بررسی انتقادی دیدگاه ابنتیمیه درباره فرماندهی خلفا در سرایا
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه و بيان مسئله
يكي از موانع همگرايي مذهبي، در پرده ماندن رويدادهاي تاريخي و دوريگزيدن از بررسي منصفانه، عالمانه و دقيق آنهاست. بي¬ترديد، امروزه وهابيان بيش از هر كس بر طبل تفرقه مي¬كوبند و با تكيه بر باورهاي ناصواب اعتقادي و داده¬هاي نادرست تاريخي در كتابها، نشريهها، پايگاههاي اطلاعرساني و منابر و مراكز ديني خود، جلوه¬اي خردناپسند و غيرقابل قبول از اسلام¬گرايي عرضه مي¬دارند. با توجه به تأثيرپذيري بيچون و چراي وهابيان از انديشه¬ها و نوشته¬هاي ابن¬تيميه (661-728 ق)، بررسي انتقادي آثار ابن¬تيميه و نشان دادن كاستي¬هاي آن مي¬تواند گامي علمي و مؤثر در مسير عينيت بخشيدن به آرزوي ديرينه عالمان بزرگ مسلمان در زمينة همگرايي مذهبي باشد.
يكي از گزاره¬هاي تأمل برانگيزي كه از سوي ابنتيميه مطرح شده، چگونگي حضور سه خليفه نخست و نيز اميرالمؤمنين علي در سراياي عصر نبوي است. وي در اين باره مي¬نويسد:
موارد اعزام ابوبكر و عمر بيشتر از علي بوده است. براي مثال، ابوبكر را به سوي «بنيفزاره» و غير آنها [نام نميبرد!] و عمر را به سوي «بنيفلان» [نام نميبرد!] فرستاد، ولي سراغ نداريم كه علي را به سوي هيچ كس فرستاده باشد، مگر براي فتح برخي از استحكامات خيبر.
هدف اصلي نوشتار حاضر واكاوي منابع اهل سنت در اين باره و سنجش ميزان راستي گزاره ابنتيميه از نظر تطابق با منابع مورد قبول اهل سنت است. پيش از ورود به بحث، لازم است شخصيت ابنتيميه به طور اجمال بررسي شود.
ابنتيميه
تقيالدين ابوالعباس احمد عبدالحليم حراني دمشقي حنبلي، معروف به ابنتيميه در روز دهم ربيع الاول سال 661 در شهر حران متولد شد و در روز بيستم ذيقعده سال 728 در زندان قلعه دمشق درگذشت. ابنتيميه از شخصيتهاي معروف و شناخته شده جهان اسلام و از افرادِ معدودِ بحثانگيز و مورد مناقشه در سرتاسر قرنهاي بعد از زمان خويش است. وي در ابراز عقايد خود كه بعضي از آنها بسيار جسورانه بوده، از هيچكس واهمه نداشته است. او در برابر مخالفان علمي و اعتقادي خود، تنها به نقد و بررسي و رد دلايل آنها اكتفا نكرده، بلكه با آنان با تحقير، اهانت و هتاكي برخورد كرده است. ابنحجر عسقلاني (852ق) پس از تمجيد از مقام علمي ابنتيميه و تبحر او در علوم مختلف كه باعث غلو پيروانش در مورد او شده بود، مينويسد: «او گرفتار خودپسندي شده بود به گونهاي كه به همنوعان خود برتري ميفروخت و ميپنداشت كه مجتهد شده است و اقوال و نظريههاي علما از صغير و كبير و قديم و جديد را رد ميكرد...».
ذهبي، معاصر ابنتيميه، نتيجه رفتار و عملكرد وي را اينگونه بيان نموده است:
در اثر همين كارها، مردم قلباً با او دشمن شده و او را تحقير و تكذيب نموده، كافر شمردند، و اين، تنها به علت كبر، عجب و ادعاهاي وي و نيز به سبب شيفتگي او به رياست بر علما و مشايخ و تحقير بزرگان و شهرتطلبي وي بود به طوري كه گروهي بر ضد او شوريدند... .
هتاكي ابنتيميه محدود به مسلمانان و علما نميشود، بلكه وي چهار خليفه نخست را هم از نيش زبان خويش بيبهره نگذاشته است. او در موارد متعددي اميرالمؤمنين را متهم ميسازد كه در احكام فقهي بر خلاف حكم صريح قرآن فتوا داده است يا به منظور رسيدن به قدرت، مسلمانان را به كشتن داده و بعد پشيمان شده و بارها به مخالفت با فرمان رسول خدا اقدام نموده است. همچنين از وي نقل شده كه گفته است: علي در بيش از سيصد مورد خطا كرده است!. ابنحجر هيتمي مينويسد:
برخي علما، ابنتيميه را منافق معرفي ميكنند زيرا او ميگفت: علي [] هر كجا ميرفت با شك روبهرو ميشد. او بارها تلاش كرد به خلافت دست پيدا كند، ولي به هدف خود نرسيد. او براي رياست جنگيد نه ديانت (!) او شخصي رياستطلب بود.
نقل و نگارش چنين مطالبي از سوي ابنتيميه باعث شد كه بسياري از علما و دانشمندان زمانش به نقد افكار و آراي وي اقدام كنند.
پس از اين مقدمه ابتدا سريههاي منسوب به سه خليفه نخست كه گزارش آنها در منابع اهل سنت آمده است، بررسي ميشود.
