نیشابور در قرون سوم و چهارم هجری
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
خراسان بزرگ در دورههاي مختلف تاريخ، يكى از بزرگترين حوزههاي تمدن ايران زمين را دربرداشته است، بهگونهايكه موسي خورني، جغرافيدان ارمني در قرن پنجم ميلادي، ناحية خراسان را داراي 26 استان دانسته است.
خراسان بزرگ شامل بلاد ماوراءالنهر، يعني سرزمينهاي شمال جيحون تا كاشغر و خوارزم، و نيز سرزمينهاي جنوب تا ري ميباشد (مقدسي، 1361، ص 381-426) و از ري تا كاشغر و از خوارزم تا قهستان را شامل ميشده است (ماركوارت، 1373، ص 38). خراسان بزرگ داراي چهار تختگاه بوده است كه عبارتاند از: بلخ؛ مرو؛ هرات و نيشابور (نرشخي، 1363، ص 127). پس از اين اشارة كوتاه و مختصر دربارة خراسان، به موضوع اين پژوهش، يعني نيشابور در قرون سوم و چهارم هجري ميپردازيم. نيشابور در اين دوران، از مهمترين شهرهاي خراسان بوده است (مقدسي، 1361، ص 447). به نظر ميرسد اهميت این شهر علاوه بر آباداني و دلايل سياسي، بهسبب موقعيت علمي آن نيز بوده باشد (همان، ص 461). در شرحي كه مقدسي از اين شهر ارائه داده نيز به اين موضوع اشاره شده است. مقدسي در توصيفي، نيشابور را شهري مهم و مركزي آبرومند دانسته است كه هم پايهاي در اسلام براي بهترينهايي كه در آن گرد آمدهاند، نميتوان سراغ گرفت. بزرگي زمين و پهناوري آن، آب گوارا، نيرومندي هوا، فراواني دانشمندان و بزرگان و پيشوايان پيگير، ميوة مرغوب و بسيار، گوشت خوب و ارزان، زندگي مرفه و سودمند، بازارهاي گشاد و خانههاي بزرگ، آباديهاي گرانمايه و باغهاي دلگشا، خاك چسبنده، ذوقهاي حساس و مجلسهاي گرانقدر، آموزشگاههاي بانظم، انتظام امور و شايستگي و رسم و آيين گزيده، هنر و مهارت، بازرگاني و عبادت، همت و مردانگي، گذشت و بخشش، و امانتداري، صفات و ويژگيهايي است كه در آن عصر، نيشابور به آنها متصف و شناخته شده بود (همان، ص 459). اگرچه ميتوان در اين توصيف قدري مبالغه را ديد، اما چيده شدن آنها پشت سر هم، نشان از برتريهايي دارد كه در سدة چهارم هجري براي شهري قابل تصور است. مسلم است از ديد افراد نكتهسنجي چون مقدسي، كه شهرهاي بسيار را به چشم ديده، نيشابور در درجهاي از برتری بود كه او را به ستايش آن واداشته است (ياقوت حموي، بيتا، ص 36ـ37). به هرحال، مسئلة اصلي پژوهش در اين مقاله، وضعيت فرهنگي نيشابور در قرن سوم و چهارم هجري است.
نام و باني نيشابور در متون تاريخي
نام نيشابور به صورتهاي مختلف در كتب تاريخي آمده است. به شهادت نامه پهلوي، شهرستانهاي ايرانشهر (شهرستانهاي ايران) و در اسناد جغرافيايي ايران كهن، شاهپور اول (پسر اردشير) در خراسان، پادشاهي توراني به نام پهليزك، پالزهاك يا پاليچهاك را شكست داد و او را از پاي درآورد و در همان آوردگاه، نيوشاهپور (كار نيك شاهپور يا شهري كه شاهپور بنا نمود) را بنا نهاد (مشكور، 1376، ص 392).
حافظ ابرو در كتاب جغرافياي خود دربارة نيشابورگفته است، نيشابور را شاهپور بنا نهاده است. وي در وجه تسمية نيشابور ميگويد: در اين مكان كه اكنون نيشابور است، نيستاني بود كه شاهپور فرمود تا آن را پاك كردند و بناي شهر نيشابور را نهادند (حافظ ابرو، 1370، ص 39).
در منابع جديدتر، نيشابور بهصورت «نيوشاه پوهر» خوانده شده و نيشابور شكل تغييريافتة بناي شاهپور بوده است (و در آغاز «بنا شاهپور» بود؛ سپس «با» و «الف» بيفكندند؛ سپس «ي» را جايگزين «الف» حذف شده كردند و بناشاهپور به نيشاپور تغيير نام داد (مستوفي، 1365، ص 128). نام قديمي نيشابور، ابرشهر بوده و اين نام ناحيتي بوده است كه نيشابور در آن واقع است (بينا، 1362، ص 326). نيشابور در دوران فتوح اسلامي، به ابرشهر نيز معروف بوده و بر روي سكههاييكه در دورة خلفاي اموي و عباسي در اين شهر ضرب شده، نام ابرشهر نوشته شده است. از اينجا معلوم ميشود كه نيشابور حداقل مقارن فتوح اسلامي و بعد از آن بهصورت اخير نوشته يا خوانده ميشده است (مقدسي، 1361، ص 472). به نظر ميرسد، اين نام فقط عنوان دولتي ـ رسمي و افتخاري نيشابور بوده است.
درخصوص باني نيشابور، مورخان چنين گفتهاند كه نيشابور از شهرهاي ديرسال و باستاني خراسان ميباشد و بناي آن را به انوشبن شيث فرزند آدم، يا منوچهر، پادشاه اسطورهاي ايران نسبت دادهاند؛ و حتي گفتهاند كه اين منوچهر نخستين كسي بوده است كه شبكة آبرساني كاريزي را در نيشابور حفر كرده است (مستوفي، 1365، ص 182). حاكم نيشابوري، بناي نيشابور را به انوشبن شيث نسبت ميدهد و ميگويد: آن شهر را بر نرم سنگ بزرگ دايرهواري ساختهاند (حاكم نيشابوري، 1375، ص 117). نيشابور را برگرفته از نام شاهپورميدانند و بناي آن را به اختلاف به شاهپور اول يا شاهپور دوم ساساني نسبت ميدهند. روايات ديگري، تأسيس آن را به پادشاهان اساطيري نسبت ميدهند كه البته در اينجا نيز دربارة باني شهر نيشابور اتفاقنظر وجود ندارد. گذشته از اين اختلافنظرها دربارة باني شهر نيشابور، نكتة داراي اهميت اين است كه گزارشهاي بالا نشانة قدمت اين شهر، پيش از عصر ساسانيان و تجديد بناي آن در دورة ساساني است.
