، سال ششم، شماره دوم، تابستان 1388، 89 ـ 119
تسامح و تساهل مذهبي مغولان
(در رويكرد با انديشههاي ديني ملل تابعه امپراتوري مغول)
معصومه دهقان*
چكيده
در سراسر تاريخ بشر، باورها و انديشههاي مذهبي، برجستهترين زمينة پيدايش روابط حسنه يا خصمانه بين مللي بوده كه با يكديگر قرار داشتهاند. در اين پژوهش تلاش شده انگارههاي عقيدتي و مذهبي مغول و نيز برخورد مغولان با ادياني كه طي فتوحات با آنها روبه رو شدند، بررسي شود. به نظر ميرسد مداراي مذهبي مغولان ناشي از روح تسامحجويي يا ناآگاهي و بياطلاعي از اديان و يا بيتفاوتي مغولان به آداب ديني ملل تابعه و باورها و سنتهاي آنان بوده است. اين مقاله با تكيه بر منابع تاريخي معاصرِ فتوحات مغول و نيز تحقيقات انجام شده در قرنهاي بعد نگاشته شده است.
كليد واژهها: مغولان، مسيحيت، مسلمانان، تسامح و بوداييان.
مقدمه
انگارههاي فكري وعقيدتي مغولان از زماني كه در تاريخ آسيا به عنوان فاتحان بزرگ امپراتوريهاي متمدن خود نمايي كردند تا امروز مورد مداقه مورخان، دينشناسان و محققان قرار گرفته و در اين زمينه، گامهاي بلندي برداشته شده است.
عقايد واعمال مذهبي مغولان در مقولهاي قرار ميگيرد كه «شمنيسم» ناميده ميشود. تعيين دقيق اين مطلب كه اين مسلك در قرن هفتم هجري چگونه بوده است، به آساني ميسر نيست، زيرا در دوران معاصر، شرح نظام يافتهاي از آن در دست نيست و اطلاعات اخير در باب عقايد مغولان در سرزمين مغولستان قبل از آشنايي آنها با اديان و اعتقادات مردم ديگر سرزمينها، تا حدود بسيار زيادي با آنچه در آن روزگار رايج بوده متفاوت است. در اين زمينه مهمترين منابع موجود، تاريخ سرّي مغولان و جامع التواريخ ميباشد. مشكل از آنجا ناشي ميشود كه به نظر ميرسد عقايد مذهبي، در ميان مغولان چندان ريشهدار نبوده است، به همين دليل، آنان مقاومت را كنار گذاشته و در بخشهاي مختلف امپراتوري خود، دين پيشرفتهتري را از اتباع مغلوب خود ميپذيرند.
مغولانِ فاتح با مردمي ارتباط بر قرار ميكردند كه عقايد، اديان، فرهنگ و باورهاي متفاوت و برجستهتري داشتند. آنها بعد از پايان يافتن فتوحاتشان قصد ماندن در سرزمينهاي متصرفي را داشتند. بنابراين، ميبايست اعتقادات مذهبي آنها را در نظر ميگرفتند برخوردشان بامردمان زير دست تغيير ميكرد.
دين مغولان
دين مغولان كه آن را آيين شمني ناميدهاند، از دين ساير اقوام ساكن استپهاي جنوبي روسيه و قسمت غربي منطقة آسياي ميانه جدا نبوده است. آيين شمني عبارت بوده است از نوعي يگانه پرستي ابتدايي كه در آن، ايزدان گوناگون با مرتبههاي پايينتر، در نگاهداري و نظم كائنات با خداي يكتا سهيم شناخته ميشدند و بتهاي گوناگون به عنوان مظاهر اين ايزدان پرستش ميشدند. علاوه بر اين، در اين آيين، ارواح نيك و ارواح پليد، فرشتگان و اهريمنان، در زندگي روزمره اهميت اساسي داشتند.
بديهي است كه نمادهاي اديان قبايل نخستين، چون «فتيش، توتم و تابو»، در آيين شمني مشاهده ميشد. شمنيها كه بهتر است آنان را «جادوگر» يا روحاني ـ پزشك بناميم، برگزاري تشريفات ديني و انجام عمليات ساحري و معالجه بيماران رواني و جسمي را به عهده داشتند و چون سراسر زندگي روزمره مغولان آكنده از خرافات و تلاش در دوري گزيدن از بلايا و دفع ارواح پليد بود، اين عده بر امور زندگي آنها مسلط بودند و رهبران واقعي ايلات را روساي روحاني تشكيل ميدادند.
مغولان به خداي يكتا ايمان داشتند و او را خالق آسمانها و زمين ميدانستند و خوشبختي و بدبختي خود را به او نسبت ميدادند. خداي بزرگ مغولان «گوگ تنكري» يا «گوي تنكري» نام داشت. در برابر تنكري، خدايي بود به نام «ايتوگن» كه الهه زمين و فراواني بود. اين دو خدا با خدايان خورشيد و ماه و نيروهاي طبيعت و روح كوهها و رودهاي مقدس و روح نياكان قبيله پرستيده ميشدند و نظرشان را با پيشكش كردن خوراك و نوشابه كه گاهي متضمن قرباني آدميان و جانوران ميشد، جلب ميكردند.
مغولان بتهايي از سنگ و چوب با پوششي از پوست حيوانات ميساختند و اعتقاد داشتند كه ارواح در آنها مقيماند. آنها اين بتها را درون يورت به عنوان خدايان پشتيبان قبيله نگاه ميداشتند يا در بيرون يورت براي پرستش همگان ميگذاشتند.
