تاریخ اسلام درآینه پژوهش، سال یازدهم، شماره اول، پیاپی 36، بهار و تابستان 1393، صفحات 5-

    روش‌ شناسی تاریخی علّامه طباطبائی در «تفسیر المیزان»

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمدحسن احمدی / *دانشیار - علوم قرآن وحدیث دانشگاه تهران / ahmadi_mh@ut.ac.ir
    چکیده: 
    علّامه طباطبائی در تفسیر خود، از تاریخ بهره برده و قبول تحریف عهدین، ایشان را از مراجعه به عهدین بازنداشته است. بهره گیری از تواتر تاریخی، نقل مطالب تاریخی عهدین در تفسیر، برای تأیید یافته های تفسیری یا برای مقایسه بین گزارش ها و یا برای نقد و رد آنها روش متداول علّامه است. بررسی رویکرد تاریخی مؤلف «المیزان» در دو حوزة گزارش های تاریخی در قالب اخبار آحاد و متواترهای تاریخی دو حوزة کاملاً مستقل است. بهره گیری علّامه طباطبائی از تواتر در تفسیر، نوع رویکرد ایشان در مواجهه با گزارش های تاریخی(اخبار آحاد) و نقد متنی گزارش های تاریخی سه بخش مستقل این مقاله است. آنچه در مجموع، در روش تاریخی مرحوم علّامه مشهود است این است که ایشان توانسته ارزش و جایگاه تاریخ در تفسیر را از نوعی انزوای تفسیری بیرون آورد و رویکرد حاکم بر تفسیر یعنی تاریخ گریزی را به سمت اعتدال پیش برد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال یازدهم، شماره اول، پیاپی 36، بهار و تابستان 1393

    محمدحسن احمدی / استادیار دانشگاه تهران ـ پردیس فارابی                                    ahmadi_mh@ut.ac.ir

    دریافت: 31/1/1393 ـ پذیرش:  6/4/1393

    چکیده

    علّامه طباطبائی در تفسیر خود، از تاریخ بهره برده و قبول تحریف عهدین، ایشان را از مراجعه به عهدین بازنداشته است. بهره گیری از تواتر تاریخی، نقل مطالب تاریخی عهدین در تفسیر، برای تأیید یافته های تفسیری یا برای مقایسه بین گزارش ها و یا برای نقد و رد آنها روش متداول علّامه است. بررسی رویکرد تاریخی مؤلف «المیزان» در دو حوزة گزارش های تاریخی در قالب اخبار آحاد و متواترهای تاریخی دو حوزة کاملاً مستقل است. بهره گیری علّامه طباطبائی از تواتر در تفسیر، نوع رویکرد ایشان در مواجهه با گزارش های تاریخی(اخبار آحاد) و نقد متنی گزارش های تاریخی سه بخش مستقل این مقاله است. آنچه در مجموع، در روش تاریخی مرحوم علّامه مشهود است این است که ایشان توانسته ارزش و جایگاه تاریخ در تفسیر را از نوعی انزوای تفسیری بیرون آورد و رویکرد حاکم بر تفسیر یعنی تاریخ گریزی را به سمت اعتدال پیش برد.

    کلیدواژه ها: علّامه طباطبائی، تفسیر المیزان، روش شناسی تاریخی، تاریخ، تواتر، خبر واحد، اسرائیلیات، کتاب مقدس.

     


    مقدمه

    تاریخ و تاریخ نگاری بخش عظیمی از فرهنگ مکتوب عصر اسلامی را به خود اختصاص داده و آیات تاریخی قرآن، عمده ترین عامل توجه مسلمانان به تاریخ و رشد تاریخ نگاری اسلامی به شمار آمده است (سجادی و عالم زاده، 1383، ص39). از سوی دیگر، علم تاریخ در افق اندیشة اندیشوران و عالمان دینی در جایگاه رفیعی قرار دارد و همواره به بزرگی و سودمندی ستوده شده است. با وجود بالا بودن فراوانی آیات تاریخی، نیاز است تا روش تفسیر این دسته از آیات، به ویژه از حیث ارتباط آنها با منابع تاریخی، تبیین شود. آیات تاریخی کمتر با روشی جامع و ضابطه مند بررسی شده است. این در حالی است که آیات الاحکام، آیات اخلاقی، آیات اعتقادی و مانند آن سهم و جایگاه خود را در تفاسیر موضوعی باز کرده اند و مبانی روشنی برای تفسیر آنها وجود دارد (ر.ک: مکارم شیرازی، 1376، ج 3، ص157).

    اساس رویکرد رایج، نگاه سلبی به تاریخ در تفسیر است؛ به این معنا که اساس و شالودة آن بر مبنای احتیاط در حوزة تفسیر و لزوم اتکا به منابع معتبر در تفسیر شکل گرفته است. این گرایش شامل طیف وسیعی از دیدگاه های مفسرانی می شود که به دنبال تقویت نقش حضور تاریخ در تفسیر نبوده و بلکه این حضور را تضعیف نیز کرده اند. اگرچه گروهی را به این نام در میان مکاتب و روش های تفسیری نمی توان یافت، ولی از مجموع تعامل برخی مفسران با آیات، به ویژه آیات تاریخی قرآن، این گونه استنباط می شود که ابزار تاریخ در مجموعة سایر ابزارها و روش های تفسیری، اولویت خاصی ندارد. در این گرایش، نشانی از یک رویکرد خوش بینانه به مجموعه تاریخ و از جمله عهدین نمی توان یافت. شاید این توضیحات سیدقطب بتواند مستند خوبی برای تبیین این گرایش باشد. نظر ایشان دربارة تعامل تاریخ و تفسیر چنین است:

    تاریخ (مدوّن) نسبت به عمر بشریت، بسیار کم سن است. چه بسیار وقایعی که قبل از این تاریخ مدوّن اتفاق افتاده، ولی این تاریخ چیزی از آن نمی داند. لذا، تاریخ چیزی نیست که بخواهیم پاسخ سؤالاتمان را از آن بگیریم. اگر تورات از تحریف و زیادت های متنی در امان مانده بود قطعاً مرجع مطمئنی برای پاره ای از این وقایع بود، ولی (متأسفانه) تورات به اساطیری گرفتار شده که شکی در بی پایه بودن و اسطوره بودن آنها نیست، و از گزارش هایی پر شده که بدون هیچ شکی به کلام وحیانی از طرف خدا اضافه شده است و لذا، تورات هم مصدر مطمئنی برای (تفسیر) قصه های تاریخی قرآن نیست. بنابراین، تنها قرآن است که از تحریف و تبدیل در امان مانده و تنها منبع تفسیر آیات تاریخی قرآن به شمار می رود (سیدقطب، بی تا، ج4، ص2290).

    این گرایش البته دارای ریشه های تاریخی است؛ چراکه حکمای قرون نخستین اسلامی در بحث از دانش های گوناگون و طبقه بندی آنها، از تاریخ کمتر نام برده یا اصلاً آن را به حساب نیاورده اند؛ حتی کسانی تاریخ نگاری را نیز تحقیر کرده و آن را چیزی جز افسانه های بی فایده ندانسته اند (همان، ص20). در این رویکرد، مهم ترین شاخصه ای که موجب بی اقبال شدن مفسران به تاریخ شده وجود پدیده ای به نام اسرائیلیات است؛ چنان که در سنجش روش های تفسیری، میزان نقل مفسر از اسرائیلیات، شاخصة مهمی برای سنجش اعتبار تفسیر وی تعیین شده است (ایازی، 1386، ج2، ص964).