اهميت سياسي شهر نيشابور
طبق نظر محققان، نيشابور در دورة ساسانيان، در حدود دهههاي مياني سدة سوم ميلادي، به فرمان شاپور اول تأسيس شد (زرينكوب، 1364، ص 116). ضرب سكههاي ساساني در اين شهر، نشانة اهميت سياسي آن پيش از اسلام است. در دورة يزدگرد دوم ساساني (438-457م)، نيشابور مدتي محل اقامت او بوده است (پيرنيا، 1362، ص 121). اهميت سياسي اين شهر در دورة اسلامي، به اوايل قرن چهارم هجري برميگردد كه عبداللهبن طاهر آنجا را مركز حكومت خود قرار داد و اين شهر بعد از مرو، در درجه اول اهميت قرار گرفت. برخي نيز به اشتباه گفتهاند، نخستين كسي كه نيشابور را تختگاه خود قرار داد و در وسعت و عظمت آن كوشيد، يعقوب ليث صفاري بود (شيرواني، 1974م، ص 385). با توجه به آنچه گذشت، طاهريان پيش از صفاريان به نيشابور آمدهاند و نخستين كسي كه نيشابور را مركز حكومت خود قرار داد عبداللهبن طاهر بود (يعقوبي، 1366، ص 413). اين گفته، با توجه به كتابهاي تاريخي، به واقعيت نزديكتر است.
موقعيت جغرافيايي، بافت شهري و اجتماعي نيشابور
در اين مبحث به موقعيت جغرافيايي شهر نيشابور، بازارها، محلهها، خيابانها، مسجد جامع، شارستان نيشابور، مذهب، آدابو رسوم، زبان، كشاكشها و درگيريها، و رسوم معمول در آن پرداخته ميشود.
شهر نيشابور از طرف شمال و مشرق به كوههاي پر از نزهت و صفاي بينالود، و از طرف جنوب و مغرب به دشتهاي وسيع و حاصلخيزي كه قسمتهايي از آن به مزارع و قرا و قصبات آباد و دلگشا مزين است، محصور ميباشد (مستوفي، 1365، ص 182). روايت ديگر اينكه نيشابور از شمال به بينالود، و از مشرق به مشهد و هرات و از جنوب به كدكن و بخش كوه سرخ كاشمر، و از مغرب به سبزوار محدود است (همان). ياقوت حموي در معجم البلدان به ذكر موقعيت جغرافيايي شهر نيشابور پرداخته و فاصلة آن را تا ري 160 فرسخ، تا سرخس چهل فرسخ و تا مرو شاهجان سي فرسخ ذكر كرده است (حموي، بيتا، ص 35). مقدسي نيز فاصلة آن را تا اصفهان سي مرحله و تا جيحون بيست مرحله دانسته است (مقدسي، 1361، ص 447). نيشابور به سبب تقسيمات منطقهاي، مناطق و ملحقاتي نيز داشت. اين مناطق، علاوه بر انتساب به نيشابور، از نظر اداري و سياسي نيز تابع اين شهر بودند. احتمال دارد به همين سبب، مقدسي يكي از دلايل اهميت اين شهر را مهم بودن روستاهايش دانسته كه آن را به خوره (ياقوت حموي، بيتا، ص 35) تبديل كرده بود؛ نه بسيار بودن شهرهايش (مقدسي، 1361، ص 234). ياقوت در تعيين حدود و مناطق همجوار شهر، سيزده روستا وپنج خان منسوب به نيشابور را ذكر كرده است (حموي، بيتا، ص 35): بوژگان؛ خايمند؛ سنگان؛ سلومد و زوزن (مقدسي، 1361، ص 234). در قرن چهارم هجري، شهركهايي از حدود نيشابور بودند كه هر كدام منطقهاي وسيع را دربرميگرفت و كشت و زرع بسيار داشتند كه محصول عمدة برخي از آنها كرباس بود (همان، ص 296). پيش از آن، در آغاز سدة چهارم هجري، ابنرسته نيشابور را شهري صحرايي ـ كوهستاني خوانده است كه برخي از شهرهاي آن عبارت بودند از: زام (Zam)؛ باخرز (Bakhraz)؛ جوين (Djuwain) و بيهق. افزون بر آن، سيزده روستا و چهار ربع داشت كه ربعها عبارت بودند از: ريوند؛ تكاب؛ بشتفروش و مازول. روستاها نيز شامل استوا، ارغيان، اسفراين، جوين، بيهق، بشت، رخ، باخرز، زام، زاوه، زوزن، اشبند و خواب (خواف) بود (ابنرسته، 1365، ص 200). «فنجكرد» نيز روستايي از روستاهاي نيشابور بود كه فنجكردي به آن منسوب بود (حموي، بيتا، ص 270). در قرن سوم و چهارم نيشابور شهري بزرگ و بسيار آباد، و مساحتش يك فرسخ در يك فرسخ بود. داراي شهر و قهندز و ربض و مسجد جامعي بزرگ بود كه اين مسجد از بناهاي عمرو ليث شمرده ميشود (بينام، 1362، ص 292) و در مقابل ميداني معروف به لشكرگاه قرار داشت. دارالاماره نزديك مسجد بود و به ميدان ديگري معروف به ميدان حسينين، متصل ميشد. زندان شهر نيز تا دارالاماره فاصلة زيادي نداشت و ميان هريك از اين عمارتها، بيش از يكچهارم فرسخ فاصله نبود. قهندز دو دروازه، و شهر چهار دروازه داشت كه عبارت بودند از: دروازة پل؛ كوچة معقل؛ قهندز و پل تگين. در بيرون شهر و خارج قهندز و گرداگرد آن، حومه واقع بود و بازارهاي شهر در حومه قرار داشت. اين حومه داراي دروازههاي متعددي بود از آن جمله: دروازة قبا (گنبدان) كه به سمت غرب باز ميشد و در مقابل آن، دروازة جنگ بود؛ روبهروي ولايت دروازة بشتفروش واقع بود و در سمت جنوب دروازة احوصآباد قرار داشت (مقدسي، 1361، ص 447).
