تاریخ اسلام درآینه پژوهش، سال هشتم، شماره سوم، پیاپی 31، پاییز و زمستان 1390، صفحات 129-

    بررسی نقش و کارکرد طریقت‌های صوفی در امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    تقی شیردل / *دانشجوی دکتری - تاریخ اسلام / tsmearaj25@gmail.com
    محمدحسن رازنهان / *استادیار - دانشگاه تربیت معلم تهران
    چکیده: 
    امیرنشین عثمانی برای تثبیت و حفظ قدرت خود، تحولات مهمی را پشت سر گذاشت. در این پروسة حفظ قدرت، عواملی چند نقش داشتند که توجه به دراویش و طریقت های صوفی و بهره گیری از نفوذ و قدرت آنان، به ویژه طریقت بکتاشیه، از عوامل مهم بود. طریقت بکتاشیه منسوب به حاج بکتاش ولی، از فرقه های مهم و تأثیر گذار در تاریخ امپراتوری عثمانی است که زمینه های پیدایش آن به قرن هفتم هجری در آسیای صغیر برمی گردد. این طریقت که بر اساس نهضت باباییه در آسیای صغیر پایه گذاری شد، توانست از طریق پیوند با سازمان نظامی ینی چری، نفوذ خود را در سلاطین عثمانی گسترش داده و چندین قرن در تحولات سیاسی ـ مذهبی امپراتوری عثمانی نقش داشته باشد. در این مقاله سعی شده است تا علل توجه سلاطین عثمانی به طریقت های صوفی، به ویژه بکتاشیه، زمینه های پیدایش بکتاشیه و چگونگی ورود و نقش آنان در مناسبات سیاسی- مذهبی امپراتوری عثمانی بررسی شود.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال هشتم، شماره سوم، پاییز و زمستان 1390، 129 ـ 159
    Tārikh dar Āyene-ye Pazhuhesh, Vol.8, No.3, Fall & Winter 2011-12

    تقی شیردل* محمدحسن راز نهان/  **

    چکیده

    امیرنشین عثمانی برای تثبیت و حفظ قدرت خود، تحولات مهمی را پشت سر گذاشت. در این پروسة حفظ قدرت، عواملی چند نقش داشتند که توجه به دراویش و طریقت های صوفی و بهره گیری از نفوذ و قدرت آنان، به ویژه طریقت بکتاشیه، از عوامل مهم بود. طریقت بکتاشیه منسوب به حاج بکتاش ولی، از فرقه های مهم و تأثیر گذار در تاریخ امپراتوری عثمانی است که زمینه های پیدایش آن به قرن هفتم هجری در آسیای صغیر برمی گردد. این طریقت که بر اساس نهضت باباییه در آسیای صغیر پایه گذاری شد، توانست از طریق پیوند با سازمان نظامی ینی چری، نفوذ خود را در سلاطین عثمانی گسترش داده و چندین قرن در تحولات سیاسی ـ مذهبی امپراتوری عثمانی نقش داشته باشد.
    در این مقاله سعی شده است تا علل توجه سلاطین عثمانی به طریقت های صوفی، به ویژه بکتاشیه، زمینه های پیدایش بکتاشیه و چگونگی ورود و نقش آنان در مناسبات سیاسی- مذهبی امپراتوری عثمانی بررسی شود.
    کلیدواژه ها: امپراتوری عثمانی، تصوف، حاجی بکتاش ولی، بکتاشیه، ینی چری، آسیای صغیر، آناطولی.


    * کارشناس ارشد تاریخ اسلام                                                                           tsmearaj25@gmail.com
    **
    استاد تاریخ دانشگاه تربیت معلم تهران
    دریافت: 26/8/1390- پذیرش:2/2/1391


    مقدمه

    حملة مغولان در قرن هفتم هجری پیامد های زیادی داشت که یکی از این پیامدها مهاجرت بسیاری از بزرگان و عالمان و رهبران دینی به آسیای صغیر بود. با مهاجرت دراویش و رهبران طریقت های صوفى به آناطولى، این منطقه به یکى از مکان هاى اصلى تجمع صوفیان و فرقه‏هاى صوفى تبدیل شد. در چنین شرایطى، تصوف نه تنها در ایران، بلکه در قلمرو عثمانى و به ویژه آسیاى صغیر از شکوفایى خاصى بهره مند شد. متصوفان بزرگى که در جهان اسلام شهرت یافتند، در این محیط مى‏زیستند و به شیوه های گوناگون، به ویژه با آثار منظوم خود، به انتشار عقاید طریقت خویش مى‏پرداختند. تأثیر اساسى اقدامات ایشان در حیات اجتماعى آناطولى قرن چهاردهم میلادی آشکارا دیده مى‏شود.1 غیر از هجوم مغول و ناامنى ناشى از آن، سهل انگارى سلجوقیان روم و به عبارتى، تسامح و تساهل آنان دربارة ادیان و مذاهب، عامل عمده شیوع و گسترش تصوف در آناطولى به شمار مى‏رفت. از این رهگذر بود که عرفا و مشایخ برجسته اى چون مولانا جلال الدین، شمس تبریزى، فخرالدین عراقى، نجم الدین رازى (دایه)، اوحدالدین کرمانى و... به آسیاى صغیر مهاجرت کرده، و به تبع آن، طریقت‏هاى صوفى و عرفانى نیز در آسیاى صغیر به وجود آمد.2 از جمله بزرگانی که به آناطولی مهاجرت کرد حاج بکتاش ولی (سیدمحمد رضوی نیشابوری) بود که طریقت بکتاشیه با انتساب به وی در آسیای صغیر شکل گرفت.

    با ظهور دولت عثمانی در اوایل قرن هشتم هجری در آسیای صغیر که با تسلط بر دیگر امیر نشین های منطقه صورت گرفت، و نیز تحولات بعدی، زمینه برای ورود بکتاشیان به ساختار قدرت در امپراطوری عثمانی فراهم شد. سلاطین عثمانى به دلایل سیاسى و براى وحدت بخشیدن به امپراطوریى که اقوام و مذاهب گوناگون را در خود جا داده بود، به رهبران و طریقت‏هاى صوفى به دیدة احترام مى‏نگریستند، جایگاه و نفوذ طریقت بکتاشیه در امپراطورى عثمانى را نیز باید از این زاویه بررسى کرد.

    در مورد طریقت بکتاشیه و آیین و عقاید آنان کتاب ها و مقالات بسیاری به نگارش درآمده است، ولی با این حال به مناسبات آنان با سلاطین عثمانی و سازمان نظامی ینی چری، آنچنان که باید و شاید توجه جدی نشده است. ادوارد براون نخستین کسی است که راجع به فرقة بکتاشیه و آداب و رسوم آنان تحقیقاتی انجام داده است. براون مقالة خود را در روزنامة انجمن آسیایی به تاریخ ژوئیه 1907 منتشر کرد. در سال 1908م اولین تلاش جدی برای نقد و بررسی فرقة بکتاشیه در کشور آلمان و توسط پرفسور ژاکوب3 صورت پذیرفت. در سال 1918م پرفسور فواد کوپرولو از دانشگاه استانبول، اولین کتاب مذهبی خود را منتشر کرده، بخش قابل ملاحظه ای از آن را به سنت های حاج بکتاش ولی و مطالعة منتقدانة حقایق تاریخی اختصاص داد. جان .ک . بیرج4 در سال 1937م تحقیقات نسبتاً جامعی راجع به تاریخ و عقاید بکتاشیه انجام داد و آن را در کتابی تحت عنوان فرقة دراویش بکتاشیه منتشر ساخت. عبدالباقی گولپینارلی نیز دو کتاب مهم دربارة بکتاشیه و حاج بکتاش ولی با عنوان بکتاشی نفسی لر و ولایت نامه یا مناقب حاج بکتاش ولی منتشر ساخت که از جمله پژوهش های تحقیقاتی مهم در خصوص زندگی حاجی بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه شمرده می شوند.

    الف) علل توجه امپراتوری عثمانی به طریقت های صوفی

    امیرنشین عثمانى در راه تبدیل خود به یک امپراطورى قدرتمند و سپس تحکیم پایه‏هاى قدرت خود، به ویژه در نواحى مرزى، همواره از گروه هاى درویشى و طریقت‏هاى صوفیانه حمایت و از آنها استفاده می کرده است. جنگ مقدس یا «غزا» با کفار، نخستین سنگ بناى دولت عثمانى بود، چراکه امیرنشین عثمانى خود از جمله دولت‏هاى غازى بود که در نیمة دوم قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی در آناطولى به وجود آمد.5  در فرهنگ امیرنشین‏هاى مرزى، غلبه با مفهوم جنگ مقدس یا غزا بود. جنگ هاى قطع ناشدنى با کفار با عنوان غزا، به تشکیل گروه هایى انجامید که تحت فرمان غازى بودند، و مخصوصاً دعاى خیر شیوخ، از اسباب تأیید و استقرار این رهبران شمرده می شد.6 نخستین سلاطین عثمانى چون عثمان (679-725ق) و اورخان (725-762ق)، عنوان غازى داشتند. این امر به سبب همان روحیه شهسوارى و جنگ جویى امیران غازى و رهبران ایلى و نیز اهل خرقه و انجمن‏هاى اخوّت بود که با تحریک به جنگ و جهاد علیه کفار، همواره از سوى دولت هاى اسلامى، نظیر امپراتورى عثمانى و امپراتورى صفویه در ایران از آنها استفاده می شد. به همین علت امیرنشین عثمانى که زمانى تحت فرمان دولت سلاجقه روم، دفاع از مرزهاى آناطولى را عهده دار شده بود، خود بعدها براى حفظ مرزها و جنگ با دشمنان، از گروه هاى ایلى و انجمن‏هاى اخوّت استفاده فراوان برد.