مهمترين سوگند مغولان به خداوندِ آسمان و زمين بود و عقيده داشتند كه خداي يگانه، فرمانروايي روي زمين را به آنها عطا كرده است و اين جمله كه «آسمان را يك خدا و زمين را يك فرمانروا شايسته است» ناشي از همين عقيده آنهاست.
پيش از وحدت مغولان و تشكيل امپراتوري عظيم مغولي، طوايف مختلف آنان به دين سنتي و بومي خود، همراه با آيينهاي شمني معتقد بودند. البته از چند قرن پيش از آن برخي از طوايف، مانند كرائيت، مسيحي و برخي نيز بودايي شده بودند، همچنين به سبب همجواري با چين و تأثيرپذيري از فرهنگ آنان، آيين كنفوسيوس نيز بر آنها تأثير گذاشته بود.
در نيمه دوم قرن شانزده ميلادي پس از فتوحات چنگيزخان و ديگر سردارانش و تجزيه مغولستان به خانات متعدد، فرقه جديد بودايي به نام «زرد كلاهان» به وسيلة «تسنگخاپا» تأسيس و از تبت وارد مغولستان شد. اين فرقه در زندگي اجتماعي مغولها نقش بسيار مهم و مؤثري ايفا كرد. مذهب بودايي قديمي كه در زمان امپراتوري جهاني مغول وارد مغولستان شده بود، در اين دوره كاملاً از بين نرفته بود، ولي به هيچوجه مانند شمنيسم قديمي، در جامعه نفوذ و تأثيرنداشت.
باورهاي مغولي
اعتقادات مذهبي مغولان كه از زندگي ايلي و اقتصاد شباني نشئت يافته بود، با وجود شباهت به معتقدات ساير ايلهاي پراكنده در جهان، از ويژگيهاي خاصي بهرهمند بود كه مغولان را از همرديفان خود متمايز ميكرد.
مردمي كه بسيار به عوامل و عناصر طبيعت از نظر سودمندبودن آنها مينگريستند، آخرت را ادامه عادي دنياي خاكي ميپنداشتند و هم از اين رو مواد غذايي، اسبهايي با زين و برگ، وسايل زندگي و حتي زنان را در دسترس مردگاني كه به خاك ميسپردند، قرار ميدادند. آنان به خداي ناديده اعتقاد داشتند، لكن جز سلامتي و طول عمر چيزي از او نميخواستند و از بتهاي خانگي خود ميخواستند كه حوايج كوچك زندگيشان را بر آورده سازند.
مغولان عقيده داشتند كه بتها با همديگر زناشويي ميكنند و فرزند ميآورند. آنان در هر وعدة غذا كه ميخوردند لقمهاي هم به چهرة بت خانگي ميماليدند؛ تو گويي سهم آنها را از غذا بدين گونه ميدادند. مغولان معتقد به ياسا بودند كه چنگيز تنظيم كرده بود. البته در كنار اين مقررات اصولي، موارد مبهمي نيز به چشم ميخورد، از قبيل طريقة ذبح حيوانات، احترام به آتش، آبتني كردن در جوي و آبهاي روان در مواقع خاص، شستن لباس در آب روان و پهن كردن آن در دشت و موارد ديگر.
نزد اين قوم مانند همة اقوام ديگر، خورشيد مقام و منزلتي خاص داشت و مورد ستايش و تكريم فراوان بود. هنگام نيايش «آسمان آبي جاويدان» كمربند را ميگشودند و به گردن ميآويختند، كلاه از سر بر ميداشتند و در حالي كه به سينه خود مشت ميزدند، نُه بار رو به خورشيد نماز ميگزاردند و با خواندن دعايي خاص، شراب نثار زمين ميكردند و به سبب بزرگداشت خورشيد، سمت جنوب از جهات ديگر مهمتر بود.
اساس آيين شمني بر قبول وجود ارواح مؤثر در امور و امكان تسلط بر آن ارواح براي مقاصد معين بود. بدينسان در آيين شمني، جادوگري، دفع يا احضار روح، پيشگويي و درمانگري نقشي مهم داشت. مغولان، شمنها يا جادوگران و پيشگويان خود را «قام» ميناميدند. قامان مدعي بودند كه شياطين و ارواح در تسخير ايشان هستند و قادرند امور آينده را پيشبيني كنند. مغولان در انجام كارها با قامان مشورت ميكردند و امرا و سلاطين هم به آنها اعتماد كامل داشتند. يكي از مشاوران اصلي چنگيز «يلوچوتساي» نام داشت كه در فن پيشگويي ماهر بود و چنگيز به او اعتماد داشت.
همچنين مغولان اعتقاد داشتند كه روح در خون قرار دارد يا به تعبير ديگر، روح عصاره و جوهر خون است. بر اين اساس، در خونريزي دقت ميكردند و معمولاً خويشاوندان خان را كه مرتكب جرمي شده بودند، محكومان به مرگ و نيز دشمني را كه شخص مهمي بود به گونهاي ميكشتند كه خونش ريخته نشود. اين گونه از جدا شدن روح از بدن او جلوگيري ميكردند. در دوره مغولان از اين نوع اعدامها نمونههاي بسياري در دست است كه مهمترين آنها قتل خليفة عباسي به دستور «هلاكوخان» ميباشد. همچنين آنها به نوعي تناسخ نيز معتقد بودند كه بايد آن را ناشي از نفوذ افكار و عقايد بودايان دانست.
پلان كارپن در مورد آيين مغولي مينويسد:
مغولان قانون و آييني بر پرستش خداوند ندارند و ـ تا آنجا كه ما ديديم ـ آنها كسي را وادار به ترك دين و آيين خود نمينمايند... مغولان در آينده چه خواهند كرد، ما خود چيزي نميدانيم. گروهي ميپندارند كه اگر خداي نخواسته بر جهان چيره شوند، آنها همه را وادار به سجده بر بتهاي خود خواهند كرد.