    با توجه به چنین فضایی است که ضرورت توجه به روش تاریخی در تفسیر، دوچندان می شود. علّامه طباطبائی یکی از مفسرانی است که سعی کرده با نگاهی روش مند به تفسیر، مرز روشنی بین تفسیر آیات تاریخی و سایر آیات ایجاد کند. آنچه به عنوان مبنایی مهم در رویکرد تاریخی مرحوم علّامه مورد نظر واقع شده تمایز بین تواتر و خبر واحد در یک رویکرد تاریخی است. در این مقاله، سعی می شود تا رویکرد تاریخی مرحوم علّامه با توجه به این تمایز، بازخوانی شود. بر این اساس، پس از توضیح دربارة تمایز تواتر و خبر واحد در تاریخ، مقاله در سه قسمت تنظیم شده است:

    تواتر و خبر واحد در تاریخ

    نقدهای سندی دربارة اخبار تاریخی، معمولاً در درجة دوم پس از نقد محتوایی قرار گرفته است. تعریف خبر واحد مربوط به احکام شرعی است و سرایت دادن آن به غیر آن ـ از جمله گزارش های تاریخی ـ درست نیست. اساساً تعریف خبر واحد در حوزة فقه و احکام شرعی شکل گرفته است. روایات تاریخی بسان سایر روایات تفسیری و غیرتفسیری، باید از لحاظ سندی نقد شوند. مرحوم علّامه علت خودداری از نقل روایات تاریخی را این گونه ذکر می کند:

    به این دلیل که یک یک آن احادیث خبر واحدند و خبر واحد تنها در احکام حجت است، نه در مثال مقام ما، که مقام تاریخ و سرگذشت است، علاوه بر این، وضع آن روایات طورى است که اگر مراجعه کنى، خواهى دید نمى‏توان خصوصیات آنها را به وسیلة آیات قرآنى تصحیح کرد، حرف هایى دارد که قابل تصحیح نیست (طباطبائی، 1393، ج17، ص253).

    تمام آنچه را درباره آسیب های تاریخ گفته می شود باید ناظر به حوزة خبرهای واحد تاریخی دانست. ازهمین روی که اخبار تاریخی خبرهای واحدی بیش نیست، رویکردهای سلبی در استخدام این گونه گزارش ها در تفسیر به وجود آمده است.

    چه بسا مفسر از تاریخ استفاده می کند، اما خودش به آن توجه ندارد. اگر بپذیریم که مفسر بسان هر مؤلفی نسبت به آنچه تحقیق می کند یک پیش فهم دارد، می توان یکی از پیش فهم ها و پیش دانسته های مفسر را شناخت های تاریخی او دانست. طبیعی است که این شناخت ها از عدم به وجود نمی آید. در توضیح اقسام تواتر گفته شده که تواتر یا لفظی است یا معنوی و یا اجمالی. گرچه در صحنة عمل، مراد از تواتر معمولاً تواتر تاریخی است، اما به دو قسم دیگر تواتر نیز باید توجه شود. اخبار تاریخی در قالب تک تک گزارش ها نمود پیدا می کنند، اما تواتر تاریخی از مجموع گزارش ها به دست می آید. اعتبار تاریخ را نباید در تک تک گزارش های تاریخی دید. می توان گفت: مسلّم است که هیچ مفسری تفسیر خود را بر گزارش تاریخی بنا ننهاده، اما این بدان معنا نیست که تاریخ در کار مفسر سودمند نیفتاده است. تأثیر تاریخ را باید در فضاهای تاریخی خلق شده توسط مجموع گزارش های تاریخی مشاهده کرد.

    در واقع، باید گفت: تاریخی که به عنوان معیار می تواند مطرح باشد، تاریخ به معنای تک تک گزارش های تاریخی نیست، بلکه تاریخ به معنای متواترهای تاریخی است. برخی کوشیده اند تاریخ را معیاری برای صحت سنجش روایات بدانند (نفیسی، 1383، ص516). اگر مراد ایشان از تاریخ، گزارش های تاریخی صحیح و وقایع تاریخی مسلّم باشد، باید گفت: در این راه، توفیقی نیافته اند؛ چراکه تاریخی که آنها از آن به عنوان معیار یاد می کنند، دست کم دربارة تاریخ قبل از اسلام وجود خارجی ندارد. مفسران هیچ گاه از یک گزارش تاریخی، به عنوان ابزاری برای فهم خود آیه سود نجسته اند، چه رسد به آنکه بخواهیم همین تاریخ را معیار سنجش روایات هم قرار دهیم. معیار بودن گزارش های تاریخی در حوزة تاریخ امم پیشین، کمتر کاربرد دارد. این نوع تاریخ، به سبب آنکه مربوط به زمان ماقبل تاریخ است، عملاً گزارش های غیرقابل اعتمادتری نسبت به تاریخ اسلام دارد.

    بیشتر اهمیت و ارزشی را که در متون دینی برای تاریخ در نظر گرفته شده است باید در ورای همین تواتر تاریخی دید. معرفت تاریخی معرفتی است که از برایند گزارش های تاریخی به دست می آید و لزوماً قابل تحدید به یک گزارش خاص تاریخی نیست. توصیة قرآن و بزرگان دین به مطالعة تاریخ را نیز می توان در همین چارچوب تحلیل کرد. اساساً با توجه به همین نگاه به تاریخ، می توان از قرار گرفتن تاریخ در ردیف منابع معرفتی سخن گفت. برای نمونه، حادثة کربلا با همة تحریف هایی که در گزارش آن صورت گرفته، اما مجموع این گزارش ها بر یک سلسله متواترات تاریخی بنا شده است.

    الف. تواتر تاریخی در تفسیر

    تاریخ به صورت غیرمستقیم، زمینة تفسیر را برای مفسر فراهم می کند. اگرچه نتوان نمونة عینی خاصی را نشان داد که مفسر براساس آن، یک آیه را تفسیر کرده است، اما اگر به بسترهای تفسیر مفسر توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که وی در ناخودآگاه درون خود، بر تاریخ تکیه کرده و آن را پایه ای برای تفسیر خود قرار داده است. بسیاری از همان مفسرانی که از تاریخ و ورود آن به تفسیر واهمه داشتند، خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه به تواتری ناشی از اخبار تاریخی بها داده و آن را زمینة فهم آیات قرار داده اند. تاریخ بیش از آنکه موردنظر مفسران بوده، می تواند و توانسته است در خدمت تفسیر باشد. مفسران خواسته یا ناخواسته از تاریخ استفاده کرده اند. تاریخ از این منظر، بیش از آنچه متصور است، به تفسیر سود رسانده است.

