شخصیت غالیانة ابوالخطاب و واکاوی مواضع ائمهی اطهار علیه السلام در برابر او و پیروانش
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
یکی از جریانهای خطرناک و آسیبرسان در دوران ائمة اطهار، جریان فکری غلو بود که از همان آغاز عصر ائمه تا پایان حضور ايشان با شدت و ضعف تداوم یافت. اوج جریان فکری غلو در زمان امام صادق بود. سردمداران غلو در این دوره، عمدتاً افرادی فریبکار و شیّاد بودند که الوهیت امام صادق و نبوت خویش را تبلیغ ميکردند و بعضاً حتی مدعی الوهیت خویش نیز شدند. محمدبن مقلاص، معروف به «ابوالخطاب» در رأس غلات این دوره بود که ابتدا خود را در زمرة اصحاب امام صادق جای داده بود. وی تقریباً همة عقاید غالیانه را بیان و تبلیغ کرد. فرقة «خطابیه»، سرشناسترین فرقة خطابی، پیرو وی محسوب میشوند. هدف از پژوهش حاضر بررسی انحرافات ابوالخطاب و واکاوی جریان فکری غالیانهای است که متأثر از این شخصیت غالی، تا مدتها تداوم داشت. علاوه بر این، نوع برخورد امام صادق و دیگر امامانی که با ابوالخطاب و جریان فکری او مقابله کردهاند، به تصویر کشیده ميشود. پژوهش حاضر در این سطح، فاقد پیشینه است. معمولاً نویسندگانی که در موضوع غلو قلم زدهاند به صورت گذرا و خلاصه، به ابوالخطاب و فرقههای متأثر از وی اشاره کردهاند. بنابراین، پژوهشی جامع که شخصیت او را بررسی کرده و برخورد تمامی امامان را با او و جریان فکریاش به تصویر کشيده باشد، انجام نگرفته است. تنها مقالهای که در این زمینه نوشته شده، مقالهای است با عنوان «شخصیتشناسی ابوالخطاب»، نوشته علیرضا کاوند (1382) به چاپ رسیده و در آن هرچند شخصیت ابوالخطاب و عقاید غالیانة او تا حدی به تصویر کشیده شده، اما به نوع برخورد امامان با وی اشاره نشده است.
نام و کنية ابوالخطاب
نام ابوالخطاب، محمدبن مقلاصبن ابی زینباسدی کوفی (از موالي بنياسد) است. علّامه حلّی در خلاصة الاقوال، نام او را «مقلاص» ذکر کرده است (حلی، 1417ق، ص 429). همانگونه که آيتالله خویی و آيتالله سبحانی تذکر دادهاند، نام او «مقلاص» نیست، بلکه نام پدرش «مقلاص» و نام خودش «محمد» است (خوئی،1413ق، ج 15، ص 272؛ سبحانی، 1414ق، ص 441).
بسیاری از منابع نام پدر وی را «مقلاص» با صاد ثبت کردهاند، ولی در رجال طوسی با سین آمده است (طوسی، 1415ق، ص 296). ابن داود هم در رجالش به همین مطلب اشاره دارد (حلی، 1392ق، ص 276). در برخی از منابع، القابی همچون اَجدَع، بزّاز (پارچه فروش) زرّاد(سازندة زره) و برّاد(فروشندة بُرد) را پس از نام وی ذکر کردهاند. این القاب عمدتاً نشان از شغل و جایگاه اجتماعی او دارد. علاوه بر کنیة «ابوالخطاب»، از دیگر کنیههای او به «ابواسماعیل» (طوسی، 1348، ص290) و «ابوالظبیان» (مجلسی، 1363، ج75، ص290؛ خوئی، 1413ق، ج15، ص256) نیز میتوان اشاره کرد.
شخصيت ابوالخطاب پيش از انحراف
ابوالخطاب در ابتدا از اصحاب امام صادق بود (برقی، 1342، ج1، ص10؛ طوسی، 1415ق، ص296) و از جایگاه و اعتبار بالایی برخوردار بود (مجلسی، 1363 ج66، ص220)، تا جايي كه حتي در مواقعي ائمة اطهار از وی تمجيد كردهاند. از گفتار ابن غضائری، که میگوید: «... حدثنا ابوالخطاب فی ایام استقامته»، پیداست که ابوالخطاب مدتی بر مسیر هدایت بوده است» (ابن غضائری، 1422ق، ص88). در احادیث ائمة معصوم نیز به ایمانِ عاریهای او اشاره شده، که نشاندهندة منحرف نبودن وی در مراحل ابتدایی است (کلینی، 1362، ج2، ص418؛ طوسی، 1348، ص296؛ طبری، 1413ق، ص330). در منابع اشاره شده، او پيش از بیان عقاید غالیانهاش، سؤالات برخی از شیعیان را (از کوفه) برای امام صادق میبرد و جوابهای حضرت را برای ایشان (به کوفه) میآورد. علیبن عقبه میگوید: «کان ابوالخطاب قبل أن یفسد، هو یحمل المسائل لاصحابنا و یجیی بجواباتها» (کلینی، 1362، ج5، ص150؛ طوسی، 1365، ج1، ص4).
از ابن ابیعمیر نیز روایت شده است: شیعیان وقتی آن اتفاقات برای ابوالخطاب افتاد، نزد امام صادق آمدند و از آن حضرت خواستند شخصی را به آنان معرفی کند که در امر دین و احکام شرعی بتوانند از او کمک بگیرند (خوئی، 1413ق، ج 19، ص 318). از این روایت پیداست که ابوالخطاب پيش از انحرافش، از سوی امام صادق بهعنوان معتمد شیعیان كه سؤالات خویش را از وی بپرسند، معرفی شده بود. بر اساس روایتی دیگر، حمرانبن اعین در سؤالی که از امام صادق پرسیده، او را مورد اعتماد معرفی کرده است (صفار، 1404ق، ص 258و452). قاضی نعمان مغربی نیز وی را (قبل از انحرافش) از داعیان امام صادق معرفی کرده است (قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص49).
بر اساس نقل علّامه مجلسی، شیعیان روایات زیادی از ابوالخطاب نقل کردهاند (مجلسی، 1363، ج 53، ص 39). سؤالی که در اینجا مطرح است اینكه آیا روایات ابوالخطاب، پيش از انحرافش و به تعبیری، در زمان استقامتش، مقبول است يا خير؟ ابنغضائری این روایات را نميپذيرد (ابنغضائری، 1422ق، ص88). علامه حلّی نیز در خلاصة الاقول، ضمن اشاره به غلو ابوالخطاب و ملعون شدن وی، رأی ابنغضائری را نقل کرده و مطلبی بر آن اضافه نکرده است (حلی، 1417ق، ص392). اما شیخ طوسی روایات ابوالخطاب پيش از انحرافش را پذيرفته است (طوسی، 1417ق، ج1، ص151). علّامه مجلسی نیز ضمن پذیرش این مطلب، مینویسد: روایاتی هم که در حال انحراف از وی نقل شده، درصورتیکه دیگران آن روایت را نقل کرده باشند، پذیرفته شده است (مجلسی،1363، ج53، ص39). آيتالله خوئی نیز با استناد به کلام شیخ طوسی در عدة الاصول مینویسد: «... بنابراین، محمدبن ابیزینب پيش از انحرافش قابل اعتماد است» (خوئی، 1413ق، ج15، ص271). ايشان به روایاتی در این خصوص استناد کرده است.
در اینکه روایات ابوالخطاب پيش از انحرافش پذیرفتني باشد، بحثی نیست، اما به نظر میرسد تعیین اینکه کدامیک از روایات وی قبل از انحرافش صادر شده، مشکل است. برخی گفتهاند: مرز میان دورة استقامت و انحراف او دقیقاً معلوم نیست (کاوند، 1382، ص109). بدون شک، او در دورة امام باقر و اوایل دورة امام صادق منحرف نبوده است. بنابراین، اگر روایتی را در دورة امام باقر و یا اوایل دوره امام صادق نقل کرده است و یا تصریح شود که فلان روایت در دورة استقامت او نقل شده، پذیرفتنی است.
