، سال ششم، شماره دوم، تابستان 1388، 175 ـ 204
نقد مقاله
«بررسي جريان حكميت از منظري متفاوت»
محمدمحسن طبسي*
اشاره
چندي پيش مقالهاي با عنوان «بررسي جريان حكميت از منظري متفاوت» در يكي از نشريات جنوب شرق كشور به چاپ رسيد كه در آن نكات و سخنان تأمل برانگيز و قابل نقدي درباره تحليل جريان حكميت و تطهير سران حكميت وجود دارد.
اين نوشتار ميكوشد، براي روشن شدن مسئله و با تكيه بر منابع معتبر و كهن اهلسنت، نقاط قابل تأمل اين مقاله را در شش محور، نقد كند.
1. كلي گويي و ادعاي بيدليل
نويسنده محترم مقاله، بسياري از مورخان را به استناد به منابع و روايات ضعيف و غير قابل اعتبار متهم كرده است: «بسياري از نويسندگان و مورخان در مورد حقيقت اين جريان [حكميت] دچار سردرگمي شده و با اعتماد بر روايات ضعيف و غير قابل اعتبار، چهرهاي ناخوشايند از اصحاب بزرگوار پيامبر به تصوير كشيدهاند.
نويسنده بدون اينكه سند و مدركي در اين باره ارائه كند، صرفاً ادعا كرده
و روشن است اين سخن، «كلي گويي و ادعايي بدون دليل» است و مطلبي
را ثابت نميكند. علاوه بر اين، ايشان براي نگارش مقاله خود به سه كتاب معاصر استناد كرده است در حالي كه براي چنين مباحثي، منابع قديمي و كهن اعتبار دارد نه معاصر.
2. عدالت صحابه، مخالف قرآن و سنّت
گرچه در مقاله به «عدالت جميع صحابه» تصريح نشده، ولي چتر اين فرضيه بر تمامي مقاله سايه افكنده و عملكرد صحابه در جنگ صفين و جريان حكميت، بر مبناي «عدالت جميع صحابه» تحليل و بررسي شده است. البته بطلان فرضيه «عدالت جميع صحابه» و مخالفت آن با صريح قرآن و سنت صحيح نبوي، نزد اهل تحقيق كاملاً آشكار و روشن است، زيرا در آيات الهي و روايات نبوي? به صراحت از گروهي از صحابه انتقادهاي شديد اللحن شده است و حتي متأسفانه از وجود منافق در صفوف صحابه، خبر ميدهد كه به اين موارد اشاره ميشود.
1ـ2. آيات قرآن
در دهها آيه از آيات قرآن كريم، از گروهي از صحابه با عناويني، همچون، منافقان پنهان و ناشناخته، منافقان شناخته شده، صاحبان شك و ترديد و ايجاد كنندگان فتنه و درگيري، آزار دهندگان پيامبر?، تمرد كنندگان از دستورات پيامبر?، صحابه فاسق و مرتدان پس از رحلت پيامبر?، ياد شده و خداوند در اين آيات، آنها را شديداً توبيخ و نكوهش كرده است كه به بعضي از آنها اشاره ميشود.
1ـ1ـ2. صحابة منافقِ شناخته شده
در سال ششم هجري، زماني كه پيامبراكرم? در حال بازگشت از غزوه بنيمصطلق بودند، سوره منافقين بر آن حضرت نازل شد و صحابه منافق را به پيامبر? و مسلمانان شناساند:
إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَاللّهُ يعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ يشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ (منافقون: 1)؛ چون منافقون نزد تو آيند گويند: گواهي ميدهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايي. و خدا[هم] ميداند كه تو واقعاً پيامبر او هستي، و خدا گواهي ميدهد كه مردم دو چهره، سخت دروغگويند.
2ـ1ـ2. صحابة منافقِ ناشناخته
وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَّرَّتَينِ ثُمَّ يرَدُّونَ إِلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ؛(توبه: 101) و برخي از باديه نشيناني كه پيرامون شما هستند منافقاند و از ساكنان مدينه [نيز عدّهاي] بر نفاق، خو گرفتهاند. تو آنان را نميشناسي، ما آنان را ميشناسيم. به زودي آنان را دو بار عذاب ميكنيم، سپس به عذابي بزرگ باز گردانيده ميشوند.
3ـ1ـ2. اصحاب شك و ترديد و فتنه
إِنَّمَا يسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَ يؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيوْمِ الاْخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيبِهِمْ يتَرَدَّدُونَ % وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ % لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَّا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ(توبه: 45ـ47)؛ تنها كساني از تو اجازه ميخواهند[به جهاد نروند] كه به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و دلهايشان به شك افتاده و در شك خود سرگردانند. ٭ و اگر[به راستي] اراده بيرون رفتن داشتند، قطعاً براي آن ساز و برگي تدارك ميديدند، ولي خداوند، راه افتادن آنان را خوش نداشت، پس ايشان را منصرف گردانيد و [به آنان] گفته شد: «با ماندگان بمانيد». ٭ اگر با شما بيرون آمده بودند جز فساد براي شما نميافزودند به سرعت، خود را ميان شما ميانداختند و در حق شما فتنه جويي ميكردند. و در ميان شما جاسوساني دارند [كه] به نفع آنان [ اقدام ميكنند] و خدا به [حال] ستمكاران داناست.
4ـ1ـ2. صحابه آزار دهنده پيامبر?
وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يؤْذُونَ النَّبِي وَيقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيرٍ لَّكُمْ يؤْمِنُ بِاللّهِ وَيؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(توبه: 61)؛ و از ايشان كساني هستند كه پيامبر را آزار ميدهند و ميگويند: او زود باور است بگو: گوش خوبي براي شماست، به خدا ايمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور ميكند، و براي كساني از شما كه ايمان آوردهاند رحمتي است. و كساني كه پيامبر خدا را آزار ميرسانند، عذابي پردرد[در پيش] خواهند داشت.
ترديدي نيست كه اين آيه شريفه درباره گروهي از اصحاب منافق نازل شده است، البته در شأن نزول آن اختلاف است: برخي معتقدند اين آيه در سال نهم هجري و درباره گروهي از انصار مانند جلاسبن سويد، شاسبن قيس، مخشيبن حمير، رفاعةبن عبدالمنذر و يا نبتلبن حارث نازل شده است، اما برخي ديگر ميگويند آيه ياد شده هنگام بازگشت پيامبر از غزوه تبوك و در باره اصحاب منافقي كه از شركت در جنگ سرباز زدند، نازل شده است.
5ـ1ـ2. صحابه متمرد از دستورات پيامبر اكرم?
يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمْ انفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ % إِلاَّ تَنفِرُوا يعَذِّبْكُمْ عَذَابا أَلِيما وَيسْتَبْدِلْ قَوْما غَيرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيئا وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ(توبه: 38ـ39)؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته شود: در راه خدا بسيج شويد كُندي به خرج ميدهيد؟ آيا به جاي آخرت به زندگي دنيا دل خوش كردهايد؟ متاع زندگي دنيا در برابر آخرت، جز اندكي نيست. ٭ اگر بسيج نشويد [خدا] شما را به عذابي دردناك عذاب ميكند و گروهي ديگر به جاي شما ميآورد، و به او زياني نخواهيد رسانيد و خدا بر همه چيز تواناست.
6ـ1ـ2. صحابه فاسق
يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَينُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْما بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ(حجرات: 6)؛ اي كساني كه ايمان آودهايد،اگر فاسقي برايتان خبري آورد، نيك وارسي كنيد، مبادا به ناداني، گروهي را آسيب برسانيد و [بعد] از آنچه كردهايد پشيمان شويد.
شأن نزول اين آيه، وليدبن عقبه است. ابنعبدالبر قرطبي مالكي در اين باره ميگويد:
و لا خلاف بين أهل العلم بتأويل القرآن فيما علمت، أنّ قوله عزوجل اِنْ جائكم فاسق بنبأ نَزَلت في وليد بن عقبه؛ تا آنجاي كه ميدانم، هيچ اختلافي بين مفسران درباره شأن نزول آيه مزبور وجود ندارد [ و جملگي بر اين هستند كه] آيه درباره وليدبن عقبة، نازل شده است.
سخن ابنعبدالبر قرطبي مالكي كاملاً صحيح است و شأن نزول اين آيه شريفه، به اتفاق فريقين، وليدبن عقبه است.
در اوايل سال نهم هجري، وليدبن عقبه كه مأمور جمعآوري زكات از قبيله بنيمصطلق بود به طرف آنها رفت. هنگامي كه اهل قبيله از آمدن نماينده رسول خدا? مطلع شدند با خوشحالي به استقبال او شتافتند، ولي به سبب خصومت قديمي ميان وليد و اين قبيله، وليد تصور كرد كه آنان به قصد كشتن او آمدهاند، از اين رو خدمت پيامبر بازگشت و بدون دليل ادعا كرد كه آنها از پرداختن زكات، خودداري كردهاند و از روي همان كينه قديمي، پيامبر? و مردم را عليه قبيله بنيمصطلق تحريك كرد كه اين آيه درباره وي نازل شد.
7ـ1ـ2. صحابه مرتد
وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ ينْقَلِبْ عَلَي عَقِبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ اللّهَ شَيئا وَسَيجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتَابا مُؤَجَّلاً وَمَنْ يرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يرِدْ ثَوَابَ الاْخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ(آلعمران: 144)؛و محمد جز فرستادهاي كه پيش از او[هم] پيامبراني [آمده و] گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود بر ميگرديد؟ و هركس از عقيده خود بازگردد، هرگز هيچ زياني به خدا نميرساند، و به زودي خداوند سپاسگزاران را پاداش ميدهد.
در سال سوم هجري در جنگ احد، زماني كه در حمله دوم مشركان، مسلمانان غافلگير و تلفات سنگيني را متحمل شدند و پيامبر نيز در اين جريان زخمي شد، شايعة قتل پيامبر توسط گروهي از اصحاب منافق بين مسلمانان منتشر شد متأسفانه گروه زيادي از صحابه به جز امام علي? و تعدادي انگشت شمار، پيامبر? را تنها گذاشتند و بدتر از همه اينكه عدهاي از صحابه، پيمان خود را با پيامبر شكسته و از ابوسفيان تقاضاي اماننامه كردند.
اين اتفاق تأسفبار، هم در زمان حيات پيامبر? توسط گروهي از صحابه اتفاق افتاد و بعد از رحلت آن حضرت نيز چنين شد.
2ـ2. روايات نبوي?
روايات صحيح نبوي بسياري در كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم با عنوان حديث «حوض» از پيامبر اكرم? نقل شده است كه در آن گروهي از اصحاب رسول الله? به شدت نكوهش شدهاند و از آنها با عنوانهاي بدعت گذار در دين، مرتد، راندهشدگان از حوض كوثر، وارد شوندگان به آتش جهنم ياد شده است:
1ـ2ـ2. ارتداد صحابه بعد از رحلت رسول الله?
بخاري و مسلم هر كدام با سلسله سند خود از ابنعباس چنين نقل ميكنند:
گروهي از اصحاب من به سمت راست و گروهي از آنها به سمت چپ برده ميشوند، پس ميگويم: اصحابم؟ ندا ميآيد: از وقتي كه از آنها جدا شدي، آنها به افكار و عقايد گذشته خود [جاهليت] بازگشتند.
ابوهريره به نقل از پيامبر?، اين صحابه را توصيف ميكند: «آنها به عقايد و افكار گذشته خود بازگشتند».
2ـ2ـ2. بدعتهاي صحابه بعد از رحلت پيامبر?
بخاري به سند خود از ابنعباس چنين نقل ميكند:
اولين كسي كه روز قيامت جامه بر تن او پوشانده ميشود، ابراهيم? است، آنگاه مرداني از امتم فراخوانده ميشوند و اصحاب شمال معرفي ميشوند [و به سوي دوزخ سوق داده ميشوند]، به خدا خطاب ميكنم: پروردگارا اينها اصحاب من هستند، ندا ميآيد: تو نميداني بعد از تو چه بدعتهايي پديد آوردند.
در روايت ديگري اين گونه آمده است:
فأقول: يا ربّ أصحابي! فيقال: إنّك لاتدري ما أحدثوا بعدك؛ به خدا ميگويم: پروردگارا اينها اصحاب من هستند، خطاب ميشود تو نميداني بعد از تو چه بدعتهايي پديد آوردند.
3ـ2ـ2. صحابه رانده شونده از حوض كوثر
بخاري از ابوهريره چنين نقل ميكند:
پيامبر اكرم? فرمودند: من پيش از شما بر حوض [كوثر] وارد ميشوم و خداوند مرداني از شما را به من مينماياند، سپس از نزد من رانده ميشوند. من ميگويم: پروردگارا اصحابم؟ ندا ميآيد: تو نميداني اينان پس از تو چه بدعتها و فتنههايي پديد آوردند.
همو به نقل از انس بن مالك مينويسد: «پيامبر? فرمودند: گروهي از حوض [كوثر] بر من وارد ميشوند، زماني كه آنها را شناختم، از نزد من رانده ميشوند.»