سريههاي ابابكر، عمر و عثمان
الف. سريههاي ابوبكر
در منابع اهلسنت سريههاي متعددي با عناوين مختلف به ابوبكر نسبت داده شده است. براي نمونه، محمدبن عمر واقدي از سريه ابوبكر به سوي «بنيكلاب» نام ميبرد. و تقيالدين احمدبن علي مقريزي آنان را از «مردم هوازن» معرفي مينمايد. همچنين بلاذري مينويسد: ابوبكر در شعبان سال هفتم هجري به سوي «نجد» فرستاده شد. او به سوي دشمن يورش برده آنان را كشت و از آنان غنيمت گرفت. محمدبن جرير طبري نيز اين چنين گزارش كرده است: پيامبر ابوبكر را براي انجام سريه در ميان برخي از مردم «بني فزاره» مأمور كرد. و صالحي شامي آنان را از منطقه «وادي القري» معرفي ميكند. مسعودي نيز سريهاي در منطقه «ضريه» را به ابوبكر نسبت داده است. و سرانجام ابنحجر عسقلاني گزارش كرده است كه ابوبكر همراه خالدبن وليد از سوي رسول خدا مامور انجام سريهاي در منطقه «دومة الجندل» شد.
ب. سريههاي عمربن خطاب
گزارشهاي مختلفي در مورد سريههاي عمر در منابع تاريخي آمده است. بر اساس يكي از اين گزارشها عمر سريهاي را به سوي قبيلهاي به نام عجز هوازن فرماندهي كرد. برخي منابع نيز از انجام سريهاي در منطقه «تُرَبَه» توسط عمر خبر دادهاند. مورخان در مورد هر دو سريه اينگونه نوشتهاند: عمر در شعبان سال هفتم هجري فرماندهي سريهاي را كه در منطقهاي به نام «تُرَبَة» در ناحيه «عَبْلاء» كه در راه مكه به سمت صنعا و نجرانِ يمن واقع شده است، به عهده گرفت. اين منطقه در غرب شهر مكه قرار دارد و فاصله آن تا اين شهر، چهار يا پنج شب راه است. تعداد كساني كه او را همراهي ميكردند سي نفر سواره بود كه به همراه يك راهنما از مدينه خارج شدند. آنها شبها حركت و در طول روز مخفي ميشدند، اما با اين حال، دشمن از حركت آنان با خبر و متواري شد و زماني كه مسلمانان به آنجا رسيدند اثري از آنان نيافتند، از اينرو، بدون هيچ گونه درگيري به مدينه بازگشتند.
ج. عثمانبن عفان
طبق بررسي نگارنده، منابع گوناگون اهل سنت هيچ گزارشي درباره فرماندهي خليفه سوم، عثمانبن عفان ارائه نكردهاند.
بررسي و نقد گزارشها
بررسي و نقد گزارشهاي مربوط به ابوبكر
پس از مقايسه و جمعبنديِ پنج سريهاي كه به ابوبكر نسبت داده شده، به اين نتيجه ميرسيم كه سريههاي اول تا چهارم و موارد مشابه آنها ـ كه به منظور طولانينشدن بحث، به آنها اشاره نشد، اما در ادامه از آنها نام خواهيم برد ـ در واقع تنها اشاره به دو مورد دارند، اما آن را با الفاظ گوناگون بيان كردهاند. آن دو مورد عبارتاند از:
يك ـ سريه بنيفزاره
بني فزاره بطني از ذبيان و ذبيان از غطفان و آنان از قحطانيان بودند كه منازلشان در نجد و واديالقري بود. طبري (م310ق) در مورد اعزام لشكري از سوي پيامبر در سال هفتم هجري به اين منطقه براي جنگ با آنان مينويسد: «در مورد اين سريه دو قول است: اول آنكه فرمانده آن زيدبن حارثه بوده و قول دوم، آن است كه ابوبكر فرماندهي اين سريه را بر عهده داشته است». اما ديگر نويسندگان اهلسنت، همانند بيهقي (م458)، ابنسيد الناس(م734ق)، ذهبي(م748ق)، صفدي(م764ق) و ابن كثير(م774ق) در تاريخ و سيرهاش به نقل اين ماجرا پرداخته و از نقل ترديد و دوگانه بودن فرماندهي اين سريه خودداري كرده و فقط آن را به ابوبكر نسبت دادهاند. اين در حالي است كه محمدبن عمر واقدي (م207ق) نويسنده مشهور مغازي رسولخدا بدون هيچگونه ترديدي زيدبن حارثه را فرمانده اين سريه دانسته و به احتمال فرماندهي ابوبكر در اين سريه، هيچ اشارهاي نكرده است.
دو ـ سريه ضريه
اين سريه در ماه شعبان سال هفتم به سمت بني كلاببن ربيعةبن عامربن صعصعةبن معاويةبن بكربن هوازنبن منصوربن عكرمةبن خصفةبن قيسبن عيلانبن مضربن نزار، در منطقهاي به نام «ضريه» صورت گرفته است. مسعودي، مقريزي، ابن سيد الناس، اين سريه را به ابوبكر نسبت دادهاند. محمدبن عمر واقدي نيز از اين سريه با عنوان «سريه ابيبكر الي نجد» ياد كرده و به نقل از پدرِ شخصي به نام اياسبن سلمه آورده است كه شعار ما در آن نبرد، «اَمِت! اَمِت» بود.
البته پس از مراجعه، مقايسه و تأمل بيشتر در تمامي منابع فوق به اين نتيجه ميرسيم كه اين سريه، چيزي جداي از سريه اول نبوده، بلكه همان سريه است كه به غلط يا با هدف افزايش سريههاي ابوبكر توسط نويسندگان اهلسنت به صورتي جداگانه بيان شده است. براي تاييد اين ادعا ميتوان به موارد زير استناد نمود:
1. تاريخ هر دو سريه (و تمامي سريههايي كه در منابع گوناگون نقل شده است) در ماه شعبان سال هفتم است.
2. راويِ سريههاي منسوب به ابوبكر تنها يك نفر به نام «سلمةبن اوكع» و يا فرزند وي است كه به نقل از پدرش داستان را تعريف كرده و به غير از وي اين سريهها از هيچ يك از اصحاب رسول خدا نقل نشده است. علاوه بر اين، بايد اضافه كرد كه شخصيت وي نيز در گزارشهاي موجود در منابع اهل سنت تأمل بر انگيز است كه در ادامه به آن اشاره خواهيم نمود.
