بررسی نقش و کارکرد طریقتهای صوفی در امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
حملة مغولان در قرن هفتم هجري پيامدهاي زيادي داشت که يكي از اين پيامدها مهاجرت بسياري از بزرگان و عالمان و رهبران ديني به آسياي صغير بود. با مهاجرت دراويش و رهبران طريقتهاي صوفى به آناطولى، اين منطقه به يكى از مكانهاى اصلى تجمع صوفيان و فرقههاى صوفى تبديل شد. در چنين شرايطى، تصوف نه تنها در ايران، بلكه در قلمرو عثمانى و بهويژه آسياى صغير از شكوفايى خاصى بهرهمند شد. متصوفان بزرگى كه در جهان اسلام شهرت يافتند، در اين محيط مىزيستند و به شيوههاي گوناگون، به ويژه با آثار منظوم خود، به انتشار عقايد طريقت خويش مىپرداختند. تأثير اساسى اقدامات ايشان در حيات اجتماعى آناطولى قرن چهاردهم ميلادي آشكارا ديده مىشود. غير از هجوم مغول و ناامنى ناشى از آن، سهلانگارى سلجوقيان روم و به عبارتى، تسامح و تساهل آنان دربارة اديان و مذاهب، عامل عمده شيوع و گسترش تصوف در آناطولى بهشمار مىرفت. از اين رهگذر بود كه عرفا و مشايخ برجستهاى چون مولانا جلالالدين، شمس تبريزى، فخرالدين عراقى، نجمالدين رازى (دايه)، اوحدالدين كرمانى و... به آسياى صغير مهاجرت كرده، و به تبع آن، طريقتهاى صوفى و عرفانى نيز در آسياى صغير بهوجود آمد. از جمله بزرگاني که به آناطولي مهاجرت کرد حاج بکتاش ولي (سيدمحمد رضوي نيشابوري) بود که طريقت بکتاشيه با انتساب به وي در آسياي صغير شکل گرفت.
با ظهور دولت عثماني در اوايل قرن هشتم هجري در آسياي صغير که با تسلط بر ديگر اميرنشينهاي منطقه صورت گرفت، و نیز تحولات بعدي، زمينه براي ورود بکتاشيان به ساختار قدرت در امپراطوري عثماني فراهم شد. سلاطين عثمانى به دلايل سياسى و براى وحدت بخشيدن به امپراطوريى كه اقوام و مذاهب گوناگون را در خود جا داده بود، به رهبران و طريقتهاى صوفى به ديدة احترام مىنگريستند، جايگاه و نفوذ طريقت بكتاشيه در امپراطورى عثمانى را نيز بايد از اين زاويه بررسى كرد.
در مورد طريقت بکتاشيه و آيين و عقايد آنان کتابها و مقالات بسياري به نگارش درآمده است، ولي با اين حال به مناسبات آنان با سلاطين عثماني و سازمان نظامي ينيچري، آنچنانکه بايد و شايد توجه جدي نشده است. ادوارد براون نخستين کسي است که راجع به فرقة بکتاشيه و آداب و رسوم آنان تحقيقاتي انجام داده است. براون مقالة خود را در روزنامة انجمن آسيايي به تاريخ ژوئيه 1907 منتشر كرد. در سال 1908م اولين تلاش جدي براي نقد و بررسي فرقة بکتاشيه در کشور آلمان و توسط پرفسور ژاکوب صورت پذيرفت. در سال 1918م پرفسور فواد کوپرولو از دانشگاه استانبول، اولين کتاب مذهبي خود را منتشر کرده، بخش قابل ملاحظهاي از آن را به سنتهاي حاج بکتاش ولي و مطالعة منتقدانة حقايق تاريخي اختصاص داد. جان .ک . بيرج در سال 1937م تحقيقات نسبتاً جامعي راجع به تاريخ و عقايد بکتاشيه انجام داد و آن را در کتابي تحت عنوان فرقة دراويش بکتاشيه منتشر ساخت. عبدالباقي گولپينارلي نيز دو کتاب مهم دربارة بکتاشيه و حاج بکتاش ولي با عنوان بکتاشي نفسي لر و ولايتنامه يا مناقب حاج بکتاش ولي منتشر ساخت که از جمله پژوهشهاي تحقيقاتي مهم در خصوص زندگي حاجي بکتاش ولي و طريقت بکتاشيه شمرده ميشوند.
الف) علل توجه امپراتوری عثمانی به طريقتهاي صوفی
اميرنشين عثمانى در راه تبديل خود به يك امپراطورى قدرتمند و سپس تحكيم پايههاى قدرت خود، به ويژه در نواحى مرزى، همواره از گروههاى درويشى و طريقتهاى صوفيانه حمايت و از آنها استفاده ميكرده است. جنگ مقدس يا «غزا» با كفار، نخستين سنگبناى دولت عثمانى بود، چراكه اميرنشين عثمانى خود از جمله دولتهاى غازى بود كه در نيمة دوم قرن هفتم هجري/ سيزدهم ميلادي در آناطولى بهوجود آمد. در فرهنگ اميرنشينهاى مرزى، غلبه با مفهوم جنگ مقدس يا غزا بود. جنگهاى قطعناشدنى با كفار با عنوان غزا، به تشكيل گروههايى انجاميد كه تحت فرمان غازى بودند، و مخصوصاً دعاى خير شيوخ، از اسباب تأييد و استقرار اين رهبران شمرده ميشد. نخستين سلاطين عثمانى چون عثمان (679-725ق) و اورخان (725-762ق)، عنوان غازى داشتند. اين امر به سبب همان روحيه شهسوارى و جنگجويى اميران غازى و رهبران ايلى و نيز اهل خرقه و انجمنهاى اخوّت بود كه با تحريك به جنگ و جهاد عليه كفار، همواره از سوى دولتهاى اسلامى، نظير امپراتورى عثمانى و امپراتورى صفويه در ايران از آنها استفاده ميشد. به همين علت اميرنشين عثمانى كه زمانى تحت فرمان دولت سلاجقه روم، دفاع از مرزهاى آناطولى را عهدهدار شده بود، خود بعدها براى حفظ مرزها و جنگ با دشمنان، از گروههاى ايلى و انجمنهاى اخوّت استفاده فراوان برد.
عثمانيها همانگونه كه در مقام اميران نواحى مرزى، تركمنهاى غازى را عليه كفر رهبرى مىكردند، در مقام كارگزاران انجمنهاى اخوّت نيز وحدت و نظم را به آناطولى بازمىگرداندند. در تاريخ و روايات قديم عثمانى، از گروهها و دستههاى «اَلپلَر» (پهلوانان)، «اَلپ اَرَنلر» (واصلان بحق) و «اخيلر» (اخوان و برادران) گزارش شده كه ياران و مصاحبان عثمان غازى بودند. «الپلر»ها يا همان پهلوانان از سنت قهرمانى تركان آسياى ميانه پيروى مىكردند. آنها در مرزها خود را زير پوشش غزاى اسلامى پنهان كرده و «اَلپ اَرَنلر» خوانده مىشدند. همچنين «الپ لرن»ها غازيهاى منسوب به طريقت بابايى بودند كه در جنگهاى مختلف در كنار اورخان شركت داشتند، نظير قيق لى بابا، ابدال موسى، ابدال مراد، دو غلو بابا و... .
«اخيلر»ها يا «اخيها» كه انجمنهاى اخوت نيز ناميده مىشدند، از ديگر گروههايى بودند كه اميرنشين عثمانى هنگام تأسيس، از نفوذ آنها استفاده كرده بود. «شيخ اده بالى» پدرزن عثمان غازى از بزرگان طريقت اخى (اخلير) آن روزگار بهشمار مىرفت. گفتهاند كه عثمان بر اثر ارشاد همين شيخ اَده بالى، مقام غازى پيدا كرد و بنا به رسم اخى، شمشير به كمر عثمان بست. محقق است كه شمشير بر كمر بستن تحت تأثير «فتوتيّه» همان اهل فتوت پيدا شده است. همچنین عثمان و اورخان مناسبات حسنهاي با ارباب فتوت داشتهاند و مراد اول (762-788ق) نیز يكى از رجال اهل فتوت و رئيس اخيان بوده است. بدینترتیب، مىتوان گفت كه اين آيين اگر صورت رسمى هم نداشته باشد، بر آلعثمان از زمانهاى خيلى كهن به ارث رسيده است.
همچنین نيروى کاریزمایی و ظلمستیزی، قدرت و نفوذ سياسى صوفیان را
دو چندان مىكرد. در واقع، عنصر تساهل که شیوخ طریقت در معاریف دینى مبلغ
آن بودند، و همچنین وجود عناصر مشترک در باورهاى جوامع ایلى و آنچه
تعالیم تصوّفِ شیعى خوانده مىشد، و نیز پویایى و تحرک اجتماعى و جغرافیایى رهبران طریقت نسبت به علماى دینى که آنان را قادر مىکرد در همهجا و بخصوص غزاى مقدس در ثغور دارالکفر عناصر ایلى را همراهى کنند، از عوامل فرعى نزدیکى آن دو با هم بوده است.
