واکاوی دامنهی انحرافات شلمغانی در منابع فریقین
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
محمدبن علي شلمغاني (م 322 ق) از شخصيتهاي علمي شيعه در عصر غيبت صغرا (329ـ260 ق) بود. جايگاه علمي وي به گونهاي بود که حتي پس از آشکار شدن انحرافش، از جانب وكلا انکار نشد. براي نمونه، محمدبن همام اسکافي (م 336 ق)، از وکلاي مطرح آن دوره که بيشترين مخالفتها را با شلمغاني داشت (ر.ک: ذاکري، 1393، ص 156ـ161)، وي را فقيهي از فقهاي شيعه ميداند که حق و باطل را به هم آميخت (طوسي، 1411ق، ص 408). علاوه بر اين، او از جايگاه اجتماعي درخور و قابل اعتنايي نيز برخوردار بود. منابع شيعي به اين موضوع اشاره کردهاند که حسينبن روح نوبختي (م 326 ق)، سومين سرپرست وکلا در غيبت صغرا، شلمغاني را به خود نزديک ساخت و براي او نزد شيعيان جايگاه والايي قرار داد(همان، ص 403). او در بين قبيلة «بني بسطام» ـ يکي از خاندانهاي شيعي که در غيبت صغرا در بغداد سکونت داشتند و چندين تن از شخصيتهاي آن در پستهاي حکومتي فعاليت ميکردند ـ (ر.ك: ارموي، 1358، ج 1، ص 215ـ224؛ مدرسي، 1386، ص 329) جايگاه ويژهاي يافت. اما با وجود اين، جاهطلبي او را واداشت تا به فکر تصدي رياست شيعيان افتد. ازاينرو بود که در بين بنيبسطام شروع به انتشار عقايدي انحرافي کرد (طوسي، 1411ق، ص 403ـ405) تا به اين وسيله، مقام و مرتبتي افزون بر آنچه داشت به دست آورد. اين در حالي بود که شلمغاني از بنيبسطام ميخواست آنچه را از وي ميآموزند مخفي نگه دارند و از افشاي اسرار وي پرهيز کنند (همان، ص 404). بدينسان، بهتدريج، شلمغاني جايگاهي به دست آورد که پس از آن حسينبن روح هرچه سعي کرد پيروان او بهويژه بنيبسطام را از پيرامون او، که ديگر عقايد انحرافياش افشا شده بود، دور سازد، موفقيت چنداني به دست نياورد(همان، ص 403) و اينگونه بود که پيروان شلمغاني رو به فزوني نهادند(مسعودي، بيتا، ص 343) و حتي به صورتي متمايز از ديگر شيعيان شناخته شدند. پيروان شلمغاني به «عزاقريه» معروف شدند، تا جايي که برخي فرقهنگاران آنها را بهمثابة فرقهاي متمايز بهشمار آوردهاند(ر.ك: بغدادي، 1408ق، ص 216؛ اندلسي، 1416ق، ج 3، ص 122؛ اسفرايني، بيتا، ص 112؛ بيروني، 1380، ص 261). لازم به ذكر است كه اگرچه عقايدي که به شلمغاني و پيروان او نسبت داده شده تا حد و اندازة ادعاي الوهيت از طرف شلمغاني توسعه يافته(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 241؛ ابناثير، 1385ق، ج 8، ص 290)، اما در منابع شيعي گزارشهايي ثبت شده است که نشان از آن دارد که شلمغاني همچنان خود را شيعه ميدانست و براي تصدي رياست آنها تلاش ميکرد(طوسي، 1411ق، ص 307). ازاينرو، بررسي عقايدي که به او نسبت داده شده است اهميت مييابد.
منابع فريقين چه تصويري از شلمغاني و انحرافات او ارائه کردهاند؟ آيا منابع تاريخي فريقين در گزارش انحرافهاي فکري و عملي شلمغاني همداستانند؟ آيا واقعاً شلمغاني بهعنوان يک عالم ديني ادعاي الوهيت نمود؟ آيا او اباحيگري در امور جنسي را ترويج ميکرد؟ آيا وي قايل به جواز ترک عباداتي همچون نماز و روزه بود؟ آيا اين ادعاها با واقعيات تاريخي زندگي شلمغاني سازگار است؟ يا صرفاً برساختة برخي منابع غيرشيعي به منظور کوبيدن شيعه و عالمان اين مذهب است؟ «باور به ضد» که در منابع، از اعتقادات شلمغاني شمرده شده، به چه معناست و منابع فريقين آن را چگونه تفسير کرده اند؟... اينها سؤالاتي است که اين پژوهش درصدد پاسخ آنهاست. بدين منظور، بايد دادههاي منابع تاريخي، رجالي، فهرستي و حديثي را کاويد و دادههاي هر منبع را با محک منابع ديگر و به مدد تحليل برخي واقعيات تاريخي سنجيد تا تصوير نسبتاً روشني از واقعيت به دست آيد.
انحرافات فکري و عملي شلمغاني در منابع
آگاهي از گرايشهاي فکري شلمغاني با دشواريهايي همراه است؛ زيرا جز نقلهايي از کتابهاي وي، هيچيک از کتابهاي او باقي نمانده است تا بر اساس آن، بتوان به افکار وي پي برد. از سوي ديگر، با توجه به اينکه شلمغاني منحرف و مبغوض از ديدگاه شيعي و غيرشيعي بود، گاه سياهنماييهايي دربارة او و عقايد و افکارش صورت گرفته است. اين موضوع از اختلاف منابع شيعه و غيرشيعه دربارة عقايد منتسب به او روشن ميشود. گاه در منابع غيرشيعي مطالبي به شلمغاني نسبت داده شده است که در منابع شيعي اثري از آنها يافت نميشود. در منابع غيرشيعي، از اين موضوع سخن به ميان آمده است که شلمغاني فرقهاي را پايهريزي کرد که به «عزاقريه» معروف شدند(بغدادي، 1408ق، ص 249). اين در حالي است که منابع شيعي گاه او را «غالي» (طوسي، 1373، ص 448) و گاه او را داراي عقايد پست و ناپسند خواندهاند که بهسبب حسد بر حسينبن روح به آنها قايل شد(نجاشي، 1365، ص 378). با اين اوصاف، براي آگاهي از گرايشهاي فکري شلمغاني، لازم است مطالبي که در منابع موجود آمده بررسي شود.
