دو قرن مقاومت عالمان دینی قفقاز در برابر کفر و الحاد و دیکتاتوری
Article data in English (انگلیسی)
قفقاز كجاست؟
سرزميني كه بين درياي سياه و درياي مازنداران از غرب به شرق واقع شده و رودهاي «كوبان» و «تِرِك» در شمال، و «كور» و «ارس» در جنوب آن را در بر ميگيرد، قفقاز نام گرفته است. قفقاز از نام قَبق و قبخ يا قبج در دوران اسلامي گرفته شده كه خود آن از «تاپ كوه» فارسي ميانه مأخوذ است. در شاهنامه فردوسي كوه «قاف» آمده است. و در اصل، نام رشته كوههايي است كه از شبه جزيره «آنايا» در شرق درياي سياه تا شبه جزيره «آبشوران» در غرب درياي مازندارن به طول 1100 كيلومتر از جهت شمال شرقي به جنوب غربي اين سرزمين امتداد داشته و بلندترين قله آن «البُرس» به ارتفاع 5633 متر است. در اصطلاح جغرافيايي، قفقاز به دامنههاي شمالي و جنوبي اين رشته كوهها نيز گفته ميشود.
حاكميت درقفقاز
منطقه قفقاز دست كم از آغاز حكومت هخامنشيان (530 ـ 559 ق) در قلمرو ايران بزرگ جاي گرفته و همواره در ادوار مختلف تاريخي تحت حاكميت سلسلههاي ايراني بوده است. پيوستگي فرهنگي، ديني و سياسي و ساير شئون زندگاني مردمان اين سرزمين با ديگر بخشهاي ايران در طول تاريخ، سندي غير قابل انكار بر اين مدعاست. چه بسيار شاعران و عالمان بزرگي، همچون نظامي گنجوي و خاقاني شيرواني كه از اين سامان برخاسته به ايراني بودن خويش مباهات كرده و به خود باليدهاند.
گرچه قفقاز به سبب بهرهمندي از مواهب طبيعي و موقعيّت خاص جغرافيايي و سياسي، همواره مطمع نظر رقباي ايران بوده و متجاوزان گاه و بيگاه به بخشهايي از آن تاخت و تاز ميكردند، اما هرگز بيش از چند صباحي تحت سيطره بيگانگان باقي نميماند و علقههاي عاطفي، فرهنگي و سياسي و اجتماعي مردم منطقه از سويي، و تعلق خاطر پادشاهان ايراني و مردم ايران به اين سرزمين كه آن را تحت اشغال ميديدند از سوي ديگر، قفقاز را به ايران باز ميگرداند.
جنگهاي ايران و روس در آغاز دهههاي نخستين قرن سيزدهم هجري و نوزدهم ميلادي و سپس تحميل معاهدههاي ننگين گلستان در سال 1228 ق/1813م و تركمانچاي 1243ق/1828م، سرآغاز اشغال طولاني مدت قفقاز را كه گويا هدف تلاشهاي مستمر بيگانگان شمالي و غربي ايران در سدههاي گذشته بود، محقق ساخت و آنان را به اجراي تراژدي تجزيه ايران موفق كرد و داغ جدايي هفده شهر قفقاز را براي هميشه بر دل ايران و ايرانيان نهاد. اكنون نزديك به دويست سال است كه سرنوشت قفقاز به گونه اي ديگر از آنچه بر كشور ايران ميگذرد، رقم ميخورد و مردمان اين خطّه، حوادثي رنجآور و گاه شگفتانگيز پشت سر ميگذارند.
ازجمله اين حوادث دردآلود، ماجرايي است كه بر دين و دينداران و عالمان ديني در اين مدت رفته و مقاومتي است كه عالمان ديني در سنگر پاسداري از ارزشهاي مذهبي از خود نشان دادهاند و اين موضوعي است كه اهميت بسزايي دارد، و به جاست كه پژوهشهاي گستردهاي در اين خصوص صورت گيرد، چرا كه در دو قرن اخير تمام همّ و تلاش دشمن، تجزيه فرهنگي قفقاز پس از تجزيه سياسي آن بوده و نابودي هويت ملي و ديني مردم اين سامان را سرلوحه فعاليتهاي خود قرار دادهاند و دقيقاً وظيفه متقابل ما احيا و تثبيت هويت اصيل ديني و ملي اين سرزمين است؛ وظيفه و تكليفي كه علاوه بر جهات معنوي و الزامات ديني، منافع ملي و حفظ استقلال ميهنمان آن را اقتضا ميكند ولازم ميشمرد. متأسفانه به علل متعددي از جريان پايداري جبهه دينداري و مظلوميتي كه بر عالمان ديني تحميل شده، گزارشهاي اندكي در دسترس است. از جمله اين علل و اسباب ميتوان به اموري چند اشاره كرد:
1. بي توجهي به تاريخنگاري و ضبط و ثبت حوادث توسط سربازان جبهه مقاومت ديني كه گاه به سبب رعايت اخلاص در جهاد، و گاه به علت بيتوجهي به عواقب نگارش نيافتن سير حوادث و تحليل آن، و كم اهميت تلقي نمودن چنين حوادثي و نوشتن كم و كيف آن، صورت گرفته است.
2. روزگار سياه رفته بر دينداران و عالمان ديني كه مجال هر گونه فعاليت علمي، از جمله نگارش وقايع را از آنان گرفت و اگر كساني در ميان آنان توجه به اهميت ثبت و ضبط حوادث داشت، آن چنان در گيرودار و كشمكشِ بود و نبود خود گرفتار بودند كه فرصت انجام چنين وظيفهاي عملاً از آنان سلب ميشد.
3. بايكوت شديد خبري توسط جريان سكولار و ضد دين كه با اعمال خفقان وحشتزا امكان هر گونه انعكاس اخبار مربوط به جبهه مقاومت ديني را از افراد گرفت كه اين فصل نيازمند بحث گسترده و ارائه شواهد و مستندهاي فراواني است و مجالي ديگر ميطلبد. در قفقاز در موارد بسياري، افراد به صرف انتساب به عالمي ديني و انجام عمل اندك و كوچك عبادي، توسط دژخيمان كمونيست به زندان و تبعيد و حتي به اعدام محكوم ميشدند.
پيشينه فرهنگ ديني قفقاز
به نظر نگارنده، سخن از پيشينه فرهنگ ديني قفقاز همانند سخن گفتن از ديگر نقاط ايران
بزرگ است كه براي هر برهه زماني و نقطه مكاني آن هزاران شاهد و سند ميتوان ارائه
كرد. مؤلفههايي كه در خراسان و آذربايجان و اصفهان و سيستان و بلوچستان و ديگر ايالات
ايران، تشكيل دهنده هويت ايراني است، دقيقاً در قفقاز نيز موجود است كه به اختصار به چهار مورد آن اشاره ميشود:
الف: دين در قفقاز
اسناد و شواهد تاريخي به روشني دلالت دارد بر اينكه بيشتر مردم قفقاز قبل از ظهور اسلام، مانند ديگر مردمان ايران، پيرو آيين زردشتي بوده و در بخشهايي نيز دين مسيحيت داشتهاند. پس از ورود اسلام به ايران در سال 22ق به تدريج به اسلام گرويدن و به جز بوميان گرجستان (مسيحي) و ارمنيان مهاجر از هند و اروپا كه از سده هفتم ميلادي به اين سرزمين كوچيده بودند، عمده مردم قفقاز، به ويژه قفقاز شرقي (ارّان، شروان و مغان) به اسلام روي آورده و هماهنگ با ديگر نقاط ايران دين واحد داشتند.