مسلم نيز با سند خود از ابوهريره چنين نقل ميكند:
پيامبر? فرمودند: همانا گروهي از اصحابم از حوض كوثر رانده ميشوند همانگونه كه شترِ سرگردان از آبشخور رانده ميشود. ميپرسم علت اين امر چيست؟ خطاب ميشود: تو نميداني اينان پس از تو چه بدعتهايي پديد آوردند. پس ميگويم: دور باد! دور باد!
4ـ2ـ2. صحابه وارد شونده به آتش جهنم
بخاري با سند خود از ابوهريره چنين نقل ميكند:
پيامبر? فرمودند: بر سر حوض ايستادهام، در اين هنگام گروهي حاضر ميشوند كه آنان را ميشناسم. مردي [از مأموران خداوند كه مراقب آنهاست] از ميان من و آنان خارج ميشود و به آنها ميگويد: بياييد [برويم]. ميپرسم: كجا؟ پاسخ ميدهد: به خداسوگند به سوي آتش. ميپرسم: گناه آنان چيست؟ پاسخ ميدهد: آنان پس از تو به افكار و عقايد گذشته خود [جاهليت] بازگشتند.
5ـ2ـ2. لعن و نفرين پيامبر? بر صحابه مرتد
بخاري با سند خود از ابوسعيد خدري چنين نقل ميكند:
خداوند در روز قيامت خطاب به پيامبر? ميفرمايد: تو [اي پيامبر?] نميداني بعد از تو چه بدعتهايي پديد آوردند. من [پيامبر?] نيز ميگويم: دور باد، دور باشد كسي كه اوضاع را پس از من دگرگون كرد.
6ـ2ـ2. تصريح پيامبر? بر نفاق گروهي از صحابه
مسلم با سلسله سند خود از حذيفة بن يمان چنين نقل ميكند:
قال النبي?: في أصحابي اثْنا عشر منافقاً، فيهم ثمانيةٌ لايدْخُلُون الجنة حتي يلِجَ الجملُ في سَمِّ الخياط... ؛ پيامبر اكرم? فرمودند: در ميان اصحابم، دوازده نفر منافق وجود دارد كه هشت نفر آنها وارد بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن عبور كند!
7ـ2ـ2. هراس سي تن از صحابه از محسوب شدن به عنوان منافق
بخاري از ابن ابيمُلَيكه نقل ميكند: «من سي نفر از اصحاب پيامبر? را درك كردم كه تمامي آنها ميترسيدند از منافقين باشند.»
از مجموع اين آيات و روايات صحيح نبوي، به دست ميآيد كه ديدگاه «عدالت جميع صحابه» كه مبناي نويسنده محترم مقاله است، مبنايي سست است و نميتوان از اين رهگذر، جنايات معاويه، عمروبنعاص و كساني كه عليه امام زمان خود و خليفه چهارم حضرت امام علي? طبق مبناي خودشان شورش كردهاند را توجيه كرد و به سادگي از كنار خون هزاران نفر گذشت. به هرحال، مسئول خونريزي و كشتن هزاران نفر در جنگ صفين، معاويه و كساني كه عليه خليفه چهارم، شوريدهاند، ميباشند و از اين حقيقت تلخ، گريزي نيست.
3. ولي دم عثمان؟
نويسنده در جاي جاي اين مقاله، معاويه را ولي دم عثمان معرفي كرده است و با حالت جانبدارانه از معاويه و چشم پوشي از جنايات وي ميگويد:
از آنجايي كه مردم شام در خونخواهي خليفه سوم با حضرت معاويه بيعت كرده بودند و در اين مورد كوتاه نميآمدند، با رسيدن خبر حركت سپاه عراق به سوي شام، به تجهيز لشكري شصت هزار نفري پرداخته و از جانب شمال شرقي دمشق براي رويارويي به سوي صفين روانه شدند.
گمان ميرود نويسنده محترم، حوزوي باشد و اطلاعات فقهي داشته باشد. ازنظر فقهي و ديدگاه چهار مذهب، شافعي، مالكي، حنفي و حنبلي، ولي دم مقتول، وارثان و فرزندان و به اصطلاح فقهي، طبقه اول ارث هستند و اقامه دعوا و حق قصاص براي آنها ثابت است نه معاويه و امثال او. در منابع فقهي حنفيها چنين آمده است: «كسي استحقاق قصاص دارد كه طبق قانون الهي [از مقتول] ارث ميبرد. بنابراين، زوج و زوجه نيز از يكديگر ارث ميبرند. حكم ديه نيز همانند قصاص است.»
حنبليها، مالكيها و شافعيها نيز با عبارتهاي مختلف، ولي دم مقتول را فرزندان و طبقه اول ارث ميدانند و با وجود آنها نوبت به ساير طبقات و ديگران نميرسد. عثمان نيز فرزندان متعددي داشت به نامهاي عبدالله اكبر، عبدالله اصغر، عمرو، اَبان، خالد، عمر، سعيد، وليد، امّ سعيد، مغيره، عبدالملك، ام ابان ام عمرو و عايشه. بنابراين، وارثان حقيقي عثمان و اولياي دم او، چهارده فرزند وي هستند و با وجود اينان نوبت به ديگران، بهويژه معاويه نميرسد، زيرا معاويه عمو زادهاي بيش نبوده است. بنابراين در اين زمينه هيچ حقي نداشت تا به بهانه خونخواهي عثمان، عليه خليفه چهارم شورش كند و امت اسلامي را به بحران و چالش و خونريزي بكشاند. ابوموسي اشعري به صراحت ميگويد كه معاويه، ولي دم عثمان نيست و بر اين نكته تأكيد و پافشاري كرده است. در ماه مبارك رمضان سال 37 در دومةالجندل، عمروبن عاص به ابوموسي اشعري چنين گفت:
اي ابوموسي چه چيزي مانع آن است كه معاويه را ولي خون عثمانشناسي در حالي كه موقعيت خاندان او را در ميان قريش ميداني؟ اگر ميترسي كه مردم بگويند معاويه را كه سابقهاي در اسلام نداشته است وليّ خونِ عثمان شمردهاي، تو را بر اين اختيار حجتي است، به اين ترتيب كه ميگويي: من او را وليّ خون عثمان، خليفه مظلوم يافتم كه به خون خواهي او برخاسته و صاحب سياستي نيكو و تدبيري درست است و از همه مهمتر اينكه وي برادر امحبيبه است كه مادر مؤمنان و همسر پيامبر? است و خود در صحبت او بوده و يكي از اصحاب پيامبر? است.
عمروعاص سپس مسئله توانمندي و مال و منال و امكانات و چيرهدستي را به ابوموسي اشعري پيشنهاد كرد و گفت: اگر او صاحب اختيار شود تو را چنان گرامي دارد و بنوازد كه ديگري هرگز[مانند آن] با تو نكرده باشد.
