تاریخ اسلام درآینه پژوهش، سال ششم، شماره سوم، پیاپی 23، پاییز 1388، صفحات 181-

    رابطه دین و دولت نزد سربداران / مهدی فتحی‌نیا

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    مهدی فتحی نیا / *دانش آموخته حوزه و دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ تشیع / mahdifathinya@yahoo.com
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال ششم، شماره سوم، پاییز 1388، 181 ـ 208

    رابطه دین و دولت نزد سربداران

    مهدی فتحی نیا*

    چکیده

    دولت سربداران در محیطی شکل گرفت که حکومت های اطراف، از جمله دولت آل کرت، مذهب سنی داشتند و از طرف مغولها نیز در فشار بودند. در چنین محیطی، عالمان تنها راه حفظ این حکومت و نیز ترویج مذهب تشیع واقعی بودند. بنابراین، هم حکومت برای حیات خود به عالمان نیاز داشت و هم عالمان به منظور ترویج تشیع به حکومت سربداران نیاز داشتند.

    سربداران ابتدا از نفوذ عالمان صوفیه استفاده کرد و به حکومتش قوام داد. در پایان حکومت و با گسترش تشیع در سرزمین بیهق، نیاز حاکمان سربداری برای حضور فقیهان بیشتر از صوفیه شده بود. از این روی به منظور تأمین این نیاز، علی بن مؤید، آخرین حاکم سربداری، به شهید اول نامه می نویسد و می کوشد، سعی می کند اورا به سرمین بیهق بیاورد، لکن این تلاش به نتیجه ای نمی رسد که در این مقاله سعی در تبیین ارتباط سربداران با علما می باشیم.

    کلید واژگان: قیام و حکومت سربداران، صوفیه، فقهاء

    مقدمه

    قیام سربداران توسط مردمی که ستم دیده بودند در تاریخ نهم یا دوازدهم شعبان سال 737 از شهر باشتین آغاز شد.378 آنها توانستند در سال 738 ق شهر سبزوار را در اختیار خود در آورند. این در زمانی بود که حکومت مغول به علت مرگ ابو سعید، آخرین ایلخان بزرگِ سلسله ایلخان مغول در ضعف به سر می برد.379 درست در این اوضاع، جنبشی مذهبی ـ سیاسی در خراسان آغاز شد که در رأس آن شیخ خلیفه مازندرانی قرار داشت.380 این حرکت بعدها توانست پشتیبان حرکت نظامی سربدران شود. و در واقع این دو حرکت را باید از هم جدا کرد. گرچه این دو حرکت در کنار همدیگر و متأثر از هم بودند.

    آنچه در مورد دولت سربداران مهم می باشد این است که آنها دولتی شیعی مذهب بودند و حرکت آنها زمانی آغاز شد که تشیع در ایران روند گسترش خود را آغاز کرده بود. و به تبع این حرکت جنبشی مرعشیان و پس از آنها خاندان آل کیا در مناطق شمالی ایران حکومت شیعی تشکیل دادند و در پی آن، حکومت صفویه شکل گرفت و یک قرن بعد مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی توسط دولت صفویه معرفی شد. این در حالی بود که مذهب تسنن رواج داشت و تشیع می خواست در چنین فضایی سر برآورد. چنین آرمانی از یکسو به تحقق حضور عالمان فقیهی از شیعه نیاز داشت که بتوانند رهبری این امر مذهبی و مهم را بر عهده بگیرند و از سوی دیگر قدرتی را طلب می کرد که بتواند این امر را شروع کند و جنبه نظامی آن را تأمین نماید که سربداران آن را بر عهده گرفته بودند. البته مرکز عالمان شیعه در خارج از خاک ایران بود. بنابراین نکته ای که بسیار اهمیت دارد ارتباط این سه حرکت سیاسی و مذهبی، یعنی سربداران، (بخش نظامی)، صوفیه به رهبری شیخ خلیفه و فقهای عراق(بخش مذهبی) است که در این مقاله در صدد بررسی این ارتباط هستیم.

    رابطه سربداران با علما

    در دوران سربداران، یعنی قرن هشتم هجری علما دو دسته بودند: یکی صوفیه و دیگری فقها. این مسئله ناشی از آن بود که در آن زمان دو روش سلوکی در میان دین شناسان و دین پژوهان وجود داشت. و حتی می توان ادعا کرد که تصوف و تفکر صوفی، فکری رایج در میان علما و به تبع، مردم آن دوران بود.381 البته نباید تصویری که امروز از «عالم» و «علما» داریم، آن را بر قرن هشتم قالب نماییم، زیرا عالم در آن زمان، شامل صوفیه هم می شد، بلکه تعداد و مقبولیت آنها بیشتر هم بود.382 بنابراین در بررسی رابطه سربداران با علما باید به دو قشر توجه داشت: یکی رابطه سربداران با صوفیه و دیگری رابطه سربداران با فقها. البته قبل از اینکه به اصل بحث بپردازیم، ذیل هر کدام از این دو بحث به وضعیت صوفیه و فقها در آن زمان خواهیم پرداخت.

    1. سربداران و صوفیه

    صوفیه بیان گر نوعی تفکر است که دوری از دنیا و زرق و برق دنیایی، رکن اساسی این مسلک می باشد. البته برای این مسلک، نوعی اعمال و مظاهر خاص ذکر می شود که به نظر می رسد اینها ارتباطی با ماهیت این تفکر ندارد.383 این تفکر در تمام نقاط کشورهای اسلامی راه پیدا کرده بود و از جمله ایران نیز از ورود چنین تفکر و روشی مصون نبود، بلکه گفته می شود خراسان مهد تصوف بود،384 زیرا پس از بروز افکار صوفی مسلک در جهان اسلام و درست بعد از اینکه بزرگان تصوف در شبه جزیره و عراق از بین رفتند، مرکز اصلی تصوف به خراسان کشیده شد. و خراسان بیش از هر جای دیگری دستخوش ناملایمات سیاسی قرار گرفت، حتی ملت خراسان قبل از هجوم عنصر ترک (یعنی در قرن نخست و زمانی که خوارج تندرو یکی از بهترین جاها برای فعالیت سیاسی خود را سیستان تشخیص دادند و خراسان را نیز از هجوم های خود بی سهم نگذاشتند) با این ناملایمات آشنا بود.

    نکته قابل توجه در نوع گرایش مذهبی آنان، قرار گرفتن صوفیه در قالب فرقه های اهل تسنن است. به عنوان مثال، سفیان بن سعید کوفی (م 161 ق) که در فقه از ائمه عصر خویش به شمار می رفت و بعضی وی را در معرفت حلال و حرام، داناترین خلق روزگار می شمرند به تصوف روی آورد385 و حتی کار به جایی می رسد که علمای بزرگ اهل سنت، مانند ابوحامد محمد غزالی (م 505ق) مدافع و مبلغ تصوف می شوند قبل از این اهل سنت تصوف را از خودنمی شمردند و بلکه تصوف، خود را فرقه ای در عرض سایر فرق ها می دانست و حالا دیگر چاره ای نداشت که با اهل سنت آشتی کند و تنها راه حیات اوست. اوج این مسئله از زمانی است که امام غزالی فقیه و متکلّم نامدار اهل سنت، تصوف را پیشه خود می سازد.386 البته بعدها به شکل خزنده و نامرئی، تصوف و تشیع به هم گره خورد و این مسئله ای است که نیاز به تحقیق و تفحص دارد.387 البته شاید بتوان علت آن را شیوع تشیع در ایران دانست و نه چیز دیگر. به عبارت دیگر، تصوف در هر زمانی شکل مذهب رسمی آن سرزمین را به خود می گرفت و بنابراین هنگامی که تشیع در ایران آن زمان رشد خود را آغاز کرد، تصوف ناگزیر خود را به شکل تشیع در می آورد.388

