نوسازی تمدن اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
امروزه «فرهنگ» و«تمدن»، مهمترين عاملي است كه به ملل جهان هويت ميبخشد، از اينرو، بيشتر ملتها درصدد بازسازي تعلقات تمدني خود برآمدهاند. كشورهاي اسلامي نيز از شمول اين قاعده بيرون نيستند.
برخي بر اين عقيدهاند كه فرهنگ و تمدن، امري تاريخي و مربوط به گذشته است و افول و انحطاط تمدنها اجتنابناپذير است. از نظر آنها، فرهنگ همچون ارگانيسمي زنده است كه تنها يك دور زندگي دارد؛ موجي است كه اوج ميگيرد، سپس براي هميشه فرو ميافتد. به عقيدة آنها، فرهنگ و تمدن اسلامي نيز پس از شكلگيري، در قرن سوم تا ششم هجري به ترقي رسيد و آنگاه به انحطاط گراييد، پس احياي آن ديگر معنايي ندارد.
گروهي ديگر، اين نظريه را رد كرده و معتقدند:
دولتها پديد ميآيند و ميميرند، ولي فرهنگها، هرگز نه چون ارگانيسم پديد ميآيند و نه چون ارگانيسم نابود ميشوند... پس هيچ فرهنگي به تمامي نميميرد... روي هم رفته، هر فرهنگي ممكن است چندين قله داشته باشد؛ ممكن است اوج و حضيضهايي به خود ببيند. بنابراين، ممكن است فرهنگي طي هزاران سال شكوفا شود و بعد به زندگي نهاني و به حالت كمون تنزل كند، آنگاه بار ديگر رخ نمايد و دوباره براي دورهاي معين غالب شود... .
فرهنگ اسلامي نيز همواره جوشان، متحرك و زنده بوده است نه ايستا و مرده، چراكه در غير اين صورت، ميبايست امروز به سبب هجوم دشمنان متعدد، اثري از فرهنگ و تمدن اسلامي نميبود، در حالي كه مسلمانان هر جا ضربه خوردهاند، تلاش كرده، دوباره روي پاي خود ايستاده و دوره جديدي از تاريخ فرهنگ و تمدني خود را آغاز كردهاند. در دوران استعماري امروز با آنكه سخت تلاش ميشود كه ملتهاي اسلامي پراكنده شده و هريك به تمدن باستاني خويش دلخوش و پايبند شوند، ريشههاي تمدن اسلامي را چنان استوار ميبينيم كه ميرود تا همان پيوندهاي سدههاي اوج خود را در ملتها ايجاد كند، هرچند به لحاظ سياسي موانع بسياري بر سر راهش وجود دارد.
اين نوشتار در پي بررسي و تبيين عوامل نوسازي تمدن اسلامي و راهكارهاي آن است. در بخش اول، به مفهوم تمدن و تمدن اسلامي پرداخته و در بخش دوم، به عوامل و مؤلفههاي نوسازي تمدن اسلامي اشاره شده است.
تمدن
«تمدن» را خارج شدن يك جامعه از مرحلة ابتدايي و و حشيگري، خوگرفتن به اخلاق و آداب شهرنشيني و... معنا كردهاند. براي مفهوم اصطلاحي تمدن، تعريفهاي بسيار گفته شده است، مانند «مرحله يا نوعي خاص از فرهنگ كه در عصر معيني موجوديت يافته و حاصل نبوغ اقليت مبتكر و نوآور است»، «نظمي اجتماعي كه در نتيجۀ وجود آن، خلّاقيت فرهنگي امكانپذير ميشود و جريان پيدا ميكند»، «حاصل تعالي فرهنگي و پذيرش نظم اجتماعي.»
از نظر دانشمندان مغربزمين و در تعريفي تازه (تعريف ساموئل هانتينگتون)، تمدن بالاترين گروهبندي فرهنگي و گستردهترين سطح هويت فرهنگي به شمار ميآيد.
بنا بر تعاريف يادشده، ميان فرهنگ و تمدن ارتباطي تنگاتنگ وجود دارد و تمدن بدون فرهنگ تحقق نمييابد، زيرا زيربناي همة تمدنها، ساختارهاي فرهنگي است و فرهنگ، زمينه لازم براي رشد تمدن ميباشد.
تمدن اسلامي
از رهاوردهاي مهم اسلام در حيات بشري، پايهگذاري تمدن باشكوهي بود كه در برههاي از تاريخ، بسياري از سرزمينها را زير نفوذ داشت و از حلقههاي درخشان تمدن بشري به شمار ميرفت كه از آن با عنوان «تمدن اسلامي» ياد ميشود.
تمدن اسلامي را ميتوان حاصل دو جنبه دانست:
يك جنبه آن به وسيلة خود اسلام پديد آمد و در پرتو ابتكار مسلمانان گسترش يافت. منشأ اين جنبه از تمدن اسلامي، قرآن و سنت بود.
جنبه ديگر تمدن اسلامي، نه ابداع مسلمانان، بلكه ميراث به جاي مانده از تمدنهاي پيشين در قلمرو اسلام بود كه به دست مسلمانان توسعه و تكامل يافت و به رنگ اسلام درآمد.