    می توان گفت: در مقام عمل، همان مفسرانی که از ناتوانی تاریخ در تفسیر آیات قرآن سخن گفته اند از تاریخ بهره گرفته اند. در برخی موارد، برداشت از یک آیه به صورت ناخودآگاه مبتنی بر پیش فرض های تاریخی مفسر بوده و یا اینکه مفسر در توضیح بیشتر آیه، به تاریخ روی آورده است. به نظر می رسد سهم عمده ای از نقش تاریخ در تفسیر را باید در همین پیش فرض های تاریخی جست وجو کرد؛ پیش فرض هایی که ناشی از تواتر تاریخی است و اعتبار ویژه ای در تفسیر دارد.

    برای کسی که هیچ زمینة ذهنی تاریخی نسبت به وقایع انبیا و امم پیشین ندارد، آیات تاریخی قرآن کاملاً مفهوم نیست؛ چراکه از نگاه قرآن، باید بسیاری از آگاهی های تاریخی مفروض گرفته شود. البته ممکن است کسی این شاخصه را خصوصیت کل آیات بداند که تنها با داشتن زمینة متن، مفهوم می شوند، ولی باید گفت: این مسئله در آیات تاریخی و با توجه به ماهیت خاص آنها، قوی تر است. یکی از موارد فراوانی که مفسر به اتکای متواترهای تاریخی به تفسیر آیه پرداخته آیات مربوط به گاو بنی اسرائیل است. ذیل آیة فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها (بقره:73) آمده است:

    یکی از مردمان قوم موسی کشته شد. هر گروهی تهمت این قتل را به دیگری نسبت داد. شاهدی هم در میان نبود. خداوند خواست تا (از طریق معجزه) حق را از زبان مقتول بیان کند. داستان ذبح بقره مقدّمه ای برای زنده کردن این مقتول بود؛ به این صورت که قسمتی از گوشت آن گاو را به بدن مقتول بزنند....

    با کمی دقت، روشن می شود که مفسر بدون توجه به تاریخ، نمی توانسته است مفهوم صحیحی از آیه را برداشت کند؛ چراکه در کل داستان، اینکه علت دستور به ذبح چه بوده، روشن نیست؛ اما شاهد تاریخی این علت را روشن کرده است. دریافت مفهوم روشنی از عبارت قرآنی فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها براساس این مفهوم متواتر تاریخی شکل گرفته است. پایة شکل گیری این داستان وجود مقتولی است که قاتل آن معلوم نیست. این مسئله گرچه در گزارش های متفاوت، به گونة متفاوتی بیان شده، اما از مجموع همة آن گزارش ها به عنوان یک مسئلة متواتر قابل برداشت است؛ متواتری که بدون توجه به آن، فهم آیه نیز مبهم می ماند.

    اگر از این تواتر تاریخی پا را فراتر بگذاریم و بخواهیم از تاریخی غیر از آن در تفسیر آیات کمک بگیریم، با همان جبهه گیری قاطع برخی از مفسران نسبت به پرهیز از دخالت دادن تاریخ در تفسیر مواجه خواهیم شد. برای نمونه، روایتی که تفسیر برهان از امام عسکری علیه السلام دربارة آیه قبل آورده به جزئیات علت وقوع این حادثه اشاره کرده است. در این روایت آمده است:

    [در میان بنی اسرائیل] زنی زیبا و دارای فضل و نسب، خواستگاران زیادی داشت. سه پسر عمو هم داشت که به ازدواج با بهترین آنها راضی شده بود، اما دو برادر دیگر حسادت می کردند و با نقشه ای او را کشتند و شبانه جسد او را در محله ای در میان بزرگ ترین قبایل بنی اسرائیل رها کردند. هنگام صبح اهل محل متوجه جسد شدند. آن دو پسر عمو هم آمدند و حالت عزا گرفتند، پیراهن خود را پاره کردند و خاک به سر و صورت خود پاشیدند و پیش حضرت موسی علیه السلام از مردم آن محل شکایت کردند... (بحرانی، 1403ق، ج 1، ص237).

    روشن است که پی بردن به این توضیحات اضافه و کشف حلقه های مفقوده ای که مبتنی بر گزارش های غیرمستند است، از وجاهت علمی برخوردار نیست و با متواترهای مربوط به آیه، فاصلة زیادی دارد.

    تواتر تاریخی در بسیاری از موارد، به روشن کردن مفهوم نص قرآنی، که مبتنی بر درک درستی از سبب و شأن نزول است، کمک می کند. گزارش های تاریخی می تواند شأن نزول آیات را مشخص کند. بسیاری از آیات تاریخی قرآن تنها به اشاره ای گذرا به یک حادثه بسنده کرده و خواننده با خواندن آن از اصل ماجرا مطلع نمی شود و چه بسا مطلب را درک نکند. همان گونه که پیداست، شناخت سبب نزول یکی از مقدمات فهم آیه است. در تفسیر آیة وإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (صافات: 139-140) آمده است:

    مراد از فرار کردن حضرت یونس علیه السلام به طرف کشتى این است که او از بین قوم خود بیرون آمد و از آنان اعراض کرد. در کشتى قرعه انداختند و یونس از مغلوبین شد، و جریان بدین قرار بود که نهنگى بر سر راه کشتى درآمد و کشتى را متلاطم کرد و چون سنگین بود خطر غرق همگى را تهدید کرد. ناگزیر شدند از کسانى که در کشتى بودند شخصى را در آب بیندازند تا نهنگ او را ببلعد و از سر راه کشتى به کنارى رود. قرعه انداختند. قرعه به نام یونس علیه السلام اصابت کرد. به ناچار، او را به دهان نهنگ سپردند و نهنگ آن جناب را ببلعید (طباطبائی، 1393، ج17، ص253).

    روشن است که علت فرار حضرت یونس علیه السلام علت قرعه کشی، و ارتباط قرعه کشی با بلعیده شدن توسط ماهی از نکاتی است که در آیات به آنها اشاره نشده، ولی بدون توجه به آنها، فضای نزول آیه نیز روشن نیست. آیا می توان بدون اتکا به پاسخ تاریخی این نکات، به فهم روشنی از آیه دست یافت؟

    یکی از نکات مهمی که حاصل تواتر تاریخی است، ارتباط زمانی پیامبران و امم پیشین است. اینکه ترتیب پیامبران به چه صورتی است، دقیقاً از آیات قرآن به دست نمی آید. اما تواتر ناشی از گزارش های تاریخی زمینة فهم روشن این تسلسل را فراهم کرده است.

    برای نمونه، یکی از روایاتی را که می تواند زمینة این نوع تواتر را فراهم کند از طبری نقل می کنیم. وی در بیان اقوال درخصوص نام شموییل، نام های شمعون و یوشع بن نون را آورده، ولی در ادامه، روایت مفصلی از وهب بن منبه نقل کرده است که یوشع را اولین نبی پس از حضرت موسی علیه السلام می داند و پس از نام بردن از پنج نبی دیگر (کالب، حزقیل، الیاس، یسع، ایلا) به نام شمویل می رسد. این انبیا آمدند تا تورات را اقامه کنند و نکات فراموش شدة آن را یادآوری نمایند (طبری، 1392، ج2، ص357). مجموع این نمونه ها نظم تاریخی امم گذشته را ترسیم می کند.

