نقد و بررسی نظریه توینبی در فلسفه تاریخ
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
پژوهشهاي فلسفي تاريخ با توجه به كاربرد متفاوت واژة تاريخ و رويكرد معرفتي (نوع اول و نوع دوم) به دو شاخة معرفتي «فلسفه نظري يا جوهري تاريخ» و «فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ» و يا به تعبيري «فلسفه علم تاريخ» تقسيم ميشود.
فلسفة نظري يا جوهري تاريخ از سنخ فلسفههاي مضاف به حقايق و واقعيت بيروني است كه معرفتي درجة اول است كه پديدهها و وقايع تاريخي را در كانون مطالعه و پژوهش فلسفي قرار ميدهد، تا روند كلي حركت تاريخي را تعريف، معين و قانونمند سازد. فلسفة نظري يا جوهري تاريخ ناظر به عالم پديدههاي تاريخي است و فراتر از عقلانيتي است كه پژوهشهاي متداول تاريخي انجام ميدهند و به دنبال كشف ماهيت عمومي و فرآيند كلي حركت تاريخي است.
در فلسفة نظري يا جوهري تاريخ به لحاظ غايتشناسي، كشف و اثبات قوانين حاكم بر پديدهها و تحولات تاريخي است، و نيز دريافت نظام و فرآيندي عام به لحاظ نگرش در قانونمداري و قانونمحوري تاريخ است. لذا مسئلة اصلي مطرح در فلسفة نظري تاريخ، بحث قانونمندي تاريخ است كه درواقع سنخشناسي موضوعي پژوهش حاضر در حيطة مسائل فلسفة نظري تاريخ را نشان ميدهد.
1. مفاهيم
1ـ1. ماهيت و چيستي فلسفههاي مضاف
فلسفههاي مضاف با توجه به ماهيت و چيستي مضاف به علوم يا فلسفههاي مضاف به يك رشتة علمي و فلسفههاي مضاف به واقعيتها و حقايق به اقسام زير تقسيم ميشوند:
1ـ1ـ1. فلسفه مضاف به علوم
فلسفههاي مضاف به علوم، دانشهايي هستند كه به پرسشها و سؤالهاي بيروني مضافاليه خود پاسخ ميدهند و از طرح مسائل درون علمي مضافاليه خود دوري ميگزينند. در فلسفههاي مضاف به يك رشتة علمي يا يك نظام معرفتي، دربارة ماهيت و چيستي آن دانش و رشتة علمي به تجزيه و تحليل ميپردازند. معرفت حاصل از فلسفة مضاف به يك رشتة علمي، معرفت درجة دوم و از سنخ و مقولة علم به علم يا علم به معرفت است.
2ـ1ـ1. فلسفة مضاف به واقعيتها
فلسفة مضاف به واقعيتها يا امور يا حقايق، دانشهايي هستند كه به پرسشهاي دروني مضافاليه خود پاسخ ميدهند و واقعيتهاي نفسالامري اعم از حقيقي، اعتباري يا مجرد و مادي را مورد بحث قرار ميدهند. در فلسفههاي مضاف به واقعيتها، ماهيت و چيستي آن واقعيت، حقيقت يا امر حقيقي و اعتباري كاويده ميشود و معرفت حاصل از اين گونه فلسفه، معرفتهاي درجة اول است كه از سنخ و مقولة علم به واقع و يا علم به يك امر (حقيقي يا اعتباري) ميباشد.
2ـ1. روششناسي فلسفههاي مضاف
فلسفههاي مضاف به يك نظام معرفتي يا رشتة علمي يا فلسفههاي مضاف به واقعيتها را ميتوان با دو رويكرد تاريخي و منطقي بررسي كرد و از اين حيث فلسفههاي مضاف به شش گروه تقسيم ميشوند:
2ـ1 . فلسفة مضاف به علوم با رويكرد منطقي و تاريخي؛
4-3 . فلسفة مضاف به واقعيتها با رويكرد منطقي و تاريخي؛
6-5 . فلسفة مضاف به واقعیتها و علوم با رویکرد منطقی- تاریخی.
در رويكرد منطقي، مسائل بيروني و دروني دانش با صرف نظر از هويت عيني و تاريخي آن دانش يا رشتة علمي مطالعه ميشود. رويكرد تاريخي، رويكردي است كه در آن مسائل بيروني و دروني يك دانش و رشتة علمي با توجه به هويت تاريخي و تحقق يافتة آن دانش يا رشتة علمي در كانون مطالعه قرار ميگيرد.
3-1. ماهيت و چيستي فلسفههاي تاريخ
پژوهشهاي فلسفي در باب تاريخ، با توجه به معنا و مفهوم «تاريخ» از حيث يك رشتة علمي، يا يك پديدة خارجي به دو شاخة متفاوت و متمايز تقسيم ميشود. اگر سنخ و ماهيت فلسفي تاريخ، از سنخ فلسفههاي مضاف به علوم باشد، در اين صورت فلسفة تاريخ مدلي از فلسفة مضاف خواهد بود كه رشته يا دانش تاريخ مورد مطالعه و تحليل قرار خواهد گرفت كه در اين صورت فلسفة تحليلي يا انتقادي يا فلسفة علم تاريخ پديد خواهد آمد.
اگر سنخ و ماهيت فلسفة تاريخ، از سنخ فلسفههاي مضاف به واقعيت باشد، در اين صورت فلسفة تاريخ مدلي از فلسفة مضاف خواهد بود كه پديدهها يا امور تاريخي مورد مطالعه و تحليل قرار خواهد گرفت كه به اين اعتبار فلسفة نظري يا جوهري تاريخ به وجود خواهد آمد.
2. تعريف دو نوع فلسفة تاريخ
1ـ2. تعريف فلسفة تحليلي يا انتقادي يا فلسفة علم تاريخ
فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ مدلي از فلسفة مضاف به علوم است كه به تعبير ويليام دري «تحليل فلسفي تاريخنگاري است كه به توصيف و تبيين منطقي، عقلاني و معرفتشناسي آنچه مورخان انجام ميدهند، ميپردازد». فلسفة تحليلي تاريخ از گرايشهاي فلسفة علم و مضاف به يك رشتة علمي است و هدف آن بررسي علم تاريخ است؛ به عبارت ديگر، در آن سخن از علمشناسي تاريخ است؛ از اينرو، فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ را منطق پژوهش علم تاريخ ميدانند و معرفتي است كه در آن، آگاهي ما به پديدههاي گذشته، نه خود پديدههاي گذشته، بررسي و تحليل ميشود.
