بسیاری که هادی، خلیفه عباسی، برای دور کردن هارون از ولایتعهدی و جایگزینی پسرش، جعفر، انجام داد، نقش بسزایی در تأمین ولایتعهدی هارون ایفا کرد و سهم زیادی در به خلافت رساندن هارون داشت. هارون نیز به پاس خدمات وی، اعتبار یحیی را برای وی حفظ کرد و او را به وزارت گماشت و از وی خواست که از مردم بیعت بگیرد. طبری در این باره می نویسد:
در این سال (170ق) یحیی بن خالد را وزارت داد و بدو گفت: کار رعیت را به تو واگذاشتم و آن را از گردن خویش برعهده تو نهادم. درباره آن به ترتیبی که صواب می بینی حکم کن، هر که را می خواهی به کار گمار و هر که را می خواهی معزول کن و کارها را مطابق رأی خویش روان کن،و انگشتر خویش را بدو داد.
بدین ترتیب، یحیی با رسیدن به وزارت، قدرت و اهمیت فوق العاده ای کسب کرد و اقدامات مفید و ارزنده ای را انجام داد، به گونه ای که در نتیجة لیاقت او و فرزندانش، هیچ امپراتوری عرب به ثروت و نعمت دوران خلافت هارون نرسید و هیچ وقت مانند دوران هارون و برمکیان مالیات به این راحتی و نظم و ترتیب وصول نمی شد.
مؤلف ناشناس تاریخ برامکه دربارة یحیی می نویسد:
با کمال جد و سعی به کارهای مملکت پرداخت و از تحمل هیچ گونه رنج و مشقتی خودداری ننمود. در اصلاح خرابی ها و تدارک خلل ها و محافظت ثغور و جمع اموال و آبادی بلاد و عمارت اطراف جهدی بلیغ مبذول داشت و خلافت را رونق و طراوتی به سزا و جمالی به کمال داد و برای صائب و تدبیر ثاقب به انجام معضلات و کفایت مهمات موفق و کامیاب گردید.
گذشته از یحیی، فرزندان و وابستگان وی نیز مهم ترین مراکز قدرت در دستگاه خلافت را در دست داشتند. از میان آنان، فضل و جعفر، از نزدیکان خاص هارون به شمار می رفتند. هارون فرمانروایی قسمت غربی شهر انبار تا شمال افریقا را به جعفر و فرمانروایی قسمت شرقی از شیروان تا ترکستان را به فضل داد. فضل و جعفر از چنان سیطره و نفوذی برخوردار بودند که هیچ کس در سراسر خلافت، چنین قدرتی به دست نیاورده بود.
سقوط برمکیان
سقوط برمکیان، یکی از حوادث شگفت انگیز و قابل توجه تاریخ اسلام می باشد که توجه بسیاری از مورخان و نویسندگان را به خود جلب کرده است؛ زیرا برمکیان در اوج اقتدار، شهرت و محبوبیت بودند که هارون، خلیفة عباسی، بر آنها خشم گرفت و یکباره راه اضمحلال و سقوط را طی کردند. مورخان دربارة علل خشم گرفتن هارون بر برمکیان و سقوط آنها اختلاف نظر دارند؛ برخی از این آرا مشترک و برخی دیگر متفاوت اند. بی شک، اگر یک علت خاص را عامل سقوط برمکیان بدانیم، به خطا رفته ایم؛ زیرا هیچ رویداد تاریخی تک علتی نیست و سقوط برمکیان نیز از این نوع است. پس نمی توان یک علت خاص را در مورد سقوط برمکیان پذیرفت، بلکه زمینه ها و عوامل مختلفی زمینة سقوط برمکیان را فراهم ساختند.
گروهی از مورخان موضوع مربوط به ازدواج جعفر و عباسه (خواهر هارون) را علت سقوط برمکیان دانسته اند. قضیه از این قرار بود که:
رشید، تحمل دوری خواهرش عباسه و همچنین جعفربن یحیی را نداشت. از این روی، به جعفر گفت: من عباسه را به ازدواج تو درمی آورم تا نگاه کردن به او برایت حلال باشد، ولی نباید بدو نزدیک شوی. عباسه و جعفر که هر دو جوان بودند، پیوسته نزد هارون الرشید گرد هم می آمدند و گاه رشید از نزد ایشان برمی خاست و آن دو مدت ها با یکدیگر خلوت می کردند. پس جعفر با وی نزدیکی کرد و عباسه از او آبستن شد و دو فرزند زایید و... تا آن که رفته رفته رشید بدان پی برد.
