نقد و بررسی گزارشهای وارده درباره کنیه ابوتراب
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
دشمنيها و غرضورزيهايي كه در ادوار مختلف نسبت به اميرمؤمنانعليهالسلام صورت گرفته، موجب پديد آمدن برخي از گزارشهاي خلاف واقع شده است. از جمله اينها، گزارشهاي مربوط به كاربرد كنيه ابوتراب توسط رسول خداصلياللهعليهوآله براي اميرمؤمنانعليهالسلام است. برخي از اين گزارشها، اطلاق اين كنيه را مربوط به غزوه ذاتالعشيره دانسته و برخي ديگر آن را مربوط به هنگامي دانستهاند كه رسول خداصلياللهعليهوآله، اميرمؤمنانعليهالسلام را در مسجد در حالي كه روي خاك خوابيده بود، از خواب بيدار كرد و با كنيه ابوتراب خطاب كرد.
برخي از گزارشها اطلاق كنيه را مربوط به زماني دانستهاند كه بين حضرت عليعليهالسلام و همسرش اختلافي پيش آمد و بعد از آن رسولخداصلياللهعليهوآله حضرت را در مسجد با اين كنيه خطاب كرد، و برخي ديگر از گزارشها، اين مسئله را مربوط به زماني دانستهاند كه پيامبرصلياللهعليهوآله بين مهاجران و انصار، عقد اخوت برقرار كرد و براي حضرت عليعليهالسلام كسي را به عنوان برادر معين نكرد، و آن حضرت از عمل پيامبرصلياللهعليهوآله خشمگين شد و از او كنارهگيري كرد و در ميان شنها و خاكها خوابيد. پيامبرصلياللهعليهوآله كه اين صحنه را مشاهده كرد، چارهاي جز انتخاب حضرت عليعليهالسلام به عنوان برادر خود نداشت، از اينرو هنگام خطاب كردن حضرت عليعليهالسلام به ابوتراب، او را به عنوان برادر خود معرفي كرد. همچنين در برخي گزارشها اطلاق اين كنيه مربوط به زماني دانسته شده كه حضرت عليعليهالسلام بر سر و صورت خود خاك ميريخت و رسول خداصلياللهعليهوآله آن حضرت را با چنين كنيهاي خطاب كرد.
براي بازكاوي روايات ياد شده و دستيابي به گزارش صحيح بايد به چند نكته مهم، توجه كرد:
الف. وجود مقام عصمت براي حضرت عليعليهالسلام و حضرت زهراسلاماللهعليها؛
ب. اصول حاكم بر روابط اجتماعي افراد سليم العقل كه در اصول فقه از آن با عنوان «سيره عقلا» تعبير ميشود؛
ج. دشمنيها و كينهورزيهاي صورت گرفته نسبت به اميرمؤمنان عليعليهالسلام كه منشأ جعل احاديث فراواني بر ضد آن حضرت شده است؛
د. توجه به تعارض موجود بين گزارشها و ضعف سند آنها.
معناي كنيه ابوتراب
تراب به معناي خاك و نيز خود زمين آمده است. در كتاب التحقيق في مفردات القران الكريم در مورد ماده «ترب» كه اصل كلمه «تراب» ميباشد، چنين آمده است:
اين واژه در اصل به معناي مسكنت و خضوع كامل است و از آنجا كه خاك، زير پاها قرار ميگيرد و اين با خضوع و افتادگي تناسب دارد به آن تراب گفته شده است. و أتراب (جمع تَرِبَ) به كسي گفته ميشود كه انقياد و اطاعت محض دارد. از اينرو در قرآن كريم براي حورالعين چنين وصفي به كار رفته است؛ زيرا حورالعين نسبت به همسرش اطاعت و انقياد محض دارد:
و عندهم قاصرات الطرف اتراب؛ [همسراني از حوران همسال كه جز به شوهر خويش نظر ندارند، گرداگرد آنهاست]. (ص: 52)؛
اما كنيه «ابوتراب» در مفهوم لغوي به معناي پدر خاك يا پدر زمين است. اين كنيه، را اولين بار، پيامبرصلياللهعليهوآله براي اميرمؤمنانعليهالسلام به كاربرد. اما علت نامگذاري حضرت به اين كنيه ميتواند موارد ذيل باشد:
الف. در يك روايت، رسول خدا صلياللهعليهوآله خود و حضرت عليعليهالسلام را به منزله والدين امت اسلام معرفي فرموده است. اين بدان معنا است كه اين دو وجود مقدس، منشأ پيدايش و بقاي اسلام و امت اسلامي هستند. كنيه ابوتراب نيز ميتواند بدين معنا باشد كه اميرمؤمنان عليهالسلام به منزله پدر انساني است كه منشأ او از خاك است.
ب. چنان كه گذشت، يكي از معاني تراب، تواضع و فروتني است، پس ابوتراب، يعني كسي كه صاحب چنين خصلتي است، زيرا گاهي عربها اب را در معناي دارا و واجد چيزي بودن به كار ميبرند.
ج. تراب در اين كنيه ميتواند به معناي زمين(كره خاكي) باشد. بنابر اين، ابوتراب، يعني كسي كه صاحب زمين وحجت خداوند در آن است. اين معنا در كلام شيخ صدوق چنين آمده است:
چون عليعليهالسلام صاحب زمين و حجت خداوند بر اهلش ميباشد و به واسطه ايشان زمين باقي ميماند و به خاطر ايشان زمين آرام ميگيرد و پيامبرصلياللهعليهوآله فرمودهاند: روزي كه قيامت برپا شود و كافر ببيند چقدر اجر و ثواب و كرامت براي شيعيان عليعليهالسلام آماده كرده است ميگويد، اي كاش من خاك بودم، [يعني از شيعيان علي بودم] و همين قسمت اشاره به كلام خداوند متعال است كه ميفرمايد: «وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً».
به هر حال، هر يك از اين معاني كه مراد باشد، اين كنيه دليل بر مدح حضرت بوده است. و همين امر موجب آن شده كه آن حضرت به اين كنيه علاقهمند باشد.
كنيه ابوتراب در روايات فريقين
گزارشهاي مربوط به كنيه ابوتراب در منابع اهلسنت، به گونههاي مختلفي نقل شده است. بيشتر اين گزارشها اشاره دارد كه امام عليعليهالسلام به اين كنيه علاقه داشته است. البته در برخي از گزارشها ـ چنان كه خواهيم ديد ـ مفهومي منفي و مذمتآميز به چشم ميخورد، در ادامه به بررسي اين گزارشها پرداخته خواهد شد:
الف) گزارشهاي مدح آميز
بنابر روايات متعدد، رسول خدا صلياللهعليهوآله در غزوة ذات العشيره، در سال دوم هجري آن حضرت را با كنيه ابوتراب خطاب كرد. اين جريان، توسط ابناسحاق، از عماربن ياسر چنين نقل شده است:
من و علي، كنار هم در غزوه ذات العشيره بوديم. وقتي پيامبر به ذات العشيره رسيد و اقامت گزيد ديديم افرادي از قبيله بنيمدلج در كنار نخلستان و چشمه خود مشغول به كار هستند. عليعليهالسلام به من گفت آيا ميخواهي نزد اين قوم برويم و ببينيم چه كار ميكنند؟ گفتم: برويم. سپس نزد آنها رفتيم و مدتي به كار آنها نظاره كرديم. در اين موقع، خواب بر چشمانمان غالب شد. سپس من و عليعليهالسلام در كنار نخلها مدت كوتاهي خوابيديم. به خدا قسم، كسي به غير از پيامبرصلياللهعليهوآله به ما توجه نكرد در حالي كه ما را با تكان دادن پايش بيدار كرد و ما در حالي كه خاك را از لباسهايمان پاك ميكرديم، پيامبر به عليعليهالسلام اشاره كرد و فرمود: تو را چه شده يا اباتراب؟ چون مشاهده كرد مقداري خاك بر سر و روي وي است. سپس فرمود: آيا ميخواهي شقيترين مردم را به شما معرفي كنم؟ گفتيم: بله يا رسولالله. فرمود: احمير ثمود كه شتر را پي كرد و كسي كه به تو ضربت ميزند،...... به گونهاي كه اين قسمت[ظاهرا اشاره به سر حضرت امير نمودهاند] با خونت آغتشته ميشود.