ب: حضور امامزادگان و سادات
يكي از عوامل مهم ترويج و تبليغ معارف اسلامي در سرزينهاي فتح شده توسط مسلمانان، به ويژه ايران، مهاجرت و حضور امامزادگان و سادات علوي بوده كه تاكنون توجه بايسته به اين موضوع نشده است و جاي پژوهش و بررسي فراوان دارد. امامزادگان و سادات كه در واقع حاملان پيام قرآن و اهلبيت و نماد اسلام ناب محمدي بودند، به موازات حضور در جاي جاي ايران، در قفقاز نيز حضور داشتهاند كه نام بسياري از آنان در كتابهاي تبارشناسي وجود دارد، مانند:
1. جناب حسينبن عليبن محمدبن عليبن اسماعيلبن جعفر صادق كه در قرن سوم هجري در تفليس زيسته و همانجا توسط صفاريه به شهادت رسيد.
2. ابو اسماعيل طباطبا در كتاب معروف خود منتقلةالطالبيه اسامي جمعي از فرزندان امام حسين و حضرت اباالفضل العبّاس را آورده كه به شهر بردعه (مركز وقت قفقاز شرقي) وارد شده و در آنجا اقامت گزيدهاند. از آن جمله از فرزندان حسنبن عليبن عليبن حسينبن عليبن ابيطالب و از فرزندان عمربن حسن افطسبن عليبن عليبن حسينبن عليبن ابي طالب و حمزةبن حسنبن عبيداللهبن عباسبن عليبن ابي طالب.
3. فاطمه صغرا، مشهور به بيبي هيبت، امامزاده مشهوري كه مرقدش در ورودي شهر بادكوبه قرار دارد و از قرن سوم هجري توجه ويژه عموم اهالي منطقه را به خود جلب كرده است. از ايشان در منابع متعددي ياد شده و در ادوار مختلف تاريخي، به ويژه در دوران پادشاهان صفوي، عنايت خاصي در مرمّت و توليت بقعه او مبذول شده است.
علاوه بر مواردي كه ذكر شد در جاي جاي قفقاز، مراقد امامزادگان و سادات، همچون امامزاده ابراهيم در شهر گنجه، بيبي حكميه در نارداران و امامزاده شهر شاماخي و... و نيز خاندانهاي فراوان سادات وجود دارند و كاركرد مهم فرهنگي، در اشاعه و استمرار باورهاي ديني، به خصوص در دوران حاكميت ملحدان كمونيسم داشتهاند.
ج: راويان حديث و عالمان ديني
به موازات گسترش اسلام و حضور امامزادگان و سادات، از قرن دوم هجري راويان حديث و عالمان ديني بيشماري از جاي جاي قفقاز برخاستهاند، به گونهاي كه هيچ كتاب تاريخ، تراجم و رجالي را نميتوان يافت كه در آن دانشمنداني با نسبت بادكوبهاي و لنكراني و گنجوي و دربندي و ايرواني و ... در آن نباشد و اين خود، نشاندهنده عمق نفوذ اسلام در روح و جان با استعداد و آرمانخواه و پاك طينت مردم منطقه است. در اينجا تنها نام چند تن از آنان را ياد آور ميشويم:
1. مفضل(الفضل)بن ابي قرّه تميمي. وي در اصل آذربايجاني بوده و از آنجا به تفليس كوچ كرده است. او از اصحاب امام جعفر صادق است كه در نيمه دوم قرن هجري ميزيسته و كساني چون احمدبن محمدبن يساري و ابراهيمبن سليمان سهمي و از تفليسيان شريفبن سابق از او روايت كردهاند.
2. بيانبن حمران تفليسي امامي كه از اصحاب امام صادق است.
3. عبداللهبن حمّاد تفليسي (اواخر سده دوم).
4. محمدبن عبدالكريم تفليسي.
د: عارفان و صوفيان
صرف نظر از نقد و نظر درباره عرفان و تصوّف و عارفان و صوفيان، تأثير آنان در گسترش فرهنگ ديني غير قابل انكار است، از اينرو، نميتوان نقش آنان را در بررسي پيشينه و زمينه رشد و تعالي فرهنگ ديني از نظر دور داشت. قفقاز نيز به مثابه ديگر مناطق ايران در امتداد تاريخي خويش شاهد نشو و نماي عارفان و صوفيان در بستر جريان فرهنگي خود بوده است كه تني چند از اين مقوله ذكر ميشود:
1. شيخ حسن باكوي يا شيخ حسن باكو، از عرفاي قرن چهارم هجري كه مكرر از او در
اسرار التّوحيد في مقامات شيخ ابوسعيد، ياد شده است. وي در خراسان زيسته و همانجا رحلت كرده است.
2. شاگردان شيخ زاهد گيلاني (م700 ق).
3. فضلالله نعيمي و عمادالدين نسيمي (مقتول در 810ق) سردسته حروفيان كه در قرن هشتم و نهم نهضتي عرفاني و فلسفي را به وجود آوردهاند.
4. سيد جلالالدين باكوي يا سيديحيي شيرواني (813ـ867ق) از عرفاي نامدار قرن نهم هجري قفقاز كه مريدان بسيار داشته و صاحب آثار متعددي در عرفان است. او در عصر خويش در ايران و برخي سرزمينهاي اسلامي آوازه داشته است. قبر او در مجموعه كاخ شيروان شاهان شهر قديمي باكو موسوم به «ايچري شهر» قرار دارد.
با توجه به موارد ياد شده، علاوه بر روشن شدن پيشينه فرهنگ ديني مردمان قفقاز، دلايل گرايش به مذهب تشيع همزمان با روي كار آمدن دولت صفوي نيز آشكار شود؛ چرا كه هر كدام از موارد ياد شده، نقش اساسي در بسترسازي براي پذيرش و اعلام مذهب رسمي شيعه ايفا كردند.
حيات فرهنگ ديني منطقه قفقاز بدين منوال ادامه يافت تا آنكه گاهِ فراق در رسيد. ضعف و آشفتگي دولت قاجار، دشمنان ديرينه و همسايگان زيادهخواه و آزمند ايران را گستاخ كرد و آنان را جرأت تجاوز داد. جنگهاي ايران و روس آغاز شد و فرجام تلخ و غمانگيز را رقم زد. قفقاز در پي عهدنامهها يا به عبارت بهتر، ستم نامههاي تحميل شده در تاريخهاي مذكور (گلستان 29 شوال 1228 ق/1813م و تركمنچاي 5 شعبان 1243 ق/1828م) از ايران جدا و دستخوش طوفان سهمگين ظلم و كفر تزاري و سپس بلشويكي شد.
دو برهه زماني مبارزات
قصه پر غصّه دين و دينداري در قفقاز را دراين دوران 205 سال (با مبدأ قرار دادن تاريخ معاهده گلستان 29 شوال 1228 ق تاكنون 1433ق) به دو برهه زماني تقسيم كرده و به بررسي اجمالي آن ميپردازيم؛ چرا كه اين دو برهه، تفاوتهاي عمدهاي از جهات مختلف دارند كه ضمن بحث به بيان آن پرداخته خواهد شد.
