بررسی و نقد اندیشهی «تکامل در تاریخ» از منظر استاد مطهری
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
فيلسوفان و محققان تاريخ دربارة سمتوسوي حركت تاريخ با يكديگر اختلاف دارند. برخي به گونهاي حركت تاريخ را تحليل ميكنند كه گويا قايل به جهتدار بودن حركت تاريخ نيستند. براي نمونه، نظرياتي كه براى حركت تاريخ يك ضابطه و قاعده قايل نيست و به نوعى هرج و مرج در تاريخ معتقد است، بهطور طبيعي براي حركت تاريخ، جهت خاصي در نظر نميگيرد. اما شمار زيادي از فيلسوفان مشهور تاريخ جهت حركت تاريخ را تكاملي و رو به رشد ميدانند.
پاسكال ميگفت: خط سير نسلهاي متوالي بشري طي دوران و اعصار، مانند خط سير زندگي يك فرد انساني است كه هميشه زنده است و بلا انقطاع ياد ميگيرد(پولارد، 1354، ص23).
ماركس، كه مراحل تاريخ را به ادوار «اشتراك بدوي، بردهداري، زمينداري، سرمايهداري و كمونيسم» تقسيم كرده، معتقد بود: هر دورهاي از تاريخ متناسب با درجهاي از رشد ابزار توليد، حكومت و عموميت مييابد. در نتيجه، تاريخ در حال تكامل است (ر.ك: مجتهدي، 1381، ص13ـ16؛ زرينكوب، 1375، ص221ـ222؛ آرون، 1370، ص151ـ236).
آگوست كنت معتقد بود: مراحل حركت تاريخ و تغييرات ساخت اجتماعي كاملاً طبق وضع معرفت بشري است، و چون سير فكري انسانها تكاملي است و در ذهنشان پديد ميآيد، سير حركت تاريخ نيز، كه بازتاب آن است، يك سير تكاملي است؛ يعني حركت تاريخ يك حركت تكاملي است، و در اين سير، شايد توقف باشد، ولي سير نزولي مطرح نيست (ر.ك: پولارد، 1354، ص123ـ127؛ آرون، 1370، ص81ـ148 باتومور، 1370، ص331ـ332).
اشپنگلر مانند ويكو قايل به حركت حلزوني و صعودي تاريخ است؛ بدينسان كه هر فرهنگ و تمدني پس از اتمام قوس صعود، قوس سقوط را طي كرده و از بين ميرود، ولي در رشد و نمو فرهنگ و تمدن جديد تأثير ميگذارد. بنابراين، مسير حركت تاريخ مارپيچي، ولي رو به تكامل است (ر.ك: پولارد، 1354، ص177ـ182).
توينبي نيز معتقد است: واحد ارزيابي حركت تاريخ، تمدنها هستند و تمدنها مراحل خاصي را طي ميكنند كه ابتدايش قوس صعود است، ولي در صورت استقامت نداشتن در برابر تمدنهاي مهاجم، قوس سقوط را طي كرده، نابود ميشوند. البته اين به معناي فقدان تأثير در تمدنهاي مرتبط و رقيب نيست، بلكه در تكامل آنها تأثير ميگذارند و بدينسان، حركت تاريخ به صورت مارپيچي و رو به رشد و كمال استمرار مييابد (ر.ك: توينبي، 1353؛ همو، 1356؛ پولارد، 1354، ص182ـ193؛ زرينكوب، 1375، ص228 به بعد).
در آثار متعددي از استاد شهيد مطهري نيز به بحث «جهت حركت تاريخ و انديشه تكامل تاريخ» مورد عنايت ويژهاي شده است. ايشان پس از طرح اصل بحث، برخي از ديدگاههاي فيلسوفان تكاملگراي تاريخ را مطرح و ديدگاه ماركس را بهطور مبسوط تبيين و نقد كرده و سرانجام، ضمن تأييد حركت تكاملي تاريخ در برخي محورهاي منظور نظر فيلسوفان تاريخ، ديدگاه جديدي براي تكامل تاريخ بيان نموده كه درخور تفسير و تدبر است. ازاينرو، در اين مقال، ابتدا ديدگاه استاد را به اختصار تبيين نموده، آنگاه ملاحظاتي دربارة آن مطرح ميكنيم.
شايان ذكر است كه استاد مطهري ديدگاه خود درباره «تكامل تاريخ» را در برابر ديدگاه «تكامل در تاريخ» ماركس مطرح ميكند و تكامل منظور ماركس را «تكامل ابزاري يا مادي تاريخ» و تكامل منظور خود را «تكامل معنوي يا فطري يا انساني تاريخ» مينامد. منظور استاد از «تكامل معنوي» همان گرايشهاي متعالي ويژه انسان است؛ و مقصودش از «تكامل فطري» نيز تكامل استعدادهاي متعالي انساني؛ يعني «فطرت» به معناي خاص است كه شامل غرايز حيواني نميشود. مرادش از «تكامل انساني تاريخ» نيز دقيقاً به معناي تكامل گرايشهاي معنوي و متعالي خاص انسان است.
ازآنرو كه حجم كلمات استاد مطهري در مجموعه آثار ايشان درباره «تكامل در تاريخ» بهطور عام و ديدگاه «تكامل فطري تاريخ» بهطور خاص زياد و بعضاً تكراري است، در اين نوشتار، ابتدا لُبّ مطالب ايشان در قالب گزارش همراه با نقلقول مستقيم ارائه گرديده، سپس ملاحظاتي دربارة ديدگاه استاد بيان ميشود و آنگاه وجه جمع تهافتها و تعارضهاي ظاهري سخنانشان دربارة انديشة «تكامل تاريخ» بيان ميشود.
مفهوم «تكامل» از منظر استاد مطهري
در بحث حاضر، ابتدا بايد مفهوم «تكامل» را به درستي بررسي كرد؛ زيرا تا معلوم نشود مقصود از تكامل چيست، هرگونه اظهارنظر در باب تكامل يا عدم تكامل تاريخ بيفايده خواهد بود.
برخي از محققان مفهوم «پيشرفت» و «تكامل» را مفهومي واحد تلقي ميكنند، درحاليكه بسياري از پيشرفتهاي موجود در دنياي جديد نميتواند معرّف تكامل حقيقي تاريخ باشد؛ زيرا برخي از آنها اگر از يك جهت در جامعه بشري رشد ايجاد كرده، از جهات مهمتر، موجب ركود جامعه بشري شده است.
ازاينرو، استاد مطهري معتقدند: «پيشرفت، تكامل نيست. مثال: سرعت پيشرفت صنعت، پيشرفت خبررسانى، رهايى از تعصبات دينى و گرفتارى در تعصبات نژادى و قومى و ملى (ناسيوناليسم)؛ آيا مىتوان گفت: ... علم در همه شئون تكامل يافته است، ولى فلسفه و خلاقيت هنرى و خلاقيت اخلاقى و انسانى و بالاخره، آنچه قابل انتقال نيست تكامل نيافته است؟ فرهنگ در بعضى كشورها، از بعضى جهات تكامل يافته است و از بعضى جهات، نه (مطهري، 1389، ج10، ص366). اگر مقصود از «پيشرفت» سعادت و آسايش است، نه [بشر پيشرفت نداشته است] (مطهري، 1389، ج10، ص367).
استاد مطهري بين مفهوم «تكامل» و «پيشرفت» تفاوت قايل است و معتقد است: «در مفهوم تكامل، تعالى خوابيده است؛ يعنى تكامل حركت است، اما حركت رو به بالا و عمودى. تكامل، حركت از سطحى به سطح بالاتر است، ولى پيشرفت در يك سطح افقى هم درست است».