2ـ2. تعريف فلسفة نظري يا جوهري تاريخ
فلسفة، نظري يا جوهري تاريخ مدلي از فلسفههاي مضاف به امور يا واقعيتهاي بيروني و اعتباري است و به تعبير ويليام دري «كوششي است تا معنا و مفهوم روند كلي پديدههاي تاريخي را كشف نمايد و به ماهيت عمومي فرآيند تاريخي دست يابد و فراتر از عقلانيتي است كه پژوهشهاي متداول تاريخي انجام ميدهند». فلسفة نظري يا جوهري تاريخ ناظر بر پژوهش در باب سير پديدههاي تاريخي و قانونمندي آنهاست و فيلسوف تاريخ به دنبال فهم معنا و هدف تاريخ، محرك و مكانيسم حركت تاريخ وآغاز انجام آن است.
3. تمايز فلسفة علم تاريخ با فلسفة نظري تاريخ
علوم و فلسفههاي مضاف را ميتوان به لحاظ موضوع، روش و غايت متمايز و دستهبندي كرد. تمايز فلسفة نظري و جوهري تاريخ و فلسفة علم يا تحليلي تاريخ را نيز ميتوان از منظر موضوعي، روشي و غايي تجزيه و تحليل كرد.
1ـ3. تمايز موضوعي
هر علمي از عوارض ذاتي موضوع خود سخن ميگويد و تمايز موضوعي يكي از تمايزات موجود ميان علوم و فلسفههاست. موضوع فلسفة علم تاريخ ساماندهي، روشمندي و منطق پژوهش علم تاريخ است؛ اما موضوع فلسفة نظري يا جوهري تاريخ، پديدهها و وقايعي است كه در بستر زمان گذشته اتفاق افتادهاند، نه مطالعه و پژوهش علم تاريخ به عنوان يك رشتة علمي، لذا فلسفة نظري تاريخ به دنبال قانونمندي پديدههاي تاريخي است. تمايز موضوعي فلسفة علم تاريخ با فلسفة نظري و جوهري تاريخ را در چند محور ذيل ميتوان بررسي كرد:
1ـ3ـ1. تمايز در نوع معرفت
يكي از تفاوتها و تمايزهاي بنيادي اين دو، در نوع و جنس معرفتي آنهاست. به لحاظ معرفتي، معرفت حاصل از فلسفة نظري يا جوهري تاريخ، معرفت درجة اول است؛ يعني احكام و گزارههايش ناظر به واقعاند و مباحث مطرح شده در آن از سنخ «علم به واقع» است. اما نوع معرفت در فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ، معرفت درجة دوم است، به عبارتي رساتر احكام و گزارههاي مورد پژوهش و مطالعه در فلسفة تحليل تاريخ، از سنخ علم به علم است.
2ـ3ـ1. تمايز سنخشناسي
موضوع فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ به لحاظ سنخشناسي نيز از فلسفة نظري يا جوهري تاريخ متفاوت و متمايز است. فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ از سنخ فلسفههاي مضاف به رشتة علمي است كه مسائل بيروني آن با رويكرد منطقي – تاريخي قابل بررسي است، اما فلسفة نظري يا جوهري تاريخ از سنخ فلسفههاي مضاف به واقعيتهاست كه مسائل دروني آن با رويكرد منطقي – تاريخي قابل بررسي است.
3ـ3ـ1. تمايز به لحاظ علم پيشيني و علم پسيني
با توجه به تمايز نوع معرفت و سنخشناسي، اين دو شاخة فلسفي تاريخ، به لحاظ علم پيشيني و پسيني از هم تمايز مييابند. موضوع فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ، از نوع و مقولة علم پسيني است؛ زيرا معرفت حاصل در آن از نوع معرفت درجة دوم است. اما علم حاصل در فلسفة نظري يا جوهري تاريخ به لحاظ معرفت درجة اول بودن، علم پيشيني است.
2ـ3. تمايز مسئلهاي
با توجه به تمايز موضوعي فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ از فلسفة علم تاريخ مسائل مطرح در اين دو رشته نيز از هم متمايز ميشوند.چهار مسئلة عمده در فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ مطرح است:
اول: تبيين تاريخي: در اين نوع مسئله از انواع تبيينهاي قانونمند (مدل فراگير و عام) تبيين عقلايي (توجه به كنشها و واكنشهاي فاعلان تاريخي) و تبيين روايي (گزينش روايتهاي تاريخي) سخن به ميان ميآيد كه علم تاريخ را به لحاظ تبيينشناسي مورد مطالعه و پژوهش قرار ميدهد.
دوم: روششناسي مطالعات تاريخي: در اين مسئله سبك پژوهش و روش تاريخي علم تاريخ و تفاوت روششناسي مطالعات تاريخي با ساير روشهاي مطالعاتي و تحقيقاتي بيان ميشود.
سوم: عينيت تاريخي: يكي از مسائل مهم مطرح در فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ، عينيت تاريخي است كه با دو رويكرد «مطابقت با واقع و واقعيات تاريخي» و «قابل اثبات و تصديقپذير بودن واقعيات تاريخي» از آن بحث ميشود.
چهارم: تعامل تاريخ با ساير علوم: در اين مسئله نوع روابط و تعامل متقابل علم تاريخ با ديگر دانشها بررسي ميشود. در كنار چهار مسئلة اساسي مذكور مسائل ديگري از قبيل واقعيت و حقيقت تاريخي، عنصر گزينش در تاريخ، دخالت ارزشها در قضاوتهاي تاريخي، امكان ارائة مدلها و نظريهها در علم تاريخ نيز مطرح ميشود.
مسائل فلسفة نظري تاريخ در سه مسئلة مهم ارائه و خلاصه ميشود: اول، چگونگي و نوع حركت تاريخ؛ دوم، قانونمندي تاريخ. سوم، هدف و حركت و غايت تاريخ؛ در كنار اين سه مسئلة مهم، مباحثي همچون تكامل تاريخ، يا عامل تكامل و تحول تاريخ نيز بررسي ميشود.