    اتفاق دیگری که در تصوف رخ داد و می توان از آن به عنوان تغییر ماهیتی در تصوف نام برد و از پدیده شیعه شدن صوفیه بی تأثیر نبوده است، روی آوری تصوف به سیاست و مبارزات اجتماعی است. البته قبل از این با انتخاب رهبر مذهبی توسط خلیفه عباسی برای صوفیان، تصوف جنبه سیاسی به خود گرفته بود، لکن مبارزه سیاسی، بُعد دیگری است که نشان از یک انقلاب در میان تصوف دارد و شاید بتوان علت آن را رخنه تشیع در میان سران تصوف دانست. دو نمونه بزرگ از این تغییر را می توان اتفاق فرقه منسوب به شیخ حسن جوری و فرقه صفویه که به تشکیل حکومت انجامید، دانست. البته موارد دیگری هم می توان یاد کرد، اما نخستین حرکت سیاسی پایدار که در تاریخ صوفیه می توان یافت حرکت شیخ خلیفه و شاگردش شیخ حسن جوری بود که به نهضت سربداران منجر شد.

    در مورد رابطه این مسلک با سربداران باید گفت که در مقایسه با فقها، صوفیه رابطه عمیق و پایدارتری با سربداران داشتند، هرچند این رابطه فراز و نشیب داشت، لکن تقریباً تا اواخر دوره سربداران این رابطه برقرار بود، زیرا این دو تفکر در یک شهر زندگی می کردند و هر دو نیز نفوذ اجتماعی داشتند.

    نهضت سربداران از دو نیرو تشکیل شده بود: یکی نیروی نظامی و سیاسی که به آنها سربداران می گفتند و دیگری نیروی مذهبی و صوفیه که به آنها شیخیه گفته می شد. نیروی نظامی یا به اصطلاح سربداران، مسلک و روش پهلوانی داشتند که در تاریخ از آن یاد شده است. البته روش پهلوانی روشی است که کاملاً مخالف تصوف است؛ یعنی بیشتر جنبه اجتماعی آن قوی است، در حالی که تصوف بیشتر بر انزوا و گوشه نشینی تأکید می کند. این دو مسلک و مذهب اجتماعی در این مقطع از زمان در نهضتی اجتماعی در کنار هم قرار گرفتند. البته این چیزی است که ظاهر تاریخ به ما می گوید که خلاف طبیعت هر دو مسلک است، و به نظر می رسد در روش هر دو مسلک یا یکی از آنها تغییراتی صورت گرفته بود که توانستند در کنار هم قرار بگیرند.

    بعید نیست تغییر روش در صوفه شکل گرفته باشد، چون صوفیه ای که در نهضت سربداران مشارکت داشتند یا صوفیه واقعی نبودند یا صوفیه ای بسیار تعدیل شده بود ند و این چیزی است که می توان از بررسی روش شیخ خلیفه مازندرانی (م736ق)389 و شیخ حسن جوری دو رهبر صوفیه سربداران یافت. برای مثال، شیخ خلیفه به جای اینکه برای کار خود خانقاهی انتخاب کند در مسجد می نشیند و به تبلیغ دین می پردازد و بر خلاف معمول شیوخ صوفیه از مبارزه با ظلم و ستم نیز سخن به میان می آورد. به تعبیر دیگر او نه تنها خود را محدود به آداب و روش صوفی مسلک نکرد، بلکه حتی روش او بر خلاف فقهای اهل سنت نیز بود از این رو به او اعتراض کرده و بعد از اصرار او بر روش خویش، حکم قتل او را صادر می کنند.

    نکته دیگری که در اینجا باید به آن پرداخته شود این است که آیا واقعاً این دو رهبر صوفیه، نقش رهبری فکری سربداران را نیز به عهده داشتند یا خیر؟ آنچه در بررسی ها مشخص می شود این است که این افراد، چنین نقش حساسی را نداشتند.

    الف) شیخ خلیفه

    درباره شیخ خلیفه اطلاعات چندانی در دست نیست. گویند در اوایل حال در مازنداران دست ارادت به شیخ بالوی آملی داد. چون در عقیده ای که به شیخ بالو داشت نقصانی پدید آمد به سمنان رفت و به خدمت شیخ علاء الدوله سمنانی در آمد. و چند مدتی هم در خانقاه او به ریاضت پرداخت، اما چون ظاهراً به شیخ ظاهراً گفته بود آنچه مراد او از مذاهب اربعه است حاصل نمی شود، علاء الدوله در حق او بدگمان شده بود، به ناچار صحبت علاءالدوله را ترک کرد و چند مدتی در بحرآباد390 به صحبت غیاث الدوله هبت الله حموی که ظاهراً بر طریقه کبرویه (منسوب به شیخ نجم الدین کبری) بوده ، رسید و چون از آنجا نیز مراد خویش حاصل نیافت به سبزوار رفت و آنجا در مسجد جامع اعتکاف کرد و به عبادت و ریاضت و وعظ و دعوت پرداخت. 391

    در میان اساتیدی که نام برده شد، شیخ علاءالدوله سمنانی از همه مشهور تر بود. ظاهراً این شیخ از شاگردان مکتب کبرویه بود، که سرسلسله آن شیخ نجم الدین کبری ( 618 ق ) از جمله کسانی بوده که در مقابل ظلم و ستم مغول توان سکوت را نداشت و سر به قیام و شورش در ماوراءالنهر گذاشت و همانجا به دست مغول کشته شد.392 و شاید علت اینکه شیخ خلیفه از آمل به سمت سمنان به خدمت شیخ علاء الدوله حرکت کرد همین باشد، زیرا او خود چنین نظریه را داشته و در پی استادی بود تا بتواند زیر لوای او این خواسته خود را که قیام علیه ظلم و ستم بود، تحقق بخشد و گمان می کرد که شیخ علاء الدوله راه شیخ نجم الدین را دنبال می کند، اما بعد از نا امیدی به سراغ شاگرد دیگری از مکتب کبرویه، یعنی غیاث الدین هبت الله در بحر آباد می رود تا شاید بتواند اصول و قواعد قیام را از وی که شاگرد دیگری از شاگردان شیخ نجم الدین بود، بگیرد. البته باز نتیجه نمی گیرد و از اینجاست که خود دست به کار می شود و به نیشابور، دیار خودش می رود393 تا کار را از همانجا آغاز کند.

    علت رفتن شیخ خلیفه از نزد شیخ علاء الدوله، طبق نقل تاریخ این بوده است که روزی شیخ سمنانی از او پرسید که تابع کدام مذهب از مذاهب اربعه می باشی و شیخ خلیفه در جواب او گفت: آنچه من در پی آن هستم بالاتر از این مذاهب می باشد. شیخ سمنانی که خود تابع مذهب شافعی بوده است این سخن را بر نمی تابد و شیخ خلیفه را از درس خود دور می کند.394 این جریان را نیز می توان در قالب همان حرکت انقلابی خواه او بررسی کرد؛ یعنی وقتی شیخ خلیفه از یافتن جواب خود در محضر صوفیان اهل سنت ناامید شد، به سبزوار که در آن دوران از مراکز شیعه نشین بود، می رود.