چنانكه در مورد بيماري گفته ميشود: «فلان بيماري در حال پيشرفت است»، ولي گفته نميشود: در حال تكامل است؛ زيرا در اين امر تعالي نهفته نيست. يا اگر سپاهي سرزميني را اشغال كند اين اشغالگري و تجاوز پيشرفت شمرده ميشود، ولي چون از تعالي تهي است، تكامل محسوب نميشود. بر همين اساس، ميفرمايد:
اى بسا چيزها كه براى انسان و جامعة انسان پيشرفت باشد، ولى براى جامعة انسانى تكامل و تعالى شمرده نشود. اين را مىگويم براى اينكه معلوم شود كه اگر بعضى از علما در اينكه بتوان نام بعضى از مسائل را «تكامل» گذاشت ترديد كردهاند، نظرشان خالى از نوعى دقت نيست. با اينكه نظر آنها را تأييد نمىكنيم، ولى آنها متوجه نوعى دقت شدهاند. پس «تكامل» با «پيشرفت» و همچنين با «توسعه» تفاوت دارد («توسعه» و «پيشرفت» تقريباً يك مفهوم دارند) (مطهري، 1384، ج25، ص512).
بر همين اساس، بسياري از محورهاي رشد تمدن بشري مصداق پيشرفت است، نه تكامل، و اگر در جايي از اين امور به «تكامل» ياد شده، از باب همراهي كردن با تسامح موجود در ادبيات غيردقيق و حسابنشدة حاكم بر مباحث فلسفة تاريخ است؛ چنانكه استاد مطهري رشد بشر در ابزارسازي و ساير امور تمدني را مصداق «پيشرفت» ميخواند، نه «تكامل» (ر.ك: مطهري، 1384، ج25، ص514ـ515).
بنابراين، استاد مطهري منتقد ادبيات رايج در فلسفة تاريخ است كه مصاديق پيشرفت بشر در تاريخ را «تكامل تاريخ» مينامند، ايشان در بسياري از فرازهاي سخنان و نوشتههاي خود بر اساس ادبيات حاكم در فلسفه تاريخ و از باب تسامح و ايجاد زبان مشترك، سخن گفته و مصاديق «پيشرفت» را «تكامل» خوانده است.
بيان اجمالي اصل ديدگاه
به نظر ميرسد بجاست پيش از تبيين ديدگاه «تكامل معنوي يا فطري تاريخ»، ابتدا اصل ديدگاه اجمال بيان شود و به دنبال آن، مباني و مقدمات شكلگيري و ساير ابعاد ديدگاه استاد به گونة تفصيلي مطرح شود.
استاد مطهري در كتاب تكامل اجتماعي انسان در تاريخ، ابعاد گوناگون پيشرفت در جوامع انساني را به چهار تفكيك ميكند:
1. ابزارسازي و صنعتي (رابطة انسان با طبيعت)؛
2. ساختمان جامعة انساني از حيث پيچيدگي؛
3. روابط انسانها با يكديگر؛
4. رابطة انسان با خودش.
ايشان سپس ميفرمايد: در دو بُعد اول، جاي ترديد در پيشرفت نيست، اما در دو بُعد سوم و چهارم، برخي ترديد كردهاند (ر.ك: مطهري،1386، ج25، ص514ـ521). از مجموع مباحثي كه شهيد مطهري در اين كتاب مطرح كرده است، به دست ميآيد كه ايشان، ديدگاه تكامل در همة ابعاد را پذيرفته است. از جمله، نوشته است: «ما هم معتقديم كه جامعه بشر همهجانبه رو به تكامل است و به مراحل نهايي نزديك ميشود» (همان، ص511).
پيشرفت بشر در دو بعد ابزارسازي و صنعتي و ساخت اجتماعي، امري محسوس است. حال جاي اين پرسش وجود دارد كه استاد بر اساس چه تفسيري معتقد است جامعة بشري به مرور زمان، در دو بعد روابط انسانها با يكديگر و روابط انسان با خود نيز، كه جنبة اخلاقي و معنوي دارد، تكامل يافته است؟! اين در حالي است كه صفحات تاريخ پر از صحنههاي ظلم و فساد و انحطاطهاي ناشي از جهل بشر است.
با مطالعة آثار استاد در اين زمينه، معلوم ميشود ايشان معتقد است: روند حركت تاريخ به گونهاي است كه بشر بهتدريج بر خواستههاي مادي و حيوانياش غلبه يافته، وابستگياش به اعتقادات و باورها زياد ميشود؛ يعني رفتارش را بر پاية تمايلات مادي و پست شكل نميدهد، بلكه بر اساس تمايلات متعالي و فطري سامان مييابد. ايشان معتقد است:
انسان در اثر همهجانبه بودن تكاملش، تدريجاً از وابستگىاش به محيط طبيعى و اجتماعى كاسته و به نوعى وارستگى ـ كه مساوى است با وابستگى به عقيده و ايمان و ايدئولوژىـ افزوده است و در آينده، به آزادى كامل معنوى، يعنى وابستگى كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژى خواهد رسيد (مطهري، 1390، ج24، ص423).
تاريخ بستر ظهور ابعاد فطرت به معناي اعم (تمايلات حيواني و انساني) است، ولي با گذر زمان، زمينة ظهور ابعاد متعالي فطرت به معناي اخص بيشتر فراهم شده، هويت انساني انسان در تاريخ بيشتر بروز پيدا ميكند. به عبارت ديگر، «سير تكاملى بشريت به سوى آزادى از اسارت طبيعت مادى و شرايط اقتصادى و منافع فردى و گروهى، و به سوى هدفى و مسلكى بودن و حكومت و اصالت بيشتر ايمان و ايدئولوژى است» (مطهري، 1390، ج24، ص429).
البته اين به آن معنا نيست كه انسانها بهتدريج، از بهرهوري از امور مادي دست شسته، به رهبانيت و دوريگزيني از عمران و آباداني دنيا و كامجويي از آن روي ميآورند، بلكه به آن معناست كه «انسان در گذشته، با اينكه از مواهب طبيعت كمتر بهرهمند بوده، مملوك و اسير و برده طبيعت بوده است و انسان آينده در عين اينكه حداكثر بهرهبردارى از طبيعت را خواهد كرد، از اسارت طبيعت آزاد و بر حاكميت خود بر طبيعت خواهد افزود» (مطهرى، 1390، ج24، ص423).