    علّامه طباطبائی با استفاده از همین تواتر، در تفسیر ومُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ، وَلِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ آیة 50 سورة آل عمران در بیان فاصلة زمانی بین حضرت داود علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام، قول عیاشی مبنی بر 400 سال و سخن قصص الانبیاء مبنی بر 480 سال را مخالف تاریخ اهل کتاب می داند (طباطبائی، 1393، ج3، ص216). همچنان که قول الکافی را مبنی بر پنج هزار سال فاصله بین گویندگان سخن: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ ونَحْنُ أَغْنِیاءُ (آل عمران:181) و کشندگان پیامبر به سبب ناسازگاری با تاریخ میلادی موجود، درست نمی داند (همان، ج4، ص85).

    ب. رویکرد علّامه طباطبایی به گزارش های تاریخی (اخبار آحاد)

    استفاده از گزارش های تاریخی در تفسیر، می تواند کاربردها و کارکردهای متعددی از جمله توضیح بیشتر آیه، تصحیح یافته های تفسیری و مبنا قرار دادن گزارش تاریخی داشته باشد. عدم نقل گزارش تاریخی، نقل گزارش بدون اظهارنظر و ردّ گزارش تاریخی نیز می تواند شناخت ما را نسبت به رویکرد مرحوم علّامه تکمیل کند. در ادامه، هریک از این موارد بررسی می شود:

    1. توضیح و جزئیات بیشتر

    بسیاری از گزارش های تاریخی به هدف توضیح و روشن کردن فضای تاریخی آیه آورده می شود. می توان انبوه کتاب های قصص انبیا را براساس همین نگاه به آیات تاریخی ارزیابی کرد. این گزارش های تاریخی به تفصیل واقعه ای پرداخته اند که در قرآن به اجمال بدان پرداخته شده است. مرحوم علّامه از این شیوه غافل نبوده و به مناسبت آیة محل بحث، از نقل گزارش های تاریخی مربوط به آن صرف نظر نکرده است.

    2. تصحیح یافته های تفسیری

    گزارش های تاریخی می تواند مفسر را نسبت به یافتة تفسیری، به تأمل وادارد. همین مسئله موجب شده است مفسر در ارائة تفسیر درست از آیه، به عهدین بی توجه نباشد.

    چنان که می دانیم، قرآن کریم تصریح کرده است به اینکه حضرت عیسى علیه السلام تا سن کهولت زنده مى‏ماند: ویُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وکَهْلاً (آل عمران: 46). این در حالی است که انجیل‏ها دلالت دارند بر اینکه بیش از سى و سه سال در روى زمین زندگى نکرد. علّامه طباطبائی ضمن عدم ردّ صریح نظر انجیل، این مسئله را قابل تأمل بیشتری می داند. ایشان حتی راه حل هایی را از دیگران نقل می کند؛ از جمله اینکه:

    بعضى گفته‏اند: سخن گفتن وى با مردم در سن کهولت، بعد از برگشتنش از آسمان است؛ چون آن جناب قبل از آنکه به آسمان صعود کند، به سن کهولت نرسیده بود، تا در آن سن با مردم سخن گفته باشد (طباطبائی، 1393، ج3، ص196).

    و یا اینکه:

    چه بسا گفته باشند آنچه بعد از بررسى دقیق در کتب تاریخ به دست مى‏آید، این است که عیسى علیه السلام بر خلاف آنچه از انجیل‏ها استفاده مى‏شود، حدود شصت و چهار سال در زمین زندگى کرد (همان).

    همان گونه که ملاحظه می شود، مرحوم علّامه بنا بر طرد کلی نظر عهدین ندارد، بلکه بعکس، به دنبال آن است تا راه حل و وجه جمعی بین اقوال بیابد. بر همین اساس، ترجیح می دهد این گونه جمع کند: آنچه از سیاق آیه مورد بحث استفاده مى‏شود این است که مى‏خواهد به یکى از معجزات آن جناب اشاره کند (همان).

    3. مبنا قرار دادن گزارش تاریخی

    مفسر در برخی موارد، دیدگاه خود را بر پایة گزارش تاریخی بنا می نهد. دربارة اینکه ذوالقرنین همان کوروش است، استناد به قسمت هایی از تورات منشأ پذیرش این قول شده است. این قسمت ها عبارتند از: کتاب عزرا، فصل اول؛ کتاب دانیال، فصل ششم؛ کتاب اشعیا، فصل 44 و 45 که در آنها به طور مفصل به تجلیل و تقدیس کوروش پرداخته اند (همان، ج 13، ص 392).

    یا آنکه در واکاوی یأجوج و مأجوج، برخی به تورات ارجاع داده اند که در موارد ذیل نام یأجوج و مأجوج به چشم می خورد: سفر پیدایش، فصل 10؛ کتاب حزقیال، فصل 38؛ همان کتاب، فصل 39؛ و اصحاح 20 از رؤیای یوحنا (همان، ص 381).

    در بررسی لغوی معنای مسیح، علّامه طباطبائی از میان وجوهی که برای مسیح گفته شده، گرچه وجه خاصی را انتخاب نمی کند، ولی در بررسی دو وجه از این وجوه، به تاریخ و عهدین متمسک می شود:

    وجه اول: کلمة مسیح عربى کلمة مشیحاى عبرى است که در کتب عهدین عبرى آمده و به گونه اى که از این دو کتاب استفاده مى‏شود، رسم بنى اسرائیل چنین بوده که هر پادشاهى تاج گذارى مى‏کرده، که کاهنان او را با روغن مقدس مسح‏ مى‏کرده اند تا سلطنتش مبارک شود و بدین مناسبت، پادشاه را مشیحا مى‏گفتند، که یا به معناى خود شاه است و یا به معناى مبارک (همان، ج3، ص304).

    وجه دوم: از کتب بنى اسرائیل استفاده مى‏شود که حضرت عیسى علیه السلام را از این جهت مسیحا نامیدند که در بشارت آمدنش خوانده بودند: او به زودى در بنى اسرائیل ظهور مى‏کند و او بر ایشان حکم مى‏راند و منجى ایشان است. در انجیل آمده:

    وقتى فرشته نزد مریم درآمد و گفت: ... پسرى می زایى و نامش را یسوع مى‏گذارى و این به زودى مردى عظیم مى‏شود که حتى او را پسر خداى على مى‏خوانند و رب به او کرسى داود، پدرش، را خواهد داد و تا ابد بر بیت یعقوب حکم رانى خواهد نمود و ملک او آخر ندارد (انجیل لوقا: 1ـ34).

    4. عدم نقل گزارش تاریخی

    مفسران، به ویژه مفسرانی که با رویکرد منفی به تاریخ نگریسته اند، در موارد فراوانی، گزارش های تاریخی را نقل نکرده اند. علّامه طباطبائی درخصوص روایات تاریخی، ذیل آیة 139 تا 148 سورة صافات وإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ دربارة حضرت یونس علیه السلام می نویسد:

    روایاتى که از طرق امامان اهل بیت علیه السلام در تفسیر این آیات وارد شده با اینکه بسیار زیاد است و نیز بعضى از روایاتى که از طرق اهل سنت آمده، هر دو در این قسمت (اسرائیلی بودن) شریکند که بیش از آنچه از آیات استفاده مى‏شود چیزى ندارند، البته با مختصر اختلافى که در بعضى از خصوصیات دارند، و ما هم به همین جهت، از نقل آنها صرف نظر کردیم (طباطبائی، 1393، ج17، ص253).