ذکر اين نکتة روششناختي حايز اهميت است که در بررسي منابع، سعي بر آن است که منابعي بررسي شود که براي اولين بار مطلبي را در خصوص عقايد و افکار شلمغاني عنوان كردهاند و از ذکر مطالبي که در منابع ديگر تکرار شده پرهيز گردد. ازهمينرو، در اين پژوهش، به بسياري از منابعي که به تکرار گزارشهاي منابع پيش از خود پرداختهاند، اشاره نشده است. قابل ذکر است كه گزارشهاي منابع شيعي و غيرشيعي متقدم در اطلاعات خود، تفاوتهايي با يكديگر دارند، اما در منابع متأخر، عموماً گزارشهاي منابع شيعي و غيرشيعي با يکديگر خلط شده است.
در اينجا، فهرستي از انحرافات اعتقادي و عملي، که در منابع گوناگون به او نسبت داده شده است، ارائه ميشود:
1. شلمغاني ادعاي الوهيت داشت و خود را رب الارباب ميدانست (ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242).
2. شلمغاني خود را روحالقدس ميدانست (بغدادي، 1408ق، ص 249).
3. «عزاقريه»، يعني پيروان شلمغاني، بنابر آنچه از او آموخته بودند، نکاح را به عقد نميدانستند و امور جنسي را مطلقاً مباح ميدانستند(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242).
4. آنها قايل به ترک نماز و روزه و تمام عبادات بودند(همان).
5. قايل به حلول خداوند در هر «ولي» و «ضد» او بودند و ضد هر ولي را از اين نظر که موجب اظهار فضيلت ولي است، از خود وليّ افضل ميدانستند(طوسي، 1411ق، ص 406).
6. حضرت موسي و حضرت محمد را رسولاني ميدانستند که هارون و علي آنها را فرستاده بودند، اما آن دو خيانت کردند.
7. قايل به رفع شريعت اسلام پس از 350 سال بودند.
8. امام حسن و امام حسين را از فرزندان علي نميدانستند؛ زيرا ميگويند: کسي که پروردگار است، نه فرزندي دارد و نه زاييده شده است.
9. خواستار هلاک شدن طالبيان و عباسيان بودند.
10. در توصيف ملائکه ميگويند: ملک کسي است که مالک نفس خود باشد و حق را بشناسد.
11. بهشت عبارت از معرفت و شناسايي آنان، و دوزخ عبارت از ناداني و جهل به ايشان و بازگشت از مذهب ايشان است.
12. قائل به تناسخ بودند(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242ـ243).
13. قائم را، که شيعه او را امام دوازدهم ميداند و قيام خواهد کرد، همان ابليس ميدانستند
و هنگام فرمان خداوند مبني بر سجدة براي آدم، او ايستاده بود و سجده نکرد
(طوسي، 1411ق، ص 406).
دورههاي حيات فكري شلمغاني
لازم به يادآوري است که در منابع شيعي، از دو دورة «استقامت» و «انحراف» براي شلمغاني نام برده شده است. در دورة «استقامت»، شلمغاني عالمي شيعي معرفي شده شود که ارتباطي نزديک با حسينبن روح داشت و نيز با تأليفاتي که داشت، خدماتي از خود به ثبت رساند. اما در دورة «انحراف»، عقايد خطرناکي از خود بروز داد که ارتداد او و پيروانش را موجب شد. گزارشي از وضعيت او در اين دو دوره در ذيل ميآيد:
الف. دوره استقامت
دورة استقامت شلمغاني زماني است که او عالمي شيعي و داراي ارتباطي نزديک با حسينبن روح بود و تأليفاتي داشت و خدماتي از خود به ثبت رساند. هرچند بر اساس منابع موجود، نميتوان تاريخي را بهعنوان زمان انحراف شلمغاني و خروج او از حال استقامت به دست آورد، اما به نظر ميرسد ميتوان پايان دورة استقامت شلمغاني و آغاز انحراف وي را آشکار شدن عقايد حلولية وي دانست و پيش از آشکار شدن چنين عقايدي از شلمغاني، وي را همچنان در حال استقامت در دين تلقي کرد.
شلمغاني در زمان استقامت در دين، کتابهايي تأليف کرد که بنا بر تصريح منابع، از جملة آنها کتاب التکليف (طوسي، 1420ق، ص 414) و الاوصياء (حرعاملي، 1380، ص 331؛ همو، 1409ق، ج 25، ص 31؛ خراساني، 1425ق، ص 459) بوده است. دربارة کتاب التکليف که دربردارندة روايات فقهي بوده، قابل ذکر است که بنا بر گزارشي از حسينبن روح، مضمون کتاب جز دو يا سه جا، مطابق روايات ائمه اطهار بوده است(طوسي، 1411ق، ص 409). اما کتاب ديگر وي، که در اين دوره تأليف شده، کتاب الاوصياء است كه از آن رواياتي باقي مانده است(ر.ك: شبيري، 1381؛ انصاري، 1390، ص 875ـ918). در برخي از اين روايات، مضاميني همچون سخن گفتن امام در گهواره به چشم ميخورد(طبري، 1413ق، ص 305 و 326؛ مسعودي، 1384، ص 190) گفتهاند: شلمغاني اين کتاب را در حال استقامت در دين نوشته است(حرعاملي، 1380، ص 331؛ همو، 1409ق، ج 25، ص 31؛ خراساني، 1425ق، ص 459).
از ابنهمام اسکافي (م 336 ق) نقل شده است که وي گويد: «اولين مطلب زشتي که از شلمغاني شنيدم و آن را انکار کردم اين بود که ميگفت: حق يکي است، اما لباس و پوشش آن متفاوت است. روزي در پوشش سفيد است و روزي در پوشش سرخ و روز ديگر در پوشش آبي. اين قول، قول اصحاب حلول است» (طوسي، 1411ق، ص 408). همچنين حسينبن روح پس از اينکه از عقايد شلمغاني كه در بين بنيبسطام منتشر ميساخت ـ مبني بر حلول روح رسول خدا و حضرت علي در جسم محمدبن عثمان و حسينبن روح ـ آگاهي يافت، از شلمغاني بيزاري جست و شروع به فعاليت عليه او کرد (همان، ص 405ـ403). بنابراين، ميتوان نتيجه گرفت از نظر وکلا دورة انحراف شلمغاني با انتشار عقايد حلوليه از وي شروع شده است.