    عثمانی ها همان گونه که در مقام امیران نواحى مرزى، ترکمن هاى غازى را علیه کفر رهبرى مى‏کردند، در مقام کارگزاران انجمن‏هاى اخوّت نیز وحدت و نظم را به آناطولى بازمى‏گرداندند.7 در تاریخ و روایات قدیم عثمانى، از گروه ها و دسته‏هاى «اَلپلَر» (پهلوانان)، «اَلپ اَرَنلر» (واصلان بحق) و «اخیلر» (اخوان و برادران) گزارش شده که یاران و مصاحبان عثمان غازى بودند. «الپلر»ها یا همان پهلوانان از سنت قهرمانى ترکان آسیاى میانه پیروى مى‏کردند. آنها در مرزها خود را زیر پوشش غزاى اسلامى پنهان کرده و «اَلپ اَرَنلر» خوانده مى‏شدند.8 همچنین «الپ ‏لرن»ها غازی هاى منسوب به طریقت بابایى بودند که در جنگ هاى مختلف در کنار اورخان شرکت داشتند، نظیر قیق لى بابا، ابدال موسى، ابدال مراد، دو غلو بابا و... .9

    «اخیلر» ها یا «اخیها» که انجمن‏هاى اخوت نیز نامیده مى‏شدند، از دیگر گروه هایى بودند که امیرنشین عثمانى هنگام تأسیس، از نفوذ آنها استفاده کرده بود. «شیخ اده بالى» پدرزن عثمان غازى از بزرگان طریقت اخى (اخلیر) آن روزگار به شمار مى‏رفت.10 گفته‏اند که عثمان بر اثر ارشاد همین شیخ اَده بالى، مقام غازى پیدا کرد و بنا به رسم اخى، شمشیر به کمر عثمان بست.11 محقق است که شمشیر بر کمر بستن تحت تأثیر «فتوتیّه» همان اهل فتوت پیدا شده است.12 همچنین عثمان و اورخان مناسبات حسنه ای با ارباب فتوت داشته اند و مراد اول (762-788ق) نیز یکى از رجال اهل فتوت و رئیس اخیان بوده است. بدین ترتیب، مى‏توان گفت که این آیین اگر صورت رسمى هم نداشته باشد، بر آل عثمان از زمان هاى خیلى کهن به ارث رسیده است.13

    همچنین نیروى کاریزمایی و ظلم ستیزی، قدرت و نفوذ سیاسى صوفیان را
    دو چندان مى‏کرد. در واقع، عنصر تساهل که شیوخ طریقت در معاریف دینى مبلغ
    آن بودند، و همچنین وجود عناصر مشترک در باورهاى جوامع ایلى و آنچه
    تعالیم تصوّفِ شیعى خوانده مى‏شد، و نیز پویایى و تحرک اجتماعى و جغرافیایى رهبران طریقت نسبت به علماى دینى که آنان را قادر مى‏کرد در همه‏جا و بخصوص غزاى مقدس در ثغور دارالکفر عناصر ایلى را همراهى کنند، از عوامل فرعى نزدیکى آن دو با هم بوده است.14

    به نظر مى‏رسد سلاطین عثمانى و علماى رسمى در خصوص تصوّف و فرقه‏هاى صوفى، رفتارى دوگانه در پیش گرفته بودند، چراکه سلاطین عثمانی بیشتر به  فرقه هایى توجه می کردند که به مفاهیم عقیدتى دین اسلام (دین حنیف) معتقد بوده و از طرفى علماى رسمى نیز وجود و کارکرد مذهبى آنها را تأیید کنند. در این زمینه می توان به فرقة قلندریه و نیز جنبش بدرالدین سماونه اشاره کرد.

    ماجراى نهضت شیخ بدرالدین سماونه، شاید نقطة اوج ناآرامى و بى‏نظمى آناطولى
    در قرن نهم هجری/ پانزدهم میلادی باشد.15 در واقع، قیام شیخ بدرالدین مصادف
    با دوره‏ای شد که در پی شکست عثمانی ها در جنگ آنقره (805 ق)، آشوب و
    بلواى سیاسى در سرزمین آناطولى حاکم بود، و در همین دوره، جنگ هاى خانگی
    بین پسران بایزید اول در گرفت که به پیروزى سلطان محمد اول یا محمد چلبى منجر شد. (816 - 824ق / 1413 - 1421م) در واقع، در چنین بستر و اوضاع آشفتة
    سیاسى- اجتماعى بود که شرایط براى قیام هاى مردمى، نظیر قیام شیخ بدرالدین سماونه فراهم شد. بدرالدین سماونى که پس از پیروزى تیمور لنگ در ایران، به آناطولى وارد
    شد، با گذراندن یک دوره سیر و سفر و کسب علم و معرفت، مقدمات لازم را براى
    یک نهضت فراهم ساخت.16 شیخ بدرالدین در اثناى سیاحت در آناطولى که به قصد
    ارشاد صورت مى‏گرفت، به انتشار عقاید صوفیگرى یا «باطنى» پرداخت، و در مناطقى
    که مسافرت مى‏کرد، ضمن تماس با ترکان علوى، آنان را براى انجام مقاصد خویش
    آماده مى‏ساخت.17 سلطان محمد اول، بایزید پاشا را مأمور سرکوبى بدرالدین کرد
    و سرانجام در جنگى که بین طرفین در گرفت، بدرالدین اسیر و نزد شاه برده شد. در یک گفت وگویى که بین محمد اول عثمانى و بدرالدین در گرفت، سلطان محمد به شیخ
    گفت: «چرا رنگت زرد شده؟ تب نوبه که نگرفته ای؟ در درونت چه مارى سر برداشت که در یکجا آرام نگرفتى؟» بدرالدین جواب داد: «آفتاب در وقت غروب به زردى مى‏گراید، اگر مار در لانة شاهین آید او نمى‏تواند در لانه خود باقى بماند. اگر رهروى را مار بگزد از اثر زهر مار، رنگ رخش به زردى مى‏گراید. مار با دیدن آفتاب نیرو مى‏یابد و آفتاب در وقت غروب به زردى مى‏گراید.»18

    از آنجا که بدرالدین به علم و فضل مشهور و نزد عموم در حل مشکلات اجتماعى، زبانزد بود، سلطان محمد مجازات شیخ را به علما واگذار کرد.19 از میان علما و فقها شخصى به نام مولانا حیدر هروى (هراتى) با شیخ به مناظره نشست و سرانجام بدرالدین به اتهام آشوبگرى و بر هم زدن نظم جامعه و همچنین بدعت گذارى در دین، گناهکار شناخته شد و او را به دستور سلطان محمد، حلق آویز کرده، و اموالش را به وارثش دادند.20 پورگشتال مى‏نویسد: «که چون بدرالدین فقیه بود، به فتواى فقیه ایرانى، مولانا سعد هراتى که از شاگردان تفتازانى بود، او را مانند گناهکاران و بدعت گذاران از حلق بیاویختند.»21

    قلندریه یکى از شدیدترین عکس العمل‏هاى اجتماعى بود که در ایران در برابر تهاجم مغول و سپس تشکیل حکومت ایلخانى در این سرزمین، نضج و نیرو گرفت. قلندریان که آشکارا قوانین شریعت را زیر پا گذاشته و هرگونه ارتباط و نزدیکی با مقامات حاکم را محکوم می کردند،22 پس از تأسیس امپراطورى عثمانى و هنگامى که علما و روحانیون حکومتى به صورت عناصر اصلى طبقه حاکم درآمدند، آنان به مخالفت با وضع جدید برخاسته و نیز در قیام هایى که با عنوان «جلالى» علیه حکومت عثمانى در آناطولى بر پا مى‏شد، حضور گسترده و فعالى داشتند.23 همین مخالفت ها و موضع گیری ها سبب شد که پس از سوءقصد علیه جان سلطان بایزید دوم (886- 918ق/1481-1512م)، گروهى از قلندران که طورلاق24 نامیده مى‏شدند، به سختى تحت تعقیب قرار بگیرند، و این تعقیب سبب شد که این گروه داخل فرقه بکتاشیه شوند.25 این شرایط به ظهور فرقه بکتاشیه و داخل شدن آنان در ساختار قدرت در امپراتوری عثمانی  کمک شایانی کرد؛ چرا که این فرقه بیش از هر فرقه دیگر به مفاهیم عقیدتى دین حنیف اسلام معتقد بود، و نیز به سبب وابستگى‏اش به سلسلة عثمانى، علما و متشرعان رسمى، بیشتر آن را می پذیرفتند.26 با این حال، نوع نگاه سلاطین عثمانى به طریقت های صوفى و جایگاه آنان، نگاهی ابزارى و استفاده از آنان براى حفظ امپراطورى بود.

    طریقت‏هاى صوفیانه در امپراطورى عثمانى با توجه به موقعیت و عملکرد خود و نیز نوع تعالیم و تجربیات مذهبى که در میان مردم تبلیغ مى‏کردند، مورد توجه یا بى مهرى قرار مى‏گرفتند، چراکه سلاطین عثمانى براى جلوگیرى از واکنش مردم به کارهاى غیرمعمول، و ناتوانى در مملکت دارى و حفظ موقعیت خود، به پیشرفت تصوف و خانقاه نشینى کمک مؤثر مى‏کردند. حال چندان جاى تعجب نیست که اگر گفته شود در مملکت عثمانى بالغ بر 36 سلسله درویشى فعالیت داشتند که از این تعداد، یک سوم آن قبل از دولت عثمانى وجود داشت، و دو سوم دیگر از این سلسله‏ها پس از تشکیل دولت عثمانى در اواخر قرن هفتم هجری به وجود آمده بود.27 همچنین حمایت امراى آناطولى و سلاطین عثمانى از اهل خرقه و طریقت‏هاى صوفیانه از یک سو، و نفوذ رهبران صوفى در حاکمان و سلاطین عثمانى از سوى دیگر، در پیشبرد و گسترش هر دو جریان تأثیر فراوانى داشت، به طوری که سلاطین عثمانى و رجال دولت این کشور، نهایت احترام و ادب را دربارة ارباب طریقت ها نگه داشته، به نام آنان خانقاه‏ها گشوده و موقوفاتى اختصاص مى‏دادند. برای مثال، غازى اورخان که طالب صحبت فقرا و محبت مردمان خدا بود و از برکت دعاى ایشان بورسه را فتح کرد، در دامنة کوه «کشیش طاغى بورسه» معابد و خانقاه هایى براى درویش های شیخیه بر پا کرد.28 همچنین اورخان ضمن رعایت حال پیروان شیخیه از وجودشان استفاده مى‏کرد و کنترل آنها را براى جلوگیرى از هرگونه شورش و عصیان احتمالى نادیده نمى‏گرفت.29

    سلطان بایزید اول (792-805ق) گنبدى سُربى بر بالاى مزار حاجى بکتاش ساخته و سلطان مراد دوم (824-855ق) خانقاه و مسجدى در جوار آن، بنا کرد.30 بایزید دوم (886-918ق) نیز براى مشایخ مکتب‏هاى صوفیه و مریدان آنان و نیز زاویه نشینان حقوقى معین کرد که به صورت مستمر به آنان پرداخت مى‏شد.31 سلطان سلیم یکم (918ـ926ق) که خود حکمرانى صوفى مشرب و عارف بود، در اثناى جنگ مصر، به سبب ارادت بسیارش به محى الدین عربى (560-838ق) که از بزرگ ترین صوفیان اسلامى بود، دستور داد تا آرامگاه او را بازسازى کرده و مسجد و عمارتى در جوار آن برایش ساختند، و هنگام بازگشت از جنگ نیز با برخى از صوفیان ملاقات داشت.32

    از طرف دیگر، پیروان طریقت نیز گاهگاهى در جنگ ها شرکت کرده و با حضور خود، روحیة مضاعفى به امیران و سرداران عثمانى مى‏بخشیدند، به طوریکه شاهان عثمانى هنگام عزیمت به جنگ، به دست برخى از آنان شمشیر «غزا» بسته و برخى از پیروان و مریدان آنان را همراه خود به جنگ مى‏بردند، چنان که تعدادى از پیروان طریقت، به ویژه بکتاشی ها در دومین جنگ قوصوه،33 در زمان سلطان مراد دوم (824 – 855ق) در کنار جنگجویان ارتش عثمانى به نبرد پرداختند.