    شیخ خلیفه هنگامی که به نیشابور می رود در مسجد جامع نیشابور سکنا می گزیند و در همانجا با خواندن قرآن و وعظ کردن به تبلیغ می پردازد. او در میان سخنان خود از ظلم و ستم حکّام شکایت می کرد و مردم را به مبارزه دعوت می نمود و این شیوه او مورد اعتراض علمای اهل سنت قرار گرفت که در نهایت نیز به کشته شدن او در مسجد سرانجامید.395

    گر چه تصریحی نداریم که شیخ خلیفه چقدر به اسلام فقاهتی آشنا بود، اما واقعیت این است که او در پی کسی بود که علیه ظلم وستم قیام کند. و آنچه در تاریخ آمده است نمی تواند این را ثابت کند که وی تحت تأثیر مسلک صوفیه باشد. البته نکته ای وجود دارد که ما را بیشتر به این سمت می کشاند که شیخ خلیفه بیشتر یک صوفی بوده است تا یک عالم فقیه و اسلام شناس؛ و آن نکته این است که شیخ خلیفه که در پی استادی بود تا او را در شکل دهی به افکار سیاسی ا ش کمک و یاری نماید، به جای اینکه دنبال علمای بزرگ آن دوران ـ که عراق مرکز آنها بود ـ برود، بر عکس، سراغ افرادی می رفت که به سختی می توانستند او را در این هدف یاری کنند، زیرا آنها صوفی بودند و هیچ سنخیتی با افکار سیاسی نداشتند و حتی این نکته می تواند ما را در تشیع ابتدایی شیخ خلیفه به تردید بکشاند، زیرا صوفیان در آن زمان غالباً رنگ تسنن داشتند و شیخ خلیفه به جای اینکه به سمت عراق برود تا با اسلام شیعی آشنا شود به سمت علمای سنی که مسلک صوفی را بزگزیده بودند، می رود.

    در نهایت می توان به این نتیجه رسید که شیخ خلیفه را باید یک صوفی دانست که در پی ایجاد تعدیلی در تصوف بوده است؛ یعنی می خواست تصوف را از گوشه نشینی به زهد همراه با فعالیت های سیاسی سوق دهد و این دیدگاهی بسیار عالی در مورد زهد است.

    ب. شیخ حسن جوری

    روش شیخ خلیفه را می توان در زندگی شیخ حسن جست وجو کرد. شیخ حسن جوری بعد از مرگ استادش از نیشابور فرار کرد و به قصد ایجاد نهضتی وسیع، نام افرادی را که داوطلب بودند، ثبت کرد. وی این کار را به صورت سری انجام می داد و به ثبت نامی ها می گفت که تا آلت جنگ آماده کنند و منتظر باشند.396 به هر جا که سفر می کرد مریدان زیادی به دور او جمع می شدند و بعید نیست که این، بر اثر تبلیغات خود او بوده است. به هر حال، او در فکر نهضتی وسیع بود و به همین دلیل وارد نهضت باشتین که شاید در نگاه او کوچک و محدود بود، نشد و در شهر های اطراف همچنان به تبلیغ می پرداخت هر چند خود در نامه ای که به محمد بیک نوشت ادعا کرد که او در پی هیچ کار سیاسی نیست و این مردمند که به دنبال او می آیند. 397

    نکته ای که باید بررسی شود این است که شیخ خلیفه و شیخ حسن را چه مقدار می توان به عنوان رهبر فکری نهضت سربداران تلقی کرد. در این باره به چند نکته باید توجه داشت. ابتدا اینکه نهضت سربداران قبل از اینکه صوفیه یا به تعبیر دیگر شیخی ها به آنها بپیوندند، توسط پهلوان عبدالرزاق باشتینی در سال 738 ق شروع شد و بعد از اینکه عبدالرزاق توسط برادرش مسعود کشته شد، حکومت سربداران که در آن موقع هنوز به همان اطراف باشتین منحصر می شد به مسعود رسید. در این موقع بود که شیخ حسن جوری با فراهم کردن دعوتی صوری توسط شاگردانش از عراق به سمت خراسان حرکت کرد،398 اما با وجود این به این نهضت نپیوست و در صدد ایجاد نهضتی وسیع تر بود، از این رو به گردش در شهرهای اطراف پرداخت.399

    بعد از اینکه شیخ حسن جوری به این نهضت پیوست بین او و امیران سربدار همیشه نزاع بود، و این نزاع به سبب اختلاف در نگاه سیاسی به مسائل بود. در نتیجه، اختلاف به اطرافیانشان نیز کشیده می شد و این نزاع تا پایان دوره سربداران نیز ادامه داشت و به حذف شیخی ها از این حکومت منجر شد.

    حال،ا با توجه به این دو نکته باید گفت که معرفی کردن شیخ حسن و شیخ خلیفه به عنوان رهبران فکری این نهضت امری مشکل است و حتی علی بن مؤید،آخرین حاکم سربداران، که خود عامل راندن شیخیه از حکومت سربداران بود400 در نامه ای که به شهید اول می نویسد یادآور می شود که « ما کسی را نداریم تا به فتوای او در مسائل دینی مطمئن باشیم و مردم بتوانند به او اقتدا کنند» 401 این مطلب به صراحت دلالت بر مدعای ما دارد. مگر اینکه مقصود نهضتی بوده که توسط شیخ خلیفه شروع شد و بعد از او توسط شیخ حسن جوری با وسعت بیشتری ادامه یافت، این مطلب درستی است، زیرا اصلاً مؤسس این نهضت خود همین دو نفر بوده اند. البته نهضت سربداران از نفوذ معنوی شیخ حسن جوری در میان مردم بهره فراوان برد و بعد از اینکه او را مانعی بر سر راه خود دیدند دست به قتل او زدند.402 این مطلبی است که در طول تاریخ میان نهضت های ملی ـ مذهبی مشاهده می شود و نمونه بارز آن در دوران معاصر، نهضت مشروطیت است. علت اختلاف شیخ حسن و حاکم سربداری این بود که دراویش به رهبری شیخ حسن در اجرای عدالت بسیار تندرو بودند و در مقابل، حاکم سربداری، امیر وجیه الدین مسعود و طرفداران او گر چه قائل به مساوات بودند، لکن در اجرای آن راه میانه را در پیش داشتند و این با سلیقه و نگاه دراویش جور در نمی آمد و این، اختلاف پنهانی را در میان آنها به وجود آورد.403

    ج. وضعیت صوفیه بعد از شیخ حسن جوری

    بعد از شیخ حسن جوری، حضور و نفوذ دراویش در امارت سربداران شاهد فراز و نشیبی بوده است که در ادامه به طور مختصر، نقاط تاریخی این حضور با محوریت امیران سربداری بیان می شود.