ب. دورة انحراف
عقايد منسوب به شلمغاني ـ که به آنها اشاره شد، مربوط به دورة انحراف اوست. اکنون لازم است با تفصيلي بيشتر به بررسي عقايد منتسب به شلمغاني در دورة انحراف بپردازيم:
1. ادعاي الوهيت: منابع غيرشيعي تصريح کردهاند که شلمغاني ادعاي الوهيت داشت و چنانکه گفته شده است، او «خدا» را معناي عامي ميپنداشت که قابل انطباق بر مصاديق بيشماري است و بهطورکلي، هر کس که مردم به او احتياج پيدا کنند خداست و هر کدام از پيروان او خود را پروردگار کسي ميدانست که در درجهاي پايينتر از وي قرار داشت و در نهايت، خود شلمغاني رب الارباب است که پس از او ربوبيتي نيست(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242).
انتساب اين امور به شلمغاني توسط منابع غيرشيعي در حالي است که در منابع شيعي چنين تصريحي وجود ندارد، بلکه نهايتاً در منابع شيعي، ادعاهايي از شلمغاني يافت ميشود که گويا به اين وسيله ميخواسته است زمينه را براي طرح ادعاي الوهيت هموار سازد. آنچه در منابع شيعي در اينباره يافت ميشود علاوه بر دو گزارشي که طوسي در الغيبة ذکر کرده، عباراتي از نسخة توقيعي است که در لعن شلمغاني صادر شد.
يکي از اين دو گزارش همان سخن ابنهمام است (مبني بر اينکه حق هر روز در پوشش متفاوتي است)(ر.ك: طوسي، 1411ق، ص 408). گزارش ديگر طوسي نيز ـ که پيشتر به آن اشاره شد ـ سخن ام کلثوم، دختر ابوجعفر عمروي دومين سرپرست سازمان وکالت در عصر غيبت صغرا است، مبني بر اينکه شلمغاني معتقد بود: روح پيامبر اکرم و اميرالمؤمنين در محمدبن عثمان و حسينبن روح حلول يافته است(همان، ص 403ـ405). قابل توجه اينکه وقتي حسينبن روح از انتشار عقايد حلولي توسط شلمغاني در بين بنيبسطام مبني بر حلول روح رسول خدا و حضرت علي در محمدبن عثمان و حسينبن روح آگاه شد گفت: شلمغاني با اينگونه مسائل، مانند حلّاج ميخواهد راهي براي قايل شدن به حلول قرار دهد و به آنان بگويد: خداي متعال با او متحد شده است؛ همچنانکه نصارا دربارة مسيح چنين گفتند(همان، ص 405). همچنين در بخشي از توقيعي که در لعن شلمغاني صادر شده، آمده است: «شلمغاني مرتد شده و از اسلام جدا گشته است و در دين خدا ملحد شده و ادعايي کرده که موجب کفر او به خالق گرديده است و کذب و دروغ و بهتاني گفته و گناه عظيمي انجام داده است» (همان، ص 411).
لازم به ذكر است است كه در هيچيک از اين نقلها، تصريحي بر اينکه شلمغاني ادعاي الوهيت داشته، نشده است، و ارتداد شلمغاني و ادعايي که منجر به کفر او شد نيز الزاماً به معناي ادعاي الوهيت نيست، بلکه در اين گزارشها، تنها به اين مسئله تصريح شده که او در حال زمينهچيني براي چنين ادعايي بوده است. شايد از همينرو باشد که ابنعبدوس، يار شلمغاني که در جلسات محاکمة شلمغاني او هم جزو محاکمهشوندگان بود، در يکي از اين جلسات گفت: شلمغاني هرگز ادعاي الوهيت نکرده است، بلکه او ادعا ميکرده که به جاي ابنروح «باب» امام منتظر است، و من گمان ميکردم که اين را از روي تقيه ميگويد(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242).
به نظر ميرسد حق با ابنعبدوس است و شلمغاني ادعاي الوهيت نکرده بود و آنچه منابع غيرشيعي دربارة ادعاي الوهيت توسط شلمغاني مطرح ساختهاند، صرفنظر از اينکه ممکن است تهمتي بياساس باشد، احتمالاً مطالبي بوده که پيروان شلمغاني آن را منتشر ميساختند. بهويژه آنكه خواهيم ديد پيروان شلمغاني از جانب خود، اموري را احداث ميکردند که اين امور جزء اعتقادات شلمغاني محسوب گشته است. اما آنچه موجب ميشود بر ادعاي الوهيت نداشتن شلمغاني تأکيد کنيم اين است که ميدانيم شلمغاني پس از درگيريهاي متعددي که با حسينبن روح و وکلا داشت، ادعا ميکرد هرچند ابنروح از جانب امام دوازدهم بر کاري از کارها منصوب گشته (طوسي، 1411ق، ص 391)، اما نايب امام دوازدهم کسي نيست غير از شلمغاني و او مأمور گشته است علم خود را در نهان و آشکار اظهار دارد(همان، ص 307). ازهمينروي، او خود را نايب امام ميدانست و در جلسة سران شيعه حاضر گشت و درخواست مباهله با حسينبن روح را نمود(همان، ص 307 و 406).
بنابر اين، با توجه به اينکه او در آخرين ادعاها، خود را جانشين امام ميدانست، منطقي نيست تصور کنيم او ابتدا ادعاي الوهيت داشته و پيروان فراواني گرد خود جمع کرده بود(مسعودي، بيتا، ص 343) که همگي به الوهيت وي اعتقاد داشتند و او را خداي خود ميدانستند(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 243ـ242). و آنگاه پس از اين همه، ناگهان خود را تنزل داد و جانشين امام دانست! بهويژه با توجه به اينکه در بين تمام فرق غلات، که سرکردگانشان سرانجام ادعاي الوهيت و يا مقامي همچون پيغمبري و يا امامت داشتند، هميشه يک روال مشترک وجود داشته است و آن اينکه اين افراد ابتدا خود را داراي قرب به ائمه معرفي ميکردند و پس از آنکه ميتوانستند پيرواني به دست آورند، امام را از مقام امامت بالا برده، داراي مقام الوهيت يا پيغمبري معرفي ميکردند تا به اين وسيله، بتوانند خود را جانشين و يا فرستادة او معرفي کنند(رک: جاسم حسين، 1385، ص 147). اين در حالي است که اگر بپذيريم شلمغاني ادعاي الوهيت داشته است، بايد گفت: او ابتدا خود را خدا ميدانست و پس از آنکه پيروانش وي را در اين مقام تأييد کردند و او را خدا دانستند، يک مرتبه خود را تنزل داد و جانشين امام دانست! که البته بسيار بعيد به نظر ميرسد.