آتش نيز نزد مغولان، مانند همة ملل و اقوام اوليه، مورد ستايش و احترام بوده و آيين خاصي داشت، زيرا علاوه بر ايجاد روشنايي و حرارت كه دو ركن اصلي زندگي است، خاصيت ضد عفوني و تطهير كننده نيز داشت. پيوسته آتشي در برابر چادرها روشن بود. كه هيچ گاه خاموش نميشد، حتي چارپاياني را كه به قصد قرباني به بتها هديه ميدادند، در آتش ميسوزاندند.
آب نيز نزد مغولان مقدس بود و ميبايست دور از هر گونه آلودگي قرار گيرد، زيرا ارواح در كنار آبهاي زلال و جويبارها زندگي ميكردند. از اينرو لباس و ساير لوازم خود را به ندرت در آب ميشستند و حتي در مواقعي از سال، حق شستن بدنهاي خود را نيز در آب نداشتند. اين مسئله با رعد و برق و صاعقه ارتباط پيدا ميكرد. از نظر آنان در برخي از فصلها آبتنيكردن در روز و حتي شستن دست و لباس در جوي و پهن كردن آن در صحرا، برداشتن آب با ظروف طلا و نقره و به طور كلي ظروف فلزي ديگر ممنوع بود، زيرا معتقد بودند كه خدا خشمگين ميشود و رعد و برق نازل ميكند.
همچنين مغولان آداب و رسومي داشتند كه شايد بتوان آن را «قوانين پرهيز از معاصي »ناميد. گذشته از آنچه تا كنون شمرده شد، گناهان ديگر عبارت بود از گرفتن ماهي از جويبارها ونهرها، شكار گنجشك، تكيه دادن بر تازيانه، لمس كردن تير يا شلاق، زدن اسب با دهانه اسب، شكستن استخواني با استخوان ديگر، ريختن شير بر زمين در غير موارد مذهبي، ادرار كردن در چادر، آب روان يا روي خاكستر كه اگر به عمد انجام ميشد؛ جزايش مرگ بود، امّا اگر به غير عمد بود، پرداخت جريمهاي هنگفت به جادوگر براي تطهير منزل، و ممنوعيت از ورود به آن قبل از مراسم تطهير، الزامي بود. در بين مغولان موارد ديگري از اين خرافهها نيز وجود داشت. طريقه ذبح حيوانات دريدن شكم بوده. اين رسم گرفتاريهايي براي مسلمانان طي استيلاي مغولان، به وجود آورد.
در مقابل اين اعتقادات بسيار خرافي، از نظر مغولان، نجابت و اجتناب از دروغ و تغلب ودزدي مقامي مهم و بزرگ داشت، اگرچه كشتن انسان، تصرف سر زمينها، غارت اموال ديگران به ناحق، زنا، توهين و اقدام عليه قوانين الهي و آنچه دين ناروا ميدانست، براي آنها گناه شمرده نميشد.
جالب توجه است كه زنان و دختران نزد افراد قبيله از احترام برخوردار بودند. سطح عفت و پاكدامني عمومي در ميان مغولان بسيارعالي بود، لكن اين قانون در باره زنان ودختران دشمن رعايت نميشد وتجاوز و بدرفتاري با آنان امري متداول بود.
مسيحيت در بين مغولان
قبيلة كرائيت، يكي از قبايل مهم مغولستان يا دست كم تيره فرمانروايي آنها در آغاز سدة يازدهم به كيش نستوري گراييده بودند و سر كردگان ايشان نامهاي مسيحي داشتند.
بيگمان آيين نسطوري تنها اندك مايهاي از تمدن به ارمغان ميآورد، زيرا ثابت نشده است كه گروندگان به مسيحيت، اعتقادات شمني سابق را كاملاً كنار نهاده باشند. هم چنين تا آنجا كه بر ما روشن شده مسيحيت از خوي جنگاوري ايشان چندان نكاست. شايد بهتر باشد كه بگوييم ايشان از فرهنگهاي ديگر فقط چيزهايي را ميگرفتند كه بر افزايش شأن و قدرت ايشان تأثير داشت.
سران مغول گويا از آن جهت به مسيحيت گرويدند كه گمان ميبردند بدين شيوه، ياري نيروي فوق بشري ديگري را هم جلب ميكنند و اين كيش به هيچ روي با اعتقادات سنتي ايشان مغاير نيست.
دين مسيحي در بين مغولان اهميت و اعتبار زيادي داشت، حتي پيش از بنيانگذاري امپراتوري مغول، بعضي از قبايل مغول، مسيحي شده بودند. پس از آن در لشكركشيهاي مغولان، تنها حكومتهاي اسلامي و مردم مسلمان بودند كه با آنان به معارضه برخاستند و هيچگاه دست از دشمني برنداشتند. بنابراين، كاملأ طبيعي بود كه مغولان به مسيحيان عنايت بيشتري داشته باشند و به آنها آزاديهايي هم اعطا كنند. پس مسيحيان به مغولان نزديك شدند و كوشيدند تا حكّام و امرا و بعدها ايلخانان را به دين خود در آورند. روبروكي تصويري روشن از نفوذ مسيحيان نستوري در اردوي منگوقآن به دست ميدهد كه بحث در مورد نفوذ مسيحيان نستوري را تكميل ميكند:
روبروكي در 12آوريل 1254 نماز و عشاء رباني در كليساي نستوري در قراقروم براي بسياري از مسيحيان برپا كرد، اما در ته دل، اين مبشر كاتوليك دلتنگ بود از اينكه در زمرة روحانيان نستوري كه برايشان به سبب جهل و وضع نابسامان معنويشان خردههاي فراوان ميگرفت به سبب رفتارهاي فسادانگيزشان مانند چند همسر گزيني و پرداختن حقي براي احراز مقامات كليسايي و نزول خواري و ميگساري بود... .