3ـ3. تمايز روششناسي
تمايز روششناسي، يكي از تمايزات و معيارهاي اصلي در طبقهبندي علوم از همديگر است. فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ در طرح مسائل و بررسي آنها به روش تعقلي عمل ميكند و مباحث و احكام فلسفة تحليلي تاريخ، مثل تبيين تاريخي، يا عينيت تاريخي، روششناسي تاريخي و تعامل تاريخ با ساير علوم، بر روش عقلي مبتنياند؛ البته در مبتني بودن بر روش عقلي، هم با رويكرد منطقي هنجاري و هم رويكرد تاريخي سازگاري دارد. اما فلسفة نظري يا جوهري تاريخ در عين بهرهبرداري از روش تعقلي هم با رويكرد منطقي و هم رويكرد تاريخي، امكان استفاده از روش استقرايي و تطبيقي و مطالعة تجربي تمدنها و پديدههاي تاريخي را براي اثبات قانونمندي حاكم بر پديدههاي تاريخي دارد. از باب مثال توينبي و اشپنگلر در فلسفة نظريشان با تكيه بر مطالعة استقرايي و تجربي و تطبيقي تمدنها، به دنبال قوانين حاكم بر تاريخ بودند.
4ـ3. تمايز غايي
اساساً در ميان تمايزهاي علوم و فلسفههاي مضاف، عامل غايت و هدف يكي از اساسيترين و مهمترين عوامل طبقهبندي معرفي ميشود. غايت و هدف در فلسفة نظري تاريخ «اثبات قوانين حاكم بر تاريخ» و «ايجاد نظام و فرآيندي عام به لحاظ نگرش در قانونمداري و قانونمحوري تاريخ» است؛ اما غايت در فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ، «اثبات علم تاريخ و قرار دادن تاريخنگاري، به لحاظ اصول و سبك نگارشي، در يك نظام معرفتيِ منطقي و روشمند» است و اثبات علم تاريخ مستلزم ارائه اصول روششناسي و نگارشي است.
آرنولد. جوزف. توينبي
آرنولد توينبي، از سرشناسترين نمايندگان معاصر فلسفة نظري يا جوهري تاريخ به شمار ميرود. او كوشيده است تا به كشف قوانين حاكم بر تاريخ بپردازد و كشف قوانين تاريخي را، به واسطة يافتن قوانين رشد و تكامل تمدنها پيگرفته و با بررسي تطبيقي جوامع مختلف تاريخي به دنبال كشف قوانين حاكم بر فرآيند حركتي تمدنها بوده است. او بر خلاف خوشبينيهاي مادهگرايانه در نگرش خطي به تاريخ، گونهاي صبغة عرفاني و آرمانگرايي ديني را در قالب حركت ادواري تاريخ جستوجو و دنبال كرده است. توينبي عرصة واقعي تحقيقات تاريخي را نه رويدادهاي فرديِ و زندگيِ خصوصي افراد در زمانها و مكانها ميداند و نه تاريخ دولتها و سياستمداران، بلكه واحد مطالعة تاريخي يا حوزة معقول پژوهش تاريخي را واحد تمدن در نظر ميگيرد. توينبي با توجه به تركيب ويژگيهاي مذهبي، جغرافيايي و تا حدودي مشخصههاي سياسي «تمدن» را شايسته ترين واحد مطالعة تاريخي معرفي ميكند.
توينبي ابتدا بيست و يك و اندكي بعد بيست و شش گونه از اين تمدنهاي «مرتبط و نامرتبط با يكديگر» را مورد مطالعة تاريخي قرار ميدهد: تمدن غرب، دو تمدن ارتدكسي در روسيه و خاور نزديك، تمدن ايراني، تمدن عربي، تمدن هندو، دو تمدن خاور دور. تمدن هلني، تمدن سرياني، تمدن هندي، تمدن چيني، تمدن مينوي، تمدن سومري، تمدن هيتي، تمدن بابلي، تمدن آندي، تمدن مكزيكي، تمدن يولاتك. تمدن مايايي، تمدن مصري به اضافة پنج تمدن ديگر مثل تمدنهاي «پلي نزي، اسكيمو، نماديك، عثماني و اسپارت» كه تحرك و پويايي خود را از دست دادند و از حركت ماندند.
توينبي به چگونگي تولد تمدنها پرداخته و به مراحل رشد، شكوفايي و پويايي آنها توجه كرده و در صدد يافتن قاعده و قانوني براي سير تكوين و پيدايش تمدنها بوده است. او عوامل نژادي يا محيط جغرافيايي را از عوامل اصلي اين سير تكوين و پيدايش نميداند.
اصول نظري و كلان حاكم بر فلسفة نظري يا جوهري تاريخ و قانونمندي تاريخ توينبي
با ملاحظه و مطالعه ديدگاههاي فلسفة نظري و يا جوهري تاريخ توينبي و ديدگاه او در باب قانونمندي تاريخ اصول نظري و كلان حاكم بر نگرش تاريخي و قانونمندي تاريخ توينبي را ميتوان در محورهاي زير خلاصه كرد.
1 . تمدن؛ واحد مطالعه تاريخي در فلسفة نظري تاريخ توينبي
يكي از اصول كلان يا اركان اصلي فلسفة نظري يا جوهري تاريخ توينبي، انتخاب تمدن به عنوان «واحد مطالعة تاريخي» است. موضوع يا عنوان مورد بررسي توينبي در فلسفة تاريخ و قانونمندي تاريخ، نه نوع بشر به طور عام، نه ملت و نه طبقة اجتماعي است، بلكه تمدن، تنها واحد مطالعه تاريخي براي كشف قوانين تاريخي حاكم بر جوامع ميباشد. او تمدن را تنها واحد قابل درك در مطالعه تاريخي ميداند و از قانون حاكم بر تمدنها، قانون حاكم بر كل تاريخ را استنباط و استخراج ميكند. توینبی، بر خلاف اکثر مورخان که حوزة مطالعاتی آنها در تاریخ و فلسفة تاریخ ملتهاست، به تمدن میپردازد؛ زیرا وی بر این باور است که تمدن فرآیند و جریان مشخصی دارد و رویکرد حرکتی آن مبتنی بر یک نظم و قاعده معین است. از نظر توینبی تمدنها دارای چرخه حیاتی ثابت نیستند، اما رویکرد و روند حرکتی آنها مشابهتی جدی با همدیگر دارد. لذا ترجیح توینبی در انتخاب واحد تمدن در جریان مطالعات فلسفی تاریخ، تنها یک اتخاذ روشگرایانه نیست، بلکه مبتنی بر این است که روند حرکتی تمدن تحت قاعده است و بر اساس آن میتوان قانونمندی تاریخ را تحلیل کرد.