اين روايت با مضاميني مشابه، در ديگر منابع نيز آمده و مكان و زمان اطلاق اين كنيه را بر حضرت عليعليهالسلام ذات العشيره دانستهاند.
در گزارش ديگري از ابناسحاق، زمان و زمينه اطلاق اين كنيه متفاوت از نقل قبل آمده است. متن گزارش چنين است:
روزي شخصي نزد سهل بن سعد آمد و گفت: اين امير مدينه است كه علي را نزد منبر ياد ميكند[منظور به بدي است] سؤال كرد: چه چيزي درباره ايشان ميگويد؟ گفت: به او ميگويد: اباتراب. سهل خنديد و گفت: به خدا قسم نامگذاري نكرد به اين نام مگر پيامبرصلياللهعليهوآله و هيچ اسمي محبوبتر از اين نام برايش نبود. من از سهل سؤال كردم: يا اباالعباس چگونه اين كنيه به ايشان اطلاق شده است؟ در جواب گفت: روزي عليعليهالسلام بر فاطمهسلاماللهعليها وارد شد، سپس از نزد وي خارج شد و به مسجد رفت و در مسجد خوابيد، پيامبرصلياللهعليهوآله از فاطمهسلاماللهعليها سؤال كرد، پسر عمويت كجاست؟ فرمود: در مسجد. پيامبرصلياللهعليهوآله به سمت مسجد رفت و ديد عباي حضرت عليعليهالسلام از دوشش افتاده و پشتش خاكي شده است، پس خاكها را از پشتش پاك كرد و فرمود بنشين يا اباتراب.
سؤال اين است كه كدام يك از اين دو خطاب مقدم بر ديگري است؟ به نظر ميرسد اطلاق كنيه در ذات العشيره مقدم بر ديگري واقع شده است، زيرا غزوه ذات العُشَيره قبل از بدر رخ داده و ازدواج(زفاف)حضرت فاطمهسلاماللهعليها و عليعليهالسلام پس از واقعه بدر رخ داده است. بنابراين، ميتوان چنين گفت كه اين كنيه، اولين بار در غزوه ذات العشيره بر اميرمؤمنان علي عليهالسلام اطلاق شد و پس از آن، رسولخداصلياللهعليهوآله در مواضع ديگري نيز با اين كنيه علي عليهالسلام را مورد خطاب قرار داده است.
ب) گزارشهاي نكوهش آميز
برخي از گزارشهاي مخالفان، حاكي از مفهومي ملامتآميز در اطلاق اين كنيه به حضرت عليعليهالسلام است. پيش از بازگويي و نقد اين گزارشها به نكتهاي اشاره ميشود كه در ارزيابي رواياتي كه در پي ميآيد، نقش مهمي دارد. آن نكته اين است كه بر اساس شواهد تاريخي، امير مؤمنانعليهالسلام به اين كنيه علاقه داشته است. تنها گزارشي كه به خشم حضرت امير هنگام خطاب به اين كنيه اشاره دارد، روايت عبدالله بن عمر است كه به سبب عدم مقبوليت عبدالله بن عمر از نگاه علماي شيعي و نيز مخالف بودن اين گزارش با بسياري از گزارشهاي فريقين كه اشاره به محبوبيت اين كنيه دارد، اين گزارش، پذيرفته نميشود.
به هر حال،گزارشهاي نكوهش آميز مخالفان عبارتاند از:
1. اطلاق كنيه ابوتراب و ريختن خاك بر سر
ابن اسحاق پس از گزارشي كه پيشترگذشت، گزارش ديگري را به نقل از بعض اهل علم آورده است كه به آن اشاره ميشود:
رسول خدا صلياللهعليهوآله علي را ابوتراب ناميد، زيرا هرگاه علي، زهرا را سرزنش ميكرد، با وي سخن نميگفت تا آنكه مقداري خاك بر سرش ميريخت! و وقتي پيامبر چنين ميديد، متوجه ميشد كه ايشان فاطمه را عتاب كرده است، در اين هنگام پيامبر به علي ميگفت چه شده ابوتراب!
اين گزارش به دلايلي پذيرفته نميشود:
نقد متن
اولاً: بر اساس آيه تطهير و ديگر ادله، حضرت عليعليهالسلام و حضرت فاطمهسلاماللهعليها بهرهمند از مقام عصمت اند و صدور چنين رفتارهايي از آنان امكان پذير نيست.
ثانياً: ابناسحاق درباره زمان اطلاق كنيه ابوتراب، دو گونه گزارش دارد كه گزارش اول او به صورت مسند نقل شده و مربوط به غزوة ذات العشيره است و عاري از لوازم خلاف عقل بوده و پذيرفتني است. اما گزارش ديگر او همين روايت ميباشد كه به صورت مرسل نقل شده و معلوم نيست كه «بعض اهل علمي كه در اين روايت آمده» چه كساني هستند!
ثالثاً: اين نوع برخورد (ريختن خاك بر سر) رفتاري كودكانه و غير عقلايي است كه از شخصيتي چون علي عليهالسلام صادر نميشود.
رابعاً: چنانكه گذشت، امير مؤمنانعليهالسلام به اين كنيه علاقه داشته است، حال آنكه بر اساس اين داستان، زمينه صدور اين خطاب، جرياني بوده كه نه مطلوب پيامبرصلياللهعليهوآله بوده است و نه محبوب عليعليهالسلام!
خامساً: اين خبر در منابع ديگر به گونههاي مختلفي گزارش شده است كه اين، خود موجب ضعف روايت ميشود. براي مثال، طبق بعضي از گزارشها پيامبرصلياللهعليهوآله از موضوع اختلاف آنها آگاه نيست و بعد از ديدن ناراحتي فاطمهسلاماللهعليها نزد حضرت عليعليهالسلام به مسجد ميرود و حضرت را در مسجد با اين كنيه خطاب ميكند. در برخي از گزارشها، بعد از آگاهي پيامبرصلياللهعليهوآله از اختلاف آنها، در جستوجوي عليعليهالسلام به مسجد ميرود و حضرت را در حالي كه روي خاكها خوابيده بود، يافته و بيدار ميكند و با اين كنيه مورد خطاب قرار ميدهد. گفتني است گزارشهاي اخير نيز علاوه بر اشكالهاي متني، ضعف سندي نيز دارد، چون قتيبةبنمسلم در اولين حلقه روايت ابنبطريق وجود دارد كه در منابع شيعه و سني مجهول است همچنين قاسم بن عبدالله بن عبدالرحمن همداني، درآغاز سند روايت ابنشاهين وجود دارد كه در منابع رجالي فريقين مهمل است. همينطور دومين راوي، يعني احمد بن محمد بن سعيد نيز در منابع شيعه و اهلسنت توثيق نشده است. همچنين روايت محييالدين نووي نيز مرسل بوده و پذيرفته نميشود.