آغاز انحراف ابوالخطاب
بر اساس نقل منابع، ابوالخطاب خود را به امام صادق و یاران آن حضرت پیوند داده بود (شهرستانی، 1364، ج1، ص210). وی پيش از آشكارسازي عقايد غاليانهاش، با حضور در محضر امام صادق تلاش ميكرد اينگونه وانمود كند كه امام صادق برخي از اسرار را از يارانش مخفي ميكند، اما ابوالخطاب را از اين امور آگاه ميسازد. ابن اثیر پس از اشاره به ابوالخطاب و سخنان غالیانة او و دیگر فریبکاران، مینویسد: «آنها خود را شيعة آل محمد دانستند تا به واسطة تشيع، بتوانند كار خود را انجام دهند و عوام را به خود جلب و اهالى بلاد را تسخير كنند. آنها به زهد و تقوا و عبادت هم تظاهر كردند تا مردم را فريب دهند، و حال آنكه خود مخالف آن بودند» (ابناثیر، 1385ق، ج 8، ص28).
معاويهبن حكيم از جدش روايت ميكند: «در مجلس امام صادق بودم، ابوالخطاب هم حضور داشت. قتي همه رفتند... ابوالخطاب از من نيز ميخواست كه بيرون بروم، ولي امام هر بار ميفرمودند: او با من كار دارد. يك بار هم به امام نزديك شد و به محاسن حضرت دست زد. سپس ابوالخطاب بيرون رفت. امام صادق به من فرمودند: ابوالخطاب ميخواهد بگويد كه امام، من را آگاه ميكند، اما از تو پنهان ميسازد؛ او ميخواهد بگويد: به من نزديكتر است. به يارانم اينگونه بگو...» (طوسی، 1348، ص295) این روایت گویای این مطلب است که ابوالخطاب با نزدیک ساختن خویش به امام صادق، سعی داشت یاران آن حضرت را فریب دهد و خود را صاحب سرّ آن حضرت معرفی کند.
بدون شک، انحرافِ ابوالخطاب از زمان امام صادق آغاز شده است. بنابراین، روایتی که صفار و کلینی دربارة انحراف ابوالخطاب در زمان امام باقر دارند، نادرست است. در این روایت، امام باقر علت هلاکت ابوالخطاب را ناآگاهی از تأویل «محدّث» و «نبی» دانستهاند (صفار، 1404ق، ص320؛ كليني، 1362، ج1، ص270).
عقايد غاليانة ابوالخطاب
ابوالخطاب، سرشناسترین و مهمترین غالی دورة ائمة اطهار و مشخصاً دورة امام صادق بود. او وارث تمامي حركات غلو پيشين و به تعبيري، «نظمدهندة حركاتِ غالیانِ پيشين»(شیبی، 1982م، ص146) بود. در ادامه، به عقاید غالیانة او اشاره میشود:
1. اعتقاد به نبوت و سپس الوهيت ائمة اطهار
ابوالخطاب در مراحل اولية غلوش ـ قريب سال 135 هجري- مدعي شد كه امام صادق علم به او غيب بخشيده و حضرت از امور غيبي مطلع است (طوسی، 1348، ص291). او دعوت خويش را در كوفه نشر داد و مدعي شد امام صادق او را قیّم و وصی پس از خویش قرار داده و اسم اعظم را به او تعلیم داده است (اشعری قمی، 1360، ص51؛ نوبختی، 1404ق، ص42). او ائمة معصوم را فرزندان و دوستان خدا «ابناء الله و احباؤه» میدانست (شهرستانی، 1364، ج1، ص210؛ اسفراینی، بیتا، ص320) و معتقد بود: الوهیت، نوری در نبوت و نوری در امامت است، و این عالم از این آثار و نورها خالی نیست (شهرستانی، 1364، ج1، ص210). او مدعی نبوت و سپس الوهیت ائمه اطهار شد (شهرستانی، 1364، ج 1، ص210؛ سبحانی، بیتا، ج7، ص16).
حمرانبن أعين میگوید: به امام صادق گفتم: آیا شما پیامبرید؟ حضرت فرمودند: نه. به حضرت گفتم: شخصی قابل اعتماد به من گفت: شما پیامبرید! حضرت فرمودند: آیا ابوالخطاب این سخن را گفته است؟ (صفار، 1404ق، ص 258 و 452)
احتمالاً ابوالخطاب پس از این، پا را فراتر نهاد و مدعی نبوت خویش و الوهیت امام صادق شد (قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص49). در واقع، یکی از بارزترین عقاید غالیانة ابوالخطاب، ادعای الوهیت امام جعفر صادق است (اسفراینی، بیتا، ص106؛ قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص49). گفته شده است او خیمهای در «کُناسه» کوفه- که در جهت دروازة غربی کوفه قرار داشت ـ (براقى، 1407ق، ص148) نصب کرده بود و در آن خیمه، پیروانش را به عبادت امام جعفر صادق فرا میخواند (شهرستانی، 1364، ص27). او (احتمالاً در ایام حج)، خطاب به امام صادق «لبیک» ميگفت (طوسی، 1348، ص229؛ قاضی عبدالجبار، بیتا، ج2، ص552).
ابوالخطاب برای اثبات الوهیت امام صادق مدعی بود: جعفرصادق این شخصي نيست که شما او را میبینید، نزول وی به این عالم، سبب شده است چنین صورتی پیدا کند و مردم او را در این صورت خاص بینند (شهرستانی، 1364، ج1، ص211؛ سبحانی، بیتا، ج8، ص42). در روایتی آمده است: امام صادق درحالیکه بسیار ناراحت بودند، به مفضلبن عمر فرمود: این دروغگو (ابوالخطاب) گمان میکند من خدا هستم (قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص50). از خود ابوالخطاب نقل شده است: «امام صادق را در حِجر (اسماعیل) نشسته ديدم و از ایشان تقاضا کردم خودش را در عظمت و ملكوت به من نشان دهد... ديدم آسمان و زمين و خلايق در قبضة اوست. سپس فرمود: من رکن حجرالاسود هستم، او درحالیکه خانة خدا را بر انگشتانش در آسمان بلند كرده بود، به من نشان داد...» (اشعری قمی، 1360، ص55).
با توجه به مطالبی که در پی میآید، به نظر میرسد ابوالخطاب تلاش داشت تا خود را بهعنوان برگزیده و واسطة میان آن حضرت و مردم معرفی کند. سعدبن عبدالله اشعری قمی ضمن اشاره به افرادی همچون مغیرةبن سعید و بیانبن سمعان، که خود را پیامبر، و آل محمد را خدا میدانستند، به اعتقاد ایشان در خصوص بابیت خویش اشاره كرده، سپس مینویسد: آنها ادعا داشتند که جعفربن محمد را بهعنوان رب و خالق در ملکوت و عظمتش دیدهاند...» (همان). مخمسه نیز (بهعنوان گروهی از یاران ابوالخطاب) معتقد به نبوت و بابیتِ غالیانی همچون ابوالخطاب، بیانبن سمعان، صائد نهدی، و مغیرةبن سعید بودند (همان، ص 57).
در عبارتی که از ابناثیر نقل شده است، ابوالخطاب ادعا میکند هر کسي ائمة اطهار و «ابواب» را بشناسد، واجبات و محرمات از وی برداشته میشود (ابناثیر، 1385ق، ج8، ص28). این مطلب نیز حاکی از آن است که ابوالخطاب ضمن اعتقاد به الوهیت یا نبوت امام صادق خود را بهعنوان باب و واسطة ایشان میدانست.