    سیدقطب نیز در توضیح آیات مربوط به حضرت نوح علیه السلام، از ذکر هرگونه روایت تاریخی امتناع می ورزد (سیدقطب، بی تا، ج2، ص346).

    یکی از شاخصه های بارز نااستواری متنی گزارش های تاریخی اختلاف های فراوان بین آنها در یک موضوع و آیة خاص است؛ مثلاً، آیة 102 سورة مبارکة بقره واتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ پراحتمال ترین آیة قرآن شمرده شده است (1 به توان 4 در 3 به توان 9 در 4). آیة مربوط به ذوالقرنین نیز یکی از این آیات است.

    علّامه طباطبائی در تفسیر آیات مربوط به ذوالقرنین می نویسد: روایات مروى از طرق شیعه و اهل سنت از رسول خدا علیه السلام، و از طرق خصوص شیعه از ائمة اطهار علیه السلام و همچنین اقوال نقل شده از صحابه و تابعان، که اهل سنت با آنها معاملة حدیث نموده اند (که آنها را احادیث موقوفه مى‏خوانند) دربارة داستان ذوالقرنین بسیار اختلاف دارد؛ آن هم اختلاف هایى عجیب، و آن هم نه در یک بخش داستان، بلکه در تمامى خصوصیات آن. این اخبار در عین حال، مشتمل بر مطالب شگفت‏آورى است که هر ذوق سلیمى از آن وحشت نموده و بلکه عقل سالم آن را محال مى‏داند، و عالم وجود هم منکر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقایسه نموده، در آنها دقت نماید هیچ شکى نمى‏کند در اینکه مجموع آنها خالى از دسیسه و دستبرد و جعل و مبالغه نیست. از همة مطالب غریب‏تر، روایاتى است که علماى یهود که به اسلام گرویدند ـ از قبیل وهب بن منبه و کعب الاحبار ـ نقل کرده اند؛ یا اشخاص دیگرى نقل کرده اند که از قراین به دست مى‏آید از همان یهودیان گرفته‏اند. بنابراین، دیگر چه فایده‏اى دارد که ما به نقل آنها و استقصا و احصای آنها با آن کثرت و طول و تفصیلى که دارند، بپردازیم؟ (طباطبائی، 1393، ج15، ص310).

    ولی با این حال، جالب است که ایشان در ادامه، این اقوال تاریخی را نقل می کند و به این اختلافات هم می پردازد.

    چند نکته از این نمونه تفسیری که علّامه طباطبائی نقل کرده، مدنظر است:

    اول. تأکید بر این مسئله که با وجود آنکه به آسیب اسرائیلیات اشاره می شود، ولی در عمل، از جانب مفسر تحرزی از آن نمی شود. البته شاید کسی این گونه از مرحوم علّامه دفاع کند که وی در بحث روایی خود، بنا ندارد مبنا و اصول تفسیر آیات را مطرح کند، بلکه صرفاً درصدد ارائة یک بستة روایی در کنار تفسیر آیات است.

    دوم غالب یا همة این اختلافات ذکرشده از منابع روایی سنّی و شیعه بوده است، نه کتب تاریخی. اگر غرض قرآن از تاریخ بدون تحدید زمان و مکان آن است که عبرت گیری به همین وسیله حاصل می شود و نیازی به ذکر جزئیات نیست، پس باید گفت: این همه جزئیاتی که در زبان این روایات آمده چگونه قابل توجیه است؟

    باید توجه داشت که صرف ناسازگاری بدوی عقلی نمی تواند مجوزی برای طرد روایت باشد. چه بسا مضامین یک روایت به معجزه ای ارتباط داشته باشد و یا اینکه متن آن قابل تأویل باشد. در ادامه، به این دو مسئله می پردازیم:

    5. نقل گزارش بدون اظهارنظر

    با توجه به اشتراکات فراوان قرآن و عهدین در مواد تاریخی، مفسران در تفسیر خود، به گزارش های عهدین بی توجه نبوده اند. نقل یک مطلب بدون اظهارنظر دربارة صحت و سقم آن، می تواند فواید ذیل را به همراه داشته باشد:

    اول. مفسر به گزارش ها بی توجه نبوده و آنها را در تفسیر خود لحاظ کرده است. می توان گفت: در بسیاری از موارد، مفسر به بیان تاریخ می پردازد، ولی هدف از آن چیزی جز نقل نیست و هیچ ارتباطی با تفسیر آیه ندارد. همین حساسیت موجب می شود که مفسر از تعبیر رُوِی استفاده کند، یا آنکه درنهایت، علم آن را به خدا واگذار کند. نمونة این رویکرد تفسیر کشاف است که از ممیزات آن سلامت از داستان های اسرائیلی است و در نقل گزارش های داستان حضرت داود و سلیمان‡ به همین صورت عمل کرده است (زمخشری، بی تا، ج2، ص280). شاید یکی از علل عدم توقف حضور اسرائیلیات در تفاسیر، همین مسئله باشد؛ یعنی مفسر با وجود اذعان به بی پایگی گزارش، خود را ناگزیر از نقل آن برای اعتباربخشی به جامع نگری خود می داند. این رویکرد مفسران می تواند این پیام را به دنبال داشته باشد که در بدترین شرایط نیز طرد گزارش های تورات توصیه نمی شود.

    از سوی دیگر، نقل این گزارش ها می تواند گویای پذیرش ضمنی آنها توسط مفسر و تأیید شدن نظر تفسیری وی توسط آن گزارش ها باشد. علّامه طباطبائی در تفسیر آیة اِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ (آل عمران: 35) براساس روش تفسیری خود، در ضمن بحث روایی، به نقل برخی روایات تاریخی شیعی می پردازد و آن گاه این گونه نتیجه گیری می کند: این روایات به طورى که ملاحظه مى‏فرمایید، درست مطابق بیان ماست (طباطبائی، 1393، ج3، ص287).

    جالب است که ایشان دو اشکال جدیدی را که براساس آن روایات به وجود می آید بی پاسخ خوانده و از عهدة تفسیر خود خارج می داند؛ یعنی تاآنجاکه گزارش تاریخی همراه با نظر تفسیری ایشان است، از آن به عنوان مؤید استفاده می کند، و درآنجاکه با اشکال مواجه می شود اصراری بر مبنا بودن آن روایت ندارد.