مقدمات فهم ديدگاه تكامل تاريخ استاد مطهري
براي تبيين ديدگاه استاد مطهري، بايد به برخي از مباني و ابعاد ديدگاه ايشان اشاره كرد. البته اين مباني و ابعاد در كلمات ايشان به صورت پراكنده آمده، اما با مطالعه و تأمل در مجموع مطالب ايشان، دربارة انديشة «تكامل در تاريخ»، ميتوان به نكات ذيل براي فهم دقيقتر ديدگاه استاد تحت عنوان «تكامل معنوي يا انساني يا فطري تاريخ» دست يافت:
1. فطرت داشتن انسان
برخي از فيلسوفان تاريخ معتقدند: انسان در ابتداي تولد از هرگونه استعداد متعالي (غيرحيواني) تهي است و مانند مومي است كه محيط اجتماعي آن را شكل ميدهد. انسان بهخوديخود، هيچ عنصر شخصيتساز دروني ندارد و جامعه و تاريخ به انسان شخصيت ميدهد. مكتب ماركس چنين ديدگاهي دربارة انسان دارد (ر.ك: مطهري، 1390، ج24، ص422). ولي از منظر استاد مطهري، انسان بهخوديخود، جداي از تأثير محيط بر او، مانند ظرف تهي و توخالي نيست كه شخصيتش تنها توسط محيط و جامعه ساخته شود، بلكه از آغاز تولد، داراي گرايشهاي خاص و بينشهاي ويژهاي در روح خود است كه به فعليت نرسيده و با تولد و گذشت زمان و ارتباط با ساير همنوعان به فعليت ميرسد. به تعبير ديگر، «از نظر بينش انسانى و فطرى، هرچند انسان در آغاز پيدايش، شخصيت انسانى بالفعل ندارد، ولى بذر يك سلسله بينشها و يك سلسله گرايشها در نهاد او نهفته است» (مطهري، 1390، ج 24، ص422) و جامعه و تاريخ موجب تقويت يا تضعيف استعدادهاي نهفته در فطرت و طبيعت انسان ميشود. «حركت انسان به سوى كمالات انسانىاش، از نوع حركت «ديناميكى» است، نه از نوع حركات «مكانيكى»(همان)؛ يعني حاوي استعدادهايي در ضمير خود است كه بايد «پرورش» داده شود، نه مانند يك مادة صنعتي. بنابر تفسير انساني و فطري تاريخ، انسان و ارزشهاي انساني بهخوديخود، چه در قالب فرد و چه جامعه، امري اصيل است و تنها ماده خام و ابزار كار محسوب نميشود.
انسانها در روان خود، داراي دو سلسله استعداد و گرايش و بينش هستند: يك سلسه غرايز پست حيواني كه در اين زمينه با حيوانات مشترك هستند، و يك سلسله غرايز عالي كه خاص انسان است. گاه از اين دو دسته به صورت يكجا تحت عنوان «فطرت» به معناي اعم ياد ميشود كه شامل دو سطح «پست» و «عالي» است. و گاه از تمايلات پست حيواني با عنوان «غريزه» و از بينشها و تمايلات عالي با عنوان «فطرت» به معناي خاص ياد ميگردد كه شامل اموري همچون بينشها و گرايشهاي ديني، اخلاقي، حقيقتجويي و زيباييخواهي ميشود و اركان اوليه هويت انساني انسان و فصل مميز انسان با ساير حيوانات همين امور است؛ يعني حيوانات تنها داراي غرايز فرودست هستند، ولي انسان علاوه بر اين غرايز، از بينشها و گرايشهاي متعالي برخوردار است. (ر.ك: مطهري، 1390، ج24، ص422ـ423).
دو تفسير «ابزاري» [تفسير ماركس] و «فطري» دربارة حركت تكاملي تاريخ، معلول دو نوع مبناي انسانشناسي است. بنا بر تفسير ابزاري تاريخ، انسان موجودي كاملاً مادي و تهي از هرگونه عنصر شخصيتساز دروني است كه در برخورد با طبيعت، در اثر جبر محيط و طبيعت بيرونياش شخصيت مييابد، «انسان در ذات خود، فاقد شخصيت انسانى است هيچ امر ماوراي حيوانى در سرشت او نهاده نشده است» (مطهرى،1390، ج24، ص431).
بر اساس اين مبنا، تنها چيزي كه در انسان اصالت دارد و به صورت غريزه در او وجود دارد ابعاد حيواني اوست؛ ابعادي همچون احساسات پنجگانه، شهوت خوردن و آشاميدن و شهوات جنسي. در نتيجه، انسان «موجودي است اسير منافع مادى، محكوم جبر ابزار توليد، در اسارت شرايط مادى اقتصادى؛ وجدانش، تمايلاتش، قضاوت و انديشهاش، انتخابش جز انعكاسى از شرايط طبيعى و اجتماعى محيط نيست؛ ... ماده خامى است كه در او اقتضاى حركت به سوى مقصد و هدف ويژهاى نيست» (مطهرى، 1390، ج24، ص431).
نكته مهمتر اينكه تأثير انسان بر محيط صرفاً يك تأثير جبري و غيرقابل تخلف نيست. انسان بهسبب برخورداري از قوا و استعدادهاي مزبور، گاه «عكسالعملهايي در برابر محيط انجام ميدهد، بر خلاف آنچه يك حيوان ناآگاه و محكوم محيط انجام ميدهد. خصلت اساسى و ويژة انسان ـ كه معيار انسانيت اوست و بدون آن از انسانيت فقط نام مىماند و بس ـ نيروى تسلط و حاكميت انسان بر نفس خويشتن و قيام عليه تبهكاريهاى خود است. روشنيهاى حيات انسانى در طول تاريخ، از همين خصلت ناشى مىشود و اين خصلت عالى در نظريه ابزارى ناديده گرفته شده است» (مطهرى، 1390، ج24، ص432).
2. اصالت فلسفي تاريخ
يكي از مباني بحثهاي فلسفه اجتماع و تاريخ اين است كه آيا جامعه و تاريخ در كنار افراد، داراي وجود جداگانهاي هستند يا تنها يك مفهوم انتزاعي محسوب ميشوند كه از آرايش افراد نسبت به يكديگر شكل ميگيرند و تنها افراد اصالت فلسفي دارند؟ لازمة سخن برخي از جامعهگرايان دربارة جامعه و تاريخ حاكي از اين است كه آنان براي جامعه و تاريخ در كنار افراد اصالت فلسفي قايلند (ر.ك: كار، 1351، ص46-47؛ استونز، 1379، ص20 و40 و 78؛ گورويچ و مندارس، 1354، ص20؛ مصباح، 1372، ص51-53).
هگل و پيروانش تاريخ را كشتارگاه ارادههاي فردي انسانها، و شيطاني فريبكار و مَكار شمردهاند، و انسانها را در برابر حوادثِ تاريخ، تنها قابلههايي توصيف كردهاند كه فقط به وضعِ حملِ مادرِ آبستنِ تاريخ كمك ميكنند. از منظر اين فيلسوفان، تاريخ سنگدلترين خدايان است كه ارابة پيروزي خود را از روي اجساد مردگان و طاغيان به پيش ميراند (ر.ك: سروش، 1357، ص8-9)
در مقابل، برخي از فردگرايان به گونهاي از جامعه و تاريخ سخن ميگويند كه لازمه سخن آنان اين است كه جامعه بهخوديخود اصالت فلسفي ندارد و افراد امري اصيل و جامعه امري اعتباري است (رك: مصباح، 1372، ص54ـ56).
در ميان فلاسفة اسلامي، استاد شهيد مطهري معتقد است: هم فرد اصيل است و هم جامعه، و وجود جامعه در وجود مجموع افراد محقق شده، از مجموع افراد انتزاع ميشود(ر.ك: مطهري، 1372، ج 2، ص335-346). ايشان در تبيين اين نظريه ميفرمايد:
نظرية سوم، هم فرد را اصيل ميداند و هم جامعه را. از آن نظر كه وجود اجزاي جامعه (افراد) را در وجود جامعه حل شده نميداند و براي جامعه وجودي يگانه مانند مركبات شيميايي قايل نيست، اصالةالفردي است، اما از آن جهت كه نوع تركيب افراد را از نظر مسائل روحي و فكري و عاطفي از نوع تركيب شيميايي ميداند، كه افراد در جامعه هويت جديد مييابند كه همان هويت جامعه است ـ هرچند جامعه هويت يگانه ندارد ـ اصالةالاجتماعي است. بنابراين نظريه، در اثر تأثير و تأثر اجزا، واقعيت جديد و زندهاي پديده آمده است، روح جديد و شعور و وجدان و اراده و خواست جديدي پديد آمده است. علاوه بر شعور و وجدان و اراده و انديشة فردي افراد، و بر شعور و وجدان افراد غلبه دارد (مطهري، 1372، ج 2، ص339).
