فلسفة تاریخ از منظر علّامه طباطبائی با محوریت تفسیر المیزان
Article data in English (انگلیسی)
سال یازدهم، شماره اول، پیاپی 36، بهار و تابستان 1393
یحیی عبدالهی / طلبه سطح سه حوزه علمیه قم و دانشجوی دکتری شیعه شناسی دانشگاه ادیان و مذاهب yahyaabdolahi@gmail.com
دریافت: 3/2/1393 ـ پذیرش: 4/6/1393
چکیده
فلسفة نظری تاریخ، به چگونگی حرکت تاریخ و نفشة مسیر حرکت آن می پردازد. بررسی کیفیت حرکت تاریخ از نظرگاه دینی، می تواند شناخت صحیحی از موقف تاریخی ما، در مسیر حرکت تاریخ به دست آورد. علّامه طباطبائی تاریخ را سیر حرکت از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت می داند. انسان ها سعی در استخدام یکدیگر دارند و این گونه به یکدیگر پیوند می خورند و جامعة ابتدایی را تشکیل می دهند. ویژگی استخدام چون منفعت طلبی شخصی را به دنبال دارد، موجب اختلاف و هرج مرج می شود. این اختلاف تنها از سوی یک عامل بیرونی امکان برطرف شدن دارد و آن نبوت است. انبیای الهی با شریعت آسمانی، موجب وحدت جوامع و رشد و تکامل آنها به سوی سعادت حقیقی می گردند. بر این اساس، انبیای الهی را می توان عامل اصلی حرکت تاریخ به شمار آورد.
کلیدواژه ها: فلسفه تاریخ، علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، استخدام، تکامل، جامعه، انبیا.
مقدمه
فلسفة تاریخ، دانشی نوپدید است که با الگویی کلان، حرکت تاریخ و مراحل و مواقف آن را بررسی می کند. تحلیل پیشینة تاریخی، شناخت جایگاه کنونی و مسیر پیش روی جامعه در گرو کاربست فلسفة تاریخی است که مبتنی بر معارف دینی شکل گرفته باشد. ازاین رو، لازم است نظریه های فلسفة تاریخی عالمان دینی در این موضوع منقح گردد. بی تردید، علّامه طباطبائی را می توان برجسته ترین اندیشمند معاصر در حوزة معارف دینی دانست که مکتب فکری ایشان از طریق آثار و شاگردانش، در سه دهة پس از انقلاب اسلامی، پایگاه اندیشه و تفکر مجامع علمی حوزوی بوده است. مقالة حاضر درصدد تبیین مبانی علّامه طباطبائی در موضوع تاریخ و عامل اصلی حرکت تاریخ از منظر این عالم فرهیخته است که از طریق گردآوری و بازسازی نظریات ایشان به ویژه در کتاب ارزشمند المیزان صورت پذیرفته است. ابعاد گوناگون نظریة مرحوم علّامه در سه بخش تبیین شده است که ابتدا به عنوان مقدمة بحث، به تاریخ پیدایش انسان و جامعه می پردازد، سپس فرایند حرکت تاریخ را بررسی می کند که از سیر تغییرات جوامع در بستر زمان، به شناسایی عامل حرکت تاریخ می پردازد و درنهایت، مسیر حرکت تاریخ و منزل گاه های برجستة آن را معرفی می نماید.
1. تاریخ در ورای پیدایش انسان و جامعه
دانش فلسفة تاریخ ازآن رو که به تاریخ از بالا نظاره می کند و از موضع اشراف بر آن سخن می گوید، با دانش هایی که مقیاسشان فرد و یا جامعه است تفاوت دارد. اما با وجود این، پیوند تنگاتنگی با کیفیت حرکت انسان و جامعه دارد و از مبانی انسان شناسی و جامعه شناسی تأثیر می پذیرد. عناصر تشکیل دهندة جامعه، انسانها هستند و جوامع نیز در بستر زمان، تاریخ را پدید می آورند. ازاین رو، انسان، جامعه و تاریخ سه لایه و مرتبة مترابط و سه مقیاس ملاحظة یک حقیقت واحدند که نسبت به یکدیگر، تأثیر و تأثر دارند. بر این اساس، پیش از آغاز سخن دربارة کیفیت حرکت تاریخ، لازم است از پیدایش انسان و جامعه سخن گفته شود و نسبت میان آنها بررسی گردد. هرچند بررسی مبانی انسان شناسی و جامعه شناسی علّامه طباطبائی و ملاحظة نسبت آن با نظریة فلسفه تاریخی ایشان در این مجال نمی گنجد، اما مروری اجمالی بر پیدایش انسان و جامعه از منظر ایشان، مقدمه ای خواهد بود بر ترسیم حرکت تاریخ از منظر این عالم فرهیخته.
1ـ1. آغاز انسان
از منظر دینی، تاریخ بشریت ریشه در بحث خلقت انسان و جایگاه او نسبت به عوالم دیگر دارد. سیر تاریخ انسان به معنای عام، شامل همة عوالمی است که انسان در آن حضور داشته است و خواهد داشت. ازاین رو، حیات انسان به این دنیا محدود نمی شود و عوالم دیگری پیش از این وجود داشته و پس از این نیز وجود خواهد داشت. بنابراین، لازم است این موضوع به عنوان یک مبنای صحیح و کامل از سیر حرکت تاریخ در تحلیل حرکت انسان در جمیع عوالم، موردنظر باشد.
علّامه طباطبائی با تأکید بر نقش طرز تفکر انسان در موضوع آغاز و سرانجام جهان، آن را از عوامل اصلی و سرنوشت ساز در مسیر حرکت جامعه می داند که مبنای سنت های اجتماعی واقع خواهد شد. مردمی که حقیقت زندگی دنیا را در این عالم خاکی خلاصه کنند و مرگ را خاتمة آن بپندارند در تنظیم تناسبات اجتماعی نیز تنها معیار و ملاکشان بهره مندی حداکثری از لذایذ مادی خواهد بود و ماورای آن سعادتی نخواهند دید (طباطبائی 1389، ج16، ص287)
مرحوم علّامه در کتاب رسالة الولایه ـ که به تعبیر آیت الله جوادی آملی، بهترین و ارزشمندترین اثر حضرت علّامه است (جوادی آملی، 1373، ص93)- به تبیین مراتب این عالم پرداخته و بیان داشته است: مناسبات این عالم اعتباری بوده و چون هر امر اعتباری بر یک امر حقیقی تکیه دارد، تکیة این عالم نیز بر عالم آخرت است. آیت الله جوادی آملی به عنوان عصارة کتاب رسالة الولایه بیان می دارد:
انسان عوالمی را پشت سر گذاشته و عوالمی را در پیش دارد و خود هم یک موجود حقیقی است. زندگی این موجود، که در گذشته و حال با عوالم گذشته و حال و آینده در ارتباط بوده و هست و فعلاً هم از حقیقت خاص برخوردار است، زندگی اجتماعی است. در زندگی اجتماعی، چاره ای جز قانون نیست، و قانون یک سلسله اعتبارات حکمت عملی است که بایدها و نبایدها، و شایست ها و نشایست ها آن را تأمین می کنند. ... چنانچه قوانین یک سلسله امور اعتباری هستند و انسان یک حقیقت است که با حقایق گذشته و آینده در ارتباط است، حتماً این امور اعتباری به یک تکیه گاه تکوینی متکی است. البته اعتباری بودن قوانین از آن نوع اعتباری نیست که به ید معتبر باشد و هیچ پیوند و رابطة تکوینی نداشته باشد، یا در استنباط آن پیوند اشتباه شده باشد، یا درست منتقل نشده باشد، بلکه درست ریشه یابی شده و اعتبار، ارتباط درستی با تکوین برقرار کرده و تکوین، با لسان اعتبار به درستی برای انسان ها، تفهیم شده است.
قرآن کریم جهان ماده و عالم دنیا را عالم اعتبار می داند. دنیا از آن جهت که دنیاست، اعتبار است. البته آسمان و زمین و دیگر موجودات مادی تکوینی هستند و حقیقت، ولی عناوین اعتباری جز اعتبار و جز غرور و جز لهو و لعب چیز دیگر نخواهد بود. قرآن کریم وقتی از دنیا، از آن جهت که دنیاست، سخن می گوید، می فرماید: یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (روم:7)؛ یعنی مردم دنیا زده، ظاهر دنیا را می بینند و از آخرت غافلند، و این تعبیر نشان می دهد که آخرت، باطن دنیاست (همان، ص93).
همچنین ایشان راه رسیدن به باطن را اعراض از ظاهر دنیا دانسته، از آن، به مقام ولایت تعبیر می کند(همان، ص94). با رسیدن به مقام ولایت، باطن عالم نیز بر انسان مکشوف می گردد؛ چراکه نسبت میان این عالم با عالم ماورا، نسبت علّیت و معلولیت و کمال و نقص است که آن را نسبت ظاهر و باطن می نامد و چون ظاهر عالم ضرورتاً مشهود ماست و شهود ظاهر، خالی از شهود باطن نیست ـ زیرا ظاهر از اطوار وجود باطن و عین ربط به آن است ـ پس هنگام شهود ظاهر، باطن نیز به طور بالفعل مشهود می شود (طباطبائی، 1387، ج2، ص48).