    ب) چگونگی ورود بکتاشیه به ساختار قدرت در امپراطوری عثمانی

    1. حاجی بکتاش پیشوای طریقت بکتاشیه

    سیدمحمد رضوى نیشابورى یا حاج بکتاش ولى، درویش و صوفى قرن هفتم هجرى که طریقت بکتاشیه نام خود را از وى اخذ کرده، از شخصیت‏هاى مورد منازعه و آمیخته به افسانه در بین مورخان است که اطلاعات دقیقى از زندگى وى در دست نیست. منابع، نام و نسب وى را به صورت سیدمحمد رضوى،34 محمد نیشابورى،35 محمدبن ابراهیم بن موسى خراسانى36 و همچنین حاج بکتاش ولى بن سلطان ابراهیم بن موسى37 آورده‏اند. حاج بکتاش را بکتاش رومى نیز نامیده‏اند.38 وی در میان ترک ها به حاج بکتاش ولى مشهور شده است.39

    در خصوص لفظ «بکتاش» و معناى آن، در منابع آمده است که کلمه ای ترکى و به معناى، برادر بزرگ، صاحب و شریک است.40 دربارة علت نام گذاری او گفته شده است که چون حاج بکتاش به عثمان وعدة سلطنت مى‏داد، عثمان نیز وقتى اندک فتحى کرد، به سیدمحمد لقب «بکتاش»، یعنى برادر بزرگ سلطنت داد.41 این احتمال نیز وجود دارد که حاجى بکتاش به علت زندگى زاهدانه‏اش، از سوى قبایل ترکمان به عنوان «ولى» شناخته مى‏شد.42 پدرش سیدابراهیم ثانى، و مادر وى خاتم دختر شیخ احمد یکى از علماى نیشابور بوده است.43 بیشتر منابع بر خراسانى بودن حاجى بکتاش ولى و تاریخی بودن شخصیت وی صحّه مى‏گذارند،44 چنان که در بستان السیاحه شیروانى آمده که موطن آن جناب خراسان و در شهر نیشابور بوده است.45 در برخى منابع حاج بکتاش ولى، با پیرایه هایى همان سیداسحاق علوى برزنجى46 و همچنین یکى از پیشوایان اهل حق و از اقطاب چهل تنان47 در اهل حق معرفى شده است.48  در مناقب العارفین افلاکى، حاج بکتاش، معاصر مولانا جلال الدین بلخى شمرده شده که مردى عارف دل و روشن درون بود، گرچه در قید و بند شریعت نبود.49

    بیشتر منابع سال هاى اولیه زندگى حاج بکتاش را دوران کسب علم و معرفت و فراگیرى علوم مذهبى دانسته‏اند که در کنار احمد یسوى و لقمان پرنده50 سپرى شده است. فؤاد کوپرولو حاج بکتاش را شاگرد و جانشین احمد یسوى معرفى مى‏کند.51 اولیاء افندى (1679م)، که با نام «چلبى» شناخته مى‏شود، ضمن اینکه حاج بکتاش را مرید احمد یسوى مى‏داند، مى‏نویسد که حاجى بکتاش به فرمان احمد یسوى و همراه با تعدادى از مقدسین و پارسایان، از جمله محمد بخارا، شمس الدین تبریزى، محى الدین عربى و صارى سلتوق، راهى بلاد روم (آسیاى صغیر) شد.52 حاجى بکتاش، پس از فراگیرى علوم مذهبى ظاهر و باطن، به دستور مرشد خود، احمد یسوی، به بدخشان رفت و در همان جا به جهاد پرداخت و بعد از بازگشت به خراسان، سفر نجف در پیش گرفت و چهل روز در تربت مولاى متقیان، على(ع) مجاور ماند و از آنجا به مکه رفت و در آنجا گوشه نشینى اختیار کرد، آنگاه از مکه روانه بیت المقدس شده، مسجد اقصى و تربت انبیا را زیارت و به دمشق و حلب سفر کرده، و سپس به بلاد روم رفت و در همانجا رحل اقامت افکند،53 چنان که در طرائق الحقایق آمده است:

    جذبة من جذبات الحق ایشان را ربوده و مدتها روز و شب در صحراها گردیده، در نجف اشرف و مکه معظمه مدت ها معتکف بوده و در حدود 660 ه‍ . ق در عوالم مکاشفه، مأمور به مسافرت و سیاحت روم گردیده، ببلاد روم آمده....54

    اینکه حاجى بکتاش از چه زمانى به تبلیغ اصول خود در میان قبایل ترکمان آسیاى صغیر پرداخت دقیقاً مشخص نیست، اما منابع از رابطة وی با بابا اسحاق و نقش وی در جنبش باباییه خبر می دهند، چنان که مصطفى شیبى وى را از جمله صوفیانى مى‏داند که به نهضت باباییه پیوست.55 البته ممکن است حاجى بکتاش یکى از یاران بابا اسحاق، پیشواى باباییه بوده باشد، اما به نظر نمی رسد که در جنبش باباییه فعالیت و شور و حرارت قابل توجهی از خود نشان داده باشد. بله می توان گفت که به سبب شخصیت و نفوذى که در میان ترکمانان داشته، توانسته است بازماندگان شورش باباییه را پیرامون خود جمع کند. گولپینارلى در این زمینه مى‏نویسد: «اما کسانى که از شورش بابایی ها جان سالم بدر بردند، دور حاجى بکتاش جمع شدند و او به عنوان سرور باباییان، شیخ قلندران و پادشاه ابدالان شناخته شد.»56

    حاج بکتاش پس از این واقعه از سیواس به آماسیه و قیر شهر (در ترکیه فعلى) رفته، سپس به شهر قیصریه عزیمت مى‏کند. در ادامه از قیصریه به «قره اویوک» (حاجى بکتاش کنونى) قصبه‏اى میان قیصریه و قونیه رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند.57

    2. زمینه های پیوند بکتاشیه با ارتش ینی چری

    تاریخ و سرنوشت بکتاشیه با ظهور عثمانیان و ارتش ینى چرى پیوند خورده، به طوریکه براى آگاهى از تاریخ و تحولات سیاسى- اجتماعى بکتاشیه، شناخت و آگاهى نسبى از سازمان ینى چرى و چگونگى شکل‏گیرى آن در حکومت عثمانى لازم و ضرورى به نظر مى‏رسد.

    با تأسیس امپراطورى عثمانى در سال 679ق/1280م فصل تازه‏اى از تحولات سیاسى- اجتماعى و مذهبى در جهان اسلام آغاز شد. سلاطین مقتدرى چون محمد دوم (855ـ886ق)، سلیم اول (918-926ق)، سلیمان قانونى (927-974ق)، مراد چهارم (1033-1050ق)، محمد چهارم (1058-1099ق) و... با اتکا به ارتش سازمان یافته اُجاق58 ینى چرى و دیگر نهادهاى نظامى و نیز با مجهز شدن به تسلیحات نوین و همچنین با بهره بردارى از شرایط سیاسى- اجتماعى آن روز دنیا، نه تنها توانستند به فتوحات گسترده‏اى نایل آیند، بلکه موفق شدند، از این طریق نیروى فکرى و جریان های مذهبى موجود در جامعه عثمانى، چون بکتاشیه را به دیگر نقاط، نظیر منطقه بالکان در اروپا اشاعه دهند. شاید به همین علت است که امروز در اروپا بکتاشی ها را بیشتر از طریق ینى چرى‏ها مى‏شناسند.59

    اینکه چرا سلاطین نخستین عثمانى به فکر تأسیس سازمان نظامى ینى چرى افتادند، باید یادآورشد که با گسترش نفوذ عثمانى‏ها در بالکان، آنها به نیروى مسلح بیشترى نیازمند شدند و بدین ترتیب، حضور نیروى پیاده کادر ثابتی را در آن منطقه ایجاب مى‏کرد که با ایجاد سازمان عجمى، پایه‏هاى این کادر ریخته شد. اسراى مسیحى و «دوشیرمه ها»60 پس از آنکه در سازمان عجمى پرورش مى‏یافتند، با روزى دو آقچه مقررى، وارد سازمان ینى چرى مى‏شدند و بعدها این مقررى با توجه به شایستگى و نیز سابقه خدمت افزایش مى‏یافت.61 کارکرد دسته ینى چرى که پیاده نظام لشکر عثمانى بودند، شرکت در جنگ در کنار سلطان، و محافظت مداوم از جان وى بود.62 همراه ینى چرى‏ها، فرقه متصوفه بکتاشیه وجود داشت. طریقت بکتاشیه در میان اعضاى سازمان ینى چرى که حاجى بکتاش را پیر و مراد خـود مى‏دانستند، نفـوذ بسیارى داشت، به طـوری که طایفه یا اجاق ینى چری یان، هم سرباز بودند و هم درویش.63 با این حال، گروهی که هستة اولیة سازمان ینی چری را تشکیل دادند، غازی هاى منسوب به طریقت بابایى بودند که بعدها به حاجى بکتاش پیوستند، و به همین علت است که ابتدا بین واحدهاى ینى چرى و درویش های آناطولى رابطه‏اى وجود داشته است.64 طریقت بکتاشیه هم که از قرن هشتم هجری/ چهاردهم م در امپراطورى عثمانى شکل گرفت، تنها در اواخر قرن دهم هجری/شانزدهم م بود که به طور رسمى به ینى چری ها ملحق شده، و بکتاشیگرى آیین رسمى ینى چری ها قرار گرفت. به این ترتیب، بکتاشیگرى تحت سیطرة آل عثمان به صورت یک اجاق منظم نظامى درآمده بود.65

    در منابع از ملاقات حاجى بکتاش ولى با اورخان غازى، دومین سلطان عثمانى و تأثیر حاجى بکتاش در اسلام آوردن لشکر ینى چرى سخن به میان آمده، به طوری که هنگام دیدار اورخان و تنی چند از سپاهیان جدیدش با حاجی بکتاش که در قریه سولجه واقع در حوالى آماسیه صورت گرفت، حاجى بکتاش آستین خرقه خود را پاره کرده، بر سر یکى از آنها انداخته، گفت: که اسم این گروه، ینکى چرى باشد و سفیدرو باشند. از آن پس ینى چریان از عقب کلاه خود پارچه ای به جاى آستین خرقه درویش درآویخته و خود را فرزند و مرید حاج بکتاش مى‏دانستند.66

    دربارة نقش حاجى بکتاش در تشکیل نیروى ینى چرى و نیز اسلام آورى آنان، در بستان السیاحه آمده است:

    ... و به توجه آن بزرگوار، طایفه ینى چرى در آن دیار ظهور نموده، سبب آنکه وقتى با فرنگیان محاربه و مقاتله داشت، و در آن حرب لواى فتح و نصرت برافراشت و با غنایم موفور (زیاد) بدارالملک رسید و خمس غنایم عاید سلطان گردید، از جمله غنایم صد هزار غلام بود. سلطان به خدمت آن جناب (حاج بکتاش) عرض نمود که لشکر اسلام در غایت قلت و سپاه کفر در نهایت کثرت است، اگر بر کثرت مجاهدان و جمعیت ایشان همت نمایى و غلامان را بر ملت بیضا دعوت فرمایى، از الطاف ولایت مأبى دریغ نخواهد بود. آن جناب بنابر الهام غیبى و استدعاى سلطان، غلامان را به دین اسلام دعوت کرد و لوازم مواغطت و نصیت به جا آورد، زبان دعاى خیر بر ایشان بگشاد و آن طایفه را ینى چرى نام نهاده، یعنى لشکر جدید.67