2.) رابطه اخوت با كنيه ابوتراب
بنا بر برخي نقلها، گويا ضمن پيمان برادري كه رسول خداصلياللهعليهوآله بين مردم برقرار كرد، براي اميرالمؤمنينعليهالسلام برادري تعيين نكرد، از اينرو، عليعليهالسلام از رفتار پيامبرصلياللهعليهوآله خشمگين شد و اين موجب شد كه رسول خداصلياللهعليهوآله، عليعليهالسلام را برادر خود معرفي كند. گزارش اينچنين است:
ابوالقاسم بن حصين از ابومحمد حسن بن عيسي بن مقتدر از ابوالعباس احمد بن منصور يشكري از صولي از ابوعلي هشام بن علي عطار از عمر بن عبيدالله عيمي از حفص بن جميع از سماك بن حرب چنين نقل ميكند : به جابر گفتم: برخي از مردم از من ميخواهند كه علي را دشنام دهم. جابر گفت: من دوست ندارم به اين كنيه دشنام دهم، به خدا قسم كنيهاي محبوبتر از ابوتراب براي علي نبود آنگاه كه پيامبر بين مردم برادري برقرار كرد و براي علي برادري قرار نداد پس علي با حالت غضب خارج شد و كنار تپه شني رفت و خوابيد. پيامبرصلي الله عليه وسلم نزد ايشان آمد و در حالي كه خاك را از بدنش تكان ميداد، فرمود: بلند شو ابوتراب، آيا خشمگين شدي از اينكه براي تو برادري قرار ندادم؟ علي در جواب فرمود: بله. پيامبر فرمود: تو برادر مني و من برادر تو هستم.
اين روايت هم از نظر سند و هم از نظر متن اشكالاتي دارد. اما از نظر سند ابوالقاسم بن حصين در كتابهاي رجالي سني مجهول و در كتب رجالي شيعه، مهمل است. همچنين حسن بن عيسي بن مقتدر و نيز احمد بن منصور يشكري در كتابهاي رجال شيعي مهمل ميباشد. نيز احمد بن منصور در كتابهاي رجال اهلسنت مجهول است.
نقد متن
اولاً: آيا كسي كه نسبت به پيامبرصلياللهعليهوآله خشم و غضب نمود، مستحق برادري با ايشان است؟ اگر مستحق چنين كنيهاي بود كه با خشم ناسازگار است، و اگر مستحق نبود، چگونه پيامبر عليعليهالسلام را به كنيهاي كه مستحق آن نيست خطاب كرد؟
ثانياً: طبق بسياري از نقلها حضرت بعد از اينكه ديد بين بقيه اصحاب عقد برادري بسته شد، اشك از چشمانش سرازير شد و از اينكه برادري براي وي باقي نمانده بود غمگين شد كه پيامبر خود را برادر حضرت در دنيا و آخرت معرفي كرد، بدون اينكه حضرت اميرعليهالسلام نسبت به پيامبرصلياللهعليهوآله خشمگين باشد.
بنابراين، اگر كنيه ابوتراب در اين ماجرا به ايشان عطا شده باشد در حقيقت در يك مجلس، حضرت مفتخر به دو فضيلت شده است: فضيلت برادري با رسولاللهصلياللهعليهوآله و فضيلت دريافت كنيه ابوتراب از نبيگرامي اسلامصلياللهعليهوآله.
روايت ديگري را طبراني از محمود بن محمد مروزي از جرير از ليث از مجاهد از ابنعباس درباره خشم حضرت نسبت به پيامبرصلياللهعليهوآله نقل كرده است كه جداي از اشكال محتوايي، اشكال سندي هم دارد چون محمود بن محمد مروزي در كتابهاي رجال شيعه، مهمل و در كتابهاي رجال اهلسنت از روايات ضعيف شمرده شده است.
بنابراين در متنهاي قديمي، سخني از خشم عليعليهالسلام نسبت به پيامبرصلياللهعليهوآله گزارش نشده است، بلكه حضرت علاقهمند بود كه پيامبر شخصي را براي ايشان به عنوان برادر معرفي كند و چون نيت پيامبر اين بود كه عليعليهالسلام را به عنوان برادر خود معرفي نمايد، اخوت ايشان را به آخر انداخت، و حتي اگر پيامبر چنين نيتي نيز نداشت، حضرت اميرعليهالسلام كاملاً مطيع پيامبر بود و از اوامر ايشان سرپيچي نميكرد و تا آن زمان كمترين نافرماني از وي ديده نشده بود كه طبق اين گزارش، اين مورد، نافرماني دوم حضرت از پيامبر باشد.
واقعيت اين است كه نقل چنين خبرهايي به منظور زير سؤال بردن فضيلت برادري اميرمؤمنانعليهالسلام با پيامبرصلياللهعليهوآله ميباشد تا به اين وسيله، رابطه خوب حضرت اميرعليهالسلام و پيامبرصلياللهعليهوآله را زير سؤال ببرند و در حقيقت، جعل اين گونه احاديث از روش نقل جعليات در قالب برخي از گزارشهاي حقيقي است تا امر را بر مردم مشتبه كنند، در حالي كه سفارشات پيامبر نسبت به علي به حدي است كه نميتوان با اينگونه گزارشها آنها را زير سؤال برد.
3). رابطه كنيه ابوتراب و خشم حضرت زهراسلاماللهعليها
روايت ديگر از بخاري بيانگر اين است كه اطلاق اين كنيه مربوط به زماني است كه بين حضرت اميرعليهالسلام و حضرت زهراسلاماللهعليها اختلافي پيش آمد و در اين زمان پيامبر اين كنيه را به ايشان دادند. متن گزارش به اين صورت است:
خالد بن مخلد از سليمان بن بلال از ابوحازم از سهل بن سعد چنين نقل كرده است: محبوبترين اسمها براي علي رضيالله عنه ابوتراب ميباشد كه علاقه داشت به اين نام صدا شود و كسي به اين نام، ايشان را نخواند مگر پيامبر صلي الله عليه وسلم، زماني كه [حضرت عليعليهالسلام] مورد خشم و غضب فاطمه قرار گرفته بود از منزل خارج شد و به مسجد رفت و خوابيد و زماني كه پيامبرآمد، ديد علي، پشتش خاكي شده بود، پس پيامبر خاك را از پشت علي پاك ميكرد و فرمود: بنشين يا اباتراب! بنشين يا ابا تراب.
نقد سند
اين گزارش نيز دچار ضعف سند و اشكالات محتوايي است لذا پذيرفتني نيست. در سند روايت خالد بن مخلد ديده ميشود كه در كتب رجالي شيعه، مهمل است و در كتابهاي رجالي اهلسنت، برخي وي را توثيق نكرده و گفتهاند وي احاديث غير عادي دارد. سليمان (سلمان) بن بلال نيز در منابع رجالي ما توثيق نشده است.
نقد متن
اولاً: اگر اين كنيه اولينبار به حضرت اطلاق شده نبايد مورد علاقه حضرت باشد، زيرا در صدر روايت، علاقه حضرت به اين كنيه ديده ميشود و در ذيل روايت، به غضب فاطمهسلاماللهعليها از عليعليهالسلام اشاره دارد. آيا ممكن است كسي كه سبب غضب فاطمهسلاماللهعليها شده به اين كنيه علاقه داشته باشد؛ كنيهاي كه پس از اين حادثة تلخ بر او اطلاق شده است.
ثانياً: اگر اطلاق اين كنيه به عليعليهالسلام در اين نوبت، براي اولي بار نيست، چرا پيامبرصلياللهعليهوآله به جاي بازخواست از عليعليهالسلام او را به محبوبترين نامهايش خطاب كرد؟
ثالثاً: چرا در اين گزارش به كلمه غضب تكيه شده است؟ اين مسئله نشان ميدهد كه برخي در پي اثبات اين بودهاند كه بگويند حضرت عليعليهالسلام سبب غضب فاطمه شده است.