بنابراین، انسان موجودى است که خداى تعالى او را آفریده و هستی او وابسته و متعلق به خداست؛ از ناحیة خدا آغاز شده است و به زودى به سوى او بازمى گردد. هستی اش با مردن ختم نمى شود. او یک زندگى ابدى دارد که سرنوشت زندگى ابدی اش باید در این دنیا معین شود (طباطبائی، 1389، ج2، ص197).
تحلیل علّامه طباطبائی از آیات قرآن نشان می دهد که خدای تعالی این نسلِ انسان را از زمین آفرید و این نوع را آمیخته از بدن و روح خلق کرد و در این نوع، شعور و قوة ادراک و فکر و اختیار نهاد (یزدانی مقدم، 1385) علّامه طباطبائی تأکید می کند که نسل انسان نوع مستقلی است که از نوع دیگری جدا نشده و از روی قانون تحول و تکامل طبیعی به وجود نیامده، بلکه خدا آن را مستقیماً از زمین آفریده است؛ یعنی زمانی بوده که زمین و آسمان وجود داشته و در زمین موجوداتی بوده، ولی انسان نبوده اند. سپس خداوند یک جفت از نوع انسان آفرید که سرسلسلة نسل موجود بشر است (طباطبائی، 1389، ج16، ص385؛ ج2، ص169). خلقت آدم نیز در حقیقت، خلقت جمیع بنى نوع بشر بوده است (همان، ج8، ص24). ایشان فرضیهای را که بعضی از دانشمندان طبیعی دربارة تحول انواع فرض کردهاند و براساس آن، پیدایش انسان را به واسطة تکامل میمون یا مانند آن میدانند، فرضیهای غیرقابل اثبات و ادعایی باطل می داند (جهانگیر،1383) و ظهور آیات قرآن را بر خلاف آن می شمارد. ایشان می نویسد:
آیاتى که گذشت براى اثبات این مطلب کافى است و نیازى به دلیل دیگر نیست؛ براى اینکه همة آنها نسل بشر متولد شده از نطفه را منتهى به دو فرد از انسان به نام آدم و همسر او حوا مىدانند و دربارة خلقت آن دو صراحت دارند به اینکه از تراب بوده (در نتیجه، جز این را نمىتوان به قرآن کریم نسبت داد که) پس انسانیت منتهى به این دو تن است و این دو تن هیچ اتصالى به مخلوقات قبل از خود و هم جنس و مثل خود نداشتند، بلکه بدون سابقه حادث شدهاند (طباطبائی، 1389، ج4، ص227؛ ج16، ص382).
1ـ2. شکل گیری جامعه مبتنی بر اصل استخدام
پیش از پرداختن به فلسفة تاریخ، ضروری است پیدایش و کیفیت تغییرات جامعه بررسی شود؛ چراکه اساساً تاریخ از سیر تغییر و حرکت جوامع پدید می آید. ازاین رو، شناخت ارکان جامعه و سازوکار تغییر و تحول آن از ضروریات فلسفة تاریخ است. به عبارت دیگر، تاریخ از مجموعة جوامع تشکیل شده است و جوامع گوناگون در سیر زمان، یک مجموعة واحد را تشکیل داده و به خانواده ای مبدل می گردد که هریک از جوامع عضوی از آن خواهد بود. بنابراین، تاریخ به معنای تحول و حرکت جامعه است، و زمانی می توانیم از تاریخ یا فلسفة تاریخ سخن بگوییم که پیش از آن، برای جامعه هویت مستقل و واحدی قایل باشیم. اگر بگوییم جامعه ای در کار نیست و آنچه هست تنها فرد است، آن گاه تاریخ به معنای حرکت جامعه در کار نخواهد بود و فلسفة تاریخ نیز منتفی است (یزدانی مقدم، 1385). بدین روی، برخی از اندیشمندان همچون شهید مطهری نیز فلسفة تاریخ را به قوانینِ شدن و صیرورت و تحول جامعه ها تعریف می کند (مطهری، 1389، ج4، ص106). علّامه طباطبائی در آثار خود، به صورت مستقیم، به بحث فلسفة تاریخ نپرداخته، ولی به صورت مبسوط، بحث جامعه را از زوایای گوناگون طرح نموده است.
از نگاه مرحوم علّامه، مبنای شکل گیری جامعه و اجتماع وجود خصلتی ذاتی در وجود انسان، به نام استخدام است. طبق اصل استخدام، انسان همواره درصدد به کارگیری موجودات دیگر برای رسیدن به کمال خود است.
باید به هر طریقى که ممکن است، به نفع خود و براى بقاى حیاتش از موجودات دیگر استفاده کند، و به هر سببى دست بزند، و به همین جهت است که از ماده این عالم شروع کرده، آلات و ادواتى درست مىکند، تا با آن ادوات، در مادههاى دیگر تصرف کند. کارد و چاقو و اره و تیشه مىسازد... (طباطبائی 1389، ج2، ص176).
بنابراین، ریشة تصرفات انسان نسبت به محیط پیرامون خود، از جمله طبیعت، حیوانات و حتی دیگر انسان ها، اصل استخدام است که طبق آن، تاآنجاکه ممکن باشد، آنها را در مسیر کمال خود به کار می گیرد.
از نظر مرحوم علّامه، انسان همان ابتدا که متوجه اعضا و اندام و ابزارهای طبیعی و بدنی خود شد، استخدام را اعتبار کرد؛ یعنی چنان که اعضا و اندام خود را برای رسیدن به مقاصد خود به خدمت می گیرد، حکم آن را به موجودات پیرامون خود نیز سرایت داده، آنها را برای رسیدن به مقاصد خود استخدام می کند (یزدانی مقدم، 1385).
1ـ3. رابطة فرد و اجتماع
از جمله محورهای اصلی در تحلیل جامعه، رابطة میان فرد و جمع است. اینکه آیا جامعه هویتی غیر از افراد دارد؟ و آیا میان این دو هویت تباین است یا نسبتی دیگر برقرار است؟ آیا آثار جامعه برایند کمّی افراد است؟ یا آثاری فراتر از آن دارد؟ از جمله سؤالاتی است که یک نظریة جامعه شناختی باید به آنها پاسخ گوید.
از نظرگاه صاحب المیزان، دیدگاه اسلام نسبت به رابطة بین فرد و جامعه، بدیع و بی سابقه است. این پیوند میان جزء و کل، در سراپای عالم به چشم می خورد؛ به گونه ای که اجزا و اعضا دارای یک خاصیت است و مجموع آنها نیز آثاری جدید و فراتر از آثار تک تک اجزا دارد (طباطبائی، 1389، ج4، ص151-152).
مقصود از آثاری که مستند به اجتماع است، فعل مشترک میان تمامی افراد نیست، بلکه فعلی است که مستند به حیث وحدت انسان هاست. فعل مشترک فعلی است که به واسطة شخص انجام شده، اما این فعل را اشخاص دیگر نیز انجام داده اند و بین آنها مشترک است، ولی فعل اجتماعی به واسطة وجود اجتماع تحقق می پذیرد؛ یعنی اگر اجتماع و جامعه نبود، این گونه افعال هم نبود (طباطبائی، 1366، ج2، ص197). از خصوصیات فعل اجتماعی این است که همواره بر فعل افراد غلبه می کند و هیچ کس نمی تواند در برابر فعل جامعه مقاومت کند (طباطبائی، 1389، ج4، ص153). طبق این نگاه، آثار جدید برآمده از جامعه نشانگر این است که افراد، در مقیاس جامعه به وحدت می رسند و یک انسان واحد را تشکیل می دهند (همان، ص170). اما آیا در ضمن مجموع و کل، افراد و اجزا، استقلال خود را از دست می دهند؟ یعنی: همة اجزا و افراد با همدیگر ترکیب شده و یک واحد بسیط را تشکیل می دهند؟ آنچه از عبارات مرحوم علّامه به دست می آید گویای این مطلب است که اولاً، وحدت میان افراد در ضمن مجموع، حقیقی است، نه اعتباری؛ یعنی این گونه نیست که افراد صرفاً در کنار هم قرار گرفته باشند و وحدت انضمامی داشته باشند و عنوانی را برای مجموع آنها اعتبار کنیم به نام جامعه، بلکه حقیقتاً میان آنها ترکیب و پیوند برقرار شده است و افراد در این ترکیب جدید، استقلال هویتی خود را از دست می دهند. علّامه طباطبائی نحوة پیوند افراد جامعه را در مثال اجزای بدن توضیح می دهد:
تن انسان مجموعهاى است مرکب از اعضا و قوایى چند که همه به نوعى دست به دست هم داده و وحدتى حقیقى تشکیل دادهاند که ما آن را انسانیت مىنامیم، و این وحدت حقیقى باعث مىشود که تک تک آن اعضا و آن قوا در تحت استقلال مجموع، استقلال خود را از دست داده و در مجموع مستهلک شوند؛ چشم و گوش و دست و پا و... هریک عمل خود را انجام بدهد و از عملکرد خود لذت ببرد، اما نه به طور استقلال، بلکه لذت بردنش در ضمن لذت بردن انسان باشد.