دربارة بازارهاي شهر نيشابور، ميتوان گفت كه از بزرگترين بازارهاي شهر، يكي بازار مربعة بزرگ و ديگري بازار مربعة كوچك بود. بازار مربعة بزرگ در حوالي مسجد جامع، و بازار مربعة كوچك نزديك بازار اول در حومة غربي، حوالي ميدان حسينين و دارالعماره واقع بود. اين بازارهاي طولاني، داراي دكانهاي بيشماري بودند و از اين مربعه تا آن مربعه امتداد داشتند كه نشان از فشردگي و تراكم دكانها در دو بازار مربعة بزرگ و كوچك داشت.
نزديك بازار مربعة بزرگ، بازارهايي بهطور عمود، اين بازارها را قطع ميكردند و اين بازارها از سمت جنوب به قبرستان حسينين و از شمال به دروازة سرپل منتهي ميشدند (ابنحوقل، 1365، ص 365). در اين بازارها تيمچهها و سراهايي وجود داشت كه اصناف سوداگر در آن سكونت داشتند و هر صنفي در محلي جدا از ديگر محلهها قرار داشت (ابنرسته، 1365، ص 200). اين نشان ميدهد كه اين اصناف براي خود داراي مرز يا محدودة خاصي بودهاند و در آن به فعاليتهاي خود ميپرداختند. نمونة بارز آن كفاشان، بزازان، خرازان و پيشهوران بودند كه هريك سرايي مخصوص به خود داشتند (همان، ص 167) و اين نشان از دارا بودن صنف و حريم يا محدودة اقتصادي آنها دارد.
دربارة خانههاي شهر نيز، بر اساس كتاب اعلاق النفيسه نوشتة ابنرسته، ميتوان گفت كه هريك از اين خانهها بهوسيلة قناتي كه از آن خانه عبور ميكرد، از نهر وادي سغاور آب برميداشت. اين نهر از قرية «بستنقان» كه مجاور نيشابور است، به سمت نيشابور جاري ميشد و كساني را به حفظ نهر و مجري نظم و ترتيب آب و تقسيم آن گماشته بودند (مقدسي، 1361، ص 481). عمق برخي قنوات در خانهها به صد پله ميرسيد اين قناتها از شهر ميگذشتند و به اراضي بيرون شهر ميرسيدند وكشتزارها و باغستانهاي خارج شهر را مشروب ميكردند (ابنرسته، 1365، ص 168).
با توجه به آنچه كه در مورد نظام تقسيم آب و مأموران حفظ آن (ميراب) گذشت، اين مناطق به دليل رونق كشاورزي، سخت تحت تأثير نظام آبياري بودهاند و كشاورزي، آنها بستگي به قناتها داشته است تا بدينوسيله از خشكسالي و عوارض آن در امان بمانند.
به نظر ابنحوقل، در تمام خراسان شهري خوش آب و هواتر و آبادتر از نيشابور نبود؛ ثروت بازرگانانش بسيار بود و هر روز كارواني تازه به آن شهر ميرسيد و انبارهاي آنجا را از كالاهاي گوناگون پر ميكرد؛ و پارچههاي ابريشمي و نخي آن شهر به نواحي ديگرصادر ميشد (ابنحوقل، 1365، ص 288). مقدسي پس از تأييد اين گفتهها ميگويد: نيشابور 42 محله دارد كه برخي از محلات آن به اندازة نصف شيراز است. خيابانهاي بزرگ آن كه به دروازهها منتهي ميگردد، از پنجاه خيابان كمتر نيست. مسجد جامع آن داراي چهار صحن است كه از آثار عمرو ليث صفاري ميباشد. سقف مسجد بر ستونهايي از آجر متكي است و پيرامون آن سه رواق وعمارتي بزرگ قرار دارد، ديوار مسجد با كاشيهاي زراندود آراسته است و خود مسجد يازده در و ستونهايي از مرمر دارد و سقفها همه پاكيزه و آراسته است (اصطخري، 1379، ص 254ـ255).
مقدسي در احسن التقاسيم ميگويد: نيشابور در دشتي گسترده ساخته شده و بناهاي آن از گل است (مقدسي، 1361، ص 471). ابنحوقل نيز گفته است كه بناهاي آن شهر از گل بود تا آنكه غزان آن شهر را ويران كردند. از آن پس، كاخها و سراهاي رنگين ساختهاند (ابنحوقل، 1365، ص 310-312). مساحت آن يك فرسنگ در يك فرسنگ است و شارستاني آباد دارد. حصار نخستين شارستان، قهندز و ربض را دربرميگرفت و مسجد آدينه در ربض قرار داشت؛ در جايي كه به قول ابنحوقل موسوم به معسكر (لشكرگاه) بود؛ اين لشكرگاه مقر سپاهيان بوده است (مقدسي، 1361، ص 315).
نيشابور دو شهر و يك قهندز و يك ربض دارد و شهر ديگر قهندزي مجزا دارد. در اين مورد، اصطخري و مؤلف گمنام كتاب حدود العالم با هم متفقالقولاند. اين مؤلف دربارة نيشابور ميگويد: نيشابور بزرگترين شهر خراسان است و بسيار خواستهتر و يك فرسنگ در يك فرسنگ؛ داراي جمعيت و نفوس زياد است و جاي بازرگانان و جامههاي گوناگون مانند ابريشم و پنبه، و مقر سپاهسالاران ميباشد و او را قهندز و ربض و شهرستان است. بيشتر آب آشاميدني اين شهر از چشمههاست كه از زير زمين بياوردهاند. نيشابور دوازده بلوك داشته و فاصلة آنها تا شهر يك منزل بوده است (همان، ص 352).
مذهب
براساس گزارش مقدسي در كتاب احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، در نيشابور معتزليان آشكارند، ولي تسلط ندارند؛ شيعيان و كراميان در آنجا جاذبيت دارند؛ اكثريت از آن پيروان ابوحنيفه است، مگر در خورة چاچ، طوس، ابيورد، حومة بخارا، ا چاچ، طوس، ابيورد، اسفراين وحومة آن كه شافعي مذهباند و آيين ايشان به كار بسته ميشود (همان، ص 473). خطيبهاي شهر، همه شافعيمذهباند (همان، ص 474).