درست است كه اين روشها و رفتارهاي نستوريان چنان كه روبروكي دريافته از تأثير جامعه مغولي و نيز بعضي از اثرات دين بودايي است، اما نستوريان، مسيحيان شرقي بودند كه مذهب كاتوليك، آنها را مرتد ميدانست، زيرا طي زمان بر اثر دور افتادن از مركز خود در بينالنهرين از زردتشتيگري، بوداييگري و اديان آسيايي تاثير پذيرفته بودند و اين امر آنها را از مسيحيت خشك كاتوليك دور كرده بود.
مغولان و اسلام
سپاهيان چنگيز در حملة خود به آسياي ميانه و ايران با مردمي روبهرو شدند كه مسلمان و تا آن هنگام تحت فرمانروايي سلاطين مسلمان بودند، به همين سبب مغولان را دشمن مملكت و دين خود ميدانستند. با اين حال، چنگيزخان به مسلمانان نيز همچون پيروان ديگر اديان، آزادي ميداد. خانهاي مغولي با مداراي ديني كه در پيش گرفته بودند هيچگاه دستهاي خاص را بر ديگران برتري نميدادند. رفتار «جبه»، سردار چنگيز كه در سال 617 ق به تحريك شافعيان ري به سركوبي حنفيان برخاست، روي هم رفته يك حركت استثنايي بود كه ناشي از عدم نظارت خان مغول بود.
رفتار مغولان با مسلمانان زماني رنگ خصمانه به خود گرفت كه در لشكركشي هلاكو، دو طايفه از مسلمانان معدوم شدند؛ يكي اسماعيليان و ديگري خلافت عباسي. زخم اين ضربات، التيام نگرفت، زيرا مملوكان مصر با حمايت از خلافت عباسي عَلَم دشمني با مغولان را برافراشتند و چشم اندازي منفي به آنها را در بين مسلمانان ترسيم كردند. ابنتيميه از علماي برجستة زمان مملوكان، با فتاوا و رسالههاي خود از مماليك و دولت آنان دفاع كرد. وي كفر مغولان را بر اساس مباحث اعتقادي، فقهي و تاريخي ثابت كرد:
آنان نيايش چنگيز را چون پيامبر فرستادهاي از آسمان ميدانند. آنان بر كتاب خدا و سنت رسول و سيرة خلفا اعتقاد ندارند و پنج نوبت را نماز نميگزارند و زكات نميدهند و روزه نميگيرند، حج نميگزارند و مرتكب كبائري چون شرب خمر ميشوند. اينها كه متظاهر به اسلام شدهاند، دائماً در كار قتل و اسارت مسلميناند... .
با وجود اين ديدگاه خصمانه كه يك دولت مسلمان نسبت به مغولان داشت، خلأ قدرت درتركستان، ماوراءالنهر و ايران موجب ميشد مردمان اين مناطق از رفتار تحريك آميز نسبت به مغولان بپرهيزند تا شايد ساية آرامش و امنيت در پرتو مغولانِ كافر، سرزمين به غارت رفته آنها را در بر گيرد.
مغولان و دين بودايي
اعقاب مغولان بعد از تعامل با ملل ديگر دينهاي مختلف اختيار كردند؛ برخي مسلمان و عدهاي مسيحي شدند، گروهي به دين بودا گرايش يافتند و دسته اندكي نيز همچنان به راه و روش سابق ادامه دادند. البته غالب، كساني كه به اديان گوناگون گردن نهادند، در آن تعصب نشان نميدادند.
تغيير دين مغولان از آيين سنتي و بومي خود به دين بودايي در زمانهاي دور نيز انجام شده بود. جويني از واقعهاي سخن ميگويد كه طي آن، تغيير دين، در اويغور پيش آمد. عدم آزار حيوانات، خودداري از ظلم، پاسخ بدي به خوبي، تناسخ وتجديد حيات و... از جمله اعتقادات مغولان بودايي است كه جويني به آنها اشاره كرده است.
به هر حال، وضع دين بودا در زمان مغولان بسيار مبهم وتاريك است، زيرا مورخان مسلمان و مسيحي به دلايل گوناگون به اين موضوع نپرداختهاند. اما مسلمانان از يك سو به علت نفرت از اين آيين، در مورد آن سكوت اختيار كرده و در منابع اسلامي به آن نپرداختهاند. و از سوي ديگر، پس از تسلط مجدد اسلام بسياري از نشانهها و آثار آيين بودايي در ايران و ديگر مناطق امپراتوري از ميان رفت.
سياست مذهبي چنگيزخان
امپراطوري جديد چنگيزخان بر اساس مذهب استوار شد، همان مذهب قديم ترك و مغولان كه معتقد بودند يك نيروي نهاني و قدرتي نامرئي همه چيز دنيا را اداره ميكند. بر اين تصور مذهبي قديم، عوامل مزديسني و چيني نيز اضافه شده بود.
خان بزرگ، مظهر «تنگري» يعني آسمان بود و جذبة خدايي داشت. تمام جانشينان چنگيزخان تا موقعي كه در شرق اقصي كاملآً خوي و خلق چينيان در آنها رسوخ نيافته بود يا آنهايي كه تحت تأثير آداب و معتقدات مسلمانان در تركستان و ايران و روسيه قرارگرفتند خودشان را نمايندگان«تنگري» بر روي زمين ميپنداشتند.