روي هم رفته، تمدن اسلامي ميراث مشترك مردم و ملتهايي است كه روزگاري اسلام در سرزمين آنها نفوذ كرد و در ساخت و شكوفايي تمدن اسلامي ايفاي نقش كردند. به اين ترتيب، تمدن اسلامي نه به نژاد خاصي تعلق دارد و نه تمدني ملي است كه به مردم خاصي تعلق داشته باشد، بلكه همه گروههاي نژادي و قومي را كه در پيدايش، رونق و طراوت و گسترش آن نقش داشتهاند، در برميگيرد.
نوسازي تمدن اسلامي
گاه به جاي «نوسازي تمدن اسلامي»، عبارت «احياي تمدن اسلامي» به كار ميرود كه مفهوم دقيقي نيست. واژۀ «احيا»، به طور طبيعي اين مفهوم را به ذهن متبادر ميسازد كه تمدن اسلامي از ميان رفته است و ما در پي تولد دوباره آنيم. اين انديشه، برگرفته از نظرية حيات و مرگ تمدنهاست كه برخي صاحبنظران به آن قائل هستند.
تمدن اسلامي مانند بسياري تمدنهاي ديگر، در طول حيات خويش، دورههاي افت و خيز را پشت سر گذاشته و در زمانها و مكانهاي مختلف، در مدينه و كوفه و شام و بغداد و قاهره و قرطبه تا هرات و اصفهان و دهلي و استانبول، در چرخش بوده است؛ گاهي در اوج بوده و دورانهايي هم بر اثر عوامل مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و حتي طبيعي، با ضعف و ركورد رويارو شده، ولي هرگز به طور كامل از ميان نرفته است. به طور كلي نميتوان براي تمدن اسلامي، دوره سكون مطلق و نابودي در نظر گرفت؛ چراكه با وجود سپري كردن دورههاي ضعف و سستي، همواره در حركت بوده است.
امروزه نيز شاهد بيداري اسلامي و حركت دوباره مسلمانان براي نوسازي فرهنگ و تمدن اسلامي هستيم. ساموئل هانتينگتون، رئيس انجمن علوم سياسي امريكا معتقد است:
مسلمانان به گونهاي چشمگير به سوي هويت اسلامي ميروند و تأكيد دارند اسلام تنها راه حل است. احياي اسلامي، تلاشي براي يافتن راه حل، نه در ايدئولوژي غربي، بلكه در اسلام مدرن است كه فرهنگ غربي را رد ميكند و تعهد به اسلام را راهنماي زندگي در جهان مدرن ميداند.
مسلمانان امروز با مشاهده و لمس ناكاميهاي گذشته، بلوغ لازم براي دستيابي به وضعيت جديد را پيدا كردهاند و در پي تغييري بنيادين هستند. اقبال لاهوري، نويسنده، شاعر و فيلسوف نامآشناي پاكستاني، از كساني است كه به نوزايي اسلامي عقيده دارد. وي دركتاب احياي فكر ديني در اسلام مينويسد: «ما اكنون مرحلهاي را ميگذرانيم كه شباهت به مرحلة انقلاب پروتستانيگري اروپاست... بايد از آن عبرت بگيريم و با احتياط تمام و آشنايي كامل گام برداريم.»
البته اين به معناي تأييد پروتستانيزم اسلامي نيست، بلكه مؤيدي بر اين نكته است كه انديشمندان جهان اسلام ضرورت تغيير و تحول را احساس كرده و در پي آن ميباشند.
عوامل نوسازي تمدن اسلامي
حقيقت اين است كه «نوسازي تمدن اسلامي» با شعار و طرح موضوع تحقق نمييابد. اگر تمدن اسلامي بخواهد از ركود و رخوت نجات يابد و اوج گيرد، مجموعه عواملي بايد دست به دست هم دهد تا اين آرمان تحقق يابد.
1. بازگشت به اسلام
«بازگشت به اسلام» مهمترين راهكار و راهبرد نوسازي و گسترش تمدن اسلامي است. بنياد اصلي تمدن اسلامي، اسلاميت آن است و بيترديد، اسلام سبب شكلگيري فرهنگ و تمدن درخشان اسلامي بوده است. در تقسيمبندي اديان جهان نيز اسلام در زمره اديان تمدنساز قرار ميگيرد، چراكه همة لوازم يك تمدن انساني و سازنده، در آموزههاي آن گنجانده شده و بستر ايجاد تمدن در متن آن فراهم است. مجموعه تعاليم اسلام درباره نظام اجتماعي، جوهره و رويكرد تمدني دارد و رعايت و عمل به آنها به ايجاد تمدن ميانجامد. تجربه تاريخي مسلمانان خود گواه اين است كه وقتي دين توجه خود را به جامعه معطوف ميدارد و جامعه، خود را پايبند عمل به تعاليم اسلامي بداند، الزاماً به سوي يك جامعه برخوردار از تمدن حركت خواهد كرد. با چنين باوري، در هر زمان ميتوان به گسترش و نوسازي تمدن اسلامي پرداخت. اينگونه نيست كه تنها در يك زمان مشخص (گذشته) اسلام ظرفيت توليد علم و فرهنگ را داشته و ديگر چنين زايشي در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، بلكه اسلام هميشه زنده و تمدنساز است.