به نظر مىرسد سلاطين عثمانى و علماى رسمى در خصوص تصوّف و فرقههاى صوفى، رفتارى دوگانه در پيش گرفته بودند، چراکه سلاطین عثمانی بيشتر به فرقههايى توجه ميكردند كه به مفاهيم عقيدتى دين اسلام (دين حنيف) معتقد بوده و از طرفى علماى رسمى نيز وجود و كاركرد مذهبى آنها را تأييد كنند. در این زمینه میتوان به فرقة قلندریه و نیز جنبش بدرالدین سماونه اشاره کرد.
ماجراى نهضت شيخ بدرالدين سماونه، شايد نقطة اوج ناآرامى و بىنظمى آناطولى
در قرن نهم هجري/ پانزدهم ميلادي باشد. در واقع، قيام شيخ بدرالدين مصادف
با دورهاي شد كه در پي شكست عثمانيها در جنگ آنقره (805 ق)، آشوب و
بلواى سياسى در سرزمين آناطولى حاكم بود، و در همين دوره، جنگهاى خانگی
بين پسران بايزيد اول در گرفت كه به پيروزى سلطان محمد اول یا محمد چلبى منجر شد. (816 - 824ق / 1413 - 1421م) در واقع، در چنين بستر و اوضاع آشفتة
سياسى- اجتماعى بود كه شرايط براى قيامهاى مردمى، نظير قيام شيخ بدرالدين سماونه فراهم شد. بدرالدين سماونى كه پس از پيروزى تيمور لنگ در ايران، به آناطولى وارد
شد، با گذراندن يك دوره سير و سفر و كسب علم و معرفت، مقدمات لازم را براى
يك نهضت فراهم ساخت. شيخ بدرالدين در اثناى سياحت در آناطولى كه به قصد
ارشاد صورت مىگرفت، به انتشار عقايد صوفيگرى يا «باطنى» پرداخت، و در مناطقى
كه مسافرت مىكرد، ضمن تماس با تركان علوى، آنان را براى انجام مقاصد خويش
آماده مىساخت. سلطان محمد اول، بايزيد پاشا را مأمور سركوبى بدرالدين كرد
و سرانجام در جنگى كه بين طرفين در گرفت، بدرالدين اسير و نزد شاه برده شد. در يك گفتوگويى كه بين محمد اول عثمانى و بدرالدین در گرفت، سلطان محمد به شيخ
گفت: «چرا رنگت زرد شده؟ تب نوبه كه نگرفتهاي؟ در درونت چه مارى سر برداشت كه در يكجا آرام نگرفتى؟» بدرالدين جواب داد: «آفتاب در وقت غروب به زردى مىگرايد، اگر مار در لانة شاهين آيد او نمىتواند در لانه خود باقى بماند. اگر رهروى را مار بگزد از اثر زهر مار، رنگ رخش به زردى مىگرايد. مار با ديدن آفتاب نيرو مىيابد و آفتاب در وقت غروب به زردى مىگرايد.»
از آنجا كه بدرالدين به علم و فضل مشهور و نزد عموم در حل مشكلات اجتماعى، زبانزد بود، سلطان محمد مجازات شيخ را به علما واگذار كرد. از ميان علما و فقها شخصى به نام مولانا حيدر هروى (هراتى) با شيخ به مناظره نشست و سرانجام بدرالدين به اتهام آشوبگرى و بر هم زدن نظم جامعه و همچنين بدعتگذارى در دين، گناهكار شناخته شد و او را به دستور سلطان محمد، حلقآويز كرده، و اموالش را به وارثش دادند. پورگشتال مىنويسد: «كه چون بدرالدين فقيه بود، به فتواى فقيه ايرانى، مولانا سعد هراتى كه از شاگردان تفتازانى بود، او را مانند گناهكاران و بدعتگذاران از حلق بياويختند.»
قلندريه يكى از شديدترين عكسالعملهاى اجتماعى بود كه در ايران در برابر تهاجم مغول و سپس تشكيل حكومت ايلخانى در اين سرزمين، نضج و نيرو گرفت. قلندریان که آشکارا قوانین شریعت را زیر پا گذاشته و هرگونه ارتباط و نزدیکی با مقامات حاکم را محکوم میکردند، پس از تأسيس امپراطورى عثمانى و هنگامى كه علما و روحانيون حكومتى به صورت عناصر اصلى طبقه حاكم درآمدند، آنان به مخالفت با وضع جديد برخاسته و نیز در قيامهايى كه با عنوان «جلالى» عليه حكومت عثمانى در آناطولى بر پا مىشد، حضور گسترده و فعالى داشتند. همين مخالفتها و موضعگيريها سبب شد كه پس از سوءقصد عليه جان سلطان بايزيد دوم (886- 918ق/1481-1512م)، گروهى از قلندران كه طورلاق ناميده مىشدند، به سختى تحت تعقيب قرار بگيرند، و اين تعقيب سبب شد كه اين گروه داخل فرقه بكتاشيه شوند. اين شرايط به ظهور فرقه بكتاشيه و داخل شدن آنان در ساختار قدرت در امپراتوری عثمانی کمک شایانی کرد؛ چرا که این فرقه بيش از هر فرقه ديگر به مفاهيم عقيدتى دين حنيف اسلام معتقد بود، و نیز به سبب وابستگىاش به سلسلة عثمانى، علما و متشرعان رسمى، بيشتر آن را ميپذيرفتند. با این حال، نوع نگاه سلاطین عثمانى به طريقتهاي صوفى و جايگاه آنان، نگاهي ابزارى و استفاده از آنان براى حفظ امپراطورى بود.
طريقتهاى صوفيانه در امپراطورى عثمانى با توجه به موقعيت و عملكرد خود و نيز نوع تعاليم و تجربيات مذهبى كه در ميان مردم تبليغ مىكردند، مورد توجه يا بىمهرى قرار مىگرفتند، چراكه سلاطين عثمانى براى جلوگيرى از واكنش مردم به كارهاى غيرمعمول، و ناتوانى در مملكتدارى و حفظ موقعيت خود، به پيشرفت تصوف و خانقاهنشينى كمك مؤثر مىكردند. حال چندان جاى تعجب نيست كه اگر گفته شود در مملكت عثمانى بالغ بر 36 سلسله درويشى فعاليت داشتند كه از اين تعداد، يك سوم آن قبل از دولت عثمانى وجود داشت، و دو سوم ديگر از اين سلسلهها پس از تشكيل دولت عثمانى در اواخر قرن هفتم هجري بهوجود آمده بود. همچنین حمايت امراى آناطولى و سلاطين عثمانى از اهل خرقه و طريقتهاى صوفيانه از يكسو، و نفوذ رهبران صوفى در حاكمان و سلاطين عثمانى از سوى ديگر، در پيشبرد و گسترش هر دو جريان تأثير فراوانى داشت، به طوريكه سلاطین عثمانى و رجال دولت اين كشور، نهايت احترام و ادب را دربارة ارباب طريقتها نگه داشته، به نام آنان خانقاهها گشوده و موقوفاتى اختصاص مىدادند. براي مثال، غازى اورخان كه طالب صحبت فقرا و محبت مردمان خدا بود و از بركت دعاى ايشان بورسه را فتح كرد، در دامنة كوه «كشيش طاغى بورسه» معابد و خانقاههايى براى درويشهاي شيخيه بر پا كرد. همچنين اورخان ضمن رعايت حال پيروان شيخيه از وجودشان استفاده مىكرد و كنترل آنها را براى جلوگيرى از هرگونه شورش و عصيان احتمالى ناديده نمىگرفت.
سلطان بايزيد اول (792-805ق) گنبدى سُربى بر بالاى مزار حاجى بكتاش ساخته و سلطان مراد دوم (824-855ق) خانقاه و مسجدى در جوار آن، بنا كرد. بايزيد دوم (886-918ق) نيز براى مشايخ مكتبهاى صوفيه و مريدان آنان و نيز زاويهنشينان حقوقى معين كرد كه به صورت مستمر به آنان پرداخت مىشد. سلطان سليم يكم (918ـ926ق) كه خود حكمرانى صوفىمشرب و عارف بود، در اثناى جنگ مصر، به سبب ارادت بسيارش به محىالدين عربى (560-838ق) كه از بزرگترين صوفيان اسلامى بود، دستور داد تا آرامگاه او را بازسازى كرده و مسجد و عمارتى در جوار آن برايش ساختند، و هنگام بازگشت از جنگ نيز با برخى از صوفيان ملاقات داشت.
از طرف ديگر، پيروان طريقت نيز گاهگاهى در جنگها شركت كرده و با حضور خود، روحية مضاعفى به اميران و سرداران عثمانى مىبخشيدند، به طوريكه شاهان عثمانى هنگام عزيمت به جنگ، به دست برخى از آنان شمشير «غزا» بسته و برخى از پيروان و مريدان آنان را همراه خود به جنگ مىبردند، چنانکه تعدادى از پيروان طريقت، به ويژه بكتاشيها در دومين جنگ قوصوه، در زمان سلطان مراد دوم (824 – 855ق) در كنار جنگجويان ارتش عثمانى به نبرد پرداختند.