    دربارة این موضوع، یعنى نقش حاجى بکتاش در شکل‏گیرى ارتش ینى چرى و ملاقات وى با اورخان غازى باید به چند نکته توجه کرد:

    نخست، دربارة مناسبات حاجى بکتاش با سلاطین نخستین عثمانى (عثمان، اورخان و مراد اول) ـ آنچنان که در بستان السیاحه آمده است ـ حاج بکتاش با سلطان مراد دیدار داشته، و خداوندگار آن وقت سلطان مرادخان بن اورخان بن عثمان بیگ بوده است.68 نائب الصدر در طرائق الحقایق که ماجراى دیدار حاجى بکتاش با سلطان عثمانى و تشکیل ینى چرى را عیناً از بستان السیاحه نقل کرده، خداوندگار آن وقت را اورخان بن مرادخان ترکمان سلجوقى معرفى کرده که از اجداد سلاطین عثمانى بوده است.69

    دوم، اینکه با توجه به دوران زندگى حاجى بکتاش که از اوایل قرن هفتم (متولد 605ق) تا اواخر قرن هفتم (م669ق یا کمى بعدتر) را شامل مى‏شود، و نیز نگاهى به تاریخ حیات سلاطین نخستین عثمانى، عثمان غازى (679- 725ق)، اورخان (725-762ق) و سلطان مراد (762-788ق) بالطبع دیدار حاجى بکتاش با اورخان و سلطان مراد، از نظرگاه تاریخى نمى‏تواند موضوعیت داشته باشد. اگر به روایتى که طبق آن بکتاشی ها، آیین شمشیر بر کمر بستن عثمان غازی را به حاجی بکتاش نسبت داده‏اند، معتقد باشیم، می‏توان احتمال داد که حاجی بکتاش با عثمان دیدار داشته، و در آن صورت باید سال درگذشت حاجی بکتاش را به قول سعید نفیسی سال 697ق در نظر بگیریم.70 اگر مقصود از اورخان بن مرادخان سلجوقی ـ آن طور که در طرائق الحقایق آمده ـ یکی از سلاطین سلجوقی روم بوده باشد، با نگاهی به شجره نامة سلجوقیان روم، پادشاهی به نام اورخان وجود ندارد.71

    سوم، از طرف دیگر، این احتمال نیز وجود دارد که بین اورخان (فرزند عثمان)
    و بکتاش نامی، ملاقات صورت پذیرفته که با حاجی بکتاش ولی، پیشوای طریقت
    بکتاشیه فرق داشته و در واقع، شیخ بکتاشی زمان خودش بوده است، زیرا بکتاش به
    معنای بزرگ و صاحب و شریک است؛ یعنی کسی که صاحب و شریک دولت آن سلطان ‏عصر بوده است.72

    در خصوص نقش معنوی حاجی بکتاش به عنوان پیر و حامی نیروهای ینی چری، باید این نکته را افزود که سبب تعلق میان بکتاش و ینی چری ها آن است که ابدال موسی از غازی های وابسته به طریقت باباییه، معروف به «اَلْپ اَرَن»ها یا همان پهلوانان بود که در جنگ های مختلف در کنار اورخان غازی شرکت داشت و مدتی مجاور تربت بکتاش بود. در یکی از جنگ ها تاج الفی (کلاهی که بکتاشیان بر سر می‏گذاشتند) خود را به یکی از افراد ینی چری بخشید، از این رو در تأسیس این سازمان «الپ ارن»ها و شیخیه مؤثر بودند.73 «الپ ارنلرها» یا همان جنگجویان منسوب به طریقت باباییه، پس از شکست جنبش باباییه، پیرامون حاجی بکتاش جمع شدند و- همان طور که پیشتر گفته شد ـ هرچند حاجی بکتاش در این جنبش چندان فعالیتی از خود نشان نداد، ولی توانست بقیة یاران بابا اسحاق را اطراف خود جمع کند. پس بی سبب نیست که در منابع، این غازیان و جنگجویان که همان الپ ارنلر نامیده می‏شدند، بیشتر از یاران حاجی بکتاش یا از خراسانیان وابسته به او معرفی شده اند که هنگام تشکیل ارتش ینی چری در این گروه شرکت کرده، و برای ینی چری ها مفید واقع شدند.74 حال با توجه به اینکه در آن تاریخ و حتی پیش از آن، هر گروه و سازمانی برای خود پیری و مرادی داشت، ینی چری ها هم از این رسم تبعیت کرده، حاجی بکتاش را پیر و مراد خود قلمداد کردند.75

    باباهای بکتاشی مشاوران اصلی ینی چری‏ها نیز بودند، و دانش و اعمال مذهبی افراد ینی چری را تقویت و در مقام روحانی دسته‏ها خدمت می‏کردند.76 به گفتة خانم آن ماری شیمل رهبران بکتاشی با عنوان «بابا» از قرن پانزدهم میلادی (نهم هجری) به این طرف، معمولاً نزدیک پادگان های ارتش ینی چری زندگی می‏کردند تا سربازان را از نظر معنوی هدایت کنند.77 در واقع، ارتباط و وابستگی بین این دو گروه چنان بود که ینی چری ها را «طایفه بکتاشیان» هم گفته‏اند.78 به این ترتیب، ینی چریان با تکیه بر فرقه بکتاشیه و با بهره مندی از حمایت معنوی باباهای بکتاشی به جنگ پرداخته و نفوذ و سلطة خود را بر شهرها و مناطق پی می گرفتند.

    هرچند سازمان ینی چری در زمان تأسیس و استقرار دولت عثمانی، نقش چندان مهمی بر عهده نداشتند، ولی در دوران توسعه، نگهداری و حراست این دولت و در زمانی که دشواری‏ها و ضعف در قرن دوازدهم هجری/ هجدهم میلادی بر دستگاه دولت حاکم شده بود، نقش مناسبی بر عهده گرفتند، و به همین علت سلاطین عثمانی به مرور زمان و بر حسب نیاز بر تعداد آنها افزودند. پورگشتال با اشاره به این موضوع می‏آورد که عدد ینی چریان در عهد سلطان محمد دوم به دوازده هزار رسیده بود و در عهد سلطان سلیمان به بیست هزار و در عهد سلطان محمد چهارم، چهل هزار شده بود.79 از طرفی، نفوذ بیش از حد ینی چریان در امپراطوری عثمانی زمینه را برای دخالت آنان در عزل و نصب ها و جانشینی فراهم کرد.

    در واقع، دخالت ینی چریان در مسائل مربوط به جانشینی سلاطین عثمانی به زمان های اولیه تشکیل دولت عثمانی و ماجرای کشته شدن سلطان مراد دوم در جنگ قوصوه و انتخاب بایزید به جانشینی برمی گردد.80 البته نخستین حضور و دخالت جدی ینی چری ها در زمان سلطان سلیم دوم (974-982ق) اتفاق افتاد که باب دخالت سربازان ینی چری را در تعیین جانشین و عزل و نصب ها به طور گسترده باز کرد.81 سلیم دوم که در قلمرو عثمانی به نام «سلیم زرد؛ ساری سلیم» و «سلیم دائم الخمر؛ سرخوش سلیم» و در غرب به نام «سلیم میگسار» شهرت داشت، توانست پس از مرگ پدرش، بی هیچ مخالفتی بر تخت بنشیند و پس از اینکه به تخت نشست، برای برقراری آرامش و آرام کردن عناصر اصلی قدرت، ناگزیر شد که رشوه و هدایای زیادی بپردازد. سلطان سلیم با توجه به رسم «جلوس بخشش» علاوه بر حقوق ثابت، مبالغی نیز به عنوان پاداش به ینی چریان پرداخت ‏کرد تا از پذیرش حکومت جدید از سوی آنان اطمینان حاصل کند. به رغم این بخشش ها، با مطرح شدن تقاضای بیشتری از سوی ینی چریان، سلیم را بر آن داشت تا فرمان نابودی همة رهبران شورشی را صادر کند. بنابراین، با وضعی که ایجاد شده بود، سربازان ینی چری به طور مستقیم در مبارزات جانشینی قدرت دخالت می‏کردند.82 شاید هم مقامات عثمانی برای مقابله با این نفوذ بود که طریقت رقیب بکتاشیه، یعنی مولویه را تقویت کردند.83 به طوری که سلطان سلیم سوم (1204-1222ق) در زمان تدوین نظام جدید، سپاهیان را تحت نفوذ مولویه درآورد و مولویه را به جای بکتاشیه قرار دارد84 تا جایی که با بر کناری نیمی از افراد ینی چری شمار آنان حدود سی هزار تن رسید.85

    ج) نمونه هایی از عملکرد و نقش بکتاشیان در امپراتوری عثمانی

    1. شورش های جلالی و نقش بکتاشیان

    آشوب و قیام سربازان ینی چری که از حمایت معنوی باباهای بکتاشی بهره مند بودند، از نکته های قابل ملاحظه در تاریخ عثمانی است. بکتاشی ها نیز به رغم آنکه از حمایت رسمی دولت بهره مند بودند و در مقایسه با دیگر فرقه های صوفی در سرزمین عثمانی، آزادی عمل بیشتری داشتند، همواره در مواقع مختلف به یاری ینی چری ها ‏شتافته و از آنها حمایت می‏کردند. از طرف دیگر، بکتاشیه به رغم ارتباط خود با ینی چری ها و با توجه به اینکه طریقت حکومتی شمرده می‏شدند، هیچ گاه آن ویژگی های اصیل و اولیه و نیز اقبال عمومی خود را از دست نداده؛ و بسا اتفاق افتاد که بدگمانی دستگاه دولت و علمای وابسته به دربار را به خود برانگیختند.86

    ظهور جلالیان در تاریخ عثمانی حادثة بزرگی تلقّی شده است. ریشة قیام های جلالی به قیام جلال بوزاوقلی در سال 926ق، یعنی سال آخر حکومت سلطان سلیم اول (918ـ926ق) برمی‏گردد. جلال در سال های آخر حکومت سلیم اول به علت کشتار خونین عثمانی ها در سرکوب حامیان صفوی ترکمن ها دست به قیام زد. وی سال 926ق/1519م در نزدیک توقات به کمک عشایری که از سوی صفویان حمایت می شدند، شتافت و با این ادعا که حضرت مهدی? است، کشاورزان و عناصر ناراضی شهر را به خود جذب کرد و خود را شاه اسماعیل نامید. جلال که از مبلغان حکومت صفوی در ایران
    بود، موفقیت‏های زیادی در برابر ارتش عثمانی به دست آورد تا اینکه لشکرش در برابر هجوم نیروی عثمانی تار و مار شد و هزاران تن از افرادش به قتل رسیدند.(926ق) از این تاریخ به بعد تمام شورش های ضد حکومت عثمانی و اعتقادات اهل تسنن (عقیده
    رسمی حکومت عثمانی) که دولت عثمانی آن را پیگیری می کرد، «جلالی» نام گرفت و طی دو قرن همه جنبش های مخالف در آناطولی به همین نام خوانده می‏شدند.87 البته
    «جلال» تنها به افرادی که از ستم های موجود در آناطولی به جان آمده و سر به عصیان برمی‏داشتند، اطلاق نمی شد، بلکه به امرا و سپهسالاران و وابستگان به دربار که از ریخت و پاش ها و کجروی های دربار به جان آمده و از پریشان حالی ها و بدبختی های مردم در آناطولی ناراضی بوده، و در راه کوتاه کردن دست آل عثمان از آناطولی تلاش می‏کردند نیز این نام داده می‏شد.88