2 . رويكرد تجربي و استقرايي، روش مطالعة تاريخي تمدنها
رويكرد و روشي كه توينبي در عرصه مطالعات تاريخي براي كشف قوانين حاكم بر تمدنها در پيش ميگيرد، رويكرد تجربي و استقرايي است. رويكردي كه توينبي پذيرفت اين است كه مسئلهاي به نام تبيين وجود دارد و راه حل پاسخگويي به اين نوع تبيين، استواري فرضيههاي تأييدپذيري بر مبناي روش استقرايي و تجربي است، تا بتواند از آزمون تجربة تاريخي پيشگفته بيرون آورد. توينبي همواره روش خود را روشي اساساً «استقرايي» ميشمرد و آن را رويكرد اساساً علمي در تحقيقات و مطالعات تاريخي خود قلمداد ميكند تا به واسطة آن، قوانين حاكم بر مراحل تاريخي تمدنها را به دست آورد.
3 . الگوي چالش – پاسخ معيار قانونمندي تمدن و تاريخ
بنابر نظر توينبي، تمدنها داراي چرخههاي حياتي ثابتي نيستند، گرچه مراحل مشابهي را ميپيمايند. ويژگيهاي شاخص و وجه مميز اصلي تمدنها پويايي و تحرك آنهاست؛ هر تمدن برخاسته از دل تمدن پيش از خود ميباشد. در پي ظهور و سر بر آوردن يك نيروي معارض يا چالش تهديد كنندة قدرتمند كه ضرورتا واكنش يا پاسخ مناسب و خلّاقه جديدي را در پي دارد. چالش تمدنساز مطلوب بايد آنچنان قدرتمند و عظيم باشد كه بتواند پاسخي مناسب و جديد در پي داشته باشد، ولي نه آنقدر عظيم كه كل ماهيت تمدن قبلي را به ورطة سقوط بكشاند. الگوي چالش – پاسخ نه تنها خاستگاه و منشأ پيدايش تمدنها، بلكه روند رشد و تكامل بعدي آنها را نيز تبيين ميكند؛ گرچه چالشهاي بعدي ممكن است عمدتاً بر چالشهاي داخلي مبتني باشد نه چالشهاي خارجي. در الگوي چالش – پاسخ يا پيكار متقابل يا الگوي تهاجم ـ تدافع، سير تكوين و پيدايش تمدنها به دو شرط زير وابسته است:
الف . وجود اقليتي خلاق در جامعه؛
ب . وجود محيطي نه چندان مساعد و مطلوب و نه چندان نامساعد و سخت.
جوامعي كه واجد چنين شرايطي باشند و در فرآيند الگوي چالش – پاسخ يا پيكار متقابل يا الگوي تهاجم ـ تدافع قرار گيرند، در قالب تمدني بزرگ جلوهگر ميشوند. جوامعي كه فاقد دو شرط مذكور باشند و در فرآيند اين الگوي چالش – پاسخ قرار نگيرند، در سطح پاره تمدن يا مادون تمدن باقي ميمانند. از نظر توينبي وقتي تمدن در چنين شرايطي قرار ميگيرد، يعني محيط جغرافيايي نه چندان مساعد و نه چندان نامساعد و وجود گروههاي اقليت خلاق، نتيجة چنين فرآيندي به وجود آمدن پيكار و پاسخ متقابل است كه به تولد تمدن و رشد و پويايي آن ميانجامد. بنابراين به صورت دوراني هميشه بين اقليت خلاق و محيط جغرافيايي با شرايط گفته شده، درگيري و پيكار رخ ميدهد كه اين درگيري و پيكار متقابل دوراني، به اقتضاي ماهيت خويش هميشه پاسخ جديد دريافت ميكند. اين روند بي وقفه ادامه دارد و از حركت نميايستد و چنين روندي جامعه را در مسير مدنيت و تمدن قرار ميدهد.
بنابراين از ديدگاه توينبي عامل حاكم بر سير و تكوين تمدنها و قوانين حاكم بر تاريخ، الگوي چالش – پاسخ يا الگوي تهاجم و تدافع و يا الگوي پيكار متقابل است كه اين عامل در فرآيند جريان اقليت خلاق و محيط نه کاملاً مساعد و نه کاملاً نامساعد، موجب بروز و ظهور و پيدايش و ميرايش تمدنها ميشود.
4 . چگونگي و چرايي سقوط و انحطاط تمدنها
چگونگي و چرايي سقوط و انحطاط تمدنها از نظر توينبي، در واقع همان عامل و الگوي چالش – پاسخ يا پيكار متقابل ميباشد. تفاوت اساسي ميان مرحلة رشد و مرحلة انحطاط و فروپاشي تمدنها تنها در يك نكته خلاصه ميشود و آن عبارت است از اينكه در مرحلة رشد، جامعه به يك سلسله از پيكارها پاسخهاي موفقيتآميز ميدهد. در حالي كه در مرحلة سقوط، انحطاط و فروپاشي، پاسخ جامعه به اين پيكارها، توأم با ناكامي است. در مرحلة رشد تمدنها، هر بار نوع پيكار و پاسخها متفاوت است، اما در مرحلة فروپاشي تنها پاسخها متفاوت ميشود، ولي پيكارها بدون پاسخ باقي ميمانند. بنابراين با شكست و ناكامي قدرت اقليت خلاق و سرپيچي اكثريت جامعه از تبعيت اقليت حاكم و نبودن وحدت اجتماعي، تمدن به مرحلة سقوط و انحطاط نزديك ميشود. توينبي دورة سقوط تمدنها را مشتمل بر سه مرحلة فرعي ميداند: الف. دورة انحطاط؛ ب. دوره فروپاشي؛ ج. دورة تجزيه و متلاشي شدن. فاصلة زماني بين مرحلة انحطاط و مرحلة متلاشي شدن از نظر توينبي قرنها و گاه هزاران سال طول ميكشد.
بنابراين، ماهيت كلي انحطاط تمدنها از نظر توينبي به پيكار متقابل اقليت خلاق جامعه و اكثريت جامعه و به نوع پاسخگويي آنها به لحاظ موفقيت و ناكامي بستگي دارد.
5 . سرانجام فرآيند يك تمدن
آنچه توينبي از الگو و مدل چالش – پاسخ يا الگوي پيكار متقابل در زمينة سرانجام غايي و نهايي يك تمدن ميگيرد، رسيدن و تأسيس يك دين جهاني است. توينبي در كتاب تمدن در بوتة آزمايش تا حدودي عقيده خود را تعديل ميكند، او به جاي اينكه مذهب را پلي بين طلوع و افول تمدنها بداند، توالي طلوع و افول تمدنها را نشانهاي از رشد مذاهب ميشمارد.