    بعد از وجیه الدین مسعود دومین امیر سربداری عده ای از نوکران او به امارت رسیدند که اولین آنها محمد ای تیمور بود. او به درویشان و صوفیان بی توجه
    بود. از این رو شاگردان شیخ حسن به رهبری خواجه شمس الدین علی علیه
    او قیام کردند و او را کشتند و کلو اسنفدیار را در سال 747 ق به جای او گماشتند (البته شاگردان خواجه شمس الدین حکومت را به او پیشنهاد کردند، لکن برای اینکه مردم نگویند او آقا محمد تیمور را به خاطر حکومت کشته است، این پیشنهاد را نپذیرفت.404 از این رو کلو اسفندیار که او نیز از نوکران امیر مسعود بود را به امارت نشاندند. اما از آنجا که کلو اسفندیار بی اصل و نسب بود و با تکبّر حکومت می کرد و شیوه ظلم و تعدی را در میان مردم در پیش گرفته بود، او را بعد از یک سال و یک ماه امارت، به ریاست همان خواجه شمس الدین علی، کشتند و شمس الدین فضل الله را در سال 749 ق به امارت سربداران گماشتند شمس الدین فضل الله چون مردی درویش مسلک وگوشه گیر بود بعد از هفت ماه حکومت وقتی خبر حمله طغاتیمورخان را شنید قریب به چهار هزار خروار ابریشم از خزانه سربداران برداشت و خود را از سلطنت خلع کرد405 و زمام حکومت را در سال 749 به خود شمس الدین علی سپرد و او بار دیگر اسباب رونق کار سربداران را فراهم کرد. او مردی با کیاست و فراست و شجاعت بود و طغا تیمور چون شنید که او حاکم شده است از حمله به خراسان خود داری کرد. او هر کس را که مایه فتنه و فساد بود از سرزمین خود دور می کرد به شکلی که پانصد فاحشه را در چاه انداخت و هیچ کس از ترس او نام شراب بر زبان نمی آورد. در زمان او درویشی به نام درویش هندوی مشهدی از طرف وی که خود نیز درویش مسلک بود در دامغان حاکم بود. او هنگامی که احساس قدرت نمود، علیه خواجه شمس الدین دست به شورش زد و خواجه برای سرکوبی وی به سمت دامغان عازم شد و پس از یک هفته تلاش و کوشش، قلعه آنها را گرفته و بسیاری از طرفداران درویش هندوی را که از حامیان افراطی شیخیان جوری بودند به قتل رساند و درویش هندوی مشهدی را نیز در سبزوار مفلوک ساخت.

    آنچه از نوشته مورخان بر می آید این است که روش سیاسی خواجه شمس الدین علی، ششمین فرمانروای سربداران آن طور که باید و شاید
    موجبات رضایت شیخیان را فراهم نمی کرد و علت آن هم در همان
    مساوات طلبی افراطی درویشان بود و آنها انتظار داشتند که به هیچ وجه مالیاتی از پیشه وران گرفته نشود، در حالی که مالیات و عوارض پیشه وران از بین نرفته بود.406 حکومت خواجه شمس الدین چهار سال و نه ماه بود و در سال 753 ق بدرود حیات گفت.407

    بعد از خواجه شمس الدین، خواجه یحیی کرابی در سال 753 ق حاکم سربداران شد. او که رابطه خود را با علمای دین فراهم نمود، سعی کرد درویشان طریقت حسن جوری را با حکومت سازگار سازد تا از این راه، نفوذ کلمه خود را در میان مردم حفظ کند. از این رو برای اجرای مساوات بین مردم که مورد نظر درویشان بود، تلاش کرد و فقیر و غنی را بر سر یک سفره نزد خود نشاند و لباس ساده درویشی را بر نوکران و ملازمان حکومتی پوشاند.408 مرگ او در سال 759 ق به دست برادر زنش علاء الدین اتفاق افتاد.409 بعد از او خواجه ظهر الدین کرابی که مردی فقیر مشرب و کم آزار بود یک سال به حکومت پرداخت410 و بعد از وی پهلون حیدر قصاب به مدت یک سال و یک ماه امارت کرد.411 و بعد از وی نیز خواجه لطف الله باشتینی، پسر امیر مسعود، دومین و مشهور ترین امیر سربداری، حدود یک سال حکومت کرد. در تاریخ مربوط به این سه امیر هیچ خبری از دراویش نقل نشده است.

    پس از قتل خواجه لطف الله پهلوان حسن دامغانی، عامل قتل او، خود را امیر خواند، ولی به علت ناسپاسی و خیانتی که به پسر امیر مسعود باشتینی نموده بود شیخیان جوریه به ریاست درویش عزیز مجدی در طوس، محل اقامت پهلوان حسن، با پهلوان حسن به مخالفت پرداختند و قلعه طوس را گرفتند. پهلوان حسن به درویش عزیز چند خروار ابریشم بخشید و از این راه او را به سمت عراق روانه نمود.412 درویش عزیز مجدی که از درویشان شیخ حسن جوری بود، در گذشته نیز سر فتنه داشت.

    وی از بیم یکی از حکام سربدار به عراق گریخته بود و دوباره به منظورمخالفت با پهلوان حسن به مشهد و طوس آمده بود، و دوباره با رشوه او به عراق باز می گردد اما دوباره با تشویق علی بن مؤید، آخرین حاکم سربداری، به سبزوار می آید که مردم با دیدن درویش عزیز به یاری آنها می آیند و این گونه پهلوان حسن را از میدان به در کنند و علی بن مؤید به امارت می رسد.413 علی بن مؤید بعد از اینکه به امارت رسید ابتدا با درویشان مناسبات خوبی داشت و درویش عزیز در خدمت او بود، لکن به دلیلی که در تاریخ از آن یادی نشده و تنها با نام بدگمانی به دراویش از آن یاد شده است، از او روی می گردند و علاوه بر قتل درویش عزیز به تخریب مقبره شیخ حسن جوری پرداخت و تمام دراویش را از مرکز حکومت خود راند.414

    2. سربداران و فقها

    در مورد وضعیت فقها در این دوارن باید گفت بر عکس اینکه ایران آن زمان تقریبا دارای مذهب شافعی بود با این حال با بررسی اسامی علمایی که از این قرن به ما رسیده است به عده بسیار معدودی از علمای اهل سنت بر می خوریم که اصالتاً ایرانی بوده یا این که در ایران زندگی می کرده اند :

    1. لجاربردی (م 746ق). در تبریز ساکن بود و مذهب شافعی داشت.415

    2. عثمان بن علی جیلجیوی (م 782ق) قاضی شیراز بود و مذهب شافعی داشت.416

    3. تاج الدین تبریزی (م 747ق) وی مذهب شافعی داشت و در قاهره
    ساکن بود.417

    4. تاج الدین قزوینی (م 745ق) وی مذهب شافعی داشت و در بغداد
    ساکن بود.418

    5. الغزنوی (م 773ق) مذهب حنفی داشت و در غزنه درس خوانده بود،
    لکن به قاهره رفت و در آنجا سکونت گزید.419

    6. جلال الدین قزوینی (م 739 ق).420

    7. اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل تمیمی (م 756ق) فقیه شافعی و قاضی شیراز بود.421

    8. فرج بن محمد بن ابی الفرج (م 749ق) مذهب شافعی داشت و معقولات را در تبریز فرار گرفته بود.422

    علاوه بر اینها می توان از 62 عالم امامی یاد کرد که در این قرن می زیستند و ایرانی تبار بودند یا در ایران زندگی می کردند. گر چه بسیاری از این بزرگواران در عراق و حوزه های علمیه آنجا عمر مبارک خود را گذرانده بودند.

    اما برخی از علمایی که در منطقه خراسان زندگی می کردند، عبارتند از:

    1. نصیر الدین بن محمد طبری که در سبزوار مدفون است423 و به احتمال قوی دراواخر قرن هشتم می زیستند، چون شاگردِ شاگرد فخر المحققین ( م 771 ق) بوده است .