    از سوی دیگر، کارکرد تاریخ در تفسیر را نباید یک کارکرد آنی و مستقیم تصور کرد، بلکه مجموعه فضایی که گزارش های تاریخی برای مفسر فراهم می کند ایشان را به برداشت صحیح تر از آیه نزدیک می کند. علّامه طباطبائی از کسانی است که در عمل نشان داده بین تفسیر آیات تاریخی و ذکر اقوال مورخان تفاوت است و مجرد ذکر یک تاریخ ذیل آیة تاریخی به معنای تفسیر آیه محسوب نمی شود. ایشان پس از تفسیر آیات تاریخی مربوط به حضرت نوح علیه السلام (سورة هود) و نقل روایت، می نویسد:

    این حدیث، که ما قسمتى از آن را با طول و تفصیلش نقل کردیم، خیلى ارتباط به بحث تفسیرى نداشت. چیزى که هست، ما آن را به عنوان نمونه‏اى از روایات بسیارى که در این جزئیات از طرق شیعه و اهل سنت وارد شده آوردیم، و نیز به این منظور نقل کردیم تا براى خواننده در فهم داستان هاى آیات مورد بحث کمکى از ناحیة روایات شده باشد (همان، ج10، ص365).

    6. رد گزارش های تاریخی

    علّامه طباطبائی گاهی گزارش تاریخی را نقل کرده و به نقد و درنهایت، طرد آن پرداخته است. این رویکرد در درون خود، گویای پذیرش قابلیت عهدین و اعتبار اجمالی آن برای بررسی گزارش های تاریخی قرآن است. برای نمونه، علّامه طباطبائی ذیل آیة قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ (هود: 78) می نویسد:

    ممکن است یکى از مفسران به ما اشکال کند و بگوید: تعبیر به کلمة بنات با اینکه آن جناب بیش از دو دختر نداشته، خود دلیل و قرینه است بر اینکه مرادش زنان امت است، نه دو دختر خودش؛ چون لفظ جمع بوده که بر فرد صادق نیست. در جواب مى‏گوییم: بر این هم که آن جناب دو دختر داشته، از الفاظ آیه هیچ دلیلى نیست، نه در کلام خداى تعالى و نه در تاریخى که مورد اعتماد باشد، بلکه در تورات موجود آمده که لوط تنها دو دختر داشته، ولى گفتة تورات مورد اعتماد نیست (همان، ص508).

    ج. نقد گزارش های تاریخی

    شناخت صحیح و کامل هر موضوع بستگی به میزان آگاهی دارد که از راه های گوناگون دربارة آن به دست می آید. حتی بنا بر دیدگاه کفایت تفسیر قرآن به قرآنـ که روش تفسیری مرحوم علّامه است ـ یا تفسیر قرآن به قرآن و سنت، نمی توان در تفسیر، به گزارش های تاریخی بی توجه بود. علّامه طباطبائی در برخورد با این گزارش ها، اعم از اسرائیلیات، گزارش های عهدینی و روایات تاریخی، روش خاصی دارد که در ادامه، آنها را در قالب چند روش پی می گیریم:

    1. عدم تنافی با دریافت های عقلی و نقلی

    عمده نقدهایی که بر تورات و انجیل وارد شده نقدهای متنی است. متن گزارش های تاریخی از جهات گوناگون نقد شده و نااستواری های زیادی به آنها نسبت داده شده است. شاید به سبب همین ناسازگاری های درونی است که در تاریخ های عمومی، چون تاریخ یعقوبی و الکامل ابن اثیر، و تاریخ پیامبران به تفصیل مطرح نشده است. این مسئله می تواند این مفهوم را داشته باشد که گزارش های تاریخی تورات و انجیل چندان استوار نبوده است.

    تنافی با دریافت های عقلی و نقلی از عمده شواهد نااستواری متنی به شمار می رود. مطالبی در گزارش های تاریخی به چشم می خورد که به هیچ وجه، با مبانی دینی و عقلی سازگار نیست. خود علّامه طباطبائی می نویسد: این احادیث و اخبار، همه به ماقبل تاریخ منتهی می شود و آن طور که باید، نمی توان به آنها اعتماد کرد (همان، ج14، ص73).

    یا در جای دیگر می نویسد: بیشتر روایاتی که در این داستان وارد شده مطالب عجیب و غریبی دارد که نظایر آن در اساطیر هم کمتر دیده می شود؛ مطالبی که عقل سلیم نمی تواند آن را بپذیرد و بلکه تاریخ قطعی هم آنها را تکذیب می کند (همان، ج15، ص369).

    برای نمونه، می توان به روایتی در کتاب بحارالانوار اشاره کرد. مرحوم علّامه ذیل داستان الیاس نبی علیه السلام، خلاصه ای از آن را آورده است و درنهایت، می نویسد: هرکه خودش در آن دقت کند به ضعف آن پی می برد (همان، ج17، ص245).

    ایشان علت خودداری خود از ذکر روایات مربوط به داستان هود و عاد را این گونه ذکر می کند: باید دانست که روایات دربارة داستان هود و عاد بسیار وارد شده، اما مشتمل بر امورى است که به هیچ راهى نمى‏توان اصلاحش کرد، نه از طریق قرآن کریم و نه از طریق عقل و اعتبار، و به همین جهت، از ذکر آن روایات صرف نظر کردیم (همان، ج10، ص455).

    علّامه طباطبائی دربارة گزارش های ذیل آیات مربوط به حضرت یونس علیه السلام می نویسد:

    موارد اختلافى که در این نقل با ظواهر آیات قرآن هست بر خواننده پوشیده نیست؛ مثل این نسبت که به آن جناب داده که از انجام رسالت الهى شانه خالى کرده و فرار کرده است، و اینکه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده، با اینکه از ایمان و توبة آنان خبر داشته است. چنین نسبت‏هایى را نمى‏توان به انبیا علیه السلام داد (همان، ج17، ص265).

    علّامه طباطبائی دربارة چشمة حیات در داستان حضرت خضر و موسی‡ می نویسد:

    دربارة آن، هیچ خبری از قضیة چشمه حیات نیست، جز گفته برخی از مفسران و داستان سرایان از اهل تاریخ، و مأخذی قرآنی که بتوان به آن استناد کرد، وجود ندارد. وجدان حسی نیز آن را تأیید نکرده و در هیچ ناحیه از نواحی کرة زمین، چنین چشمه ای یافت نشده است (همان، ج13، ص338).

    طبری پنج روایت به این مضمون که ابراهیم دروغ نگفت، مگر در سه جا: دو جا دربارة خدا و یک جا دربارة ساره، آورده که چهار مورد آن از ابوهریره است (طبری، 1392ق، ج23، ص45). اما روشن است که این مضمون قابل قبول نیست.

    از دیگر نمونه هایی که دربردارندة تنافی با عقل و نقل است اینکه گفته‏اند:

    در جریان طوفان نوح، آن پسرى که از سوار شدن بر کشتى تخلف کرد پسر واقعى نوح نبوده، بلکه در بستر زناشویى او متولد شده بود، و نوح خیال مى‏کرد او واقعاً پسر خودش است، و خبر نداشته که همسرش به ناموس وى خیانت کرده ـ و از مردى بیگانه باردار شده ـ و خداى تعالى در جملة إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ آن جناب را متوجه به حقیقت امر نموده است. و این تفسیر به حسن و مجاهد نسبت داده شده است (طباطبائی، 1393ق، ج 10، ص 352).