از نظر توينبي بر اثر پيكار متقابل اقليت خلاق جامعه با اكثريت فاقد خلاقيت جامعه، تمدن به مرحلة انهدام ميرسد، اما توينبي اعتقاد دارد سرانجام اين دگرگوني بنيادي در مرحلة انهدام تمدن، به ظهور چهار گروه شخصيت و منجيان بشري منجر ميشود:
1 . كهنه پرست؛
2 . آيندهنگر؛
3 . عزلت گزيني و منفعل؛
4 . منجيان مذهبي يا مبشران عالم لاهوتي.
اما سرانجام تمامي تاريخ بشر يا كل فرآيند يك تمدن به عدل الهي خلاق منتهي ميشود، از نظر توينبي مسيحيت هدف نهايي تاريخ بشر و بالاترين حد خير براي بشر روي كرة زمين است. بنابراين، كل روند تاريخي چيزي جز رسيدن به عدل الهي نيست.
تحليل انتقادي نظرية توينبي در زمينة فلسفة نظري تاريخ و قانونمندي تاريخ
در نقد نظريههاي نگرش تاريخي مبتني بر عوامل فرهنگي و نظامهاي فرهنگي و تمدني، بايد بر اساس مبنايي در نقد نظامهاي فرهنگي و تمدني، مفاهيم نظريههاي ياد شده روشن شود تا در ساية روشن شدن اين مفهومها به تحليل تطبيقي اين نظريه پرداخت. بنابراين در تحليل و نقد نظرية توينبي به لحاظ مبنا و مبادي بايد مفاهيم ذيل را در نظر گرفت و متناسب با تحليل آن مباني، به تحليل اصل نظريه پرداخت:
1 . چيستي و ماهيت تمدن به لحاظ پديدة مكانيكي بودن؛
2 . چيستي و ماهيت تمدن به لحاظ پديدة ارگانيكي بودن؛
3 . چيستي و ماهيت تمدن به لحاظ پديدة فرا ارگانيكي بودن.
تمدن امر بسیطی نیست، بلکه یک مقولة ترکیبی است و دارای عناصر و ابعاد متعددِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است و به تعبیری تمدن ساختار سخت افزاری و نرم افزاری دارد. توجه به ترکیب ابعاد و عناصر تمدنی به لحاظ روابط مکانیکی، ارگانیکی و فراارگانیکی در تحلیل پیدایش و میرایش یک تمدن با توجه به مبانی مذكور، تفاوتی مبنایی خواهد يافت. اگر عناصر یک تمدن بر اساس روابط مکانیکی شکل بگیرد، با توجه به ماهیت و طبیعت رابطة مکانیکی، یا مرگ تمدن اتفاق میافتد یا اتفاق نمیافتد. اما اگر روابط حاکم بر اجزا و عناصر تمدنی روابطی ارگانیکی و فراارگانیکی باشند، زنده ماندن بخشی از تمدن امکان منطقی خواهد يافت که این ناشی از ماهیت و چیستی رابطة ارگانیکی و فراارگانیکی است.
ضرورت دارد در تحليل نظريه توينبي، ماهيت و چيستي تمدن به لحاظ سه موضوع پيشگفته روشن و تبيين گردد و بر اساس روشن شدن چيستي تمدن، به تحليل اصل نظريه پرداخت.
توجه به ماهيت و چيستي تمدن و تركيب عناصر تمدني به لحاظ عناصر مادي و معنايي ، از مباني ديگري است كه در تحليل چيستي تمدن بايد بر طبق آن، اتخاذ مبنا نمود. بنابراين پاسخ به سه مبناي ذيل در تحليل نظريه توينبي ضروري است:
1 . تمدن و عناصر تمدني و ماهيت مادي داشتن آنها؛
2 . تمدن و عناصر تمدني و ماهيت معنايي داشتن آنها؛
3 . تمدن و عناصر تمدني و ماهيت مادي ـ معنايي داشتن آنها.
با اتخاذ هريك از مباني فوق در تحليل نظرية توينبي، پيدايش و ميرايش تمدن و عناصر تشكيل آن صورت و ماهيتي متفاوت پيدا خواهند كرد. همچنين در تحليل نظرية قانونمندي تاريخ و تمدن توينبي، مبتني بر مباني ذيل نيز از نظر ايشان روشن شود تا سطح تحليل روشن شود:
1 . تمدن و نظام تمدني مبتني بر مجموعة مكاني؛
2 . تمدن و نظام تمدني مبتني بر نيمه مجموعة غير مستقيم علّي؛
3 . تمدن و نظام تمدني مبتني بر نظام علي؛
4 . تمدن و نظام تمدني مبتني بر نظام علي ـ معنايي.
بنابراين با در نظر گرفتن هريك از اين مباني در مورد تمدن و نظام تمدني، پيدايش، رشد و ميرايش يك تمدن صور و سطوح متفاوتي خواهند يافت.
اگر تمدن، نظام تمدنی و عناصر تمدنی مبتنی بر یک مجموعة مکانیِ صرف باشد، قهراً پیدایش و میرایش یک تمدن نیز تابعی از اتخاذ این مبنا خواهد شد. به تعبیر کلی اتخاذ هر مبنایی در تمدن و عناصر تمدنی به لحاظ مبتنی بودن آنها بر یک مجموعة مکانی، مجموعة غیرمستقیم علّی، نظام علّی و نظام علّی ـ معنایی، بنای متفاوتی در پیدایش و میرایش تمدن خواهد داشت. اتخاذ مبنای نظام علّی در ترکیب و ساختار تمدنی یا اتخاذ مبنای نظام علّی ـ معنایی در ترکیب ساختار تمدنی صور متفاوتی را به لحاظ پیدایش و میرایش تمدن در سطح جزئی و کلّی ایجاد خواهد کرد. بنابراين با توجه به مباني ذكر شده و با توجه به تبيين نظرية توينبي در زمينة فلسفة نظري تاريخ و قانونمندي تاريخ و تمدن، در دو سطح و محور معرفتشناسي و روششناسي ميتوان نظرية او را تحليل كرد.