آداب و رسوم
از رسمهاي نيكو در نيشابور، به داوري نشستن سپهسالار با وزير است كه با كمك قاضي و رئيس و چند تن از دانشمندان و بزرگان روزهاي يكشنبه و چهارشنبه دادخواهي ستمديدگان را ميپذيرند و روزهاي پنجشنبه در مساجد حكم صادر ميكنند و اين در كشور اسلام بيمانند است. بزرگان ديگر نيز نشستهاي شبانه به نوبت هفتگي دارند كه قاريان تا بامدادان در آنجا نماز ميخوانند (همان، ص 480).
در باب اذان گفتن، هيچگاه پيشنماز در آنجا هنگام فرستادن درود بر پيامبر در خطبه، روي خود را به چپ و راست برنميگرداند و در نيشابور با آواز خوش اذان ميگويند (همان، ص 470). در مورد آداب قضاوت، هر كس حق دارد دربارة هر چيزي گواهي دهد؛ ولي در هر شهر چند مزكّي (تزكيهگر) هست تا هرگاه دشمن در پاكي گواه خدشه آورد، از تزكيهگران نظر بخواهند و بر اين كار، جز فقيه يا بزرگواري، كسي ديگر را نگمارند (همان، ص 480).
زبان
مردم نيشابور لهجههاي گوناگون دارند. زبان نيشابوري رساتر و گيراتر است؛ ولي آغاز واژهها را كسره ميدهند و آن را به «يا» اشباع ميكنند؛ مانند: بيگو، بيستو؛ و سين (س) بيفايده ميافزايند. گويند زبان نيشابوري براي داوري خوب است (مقدسي، 1361، ص 480).
كشاكشها و درگيريها
در ميان دو بخش نيشابور، كشاكش و درگيري است؛ نيمة باختري كه بالاتر است و به منشك منسوب ميباشد، با نيمة ديگر كه به حرّه منسوب است. در منابع اشارهاي به مذهب نشده است و اينها در غيرمذهب نيز دشمني وحشتناكي دارند و در ميان شيعه و كراميان كار به جنگ نيز كشيده ميشود (همان، ص 492). در مورد آداب و رسوم ميتوان گفت كه رفتار ايشان با مردم سرزمين در بيشتر چيزها دگرگون است. ايشان چهخردگرا باشند، چه حكمتگرا، مردگان را هنگام چالكردن، رو به قبله از پهلو به درون گور كنند (همان، ص 435).
مدارس نيشابور
در اين مبحث، به شرح مختصري دربارة مدارس نيشابور و بنيانگذاران اين مدارس پرداخته ميشود. پرچمدار نهضت تأسيس مدارس نيشابور، فقيه مالكي بود. وي در مسجد و مدرسة خويش كه به «حيان دهيه» معروف بود به ترويج مذهب مالكي پرداخت؛ اما بهزودي مذاهب شافعي و حنفي در اين شهر چيرگي يافت.
مدرسه قطان نيشابوري
نخستين مدرسه، مدرسة قطان نيشابوري بود. بنيانگذار اين مدرسه، ابواسحاق ابراهيمبن محمودبن حمزه نيشابوري، معروف به قطان (شعبان229ق) است. پس از او ديگر مدرسي از ميان فقهاي مالكي در نيشابور برنخاست (حاكم نيشابوري، 1375، ص 107).
مدرسه ابوالحسن محمدبن شعيببن ابراهيم عجلي بيهقي
دومين مدرسه، به گفتة سبكي ـ كه از نخستين نهادهاي آموزشي پيش از مدارس نظاميه و قبل از خواجه نظامالملك طوسي (408ـ485ق) ـ به دست ابوالحسن محمدبن شعيببن ابراهيم عجلي بيهقي (324ق) در نيشابور پايهگذاري شد (ابنفندق بيهقي، 1370، ص 274).
مدرسة يوسفبن جعفر نيشابوري
سومين مدرسه، مدرسة يوسفبن جعفر نيشابوري است. ظاهراً در زمان نصربناحمد، هنگامي كه قراتگين اصفهبدي (320ق) از سوي سامانيان كنترل نيشابور را بهدست گرفت (308ق)، آن را براي يوسفبن جعفر ساخت (ابن اثير، 1351، ص 124).
مدرسة حداد
چهارمين مدرسه، مدرسة حداد است. بنيانگذار آن حسنبن يوسف نيشابوري، معروف به حداد (336ق)، زاهد و صوفي است. خانقاه او در خارج شهر نيشابور، دستكم از اوايل سدة چهارم هجري، محل اجتماع زهاد و صوفيه بود (حاكم نيشابوري، 1375، ص 159).
مدرسة ابواسحاق بسطامي
پنجمين مدرسه، مدرسة ابواسحاق بسطامي است. ابواسحاق ابراهيمبن محمد بسطامي، ملقب به رئيس، در باغ رازيني نيشابور سكونت داشت و در آنجا مدرسهاي و خانهاي براي اهل حديث ساخت (همان، ص 134).
ديگر مدارس عبارتاند از: مدرسة ابوبكر صبغي (دارالسنة) (سمعاني، 1408ق، ص 276ـ288) مدرسة ابووليد قرشي (همان، ص 12و 139-140) مدرسة ابوسهل صعلوكي؛ و مدرسة ابن فورك (قشيري، 1361، ص 436).
به نظر ميرسد كه اين مدارس، عموماً داراي موقوفاتي بودهاند كه تمام مخارج آنها را از حيث حقوق مدرسان، خطيب، رئيس دارالكتب، عمال، ضابطين و خدمتگزاران تأمين ميكردند. محصلان و طلابي كه در اين مدارس مشغول تحصيل بودند، وظيفه و مستمري دريافت ميكردند. علمايي كه در مدارس نيشابور تدريس مينمودند، هر كدام، از ائمة جهان بودند كه در محافل علمي ممالك اسلامي شهرت و معروفيت تام داشتند (همان، ص 485) و اين خود دليلي بر عظمت و اهميت مدارس نيشابور است.
اوضاع اقتصادي نيشابور
در اين مبحث به بررسي اوضاع اقتصادي نيشابور و اصول حاكم بر آن پرداخته ميشود.