    بکتاشیان، به ویژه در نواحی شرق آناطولی، در مناسبات دولت صفویه و حکومت عثمانی پیوسته جانب صفویه را می‏گرفتند،89 همچنان که بکتاشی های اهل تصوف و فتوت نیز خود را تابع شاه ایران قلمداد می‏کردند،90 چراکه عقیده به الوهیت علی(ع) در
    میان بکتاشیان ساکن در شرق آناطولی جایگاه ویژه ای داشت و آنها را به علی اللهیان و قزلباشان وابسته به طریقت صفوی نزدیک می ساخت. شاید به همین علت بوده که پس از افزایش فعالیت های تبلیغاتی و سیاسی نظامی شیوخ طریقت صفوی، به ویژه از زمان جنید (مقتول 864 ق) به بعد که در نهایت جنبش قزلباش را در پی داشت، بسیاری از بکتاشیان ساکن در نواحی شرقی آناتولی با عقاید غالیانه خویش به آنها پیوسته و سلاطین عثمانی را نامشروع شمردند.91

    نکتة مهم این است که باید بین بکتاشیه رسمی و دولتی مورد حمایت سلاطین عثمانی که هر چند حضرت علی(ع) را می‏پرستیدند، ولی آشکارا اظهار تشیع نمی‏کردند، و با بکتاشیگری مخالف حکومت عثمانی در منطقه آناطولی که به سلاح تشیع مجهز بوده و شاهان صفوی نیز از آنها حمایت می کردند، فرق گذاشت. در واقع، دو گروه در ترکیه حضرت علی(ع) را می‏پرستیدند: نخست، بکتاشیانی که خود را از نژاد ترک شمرده و زمینة ذهنی مساعد با خانقاه و اجاق آن داشته و به فرهنگ و معارف ترک علاقه مند بودند. این دسته به سبب وابستگی که با اجاق ینی چری داشتند، همواره از سوی سلاطین عثمانی تأیید می شدند. دیگری، شیعیانی که در ایالات خاوری سکونت داشته و تحت نفوذ دینی و سیاسی ایران بودند. این گروه با سلطة عثمانی ها در منطقة آناطولی مخالفت ورزیده، در شورش های جلالی نقش چشمگیری داشتند. شاهان صفوی نیز با حمایت از قیام کنندگان جلالی در آناطولی و بکتاشیان غالی در این منطقه، درصدد بودند تا آل عثمان را براندازند، از این رو همواره تشیع از نظر سلاطین سنی مذهب آل عثمان و مخصوصاً از دیدة علمای رسمی، خطری دینی و سیاسی به شمار می‏آمد.92

    اما نخستین قیام مهم جلالی در بوزقات بروز کرد. هنگامی که سلطان سلیمان قانونی (926-974 ق) در موهاج (مُهاچ = شهری در مجارستان) با دشمن نبرد می‏کرد،
    شورشی در آناطولی بروز کرد. در این منطقه، عشایر ترکمن تحت رهبری یک مبلّغ
    صوفی محلی به نام بابا ذالنّون در برابر تلاش های سنجاق بیگ که در نخستین اقدام خود به منظور استقرار نظام مشخص مالیاتی و اراضی به ممیزی و مساحی زمین پرداخت،
    به مقاومت برخاستند(933ق). هرچند این قیام در نهایت به دست حسین پاشا بیگلر بیگ روم ایلی و خسرو پاشا بیگلر بیگ دیاربکر سرکوب شد و بابا ذالنون به قتل رسید،93 اما موجب شعله ور شدن دیگر قیام ها در آناطولی شد، که نقطة اوج آن قیام قلندر چلبی در سال 933ق بود.

    2. قیام قلندر چلبی

    آن طور که منابع یادآور شده‏اند، در سال 933ق آشوب وحشتناک بکتاشی در آناطولی به وقوع پیوست. قلندر چلبی یا قلندر اوغلو با این ادعا که از فرزندان حاج بکتاش ولی می‏باشد، رهبری قیام را به دست گرفت. مریدانش او را با نام قلندربن اسکندربن بالم سلطان بن رسول چلبی بن حبیب افندی می‏شناختند.94 قلندر چلبی با دعوی مهدویت، افراد بسیاری از حوزه آماسیه و احتمالاً از مناطق مارش، البستان و در رأس همه، از قبایل قراجه لو و بیشانلو (دوقوز) را به دور خود جمع کرد، به طوریکه افراد مجتمع به دور چلبی را بیست تا سی هزار نفر نوشته‏اند.95 نفوذ سلطان قلندر بر مریدانش به اندازه ای بود که در آن نواحی هرچه ایشیق (علویان) ابدال و طرلاق بود، همه در اطراف او گرد آمده بودند:

    قلندرشاه چنان قدرت و قوتی به هم زد و چنان مورد توجه مردم قرار گرفت که تا آن روز برای هیچ بیگانه ای میسر نشده بود. هر ناپاک عقیده و بدمذهبی که ایشیق یا ابدال نامیده می‏شدند، در اطراف او گرد آمدند. به تحقیق بیست هزار نفر اشقیا دور و بر او بودند.96

    در احسن التواریخ روملو دربارة علت قیام آمده است:

    ... و سببش آن بود که سلطان سلیمان پادشاه روم، چاوشی را به طلب او (قلندر چلبی) فرستاد. قلندران به خیال بنگ آن بیچاره را به قتل آوردند. بنا بر آن، شاه قلندر ناچار آغاز مخالفت کرده، با قلندران او باش، بلده قیصریه را تاخته، لوای استیلا برافراخت.97

    سلطان سلیمان، ابراهیم پاشا صدراعظم خود را با سه هزار ینی چری و دوهزار سپاهی برای سرکوبی قلندر فرستاد. بیگلربیگی‏های آناطولی و قرامان با همه سپاهیان خود به ابراهیم پاشا پیوستند. میان دو طرف در «جنجلیفه» محلی در حوالی توقات، نبردی سخت در گرفت. در این نبرد، علاوه بر تار و مار شدن سپاهیان سلطان سلیمان، عده‏ای از افراد سرشناس هم کشته شده و تمام تجهیزات و چادرهای سپاهیان به تصرف بکتاشیان درآمد. بکتاشیان که لخت و عور بودند، لباس های نظامی به تن کرده و البسه فاخره پوشیدند.98 همچنین در احسن التواریخ آمده است:

    بهرام پاشا امیرالامرای آنادرلی (آناطولی) و پاشای قرامان و پاشای سیواس با جنود بی قیاس و بی خوف و هراس، به جنگ شاه قلندر آمدند. قلندران اکثر عریان در برابر رومیان صف آرایی کردند. از روی خشم و کین به آن جنود سنگین حمله کردند و بهرام پاشا و سایر رومیان، هر کس که دعوی بهادری می‏کرد، روی به هزیمت نهادند. قلندران ایشان را تعاقب کرده، جمعی کثیر را به قتل آوردند.99

    پیروزی قلندر موجب افزایش اعتماد مردم به وی شد. هدف اصلی ابراهیم پاشا نیز آن بود که طرف داران قلندر را پراکنده و متفرق سازد. از آنجایی که بسیاری از سپاهیان قلندر را افراد تهیدست و مال باخته تشکیل می‏داد و کسانی بودند که املاک و زندگی شان را از دست داده بودند، ابراهیم پاشا به این حیله و نیرنگ متوسل شد که با بازگرداندن املاک و دارایی آنها نیروهای قلندر اوغلی را از همراهی وی جدا سازد. به این ترتیب، ابراهیم پاشا بیشتر حامیان و طرف داران قلندر چلبی را با وعده‏های امیدبخش با خود همراه ساخت.100  همچنین ابراهیم پاشا به رؤسای ترکمن وعده داد که استقلال کامل آنها را رعایت خواهد کرد. تنها پس از انجام این اقدامات بود که ارتش عثمانی توانست با قطع حمایت ناحیه البستان از شورشیان، قیام را سرکوب کرده و قلندر را به قتل برساند. (934ق/1527م)101

    3. سلطنت آقاها و نقش بکتاشیان

    در تاریخ عثمانی، دوره ای وجود دارد که به دوران «سلطنت آقاها» یا فرماندهان ینی چری معروف است. دوران سلطنت آقاها (1058-1062ق) که ابتدای حکومت سلطان محمد چهارم (1058-1099ق) اتفاق افتاد، نقطة اوج قدرت و نفوذ ارتش ینی چری در حکومت عثمانی است که با حمایت بکتاشیه صورت گرفت. زمانی که محمد چهارم، شاه شش ساله و فرزند سلطان ابراهیم دیوانه به تخت سلطنت جلوس کرد، اوضاع کشور چندان بسامان نبود. هنگامی که وی به قدرت رسید، بازیچة دست کسانی قرار گرفت که او را به قدرت رساندند. در واقع، یک هفته پس از جلوس سلطان محمد چهارم، در میان رهبران گروه های سیاسی مختلف، یعنی مادر سلطان، صوفی محمد پاشا وزیر اعظم و ینی چری ها که قدرتمندترین دسته نظامی در پایتخت بودند، نبرد شدید در گرفت. صوفی محمد پاشا که در پی آن بود با جلب حمایت ینی چری ها اساس قدرت خود را محکم کند، توانست با اعطای هزار مقام حکومتی به افراد ینی چری که قبلاً در اختیار نیروهای سپاهی بود، میان آنان تفرقه ایجاد کند. اما سرانجام، مبارزه بر سر قدرت به سود ینی چری ها خاتمه یافت و «آقاها» یا فرماندهان ینی چری توانستند با استفاده از موفقیت به وجودآمده، قدرت را به دست گیرند. این فرماندهان که از حمایت و پشتیبانی بکتاشی ها و باباهای بکتاشی نیز بهره مند بودند، پس از اینکه توانستند قدرت را به دست گیرند، صوفی محمد را خلع و قره مراد آقا را به جای وی منصوب کردند (1060 ق). بدین سان تاریخ عثمانی به اوج دوره ای نزدیک شد که به سلطنت آقاها شهرت دارد.102 اما هم زمان با سلطنت آقاها در استانبول، آناطولی نیز تحت سلطه رهبران جلالی قرار داشت و همین رهبران جلالی بودند که سرانجام اساس سلطنت آقاها را چندان متزلزل ساخته و توانستند فرمانروایی سلسله ای از وزیران را بر خاندان عثمانی تحمیل کنند.103

    4. حکومت «قاضی زاده لر» صدارت محمد کوپرولو و قیام آبازه حسن

    از دیگر قیام های جلالی می توان به قیام آبازه حسن در آناطولی به سال 1069ق اشاره کرد. قیام آبازه حسن در زمان صدارت محمد کوپرولو104 به وقوع پیوست. از نکته های قابل توجه در زمان حکومت مراد چهارم )1033-1050ق) و محمد چهارم (1058-1099ق) قدرت‏گیری علمای برجسته بود، به طوری که اعضای برجستة علما تحت عنوان «قاضی زاده لر» (پشتیبانان قاضی زاده) تحت رهبری قاضی زاده محمد افندی (متوفای1045ق) علم مبارزه با اهل تصوف را که سیواسی افندی آنان را نمایندگی می‏کرد، برافراشتند. قاضی زاده ادعا کرد که سماع و چرخش حرام است و این ادعا توسط پیروانش با تعصب و شدت بیشتری پیگیری شد.105 همچنین وی هرگونه بدعت گذاری در اصولی را که از زمان پیامبر اسلام(ص) مطرح شده بود، محکوم و صوفیان را بدترین بدعت گذاران در اسلام اعلام کرد.106 پرنفوذترین جانشین قاضی زاده مردی به نام استوانی افندی بود که در اوایل سلطنت محمد چهارم بسیاری از انتصابات تحت نظارت وی انجام و به دستور وی فرقه‏های تصوف و حتی بکتاشیه نیز سرکوب شدند.