فرهنگي كه اسلام بنا نهاد، همهجانبه بود، ولي جوهرة اصلي آن «توحيد» بود، از اينرو، مبناي تمدن اسلامي را بايد در خود اسلام جستوجو كرد، نه بيرون آن. اصولاً در نظام فرهنگي اسلام، اين عنصر در كنار ساير عناصر نيست، بلكه اساس فرهنگ و تمدن اسلامي، اسلام و تعاليم آن است و تجلّي آن در تمام حوزهها، از معماري تا ادبيات و از پزشكي تا آداب و رسوم به چشم ميخورد، از اينرو، براي گسترش و نوسازي تمدن اسلامي بايد به اسلام و اصول آن بازگشت. مسلمانانِ امروز، از اصول اسلام و آموزههاي اين شريعت پاك بريدهاند و بايد براي پيوند دوباره آن چارهاي انديشيد. اقبال لاهوري مينويسد: «وظيفهاي كه مسلمانان امروزه بر دوش دارند، بسيار سنگين است. مسلمانان امروز بايد بيآنكه رشتة ارتباط خود را با گذشته قطع نمايند، از نو در كل دستگاه مسلماني بينديشند.»
امام خميني عمل به اسلام را عامل ترقي مسلمانان ميخواند و در اينباره ميگويد: «اسلام، خود از پايهگذاران تمدن بزرگ در جهان بوده است. هر كشوري به قوانين اسلام عمل نمايد، بدون شك از پيشرفتهترين كشورها خواهد بود.»
بايد دانست كه پايه تمدن، علم و تكنولوژي نيست، بلكه فرهنگ و بينش و كمال فكري انسان است، از اينرو، بايد معناي تمدن را در تغيير كليه عناصر نظام ارزش و فكري جامعه (مبتني بر شريعت انسانساز اسلام) شناسايي نمود.
2.تلاش دانشمندان
از مهمترين عوامل رونق دوبارة تمدن اسلامي، همت و كوشش مضاعف علما و دانشمندان مسلمان است. در طول تاريخ، هيچ تمدني بدون حركت نخبگان و اهل علم، رشد نكرده است. در روزگار زرّين تمدن اسلامي نيز رنج و تلاش فراوان دانشمندان براي كسب علم و دانش به خوبي به چشم ميخورد. ابوعبدالله محمدبن احمد مقدسي، جغرافيدان نامي قرن چهارم هجري، در مقدمۀ احسن التقاسيم چنين مينگارد:
... من اقليمي نماند مگر بدانجا شدم و كوچكترين راهها را نيز شناختم، با اينهمه
از پرسش و بررسي غايبانه (و جستوجو در كتابها و كتابخانهها و عرضه كردن
به پيشوايان) كوتاهي نكردم... گنجينه شاهي نماند مگر آنرا شناختم، با گروههاي
زاهدان درآميختم، با اندرزگران شهرها گفتوگو كردم... در اين راه به سي و شش
نام خوانده شدم، مانند مقدسي، فلسطيني، مصري، مغربي، خراساني، سلمي (مسلمي)، مقري، فقيه(فرائضي، شيخ)، صوفي، ولي، عابد، زاهد، سيّاح، ورّاق، مجلّد، تاجر،
مذكّر، امام، مؤذن، خطيب، غريب، عراقي، بغدادي، شامي، حنيفي، متؤدب، كري، متفقه، متعلّم... و اين از گوناگوني شهرها بود كه بدان گذشتم و بسياري جاها كه بدان شدم. از آنچه به مسافران رسد چيزي نماند مگر از آن نصيبي برگرفتم، بجز گدايي و ارتكاب گناه كبيره. سپس فقه آموختم، ادب گرفتم، زاهد و عابد شدم، فقه را آموزاندم و ادب دادم. بر منبرها خطبه خواندم. به گلدستهها اذان گفتم و در مسجدها پيش نمازي كردم، در انجمن اندرزگري نمودم، به آموزشگاهها رفتم، در محفلها دعوت كردم، در مجلسها سخن گفتم. با صوفيان آشها، با خانقاهنشنيان تريدها، با دريانوردان حلواها خوردم. چه شبها كه از مسجدها رانده شدم و چه بيابانها كه درنورديدم و در صحراها سرگردان گشتم. گهي پرهيزگار شدم و گاه حرام عيني خوردم... گهي بردهدار شدم و گاه زنبيل بر سر نهاده روان بودم، چند بار نزديك بود غرق شوم، بارها راه بر كاروانيان زده شد. قاضيان و بزرگان
را خدمت گذاردم، با شاهان و وزيران گفتوگو كردم. در راه با فاسقان رفتم، كالا
در بازارها فروختم، به زندانها افتادم! و به اتهام جاسوسي گرفتار آمدم. جنگ روميان
در كشتيها و زدن ناقوسها را در شبها ديدم. به مزد، قرآنها صحافي كردم، آب را
به بهاي گران خريدم، اسب و قاطر سوار شدم، در باد گرم و كولاك برف راه پيمودم،
در بارگاه شاهان ميان بزرگان نشستم، در محله جولاهان ميان نادانان لوليدم، بلندپايگي
و سرمدي يافتم، توطئهها براي كشتنم چيده شد. حج كردم و در آنجا مجاور شدم.
به جنگ رفتم، مرزباني كردم... خلعتهاي شاهان پوشيدم، صلهها دريافت كردم، بارها بينوا و برهنه شدم... اين را ياد كردم تا بيننده اين كتاب بداند كه من آنرا به گزافه نساختهام و پوچ نياراستهام... .