در ميانة بازار نيشابور، كاروانسراها و فندقها (معناي امروزي قهوهخانه و كافه) وجود دارد. بازرگانان در آنجا به دادوستد ميپردازند. همچنين حجرههايي هست كه صاحبان حرف در آن مشغولاند از قبيل كلاهسازان؛ كفشگران؛ خرازان؛ ريسمانگران و بزازان، كه هريك بازارهاي مخصوص به خود دارند (ابنحوقل، 1365، ص 161). اين امر نشان از وجود اصناف و بازارهايي دارد كه هر صنف در بازار مخصوص به خود فعاليت مينمايد. با توجه به اين نكات، ميتوان بهوضوح تشخيص داد كه اقتصاد حاكم بر اين نواحي، بر دامداري استوار بوده است و پرورش گاو و گوسفند و احشام در اين نواحي رواج داشته است؛ چراكه اينگونه اصناف براي ادامة حيات اقتصادي خود، به پرورش احشام و تهية فراوردههاي دامي از قبيل پوست و مو نياز داشتند. در هريك از اين صنوف، بديهي است كه پادوها و شاگردان كسب تجربه ميكردند تا اينكه روزي، خود، جاي استاد را بگيرند. اين خود نشاندهندة تعليم يا آموزش به شيوة استاد و شاگردي است. در اين بازارها گاهي چون سمرقند و هرات، برده نيز ميفروختند و از كارگر ساده گرفته تا صنعتكار چيرهدست و غلامان جنگي، موسيقيدانان، مطربان، رقاصهها و آوازخوانان در معرض فروش قرار ميگرفتند. آلبتكين و سبكتكين، در بازار بردهفروشان نيشابور خريداري شدند كه بعدها سلسلة دودمان غزنوي را تاسيس كردند (بارتولد، 1352، ص 556). نيشابور از شهرهاي پرخير و بركت خراسان است و به فراواني نعمتهاي الوان مشهور بود. آن را عروس شهرهاي اسلامي و خزانة خراسان ناميدهاند كه در همة فصول سال ميوههاي آبدار دارد و شربت اعجازگر و شهد و انگبين آن و عسل آن معروف است (ابوالفداء، 1349، ص 511-557). اين امر نشان از خوشآبوهوايي اين ناحيه دارد كه براي كشت ميوه مستعد و حاصلخيز است. ابنفقيه همداني، آنجاكه از زيباييهاي بلاد سخن گفته، آورده است كه بهترين جاها از لحاظ استخراج معادن (فيروزه) نيشابور است (حاكم نيشابوري، 1375، ص 114). عمروليث صفاري هم گفته كه نيشابور شهري است كه نباتش ريباس (ريواس) و خاكش بقل (اسم عام سبزيها و علوفههاي خوراكي، سبزه و تره) و سنگش فيروز (ج) است؛ و اين سخن را از آنرو ميگفتند كه ريباس (ريواس) در نيشابور چنان به هم ميرسد كه در هيچ مملكت به هم نميرسد و سفيد رنگ و خوشمزه و بزرگ است (ابن فقيه همداني، 1988م، ص 49). گاهي باشد كه يك دانة آن پنج رطل باشد و اكثر آن دو رطل ميباشد؛ و بقل خاكي است كه در نيشابور به هم ميرسد و منافع بسيار دارد و خريدوفروش مينمايند و بعضي اوقات در ولايت مصر، يك رطل آن را به يك دينار زر سرخ ميخرند؛ و معدن فيروز (ج) در چاههاست و وقتي عقارب بسيار در چاهها پيدا شود، مردم نميتوانند كه فيروز (ج) را درآورند (قزويني، 1373، ص 547). نساجان و بافندگان اين شهر معروفاند، جامههاي ملهم (نوعي پارچة ابريشمي سفيد و پاكيزه) و تافته و رافته (نوعي پارچة نازك) در اين شهر پديد ميآيد كه اين جامهها را به ديگر ولايات صادر ميكنند (ابنفقيه همداني، 1988م، ص 87). اين امر نشان ميدهد كه نيشابور بر سر راههاي تجارتي و بهويژه جادة ابريشم قرار داشته است (همان، ص 167). در عهد ابوالقاسم قشيري (همان، ص 169) نيز نيشابور مهمترين شهر مشرقزمين در ممالك اسلامي است كه از نظر جمعيت و تعداد علماي ديني و دانش و كثرت بازرگانان و خوبي تجارت در مرتبة اول بود و از مراكز تجاري جهان اسلام بهشمار ميرفت و شهري آباد و پررونق بود (همان، ص 169).
فرق مذهبي در نيشابور
در اين مبحث به فرق مذهبي مهم در نيشابور در قرون سوم و چهارم پرداخته ميشود. در اين مورد ميتوان چنين گفت كه فرق مذهبي همواره بخش مهمي از طبقات مهم اجتماعي را تشكيل ميدهد.دستهبندي فرق مذهبي در نيشابور در حدود قرون سوم و چهارم عبارتاند از: 1. كراميه؛ 2. شافعيان؛ 3.حنفيان؛ 4.تشيع؛ 5. اسماعيليه؛ 6. مسيحيان؛ 7. صوفيه؛ 8. زرتشتيان. در اينجا به شرح مختصري دربارة هريك از فرق يادشده پرداخته ميشود.
1.فرقة كراميه
فرقة كراميه يكي از فرقههاي اسلامي است كه در زمان طاهريان پديد آمد و بعدها در قلمرو سامانيان، بهويژه نيشابور و هرات و نواحي مجاور آن، مانند غرچستان رواجي گسترده يافت. مؤسس آن ابوعبدالله محمدبن كرام (255ق) در يكي از روستاهاي زرنج سيستان به دنيا آمد و در همان جا بزرگ شد. وي در خراسان به آموختن حديث و زهد پرداخت. سپس به مكه سفر كرد و پنج سال در آنجا ماند. سپس به سيستان بازگشت؛ اما از آنجا طرد شد و به غرچستان رفت. ابنكرام سپس در نيشابور اقامت گزيد و گروهي از زارعان و روستاييان را به عقايد خود جذب كرد. در آنجا نيز به سبب عقايد بدعتآميز و التقاطي به دست امراي طاهري، از جمله طاهربن عبداللهبن طاهر (248ق) و محمدبن طاهر (259ـ248ق) به زندان افتاد و هشت سال را در حبس گذراند. وي پس از آزادي از زندان از نيشابور اخراج و در سال 251ق راهي شام شد و سرانجام در بيتالمقدس درگذشت (مقدسي، 1361، ص 323). كراميه از جهت بعضي عقايد، مخصوصاً جسم بودن خدا و شبيه بودن او به مخلوقات، از سوي اهلسنت تكفير شدند (شهرستاني، 1358، ج 1، ص 46). از نظر كراميه، ايمان، تنها به زبان آوردن شهادتين است، بدون آنكه اعتقاد قلبي و عملي در آن دخالت داشته باشد (همان، ص 46ـ49). كراميان، مردمي اهل زهد و عبادتاند و در فقه پيرو مذهب حنفي بودند و در شهرهايي چون فرغانه، ختل، جوزجانان، مرورود و سمرقند خانقاههايي تأسيس كردند (همان، ص 50).