ب) چگونگی ورود بکتاشيه به ساختار قدرت در امپراطوری عثمانی
1. حاجي بكتاش پيشوای طريقت بکتاشيه
سيدمحمد رضوى نيشابورى يا حاج بكتاش ولى، درويش و صوفى قرن هفتم هجرى كه طريقت بكتاشيه نام خود را از وى اخذ كرده، از شخصيتهاى مورد منازعه و آميخته به افسانه در بين مورخان است كه اطلاعات دقيقى از زندگى وى در دست نيست. منابع، نام و نسب وى را به صورت سيدمحمد رضوى، محمد نيشابورى، محمدبن ابراهيمبن موسى خراسانى و همچنين حاج بكتاش ولىبن سلطان ابراهيمبن موسى آوردهاند. حاج بكتاش را بكتاش رومى نيز ناميدهاند. وي در ميان تركها به حاج بكتاش ولى مشهور شده است.
در خصوص لفظ «بكتاش» و معناى آن، در منابع آمده است كه كلمهاي تركى و به معناى، برادر بزرگ، صاحب و شریک است. دربارة علت نامگذاري او گفته شده است كه چون حاج بكتاش به عثمان وعدة سلطنت مىداد، عثمان نيز وقتى اندك فتحى كرد، به سيدمحمد لقب «بكتاش»، يعنى برادر بزرگ سلطنت داد. اين احتمال نيز وجود دارد كه حاجى بكتاش به علت زندگى زاهدانهاش، از سوى قبايل تركمان به عنوان «ولى» شناخته مىشد. پدرش سيدابراهيم ثانى، و مادر وى خاتم دختر شيخاحمد يكى از علماى نيشابور بوده است. بيشتر منابع بر خراسانى بودن حاجى بكتاش ولى و تاريخي بودن شخصيت وي صحّه مىگذارند، چنانکه در بستان السياحه شيروانى آمده كه موطن آن جناب خراسان و در شهر نيشابور بوده است. در برخى منابع حاج بكتاش ولى، با پيرايههايى همان سيداسحاق علوى برزنجى و همچنین يكى از پيشوايان اهل حق و از اقطاب چهل تنان در اهل حق معرفى شده است. در مناقب العارفين افلاكى، حاج بكتاش، معاصر مولانا جلالالدين بلخى شمرده شده كه مردى عارفدل و روشندرون بود، گرچه در قيد و بند شريعت نبود.
بيشتر منابع سالهاى اوليه زندگى حاج بكتاش را دوران كسب علم و معرفت و فراگيرى علوم مذهبى دانستهاند كه در كنار احمد يسوى و لقمان پرنده سپرى شده است. فؤاد كوپرولو حاج بكتاش را شاگرد و جانشين احمد يسوى معرفى مىكند. اولياء افندى (1679م)، كه با نام «چلبى» شناخته مىشود، ضمن اينكه حاج بكتاش را مريد احمد يسوى مىداند، مىنويسد كه حاجى بكتاش به فرمان احمد يسوى و همراه با تعدادى از مقدسين و پارسايان، از جمله محمد بخارا، شمسالدين تبريزى، محىالدين عربى و صارى سلتوق، راهى بلاد روم (آسياى صغير) شد. حاجى بكتاش، پس از فراگيرى علوم مذهبى ظاهر و باطن، به دستور مرشد خود، احمد يسوي، به بدخشان رفت و در همانجا به جهاد پرداخت و بعد از بازگشت به خراسان، سفر نجف در پيش گرفت و چهل روز در تربت مولاى متقيان، على مجاور ماند و از آنجا به مكه رفت و در آنجا گوشهنشينى اختيار كرد، آنگاه از مكه روانه بيتالمقدس شده، مسجد اقصى و تربت انبيا را زيارت و به دمشق و حلب سفر كرده، و سپس به بلاد روم رفت و در همانجا رحل اقامت افكند، چنانكه در طرائق الحقايق آمده است:
جذبة من جذبات الحق ايشان را ربوده و مدتها روز و شب در صحراها گرديده، در نجف اشرف و مكه معظمه مدتها معتكف بوده و در حدود 660 ه . ق در عوالم مكاشفه، مأمور به مسافرت و سياحت روم گرديده، ببلاد روم آمده... .
اينكه حاجى بكتاش از چه زمانى به تبليغ اصول خود در ميان قبايل تركمان آسياى صغير پرداخت دقيقاً مشخص نيست، اما منابع از رابطة وی با بابا اسحاق و نقش وی در جنبش بابايیه خبر میدهند، چنانکه مصطفى شيبى وى را از جمله صوفيانى مىداند كه به نهضت باباييه پيوست. البته ممكن است حاجى بكتاش يكى از ياران بابا اسحاق، پيشواى باباييه بوده باشد، اما به نظر نميرسد كه در جنبش باباييه فعاليت و شور و حرارت قابل توجهي از خود نشان داده باشد. بله ميتوان گفت كه به سبب شخصيت و نفوذى كه در ميان تركمانان داشته، توانسته است بازماندگان شورش باباييه را پيرامون خود جمع كند. گولپينارلى در اين زمينه مىنويسد: «اما كسانى كه از شورش باباييها جان سالم بدر بردند، دور حاجى بكتاش جمع شدند و او به عنوان سرور باباييان، شيخ قلندران و پادشاه ابدالان شناخته شد.»
حاج بكتاش پس از اين واقعه از سيواس به آماسيه و قير شهر (در تركيه فعلى) رفته، سپس به شهر قيصريه عزيمت مىكند. در ادامه از قيصريه به «قره اويوك» (حاجى بكتاش كنونى) قصبهاى ميان قيصريه و قونيه رفت و تا پايان عمر در آنجا ماند.
2. زمينههای پيوند بکتاشيه با ارتش ينیچری
تاريخ و سرنوشت بكتاشيه با ظهور عثمانيان و ارتش ينىچرى پيوند خورده، به طوريكه براى آگاهى از تاريخ و تحولات سياسى- اجتماعى بكتاشيه، شناخت و آگاهى نسبى از سازمان ينىچرى و چگونگى شكلگيرى آن در حكومت عثمانى لازم و ضرورى به نظر مىرسد.
با تأسيس امپراطورى عثمانى در سال 679ق/1280م فصل تازهاى از تحولات سياسى- اجتماعى و مذهبى در جهان اسلام آغاز شد. سلاطين مقتدرى چون محمد دوم (855ـ886ق)، سليم اول (918-926ق)، سليمان قانونى (927-974ق)، مراد چهارم (1033-1050ق)، محمد چهارم (1058-1099ق) و... با اتكا به ارتش سازمان يافته اُجاق ينىچرى و ديگر نهادهاى نظامى و نيز با مجهز شدن به تسليحات نوين و همچنين با بهرهبردارى از شرايط سياسى- اجتماعى آن روز دنيا، نه تنها توانستند به فتوحات گستردهاى نايل آيند، بلكه موفق شدند، از اين طريق نيروى فكرى و جريانهاي مذهبى موجود در جامعه عثمانى، چون بكتاشيه را به ديگر نقاط، نظير منطقه بالكان در اروپا اشاعه دهند. شايد به همين علت است كه امروز در اروپا بكتاشيها را بيشتر از طريق ينىچرىها مىشناسند.
اینکه چرا سلاطين نخستين عثمانى به فكر تأسيس سازمان نظامى ينىچرى افتادند، باید يادآورشد که با گسترش نفوذ عثمانىها در بالكان، آنها به نيروى مسلح بيشترى نيازمند شدند و بدينترتيب، حضور نيروى پياده كادر ثابتي را در آن منطقه ايجاب مىكرد كه با ايجاد سازمان عجمى، پايههاى اين كادر ريخته شد. اسراى مسيحى و «دوشيرمهها» پس از آنكه در سازمان عجمى پرورش مىيافتند، با روزى دو آقچه مقررى، وارد سازمان ينىچرى مىشدند و بعدها اين مقررى با توجه به شايستگى و نيز سابقه خدمت افزايش مىيافت. کارکرد دسته ينىچرى که پيادهنظام لشكر عثمانى بودند، شركت در جنگ در كنار سلطان، و محافظت مداوم از جان وى بود. همراه ينىچرىها، فرقه متصوفه بكتاشيه وجود داشت. طريقت بكتاشيه در ميان اعضاى سازمان ينىچرى كه حاجى بكتاش را پير و مراد خـود مىدانستند، نفـوذ بسيارى داشت، به طـوري كه طايفه يا اجاق ينىچرييان، هم سرباز بودند و هم درويش. با اين حال، گروهي که هستة اولية سازمان ينيچري را تشکيل دادند، غازيهاى منسوب به طريقت بابايى بودند كه بعدها به حاجى بكتاش پيوستند، و به همين علت است كه ابتدا بين واحدهاى ينىچرى و درويشهاي آناطولى رابطهاى وجود داشته است. طريقت بكتاشيه هم كه از قرن هشتم هجري/ چهاردهم م در امپراطورى عثمانى شكل گرفت، تنها در اواخر قرن دهم هجري/شانزدهم م بود كه به طور رسمى به ينىچريها ملحق شده، و بكتاشيگرى آيين رسمى ينىچريها قرار گرفت. به اين ترتيب، بكتاشيگرى تحت سيطرة آلعثمان به صورت يك اجاق منظم نظامى درآمده بود.