ايشان معتقد است: جامعه و تاريخ از تركيب حقيقي ارواح افراد با يكديگر تشكيل شده است. بنابراين، مانند تكتك انسانها داراي دو دستة مذكور از تمايلات بوده و علاوه بر آنها، داراي خصلتهاي ويژة ديگري نيز هست. ايشان از نظر فلسفى، جامعه را از جنبة رابطهاش با اجزا و افراد، مركب واقعى و از لحاظ خصلتها، تركيبى از مجموع خصلتهاى عالى و دانى افراد به علاوة يك سلسله خصلتهاى ديگر مىشناسد كه در وجود باقى و مستمر جامعه، كه «انسان الكل» است، استمرار دارد. اين حقيقت كه مىگويند:
رگ رگ است اين آب شيرين، آب شور
در خلايق مىرود تا نفخ صور
در اندام باقى و مستمر جامعه، يعنى در وجود «انسانالكل» صدق مىكند. اين رگهاى پيكر اجتماع است كه در برخى، آب شيرين و در برخى آب شور در جهيدن است و تا نفخ صور، يعنى تا انسان در روى زمين هست، اين جريان ادامه دارد و فناى افراد تأثيرى در آن نمىبخشد. آرى، تكامل انسان و جامعة انسان نظام بهتر به آن خواهد بخشيد(مطهري، 1390، ج24، ص423). بنابراين، جامعه و تاريخ داراي طبيعتي مركب از غرايز حيواني و فطرت انساني است.
3. فطرت داشتن تاريخ
نكتة حايز اهميت ديگر در تبيين ديدگاه تكامل فطري تاريخ اين است كه بر اساس بينش استاد مطهري، تاريخ نهتنها اصالت فلسفي دارد، بلكه داراي فطرت و طبيعت نيز هست؛ يعني در پديدة تاريخ مانند افراد، گرايشهاي خاصي نهفته است. يكي از تمايلهاي تاريخ تمايل به كمالخواهي است. طبيعت تاريخ بهسبب اين ميل، همواره رو به تكامل است، ولي چون استعدادهاي نهفته در تاريخ مانند استعدادهاي افراد جنبة مادي و معنوي دارد، تكامل تاريخ تنها منحصر در تكامل در امور مادي و ابعاد سختافزاري تمدن بشري نيست، بلكه جنبه معنوي و نرمافزاريـ يعني فكري و فرهنگي و اخلاقيـ نيز دارد.
بر حسب اين بينش، تاريخ مانند خود طبيعت، به حكم سرشت خود، متحول و متكامل است؛ حركت به سوى كمال، لازمة ذات اجزاي طبيعت و از آن جمله، تاريخ است؛ و طبيعت تاريخ نه يك طبيعت مادى محض، بلكه مانند طبيعت فرد انسان، طبيعتى مزدوج است از ماده و معنى. تاريخ صرفاً يك حيوان اقتصادى نيست. تحول و تكامل تاريخ تنها جنبه فنى و تكنيكى ابزارى و آنچه بدان «تمدن» نام مىدهند، ندارد؛ گسترده و همهجانبه است؛ همه شئون معنوى و فرهنگى انسان را دربر مىگيرد و در جهت آزادى انسان از وابستگيهاى محيطى و اجتماعى است (مطهري،1390، ج24، ص423).
عامل محرك حركت تكاملي تاريخ فطرت كمالخواه نهفته در سرشت تاريخ، و انسانهاي بازيگر آن هستند و اين نيرو موجب پيشرفت مادي و معنوي يا تمدني و فرهنگي جامعه بشري ميشود؛ زيرا «تكامل ابزار توليد به نوبة خود، معلول حس فطرى كمالجويى و تنوعطلبى و گسترشخواهى و ناشى از نيروى ابتكار انسان است. اين حس و اين نيرو در همه جوانب زندگى انسانى، به موازات با يكديگر، در حال گسترش بوده و هست» (مطهرى،1390، ج24، ص423-424).
4. فرايند تكامل تاريخ
انسانها داراي دو گرايش متضاد دنيوي و اخروي يا مادي و معنوي يا پست و متعالي هستند. برخي از انسانها داراي گرايشهاي حيواني قوي و برخي داراي ميلهاي انساني پررنگتري هستند. تاريخ عرصة نزاع ميان دو گروه مذكور است. به ديگر سخن، انسانها در «ميان غرايز متمايل به پايين، كه هدفى جز يك امر فردى و محدود و موقت ندارد و غرايز متمايل به بالا، كه مىخواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشريت را دربرگيرد و مىخواهد شرافتهاى اخلاقى و مذهبى و علمى و عقلانى را مقصد قرار دهد، به سر ميبرند. در نتيجه، همواره درگير يك نبرد دروني بين اين دو گرايش هستند و اين نبرد منجر به نبرد ميان گروههاي اجتماع ميشود؛ يعني به نبرد ميان انسانهاي كمال يافته و داراي آزادي معنوي، و انسانهاي منحط و حيوانصفت كشيده ميشود؛ چنانكه قرآن مجيد اين نبرد را در آغاز خلقت، در داستان هابيل و قابيل به تصوير كشيده و قدما از آن با عنوان «نبرد ميان عقل و نفس» ياد كردهاند. اين نبردها همواره در تاريخ وجود داشته است و نقش اصلي در پيشبرد تاريخ ايفا ميكند.
نبردهاي پيشبرندة تاريخ موجب تكامل انسانيت و ابعاد متعالي فطرت بشر شده است؛ زيرا چه در گذشتة تاريخ و چه در آينده، جنبه ايدئولوژيك و ارزشي نبردها بهتدريج، بيش از جنبة مادي بوده و خواهد بود؛ يعني برخي از انسانها بهجاي اينكه بر سر شكم و شهوت و زمين و پول با هم بجنگند، براي دستيابي به اهداف معنوي و آرمانهاي متعالي با ديگران ميجنگند.
در طول تاريخ گذشته و آينده، نبردهاى انسان تدريجاً بيشتر جنبه ايدئولوژيك پيدا كرده و مىكند و انسان تدريجاً از لحاظ ارزشهاى انسانى به مراحل كمال خود، يعنى به مرحلة انسان ايدهآل و جامعه ايدهآل نزديكتر مىشود، تا آنجا كه در نهايت امر، حكومت عدالت، يعنى حكومت كامل ارزشهاى انسانىـ كه در تعبيرات اسلامى از آن به «حكومت مهدى» تعبير شده استـ مستقر خواهد شد و از حكومت نيروهاى باطل و حيوانمآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثرى نخواهد بود (مطهرى، 1390، ج24، ص426).
اين امر نوعي تكامل محسوب ميشود؛ زيرا جنگ بر سر شهوات حيواني در عالم حيوانات هم وجود دارد و هيچ تأثيري در رشد ابعاد انساني انسان ندارد، ولي وقتي انسانهايي براي برقراري توحيد و معنويت و استقرار دين حق ميجنگند بهيقين، ابعاد معنوي وجودشان رشد ميكند (ر.ك: مطهرى، 1390، ج24، ص426).