3. اركان و نكتههاي كليدي كه در داستان از سوي سلمةبن اوكع يا فرزندش اياس مطرح شده، در هر دو واقعه كاملاً يكسان است. البته برخي منابع به صورت مختصر و برخي ديگر، آن را با تفصيل بيشتري نقل كردهاند.
4. كلام برخي از نويسندگان برجسته اهلسنت، همانند ابنسعد و ابنجوزي كاملاً مؤيد يكي بودن اين دو سريه است. ابنسعد و ابنجوزي در اين زمينه مينويسند: در شعبان سال هفتم هجري ابوبكر از سوي پيامبر مأمور انجام سريهاي شد كه هدف آن بنيكلاب در منطقه نجد در ناحيه ضريه بود ... اياسبن سلمةبن اوكع به نقل از پدرش به ما خبر داد كه پيامبر، ابوبكر را به سوي بنيفزاره فرستاد و من نيز همراه او رفتم. اين بخش از عبارت ابنسعد و ابنجوزي كاملاً به يكي بودن سريههاي بنيكلاب، نجد، بنيفزاره و ضريه، صراحت دارد.
5. اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت كه تاريخنگاران و شرح حالنويسان اهل سنت در مورد سلمةبن اوكع اينگونه نوشتهاند:
وي در سال 74 هجري قمري در گذشت و در اين هنگام هشتاد سال سن داشت. او در سال ششم هجرت از حاضران در صلح حديبيه بود و در اين واقعه، دوبار و طبق برخي گزارشها سه بار با پيامبر بيعت كرد! از او پرسيدند: در صلح حديبيه با پيامبر بر چه چيزي بيعت كرديد؟ او پاسخ داد: بر ـ مقاومت و وفاداري تا سر حد مرگ. در مورد چگونگي اسلام آوردن وي نيز ضمن بيان داستاني عجيب نوشتهاند: ديدم گرگي آهويي را شكار كرد. به تعقيب گرگ پرداختم و موفق شدم آهو را از چنگ او خارج كنم. در اين هنگام گرگ به سخن درآمد و گفت: واي بر تو. من با تو چكار دارم؟ چرا مرا از رزقي كه خداوند در اختيارم قرار داده است محروم ميكني؟ من كه به اموال تو تجاوز نكردم. من متعجب و مبهوت فرياد زدم: اي مردم! بياييد و ببينيد كه گرگي سخن ميگويد. گرگ گفت: عجيبتر از سخن گفتن من آن است كه پيامبري بر شما مبعوث شده و شما را به عبادت خداوند فرا ميخواند، اما شما بر بتپرستي خود اصرار ميورزيد. سلمه ميگويد كه با شنيدن اين سخن خدمت پيامبر آمده و مسلمان شدم!
همچنين از گزارشهاي نقل شده به دست ميآيد كه وي زمان حجاج و عبدالملكبن مروان را نيز درك كرده است. ابنسعد و ذهبي مينويسند: او جايزه حجاجبن يوسف ثقفي را پذيرفت. همچنين از فرزندش نقل شده كه عبدالملكبن مروان براي ما هدايايي از شام ميفرستاد و ما آنها را ميگرفتيم.
هر چند وي توسط نويسندگان اهلسنت تأييد شده است، اما با تأمل در كلمات اين نويسندگان، نكتههاي در خور توجهي ديده ميشود كه صحيح بودن گزارش آنان را زير سؤال ميبرد:
در مورد تاريخ درگذشت او نوشتهاند كه وي در سال 74ق و در سن هشتاد سالگي درگذشت. نتيجه سخن فوق اين ميشود كه وي در سال اول هجري حدوداً پنج يا شش سال سن داشته و زمان صلح حديبيه كه در سال ششم هجري رخ داده است، تقريباً يازده ساله و نهايتاً دوازده ساله بوده است.
همچنين با توجه به مطالب فوق بايد گفت كه كودكي پنج و نهايتاً ده ساله گرگي را دنبال ميكند، بر او غلبه مييابد و گرگ نيز با اين كودك در مورد پيامبري كه از جانب خدا مبعوث شده است، سخن ميگويد و او نيز به مدينه آمده و مسلمان ميشود.
ابن عبدالبر قرطبي نوشته است كه او (در صلح حديبيه) دوبار با پيامبر بيعت كرد و طبري پا را فراتر نهاده تعداد دفعات بيعتش با پيامبر را سه بار ثبت كرده است. از آنجا كه طبق نقل خود وي بيعت با پيامبر بر مقاومت تا سر حد مرگ بوده است و با توجه به نتيجه بيان شده در نكته قبل، اين سؤال پيش ميآيد كه از ميان انبوه حاضران در حديبيه، بيعت دو يا سه باره نوجواني يازده ساله با پيامبر، آن هم بر مرگ، چه توجيهي ميتواند داشته باشد؟
بُعد عقلي اين مسئله زماني آشكارتر ميشود كه در تاريخ اسلام به طور مكرر به مواردي بر ميخوريم كه پيامبر مانع حضور جوانان كم سن و سال در ميادين نبرد شدهاند؛ افرادي كه به لحاظ سني به مراتب بزرگتر از سلمةبن اوكع بودهاند، اما با اين حال پيامبر آنان را كوچك دانسته و مانع حضورشان در ميدان نبرد ميشود. براي نمونه به چند مورد اشاره ميشود:
پيامبر روز يكشنبه دوازدهم رمضان با همراهان خود به منظور انجام جنگ بدر، از مدينه بيرون آمد و لشكرگاه ساخت و سپاه را سان ديد. از ميان ايشان اسامةبن زيد، رافعبن خديج، براءةبن عازب، اُسيدبن ظهير، زيدبن ارقم و زيدبن ثابت را به مدينه باز گرداند و به آنان اجازه شركت در سپاه نداد. سعدبن ابيوقاص ميگفت: در آن روز پيش از اين كه پيامبر ما را سان ببيند، ديدم برادرم خودش را مخفي ميكند. گفتم: اي برادر تو را چه ميشود؟ گفت: ميترسم پيامبر مرا ببينند و به واسطه كم سن و سالي مرا برگرداند و من دوست دارم، بيرون بيايم، شايد خداوند شهادت را روزي من گرداند. سعد ميگويد: اتفاقاً چون برادرم از برابر پيامبر عبور كرد، سن او را كم دانست و فرمود، برگرد ... سن او در اين هنگام شانزده سال بود.