آنچه بايد امروز دانشمندان اسلامي در پي آن باشند، يافتن اين روحية دانشدوستي است. دانشمندان و انديشمندان جوامع اسلامي بايد به اصالت علم توجه نمايند. اين، از مهمترين مقولهها در بالندگي تمدن اسلامي است. محققي كه در گذشته، كتاب مينوشت و نام خود را بر آن نمينهاد، مرادش باليدن و اوج تمدن اسلامي و عزت مسلمانان بود.
علم و دانش، همواره محبوب بشر بوده و در اسلام نيز از آن بسيار تمجيد شده است، اما بايد ديد كدام علم مشمول تأييد اسلام است. شهيد مطهّري در اينباره مينويسد:
علومي كه آموختن آن جهت ديندار شدن لازم است، واجب نفسي حساب ميشوند، مانند علم به اصول مذهب و واجبات ديني، و از طرفي ديگر، خداوند مسلمانان را فرودست كفار نخواسته است، بلكه مسلمانان بايد فرادست كفار باشند (لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) و همينطور عزت از آن مؤمنين و خدا و رسولش است، (انّ العزة لله و لرسوله و للمؤمنين جميعا). حال، هر علم و دانش و فني كه براي فرادستي و عزت جامعهاي اسلامي موردنياز باشد، واجب كفايي است... و آن همه تأكيدات و ثواباتي كه اسلام براي علم ميشمرد، شامل هر علمي است كه براي عزت و سربلندي جامعه اسلامي لازم است.
توسعه مادي و معنوي جهان اسلام و عزت و سرافرازي مسلمانان، بايد از اولويتهاي دانشمندان و نخبگان مسلمان باشد. در واقع، بايد اهداف و انگيزههاي انديشمندان اسلامي، در جهت تعالي علم و دانش و در خدمت اسلام قرار گيرد. همچنين طبق قواعد ثابت تاريخي، بايد اجماع نظري ميان نخبگان فكري پديد آيد.
نكته ديگر اينكه دانشمندان مسلمان نبايد از فراگيري علوم روز و تمدن جديد غرب دوري گزينند، بلكه بايد از دستاوردهاي تمدن جديد بهره برده، به آن صبغه اسلامي بخشند، در آن صورت است كه نوسازي تمدن اسلامي حاصل خواهد شد. امروز زمان آن فرا رسيده كه جهاني بينديشيم، اما منطقهاي و محلي عمل كنيم، از غرب جسورانه بگيريم، ولي در برابرش مسحور نشده و در پي استفاده از تمدن جديد غرب بوده، ولي به جاي مصرف به توليد بينديشيم.
موضوع ديگر، تحول فكر و جهانبيني در نگاه به علوم است. امروز علم، مجموعهاي از اطلاعات و آگاهيهاست كه نياز دنيايي انسان را برطرف ميكند. علوم سمت و سوي واحدي ندارند، در حالي كه در تمدنهاي پيشين، از جمله تمدن اسلامي، علوم هدفي يكسان داشتند و وحدتي انداموار ميان علم و معرفت (دانش معنوي) برقرار بود. يعني علوم در عين كثرت (گوناگوني)، وحدت داشتند و دانشمندان اسلامي منشأ و مقصدي الهي براي علوم قائل بودند و اين مسير واحدي بود كه علوم بايد در آن حركت ميكردند. به تعبير بهتر، هر علمي دانشجويان و دانشمندان آن حوزه را به خداوند نزديك ميساخت و باعث آشنايي بيشتر آنها با عظمت الهي ميشد، از اينرو، علوم، حتي علوم تجربي، رنگ و بوي الهي مييافت و در خدمت دين قرار ميگرفت.
امروزه نيز تمدن اسلامي در صورتي فعليت مييابد كه دانشمندان افزون بر علم و دانايي، به دين و ايمان مذهبي- به عنوان دو بال تمدن اسلامي- متكي بوده و مسلمانان انديشمند، تلفيق ميان علم و وحي را كشف كنند و آن را با گذشت زمان، از طريق مدلسازيهاي متعدد، اصلاح نمايند. از مهمترين اقدامات در اين زمينه، تغيير ساختار آموزش در جوامع اسلامي است كه گام نخست تغيير رويكرد به علم و جهانشناسي است. امروز احياي جهانشناسي سنتي ـ اسلامي ضروري است.
اين جهانشناسي در تحقق يافتن وحدت علم و دانش معنوي نقش مهمي بر عهده
دارد. احياي جهانشناسي سنتي مستلزم جدايي و يا غفلت از روشهاي تجربي و ابزارهاي نوين پژوهش نيست. چنين ابزارهايي در زمينه مطالعات كمي طبيعت، كارآيي خود
را نشان دادهاند، اما در نگرش تازه نسبت به واقعيت و دانش بايد دگرگونيهايي بنيادين روي دهد.
نكته ديگر، توجه به علوم انساني است. با آغاز بيداري اسلامي، بسياري از فرهيختگان و انديشمندان جهان اسلام تنها راه پيشرفت و تعالي را توجه به علوم تجربي و رشد در
اين علوم انگاشته و از علوم انساني غفلت ورزيدند. اين امر، سبب افول بيش از پيش علوم انساني در جوامع اسلامي شد و برآيند خوشايندي براي مسلمانان در پي نداشت. دانشمندان و صاحبنظران مسلمان، وظيفه دارند اين رويكرد را تغيير دهند و بار ديگر
بذر توجه به علوم انساني را در جوامع اسلامي بيفشانند، چراكه براي نوسازي
تمدن اسلامي بايد جامعه را با اهداف تعيينشده همسو كرد و از سوي ديگر، تغيير افكار و انديشههاي جامعه، تنها به دست انديشمندان علوم انساني فراهم ميآيد.