یحیی و دیگر فرزندانش از این وصلت هراسناک شدند و آن را پایان زندگانی خویش می دانستند. ضیاء برنی می گوید:
... تعزیت روزگار خود بداشتند و در مصیبت بنشستند و با یکدیگر گفتند که چون نام نیک و آوازة وجود ما عالم را بگرفت و جهانیان به ذکر ما رطب اللسان گشتند، امیرالمومنین را غیرت آمده و بر ما حسد کرده و راه بر انداختن خزائن عباسه را به جعفر دهد و او را متهم کند و بعد از آن در خون و مال ما نشیند. رفتم و گذاشتم و بعد از آن، ما را طریقة رفتگان زندگانی باید کرد و زمان منتظر نکال و بال و هلاک باید بود که ما را با این روزگار آراسته، فلک نتوانست دید و روزگار بدین طریق چشم زخمی رسانید.
اگر این روایت برنی را صحیح بدانیم، می توان به این نکته پی برد که این عمل هارون عمدی، و در اندیشة پیدا کردن بهانه ای برای برانداختن برمکیان بوده است؛ زیرا هارون می دانست که جعفر به قولی که داده است نمی تواند عمل کند. به گفتة برنی «معلوم دانایان عالم است که پنبه را با آتش در یک حقه داشتن از محالات است». خلیفه وقتی که از ماجرا اطلاع یافت ـ گویا همسر ش، زبیده، ماجرا را به اطلاع او رسانده بود ـ خشمگین شد و این عمل جعفر را اهانتی در حق خویش و شاید هم خطری برای ولایت و حکومت شمرد. او از این بیمناک بود که فرزندِ زاده شده از آن دو، بعدها به خلافت برسد و خلافت از دست آنها بیرون رود و به ایرانی ها برسد. به همین دلیل، در سال 187 ق پس از بازگشت از سفر حج، جعفر را به تیغ جلاد سپرد. البته تا حدودی باید در ظاهر قضیه شک کرد و مورخانی مانند یعقوبی و ابوالفرج اصفهانی نیز در آثار خود از این ماجرا یاد نکرده اند. اما با توجه به اینکه هارون از برمکیان، فقط جعفر را به قتل رساند، به نظر می رسد که این موضوع درست بوده است.
از دلایل دیگری که مورخان دربارة سقوط برامکه آورده اند، سعایت دشمنان برمکیان از آنها پیش هارون بود. طبری از قول ثمامة بن اشرس می نویسد:
نخستین ناخوشایندی ای که در کار یحیی بن خالد پدید آمد، آن بود که محمدبن لیث نامه ای به نزد رشید فرستاد و در آن وی را اندرز می گفت که یحیی بن خالد به نزد خدا کاری برای تو نخواهد ساخت که وی را میان خویشتن و خدا نهاده ای و... .
پس از این سعایت بود که رشید به همه دستور داد که با ورود یحیی کسی برای وی برنخیزد؛ در صورتی که پیش از این با ورود یحیی، همگی به نشانة احترام از جای برمی خواستند.
عده ای از مقربان و خاصان مقام خلافت که بر علوّ مقام و مراتب کمال و کفایت برمکیان حسد می بردند، همیشه در پی فرصتی بودند تا یحیی و فرزندانش را نزد هارون خوار جلوه دهند. اینان کار را به جایی رساندند که آنها را به زندیقی و الحاد متهم کردند. از جملة این افراد، فضل بن ربیع، علی بن عیسی بن ماهان، زبیده، امرای عرب مانند آل مزید شیبانی و... بودند. فضل بن ربیع همیشه نسبت به برمکیان بدخواهی می کرد. به نظر می رسد وی در پیشگاه خلیفه از جعفر جفا دیده بود. به همین دلیل، بیش از همه سعایت می کرد. علی بن عیسی بن ماهان که یحیی با حکومت او در خراسان مخالف بود، از دیگر مخالفان سرسخت برمکیان بود.
موسی بن یحیی بن خالد سخن چید و در انجام کارهای خراسان نام او بد کرد و رشید را آگاهانید که او با خراسانیان نامه نگاری می کند تا به سوی او سپاه آرایند و آنها را از فرمان او برون می برد و... .