نكته قابل تأمل ديگر ـ چنانكه گذشت ـ اين است كه بر اساس گزارش نويسندگان اهلسنت، سال سريه انجام شده توسط ابوبكر، ششم يا هفتم هجري بوده است. اكنون با توجه به نكته اول بايد گفت: سن سلمةبن اوكع در زمان انجام اين سريه حدود دوازده يا سيزده سال بوده است. با اين حال، طبق گزارش همين نويسندگان نوجواني با اين سن و سال، در اين سريه علاوه بر آنكه موفق به كشتن هفت خانواده - و نه هفت نفر - از دشمنان ميگردد! تعدادي را نيز به اسارت گرفته و به مدينه ميآورد!
بنابراين، بر اساس آنچه گفته شد ميتوان نتيجه گرفت كه تمام سريههاي منسوب به ابوبكر تنها يك سريه است كه واقدي نيز به آن اشاره نموده. گرچه طبق نقل مورخان اهلسنت در فرماندهي همين يك سريه هم تشكيك شده و مطلب قطعي نيست، زيرا:
1. طبري ، ابن اثير و صالحي شامي از جمله مورخاني هستند كه در فرماندهي اين سريه تشكيك نمودهاند. حتي طبري پا را فراتر گذاشته، ضمن اشاره به فرماندهي زيدبن حارثه، فرمانده بودن ابوبكر را قولي ضعيف به شمار آورده است.
2. مارسدن جونس محقق كتاب مغازي واقدي نيز در تحقيقاتش به نكته بسيار جالبي اشاره كرده، مينويسد: به رغم وجود اختلافها و تضادهايي كه در كتاب واقدي است (و به برخي از آنها به عنوان نمونه اشاره مينمايد) و به رغم آنكه واقدي به مغازي و جنگهايي اشاره نموده كه غير از او هيچكس به آنها اشاره نكرده است و تنها ناقل آنها خود وي ميباشد، همانند... و سريه ابوبكر به سوي نجد... . ما اين كتاب را در مقايسه با ساير منابع تاريخي مشابه آن، دقيقتر و محققتر ميدانيم.
3. محمدبن يوسف صالحي شامي پس از اشاره به اين نكته كه در فرماندهي اين سريه اختلاف نظر وجود دارد، به نكتهاي درخور تأمل و جالب توجه، اشاره ميكند. وي مينويسد: ابناسحاق، محمدبن عمر (واقدي) و ابنسعد و ابنعائذ از اين سريه نام برده و فرمانده اين سريه را زيدبن حارثه دانستهاند. آنگاه اضافه ميكند: اما ادامه ماجرا را نقل نكردهاند. ما اين سريه را منتسب به ابوبكر دانسته و در ادامه آن آوردهايم كه پيامبر غنايم اين سريه را به عنوان فديه به همراه ابوبكر نزد كفار قريش فرستاد تا اسيران مسلمان را آزاد كنند، در حالي كه اين آزادسازي را هيچ كس ننوشته است. با خواندن اين گزارش اين نكته به ذهن خطور ميكند كه ظاهراً برخي نويسندگان اهلسنت به مرور زمان با از قلم انداختن نام زيدبن حارثه، ابوبكر را فرمانده مسلم سريه دانستهاند.
سه ـ سريه دومة الجندل
ابنحجر عسقلاني فرماندهي اين سريه را بين خالدبن وليد و ابوبكر مشترك دانسته و در مورد آن مينويسد:
رسول خدا مسلمانان را براي انجام سريهاي به سوي منطقه دومة الجندل فرستاد. رهبري مهاجران را در اين سريه، ابوبكر بر عهده داشت و فرماندهي ساير اعراب بر عهده خالدبن وليد بود. رسول خدا به آنان دستور داد: به سرعت حركت كنيد. در راه به اكيدر حاكم دومة الجندل بر خواهيد خورد كه مشغول شكار حيوانات وحشي است. مراقب باشيد او را نكشيد، بلكه او را گرفته و نزد من آوريد و قبيلهاش را محاصره كنيد.
براي نقد اين سريه ميتوان به مطالب زير اشاره كرد:
ابنحجر عسقلاني در كتاب ديگرش به نام فتح الباري از اين سريه ياد كرده و فرمانده آن را خالدبن وليد دانسته و به فرماندهي ابوبكر هيچ اشارهاي نكرده است. علاوه بر اين، نويسنده كتاب سبل الهدي و الرشاد پس از نقل ماجرا در مورد انتساب فرماندهي اين سريه به صورت مشترك به خالدبن وليد و ابوبكر، حتي حضور ابوبكر در اين سريه را بسيار بعيد ميشمارد تا چه رسد به فرماندهي آن.