2. ادعای الوهيت خويش
وقتی ابوالخطاب از سوی امام صادق طرد و لعن شد، عقاید غالیانة دیگری، بهويژه دربارة خودش، مطرح کرد. او ابتدا مدعی امامت (شهرستانی،1363، ج1، ص210) و سپس مدعی نبوت و رسالت شد و حتی خود را در زمرة ملائکه و فرستادهای به سوی زمینیان و حجت بر آنها معرفی کرد (اشعری قمی، 1360، ص51؛ نوبختی، 1404ق، ص42). برخی از منابع اشاره دارند که وی پس از طرد شدن از سوی امام صادق مدعی الوهیت گرديد (اسفراینی، بی تا، ص 106؛ سمعانی، 1382ق، ج 5، ص161). بر اساس نقلی، او خود را «جعفربن محمد» دانست که به هر شکلی بخواهد درمیآید (اشعری قمی، 1360، ص51). گروهی از خطابیه اشاره دارند مردی در مدینه از امام جعفر صادق سؤالی پرسیده و حضرت به وی جواب داده بود. وقتی به کوفه آمد، همان سؤال را از ابوالخطاب پرسید، ابوالخطاب گفت: آیا همین سؤال را در مدینه از من نپرسیدی؟ (همان، ص 51) این حکایت نشان میدهد كه پیروان ابوالخطاب معتقد بودند: او به هر شکلی که بخواهد میتواند درآيد.
3. اباحیگری
ابوالخطاب مدعی بود امام صادق به او فرموده است: وقتی به حق رسیدی، هر کاری میخواهی انجام بده (صدوق، 1379، ص 388). او میگفت: هر کس امام را بشناسد هرچه بر وی حرام بوده است، حلال میشود. (قاضی نعمان 1383ق، ج1، ص 50). او مدعی بود هریک از عبادات دارای باطنی است و خداوند بر اولیاي خویش، خواص و کسانی که ائمة اطهار و ابواب را بشناسند، نماز و زکات و سایر امور را واجب نکرده است، و هیچ چیز را بر آنان حرام نکرده و حتي نکاح مادران و خواهران را بر ایشان مباح کرده است (ابن اثیر،1385ق، ج8، ص28). این ادعاها در صورت صحت، نشاندهندة اباحیگری اوست که به صورت گسترده، در میان پیروانش تداوم یافته بود. در نقلي آمده است: هر گاه انجام واجبی بر یارانش سخت میآمد، نزد او میآمدند و از او میخواستند آن واجب را از آنان بردارد. او نيز آنان را به ترك آن واجب فرا میخواند (قاضی نعمان 1383ق، ج1، ص50). وي معتقد بود: منکراتی همچون فحشا و شراب، و واجباتی همچون نماز و روزه، نام مرداني هستند (طوسی، 1348، ص291). در همین زمان، از امام صادق سؤال شد: آیا شما فرمودهاید: شراب و قمار و بتها، «مردانی» هستند؟! (همان، ص 291).
ابن قتیبه اشاره دارد ابوالخطاب یارانش را به شهادت دروغ در برابر مخالفان امر میکرد و خون و زنان مخالفان را بر یارانش حلال میدانست (دینوری، بیتا، ص623؛ قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص50).
قتل ابوالخطاب
سرانجام، ابوالخطاب در دورة منصور خلیفة عباسی(132ـ158) و در سال 138 هجري (طوسی، 1348، ص296) احتمالاً براي ترويج عقايد خويش و یا تحقق بخشیدن به اهداف سیاسیاش، تصميم به قيام گرفت. او با 70 نفر از يارانش، در مسجد كوفه قيام خويش را علني كرد و به دستور منصور، توسط عیسیبن موسی، عامل ابوجعفر منصور عباسی، دستگیر شد و در کناسه کوفه به دار آویخته شد (نوبختی، 1404ق، ص70). گفته شده است: عیسیبن موسی گروهی از یارانش را برای دستگیر کردن وی به مسجد (کوفه) فرستاد. جنگ شدیدی بین پیروان ابوالخطاب و نیروهای عیسیبن موسی رخ داد. یاران ابوالخطاب در این درگیری، به جای سلاح، از «نی» بهره میبردند. ابوالخطاب به آنان گفته بود: نیهای شما، کار نیزهها و سایر سلاحها را خواهد کرد و سلاحهای ایشان در شما اثرگذار نخواهد بود! وقتی 30 نفر از آنان کشته شدند و خلاف ادعای ابوالخطاب ثابت شد، یاران باقیماندة ابوالخطاب به وی اعتراض کردند و او در جواب گفت: «اگر دربارة شما بداء شده است، گناه من چیست؟ (اشعری قمی، 1360، ص81ـ82؛ نوبختی، 1404ق، ص70) این بیان نشانة عقیدة فریبکارانة ابوالخطاب به «بداء» است.
ابوالخطاب و اسماعيليه
هرچند برخی از نویسندگان، «اسماعیلیه» را همان «خطابیه» دانستهاند (نوبختی، 1404ق، ص 69؛ اشعری قمی، 1360، ص 81)، اما برخی از محققان احتمال پیوستگی شدید ابوالخطاب و اسماعیلبن جعفر صادق و تأثيرگذاری ابوالخطاب بر اسماعیل را انکار کردهاند (موسوی بجنوردی، 1372، ج5، ص435). برخی دیگر از منابع به ارتباط فرقة اسماعیلیه با عبداللهبن میمون، معروف به «قداح» سخن گفتهاند. به گفتة ابنندیم، وی که مؤسس فرقة اسماعیلیه خوانده شده، به همراه پدرش از پیروان ابوالخطاب بودند (ابن ندیم، 1350، ص264). هرچند بر اساس نقل کشّی، امام باقر از وی تجلیل کرده است (طوسی، 1348، ص246)، اما برخی از پژوهشگران به نقش فعال وی در نشر افکار خطابیه اشاره دارند و او را حلقة وصل بین خطابیه و اسماعیلیه شمرده (سبحانی، بیتا، ج 8، ص54) و اصولاً ریشههای اسماعیلیه را مربوط به خطابیه دانسته و از نقش میمونبن دیصان و پسرش عبداللهبن میمون و شاگردش مشهور به «دندان» سخن گفتهاند. (همان، ج8، ص55)
پيروان ابوالخطاب در زمان امام صادق
فرقة «خطابیه» یا «خطابیه مطلقه» (همان، ج7، ص16) بهعنوان یکی از مهمترین و سرشناسترین فرقههای غالی، پیروان ابوالخطاب بودهاند. منابع فرقهشناختی عقاید غالیانة زیادی را به پیروان ابوالخطاب نسبت دادهاند.
از عقاید غالیانة آنها ميتوان به نمونههاي ذيل اشاره کرد: نبوت ائمة معصوم، نبوت ابوالخطاب (جرجاني، 1412ق، ص 44)، حلول روح خداوند در اشخاص، الوهیت ائمة اطهار و بهويژه الوهیت امام جعفر صادق (نوبختی، 1404ق، ص42)، الوهیت ابوالخطاب (سمعانی،1382ق، ج4، ص219)، برتری ابوالخطاب بر امام صادق، اباحیگری (نوبختی، 1404ق، ص42)، تأویل آیات قرآن در جهت اباحیگری (اشعری قمی، 1360، ص 54-55)، و انکار قیامت (مقدسی، بیتا، ج5، ص131؛ جرجانی، 1412ق، ص44).
شخصیت ذینفوذ و تأثيرگذار ابوالخطاب علاوه بر ایجاد پیروانی که آنها را به نام «خطابیه» میشناسیم، سبب ایجاد فرقههای متعدد دیگری همچون «معمریه» (اشعری قمی، 1360، ص53) «عمیریه» (اشعری، 1400ق، ص12)، «مفضلیه» (جندی، 1397ق، ص373) و «اصحاب سری» (نوبختی، 1404ق، ص 43؛ اشعری،1400ق، ص52) نیز شده است که از فرقههای خطابیه محسوب میشوند. بدون شک، ابوالخطاب همة فرقههای غلات قبل و بعد از خود را تحتالشعاع قرار داد و بسیاری از غلات پس از وی عقایدشان را از او اقتباس کردهاند.