در این مثال، هریک از اعضا و قواى نام برده تمام همّشان این است که از میان موجودات خارج، به آن موجودى بپردازند که کل انسان یعنى انسان واحد مىخواهد به آن بپردازد؛ مثلاً، دست به کسى احسان مىکند و به او صدقه مىدهد که انسان خواسته است به او احسان شود، و به کسى سیلى مىزند که انسان خواسته است او را آزار و اذیت کند... افراد یک جامعه نیز همین حال را دارند (همان، ص167).
1ـ3ـ1. قرآن و هویت مستقل جامعه
از نگاه علّامه طباطبائی اسلام تنها دینى است که بنیان خود را بر اجتماع نهاده و این معنا را به صراحت اعلام کرده و در هیچ شأنى از شئون بشرى مسئله اجتماع را مهمل نگذاشته است (همان، ص149). ایشان جامعه را دارای هویت و شخصیتی مستقل از افراد می داند و اصلی ترین دلیل و مستند ایشان آیات قرآنی است که برای جامعه احکام خاصی ذکر می کند و به داستان سرنوشت آنان پرداخته است و حتی بیش از داستان اشخاص، به داستان اقوام عنایت دارد (همان، ص151). ازاین رو، می توان گفت: قرآن کریم با جامعه همچون یک شخصیت و هویت ممتاز از افراد برخورد کرده است:
قرآن کریم غیر از آنچه که براى افراد هست، وجودى و عمرى و کتابى و حتى شعورى و فهمى و عملى و اطاعتى و معصیتى براى اجتماع قایل است؛ مثلاً، دربارة عمر و اجل امتها مىفرماید: وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ (اعراف:34)؛
و دربارة کتاب خاص هر امتى مىفرماید: کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى کِتابِهَا (جاثیه:28)؛
و دربارة درک و شعور هر امتى مىفرماید: زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ (انعام: 108)؛
و دربارة عمل بعضى از امت ها فرموده: مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ (مائده: 66)؛
و دربارة طاعت امت فرموده: أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ (آل عمران:113)؛
و دربارة معصیت امت ها فرموده: وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَجادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (غافر:5)؛ یعنى هر امتى درصدد برآمد تا رسول خود را دستگیر کنند، و با باطل علیه حق مجادله کردند تا شاید به وسیلة آن، حق را از بین ببرند. در نتیجه، من آنها را به عذاب خود گرفتم، و چه عقابى بود که بر سرشان آوردم!
و نیز دربارة خلاف کارى امت فرموده: وَلِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ (یونس:47) (همان، ص152-153).
علّامه طباطبائی همین امر را دلیل اهتمام زیاد اسلام به شأن جامعه می داند که چنین اهتمامی در ادیان سابق دیده نمی شود. علت این اهتمام نیز تربیت و رشد اخلاقی جامعه است که بر اخلاق و تربیت فردی غلبه دارد.
2. فرایند حرکت تاریخ
فرایند حرکت تاریخ را می توان اصلی ترین و محوری ترین بخش یک نظریة فلسفة تاریخ دانست. هرچند مرحوم علّامه به صورت مستقیم به این بحث نپرداخته، اما با مروری بر تحلیل ایشان، از سیر تاریخی جوامع و به کارگیری دیگر مبانی ایشان، می توان نظریة فلسفة تاریخی ایشان را بازسای نمود.
2ـ1. تاریخ در گذر از وحدت به اختلاف و از اختلاف به وحدت
علّامه طباطبائی تصویری بدیع از سیر حرکت تاریخ از ابتدا تا انتها ترسیم می نماید. طبق دیدگاه ایشان، حرکت تاریخ از بستر وحدت و کثرت و انسجام و اختلاف جوامع بشری پیش می رود. در ادامه، مروری اجمالی به مسیر حرکت تاریخ خواهیم داشت.
2ـ1ـ1. اجتماعی بودن زندگی بشریت
علّامه تاریخ زندگی بشریت را همراه با شکل گیری جامعه و اجتماع می داند و برای آن عمری همسان با عمر بشریت قایل است و جامعه را همزاد انسان می داند. ایشان تاریخ را گواه بر این مطلب می داند که تمامى امت ها، که در قرون گذشته یکى پس از دیگرى آمده و سپس منقرض شدهاند، بدون استثنا تشکیل اجتماع دادهاند (طباطبائی، 1389، ج2، ص197). اما این سیر حرکت جوامع در طول تاریخ یکسان نبوده، بلکه مانند هر امر انسانی دیگر، با تغییرات فراوان و فراز و نشیب های زیادی همراه بوده و سیری تکاملی را پیموده است:
اجتماع انسانى مانند سایر خواص روحى انسان و آنچه مربوط به اوست از روز آغاز پیدایش، به صورت کامل تکوّن نیافته تا کسى خیال کند که اجتماع نمو و تکامل نمىپذیرد، نه در کمالات مادى و نه در کمالات معنوى، بلکه اجتماعى شدن انسان هم مانند سایر امور روحى و ادراکی اش، دوش به دوش آنها تکامل پذیرفته؛ هرچه کمالات مادى و معنوی اش بیشتر شده، اجتماعش نیز سامان بیشترى به خود گرفته است و مسلماً انتظار نمىرود که این یک خصوصیت از میان همة خصوصیات و خواص انسانیت مستثنا باشد....، بلکه این خصیصة انسان مانند سایر خصائصش که به نحوى با نیروى علم و ارادة او ارتباط دارند، تدریجاً به سوى کمال در حرکت بوده و کم کم در انسان تکامل یافته است (طباطبائی، 1389، ج4، ص145).
ایشان دیدگاه رایج غربیان درتقسیم بندی ادوار تاریخ بشریت را نفی کرده است و با خرافه دانستن آن، سعی در ارائة سیری قرآنی از تاریخ بشریت دارد. طبق گفتة دانشمندان مادی مسلک، پی روی از دین، تقلیدى است و علم آن را نمىپذیرد و به طورکلى، پرستش خدا و دین را از خرافات عهد دوم از عهدهاى چهارگانهاى می دانند که بر بشر گذشته است: 1. عهد اساطیر؛ 2. عهد مذهب؛
3. عهد فلسفه؛ 4. عهد علم، که عهد امروز بشر است و تنها از علم پی روى مىکند و خرافات را نمی پذیرد. این تقسیم بندی از ادوار تاریخ از منظر مرحوم علّامه سخنى است بدون علم و رأیى خرافى است (همان، ج1، ص643).
2ـ1ـ2. خانواده؛ اولین اجتماع انسانی
علّامه طباطبائی اولین اجتماع را خانواده می داند. بر این مبنا، اولین عاملی که موجب شده است دو انسان به سمت یکدیگر آمده، از استقلال و انفکاک خارج شوند و با یکدیگر پیوند برقرار سازند، نیاز جنسی است که از طریق ازدواج پدید می آید. ازاین رو، نیاز به جنس مخالف، قوی ترین عامل برای برقراری ارتباط شناخته شده است.
اولین اجتماع و گردهمایى که در بشر پیدا شده گردهمایى منزلى از راه ازدواج بوده؛ چون عامل آن یک عامل طبیعى بوده است که همان جهاز تناسلى (که زن و مرد هر کدام جهاز تناسلى مخصوص به خود را دارند) است، و این خود قوىترین عامل است براى اینکه بشر را به اجتماع خانوادگى وادار نماید؛ زیرا معلوم است که این دو دستگاه هریک بدون دیگرى به کار نمىافتد، بخلاف ـ مثلاًـ جهاز هاضمه... (همان، ج4، ص146).
ایشان تصریح می کند که در میان نیازهای انسان، تنها نیازی که انسان را به سوی انسان دیگر سوق می دهد، نیاز جنسی است و تنها قوای تناسلی انسان است که در ارتباط با انسان دیگر کارکرد دارد. دستگاههاى دیگرى که در بدن انسان تعبیه شده، براى به کار افتادنش، نیازى به انسان هاى دیگر ندارد و تنها جهاز تناسلى است که باید در بین دو نفر مشترکاً به کار بیفتد؛ دو نفر از جنس مخالف.
نکتة دیگر این است که پیدایش اولین اجتماع انسانی با انتخاب انسان و با ملاحظة مصالح و مفاسد آن نبوده و اساساً ناخودآگاه و مبتنی بر ضرورت دستگاه تناسلی واقع شده و این گونه با تشکیل خانواده، اولین قدم را در تشکیل اجتماع برداشته است (همان).