علاوه بر مطالب فوق بايد تصريح نمود ـ تا آنجا كه نويسنده جستوجو كرده است ـ كه در تمام منابع كهن تاريخي و حتي غير تاريخي، همانند: مغازي واقدي، السيرة النبوية، الطبقات الكبري، تاريخ خليفةبن خياط، المحبر، سنن ابيداود، انساب الاشراف، فتوح البلدان، تاريخ الامم و الملوك، التنبيه و الاشراف، تاريخنامه طبري، جمهرة انساب العرب، دلائل النبوة، السنن الكبري، معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، معجم البلدان، الكامل في التاريخ، اسد الغابة، المجموع، البدء و التاريخ، تاريخ الاسلام، عيون الاثر، البداية و النهاية، تاريخ ابن خلدون، حيوة الحيوان الكبري، امتاع الاسماع و دهها منبع ديگر، خالدبن وليد به عنوان فرمانده اين سريه معرفي شده است و هيچ نام و نشاني از ابوبكر ديده نميشود.
2. بررسي و نقد سريه عمربن خطاب
همانگونه كه ملاحظه شد، در منابع تاريخي تنها يك سريه براي عمر نقل شده است. برخي سريه عمر را به سوي قبيلهاي به نام «عجز هوازن» ثبت كردهاند. و برخي ديگر نام منطقه را «تُرَبَه» نوشتهاند. البته بسياري از مورخان آن را «عجز هوازن در ناحيه تُرَبَه» نوشتهاند كه بيانگر يكي بودن اين دو محل است. علاوه بر اين، در هيچيك از منابع اشاره شده، دو سريه براي عمر ذكر نشده است.
مورخان ياد شده نوشتهاند: عمر در شعبان سال هفتم هجري فرماندهي سريهاي را در منطقهاي به نام «تُرَبَة» در ناحيه «عَبْلاء» كه در راه مكه به سمت صنعا و نجرانِ يمن واقع شده است، به عهده گرفت. اين منطقه در غرب شهر مكه قرار دارد و فاصله آن تا اين شهر چهار يا پنج شب راه است. تعداد كساني كه او را همراهي ميكردند سي نفر سواره بود كه به همراه يك راهنما از مدينه خارج شدند. آنها شبها حركت ميكردند و در طول روز مخفي ميشدند، اما با اين حال، دشمن از حركت آنان با خبر و متواري شد! و زماني كه مسلمانان به آنجا رسيدند اثري از آنان نيافتند، از اينرو، بدون هيچ گونه درگيري به مدينه بازگشتند.
اين تنها سريهاي است كه در منابع معتبر تاريخي، فرماندهي آن به عمر نسبت داده شده است، اما مطالعه آن، چند نكته سؤال بر انگيز پديده ميآورد:
1. چه علت مهمي در اين سريه نهفته بوده كه پيامبر اقدام به انجام آن نموده است. و چرا هيچ يك از منابع به بيان علت آن نپرداختهاند. اين سوال از آنجا به ذهن خطور كرده و اهميت مييابد كه اولاً: پيامبر تنها سي نفر را براي اين سريه فرستاده و ثانياً: فاصله اين منطقه تا شهر مدينه بسيار دور است.
2. اهميت سوال فوق زماني مضاعف ميشود كه بدانيم شهر مكه، يعني كانون بزرگترين دشمن مسلمانان هنوز به دست آنان فتح نشده بود و اعزام سريه با نيروهاي اندك به منطقهاي كه راه رسيدن به آن عبور از كنار چنين شهري است، امري غير عقلايي است. بررسي راههاي اصلي و فرعي منتهي به اين منطقه در نقشههاي ارائه شده نيز لزوم عبور از كنار شهر مكه را آشكارتر ميسازد.
3. جالب آنكه اين منطقه براي نويسندگان منابع كهن و خوانندگانشان آنقدر ناشناخته بوده است كه غالب آنان موقعيت آن را بيان نمودهاند تا وجود خارجي آن را اثبات كنند. و جالبتر آنكه از بين تمامي سريهها در تمامي سالها و ماهها، عمر بنخطاب، درست همان سال و همان ماهي به سريه اعزام ميشود كه گفتهاند ابوبكر اعزام شده است.
4. تمامي منابع فوق كه محدوده جغرافيايي و همچنين «راه منطقه تُرَبَه» را مشخص كردهاند، آوردهاند كه اين منطقه در مسير نجران و صنعاء ميباشد. اين دو منطقه در «جنوب غربي شبه جزيره عربستان» واقع شدهاند و مسير حركت به سمت آنها از جنوب شهر مكه ميباشد، در حالي كه «تُرَبَه» در منازل بنيعامر و از منطقه هوازن و در محدوده مركزي به سمت بالاي شبه جزيره عربستان ميباشد كه اصطلاحاً آن را «عاليه» مينامند و مسير حركت به سمت آن از شرق شهر مكه است.
5. برخي منابع به معرفي «عجز هوازن» پرداخته و در مورد آنان نوشتهاند: بنو جشمبن معاويةبن بكر، بنو نصربن معاويةبن بكر»، سعد ابن بكر و ثقيفبن منبهبن بكربن هوازن، از جمله قبايل تشكيل دهنده «عجز هوازن» هستند. نكتهاي كه تعجب هر خواننده را بر ميانگيزد اين است كه تمام اين قبايل با شنيدن خبر سريه عمر، آنهم فقط با سينفر نيروي خستهاي كه صدها كيلومتر از مركز فرماندهيشان فاصله دارند، پا به فرار ميگذارند و عمر با منطقهاي خالي از سكنه و هرگونه شيئي كه بتوان آن را به غنيمت گرفت، روبهرو ميشود و بدون كوچكترين درگيري راه طولاني آمده را در پيش گرفته و به مدينه باز ميگردد.
شايد همين ابهامات و نكتههاي سؤال برانگيز باعث شده است كه ابنتيميه تنها سريه ذكر شده براي عمر بنخطاب را بدون ذكر نام قبيلهاي كه احتمالا به سوي آنان فرستاده شده است، با عبارت «بني فلان» بياورد.