در منابع از ملاقات حاجى بكتاش ولى با اورخان غازى، دومين سلطان عثمانى و تأثير حاجى بكتاش در اسلام آوردن لشكر ينىچرى سخن به ميان آمده، به طوري كه هنگام دیدار اورخان و تنی چند از سپاهیان جدیدش با حاجي بکتاش که در قريه سولجه واقع در حوالى آماسيه صورت گرفت، حاجى بكتاش آستين خرقه خود را پاره كرده، بر سر يكى از آنها انداخته، گفت: كه اسم اين گروه، ينكى چرى باشد و سفيدرو باشند. از آن پس ينىچريان از عقب كلاه خود پارچهاي به جاى آستين خرقه درويش درآويخته و خود را فرزند و مريد حاج بكتاش مىدانستند.
دربارة نقش حاجى بكتاش در تشكيل نيروى ينىچرى و نيز اسلامآورى آنان، در بستان السياحه آمده است:
... و به توجه آن بزرگوار، طايفه ينىچرى در آن ديار ظهور نموده، سبب آنكه وقتى با فرنگيان محاربه و مقاتله داشت، و در آن حرب لواى فتح و نصرت برافراشت و با غنايم موفور (زياد) بدارالملك رسيد و خمس غنايم عايد سلطان گرديد، از جمله غنايم صد هزار غلام بود. سلطان به خدمت آن جناب (حاج بكتاش) عرض نمود كه لشكر اسلام در غايت قلت و سپاه كفر در نهايت كثرت است، اگر بر كثرت مجاهدان و جمعيت ايشان همت نمايى و غلامان را بر ملت بيضا دعوت فرمايى، از الطاف ولايتمأبى دريغ نخواهد بود. آن جناب بنابر الهام غيبى و استدعاى سلطان، غلامان را به دين اسلام دعوت كرد و لوازم مواغطت و نصيت به جا آورد، زبان دعاى خير بر ايشان بگشاد و آن طايفه را ينىچرى نام نهاده، يعنى لشكر جديد.
دربارة اين موضوع، يعنى نقش حاجى بكتاش در شكلگيرى ارتش ينىچرى و ملاقات وى با اورخان غازى بايد به چند نكته توجه كرد:
نخست، دربارة مناسبات حاجى بكتاش با سلاطين نخستين عثمانى (عثمان، اورخان و مراد اول) ـ آنچنانكه در بستان السياحه آمده است ـ حاج بكتاش با سلطان مراد ديدار داشته، و خداوندگار آن وقت سلطان مرادخانبن اورخانبن عثمان بيگ بوده است. نائبالصدر در طرائق الحقايق كه ماجراى ديدار حاجى بكتاش با سلطان عثمانى و تشكيل ينىچرى را عيناً از بستان السياحه نقل كرده، خداوندگار آن وقت را اورخانبن مرادخان تركمان سلجوقى معرفى كرده كه از اجداد سلاطين عثمانى بوده است.
دوم، اينکه با توجه به دوران زندگى حاجى بكتاش كه از اوايل قرن هفتم (متولد 605ق) تا اواخر قرن هفتم (م669ق يا كمى بعدتر) را شامل مىشود، و نيز نگاهى به تاريخ حيات سلاطين نخستين عثمانى، عثمان غازى (679- 725ق)، اورخان (725-762ق) و سلطان مراد (762-788ق) بالطبع ديدار حاجى بكتاش با اورخان و سلطان مراد، از نظرگاه تاريخى نمىتواند موضوعيت داشته باشد. اگر به روايتى كه طبق آن بكتاشيها، آيين شمشير بر كمر بستن عثمان غازي را به حاجي بكتاش نسبت دادهاند، معتقد باشيم، ميتوان احتمال داد كه حاجي بكتاش با عثمان ديدار داشته، و در آن صورت بايد سال درگذشت حاجي بكتاش را به قول سعيد نفيسي سال 697ق در نظر بگيريم. اگر مقصود از اورخانبن مرادخان سلجوقي ـ آنطور كه در طرائق الحقايق آمده ـ يكي از سلاطين سلجوقي روم بوده باشد، با نگاهي به شجرهنامة سلجوقيان روم، پادشاهي به نام اورخان وجود ندارد.
سوم، از طرف ديگر، اين احتمال نيز وجود دارد كه بين اورخان (فرزند عثمان)
و بكتاش نامي، ملاقات صورت پذيرفته كه با حاجي بكتاش ولي، پيشواي طريقت
بكتاشيه فرق داشته و در واقع، شيخ بكتاشي زمان خودش بوده است، زيرا بكتاش به
معناي بزرگ و صاحب و شريك است؛ يعني كسي كه صاحب و شريك دولت آن سلطان عصر بوده است.
در خصوص نقش معنوي حاجي بكتاش به عنوان پير و حامي نيروهاي ينيچري، بايد اين نكته را افزود كه سبب تعلق ميان بكتاش و ينيچريها آن است كه ابدال موسي از غازيهاي وابسته به طريقت باباييه، معروف به «اَلْپ اَرَن»ها يا همان پهلوانان بود كه در جنگهاي مختلف در كنار اورخان غازي شركت داشت و مدتي مجاور تربت بكتاش بود. در يكي از جنگها تاج الفي (كلاهي كه بكتاشيان بر سر ميگذاشتند) خود را به يكي از افراد ينيچري بخشيد، از اينرو در تأسيس اين سازمان «الپ ارن»ها و شيخيه مؤثر بودند. «الپ ارنلرها» يا همان جنگجويان منسوب به طريقت باباييه، پس از شكست جنبش باباييه، پيرامون حاجي بكتاش جمع شدند و- همانطور كه پيشتر گفته شد ـ هرچند حاجي بكتاش در اين جنبش چندان فعاليتي از خود نشان نداد، ولي توانست بقية ياران بابا اسحاق را اطراف خود جمع كند. پس بيسبب نيست كه در منابع، اين غازيان و جنگجويان كه همان الپ ارنلر ناميده ميشدند، بيشتر از ياران حاجي بكتاش يا از خراسانيان وابسته به او معرفي شدهاند كه هنگام تشكيل ارتش ينيچري در اين گروه شركت كرده، و براي ينيچريها مفيد واقع شدند. حال با توجه به اينكه در آن تاريخ و حتي پيش از آن، هر گروه و سازماني براي خود پيري و مرادي داشت، ينيچريها هم از اين رسم تبعيت كرده، حاجي بكتاش را پير و مراد خود قلمداد كردند.
باباهاي بكتاشي مشاوران اصلي ينيچريها نيز بودند، و دانش و اعمال مذهبي افراد ينيچري را تقويت و در مقام روحاني دستهها خدمت ميكردند. به گفتة خانم آن ماري شيمل رهبران بكتاشي با عنوان «بابا» از قرن پانزدهم ميلادي (نهم هجري) به اين طرف، معمولاً نزديك پادگانهاي ارتش ينيچري زندگي ميكردند تا سربازان را از نظر معنوي هدايت كنند. در واقع، ارتباط و وابستگي بين اين دو گروه چنان بود كه ينيچريها را «طايفه بكتاشيان» هم گفتهاند. به اين ترتيب، ينيچريان با تكيه بر فرقه بكتاشيه و با بهرهمندي از حمايت معنوي باباهاي بكتاشي به جنگ پرداخته و نفوذ و سلطة خود را بر شهرها و مناطق پي ميگرفتند.
هرچند سازمان ينيچري در زمان تأسيس و استقرار دولت عثماني، نقش چندان مهمي بر عهده نداشتند، ولي در دوران توسعه، نگهداري و حراست اين دولت و در زماني كه دشواريها و ضعف در قرن دوازدهم هجري/ هجدهم ميلادي بر دستگاه دولت حاكم شده بود، نقش مناسبي بر عهده گرفتند، و به همين علت سلاطين عثماني به مرور زمان و بر حسب نياز بر تعداد آنها افزودند. پورگشتال با اشاره به اين موضوع ميآورد كه عدد ينيچريان در عهد سلطان محمد دوم به دوازده هزار رسيده بود و در عهد سلطان سليمان به بيست هزار و در عهد سلطان محمد چهارم، چهل هزار شده بود. از طرفي، نفوذ بيش از حد ينيچريان در امپراطوري عثماني زمينه را براي دخالت آنان در عزل و نصبها و جانشيني فراهم کرد.