2ـ1ـ3. استخدام؛ عامل پیدایش اجتماع در میان انسان ها
همان گونه که پیش از این گذشت، اصل استخدام را می توان مهم ترین و اصلی ترین مبنای تحلیلی مرحوم علّامه در موضوع پیدایش و تغییرات جامعه دانست. طبق این اصل، انسان همواره در صدد به خدمت گرفتن دیگر موجودات در مسیر رسیدن به کمال خود است. به عبارت دیگر، انسان باید به هر طریقى که ممکن است به نفع خود و براى بقاى حیاتش، از موجودات دیگر استفاده کند و در این مسیر به هر سببى دست بزند. به همین سبب است که از مادة این عالم شروع کرده، آلات و ادواتى درست مىکند تا با آن ادوات در مادههاى دیگر تصرف نماید؛ کارد و چاقو و اره و تیشه مىسازد... و نیز انواع صنعتها و فنونى براى رسیدن به هدفهایى که در نظر دارد، مىسازد. در این زمینه، حتى از حیوانات استفاده مىکند. به استعمار و استثمار حیوانات هم اکتفا ننموده، دست به استخدام همنوع خود مىزند و به هر طریقى که برایش ممکن باشد آنان را به خدمت مىگیرد (همان، ج2، ص176). وجود چنین اصلی در رفتار بشریت، پایة شکل گیری جامعه و اجتماع قرار می گیرد و به دنبال آن، عدالت اجتماعی محقق می گردد (همان).
در حقیقت، هنگامی که انسان ها با رفتار استخدام گونة خود، با یکدیگر مواجه می شوند، پس از تقابل و تعارض و غلبة قوی بر ضعیف، در حالت خاصی به تعادل می رسند و حقوق یکدیگر (حق استخدام) را به رسمیت می شناسند و این گونه عدالت اجتماعی شکل می گیرد. بنابراین، عدل اجتماعی حکمی است که هر کس بر پایة اضطرار بشری به پذیرش حق همنوع خود، بدان تن می دهد؛ چراکه در غیر این صورت، هیچ گاه انسان حاضر نمی شد دامنة اختیار و آزادی خود را محدود سازد، و معنای مدنی بالطبع بودن انسان نیز چیزی جز این نیست. استخدام کم کم به صورت ریاست منزل، ریاست فامیل، ریاست قبیله و ریاست ملت درمی آید (طباطبائی، 1387، ص50).
2ـ1ـ4. استخدام؛ عامل پیدایش اختلاف در میان انسان ها
علّامه طباطبائی اصل استخدام میان انسان ها را عامل اختلاف میان بشریت می داند؛ چراکه اختلاف میان انسان ها و شدت و ضعف آنها نسبت به یکدیگر موجب بروز بهره کشی ها، استعمار و استثمار می شود. این اختلاف طبقاتی همواره آن اجتماع صالح و آن عدالت اجتماعى را تهدید مىکند؛ چراکه قوى مىخواهد از ضعیف بهرهکشى کند و بیش از آنچه به او مىدهد از او بگیرد و حتی از او بیگارى بکشد، بدون اینکه چیزى به او بدهد. مغلوب هم به حکم ضرورت، مجبور مىشود در مقابل ظلم غالب دست به حیله و کید و خدعه بزند تا روزى که به قوت برسد. آن وقت تلافى و انتقام ظلم ظالم را به بدترین وجه بگیرد. بنابراین، بروز اختلاف سرانجام، به هرج و مرج منجر شده، انسانیت انسان را به هلاکت مىکشاند؛ یعنى فطرت او را از دستش گرفته، سعادتش را تباه مىسازد.
طبق نظر مرحوم علّامه آیة شریفه وَما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا (یونس: 19)؛ (مردم در آغاز به جز یک امت نبودند، ولى بعداً اختلاف کردند). به همین معنا اشاره دارد. همچنین آیة شریفه وَلا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذلِکَ خَلَقَهُمْ (هود: 118ـ119)؛ (انسان ها لایزال در اختلافند، مگر کسانى که پروردگارت به آنان رحم کرده باشد و براى همین هم خلقشان کرده است) و همچنین آیة لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ ... (بقره:213) به این حقیقت اشاره دارند. این اختلاف امرى است ضرورى و وقوعش در بین افراد جوامع بشرى حتمى است؛ چون خلقت به خاطر اختلاف مواد مختلف است، هرچند همگى به حسب صورت انسانند و از این حیث تا حدى به وحدت افکار و افعال مىرسند (طباطبائی، 1389، ج2، ص178).
نکتة دیگر اینکه هرچند اصل استخدام عامل پیدایش اختلاف در میان انسان ها شده است، اما این امر با بسیط و ساده بودن جوامع اولیه منافاتی ندارد (همان، ج4، ص148). آیت الله جوادی آملی گذار از بساطت اجتماعی ـ در پیش از اولین پیامبر اولوالعزم- به اختلاف را این گونه توصیف می کند:
مردم پیش از بعثت حضرت نوح علیه السلام زندگی ساده ای داشتند و با بینش بسیط و منش مشترک، امت واحدی بودند که هم در جهان بینی همفکر بودند و هم در تشخیص حق و باطل هم رأی. اختلافات جزئی را نیز با رهنمود عقل و هدایت پیامبران پس از حضرت آدم علیه السلام رفع می کردند. همراه با پیشرفت علم و صنعت و گسترش روابط اجتماعی، اختلافات علمی و عملی در عرصه های فردی، اجتماعی و بهره وری از مواهب طبیعی بروز کرد و انظار در تشخیص حق و باطل و مصالح و مفاسد، متفاوت شد (جوادی آملی، 1389ج10، ص380).
البته علّامه طباطبائی تمام اختلاف های بشری را از این سنخ نمی داند. ایشان در ذیل آیة وَما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیما فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (یونس:14) اختلاف میان انسان ها را به دو نوع تقسیم می کند:
نوع اول از حیث معاش بوده و میان خود آنهاست، به گونه ای که یکی ظالم و دیگری مظلوم واقع می شود. این نوع اختلاف توسط تشریع دین و بعثت انبیا و انزال کتب آسمانی برطرف می شود.
اما نوع دیگر اختلافی است که پس از آمدن دین، در خود دین و کتاب پدید می آید. قرآن کریم ریشة این اختلاف را در علمای دین نشان می دهد (طباطبائی، 1389، ج10، ص42؛ ج2، ص169). بنابراین، نباید تصور شود که علّامه طباطبائی قصد دارد ریشة همه اختلاف ها را به اصل استخدام بازگرداند، بلکه ایشان اساساً اختلاف میان هدایت و ضلالت را از قسم دوم می دانند (همان). آیت الله جوادی آملی با ممدوح شمردن اختلاف نوع اول، آن را لازمة پیشرفت علم و گسترش روابط معقول اجتماعی و زمینه ساز بعثت انبیا علیه السلام می داند و اختلاف پس از نزول وحی و معلوم شدن حق و صدق را مذموم می داند (جوادی آملی، 1389، ج10، ص382).
2ـ1ـ5. انبیای الهی علیه السلام؛ عامل پیدایش وحدت و رفع اختلاف
پیش از این ذکر شد که بشریت از ابتدای حیات خود و به اقتضای اصل استخدام، به تشکیل جامعه روی آورده، اما این تشکیل جامعه بر اساس اقتضای روحیة استخدام انسان بوده است، نه اینکه با شناخت و محاسبة مصالح و مفاسد، آن را انتخاب کرده باشد. پس از وقوع اختلاف و نزاع میان بشریت، الوهیت و ربوبیت خداوند متعال اقتضا می کرد بشر را به سوی کمال و سعادت هدایت کند و این گونه خلقت ناقص او را کامل نماید؛ زیرا واضح است که این اختلاف و نقیصه از جانب فطرت انسان واقع شده و خود فطرت نمی تواند موجب رفع اختلاف گردد (طباطبائی، 1389، ج2، ص196).
اولین توجه بشر به منافع و مصالح اجتماع، زمان بعثت اولین پیامبر الهی بود، و این خودآگاهی به زندگی اجتماعی توسط انبیای الهی صورت گرفته است. به عبارت دیگر، انسان ها به وسیلة مقام نبوت، متوجه مصالح و منافع زندگى اجتماعى گردیدند. این مطلب را از برخی آیات قرآن می توان استفاده کرد که مىفرماید: وَما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا (یونس:19)؛ انسانها در آغاز، همه یک امت بودند، بعدها اختلاف کردند. کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا (بقره:213)؛ مردم همه یک امت بودند. سپس خداى تعالى انبیا را ـ که کارشان وعده و وعید دادن است ـ مبعوث نمود و کتاب را به حق با آنان نازل ساخت تا بین مردم در آنچه در آن اختلاف مىکنند داورى کند. این دو آیه چنین خبر مىدهد که انسان در قدیمترین عهدش، امتى واحد، ساده و بىاختلاف بود، سپس به خاطر غریزة استخدام، در بین افرادش اختلاف پیدا شد و اختلاف هم به مشاجره و نزاع انجامید. ازاین رو، خداى تعالى انبیا علیه السلام را برانگیخت و با آنان کتاب فرستاد تا به وسیلة آن کتاب، اختلاف ها را برطرف کنند و دوباره به وحدت اجتماعی برگردانند و این وحدت را به وسیلة قوانینى که تشریع نموده است، حفظ کنند (همان، ج4، ص147).