جويني در مورد اعتقادات چنگيزخان چنين ميگويد:
چون چنگيزخان متقلد هيچ ديني نبود و تابع هيچ ملت نبود از تعصب و رجحان ملتي بر ملتي و تفضيل بعضي بر بعضي مجتنب بودست، بلكه علما و زهاد هر طايفه را اكرام و اعزار ميكردست، چنانك مسلمانان را بنظر توقير مينگريسته، ترسايان و بتپرستان را نيز عزيز ميداشته. و اولاد و احفاد او هر چند كس بر موجب دوري از مذاهب، مذهبي اختيار كردند؛ بعضي تقليد اسلام كرده و بعضي ملت نصاري گرفته و طايفهاي عبادت اصنام گزيده و قومي همان قاعده قديم آباء و اجداد را ملتزم گشته و به هيچ طرف مايل نشده. اما آنچه ياساي چنگيزخان است اينكه همة طوايف را يكي شناسد و بر يكديگر فرق ننهند، عدول نميجويند.
اين برخورد، در نتيجه ترس خرافهآلودي بود كه مغولان از آسمان و از سحر و ساحري داشتند و شرط احتياط ميدانستند كه نه فقط با «شمن»هاي خودشان، بلكه با ساير نمايندگان احتمالي آسمان، يعني رهبران هر فرقه مذهبي كه ممكن بود قدرتي مافوقالطبيعه داشته باشند، روابط حسنه برقرار كنند. البته كشيشان نستوري كه نزد قبايل كرائيت و انقوتها و راهبان بودايي كه نزد قبايل ايغوري يا ختايي ميزيستند و ساحراني كه نزد «تائوايست» چين نفوذ داشتند، و يا لاماهاي تبتي و يا مبلغان فرقه فرانسيسكن يا عابدان مسلمان، همه مورد احترام بودند. حسن رفتار آنها با نمايندگان اين مذهبها و فرقههاي مختلف يك نوع سند اطاعت و انقياد ديگري بود كه باعث شد مغولان در برابر به افكار و اعتقادات مذهبي عامه مردم فوق العاده گذشت داشته باشند. آن روزي كه اين رعب و ترس خرافاتي در بين مغولان در تركستان و ايران بر افتاد احفاد چنگيزخان تعصب شديد مذهبي پيدا كردند و اغماض جاي خود را به تعصب داد.
چنگيز در سفرهاي جنگي خود در غرب و شرق دريافته بود كه مسلمانان به علت وضع جغرافيايي، جمعيت و تمدن، در درجة اول اهميت قرار دارند و به همين سبب در مقايسه با ديگر ملل تابعه، مقام برتري را به آنان اختصاص داد، هر چند دل خوشي از مسلمانان نداشت. در اين مورد از زبان اولجايتو، يكي از ايلخانان مغول در ايران، اينچنين نقل شده است: «چنگيز خان فرموده كه اگرچه دين و ملت اسلام، اختتام ملك و اديان است، اما مسلمانان بدترين امت و نازلترين قومند...».
جويني نيز در اين باره ميگويد: «[چنگيز خان] از جهت اهميتي كه براي مسلمانان قائل بود، جزاي قتل هر مسلماني چهل بالش (زر) و ختايي را دراز گوش قرار داد.»
خان مغول در موارد گوناگون براي توسعه دانستههاي خود، نزد ملل به تفحص ميپرداخت و با دانشمندان و روحانيون به مباحثه و مجادله مينشست.
بايد گفت با وجود سياست اغماض و مدارايي كه مغولان از همان بدو تأسيس حكومت خود نسبت به مذاهب گوناگون اتخاذ كردند، چنگيز هنگام تهاجم به مناطق مسلماننشين، به اسلام آسيب فراوان زد و اگر ريشههاي اين دين كمي سستتر و مقاومت روحانيون كمي متزلزلتر بود، دشوار مينمود كه بتواند بار ديگر كمر راست كند. چنگيزخان نبردهاي خود را از جهت رواني به گونهاي آماده كرده بود كه تعصبات مذهبي نداشته باشند دوري آنان از تعصبات مذهبي در همه جا به سودشان ميانجاميد و به آنان در برابر هر ملت و قومي كه در سر راهشان قرار ميگرفت برتري شگرفي ميبخشيد.
ايمان مذهبي هرگز در ميان مغولان ريشه ندوانيده و چنگيزخان نيز اقدامات لازم را انجام داد تا با مخالفت روحانيون روبهرو نشود. او روحانيان را همچون دانشمندان و صنعتگران از پرداخت ماليات معاف داشت، لكن نمايندگان مجامع مذهبي را از داشتن مناصب دولتي محروم ساخت و بدين گونه جدايي مذهب را از دولت به طور كامل عملي كرد. او دخالت روحانيان را درامور دولتي حس كرده و يقين يافته بود كه چنين دخالتي، خطري بزرگ براي دولت خواهد بود. البته در سال 1216 م كه ياسا به وجود آمد، چنگيزخان از وجود روحانيان براي افزودن نفوذ كلام خويش در ميان افراد قوم خويش استفاده كرد، اما سرانجام عقيدة باطني خود را نسبت به روحانيان آشكار كرد.