    روحیة تنگ نظرانه و سخت گیرانه قاضی زاده لر به حدی رسید که با تعطیل شدن خانقاه ها و زاویه‏های اهل تصوف، مردم به جان آمده، از روی نومیدی، به گروه شورشیان جلالی و دیگر گروه های ناراضی پیوستند.107 در این زمان، رهبر جلالی، آبازه حسن، بیشتر نواحی شرق را تحت نظارت خود درآورد. شرایطی که در سال های پیشتر موجب بروز قیام های جلالی شده بود، یک بار دیگر آتش قیام و شورش را شعله ور ساخت، و همة ینی‏چری ها و حامیان بکتاشی آنها که از حکومت جدید در استانبول در رنج بودند، به آناطولی گریخته و در آنجا به دسته‏های شورشی ملحق شده و توده‏های مردم را به قیام علیه حکومت استانبول برانگیختند. این بحران، سلطان محمد چهارم (1058-1099ق) را مجبور کرد که محمد کوپرولو را به مقام وزارت اعظم منصوب کرده و برای حفظ امپراطوری به او قدرت و اختیارات لازم بدهد.108 آبازه حسن از صف سواره نظام قاپی قولی (لشکر مرکزی ثابت و دائمی سلطان که افراد آن را زندانیان و نیروهای مزدور مسلمان و غیرمسلمان تشکیل می‏دادند) بود که همراه ابشیر پاشا، وزیراعظم به استانبول آمد. پس از کشته شدن ابشیر پاشا، حسن با هزار تن از همراهانش به آناطولی بازگشت و شمار بسیاری از افراد ابشیر پاشا را دور خود گرد آورد. وی و یارانش چنین گفتند:

    تا زمانی که وزیر اعظم (محمد کوپرولو) کشته نشود، نه به جنگ می رویم و نه به بغداد. تا پانزده روز به انتظار پاسخ قطعی می مانیم، اگر پیشنهادمان پذیرفته شد چه بهتر، در غیر این صورت، آنچه را که مصلحت می دانیم خواهیم کرد.109

    در نیمة ماه مه سال 1658/1069ق آبازه حسن، مجمعی عمومی در قونیه برگزار کرد، و در این احوال محمد کوپرولو کوشید که با فراخوانی آبازه حسن و پشتیبانانش به جنگی که در آن زمان با ترانسیلوانیا در جریان بود، از بروز قیام جلوگیری کند. اما آبازه حسن در 8 جولای 1658/1069ق قیام خود را علنی ساخت و با پیوستن هزاران تن از نیروهای جلالی، روستاییان و دیگر اقشار تهیدست و ستمدیده به وی، قیام ابعاد وسیع تری پیدا کرد. آبازه حسن چندان جسارت یافت که برای آناطولی حکومت مستقلی اعلام کرد و تنها روملی تحت نظارت حکومت عثمانی باقی ماند. از طرف دیگر، آبازه حسن چون آگاه شد که سلطان برای جلوگیری از شورش، کوپرولو را فدا نخواهد کرد، گفت: «روم ایلی مال آنان و آناطولی از آن ما»، و سپس برای آنکه شاه را وادار به پذیرفتن نظرات خود سازد، افرادی را برای کشتن مأموران عالی رتبة شاه به مناطق مختلف اعزام داشت.110 سلطان محمد هم که دریافته بود شورشیان سرِ سازگاری نخواهند داشت، فتوایی بر این مضمون گرفت: «اکنون که لشکریان اسلام در حال جنگند کسانی که آشوب و فتنه بر پا کنند از دشمن اشد و افسدند.» این فتوا به دستور شاه تکثیر شد و برای ولایت ها و شهرستان ها ارسال شد.111 سرانجام قیام آبازه حسن با طرح توطئه ای توسط محمد کوپرولو
    سرکوب شد. محمد کوپرولو سلطان را متقاعد کرد که تنها هجوم رویارویی می تواند امپراطوری و خود آنان را از تهدید قیام برهاند. همچنین وی حقوق شش ماه سربازان را جلوتر پرداخت کرد تا از وفاداری آنان به سلطان اطمینان حاصل شود. محمد کوپرولو موفق شد در یک حمله، شش هزار تن از افراد آبازه حسن را نابود کند،. همچنین به تعقیب وی ادامه داد تا اینکه آبازه حسن شروع به عقب نشینی کرد. آبازه حسن در حالی که از کمبود آذوقه و تدارکات به شدت رنج می برد، پیشنهاد متارکه جنگ داد. محمد کوپرولو با طرح توطئه ای آبازه حسن و پیروانش را به اردوی خود دعوت کرد، سپس طی ضیافتی که بدین مناسبت در حلب تدارک یافته بود، همگی را قتل عام کرد. (16 فوریه 1654م/1070ق) آن گاه محمد کوپرولو کارگزاران خود را برای سرکوب همه کسانی که مظنون به همکاری با قیام بودند، (از جمله ینی چری ها، درویش های صوفی و باباهای بکتاشی، معلمان و افراد دیگری از طبقه علما) به نواحی آناطولی اعزام کرد و آنان با حدود دوازده هزار سر بریده به پایتخت بازگشتند.112

    ج) حکومت سلطان محمود دوم و افول بکتاشیان

    سلطان محمود دوم (1223-1255ق) را باید آغازگر اصلاحات نوین و بنیادین در ارتش عثمانی دانست. مقارن به قدرت رسیدن سلطان محمود اوضاع کشور چندان بسامان نبود. با خلع سلطان سلیم سوم از سلطنت در 29 می سال 1807م/1222ق عملاً تلاش های وی برای نوسازی امپراطوری متوقف شد. ارتش ینی چری به روزگار محمود دوم با تکیه بر فرقه بکتاشیه و بهره مندی از حمایت باباهای بکتاشی به صورت نیروی قابل توجهی درآمده، به طوری که با افزایش کمی نیروهای ینی‏چری، فساد نیز میانشان رخنه کرده بود. از جمله عوامل رسوخ فساد در میان آنان این بود که دولت به ینی چریان اجازه ازدواج و تجارت داده، در نتیجه، پیوند آنان با پادگان ها کم شد و فقط تنها برای دریافت حقوق به آنجا مراجعه می‏کردند. دشواری بیشتر وقتی پدید آمد که ینی چریان آموزش های نظامی جدید را نپذیرفته و سودمندی آن را انکار می‏کردند.113 توجیه آنها این بود که حاج بکتاش ولی هنگام تأسیس ارتش ینی چری برای آنان طلب برکت کرده و پیروزی دائمی آنان را از خداوند خواستار شده است.114 محمود دوم ابتدا کوشید تا ینی چریان را به پذیرش آموزش های نظامی منطبق با نظام اروپایی و پیوستن آنان به ارتش جدیدی که ایجاد کرده بود، وادار کند، اما این اقدامات سودی نبخشید تا آنکه در فاصله سال های 1230-1232ق زمینه ای فراهم شد که سلطان توانست از دست گروه های کوچکی از ینی چریان رهایی یابد و آن، انقلاب یونان و شکست نیروهای ینی چری از شورشیان یونانی بود که در واقع، تحقیر نیروهای ینی چری را در پی داشت.115 محمود دوم به ینی چریان «طایفه بکتاشی» و به آغاها «آغای بکتاشیان» و به اجاق ینی چریان «اجاق بکتاشیان» و به کاتبان ینی‏چری «خواجه بکتاش» خطاب می‏کرد، و از آنجا که همیشه در هر اجاق سپاه ینی چری، یک بابای بکتاشی حاضر بود، یک سیاست را در برابر همه بکتاشیان در پیش گرفت.

    اما واقعه ای که عزم سلطان محمود دوم را برای انحلال سپاه ینی چری و به تبع آن، براندازی فرقه بکتاشیه جدی ساخت، شورش ینی چری ها در شب 14 ژوئن 1826م/1242ق بود که حمایت همه جانبه بکتاشیان را در پی داشت. گروه های شورشی در سراسر شهر پراکنده شده و به غارت خانه‏های نیروهای اشکینجیان116و همچنین عمارت باب عالی پرداختند. در واکنش به این آشوب ها، وزیر اعظم، سربازان وفادار به سلطان را فراخوانده و از اعضای برجسته حکومت و علما خواست که در حمایت از سلطان در قصر توپ قابی اجتماع کنند. در این موقع، سلطان به سرعت از قرارگاه تابستانی خود در بشیکطاش به قصر آمد. لوای پیامبر اکرم(ص) برافراشته شد و کارگزارانی در سراسر شهر پراکنده شده تا مؤمنان را وادار کرده که به جنگ ینی چری های شورشی بپردازند. شورشیان حاضر در میدان، قتل عام شدند و ساختمان های سربازخانه‏ها به آتش کشیده شد و همه افراد داخل ساختمان ها طعمة حریق شدند (1242ق). در پی این کشتار به منظور دستگیری سایر ینی چری های مستقر در استانبول و در سراسر امپراطوری، تدابیری شدید اتخاذ شد. روز بعد سپاه منحل شد. هرچند به منظور فرو نشاندن احساسات عمومی، آنانی که حواله‏های حقوقی در دست داشتند و در تلاش های علیه سلطان چندان فعال نبودند یا در رفتار سوء ینی چری‏ها سهمی نداشتند، با توجه به وعده های پیشین سلطان اجازه یافتند تا آخر عمر از آن حقوق بهره مند شوند.117

    پس از قتل عام ینی چری ها به دستور سلطان محمود دوم و انحلال این سازمان، فرقه درویش های بکتاشی که ینی چری ها را از بدو تأسیس، تقویت روحی و معنوی نموده، و مردم را به پشتیبانی از آنان دعوت می‏کرد، آماج مقاصد جدید سلطان قرار گرفت. در بستان السیاحه شیروانی آمده است:

    ... تا آنکه به موجب آیه کریمه «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» آن فرقه با سلطان محمودخان در سال 1241ق طغیان ورزیدند و تیغ عصیان بر روی ولی نعمت خویش کشیدند و با سلطان به مخالفت برخاستند، هرچند خداوندگار از روی شفقت، نصایح سودمند فرمود، قبول نکردند، لهذا فرمان بر قتل و استیصال آن برگشته بختان صادر گشت، و در اندک زمان، صد هزار ینی چری از این عالم درگذشت و حکم شد که هر جا و هر مکان و هر دیار و هر شهر که از اجاق ینی چری بود، برانداختند، و جمیع مردان آن طایفه را از کشور روم و شام و عراق عرب و غیرهم، معدوم و نابود ساختند.118