    2. اسکندر استرآبادی که به احتمال قوی در خود استرآباد ساکن بوده است. او استاد نصیر الدین طبری و شاگر فخر المحققین بوده است.424

    3. حسن بن حسین شیعی سبزواری 425

    نکته ای را که باید به آن توجه داشت این است که تشیع سربداران به احتمال قوی به گونه ای بود که در طول مدت حکومتشان رو به تکامل بود و از تشیع ظاهری و بی محتوا به تشیعی با محتوا تبدیل شده بود و مهم ترین نشانه بر این مدعا سکه هایی است که از دوران سربداران به جای مانده است. سیر تاریخی سربداران حاکی از این است که تا قبل از سال 759 ق نسبت به تشیع تعصب خاصی نداشتند و بعد از این تاریخ، تعصب آنها به تشیع بیشتر می شد. و همچنین سربدارانی که در مسائل مذهبی، ابتدا به صوفیانی، همچون شیخ حسن جوری مراجعه می نمودند، در آخر به علمای فقیه مراجعه می کردند. بالأخره خواجه علی مؤید در دوران خود، تشیع سربداران را رسمی کرد. میر خواند و خواند میر درباره او آورده اند که وی بیش از اسلاف خود در مذهب تشیع تعصب نشان می داد و امر کرد تا هر بامداد و شامگاه، اسب زین کرده ای آماده نگاهدارند تا چنانچه حضرت صاحب الزمان ظهور کند بی مرکب نماند. او دستور داد به نام دوازده امام شیعیان سکه زدند و نام ایشان را روی سکه ها حک کردند.426 این مسئله جز رسمی کردن تشیع توسط این حاکم معنایی ندارد.

    شاهد دیگر بر این مدعا که موضوع این مقاله هم می باشد، این است که در طول مدت حکومت سربداران ما شاهد حضور عالمی شیعه که بتواند معارف تشیع را در اختیار مردم آن سامان قرار دهد در این حکومت نیستیم و این در حالی است که در این قرن، عالمان شیعی بزرگی زندگی می کردند که نام برخی از آنها گذشت، و قطعاً عده ای از علما نیز بوده اند که نام آنها به دست ما نرسیده است، حال آن که می توانستند این مهم را بر عهده بگیرند. و درست در اواخر دوران سربداران است که این ایده در حکومت آنها ظهور پیدا می کند.

    الف. حسن بن حسین شیعی سبزواری

    بعد از بررسی تنها بر دو مورد از روابط بین حکام سربداران و فقها دست یافتیم. یکی از علمایی که در شهر سبزوار زندگی می کرد. حسن بن حسین شیعی سبزواری بود که علمای شرح حال نویس شیعی تعابیر بزرگی در مورد او به کار برده اند. صاحب اعیان الشیعه در مورد او می گوید: «عالم فاضل متکلم عارف واعظ».427 و با این اوصاف می توانست در آن دوران با توجه به کمبودی که در دیار سربداران از نظر علمای شیعی احساس می شد و علی بن مؤید در نامه خود به جناب شهید اول (ره) آن را دلیل دعوت از ایشان بیان می دارد. نقطه اتکایی برای شیعیان دوستار معرفت شیعی باشد، مخصوصاً با تکیه ای که او به احادیث ائمه اطهار علیه السلام داشت.

    در مورد سال در گذشت حسن بن حسین شیعی سبزواری مطلب قطعی در دست نیست و تنها مشخص است که ایشان در سال 757 ق، یعنی در دوران یحیی کرابی، هفتمین حاکم سربدارای (755 ت 759 ق) زنده بود. از این عالم بزگوار آثار چندی بر جای مانده که به جز کتاب مصابیح القلوب فی المواعظ و النصائح که در باب مواعظ نوشته شده و شرح تعدادی از احادیث نبوی است، بقیه در شرح احوال و زندگی پیامبر صلی الله علیه وآله و ائمه اطهار علیه السلام بوده است. البته این خود می تواند قرینه باشد بر چگونگی شرایط و مطالبات مردم شیعه آن سامان. و مهم تر اینکه کتاب مذکور، کتابی است که به تصریح خود نویسنده در مقدمه آن، برای وعاظ تازه کار نوشته شده است تا از آن در منابر عمومی استفاده کنند و در این کتاب بیشتر به ترک دنیا و رو آوردن آخرت پرداخته است. و جالب این است که در این کتاب برای شاهد و مثال، از دراویش اهل سنّت، مانند جنید بغدادی یاد می کند که این خود محکم ترین قرینه بر نوع سلیقه مردم آن سامان می باشد. نکته دیگر این است که در این کتاب از فقه شیعی کمتر استفاده شده است. به هر حال، کتاب های این عالم شیعی عبارتند از:

    1. مصابیح القلوب فی المواعظ و النصائح،

    2. غایه المرام فی فضائل علی و اولاده الکرام،

    3. راحه الارواح و مونس الاشباح فی احوال النبی صلی الله علیه وآله و الائمه علیهم السلام،

    4. بهجه المباهج فی تلخیص مباهج المهج فی مناهج الحجج قطب الدین کیدری،

    5. ترجمه کشف الغمه فی معرفه احوال الائمه علیه السلام اثر علی بن عیسی اربلی.

    6. تکملة السعادات فی کیفیة العبادات المسنونات ابی المحاسن جرجانی که آن را به خط خود نوشته است.428

    از این کتاب ها، کتاب راحة الارواح را که به زبان فارسی نیز می باشد به در خواست یحیی کرابی ( 753 ـ 759 ق ) نوشته است و خود نویسنده در ابتدای کتاب به این مسئله این گونه اشاره می کند:

    چنانکه در این ایام عزیز گردانید و ملک دارد پادشاه اعدل اعظم مالک رقاب الامم انسب سالطین العرب و العجم کهف المظلومین، ملاذ الضعفاء و المساکین، المخصوص بمواهب الله رب العالمین نظام الحق و الدین، یحیی بن صاحب الاعظم، منبع الجود و الکرم، شمس الدوله و الفلک و العز و التمکین، خواجه کرابی، اعلی الله تعالی اقتداره و عظم سلطنته، را که اساس عدل و انصاف ظاهر گردانید و رسم ظلم و بدعت برداشت، لاجرم خواص و عوام، و ضیع و شریف در ریاض امن و امان خرامان شدند و از حضرت رحمان، دوام دولتش خواهان و به رغبتی تمام و صدق ما لا کلام گویان
    یارب تو مـر این سایه یزد انی را بگذار در این جهان جهانبانی را
    اندر کنف عاطفت خویــش بدار این حــامی خــطه مسلمانی را
    و چون دَرِ دلش به لطف مددی گشاده بود و به نور «أفمن شرح الله صدره للاسلام " منور و به صحبت اهل بیت رسول علیهم السلام و مودت و عترت بتول به میان دل و جان و اندرون روح و روان وی رسیده بود خواست این بنده ضعیف فقیر و نحیف حقیر اراجی اعبد الداعی المحتاج الی رحمه الباری الحسن الشیعی السبزواری، احسن الله عقباه و حشره مع من تولاه، که بعضی از شرح موالید حضرت سید المرسلین و نسبت آن حضرت سیده نساء العالمین و ائمه الطاهرین المعصومین، صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، و برخی از معجزات و ذکر اعمار و وفات ایشان جمع آرد و تحفه مجلس جضرتش گرداند».429

    این مقدمه، خود شاهدی است بر قرب و منزلت این عالم نزد امیر سربداری از زندگی نامه این عالم چیزی در دست نیست، و حتی تاریخ تولد و درگذشت او نیز مشخص نیست و تنها از تاریخی که بر حاشیه برخی از کتاب های خطی خود او جود دارد می توان فهمید او در سال 757 ق زنده بوده است.430 گفتنی است که در تاریخ در مورد یحیی کرابی ششمین حاکم سربداری آمده است که او برای تربیت علما تلاش می کرد و مهمات شریعت را به دست علمای دین مبین می سپرد و از طرفی درویشان را هم رعایت می کرد.431