تداوم جريان فکری ابوالخطاب در دوران ساير امامان
هرچند بیشتر پیروان ابوالخطاب از غالیان زمان امام صادق بودند، اما جریان غالیانهای که او پیریزی کرد در این زمان به پایان نرسید. این جریان افراطی در سایر ادوار امامت، حتی تا عصر غیبت صغرا نیز تداوم یافت. در ادامه، تأثيراتِ مخرب ابوالخطاب را در سایر ادوار امامت پی میگیریم:
1. دورة امام موسی کاظم و امام رضا
هرچند در دورة امام موسیبن جعفر شواهد زیادی دال بر وجود غالیانی که طرفدار ابوالخطاب باشند، وجود ندارد، اما احتمالاً در این زمان، وی طرفدارانی، بهويژه در کوفه، داشته است. امام موسیبن جعفر در روایتی ابوالخطاب را به همراه برخی دیگر از سران غلات، از کسانی معرفی کردند که بر امامان معصوم دروغ میبستند (طوسی، 1348، ص 483). احتمالاً سخن حضرت در جهت رسواسازی ابوالخطاب و نادرست شمردن راه کسانی بوده است که در این زمان از طرفداران وی محسوب میشدند.
در دورة امام رضا، یکی از غالیان خطابی، محمدبن موسيبن حسينبن فرات جعفی (همان، ص554) از غلاتِ ساكن كوفه بود (نجاشی، 1416ق، ص363؛ نويري، 1423ق، ج4، ص154). امام رضا در روايتي، به دروغگو بودن و خطابي بودن وي اشاره كردهاند (طوسی، 1348، ص555). ابن فرات مدعي بابيت و نبوت خویش بود (همان) و بهعنوان «شارب خمر» معرفي شده است (همان، ص554ـ555) كه نشان از اباحيگري او و احتمالاً تأثيرپذیری او از ابوالخطاب دارد.
از دیگر نشانههای تأثيرات جریان ابوالخطاب در این زمان، ميتوان به جعل و رواج احادیث غالیانه اشاره کرد. در برخي روایات، امام رضا به تأثيرگذاری ابوالخطاب بر اهل کوفه اشاره کردهاند (همان، ص224؛ طوسی، 1390، ج1، ص 268).
2. دورة امام جواد
بر اساس حدیثی از امام جواد، برخی از غالیان این دوره خطّابی و از داعیان ابوالخطاب بودند. امام جواد در روایتی، هاشمبن ابیهاشم، ابوالغمر و جعفربن واقد را از کسانی که مردم را به سوی ابوالخطاب و آنچه ابوالخطاب به آن دعوت میکرد، خواندهاند (طوسی، 1348، ص529). آيتالله خوئی، هاشمبن ابیهاشم را از اصحاب و داعیان ابوالخطاب شمرده است (خوئی، 1413ق، ج20، ص263). در روایتی، به غلوِ جعفربن واقد در زمان امام صادق اشاره شده است. در این روایت، امام صادق غالیانی همچون جعفربن واقد و یاران ابوالخطاب را بدتر از یهود و نصارا و زرتشتیان و مشرکان برشمردهاند (طوسی، 1348، ص300ـ301).
حسنبن علیبن ابیعثمان، مشهور به «السجاده»، نیز از دیگر غالیان دورة امام جواد بود که عقاید غالیانهای در خصوص ابوالخطاب داشت. کشّی به نقل از نصربن صباح مینویسد: حسنبن علیبن عثمان (السجاده) روزی از من دربارة محمدبن ابیزینب (ابوالخطاب) و محمدبن عبداللهبن عبدالمطلب سؤال کرد که کدامیک برترند؟ من از وی خواستم خودش جواب دهد. او گفت: محمدبن ابی زینب اسدی برتر است! چراکه قرآن کریم در آیاتی همچون «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا» (اسراء: 74) و «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ» (زمر: 65) محمدبن عبدالله را عتاب كرده، اما ابوالخطاب اینچنین سرزنش نشده است! (طوسی، 1348، ص571) این روایت علاوه بر آنکه کوتهفکری و جهالت این غالی را نشان میدهد، بیانگر همرأیی و حرکت وی در خط ابوالخطاب است.
از دیگر غالیان این دوره، که در خط فکری ابوالخطاب بودند، ميتوان به ابوجعفر محمدبن عبداللهبن مهران (معروف به «ابوجعفر کرخی») اشاه کرد. وی از اصحاب امام جواد (طوسی، 1415ق، ص378) و امام هادی بود (طوسی، 1348ش، ص391). بسیاری از منابع وی را غالی دانستهاند (همان، ص443 و 571؛ ابنغضائری، 1422ق، ص95). وجود کتابی همچون مقتل ابیالخطاب و مناقب ابیالخطاب، در آثار وی (نجاشی، 1416ق، ص350) دلالت بر دلبستگی وی به این شخصیت غالی و احتمالاً خطابی بودن وی دارد.
3. دوره امام هادی تا پايان غيبت صغرا
یکی از غالیان زمان امام هادی که تا عصر غیبت صغرا زنده و به نشر عقاید غالیانهاش مشغول بود، محمدبن نصیر نمیری است (طوسی، 1348، ص 398؛ طبرسی، 1386ق، ج2، ص 474؛ ابنابیالحدید، 1378ق، ج8، ص122).
در اینکه محمدبن نصیر نمیری از پیروان ابوالخطاب بوده تردید است، اما «نصیریه» بهعنوان پیروان وی، ابوالخطاب را در سلسلهمراتب مقدسان خود، بهعنوان «باب» میشناختند و همواره شخصیت او را با سلمان فارسی مقایسه میکردند. در احادیثی که میمونبن قاسم طبرانی (م426 ق)، رهبر برجسته و نویسندة پرکار مذهب نصیریه (باراشر، 1388، ج8، ص155)، نقل میکند، ابوالخطاب را در الوهیت امام صادق شریک میداند (همان، ص167). «این احادیث علاوه بر آنکه با عقیدة خطابیه دال بر الوهیت امام صادق منطبق است، شباهتی را میان آموزههای نصیریه و خطابیه بیان میکند که ابوالخطاب را باب امام موسی کاظم میدانستند» (همان، ص168). به نقل از المعارف طبرانی (ص 78)، در مقالة «شعائر و عقاید مذهب نصیریه» آمده است: «ابوالخطاب و دیگر شخصیتهای مهم غلات... نمایندة افراد شایسته و دودمان نصیریه بودند. این افراد بعدها جزئی از مکتب نصیریه شدند و از آنها بهعنوان ابواب دوازده امام شیعیان یاد میکنند» (همان).
در دورة امام حسن عسکری، نیز ابوالخطاب طرفدارانی داشت. شاید به همین سبب است که یکی از اصحاب امام حسن عسکری به نام «ابواسحاق ابراهیمبن ابیحفص کاتب» کتابی در رد غلات و ابوالخطاب نوشته است (نجاشی، 1416ق، ص19).
شواهدی وجود دارد که نشان میدهد در عصر غیبت صغرا نیز جریان فکری ابوالخطاب تداوم داشته است؛ چراكه برخی از شیعیان در این خصوص، از حضرت حجت سؤالاتی پرسیدهاند (طوسی، 1348، ص291؛ صدوق، 1405ق، ج2، ص485).
نوع برخورد امامان با ابوالخطاب و جريان متأثر از او
با توجه به ظهور ابوالخطاب در دوره امام صادق، طبیعی است که بیشترین موارد برخورد با وی از سوی امام صادق صورت گرفته باشد. پس از امام صادق سایر امامان نیز بهمنظور جلوگیری از تأثيرات مخرب جریان فکری او، هر کدام به نوعی با آن برخورد داشتهاند.
1. برخورد امام صادق با ابوالخطاب
هرچند دورة امام صادق، دورة ظهور بیشترین و خطرناکترین غالیان بود و امام صادق با سردمداران آنها به شدت برخورد کردند، اما بدون شک، بیشترین و سختگیرانهترین برخوردها در این دوره، با ابوالخطاب صورت گرفته است. این امر خود نشانهای بر میزان انحرافِ این غالی خطرناک و تلاش امام صادق در بیثمر کردن تبلیغات غالیانة اوست. بر اساس برخی از روایات، امام صادق همانند دیگر پیشوایان دینی، یکی از وظایف غیرقابل اغماض خویش را برخورد با غالیان میدانستند. در روایتی، مصادف ـ یکی از یاران امام صادق - میگوید: وقتی خبر تلبیه عدهای از کوفیان را به امام صادق دادم، حضرت سجده کردند... و فرمودند: ای مصادف، اگر عیسی در خصوص آنچه نصارا دربارة او میگفتند، سکوت میکرد، سزاوار بود خداوند شنوایی و بیناییاش را از او بگیرد، و اگر من دربارة ابوالخطاب سکوت کنم سزاوار است خداوند همین بلا را بر سرم آورد (طوسی، 1348، ص 298ـ299).