ج) سريههاي اميرالمومنين علي
ابنتيميه ادعا كرده است: «... ما سراغ نداريم علي را به سوي هيچ كس فرستاده باشد، مگر براي فتح برخي استحكامات خيبر». به رغم ادعاي ابنتيميه، سريههاي متعددي در منابع اهلسنت به علي نسبت داده شده است كه برخي از آنها عبارتاند از:
الف) سريّه فدك (قبيله بنيسعد)
زمان وقوع اين سريه سال ششم هجري بوده است. طبري و ابناثير ذيل حوادث اين سال مينويسند:
«عبداللهبن جعفر، از قول يعقوببن عتبه برايم نقل كرد: پيامبر علي را با صد مرد به قبيله بنيسعد در ناحيه فدك اعزام فرمود، زيرا به پيامبر خبر رسيده بود كه آنها جمع شده و ميخواهند يهود خيبر را مدد رسانند.
واقدي نيز جزئيات بيشتري از اين واقعه را نقل كرده و مينويسد:
علي شبها راه ميپيمود و روزها در كمين به سر ميبرد تا آنكه به «هَمَج» رسيد. در آنجا جاسوسي از دشمن را گرفتند، او براي مسلمانان اعتراف كرد: «مرا به خيبر فرستادهاند تا آمادگي قبيلهام را به اطلاع يهوديان خيبر برسانم، (مشروط بر اينكه يهوديان خيبر براي ما سهمي در محصول خرماي خود منظور كنند) و هم اطلاع دهم كه به زودي دويست نفر از جنگجويان قبيلهام به فرماندهي «وبربن عليم» نزد ايشان خواهند رفت». مسلمانان به وي گفتند: همراه ما بيا و ما را راهنمايي كن. گفت: به شرط آنكه به من امان دهيد. گفتند: اگر ما را به آنها و گله آنها راهنمايي كني به تو امان ميدهيم، در غير اين صورت اماني براي تو نيست. او نيز پذيرفت و به عنوان راهنما همراه ايشان به راه افتاد تا آنكه مسلمانان را به گلههاي آنان رساند. مسلمانان شتران و گوسفندها را گرفتند. چوپانها خبر حمله را به بنيسعد رساندند، آنان متفرق شده لشكرگاهشان را نيز رها كردند. چون علي به لشكرگاه آنان رسيده و كسي را نديدند، به همراه پانصد شتر و دو هزار گوسفند به مدينه بازگشتند.
خبر اين سريه، گاه به صورت مفصل و گاه مختصر، علاوه بر منابع فوق، توسط افراد ذيل كه همگي پيش از ابنتيميه ميزيستهاند يا هم عصر وي بودهاند، ثبت شده است: ابنهشام، ابنسعد، بلاذري، ابنحبان، مقدسي، ابنجوزي، ابنسيدالناس، ذهبي.
ب) سريّه فُلُس
اين سريه در ربيع الثاني سال نهم اتفاق افتاد. نقل شده است كه پيامبر خدا اميرالمومنين علي را با 150 مرد، كه يكصد شتر و پنجاه اسب داشتند و در آن گروه فقط انصار و سران قبيلههاي اوس و خزرج حضور داشتند، به اين سريه اعزام كرد. مسلمانان در منطقه سكونت خاندان حاتم فرود آمده و هنگام سحر به آنها حمله كردند و با دستهاي پر از اسير، شتر و گوسفند به مدينه برگشتند. همچنين بتخانه فلس را كه مهمترين بت و بتكده قبيله طي بود، ويران ساختند.
واقدي اين واقعه را به صورتي كامل و با بيان جزئيات نقل نموده كه خلاصه آن چنين است:
پيامبر خدا عليبن ابي طالب را براي ويران كردن بت و بتكده فُلُس همراه 150 نفر از انصار روانه فرمود، حتي يك نفر هم از مهاجران همراه ايشان نبود. آنها پنجاه اسب نيز همراه داشتند، اما فقط از شترها استفاده كردند. آنان پرچمي سفيد و رايتي سياه داشتند و مسلح به نيزه و سلاحهاي ديگر بودند و آشكارا اسلحه حمل ميكردند. اميرالمومنين علي رايت خود را به سهلبن حنيف و پرچمش را به جبّاربن صخر سلمي داد و راهنمايي از بني اسد را كه نامش حريث بود، همراه خود برد. نزديك آن قبيله به غلام سياهي برخوردند و متوجه شدند براي كسب خبر آمده است. او را گرفته و با دادن امان، راهنمايش ساختند. او نيز مسلمانان را به منطقه سكونت قبيله طي رساند. همينكه فجر دميد مسلمانان بر آن قبيله حمله برده و گروه زيادي را اسير كردند. مردان را يك طرف و زنان و بچهها را طرف ديگر و شترها، بز و گوسفندها را در طرفي ديگر جمع كردند و هيچ كس نگريخت مگر اينكه جاي او بر ايشان پوشيده نماند. از خاندان حاتم نيز خواهر عدي و چند دختر بچه را اسير كردند و آنها را جداگانه نگه داشتند. آنگاه اسيران را پيش آوردند و اسلام را به آنها عرضه كرده و هر كس مسلمان ميشد، آزادش ميساختند. سپس اميرالمومنين علي به بتخانه فُلُس رفت و آن را ويران كرد. در خزانه آنجا سه شمشير يافت به نام رسوب، مخذم و يماني، و نيز سه زره و پارچهها و لباسهايي كه به او ميپوشاندند. مسلمانان پس از تخريب بتخانه، اسرا را جمع كرده و به سمت مدينه به راه افتادند. آنان ابو قتاده را مسئول مراقبت از اسرا، و عبد اللهبن عتيك سلمي را مأمور چهارپايان و اثاثيه نموده و چون به محله رَكَك رسيدند، فرود آمده و غنايم و اسيران (به جز خاندان حاتم) را تقسيم كردند. دو شمشير رسوب و مخذم را به رسول خدا اختصاص دادند و شمشير ديگر هم بعداً در سهم آن حضرت قرار گرفت، خمس غنايم را هم قبلاً جدا كرده بودند.