تسامح مذهبي اوكتاي قاآن (626ـ639ق)
پس از مرگ چنگيزخان در سال 623 يا 624ق در قوريلتاي بزرگي كه به منظور انتخاب جانشين او برپا گرديد، اوكتاي قاآن به فرمانروايي مغولان انتخاب شد. اوكتاي به محاسن اخلاق و مكارم صفات متصف بود و با اينكه فرمان ادامة فتوحات را صادر كرد، لكن مغولان نسبتاً سياست آرامتري را در تعامل با ملل زير دست پيگرفت:
اگر اسلام داشتي توانست گفت كه سيرت انبياء داشته و سخن او موافق سخن محققان و اوليا بوده و به دين محمدي? ميلي عظيم داشت و در هر قضيه، مدد مسلمانان كردي و مسلمانان را بر ديگر امم ترجيح دادي و نام محمد? بر حرمت بردي و تعظيم كردي...»
بعد از خونريزيهاي چنگيزخان در ممالك متصرفي، آرامش زمان اوكتاي دورهاي از ثبات را در اين ممالك به دنبال آورد. وي با آن كه خود به آيين شمني اعتقادي راسخ داشت، لكن با مذاهب مختلف رفتارش عادلانه و منصفانه بود.
قاآن به اصلي را كه پدر در مورد گذشت و چشم پوشي نسبت به عقايد و مذاهب گوناگون، توصيه كرده بود، توجه كرد و هر گاه كه كينه و رشك نژادي و افكار مختلف در بارگاه او با هم روبهرو ميشد؛ او اين اصل را مدار كار خود ميساخت.
اوكتاي نميتوانست تحمل كند كه ملل زير فرمان وي با هم به جنگ و ستيزه برخيزند. خود اوكتاي از نزديك بر اجراي ياسا نظارت و نقص آن را ياد آوري ميكرد. با وجود اينكه چنگيز پسر ديگر خود با نام «جغتاي » را مأمور نظارت بر اجراي ياسا كرده بود، با اين حال، آرامش وتسامح طبع اوكتاي بر اجراي ياسا نيز تأثير ميگذاشت.
اوكتاي قاآن در مشرق زمين به كريمي و جوانمردي و جود و بخشش، معروف بود به همين سبب او را «خاتم آخرالزمان» لقب دادهاند. در عدالت و رعيت دوستي نسبت به مسلمانان نيز بر خلاف برادر خود، جغتاي اشتهار دارد. در اين خصوص، يعني حمايت از مسلمانان، معروف شده كه بعضي گفتهاند اوكتاي قاآن باطناً مسلمان بوده است.
اوكتاي در ذات خود به غايت كريم و نيكو خلق بود و مسلمان دوست عظيم بود و در تعظيم و فراغت اهل اسلام جد تمام مينمود و در عهد او مسلمانان كه در مملكت او بودند، مرفه الحال و با حرمت بودند و در دورة پادشاهي او در جمله شهرهاي تنگت و طمغاج و تبت و بلاد چين مساجد بنا شد.
ميرخواند با تأكيد بر مسئله مسلمان دوست بودن اكتاي ميگويد: «دين مسلماني را بر ديگر اديان، مرجح داشتي و تخم محبت در فضاي سينة ارباب عرفان كاشتي.»
جويني نيز به يكي از مواردي كه تسامح مذهبي اوكتاي را نسبت به مسلمانان نشان ميدهد اشاره كرده است:
... در ابتداي حالت ايشان ياسا داده بودند كه هيچ كس گوشتي بسمل نكند و بر رسم ايشان سينه شكافند، مسلماني در بازارگوسفندي ميخرد و به خانه ميبرد، قفجاقي از بازار در عقب او بود... چون كارد برحلق گوسفند ماليد از بام بزير جست و دست او را بر بست به حضرت پادشاه گيتي برد. قاآن اين حالت را مشاهده كرد و مسلمان را به پرداخت سيورقاميشي(جريمه ) محكوم كرد، چرا كه وي مخفيانه به اين كار پرداخته بود.
در دربار اوكتاي دانشمندان چيني به كار دبيري و اختر شماري، و مسيحيان كرائيت و اويغور كه به فرهنگهاي آسياي ميانه آشنا بودند، به رايزني، و مسلمانان آسياي غربي به تنظيم كار داد و ستد مشغول بودند و با ياري آنها اوكتاي ديواني گسترده را در مناطق تحت فرمان خود بنياد نهاد.
در واقع، نفوذ مسيحيان در دربار مغول از زمان اوكتاي قاآن شروع شد. همسر و مشاور قاآن مسيحيان نسطوري بودند كه علاقه بسياري به گسترش اين آيين در ميان مغولان داشتند. «تراكينا خاتون » همسر قاآن كه پس از وي نيز چندي حكومت داشت، در حمايت از مسيحيان تلاش بسياري ميكرد.
امپراطوري اوكتاي در واقع، همچون تركههاي به هم پيچيدة بزرگ و يكپارچه بود. در آن هنگام مغولان اهل عمل بودند، بار هيچ نوع تعصبي را به دوش نداشتند و سختگيري در رفتار مغولان نسبت به ملل زير دست، مجال بروز نمييافت، اما همين كه فتوحات آنها متوقف شد، اجراي آداب و رسوم در مناطق متصرفي و عمل به ياساي چنگيزي زحمات فراواني را براي مردم نواحي امپراتوري به همراه آورد.
بيداد جغتايخان در خراسان بزرگ
يكي از پسران چنگيزخان، جغتايخان بود كه بر قسمت اولوسهاي غربي امپراتوري پدر حكمراني داشت. مادرجغتاي «بورتافوجين» دختر نويان قونغرات بود. جغتايخان در ميان برادران، ابهت و حيثيت و اعتباري فراوان داشت.
خواجه رشيدالدين درباره او مينويسد: «جغتاي پادشاهي كافي و با هيبت بود و پدرش چنگيزخان امراء را فرمود كه هر كس هوس داشتن ياسا و يوسون ملك خواهد، متابعت جغتاي نمايد».