    نکته قابل ملاحظه اینکه بر اساس کتاب های رجالی و تاریخی مربوط به این دوران سربداران در این زمان، تنها حسن شیعی سبزواری تنها عالم قرن هشتم بود، البته پذیرش این مسئله، بسیار دشوار است، زیرا چگونه ممکن است که در یک شهر شیعه نشین هیچ عالم شیعی به جزء حسن بن حسین وجود نداشته باشد؟ یا مثلاً راجع به شیخ خلیفه در تاریخ آمده است که او به فتوای علمای اهل تسنن آن منطقه به قتل رسید، حال چگونه ممکن است در یک شهر و منطقه ای شیعه نشین یک عالم شیعی وجود نداشته، و علمای اهل سنت حضور داشته باشند؟

    ب. شهید اول

    اما مهم ترین نمونه ای که می توان برای ایجاد ارتباط با علمای شیعی در تاریخ سربداران پیدا کرد و خود می تواند نشانه برنامه ریزی طولانی مدت برای تحول فرهنگی در منطقه خراسان باشد، رابطه ای است که علی بن مؤید (766 ـ 788 ‍) با شهید اول(م 786 ق) بر قرار کرده بود. این اقدام علی بن مؤید نمی تواند اقدامی اتفاقی و حادثه ای باشد، بلکه او از همان زمانی که به امارت
    رسید، مخالفت خود را با صوفیه و مشایخ آنها نشان داد و سعی کرد تمام
    آثار صوفیه را از بین ببرد تا از این طریق، آنها را از دخالت در امور بر حذر دارد. گرچه ابتدا با کمک عزیز مجدی که از صوفیه بزرگ آن منطقه بود، موفق شد زمام امور را در دست گیرد و حتی تا مدتی نیز عزیز مجدی را به عنوان رهبر روحانی قیام خود پذیرفته بود، ولی در همان سال432 بر سر اختلافاتی که بین آنها به وجود آمد، در صدد محو کلی صوفیه بر آمد و قبور شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری را که از مقدس ترین جاهای معنوی برای صوفیه بود، نابود کرد.433 البته ممکن است اینها همه بهانه هایی باشد تا او بتواند هدف خود را که از بین بردن صوفیه بود، اجرا کند، به هر حال، این باعث شد که او در صدد استفاده از علمای شیعی باشد.

    بنابر آنچه در تاریخ آمده است علی بن مؤید از شهید اول دعوت می کند تا به خراسان بیاید. اما اینکه علی بن مؤید از قبل با شهید اول ارتباط داشته و او را از قبل می شناخته، تنها شهید ثانی(ره) در شرح لمعه، ذیل بعض الدیانین اشاره دارد که این ارتباط به دورانی بر می گردد که شهید اول در عراق حضور داشت. البته همان طور که در وثیقه دختر مکرمه شهید اول آمده است، قرآنی وجود داشت که مشهور بود که از طرف علی بن مؤید به شهید اول هدیه شده بود.434 به هر حال، علی بن مؤید توسط شمس الدین محمد آوی نامه ای برای جناب شهید اول می فرستد. این مسئله را که حامل نامه شمس الدین محمد آوی بود، شهید ثانی در شرح لمعه، ذیل کلمه بعض الدیانین فرموده است.435 البته در مورد شمس الدین محمد آوی مطلبی در دسترس نمی باشد.436 همچنین تاریخ نامه مشخص نیست، لکن گفته شده است که تاریخ نوشتن کتاب شریف لمعه مربوط به سال 782 ق می باشد437 که قطعا تاریخ نامه هم باید در همان حوالی باشد؛ یعنی شانزده سال بعد از به حکومت رسیدن علی بن مؤید.

    در این جا ترجمه متن نامه را به دلیل اهمیت آن در اینجا نقل می کنیم:

    بنام خداوند بخشنده مهربان، سلامی چون عطرفشانی عنبری عطرفشان، که به هر جا گذرد بوی خوشش بجا گذارد. سلامی که با ماه شب چهارده در هر حال و هر منزلی هم چشمی نماید. سلامی که با خورشید در هر بامداد برابر نماید. بر خورشید دین راستین تا هر زمان که با کوشش نیک بختانه اش از هر نعمت دانش پژوهی و دانش آموزی بر خوردار است. محضر مبارک مولای ما آن پیشوای بلند همت با اراده، دانشمند وظیفه گزار، فاضل کامل، رهرو پارسا، ستوده خصال، پاک دوده، علامه روزگار، رهبر ملت ها، سرمشق دانشمندان ژرف بین، مقتدای محققان فاضل، روشنگر فرقه ها و فرق ها، فیصله گر راستینی که با موازین اسلام حل و فصل می نماید و رأی می دهد، دارنده انواع فضائل و دانش ها و هنر ها، پیش برنده از همه بزرگان، میراث برده پیامبران، احیا کننده رسم امامان، راز نهاده خدا در زمین، پیشوای ما، خورشید راستی و دین و آیین که خدا سایه اش را بر دوستی خوش بنیان و بر نعمتی بیکران بی پایان بگستراند بحق محد و دودمانش.
    من دوستدار شیفته شما به دیدارتان بی نهایت مشتاقم و در آرزوی اینکه پس از دوری به زیارتتان مشرف گردم. به عرض آن جناب که پیوسته قبله صاحب نظران است می رسانم که شیعه خراسان، که خدا در پناه خویش گیرد، تشنه دیار شما یند و فیض بردن از دریای فضل و دانشتان. بزرگان علمی این دیار از بد روزگار پراکنده گشته و بیشتر یا همه شان تار و مار شده اند و امیر مؤمنان، سلام الله علیه، می فرمایند: شکست برداشتن دین مرگ دانشمندان است و از خدای متعال مسئلت چنین داریم که حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد تا علمش پیروی کنیم و از راه و رسمش رفتار آموزیم. و چون ایمان داریم که بزرگواری و بخشندگی اش عالم گیر است و کرمش دامن گستر، امیدواریم که خواهشمان بجای آرد و آرزومان بر آرد که خواهش چون خیر خواهانه به درگاه کریم برده شود بی اجابت نماند به حکم فرموده الهی که «کسانی که پاس بستگی آنچه را که خدا دستور داده بستگیش را پاس دارند می دارند» و شک نیست که ما با هم بستگی خویشاوندی داریم و آن بستگی معنوی اسلامی است و واجب ترین پاسداری های بستگی، پاسداری بستگی و نزدیکی ایمانی است. و بعد از آن، پاسداری بستگی جسمانی و خویشاوندی جسمی می آید و این دو پیوند و بستگی را گردش روزگار وتحولات آن نمی گسلد و دو صخره اند که وزش طوفان را بر سینه هموار می دارند.
    ما از این نگرانیم که سرزمین ما به خاطر رهبر نداشتن و راهنمایی نشدن، دستخوش خشم اللهی گردد. هرگاه لطف نمائید و با توکل به خدا و پرهیز از
    عذر آوردن به اینجا تشریف بیاورید، مزید احسان خواهدبود، زیرا ما الحمد لله قدرتان را می دانیم و ان شاء الله حقتان را می شناسیم و بزرگتان می داریم. از خصال پسندیده و طینت پاکت چنین امید می بریم که بر اصرار ورزیدن ما قلم عفو بکشد و سخن درازی ما را ببخشاید و سلام بر ملت اسلام. دوستدار شیفته ات علی بن مؤید.
    438

    نکته مهم نامه این است که گفته شده، عالمان این دیار یا از بین رفته اند و یا پراکنده شده اند و این چیزی است که تاریخ هم آن را تأیید می کند، زیرا با بررسی کتاب های شرح حال نگاری نتوانستیم به عالمی دست پیدا کنیم که در آن زمان و در محدوده حکومت سربداران زندگی کرده باشد. البته غیر از حسن بن حسین شیعی سبزواری که ذکر او گذشت، دو عالم دیگر هم گفته شده است که در قرن هشتم هجری در محدوده حکومت سربداران زندگی می کردند، یکی اسکندر استرابادی است که شاگرد فخر المحققین(ره) بود و از او اجازه اجتهاد داشت و به احتمال قوی در خود استراباد ساکن بود. عالم دیگر نصیر الدین بن محمد طبری شاگرد دیگر فخرالمحققین که در سبزوار مدفون است. 439 اما از این دو بزگوار، اولی که ساکن بودن او در استراباد یا هر جای دیگر قطعی نیست و دومی هم که بعد از عصر سربداران می زیسته. و اصلا صاحب طبقات اعیان الشیعه او را در قرن نهم هجری آورده است.