آنگاه ابوموسي گفت: اي عمرو! از خدا بترس. اما اينكه از شرف معاويه سخن گفتي، به راستي او را در شرف چنين شايستگي نباشد، اگر معاويه را از اين رهگذر شرفي باشد پس شايستهتر از او ابرهةبن صباح باشد چه او اهل دين و صاحب و فضل است.
گذشته از اين اگر من بخواهم كار (خون خواهي عثمان) را به شريفترين فرد قريش بسپارم بيگمان به عليبن ابيطالب ميسپارم.
اين گفتوگوي تاريخي كه بين ابوموسي اشعري و عمروبن عاص پديد آمده است حقايق و نكات بسيار مهمي را روشن مي سازد:
1. معرفي كردن معاويه به عنوان خونخواه عثمان، تلاشي بود كه از جانب معاويه و به وسيله عمروبن عاص صورت پذيرفت در حالي كه سايرين همه مخالف اين كار بودند.
2. مخالفت صريح ابوموسي اشعري صحابي با خونخواهي عثمان از سوي معاويه، و عدم صلاحيت معاويه براي چنين امري به اين دليل كه حاكم و خليفه نبود.
3. ابوموسي اشعري، حضرت اميرالمؤمنين علي? را ولي دم عثمان و مستحق تصدي اين امر ميدانست، چون خليفه چهارم و امام زمان و حاكم وقت بود.
4. تلاش بيوقفه عمروبن عاص براي خون خواهي عثمان، معرفي كردن معاويه (از جمله بيان فضيلت و جايگاه قبيلهاي معاويه ، نسبت فاميلي او با پيامبر?) و تطميع ابوموسي با زر و زيور، نشانه اين است كه، معاويه هيچ گونه صلاحيت شرعي، عرفي و سياسي براي تصدي خونخواهي عثمان نداشت و اين مسئله براي صحابه و مردم آن دوران نيز كاملاً روشن بود.
5. متأسفانه اين نص تاريخي، اختلاف و دنياطلبي گروهي از صحابه پيامبر? را براي قدرت، نشان ميدهد.
4. معاويه؛ احياگر سنت جاهلي
نويسنده مقاله در تحليلي كاملاً شخصي و بدون مدرك از شورش معاويه عليه خليفه چهارم امام علي? و با نگاه جانبدارانه از معاويه و اهل شام و توجيه جنايات آنها ميگويد:
تمام خواسته ما [معاويه و اهل شام] اين است كه قاتلان شورشي را به ما تسليم كنند، پس از آن ما با او [علي بن ابي طالب?] به عنوان امير المؤمنين? و خليفه مسلمين بيعت ميكنيم و از او اطاعت مينماييم.
همانگونه كه گفته شد، ولي دم عثمان، فرزندان وي هستند و حق قصاص يا بخشش قاتلان براي آنها ثابت است نه براي معاويه و ساير فرصتطلبان از طرف ديگر، طريقه اقامه دعوا نيز مشخص است؛ به اين صورت كه فرزندان عثمان به عنوان اولياي دم، ميبايست همانند ساير مردم مدينه با خليفه چهارم، حضرت امام علي? بيعت ميكردند، سپس از طريق حاكم وقت و خليفه چهارم، عليه قاتلان عثمان، اقامه دعوا ميكردند و قاتلان را در دادگاه، محكوم كرده و به مجازات اعمال خود ميرساندند، چنانكه گزارشهاي تاريخي و فتاواي علماي چهارگانه اهل سنت، به اين نكته تصريح دارند. در گزارشهاي تاريخي ميبينيم در دوران قتل عثمان، اولياي دم عثمان چگونه از مسير حق و صحيحِ دادخواهي خون عثمان منحرف شدند و با بيعت نكردن با خليفه چهارم، حضرت امام علي? و پناه بردن به معاويه و شاميان كه شريك قتل عثمان بودند، و از همه مهمتر، شوريدن و برپا كردن جنگ فتنه عليه خليفه چهارم به بهانه خونخواهي عثمان، چه لطمهاي را بر پيكره اسلام وارد ساختند و براي خون خواهي يك نفر، خون هزاران نفر را به ناحق بر زمين ريختند بدون اينكه پاسخگوي اولياي دم آنها باشند!.
ابن ابيالحديد معتزلي شافعي، مورخ بنام اهلسنت، سخناني در تأييد مطالب ياد شده دارد. وي بعد از تشريح اوضاع سياسيـ اجتماعي مدينه در زمان قتل عثمان، درباره ديدگاه حضرت امام علي? به عنوان خليفه چهارم درباره قاتلان عثمان و همچنين شورش معاويه چنين ميگويد:
به حضرت علي? اميد ميدادند كه معاويه و سايرين به اطاعت آن حضرت درخواهند آمد [و با آن حضرت، بيعت ميكنند] و فرزندان عثمان [اولياي دم] نزد امام آمده و نزد ايشان اقامه دعوا ميكنند [و شكايت خود را به امام علي? عرضه كنند] و عدهاي را كه در كشتن و محاصره كردن عثمان نقش داشتهاند، مشخص كنند، همانگونه كه سير و روند دادخواهي نزد امام و قاضي به اين صورت است، در اين شرايط است كه [امام و قاضي] ميتواند به حكم الهي عمل كند [و قاتل را مجازات كند]. در حالي كه [زمان امام علي?] چنين نشد و معاويه و اهل شام سركشي كردند و فرزندان عثمان به معاويه پناهنده شدند و از حضرت امام علي? جدا شدند و قصاص [قاتلان عثمان] را به گونه شرعي درخواست نكردند، بلكه با زور و غلبه آن را پسگيري كردند و معاويه آن را به صورت تعصّب جاهلي قرارداد و هيچ كدام از آنها [معاويه و فرزندان عثمان] خونخواهي عثمان را از راه صحيح دنبال نكردند.
ابن ابيالحديد در ادامه ميگويد:
اگر خونخواهي عثمان طبق راه و رسم صحيح خود و از طريق [خليفه چهارم] و حكومت وقت پيگيري ميشد [چنين خونريزي و جنگ افروزي پديد نميآيد]، در حالي كه حضرت امام علي? به معاويه چنين فرمودند: اي معاويه اما خواسته تو درباره خونخواهي عثمان، اول بايد در اطاعت وارد شوي [و با من به عنوان خليفه چهارم بيعت كني] و ساير شورشيان را به سوي من بخواني، آنگاه طبق قرآن و سنت پيامبر? عمل خواهيم كرد.