ثالثاً: ممكن است راوي اين روايت در شرايطي بوده كه به ناچار ميبايست تقيه ميكرد. شاهد اين مدعا، روايتي است كه در برخي از منابع اهلسنت آمده است:
قتيبة بن سعيد از عبدالعزيز[بن ابيحازم] از ابيحازم [مسلمه يا سلمة بن دينار مدني چنين نقل كرده]:
شخصي از آلمروان در مدينه از سهل بن سعد تقاضا كرد تا علي[عليهالسلام] را دشنام دهد، ولي او از قبول آن خودداري كرد و در جواب گفت: اگر نميخواهي چنين كاري انجام دهي بايد بگويي خداوند اباتراب را لعنت كند. او گفت: هيچ اسمي براي حضرت از اين نام محبوبتر نبود و حضرت علاقه داشت تا به اين نام، خطاب شود. اين شخص گفت: قصه علاقه حضرت را به اين كنيه بگو چرا اباتراب ناميده شده است؟ سهل بن سعد در جواب گفت: پيامبر صلياللهعليهوآله به خانه فاطمهسلاماللهعليها آمد و علي در خانه نبود، فرمود: پسر عمويت كجاست؟ فاطمهسلاماللهعليها در جواب گفت: بين من و ايشان اختلافي واقع شد و مرا به غضب آورد پس خارج شد و به من نگفت كه كجا ميرود. پيامبر به فردي فرمود كه دنبال علي برود ببيند كجاست. اين شخص نزد حضرت آمد و گفت: يا رسول الله ايشان در مسجد خوابيده است. پيامبر نزد وي آمد ديد كه عبا از دوشش افتاده و خاكي شده است. پيامبر خاكها را پاك ميكرد و ميفرمود: بلند شو يا اباتراب.
نظير همين روايت را ابوالفرج اصفهاني گزارش كرده است.
همانگونه كه صدر روايت نشان ميدهد سهلبنسعد تحت فشار بود تا به حضرت دشنام دهد بنابراين، ممكن است وي به منظور رهايي از اين تهديد مجبور شده است صورتي از اين جريان را بازگو كند كه نزد مخالفانِ اميرمؤمنانعليهالسلام مطلوبتر بود. و به نظر ميرسد در آن زمان، براي محو عظمت اين كنيه، چنين روايت مجعولي را در جامعه رواج داده بودند.
البته اگرچه تقيه ميتواند مشكل اينگونه گزارشها را رفع نمايد، اما نكتهاي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه برخي از كلمات بعداً به گزارش سهل بن سعد اضافه شده تا حقايق با باطل مخلوط شود. از اينرو، بايد اينگونه گزراشها را نپذيرفت. شاهد آن نوع برداشت آن است كه قتيبة بن سعيد، راوي گزارش اخير، در كتابهاي رجالي اهلسنت فردي مجهول معرفي شده است.
از سوي ديگر، گزارشهاي فراواني از علماي اهلسنت و شيعه از سهل بن سعد نقل شده كه او در اين روايات، به محبوبيت اين كنيه براي اميرالمؤمنينعليهالسلام اشاره دارد، ولي هرگونه اختلاف و نزاع و ديگر صفاتي كه مشتمل بر ذم باشد، در اين گزارشها ديده نميشود. براي نمونه، يكي از اين گزارشها را كه در صحيح بخاري به نقل از عبدالله بن مسلمه از عبدالعزيز بن أبيحازم(م 185ق) از پدرش آمده، نقل ميكنيم:
فردي نزد سهل بن سعد آمد و گفت امير مدينه ميخواهد علي را [به بدي] نزد منبر ياد كني، گفت: به چه چيزي؟ در جواب گفت: به اينكه ايشان ابوتراب است. سهل خنديد و گفت: نامگذاري نكرد به اين نام مگر رسول خداصلياللهعليهوآله و نامي محبوبتر از اين نام براي ايشان نبود. اين شخص دنبال حديث را گرفت و گفت: چطور؟ در جواب گفت: روزي علي نزد فاطمه آمد و سپس به مسجد رفت و در آنجا خوابيد پيامبرصلياللهعليهوآله فرمود: پسر عمويت كجاست؟ فاطمه[عليهاالسلام] در جواب گفت: در مسجد است. پس پيامبر به سمت حضرت رفت و او را در حالي كه عبايش از دوشش افتاده بود در مسجد يافت و خاك را از پشتش زدود و فرمود: بنشين يا اباتراب يا اباتراب.
همانگونه كه از اين گزارش به دست ميآيد هيچ كدام از اتهامات ياد شده، در اين گزارش ديده نميشود، به علاوه، اين روايت به لحاظ سند، پذيرفتني است، زيرا عبدالله بن مسلمة[بن قعنب] (224ق) از نگاه رجاليان اهلسنت فردي صالح و ثقه است به گونهاي كه مورد اعتماد مالك بن انس بوده و مالك، نصف كتاب الموطأ را خوانده و نصف ديگر را براي مالك خوانده است.
اما عبدالعزيز بن ابي حازم، ـ راوي ديگر اين روايت ـ نيز از جمله اصحاب و خواص امام صادقعليهالسلام و فردي ثقه بوده است علماي اهلسنت نيز وي را توثيق كردهاند.
ابيحازم، سلمة بن دينار نيز از اصحاب امام سجادعليهالسلام و نيز از خواص امام صادقعليهالسلام معرفي شده است. ايشان در كتابهاي اهلسنت به عنوان فردي صالح و ثقه معرفي شده است.
خود سهل بن سعد نيز در كتب رجالي شيعي از اصحاب پيامبرصلياللهعليهوآله و از اصحاب حضرت عليعليهالسلام معرفي شده است. در كتابهاي رجالي اهلسنت آمده است كه وي در سال 91ق از دنيا رفت و از اصحاب رسول خداصلياللهعليهوآله بود.