توجه به علوم انساني و از انزوا خارج نمودن آن با يك سلسله اصلاحات صوري
و بخشينگر به تنهايي قابل حل نيست. علوم انساني به جنبش و نهضت علمي، ساختاري و فرهنگي عظيم در كشور و جهان اسلام نياز دارد و اين جنبش نميتواند تنها از
طريق نهادهاي رسمي و دولتي ايجاد و مديريت شود. دانشمندان مسلمان بايد در اين حوزه وارد شده، طرح داده، ايدهپردازي كرده و موانع اعتلا و ارتقاي علوم انساني را بررسي
و برطرف كنند.
بيترديد، رسيدن به اهداف بلند و عالي در پيريزي تمدن اسلامي و نهضت علمي جهان اسلام، نيازمند توجه به علوم انساني و مباني آن است. تدوين هر نقشهاي بدون توجه به اين مباني، كارساز نخواهد بود. از آنجا كه علوم انساني براي جهان اسلام جهتدهنده، فكرساز و حركتساز است، اهميت مضاعفي در نوسازي تمدن اسلامي دارد و بر همين اساس، استفاده از ظرفيت علوم انساني توسط دانشمندان براي ايجاد نهضت توليد علم در جامعه، امري ضروري است و بيتوجهي به اين علوم، مانع بزرگي براي نوسازي تمدن اسلامي خواهد بود.
3. نقش حكومتها
عامل مهم ديگر در گسترش تمدن اسلامي، تلاش دولتمردان و حاكميت اسلامي است. هيچ تمدني بدون حكومت شكل نميگيرد. حكومت سبب ايجاد فضاي امن و مناسب براي شكلگيري و رونق تمدنها ميشود. در تاريخ اسلام نيز مشاهده ميكنيم هرگاه حكومتهاي اسلامي اقتدار داشته و جهان اسلام از وحدت ـ اگرچه نسبي ـ بهرهمند بوده، تمدن اسلامي رو به اوج و شكوفايي مينهاد.
امروزه مسئله مهمي كه حكومتها و دولتمردان جهان اسلام بايد به آن توجه داشته و در ساية آن به گسترش و نوسازي تمدن اسلامي بپردازند، همگرايي ملتهاي مسلمان است. خوشبختانه ظرفيتهاي نهفته در فضاي ارزشي و معنايي دين مبين اسلام، زمينه اين همكاري و اتحاد را فراهم ساخته است و ميتوان با تكيه بر ارزشها و باورهاي مشترك مورد تأكيد اسلام، به اين هدف نايل آمد. درد گذشتۀ جهان اسلام، زهد و كنارهگيري از دنيا، و درد امروز آن، مليگرايي است. حكومتها و ملتهاي مسلمان بايد خود را از انديشههاي ملتپرستي رها كرده و با كسب هويت جمعي در زير چتر اسلام (هويت اسلامي) دست به دست هم دهند. انديشمندان كشورهاي اسلامي نيز بايد با هم برخيزند و جزئي از كل (جامعه جهاني اسلام) شوند. عموم مسلمانان نيز بايد به ضرورت ساختار تمدن اسلامي، در قالب وحدت اسلامي با مشتركات فرهنگي و اعتقادي باوري عميق داشته باشند، زيرا از همين مشتركات است كه پايههاي تمدن ساخته ميشود. اسلام به سرزمين و كشورهاي خاص، وابستگي ندارد و فرهنگ و تمدن اسلامي براي ملت و نژادي خاص نيست كه بخواهد آن را به تنهايي ارتقا بخشد. اگر به اسلام و تفكر اسلامي، در ابعاد محلي و بومي نگريسته شود، طبيعي است كه از تمدن اسلامي در كشورهاي مختلف خبري نخواهد بود. هنوز برخي انديشمندان و دولتمردان كشورهاي عربي، اسلام را ديني عربي، و فرهنگ اسلامي را صورت يا جزئي از فرهنگ عربي ميشمارند و در نگاهي خوشباورانه، راه احياي تمدن اسلامي را همدستي عربها ميدانند. اين، يعني گرفتارآمدن در همان توطئه غربيها كه قرنها تمدن اسلامي را به نام تمدن عربي به دنيا شناسانده و جهان اسلام را به جهان عربي محدود كرده و اعراب مسلمان نيز غرّه از مكر دشمن، در دام آنها گرفتار آمدند.
بنابراين، مسلمانان نبايد در تعصبات و وابستگيهاي مذهبي (شيعه و سني) و نژادي (عرب و عجم) محدود بمانند، بايد فراتر بينديشند و همه با هم و با يك هدف برخيزند. گنجايش و ظرفيت اسلام فوق نژاد و قوم است.