برهه نخست: از سال 1228 تا 1335 ق / 1813 تا 1917 م. (106 سال قمري و 104 سال ميلادي) دورة پيروزي انقلاب بلشويكها و حاكميت دولت كمونيستي.
برهه دوم: از سال 1335 ق/1917م تا فروپاشي اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي درسال 1411 ـ 1412 ق/1991م. (77 سال قمري و 74 سال ميلادي).
برهه اول ( 1228-1335ق)
برهه زماني اول كه 104 سال ميلادي و 106 سال قمري را در بر ميگيرد، بخشي از دوران حاكميت خاندان رومانف بر روسيه است. خانداني كه بيش از 303 سال بي هيچ قيد و شرطي مالكيت سرزمين پهناور و اقوام مختلف مردم روسيه را در اختيار خود داشت و تزار در صدر اين حاكميت بود و حكومتي مطلق العنان و كاملاً استبدادي را اداره ميكرد.
در آغاز اين مقطع زماني، مردم مناطق به اشغال درآمده قفقاز چنان تحت فشار و تعدّي متجاوزان روس قرار گرفتند كه طي نامههاي فراوان دست تظلّم به سوي مراجع وقت شيعه دراز كرده و از آنان استمداد طلبيدند كه اين خود نشانه اميد بازگشت مردم منطقه به دامن كشورشان بود. فتواي جهاد مرجع وقت شيعه حضرت آيتالله سيد محمّد مجاهد و ديگر مراجع و فقها و حضور آنان در جبهه جنگ، فتح و پيروزيهاي درخشاني در پي داشت. اما خيانت و سستي عدهاي از دولتمردان و شاهزادگان قاجار شكستي دردناكتر به ايران تحميل كرد و معاهده ننگين دوم منعقد شد و علاوه بر مناطق پيشين، نقاط ديگري به تصرّف دشمن درآمد. سرخوردگي حاصل از اين شكستها از سويي، و ضعف و آشفتگي فلاكت بار پادشاهان قاجار از سوي ديگر، موجب شد نه اميدي براي مردمان آن سوي ارس براي الحاق به سرزمين مادري باقي بماند، و نه انگيزه و قوايي براي بازپسگيري مناطق اشغالي از دست دشمن براي مردم ساير مناطق ايران فراهم شود. بدينسان چون مادري كه مرگ فرزند را باور كند و بر اندوه آن صبوري پيشه گيرد، مردم ايران شكست را پذيرفته و بر فراق ساخته و سوختند.
الف. مقاومت مسلحانه
به رغم آنكه دولت روس تزاري سياست همسان سازي فرهنگي را در پيش گرفت و درصدد نابودي هويت ديني و ملي مناطق تحت اشغال برآمد، اما طوباي انديشه و هويت شيعي ـ ايراني، به ويژه در قفقاز شرقي تناورتر و ريشهدارتر از آن بود كه به سهولت از جا كنده شود. در اين دوران، مردم مسلمان منطقه به رهبري عالمان ديني به شيوههاي مختلف هوّيت خود را پاس داشته و از مرزهاي اعتقادي خود به دفاع برخاستند، حتي عدهاي از عالمان ديني دست به سلاح برده و مقاومت مسلحانه را برگزيدند كه عبارتاند از:
1. آيتالله ميرزا احمد لنكراني
محقق فرزانه تاريخ معاصر ايران، استاد علي ابوالحسني «منذر» -رضوان الله تعالي عليه- يكي از اين موارد را به نقل از مرحوم آيتالله شيخ حسين لنكراني چنين گزارش ميكند:
نياي بزرگ و جدّ ثاني لنكراني، شادروان آيتالله مجاهد حاج ملا ميرزا احمد مجتهد در شيروان از توابع لنكران سكونت داشت و از احترام عمومي برخوردار بود. با شروع جنگهاي معروف ايران و روس تزاري در عصر فتحعليشاه او پا به عرصه ستيز با تجاوزات ارتش گذاشت و در جريان همين مبارزه، از شيروان خارج و در اثر تقاضاي مصرّانه علما و مردم مسلمان و شيعه قفقاز همراه خانواده پرجمعيت خويش به لنكران رفت كه در آن موقع نسبت به قفقاز موقعيت قم امروز را نسبت به ايران داشته است.
بنا به اين نقل استاد ابوالحسني پس از تحميل معاهدههاي ننگين و برقراري صلح، آيتالله ميرزا احمد لنكراني از جهاد باز نايستاد و به مبارزه مسلحانه ادامه داد تا آنكه:
«چون مراجعات مكرر مأموران سياسي و نظامي روس براي انصراف آن عالم مجاهد از مبارزه به نتيجه نرسيد و ترور يا حبس آن مرد بزرگ هم به علت شهرت و نفوذ فوقالعاده ايشان براي دولت روس سهل و آسان نبود، ناگزير نامهاي از سوي امپراطور روس به فتحعلي شاه نوشه شد و خواسته شد كه به حاج ميرزا احمد توصيه كند دست از مبارزه و رهبري جنگ مسلحانه عليه روسها بردارد. فتحعلي شاه به حاج ميرزا احمد مجتهد نوشت: «جهاد في سبيل الله شما كه حكم اسلام است، ايجاد محذور كرده و آن را به ما نسبت ميدهند و شايد با صلحي كه به وقوع پيوسته، خلاف مصلحت باشد.» حاج ميرزا احمد پس ازوصول نامه از شدت تأثّر ناشي از قرار گرفتن در اين محذور دردناك، يك روز بيشتر طاقت نياورد و پس از فراخواندن يازده فرزندش كه يكي حاج شيخ حسين، جدّ مرحوم آيتالله شيخ حسين لنكراني بوده و همه مجتهد بودهاند، پس از تذكر تكاليف مهم ايشان پس از مرگ خود و وصيت به اينكه بعد از او نخست، فرزند ارشد وي حاج شيخ عبدالعزيز و سپس حاج شيخ حسين و سرانجام سومين فرزند مجتهدش امور مسلمين را اداره كنند، در حال سجده نماز صبح روح بزرگش به اعلي علّيين پيوست و در جوار رحمت حق منزل گزيد. پس از مرگش مردم قفقاز مرقد و بقعهاي براي او بنا كردند كه تا امروز زيارتگاه مسلمانان آن ديار است. پس از ميرزا احمد، حاج شيخ عبدالعزيز فرزند ارشد وي مدتي جنگ با ارتش تزاري را ادامه داد تا اينكه تدريجاً با تغيير شرايط و كاهش توان مقاومت در مقابل فشار دولت روس قفقاز، همراه با پنج برادر خود، از جمله حاج شيخ حسين، جدّ مرحوم آيتالله لنكراني و پانصد تن از نزديكان و باقي گذاشتن بقيه برادران به عنوان گروگان مجبور به ترك قفقاز و مهاجرت به سوي ايران شد.»