4) رابطه كنيه ابوتراب و ازدواج مجدد حضرت اميرعليهالسلام
از ديگر گزارشهاي قابل نقد در اينباره، گزارش شيخ صدوق در علل الشرايع است كه به صورت صريح، دلالت بر آن دارد كه پس از اختلاف حضرت عليعليهالسلام و حضرت زهراسلاماللهعليها درباره ازدواج عليعليهالسلام با دختر ابوجهل، پيامبرصلياللهعليهوآله از عليعليهالسلام تقاضا ميكند تا ابوبكر و عمر را دعوت كند كه هنگام توصيه پيامبرصلياللهعليهوآله به عليعليهالسلام خليفه اول و دوم نيز شاهد اين مسئله باشند، متن گزارش چنين است:
فردي شقي از اشقيا نزد فاطمهسلاماللهعليها آمد و گفت: آيا خبر نداري كه همسرت با دختر ابوجهل ازدواج كرده است؟ حضرت فرمود: آيا راست ميگويي؟ وي در جواب سه بار گفت: آري راست ميگويم. در اينجا بود كه غيرت وي به جوش آمد به گونهاي كه نميتوانست تحمل نمايد، چون خداوند بر زنها غيرت و براي مردان جهاد را قرار داده است و براي زن صابري كه كارهايش را براي خدا انجام ميدهد، اجري همانند كساني كه در راه خداوند جهاد ميكنند قرار داده است، اين فرد ميگويد: غم و غصه فاطمهسلاماللهعليها زياد شد و تا شب به اين مسئله فكر ميكرد تا اينكه شب شد. در اين هنگام حسنعليهالسلام را بر دوش راستش قرار داد و حسينعليهالسلام را بر دوش چپش قرار داد و امكلثومسلاماللهعليها را با دست راستش گرفت و سپس به خانه پدرش روانه شد. وقتي عليعليهالسلام وارد خانهاش شد، فاطمهسلاماللهعليها را نديد و ندانست كه چه شده، از اينرو غمگين شد و حيا مانع شد تا به دنبال فاطمهسلاماللهعليها برود. سپس به مسجد رفت تا هر چه خداوند ميخواهد نماز بخواند. آنگاه از خاكها و شنهاي مسجد جمع كرد و به آنها تكيه داد. وقتي پيامبر حزن فاطمهسلاماللهعليها را ديد، مقداري آب روي وي ريخت، سپس لباسش را پوشيد و داخل مسجد شد و پيوسته در حال ركوع و سجود بود و هر وقت دو ركعت نماز ميخواند، از خدا ميخواست تا غم فاطمهسلاماللهعليها را از بين ببرد، چون زماني كه از نزد فاطمهسلاماللهعليها خارج شد، دخترش بيتابي ميكرد و با صداي بلند هقهق ميكرد، چون پيامبرصلياللهعليهوآله ديد كه به راحتي نميتواند بخوابد و آرام و قرار ندارد، فرمود: دخترم بلند شو، پيامبرصلياللهعليهوآله حسنعليهالسلام را به دوش گرفت و فاطمهسلاماللهعليها حسينعليهالسلام را به دوش گرفت، و دست امكلثومسلاماللهعليها را گرفت و نزد عليعليهالسلام رفت در حالي كه در خواب بود، پيامبرصلياللهعليهوآله پايش را بر پاي عليعليهالسلام گذاشت و وي را بيدار كرد و فرمود: يا اباتراب بلند شو، چقدر آرام گرفتهاي..... ابوبكر را از خانهاش و عمر را از مجلساش و طلحه را صدا كن. عليعليهالسلام از خانهاش خارج شد و آن دو را نزد پيامبر آورد و همگي نزد پيامبر جمع شدند. پيامبر فرمود: آيا نميداني كه فاطمه پاره تن من است و من از فاطمه هستم، پس كسي كه او را اذيت كند مرا آزار داده و كسي كه مرا آزار دهد، خداوند را آزار داده است و كسي كه او را بعد از مرگ من آزار دهد، مانند كسي است كه او را در حياتم آزار داده است و كسي كه او را در حياتم آزار دهد، مانند كسي است كه بعد از حياتم وي را آزار دهد. عليعليهالسلام نيز كلام پيامبرصلياللهعليهوآله را تأييد كرد، سپس پيامبر فرمود: يا علي چه چيزي باعث شد تا چنين عمل كني؟ عليعليهالسلام فرمود: به خدايي كه شما را به نبوت مبعوث كرد، مطالبي كه درباره من به فاطمهسلاماللهعليها رسيده صحت ندارد، حتي به ذهنم نيز خطور نكرده است. پيامبر فرمود: هم شما و هم دخترم راست گفته است. به اين وسيله، فاطمه خوشحال شد، و خنديد تا اينكه دندانهايش ديده شد. يكي از آن دو به دوستش گفت عجيب است كه در اين زمان، ما را برا ي چنين موضوعي دعوت كرد. سپس پيامبرصلياللهعليهوآله انگشتانش را با انگشتان عليعليهالسلام مشبك كرد، سپس پيامبرصلياللهعليهوآله حسنعليهالسلام را و عليعليهالسلام حسينعليهالسلام را و فاطمه امكلثوم سلاماللهعليها را حمل نموده و پيامبرصلياللهعليهوآله آنها را داخل خانهشان كرد و بر آنها پارچهاي قرار داد و سپس خارج شد و آنها را به خدا سپرد و بقيه شب را نماز گزارد.
اين گزارش به دلايلي پذيرفته نميشود:
1. از آنجا كه پيامبرصلياللهعليهوآله كاملترين افراد بشر است و خود مايه
حل اختلاف مردم بود، به دعوت ابوبكر و عمر نياز نداشت و حال آنكه طبق گزارش، حضور اين افراد فقط براي اطلاع از اين جريان بود، چنانكه همين مسئله موجب شده تا جاعل حديث به تعجب آنها از اين دعوت اشاره كند. اما اينكه چرا شيخ صدوق چنين روايتي را نقل كرده است، ظاهراً مراد ايشان از نقل چنين خبري اشاره به مطالبي از اين خبر ميباشد كه مورد پذيرش جامعه شيعي بوده است، ولي قطعاً مطالب ديگر اين روايت كه با عصمت حضرتعليعليهالسلام ناسازگار است مورد پذيرش ايشان نيست، چون سفارشهاي پيامبرصلياللهعليهوآله براي عليعليهالسلام و نيز جايگاهي كه عليعليهالسلام داشت و مهمتر از آن مقام عصمت ايشان مانع از آن است كه خلاف ميل خداوند و رسولشصلياللهعليهوآله و نيز بر خلاف رضايت آنها قدم بردارد و در حقيقت توجه وي به اصل روايت بوده كه آزار دختر پيامبر گرامي اسلام ملاك براي شناخت حق و باطل بوده است.
مؤيد عدم پذيرش چنين گزارشي توسط شيخ صدوق اين است كه ايشان در گزارش بعدي كه ذكر خواهيم كرد، نظير همين گزارش را رد نموده و چون نقد چنين خبري قبل از اين گزارش در كتاب شيخ صدوق آمده، از نقد دوباره چنين روايتي خودداري كرده است.
2. چگونه ممكن است فاطمهسلاماللهعليها و پيامبرصلياللهعليهوآله به صرف شنيدن شايعه، به آن ترتيب اثر داده و پيامبرصلياللهعليهوآله چنان كلمات آتشين در حق عليعليهالسلام بگويد؟ چرا اين توبيخات به گونهاي باشد. كه حضرت بفرمايد: حكم كسي است را كه در حيات من به وي آزار برساند، همانند كسي است كه بعد از مرگ من به وي آزار برساند. از اين نوع كلام دقيقاً ميتوان به اين نتيجه رسيد كه حضرت عليعليهالسلام، در زمان حيات، مورد خشم فاطمهسلاماللهعليها قرار گرفته، از اينرو، حكم وي با افرادي كه بعد از رحلت پيامبرصلياللهعليهوآله در حق وي جفا كردند هيچ فرقي نميكند. در حقيقت، جهتگيري كه در اين روايت ذكر شده به صورتي است كه نتيجهگيري دلخواه جاعل آن را در پي دارد و گرنه نياز به اين نبود كه ظلم در حيات را همانند ظلم بعد از مرگ بدانند.
3. چگونه ممكن است دختر رسول خداصلياللهعليهوآله در بين افراد نامحرم به گونهاي اظهار خوشحالي كند كه دندانهايش ديده شود.
4. چرا عليعليهالسلام بعد از اطلاع از عدم حضور همسرش ناراحت ميشود، اگر ميداند به خانه پيامبرصلياللهعليهوآله رفته كه جاي ناراحتي ندارد و اگر حضرت نيز به مسئله فاش شدن رازش پي برده چه كسي به حضرت اين خبر را داده و به فرض اينكه اين خبر رسيده چرا حضرت در صدد رد اين تهمت بر نيامده تا موجب آزار پيامبرصلياللهعليهوآله و همسرش نشود.
5. چرا نامي از اين فرد راوي نرسيده و چرا بعد از مشخص شدن كذب مخبر، شخص دروغگو مورد سؤال واقع نشده است.
6. جاي تعجب اين است كه چگونه اين فرد هم به خانه پيامبرصلياللهعليهوآله و هم خانه عليعليهمالسلام دسترسي داشته و حضور وي در خانه وحي به اندازهاي بوده كه از ريز اتفاقات خانه وحي اطلاع داشته است.
7. چگونه اين همه اتفاق در اين زمان طولاني رخ داده و فرد جاعل هم نزد فاطمهسلاماللهعليها بوده و هم نزد عليعليهالسلام، و هم نزد پيامبرصلياللهعليهوآله.