1 . تحليل انتقادي نظرية توينبي بر محور معرفتشناسي نظريه
رويكرد تحليلي و انتقادي به نظرية قانونمندي تاريخ مبتني بر تمدن محوري توينبي را ميتوان در چند رويكرد كلان عمدة ذيل در كانون مطالعه و ملاحظه قرار داد.
1-1. تحليل ماهيت و چيستي تمدن در نظرية توينبي
ماهيت و چيستي تمدن، عناصر تمدني يا يك نظام تمدني به لحاظ مفهومي از طرف توينبي به خوبي تبيين نشده است. توينبي هويت تمدن را به لحاظ يك نظام و مجموعة مكاني، نيمه مجموعة غير مستقيم علّي، نظام علّي يا نظام علّي ـ معنايي، تحليل و تبيين نكرده است؛ زيرا هويت و ماهيت تمدن بر اساس مباني مذكور، و هم مراحل رشد، تكوين، انحطاط و ميرايش آن شكل و ماهيت متفاوت خواهد يافت. همچنين توينبي به لحاظ هويت مادي يا هويت معنايي و يا هويت مادي ـ معنايي، تمدن و عناصر تمدن را بر اين اساس روشن و مشخص نساخته است و معلوم نيست ساختار پيدايش و ميرايش تمدنها و نظام تمدنها را بر مبناي چه نوع هويت و ماهيتي از تمدن طراحي كرده است.
از مباحث مبنايي در تحليل ساختار پيدايش و ميرايش تمدنها و نظامهاي تمدني، تبيين رابطة عناصر تمدني به لحاظ روابط مكانيكي، ارگانيكي و فراارگانيكي ميباشد. در نظرية تمدني توينبي براي كشف قوانين حاكم بر تاريخ، ماهيت تمدن و روابط عناصر تمدني به لحاظ مكانيكي، ارگانيكي و فراارگانيكي واضح و معلوم نيست كه توينبي در مرگ تمدنها با اتخاذ كدام مبناي مكانيكي، ارگانيكي و فراارگانيكي عناصر تمدن، چنين نتيجهاي را طراحي كرده است.
2 -1. چگونگي پيدايش و ميرايش تمدن يا نظام تمدني
دومين نقد و تحليل معرفتشناسي در زمينه نظرية توينبي، به چگونگي پيدايش و ميرايش يك امر و مقولة يكپارچه و وحدت نيافته مربوط ميشود. اگر تمدن يا نظام تمدني مورد بحث توينبي نظامي جامع نيست، چگونه ميتواند از هم بپاشد؟! اگر چنين تمدني واحد علي يا واحد معنايي ـ علي نيست تمدن به لحاظ معرفتي توان و امكان تولد، رشد، بلوغ و مرگ براي آن فراهم نيست. بنابراين هيچ يك از اين اصطلاحات و مفاهيم مصداق عيني و بيروني در اين زمينه پيدا نخواهند كرد. لذا در چنين زمينهاي تمدن و نظام تمدني آرايش مجدد مييابند، فزوني ميگيرند و يا كاهش مييابند، اما هرگز فرو نميپاشند؛ زيرا اين تمدن و نظام تمدني به يك واحد منظم و يا نظام وحدتدار نرسيده است. در ميان نظريههاي سير تحول حيات فرهنگها، نظرية قديمي تحول ساختاري از كماعتبارترين آنهاست. لذا نظرية حيات تمدنهاي توينبي نيز به لحاظ ساختاري از كماعتبارترين نظريههاي ساختاري تحول تمدنها ميباشد.
3-1. چيستي و مفهوم مرگ تمدن
سومين نقد و تحليل معرفتشناسي نظرية توينبي ناظر به ماهيت و چيستي مفهوم مرگ تمدن ميباشد. توينبي در مطالعة تجربي و استقرايي مصاديق تمدنهاي بشري، تمدنهاي مرده را متذكر ميشود و آنها را نام ميبرد؛ لذا به لحاظ معرفتي اين سؤال مطرح است كه «منظور از مرگ تمدن به لحاظ چيستي و هويتي چيست؟» در زمينة مفهوم مرگ تمدن سه احتمال قابل طرح و بررسي است:
1-3-1.ماهيت و چيستي مرگ تمدن به معني مرگ كل تمدن
اگر مراد توينبي از مرگ تمدن به لحاظ مفهومي و هويتي، مرگ كل تمدن است، در اين صورت اين حكم يعني مرگ كل تمدن، به بسياري از گروههاي تمدني قابل صدق و تعميم نيست؛ زيرا اين نظريه، به لحاظ تجربه و استقراء تاريخي مؤيد و مصداقي ندارد.
بسياري از تمدنهاي به اصطلاح خاموش شده مثل تمدن يونان و روم هماكنون بيش از هر وقت ديگري در ساختار كنوني تمدنهاي زنده حضور فعال دارند. بنابراين اگر منظور از مرگ تمدن، مرگ كل تمدن باشد، در اين صورت علاوه بر تناقض معرفتي، بر خلاف تجربة تاريخي و مصداق عيني و بيروني خواهد بود. همچنين مفهوم مرگ تمدن رابطة، مستقيمي با ماهيت تمدن به لحاظ معنايي، يا مادي و يا معنايي – مادي بودن ماهيت و هويت تمدن دارد. اگر ماهيت تمدن به يك امر مادي يا به يك امر معنايي و مادي – معنايي برگردد، با توجه به اين مباني در تركيب تمدني، مرگ تمدن صورتهاي گوناگون خواهد يافت؛ لذا توينبي در طراحي نظريهاش مبتني بر امكان مرگ تمدنها، ماهيت تمدن را با توجه به مباني مادي – معنايي آن، يا ماهيت مكانيكي ـ ارگانيكي بودن ماهيت آن تجزيه و تحليل نكرده است.
2 – 3 – 1 . چيستي مرگ تمدن به معني نابودي بخشي از يك تمدن
اگر منظور توينبي از مرگ تمدن و هويت معرفتي آن، نابودي بخشي از يك تمدن باشد، در اين صورت اين نظريه مبتني بر يك تناقض منطقي آشكار است؛ زيرا در اصل نظريه، ادعا، مرگ تمدن است، اما اگر منظور از مرگ تمدن ـ چنانكه اشاره شد ـ به معني نابودي بخشي از يك تمدن باشد، اين يعني بخشي از تمدن زنده ميماند، لذا نظريه در سطح معرفتي خود دچار تناقضگويي است. بنابراين بر فرض صحت مرگ بخشي از يك تمدن، اين به معني مرگ كل تمدن نيست.