2. آيتالله شيخ عبدالله كلوَزي لنكراني
يكي ديگر از عالمان ديني كه به دفاع مسلحانه و پايداري برخاست، آيتالله شيخ عبدالله كلوَزي لنكراني است. وي از علماي صاحب نام منطقه لنكران بوده است. پدر و اجداد وي و همچنين فرزندانش از عالمان برجسته و مجاهدند كه تا آخر عمر، عَلَم مبارزه را افراشته داشت و سلاح جهاد را كنار نگذاشت و با گردآوري مسلمانان غيرتمند و جوانان متعهّد، جبهه مقاومت تشكيل داد و به دفاع از ارزشهاي ديني همّت گماشت. احتمال دارد در گذشت ايشان در اواخر قرن سيزدهم هجري رخ داده باشد. پس از ايشان فرزندانش حضرات آيات شيخ جعفر و شيخ محمد و سپس نوه او آيتالله ميرزا عبدالحسين واعظي لنكراني راه پدر را ادامه دادند كه در بخش دوم به آنها پرداخته خواهد شد.
ب: مقاومت فرهنگي
عرصه مقاومت فرهنگي وتلاش براي جلوگيري از نفوذ افكار و اخلاق دشمن متجاوز،
عرصهاي وسيعتر بود، به ويژه آنكه رفته رفته نسلهاي بعدي از گذشته خود فاصله گرفته و
تحت تأثير افكار و رفتار بيبند و بار روسها واقع و از ارزشهاي اسلامي دور شدند. هرگز
سخن به گزاف نيست اگر بگوييم روحانيت و عالمان ديني در اين دوران، يگانه حصن
مستحكم مقاومت در برابر اين تهاجم فرهنگي دشمن بود، چراكه گرچه قفقاز به لحاظ سياسي
از ايران جدا شده بود، اما از لحاظ فرهنگي و هويت ديني و ملي، همچنان در قلمرو
ايران محسوب ميشد و تجزيهاي صورت نگرفته بود. هنوز در عمده مناطق قفقاز، دين اسلام
و مذهب تشيع تنها آيين رايج بود و در مناطقي هم كه مسيحيت رايج بود، تعلّق خاطر عميقي
به ايران وجود داشت. هنوز مردم قفقاز با الفباي عربي و فارسي مينوشتند و قرائت قرآن و بوستان و گلستان سعدي و نصاب الصبيان و خلاصة الحساب و تاريخ نادري كتابهاي متداول
مكتب خانههاي قفقاز بود. هنوز نويسندگان به فارسي مينوشتند و ميخواندند، شاعران،
اشعار خود را به فارسي ميسرودند و ديوان شاعران بزرگي، همچون سعدي و حافظ، مولوي، نظامي گنجوي، خاقاني، انوري، بيدل، صائب و .... در ميان مردم رايج بود. هنوز حوزههاي علميه داير بود و روحانيان و عالمان ديني در حلقههاي درس خود صرف و نحو و بيان و بديع و منطق و فقه و اصول و فلسفه و كلام و حديث و تفسير را به شاگردان خود ميآموختند. هنوز مجالس و منابر داير بود و زيباترين و عاشقانهترين نغمه صوت دلانگيز روضه خوانان بود كه دنيايي از شور و عشق و احساس و اعتقاد و ايمان و ايثار و از خودگذشتگي در راه حق را در بازگويي حوادث كربلا به مردم منتقل ميكردند. در آن زمان، واعظان وخطيبان مشهوري، همچون حاج ميرصالح تاج الذاكرين اردبيلي و ملا غلامعلي آلاپالاز اوغلي و ديگران از اردبيل و ديگر شهرهاي ايران به باكو و لنكران وگنجه و ساليان ميرفتند و به وعظ و ارشاد ميپرداختند. هنوز مرثيه سرايان بسياري بودند كه به زبان آذري و فارسي نوحههاي جانسوز درسوگ اهلبيت و اشعار در مدايح آنان ميسرودند. هنوز مردم عاشقانه به زيارت مكه و مدينه و قبرستان بقيع و عبتات عاليات و مشهد مقدس ميشتافتند و فرزندان خود را راهي حوزههاي علميه ايرن و عراق ميكردند تا جايي كه در حوزه علميه نجف اشرف مدرسهاي تحت عنوان «بادكوبهايها» داير بود و اكنون نيز وجود دارد. بدين لحاظ در اين دوران به رغم تنگناهاي به وجود آمده توسط حكومت تزاري هنوز شهرها و روستاهاي قفقاز شاهد حضور مجتهدان بزرگ و روحانيان بافضيلت و برجسته بود و همانند شهرهاي ايران تحصيل كردگان نجف و قم و مشهد و اصفهان و ديگر حوزههاي علميه، حضوري پررنگ در شهرهاي قفقاز داشتند. برخي از چهرههاي شاخص مقاومت فرهنگي در اين برهه زماني كه با حضور خويش مايه دلگرمي مؤمنان ميشدند و آنان را در برابر دشمن استوار ميساختند، عبارتاند از:
1. آيتالله ميرزا ابوتراب بادكوبه اي
وي در سال 1817م/1232ق در باكو متولد شد. در مدرسه ميرزا حسيب قدسي باكو مقدمات را آموخت و در نجف اشرف به درس آيتالله شيخ محمد حسن نجفي (صاحب جواهر) و
سيد ابراهيم قزويني و شيخ محمد حسين رازي اصفهاني حاضر شد و به مقام اجتهاد رسيد.
چند سالي نيز در مدينه اقامت گزيد و از علماي آنجا بهره يافت، سپس به زادگاهش بازگشت و به خدمات ديني اشتغال ورزيد. ايشان را از برجستهترين عالمان عصر خود در قفقاز به شمار آوردهاند كه تكيهگاه معنوي مردم بوده است. او در سال 1910م/1328ق دار فاني را وداع گفت و در باغ شخصي خود در قصبه «مردكان» از توابع باكو به خاك سپرده شد و اكنون قبر شريفش زيارتگاه مردم است.
2. آيتالله شيخ محمد امين مجتهد نارداراني
وي در سال 1837م/1252ق در قصبه «نارداران» (از توابع باكو) كه اهالي آن به تديّن و شور انقلابي مشهورند، متولد شد. مقدمات را نزد روحانيان منطقه آموخت و مراتب اجتهاد را در نجف اشرف در محضر شيخ مرتضي انصاري و ميرزا حبيبالله رشتي و مولي محمد فاضل ايرواني پيمود. پس از 43 سال اقامت در نجف به زادگاه خويش بازگشت و پناه معنوي مردمان ديار خود شد. در سال 1923م/1341ق دار فاني را وداع گفت.
3. آيتالله شيخ جواد عليزاده بادكوبهاي
در سال 1864م/1280ق در باكو ولادت يافت و مقدمات را در مدرسه ميرزا حسيب
قدسي آموخت. در جواني به نجف اشرف رفت و در دروس آيات عظام مولي محمدفاضل ايرواني، ميرزا حبيبالله رشتي، فاضل شربياني، و در سامرّا در درس ميرزا محمدحسن شيرازي حاضر شد و به مقام اجتهاد رسيد، آنگاه به تهران رفت و علوم عقلي را نزد استادان آنجا
فراگرفت. حدود سال 1900م به زادگاه خود بازگشت و به انجام رسالت روحاني خود
اشتغال ورزيد و سرانجام در سال 1918م/1336ق درگذشت و پيكرش در مقبره ساميه
قصبه «بوزونا» از توابع باكو، زادگاه آبا و اجداديش به خاك سپرده شد كه اكنون زيارتگاه
مردم منطقه است.
4. آيتالله شيخ عبدالغفار قُبائي
وي در سال 1850م/1266ق در لنكران متولد شد و مقدمات را در حوزه علميه لنكران آموخت.