الف. برائت از ابوالخطاب و يارانش: امام صادق از سخنان غالیانة ابوالخطاب دربارة خویش، برائت جستند (همان، ص 226). در نقلی آمده است: وقتی امام صادق شنیدند ابوالخطاب و یارانش مدعی الوهیت ايشان شدهاند و به نام آن حضرت «لبیک» گفتهاند، حضرت از سخنان آنان برائت جستند (بينام، 1405ق، ص46). در نمونة دیگر، امام صادق از ابوالخطاب و پیروانش بهسبب اباحیگری آنها برائت جستند و فرمودند: من فرزند رسول خدا هستم... اگر خدا را اطاعت کنم به من رحم خواهد کرد، و اگر خدا را نافرمانی کنم مرا به شدت عذاب خواهد نمود (طوسی، 1348، ص226). در این حدیث، امام صادق لزوم اطاعت همة افراد را از خداوند متذکر شدند و خود را با وجود اینکه فرزند رسول خدايند، مصون از عذاب الهی ندانستند.
ب. نهی از همنشينی با ابوالخطاب: امام صادق در روایات متعددی از همنشینی و ارتباط با ابوالخطاب نهی کردند. نهی از همنشینی با غالیان، بهسبب تأثيرات منفی بود که در اثر همنشینی با غالیان پدید میآمد. در روایتی امام صادق از عاقبتِ برخی از یاران ابوالخطاب اظهار تأسف کردند. سپس یکی از یاران ابوالخطاب به نام ابن الاشیم را نام بردند و فرمودند: «او و برخی از یارانش و حفصبن میمون نزد من میآمدند و از من سؤالاتی میپرسیدند. من آنان را به سوی حق راهنمایی میکردم، اما آنان از نزد من خارج میشدند و نزد ابوالخطاب میرفتند و ابوالخطاب برخلاف سخنان من، مطالبی به آنان میگفت و آنها سخن او را میپذیرفتند و حرف مرا رها میکردند» (همان، ص344). این روایت گویای این مطلب است که همنشینی با غالیان، گاهی سبب میشود افراد تحتِ تأثير غالیان، برخلاف دستورات ائمة معصوم عمل کنند.
در یک نمونه، امام صادق با اشاره به ابوالخطاب و سایر غالیان، از مفضلبن عمر خواستند با آنها نشست و برخاست نداشته باشد، از خوردن و آشامیدن با آنها اجتناب نمايد و با ایشان مصافحه نکند (همان، ص297).
شخصی میگوید: نزد امام صادق بودم. آن حضرت مردی را از همنشینی با «سفله» نهی کردند. امام به او فرمود: «از سفله دوری کن». من که با بیقراری در پی شناسایی او بودم، وقتی دربارة او پرسش کردم، فهمیدم که او غالی است (همان، ص307). هرچند در این روایت، نام آن فرد مشخص نشده است، اما احتمال دارد مقصود حضرت از «سفله» ابوالخطاب باشد؛ چراکه در روایتی دیگر، امام صادق، ابوالخطاب را «سفله» خواندند و از ارتباط با وی نهی کردند. (همان، ص 295)
در روایتی دیگر، امام صادق ضمن اشاره به تجسم شیطانی به نام «مُذهِب» بر ابوالخطاب، از شیعیان خواستند که از وی دوری گزینند (همان، ص293).
در روایتی دیگر، آن حضرت از ابوالخطاب و یارانش یاد کردند و از همنشینی با کسانی که با ایشان همرأی هستند، نهی نمودند (طبرسی، 1386ق، ج2، ص470).
وقتی امام صادق ادعای ابوالخطاب را مبنی بر الوهیت خویش (الوهیت امام) شنیدند، سوگند یاد کردند که هرگز با وی همنشین نخواهند شد (طوسی، 1348، ص300).
در حدیث دیگری، آن حضرت ضمن اشاره به ابوالخطاب و یارانش اعلام کردند که آنها کشته خواهند شد و از اصحاب خویش خواستند که از ایشان دوری کنند (همان، ص292).
هشدارهای مکرر امام صادق و نهی از همنشینی با غالی خطرناکی همچون ابوالخطاب، نشاندهندة تلاشهای امام صادق در بیاثر کردن تبلیغات غالیانة وی و در حقیقت، بهمنظور محكوم کردن وی بوده است.
ج. دروغگو خواندن و رسواسازی ابوالخطاب: به نظر میرسد جایگاه نسبتاً موجه ابوالخطاب در میان یاران امام صادق (قبل از انحرافش) و در مرحلة بعد، عقاید غالیانة او و تلاش وی در نفوذ دادن عقایدش در میان شیعیان، سبب صدور روایات متعدد امام صادق در رسواسازی وی و خنثا کردن اقدامات این غالی سرشناس شده است. دقت در احادیث متعدد امام صادق نشانگر این است که آن حضرت خواستار آگاهی تمامی شیعیان از فریبکاریهای ابوالخطاب بودهاند.
امام صادق ادعاهای دروغ وی و از جمله این ادعایش را که «حضرت دستش را بر سینة او گذاشتند و فرمودند: نگه دار و فراموش نکن، رد کردند (همان، ص291ـ292). در این روایت، امام صادق ادعای غالیانة او مبنی بر داشتن علم غیب را انکار کردند.
امام صادق در روایتی، ضمن لعن ابوالخطاب، او را کافر، فاسق و مشرکی معرفی کردند که در عذاب، با فرعون همنشین است (همان، ص296).
همنشینی و حشر ابوالخطاب با فرعون، که در این روایت به آن اشاره شده، شاید به این سبب است که فرعون نیز دم از الوهیت خویش میزد و خود را «برترین خدا» معرفی میکرد؛ همانگونه که ابوالخطاب پس از طرد شدن از سوی امام صادق الوهیت خویش را مطرح ساخت.
امام صادق در جای دیگري ابوالخطاب را کافر و دروغگو خواندند (قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص 50). وقتی به آن حضرت خبر دادند که ابوالخطاب به نقل از شما میگوید: «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت»، حضرت ضمن لعن وی، او را دروغگو خواندند (صدوق، 1379ق، ص388).
در جای دیگر نیز فریبکاری ابوالخطاب را به یکی از یاران خویش گوشزد کردند و از وی خواستند تا شیعیان را در این خصوص آگاه سازد (طوسی، 1348، ص295). دستور حضرت به آگاهسازی شیعیان در واقع، بهمنظور رسواسازی ابوالخطاب بوده است.
جعل روایات غالیانه توسط ابوالخطاب، که بهمنظور فریب دادن شیعیان صورت میگرفت سبب شد امام صادق گاهی به دروغ بودن روایات ابوالخطاب اشاره کنند. وقتی یکی از اصحاب امام صادق روایات نقلشده از ابوالخطاب را برای ايشان بیان کرد، حضرت همة آن روایات و سخنان را تکذیب کردند (همان، ص294).
در حدیثی دیگر، خطاب به عنبسةبن مصعب، سخن ابوالخطاب را مبنی بر اینکه حضرت علم غیب میداند، با سوگند رد کردند و فرمودند: به خدایی که جز او خدایی نیست، (علم غیب) نمیدانم (همان، ص292). بدون شک، امام در این حدیث، علم غیب به همه چیز (علم غیب مطلق) را انکار کردهاند، وگرنه علم غیب نسبت به برخی از امور و خبرهای غیبی که از رسول خدا و توسط اجداد آن حضرت به ایشان رسیده، قابل انکار نیست. آن حضرت سپس در ضمن همین حدیث، به دو نمونه از حوادث روزمرة زندگی اشاره دارند و ضمن بیان این دو نمونه، بر عدم آگاهی خویش از این امور تأکید كردند (همان، ص 292). امام صادق در همین حدیث، ادعاهای افراطی ابوالخطاب را مبنی بر اینکه علم سرشاری به وی اعطا شده و او محرم اسرار اهلبیت است با جدیت رد کردند. (همان) و بدینسان، وی را دروغگو خواندند. امام صادق در تفسیر آیة «هَلْ أُنَبِئُكُمْ على من تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ تَنَزَّلُ عَلَى كُلّ أَفَّاك أَثِيم» (شعراء: 221ـ222)، به معرفی هفت نفر از غالیان و از جمله ابوالخطاب اشاره کردند (صدوق، 1403ق، ص402). به نظر میرسد روایتی که کشّی نقل کرده، مؤید همین مطلب است. در این روایت، امام صادق میفرمایند: به خدا قسم، شیطان بر ابوالخطاب وارد شد و به او وعدة پیروزی داد (طوسی، 1348، ص303).