علّامه طباطبائی به طور خاص، نبی اکرم علیه السلام را اولین منادی انسان ها به اجتماع و خودآگاهی نسبت به آن می داند:
اولین ندایى که از بشر برخاست و براى اولین بار بشر را دعوت نمود که به امر اجتماع اعتنا و اهتمام بورزد و آن را از کنج اهمال و تبعیت دیگر حکومت ها خارج کند، ندایى بود که شارع اسلام و خاتم انبیا علیه السلام سر داد و مردم را دعوت کرد به اینکه آیاتى را که از ناحیة پروردگارش به منظور سعادت زندگى اجتماعى و پاکى آنان نازل شده، پی روى کند (همان، ص150).
هرچند پیش از پیامبر خاتم علیه السلام دیگر پیامبران نیز هریک منادی اجتماع بوده اند و جامعة بشری را به هماهنگی حول توحید دعوت می کرده اند، اما رسالت نبی اکرم علیه السلام در پیدایش امت واحد در مقیاسی برتر و فراگیرتر بوده که ازاین روی، می توان بعثت ایشان را اصلی ترین مرحلة تکامل تاریخ به حساب آورد.
2ـ2. دین؛ عامل تکامل تاریخ
پیش از این، سیر حرکت تاریخ از بدو اجتماع تا ظهور انبیای الهی به عنوان مصلحان اجتماعی را تبیین نمودیم. اما مبتنی بر این سیر حرکت و پیشرفت تاریخ، می بایست موتور حرکت تاریخ را به عنوان محرک تاریخ شناسایی کرد.
2ـ2ـ1. تکاملی بودن حرکت تاریخ
آیا تاریخ دارای حرکتی مستمر و ممتد است، یا مجموعه ای از وقایع و رخدادهای مستقل و بی ارتباط با یکدیگر است؟ آیا اگر تاریخ دارای یک حرکت مستمر است، حرکت آن تکاملی است یا خیر؟ اینها از سؤالات اصلی و بنیادین فلسفة تاریخ به شمار می آید. مرحوم علّامه حرکت تاریخ را از بدو پیدایش اجتماع - که با وجود انسان روی این کرة خاکی همراه است- حرکتی تکاملی و اشتدادی می داند:
اجتماع انسانى مانند سایر خصوصیات روحى اش از روز نخست، آن طور کامل نبوده که دیگر صلاحیت براى تکامل و ترقى را نداشته باشد، بلکه اجتماعات انسانى نیز مانند سایر خصوصیات روحى و ادارکى او، همیشه همدوش تکاملات مادى و معنوى انسان رو به جلو رفته و متکامل شده است، و دلیل ندارد که ما خاصة اجتماعى بودن انسان را از میان جمیع حالات و خصوصیات دیگرش مستثنا نموده و آن را از همان نخستین روز پیدایش کامل و تام بدانیم، بلکه این خاصیت نیز مانند تمام امورى که از دو حالت علم و ارادة انسانى منشأ مى گیرند، داراى تکاملى تدریجى است (همان، ج4، ص145).
2ـ2ـ2. دین و انبیای الهی علیه السلام؛ عوامل تکامل تاریخ به سوی صلاح و سعادت
پس از اثبات حرکت تکاملی تاریخ، باید به این سؤال پاسخ داد که عامل تکامل تاریخ چیست؟ طبق مبنای علّامه طباطبائی، آنچه عامل اصلی تکامل جوامع است و جامعة انسانی را به سوی کمال و سعادت سوق می دهد دین است. پس از پیدایش اختلاف میان انسان ها، بر اثر خصلت استخدام، تنها عاملی که می تواند این اختلاف را رفع کند و آن را به انسجام و هماهنگی در مسیر شکل گیری جامعه توحیدی تبدیل کند، دین و انبیای الهی است.
براین اساس، دین خداوند و انبیای الهی محور اتحاد جامعه و تنها عامل تأمین مصلحت و سعادت اجتماع انسانی هستند. خداوند می فرماید: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَمُوسى وَعِیسى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ (شورا: 13)؛ براى شما مسلمانان از مسائل اصولى دین همان را تشریع کرده که به نوح توصیهاش کرده بود و آنچه به تو وحى کردیم و ابراهیم و موسى و عیسى را به رعایت آن سفارش نمودیم این بود که دین را اقامه کنید، و در دین متفرق نشوید. این آیه خبر مىدهد که رفع اختلاف از بین مردم و ایجاد اتحاد کلمه تنها از راه دعوت به اقامة دین و اتحاد در دین واحد تحقق مىیابد. پس تنها دین است که ضامن اجتماع و مصالح آنان است (همان، ص147-148).
علّامه طباطبائی این ادعا را از دو طریق استدلال و تجربه قابل اثبات می داند: اول اینکه دین همواره بشر را به سوى معارف حقیقى و اخلاق پسندیده و اعمال نیک دعوت مىکند، و معلوم است که صلاح عالم انسانى هم در همین سه چیز است. دوم اینکه اسلام در مدتى کوتاه، که در آن مدت در اجتماع مسلمانان حکومت کرد، از منحط ترین مردم صالحترین اجتماع را ساخت، و از راه تعلیم و تربیت، نفوس آن مردم را اصلاح نمود و آن مردم دیگران را اصلاح کردند (همان، ج2، ص199). مرحوم علّامه تصریح می کند که هیچ عامل دیگرى و هیچ داعى دیگرى همچون دین بشر را به داشتن ایمان و اخلاق پسندیده و عدالت و صلاح دعوت نکرده است (همان، ص226).
2ـ2ـ3. تکامل تاریخ و هدایت عامة عالم
سؤالی که فراروی مباحث مرحوم علّامه قرار می گیرد و خود ایشان نیز متعرض آن شده این است که چه نسبتی میان تکامل تاریخ و بحث هدایت عامة عالم آفرینش وجود دارد؟ آیا تکامل حرکت تاریخ همان هدایت تکوینی عالم به سوی هدف غایی است؟ پیش از پاسخ به این سؤال، مناسب است مختصری به تبیین هدایت تکوینی عالم بپردازیم:
یکى از شئون خداوندی این است که هر چیزى را به آن نقطهاى که خلقتش را تمام مىکند هدایت نماید (همان، ج2، ص196). بنابراین، برای هر نوع از انواع موجودات، مسیر خاصى در طریق استکمال وجود دارد و آن مسیر هم داراى مراتب خاصى است که هریک مترتب بر دیگرى است تا منتهى شود به عالىترین مرتبه که همان غایت و هدف نهایى نوع است. آن نوع نیز با طلب تکوینى- نه ارادى- و با حرکت تکوینى- نه ارادى- در پی رسیدن به آن است، و از همان ابتدای پیدایش و تکون، مجهز به وسایل رسیدن به آن غایت بوده است. این توجه تکوینى ازآنجاکه مستند به خداوند متعال است، هدایت عام الهى نام دارد. این هدایت تکوینى هیچ گاه از مسیر تکوینى خود به خطا نمىرود، بلکه با استکمال تدریجى و به کار بستن قوا و ادواتى که مجهز به آنهاست، آن را به غایت نهایى سوق مىدهد؛ همچنان که فرموده است: رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (طه:50)؛ پروردگار ما آن کسى است که همة موجودات عالم را نعمت وجود بخشیده و سپس به راه کمالش هدایت کرده است. نیز فرموده است: الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدى وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى (اعلى:5)؛ آن خدایى که خلق کرد و تمام عیار خلق کرد، و آن کسى که اندازهگیرى کرد و سپس هدایت نمود، و آن کسى که گیاهان را رویانید و آن را خزان و افتاده کرد (همان، ج16، ص284-285). مبتنی بر هدایت عامه، هر نوع از انواع موجودات عالم از آغاز تکون و وجود، به سوى کمال خود حرکت مىکند و رو به سوى آن هدفى می رود که منظور از خلقتش بوده؛ هدفى که خیر و سعادت آن موجود در آن است. نوع انسانى نیز یکى از این انواع است و از این ناموس کلى مستثنا نیست. او نیز کمال و سعادتى دارد که به سوى رسیدن به آن در حرکت است و افرادش به صورت انفرادى و اجتماعى متوجه آن هدفند (همان، ج10، ص387؛ ج2، ص234).