وي در تأييد كلام حضرت امير? سخن علماي معتزله را يادآور شده و ميگويد:
علماي معتزله چنين گفتهاند: اين كلام[سخن امام علي? به معاويه] عين حق و منتهاي درستي است، زيرا [سير دادخواهي اين گونه است كه] مردم بايد [با بيعت با امام] در طاعت و پيروي از امام داخل شوند، اگر [امام] به حق حكم كند، امامت و پيشوايي او ادامه خواهد يافت و اگر به ناحق حكم كند، از امامت خلع ميشود.
ابن ابيالحديد در جاي ديگر با انتقاد شديد از فرزندان عثمان به عنوان اولياي دم در پناه بردن به معاويه و كمك به فتنه و آشوب توسط معاويه در امت اسلامي، سخن حضرت امير? را به معاويه يادآور ميشود:
اي معاويه [به ناحق] سنگ خونخواهي عثمان را به سينه ميزني؟! اول در جايي كه مسلمانان داخل شدهاند، داخل شو [و با خليفه چهارم بيعت كن] سپس متهمان را به من معرفي كن، آنگاه آنها را طبق كتاب خدا محاكمه ميكنم.
وي در شرح اين فراز از سخنان حضرت امام علي? ميگويد:
دانشمندان معتزلي چنين گفتهاند: اين كلام [سخن امام علي? به معاويه] كاملاً حق و درست است، زيرا اولياي دم اولاً ميبايست با امام زمان خود بيعت ميكردند و در اطاعت آن داخل ميشدند، سپس اقامه دعوا نزد امام زمان و خليفه وقت ميبردند. اگر امام به حق داوري ميكرد، امامتش پايدار ميماند و اگر به حق داوري نميكرد، خلافت و امامتش نقض ميشد. [با اين وصف] خونخواهان عثمان كه عبارتاند از فرزندان وي، با امام علي? [كه خليفه وقت بود] بيعت نكردند و در اطاعت ايشان داخل نشدند. همچنين معاويه كه پسر عموي عثمان بود، با امام علي? بيعت نكرد و از ايشان پيروي نكرد، [در اين صورت] خونخواهي اولياي دم عثمان و طلب قصاص قاتلان عثمان، قبل از بيعت با امام علي? و اطاعت از ايشان، عين ظلم و ستم و دشمني است... پس اگر اولياي دم از اطاعت و پيروي از امام و خليفه، سرپيچي كنند، ديگر امام و خليفه وقت، لازم نيست قاتلان را قصاص كند، زيرا قصاصي كه حق اولياي دم بوده، به سبب سركشي و نافرماني اولياي دم عليه امام و خليفه، ساقط ميشود.
فتاواي فقهاي اهلسنت نيز در اينباره همين است. آنها در كتابالقصاص بحث «باب القصاص بالسيف» قصاص را حق اولياي دوم مقتول و استيفاي حق و قصاص را منوط به اذن امام و حاكم دانستهاند.
آنها با عبارتهاي مختلف چنين گفتهاند:
مطالبه قصاص جز در محضر سلطان جايز نيست.
كسي كه حق قصاص نسبت به ديگر داشته باشد، بدون اذن امام نميتواند
قصاص نمايد.
قصاص هر چند مربوط به نفس باشد، جز در محضر سلطان يا نائبش مورد مطالبه قرار نميگيرد.
نكته مهمي كه بايد به آن اشاره نمود اين است كه قصاص در جايي مطرح است كه فردي مستقيماً در قتل شريك باشد و از محل قتل، متواري شده باشد، در حالي كه درباره قاتلان عثمان چنين نبوده و تمامي افرادي كه مستقيماً در قتل عثمان شركت داشتند، همان روز، به قتل رسيدند. ابن ابيالحديد در اينباره ميگويد:
قصاص بر كسي جاري ميشود كه مستقيماً در قتل و كشتن نقش داشته باشد، در حالي كه كساني كه در قتل عثمان، مستقيماً نقشآفرين بودند در همان روز در منزل عثمان كشته شدند، و كساني را كه معاويه [به بهانه] خونخواهي عثمان، تحت تعقيب قرار داده بود، هيچ نقشي در قتل عثمان نداشتند و اكثراً جزء توده مردم ناراضي، محاصرهكنندگان و فحشدهندگان به عثمان بودند. بنابراين از ديدگاه شرع، اين گروه [كه مستقيماًدر قتل عثمان نقشي نداشتند] قصاص نميشوند[پس موضوع قصاص منتفي است و مطالبه قصاص قاتلان، ترفندي سياسي بوده است]. بنابراين هيچ گونه حق قصاصي براي اولياي دم عثمان باقي نخواهد ماند.
با توجه به نصوص تاريخي و فتاواي علماي مذاهب اهل سنت چنين به دست ميآيد:
1. فرزندان عثماي اولياي خون عثمان هستند نه معاويه؛
2. اولياي خون عثمان براي قصاص ميبايست همانند ساير مردم مدينه، مصر و... با خليفه چهارم حضرت امام علي? بيعت ميكردند و بعد از آن، اقامه دعوا و قصاص براي قاتلان عثمان را طلب ميكردند، چنان كه فتواي فقهاي اهلسنت همينگونه است، اما آنان بر خلاف رويه مسلمانان حركت كردند.
3. فرزندان عثمان با بيعت نكردن با خليفه چهارم و پيوستن به معاويه و شاميان، در زنده كردن سنتهاي جاهلي تلاش كردند و به جاي اينكه خونخواهي عثمان را از راه شرعي پيگيري كنند، مانند دوران جاهليت با شمشير و زور، امت اسلامي را به فتنه و آشوب كشاندند و خون هزاران بيگناه را بر زمين ريختند.
4. فرزندان عثمان به عنوان اولياي دم، با بيعت نكردن با خليفه چهارم و سركشي عليه ايشان، حق قصاص را از خود ساقط كردند.
5. با كشته شدن مباشران در قتل عثمان، عملاً موضوع قصاص منتفي شده بود، از اين رو ميتوان گفت معاويه و اهل شام، با خونخواهي عثمان در پي اهداف ديگري بودند كه مهمترين آن قدرتطلبي معاويه و براندازي حكومت خليفه چهارم حضرت امام علي? بود.
5. فريبكاري عمروبن عاص و فريب خوري ابوموسي اشعري
نويسنده مقاله، در صدر مقاله خود با انتقاد از «بسياري از نويسندگان و مورخان»، مدعي است «ضعف رأي و فريب خوردن ابوموسي اشعري و زيركي و فريبكاري عمروبن عاص» امري غير واقعي و بياساس است و اين مسئله را بدون ارائه هيچگونه دليل و مدركي «ساخته و پرداخته مخالفان و دشمنان صحابه» دانسته است.