در جواني به نجف رفت و ملازم درس و بحث حضرات آيات عظام، شيخ اعظم مرتضي انصاري، سيدحسين كوهكمري، مولي محمد فاضل ايرواني، ميرزا حبيبالله رشتي، شيخ محمد حسن مامقاني شد و به مقام اجتهاد رسيد، آنگاه به زادگاه خود بازگشت و مدتي در لنكران توقف كرد و
سپس شهرستان قُبا را براي سكونت برگزيد و به فعاليتهاي ديني پرداخت. وي را از
عالمان بزرگ روزگارش دانستهاند كه جايگاهي رفيع در ميان مردم داشته است. در گذشت
او در خلال سالهاي 1917 ـ 1919م/1335 ـ 1337 ق رخ داد و در قبرستان شهرستان «قبا» به خاك سپرده شد.
در اين ميان، جمعي از علما و نيز تجار و مردم متدين از شدت وخامت اوضاع و تنگناهاي به وجود آمده، ناگزير جلاي وطن نموده و به شهرهاي ايران اسلامي مهاجرت كردند، از جمله:
1. آيتالله سيد علي ايرواني (1258 ـ 1324ق / 1842 ـ 1906م) كه به تبريز مهاجرت كرد.
2. آيتالله شيخ ابراهيم حائري لنكراني (1230 ـ 1314 ق / 1815 ـ 1896م) كه در نجف اشرف اقامت گزيد و از استادان و مراجع آنجا شد.
آنچه به اختصار بيان شد حكايت صد سال نخست دو قرن اخير است كه عالمان و روحانيان با تمام فراز و فرودها و تنگناها و گرفتاريها، در سنگر دين مقاومت كرده و چراغ ايمان و رستگاري را فروزان نگاه داشتند.
برهه دوم(1335-1412ق)
اما حكايت برهه دوم بسي دردناك است و روايت آن بسيار حزن انگيز و داستاني شگفتآور است كه ملتي چنين در معرض كشتار و تبعيد و اسارت واقع شوند و رشته هويت و فرهنگ درخشان ميان آنان و گذشته شان بدينسان وحشيانه به تيغ ظلم و الحاد گسسته شود.
به رغم ادعاهاي پرهياهو و با زرق و برق و انقلاب گران بلشويك مبني بر ايجاد جامعه بيطبقه و رعايت عدل و برابري و احترام به حقوق اقوام و عقايد و آداب و رسوم و شهروندان و شعارهايي بسيار از اين دست كه حتي موجب شد عدهاي از مسلمانزادهها فريب خورده و به طرفداري و ياري آنان برخيزند، پس از پيروزي در اكتبر سال 1917 چهره وقيح و خشن ملحدان كمونيسم نمايان شد. برخي از تفاوتهاي اساسي ميان تزارها و كمونيستها را شايد بتوان در چند جمله خلاصه كرد: تزارها به رغم ظلم و ستمهاي بي حد، هر چند به ظاهر، خويش را مسيحي دانسته و از كليساي ارتودكس پيروي ميكردند. اگرچه اين امر براي پيشرد اهداف سياسي شان بوده باشد. اما كمونيستها اساساً دين و خدا را امري موهوم، و آفت و افيون ملتها دانسته و ميگفتند بايستي از بيخ وبن بركنده شود.
تزارها با همه خودكامگي و استبداد و خفقان، ملاحظاتي درباره كشتار انسانها داشتند، اما كمونيستها، به ويژه استالين، تشبّث به هر وسيله را براي نيل به اهداف مجاز ميدانست هر چند به قيمت قتل ميليونها انسان باشد. اين جمله از ژوزف استالين است كه: «هر مرگي يك تراژدي است، ولي مرگ يك ميليون تن صرفاً آمار است.»
بلشويكها حكومت خود را بر اين اساس برپا داشته و اقوام و سرزمينهاي امپراطوري گذشته روسيه را تحت سيطره خود گرفته و با اقتدار كامل به اجراي سياستهاي خود در تمام زمينهها پرداختند. يكي از اهداف مهم كمونيستها همانند تزارها، همسان سازي قومي و ملي و ايجاد هويتي واحد به نام شوروي سوسياليستي بود. در اين فرض ميبايست تمام اقوام و عقايد موجود، در تركيب شوروي همگون شده و از عقايد و آداب و رسوم خود دست بردارند. اين سياست در مورد اقوام مسلمان، به ويژه شيعيان قفقاز با شدت و حدّت بيشتر اجرا شد، چرا كه آنان در بنياد تفكر الهي خود عناصري مانند جهاد و شهادت و ظلم ستيزي و مقابله با كفار و متجاوزان را داشتند و عالمان ديني و روحانيان شيعه سردمدار نهضتهاي بزرگ و كوچك بر اساس چنين تفكري بودند. روسها هنوز خاطره فتاواي كوبنده مراجع شيعه وحضور پرشور آنان در جبهههاي جنگ بر ضد خود را كه فوج فوج جهادگران را به ميدان رزم كشاند و ميرفت كه دست تجاوزكار آنان را براي هميشه قطع كند، از ياد نبرده بودند و نيز حماسههاي كوهنشينان داغستان را به رهبري عالمي ديني كه دهها سال شكست و زبوني را بر آنان تحميل كرد، فراموش نكرده بودند. همچنين مقاومتهاي گاه و بيگاه مسلحانه و پايداري فرهنگي روحانيان شيعه را به خوبي رصد كرده و به زعم خود ميدانستند ضربه نهايي را كجا فرود آورند و كار را يكسره كنند. آنان با اين ملاحظات، پس از تثبيت پايههاي قدرت خود و تسويه حسابهاي سنگين و جنگ قدرت خونين ميان خود، در اولين فرصت سراغ مسلمانان، به ويژه شيعيان قفقاز آمدند:
1. نخست از سال 1920م زيارت حج و عبتات عاليات و اماكن مقدّسه را ممنوع كردند.
2. از سال 1924م تبليغ و عمل و تظاهر به شريعت اسلامي مطلقا ممنوع شد.
3. در سال 1928م كليه مدارس ديني تعطيل شد.
4. در سال 1929م الفبا به لاتين تغيير پيدا كرد و در سال 1939م از لاتين به روسي تغيير داده شد و اين، يكي از سهمگينترين ضرباتي بود كه ميتوانست ملتي را از پاي درآورد و به حيات علمي و فرهنگي آن پايان دهد؛ ملتي كه يك شبه از تمام هستي معنوي خويش ساقط شد و تمام آثار علمي و فرهنگي گذشتگان خود را زير خروارها خاك تيرهبختي دفن شده يافت. نسل كنوني قفقاز هرگز توان خواندن يك سطر از آنچه از گذشتگان خود به ارث برده و حيات علمي و معنويشان در گرو آن است را ندارند. بگذريم از خط و شعر و ديگر اقسام هنر كه با تغيير الفبا نابود شد و از خان استعداد آنان به يغما رفت.
5. در سال 1930م كليه موقوفات مصادره، و مساجد به حالت تعطيل درآمد.