در حدیثی دیگر، امام صادق به وجود غالیانی دروغگو در همة دورههای زندگی امامان و تأثيرات منفی آنان اشاره کردند و ابوالخطاب را از دروغگویان زمان خویش معرفی کردند (همان، ص 305). روایات متعددی وجود دارد که نشان میدهد ابوالخطاب معتقد بوده نماز مغرب را تا زمانی که ستارگان در آسمان ظاهر نشدهاند، نمیتوان خواند. او این سخن را به دروغ به امام صادق نسبت میداد و امام صادق او را در این عقیده تکذیب کردند (همان، ص228؛ صدوق، بیتا، ج1، ص220؛ طوسی، 1365، ج2، ص33).
وجود روایات متعددی که در آنها امام صادق ابوالخطاب را دروغگو خواندند و تکذیب کردند، بدون شک بهمنظور رسواسازی این غالی سرشناس بوده است.
د. لعن ابوالخطاب: لعن از سوی خداوند بهمعنای دوری از رحمت و سعادت الهی است، و درخواست لعن از طرف لاعنین(غیر خدا) درخواست دوری لعنشوندگان از رحمت و سعادت است (طباطبائی، 1417ق، ج1، ص390). بدون شک، لعن غلات یکی از روشهای سختگیرانه دربارة آنها بوده است. توجه به روایاتی که امام صادق دربارة ابوالخطاب بیان کردهاند، نشان میدهد این غالی سرشناس بارها از سوي امام صادق لعن شده است.
در یک نمونه، امام صادق، ابوالخطاب را لعن كردند و فرمودند: او مرا ایستاده و نشسته و بر بسترم ترساند (طوسی، 1348، ص290). شکی نیست ترسی که امام از آن سخن میگویند، ترس از خداست؛ چراکه ابوالخطاب مدعی الوهیت امام صادق شده بود. شاید امام از این ترس داشتند که باید به سرعت چنین ادعایی را انکار کنند، وگرنه مشمول خشم و غضب الهی واقع میشوند. در جای دیگر، وقتی به آن حضرت خبر دادند که ابوالخطاب از زبان شما گفته است: «وقتی حق را شناختی هر کاری میتوانی انجام دهی!» حضرت ضمن انکار این سخن، ابوالخطاب را لعن کردند و فرمودند: به خدا قسم، من به او اینگونه نگفتهام...» (صدوق، 1379ق، ص 388؛ قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص50).
قاضی نعمان مغربی اشاره دارد كه امام صادق در جمع شیعیانشان به لعن و برائت از ابوالخطاب پرداختند و در اینباره، نامهای نوشتند و به مناطق گوناگون ارسال کردند (قاضی نعمان، 1383ق، ج 1، ص 50). این روش امام صادق در برخورد با ابوالخطاب نشان میدهد كه آن حضرت خواستار آگاهی شیعیان از لعن ابوالخطاب بودهاند.
در نمونهاي دیگر، امام صادق ضمن تأکید بر صفات بشری خویش، از سخنان ابوالخطاب برائت جستند و او را لعن کردند (طوسی، 1348، ص226).
وقتی میسر از همراهی ابوالخطاب و یارانش(قبل از انحراف) با شیعیان سخن گفت، حضرت درحالیکه تکیه داده بودند، دستانشان را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: لعنت خدا و ملائکه و همة مردم بر ابوالخطاب! (همان، ص296) امام صادق پس از دعا برای لعن ابوالخطاب از خداوند درخواست کردند که خداوند گرمی آهن را به او بچشاند (همان، ص290). در واقع، جایگاه موجّه ابوالخطاب نزد شیعیان سبب شد امام صادق با تأکیدات فراوان، وی را لعن كنند تا کسی در این زمینه شک نداشته باشد.
کثرت لعن ابوالخطاب و یاران وی از زبان امام صادق و انتشار آن سبب شد پیروان وی به توجیه این لعنها بپردازند و درصدد رفع این نقص برآیند. آنها لعن امام صادق را تنها ظاهری میدانستند و معتقد بودند: ابوعبدالله (امام صادق) در باطن، مخالفان ما را اراده کرده است و اینکه او (امام) ابوالخطاب را لعن کرد، مقصودش ابوالخطاب قتادةبن دعامه بصری است؛ فقیه اهل بصره که نزد امام باقر و امام صادق میآمد (مجلسى، 1363، ج19، ص300). وقتی این خبر به امام صادق رسید، حضرت سوگند یاد کردند که مقصود من محمدبن مقلاصبن ابی زینب اجدع برّاد بنده بنیاسد (ابوالخطاب) است. خداوند او و یارانش و شککنندگان در این امر و کسانی را که میگویند من مقصود دیگری داشتهام... لعنت کند (اشعری قمی، 1360، ص55).
دقت در لعن و نفرینهای صادرشده از سوی امام صادق میرساند که آن حضرت تلاش داشتند با تأکید بر لعن ابوالخطاب و مشخص کردن دقیق مقصود خویش، جلوی هرگونة تأویلی را در این زمینه بگیرند.
امام صادق حتی پس از قتل ابوالخطاب، احتمالاً بهمنظور روشنگری و آگاهیبخشی و یا ترساندن یارانشان از افتادن در ورطة هلاکت، به لعن ابوالخطاب و یارانش ادامه دادند و خواستار دوری آنها از رحمت الهی شدند (طوسی، 1348، ص293). در نقل کشّی آمده است: امام صادق فرمودند: خداوند ابوالخطاب و کسانی را که با وی به قتل رسیدند و هر کس از آنها باقی مانده و هر کس در قلبش نسبت به آنها ترحمی داشته باشد لعنت کند (همان، ص295).
ه . تکفير ابوالخطاب: در بسیاری از روایات، شرک به خدا و کفر از جملة بزرگترین گناهان و بلکه در رأس گناهان کبیره (اکبر الکبائر) معرفی شده است (كليني، 1363، ج 2، ص 285). بنابراین، نسبت شرک و کفر به غالیان، در واقع نشاندهندة انحراف جدّی آنها بهشمار میآید. امام صادق در روایتی ضمن لعن ابوالخطاب، او را کافر، فاسق و مشرکی معرفی کردند که در عذاب با فرعون همنشین است (طوسی، 1348، ص296).
و در جای دیگر، او را کافر و دروغگو خواندند (قاضی نعمان، 1383ق، ج1، ص50). در این زمينه، تأکید حضرت بر دروغگو بودن و کافر بودن ابوالخطاب، که هم در صدر و هم در ذیل کلام حضرت تکرار شده، نشاندهندة شدت انحراف ابوالخطاب و شدت ضدیت امام صادق با وی است.
وقتی به امام صادق خبردادند که ابوالخطاب از قول شما نقل کرده که مقصود از «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ» در آیة «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُون»(زمر:45) این است که اگر حضرت علی بهتنهایی یاد شود دلهای کسانی که ایمان ندارند پریشان میشود...، حضرت سه مرتبه فرمودند: کسی که چنین عقیدهای را اظهار کند، مشرک است (صفار، 1404ق، ص36). امام در این حدیث- با جدیت و تأکید- به شرک کسانی اشاره دارند که با برداشت نادرست از آیة قرآن، تصور میکردند مقصود از «الله» در این آیه، حضرت علی است.