زبیده، همسر هارون و مادر امین، از دیگر مخالفان یحیی و برمکیان بود. زبیده همیشه از یحیی پیش هارون شکایت می کرد که «وی در کار حرم مداخله می کند و او (یحیی) خادمان و خواجه سرایان گماشته از آمد و شد در حرم منع می کند...». وی بیش از همه کارشکنی می کرد؛ زیرا یحیی و جعفر، مأمون، پسر هووی زبیده را برتر از امین می دانستند. سایر امرای عرب مانند آل ربیع و آل مزید شیبانی نیز که به واسطة نفوذ برمکیان ضعیف شده بودند، با زبیده همدست گشتند. این دشمنان از چندین راه نزد هارون از برامکه بد می گفتند؛ از یک طرف دربارة تشیع آنان و از طرف دیگر در مورد استبداد برمکیان و پول اندوختن آنان. هارون هرگاه محبت های یحیی را درنظر می آورد، از این سخنان می رنجید. اما به تدریج این بدگویی ها اثر بخشید و در برانداختن برمکیان به او کمک کرد.
به نظر برخی مورخان، طرفداری برمکیان از علویان، از دیگر علل سقوط برمکیان است. ابن طقطقی صاحب تاریخ فخری در این باره می نویسد:
رشید، جعفربن یحیی را به کشتن مردی از آل ابوطالب وادار کرد، ولی جعفر از آن کار سر باز زد و طالبی را رها کرد. رشید از جعفر پرسید: با مرد طالبی چه کردی؟ جعفر گفت: وی در زندان است. رشید گفت: به جان من سوگند یاد کن. جعفر آگاه شد که رشید به موضوع پی برده است. از این روی، در پاسخ گفت: نه، به جان تو او را رها کردم؛ زیرا فهمیدم آن مرد زیانی برای تو نخواهد داشت. رشید گفت: خوب کاری کردی. چون جعفر از نزد وی برخاست، رشید گفت: خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم و از آن پس به آزار برمکیان پرداخت ... .
جرجی زیدان نیز معتقد به هواخواهی برمکیان از علویان است:
برمکیان شیعی بودند و جد آنان خالد، پیش از آنکه با عباسیان بیعت کند با علویان بیعت کرده بود. یحیی و فرزندانش نیز در پنهان دل به مهر علی داشتند و به علویان کمک های مالی می کردند. اما این کار را پنهانی انجام می دادند؛ زیرا هارون نسبت به شیعیان علی کینة سختی داشت. برمکیان دشمنی هارون دربارة علویان را نمی پسندیدند و آن را نامشروع می دانستند، اما با تمام این احتیاط کاری ها، مردمان حسود این مسائل را به گوش خلیفه می رساندند. -
اگر ادعای رابطة علویان با برمکیان صحیح باشد، این عامل نیز از علل سقوط برامکه و برانداختن آنها توسط هارون است؛ زیرا اولاً هارون نسبت به علویان ستمگری بی نظیر بوده است و نه تنها به شدت علویان را سرکوب می کرد، بلکه هر کس کوچک ترین کمکی به آنها می کرد، مورد غضب او قرار می گرفت. ثانیاً هارون آن را نوعی خیانت در حق خویش تلقی می کرد. طرفداری از علویان، دلیلی نبود که هارون به سادگی از آن بگذرد؛ چون وجود علویان اساس حکومت وی و عباسیان را تهدید می کرد.
از دلایل دیگری که مورخان برای سقوط برمکیان عنوان کرده اند، قدرت آنان در دولت و نفوذ بیش از اندازه در عموم ممالک اسلامی و توجه عموم مردمان به آنان است؛ امری که هارون به شدت از آن بیمناک بود. هارون در مدت هفده سال وزارت یحیی و فرزندانش، به اسم خلیفه بود و همة امور مملکت در دست یحیی و خاندانش بود. هر آنچه در دربار خلیفه می گذشت بر آنها مکشوف بود؛ همة کارها به دست آنان بود و بدون اجازه به سرای هارون وارد می شدند. به هر کس هرچه داده می شد، چنان به نظر می آمد که از کرم و بخشش آنهاست. گاه رفتارشان چنان بود که گویی خلیفه نیز خود از آنها نان پاره می ستاند. از سوی دیگر، ثروت فراوان برمکیان چشم هارون مال دوست را خیره کرده بود و همیشه به دیدة رشک به آنها می نگریست. مسعودی در این باره می نویسد:
از یکی از عموهای رشید نقل می کنند که وقتی رشید نسبت به یحیی متغیر شده بود و پیش از آنکه برمکیان را سرکوب کند، نزد یحیی رفته و گفته بود: امیرمؤمنان جمع مال را دوست دارد و فرزندانش زیاد شده اند و می خواهد املاکی برای آنها فراهم کند و تو و یارانت املاک فراوان دارید، اگر املاک و اموال آنها را بگیری و به فرزندان امیر مؤمنان دهی، امیدوارم که مایة سلامت تو شود و امیر مؤمنان با تو دل خوش کند. یحیی بدو گفت: به خدا اگر نعمت از من زایل شود، بهتر از آن است که نعمت را از کسانی که به آنها داده ام بگیرم.