با توجه به اين نكات، به نظر ميرسد شلمغاني، خود ادعاي الوهيت نداشته است، بلکه ازآنروکه وي از هوش بالايي برخوردار بود (ر.ک: ذاکري، 1393، ص 210)، براي پيروان خود، اموري همچون حلول روح رسول خدا و حضرت علي در محمدبن عثمان و حسينبن روح را مطرح ميساخت(طوسي، 1411ق، ص 404)، با اين هدف که پيروانش، خود او را داراي روح الهي و متحد با خداوند بدانند و در اين هدف خود، موفق بود. علت اينکه او خود به صراحت ادعاي الوهيت نميکرد با اينکه پيروانش آمادگي پذيرش چنين ادعاهايي را داشتند، اين بود که او از ابتدا به فکر رياست بر تمام شيعه بود. وي با وجود آنکه پيروان بسياري داشت(مسعودي، بيتا، ص 343)، بدان قانع نبود و سوداي رياست بر همة شيعيان را در سر ميپروراند. به همين سبب، در جلسات سران شيعه، حضور مييافت و در عين اينکه وکالت حسينبن روح از جانب امام را قبول داشت(طوسي، 1411ق، ص 391) خود را جانشين امام ميدانست(همان، ص 307). طبيعي است که براي نيل به چنين هدفي لازم بود هرگونه مسئلهاي را که مانع رسيدن وي به چنين هدفي باشد از خود دور کند. بنا بر اين، ادعاهايي همچون الوهيت و اباحيگري که به وي نسبت داده شده است، صحيح به نظر نميرسد، و بسيار بعيد است فقيهي با درجة علمي، کياست و جايگاه اجتماعي شلمغاني، براي رسيدن به رياست بر تمام شيعيان، ادعاهايي مطرح کند که حتي براي عوامالناس قابل پذيرش نيست، تا چه رسد به نخبگان و دانشمندان.
2. اباحي گري: منابع غيرشيعي بر اين موضوع تصريح کرده و شلمغاني را داراي عقايد اباحيگري در دو مسئلة عمده دانستهاند که او پيروان خود را به آنها فراميخواند.
الف. در امور جنسي: گفته شده است: عزاقريه نکاح را به عقد نميدانند و امور جنسي را مطلقاً مباح ميدانند و ميگويند: محمد به سوي متکبران قريش مبعوث شد و ازاينرو، آنها به سجده امر شدند، ولي در اين زمان، حکمت چنين است که مردم با مباح شدن همسرانشان بر ديگران امتحان شوند و انسان مجاز است با هرکس از هممذهبان خود که خواست، جماع کند؛ از جمله با محارم و نيز حرم دوست خود و حرم پسرش. و بايد هر کس که افضل از ديگران است با پايينتر از خود نکاح کند تا نور در او وارد کند، و هرکس از اين امور امتناع کند پس از اين عالم، تبديل به زن خواهد شد. اين مطالب را ازدي (م 334 ق) بدون ذکر منبع خود، در کتاب تاريخ الموصل، که يک کتاب تاريخ محلي است، نقل ميکند(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 243).
دربارة ازدي، ذکر اين نکته حايز اهميت است که منابع وي در تأليف کتاب تاريخ الموصل دو گونه بوده: يکي تأليفات پيش از او و ديگري روايات شفاهي. وي در بحث از شلمغاني، منبع خود را ذکر نكرده است. اما با توجه به نزديک بودن دورة زندگي وي به شلمغاني، ميتوان گفت که او مطالب خود دربارة شلمغاني را بر اساس روايات شفاهي تنظيم کرده است. به هرروي، لازم است به اين ملاحظه در اطلاعاتي که او ارائه ميدهد. توجه شود که وي تنها به نقل روايات تاريخي اکتفا کرده است، بدون اينکه نقد و تحليلي بر آنها از لحاظ اسناد يا متن داشته و خبرهاي صادق را از کاذب جدا کرده باشد (همان، مقدمه مصحح، ص 41ـ42).
پس از ازدي، عبدالقاهر بغدادي (م 429 ق)، که فخرالدين رازي (م 606 ق) او و مسلکش را در تأليف کتاب الفرق بين الفرق، که يکي از کتابهاي فرقهنگاري است، اينگونه توصيف کرده که بر مخالفان خود سخت تعصب داشت و مذاهب ايشان را چنانکه بايد نقل نکرده است (رازي، 1355ق، ص 25ـ27). او براي اولين بار، از کتابي به نام الحاسة السادسه نام ميبرد و ميگويد: شلمغاني آن را براي پيروان خود تأليف کرده و در آن به رفع شريعت و مباح بودن لواط تصريح کرده بود و آن را داخل کردن نور شخص برتر در پايينتر از خود ميدانست. ازاينرو، پيروانش حرم خود را به طمع داخل شدن نور شلمغاني در آنها براي وي مباح ميدانستند(بغدادي، 1408ق، ص 249ـ250). اين در حالي است که تا پيش از بغدادي ذکري از اين کتاب در هيچ منبعي يافت نميشود. سپس ياقوت حموي (م 626 ق) در کتاب معجم الادباء، که شرححال ادباست، از کتاب الحاسة السادسه نام برده و نيز قسمتي از متن نامهاي را ذکر ميکند که آن را خليفه راضي (حک: 329ـ322 ق) پس از کشته شدن شلمغاني، به حاکم ساماني (نصر بناحمد حک: 331ـ293 ق) نوشته بود و در اين نامه، عقايد شلمغاني و پيروانش ذکر شده است، و اين با آنچه ازدي در تاريخ الموصل ذکر کرده، شباهت بسيار دارد و تنها اختلاف اندکي در الفاظ آن مشاهده ميشود
(ر.ک: حموي، 1400ق، ج 1، ص 234ـ247). اين نامه را نيز تنها حموي ذکر کرده است و ديگران حتي نامي از آن به ميان نياوردهاند.