2ـ2ـ4. کمال روح و کمال جسم
آیا تکامل تاریخ شامل همة عالم می شود؟ اگر کمال را رشد فضایل و تقرب الهی و ارتقای منزلت عبودیت در مسیر توحید و پرستش خداوند بدانیم، آیا چنین رشد و تکاملی شامل همة انسان ها و جوامع تاریخی خواهد بود؟ آیا ـ برای مثال ـ تمدن غرب نیز از گذشته تاکنون تکاملی در مسیر عبودیت خداوند متعال را تجربه کرده است و اکنون نسبت به گذشته، در اوج خداپرستی به سر می برد؟ پاسخ به این سؤال با تفکیک میان دو سنخ تکامل و توسعه روشن خواهد شد.
کمال انسانی به دو نوع کمال روح و کمال جسم قابل تقسیم است. این تفکیک ریشه در مبنای انسان شناسی مرحوم علّامه دارد و اینکه اساساً انسان دارای دو بعد انسانی و حیوانی است. از جمله ویژگی های تحلیل علّامه طباطبائی این است که زندگی اجتماعی را بر ساختمان وجودی انسان مبتنی ساخته است؛ یعنی اندیشة اجتماعی- سیاسی او از درون تحلیل انسان شناسی او درمی آید و بر آن مبتنی است (اولیایی، 1389، ص190). ایشان در این باره می نویسد:
سعادت و شقاوت روح امرى است، و سعادت و شقاوت جسم امرى دیگر، و همچنین سعادت و شقاوت انسان امرى است، و سعادت و شقاوت حیوان امرى دیگر، و به همین مقیاس. و انسان دنیاپرست و مادى که هنوز متخلق به اخلاق خدایى نشده و با ادب الهى بار نیامده تنها و تنها کامیابىهاى مادى را سعادت مىداند و کمترین اعتنایى به سعادت روح و کامیابىهاى معنوى ندارد (طباطبائی، 1389، ج3، ص14).
بنابراین، آنچه در دنیای غرب واقع شده حرکت به سوی رذایل اخلاقی است و نه فضایل، و رشد آنها در مسیر رفاه و تلذذ مادی بوده که با زورگویی و ظلم و جنایت بر دیگران همراه است. در این صورت، آنچه در این جوامع اتفاق می افتد فساد است، نه صلاح و تقوا (همان، ج4، ص175). اگر نقطة مثبتی هم در این تمدن مادی دیده می شود برگرفته از مسلمانان است (همان، ج2، ص199؛ ج4، ص158).
البته این دو سنخ از کمال، دو سنخ کاملاً منفک و مستقل نبوده و در یکدیگر تأثیرگذارند. ازاین رو، درنهایت، می توان گفت: کمال مادی و جسمی صرف اساساً نه تنها کمال محسوب نمی شود، بلکه به سبب تخریب بعد روحی، نوعی تنزل و عقب گرد نیز به شمار می آید.
بنابراین، از منظر علّامه طباطبائی رشد و تحول پدیدآمده در دنیای غرب، نه تنها تکامل نیست، بلکه نوعی بت پرستی نوین و توحش است:
اما از جهت معارف حقیقی اش و اخلاق فاضلهاش ـ که به خاطر همان ها انسان بود و بر سایر انواع حیوانات برترى داشت ـ نه تنها یک قدم ترقى نکرده، بلکه قدم هاى زیادى به عقب و قهقرا برداشته، و بالاخره، در مجموع کمالات روحى و جسمى ـ البته توأم با هم ـ تکاملى نکرده است (طباطبائی، 1389،ج2، 199).
تمدن عصر حاضر نیز معجونى است مرکب از سنتهاى بتپرستى قدیم. با این تفاوت که بتپرست قدیم جنبة فردى داشت و در عصر حاضر، به شکل اجتماعى درآمده و از مرحلة سادگى به مرحلة پیچیدگى فنى درآمده است (طباطبایی، 1389، ج 4، ص 162؛ نیز ر.ک: طباطبائی، 1387الف، ص50).
اگر تاریخ زندگى اجتماعى غربی ها را از روزى که نهضت اخیر آنان آغاز شد مورد مطالعة دقیق قرار مىدادند و رفتارى را که با سایر امت هاى ضعیف و بینوا کردند مورد بررسى قرار مىدادند بدون کمترین درنگى، حکم به توحش آنان مىکردند (طباطبایی، 1389، ج 4، ص 168).
بنابر آنچه ذکر شد، حرکت تکوینی عالم به سوى کمال و سعادت، همان کمال تکوینی طبیعت است که با کمال و سعادت حقیقى جوامع تفاوت دارد. بلی، کمال طبیعی انسان به فعلیت قوای گوناگون او همچون کمال شهوى و غضبى می انجامد. اما آن کمالی که در انسان بالقوه است و همة تکاپوى زندگی اش به دنبال آن است، آن سعادت حقیقى است.
آرى، آن کمال و سعادتى که ما در اجتماعات نام برده مىبینیم کمال و سعادت جسمى است، و کمال جسمى کمال انسان نیست؛ چراکه انسان در جسمانیت خلاصه نمىشود، بلکه او مرکب است از جسم و روح، و مرکب است از دو جهت مادیت و معنویت. ازاین روی، صحیح نیست که کمال جسمى او را که به زندگى طبیعى بازگشت دارد، کمال و سعادت او بدانیم و حقیقت انسان را منحصر در همین حقیقت بدانیم (طباطبائی، 1389، ج 2، ص 224).
بنابراین، روشن شد که جامعه به حسب طبیعت خود، متوجه است به سوى فعلیت کمال جسمانی و نه کمال انسانى، و مقصود از هدایت عامه در نظر مرحوم علّامه نیز همین سیر به سوی کمال طبیعی و جسمانی است. اما آن کمالی که ناظر به سعادت حقیقی بشر و بعد معنوی و روحانی اوست، جز با هدایت خاص الهی و تأیید از ناحیة نبوت حاصل نمىشود (همان).
2ـ2ـ5. رابطة تکامل دینی جوامع با مبنای ثابت و متغیر
انسجام مبنایی در یک نظریه از شاخصه های اعتبار و ارزش نظریه هاست و مبانی یک نظریه نباید درون متناقض باشند. در مبنایی که از علّامه طباطبائی دربارة سیر تکامل و حرکت تاریخ گذشت، در نگاه اول، نوعی تعارض با مبنای دیگر ایشان، یعنی احکام ثابت و متغیر به نظر می رسد. مرحوم علّامه در پاسخ به این سؤال که چگونه دین، که امری ثابت است، می تواند عهده دار سعادت و هدایت امور دنیایی باشد که متغیر و دایم در حال تحول است، مبنای ثابت و متغیر را پایه ریزی می کنند.
ایشان اختلاف میان دو عصر را نه از حیث کلیات شئون زندگى، بلکه از جانب جزئیات می دانند. به عبارت دیگر، آنچه انسان در زندگی بدان نیازمند است، غذایى است که سوخت بدنش را با آن تأمین کند و لباسى است که بپوشد، خانهاى است که در آن سکنا گزیند، لوازم منزل است که حوایجش را تأمین کند، و... . این حوایج کلى هیچ گاه تغییر نمىکند، مگر در فرضى که فطرت انسانی دگرگون گردد.
اختلاف میان دو نوع زندگی در عصر قدیم و جدید، در مصادیق نیازهای کلی و قواعد اساسی زندگی و حیات انسانی است. انسان اولى ـ مثلاًـ براى تأمین حاجت خود، غذا، میوه، گیاهان و گوشت شکار را با سادهترین وضع استفاده می کرد، امروز نیز همان را مىخورد، اما با هزاران رنگ و سلیقه و تنوع. همان گونه که اختلاف شکل زندگى در دیروز و امروز لطمهاى به اتحاد کلیات آن در دو دوره نمىزند و تحول شکل زندگى در هر عصر ربطى به اصل آن کلیات ندارد، قوانین کلى هم که در اسلام وضع شده و مطابق فطرت بشر و مقتضاى سعادت اوست، در هیچ عصرى مختلف و دست خوش تحول نمىشود (همان، ج4، ص190).
مرحوم علّامه تصمیم گیری در امور جزئی و متغیر جامعه را بر عهدة والی و متصدی امر حکومت می داند که می بایست مبتنی بر مصلحت نظام و ملت، نسبت به این امور تصمیم گیری کند. بنابراین، علّامه طباطبائی تغییر و تحول را در امور جزئی و از ناحیة مصادیق امور کلی می داند و احکام دینی را ناظر به امور کلی حیات بشری، که مقتضای فطرت است.
سؤالی که در مقام جمع میان این مبنا با سیر تکامل تاریخ مبتنی بر محور دین پیش می آید این است که اگر دین ناظر به امور ثابت بشری است، چگونه می تواند عامل تکامل تاریخ واقع شده، در دایرة امور تصرف خود، تکامل ایجاد کند؟ به عبارت دیگر، اگر دین به امور ثابت تعلق می گیرد و برای امور ثابت برنامه دارد (همان، ج16، ص269)، در این صورت، این امور ثابت نمی تواند توسعه و تکامل داشته باشد. مرحوم علّامه در جای دیگر، تکامل جامعه را از منظر امور دنیوی و تجربی می داند که اسلام مانع آن نشده است:
مجتمع بشرى در سیر تکاملی اش، جز به تحول هاى تدریجى و تکامل روز به روزى در طریق استفاده از مزایاى زندگى، به تحول دیگرى نیازمند نیست و این تحول هم با بحثهاى علمى پیگیر و تطبیق عمل بر علم (یعنى تجربه دایمى) حاصل مىشود، و اسلام هم به هیچ وجه، جلوی آن را نگرفته (همان، ج4، ص188).