8. اگر پيامبرصلياللهعليهوآله با اتفاق دختر و حسن و حسين و ام كلثومعليهمالسلام به خانه عليعليهالسلام رفت دوباره چگونه در آخر گزارش گفته است كه پيامبرصلياللهعليهوآله، عليعليهالسلام و خانوادهاش را داخل منزلشان كرد و پارچهاي روي آنان انداخت، مگر پيامبرصلياللهعليهوآله چند دفعه به خانه عليعليهالسلام وارد شده است؟
9. ازدواج مجدد در بين مردم آن زمان، رايج بوده و اگر عليعليهالسلام
چنين كاري را انجام ميداد در اصل به حكم مباح اسلام عمل مينمود، بدون اينكه به ذهنش خطور كند چنين عملي موجب كدورت حضرت زهراسلاماللهعليها خواهد شد.
نقل و پرورش چنين خبري باعث شده تا برخي گزارشهاي غير واقعي ديگر در ميان اخبار سرايت كند، از اين رو، در ادامه گزارش قبلي از قول پيامبر چنين گفتهاند كه پيامبرصلياللهعليهوآله از آن حضرت خواست، كه اگر با جويريه ازدواج كرده است، دخترش فاطمهسلاماللهعليها را طلاق دهد.
اين گزارش نيز پذيرفته نيست، زيرا آيا امكان دارد پيامبري كه چندين همسر دارد، كسي را از اين عمل منع كند؟ آيا امكان دارد كه پيامبر از حكم قطعي اسلامي و قرآني منع نمايد؟ آيا امكان دارد كسي كه طلاق به دست او نيست ديگري را مجبور به طلاق نمايد؟ درست است كه پيامبر ولايت به ديگران دارد، ولي چگونه ممكن است خلاف حكم الله عمل نمايد. اينكه برخي گفتهاند «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» موجب نميشود، تا عليعليهالسلام از اين عمل مباح خودداري نمايد.
گزارش ديگري را شيخ صدوق دربارة اختلاف حضرت اميرعليهالسلام و همسرش آورده و نقد كرده است. كه نقد شيخ صدوق حكايت از اين دارد كه گزارش طولاني گذشته مورد پذيرش شيخ صدوق نبوده است؛ بنابراين ابتدا اصل اين روايت را ذكر و سپس به نقدهاي شيخ صدوق ميپردازيم.
احمد بن حسن قطان از حسن بن علي بن حسين سكري از عثمان بن عمراناز عبيدالله بن موسي از عبدالعزيز بن موسي از عبدالعزيز از حبيب بن ابي ثابت: بين عليعليهالسلام و فاطمهسلاماللهعليها سخناني رد و بدل شد. پيامبرصلياللهعليهوآله بر آنها وارد شد. براي پيامبرصلياللهعليهوآله بستر خوابي انداخته شد
و پيامبرصلياللهعليهوآله خوابيد. بعد از آن، فاطمهسلاماللهعليها آمد از يك طرف خوابيد و سپس عليسلاماللهعليها آمد و از جانب ديگر خوابيد
و پيامبرصلياللهعليهوآله دست عليعليهالسلام و دخترش را گرفت و روي
نافش گذاشت و پيوسته اين كار را انجام داد تا بين آنها صلح برقرار نمود،
سپس پيامبر از منزل خارج شد و كساني كه ايشان را مشاهده كردند، گفتند: يا رسول اللهصلياللهعليهوآله وارد منزل شدي و حال خاصي داشتي و خارج شدي در حالي كه ما خوشحالي را در صورتت مشاهده ميكنيم. پيامبرصلياللهعليهوآله فرمود: چرا چنين نباشم در حالي كه بين دو نفر كه از همه به من محبوبتر هستند صلح ايجاد كردم.
شيخ صدوق بعد از نقل خبر ميگويد:
اين خبر نزد من قابل اعتماد نيست و اعتقادي هم به آن ندارم، چون حضرت عليعليهالسلام و حضرت زهراسلاماللهعليها اختلافي نداشتند تا نيازمند صلح بين هم باشند، چون عليعليهالسلام سيدالوصيين است و زهراسلاماللهعليها سيدة نساء العالمين است و هر دو در حسن خلق به پيامبر اقتدا ميكردند.
در ادامه ميگويد: من در اين زمينه، اعتماد ميكنم به خبري كه از ابوالعباس احمد بن يحيي بن زكريا رسيده است كه سند را سلسلهوار به عبدالله بن عباس ميرساند كه از عبدالله بن عباس سؤال كرد، چرا پيامبر عليعليهالسلام را به اين كنيه مفتخر كرد؟ وي در جواب گفت: چون عليعليهالسلام صاحب زمين است و حجت خداوند بر اهلش ميباشد و به واسطة وي زمين باقي ميماند و به خاطر وي زمين آرام ميگيرد و از پيامبر شنيدم كه ميفرمود:
روزي كه قيامت برپا گردد و كافر ببيند، چقدر اجر و ثواب و كرامت براي شيعيان عليعليهالسلام آماده كرده است، ميگويد، اي كاش من خاك بودم، [يعني از شيعيان علي بودم] و همين قسمت كلام خداوند متعال است كه ميفرمايد: «و يقول الكافر يا ليتني ترابا».
گذشته از نقد شيخ صدوق، نكته شايان توجه آن است كه چه كسي اخبار مربوط به داخل خانه پيامبرصلياللهعليهوآله و حضرت عليعليهالسلام و همسرشعليهمالسلام را براي ديگران نقل كرده است؟ چرا بعد از اطلاع پيامبرصلياللهعليهوآله از اين مسئله، خوابيدند؟ چرا پيامبرصلياللهعليهوآله دست آنها را روي نافش قرار دهد و با اين وسيله موجب آشتي آنها گردد؟! چرا پيامبرصلياللهعليهوآله از موضوع اختلاف آنها سؤال نكردند؟ مگر ممكن است كه پيامبر بدون اطلاع از اختلاف آنها بدون هيچ گونه برخوردي خوابيده باشند و بعد از خوابيدن آنها فقط با قرار دادن دست آنها بر نافش موجب آشتي آنها گردند؟ در اين نقل، گفته نشده است كه خشم پيامبرصلياللهعليهوآله قبل از ورود به منزل حضرت چه بوده؟ اگر خشم به سبب اختلاف بين حضرت عليعليهالسلام و دخترش فاطمهسلاماللهعليها بوده است چرا بعد از ورود به خانه بدون هيچ گونه برخوردي با خوابيدن موجبات آشتي آنها را برقرار ميكند؟
نويسنده بر اين باور است كه كنيه ابوتراب در ذات العشيره از طرف رسولاللهصلياللهعليهوآله اهدا شده است و علاقهاي كه حضرت به اين كنيه داشت، پيامبرصلياللهعليهوآله نيز در موارد ديگري حضرت را به اين كنيه خطاب مينمودند.
خطابهاي متعدد پيامبر با اين كنيه باعث شده تا مخالفان در مواردي كه امكان كاربرد يا برداشت شخصي وجود داشته است، اين كنيه را در جعليات خود اضافه نمايند. از اين رو، بعيد نيست روزي پيامبر دنبال حضرت امير به درِ منزلش آمده و ايشان خانه نبودند و به دنبال حضرت رفته باشد و بعد از ديدن عليعليهالسلام با چنين خطابي صدا نموده باشد، اما چون برخي در پي اثبات اختلاف بين حضرت با همسرش بودند قضايايي از داخل منزل و روابط اجتماعي خصوصي زندگيشان نقل كردهاند كه با هيچ معياري پذيرفته نميشود و مؤيد چنين برداشتي اين است كه در برخي گزارشها آمده است كه پيامبرصلياللهعليهوآله بعد از آمدن به درِ منزل حضرت بدون اشارهاي به اختلاف به دنبال اميرالمومنينعليهالسلام ميرود و حضرت را با كنيه ابوتراب خطاب ميكند.