و. مخالفت با اباحیگری ابوالخطاب و يارانش: امام صادق با برهانی عقلی، بهمنظور رد عقیدة ابوالخطاب و سایر غالیانی که اهل اباحیگری بودند، و به تأویل برخی از واجبات و محرمات میپرداختند، خطاب به آنها فرمودند: شما معتقدید: شراب و قمار و بتها و تیرهای قمار، «مردانی» هستند، اما خداوند هرگز مخلوقاتش (انسانها) را با چیزهایی که نمیدانند، خطاب نمیكند (طوسی، 1348، ص291). حضرت در این کلام، در حقیقت، اینگونه استدلال میکنند که خداوند در قرآن به این امور (شراب و قمار و بتها و تیرهای قمار) اشاره کرده، و آنها را پلیدی شمرده و از مردم خواسته است از آنها خودداری کنند. اگر بر اساس گفتة شما، اموری همچون شراب و قمار نام مردانی باشند، پس خداوند انسانها را با چیزهایی خطاب كرده و از آنها خودداری از اموری را خواسته است که آنها با آن امور آشنایی ندارند و آن را نمیدانند.
استناد ابوالخطاب و پیروانش به حدیث «اذا عرفت فاعمل ما شئت» سبب شد امام صادق در روايتي به تبيين دقيق سخن خود بپردازند. حضرت فرمودند: « انما قلت: اذا عرفت فاعمل ما شئت من قليل الخير او كثيره فانه یقبل منک» (کلینی، 1362، ج2، ص464). در این حدیث، امام به تصحيح يك انديشة باطل، كه مبناي اباحيگري غلات بود، پرداختند و معرفت را شرط لازم ـ نه شرط کافی ـ براي قبولي اعمال دانستند.
2. برخورد امام موسیبن جعفر با ابوالخطاب
امام موسي كاظم در دو نمونه به روشنگري در خصوص ابوالخطاب پرداختند:
اول مربوط به زمان حيات پدرشان امام صادق است كه امام موسيبن جعفر هنوز به امامت نرسيده بودند. در آن زمان، حضرت با اشارة پدرشان امام صادق و در پاسخ به خواستة يكي از يارانشان به نام عيسي شلقان، كه در خصوص ابوالخطاب سؤال كرده بود، به روشنگري در خصوص اين شخصيت غالي پرداختند و فرمودند: «ابوالخطاب از كساني است كه ايمان عاريهاي داشته و خداوند اين ايمان را از وي سلب كرده است» (همان، ص418؛ ابنشهرآشوب، 1376ق، ج4، ص293). احتمالاً در مراحل اولیة انحراف ابوالخطاب و اعلام برائت از وی توسط امام صادق بعضاً این سؤال برای برخی از یاران آن حضرت پیش میآمد که چگونه امام صادق یک بار به دوستی او سفارش میکنند و بار دیگر از وی برائت میجویند؟ و امام موسیبن جعفر که در این زمان، در سنین خردسالی بودند، بهمنظور رفع این تردید، به ایمان عاریهای ابوالخطاب اشاره کردند.
دوم روايتي است كه در زمان امامت امام كاظم از ايشان نقل شده است. در اين روايت، حضرت علاوه بر اشاره به دروغگويي بنان، مغيرةبن سعيد و محمدبن بشير، به دروغگويي ابوالخطاب نيز اشاره كردند و بيان داشتند: هيچ كس جرئت ندارد عمداً بر ما دروغ ببندد، مگر اينكه خداوند حرارت آهن را به او خواهد چشاند. بنان (بیانبن سمعان) بر عليبن حسين، مغيرةبن سعيد بر امام باقر، و ابوالخطاب بر پدرم دروغ ميبستند و خداوند داغي آهن را بر ايشان چشاند...» (طوسی، 1348، ص483). توجه به مفاد این روایات، مؤید آن است که امام موسیبن جعفر علاوه بر رسواسازی سایر غالیان، بر رسواسازی ابوالخطاب بهعنوان سرشناسترین غالی دوران ائمه، تأکید دارند.
3. برخورد امام رضا با ابوالخطاب و خطابيه
امام رضا در حدیثی ابوالخطاب را شخصیتی آزاررسان به امام صادق معرفی کردند (همان، ص554). در روايتي ديگر، امام رضا ضمن اشاره به غلو محمدبن فرات و دروغ بستنهای وی بر امام، به غاليان پیشین و از جمله به ابوالخطاب اشاره ميكند (همان، ص303). اشاره به نام «ابوالخطاب» در این روایات، در حقیقت، اشاره به نادرستی باورهای غالیانة اوست و به نوعی، رسواسازی وی و پیروانش محسوب میشود.
امام رضا بهمنظور مقابله با احاديث جعلي ابوالخطاب و دیگر غالیان، در جواب درخواست يونسبن عبدالرحمان، كه به عراق سفر كرده و كتابهای اصحاب ائمه را گرفته و از روي آنها نسخهبرداري كرده بود و از حضرت ميخواست كه آن احاديث را بررسي كند، تعداد زيادي از آن احاديث را جعلي خواندند و نسبت آنها به امام صادق را انكار كردند و با قاطعيت بر نقش ابوالخطاب در اين زمينه، تأكيد كردند. سپس حضرت به دروغ بستن ابوالخطاب بر امام صادق تصریح کردند و ابوالخطاب و كساني را كه با حيلهگري و مخفيكاري، احاديث دروغ را در كتب اصحاب امام صادق جاي ميدهند لعن كردند (همان، ص224).
امام رضا در روایتی دیگر، به یکی از دروغهایی که ابوالخطاب بر امام صادق بسته بود، اشاره کردند. حضرت میفرمایند: ابوالخطاب اهل کوفه را فاسد کرد؛ آنها نماز مغرب را به تأخیر میاندازند (طوسی، 1365، ج 2، ص 33).
این شیوة برخورد نشانگر تلاش امام رضا در بیثمر کردن اقدامات ابوالخطاب بهويژه در جعل حدیث، بوده است. در حدیثی امام رضا همراهی ابوالخطاب و یونسبن ظبیان را در عذاب متذکر شدند (طوسی، 1348، ص364). اشارة امام رضا به همراهی يونسبن ظبيان و ابوالخطاب و ياران اين دو در بدترين عذابها، در واقع، مبارزه با غالیانی است که در خط ابوالخطاب قرار دارند.
4. برخورد امام جواد با خطابيه
در یک نمونه امام جواد ضمن لعن ابوالخطاب، به غالیانی همچون ابوالغمرو، جعفربن واقد و هاشمبن ابی هاشم اشاره و آنان را مبلغان اندیشههای ابوالخطاب معرفی کردند. آن حضرت علاوه بر لعن ابوالخطاب، آن دو و هر کس را که دعوت آنان را قبول کند، لعن کردند و در ادامه، علیبن مهزیار را بر لعن آن دو ترغیب کردند و آنها را معلون- از طرف خداوند- خواندند. سپس به روایتی از رسول خدا اشاره کردند که حضرت فرمودند: هر کس از لعن کسی که خداوند او را لعن کرده است خوداری کند، لعنت خداوند بر او باد (همان، ص529). معرفی این افراد بهعنوان «کسانی که در خط فکری ابوالخطاب هستند»، میتوانست رسوایی بزرگی برای آنان باشد؛ چراکه ـ همانگونه که ذكر شد ـ ابوالخطاب از زمان امام صادق به بعد توسط هریک از امامان لعن شده، فریبکار و دروغگو معرفی گرديده و از شیعیان درخواست شده است از همنشینی با وی خوداری کنند. امام جواد با اشاره به همفکری آنان با ابوالخطاب تلاش داشتند از تأثيرات مخرب اندیشههای غالیانه بکاهند.
5. برخورد امام زمان با ابوالخطاب و خطابيه
حضرت حجت در توقیعی، ضمن لعن ابوالخطاب و اصحابش، از همنشینی با همفکران ایشان نهی کردند (صدوق، 1405ق، ج2، ص485).