اين اوصاف در حالي ذكر است که در هيچيک از منابع موجود شيعي، دربارة اين مسائل سخني به ميان نيامده است. تنها شيخ طوسي ميگويد: «شلمغاني داراي ماجراهاي زشت و امور قبيحي است که ما کتابمان را با ياد اين قبيل امور آلوده نميسازيم. ابننوح و ديگران آنها را ذکر کردهاند»(طوسي، 1411ق، ص 406). احتمالاً منظور شيخ طوسي از اين امور قبيح همان مسائل جنسي است. با وجود اين، هرچند دليل محکمي بر نپذيرفتن انتساب اين امور به شلمغاني وجود ندارد، اما برخي امور موجب شده است تا در صحت امور مذکور به اين صورت، ترديد وجود داشته باشد:
اول. وکلا در مقابل شلمغاني و ادعاهاي وي به فعاليت پرداختند و با تبليغات عليه شلمغاني، درصدد بودند از مقبوليت وي نزد شيعيان بکاهند. با وجود اين، در هيچيک از فعاليتهاي آنها، اشارهاي به اين انحراف شلمغاني نشده است. اگر چنين مسئلهاي وجود داشت و شايع بود به منظور آشکار شدن چهرة باطل شلمغاني به آن اشاره ميكردند.
دوم. در تأليفات بعدي عالمان شيعي، در بحث از شلمغاني با وجود اينکه اشاره به اين امور ميتوانست چهرة باطل شلمغاني را آشکار سازد، مطلبي در اين خصوص نوشته نشده است.
سوم. شلمغاني در اواخر کار خود، در مجلس سران شيعه حضور يافت و ادعا کرد که بر حق است و حسينبن روح در دعاوي خود عليه او، به باطل رفته است(همان). اين در حالي است که اين مجلس مملو از سران شيعه بود و هيچکس به نشر اينگونه انحرافات توسط شلمغاني اشاره نکرد(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242و243).
چهارم. برخي از شخصيتهاي علمي شيعه همچون ابنجنيد اسکافي (م 381 ق) با شلمغاني هنگامي که اختلافات او با حسينبن روح آشکار شده بود و آن دو عليه يکديگر فعاليت داشتند، در ارتباط بودند(طوسي، 1411ق، ص 391ـ392). اين در حالي است که اگر چنين اموري از شلمغاني سرزده بود، مجالي براي چنين روابطي وجود نداشت.
پنجم. شلمغاني سوداي رياست شيعيان و به دستگرفتن سرپرستي سازمان وکالت را در سر ميپروراند و درحاليکه براي نيل به اين هدف خود تلاش ميکرد، توسط وزير ابنمقله (م 328 ق) دستگير شد(همان، ص 406). بنابراين، اگر چنين اموري از او سر زده بود، نميتوانست چنين انتظاري داشته باشد و در مجالس شيعيان حاضر شود و ادعاي نيابت امام دوازدهم را داشته باشد.
اما دربارة آنچه شيخ طوسي از ابننوح ذکر کرده، لازم است قدري تأمل شود. ابوالعباس، احمدبن نوح سيرافي، استاد نجاشي (م 450 ق) و يکي از مشايخ او بوده است(نجاشي، 1365، ص 86). نجاشي وي را ثقه در حديث و متقن در آنچه روايت ميکرد خوانده و او را فقيهي دانسته که اهل بصيرت در حديث و روايت بوده است. همچنين نجاشي ميگويد: او در بصره سکونت داشت. وي کتابهايي داشت که از جملة آنها اخبار الوکلاء الاربعة بود(همان). شيخ طوسي نيز با اينکه ثقه بودن وي را در حديث بيان ميکند، ميگويد: «از او در اصول، مذاهب فاسدي حکايت شده است» (طوسي، 1420ق، ص 87).
درباره ابننوح چند نکته قابل توجه است: اول اينکه او بنابر تصريح نجاشي، کتابهاي محمدبن احمدبن داود قمي (م 368 ق) را روايت کرده است(نجاشي، 1365، ص 385). از جمله کتابهاي ابنداود، کتابي به نام الممدوحين و المذمومين (همان، ص 384) بوده که از آنچه شيخ طوسي از ابنداود دربارة اعتقاد شلمغاني به «ضد» و نيز نكات ديگري دربارة شلمغاني نقل کرده است (طوسي، 1411ق، ص 307 و 373 و 390 و 406 و 409 و 410)، مشخص ميشود: ابنداود در اين کتاب خود، دربارة شلمغاني نيز مطالبي ارائه کرده بود. نيز گفتني است: چنانکه شيخ طوسي تصريح ميکند، به کتابهاي ابنداود از طرقي که بيان داشته دست يافته بود(طوسي، 1420، ص 396).
دوم اينکه شيخ طوسي تصريح ميکند: خود، ابننوح را نديده بود. هنگامي که شيخ طوسي (م 460 ق) کتاب الفهرست را مينوشت، وي به تازگي در بصره از دنيا رفته بود(همان، ص 87).
سوم اينکه شيخ طوسي تصريح ميکند: کتابهاي ابننوح همه به صورت چرکنويس بوده و از بين رفته و چيزي از آنها به وي نرسيده است(همان).
شيخ طوسي به واسطة حسينبن ابراهيم، معروف به «ابن الحناط» از ابوالعباس احمدبن نوح سيرافي مطالبش را نقل ميکند(طوسي، 1411ق، ص 371 و 386و 396 و 401 و 403 و 408).