وي در مقاله خود چنين مينويسد:
بسياري از نويسندگان و مورخان درمورد حقيقت اين جريان [حكميت] دچار سردرگمي شده و با اعتماد بر روايات ضعيف و غيرقابل اعتبار، چهرهاي ناخوشايند از اصحاب بزرگوار پيامبر? به ويژه حضرت ابوموسي اشعري و حضرت عمروبن عاص به تصوير كشيدهاند؛ حضرت ابوموسي اشعري را به ضعف رأي و فريب خوردن و حضرت عمروبن عاص را به زيركي و فريبكاري متهم ساختهاند. در صورتي كه اين قبيل روايات، ساختگي بوده و توسط مخالفان و دشمنان صحابه وضع شدهاند، و بعضي از نويسندگان بدون ارزيابي دقيق و سنجش علمي، آنها را پذيرفتهاند. اين دو صحابي بزرگوار از اين اتهامات پاك و مبرا بودهاند... .
حال آنكه ضعف رأي و فريب خوردن ابوموسي و نيرنگ بازي عمروبن عاص، مسئلهاي است كه در منابعكهن تاريخي اهل سنّت از آن ياد شده و صحابه بزرگ بر ساده لوح بودن ابوموسي و مكّاربودن عمروبن عاص تصريح كردهاند كه به مواردي از آن اشاره نمائيد.
1ـ5. سخن ابنعباس
زماني كه ابوموسي با تعارفهاي ظاهري عمروبن عاص، ميخواست شروع به صحبت كردن كند، ابن عباس نزد ابوموسي آمد و به او گفت:
واي بر تو، من يقين دارم كه او [عمروبنعاص] قصد فريب تو را دارد، اگر تو و عمروبن عاص بر امر واحدي توافق كردهايد بگذار او پيش از تو سخن بگويد. آنگاه تو سخن بگوي، زيرا عمروبن عاص مرد حيلهگري است و من اطمينان ندارم كه او به آنچه با تو [در خلوت] توافق كرده است، پايبند باشد و ميدانم چون تو در ميان مردم به پاخيزي [و اول] سخن گويي با تو مخالفت خواهد كرد.
ابنعباس بعد از فريب خوردن ابوموسي از عمروبن عاص، ابوموسي را به شدت نكوهش كرد و گفت: «خدا ابوموسي را روسياه كند، من [پيشاپيش] او را بر حذر داشتم و به رأي خردمندانه رهنمون شدم، ولي او فكر نكرده و نسنجيده عمل كرد.»
2ـ5. اعتراف ابوموسي به ساده لوحي خود و مكار بودن عمروبن عاص
ابوموسي اشعري پس از نيرنگ خوردن خود از عمروبن عاص با حالت پشيماني ميگويد: «ابنعباس مرا از نيرنگ آن تبهكار بر حذر داشته بود، ولي من به عمروبن عاص اطمينان كردم و گمان ميكردم وي چيزي غير از خيرخواهي امت را نميخواهد.»
3ـ5. سخن احنف بن قيس
وي در مقاطع گوناگون، عدم صلاحيت ابوموسي اشعري براي حكميت و ساده لوحي وي را يادآور شده بود:
من [ابوموسي اشعري] را آزموده و شيرش را دوشيدهام و عصاره عقل و خردش را كشيدهام و او را كُند ذهن و بسيار ساده يافتهام وي صلاحيت چنين كاري [حكميت] را ندارد.
در نقل ديگري از احنفبن قيس چنين آمده است:
عبداللهبن قيس[ابوموسي] مردي است كه من عصاره عقل و فهم او را سنجيدهام و او را بسيار ساده لوح و كُند ذهن يافتهام، او از يمن است و قومش با معاويه هستند.
همچنين احنفبن قيس آخرين كسي است كه ابوموسي اشعري را به سمت دومة الجندل بدرقه كرد. وي كه ميدانست عمروبن عاص، شخص مكار و نيرنگ باز است، ابوموسي را نصيحت كرد و او را از دامها و فريبهاي عمروبن عاص آگاه ساخت:
زماني كه با عمروبن عاص روبه رو شدي، آغاز به سلام مكن، هر چند ابتداي به سلام، سنت است، ولي او شايسته اين سنت نيست. به او دست نده، زيرا دست تو دست امانت است. مبادا بگذاري او تو را بر بالا دست مسند بنشاند، همانا اين حيله و نيرنگي است [كه ميخواهد تو را غافل و فريفته كند]. او را به تنهايي ملاقات نكن و بپرهيز از اينكه در خانهاي سخن گويد كه به نيرنگ، مردان و گواهاني در زواياي آن خانه پنهان كرده باشد[كه سخنان تو را بشنوند و به زيانت گواهي دهند].
4ـ5. ناسزا گويي ابوموسي و عمروبن عاص به يكديگر
نصربن مزاحم ميگويد: بعد از جريان حكميت و نيرنگ عمروبن عاص، ابوموسي اشعري و عمروبن عاص، همديگر را با فحش و ناسزا بدرقه كردند؛ ابوموسي عمروبن عاص را به «سگ»، و عمروبن عاص، ابوموسي را به «الاغ» تشبيه كرد.
5ـ5. اعتراف عمروبن عاص به حيلهگري
عمروبن عاص بعد از فريب دادن ابوموسي، چنين سرود:
خَدَعْتُ اَبا موسي خديعة شيظم
يخادع سَقْباً في فلاة من الارض
فقلت له إنّا كرهنا كديهما
فَنْخلَعْهما قبل التلا تل و الدّحْض
به ابوموسي نيرنگي بزرگ زدم [و كلاه گشادي بر سرش گذاشتم] چنان كه بچه شتري نادان در زمين برآمده فريب داده شود.
به او گفتم: ما هيچ يك از آن دو پيشوا [علي و معاويه] را خوش نداريم پس پيش از آن كه دشواريها بيشتر شود هر دو را خلع ميكنيمِ.
6ـ5. لعن ابوموسي و عمروبن عاص در كلام حضرت امير?
حضرت امام علي? نيز بعد از جريان ناموفق حكميت، معاويه و عمروبن عاص و ابوموسي اشعري را لعن و نفرين ميكرد: «و چون علي[?] نماز صبح و مغرب را ميخواند و نمازش تمام ميشد، ميگفت بارالها، معاويه و عمور و ابو موسي و... را لعنت كن».
7ـ5. گزارش مورخان
مورخان در كتابهاي تاريخي خويش، ساده لوحي ابوموسي اشعري و مكار بودن عمروبن عاص را نيز گزارش كردهاند، چنان كه در گزارشي آمده است:
[در سال 37 ق] هنگامي كه عمرو و ابوموسي در دومة الجَندل يكديگر را ملاقات كردند، عمرو ميكوشيد عبدالله بن قيس[ابوموسي] را در سخن گفتن مقدم دارد و ميگفت: تو پيش از من با پيامبر? همراه بودي و از من بزرگتر، پس اول تو صحبت كن و من بعد از تو سخن ميگويم. عمروبن عاص، ابوموسي را در هر چيزي مقدم ميداشت و آرام آرام او را به اين كار عادت ميداد و بدين ترتيب ابوموسي را فريب داد و در خلع [امام] علي نيز ابوموسي پيش قدم شد.