2. فرقة شافعيان
در قرن سوم و چهارم هجري، نيشابور يكي از مراكز مهم تصوف بهشمار ميرفت. بيشتر صوفيان و مشايخ صوفيه در نيشابور، اهلسنت و پيرو مذهب شافعي بودند (زرينكوب، 1364، ص 116). محمدبن عبدالله حاكم نيشابوري، معروف به حاكم نيشابوری و ابنالبيع (عنوان البيع، يعني واسطهگر ميان بازرگانان را به دليل پيشة نياكانش بر وي نهادند)، از دانشمندان سني مذهب مسلمان، پيشواي علم حديث، قاضي، مورخ و از ياران صحاح سته در سدة چهارم و پنجم قمري بوده است. غالباً وي را امامالمحدثين و محدثالخراسان ناميدهاند. او در عصر سامانيان، به هنگام وزارت عتبي در سال 359 هجري، مدتي قاضي و حاكم نسا يا نيشابور بود؛ ازاينرو به حاكم نيشابوري معروف شد (حاكم نيشابوري، 1375، ص 114). حضور اين عالمان، حكايت از تنوع تمايلات فكري در اين شهر دارد. مهمترين گرايشهاي فكري وقت در نيشابور را ميتوان در ميان عالمان آن جستوجو كرد. از سدة چهارم به بعد، پيروان ابوحنيفه و شافعي گروه غالب مذهبي شهر بودند. افزون بر آن، در مناطق اطراف شهر شافعيمذهبان زياد بودند. معتزليان در شهر حضور داشتند؛ اما بر آن تسلط نداشتند و فعاليت شيعه و كراميه نيز جاذبههايي داشت. خطيبان شهر همه شافعي بودند و گرايش مردم به شيعه و كرامية فقيهان را گرفتار كشاكش اين دو گروه نموده بود (مقدسي، 1361، ص 462ـ474).
مذهب اين فرقه در اوايل قرن پنجم، از جانب صوفيان خراسان پذيرفته شد. در دوران سلجوقيان و با حمايت نظامالملك، تعليم و ترويج تعليمات اشعري و شافعي در مدرسهها، اين آيينها را به كسب آزادي كامل و احترام در مشرق قادر ساخت. اگرچه از نظر تعداد پيروان، احتمالاً فقه حنفي در ميان عامه مردم نفوذ بيشتري داشت، فقه شافعي مورد توجه مردان اهل انديشه بود (باسورث، 1372، ص 174). محمدبن منور ادعا كرده است كه شيخ ابوسعيد به مذهب شافعي گرويده است (ميهني، 1357، ص 17-18و22-23).
3. فرقة حنفيان
از ديگر فرق مهم در نيشابور، فرقة حنفي است. اين فرقه در مشرق با كلام ماتريدي پيوند يافت. بنيانگذار مذهب اخير ماتريدي، ابومنصورمحمدبن المحمود ماتريدي، ملقب به متكلم سمرقندي، از مردم سمرقند و معاصر اشعري و از پيروان ثابتقدم ابوحنيفه است. نگرش مذهب حنفي در شريعت، بهنسبت مذهب شافعي انعطاف بيشتري داشت و استفاده از رأي و قياس را علاوه بر اطاعت بيچون و چرا از احاديث پيامبر، جايز ميدانست (همان، ص 18ـ22). در نيشابور نيز خاندانهاي محتشمي چون صاعديان و تبانيان، پيشواي حنفيان بودند. اين مذهب از حمايت محمود و مسعود غزنوي بهره ميبرد و در تاريخ بيهقي، مسعود از آن بهعنوان مذهب راست، سخن ميگويد و سلاطين غزنوي، غالباً اعضاي خاندانهاي بزرگ حنفي را به مأموريتهاي سياسي و اداري برميگزيدند (باسورث، 1372، ص 176).
4. مذهب تشيع
بيشك بايد حضور امام رضا را در نيشابور، نقطة عطفي در تاريخ تشيع اين منطقه بهشمار آورد. حضور حجت حق، عالم آلمحمد حضرت عليبن موسي الرضا در نيشابور، در شرايطي بود كه آوازة علويان در اطراف و اكناف جهان اسلام، بهويژه ايران پيچيده و مردم، اهلبيت عصمت را خوب شناخته و تميز داده بودند و ديگر آنان را با بنيعباس اشتباه نميگرفتند يا همرتبه فرض نميكردند. در چنين شرايطي، تعصبات قومي و مذهبي تا حد زيادي درهم شكسته شده بود و هزاران نفر از علما و دانشجويان و مردم عادي، مشتاق زيارت آن حضرت بودند و بر قدومش، سيلاب اشك شوق نثار ميكردند. بديهي است حضور امام در نيشابور در چنين شرايطي، چقدر ميتواند جوّ علمي و معنوي و طبعاً جوّ مذهبي را تحت تأثير قرار دهد. خوشبختانه تاريخ نيز گوشههايي از اين حضور مبارك را به ثبت رسانده است كه بايد آن را مشتي از خروار دانست. حضور پربركت امام رضا در نيشابور موجب شد تا تشيع در نيشابور، مشهد و بيهق پايگاهي بادوام به دست آورد و خاندانهاي بسياري از سادات علوي در اين شهر اسكان يابند. ابنفندق در كتابهاي لباب الانساب و تاريخ بيهق، فصولي را به معرفي خاندانهاي برجسته و نقباي سادات و مفاخر ايشان اختصاص داده است. شيعه در نيشابور از گروههاي متنفذ بود و با فرقههايي چون كراميه رقابت و كشمكش داشت (مقدسي، 1361، ص 323-326). با انقراض سامانيان و برآمدن غزنويان، شيعه روزگار سختي را آغاز كرد. سلطان محمود به داعيه هواخواهي از مذهب سنت و شعار وفاداري به خلافت، سياست خليفة عباسي را در دشمني و مبارزه با گروههاي مخالف، از جمله شيعه، اسماعيليه و معتزله در پيش گرفت (بغدادي، 1988م، ص 38). براساس آنچه گذشت، حضور امام رضا در نيشابور، يكي از عوامل مهم شتابدهنده در فرايند گسترش مذهب تشيع در اين شهر بوده است. حضور مذهب اماميه در نيشابور نيز كموبيش روندي روبهرشد داشته است و اموري چون برخاستن تعداد قابلتوجهي از راويان امامي از اين خطه، حضور چشمگير وكلاي ائمه در اين شهر، رابطة مالي شيعيان نيشابور با ائمه در مقياس وسيع، و رونق حوزة درسي اماميه در نيشابور در قرن چهارم هجري، از جمله قراين و شواهد حضور روبهرشد مذهب اماميه در اين ناحيه بهشمار ميرود.