خبر اين سريه نيز گاه به تفصيل و گاه به صورت مختصر توسط نويسندگان اهلسنت كه نامشان در ادامه خواهد آمد و همگي پيش از ابنتيميه ميزيسته يا هم عصر وي بودهاند، يعني كلبي ، ابن هشام، واقدي، ابنسعد، بلاذري، محمدبن جرير طبري، ابنجوزي، ابناثير، ابنسيد الناس و ذهبي ثبت شده است.
ج) سريه يمن
زماني كه پيامبر خدا مكه را فتح كرد و سپس قبايل پيرامون آن را در جنگ حنين شكست داد، تصميم گرفت دعوتش را به سوي جنوب شبه جزيره عربستان گسترش دهد، از اينرو، ابتدا معاذبن جبل را به سوي آنان فرستاد كه بدون نتيجه بازگشت و پس از وي خالدبن وليد را به سمت آنان روانه كرد. وي شش ماه در يمن ماند بدون آنكه كار خاصي از پيش برد يا توفيق خاصي بيابد. سپس پيامبر خدا در رمضان سال دهم هجري اميرالمؤمنين عليبن ابيطالب» را به يمن گسيل داشت و امر فرمود كه در قبا اردو زند. اميرالمومنين علي آنجا اردو زد تا همه يارانش جمع شدند. پيامبر خدا براي او عمامهاي پيچيد و پرچمي بست، آنگاه به او فرمود: برو و به اين سو و آن سو توجه نكن (معطل مشو)! اميرالمومنين علي پرسيد: اي رسول خدا! چگونه رفتار كنم؟ آن حضرت پاسخ داد: چون به سرزمين ايشان فرود آمدي شروع به جنگ مكن تا آنها شروع به جنگ كنند، و اگر شروع به جنگ هم كردند و يكي دو نفر از شما هم كشته شدند باز هم تو جنگ مكن. با آنها مدارا كن، گذشت و چشم پوشي خود را به آنها نشان بده، بعد به آنها بگو: آيا موافقيد و ميل داريد كه لا اله الا الله بگوييد؟ اگر گفتند آري، بگو: آيا موافقيد كه نماز بگزاريد؟ و اگر گفتند آري، بگو: آيا موافقيد كه از اموال خود صدقهاي بپردازيد كه ميان فقراي شما تقسيم شود؟ و اگر پذيرفتند انتظار ديگري از ايشان نداشته باش. به خدا سوگند اگر خداوند يك مرد را به دست تو هدايت كند برايت بهتر است از آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب ميكند.
اميرالمومنين علي به سوي يمن رهسپار شد. در منابع آمده است كه همه قبيله همدان در يك روز به دست اميرالمومنين علي مسلمان شدند و باقي اهل يمن نيز رفته رفته اسلام را اختيار كردند.
علاوه بر واقدي و طبري ديگر مورخان، چون ابنهشام، ابنسعد، مسعودي، مقدسي، ابن اثير و ابن سيد الناس از اين ماجرا به تفصيل يا اختصار ياد كردهاند.
از ميان مورخان اهل سنت، ابن هشام، ابنسعد، مقدسي، ابنكثير و صالحي شامي آوردهاند كه عليبن ابيطالب دوبار به سوي يمن سريه انجام داده است.
نتيجهگيري
با بررسي پنج سريه منتسب به ابوبكر و تحليل گزارشهاي موجود در اين زمينه در منابع اهلسنت، اين نتيجه به دست آمد كه بر خلاف ادعاي ابنتيميه، وي حتي فرماندهي يك سريه را هم به عهده نداشته است. همچنين تنها سريه منتسب به عمربن خطاب نيز مبهم است و سؤالهاي بيپاسخ فراواني دارد كه هر خوانندة منصفي را در پذيرش آن دچار ترديد جدي ميكند و احتمال عدم وقوع آن را قوت مي¬بخشد. در باره عثمانبن عفان هم حتي مورخان اهل سنت مدعي فرماندهي او در سرايا نيستند. اين در حالي است كه منابع متعدد اهلسنت اميرالمومنين علي را فرمانده سريههاي متعددي معرفي نمودهاند. اينها همه نشان ميدهد كه ادعاي ابنتيميه در نفي هرگونه شركت و فرماندهي اميرالمومنين علي در سريههاي عصر نبوي جز در قلعههاي خيبر، ادعايي بياساس و غيرمنطبق با داده¬هاي تاريخي منابع اهل سنت است. بر اين اساس، وقتي ابن¬تيميه در موضوعي بدين روشني، موضعي بدان پايه غيرعالمانه مي¬گيرد اين احتمال رنگ بيشتري مي¬گيرد كه ديگر مدعيات ابن¬تيميه نيز نيازمند بازخواني است. اميد است با گسترش دامنه اين مطالعات و اثبات نادرستي باورهايي كه وهابيت بدان پشت گرم است، امت اسلامي راه وحدت و رستگاري را با سرعت بيشتري بپيمايد.
- ابن أثير، عزالدين علي (م630)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دار الفكر، 1409ق.
- ـــــ ، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385ق.
- ابن اشعث سجستاني، ابوداود (م275)، سنن ابي داود، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت، دار الفكر، 1410ق.
- ابن تيميه، احمد بنعبدالحليم (م728)، منهاج السنة النبوية، تحقيق محمدرشاد سالم، عربستان، اداره الثقافه و النشر بجامعه، 1406ق.
- ابن جوزي، أبوالفرج عبدالرحمن بنعلي بنمحمد (م597)، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، 1412ق.
- ابن حبان تميمي بستي، محمد (م354)، الثقات، حيدر آباد دكن، مؤسسة الكتب الثقافية، 1393ق.
- ابن حبيب بغدادي، ابوجعفر محمد، المحبر، تحقيق ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالآفاق الجديدة، بيتا.
- ابن حجر عسقلاني، احمد بنعلي (م852)، الإصابة في تمييز الصحابة، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق.