6. پس از آن، كشتار و تبعيد و حبس علما و روحانيان به صورت رسمي آغاز شد. اين دوران از وحشتناكترين دورانهاي حاكميت كمونيستهاست. عالمان ديني در آن روزگار، مصداق كامل اين آيه شريفه بودند: «و از آنان انتقام نميگرفتند جز اين كه آنان به خداي شكست ناپذير ستوده، ايمان آورده بودند.» (بروج: 8)
چه بسيار عالماني را كه به طرز فجيعي به شهادت رساندند، زنداني و تبعيد كردند، به دريا افكندند و غرق كردند. در بسياري از موارد، پس از دستگيري، هيچ كس از سرنوشتشان باخبر نشد و تاكنون نوادگانشان چشم به راه آنانند. و چه بسيار عالماني كه در غربت و تنهايي و در اوج مظلوميت، به طور پنهاني به سر برده و در زير يوغ ستم در گمنامي جان سپردند.
يكي از جهاتي كه در مقايسه با دوران تزارها در اين دوران شدت يافت، حملههاي جريان سكولار و وابستگان جريان فكري تجدد طلبي به روحانيان بود. اينان كه همواره شرافت و نجابتشان در گرو تشبّه و تشبّث تمام عيار به بيگانگان بود، با حربه مطبوعات و تئاتر و سينما به ياري جلادان شتافته و آتش تهيه حذف فيزيكي جريان ديني را فراهم كردند. يكي از فيلمها و نمايشنامههايي كه در دهههاي آغازين قرن بيستم به اجرا در آمد، «دلي كور» است. كور، نام روخانهاي است كه در اينجا او را ديوانه لقب دادهاند و به معني «رودخانه ديوانه كور» است. در اين فيلم موهن كه اكنون نيز از برخي شبكههاي جمهوري آذربايجان پخش ميشود، اعمال وقيحي به يك روحاني نسبت داده و صحنههاي زشتي نشان داد ميشود. به هرحال، در اين دوران نيز عالمان ديني همه مخاطرات و تمام مرارتها و رنجها را به جان خريده و به دفاع از كيان ايمان خويش برخاستند. گروهي با صراحت، مخالفت كرده و تشكلهاي مردمي و ديني ايجاد نمودند تا در آخرين سنگرها با شجاعت تمام سرود شهادت سر دهند كه به معرفي چند تن از آنان ميپردازيم:
1. شيخ الشهداي قفقاز، آيتالله شيخ عبدالغني بادكوبهاي
وي سرآمد فقيهان و عالمان بزرگ و سرسلسله مجاهدان مسلمان قفقاز است. حدود 1266/1850م در شهر بادكوبه ديده به جهان گشود و مقدمات را در مدرسه ميرزا حسيب قدسي آموخت. وي در جواني رهسپار نجف اشرف شد و در حلقه شاگردان حضرات آيات عظام مولي محمد فاضل ايرواني و ميرزا حبيبالله رشتي قرار گرفت و در معقول نيز از علامه برغاني بهره برد و به مقام شامخ اجتهاد نايل شد. در دهه آخر قرن نوزدهم ميلادي به باكو بازگشت و با توجه به عظمت علمي و معنوياش در صدر علماي اعلام منطقه قفقاز نشست و چون آفتابي در ميان ستارگان
علم و معنويت درخشيد و محبوب دل مردمان و مرجع مسلمانان گرديد و علما و مراجع
وقت جهان تشيع، عموم مردم قفقار را به وي ارجاع داده و اطاعتش را لازم شمردند. علاوه
بر جايگاه رفيع علمي و معنوي، ويژگيهايي چون شجاعت و صراحت لهجه، ظلم ستيزي،
بي باكي در رويارويي با ستمگران و صاحبان افكار الحادي، معظم له را بر آن داشت تا با تمام
توان در مقابل تهاجم فرهنگي و ظلم و ستم روسيه تزاري بپاخيزد و براي پاسداري از قرآن و اسلام تيغ جهاد بركشد. در اين راه، بارها تهديد شد و فرزندش محمدعلي در جريان حمله ارامنه به شهادت رسيد.
پس از انقلاب كمونيستي و حاكميت دولت الحادي، شيخ كه نفوذ فوقالعاده مردمي داشت، عالمان مجاهد و ياران جان بركف خويش را فرا خواند و با تشكيل جبههاي با نام «جمعيۀ دعوۀ الإلهية» در بادكوبه، مركز قفقاز شرقي، به مبارزه با ملحدان كمونيست پرداخت و آشكارا « لنين» وپيروانش را در خطابهها كافر خواند و زير ضربات برهان و استدلال گرفت تا آنكه در سال 1350ق/1931م ستمگران كوردل بلشويك حضور آفتاب گونش را برنتافته و حضرتش را همراه سي نفر از علماي اعلام بادكوبه، از جمله علامه شيخ حسين رامانايي و شيخ حنيفه بادكوبهاي، سيدمحمّد بادكوبهاي و ديگران دستگير كرده و پس از چهارماه شكنجه به دار آويختند. بدينسان، شهادت اين بزرگمرد دين و سياست كه مظهر غيرت، حميت، شجاعت و شهامت عالمان شيعي و روحانيان علوي است، برگ زرّين ديگري بر صفحات پرافتخار رهروان صراط مستقيم قرآن و پيروان راستين اميرمؤمنان علي افزود.
2. علامه شيخ حسين رامانايي
وي از ياران و همرزمان شيخ شهيدان عبدالغني بود. در نجف اشرف از شاگردان شيخ محمدحسن مامقاني و سيدمحمدكاظم طباطبايي و آخوند خراساني بود. او حافظ قرآن، و محفلش مجمع عالمان ديني عصر خويش بود. به جهاد با كفار كمونيست برخاست و در سال 1937 م به شهادت رسيد.
3. آيتالله شيخ محمد پيشنماززاده گنجوي
او در سال 1275ق/1859م در شهر گنج متولد شد و تحصيلات خويش را ابتدا در حوزه عمليه تبريز نزد ميرزا جواد آقا مجتهد و ميرزا باقر مجتهد فراگرفت، سپس به زادگاهش بازگشت و به سبب مبارزات با 23 نفر از علماي گنجه دستگير و به تركمنستان تبعيد شد. اما از تبعيدگاه گريخت و به نجف اشرف رفت و سه سال در دروس حضرات آيات عظام سيدمحمدكاظم طباطبايييزدي، آخوند خراساني و شريعت اصفهاني شركت كرد. دوباره به گنجه بازگشت و با ياران خود جمعيت «دفاع» را تشكيل داد و به فعاليتهاي فرهنگي و سياسي پرداخت و سرانجام در هفدهم ذي قعده 1356ق / بيستم ژانويه 1937م دستگير و زنداني شد و سپس توسط دژخيمان كمونيست به شهادت رسيد.
4. آيتالله سيدمحمد مشتاقايي بادكوبهاي
وي فرزند آيتالله ميرعبدالغني مشتاقايي است. كه در سال 1302ق/ 1885م متولد شد. مقدمات و سطوح عالي را نزد پدر و ديگر عالمان منطقه آموخت. بعد از آن به نجف رفت و پانزده سال از محضر سيد محمدكاظم طباطبايييزدي و آخوند خراساني و ميرزا محمد حسين ناييني بهره برد و به درجه اجتهاد رسيد، آنگاه به زادگاهش بازگشت و به فعاليتهاي ديني پرداخت. وي از ياران شيخ شهيدان قفقاز شيخ عبدالغني است كه همراه ايشان در سال 1931م دستگير و پس از يك سال به شهادت رسيد.