    علّامه طباطبائی در ردّ این تفسیر می نویسد:

    این نیز درست نیست؛ زیرا اولاً، نسبت ننگ به ساحت مقدس انبیا دادن امرى است ‏که ذوق آشناى با کلام خداى تعالى آن را نمى‏پسندد، بلکه این گونه امور را از ساحت مقدس انبیا دفع مى‏کند، و آن حضرات را منزه از امثال این اباطیل مى‏داند. و ثانیاً، این مطلبى است که لفظ آیه به طور صریح بر آن دلالت ندارد و حتى ظهورى هم در آن ندارد؛ زیرا ما در این قسمت از داستان نوح علیه السلام، جز این جمله که مى‏فرماید: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ چیز دیگرى نداریم، و این عبارت هیچ ظهورى در آن جسارتى که مفسرین نام برده کرده‏اند، ندارد، و اگر در آیه امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما نسبت خیانت به همسر نوح و همسر لوط داده، بیش از این ظهور ندارد که آن دو زن با دشمنان شوهر خود دوستى مى‏کرده‏اند، و اسرار شوهر خود را مخفیانه در اختیار دشمنان مى‏گذاشته و آنان را بر علیه همسران خود مى‏شورانیدند (همان، ص 353).

    2.توجه به مقام عصمت

    در آیات تاریخی، تعابیری همچون ذنب و عصیان وجود دارد که دربارة انبیا به کار رفته، اما مفسران معنای آن را به گونه ای تأویل کرده اند که مناسب جایگاه پیامبران باشد. این گونه تأویل ها می تواند با تحول مفاهیم در بستر زمان، ارتباط داشته باشد. علّامه طباطبائی در این باره می نویسد: به هرحال، باید توجه داشت که کلیة عبارات آیات تاریخی به وجه صحیحی تأویل شوند؛ مثلاً، آیة وإِلاَّ تَغْفِرْ لِی وتَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخاسِرِینَ (هود:47) کلامى است از نوح علیه السلام که صورتش صورت توبه است، ولى حقیقتش شکر در برابر نعمت تعلیم و تادیبى است که خداى تعالى به وى ارزانى داشت. علت اینکه به صورت توبه تعبیر شده این است که همین شکرگزارى رجوع به خدا و پناه بردن به اوست، و لازمة آن این است که از خداى تعالى طلب مغفرت و رحمت کند؛ یعنى آن عملى که اگر انسان انجام دهد گرفتار لغزش و سپس دچار هلاکت مى‏گردد بر آدمى بپوشاند، (چون مغفرت به معناى پوشاندن است) و نیز عنایت و رحمتش شامل حال آدمى گردد. کلمة ذنب تنها به معناى نافرمانى خداى تعالى نیست، بلکه به هر وبال و اثر بدى که عمل آدمى داشته باشد هرچند آن عمل نافرمانى امر تشریعى خداى تعالى نباشد نیز ذنب گفته مى‏شود. و در نتیجة مغفرت نیز تنها به معناى آمرزش و پوشاندن معصیت به معناى معروفش در نزد متشرعه نیست، بلکه هر ستر و پوشش الهى مغفرت الهى است، هرچند ستر آثار سوئى باشد که عمل صالح انسان داشته باشد، و اگر خداى تعالى آن اثر سوء را نپوشاند سعادت و آسودگى خاطر از آدمى سلب مى‏شود (همان، ص 358).

    مرحوم علّامه ضمن ردّ نسبت های ناروا به انبیایی مانند حضرت یونس علیه السلام در عهدین می نویسد:

    حال اگر بگویى نظیر این نسبت‏ها در قرآن کریم آمده، در آیات همین داستان در سورة صافات نسبت اباق (فرار) به آن جناب داده و نیز او را مغاضب و خشمگین خوانده، و در سورة انبیاء به وى این نسبت را داده که پنداشته خدا بر او دست نمى‏یابد، در پاسخ مى‏گوییم: بین این نسبت‏ها و نسبتى که در کتب عهدین به آن جناب داده فرق است. آرى، کتب مقدسة اهل کتاب، یعنى عهد قدیم و جدید سرشار از نسبت گناه و حتى گناهان کبیره و مهلکه به انبیا علیه السلام است. دیگر جا ندارد یک مفسر در این مقام برآید که نسبت معصیت را طورى توجیه کند که از معصیت بیرون شود، بخلاف قرآن کریم که ساحت انبیا را با صراحت، منزه از معاصى و حتى گناهان صغیره مى‏داند. و یک مفسر چاره ندارد، جز اینکه اگر به آیه و روایتى برخورد که به وى چنین نسبتى از آن مى‏آید، آن را توجیه کند؛ براى اینکه آیاتى که بر عصمت انبیا علیه السلام دلالت دارد خود قرینة قطعى است بر اینکه ظاهر چنین آیه و روایتى مراد نیست، و باید حمل بر خلاف ظاهرش شود، و به همین جهت، در معناى کلمة اذ ابق و نیز در معناى مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ علیه بیانى آوردیم که دیدید هیچ منافاتى با عصمت انبیا علیه السلام نداشت، و حاصل آن معنا این بود که گفتیم: کلمات حکایت حال و ایهامى است که: فعل یونس علیه السلام موهم آن بود و خلاصه اینکه یونس علیه السلام نه از انجام مأموریت فرار کرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگین بود، ولى کارى کرد که آن کار ایهامى به این معانى داشت (همان، ج17، ص256).

    3. توجه به اعجاز و تأویل

    برخی از روایات تاریخی شامل اموری خارق العاده اند که ممکن است در ردیف خرافات واقع شوند، و حال آنکه دلالت بر معجزه می کنند. علّامه طباطبائی در توضیح روایتی مربوط به پی کردن ناقة حضرت صالح علیه السلام می نویسد: نباید در این حدیث، به خاطر اینکه مشتمل بر امورى خارق العاده است، از قبیل اینکه همة جمعیت از شیر ناقة مزبور مى‏نوشیدند و اینکه همة آن جمعیت روز به روز رنگ رخسارشان تغییر مى‏کرد، اشکال کرد؛ براى اینکه اصل پیدایش آن ناقه به صورت اعجاز بوده و قرآن عزیز به معجزه بودن آن تصریح کرده و نیز فرموده که آب محل در یک روز اختصاص به آن حیوان داشته و روز دیگر مردم از آب استفاده مى‏کردند و وقتى اصل یک پدیده‏اى عنوان معجزه‏ داشته باشد دیگر جا ندارد که در فروع و جزئیات آن اشکال کرد (همان، ج10، ص471).

    ولی دربارة همین موضوع، روایات دیگری وجود دارد که مرحوم علّامه آنها را رد می کند. ایشان می نویسد:

    در بعضى از روایات، دربارة خصوصیات ناقة صالح آمده که آن قدر درشت هیکل بود که فاصلة بین دو پهلویش یک میل بوده. (و میل به گفتة صاحب المنجد مقدار معینى ندارد. بعضى آن را به یک چشم انداز معنا کرده‏اند و بعضى به چهار هزار ذراع که حدود دو کیلومتر مى‏شود) و همین مطلب از امورى است که روایت را ضعیف و موهون مى‏کند، البته نه براى اینکه چنین چیزى ممتنع الوقوع است ـ چون این محذور قابل دفع است و ممکن است در دفع آن گفته شود: حیوانى که اصل پیدایشش به معجزه بوده، خصوصیاتش نیز معجزه است ـ بلکه از این جهت که (در خود روایات آمده که مردم از شیر آن مى‏نوشیدند و حیوانى که بین دو پهلویش دو کیلومتر فاصله باشد باید ارتفاع شکم و پستانش به سه کیلومتر برسد) چنین حیوانى با در نظر گرفتن تناسب اعضایش، باید بلندى کوهانش از زمین شش کیلومتر باشد و با این حال، دیگر نمى‏توان تصور کرد که کسى بتواند او را با شمشیر به قتل برساند. درست است که حیوان به معجزه پدید آمده، ولى قاتل آن دیگر به طور قطع، صاحب معجزه نبوده. بلی، با همة این احوال، جملة لها شرب یوم ولکم شرب یوم (یک روز آب محل از آن شتر و یک روز براى شما) خالى از اشاره و بلکه خالى از دلالت بر این معنا نیست که ناقة مزبور جثه‏اى بسیار بزرگ داشته است (همان).