5. فرقة اسماعيليه
دعوت اسماعيليه در خراسان، در سدة سوم هجري قمري در زمان محمدبن طاهر (240ـ259) از اميران طاهري آغاز شد (همان، ص 169). ليكن از نحوة فعاليت اين گروه يا فرقه در اين دوره اطلاع كاملي در دست نيست. در دهه پاياني سدة سوم ابوعبداللهبن خادم عهدهدار دعوت اسماعيليه در خراسان شد و در نيشابور مستقر گرديد. وي نايباني به شهرهاي خراسان و ماوراءالنهر اعزام ميكرد. پس از او، رياست دعوت به ابوسعيد شعراني رسيد. به روايت ابنالنديم در حدود سال (307ق) عبيدلله المهدي، ابوسعيد شعراني را براي ترويج دعوت به خراسان روانه كرد. او در نيشابور توانست برخي از امراي بزرگ سپاه نصربن احمد، از جمله حسينبن علي مرورودي و وزير او، محمدبن موسي بلخي را به دعوت آورد و با حمايت اين دو شخصيت بانفوذ، جمع بسياري را به اين آيين كشاند (ابننديم، 1366، ص 239). شعراني در زمان حكومت ابوبكر محتاج، در نيشابور در سال 321 يا 327ق به قتل رسيد (بغدادي، 1367، ص 170).
6. فرقة مسيحيت
نيشابور ظاهراً محل زندگي شمار قابلتوجهي از مسيحيان بود. گزارشي از گرايش به اسلام در ميان خاندانهاي مسيحي اين شهر در دست است. براي مثال، ابوعليحسنبن عيسي از خاندانهاي اصيل و ثروتمند مسيحي نيشابور بود كه به دست عبداللهبن مبارك اسلام آورد و از ميان فرزندان او، فقها و محدثان بنام در نيشابور برخاستند (ابوالفداء، 1349، ص 651).
7. فرقة صوفيه
از مراكز مهم صوفية نيشابور، خانقاه حسنبن يعقوببن يوسف نيشابوري، زاهد و صوفي نيشابور معروف به حداد است. به گفتة حاكم نيشابوري، مجمع زهاد و صوفيه بود. خانقاه حداد، دستكم از دهة اول سدة چهارم، در بيرون شهر اصلي برپا بوده است (حاكم نيشابوري، 1375، ص 117).
8. زرتشتيان
نيشابور، پيش و پس از ورود اسلام به ايران، مركز بزرگ مسحيان ايران (نسطوريها) و اقليت كليميان و نيز پايتخت زرتشتيان بهشمار ميرفت (جنيدي، 1364، ص 38). در دورة امپراتوري ساسانيان، دين مردم نيشابور مزديسنا بوده است (گرايلي، 1357، ص 52). زرتشتيان در نيشابور قديم در روستاي گرينه ساكن بودند (حاكم نيشابوري، 1375، ص 8). وجود بنايي به نام شه مير در جنوب شهر نيشابور (گرايلي، 1357، ص 82) حكايت از اين دارد كه اين بنا مكان مقدسي براي زرتشتيان بوده است. «آذر برزين مهر» نام آتشكدهاي در نيشابور در دورة ساسانيان بوده است. اين آتشكده، سومين آتشكدة اساطيري – تاريخي مهم آيين زردشت است كه در كنار «آذر گشنسب» و «آذر فرنبغ»، در مقام آتش كشاورزان، از جايگاه ويژهاي برخوردار است (كريسنين سن، 1378، ص 241). با فتح نيشابور توسط مسلمانان در سال 643 م، مردم نيشابور همانند همه جاي ايران مسلمان شدند (گرايلي، 1357، ص 97).
نتيجه گيري
با توجه به آنچه كه گفته شد، ميتوان نتيجه گرفت كه نيشابور بهعنوان يكي از شهرهاي قديمي ايران زمين بوده و داراي قدمت بسيار زيادي در تاريخايران است. بهگونه اي كه در قرون نخستين اسلامي نيز داراي اهميت سياسي و فرهنگي بوده است. اين شهر در طي دوران گذشته، به دليل حضور اسطورهاي و پرحادثه در تاريخ كهن اين مرز و بوم، داشتن سابقة طولاني و درخشان در فرهنگ و تمدن ايران زمين، و قرار گرفتن در مسير جادة ابريشم و شاهراه ارتباطي خراسان بزرگ و نيز به واسطة برخورداري از موقعيت ممتاز طبيعي، رنگين كماني از گنجينههاي باارزش تاريخي و گردشگري با شهرت ملي و حتي جهاني را در دل خود جاي داده است. نيشابور داراي طبقات اجتماعي بوده و در آن، بافت شهري، بازار، محله، خيابان، مسجد جامع، مذاهب و آداب و رسوم خاصي وجود داشته است. از نظر آب و هوايي نيز شهري خوشآب و هوا بود. در نيشابور مدارس خاصي وجود داشت كه از مراكز تعليم و تربيت در اين شهر بود. اين شهر همچنين داراي اوضاع اقتصادي خاص و پررونقي بود و مذاهب مختلفي چون تشيع، در قرن سوم و چهارم در اين شهر وجود داشت. تشيع در نيشابور از موقعيت ويژه و ممتازي برخوردار بود. از جمله علل ورود و گسترش تشيع در نيشابور موارد زير است:
1. حضور پربركت امام رضا در نيشابور؛
2. ظهور دولتهاي شيعي در ايران، از جمله علويان طبرستان و آلبويه در ايران و عراق؛
3. نامگذاري يكي از ميادين نيشابور بهنام ذرية پيامبر (ميدان حسينين)؛
4. رابطة مالي شيعيان نيشابور با ائمه در مقياس وسيع؛
5. رونق حوزة درس اماميه (تشيع) در نيشابور؛
6. حضور صحابه و تابعين كه زمينه توسعه بيش از پيش تشيع را در نيشابور فراهم آورد، و نيشابور را به يكي از مراكز بزرگ تشيع تبديل نمود، بهگونهاي كه در قرن سوم و چهارم هجري تشيع در خراسان، بهويژه نيشابور حضور چشمگيري داشت. مذهب تشيع و ساير فرقههاي موجود در نيشابور همواره بخش مهمي از طبقات اجتماعي اين شهر را تشكيل ميدادند.