در پاسخ به این سؤال و تناقض ظاهری آن، باید گفت: مقصود از ثابت بودن موضوعات دینی، ثابت بودن موضوعات آنهاست که با رشد و تکامل آن موضوع منافاتی ندارد. به عبارت دیگر، موضوعاتی که دین درباره شان سخن گفته اموری فطری هستند که نهاد بشریت در طول تاریخ نیازمند آنها بوده و دایم با آنها مواجه است و از این بابت ثابت هستند؛ یعنی هیچ گاه از عرصة حیات بشری حذف نمی شوند و جای خود را به موضوعات دیگر نمی دهند؛ ولی همین امور در طول تاریخ، در اثر هدایت انبیای الهی علیه السلام رشد و ارتقا می یابند. اما موضوعات خرد زندگی انسانی ـ که بسیاری از آنها به مثابة مصادیق آن موضوعات کلی اندـ دایم درحال تغییر و تحول هستند، به گونه ای که برخی از موضوعات آن از دایرة موضوعات موردنیاز حیات انسانی خارج می شود. برای مثال، امر اسلام به تعلیم و تعلم یک امر ثابت است، ولی مصادیق خرد آن مانند ابزار کتابت و انتقال اطلاعات در طول تاریخ متغیر بوده است؛ مثلاً، یک زمان روی پوست حیوانات و سنگ و چوب می نوشتند، درحالی که اکنون اطلاعات به صورت دیجیتالی انتقال می یابد و همة اینها می تواند ابزار تعلیم و تعلم باشد. بنابراین، می توان گفت: تفاوت است میان تحول موضوع و تکامل موضوع (طباطبائی، 1387، ص90-91).
3. مسیر حرکت تاریخ و منزلگاه های برجستة آن
از دیگر محورهای بحث فلسفة تاریخ، تبیین نقشه و الگوی حرکت تاریخ و منزلگاه های برجستة آن است. اینکه مسیر حرکت تاریخ چیست و در این مسیر، منزلگاه های اصلی و نقاط عطف آن کدام است، از سؤالات اصلی این بخش به شمار می آید. مطابق آنچه گذشت، علّامه طباطبائی سیر منسجمی را از تشکیل جامعه بر محور اصل استخدام تا بعثت انبیای الهی تحلیل کرده است که می توان چکیدة آن را در این عبارت ایشان دید:
نوع بشر به حسب طبع، بهرهکش است، و این بهرهکشى و استخدام فطرى، او را به تشکیل اجتماع وامىدارد، و در عین حال، کار او را به اختلاف و فساد هم مىکشاند. در نتیجه، در همة شئون حیاتش که فطرت و آفرینش برآوردن حوایج آن شئون را واجب مىداند، دچار اختلاف مىشود، و آن حوایج برآورده نمىگردد، مگر با قوانینى که حیات اجتماعى او را اصلاح نموده، اختلافاتش را برطرف سازد؛ و هدایت انسان به قوانین کذایى و در نتیجه، کمال و سعادتش به یکى از دو طریق ممکن مىشود:
اول اینکه او را از راه فطرتش ملهم کند به اینکه چگونه اختلاف را برطرف سازد.
دوم به اینکه از راه دیگرى که خارج از فطرت و ذات خود بشر باشد. و چون راه اول کافى نیست ـ چون گفتیم سبب پیدایش اختلاف خود فطرت بوده و معنا ندارد که فطرت سبب حل اختلاف شودـ ناگزیر باید از راه دوم صورت گیرد، و آن راه عبارت است از: تفهیم الهى، و غیرطبیعى، که از آن به نبوت و وحى تعبیر مىکنیم (طباطبائی، 1389، ج2، ص197).
بنابراین، طبق نگاه علّامه طباطبائی بعثت انبیا علیه السلام سرفصل های اصلی تاریخ را رقم می زند و آنان با ارائة قوانین اجتماعی و تشکیل جامعه حول معارف توحیدی، موجب تکامل جامعه می گردند. بنابراین، جامعة اسلامی یک جامعة واحد است که در طول تاریخ دارای فراز و نشیب هایی بوده و همچنان به حیات خود ادامه می دهد.
مجتمع اسلامى طورى تأسیس شده که در تمامى احوال مىتواند زنده بماند، چه در آن حال که خودش حاکم باشد و چه در آن حال که محکوم دشمن باشد، چه در آن حال که بر دشمن غالب باشد و چه در آن حال که مغلوب باشد، چه در آن حال که مقدم باشد و چه در حالى که مؤخر و عقب افتاده باشد، چه در حال ظهور و چه در حال خفا، چه در قوت و چه در حال ضعف (همان، ج4، ص199).
3ـ1. ظهور انبیای الهی علیه السلام؛ نقاط عطف سیر تکامل تاریخ
اما به راستی نقش انبیای الهی در اصلاح و تکامل جوامع بشری چیست؟ علّامه طباطبائی این نقش را بی بدیل می داند و معتقد است: هیچ عنصر دیگری در طول تاریخ، چنین سهمی در رسیدن جامعه به صلاح و سعادت نداشته است. در این صورت، می توان انبیای الهی علیه السلام را عوامل اصلی تکامل تاریخ به شمار آورد. از جمله عواملی که موجب شده است تعالیم و هدایت های انبیا علیه السلام در راستای اصلاح جوامع در طول تاریخ کارساز افتد، هماهنگی آن با فطرت بشری بوده است.
و این موضوع مسلّم است که هر سخن و نظریهاى که با فطرت انسانی سازگار و هماهنگ و از غریزة خود انسان ها سرچشمه گرفته باشد و نفوس منتظر چنین سخن و نظریهاى باشند، بین عامه و خاصه مردم انتشار می یابد و این سخن قوىترین سبب و عامل براى یکسان کردن تمایلات متفرقه است و بهتر از هر عامل دیگری مىتواند جمعیتهاى متشتت و پراکنده را متحد و یک دست کند، به گونه ای که قبض و بسط ها یکى شود و هیچ عاملى و هیچ دشمنى نتواند در برابر آن مقاومت کند. این مطلب نیز بدیهى است که نبوت از قدیمترین عهد تاریخ ظهورش، مردم را به سوى عدل مىخوانده و از ظلم منع مىکرده و به سوى بندگى خدا و تسلیم در برابر او تشویق مىنموده و از پی روى فراعنة طاغى و مستکبران قدرت طلب نهى مىکرده است. این دعوت از قرون متمادى، قرنى پس از قرن دیگر، و در امتى پس از امت دیگر ادامه داشته است، هرچند از نظر وسعت و ضیق دعوت در امت هاى گوناگون و زمان هاى متفاوت اختلاف داشته است. در این صورت، محال است که مثل چنین عاملى قوى، قرن هاى متمادى در بین اجتماعات بشرى وجود داشته باشد و در عین حال، هیچ اثرى از خود بر جاى نگذارد (همان، ج3، ص 228).
نکتة دیگری که در تکمیل این نظریه حایز اهمیت است اینکه میان انبیای الهی علیه السلام اختلاف مقام و تفاضل در درجات وجود دارد، در عین اینکه همة آنان در اصل فضل رسالت مشترکند (همان، ج2، ص471). تفاضل درجات انبیای الهی علیه السلام در طول تاریخ، موجب تکامل جوامع از مرتبه ای به مرتبة دیگر گردیده است. ازاین رو، می توان نتیجه گرفت: هرچند دین الهی که بر انبیا نازل شده، واحد است، اما میان آنها از لحاظ اجمال و تفصیل، اختلاف وجود دارد. ازاین رو، می توان گفت: قرآن کریم تفصیل دهندة مطالبی است که در کتاب های دیگر آسمانی به اجمال آمده است (همان، ج10، ص91).
بنابراین، سیر حرکت و تکامل تاریخ را می توان بر محور ظهور انبیای صاحب کتاب و شریعت دسته بندی نمود. از حضرت نوح علیه السلام ـ یعنی اولین پیامبری که دارای کتاب و شریعت بوده ـ شروع شده و بعد از او ابراهیم علیه السلام و سپس موسی علیه السلام و پس از آن عیسی علیه السلام عهده دار این دعوت مردم به اتحاد و تشکیل جامعه توحیدی بوده اند. قرآن به این مطلب تصریح نموده و تاریخ هم به آن گواهی داده است (طباطبائی، 1387،ص52ـ53).