جغتايخان، خان اولوس تركستان شد و بساط حكومتش را در شهر آلماليغ گسترد. اما با وجود بعد مسافت شهرهاي خراسان و ماوراءالنهر، از تأثير سياست و اعمال نفوذ جغتاي در امان نبودند. جغتاي مظهر استثمار و بهرهكشي از رعايا و هنرمندان و به طور كلي مردم مسلمان نواحي ماوراءالنهر و خراسان بود.
هر چند حوزة حكومتي جغتاي مسكن مسلمانان بود، لكن با دين اسلام دشمني ميورزيد. مقررات و سنن اسلامي دربارة غسل و ذبح حيوانات، با عادات و ياساي مغولي مغايرت داشت. فلدا خواند مير در اين زمينه گفته است: «هيچ آفريده در خراسان بر علانيه كارد بر حلق اغنام نتوانست زد...»
با اين احوال يكي از وزيران وي قطب الدين حبشـ عميد اترار مسلمان
بود. از اين گذشته، چنگيز براي ادارة امور مالي شهرهاي ماوراءالنهر، بخارا
و سمرقند محمود يلواج را كه مسلمان بود، منصوب نموده بود و تا زمان جغتاي منصب خود را داشت. حتي پسر محمود يلواج به نام مسعود يلواج در قيامي
كه از طرف مسلمانان بخارا عليه ثروتمندان اين شهر و اداره مغولي صورت گرفت توانست عصيان را خاموش كرده و قواي مغولي را از انتقام جويي و ويراني شهر منع كند.
در عهد جغتاي خان، اهالي ماوراءالنهر و خراسان نميتوانستند آداب و سنن و اعمال مذهبي خود را به جا آورند و اگر شخصي به رسوم پيشينيان و يا به انجام فرايض ديني ميپرداخت، برابر ياسا مجازات ميشد. جغتاي از وجود چينيها و تركان كه با مسلمانان كينه و عداوت فراوان داشتند، براي ايذا و آزار مسلمانان استفاده ميبرد. قاضي منهاج سراج در اين باره مينويسد:
جغتاي مسلمانان را دشمن داشتي و پيوسته در انديشه او آن بود كه خون مسلمانان بريزد و هيچ يك را زنده نگذارد. و احكامي وضع كرده بود، چنانچه هر كه دزدي و زنا و دروغ گفته و يا جنايت كرده و هر كه را لقمه در گلو گيرد، بكشند و هركه در آب روي شسته، در آب راه رود، او را بكشند و هر گناه كه كمتر از اين جمله باشد، او را تمام برهنه كنند و چوب زنند بغايت سخت و محكم.
در زمان حكومت جغتاي، در شهرهاي ماوراءالنهر ميان دو دين اسلام و مسيحيت تنشها و برخوردهايي به وجود آمد. اين نزاعها و كشمكشهاي مذهبي تا بدان پايه ميرسيد كه طرفين به تخريب و ويران نمودن مساجد و معابد يكديگر اقدام ميورزيدند.
گيوك در برخورد با مذاهب (644ـ647ق)
پس از در گذشت اكتاي قاآن نيابت سلطنت به ملكه بيوه او توراگنه(توراكينا) خاتون واگذار شد. اين شاهزاده خانم كه مسيحي (نستوري) بود، مردي مسلمان به نام عبدالرحمن را وزير ماليه خود كرد.
درقوريلتاي انتخاب گيوك پسر توراكينا خاتون، دو كشيش اروپايي نيز ديده ميشدند. اين دو نفر از طرف پاپ به مغولستان آمده بودند تا به ترويج انجيل بپردازند و مغولان را از جنگ با مسيحيان منع نمايند.
پلان كارپن را كه پاپ اعظم موسوم به اينوسان چهارم به همراه نامههايي به دربار مغولان روانه كرده بود، مأموريت داشت از طرف پاپ، خان مغول را از حمله به ساير ملل منع كرده، به مذهب مسيح دعوت كند. كارپن در قوريلتاي شاهد تاجگذاري گيوك در «قراقروم » بود و تصوير زندهاي از آن روزها ترسيم ميكند:
عيسويان به ما ميگفتند كه امپراتور به زودي به دين عيسوي گروش پيدا خواهد كرد، چون او منشيان و كشيشان عيسوي را نزد خود نگهداري نموده، پيوسته در برابرچادر بزرگ او كليساي مسيحي وجود دارد و در آن كليسا در برابر همه مردم، مراسم ديني برابر آداب كليساي يوناني انجام ميشود و ناقوس كليسا هر بار به صدا در ميآيد.
اتابك گيوك، امير قداق، پيرو كيش نستوري بود و به ترويج دين مسيح ميپرداخت از اينرو، در زمان او آيين مسيحيت گسترش يافت، گيوك بعد از رسيدن به مقام خاني چينقاي، مشاورعيسوي پدر خود را نيز مقرب كرد و مقام وزارت داد. اين دو نفر مزاجِ خان را به مساعدت با عيسويان برگرداندند و رعاياي عيسوي ممالك، مثل ارامنه و گرجيها و سريانيها و روسها مورد توجه خان قرار گرفتند و اطباي ايشان در دربار نفوذ يافتند و بعضي از آداب مسيحي در ميان مغول شايع شد. گيوكخان كه منكر دين اسلام بود با ايشان همداستان شد و بر تربيت كشيشان و نصرانيان همت گماشت. از روم تا شام ترسايان زيادي به اردوي گيوكخان روي نهادند و چون اشتغال بر امور سلطنت موجب ملالت طبع پادشاه بود، تمام امور را به قداق واگذار كرد و كار مسيحيان بالا گرفت. با توجه به چنين موقعيتي كه براي مسيحياين فراهم شده بود، «مسلماني را در آن زمان ياراي آن نبود كه با ترسايي سخن بلندتر بگويد.» به نظر ميرسد كه جمعي از مسيحيان كه در زمرة نواب گيوكخان بودند، قصد حمله به مسلمانان ممالك متصرفي را داشتند.