از ثمرههاي مبارك وحدت جهان اسلام، افزايش همكاري و ارتباط دانشمندان اسلامي و تبادل انديشه ميان آنهاست. در روزگار رونق تمدن اسلامي، همين عامل، مسافرت دانشمندان سرزمينهاي مختلف اسلامي را براي كسب علم و دانش، به هر منطقهاي آسان ميساخت. و دانشوران مسلمان ميتوانستند به راحتي از منطقهاي به منطقه ديگر رفته و مدتي در جاهاي مختلف اسكان گزينند. كراچكوفسكي، خاورشناس برجستة روسي، در تاريخ نوشتههاي جغرافيايي در جهان اسلام دربارة ابودُلف، سيّاح معروف، مينويسد: «ظاهراً وي از جمله نويسندگاني است گه در آن روزگار به سبب وحدت تمدن اسلامي توفيق سفرهاي دراز يافتهاند.»
در پرتو وحدت اسلامي، هر قوم و نژادي از نتيجه كار و كوشش قوم و نژاد ديگر بهرهمند ميشد. دانشمندان مسلمان از فرغانه در دورترين نقطه شرق اسلامي با وسايل ابتدايي آن روز به راه ميافتادند و خود را به غرناطه در غرب اسلامي ميرساندند تا از محضر دانشمندان آنجا بهره برند. و در نتيجه، پيدايش چنين روحيه علمي و رفتوآمد دانشمندان مسلمان، موجب هرچه شكوفاتر شدن دانش در حوزه تمدن اسلامي شد. چنين تلاش علمي گسترده، ما را به ايجاد نوعي «جامعه مشترك المنافع علمي» رهنمون ميگردد.
از ديگر اقداماتي كه حكومتها بايد در راستاي گسترش و نوسازي تمدن اسلامي انجام دهند، استقبال از نهضت آزادانديشي و آزادمنشي است. وجه بارز نظام آموزش و پرورش اسلامي در دوران بالندگي فرهنگ و تمدن اسلامي، آزادانديشي اهل علم و فكر بود. اين سيستم، موجب پيدايش افراد فرهيخته و دانشمندان نامي شد.
مسلمانان در رويارويي با دانش و فرهنگ ساير ملل، با آزادانديشي و بدون تعصب برخورد كرده و با روحيه تساهل و تسامح و كنجكاوي علمي، از دانشهاي ديگران سود جستند. وجود اين روحيه، فضاي گفتوگو، مباحثه، مجادله و مناظره علمي و تبادل افكار و انديشهها را در جامعه اسلامي گشود و سبب شد دانشمندان اسلامي آزادانه ديدگاههاي علمي خويش را ابراز كنند.
اما هنگامي كه آزادي انديشه و عقيده از ميان رفت، چرخ حركت تمدن اسلامي نيز از حركت باز ايستاد.
از اصول حركت اسلام، اجتهاد و مباحث نقادانه در فقه است؛ يعني پژوهش دربارة مسئلهاي فقهي و ارائه حكم دربارۀ آن. اهل تسنن به صورت نظري اجتهاد را پذيرفتند، اما در عمل بر ديدگاههاي فقهي بانيان مذاهب چهارگانه باقي مانده و بدين ترتيب، انديشههاي اجتهاد را محصور كردند. وقتي اين چرخ حركت در اسلام باز ايستاد، آزادي روح تمدن اسلامي و امكان پرواز و اوج گرفتن آن گرفته شد. ترقي و تكامل، نه در جمود فكري و اعتقادي و نه در خودباختگي و تقليد، بلكه در نشاط اجتهادي و توليد فكر علمي و ديني است. بالندگي علمي، نيازمند محيطي آرام و آزاد است؛ محيطي كه در آن تأمين خاطر و امنيت فكري و نظري براي انديشمندان فراهم آيد.
آزادي فكر و انديشه ـ البته اگر لجامگسيخته نباشد و حريمها نيز حفظ شود ـ سبب رشد و رونق ميشود، از اينرو، بايد فضايي فراهم آيد كه نويسندگان و متفكران، انديشههاي انتقادي خود را طرح كرده، نظريههاي خود را ابراز نموده و گروهي از دانشمندان و نخبگان فن نيز در پي پاسخ اين انتقادها برآمده و آنها را نقد و بررسي كنند. چنين وضعيتي، موجب تحول و پويايي فكري جامعه ميشود، دانشمندان را از رخوت و سستي ميرهاند، مطالب گوناگون در برابر پرسشها عرضه ميشود و در نتيجه، راهكارها و راهبردهاي مناسب به دست ميآيد.
آري، نبايد از آزادي ترسيد و از رويارويي افكار گريخت و نقد و انتقاد را به كالاي قاچاق يا امري تشريفاتي بدل كرد، چنانكه نبايد به جاي مناظره، به جدال گرفتار آمد و به جاي آزادي به دام هتاكي و مسئوليتگريزي لغزيد. آن روز كه سهم آزادي، اخلاق و منطق، همه يكجا و در كنار يكديگر ادا شود، آغاز روند خلّاقيت علمي و تفكر بالنده ديني ميان مسلمانان و كليد نوسازي تمدن اسلامي در همه جوامع اسلامي زده شده است. اقبال لاهوري معتقد است:
تنها راهي كه در برابر ما باز است اين است كه قشر سختي كه اسلام را پوشانيده و نظر بالان [پويا و بالنده] آن را نسبت به زندگي متوقف ساخته است، از روي آن برداريم و از نو حقايق اصلي آزادي و برابري و مسئوليت مشترك را اكتشاف كنيم.