3 – 3- 1 . چيستي مرگ تمدن به معني فروپاشي وحدت و فرديت آن
احتمال سوم اين است كه منظور از مرگ تمدن، فروپاشي وحدت و فرديت تمدن باشد، با اتخاذ اين فرض نيز، اعتباري نظري حاصل نخواهد شد؛ زيرا تمدن مورد نظر توينبي نه نظامي علي و نه نظامي علي ـ معنايي است، چون يكپارچه و واحد نيستند، لذا بديهي است فرديت و وحدتي نيست تا اين فرديت رو به فروپاشي قدم گذارد.
تمدنها در برخی موارد بر اساس مجموعهای از پدیدههای علّی و معنایی- علّی و برخی دیگر به صورت پدیدههای مکانی شکل گرفتهاند، لذا بخشی از این نظام و ساختار تمدنی از بین میرود و بخشی از بین نمیرود. اگر ساختار و نظام ترکیبی تمدنها واقعاً یکپارچه و وحدتگرا بود، تجزیة آنها نیز کامل صورت میگرفت نه اینکه بخشی از این ساختار تمدنی از بین برود. پس این پراکندگی دلیلی بر فقدان وابستگی و وحدت متقابل میان اجزا و عناصر تشکیلدهندة تمدنهاست و از این جهت مرگ تمدن به لحاظ فروپاشی وحدت و فردیت آن معتبر نیست.
با ملاحظة هر سه احتمال در منظور توينبي احتمال مرگ تمدن منتفي ميشود و چنين به نظر ميرسد كه نظرية مرگ تمدن توينبي بيشتر زاييدة يك تصور بيمعني است كه شايد منشأ آن، درهم آميختگي ميان عمر گروههاي اجتماعي و گروههاي تمدني باشد و يكي دانستن آنها منشأ اين تصور شده است.
4 – 1 - : تناقض جبرگرايي و اختيارگرايي در سطح نظرية توينبي
توينبي در تحليل نظرية قانونمندي تاريخ مبتني بر فرآيند تمدنياش، و تطبيق اين نظريه در سطح مصداق خارجي آن يعني آيندة تمدن غربي گرفتار نوعي تناقض جبرگرايي و اختيارگرايي شده است. او اغلب چنان ميگويد كه گويي جامعة غربي و تمدن غربي، در لبة پرتگاه و سقوط و انحطاط قرار دارد. در همان حال مايل نيست نتيجهگيري كند كه اين جامعة تمدني غرب محكوم به انهدام و انحطاط تمدني است و مرحله فروپاشي نهايي را ميپيمايد. از اين رو جبرگرايي نهفته در انديشة او هنگامي كه ميكوشد رويكرد علمي را در حوزة بشري به كار گيرد با اصول اختيار گرايانه كه او ادعا ميكند هنگام بحث از ماهيت رفتار بشري به آن وفادار است و اينكه با باورهاي مابعدالطبيعي و ديني خود او پيوند دارد، تضاد مييابد. در مباحث پاياني مجلدات آخر کتاب مطالعه تاريخ نوعي دودلي در باب اين تناقض معرفتي در سطح نظريهاش كاملاً نمايان است.
5 – 1 . انحصاري دانستن عامل نظرية قانونمندي تاريخ در سطح نظريه
يكي از عوامل اصلي ضعف نظرية توينبي به لحاظ معرفتي در سطح نظريه، انحصار عامل قانونمندي تاريخ منوط به فرآيند تاريخي تمدنهاست. مفاد نظرية ايشان كه مبتني بر الگوي چالش ـ پاسخ و يا الگوي پيكار متقابل ميباشد، تمدن و فرآيند تاريخي تمدن را بر اساس الگوي ذكر شده، عامل قانونمندي تاريخ و تطورات تاريخي معرفي ميكند. با ملاحظة رويكرد منطقي و رويكرد تاريخي در تبيين علل و عوامل قانونمندي تاريخ و همچنين تجربهگرايي تاريخي خلاف اين نظريه اثبات ميشود. در طول تاريخ بسياري از تحولات و تطورات تاريخي بر اساس عامل يا عوامل غيرتمدني نظم پيدا كردهاند كه تحت مجموعه عوامل الهي، انساني و طبيعي قابل تحليل ميباشد. براي مثال تمدن اسلام و پیدایش و شکوفایی آن در قرون دوم تا پنجم معلول مجموعه عواملی بود که صرفاً بر اساس الگوی چالش- پاسخ توینبی شکل نگرفته است، بلکه به لحاظ دلایل درونی، محتوای آموزهها و گزارههای اسلام یکی از ارکان اصلی شکلگیری تمدن عظیم اسلامی در حوزة جغرافیایی آن زمان بود.
6 – 1 . جبرگرايي يا دترمنيسم تاريخي حاكم بر نظريه توينبي
نظرية تاريخي توينبي در زمينه قانونمندي تاريخ، مثل نظريهها و ديدگاههاي بسياري از فيلسوفان نظري و جوهري تاريخ غرب، داراي يك وجه جبرگرايانه يا ضرورتگرايانه ميباشد. مفاد نظرية توينبي حاكي از آن است كه روند بلندمدت حوادث و تطورات تاريخي، يا به تعبيري جريان تاريخ، بدون توجه به تلاشها و اقدامات و فعاليتهاي افراد بشر، مسير خود را طي خواهد كرد. تاريخ چيزي بيش از آنچه بايد باشد، نيست و هر كاري كه انسانها انجام دهند، در نهايت نوعي جبر مختوم و ضرورت اجتنابناپذير بر كل روند تاريخ حاكم است. جلوگيري از حركت تاريخ يا توقف آن، در توان انسانها نيست.
جبرگرايي موجود در سطح نظرية توينبي از نوعي قدريگرايي سر در ميآورد.
2 . تحليل و نقد نظرية توينبي به لحاظ روششناسي نظريه
در تحليل انتقادي نظرية توينبي، به لحاظ روششناسي، بر اساس محورهاي ذيل ميتوان تحليل و رويكردي ارائه داد.