5. الگوي حركت تكاملي تاريخ
طبق ديدگاه استاد مطهري، حركت تاريخ در پرتو فطرت متعالي انساني، رو به رشد و تكامل است، ولي نه تكامل قدم به قدم و دايمي، بلكه تكامل مجموعي و نوساني؛ يعني برخلاف ديدگاه ماركس، كه مراحل تكاملي خاصي براي تاريخ تعريف كرده و معتقد بود: عبور از اين مراحل امري جبري است و تاريخ همواره روبه جلو ميرود و بازگشت در تاريخ معنا ندارد، استاد مطهري معتقد است: حركت تكاملي تاريخ بهسبب آنكه انسان در ساختن آن نقش دارد و انسانها داراي اراده و اختيار هستند، يك حركت نوساني است؛ يعني گاه به جلو و گاه به عقب و گاه ايستاست، ولي اين روند با تكامل نيز همنواست(ر.ك: مطهري، 1384، ج 15، ص211ـ212).
بنابر اين نظر، تاريخ در كنار پيشرفت، عقبگرد هم دارد، ولي وقتي عقبگردها و حركتهاي رو به جلوي تاريخ را با هم مقايسه ميكنيم و معدل ميگيريم، معدل حركت تاريخ تكاملي است؛ يعني در مجموع، پيشرفتهاي تاريخ بيش از پسرفتهاي آن است و تكامل مجموعي تاريخ غيرقابل انكار است (ر.ك: مطهري، 1384، ج15، ص235ـ236).
دلايل ديدگاه تكامل معنوي
1. تبديل اهداف پست بشر به اهداف متعالي
يكي از استشهادهاي تاريخي استاد مطهري براي اثبات ديدگاهش، جنگهاي صدر اسلام است؛ زيرا در آن عصر، انسانهايي ظهور كردند كه با ايمان به توحيد و وحي و نبوت و معاد، در راه رشد يكتاپرستي و احياي ارزشهاي ديني و نفي شرك و بتپرستي جنگيدند و به جاي جنگ براي شكم و شهوت، بر سر امر به معروف و نهي از منكر و احياي ايدئولوژي و ارزشهاي اسلامي جانفشاني كردند (ر.ك: مطهرى، 1390، ج24، ص426ـ433)، بهگونهايكه حضرت على با اين جمله، ماهيت نهضت آنها را مشخص مىكند: «وَحَمَلوا بَصائِرَهُمْ عَلى أسْيافِهِمْ»(نهجالبلاغه، 1393، خ 148)؛ بينشهاى واقعبينانه خويش را بر شمشيرهاى خود حمل مىكردند( مطهرى، 1390، ج24، ص:422ـ426)؛ يعني بر اساس بصيرت ديني با شمشير جهاد ميكردند، نه بر پايه شكم و شهوت و شهرت.
از سوي ديگر، استاد مطهري به «قيامهاى آزاديخواهانه شرق و غرب در دو قرن گذشته براى برقرارى مردمسالاري، كه نمونهاش نهضت مشروطيت ايران است» (مطهرى، 1390، ج 24، ص422ـ426)، استشهاد ميكند كه براي آزادي از ظلم و استبداد بود و هيچ ربطي با تكامل ابزار توليد نداشت.
2. استشهاد به قرآن
از منظر استاد، قرآن مجيد تفسير انساني يا فطري تاريخ را تأييد كرده است؛ زيرا قرآن مجيد قافلة بشريت از آغاز تا انجام خلقت را به دو دستة كلان «اهل حق» و «اهل باطل» تقسيم ميكند و تاريخ را بر پاية نزاع اين دو گروه تفسير مينمايد و در آيه 18 سورة انبياء ميفرمايد: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ...»؛ بلكه حق را بر باطل مىافكنيم، پس آن را فروشكند و باطل بىدرنگ نابود ميشود... . يعني: ما عالم را بهصورت لهو خلق نكردهايم، بلكه پيوسته حق را به سوي باطل پرتاب ميكنيم و ناگهان باطل را نابود ميسازيم، ازاينرو، استاد مطهري ميفرمايد:
بدون شك، تعبير و تفسير قرآن از تاريخ، به شكل دوم [تفسير فطري تكامل در تاريخ] است. از نظر قرآن مجيد، از آغاز جهان، همواره نبردى پيگير ميان گروه اهل حق و گروه اهل باطل، ميان گروهى از طراز ابراهيم و موسى و عيسى و محمد ـ صلوات اللَّه عليهم ـ و پيروان مؤمن آنها و گروهى از طراز نمرود و فرعون و جباران يهود و ابوسفيان و امثالهم برپا بوده است؛ هر فرعونى موسايى در برابر خود داشته است (لِكُلِّ فِرْعَوْنَ موسى)... در اين نبردها و ستيزها، گاهى حق، و گاهى باطل پيروز بوده است (مطهرى، 1390، ج24، ص432ـ433).
ملاحظاتي دربارة ديدگاه استاد مطهري
استاد شهيد مطهري تقريبا نيم قرن پيش زماني كه مباحث فلسفه نظري تاريخ تازه در مجامع دانشگاهي ايران مطرح شده بود، به مباحث آن عنايت نشان داد و پس از تبيين ديدگاههاي رقيب، آنها را نقد و سعي كرد ديدگاه خود را بهعنوان يك فيلسوف و عالم ديني در بحث مذكور تبيين نمايد و اين شايستة تقدير و ارج نهادن است و از همين منظر، تلاش ايشان براي تبيين و نقد نظريات مطرح دربارة تكامل در تاريخ و توليد ديدگاه جديد دربارة آن، ميراثي گرانبها و ماندگار و مفيد براي محققان حوزة فلسفه تاريخ بوده و خواهد بود. ولي ازآنجاكه نظريات علمي اگر با نگاه متأملانه و انتقادي بررسي شود به مرور زمان، بالنده ميشوند؛ بدينروي در اين قسمت، ملاحظاتي دربارة ديدگاه تكامل فطري تاريخ مطرح ميشود كه توجه به آنها ميتواند مفيد باشد.
1. عدم شفافيت معيار «تكامل»
يكي از ملاحظاتي كه در اين ديدگاه مشاهده ميشود عدم شفافيت معيار «تكامل» از منظر استاد است. گرچه ايشان فرموده كه جامعه و تاريخ در حال تكامل است و معيار تكامل آن را در شكوفايي استعدادهاي فطري جامعه دانسته، ولي از سوي ديگر، معتقد است: كشف استعدادهاي فطريـ كه از منظر ايشان، معيار كمال جامعه و تاريخ محسوب ميشوند ـ دشوار است و هنوز وحدت نظري در اين زمينه وجود ندارد. همين امر موجب ميشود تا بخشهايي از معيار تكامل تاريخ در هالهاي از ابهام بماند و بالطبع، اعتبارسنجي و راستيآزمايي ديدگاه در فرايند مطالعات تاريخي دشوار شود.
ايشان ميفرمايد:
... ما تكامل جامعه را اينجور ميتوانيم تعريف كنيم: [به فعليت رسيدن] استعدادهاي فطرياي كه در جامعه هست و ميتواند به مرحله فعليت برسد ... . بنابراين، تعريف «تكامل» روي اين حسابها تا اندازهاي روشن ميشود، ولي كشف اين مطلب كه كمال انسان در چيست و كمال جامعه انسان در چيست، ميتوان گفت: مسئلهاي است كه هنوز درباره آن لااقل وحدت نظر پيدا نشده است (مطهري، 1384، ج15، ص216-217).