    ملاحظه می شود که مرحوم علّامه بین این دو گروه از روایات، یعنی روایاتی که دلالت بر معجزه می کنند و گزارش هایی که بر اموری غیرواقعی و غیرعقلانی دلالت می کنند تفاوت جدی قایل می شود.

    باز در همین زمینه و تفکیک بین معجزه و خلاف عقل، علّامه طباطبائی دربارة آیات مربوط به حضرت مریم علیها السلام (آل عمران: 45) و مضمون روایات ناظر به آن (وحى شدن به عمران، وجود میوة غیرموسمى در محراب حضرت مریم و وجود درخواست نشانى به معنای تشخیص بین خدایى و شیطانى بودن صوت) که به ظاهر با مبانی عقلی تنافی دارد، می نویسد: بعضى از مفسران به شدت منکر این روایات شده و مضامین آن را به سختى رد کرده و گفته‏اند: هیچ راهى براى اثبات این امور نیست؛ نه خداى سبحان آن را گفته و نه رسول گرامى‏اش، و امورى هم نیست که عقل راهى به اثبات آن داشته باشد. تاریخ معتبر هم سخنى از آنها به میان نیاورده. در این میان، بجز مشتى روایات اسرائیلى و غیراسرائیلى نداریم، و احتیاجى هم نداریم که در فهم معانى آیات قرآن به این گونه وجوه دور از نظر تمسک کنیم. لیکن سخنان خود این مفسر سخنانى بى‏دلیل است و روایات مذکور هرچند خبر واحدند و خالى از ضعف نیستند و یک اهل بحث ملزم نیست که حتماً به آنها تمسک بجوید و به مضامین آنها احتجاج کند، ولیکن اگر دقت و تدبر در آیات قرآنى مضامین مذکور را به ذهن نزدیک کرد، چرا آنها را نپذیریم؟ و از آن روایات، آنچه از ائمه اهل بیت علیه السلام نقل شده مشتمل بر هیچ مطلب خلاف عقل نیست (همان، ج3، ص289).

    آن گاه خود علّامه در تبیین اینکه روایت خلاف عقل چیست، می نویسد: بلی، در بعضى از روایاتى که از قدماى مفسران نقل شده، امورى آمده که با عقل سازش ندارد؛ مثلاً، از قتاده و عکرمه روایت کرده‏اند که گفته‏اند: شیطان نزد زکریا آمد و او را در مورد بشارتى که شنیده بود، به شک انداخت و گفت: اگر این بشارت از ناحیة خداى تعالى بود آهسته به تو مى‏رساند و آن را پنهان مى‏کرد، همان طور که تو با خدا آهسته و نهانى سخن گفتى. از این قبیل وسوسه‏ها کرد و کرد تا او را به شک انداخت، با اینکه این گونه سخنان هیچ مجوزى براى پذیرفتنش نیست؛ نظیر گفتارى که در انجیل لوقا آمده (انجیل لوقا: 1-20) که جبرئیل به زکریا گفت: اینک دیگر زبان بسته شدى و نمى‏توانى سخن بگویى، مگر بعد از مدتى که مقرر شده و این بدان جهت بود که تو کلام مرا تصدیق نکردى؛ کلامى که به زودى صدقش محقق مى‏شود (همان).

    با دقت در کلام مرحوم علّامه، روشن می شود که باید بین خلاف عقل و معجزه، تفاوت قایل شد؛ یعنی نمی توان هر مطلبی را که ظاهر آن خلاف عقل است، رد کرد، ضمن آنکه وی ضمن مقایسة گزارش هایی که در حوزة تفسیری اهل سنت وجود دارد با روایات اهل بیت علیه السلام، به دنبال آن است تا بیان کند که روایات اهل سنت بیشتر در معرض آسیب های مورد بحث است.

    نتیجه گیری

    علّامه طباطبائی در تفسیر خود، از تاریخ بهره برده و قبول تحریف عهدین ایشان را از مراجعه به عهدین بازنداشته است. بهره گیری از تواتر تاریخی، نقل مطالب تاریخی عهدین در تفسیر برای تأیید یافته های تفسیری یا برای مقایسه بین گزارش ها یا برای نقد و ردّ آنها، روش متداول مرحوم علّامه است. آنچه در روش تاریخی ایشان مشهود است آن است که مرحوم علّامه توانسته ارزش و جایگاه تاریخ در تفسیر را از نوعی انزوای تفسیری بیرون آورد و رویکرد حاکم بر تفسیر، یعنی تاریخ گریزی را به سمت اعتدال پیش برد.

    منابع

    کتاب مقدس، 1388، انجمن کتاب مقدس ایران.

    ایازی، سیدمحمدعلی، 1386، المفسرون حیاتهم و منهجهم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

    بحرانی، سیدهاشم، 1403ق، تفسیر البرهان، بیروت، مؤسسة الوفا.

    زمخشری، محمودبن عمر، بی تا، الکشاف عن حقایق غوامض القرآن، قم، ادب الحوزه.

    سجادی، سیدصادق و هادی عالم زاده، 1383، تاریخ نگاری در اسلام، تهران، سمت.

    سیدقطب، بی تا، فی ظلال القرآن، بیروت، دارشروق.

    طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1393ق، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.

    طبری، محمد بن جریر، 1392ق، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة.

    مکارم شیرازی، ناصر، 1416ق، انوار الاصول، به کوشش احمد قدسی، قم، نسل جوان.

    نفیسی، شادی، 1383، علّامه طباطبائی و حدیث (روش شناسی نقد و فهم حدیث از دیدگاه علّامه طباطبائی در المیزان)، تهران، علمی فرهنگی.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احمدی، محمدحسن.(1393) روش‌ شناسی تاریخی علّامه طباطبائی در «تفسیر المیزان». دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 11(1)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدحسن احمدی."روش‌ شناسی تاریخی علّامه طباطبائی در «تفسیر المیزان»". دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 11، 1، 1393، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احمدی، محمدحسن.(1393) 'روش‌ شناسی تاریخی علّامه طباطبائی در «تفسیر المیزان»'، دو فصلنامه تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 11(1), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    احمدی، محمدحسن. روش‌ شناسی تاریخی علّامه طباطبائی در «تفسیر المیزان». تاریخ اسلام درآینه پژوهش، 11, 1393؛ 11(1): 5-