در واقع، دخالت ينيچريان در مسائل مربوط به جانشيني سلاطين عثماني به زمانهاي اوليه تشکيل دولت عثماني و ماجراي کشته شدن سلطان مراد دوم در جنگ قوصوه و انتخاب بايزيد به جانشيني برميگردد. البته نخستين حضور و دخالت جدي ينيچريها در زمان سلطان سليم دوم (974-982ق) اتفاق افتاد كه باب دخالت سربازان ينيچري را در تعيين جانشين و عزل و نصبها به طور گسترده باز كرد. سليم دوم که در قلمرو عثماني به نام «سليم زرد؛ ساري سليم» و «سليم دائمالخمر؛ سرخوش سليم» و در غرب به نام «سليم ميگسار» شهرت داشت، توانست پس از مرگ پدرش، بيهيچ مخالفتي بر تخت بنشيند و پس از اينكه به تخت نشست، براي برقراري آرامش و آرام كردن عناصر اصلي قدرت، ناگزير شد كه رشوه و هداياي زيادي بپردازد. سلطان سليم با توجه به رسم «جلوس بخشش» علاوه بر حقوق ثابت، مبالغي نيز به عنوان پاداش به ينيچريان پرداخت كرد تا از پذيرش حكومت جديد از سوي آنان اطمينان حاصل كند. به رغم اين بخششها، با مطرح شدن تقاضاي بيشتري از سوي ينيچريان، سليم را بر آن داشت تا فرمان نابودي همة رهبران شورشي را صادر کند. بنابراين، با وضعي كه ايجاد شده بود، سربازان ينيچري به طور مستقيم در مبارزات جانشيني قدرت دخالت ميكردند. شايد هم مقامات عثماني براي مقابله با اين نفوذ بود كه طريقت رقيب بكتاشيه، يعني مولويه را تقويت كردند. به طوري که سلطان سليم سوم (1204-1222ق) در زمان تدوين نظام جديد، سپاهيان را تحت نفوذ مولويه درآورد و مولويه را به جاي بکتاشيه قرار دارد تا جايي که با بر کناري نيمي از افراد ينيچري شمار آنان حدود سي هزار تن رسيد.
ج) نمونههايي از عملکرد و نقش بکتاشيان در امپراتوري عثماني
1. شورشهاي جلالي و نقش بکتاشيان
آشوب و قيام سربازان ينيچري که از حمايت معنوي باباهاي بكتاشي بهرهمند بودند، از نكتههاي قابل ملاحظه در تاريخ عثماني است. بكتاشيها نيز بهرغم آنكه از حمايت رسمي دولت بهرهمند بودند و در مقايسه با ديگر فرقههاي صوفي در سرزمين عثماني، آزادي عمل بيشتري داشتند، همواره در مواقع مختلف به ياري ينيچريها شتافته و از آنها حمايت ميكردند. از طرف ديگر، بكتاشيه به رغم ارتباط خود با ينيچريها و با توجه به اينكه طريقت حكومتي شمرده ميشدند، هيچگاه آن ويژگيهاي اصيل و اوليه و نيز اقبال عمومي خود را از دست نداده؛ و بسا اتفاق افتاد كه بدگماني دستگاه دولت و علماي وابسته به دربار را به خود برانگيختند.
ظهور جلاليان در تاريخ عثماني حادثة بزرگي تلقّي شده است. ريشة قيامهاي جلالي به قيام جلال بوزاوقلي در سال 926ق، يعني سال آخر حكومت سلطان سليم اول (918ـ926ق) برميگردد. جلال در سالهاي آخر حكومت سليم اول به علت كشتار خونين عثمانيها در سركوب حاميان صفوي تركمنها دست به قيام زد. وي سال 926ق/1519م در نزديك توقات به كمك عشايري كه از سوي صفويان حمايت ميشدند، شتافت و با اين ادعا كه حضرت مهدي است، كشاورزان و عناصر ناراضي شهر را به خود جذب كرد و خود را شاه اسماعيل ناميد. جلال كه از مبلغان حكومت صفوي در ايران
بود، موفقيتهاي زيادي در برابر ارتش عثماني به دست آورد تا اينكه لشكرش در برابر هجوم نيروي عثماني تار و مار شد و هزاران تن از افرادش به قتل رسيدند.(926ق) از اين تاريخ به بعد تمام شورشهاي ضد حكومت عثماني و اعتقادات اهل تسنن (عقيده
رسمي حكومت عثماني) كه دولت عثماني آن را پيگيري ميكرد، «جلالي» نام گرفت و طي دو قرن همه جنبشهاي مخالف در آناطولي به همين نام خوانده ميشدند. البته
«جلال» تنها به افرادي كه از ستمهاي موجود در آناطولي به جان آمده و سر به عصيان برميداشتند، اطلاق نميشد، بلکه به امرا و سپهسالاران و وابستگان به دربار كه از ريخت و پاشها و كجرويهاي دربار به جان آمده و از پريشانحاليها و بدبختيهاي مردم در آناطولي ناراضي بوده، و در راه كوتاهكردن دست آلعثمان از آناطولي تلاش ميكردند نيز اين نام داده ميشد.
بكتاشيان، به ويژه در نواحي شرق آناطولي، در مناسبات دولت صفويه و حكومت عثماني پيوسته جانب صفويه را ميگرفتند، همچنانكه بكتاشيهاي اهل تصوف و فتوت نيز خود را تابع شاه ايران قلمداد ميكردند، چراکه عقيده به الوهيت علي در
ميان بکتاشيان ساکن در شرق آناطولي جايگاه ويژهاي داشت و آنها را به علياللهيان و قزلباشان وابسته به طريقت صفوي نزديک ميساخت. شايد به همين علت بوده که پس از افزايش فعاليتهاي تبليغاتي و سياسي نظامي شيوخ طريقت صفوي، به ويژه از زمان جنيد (مقتول 864 ق) به بعد که در نهايت جنبش قزلباش را در پي داشت، بسياري از بکتاشيان ساکن در نواحي شرقي آناتولي با عقايد غاليانه خويش به آنها پيوسته و سلاطين عثماني را نامشروع شمردند.
نكتة مهم اين است كه بايد بين بكتاشيه رسمي و دولتي مورد حمايت سلاطين عثماني كه هر چند حضرت علي را ميپرستيدند، ولي آشكارا اظهار تشيع نميكردند، و با بكتاشيگري مخالف حكومت عثماني در منطقه آناطولي كه به سلاح تشيع مجهز بوده و شاهان صفوي نيز از آنها حمايت ميكردند، فرق گذاشت. در واقع، دو گروه در تركيه حضرت علي را ميپرستيدند: نخست، بكتاشياني كه خود را از نژاد ترك شمرده و زمينة ذهني مساعد با خانقاه و اجاق آن داشته و به فرهنگ و معارف ترك علاقهمند بودند. اين دسته به سبب وابستگي كه با اجاق ينيچري داشتند، همواره از سوي سلاطين عثماني تأييد ميشدند. ديگري، شيعياني كه در ايالات خاوري سكونت داشته و تحت نفوذ ديني و سياسي ايران بودند. اين گروه با سلطة عثمانيها در منطقة آناطولي مخالفت ورزيده، در شورشهاي جلالي نقش چشمگيري داشتند. شاهان صفوي نيز با حمايت از قيامكنندگان جلالي در آناطولي و بكتاشيان غالي در اين منطقه، درصدد بودند تا آلعثمان را براندازند، از اينرو همواره تشيع از نظر سلاطين سنيمذهب آلعثمان و مخصوصاً از ديدة علماي رسمي، خطري ديني و سياسي به شمار ميآمد.
اما نخستين قيام مهم جلالي در بوزقات بروز كرد. هنگامي كه سلطان سليمان قانوني (926-974 ق) در موهاج (مُهاچ = شهري در مجارستان) با دشمن نبرد ميكرد،
شورشي در آناطولي بروز كرد. در اين منطقه، عشاير تركمن تحت رهبري يك مبلّغ
صوفي محلي به نام بابا ذالنّون در برابر تلاشهاي سنجاق بيگ كه در نخستين اقدام خود به منظور استقرار نظام مشخص مالياتي و اراضي به مميزي و مساحي زمين پرداخت،
به مقاومت برخاستند(933ق). هرچند اين قيام در نهايت به دست حسين پاشا بيگلر بيگ روم ايلي و خسرو پاشا بيگلر بيگ دياربكر سركوب شد و بابا ذالنون به قتل رسيد، اما موجب شعلهور شدن ديگر قيامها در آناطولي شد، كه نقطة اوج آن قيام قلندر چلبي در سال 933ق بود.
2. قيام قلندر چلبي
آنطور كه منابع يادآور شدهاند، در سال 933ق آشوب وحشتناک بكتاشي در آناطولي به وقوع پيوست. قلندر چلبي يا قلندر اوغلو با اين ادعا كه از فرزندان حاج بكتاش ولي ميباشد، رهبري قيام را به دست گرفت. مريدانش او را با نام قلندربن اسكندربن بالم سلطانبن رسول چلبيبن حبيب افندي ميشناختند. قلندر چلبي با دعوي مهدويت، افراد بسياري از حوزه آماسيه و احتمالاً از مناطق مارش، البستان و در رأس همه، از قبايل قراجهلو و بيشانلو (دوقوز) را به دور خود جمع كرد، به طوريكه افراد مجتمع به دور چلبي را بيست تا سي هزار نفر نوشتهاند. نفوذ سلطان قلندر بر مريدانش به اندازهاي بود كه در آن نواحي هرچه ايشيق (علويان) ابدال و طرلاق بود، همه در اطراف او گرد آمده بودند:
قلندرشاه چنان قدرت و قوتي به هم زد و چنان مورد توجه مردم قرار گرفت كه تا آن روز براي هيچ بيگانهاي ميسر نشده بود. هر ناپاك عقيده و بدمذهبي كه ايشيق يا ابدال ناميده ميشدند، در اطراف او گرد آمدند. به تحقيق بيست هزار نفر اشقيا دور و بر او بودند.