3ـ2. بعثت خاتم الانبیا علیه السلام؛ آخرین مرحلة تکامل تاریخ
پس از آنکه روزگارى دراز در مسیری تدریجى، نبوتى پس از نبوت دیگر و شریعتى پس از شریعت دیگر ظهور مىکرد، این خط سیر نبوت به مرتبة ثبوت رسید و در قرارگاه تام و تمام خود قرار گرفت؛ چراکه به دلالت آیات کریمه، شریعت اسلامى بر کلیات شرایع گذشته مشتمل است و زیادت بر آن نیز دارد؛ چنان که خداى تعالى مىفرماید: شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَمُوسى وَعِیسى (شورى:13)؛ براى شما از دین تشریع کرد آنچه نوح را به آن سفارش داده بود و آنچه را به تو وحى کردیم و آنچه ابراهیم و موسى و عیسى را به آن سفارش کردیم.
خداوند می فرماید: وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (انعام:115)؛ و گفتار پروردگارت از روى راستى به انجام رسید. کلمات وى تغییرپذیر نیست، و او شنوا و داناست. علّامه طباطبائی در تفسیر این آیه، کلمه را به ظهور دعوت اسلامى با نبوت حضرت محمد علیه السلام و نزول قرآن - که فوق همة کتاب هاى آسمانى است- معنا می کند و می فرماید مراد از تمامیت کلمه رسیدن شرایع آسمانى است از مراحل نقص و ناتمامى به مرحلة کمال، و مصداقش همین دین محمدى است. خدا مىفرماید: وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (صف: 8ـ9)؛ خدا ـ گرچه کافران را ناخوش افتد- نور خود را کامل خواهد گردانید. اوست کسى که فرستادة خود را با هدایت و آیین درست روانه کرد تا آن را بر هرچه دین است فائق گرداند، هرچند مشرکان را ناخوش آید. تمامیت این کلمة الهى از جهت صدق، این است که ـ آنچنان که گفته شده ـ تحقق پذیرد. همچنین تمامیت آن از جهت عدل این است که مواد و اجزاى آن یک نواخت باشد، بدون اینکه بر تضاد و تناقض مشتمل شود (طباطبائی، 1389، ج7، ص454).
بنابراین، ظهور دین خاتم به این معناست که استکمال فردى و اجتماعى بشر به حدى مىرسد که معارف و شرایع قرآن او را کافى است و به بیش از آن نیازمند نمىشود (همان، ج2، ص198). و این گونه صفحة کتاب ادیان الهی به آخرین برگ خود می رسد.
3ـ3. پایان تاریخ و حاکمیت مطلق دین
از جمله مباحث کلیدی فلسفة نظری تاریخ، ترسیم آخرین ایستگاه حرکت تاریخ است. پایان تاریخ مقوله ای است که امید به آن در نهاد بشریت وجود دارد، تاآنجاکه می توان آن را امری فطری دانست. همچنین آن را می توان عنصر مشترک میان همة ادیان، مکاتب و ایدئولوژی ها گفت و ردّ پای آن را حتی در آثار و اندیشه های بشری نیز جست وجو کرد که هریک به گونه ای متفاوت به آن پرداخته و تصویری از نهایت حرکت تاریخ ترسیم کرده اند. یک نظریة فلسفة تاریخی نیز باید تصویری واضح و شفاف از مقصد حرکت و هدایت تاریخ ارائه نماید. بدون چنین هدفی برای تاریخ، مسیر حرکت تاریخ نامعلوم بوده و چیزی جز سردرگمی در پی نخواهد داشت. علّامه طباطبائی براساس آیات قرآنی، پایان تاریخ را غلبه و حاکمیت دین بر سرتاسر جهان می داند:
بحث عمیق در احوال موجودات عالم به اینجا منجر مىشود که به زودى نوع بشر، هم به هدف نهایی اش ـ که همان ظهور و غلبة کامل اسلام است ـ خواهد رسید؛ یعنى روزى خواهد آمد که اسلام زمام امور جامعة انسانى را در هر جا، که مجتمعى از انسان باشد، به دست خواهد گرفت و گفتیم که خداى ـ عزوجل ـ هم طبق این نظریه و رهنمود عقل، وعدهاى داده و در کتاب عزیزش فرموده: فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ (مائده:54) و نیز فرموده: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً (نور:55) (طباطبائی، 1389، ج4، ص159).
مرحوم علّامه ویژگی سعادت طلبی را در انسان فطری می داند که این ویژگی با حاکمیت دین توحیدی و اسلام محقق می گردد؛ چراکه این وعدة خداوند است که وَالْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى (همان، ج4، ص209). هدفی که کارگاه آفرینش دنبال می کند ناچار، دیر یا زود به مرحلة تحقق در می آید. آن روز، روزی است که دین حق بر همة ادیان و تفکرات دیگر غلبه خواهد کرد و اسلام به طور کامل ظهور می کند و بر سراسر جهان حاکم خواهد شد (طباطبائی، 1387، ص141). هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (صف:19)؛ او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هرچه دین است پیروز گرداند، هرچند مشرکان خوش نداشته باشند (طباطبائی، 1389، ج19، ص431). اسلام هدف غایی و کمال نوع انسان است؛ کمالی که آگاه و ناآگاه بدان متوجه است. تجربه های قطعی که در انواع موجودات انجام یافته، دلالت بر آن دارد که همة موجودات متوجه هدف هایی هستند که متناسب با وجود آنهاست و نظام خلقت، آنها را به طرف اهداف نام برده سوق می دهد و انسان نیز از این حکم کلی مستثنا نیست (طباطبائی، 1387، ص 142).
نتیجه گیری
علّامه طباطبائی پیدایش جامعه را مبتنی بر اصل استخدام تحلیل می کند. انسان ها به دنبال منفعت خود هستند و قصد دارند دیگران را به خدمت گیرند، و چون این خصلت مشترک است، مواجهة انسان ها با یکدیگر، پیوند اجتماعی را برقرار می سازد و این گونه اعتبار اجتماع پدید می آید.
از نگاه علّامه طباطبائی، تاریخ با شکل گیری جامعة مبتنی بر اصل استخدام آغاز می شود و به سبب همان اصل، دچار اختلاف و تنازع می گردد. عامل رفع این اختلاف نمی تواند امری از درون جامعه باشد، بلکه انبیای الهی علیه السلام از سوی خداوند متعال به پشتوانة دین و شریعت آسمانی به سوی جوامع انسانی آمده، آنها را به وحدت و انسجام دعوت می کنند و این گونه، موجب رشد و تکامل آنها می گردند. اجتماع صالح، که در آن بتوان به سعادت حقیقی رسید، تنها در پرتو آموزه های دینی و شرایع آسمانی قابل تحقق است، ازاین رو، تاریخ با یک پیامبر آغاز می شود و سیر حرکت تکاملی جوامع با ارسال انبیای الهی، یکی پس از دیگری ارتقا می یابد، تاآنجاکه با ظهور پیامبر خاتم علیه السلام متکامل ترین برهة تاریخ رقم می خورد. طبق این مبنا، عامل اصلی حرکت تکاملی تاریخ، انبیای الهی علیه السلام هستند که با اقامة دین، درصدد هدایت و سرپرستی تاریخ برآمده اند. بر این اساس، پایان تاریخ صفحة تجلی تام و تمام دین در عالم است که در عصر ظهور آخرین حجت الهی عجل الله تعالی فرجه، رقم خواهد خورد.
منابع
اولیایی، منصوره، 1389، واقعیت اجتماعی و اعتباریات از دیدگاه علّامه طباطبائی و جان سرل، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
جوادی آملی، عبدالله، 1389، تسنیم، تحقیق: سعید بند علی، چ سوم، قم، اسراء.
ـــــ ، زمستان 1389، جامعه در قرآن، محقق: مصطفی خلیلی، چ سوم، قم، اسراء.
طباطبائی، سیدمحمد حسین، 1389، المیزان، ترجمه سیدمحمد باقر موسوی همدانی، چ سی ام، قم، انتشارات اسلامی.
ـــــ ، 1387الف، روابط اجتماعی در اسلام، ترجمة محمد جواد حجتی کرمانی، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، قم، بوستان کتاب.
ـــــ ، 1387ب، مجموعه رسائل، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، قم، بوستان کتاب.
ـــــ ، 1366، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی مرتضی مطهری، چ چهارم، قم، صدرا.
مطهری، مرتضی، 1389، فلسفه تاریخ، چ پنجم، قم، صدرا.
جهانگیر، عیسی، 1383، گذری بر اندیشه های اجتماعی علّامه طباطبائی، معرفت، ش80، ص19-28.
جوادی آملی، عبدالله، شرحی بر رساله الولایة علّامه طباطبائی، میراث جاودان، سال دوم، ش2، ص92-99.
یزدانی مقدم، احمدرضا، 1385، آغاز و انجام تاریخ با نگاه به اندیشه فلسفی ـ قرآنی علّامه طباطبائی، پگاه حوزه، ش 196، ص 9-15.