5. آيتالله شيخ محمد لنكراني
در آن زمان، منطقه لنكران قفقاز از لحاظ ديني جايگاه قم را در ايران زمانِِِ ما داشت. خاندانهاي متعدد سادات وعلم و فضيلت در اين سامان زيسته و شخصيتهاي علمي و معنوي بسيار از آن جا برخاستهاند. از جمله خاندانهاي علم و جهاد و اجتهاد، خاندان آيتالله شيخ عبدالله لنكراني است كه در بحث پيشيين به آنها پرداخته شد. فرزندان ايشان حضرات آيات شيخ جعفر و شيخ محمد نيز از علماي اعلام و روحانيان عالي مقام منطقه بودند. محل سكونت آنان روستاي «كلوَز» از توابع شهرستان «لريك» لنكران بود. اين خاندان از نفوذ كلمه و استطاعت مالي فراواني بهرهمند بوده و سري نترس در برخورد با متجاوزان روس و سپس بلشويك داشتند. شيخ محمد مقدمات را نزد پدر و برادر آموخت، سپس در نجف اشرف ساليان متمادي حضور بزرگان علمي جهان تشيع را درك و به مقامات عالي دست يافت. پدرش در اواخر قرن سيزدهم بدرود حيات گفت و وي با برادرش شيخ جعفر عهدهدار وظايف روحانيت گرديد. همواره برخوردهاي متعدد و تندي ميان اين خاندان و سربازان روس تزاري رخ ميداد تا آنكه نغمههاي انقلاب بلشويكي از سال 1905م به گوش رسيد. اين برادران از همان آغاز، انحطاط و مقاصد شوم كمونيستها را شناخته و به جهاد برخاستند. شيخ در سال 1331 ق/1913م بدرود حيات گفت و برادرش آيتالله شيخ جفعر نيز چند سالي پيشتر وفات كرد. اينان علم و اجتهاد را براي فرزندان خود به ارث گذاشتند. فرزند شيخ محمد، آيتالله ميرزا عبدالحسين لنكراني بود كه بعدها نام واعظي لنكراني را براي خود برگزيد و پس از پدر، بزرگ خاندان شد و صراط مستقيم پدر و اجدادش را پيمود. پس از برقراري رژيم الحادي، به جهاد بيامان برخاست و در اين راه، بسياري از بستگانش به شهادت رسيده و عدهاي نيز اسير و تبعيد شدند و ديگر كسي از سرنوشتشان باخبر نشد. ميرزا عبدالحسين تا آنجا كه ياراي جهاد داشت، ايستاد و به جنگ مسلحانه ادامه داد.
پس از روي كار آمدن استالين در سال 1924م و تنگتر شدن حلقه محاصره، طي درگيري شديدي با جمعي از ياران خود از سرحدات ايران گذشته و در روستاي «سر خانلو» از توابع اردبيل سكنا گزيدند. علما و مردم اردبيل از او درخواست كردند كه در شهر اقامت كند تا از محضرش بهره ببرند، اما ميرزا پس از اندكي توقف در شهر، به سرخانلو بازگشت و همانجا را وطن خويش قرار داد و تا واپسين لحظات مسدود شدن مرزهاي شوروي سابق، جهادگران آن سوي مرز را تدارك نمود و از مبارزه باز نايستاد. سرانجام در پنجم شوال سال 1386/دسامبر 1966 بدرود حيات گفت و در قبرستان روستاي سرخانلو به خاك سپرده شد.
عالماني كه از آنها ياد شده، تنها چند نمونه از عالمان ديني قفقازندكه مقاومت مسلحانه را برگزيدند.
مقاومت فرهنگي
با وجود همه مخاطرات و تهديدها و اعمال خشونت و بيرحمي از سوي حكومت استالين كه از سال 1930م ـ 1939م روزگار تصفيه بزرگ ناميده شد و به قلع و قمع مخالفان اقدام كردند، صدها و بلكه هزاران نفر از عالمان ديني و روحانيان و مؤمنان به شهادت رسيده و زنداني شده بسياري نيز دستگير و به نقطه نامعلومي انتقال داده شدند و ديگر كسي از سرنوشتشان باخبر نشد. جمعي از عالمان ديني نيز صلاح بر آن ديدند كه زندان و تهديد و تبعيد را تحمل كرده و به حضور خود در ميان مردم مسلمان ادامه دهند. و اين يكي از برجستهترين نقاط قوّت روحانيت شيعه است كه در سختي و سهولت روزگار، مردم خود را تنها نميگذارند. از چهرههاي شاخص اين دسته از علما، تندي چند را يادآور ميشويم:
1. آيتالله ميرزا محمد حسين لنكراني
آيتالله ميرزا محمد حسين لنكراني، مشهور به «امام آخوند» فرزند ملا عبدالحميد از علماي اعلام و فقهاي عظام قفقاز در سال 1295ق / 1878م در شهر لنكران متولد شد و مقدمات را نزد پدر و ديگر عالمان لنكران آموخت، سپس به نجف اشرف رفت و ساليان متمادي از محضر حضرات آيات عظام سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي و آخوند ملامحمد كاظم خراساني و ميرزا محمد حسين ناييني بهره برد و نيز در فلسفه از محضر آقا سيدحسين بادكوبهاي استفاده كرد و به مقام اجتهاد رسيد، سپس به زادگاه خويش بازگشت. به رغم آنكه امكان مهاجرت به ايران براي
ايشان فراهم بود سنگر مقاومت را ترك نكرد و در لنكران ماند. وي يكي از بزرگترين
عالمان قفقاز در دوران تاريك حاكميت كمونيستهاست كه بارها تحت پيگرد و آزار و اذيت دژخيمان رژيم الحادي قرار گرفت و كتابخانه و اموالش مصادره شد، اما تمام مرارتها و سختيها را به جان خريد و در سنگر بندگي خدا و سربازي حضرت بقيةالله الاعظم ـ ارواحنا فداه ـ استوار ايستاد. ايشان با مرجع وقت جهان تشيع حضرت آيتالله العظمي حاج آقا حسين بروجردي مكاتبات و مراوداتي داشت. مرحوم حجتالاسلاموالمسلمين شيخ حسين زاهدي لنكراني براي نگارنده نقل كرد:
«به بهانههاي مختلف، از جمله نسبت فاميلي، نامههاي ايشان را با آيتالله بروجردي ردّ و بدل ميكردم. گاه ايشان از مسائل شرعي سؤال مينمود. يكبار كه مكتوب ايشان را نزد آيتالله بردم، مرحوم ميرزا ذيل مسئلهاي فقهي مرقوم داشته بود: «به نظر حقير چنين ميرسد» و ديدگاه فقهي خويش را نگاشته بود. آيتالله بروجردي با قرائت اين قسمت از نامه گريست و فرمود: «چه بزرگاني را در پشت حصار داريم»!
آن عالم ربّاني در دوازدهم ربيع الثاني 1380 / ششم اكتبر 1860 رحلت كرد. و پيكر پاكش در قبرستان شهر لنكران به خاك سپرده شد. در پي ارتحال ايشان مجلس ختمي با همّت آيتالله شيخ حسين لنكراني از طرف علماي بزرگ تهران برگزار شد.