يكي از مهمترين اقدامات در اين مسير، ايجاد روحيه تفكر آزاد و ذهنيت استدلالي در ميان مسلمانان است. اگر وضعيت فكري مسلمانان و قوا و استعدادهاي آنان رشد نكند، طبيعي است كه تمدني نيز در كار نباشد. نوسازي تمدن اسلامي، به مسلماناني وابسته است كه بتوانند آزادانه بينديشند و منافع جمعي و فكري خود را انديشمندانه تشخيص دهند. خلّاقيت، مهمترين بعد ماهوي انسان است. در حقيقت، انديشه و دانش و دانايي در خدمت خلّاقيت است و بديهي است ملت و كشوري كه بتواند خلّاقيت بيشتري داشته باشد در عرصه تمدنسازي نقش برتري مييابد. خلّاقيت در گرو «آزادي» است. بديهي است كه آزادي به عنوان نردبان خلّاقيت، غير از رهايي به عنوان نردبان شهوت است، چراكه ثمره آزادي و خلّاقيت، توليد علم و فن است، در حالي كه محصول رهايي و لجامگسيختگي، تخريب هويت انساني است.
مسئله مهم ديگر، حمايت و تكريم دانشمندان، فرهيختگان و اهل علم و ادب است. وقتي تاريخ را ورق ميزنيم، ميبينيم در دوران بالندگي تمدن اسلامي، در سايه حمايت حاكمان مسلمان، كانونهاي علم و دانش در سرزمينهاي اسلامي رونق داشته است. تشويق خلفايي، همچون منصور، هارون، مأمون و عدهاي از جانشينان آنها و نيز امراي ساماني، آلمأمون، آلزيار، برخي پادشاهان بويهي و خوارزمشاهي و گروهي از امراي مغرب و شام، مانند سيفالدوله حمداني و برخي خلفاي اموي اندلس و خلفاي فاطمي؛ و وزيران دانشدوست آنها و پرداخت صلههاي گران، باعث شكوفايي و رشد علم در سرزمينهاي اسلامي شد. در اين دربارها، عالمان يهودي، نصراني، زرتشتي، صابئي و مسلمان، به ميزان علم و دانش خود، از تقرّب خلفا و امرا و وزرا و صلههاي آنان بهرهمند ميشدند. اين امر به تبادل انديشهها و ظهور آثار ارزشمند در عرصه علم، بروز نوآوريها و شكوفايي دانش كمك مؤثري كرد و زمينه رشد و پيشرفت فرهنگ تمدن اسلامي را فراهم آورد.
امروزه نيز دولتمردان جهان اسلام بايد به تكريم دانش و دانشمندان و نظريهپردازان و تحقق فضاي شورانگيز خلّاقيت كه شرط تحقق تمدن نوين اسلامي است، اهميت بسيار قائل بوده و سياستگذاريها و برنامهريزيهاي دولتهاي اسلامي، در راستاي تقويت توان علمي كشور و حمايت از اهل علم و ادب باشد تا با تكيه بر تجربه و اراده تمدنسازي، شاهد عصر زرين ديگري در تاريخ اسلام باشيم.
4. خودباوري مسلمانان
اعتماد و اتكا به نفس در عرصه تلاش علمي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي، ترسيمكننده خط و جهت اصلي است. از مهمترين لوازم نوساري تمدن اسلامي، عوامل رواني است. تمدن اسلامي اگر بخواهد اوج گيرد بايد به خودباوري برسد. به بيان ديگر، مسلمانان بايد باور كنند كه توسعهيافتگي و عقبماندگي، ذاتي نيست و ميتوان آن را تغيير داد و بايد اين كار را كرد. با نگاهي به تاريخ و تمدن درخشان گذشته اسلام اين امر روشن ميشود.
از آنجا كه مقوله فرهنگ و تمدن، امري پويا و مستمر است، شناخت وضعيت فعلي آن وابسته به آگاهي از پيشينه تاريخي آن خواهد بود، چراكه شناخت گذشته، پيشزمينهاي براي گذر به آينده است. به همين دليل، ميتوان با بازنگري هويت فرهنگيِ اسلام و آگاهي از شوكت و عظمت ديرينه آن، قدم در راه نوسازي فرهنگ تمدن اسلامي نهاد. امروزه آگاهي از هويت فرهنگي اسلام بيش از هر زمان ديگر، ضرورت دارد تا ضمن الگوپذيري از تمدن درخشان اسلاميِ گذشته، نقاط ضعف و قوت آن را شناخت و جوهره رشد و بالندگياش را به كار بست و از سوي ديگر، به استعدادهاي ذاتي خود بيشتر پي برد و بر اعتماد به نفس خود، طي اين مسير افزود.
البته بايد توجه داشت كه مرور پيشينه فرهنگ و تمدن درخشان اسلامي، بايد از منظر عبرتآموزي و تنها در جهت تقويت حس اعتماد به نفس باشد، نه اينكه نگاه ما به گذشته معطوف ماند و همچون چند قرن متأخر، از آينده غفلت ورزيم. تقديس كاذب تاريخ گذشته و دلخوش كردن به آن، خود مخالف حركت اسلام است و چارهاي براي درمان درد فرهنگ و تمدن اسلامي نيست. بايد از گذشته عبرت گرفت و با تقويت ارادهها و پرورش افراد توانمند، به آينده نگريست. همچنين به اين امر باور داشت كه آنچه اطراف ما را فرا گرفته، تغييرپذير است و نيازمند تجديدنظر.