میرخواند، صاحب کتاب روضة الصفا نیز در این باره می نویسد:
منقول است یکی از جهات انحراف مزاج رشید نسبت به برامکه آن بود که چون بر سریر خلافت متمکن گشت، زمام حل و عقد و رتق و فتق و بست و گشاد و ستد و داد امور مملکت و مهام خلافت را در قبضة اقتدار یحیی بن خالد برمکی نهاد و اولاد او را نیز به مراتب بلند و مناسب ارجمند اختصاص داد. استیلای برامکه بر ملک و مال به مرتبه ای رسید که اگر رشید را به اندک محقری احتیاج شدی، به جد و جهد بسیار گاهی به مطلوب رسیدی و گاهی هرچند سعی و کوشش نمودی، هیچ فایده ای بر آن مترتب نگشتی.
این روایت ها، نفوذ و استقلال یحیی در کارها و نیز ثروت بی مانند برمکیان را می رساند. هارون خود نیز از نفوذ و استبداد یحیی به تنگ آمده بود؛ چنان که بختیشوع بن جبرئیل از قول پدرش ـ که پرورش یافتة برمکیان بود ـ نقل می کند:
پیش رشید بودم، ناگهان داد و فریادی به گوشم رسید. رشید گفت: چه خبر است. گفتند یحیی بن خالد به کار شاکیان رسیدگی می کند. گفت: خدا کارش را بسازد. آن گاه او را ناسزا گفت و سرزنش کرد و گفت: او پیش خود و بدون مراجعه به من کار می کند و بدون مشورت من کارها را می گذراند و عملی را که خود می پسندد و من آن را دوست ندارم انجام می دهد. من آن را به یحیی بازگو کردم. یحیی گفت: گذشت زمان نیکی ها را همچون بدی جلوه می دهد. هر کس بخواهد کسی را بیهوده متهم سازد، خدا کند که آن را نیک در نظر بگیرد.
مؤلف ناشناس کتاب اخبار برامکه، قدرت و نفوذ زیاد برمکیان را علت اصلی سقوط آنها می داند و می گوید:
هارون سال ها بود که با برامکه دل بد کرده بود و از قدرت و نفوذ ایشان پریشان خاطر، ترسان و نگران بود و قصد برانداختن آنان را داشت، ولی چون در کفایت، کیاست و حسن سیاست ایشان در انتظام امور مملکت و خلافت می نگریست، در اجرای قصد خود متردد می گردید. اما در آخر آنها را برانداخت.
ابن خلدون با رد داستان جعفر و عباسه، استقلال و استبداد در کارها را عامل سقوط برمکیان می داند. وی لحن جانب دارانه ای به هارون و اقداماتش دارد و معتقد است:
سبب نکبت برامکه، استبداد ایشان بر کار دولت و مملکت و جمع و اندوختن مال دیوانی و تسلط آنان بر جمیع امور بود. برمکیان بر امور جمهور غلبه حاصل کردند و برتری یافتند و در سلطنت و قدرت خلیفه شریک و انباز شدند و با وجود ایشان، رشید در کارهای دولت اختیار، تصرف و اقتداری نداشت. آثار ایشان در جهان بزرگ شد و آوازة جلال آنان سراسر آفاق را فرو گرفت؛ کارهای مهم و بزرگ را به خود و برآوردگان و پروردگان خویش اختصاص دادند و هرچه از منصب وزارت و کتابت و قیادت و حجابت و شمشیر و قلم بود، از دست دیگران خارج کردند و به تصرف خود درآوردند.