    در هر صورت، شهید اول در جواب نامه علی بن مؤید کتاب گران قدر اللمعة الدمشقیة فی فقه الامامیة را نوشت نکته ای که شهید ثانی به عنوان کرامت شهید اول در این مورد نقل می کند این است که شهید اول که در خانه خود تحت نظارت حکومت بود، از این می ترسید که کسی هنگام نوشتن این کتاب وارد شود و در نتیجه او حتی نتواند این کتاب را هم در جواب نامه مذکور بنویسد، اما جالب این است خانه شهید اول که تا قبل از این محل اجتماع علما و سیاسیون بود، در مدت نوشتن این کتاب هیچ کس وارد آن نمی شود.440 این را می توان از کرامات شهید اول دانست که شهید ثانی آن را از خود ایشان نقل می کند. از اینجا مشخص می شود که شهید اول کتاب را در زندان آن طور که مشهور است ننوشته است. قرینه دیگری که غیر از این داستان می توان برای این مدعا آورد این است که شهید اول این کتاب را چهار سال قبل از شهادت نوشته اند، زیرا تاریخ شهادت ایشان 786ق441 و تاریخ نگارش اللمعة الدمشقیة سال 782 ق ذکر شده است 442 و این در حالی است که ایشان تنها یک سال آخر عمر خود در زندان بوده اند.443

    در مورد منابعی که نامه علی بن مؤید به شهید اول ره را نقل کرده اند باید گفت که از منابع کهن، تنها شرح لمعه شهید ثانی است که این مطلب را بیان کرده و علت مطلب این است که از این جریان هیچ کس جز فرزند شهید اول خبر نداشته، از این رو منابعی که جریان صوفیه زدایی علی بن مؤید را نقل می کنند به هیچ وجه به دعوت او از شهید اول یا هر عالم دیگری اشاره نمی کنند. و در مورد منبع متن نامه باید گفت که این نامه بر پایه چند نسخه خطی از کتاب شریف الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة آورده شده است که در یکی از آنها شاگرد شهید ثانی سید علی بن صائغ این نامه را از روی خط خود شهید ثانی استنساخ نموده است. 444

    در اینجا دو نکته باقی می ماند: یکی اینکه چرا شهید اول دعوت علی بن مؤید را نپذیرفت و دیگر اینکه چرا علی بن مؤید از میان این همه عالم دینی سراغ شهید اول رفت؟

    در پاسخ به سؤال اول، مهم ترین نکته ای که به ذهن می رسد این است که در این زمان شهید اول اختیار کامل برای انجام این کار نداشت، و بلکه باید گفت که نمی توانست دست به این اقدام بزند، زیرا او تحت نظارت کامل بوده و قطعاً اگر او قصد سفر به خراسان را می کرد بهانه قتل خود را توسط دشمنان فراهم می کرد. علاوه بر این، شهید اول در دمشق که مرکزی سنی نشین بود شخصیت بالایی نزد اهل سنت داشت و حتی با حاکم آنجا و همچنین شخصیت های سیاسی، روابط دوستانه داشت.445 همین طور ارتباط او با علمای اهل سنت نیز به گونه ای بود که در طول مدت تحصیل، ایشان هم مشایخ سنی داشت و هم شاگردان سنی مذهب، از این رو به نظر می رسد شهید اول چنین احساس می کرده که حضور او در آن منطقه می تواند بیشتر مثمر ثمر باشد. و در کنار این مطلب باید به این نکته نیز توجه کرد که شهید اول از زمان بازگشت دوباره از عراق به وطن خویش که منطقه جبل عامل بود، حرکتی را در جهت تربیت طلاب علوم دینی شروع کرده بود که در همان زمان خودِ ایشان ثمرات فراوانی داشت و این حرکت، شروعی بود برای انقلابی فرهنگی- علمی در منطقه جبل عامل و قطعاً شهید اول نمی توانست این حرکت تازه شروع شده را رها کند و به جای دیگری برود و قطعا رها کردن این حرکت توسط مؤسس آن می توانست به معنای نابودی آن باشد، زیرا رهبری این حرکت که کاملا شیعی بود و در منطقه ای کاملاً سنی و دشمن شیعه آغاز شده بود، فقط از شخصیتی مثل شهید اول بر می آمد که در آن منطقه، صاحب نفوذ بود. بهترین ثمره این حرکت، جدای از ثمراتی که در منطقه دمشق داشت، حرکتی بود که این حوزه در زمان صفویه انجام داد و باعث اثبات زیر بنایی تشیع در ایران شد.

    به نظر می رسد که هدف علی بن مؤید، هدفی مقدس بود، لکن انتخاب او درست نبود. زیرا در آن شرایط زمانی، محدود کردن عالم بزرگی همچون شهید اول به یک منطقه، آن هم تنها برای این هدف که مردم معارف خود را از یک عالم مطمئن بگیرند، درست نبود چون در حوزه حله علمای بسیاری زندگی می کردند که می توانستند این هدف را به گونه بسیار خوبی تأمین کنند. بنابر آنچه در کتاب های شرح حال آمده است غیر از شهید اول، 26 عالم شیعی دیگر در زمان علی بن مؤید زندگی می کردند که قطعاً تعداد واقعی آنها بیش از این چیزی است که در کتاب ها آمده است. قرینه بر این مطلب کثرت علما که گفته شده در زمان علامه حلی، یعنی چهل سال قبل از حکومت علی بن مؤید، چهارصد مجتهد در حوزه حله زندگی می کردند.446

    اشکال این جاست که چرا علی بن مؤید بعد از جواب منفی شهید اول، هیچ اقدامی برای آوردن یک عالم دیگری انجام نمی دهد. در هر صورت شرایط حکومت سربداری به دلیل حمله تیمور لنگ و مجبور شدن علی بن موید447 در همراهی با او از پی گیری هدف خویش، یعنی وارد کردن فقیهان در عرصه حکومت داری و به تبع، ترویج تشیع واقعی محروم ماند و این کار به دوران صفویه، یعنی حدود یک قرن و نیم بعد واگذار شد.

    اما در جواب سؤال دوم که چرا خواجه علی مؤید به سراغ شهید اول رفت باید گفت که مسئله دو صورت بیشتر ندارد اولاً یا جریان به گونه ای است که این دو قبل از این هم با هم ارتباط داشته اند448 که در این صورت، دلیل واضح است. البته در این صورت، باز این سؤال پیش می آید که چرا قبل از این و هنگامی که شهید اول در عراق بود خواجه علی مؤید با او ارتباط داشت و از کجا شهید اول را می شناخت؟ در این صورت باید اقرار کرد که این مسئله یکی از جریان های مهم تاریخی است که تاریخ در مورد آن سکوت کرده است؛ مسئله دوم اینکه پیش از این خواجه علی با شهید اول هیچ گونه ارتباطی نداشت و فقط همان شهرت شهید اول و همچنین نوع تفکر سیاسی او که به تشکیل دولت اسلامی اعتقاد داشت خواجه علی را به سمت او کشاند. زمان نوشتن نامه که اواخر عمر شهید اول و مصادف با اوج شهرت وی نیز بود خود قرینه ای بر این تحلیل است.