همچنين در مباحث (نقدي بر ماركسيسم) نيز ميگويد: هرچه استعدادهايي كه در متن خلقت در نهاد انسانها و در نهاد جامعة انساني قرار داده شده است بيشتر به فعليت برسد، جامعه بيشتر به كمال رسيده است (مطهري، 1373، ج13، ص825ـ826). ولي ايشان معين نميكند كه اين استعدادهاي نهفته در نهاد انسان چيست؟
اگر مقصود از «استعدادهاي فطري»، فضايل اخلاقي و به تعبير استاد، گرايشهاي متعالي انسان است، شواهد زيادي در تاريخ به چشم ميخورد كه تاريخ بشر از لحاظ اخلاق و معنويت و فضيلت، كارنامة سياهي داشته، بهگونهايكه اثبات سير استكمالي در اين بخش، كاري بس دشوار است. و اگر مقصود از «شكوفايي استعدادهاي فطري» مجموعه استعدادهاي مادي و دروني انسانها و جامعة انساني در بستر تاريخ است، اعم از علوم (فلسفي، تجربي و انساني)، صنعت، روابط اجتماعي، شهرسازي، بايد گفت: تكامل تاريخ در محورهاي مذكور مشهود است. اما استاد هويت اصلي انسان و جامعة انساني را در استعدادهاي معنوي انساني ميداند، و تكامل مادي، كه تأمينكنندة رفاه مادي انسانها در تاريخ است، نميتواند معرف تكامل و معيار تكامل انساني تاريخ باشد؛ چنانكه خود استاد در كتاب نقدي بر ماركسيسم، در عين اذعان به تكامل ابعاد مادي تاريخ، اين نوع تكامل را تكامل تاريخ نميداند و ميفرمايد:
اين تكاملي كه اينها ميگويند جامعة بشري پيدا كرده است، در سه مورد قابل تصور است: يكي «تكامل در ابزار» كه اين مطلب مسلّم است و جاي شك نيست كه ابزار تكامل پيدا كرده، ديگر تكامل به معناي «اسپنسري»؛ يعني جامعه در روابط تكامل پيدا كرده و از نظر تنوع و تقسيم كار، متكامل شده است. تكامل به اين معنا هم غيرقابل انكار است؛ ... ولي مسئلة ديگر (و مهمتر) مسئلة معنوي است كه آيا انسان همچنانكه از نظر ابزار و تشكيلات تكامل پيدا كرده است، از نظر معنوي هم تكامل پيدا كرده است؟ جنبة معنوي باز به دو قسمت تقسيم ميشود: «معنوي» به معناي «علمي»؛ يعني علم و اطلاع و آگاهي و مانند آن، تكامل در اين قسمت هم قابل انكار نيست. قسم دوم، معنوي به معناي «انساني»، يا به قول اينها «ارزشهاي انساني و ارزشهاي اخلاقي». آيا جامعه به همان نسبت كه در آن دو سه قسمت تكامل پيدا كرده، در ارزشهاي انساني هم پيش رفته است؟ به آن نسبت كه بدون شك پيش نرفته و احدي هم ادعا نكرده و حتي اگر كسي بگويد «پيش كه نرفته، سهل است؛ در اين قسمتها عقب هم افتاده»، به نظر ما، حرف دور از حقيقت نگفته است (مطهري،1373، ج13، ص779-780).
با توجه به مطالب مزبور، معيار تكامل در ديدگاه تكامل فطري تاريخ تا اندازهاي مبهم ميماند.
2. تناقض
شايد همين ابهام موجب نوعي تناقض و ناهماهنگي در مجموعه سخنان و نوشتههاي استاد در خصوص انديشة «تكامل در تاريخ» شده است. استاد از يكسو، معتقد است: انسان در آزادي و استقلال از انسانهاي ديگر و آزادي از حيوانيت خودش آزاد نشده و در اين زمينه، كه ناظر به امور معنوي انسان است، تكاملي پديد نيامده است (ر.ك: همان، ص781ـ782). ولي از سوي ديگر، ميفرمايد: تكامل تاريخ را تنها در تكامل ابعاد مادي تاريخ نبايد خلاصه كرد، بلكه بشر در طول تاريخ، در ابعاد معنوي و آزادي از خويشتن خويش نيز رشد و تكامل داشته است؛ چنانكه در كتاب قيام و انقلاب مهدي مينويسد:
تحول و تكامل تاريخ تنها جنبة فني و تكنيكي ابزاري و آنچه بدان «تمدن» نام ميدهند، ندارد؛ گسترده و همهجانبه است؛ همه شئون معنوي و فرهنگي انسان را دربر ميگيرد و در جهت آزادي انسان از وابستگيهاي محيطي و اجتماعي است. انسان در اثر همهجانبه بودن تكاملش، تدريجاً از وابستگياش به محيط طبيعي و اجتماعي كاسته و به نوعي وارستگي، كه مساوي است با وابستگي به عقيده و ايمان و ايدئولوژي، افزوده است و در آينده، به آزادي كامل معنوي، يعني وابستگي كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژي خواهد رسيد (مطهري، 1390، ج24، ص423)
اين در حالي است كه در كتاب نقدي بر ماركسيسم در رشد معنوي جامعة بشري در طول تاريخ ترديد ميكند و مينويسد:
اگر مسئلة كمال انسان را در نظر بگيريم، قبلاً گفتيم كه در انسان، سه نوع، بلكه به اعتباري چهار نوع تكامل تصور ميشود: يكي تكامل ابزارها و فنون؛ دوم تكامل در روابط اجتماعي كه به معناي پيچيدهتر شدن روابط است؛ سوم تكامل معنوي است كه اين نوع تكامل مورد ترديد است و معلوم نيست انسان در اين زمينه تكامل يافته است يا نه؟ (مطهرى، 1373، ج13، ص780).
ايشان همچنين به نقل از يكي از نويسندگان و محققان، دربارة انحطاط غرب مينويسد:
غرب به دو مصيبت گرفتار است و به همين جهت، تهديد به سقوط ميشود: يكي خلأ آرماني؛ ديگر جهنم خوشيها (مطهري، 1384، ج15، ص202 ). ... اين خلأ آرماني، كه او ميگويد، مربوط ميشود به مسئلهاي كه ما در كتاب قيام و انقلاب مهدي طرح كرديم كه تكامل انسان در جهت رهايي از وابستگي به طبيعت بيروني و دروني و انسانهاي ديگر و به سوي وابستگي به عقيده و آرمان بوده و خواهد بود (مطهري، 1384، ج15، ص202 ).
پيداست كه اين مطالب با آنچه دربارة تكامل معنوي تاريخ بيان شده معارض است. شايد كساني بگويند: ديدگاه «تكامل معنوي تاريخ» به اين معنا نيست كه در همة مقاطع تاريخ، جامعة بشري در حال يك سير خطي در حال رشد معنوي بوده، بلكه مقصود اين است كه در يك مسير مارپيچي در حال رشد معنوي است و استاد آنجا كه از سقوط معنوي بشر سخن ميگويد يا انحطاط اخلاقي غرب را مطرح ميكند، كلامش ناظر به افتهاي معنوي برخي از مقاطع تاريخي است؛ ولي چون از «تكامل معنوي تاريخ» سخن ميگويد، سخنانش ناظر به حركت مجموعي تاريخ يا معدل حركت جامعه بشري در طول تاريخ در مسير ماديت و معنويت است. به ديگر سخن، ايشان معتقد است: بشر در عين اينكه در برخي مقاطع زندگي، ضد اخلاق و معنويت حركت كرده، در برخي مقاطع ديگر به سوي معنويت گام برداشته، ولي مجموع گامهاي رو به معنويت بشر نسبت به گامهاي رو به ماديت بيشتر بوده است و ازاينرو، ميتوان گفت: معدل سير حركت تاريخ در زمينة ارزشهاي اخلاقي و معنوي بيش از سير حركت در جهت امور مادي و شهواني بوده است. شواهد موجود در بيانات استاد مؤيد همين نظر است (ر.ك: مطهري، 1384، ج15، ص211ـ212 و 235ـ236). ولي اين توجيه كافي بهنظر نميرسد؛ زيرا نقد ما ناظر به اصل «تكامل معنوي تاريخ» است نه گونة تكامل معنوي تاريخ.