در احسن التواريخ روملو دربارة علت قيام آمده است:
... و سببش آن بود كه سلطان سليمان پادشاه روم، چاوشي را به طلب او (قلندر چلبي) فرستاد. قلندران به خيال بنگ آن بيچاره را به قتل آوردند. بنا بر آن، شاه قلندر ناچار آغاز مخالفت كرده، با قلندران او باش، بلده قيصريه را تاخته، لواي استيلا برافراخت.
سلطان سليمان، ابراهيم پاشا صدراعظم خود را با سه هزار ينيچري و دوهزار سپاهي براي سركوبي قلندر فرستاد. بيگلربيگيهاي آناطولي و قرامان با همه سپاهيان خود به ابراهيم پاشا پيوستند. ميان دو طرف در «جنجليفه» محلي در حوالي توقات، نبردي سخت در گرفت. در اين نبرد، علاوه بر تار و مار شدن سپاهيان سلطان سليمان، عدهاي از افراد سرشناس هم كشته شده و تمام تجهيزات و چادرهاي سپاهيان به تصرف بكتاشيان درآمد. بكتاشيان كه لخت و عور بودند، لباسهاي نظامي به تن كرده و البسه فاخره پوشيدند. همچنين در احسن التواريخ آمده است:
بهرامپاشا اميرالامراي آنادرلي (آناطولي) و پاشاي قرامان و پاشاي سيواس با جنود بيقياس و بيخوف و هراس، به جنگ شاه قلندر آمدند. قلندران اكثر عريان در برابر روميان صفآرايي كردند. از روي خشم و كين به آن جنود سنگين حمله كردند و بهرام پاشا و ساير روميان، هر كس كه دعوي بهادري ميكرد، روي به هزيمت نهادند. قلندران ايشان را تعاقب كرده، جمعي كثير را به قتل آوردند.
پيروزي قلندر موجب افزايش اعتماد مردم به وي شد. هدف اصلي ابراهيم پاشا نيز آن بود كه طرفداران قلندر را پراكنده و متفرق سازد. از آنجاييكه بسياري از سپاهيان قلندر را افراد تهيدست و مالباخته تشكيل ميداد و كساني بودند كه املاك و زندگيشان را از دست داده بودند، ابراهيم پاشا به اين حيله و نيرنگ متوسل شد كه با بازگرداندن املاك و دارايي آنها نيروهاي قلندر اوغلي را از همراهي وي جدا سازد. به اين ترتيب، ابراهيم پاشا بيشتر حاميان و طرفداران قلندر چلبي را با وعدههاي اميدبخش با خود همراه ساخت. همچنين ابراهيم پاشا به رؤساي تركمن وعده داد كه استقلال كامل آنها را رعايت خواهد كرد. تنها پس از انجام اين اقدامات بود كه ارتش عثماني توانست با قطع حمايت ناحيه البستان از شورشيان، قيام را سركوب كرده و قلندر را به قتل برساند. (934ق/1527م)
3. سلطنت آقاها و نقش بكتاشيان
در تاريخ عثماني، دورهاي وجود دارد كه به دوران «سلطنت آقاها» يا فرماندهان ينيچري معروف است. دوران سلطنت آقاها (1058-1062ق) كه ابتداي حكومت سلطان محمد چهارم (1058-1099ق) اتفاق افتاد، نقطة اوج قدرت و نفوذ ارتش ينيچري در حكومت عثماني است كه با حمايت بكتاشيه صورت گرفت. زماني كه محمد چهارم، شاه شش ساله و فرزند سلطان ابراهيم ديوانه به تخت سلطنت جلوس كرد، اوضاع كشور چندان بسامان نبود. هنگامي كه وي به قدرت رسيد، بازيچة دست كساني قرار گرفت كه او را به قدرت رساندند. در واقع، يك هفته پس از جلوس سلطان محمد چهارم، در ميان رهبران گروههاي سياسي مختلف، يعني مادر سلطان، صوفي محمد پاشا وزير اعظم و ينيچريها كه قدرتمندترين دسته نظامي در پايتخت بودند، نبرد شديد در گرفت. صوفي محمد پاشا كه در پي آن بود با جلب حمايت ينيچريها اساس قدرت خود را محكم كند، توانست با اعطاي هزار مقام حكومتي به افراد ينيچري كه قبلاً در اختيار نيروهاي سپاهي بود، ميان آنان تفرقه ايجاد كند. اما سرانجام، مبارزه بر سر قدرت به سود ينيچريها خاتمه يافت و «آقاها» يا فرماندهان ينيچري توانستند با استفاده از موفقيت به وجودآمده، قدرت را به دست گيرند. اين فرماندهان كه از حمايت و پشتيباني بكتاشيها و باباهاي بكتاشي نيز بهرهمند بودند، پس از اينكه توانستند قدرت را به دست گيرند، صوفي محمد را خلع و قرهمراد آقا را به جاي وي منصوب كردند (1060 ق). بدينسان تاريخ عثماني به اوج دورهاي نزديك شد كه به سلطنت آقاها شهرت دارد. اما همزمان با سلطنت آقاها در استانبول، آناطولي نيز تحت سلطه رهبران جلالي قرار داشت و همين رهبران جلالي بودند كه سرانجام اساس سلطنت آقاها را چندان متزلزل ساخته و توانستند فرمانروايي سلسلهاي از وزيران را بر خاندان عثماني تحميل كنند.
4. حكومت «قاضيزاده لر» صدارت محمد کوپرولو و قيام آبازه حسن
از ديگر قيامهاي جلالي ميتوان به قيام آبازه حسن در آناطولي به سال 1069ق اشاره كرد. قيام آبازه حسن در زمان صدارت محمد كوپرولو به وقوع پيوست. از نكتههاي قابل توجه در زمان حكومت مراد چهارم )1033-1050ق) و محمد چهارم (1058-1099ق) قدرتگيري علماي برجسته بود، به طوري كه اعضاي برجستة علما تحت عنوان «قاضيزاده لر» (پشتيبانان قاضيزاده) تحت رهبري قاضيزاده محمد افندي (متوفاي1045ق) علم مبارزه با اهل تصوف را كه سيواسي افندي آنان را نمايندگي ميكرد، برافراشتند. قاضيزاده ادعا کرد که سماع و چرخش حرام است و اين ادعا توسط پيروانش با تعصب و شدت بيشتري پيگيري شد. همچنين وي هرگونه بدعتگذاري در اصولي را که از زمان پيامبر اسلام مطرح شده بود، محکوم و صوفيان را بدترين بدعتگذاران در اسلام اعلام کرد. پرنفوذترين جانشين قاضيزاده مردي به نام استواني افندي بود كه در اوايل سلطنت محمد چهارم بسياري از انتصابات تحت نظارت وي انجام و به دستور وي فرقههاي تصوف و حتي بكتاشيه نيز سركوب شدند.
روحية تنگنظرانه و سختگيرانه قاضيزاده لر به حدي رسيد كه با تعطيل شدن خانقاهها و زاويههاي اهل تصوف، مردم به جان آمده، از روي نوميدي، به گروه شورشيان جلالي و ديگر گروههاي ناراضي پيوستند. در اين زمان، رهبر جلالي، آبازه حسن، بيشتر نواحي شرق را تحت نظارت خود درآورد. شرايطي كه در سالهاي پيشتر موجب بروز قيامهاي جلالي شده بود، يك بار ديگر آتش قيام و شورش را شعلهور ساخت، و همة ينيچريها و حاميان بكتاشي آنها كه از حكومت جديد در استانبول در رنج بودند، به آناطولي گريخته و در آنجا به دستههاي شورشي ملحق شده و تودههاي مردم را به قيام عليه حكومت استانبول برانگيختند. اين بحران، سلطان محمد چهارم (1058-1099ق) را مجبور کرد که محمد کوپرولو را به مقام وزارت اعظم منصوب كرده و براي حفظ امپراطوري به او قدرت و اختيارات لازم بدهد. آبازه حسن از صف سوارهنظام قاپي قولي (لشكر مركزي ثابت و دائمي سلطان كه افراد آن را زندانيان و نيروهاي مزدور مسلمان و غيرمسلمان تشكيل ميدادند) بود که همراه ابشير پاشا، وزيراعظم به استانبول آمد. پس از کشته شدن ابشير پاشا، حسن با هزار تن از همراهانش به آناطولي بازگشت و شمار بسياري از افراد ابشير پاشا را دور خود گرد آورد. وي و يارانش چنين گفتند:
تا زماني که وزير اعظم (محمد کوپرولو) کشته نشود، نه به جنگ ميرويم و نه به بغداد. تا پانزده روز به انتظار پاسخ قطعي ميمانيم، اگر پيشنهادمان پذيرفته شد چه بهتر، در غير اين صورت، آنچه را که مصلحت ميدانيم خواهيم کرد.