    در استانبول برخی از رهبران فرقة بکتاشی اعدام و خانقاه های آنان تخریب شد (1242ق)119 و اموال آنان مصادره شده و به پیروان فرقه نقشبندیه (منسوب به بهاءالدین نقشبند) واگذار شد120 و از آن پس بکتاشیه به صورت یکی از شعبه های فرقة نقشبندیه درآمد.121

    سلطان محمود به جای سازمان ینی چریان لشکر «محمدیه» را تأسیس کرد و قاعدة لشکرکشی را بر وفق قانون فرنگیان ترتیب داد.122 به هر حال، واقعة انحلال ارتش ینی چری و متحدان آنان به دست سلطان محمود دوم و براندازی فرقة بکتاشیه، در تاریخ عثمانی آن قدر اهمیت دارد که از سوی ترک ها به نام واقعه «فرخنده» یا «خیریه» شهرت یافته است.123

    طریقت بکتاشیه که از زمان سلطان عبدالعزیز(1278-1293ق) دوباره جان گرفته بود، تا زمان الغای دوباره این فرقه و دیگر طریقت‏های درویشی توسط آتاتورک در سال 1925م به حیات خود ادامه داده و در ترکیه رواج کاملی یافت.124 در این دوران، بکتاشیان بیشتر در خانقاه ها و تکایا زندگی کرده و دیگر چون گذشته در امور نظامی و دولتی نقشی نداشتند. همچنین بسیاری از پیروان بکتاشی به سرزمین‏های شام، مصر، عراق و به ویژه به آلبانی در منطقه بالکان عزیمت کردند. در طرائق الحقایق دربارة اوضاع بکتاشیان و پراکندگی جغرافیایی آنان آمده است:

    و طریقه بکتاشیه در آناطولی و روم ایلی و جزایر روم و بلاد مصر و شام و عراق جاریست؛ و ملوک عثمانی تکایای دلگشا جهت آسایش ایشان در تمامی ممالک محروسه ساخته‏اند و آنان در غایت خوشی و جمعیت خاطر اوقات گذرانند، و بر مسافرین و فقرا و مساکین راحت رسانند.125

    نتیجه گیری

    بررسی تاریخ عثمانی و چگونگی ظهور این امپراطوری در آسیای صغیر در قرن هفتم هجری، این نکته را مسلم می سازد که امیر نشین عثمانی در راه تبدیل شدن خود به قدرتی برتر در آناطولی و در ادامه، برای تحکیم پایه های قدرت خود، به ویژه در نواحی مرزی و نیز برای وحدت بخشیدن به امپراطوری که اقوام و مذاهب گوناگون را در خود جای داده بود، همواره از گروه های درویشی و طریقت های صوفی حمایت کرده و به آنها به دیده احترام می نگریست. در این میان، طریقت بکتاشیه منسوب به حاج بکتاش ولی که بیش از هر فرقة دیگر به مفاهیم عقیدتی دین اسلام معتقد بوده و آشکارا اظهار به تشیع نمی کردند، مورد قبول سلاطین سنی مذهب عثمانی و علما و متشرعان دربار عثمانی قرار گرفتند. طریقت بکتاشیه نیز از طریق پیوند با سازمان نظامی ینی چری به نیروی تعیین کننده و تأثیرگذار در امپراطوری عثمانی تبدیل شد. سرانجام نفوذ بیش از حد بکتاشیان و سازمان مورد حمایت آنان، یعنی ینی چریان در امور سیاسی و داخلی عثمانی، و شرکت در شورش های مختلف، زمینه را برای انحلال آنان در سال 1242ق، به دست سلطان محمود دوم فراهم کرد.


    پی نوشت ها:

    1. اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، «جریان های فکری در امیر نشین های آناطولی ودولتهای قراقویونلو و آق قویونلو»، تحقیقات تاریخى، ش 4 و 5، ص100-101.

    2. عبد الباقی گولپینارلی، مولانا جلال الدین، ترجمه توفیق سبحانی، ص60.

    3. Jacob

    4. J.K.Birge

    5. پی. ام. هولت و آن. ک. س. لمبتون، تاریخ اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 355.

    6. همان، ص363.

    7. استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه محمود رمضان زاده، ج1، ص43.

    8. هولت و لمبتون، تاریخ اسلام، ص365.

    9. اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج1، ص600.

    10. همان، ص 559.

    11. هولت و لمبتون، تاریخ اسلام، ص365.

    12. عبد الباقی گولپینارلی، مولویه بعد از مولانا، ترجمه توفیق سبحانی، ص337.

    13. همان، ص 337.

    14. محمدحسن راز نهان، ایلات وتصوف، ص116.

    15. احمد رفیق، «رافضى گرى و بکتاشیگرى»، ترجمه توفیق سبحانى، معارف، ش 1، ص 63.

    16. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج1، ص 407.

    17. همان، ص 408.

    18. رحیم رئیس نیا، بدرالدین مزدکى دیگر، ص 62.

    19. احمد رفیق، رافضی گری و بکتاشیگری، ص 67.

    20. مولانا حیدر هراتى چنین فتوا داده بود: «شرعاً قتلش حلال ولى تصرف اموالش حرام است.» اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، ص 412.

    21. یوزف هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی علی آبادی، ج1، ص351.

    22. ایرا ماروین لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده ، ص462.

    23. استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص 70 و 269.

    24. Talk Torlak

    25. توفیق سبحانى و قاسم انصارى، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص 514.

    26. استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص269.

    27. یوزف هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص147.

    28. همان، ص149.

    29. اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج1، ص600.

    30. توفیق سبحانی و قاسم انصاری، حاجی بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص525.

    31. اسماعیل احمد یاقی، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ترجمه رسول جعفریان، ص49.

    32. اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج3، ص398.

    33. جنگ قوصوه در دو مرحله صورت گرفت. نخستین جنگ قوصوه در سال 791 ق / 1389 م بین نیروهاى مراد اول و نیروهاى متحد بالکان در گرفت. دومین جنگ قوصوه، در زمان مراد دوم، در سال 852 ق / 1448 م اتفاق افتاد. ر.ک: اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانی، ج 1، ص 289 ، 295، 502 ، 506.

    34. محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ج2، ص345.

    35. محمدعلی تبریزی خیابانی، ریحانه الادب، ج1، ص297.

    36. کامل مصطفی شیبی، تشیع وتصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری، ص356.

    37. سعید نفیسی، سرچشمه تصوف، ص210.

    38. توفیق سبحانی و قاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص506.

    39. غلامعلی حداد عادل، دانشنامه جهان اسلام، ج3، ص650.

    40. محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص347.

    41. نورالدین مدرسی چاردهی، سلسله های صوفیه در ایران، ص339.

    42. matti moosa, E ntermst shiites The Chulatsects, syracuse university, p. 43

    43. توفیق سبحانی و قاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص505.

    44. ر.ک: محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص345؛ محمد علی تبریزی، ریحانة الادب، ص297؛ ادوارد براون، از سعدی تا جامی، ج3، ص17و516؛ جان.ک. بریج، طریقت دراویش بکتاشیه، ص356

    45. زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ص 152.

    46. او از علویان زاگرس بود که پس از پدرش، سید عیسی علوی همدانی، رهبری سیاسی، مذهبی و نظامی علویان تندرو در غرب ایران را بر عهده گرفت. علویان مرکزی و خراسان وماوراء النهر و هند، با آگاهی از ظهور ایشان، به نهضت او پیوستند و با وی بیعت کردند. (محمدعلی سلطانی، تاریخ اهل حق، ص78).

    47. چهل تنان یا چهل تن نور، پیشوایان اهل حق می باشند که براساس نوشته نور علی امجد العرفا نیشابوری، در رساله درویش، این چهل تن نور از نور مولی علی(ع) بودند، واین چهل تن پاک همان نور ولایت مولاهستند. سیدمحمدعلی خواجه الدین، سر سپردگان، ص8-11.

    48. سیدمحمدعلی خواجه الدین، سرسپردگان، ص10.

    49. شمس الدین احمد افلاکی، مناقب العارفین، ج1، ص381.

    50. درباره شخصیت تاریخى لقمان پرنده یا لقمان خراسانى منابع تقریبا اتفاق نظر دارند. محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانه الادب، ص 297؛ محمد معصوم شیرازى (نائب الصدر)، طرائق الحقایق، ص 348؛ فوأد کوپرولو، ریشه‏هاى افسانه‏هاى مربوط به حاجى بکتاش ولى بنیانگذار طریقت بکتاشیه، ترجمه محمد تقى امامى خوئى، ص131.

    51. کوپرلو، فوأد، همان، ص127.

    52. matti moosa, E ntermst shiites The Chulatsects, syracuse university, p. 31.

    53. توفیق سبحانی وقاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص507.

    54. محمد معصوم شیرازی، طرایق الحقایق، ص346.

    55. کامل مصطفی شیبی، تشیع وتصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری، ص356.

    56. عبد الباقی گولپینارلی، مولویه بعد از مولانا، ص365.

    57. عاشق پاشازاده، تواریخ آل عثمان، ص200-204.

    58. اجاق (یا او جاق): در معنای مجازی به خاندانى که آتش آن خاموش نشود، گفته می شود. اما در اصطلاح به تشکیلات نظامى ینى چرى که بیشتر بکتاشى بوده‏اند، اطلاق شده است. (احمد رفیق، رافضی گری و بکتاشیگرى، ص 76).

    59. مرتضی اسعدی، جهان اسلام، ص286.

    60. دو شیرمه: در لغت به معناى اجتماع جوانان مى‏باشد. و منظور از دوشیرمه، سربازگیرى دوره‏یى از میان پسران مسیحى کشور بالکان بود که بهترین آنها به ارتش و دربار عثمانى راه مى‏یافتند. (استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص 64.)

    61. اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج1، ص575.

    62. استنفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص218.

    63. یوزف هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص147.

    64. برنارد لوئیس، استانبول و تمدن امپراطورى عثمانى، ترجمه ماه ملک بهار، ص 226.

    65. احمد رفیق، رافضی گری و بکتاشیگرى، ترجمه توفیق سبحانى، ص67.

    66. یوزف هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج 1، ص92.

    67. زین العابدین شیروانی، بستان السیاحه، ص152و53.

    68. همان، ص 152.

    69. محمد معصوم شیرازى، طرایق الحقایق، ج دوم، ص 346.

    70. سعید نفیسى، تاریخ نظم و نثر در ایران، ص 756-757.

    71. ابن العبرى، مختصر تاریخ الدوّل، ترجمه عبدالصمد آیتى، ص429-430.

    72. محمد معصوم شیرازى، طرایق الحقایق، ص 347.

    73. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج 1، ص 559-602.

    74. عبدالباقى گولپینارلى، مولانا جلال الدین، ص 258.

    75. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج1، ص 577.

    76. استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج 1، ص 218.

    77. آن مارى شیمل، ابعاد عرفانى اسلام، ترجمه عبدالرحیم گواهى، ص 538.