با اين اوصاف، ميتوان گفت: با توجه به اينکه شيخ طوسي، که از طرق گوناگون به کتاب ابنداود دست يافته بود و انتساب چنين امور قبيحي به شلمغاني را از کتاب ابنداود نقل نميکند و تنها به اين مطلب اشاره دارد که ابننوح آن امور را ذکر کرده است(همان، ص 406)، به نظر ميرسد چنين نكاتي در کتاب ابنداود ذکر نشده بوده است. به عبارت ديگر، با توجه به اينکه شيخ طوسي تنها به اين مطلب اشاره دارد که ابننوح چنين مسائل قبيحي را براي شلمغاني ذکر کرده و از ابنداود، که کتاب وي را در اختيار داشت؛ نامي نميبرد، ميتوان گفت: اين مسائل در کتاب ابنداود وجود نداشته، اما پس از او در کتاب ابننوح از آن سخن به ميان آمده است، و حال آنکه ابننوح عصر شلمغاني را درک نکرده و مطالبي را که او ذکر کرده سالها پس از کشته شدن شلمغاني شيوع پيدا کرده و به کتاب ابننوح نيز راه يافته است.
با توجه به اين نكات، به نظر ميرسد انتشار چنين اعتقاداتي آن هم به اين صورت در ميان شيعيان و نيز سر سپردن شيعيان به اين امور، ناشي از سياهنمايي برخي مولفان متعصب سني همچون عبدالقاهر بغدادي بوده که به هر وسيلهاي خواستهاند شيعيان را فاسدالعقيده جلوه دهند. و يا انتساب اين مطالبي به شلمغاني خلط مبحثي است از جانب مؤلفاني همچون ازدي (م 334 ق) که شلمغاني و پيروان او را داراي شباهت تمام و يا حتي متحد با فرقة «نصيريه» ميديدند(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 243). «نصيريه» يکي از فرقههاي غالي مطرح در عصر غيبت صغرا و پس از آن بوده ايشان پيروان محمدبن نصير نميري بودند، که اعتقادات گوناگوني از جمله اباحيگري در امور جنسي به آنها نسبت داده شده است(نوبختي، 1404ق، ص 93ـ94).
ب. در عبادات: اباحگري در عبادات به معناي ترک تمام عبادات، از جمله نماز و روزه است. ازدي، شلمغاني و پيروانش را معتقد به ترک نماز و روزه و تمام عبادات معرفي ميکند(همان، ص 242). نيز بغدادي (م 429 ق) ميگويد: شلمغاني در کتاب الحاسة السادسه، به رفع شريعت تصريح كرده است(بغدادي، 1408ق، ص 249). اين در حالي است که در هيچيک از منابع شيعي، چنين سخني مطرح نشده است و حتي اشارهاي هم به آن نگرديده و به عللي که دربارة امور جنسي بيان شد، اين مسئله را نيز نميتوان پذيرفت. همچنين نبايد فراموش کرد که شلمغاني کتاب التکليف را در موضوع فقه و تکاليف مکلفان نوشته بود که اين کتاب تا سالها پس از مرگ شلمغاني محل مراجعة شيعيان بود. نيز او کتابي با عنوان فضائل (فضل) العمرتين داشته است(نجاشي، 1365، ص 378). هرچند گفته شد كه وي کتاب التکليف را در دورة استقامت نوشته است(طوسي، 1420ق، ص 414)، اما زمان تأليف کتاب فضائل العمرتين معلوم نيست و احتمال دارد شلمغاني آن را پس از انحراف نوشته باشد. در مجموع، به نظر ميرسد نميتوان او را قايل به رفع شريعت دانست.
3. اعتقاد به ضد: از جمله اعتقاداتي که براي شلمغاني ذکر شده، «عقيده به ضد» است. تفصيل اين عقيده در منابع غيرشيعي و شيعي متفاوت است. طبق منابع غيرشيعي، عقيده شلمغاني به حلول خداوند در اجسام متعدد، در عقيدة او به ضد کاملاً مشهود است. اما در منابع شيعي، که تنها کسي که از آن ياد کرده شيخ طوسي است؛ جريان به گونة ديگري است. تفصيل اين مطلب بدين قرار است:
الف. منابع غيرشيعي: ازدي ميگويد: شلمغاني خود را خداي خدايان ميدانست که اول و قديم است و خدا در هر چيزي به اندازه همان چيز حلول ميکند. خدا ضد را خلق کرد تا بر مضدود دلالت کند. ازهمينروي، او وقتي آدم را خلق کرد، در آدم و ابليسش حلول کرد و هر کدام از آنها ضد ديگري است، و دليل بر حق برتر از حق است... وقتي آدم غايب شد لاهوت در يک خمسه ناسوتي ظاهر شد، و هرگاه يکي از آنها غايب ميشد در ديگري ظاهر ميگرديد؛ چنانکه در پنج ابليس، که اضداد آن خمسه بودند، ظاهر گرديد. سپس لاهوت در ادريس و ابليسش جمع شد و بعد، از آن دو جدا شد؛ همچنانکه از آدم جدا شده بود. سپس در نوح و ابليسش جمع شد و بعد از جدا شدن از آنها، در هود و ابليس وي جمع گرديد. سپس از آنها جدا شده، در صالح و ابليسش، يعني پي کنندة ناقة او جمع گرديد و بعد از جدا شدن از آن دو، در ابراهيم و ابليس او نمرود جمع شد، و بعد از غايب شدن آن دو، از آنها جدا شده و در هارون و ابليس او، فرعون جمع گرديد و بعد، از آنها جدا شده و در سليمان و ابليس او جمع شد. سپس از آن دو نيز جدا شده، در عيسي و ابليس وي جمع شد، و پس از آنکه آن دو غايب شدند، در شاگردان عيسي و ابليسهايشان جمع شد سپس در عليبن ابيطالب و ابليس او جمع شد. سپس در هر چيز و هر معنايي ظاهر ميشود... و هر کس که مردم به او احتياج پيدا کنند خداست. هريک از پيروان او خود را خداي کسي ميدانند که در درجهاي پايينتر از وي قرار دارد و در نهايت، خود شلمغاني رب الارباب است که پس از او ربوبيتي نيست(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242).
قابل توجه اينکه ـ آنگونه که ذکر شد ـ خدا هرگز در حضرت موسي و پيامبر اکرم حلول نيافته است؛ زيرا آنها حضرت موسي و حضرت محمد را خائن ميدانستند و مدعي بودند هارون، موسي را فرستاد؛ همچنانکه حضرت علي، حضرت محمد را رسول خود ساخته بود و آن دو به هارون و علي خيانت کردند و حضرت علي حضرت محمد را به مدت سالهاي اصحاب کهف يعني 350 سال مهلت داد و هرگاه اين مهلت پايان يابد شريعت انتقال مييابد»(همان). اين در حالي است که آنچه شيخ طوسي از قول شلمغاني به ضد ارائه ميدهد با آنچه ازدي و ديگر مؤلفان غيرشيعي ارائه دادهاند تفاوتهاي اساسي دارد.