- ابن حجر عسقلاني، احمد بنعلي، فتح الباري بشرح صحيح البخاري، چ دوم، بيروت، دار المعرفه، بيتا.
- ـــــ ، احمد بنعلي، الدرر الكامنة في اعيان المائة الثامنة، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
- ابن حجر مكي، الفتاوي الحديثية، قاهره، مكتبة مصطفي البابي الحلبي، بيتا.
- ابن حزم، علي بن احمد، جمهرةانساب العرب، تحقيق لجنة من العلماء بيروت، دارالكتب العلمية، 1403 ق.
- ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363.
- ابن سعد، محمد بنسعد كاتب واقدي (م230)، الطبقات الكبري، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، تهران، فرهنگ و انديشه، 1374.
- ابن سيد الناس، أبوالفتح محمد بنسيدالناس (م734)، عيون الأثر في فنون المغازي والشمائل والسير، بيروت، مؤسسة عزالدين للطباعة و النشر، 1406ق.
- ابن قتيبة، ابومحمد عبد الله بنمسلم دينوري (م276)، المعارف، تحقيق ثروت عكاشة، چ دوم، قاهرة، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1992م.
- ابن منظور (م711)، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار الصادر، 1414ق.
- ابن هشام، عبد الملك بنهشام حميري معافري (م218)، السيرة النبوية، تحقيق: مصطفي السقا و ابراهيم الأبياري و عبد الحفيظ شلبي، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
- ابنكثير دمشقي، ابوالفداء اسماعيل بنعمر (م774)، البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407 ق.
- ـــــ ، السيره النبوية، تحقيق مصطفي عبد الواحد، بيروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر والتوزيع، 1393ق.
- امين، سيدمحسن، كشف الارتياب، چاپ سوم، بيروت، دار الغدير، بيتا.
- ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آيتي، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363.
- بكري اندلسي، عبدالله بن عبدالعزيز، معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، تحقيق مصطفي سقا، چ سوم، بيروت، عالم الكتب، 1403 ق.
- بلاذري، احمد بنيحيي بن جابر(م279)، فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، تهران، نشر نقره، 1337ش.
- ـــــ ، انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417/1996.
- بلعمي، ابوعلي محمد بن محمد، تاريخ نامه طبري، تحقيق محمد روشن، چ سوم، تهران، البرز، 1373.
- بيهقي، ابوبكر احمد بنالحسين (م458)، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، تحقيق، عبد المعطي قلعجي، بيروت، دار الكتب العلمية، 1405ق.
- ـــــ ، السنن الكبري، بيروت، دار الفكر، بيتا.
- جمعي از نويسندگان، دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، تهران، مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، 1369.
- حلي، حسن بنيوسف بنعلي، منتهي المطلب، بيجا، بينا، بيتا.
- حموي، ابوعبدالله ياقوت بنعبدالله (م626)، معجم البلدان، چ دوم، بيروت، دار صادر، 1995م.
- خليفهبنخياط عصفري (م240)، تاريخ خليفة بنخياط، تحقيق فواز، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق.
- دهخدا، علي اكبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1347ش.
- دميري، محمد بن موسي، حيوةالحيوان الكبري، قم، منشورات الرضي، 1366.
- ذهبي، شمسالدين محمد بناحمد (م748)، الاعلان بالتوبيخ، بيروت، دار الكتاب العربي، 1403ق.
- ـــــ ، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبد السلام تدمري، چ دوم، بيروت، دارالكتاب العربي، 1413ق.
- ريشهري، محمد (معاصر)، موسوعة الامام علي بنابيطالب في الكتاب و السنة و التاريخ، تحقيق مركز بحوث دار الحديث، قم، دار الحديث، 1421ق.
- صالحي شامي، محمد بنيوسف (م942)، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، 1414ق.
- صفدي، صلاحالدين خليل بنايبك (م764)، الوافي بالوفيات، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفي، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1420ق.
- طبري، محمد بنجرير (م310)، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، دار التراث، 1387ق.
- طوسي، ابوجعفر محمد بنحسن (م460)، الخلاف، محققين سيد علي خراساني و سيدجواد شهرستاني و شيخ مهدي نجف، قم، موسسة النشر الاسلامي، 1420ق.
- قرطبي، يوسف بنعبدالله بنمحمد بنعبد البر (م463)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق.
- قلقشندي، ابوالعباس احمد بنعلي بناحمد (م821)، نهايه الارب في معرفه انساب العرب، تحقيق علي خاقاني، بغداد، منشورات دار البيان، 1378ق.
- كلبي، ابوالمنذر هشام بنمحمد (م204)، كتاب الأصنام (تنكيس الأصنام)، تحقيق احمد زكي باشا، چ دوم، قاهرة، افست تهران، نو، 1364ش.
- كمال ابوالمني، الرسائل السبكية في الرد علي ابنتيمية و تلميذه ابنالجوزية، بيروت، عالم الكتب، 1403ق.
- مسعودي، ابوالحسن علي بنالحسين(م 346)، التنبيه و الإشراف، تصحيح عبد الله اسماعيل الصاوي، القاهرة، دار الصاوي، بي تا (افست قم: مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامية).
- مقدسي، مطهر بنطاهر (م507)، البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية، بيتا.
- مقريزي، تقيالدين أحمد بنعلي(م 845)، إمتاع الأسماع بما للنبي من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقيق محمد عبد الحميد النميسي، بيروت، دار الكتب العلمية، 1420ق.
- مونس، حسين، اطلس تاريخ اسلام، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1375ش.
- نووي، محييالدين بنشرف (م676)، المجموع، بيروت، دار الفكر، بيتا.
- واقدي، محمد بنعمر (م207)، كتاب المغازي، تحقيق مارسدن جونس، چ سوم، بيروت، مؤسسة الأعلمي، 1409ق.