2. آيتالله شيخ باقر نارداراني
وي از علماي اعلام قفقاز است كه در سال 1291ق/1874م در قصبه «نارداران» از توابع باكو
متولّد شد. مقدّمات و سطوح عالي را نزد روحانيان و عالمان زادگاهش آموخت، سپس به
نجف رفت و از محضر حضرات آيات عظام طباطبايي يزدي و آخوند خراساني و ديگران بهره برد و به مقامات عاليه علمي نايل آمد. در سال 1912 م به زادگاهش بازگشت و به فعاليتهاي ديني پرداخت. به رغم همه تهديدها و شهادت همقطارانش، همچون حضرات آيات شيخ احمد و شيخ رسول و شيخ حسن از علماي منطقه، با قامتي سرفراز در سنگر ديانت ايستاد. سالخوردگان قصبه نارداران چهره پرصلابت آن عالم ربّاني را بالاي منبر هنگام وعظ و خطابه، سلاح به دست، به خاطر دارند و براي اينجانب نقل نمودهاند كه بي هيچ هراسي آيات الهي و روايات معصومان را براي مردم ميخواند. اگر چه مأموران كمونيسم او را مكرر تهديد به قتل كرده و انواع
آزار و اذيتها را روا داشتند، اما نتوانستند بر وي غلبه كرده و او را از تبليغ دين بازدارند. آن عالم مجاهد در سال1356ق / 1937م دار فاني را وداع گفت و پيكر پاكش در قبرستان نارداران به خاك سپرده شد.
3. آيتالله ميرزا عبدالكريم مشتاقايي بادكوبهاي
ايشان از علماي اعلام و روحانيان عالي مقام قفقاز است كه در سال 1283ق/1867م در قصبه «مشتاقا» از توابع باكو تولّد يافت. وي تحصيلات خود را در زادگاهش و مدرسه «حاج بابا» ي باكو آغاز كرد، سپس در حوزههاي علميه مشهد مقدس و نجف اشرف به پايان برد و به زادگاهش بازگشت و در دوران حاكميت كمونيستم در كمال غربت و مظلوميت و انزوا روزگار گذراند، اما از تأليف و تحقيق و تربيت شاگردان به صورت پنهاني بازنايستاد. ايشان هفت جلد كتاب تأليف كردهاند كه اكنون در اختيار نگارنده سطور است. وي ششم صفر سال 1380ق / بيستم جولاي 1961م دار فاني را وداع گفت و پيكرش در قبرستان زادگاهش به خاك سپره شد.
از اين دست عالمان عالي مقام و مجاهد و مقاوم جبهه فرهنگي، بسياري را ميتوان نام برد، از جمله شيخ جلال لنكراني (م1380ق)، شيخ بشير اركواني لنكراني(م 1386ق)، شيخ يونس قاسمزاده (م 1408ق)، شيخ علي بنده بابايي (م 1403ق)، شيخ اسدالله سيف الديني (م 1375ق)، شيخ قدرتالله لنكراني (م 1379ق)، شيخ محسن حكيم زاده (م 1387ق)، شيخ مظاهر نارداراني
(م 1396ق)، مير هاشم سالياني (م 1360ق)، شيخ مظفّر لنكراني (م 1359ق) و... .
در اين ميان، عدهاي از عالمان ديني قفقاز نيز وظيفه خود را در مهاجرت في سبيلالله
تشخيص داده، جلاي وطن كردند و به شهرهاي ايران و عراق رفتند و بدينسان حيات علمي
و معنوي سرزمين و ملّت خويش را استمرار بخشيدند. از اين گروه ميتوان حضرات آيات
شيخ صدرا بادكوبهاي (م 1392ق)، استاد بزرگ فلسفه و حكمت نجف اشرف (در نيمه دوم
قرن چهاردهم هجري)، شيخ عبدالحسين بهبودي لنكراني (م 1426ق)، شيخ اسحاق قفقازي
(م 1391ق)، حاج شيخ مجتبي لنكراني (م 1406ق)، شيخ غلامحسين محامي بادكوبهاي
(م 1369ق)، ملا عبدالرزاق لنكراني (م 1382ق)، سيدمحمد بادكوبهاي (م 1389ق) و بسياري ديگر را نام برد.
آنچه در اين نوشتار به اختصار ذكر شد تنها گوشهاي از جريان مقاومت عالمان ديني در قفقاز بود؛ مقاومتي كه به درازاي دويست سال در جاي جاي اين سرزمين اشغال شده و مظلوم در جريان بود.
نتيجهگيري
حوادث تلخ و رنج آور دو قرن گذشته تاريخ ايران، گوياي آن است كه بيگانگان طي برنامهاي بلند مدت، قصد تجزيه ايران و در نهايت، حذف اسلام را در اين كشور عزيز داشتند. منطقه قفقاز در راستاي اين توطئه بر اساس قراردادهاي تحميلي و ننگين گلستان و تركمانچاي، در كنار بيتدبيري حاكمان وقت از ايران جدا شد. حوادث بعدي نشان داد كه حاكمان روس علاوه بر جدايي مرزي قفقاز از ايران، قصد تغيير هويت فرهنگي، ديني و تاريخي مردم اين سامان را داشتند. روسيه كمونيستي با حذف تمام مظاهر دين اسلام، از جمله تعطيلي مساجد و حوزههاي علميه، حذف زبان فارسي و رواج زبان روسي، گام بلندي در استحاله فرهنگ اسلامي، ايراني مردمان قفقاز برداشت. با اين همه، علماي بزرگي كه در اين عصر از قفقاز برخاستند به مبارزه با اين جريان پرداختند. بسياري از آنان با بذل مال، جان خود را نيز در راه اين مبارزات فدا كردند، به طوري كه هنوز با گذشت اين دو قرن و پديد آمدن نسلهاي جديد در منطقه قفقاز، خاطرههاي فدا كاري آنان زبان به زبان نقل ميشود.
هرچند خاطره جدايي قفقاز از ايران، يادآور تلخي جدايي يك طفل از مادر خود و يك نسل از هم نسلان ديگر است، ولي بايد گفت هم چنان اقدامات ضد ديني حاكمان و مبارزات مردم دينمدار آن ديار ادامه دارد. اميدواريم هرچه زود تر با ظهور حضرت بقيةالله الاعظم، شاهد پيروزي اين مبارزهها باشيم.
- اصفهاني، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، تحقيق احمد صقر، بيروت، دارالمعرفة، بي تا.
- ايميس، مارتين، استالين مخوف، ترجمه حسن كامشاد، نشر ني، 1382ش.
- طباطبا، ابواسماعيل، منتقلة الطالبية، نجف، المكتبة الحيدرية، بي تا.
- دائرة المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 1387ش.
- دائرةالمعارف تشيع، زير نظر بهاءالدين خرمشاهي و ديگران، تهران، نشر شهيد سعيد محبي، 1388ش.
- طوسي، ابو جعفر محمدبن حسن، الفهرست، به كوشش محمد راميار، مشهد، دانشگاه مشهد، 1351ش.
- خطيب بغدادي، احمدبن عليبن ثابت، تاريخ بغداد(مدينة السلام)، تحقيق بشار عواد معروف، بيروت، دارالغرب الاسلامي، 1422ق.
- مهديپور، علياكبر، «آْستانه مباركه بي بي هيبت» در: سفيران رستگاري(سي مقاله درباره امام زادگان)، محمد ملكي، بي جا، سازمان اوقاف و امور خيريه، 1386ش.
- مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، شيخ حسين لنكراني به روايت اسناد ساواك، بي جا، وزارت اطلاعات، 1383ش.
- نجاشي اسدي كوفي، احمدبن علي، رجال، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، بي تا.