بنابراين، چنين گزارشهايي كه به دنبال اثبات اختلاف بين حضرت امير و حضرت زهراسلاماللهعليها ميباشند مورد پذيرش نميباشد كه براي نمونه گزارش ديگر نيز آمده كه به نقد و بررسي آن ميپردازيم:
حضرت زهراسلاماللهعليها بعد از نزاعي كه با حضرت عليعليهالسلام پيدا كرد، ناراحت شد و همسرش را تهديد كرد و گفت: به پيش رسول خدا شكايت ميكنم، از اين رو از خانه خارج شد و به دنبال وي همسرش خارج شد تا ببيند فاطمهسلاماللهعليها چه كار ميكند؟ آن حضرت مشاهده كرد كه پيامبرصلياللهعليهوآله در جواب شكايت فاطمهسلاماللهعليها اعتنايي نكرد و فرمود: نبايد زني بر خلاف امر شوهرش عمل نمايد. اينجا بود كه عليعليهالسلام از رفتار خود پشيمان شد و فرمود: ديگر كاري نميكنم كه سبب ناراحتي همسرم شود.
اين خبر نيز پذيرفته شود، چون اينگونه خبرها بيشتر به قهر و آشتي اطفال شبيه است تا عمل فرد عاقل و بالغ. علاوه بر اين مگر ممكن است كه، سرور زنان جهان به حكم فقهي خود آگاه نباشد و با همسرش مخالفت نمايد يا اينكه همسرش را تهديد كند؟ و نكته ديگر اين است كه ظاهر اين خبر به گونهاي بيان شده كه گويا حضرت عليعليهالسلام جرمي را مرتكب شده و خود نيز به آن واقف بود و از آن ترس داشت، از اينرو، لذا به دنبال همسرش ميافتد تا ببيند چه اتفاقي رخ ميدهد.
نكته مهم ديگر اينكه پيامبرصلياللهعليهوآله بدون توجه به اختلاف آنها و بدون تحقيق در مورد منشأ اختلاف آنها از دخترش ميخواهد از همسرش اطاعت نمايد و معلوم نيست عليعليهالسلام كجا مخفي شده بود كه بعد از حمايت پيامبر خوشحال شده و نزد فاطمهسلاماللهعليها آمد و از كار خود عذرخواهي كرد.
بنابراين اگرچه ناقل چنين گزارشهايي هم يكي از علماي شيعي باشد، باز پذيرفته نميشود، چون اولاً: اين گونه گزارشها را خود ناقلان آن نقد كردهاند. با روابط اجتماعي صحيح تناقض دارد. ثانياً: طبق معيارهاي عقلي، مفاد و محتواي اين گونه گزارشها.
دلايل جعل حديث درباره كنيه ابوتراب
به نظر ميرسد جعل حديث در مورد اختلافهاي حضرت امير و همسرش به دلايلي صورت گرفته است كه اساسيترين دليل آن هم ميتواند نوع احاديث وارده در اين زمينه باشد.
مخفي بودن قبر دختر پيامبرصلياللهعليهوآله گوياترين سند شيعيان براي ظلمي است كه در حق اميرالمؤمنينعليهالسلام و خاندان عصمت و طهارت صورت گرفته است، بنابراين، سؤال پيش ميآيد كه چگونه ممكن است در زمان حكومت و قدرت خليفه اول قبر ايشان مخفي مانده باشد و اين نشان از طبيعي نبودن مرگ ايشان يا كدورتي است كه بين آنها و حاكم وقت صورت گرفته است. لذا براي تعميم دادن ظلمي كه از جانب آنان به حضرت صورت گرفته چنين احاديثي جعل گرديد تا به نتايج ذيل دست پيدا كنند:
اولاً: ميخواستند بگويند ظلم فقط از جانب آنان نبوده، بلكه خود عليعليهالسلام نيز به همسرش ظلم كرده است.
ثانياً: برخي از همسران پيامبر موجب آزار و اذيت پيامبر شده بودند، از اين رو شاهد هستيم براي آنكه رفتارهاي برخي از همسران پيامبرصلياللهعليهوآله را توجيه نمايند، با ذكر چنين اخباري در پي اثبات اختلاف بين عليعليهالسلام با حضرت زهراسلاماللهعليها هستند تا ثابت كنند اين گونه اختلافات در ميان خانوادهها عادي بوده و در اين زمينه بين دختر پيامبر و غير او هيچ فرقي نيست.
ثالثاً: با استنباط از كلمات پيامبرصلياللهعليهوآله ميتوانستند دو ضربه وارد كنند: 1. آنكه به اين وسيله احاديثي را كه در كتابهاي خود آنان در فضايل عليعليهالسلام آمده است، زير سؤال ميبردند و شبهه غير حقيقي بودن آن احاديث را به شيعيان وانمود ميكردند، 2. آنكه چنين وانمود ميكردند كه اگر شما ميخواهيد اين گونه گزارشها را بپذيريد بايد كل آن را بپذيريد و گرنه مورد پذيرش ما نيست.
بنابراين، بهترين گزينهاي كه ميتوانستد براي اين موضوع استفاده كنند، بهرهبرداري از كلماتي بود كه زمينه اجتهاد به دو صورت مدح و ذم از آنها فراهم بود، مانند كنيه ابوتراب كه حضرت علاقه خاصي به اين كنيه نشان ميدادند ولي برخي همين كنيه را به عنوان طعن به حضرت گرفته و آن را مرتبط به اختلاف وي با همسرش دانستند و مطالبي را براي زمان اطلاق اين كنيه ذكر كردند كه به نقد آنها پرداخته شد.
نتيجه
از آنچه گذشت به دست ميآيد كه كنيه ابوتراب در غزوه ذات العشيره و
در مسجد به حضرت اميرالمؤمنينعليهالسلام اعطا شد و حضرت به اين
كنيه علاقه خاصي داشت. البته برخي با توجه به امكان برداشت از اين كنيه
در مقام، ذم گزارشهايي در مورد زمان اطلاق آن آوردهاند، در حالي كه اگر
اين گزارشها صحيح بود حضرت از خود علاقهاي به اين كنيه نشان نميداد. جداي از اين مسئله، نوع مطالبي كه در اين گزارشها آمده به گونهاي است كه پذيرش آن از نظر عقلي مشكل به نظر ميرسد، ضمن اينكه سند بسياري از آنها نيز اشكال دارد.
به باور نويسنده با توجه به شواهدي كه در متن مقاله اشاره شد، اين كنيه اولين بار در غزوه ذات العشيره بر حضرت اميرعليهالسلام اطلاق شده ولي بعد از آن پيامبرصلياللهعليهوآله در موارد ديگر آن حضرت را با اين كنيه خطاب كرد كه مورد دوم آن در مسجد بوده است.
به هر حال، با توجه به آنچه در منابع شيعي و سني آمده، علاقه حضرت عليعليهالسلام به اين كنيه قطعي است و همين مسئله ميتواند بهترين دليل
براي نقد گزارشهاي خلاف واقع باشد از آنجا كه زمينه براي اضافه نمودن نكتهاي خاص در غزوه ذات العشيره نبوده است، جاعلان چنين برداشتهايي را در مورد قضيه مسجد يا مسئله اخوت اضافه نمودهاند تا به اين وسيله ادعاي خود را ثابت نمايند.