1 – 2 . روششناسي نظرية توينبي مبني بر استقراگرايي خام تجربي
توينبي در بررسي فرايند تاريخي تمدنها براي كشف قوانين حاكم بر تاريخ، بر روش استقرايي بسيار خام و ابتدايي مبتني بر مبنايي تجربي عمل كرده است. او به طور كلي كوشيد بر اساس ملاحظات و مطالعات تجربي خود، در مورد شناسايي بيست و چند گونة تمدني، براي كشف قوانين كلي و جهانشمول اقدام كند. در اين روش و شيوه، معيارهاي مربوط به تعيين ماهيت و هويت تمدنها، مبهم و نامشخصاند و موارد و نمونههاي استنادي بسيار اندك و معدودند. شمار تمدنهاي بررسي شده، آن اندازه نبود كه مبنايي براي تعميم و قوانين كلي و قابل اطمينان به كار آيد. توينبي كه همواره از روش خود به عنوان روشي اساسا استقرايي نام ميبرد و با رويكرد علمي از آن ياد ميكند، درصدد ارائة الگوي عام و فراگير براي تطورات تاريخي بوده است.
استقراء تام به لحاظ منطقي اگرچه امكان مفهومي دارد، به لحاظ تاريخي امكان وقوعي ندارد و استقراء ناقص نيز بر اساس مكاتب فلسفة علم، حجيت و اعتبار علمي ندارد كه در جاي خود اثبات شده است.
2 – 2. انحصار روششناسي در سطح نظرية توينبي
در سطح نظرية وي، انحصار روشگرايي قابل مشاهده است. اين نظريه علاوه بر اينكه مبتني بر استقراء ناقص تاريخي و يك مبناي سست و شكنندة تجربي ميباشد، با انحصار روششناسي مواجه است. به لحاظ روششناسي، روش عمده و اصلي در فلسفة نظري يا جوهري تاريخ روش عقلاني است و اين روش را ميتوان در دو رويكرد و ساختار منطقي و تاريخي براي كشف و اثبات قوانين تاريخي به كار برد. لذا با توجه به فرآيند روششناسي، نظرية توينبي فقط ناظر به سطح تجربي، تحويلينگري در روششناسي يكي از عوامل اصلي كاهش اعتبار و حجيت علمي نظرية اوست.
3 – 2. آزمون ناپذيري در سطح نظرية توينبي
با توجه به روششناسي نظرية تاريخي وي كه مبتني بر يك فرايند تجربي شكننده و استقراء ناقص تاريخي است، اين نظريه قدرت صدقپذيري يا كذبپذيري را از دست ميدهد. اساساً نظرية توينبي به دليل روششناسي خاص، به سادگي آزمونپذير نيست.
اين نظريه علمي نيست كه بتواند پيشبيني را به نحوي توجيه و تعليل كند، بلكه بيشتر گونهاي ادبيات ذهني يا تخيلي است كه بيانگر و برانگيزانندة تأملاتي دربارة سرنوشت و ارزشهاي غايي به شمار ميرود.
4– 2. روش و شيوة مبتني بر الگوي ساختگي در سطح نظريه توينبي
برخي از مخالفان و منتقدان توينبي اعتقاد دارند كه نظرية او نتيجهاي جز تحميل الگوي ساختگي بر گذشته بشري ندارد. گرايش توينبي به تفسير تاريخ تمدنهاي ديگر به شيوهاي كه از فرهنگ يوناني بر ميآيد كاملاً بارز است و به مشابهتهايي ميپردازد كه به هيچ وجه اسناد و منابع تاريخي آنها را تأييد نميكند. توينبي در جستوجوي يافتن الگوي واحدي از تغيير تاريخ است كه بر اساس آن، تاريخ جوامع خاص بتوانند به عنوان موارد و مصاديق نمونة اصلي بررسي شوند، لذا اين گرايش موجب گرديده است كه به الگوهاي تحميلي بر گذشته گرفتار آيد.
آنچه بيان شد، نگاه و رويكردي اجمالي در نقد انتقادي نظرية توينبي در دو سطح و ساختار معرفتشناسي و روششناسي بود.
نتیجه
نظریة توینبی مانند همة نظامهای بزرگ جامعنگر در باب تاریخ و قانونمندی تاریخ، به لحاظ داشتن زیربنای تجربی، بسیار سست و شکننده است. شناخت توینبی از تمام تمدنهايی كه او استقراء كرده بسیار ناموزون و ناقص است و تنها بر برخی از مصادیق تمدنی شناختی عمیق دارد. در برخی موارد، احکام ارزشی نادرست و مشکوک ناشی از الزامات دید فراگیر و جامعنگر او، بر نظریهاش حاکم است. برخی بر این باورند که توینبی، حداقل واقعیتهای تاریخی مسلّم و شناخته شده را نادیده میگیرد و در بحث و بررسی تحکمآمیز در باب جزئیات تاریخی، تأییدپذیری تجربی او تنها مصداق عینی دیدگاههای عمومی اوست. هیچ تلاشی برای آزمایش منظم یا احتمالاً تکذیب فرضیه منضبط شده در ساختار الگوی چالش- پاسخ به عمل نمیآورد. حتی اگر شیوة تبیین تاریخی توینبی از لحاظ علمی قابل قبولتر بود، باز هم ضعف اساسی هر نوع کوششی برای تعمیم دادن دربارة کل تاریخ براساس مبنای مفهوم و مصداق تمدن، روش و شیوهای انحصارگرایانه است.
- ادواردز، پل، مجموعه مقالات فلسفة تاريخ، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1375.
- استنفورد، مايکل، درآمدي بر فلسفة تاريخ، ترجمه احمد گل محمدي، تهران، ني، 1382.
- پروفسور کاسمينسکي، نقد فلسفة تاريخ توينبي، ترجمه علي کشتگر و عطا نوريان، تبريز، احيا، بيتا.
- خسروپناه، عبدالحسين، انديشه نوين ديني، «نظريه ديه باني»، شماره 10، 1386.
- خسروپناه، عبدالحسين، فلسفه مضاف، ج 1، مقاله فلسفة فلسفه اسلامي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385.
- رشاد، علي اکبر، فلسفههاي مضاف، ج1، مقاله فلسفة مضاف، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385.
- سروش، عبدالکريم، فلسفة نظري تاريخ، فلسفة علم تاريخ، تهران، حکمت، 1357.
- سوروکين، پيتريم، نظريههاي جامعهشناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، ترجمه اسدالله نوروزي، رشت، حقشناس، 1377.
- نوذري حسينعلي، فلسفة تاريخ، روششناسي، و تاريخنگاري، تهران، طرح نو، 1379.
- والش، ويليام، هنري، مقدمهاي بر فلسفة تاريخ، ترجمه ضياءالدين علايي طباطبايي، تهران، اميرکبير، 1363.