نصر بن مزاحم در مقاطع گوناگون به ساده لوحي و فريب خوردن ابوموسي تصريح دارد:
«و كان في ابوموسي غفلة ابوموسي مردي ساده انگار بود». «و كان ابو موسي رجلاً مغّفلاً ابو موسي مرد كودن و ساده لوح بود».
با توجه به گزارشهاي تاريخي ياد شده و تصريح بزرگان صحابه بر
ساده لوحي و فريب خوردن ابوموسي اشعري و حقهبازي و نيرنگبازي عمروبن عاص، و از همه بدتر، فحاشي ابوموسي و عمروبن عاص، سخن نويسنده
مقاله مزبور، نه تنها ادعايي بيدليل است، بلكه دلايل تاريخي ادعاي وي را
كاملاً نقض ميكند و در واقع، صحابه پيامبر را به دروغگويي و نشر سخنان بياساس متهم ميكند.
6. تحميل ابوموسي اشعري به عنوان حَكَم و داور
نويسنده مقاله بدون ارائه هيچگونه دليل تاريخي، مدعي شده است كه: «انتخاب حضرت ابوموسي اشعري بر خلاف در بسياري از كتب تاريخ شايع است بنا به تحميل خوارج بر حضرت علي? نبوده است». اين در حالي است كه گزارشهاي تاريخي بسياري در تحميلي بودن ابوموسي اشعري از جانب خوارج و نارضايتي شديد حضرت علي? از حكم بودن ابوموسي اشعري وجود دارد.
در گزارش مورخان چنين آمده است: در سال 37 ق و ابتداي جريان حكميت، اشعث بن قيس به همراه عدهاي ديگر نزد امير المؤمنين علي? آمدند و با لحن تند و تحميل به امام چنين گفتند:
اشعث و قارياني كه بعداً جزء خوارج شدند، گفتند: ما ابوموسي اشعري را برگزيدهايم. [امام] علي? به آنها فرمود: من به داوري ابوموسي راضي نيستم و صلاح نميدانم كه او را به اين امر مهم بگمارم. اشعث و زيدبن حصين و مشعر به همراه گروهي از قاريان گفتند: ما جز به داوري ابوموسي رضايت نميدهيم، زيرا او ما را از اين فتنهها آگاه ساخته بود. [امام] علي? فرمود: ابوموسي مورد رضايت من نيست او از من جدا شد و مردم را از ياري و همراهي من باز داشت و سپس فرار كرد و بعد از چند ماه به او امان دادم. اما ابنعباس را براي اين كار شايسته ميدانم.
زماني كه احنف بن قيس از انتخاب ابوموسي اشعري، به امام علي? اعتراض ميكند، امام در پاسخ ميفرمايد:
اينان [خوارج] عبدالله بن قيس [ابوموسي اشعري] را علم كرده و نزد من آوردند [و مرا به انتخاب او مجبور كردند] و گفتند: ابوموسي را بفرست كه ما به او رضايت دادهايم و خداوند خود، امر خويش را پيش خواهد برد.
اين دو گزارش به صراحت، نارضايتي امام علي? را از ابوموسي اشعري به عنوان حكم و تحميل وي را از جانب خوارج بر آن حضرت نشان ميدهد. از اينرو، حضرت پس از جريان حكميت و فريب خوردن ابوموسي، بعد از نماز صبح و مغرب، معاويه، عمروبن عاص و ابوموسي اشعري را لعن و نفرين ميكرد.
با اين حال جاي تعجب و شگفتي است كه نويسنده محترم مقاله، اين حقايق را ناديده گرفته و فقط بر اساس ادعا و گمانه زني، انتخاب ابوموسي اشعري را غير تحميلي دانسته است.
نتيجه
حكميت جريان تلخي بود كه براي پوشاندن جنايات و طغيان و شورش معاويه و همدستانش عليه خليفه وقت، حضرت امام علي? به وقوع پيوست و بر آن حضرت تحميل شد، چنانكه داور و حكم بودن ابوموسي اشعري و معاهده و مفاد آن نيز بر امام تحميل شد و در نهايت نيز به جاي حل و فصل فتنه معاويه و مشخص كردن مقصر اين همه خونريزي و جنايت، با نيرنگ و فتنه عمروبن عاص، معاويه شورشي، تبرئه و بلكه به عنوان خليفه معرفي شد و با ساده لوحي ابوموسي اشعري، امام علي? از خلافت خلع شد. اما جاي اين سؤال هنوز باقي است كه چرا خليفه اول كه از پشتوانه رأي مردمي كم برخوردار بود، براي تثبيت خلافت خود حق داشت با مخالفان خود و صحابه متحصن در منزل حضرت زهرا? كه منجر به شهادت حضرت زهرا? شد، برخورد شديد و آنان را سركوب كند يا اينكه اصحاب اهل ردّه را تار و مار كند، ولي حضرت علي? كه خليفه چهارم بود و از بيشترين رأي و مقبوليت عمومي جامعه اسلامي برخوردار بود، حق نداشت براي دفاع از رأي مردم و تثبيت خلافت و امنيت جامعه اسلامي با معاويه و ساير سركشان به مقابله برخيزد؟!
منابع
ـ ابنابي حاتم رازي شافعي، عبدالرحمنبن محمد ادريس، تفسير القرآن العظيم مسنداً عن رسولالله? و الصحابة و التابعين، تحقيق اسعد محمد طيب، بيروت، مكتبة العصرية، چ سوم، 1424 ق.
ـ ابن اثير جزري شافعي، عزالدّين ابوالحسن عليبن ابي المكرم، الكامل في التاريخ، تحقيق علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408 ق.
ـ طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالكتب العلمية، چ دوم، 1408 ق.
ـ طبري، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، تعليق محمود شاكر، تصحيح علي عاشور، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1421 ق.
ـ ابن جوزي حنبلي، جمال الدين ابو الفرج عبدالرحمان ابن علي، المنتظم في تواريخ الملوك و الامم، تحقيق سهيل زكّار، بيروت، دارالفكر، 1415 ق.
ـ ابن قتيبه دينوري، ابو محمد عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقيق ثروت عكاشه، قم، منشورات شريف رضي، 1415 ق.
ـ ابن كثير دمشقي شافعي، ابوالفداء اسماعيل بن كثير، تفسير القرآن العظيم، تصحيح رياض عبدالله عبدالهادي، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1422 ق.