نكته ديگر اين است كه در زندگي حضرت عليعليهالسلام و حضرت زهراسلاماللهعليها اختلافي نبوده و مخالفان براي توجيه ظلمي كه از سوي برخي درباره حضرت صورت گرفته بود، چنين احاديثي را جعل كردهاند، تا به اين وسيله هم كارهاي صورت گرفته توسط آنها را توجيه نمايند و هم به اين وسيله مقامي كه حضرت عليعليهالسلام و همسرش داشت، زير سوال برود و آنها را افرادي معرفي نمايند كه هيچ فرقي با مردم ديگر ندارند و فضايل ايشان را ساخته پيروان آنها قلمداد كنند.
با توجه به آن چه گفته شد به نظر ميرسد كه جاعلان اينگونه احاديث، دو هدف عمده را در نظر داشتند: اولاً: آنكه بگويند كه، اختلافات بين زن و شوهر امري طبيعي است و فرقي بين همسران پيامبر يا دختر پيامبر با همسرش نيست، ثانياً: جاعلان ميخواستند با نقد اين گونه احاديث زمينة زير سؤال رفتن احاديث متواتر و قطعي كه در آنها براي اهل بيتعليهمالسلام جايگاهي مشخص شده است، فراهم شود.
- ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيجا، منشورات مكتبة آيت الله العظمي مرعشي نجفي، بيتا.
- ـ ابن ابي عاصم، الاحاد و المثاني، تحقيق باسم فيصل احمد جوابره، بيجا، دارالدرايه، 1411ق.
- ـ ابن اسحاق، محمدبن اسحاق بن يسار مطلبي، سيرة ابن هشام، مكتبة محمدعلي صبيح و اولاده، 1383ق.
- ـ ابن بابويه قمي، عيون اخبار الرضاعليهالسلام، تحقيق شيخ حسين اعلمي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيتا.
- ـ ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي، كتاب الموضوعات، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، مدينه، مكتبة السلفية، 1386.
- ـ ابن حبان، محمدبن حبان بن احمد، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، تحقيق شعيب ارنؤوط، بيجا، مؤسسة الرساله، 1411ق.
- ـ ابن حبان، محمدبن حبان بن احمد، كتاب الثقات، هند، مؤسسة الكتب الثقافية، 1393 ق.
- ـ ابن حنبل، احمد بن محمد، العلل و معرفة الرجال، تحقيق وحي الله بن محمود عباسي، رياض، دارالخاني، 1408ق.
- ـ ابن حنبل، احمد، مسند احمد بن حنبل، بيروت دار صادر، بيتا.
- ـ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دار صادر، بيتا.
- ـ ابن شاهين، ابوحفص، عمربن احمد بن عثمان بن ايوب بن شاهين، فضائل سيدة النساء بعد مريم فاطمه بنت رسول الله، تحقيق ابو اسحاق حويني اثري، قاهره، مكتبة التربية الاسلاميه، 1411ق.
- ـ ابن شهرآشوب، محمدبن علي، مناقب آل ابي طالب، تحقيق گروهي از اساتيد نجف اشرف، نجف اشرف، مطبعة الحيدريه، 1376ق.
- ـ ابن عساكر، علي بن حسن ابن هبة الله، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالفكر، 1415ق.
- ـ ابن كثير، ابيالفداء، اسماعيل بن كثير، البداية والنهاية، تحقيق علي شيري، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408ق.
- ـ ابنجوزي، عبدالرحمن بن علي، كتاب الموضوعات، تحقيق عبدالرحمن محمد عثمان، مدينه، محمد عبدالمحسن، صاحب مكتبة السلفيه، 1386.
- ـ ابنحجرعسقلاني، احمد بن علي، الاصابة في تمييز الصحابه، تحقيق شيخ عادل احمد بن عبدالموجود، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.
- ـ ابنحجرعسقلاني، احمد بن علي، تقريب التهذيب، تحقيق مصطفي عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، 1415ق.
- ـ ابنعنبه، احمد بن علي، عمدة الطالب، تحقيق محمدحسن آلطالقاني، نجف، مكتبة الحيدريه، 1380ق.
- ـ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، تحقيق كاظم مظفر، قم، دارالكتاب، بيتا.
- ـ بخاري، اسماعيلبن ابراهيم، التاريخ الكبير، بيجا، المكتبة الاسلامة، بيتا.
- ـ بخاري، محمد بن اسماعيل، ادب المفرد، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي، بيجا، موسسة الكتب الثقافيه، 1409 ق.
- ـ بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، بيروت، دارالفكر، 1401 ق.
- ـ بن بطريق، يحيي بن حسن اسدي حلي، العمده، قم، جامعة المدرسين، 1407ق.
- ـ بيهقي، احمد بن حسين بن علي، السنن الكبري، بيروت، دارالفكر، بيتا.
- ـ حاكم نيسابوري، محمدبن محمد، المستدرك، تحقيق يوسف مرعشلي، بيروت، دار المعرفة، 1406ق.
- ـ خطيب بغدادي، احمدبن علي(م463ق)، تاريخ بغداد او مدينة السلام، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت دارالكتب العلميه، 1417ق.
- ـ خليفه بن خياط، طبقات خليفه، تحقيق سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1414ق.
- ـ خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، تحقيق گروهي از محققان، بيجا، بينا، چ پنجم،1413 ق.
- ـ رازي، عبدالرحمن بن ابي حاتم، الجرح و التعديل، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1371ق.
- ـ راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفرادا في غريب القرآن، بيجا، دفتر نشر الكتاب، چ دوم، 1404 ق.
- ـ زرندي، محمد بن يوسف بن حسن بن محمد، نظم درر السمطين، بيجا، مكتبة الامام اميرالمؤمنين، 1377 ق.
- ـ سيدبن طاووس، علي بن موسي ابن طاووس حلي، الطرائف، قم، خيام، 1371.
- ـ شيخ صدوق، علل الشرائع، قم، داوري، بيتا.
- ـ شيخ طوسي، محمد بن حسن، رجال الطوسي، تحقيق جواد قيومي، قم، جامعه مدرسين، 1415ق.
- ـ طبراني، احمد بن ايوب، المعجم الأوسط، تحقيق ابراهيم حسيني، بيجا، دارالحرمين، بيتا.
- ـ طبرسي، ترجمه تفسير جوامع الجامع، ترجمة جمعي از مترجمان بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1377 ش.
- ـ طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم والملوك، تحقيق جمعي از علما، بيروت، مؤسسة اعلمي، بيتا.
- ـ طوسي، محمد بن حسن، الغيبه، تحقيق عبادالله طهراني و شيخ علي احمد ناصح، قم، مؤسسة معارف اسلامي، 1411ق.
- ـ عاملي، جعفر مرتضي، الصحيح من سيرةالنبي الاعظم، بيروت، دارالهادي، چ چهارم، 1415ق.
- ـ عجلي، احمد بن عبدالله، معرفة الثقات، مدينه، مكتبة الدار، 1405ق.
- ـ عقيلي، محمد بن عمرو بن موسي بن حماد، الضعفاء الكبير، تحقيق عبدالمعطي امين قلعجي، بيروت دارالكتب العلميه، 1418ق.
- ـ كوفي، محمد بن سليمان، مناقب اميرالمؤمنينعليهالسلام، تحقيق شيخ محمدباقر محمودي، قم، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، 1412ق.
- ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسة الوفاء، 1402 ق.
- ـ مصطفوي تبريزي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، مركز نشر آثار العلامة المصطفوي، 1385 ش.
- ـ نووي، محيي الدين، المجموع في شرح المهذب، بيروت، دارالفكر، بيتا.
- ـ نيسابوري، مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، بيروت، دارالفكر، بيتا.
- ـ يوسفي غروي، محمدهادي، موسوعة التاريخ الاسلامي، بيجا، مجمع الفكر الاسلامي، 1417 ق.