در نامهاي كه گيوكخان در جواب نامه پاپ اينوسان چهارم نگاشته، مشخصاً پاپ و شاهان اروپا را به آمدن به درگاه و اداي احترام خوانده بود. وي پاپ را به گستاخي متهم ميكند كه در نامة خويش تصريح كرده است كه مسيحيت راستين از آن اوست. در اينجا روي سخن گيوك به نستوريان است كه خاندان او بدين مذهب و روحانيون و پيرامونش به آن گرايش داشتند.
به گفتة پلان كارپن، گيوك قصد داشت دنياي مسيحيت را مطيع و منقاد خود گرداند. گيوك منشأ الهي براي قدرت خود قائل بود به نام «آسمان جاويد».
با اينكه گيوك نسبت به نستوريان نظر مساعدي داشت، لكن هيچ وقت از اصل اغماز و گذشت (اغمازي كه مبتني بر خرافه بود) روي برنميتافت و عمّال او نيز به سبب بيميلي گيوك به اداره امور، در تبعيض نسبت به مسلمانان دراز دستي ميكردند، اما با بوداييان به علت بودايي بودن برادر كوچكتر وي به نام «قدان » سختگيري صورت نميگرفت.
حالي كسي از مسلمانان زهره نبود كه در دين محمدي سخن گفت، حتي نامههايي كه نمايندگان اسماعيلي در مراسم تاجگذاري گيوك به او عرضه داشتند را با خشونت جواب داد و آنها را ملحد و كذاب خواند.
در طبقات ناصري از نفوذ بوداييان در دربار گيوك و تحريض درباريان به دشمني عليه مسلمانان نيز سخن گفته شده است:
جماعت زياد كفار چين و بت پرستان تنگت و طمغاج كه ايشان را «تونيان» ميگفتند، بر گيك(گيوك )استيلا يافتند و او را تحريض ميكردند يا تمام مسلمانان را به قتل برسان و يا آنكه توالد و تناسل ايشان را قطع بكن. به سبب كثرت مسلمانان در بلاد چين و تركستان امكان اجراي اين عمل(كشتن) نبود، لذا فرمان داده شد تا جملة مسلمانان را در اين مناطق خصي كنند.
به طور كلي حكومتِ كوتاه مدت گيوكخان براي اسلام و دانش اسلامي مساعد نبود. وي كه تربيت يافته قداق مسيحي بود و زير نفوذ چينقاي مسيحي، وزير خود قرار داشت، عيسويان را بر پيروان ديگر اديان ترجيح ميداد.
به اصرار مسيحيان وطايفه تونيان ؛ گيوك مجلس مناظرهاي بين آنها وامام (نورالدين خوارزمي) از روحانيون مسلمان خوارزم ترتيب داد. تا مسلمانان را تحت فشار آن دو طايفه قرار دهد.
سياست مذهبي منگو قاآن (648ـ657ق)
منگوقاآن تربيت شده دست مادر مدبر خود «سرقويتي بيگي» يا «سيورقوق تيني» بود و مثل آن زن نسبت به عموم اديان معمول در ممالك مغول تسامح داشت، به طوري كه علماي ديني عيسوي، بودايي، تائوئي و اسلام همه نزد سرقويتي يكسان بودند و همه را محترم ميشمرد. «سورتونسي بيگي (سرقويتي بيگي) با آنكه تابع و مقوي ملت عيسوي بود در اظهار شرع مصطفوي? كوشيد وعطايا و انعامات درباره ائمه اسلام و مشايخ عظام مبذول داشت.
جالب توجه است كه در مراسم تاجگذاري منگوقاآن براي احترام به ميهمانان مسلمان اين مجلس «حكم شده بود كه هر روز چند سر اسب و گوسفند را موافق شرع شريف ذبح كنند».
منگوقاآن به قدري به علماي مسلمان آزادي داده بود كه در حضور او با يكديگر به مناظره مذهبي ميپرداختند در بعضي مناطق در خطبه نام خليفة بغداد را ذكر ميكردند و دوام دولت منگو را نيز ضمن خطبه طلب ميكردند. وي حكومت قسمت شرقي ممالك مغول، يعني خطاي چين را به محمود يلواج سپرد و تركستان و ماوراءالنهر وسرزمين اويغور و فرغانه و خوارزم را به پسرش امير مسعود واگذاشت.
اين آسانگيري براي برگزاري مراسم ديني مسلمانان به حدي رسيده بود كه جوزجاني مينويسد:
چون منگو قاآن را به پادشاهي مينشاندند و بركا (بركه) مسلمان بود گفت: دولت اهلكفر، منقضي شده است و هر پادشاه كافر كه بر تخت مينشيند، مملكت او دوام نمييابد. اگر ميخواهيد كه دولت منگو را دوام باشد و امتداد پذيرد، كلمه شهادت بگويد تا نام او، در دفتر اسلام ثبت شود، منگو كلمه شهادت بگفت.
در دوره منگو مسئلهاي كه جالب توجه است، مناظرههاي مسيحيان، مسلمانان و بوداييان در دربار قراقروم ميباشد. نمايندگان بودائيان تبت سرانجام برندة اين مباحثات اعلام شدند و اين نشان از گرايش جانشينان منگوقاآن به اين آيين است.
ام