    78. عبدالباقى گولپینارلى، مولانا جلال الدین، ترجمه توفیق سبحانی، ص 258.

    79. یوزف هامر پورگشتال، ج 1، ص 93.

    80. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج 1، ص 289 ، 295، 502 ، 506.

    81. استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج 1، ص 303-304.

    82. همان، ص 304.

    83. برناردلوئیس، استانبول و تمدن امپراتوری عثمانی، ترجمه ماه ملک بهار، ص 227-228.

    84. عبدالباقى گولپینارلى، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق سبحانی، ص 203.

    85. استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج 1، ص 452.

    86. برنارد لوئیس، استانبول و تمدن امپراتوری عثمانی، ص 226.

    87. استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج 1، ص159.

    88.  احمد رفیق، رافضى‏گرى و بکتاشیگرى، ص 70-71.

    89. حاجى بکتاش ولى، مقدمه کتاب مقالات غیبیه، ص 5.

    90. محمد تقى امامى خویى، معرفى یک شاعر بزرگ علوى بکتاشى، ص 114.

    91. توفیق سبحانی و قاسم انصاری، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص524.

    92. احمد رفیق، رافضى‏گرى و بکتاشیگرى، ص67.

    93. همان، ص 72.

    94. همان.

    95. فاروق سومر، نقش ترکان آناطولى در تشکیل و توسعه دولت صفوى، ترجمه احسان اشراقى و محمد تقى امامى، ص95-96.

    96. احمد رفیق، رافضى‏گرى و بکتاشیگرى، ص 72.

    97. حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، به تصحیح عبدالحسن نوایى، ص312-313.

    98. احمد رفیق، رافضى‏گرى و بکتاشیگرى، ص 72.

    99. حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، ص 313.

    100. احمد رفیق، رافضى‏گرى و بکتاشیگرى، ص 73.

    101. استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص169.

    102. همان، ص351-352.

    103. همان، ص 351.

    104. Mehmed Köprülü. محمد در سال 1583 م در شهرکوپرو Kopru در آناطولی متولد شد از اینرو به کوپرولو شهرت یافت. کوپرولو یکی از آخرین کسانی است که از طریق نظام دوشیرمه در سنین کودکی به خدمت دولتی جلب شد. وی در سال 1066ق/1656م زمانی که دولت عثمانی در سخت ترین بحران تاریخ خود گرفتار بود، در سن 73 سالگی به مقام صدارت رسید. از شنیدن خبر صدارت کوپرولو اولیای دولت و اهالی پایتخت تعجب نمودند، زیرا قابلیت و استعداد او بر همه مجهول بود. فضلا می گفتند که این یک مرد بی سواد و نادان است که نه خواندن می داند و نه نوشتن. با این حال هر چند وی سواد خواندن و نوشتن نداشت، ولی قدر علم وفضل را زیاد می دانست. ر.ک. به: هامر پور گشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج3، ص2300-2301و 2394؛ استانفورد جی شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص358- 361.

    105. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج3، ص406.

    106. استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص357.

    107. همان، ص357.

    108. همان، ص358.

    109. اسماعیل حقى اوزون چارشى لى، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، ج3، ص440.

    110. همان، ص442.

    111. همان.

    112. استانفورد جى شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی، ج1، ص364-365.

    113. اسماعیل احمد یاقى، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ص 126.

    114. محمد انیس، الدولة العثمانیة و الشرق العربى، ص29-30.

    115. اسماعیل احمد یاقى، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ص 129.

    116. آنها گروهى از نیروهاى برگزیده ینى چرى‏هاى فعال بودند که سلطان محمود دوم براى جلب حمایت ینى چرى‏ها تشکیل داد تا از این طریق مانع شورش آنها شود؛ ولى ینى چرى‏ها با این اقدام نیز به مخالفت بر خاستند. استانفورد جى شاو و ازل کورال شاو، تاریخ امپراتورى عثمانى و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده، ج2، ص 52.

    117. همان، ص 54.

    118. زین العابدین شیروانى، بستان السیاحه، ص 152-153.

    119. استانفورد جى شاو و ازل کورال شاو، تاریخ امپراتورى عثمانى و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده، ج2، ص 54.

    120. ادوارد براون، از سعدى تا جامى، ترجمه على اصغر حکمت، ج3، ص510.

    121. j. Spencer trimingham , the sufi orders in islam, Oxford univrersity press, london , 1973, p139.

    122. محمد معصوم شیرازى، طریق الحقایق، ص 347.

    123. همان.

    124. توفیق سبحانى و قاسم انصارى، حاج بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه، ص 511.

    125. محمد معصوم شیرازى، طریق الحقایق، ص 347.


    منابع

    آژند، یعقوب، حروفیه درتاریخ، تهران، نی، 1369ش.

    ابن العبری غریغوریوس بن هارون، مختصر تاریخ الدوّل، ترجمه عبدالصمد آیتی، تهران، علمی و فراهنگی، 1377ش.

    افلاکی، شمس الدین احمد العارفی، مناقب العارفین، بکوشش تحسین یازیجی، تهران، دنیای کتاب، 1362ش.

    امامی خویی، محمدتقی، «معرفی یک شاعر بزرگ علوی بکتاشی»، پژوهشگاه دانشکده ادبیات و علوم انسانی شهید بهشتی، ش 15-16، بهار و تابستان 1373ش.

    انیس، محمد، الدولة العثمانیة و الشرق العربی، قاهره، بی نا، 1962م.

    اوزون چارشی لی، اسماعیل حقی، «جریان‏های فکری در امیر نشین‏های آناطولی و دولتهای قراقویونلو و آق قویونلو»، تحقیقات تاریخی، ش 4 و 5، بهار و تابستان 1369ش.

    ـــــ ، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، جلد اول، تهران، کیهان، 1377ش.

    ـــــ ، تاریخ عثمانی، ترجمه ایرج نوبخت، جلد سوم، تهران، کیهان، 1370ش.

    براون، ادوارد، از سعدی تا جامی، ترجمه علی اصغر حکمت، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1339ش.

    پاشازاده، عاشق، تواریخ آل عثمان، استانبول، مطبعه عامره، 1332ق.

    حاجی بکتاش، محمدبن ابراهیم بن موسی خراسانی، مقالات غیبیه، بکوشش احسان اللّه‏ شکر خدا، تهران، پیام، 1381ش.

    حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جهان اسلام، ج 2 ب، تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1375ش.

    ـــــ ، دانشنامه جهان اسلام، ج 3 ، ب، تهران، بنیاد دایرةالمعارف اسلامی، 1376ش.

    خواجه الدین، سیدمحمدعلی، سر سپردگان، بی جا، کتابخانه منوچهری، 1362ش.

    راز نهان، محمدحسن، «ایلات و تصوف»، نامه پژوهش، ش 4، بهار 1376ش.

    رفیق، احمد، «رافضی‏گری و بکتاشیگری»، ترجمه توفیق سبحانی، معارف، ش 1، فروردین ـ تیر، 1372ش.

    روملو، حسن بیگ، احسن التواریخ، به تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، 1357ش.

    رئیس نیا، رحیم، بدرالدین مزدکی دیگر، تهران، آگاه،1361ش.

    سبحانی، توفیق و قاسم انصاری، «حاجی بکتاش ولی و طریقت بکتاشیه»، تبریز، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، ش120، زمستان 1355 ش.

    ستاری، جلال، زمینه فرهنگ مردم، بی جا، ویراستار، 1370ش.

    سلطانی، محمدعلی، قیام و نهضت علویان زاگرس یا تاریخ تحلیلی اهل حق، کرمانشاه، سها، بی تا.

    سومر، فاروق، نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، ترجمه احسان اشراقی و محمدتقی امامی خوئی، تهران، گستره، 1371ش.

    شاو، استانفورد جی، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد، آستان قدس رضوی، 1370ش.

    شاو، استانفورد جی و ازل کورال، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1370ش.

    شیبی، کامل مصطفی، تشیع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1380ش.

    شیروانی، زین العابدین، بستان السیاحه، تهران، سنایی،  بی تا.

    شیمل، آن ماری، ابعاد عرفانی اسلام، ترجمه عبدالرحیم گواهی، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1375ش.

    کوپرلو، فوأد، ریشه‏های افسانه‏های مربوط به حاجی بکتاش ولی بنیانگذار طریقت بکتاشیه، ترجمه محمدتقی امامی خوئی، تهران،گستره تاریخ و ادبیات، 1364ش.

    گولپینارلی، عبدالباقی، مولویه بعد از مولانا، ترجمه توفیق سبحانی، تهران، کیهان، 1366ش.

    ـــــ ، مولانا جلال الدین، ترجمه توفیق سبحانی، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375ش.

    ـــــ ، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق سبحانی، تهران، روزنه، 1378ش.

    لاپیدوس، ایراماروین، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، چ دوم، تهران، اطلاعات، 1387ش.

    لوئیس، برنارد، استانبول و تمدن امپراتوری عثمانی، ترجمه ماه ملک بهار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350ش.

    مدرس، محمدعلی تبریزی خیابانی، ریحانة الادب، بی جا، چاپخانه سعدی، بی تا.

    مدرسی چاردهی، نورالدین، سلسله‏های صوفیه در ایران، بی جا، بتونک، 1360ش.

    میر خواند، سیدبرهان الدین محمدبن خاوند شاه، روضه الصفا، تهذیب از عباس زریاب خویی، چ دوم، تهران، علمی و فرهنگی، 1375ش.

    میرفطروس، علی، جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان، تهران، بامداد، بی تا.

    نائب الصدر، معصوم علی نعمة الهی شیرازی، طرائق الحقایق، به تصحیح محمد جعفر محجوب، بی جا، سنایی، بی تا.

    نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران، چ دوم، تهران، فروغی،  1363ش.

    ـــــ ، سرچشمه تصوف، چ هشتم، تهران، فروغی، 1371ش.

    هامرپورگشتال، یوزف، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی علی آبادی، تهران، زرین، 1367ش.

    هولت، پی. ام  و آن. ک. س. لمبتون، تاریخ اسلام، ترجمه احمد آرام، چ سوم، تهران، امیر کبیر، 1378ش.

    یاقی، اسماعیل احمد، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ترجمه رسول جعفریان، بی جا، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379ش.

    Spencer Trimingham, The sufi orders in islam, Oxford university press, London, 1973.

    matti moosa, E ntermst shiites The Chulatsects, syracuse university, 1982

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شیردل، تقی، رازنهان، محمدحسن.(1390) بررسی نقش و کارکرد طریقت‌های صوفی در امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه. دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 8(3)، 129-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    تقی شیردل؛ محمدحسن رازنهان."بررسی نقش و کارکرد طریقت‌های صوفی در امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه". دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 8، 3، 1390، 129-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شیردل، تقی، رازنهان، محمدحسن.(1390) 'بررسی نقش و کارکرد طریقت‌های صوفی در امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه'، دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 8(3), pp. 129-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شیردل، تقی، رازنهان، محمدحسن. بررسی نقش و کارکرد طریقت‌های صوفی در امپراتوری عثمانی با تأکید بر طریقت بکتاشیه. تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 8, 1390؛ 8(3): 129-