ـ ابوالسعود حنفي، محمد بن محمد غمادي، إرشاد العقل السليم الي مزايا الكتاب الكريم (تفسير ابي السعود)، بيروت، دارإحياء التراث العربي، چ چهارم، 1414 ق.
ـ آلوسي شافعي، شهاب الدين محمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، تحقيق: محمد احمد الأمَد و عمر عبدالسلام السلامي، بيروت، دارإحياء التراث العربي، 1420 ق.
ـ بحراني، سيدهاشم، البرهان في تفسير القرآن، تحقيق جمعي از علماء، بيروت، مؤسسه اعلمي، 1419ق.
ـ بخاري، محمد بن اسماعيل، الجامع الصحيح، تحقيق شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، بيروت، دارالفكر، 1414 ق.
ـ بغوي شافعي، ابو محمد حسين بن مسعود بن محمد بن فرّاء، التهذيب في فقه الامام الشافعي، تحقيق شيخ عادل احمد عبدالموجود و شيخ علي محمد معوّض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق.
ـ بغوي شافعي، ابومحمد حسين بن مسعود، معالم التنزيل في التفسير و التأويل، بيروت، دارالفكر، 1422 ق.
ـ بَلاذُري، احمد بن يحيي بن جابر، كتاب جُمَل مِنْ أنساب الأشراف، تحقيق رياض زركلي، بيروت، دارالفكر، 1417 ق.
ـ بيضاوي شافعي، ناصر الدين ابوسعيد عبدالله بن عمر بن محمد شيرازي، أنوار التنزيل و اسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، بيروت، دارالكتب العلمية، بيروت، چ سوم، 1427ق.
ـ ثعلبي شافعي، ابواسحاق احمد، الكشف و البيان (تفسير ثعلبي)، تحقيق ابومحمد بن عاشور، بيروت، دارإحياء التراث العربي، 1422ق.
ـ حجاوي مقْدسي حنبلي، ابوالنجا شرف الدين موسي، الإقناع في فقه الامام احمد بن حنبل، تحقيق عبداللطيف محمد موسوي سبكي، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
ـ حُويزي، شيخ عبد علي بن جمعه، تفسير نور الثقلين، تصحيح و تعليق سيدهاشم رسولي محلاتي، دارالتفسير، قم، 1424ق.
ـ زمخشري حنفي، ابوالقاسم جار الله محمود بن عمر بن محمد، تفسير الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل، تصحيح: محمد عبدالسلام شاهين، دارالكتب العلمية، بيروت، چ سوم، 1424 ق.
ـ سمرقندي حنفي، ابوالليث نصر بن محمد بن احمد، بحر العلوم في التفسير معروف به تفسيرسمرقندي، تحقيق: محبّالدين ابوسعيد عمربن غرامهعمروي، بيروت، دارالفكر، چ دوم،1424ق.
ـ سيوطي شافعي، جلال الدين، الدر المنثور في التفسير بالمأثور، تصحيح شيه نجْدت نجيب، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1421 ق.
ـ شافعي، ابوعبدالله محمد بن ادريس، الأم، بيروت، دارالفكر، 1422 ق.
ـ شبر، سيدعبدالله، الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين، كويت، مكتبة الألفين، 1407 ق.
ـ شيخ نظام، الفتاوي الهندية في مذهب الإمام أعظم أبي حنيفة النعمان، بيروت، دارالفكر، چ دوم، 1411ق.
ـ شيرازي شافعي، ابواسحاق ابراهيم بن علي بن يوسف، المهذب في فقه الامام الشافعي، تحقيق: شيخ زكريا عميرات، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416 ق.
ـ طبرسي، ابوعلي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تصحيح و تعليق: سيدهاشم رسولي محلاتي، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1379 ق.
ـ صنعاني، عبدالرزاق، تفسير عبدالرزاق، تحقيق: دكتر محمود محمد عبده، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419 ق.
ـ فخر رازي شافعي، التفسير الكبير و مفاتيح الغيب معروف به تفسير الفخر الرازي، بيروت، دارالفكر، 1423ق.
ـ فيروزآبادي، ابوطاهر محمدبن يعقوب، تنوير المقباس مِنْ تفسير ابنعباس، دارالفكر، بيروت، بيتا.
ـ فيض كاشاني، مولي محمدمحسن، تفسير الصافي، تهران، مكتبة الصدر، 1379ق.
ـ فيض كاشاني، مولي محمدمحسن، أصفي في تفسير القرآن، تصحيح مهدي انصاري قمي، قم، لوح محفوظ، 1423ق.
ـ قرطبي مالكي، ابوعبدالله محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، تصحيح شيخ هشام سمير بخاري، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422 ق.
ـ قرطبي مالكي، محمد بن رشد، بداية المجتهد و نهاية المقتصد، بيروت، دارالمعرفة، چ ششم، 1402ق.
ـ قفال، سيفالدين ابوبكر محمدبن احمد، حلية العلماء في معرفة مذاهب الفقهاء، تحقيق دكتر ياسين احمد ابراهيم درادكه، بيروت، مكتبةالرسالة الحديثة، 1988 م.
ـ كاشاني حنفي، علاءالدين ابوبكر بن مسعود، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، تحقيق: محمد عدنانبن ياسين درويش، بيروت، دارإحياء التراث العربي، چ دوم، 1419ق.
ـ ماوردي، ابوحسن علي بن محمد بن حبيب، الحاوي الكبير، تحقيق دكتر محمود مطرجي، بيروت، دارالفكر، 1414ق.
ـ مسعودي شافعي، ابوالحسن علي بن حسين بن علي، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق مفيد محمد قميحه، بيروت، دارالكتب العلميه، بيتا.
ـ مسكويه، ابو علي، احمد بن محمد بن يعقوب، تجارب الامم و تعاقب الهمم، تحقيق سيدكسروي حسن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1424 ق.
ـ مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، بيروت، دارالارقم، 1419ق.
ـ معتزلي شافعي، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دمشق، دار إحياء الكتب العربية، چ دوم، 1385 ق.
ـ مقاتل بن سليمان، ابوالحسن ازْدي، تفسير مقاتل بن سليمان، تحقيق احمد فريد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1424ق.
ـ نصر بن مزاحم منقري، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، مؤسسةالعربية الحديثة، 1382 ق.
ـ يافعي شافعي، ابومحمد عبد الله بن اسعد بن علي بن سليمان، مرآةالجنان و عبرةاليقظان في معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان، تحقيق خليل منصور، بيروت، دارالكتب العلميه،1417ق.
ـ يوسفي غروي، محمد هادي، موسوعة التاريخ الاسلامي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417ق.
ـ واحدي، علي بن احمد، اسباب النزول، تحقيق كمال بسيوني زغلول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ق.