نتيجهگيري
با مرور مطالب يادشده ميتوان دريافت كه نوسازي و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامي، دور از واقعيت نيست و ظرفيتهاي مادي و معنوي جهان اسلام آن قدر مهياست كه مسلمانان ميتوانند با بازشناسي و تقويت آنها، بار ديگر شكوه و عظمت گذشته خويش را بازيابند.
مسلمانان و كشورهاي اسلامي، بايد امكانات و توان مادي و معنوي جهان اسلام را بشناسند و با در پيش گرفتن استراتژي روشن و هدفمند، همه توان و نيروي خود را براي نوسازي تمدن اسلامي به كار گيرند.
از آنجا كه تمدن اسلامي بر شريعت اسلام استوار است و مسلمانان با تكيه بر اين عامل بنيادين (اسلام) تمدنسازي كردهاند، امروزه نيز بازگشت به اسلام و عمل به تعاليم آن، تكامل مادي و معنوي مسلمانان و بالندگي دوباره تمدن اسلامي را در پي خواهد داشت.
در كنار اين عامل اساسي، تلاش و همت دانشمندان و اجماع نظري و عملي نخبگان فكري، سياستگذاري معقول جوامع اسلامي در پرتو اتحاد جهان اسلام و خودباوري و اعتماد به نفس مسلمانان و خواست آنها، از عواملي است كه در روزگار كنوني ميتواند ايده نوسازي تمدن اسلامي يا شكلگيري تمدن نوين اسلامي را تحقق بخشد.
- ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمدپروين گنابادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359.
- اقبال لاهوري، محمد، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، رسالت قلم، بيتا.
- امام خميني، صحيفه نور، چ دوم، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، 1370.
- بروجردي، مصطفي، «گسترش و نوسازي تمدن اسلامي؛ عوامل و موانع»، در تمدن اسلامي در انديشه سياسي حضرت امام خميني، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر امام خميني، 1377.
- بكار، عثمان، تاريخ و فلسفه علوم اسلامي، ترجمه محمدرضا مصباحي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي، 1386.
- بينش، عبدالحسين، آشنايي با تاريخ تمدن اسلامي، قم، زمزم هدايت، 1388.
- توين بي، آرنولد، خلاصه دوره دوازده جلدي بررسي تاريخ تمدن، ترجمه محمدحسين آريا، تهران، اميركبير، 1376.
- ثواقب، جهانبخش، «عوامل مؤثر در رشد و گسترش تمدن اسلامي»، مشكوة، ش 66، بهار 1379، ص 37ـ23.
- دورانت، ويل، مشرق زمين گاهواره تمدن، ترجمه احمد آرام، ع. پاشايي، اميرحسين آريانپور، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1365.
- دهخدا، علياكبر، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران،1372.
- زرين كوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، تهران، اميركبير، بيتا.
- سريعالقلم، محمود، «قواعد تمدن سازي و آينده تمدن سازي»، گزارش از كنفرانس فرهنگ و تمدن اسلامي، نامه فرهنگ، ش 4.
- شريف، ميرمحمد، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه و گردآوري زير نظر نصرالله پورجوادي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1362.
- شهيدي، سيدجعفر، و آيينهوند صادق، «تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي»، معارف، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، ش 21، آذر 1383، ص 9ـ6.
- العاملي، زينالدينبن علي (شهيد ثاني)، منيه المريد، تحقيق المختاري، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1409 ق.
- فن گرونبام، گوستاو اي، وحدت و تنوع در تمدن اسلامي، ترجمه عباس آريانپور، تبريز، كتاب فروشي معرفت، 1342.
- كراچكوفسكي، ايگناتي يوليانوويچ، تاريخ نوشتههاي جغرافيايي در جهان اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، علمي و فرهنگي، 1379.
- لعل نهرو، جواهر، كشف هند، ترجمه محمود تفضلي، چ دوم، تهران، اميركبير، 1361.
- ـــــ ، نگاهي به تاريخ جهان، ترجمه محمود تفضلي، چ هشتم، تهران، اميركبير، 1366.
- لوكاس، هنري، تاريخ تمدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران، كيهان، 1366.
- لوئيس، برنارد، برخورد فرهنگها، تهران، مركز، بيتا.
- مطهّري، مرتضي، تعليم و تربيت اسلامي، تهران، صدرا، بيتا.
- مفتخري، حسين، «تمدن اسلامي، مباني و مؤلفههاي اساسي آن»، تاريخ اسلام، ش 2، تابستان 1379، ص 6ـ3. مقدسي، ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمه علينقي منزوي، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايراني، 1361.
- منان، م. و بامات، علم و صتعت در اسلام، ترجمه محمدجواد سهلائي، تهران، بعثت، بيتا.
- ولايتي، علياكبر، پويايي فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، تهران، وزارت امور خارجه، 1382.
- الويري، محسن، «رابطة اسلام و ايران؛ رويكرد تمدني»، تاريخ اسلام، ش20، زمستان 1383، ص 21ـ5.
- هانتينگتون، ساموئل، تمدنها و باز سازي نظام جهاني، ترجمه مينو احمدسرتيپ، تهران، كتابسرا، 1380.