- ابنحوقل، ابوالقاسم محمد (1365ش)، ايران در صورة الارض، ترجمة جعفر شعار، تهران، اميركبير.
- ابنرسته، احمدبن عمر (1365ش)، اعلاق النفيسه، ترجمة حسين قرهچانلو، تهران، اميركبير.
- اصطخري، ابواسحاق ابراهيم (1379ش)، مسالك الممالك، به اهتمام ايرج افشار، تهران، علمي وفرهنگي.
- ابنفندق بيهقي، عليبن زيد (1370ش)، تاريخ بيهق، به تصحيح و تعليقات احمد بهمنيار، با مقدمه عبدالوهاب قزويني، تهران، فروغي.
- ابناثير، عزالدين (1351ش)، الكامل في التاريخ، ترجمة عباس خليلي، تهران، علمي.
- ابوالفداء، عمادالدين اسماعيلبن علي (1349ش)، تقويم البلدان، ترجمة عبدالمحمدآيتي، تهران، بنيادفرهنگ ايران.
- ابنفقيه همداني، احمدبن محمد (1988م)، البلدان، مختصر كتاب البلدان، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- ابنالنديم، ابوالفرج محمدبن اسحاق (1366ش)، الفهرست، ترجمه وتحقيق محمد رضا تجدد، تهران، اميركبير.
- التون. ل .نيل (1367ش)، تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان، ترجمه مسعود رجبنيا، تهران، علمي و فرهنگي.
- بارتولد، واسيلي ولاديميرويچ (1352ش)، تركستان نامه، تهران، بنياد فرهنگ ايران.
- باسورث، ادموند كليفورد (1372ش)، تاريخ غزنويان، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير.
- بغدادي، عبدالقاهر (1367ش)، الفرق بين الفرق، ترجمه محمدجواد مشكور، تهران، كتابفروشي تهران و اشراقي.
- بغدادي، خطيب (1988م)، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العلميه.
- پيرنيا، حسن (1362ش)، ايران باستان، تهران، دنياي كتاب.
- جنيدي، فريدون (1364ش)، تاريخ نيشابور، تهران، بلخ (وابسته به بنياد نيشابور).
- حافظ ابرو، شهاب الدين عبدالله (1370ش)، جغرافياي تاريخي خراسان درتاريخ حافظ ابرو، تصحيح غلامرضا ورهرام، تهران، اطلاعات.
- حاكم نيشابوري، ابوعبدالله (1375ش)، تاريخ نيشابور، ترجمه خليفه نيشابوري، به اهتمام شفيعي كدكني، تهران، آگه.
- حموي، ياقوت (بيتا)، معجم الادباء، بيروت، دار صادر.
- ـــــــــــــ (بيتا)، معجم البلدان، بيروت، دار صادر.
- سمعاني، عبدالكريم (1408ق)، الانساب، تعليق عبداللهبن عمرالبارودي، بيروت، دارالكتب.
- شيرواني، زين العابدين (1974م)، رياض السياحة، مسكو (دانش)، شعبه ادبيات خاور.
- شهرستاني، محمدبن عبدالكريم (1358ش)، الملل والنحل، تحرير مصطفي خالد هاشمي، تعليقات محمد رضا جلالي ناييني، تهران، شركت افست.
- رجبي، پرويز (1380ش)، هزارههاي گمشده (ايران در زمان ساسانيان)، تهران، توس.
- زرينكوب، عبدالحسين (1364ش)، تاريخ مردم ايران قبل از اسلام، تهران، امير كبير.
- قزويني، زكريابن محمد (1373ش)، آثار البلاد واخبارالعباد، ترجمه جهانگير ميرزا قاجار، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران، اميركبير.
- قشيري، ابوالقاسم (1361ش)، رساله قشيريه، ترجمه بديع الزمان فروزانفر، تهران، علمي وفرهنگي.
- گرايلي، فريدون (1357ش)، نيشابور در دوره ساسانيان، مشهد، دانشگاه فردوسي.
- حدود العالم من المشرق الي المغرب (1362ش)، به كوشش منوچهر ستوده، بيجا، كتابخانه طهوري.
- كريستن سن، آرتور (1378ش)، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، تهران، دنياي كتاب.
- لسترنج (1364ش)، جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجمه محمود عرفان، چ دوم، تهران، علمي و فرهنگي.
- ماركوارت، يوزف (1376ش)، ايرانشهر به روايت موسي خورني، ترجمه مريم مير احمدي، تهران، اطلاعات.
- مشكور، محمدجواد (بيتا)، تاريخ ايران باستان، تهران، بي نا.
- مستوفي، حمدالله (1365ش)، نزهة القلوب، به كوشش محمود دبير سياقي، تهران، كتابخانه طهوري.
- مقدسي، محمدبن احمد (1361ش)، احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم، ترجمه علينقي منزوي، تهران، كاويان.
- ميهني، محمدبن منور (1357ش)، اسرار التوحيدفي مقامات شيخ ابي سعيد، تهران، طهوري.
- نرشخي، ابوبكر محمدبن جعفر (1363ش)، تاريخ بخارا، ترجمه ابونصر محمدبن زفربن عمر، تصحيح مدرس رضوي، چ دوم، تهران، طوس.
- يعقوبي، احمد ابن واضح (1366ش)، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، چ پنجم، تهران، علمي و فرهنگي.