طبیعی بود که هارون زمانی که می دید این خاندان توانگر بیش از خود او بر تمام امور و شئون مملکت تسلط دارند، خود را در برابر قدرت و عظمت آنها ناچیز می دید؛ همین احساس ضعف و حقارت در برابر آنها سبب گردید آنان را از کار برکنار، و اموال و دارایی هایشان را مصادره کند. افزون بر این، هارون بنابر طبع خود و نیز با قدرتی که داشت، به وزیران غیرعرب و به ویژه ایرانی بدگمان بود و زمانی که مشاهده کرد آنها (برمکیان) قدرت او را محدود ساخته، خود یکه تاز گردیده اند، آنها را از صحنة سیاست کنار زد. البته باید توجه داشت این بدگمانی منحصر به هارون نبود؛ زیرا خلفای قبل از وی مانند سفاح و منصور نیز به دلیل بدگمانی به ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی، وزیران ایرانی، و ترس از افزایش قدرت آنان، ایشان را به قتل رساندند؛ زیرا از این بیمناک بودند که مبادا روزی قدرت فراوان بیابند و با حذف خلفا، خود به جای آنها بر مسند قدرت بنشینند.
مورخان دربارة انگیزة هارون در برانداختن برمکیان و سقوط آنان غیر از دلایلی که ذکر شد، موارد دیگری نیز بیان کرده اند که نمی تواند چندان مؤثر باشد اما ذکر آن بی فایده نیست. برای مثال، ابن اثیر در الکامل آورده است:
انگیزة این تیرگی آن بود که جعفر کاخی برافراشت که هزینة آن بیست هزار درهم بود. گزارش آن به رشید رسید. هر که این گزارش شنید، گفت: هزینة سرای او که چنین شود دیگر هزینه ها و پاداش های او دوچندان شود و این بر رشید بسی گران آمد.
در ادامه می آورد:
از انگیزه های دیگر این تیرگی که همگان آن را از انگیزه های بنیادین نمی شمرند، ولی از بنیادی ترین انگیزه هاست، آن بود که در یکی از سفرهای حج یحیی بن خالد دیده شد که بر پردة کعبه پنجه افکنده و می گفت: بار خدایا! اگر خشنودی تو نسبت به من در آن است که نعم خویش را از من بازگیری، بازگیر و هرگاه رضای تو بدین حاصل شود که خواسته و اهل و فرزندان مرا بازگیری، به جز فضل، همه را از من بستان. یحیی چون این بگفت به مراجعت پرداخت و چون به در مسجد رسید بازگردید. آن گاه گفت: بار خدایا استثنا از چون من بنده زشت و ناپسندیده است. خدایا فضل را نیز از من بازگیر.
طبری نیز نقل می کند:
موسی بن یحیی می گوید در سالی که بدبختی بر ما وارد گردید، پدرم یحیی برای طواف برون شده بود، من با وی بودم. پدرم به پرده های کعبه آویخت و پیوسته دعا می خواند و می گفت: خدایا گناهانم بسیار بزرگ است و جز از تو کسی احصا آن نتواند و غیر از تو آن را نداند؛ اگر بدان مرا عقوبت خواهی کرد، باری عقوبتم را در دنیا قرار داده هرچند آن گوش و چشم و مال و فرزندانم را فرو گیرد تا آنکه رضای تو مرا حاصل گردد، و عذاب مرا به آن جهان مگذار.
ابن اثیر می گوید:
این دعا به اجابت مقرون گردید، چون از حج بازگشتند و به انبار رسیدند و رشید در «عُمر» رخت افکند برمکیان را سر بکوفت.
مجموع عوامل مذکور سبب گردید هارون قدر ولی نعمتان خود را نشناسد و آنها را مود غضب خود قرار دهد. بنابراین، در بازگشت از سفر حج، در شب آخر محرم سال 187 ق، دستور قتل جعفر را صادر کرد. این دستور همان شب اجرا شد و سقوط برمکیان با این قتل آغاز گردید. همان شب به فرمان هارون، خانه های برمکیان و یاران و دست پروردگانشان را نیز محاصره کردند و بعضی ها را کشتند و برخی را نیز به زندان انداختند. طبری می گوید:
رشید بگفت تا آن شب کسانی را فرستادند تا یحیی بن خالد و همة فرزندان وی، غلامان و وابستگانشان را محاصره کردند و هیچ کس از آنها که آنجا بود فرار نتوانست کرد. یحیی بن خالد را نیز در خانه اش بداشتند. هرچه مال و ملک و کالا از آنها به دست آمد گرفته شد. سپاهیان نگذاشتند هیچ کس از آنها سوی مدینةالسلام یا جای دیگر رود.