در توقیع دیگری که از امام زمان و به دست محمدبن عثمان عَمْری منتشر شده، آن حضرت ضمن لعن ابوالخطاب و اصحابش، خودشان و پدرانشان را بهعنوان برائتکنندگان از آنها معرفی کردند. حضرت میفرمایند: «اما ابوالخطاب محمّدبن ابىزينب اجدع، پس او و اصحاب او همه ملعون هستند، و تو با آنها كه عقيدة اينان را دارند، نشست و برخاست مكن؛ زيرا من از آنها بيزارم و پدران من هم از آنها بيزار بودهاند» (همان، ج2، ص482- 485؛ طوسي، 1348، ص290 -293). حضرت حجت در این توقیع، ضمن لعن ابوالخطاب و پیروانش، بهمنظور جلوگیری از گسترش اندیشههای غالیانة آنان، یاران خویش را از همراهی با آنها نهی کردند و با اعلان بیزاری خویش از ابوالخطاب و خطابیه، شدت تنفر خویش را از آنان اعلام نمودند.
نتيجهگيری
بررسی منابع گوناگون نشان میدهد محمدبن مقلاص اسدی، مشهور به «ابوالخطاب» از سرشناسترین و تأثيرگذارترین غالیان دوران امامان بوده است. وی هرچند در ابتدای امر، از اصحاب امام صادق و محل وثوق آن حضرت محسوب میشد، اما سرانجام به دام غلو افتاد و عقاید افراطی و غالیانهای از جمله نبوت و الوهیت ائمة اطهار، امامت و الوهیت خویش و اباحیگری را بیان و تبلیغ کرد. وی از غالیان شیاد و فریبکاری بود که با شیوههای گوناگون درصدد فریب یاران امام صادق بوده و با توجه به جایگاه خویش نزد آن حضرت، موفق شد برخی از شیعیان را با عقاید غالیانة خویش همراه سازد. جریان غالیانهای که او پیریزی کرد تا مدتها تداوم یافت و برخی از اصحاب ائمه را گرفتار خویش ساخت. امام صادق از همان ابتدای انحراف وی، به مقابله با این شخصیت غالی و باورهای غالیانة او پرداختند و تلاش کردند با استفاده از شیوههای گوناگون، از جمله برائت از او، نهی شیعیان از همنشینی با او، رسواسازی او، مخالفت با اباحیگری او، و تکفیر او، شیعیان خویش را از افتادن در دام عقاید غالیانة وی نگه دارند و جلوی تأثيرات مخرب اندیشههای غالیانة او را سد کنند. بیشترین برخورد با این شخصیت غالی توسط امام صادق صورت گرفت. تداوم جریان فکری ابوالخطاب در سایر ادوار امامت، سبب شد سایر ائمه نیز به نوعی، به مقابله با این شخصیت غالی و جریان فکری متأثر از وی بپردازند و با معرفی این جریان انحرافی به شیعیان خویش، جلوی تأثيرات مخرب آن را بگیرند. برخورد امامان با ابوالخطاب و جریان فکری متأثر از وی سبب شده است امروزه کسی در انحراف ابوالخطاب و نادرستی باورهای غالیانة او شکی نداشته باشد.
- ابن ابی الحدید(1378ق)، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، [بیجا]، دار الکتب العربیة.
- ابن اثیر، عزالدین(1385ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.
- ابن شهرآشوب(1376ق)، المناقب، نجف، المکتبة الحیدریه.
- ابن غضائري، احمد(1422ق)، رجال ابنالغضائری، قم، دارالحدیث.
- ابن ندیم، محمدبن اسحاق(1350)، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، تهران، امیرکبیر.
- اسفرايني، ابوالمظفر طاهربن محمد،[بیتا]، التبصير في الدين، قاهرة، المکتب الازهر للتراث.
- اشعری، ابوالحسن(1400ق)، مقالات الاسلامیین، چ سوم، آلمان، فراینس شتاینر.
- اشعری قمی، سعدبن عبدالله،(1360)، المقالات و الفرق، چ دوم، بيجا، علمي و فرهنگي.
- اندلسي، ابن حزم[بیتا]، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، بيروت، دار الكتب العلمية.
- باراشر- آریه کوفسکی، « شعائر و عقاید مذهب نصیریه در کتاب المعارف»(1388ش)، ترجمه سید احمد حسینی، مجموعه مقالات همایش بین المللی تشیع و خاورشناسان، به کوشش محمد رضا بارانی، موسسة انتشارات خاکریز.
- براقى، حسين(1407ق)، تاريخ الكوفه، چ اول، بيروت، دار الاضواء.
- برقی، احمدبن محمد(1342)، رجال البرقی، تهران، دانشگاه تهران.
- جرجانی، میر سید شریف(1412ق)، التعریفات، چ چهارم، تهران، ناصرخسرو.
- جندی، عبدالحلیم(1397ق)، الامام جعفر الصادق، قاهرة، المجلس الاعلی للشئون الاسلامیه.
- حلی، ابن داوود(1392ق)، رجال ابن داوود، قم، منشورات رضی.
- حلی، حسنبن یوسف(1417ق)، خلاصه الاقوال، چ اول، بی جا، موسسه نشر الفقاهه.
- خوئی، سید ابوالقاسم(1413ق)، معجم رجال الحدیث، چ پنجم، [بیجا]، [بینا].
- دینوری، ابن قتیبه[بیتا]، المعارف، قاهرة، دار المعارف.
- سبحانی، جعفر[بیتا]، بحوث في الملل و النحل، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
- سبحانی، جعفر(1414ق)، کلیات فی علم الرجال، چ سوم، قم، جامعه مدرسین.
- سمعانی، عبدالکریم(1382ق)، الانساب، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة.
- شهرستانی، محمدبن عبدالکریم(1364)، الملل و النحل، چ سوم، قم، شریف رضی.
- شیبی، کامل مصطفی(1982م)، الصله بین التصوف و التشیع، چ سوم، بیروت، دارالاندلس.
- صدوق، محمدبن علی(1403ق)، الخصال، قم، جامعه مدرسین.
- ـــــ (1405ق)، كمال الدين و تمام النعمة، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین.
- ـــــ (1379ش)، معانی الاخبار، قم، جامعه مدرسین.
- ـــــ [بیتا]، من لا یحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین.
- صفار، محمدبن حسن(1404ق)، بصائر الدرجات، قم، مکتبه آیت الله مرعشی نجفی.
- طباطبایی، محمد حسین،(1417ق)، تفسیر المیزان، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین.
- طبرسی، احمدبن علی(1386ق)، احتجاج، نجف، دار النعمان.
- طبرسی، فضلبن حسن(1417ق)، اعلام الوری باعلام الهدی، قم، آل البیت.
- طبري، محمدبن جريربن رستم(1413ق)، دلائل الامامة، قم، بعثت.
- طوسی، محمدبن حسن(1348)، اختیار معرفة الرجال(رجال كشي)، مشهد، دانشگاه مشهد.
- ـــــ(1390)، استبصار، چ سوم، تهران، اسلامیه.
- ـــــ(1365)، تهذیب الاحکام، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
- ـــــ(1415ق)، رجال طوسی، قم، جامعه مدرسین.
- ـــــ(1417ق)، العدة فی اصولالفقه، قم، ستاره.
- الاصول الستة عشر(1405ق)، چ دوم، قم، دارالشبستری للمطبوعات.
- قاضی عبدالجبار [بیتا]، تثبیت دلائلالنبوة، قاهرة، دارالمصطفی.
- قاضی نعمان(1383ق)، دعائم الاسلام، قاهرة، دارالمعارف.
- کاوند، علیرضا، «شخصیت شناسی ابوالخطاب»،(1382ش)، حدیث اندیشه، ش 5 و 6، ص 93- 112.
- کلینی، محمدبن یعقوب(1362)، الکافی، تهران، اسلامیه.
- ابن شهرآشوب، محمدبن علي (1379)، مناقب آل ابيطالب، قم، علامه.
- مجلسی، محمد باقر،(1363)، بحارالأنوار، تهران، اسلامیه.
- مقدسی، مطهربن طاهر [بیتا]، البدء و التاریخ، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية.
- موسوی بجنوردی، کاظم(1372)، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
- نجاشی، احمدبن علی(1416ق)، رجال النجاشی، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین.
- نوبختی، حسنبن موسی (1404ق)، فرق الشيعة، چ دوم، بیروت، دارالاضواء.
- نويري، احمدبن عبدالوهاب (1423ق)، نهاية الأرب، قاهرة، دار الكتب و الوثائق القومية.