در نيمة ماه مه سال 1658/1069ق آبازه حسن، مجمعي عمومي در قونيه برگزار كرد، و در اين احوال محمد كوپرولو كوشيد كه با فراخواني آبازه حسن و پشتيبانانش به جنگي كه در آن زمان با ترانسيلوانيا در جريان بود، از بروز قيام جلوگيري كند. اما آبازه حسن در 8 جولاي 1658/1069ق قيام خود را علني ساخت و با پيوستن هزاران تن از نيروهاي جلالي، روستاييان و ديگر اقشار تهيدست و ستمديده به وي، قيام ابعاد وسيعتري پيدا كرد. آبازه حسن چندان جسارت يافت كه براي آناطولي حكومت مستقلي اعلام كرد و تنها روملي تحت نظارت حكومت عثماني باقي ماند. از طرف ديگر، آبازه حسن چون آگاه شد که سلطان براي جلوگيري از شورش، کوپرولو را فدا نخواهد کرد، گفت: «روم ايلي مال آنان و آناطولي از آن ما»، و سپس براي آنکه شاه را وادار به پذيرفتن نظرات خود سازد، افرادي را براي کشتن مأموران عاليرتبة شاه به مناطق مختلف اعزام داشت. سلطان محمد هم که دريافته بود شورشيان سرِ سازگاري نخواهند داشت، فتوايي بر اين مضمون گرفت: «اکنون که لشکريان اسلام در حال جنگند کساني که آشوب و فتنه بر پا کنند از دشمن اشد و افسدند.» اين فتوا به دستور شاه تکثير شد و براي ولايتها و شهرستانها ارسال شد. سرانجام قيام آبازه حسن با طرح توطئهاي توسط محمد كوپرولو
سرکوب شد. محمد كوپرولو سلطان را متقاعد کرد که تنها هجوم رويارويي ميتواند امپراطوري و خود آنان را از تهديد قيام برهاند. همچنين وي حقوق شش ماه سربازان را جلوتر پرداخت کرد تا از وفاداري آنان به سلطان اطمينان حاصل شود. محمد کوپرولو موفق شد در يک حمله، شش هزار تن از افراد آبازه حسن را نابود کند،. همچنين به تعقيب وي ادامه داد تا اينکه آبازه حسن شروع به عقب نشيني کرد. آبازه حسن در حاليکه از کمبود آذوقه و تدارکات به شدت رنج مي برد، پيشنهاد متارکه جنگ داد. محمد کوپرولو با طرح توطئهاي آبازه حسن و پيروانش را به اردوي خود دعوت كرد، سپس طي ضيافتي كه بدين مناسبت در حلب تدارك يافته بود، همگي را قتلعام كرد. (16 فوريه 1654م/1070ق) آنگاه محمد كوپرولو كارگزاران خود را براي سركوب همه كساني كه مظنون به همكاري با قيام بودند، (از جمله ينيچريها، درويشهاي صوفي و باباهاي بكتاشي، معلمان و افراد ديگري از طبقه علما) به نواحي آناطولي اعزام كرد و آنان با حدود دوازده هزار سر بريده به پايتخت بازگشتند.
ج) حكومت سلطان محمود دوم و افول بكتاشيان
سلطان محمود دوم (1223-1255ق) را بايد آغازگر اصلاحات نوين و بنيادين در ارتش عثماني دانست. مقارن به قدرت رسيدن سلطان محمود اوضاع كشور چندان بسامان نبود. با خلع سلطان سليم سوم از سلطنت در 29 مي سال 1807م/1222ق عملاً تلاشهاي وي براي نوسازي امپراطوري متوقف شد. ارتش ينيچري به روزگار محمود دوم با تكيه بر فرقه بكتاشيه و بهرهمندي از حمايت باباهاي بكتاشي به صورت نيروي قابلتوجهي درآمده، به طوري که با افزايش كمي نيروهاي ينيچري، فساد نيز ميانشان رخنه كرده بود. از جمله عوامل رسوخ فساد در ميان آنان اين بود كه دولت به ينيچريان اجازه ازدواج و تجارت داده، در نتيجه، پيوند آنان با پادگانها كم شد و فقط تنها براي دريافت حقوق به آنجا مراجعه ميكردند. دشواري بيشتر وقتي پديد آمد كه ينيچريان آموزشهاي نظامي جديد را نپذيرفته و سودمندي آن را انكار ميكردند. توجيه آنها اين بود كه حاج بكتاش ولي هنگام تأسيس ارتش ينيچري براي آنان طلب بركت كرده و پيروزي دائمي آنان را از خداوند خواستار شده است. محمود دوم ابتدا كوشيد تا ينيچريان را به پذيرش آموزشهاي نظامي منطبق با نظام اروپايي و پيوستن آنان به ارتش جديدي كه ايجاد كرده بود، وادار كند، اما اين اقدامات سودي نبخشيد تا آنكه در فاصله سالهاي 1230-1232ق زمينهاي فراهم شد كه سلطان توانست از دست گروههاي كوچكي از ينيچريان رهايي يابد و آن، انقلاب يونان و شكست نيروهاي ينيچري از شورشيان يوناني بود كه در واقع، تحقير نيروهاي ينيچري را در پي داشت. محمود دوم به ينيچريان «طايفه بكتاشي» و به آغاها «آغاي بكتاشيان» و به اجاق ينيچريان «اجاق بكتاشيان» و به كاتبان ينيچري «خواجه بكتاش» خطاب ميكرد، و از آنجا كه هميشه در هر اجاق سپاه ينيچري، يك باباي بكتاشي حاضر بود، يك سياست را در برابر همه بكتاشيان در پيش گرفت.
اما واقعهاي كه عزم سلطان محمود دوم را براي انحلال سپاه ينيچري و به تبع آن، براندازي فرقه بكتاشيه جدي ساخت، شورش ينيچريها در شب 14 ژوئن 1826م/1242ق بود كه حمايت همهجانبه بكتاشيان را در پي داشت. گروههاي شورشي در سراسر شهر پراكنده شده و به غارتخانههاي نيروهاي اشكينجيان و همچنين عمارت باب عالي پرداختند. در واكنش به اين آشوبها، وزير اعظم، سربازان وفادار به سلطان را فراخوانده و از اعضاي برجسته حكومت و علما خواست كه در حمايت از سلطان در قصر توپ قابي اجتماع كنند. در اين موقع، سلطان به سرعت از قرارگاه تابستاني خود در بشيكطاش به قصر آمد. لواي پيامبر اكرم برافراشته شد و كارگزاراني در سراسر شهر پراكنده شده تا مؤمنان را وادار كرده كه به جنگ ينيچريهاي شورشي بپردازند. شورشيان حاضر در ميدان، قتلعام شدند و ساختمانهاي سربازخانهها به آتش كشيده شد و همه افراد داخل ساختمانها طعمة حريق شدند (1242ق). در پي اين كشتار به منظور دستگيري ساير ينيچريهاي مستقر در استانبول و در سراسر امپراطوري، تدابيري شديد اتخاذ شد. روز بعد سپاه منحل شد. هرچند به منظور فرو نشاندن احساسات عمومي، آناني كه حوالههاي حقوقي در دست داشتند و در تلاشهاي عليه سلطان چندان فعال نبودند يا در رفتار سوء ينيچريها سهمي نداشتند، با توجه به وعدههاي پيشين سلطان اجازه يافتند تا آخر عمر از آن حقوق بهرهمند شوند.
پس از قتلعام ينيچريها به دستور سلطان محمود دوم و انحلال اين سازمان، فرقه درويشهاي بكتاشي كه ينيچريها را از بدو تأسيس، تقويت روحي و معنوي نموده، و مردم را به پشتيباني از آنان دعوت ميكرد، آماج مقاصد جديد سلطان قرار گرفت. در بستان السياحه شيرواني آمده است:
... تا آنكه به موجب آيه كريمه «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي أَنْ رَآهُ اسْتَغْني» آن فرقه با سلطان محمودخان در سال 1241ق طغيان ورزيدند و تيغ عصيان بر روي ولينعمت خويش كشيدند و با سلطان به مخالفت برخاستند، هرچند خداوندگار از روي شفقت، نصايح سودمند فرمود، قبول نكردند، لهذا فرمان بر قتل و استيصال آن برگشته بختان صادر گشت، و در اندك زمان، صد هزار ينيچري از اين عالم درگذشت و حكم شد كه هر جا و هر مكان و هر ديار و هر شهر كه از اجاق ينيچري بود، برانداختند، و جميع مردان آن طايفه را از كشور روم و شام و عراق عرب و غيرهم، معدوم و نابود ساختند.
در استانبول برخي از رهبران فرقة بكتاشي اعدام و خانقاههاي آنان تخريب
شد (1242ق) و اموال آنان مصادرهشده و به پيروان فرقه نقشبنديه (منسوب به
بهاءالدين نقشبند) واگذار شد و از آن پس بكتاشيه به صورت يكي از شعبههاي
فرقة نقشبنديه درآمد.
سلطان محمود به جاي سازمان ينيچريان لشكر «محمديه» را تأسيس کرد و قاعدة لشكركشي را بر وفق قانون فرنگيان ترتيب داد. به هر حال، واقعة انحلال ارتش ينيچري و متحدان آنان به دست سلطان محمود دوم و براندازي فرقة بكتاشيه، در تاريخ عثماني آنقدر اهميت دارد كه از سوي تركها به نام واقعه «فرخنده» يا «خيريه» شهرت يافته است.