هارون، حقوق خدمت و مناصحت یحیی را نشناخت؛ حق فداکاری و جان نثاری او در راه خلافت خود را فراموش کرد و او را از یاد خود برد. منابع تصریح کرده اند که یحیی دربارة حوادث پیش آمده خرسند بود و آن را به حساب تقدیر و سرنوشت گذاشته بود. وی در این سه سالی که در زندان بود، صبر و بردباری پیشه کرد؛ به ویژه اینکه محبوب ترین فرزندش فضل نیز در کنارش بود. یحیی برخلاف آنچه مستوفی و شبانکاره ای گفته اند که هارون یحیی و فرزندانش را به قتل رساند، در سوم محرم سال 190 ق به طور ناگهانی و بدون بیماری خاصی در زندان رقّه به مرگ طبیعی درگذشت. فضل بر او نماز خواند و به روایتی در راقفه (شهری در کنار فرات) و به روایتی دیگر در ربض هرثمه واقع در ساحل فرات به خاک سپرده شد و بنای بلندی بر آرامگاه وی برپا گردید. گویند رشید از این پیشامد غمگین شد و گفت: «امروز فرزانه ترین و کامل ترین مردم بدرود زندگی گفت». پسرش فضل نیز در روز شنبه پنجم محرم سال 193 ق درگذشت و در کنار قبر پدر به خاک سپرده شد.
مورخان از اظهار پشیمانی هارون دربارة برکناری برمکیان از قدرت سخن گفته اند. جهشیاری می نویسد:
رشید به گروهی از خاصّان خود می گفت: اگر به نیک اندیشی آنان اعتماد می داشت، آنان را به وضع خود بازمی گردانید. او بارها می گفت: ما را بر پنددهندگان و مردان شایستة خودمان برانگیختند و چنین وانمود کردند که خود می توانند جای ایشان را بگیرند. چون مطابق میل آنان عمل کردیم هیچ به کار ما نخوردند.
شبانکاره ای مؤلف مجمع الانساب نیز اظهار می دارد:
رشید بسیار تأسف خورد و بدانست که جهان به قلم و تدبیر یحیی خالد راست بود و بارها گفتنی دریغ آن یحیی و تدبیر او.
مسعودی نیز در این باره می نویسد:
پس از سقوط برمکیان، غالباً رشید این سخن را تکرار می کرد: سقوط هرکسی به قدر بالا رفتن مقام اوست؛ وقتی مور بال درآرد که پرواز کند، محنت وی آغاز شده است.
یعقوبی نیز آورده است:
رشید می گفت: اگر دست راستم می دانست به چه سبب چنین کاری کردم هرآینه آن را می بریدم.
بی تردید با سقوط برمکیان، دوران شکوه و جلال خلافت هارون نیز به پایان رسید و افرادی که به جای برمکیان اداره امور را در دست گرفتند، هرگز نتوانستند آن رونق و شکوه دوران برمکیان را احیا کنند. نقش عظیم برمکیان در رهبری دولت و ادارة سرزمین های خلافت بر اساس سازمان اداری و مالی و سیاسی که خود پدید آوردند ـ و آن را باید به مثابه طرحی نو در بسیاری از زمینه های ساختار سیاسی و اداری حکومت تلقی کرد ـ چنان بود که سقوطشان مشکلات فراوانی در همة شئون دولت پدید آورد.
نتیجه
آغاز خاندان برمکیان با شکوه و جلالی کم نظیر همراه بود، اما سرگذشت
آنها پایانی غم انگیز داشت. این خاندان، از جمله خاندان های بانفوذ در
خلافت عباسیان بودند که از ابتدا به دلیل تدبیر و رأی صائب، به دستگاه
خلافت راه یافتند.
موجودیت سیاسی برمکیان دو ویژگی خاص داشت: 1. این خاندان در مقایسه با پیشینیان و معاصران خود مانند ابومسلم و... عمر طولانی تری کردند؛ 2. تحول سیاسی این خاندان همراه با برنامه ریزی بود. این تحول با نقش عادی در حرکت عباسیان آغاز، و با پذیرش برخی مناصب حکومتی به مرحلة دیگری وارد شد و سپس خاندان عباسی نفوذ کردند. یعنی این تحول از یک نفوذ ساده شروع شد، ولی کم کم آفتاب اقبال این خاندان غروب کرد و زمینة سقوطشان فراهم گردید. قدرت و ثروت افسانه ای بیشتر آنان به تدریج حس رقابت و حسادت بزرگان عرب را برانگیخت و موجب دشمنی آنان با برمکیان و سعایت ایشان نزد خلیفه شد و درنتیجه ، هارون برمکیان را خطر واقعی برای حکومت خود برشمرد.