ب. منابع شيعي: چنانکه گذشت، در ميان مؤلفان شيعه، تنها شيخ طوسي به اين عقيدة شلمغاني و پيروانش اشاره کرده است. شيخ طوسي از ابوالحسن محمدبن احمدبن داود (م 368 ق) صاحب کتاب الممدوحين و المذمومين ـ که پيشتر از او سخن گفته شد ـ نقل ميکند: شلمغاني ـ که خدا او را لعنت کند ـ معتقد به حمل ضد بود؛ به اين معنا که فضيلت «وليّ» هرگز ظاهر نميشود، مگر اينکه «ضد» او، او را مورد طعن قرار دهد. و اضداد هستند که شنوندگان طعن «وليّ» را واميدارند در طلب فضيلت ولي برآيند. در اين صورت، ضد از وليّ افضل است؛ زيرا اظهار فضل وليّ ميسر نميشود، مگر با وجود ضد. آنها قايل به عوالم هفتگانه و آدمهاي هفتگانه بودند و مذهب را از وقت آدم اول تا آدم هفتم سوق ميدادند. و سپس به موسي و فرعون، و محمد و علي با ابوبکر و معاويه سوق ميدادند. دربارة پيدايش ضد، بعضي از آنها ميگويند: شخص وليّ ضد را منصوب ميکند و سخني مانند سخن «اصحاب ظاهر»(براي مطالعه بيشتر ر.ك: مشکور، 1372، ص 191ـ192؛ خطيب بغدادي، 1417ق، ج 8، ص 369ـ371). دارند و ميگويند: شخص عليبن ابيطالب، ابوبکر را در آن مقام نصب کرد. اما بعضي ديگر از آنها گويند: اينگونه نيست، بلکه ضد قديم است و همواره با وليّ همراه بوده است» (طوسي، 1411ق، ص 406ـ407). شيخ طوسي (م 460 ق) شعري را از يکي از شعراي عزاقريه نقل کرده است که برخي عقايد و بينش آنها را دربارة ضد روشن ميسازد. مطلع شعر اينچنين است: «اي آنکه ضد از قبيله "عدي" را لعن و نفرين ميکني! ضد همان ظاهر وليّ است»(همان).
چنانکه ملاحظه گرديد، در آنچه شيخ طوسي ارائه کرده، هرگز سخن از حلول خداوند در ولي و ضد او به ميان نيامده است، بر خلاف آنچه ازدي و ديگران نقل کردهاند. اما ملاحظاتي دربارة اين دو گزارش وجود دارد:
1. در آنچه ازدي ارائه کرده، سخن از مهلت 350 ساله به حضرت محمد به ميان آمده است که با پايان آن، شريعت انتقال خواهد يافت. اين در حالي است که اين مسئله در گزارش شيخ طوسي نيامده است. با وجود اين، ميتوان پذيرفت که حتي بنابر نقلي که شيخ طوسي آورده است، شلمغاني با انتشار اينگونه عقايد ميخواسته زمينهاي براي ادعاي انتقال شريعت و ختم شدن همه چيز به خود، مهيا سازد.
2. در نقل ازدي آمده است: شلمغاني و پيروان او، حضرت موسي و حضرت محمد را خائن ميخواندند؛ زيرا از جانب هارون و حضرت علي رسالت داشتند؛ اما آن دو در رسالت خود خيانت ورزيدند، درحاليکه نهتنها در نقل شيخ طوسي به چنين مطلبي اشاره نشده، بلکه بعكس تأکيد شده است که پس از عالم هفتم، اولياي خدا در زمين به همراه اضدادشان حضور داشتند که از جملة آنها حضرت موسي و ضد او فرعون و نيز حضرت محمد و حضرت علي و ضد آنها يعني ابوبکر و معاويه بودند.
3. مطلب مهم و قابل توجه اينکه در نقلي که ازدي آورده، برخي مطالب از قول عزاقريه نقل شده است. اين موضوع در نقل شيخ طوسي وضوح بيشتري دارد و مشاهده شد که حتي در برخي امور، پيروان شلمغاني با يکديگر اختلاف داشتند. ازاينرو، ميتوان نتيجه گرفت که اين امور همه مسائلي نبوده که شلمغاني آن را احداث کرده باشد و پيروان خود را ملزم به معتقد شدن به آن، بداند، بلکه ميتوان گفت: بسياري از اين امور را پيروان شلمغاني احداث کرده بودند و آن را انتشار ميدادند. اهميت اين مسئله در اين است که شلمغاني شيوهاي را در پيش گرفته و اميدوار بود بتواند رؤسا و بزرگان شيعه را به خود جلب كند و رياست شيعيان را به دست گيرد؛ همچنانکه پيش از اين نيز به آن اشاره شد. ازاينرو، نميتوان پذيرفت شلمغاني که سوداي به دستگيري رياست شيعيان را در سر ميپروراند، به انتشار عقايدي واضحالبطلان و سخيف بپردازد که او را از رسيدن به هدف نهايي خود، بسيار دور سازد.
ذکر اين مسئله باقي ماند که شيخ طوسي از قول برخي پيروان شلمغاني ميگويد: قائم، که اصحاب ظاهر وي را از فرزندان امام يازدهم ميدانند، همان ابليس است که در قرآن به آن اشاره شده است. در قرآن آمده است: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ إِبْلِيسَ» (حجر: 30؛ ص: 73) و چون ابليس سجده نکرد و گفت: «...لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ» (اعراف: 16)، از اينجا معلوم ميشود که در موقع امر به سجود او، قائم بوده و بعد نشسته است. و اينکه شيعه ميگويد قائم قيام خواهد کرد همان ابليس است که در موقع امر به سجده، قائم بوده و از سجده ابا کرده است (طوسي، 1411ق، ص 407).