طريقت بکتاشيه كه از زمان سلطان عبدالعزيز(1278-1293ق) دوباره جان گرفته بود، تا زمان الغاي دوباره اين فرقه و ديگر طريقتهاي درويشي توسط آتاتورك در سال 1925م به حيات خود ادامه داده و در تركيه رواج كاملي يافت. در اين دوران، بكتاشيان بيشتر در خانقاهها و تكايا زندگي كرده و ديگر چون گذشته در امور نظامي و دولتي نقشي نداشتند. همچنين بسياري از پيروان بكتاشي به سرزمينهاي شام، مصر، عراق و به ويژه به آلباني در منطقه بالكان عزيمت كردند. در طرائق الحقايق دربارة اوضاع بكتاشيان و پراكندگي جغرافيايي آنان آمده است:
و طريقه بكتاشيه در آناطولي و روم ايلي و جزاير روم و بلاد مصر و شام و عراق جاريست؛ و ملوك عثماني تكاياي دلگشا جهت آسايش ايشان در تمامي ممالك محروسه ساختهاند و آنان در غايت خوشي و جمعيت خاطر اوقات گذرانند، و بر مسافرين و فقرا و مساكين راحت رسانند.
نتيجهگيري
بررسي تاريخ عثماني و چگونگي ظهور اين امپراطوري در آسياي صغير در قرن هفتم هجري، اين نکته را مسلم ميسازد که اميرنشين عثماني در راه تبديل شدن خود به قدرتي برتر در آناطولي و در ادامه، براي تحکيم پايههاي قدرت خود، به ويژه در نواحي مرزي و نيز براي وحدت بخشيدن به امپراطوري که اقوام و مذاهب گوناگون را در خود جاي داده بود، همواره از گروههاي درويشي و طريقتهاي صوفي حمايت كرده و به آنها به ديده احترام مينگريست. در اين ميان، طريقت بکتاشيه منسوب به حاج بکتاش ولي که بيش از هر فرقة ديگر به مفاهيم عقيدتي دين اسلام معتقد بوده و آشکارا اظهار به تشيع نميکردند، مورد قبول سلاطين سني مذهب عثماني و علما و متشرعان دربار عثماني قرار گرفتند. طريقت بکتاشيه نيز از طريق پيوند با سازمان نظامي ينيچري به نيروي تعيينکننده و تأثيرگذار در امپراطوري عثماني تبديل شد. سرانجام نفوذ بيش از حد بکتاشيان و سازمان مورد حمايت آنان، يعني ينيچريان در امور سياسي و داخلي عثماني، و شرکت در شورشهاي مختلف، زمينه را براي انحلال آنان در سال 1242ق، به دست سلطان محمود دوم فراهم کرد.
- آژند، يعقوب، حروفيه درتاريخ، تهران، ني، 1369ش.
- ابن العبري غريغوريوس بن هارون، مختصر تاريخ الدوّل، ترجمه عبدالصمد آيتي، تهران، علمي و فراهنگي، 1377ش.
- افلاكي، شمسالدين احمد العارفي، مناقب العارفين، بكوشش تحسين يازيجي، تهران، دنياي كتاب، 1362ش.
- امامي خويي، محمدتقي، «معرفي يك شاعر بزرگ علوي بكتاشي»، پژوهشگاه دانشكده ادبيات و علوم انساني شهيد بهشتي، ش 15-16، بهار و تابستان 1373ش.
- انيس، محمد، الدولة العثمانية و الشرق العربي، قاهره، بينا، 1962م.
- اوزون چارشي لي، اسماعيل حقي، «جريانهاي فكري در امير نشينهاي آناطولي و دولتهاي قراقويونلو و آق قويونلو»، تحقيقات تاريخي، ش 4 و 5، بهار و تابستان 1369ش.
- ـــــ ، تاريخ عثماني، ترجمه ايرج نوبخت، جلد اول، تهران، كيهان، 1377ش.
- ـــــ ، تاريخ عثماني، ترجمه ايرج نوبخت، جلد سوم، تهران، كيهان، 1370ش.
- براون، ادوارد، از سعدي تا جامي، ترجمه علياصغر حكمت، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1339ش.
- پاشازاده، عاشق، تواريخ آل عثمان، استانبول، مطبعه عامره، 1332ق.
- حاجي بكتاش، محمدبن ابراهيم بن موسي خراساني، مقالات غيبيه، بكوشش احسان اللّه شكر خدا، تهران، پيام، 1381ش.
- حداد عادل، غلامعلي، دانشنامه جهان اسلام، ج 2 ب، تهران، بنياد دايرة المعارف اسلامي، 1375ش.
- ـــــ ، دانشنامه جهان اسلام، ج 3 ، ب، تهران، بنياد دايرةالمعارف اسلامي، 1376ش.
- خواجهالدين، سيدمحمدعلي، سر سپردگان، بيجا، كتابخانه منوچهري، 1362ش.
- راز نهان، محمدحسن، «ايلات و تصوف»، نامه پژوهش، ش 4، بهار 1376ش.
- رفيق، احمد، «رافضيگري و بكتاشيگري»، ترجمه توفيق سبحاني، معارف، ش 1، فروردين ـ تير، 1372ش.
- روملو، حسن بيگ، احسن التواريخ، به تصحيح عبدالحسين نوايي، تهران، بابك، 1357ش.
- رئيس نيا، رحيم، بدرالدين مزدكي ديگر، تهران، آگاه،1361ش.
- سبحاني، توفيق و قاسم انصاري، «حاجي بكتاش ولي و طريقت بكتاشيه»، تبريز، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني تبريز، ش120، زمستان 1355 ش.
- ستاري، جلال، زمينه فرهنگ مردم، بيجا، ويراستار، 1370ش.
- سلطاني، محمدعلي، قيام و نهضت علويان زاگرس يا تاريخ تحليلي اهل حق، كرمانشاه، سها، بيتا.
- سومر، فاروق، نقش تركان آناطولي در تشكيل و توسعه دولت صفوي، ترجمه احسان اشراقي و محمدتقي امامي خوئي، تهران، گستره، 1371ش.
- شاو، استانفورد جي، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد، آستان قدس رضوي، 1370ش.
- شاو، استانفورد جي و ازل كورال، تاريخ امپراتوري عثماني و تركيه جديد، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوي، 1370ش.
- شيبي، كامل مصطفي، تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجري، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو، چ سوم، تهران، اميركبير، 1380ش.
- شيرواني، زينالعابدين، بستان السياحه، تهران، سنايي، بي تا.
- شيمل، آن ماري، ابعاد عرفاني اسلام، ترجمه عبدالرحيم گواهي، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1375ش.
- كوپرلو، فوأد، ريشههاي افسانههاي مربوط به حاجي بكتاش ولي بنيانگذار طريقت بكتاشيه، ترجمه محمدتقي امامي خوئي، تهران،گستره تاريخ و ادبيات، 1364ش.
- گولپينارلي، عبدالباقي، مولويه بعد از مولانا، ترجمه توفيق سبحاني، تهران، كيهان، 1366ش.
- ـــــ ، مولانا جلالالدين، ترجمه توفيق سبحاني، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1375ش.
- ـــــ ، ملامت و ملامتيان، ترجمه توفيق سبحاني، تهران، روزنه، 1378ش.
- لاپيدوس، ايراماروين، تاريخ جوامع اسلامي، ترجمه علي بختياريزاده، چ دوم، تهران، اطلاعات، 1387ش.
- لوئيس، برنارد، استانبول و تمدن امپراتوري عثماني، ترجمه ماه ملك بهار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1350ش.
- مدرس، محمدعلي تبريزي خياباني، ريحانة الادب، بيجا، چاپخانه سعدي، بيتا.
- مدرسي چاردهي، نورالدين، سلسلههاي صوفيه در ايران، بيجا، بتونك، 1360ش.
- مير خواند، سيدبرهانالدين محمدبن خاوند شاه، روضه الصفا، تهذيب از عباس زرياب خويي، چ دوم، تهران، علمي و فرهنگي، 1375ش.
- ميرفطروس، علي، جنبش حروفيه و نهضت پسيخانيان، تهران، بامداد، بيتا.
- نائب الصدر، معصوم علي نعمة الهي شيرازي، طرائق الحقايق، به تصحيح محمد جعفر محجوب، بيجا، سنايي، بيتا.
- نفيسي، سعيد، تاريخ نظم و نثر در ايران، چ دوم، تهران، فروغي، 1363ش.
- ـــــ ، سرچشمه تصوف، چ هشتم، تهران، فروغي، 1371ش.
- هامرپورگشتال، يوزف، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه ميرزا زكي عليآبادي، تهران، زرين، 1367ش.
- هولت، پي. ام و آن. ك. س. لمبتون، تاريخ اسلام، ترجمه احمد آرام، چ سوم، تهران، امير كبير، 1378ش.
- ياقي، اسماعيل احمد، دولت عثماني از اقتدار تا انحلال، ترجمه رسول جعفريان، بيجا، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1379ش.
- Spencer Trimingham, The sufi orders in islam, Oxford university press, London, 1973.
- matti moosa, E ntermst shiites The Chulatsects, syracuse university, 1982