3. فقدان استدلال كافي براي اثبات ديدگاه
نكتة درخور ملاحظة ديگر دربارة ديدگاه «تكامل فطري تاريخ»، كمبود استشهادهاي تاريخي يا قرآني براي اثبات اين ديدگاه است. يكي از استشهادهاي تاريخي استاد مطهري براي اثبات ديدگاهش، جنگهاي صدر اسلام است (ر.ك: مطهرى، 1390، ج24، ص426ـ433). ايشان معتقد است: مردم در آن برهه، بر اساس بصيرت ديني با شمشير جهاد ميكردند نه بر پاية شكم و شهوت و شهرت. از سوي ديگر، ايشان به قيامهاى آزاديخواهانة شرق و غرب در دو قرن گذشته براى برقرارى مردمسالاري اشاره ميكند كه نمونهاش نهضت مشروطيت ايران بود (مطهرى، 1390، ج24، ص422ـ426). اين قيام براي آزادي از ظلم و استبداد بود و هيچ ربطي با تكامل ابزار توليد نداشت.
اما پرسش اين است كه آيا تنها استشهاد به جنگهاي مسلمانان در بدر و احد و احزاب در حمايت از رسول خدا يا حمايت برخي ديگر از حضرت نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و اهل بيت كه در برخي از مقاطع خاص تاريخ و در مناطق جغرافيايي خاص و بسيار محدود تحقق يافت، براي اثبات حركت تكاملي كل تاريخ، كه پهنة وسيعي از زمين و زمان را دربر ميگيرد كافي است؟
به نظر ميرسد اين مقدار استشهاد تاريخي براي اثبات ادعاي تكامل در حركت تاريخ كافي نيست؛ زيرا ممكن است كساني بگويند: بسياري از جنگهاي بين كشورها و ملتها در طول تاريخ، مانند جنگهاي طولاني ايران و روم در عهد باستان باستان، يا لشكركشيهاي ايران به سوي كشورهاي مجاور، يا جنگهاي خونين جهاني اول و دوم در نيمة دوم قرن بيستم ميلادي، كه انگيزههاي مادي و زيادهخواهانه و ظالمانهاي موجب پيدايش آنها شد و ميليونها كشته بر جاي نهاد، شاهد گويايي بر حركت رو به رشد جامعه بشري در زمينه رشد گرايشهاي حيواني و مادي. پس تاريخ بشر رو به سقوط و تنازل بوده است.
وجه جمع سخنان استاد
گرچه از مجموع سخنان استاد شهيد مطهري در بحث «تكامل در تاريخ» به دست ميآيد كه ايشان معيار تكامل را بهطور شفاف مشخص نكرده و اين خود ديدگاه «تكامل فطري تاريخ» را در هالهاي از ابهام قرار داده است، ولي با توجه بهبرخي ديگر از آثار ايشان، تا اندازهاي ميتوان به ذهنيت ايشان دربارة معيار تكامل در جامعه و تاريخ نزديك شد. ايشان در كتاب انسان كامل، كه مجموعه سخنرانيهايشان دربارة ملاك انسان كامل است، معيارهاي در مواردي براي انسان كامل مطرح نموده و سرانجام، معيار مختار خود را بيان كرده است. بدينروي، چون طبق مبناي شهيد مطهري، وجود جامعه و تاريخ ريشه در وجود افراد انسان دارند، ميتوان گفت: معيار تكامل انسان از منظر ايشان، همان معيار «تكامل تاريخ» است.
استاد مطهري در فصول متعدد كتاب انسان كامل، ديدگاههاي مكاتب گوناگون دربارة معيار انسان كامل را بررسي كرده است؛ مانند: 1. مكتب عقل (فلاسفه)؛ 2. مكتب عشق (عرفا)؛ 3. مكتب قدرت؛ 4. مكتب محبت (و خدمت به خلق)؛ 5. مكتب سوسياليسم (برابري)؛ 6. مكتب اگزيستانسياليسم (آزادي). ايشان ضمن پذيرش معيارهاي مزبور بهعنوان بخشي از معيار انسان كاملـ البته با تعريفي كه اسلام براي اين معيارها مطرح ميكند ـ معتقد است: اسلام تكتك اين معيارها را بهتنهايي براي تكامل انسان كافي نميداند، بلكه مجموعة آنها و برخي ارزشهاي ديگر انساني را ماية تكامل بشر ميداند. ازاينرو، در بحث «لزوم هماهنگي در رشد ارزشها»، مينويسد:
كمال انسان در تعادل و توازن اوست؛ يعني انسان با داشتن اين همه استعدادهاي گوناگون، آن وقت انسان كامل است كه فقط به سوي يك استعداد گرايش پيدا نكند و استعدادهاي ديگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در يك وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد... انسان كامل آن انساني است كه همه ارزشهاي انساني در او رشد كنند و هيچكدام بيرشد نمانند و همه هماهنگ با يكديگر رشد كنند و رشد هركدام از اين ارزشها به حد اعلا برسد... ارزشهاي گوناگوني است كه در بشر وجود دارد: عقل، عشق، محبت، عدالت، خدمت، عبادت، آزادي و انواع ديگر ارزشها.... «انسان كامل» يعني: انساني كه قهرمان همه ارزشهاي انساني است، در همه ميدانهاي انسانيت قهرمان است (مطهري، 1391، ج 23،ص112 ـ124).
با توجه به صراحت بيان استاد دربارة معيار انسان كامل و با توجه به ارتباط وجودي انسان و جامعه و تاريخ، ميتوان گفت: معيار تكامل جامعه و تاريخ از منظر استاد مطهري، رشد هماهنگ همة ارزشهاي انساني در افراد جامعه است كه درواقع همان رشد و شكوفايي استعدادهاي فطري انسان است كه ايشان، هم در مباحث «فلسفه تاريخ» و هم در كتاب نقدي بر ماركسيسم آن را مطرح كرده است. در نتيجه، معناي نظريه استاد تحت عنوان «تكامل فطري يا انساني تاريخ» اين ميشود كه تمام ارزشها و استعدادهاي متعالي انسانها در طول تاريخ، بهطور هماهنگ رشد داشته است. ولي اين رشد به معناي رشد كمّي افراد يا رشد جغرافيايي يا رشد زماني نيست، بلكه به اين معناست كه در طول تاريخ، استعدادهاي متعالي و فضيلتهاي نوع بشر بهطور هماهنگ بيشتر شكوفا شده، گرچه در اين بين، مفاسد جامعه بشري نيز از بين نرفته و بخشي از تاريخ بشر پر از ظلم و فساد و تباهي است. اما در كنار بقا و حتي رشد رذايل در بخشي از تاريخ، ما شاهد رشد فضايل در بخش ديگري از صفحههاي تاريخ هستيم؛ يعني در يك نگاه مجموعي به تاريخ، رشد فضايل در تاريخ، در يك جمع محدود قابل انكار نيست و ظالمان و مفسدان نتوانستند مسير تكاملي دعوتهاي مصلحان را متوقف و مسدود يا محو و نابود كنند، گرچه مزاحمتهاي فراواني در مسير حركت آنان ايجاد كرد. بنابراين، در مجموع، بخشي از خانوادة بشري از حيات حيواني صرف به سوي حيات متعالي انساني حركت كرد و باورها و ارزشها و اخلاق متعالي در ميانشان كمال يافت، بهگونهايكه ميتوان گفت: ما شاهد تكامل نوع بشر در تاريخ هستيم.