عقايد و افکار ديگري که به شلمغاني نسبت داده شده در هيچيک از منابع شيعي نيامده است و ازدي و ديگران آنها را ذکر کردهاند. اين عقايد عبارت است از:
1. امام حسن و امام حسين را از فرزندان حضرت علي نميدانستند؛ زيرا ميگويند: کسي که پروردگار است نه فرزندي دارد و نه زاييده شده است.
2. خواستار هلاک شدن طالبيان و عباسيان بودند.
3. در توصيف ملائکه ميگويند: ملک کسي است که مالک نفس خود باشد و حق را بشناسد.
4. بهشت عبارت از معرفت و شناسايي آنان، و دوزخ عبارت از ناداني و جهل به ايشان و بازگشت از مذهب ايشان است.
5. قايل به تناسخ بودند(ازدي، 1427ق، ج 2، ص 242ـ243).
نتيجهگيري
شلمغاني را ميتوان شخصيتي دانست که طبع بلندپروازي داشت و درصدد بود موقعيت خود را بالا برد. ازاينرو، به انتشار عقايدي در بين پيروان خود دست زد که موقعيت او را نزد آنان بالاتر برد و جايگاهي فرازميني براي خود به دست آورد و در اين طريق، فاصله گرفتن از حق براي او اهميتي نداشت. او به گونهاي عمل ميکرد که به گمان خود، بتواند حتي بزرگان و علماي شيعه را به خود نزديک سازد. ازاينرو، به صراحت ادعاي الوهيت نداشت و آنچه در منابع، از ادعاي الوهيت و رفع شريعت و اباحيگري به او نسبت داده شده از چند حال خارج نيست: يا از اساس تهمتي بيش نبوده و شايعاتي بوده که در بين مردم رواج داشته است؛ و يا اينکه مسائلي بوده که برخي پيروان شلمغاني به آن دامن زده بودند. با وجود اين، نبايد فراموش کرد که او پيرواني داشت که در بين آنها، عقايدي انحرافي همچون حلول روح رسول خدا و حضرت علي در وکلا را ترويج ميداد و اين مسائل براي او جايگاهي فرازميني بين پيروانش ترسيم کرد که حتي برخي از پيروانش قايل به خدايي وي شدند، و اين امر به قدري شايع شد که حساسيت حکومت وقت را برانگيخت و در نهايت، به اعدام او منجر شد.
- ابن اثير، عزالدين علي، 1385ق، الکامل في التاريخ، بيروت، دار صادر.
- ارموي، ميرجلالالدين، 1358، تعليقات نقض، تهران، انتشارات انجمن آثار ملي.
- ازدي، يزيد بنمحمد، 1427ق، تاريخ الموصل، تحقيق محمد احمد عبدالله، بيروت، دار الكتب العلمية.
- اسفرايني، ابوالمظفر، بيتا، التبصير في الدين، تعليق محمد زاهد کوثري، قاهره، المکتبه الازهرية للتراث.
- اندلسي، ابنحزم، 1416ق، الفصل في الملل و الأهواء و النحل، بيروت، دارالکتب العلمية.
- انصاري، حسن، 1390، «از کتاب الأوصياي شلمغاني تا اثبات الوصيه مسعودي»، در: بررسيهاي تاريخي، ص 918ـ875، تهران، کتابخانه مجلس شوراي اسلامي.
- بغدادي، خطيب، 1417ق، تاريخ بغداد، مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلمية.
- بغدادي، عبدالقاهر، 1408ق، الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم، بيروت، دارالجيل.
- بيروني، ابوريحان محمدبن احمد، 1380، الآثار الباقية عن القرون الخالية، تحقيق پرويز ازکايي، تهران، مرکز نشر ميراث مکتوب.
- جاسم، حسين، 1385، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ترجمه سيدمحمدتقي آيتاللهي، چ سوم، تهران، اميرکبير.
- حرعاملي، محمد بنحسن، 1409ق، وسائل الشيعة، قم، موسسة آلالبيت.
- ــــــــ ، 1380، جواهر السنية في الاحاديث القدسية، تحقيق زينالعابدين کاظمي خلخالي، چ سوم، تهران، دهقان.
- خراساني، محمدجعفر بنمحمد طاهر، 1425ق، اکليل المنهج في تحقيق المطلب، تحقيق سيدجعفر حسيني، قم، دارالحديث.
- ذاکري، محمدتقي، 1393، بررسي زندگاني سياسي فرهنگي شلمغاني، پاياننامه کارشناسي ارشد، مطالعات تاريخ تشيع، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- رازي، فخرالدين، 1355ق، المناظرات، حيدرآباد دکن.
- شبيري، سيدمحمدجواد، 1381، «اثبات الوصية و مسعودي صاحب مروج الذهب»، انتظار سال دوم، ش 4، ص 228ـ201.
- طبري، محمدبن جريربن، 1413ق، دلائل الامامة، قم، بعثت.
- طوسي، محمدبنحسن، 1373، رجال، تحقيق جواد قيومي اصفهاني، قم، جامعه مدرسين.
- ــــــــ ، 1420ق، فهرست كتب الشيعة و أصولهم و أسماء المصنّفين و أصحاب الأصول، تحقيق عبدالعزيز طباطبايي، قم، مکتبة المحقق الطباطبايي.
- ــــــــ ، 1411ق، کتاب الغيبة، قم، دارالمعارف الاسلامية.
- مدرسي طباطبايي، سيدحسين، 1386، مکتب در فرآيند تکامل، ترجمه هاشم ايزدپناه، تهران، کوير.
- مسعودي، عليبن حسين، بيتا، التنبيه و الاشراف، تحقيق عبدالله اسماعيل الصاوي، قاهره، مؤسسه نشر المنابع الثقافة الاسلامية.
- مسعودي، عليبن حسين، 1384، اثبات الوصية، قم، انصاريان.
- مشکور، محمدجواد، 1372، فرهنگ فرق اسلامي، چ دوم، مشهد، آستان قدس رضوي.
- نجاشي، احمدبن علي، 1365، رجال النجاشي، قم، جامعه مدرسين.
- نوبختي، حسنبن موسي، 1404ق، فرق الشيعه، چ دوم، بيروت، دارالاضواء.
- ياقوت حموي، ابوعبدالله، 1400ق، معجم الادباء، بيروت، دارالفکر.