    نتیجه

    حکومت سربداران با دو قشر از علمای روزگار خویش، یعنی : صوفیان و فقیهان ارتباط داشت و از میان این، دو، صوفیان به دلیل حضور پر رنگ تر در سرزمین سربداران نقش چشم گیر تری در این حکومت، چه در شروع و چه در تداوم آن بر عهده داشتند، اما فقیهان شیعه به علت کمی تعداد آنها در این سرزمین نتوانستند چنین نقشی ایفا کنند. از میان حاکمان سربداری تنها علی بن مؤید، آخرین حاکم سربداری، برای در استفاده بیشتر از فقیهان تلاش کرد که او نیز در این کار موفق نشد.


    * دانش اموخته حوزه و دانشجوی کارشناسی ارشد موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سره

    دریافت: 17/6/88ـ پذیرش: 16/9/88 mahdifathinya@yahoo.com

    378. عبدالرفیع حقیقت، تاریخ جنبش سربداران، ص 151.

    379. همان، 147

    380 رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران تا طلوع دولت صفوی، ص 777.

    381 : همان و عبدالحسین زرین کوب، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن.، ص ؟؟؟

    382. زیرا هر جا یک صوفی، وجود داشت مردم دور او را می گرفتند و به عنوان مثال می توان به شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری اشاره کرد که عده زیادی از مردم دور آنها را گرفته، و لذا توانستند حرکتی را شکل دهند. (عبدالرفیع حقیقت، تاریخ جنبش سربداران، ص 127 به بعد).

    383 . ر.ک: دانشنامه جهان اسلام، واژه تصوف، قسمت واژگان، ج 7، ص 377.

    384 .عبدالحسن زرین کوب، دنباله، جستجو در تصوف ایران، ص 31.

    385. همان، ص 111.

    386. همان، ص 44.

    387. دانشنامه جهان اسلام، واژه تصوف، قسمت " تصوف بعد از قرن ششم "، ج 7، ص 387.

    388. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص .760

    389. استاد شیخ حسن جوری که در سبزوار به دلیل نفوذی که پیدا کرده بود توسط دشمنان کشته شد. برای توضیح بیشتر، ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ جنبش سربرداران، ص 125 به بعد.

    390. از قراء شهرستان جوین.

    391. میرخواند، تاریخ روضة الصفا، ج 5، ص 605.

    392. عبدالحسین زرین کوب، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ص 51.

    393. همو، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص 100.

    394. البته ظاهرا شیخ سمنانی در این مورد تقیه می کرده است و آنچه از آثار بازمانده اش می توان به دست آورد این است که او یا شیعه بوده است یا متشیع و حتی در نامه ای که به یکی از دوستان خودش دارد به نکته تصریح کرده است و جملاتی وجود دارد که به روشنی تقیه کردن او را ثابت می کند. (برای توضیح بیشتر، ر.ک: رسول جعفریان، : تاریخ تشیع در ایران، 764 و 682).

    395. میرخواند، تاریخ روضة الصفا، ج 5، ص 605

    396. خواند میر، تاریخ، حبیب السیر، ج 3، ص 359.

    397 : عبدالرزاق کمال الدین، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ص 149 ـ 154.

    398 رسول جعفریان، تاریخ جنبش سربداران، ص 149.

    399 . همان، ص 152.

    400 :.او درویش عزیز از صوفیان آن سامان را کشت و اتباع او را از راند و قبر شیخ حسن جوری را که زیارتگاه مردم سبزوار بود خراب و به مزبله تبدیل کرد. همان، ص 221.

    401.ر.ک: نامه خواجه علی مؤید به شیهد اول که در ادامه مقاله، نقل شده است.

    402. پطروشفسکی، نهضت سربداران در خراسان، ص57.

    403 رسول جعفریان،. تاریخ جنبش سربداران، ص168.

    404. همان،ص193.

    405. همان، ص196

    406. همان، ص 195ـ199.

    407 . همان، ص 201.

    408 . همان، ص 202ـ 203.

    409 همان، ص 205.

    410 . همان ص 209.

    411 . همان، ص 211.

    412 . همان، ص 214.

    413 . همان، ص 218ـ219.

    414 . همان ص 221.

    415 : جعفر سبحانی، موسوعه طبقات الفقهاء، ج 8، ص 23.

    416 :همان، . ص 126.

    417 : همان، . ص 148.

    418 : همان، . ص 151.

    419 همان، . ص 167.

    420 :همان، ص 200

    421 همان، ص 257.

    422 . همان، ص 265.

    423 : آقا بزرگ تهرانی، طبقات اعیان الشیعه، قرن نهم، ج 4، ص 146.

    424 . همان، قرن هشتم، ج 3، ص 16.

    425 . شرح حال او بعداً خواهد آمد .

    426 . میرخواند، تاریخ روضه الصفا، ج 5، ص 624 / خواند میر، حبیب السیر، ج 3، ص 363.

    427.سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج 5، ص/ 51 .

    428 :جعفر سبحانی، موسوعه طبقات الفقهاء، ج8، ص 68.

    429 حسن بن حسین شیعی سبزواری، راحة الارواح، ص 21.

    430 ر. ک: حسن بن حسینی، راحة الارواح، مقدمه کتاب.

    431 : محمدعلی شهرستانی، تفحصی در روضه الصفا، ج 5، ص 620.

    432. محمدعلی شهرستانی، تفحصی در سربه داران خراسان و مازنداران، ص 195.

    433. میرخواند، روضه الصفا، ج 5، ص 624.

    434 .همان، ص 122.

    435 . همان، ص 238.

    436 . رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 782.

    437 . ر.ک: غایة المراد، ج 1، ص 162 به بعد.

    438 . عبدالحسین امیرنجفی، شهیدان راه فضیلت، ص 168، برای دیدن متن عربی نامه: ر.ک: الروضة البهیة، فی شرح اللمعة الدمشقیه، ج 1، ص 143).

    439 .ر.ک: ذیل این دو عنوان در،آقابزرگ تهرانی، طبقات اعیان الشیعه، ج 3، ص 16 و ج 4، ص 146.

    440 .شهید ثانی، الروضه البهیه، فی شرح المعة الدمشقیه، ج 1، ص 239.

    441. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ص 781.

    442 شهید ثانی، الروضه البهیه فی شرح المعه الدمشقیه، ج 1، ص 239.

    443 شهید اول، مقدمه غایه المراد، 240.

    444 : همو، غایه المرام، ج 1، ص164.

    445 :جعفر مهاجر، جبل العامل بین الشهیدین، 143.

    446. عبدالله بن موسی افندی، ریاض العلماء، ج 1، ص 361.

    447. شهید ثانی، الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، ج 1، ص 239.

    448 .همان.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی نیا، مهدی.(1388) رابطه دین و دولت نزد سربداران / مهدی فتحی‌نیا. دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 6(3)، 181-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدی فتحی نیا."رابطه دین و دولت نزد سربداران / مهدی فتحی‌نیا". دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 6، 3، 1388، 181-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی نیا، مهدی.(1388) 'رابطه دین و دولت نزد سربداران / مهدی فتحی‌نیا'، دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 6(3), pp. 181-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی نیا، مهدی. رابطه دین و دولت نزد سربداران / مهدی فتحی‌نیا. تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 6, 1388؛ 6(3): 181-