موضوع جعفر و عباسه، سعایت دشمنان، قدرت و نفوذ بیش از حد آنها و ترس هارون از قدرت آنها، اتهام تمایل به علویان و ایرانی گری و...، از عواملی بودند که زمینة سقوط برامکه را فراهم کردند.
پس از سقوط برمکیان، ضعف و فساد دولتی که تا آن زمان با تدبیر برامکه از آن جلوگیری شده بود، رفته رفته آشکار شد و کارهای مملکتی رو به خرابی و ضعف نهاد. بسیاری از مردم بر سقوط برمکیان افسوس خوردند و رفتار هارون دربارة آنها را دور از انصاف شمردند؛ به گونه ای که خود هارون نیز اظهار پشیمانی کرد. با این همه، ستایش های اغراق آمیزی نیز دربارة برمکیان شد، اما چهرة آنها همچنان درخشان ماند و روزگار برمکیان در افواه و امثال، به مثابه روزگار طلایی مروت و انسانیت، داستان شد.
منابع
ـ ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، برگردان سیدحسن روحانی و حمیدرضا آژیر، تهران، اساطیر، 1380.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، العبر (تاریخ)، ترجمة عبدالمحمد آیتی بروجردی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363.
ـ ابن طباطبا (ابن طقطقی)، محمدبن علی، تاریخ فخری، ترجمة محمدوحید گلپایگانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
ـ برنی، ضیاءالدین، تاریخ آل برمک در عهد بنی عباس، بمبئی، میرزامحمد ملک الکتاب، چاپ سنگی، 1889م.
ـ بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح البلدان، ترجمة آذرتاش آذرنوش، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346.
ـ بووآ، لوسین، برمکیان بنا بر روایات مورخان عرب و ایرانی، ترجمة عبدالحسین میکده، تهران، علمی و فرهنگی، چ چهارم، 1380.
ـ پی ام هولت. آ.ک. لمبتون، تاریخ اسلام (پژوهش دانشگاه کمبریج)، ترجمة احمد آرام، امیرکبیر، چ دوم، 1378.
ـ جهشیاری، ابوعبدالله محمدبن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ترجمة ابوالفضل طباطبایی، تهران، بی نا، 1348.
ـ حسینی، غیاث الدین بن همام الدین (خواندمیر)، تاریخ حبیب السیر فی اخبار بشر، مقدمة جلال الدین همایی، تهران، خیام، 1333.
ـ زرین کوب، عبدالحسین، ایران بعد از اسلام، تهران، امیرکبیر، چ هفتم، 1373.
ـ زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام، ترجمة علی جواهرکلام، تهران، امیرکبیر، چ هفتم، 1372.
ـ سجادی، سیدصادق، تاریخ برمکیان، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، 1385.
ـ شبانکاره ای، محمدبن علی، مجمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، 1381.
ـ طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری (الرسل و الملوک)، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، چ پنجم، 1374.
ـ مؤلف ناشناس، اخبار برامکه، به اهتمام میرزا عبدالعظیم خان گرگانی، طهران مطبعه، مجلس، 1312.
ـ محمدبن خاوندشاه بن محمود (میرخواند)، تاریخ روضة الصفا، فی سیرةالانبیاء و الملوک و الخلفاء، به تصحیح جمشید کیانفر، تهران، اساطیر، 1380.
ـ مستوفی قزوینی، حمدالله بن احمدبن ابوبکربن حمدبن نصر، تاریخ گزیده، به تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، دنیای کتاب، 1339.
ـ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمة ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، چ پنجم، 1374.
ـ همدانی، ابوبکر احمدبن محمدبن اسحاق، ابن فقیه، ترجمة مختصر البلدان (بخش مربوط به ایران)، ترجمه ح مسعود، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
ـ یعقوبی، ابن واضح (احمدبن ابی یعقوب)، تاریخ یعقوبی، ترجمة محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536 شاهنشاهی.