اما دربارة فقدان استدلال كافي براي اثبات ديدگاه استاد، شايد بتوان گفت: استاد مطهري شواهد محدود نزاعهاي بشر براي آرمانهاي متعالي را نشانة رشد معنوي و تكامل انساني نوع بشر ميداند، نه رشد معنوي اكثريت جامعه بشري؛ بدين بيان كه استاد مطهري براي سنجش تكاملي يا تنازلي بودن حركت تاريخ، روحيات و رفتار بيشتر افراد يك مقطع تاريخي نسبت به مقطع ماقبل خود را مطالعه نكرده، بلكه اعتقادات و رفتار نوع بشر را در يك مقطع تاريخ نسبت به مقطع ماقبل آن بررسي كرده است. در نتيجه، اگر در برخي از مقاطع محدود تاريخ و در برخي مناطق خاص، جمع اندكي از جامعه بشري نسبت به مقاطع ماقبل خود ارتقاي معنوي بيابد و منافع مادي را فداي آرمانهاي معنوي كند، ميتوان گفت: نوع بشر نسبت به گذشته ارتقاي معنوي يافته و گرايشهاي متعالياش بر گرايشهاي پست او مسلط شده است.
نتيجهگيري
1. در انديشة شهيد مطهري، «تكامل» غير از «پيشرفت» است در مفهوم «تكامل» نوعي تعالي نهفته است، ولي در مفهوم «پيشرفت» تعالي اشراب نشده است و ازهمينرو، بسياري از محورهاي رشد تمدني بشر را مصداق پيشرفت ميداند و نه تكامل.
2. از منظر استاد، در نگاه نخست، ميتوان حركت تكاملي تاريخ را در چهار حوزة روابط انسان با طبيعت؛ ساخت و تشكيلات اجتماع؛ روابط انسانها با يكديگر، و رابطة انسان با خودش تصوير نمود كه در دو حوزة نخست، حركت تكاملي تاريخ در محورهايي همچون ابزارسازي و آزادي از طبيعت و پيچيدهشدن سازمانهاي اجتماع بهروشني قابل تصوير است. اما در دو حوزه، كه به ابعاد انساني و اخلاقي و معنوي جامعه بشري برميگردد، گرچه تصوير پيشرفت با مشكل مواجه ميشود و در برخي از قلمروها ميتوان انحطاط را مشاهده كرد، ولي به اجمال، تكامل تحقق يافته است.
3. استاد مطهري استدلال منكران تكامل تاريخ را نميپذيرد و تفسير ويژهاي دربارة تكامل در تاريخ مطرح ميكند كه آن را «تصوير انساني يا فطري» مينامد. طبق اين بينش، انسان داراي دو سلسله خصلتهاي حيواني و انساني است كه تاريخ بستر شكوفايي اين خصلتهاست. اما هر قدر كه از عمر عالم ميگذرد، گرايشهاي فطري يا انساني بشر بستر ظهور افزونتري مييابد و نزاع ميان جامعة بشري رنگ غالب مادي و حيواني خود را از دست داده، رنگ ايدئولوژيك و انساني به خود ميگيرد؛ بهگونهايكه ابعاد متعالي فطرت بشر بيش از پيش شكوفا ميشود و انگيزههاي پست و شهواني در حركت تاريخ جاي خود را به انگيزههاي متعالي و رحماني ميدهد.
4. از منظر استاد مطهري، حركت تكاملي تاريخ حركتي مجموعي و نوساني است؛ يعني گاه به عقب و گاه به جلو ميرود و گاه ميايستد؛ ولي معدل حركتهاي رو به جلو بيش از حركتهاي ايستا و رو به عقب است. ازاينرو، در نگاه جمعي به حركت تاريخ، پيشرفت و تكامل غلبه دارد.
5. از منظر استاد، عامل اصلى حركت تاريخ، فطرت تكاملجو و قناعتناپذير انسان است كه به هر مرحلهاى برسد مرحله بالاتر را آرزو و جستوجو مىكند.
6. دو تفسير «ابزاري» و «فطري» دربارة حركت تكاملي تاريخ، معلول دو نوع مبناي انسانشناسي است؛ بنا بر تفسير ابزاري تاريخ، انسان موجودي كاملاً مادي و تهي از هرگونه عنصر شخصيتساز دروني است كه در برخورد با طبيعت، در اثر جبر محيط و طبيعت بيرونياش شخصيت مييابد. اما تفسير انساني و فطري تكامل مبتني بر اين باور است كه انسان علاوه بر ابعاد حيواني، داراي ابعاد انساني ذاتي است بهنام «فطرت الهي» كه هويت اصلي انسان به همين امر است كه داراي سرشتي حقجو، حاكم بر خويشتن، آزاد از مقتضيات طبيعت و محيط و سرشت و سرنوشت است.
7. ايشان معتقد است: جنگهاي صدر اسلام كه براي احياي كلمه توحيد و دين اسلام در جزيرةالعرب اتفاق افتاد، نشانهها و دلايلي براي اثبات تكامل معنوي تاريخ است و قرآن مجيد نيز مؤيد حركت تكاملي بشر در راستاي معنويت و گرايشهاي انساني است و در اين زمينه، به آيات ناظر بر غلبة حق بر باطل در تاريخ استشهاد مينمايد و بر اين باور است كه قرآن مجيد سير صعودى و كمالى تاريخ را تأييد ميكند.
8. ابهام در معيار تكامل، چگونگي ارزيابي تكامل تاريخ و وجود برخي تضادها در بيانات استاد در خصوص «تكامل تاريخ»، و عدم ذكر دليل كافي بر مدعا از مهمترين ملاحظات ديدگاه استاد محسوب ميشوند، ولي بهنظر ميرسد با تكيه بر مجموع اشارات استاد در آثار گوناگون، تا حدي ميتوان اصل ديدگاه ايشان را منقح نمود و ابهامها و تناقضهاي آن را رفع كرد. اما فقدان استدلال لازم و كافي براي اثبات ديدگاه، امري است كه به دشواري ميتوان آن را جبران كرد.
9. به نظر ميرسد ديدگاه استاد دربارة «تكامل در تاريخ» در حد يك فرضية درخور توجه و مطالعه است راستيآزمايي افزونتر را ميطلبد و بدينروي، در حد يك نظرية مستدل علمي قابل قبول نيست؛ زيرا نظريه بايد داراي مفاهيم دقيقاً تعريفشده، انسجام منطقي، و شواهد تأييدكننده فراوان باشد.
- نهجالبلاغه، 1393، ترجمة محمد دشتي، چ دوم، قم، مؤسسة فرهنگي ـ تحقيقاتي اميرالمؤمنين.
- استونز، راب، 1379، متفكران بزرگ جامعهشناسي، ترجمة مهرداد ميردامادي، تهران، مركز.
- آرون، ريمون، 1370، مراحل اساسي انديشه در جامعهشناسي، ترجمة باقر پرهام، چ دوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- باتومور، تي. بي.، 1370، جامعهشناسي، ترجمة سيدحسن منصوري و سيدحسيني كلجاهي، تهران، اميركبير.
- پولارد، سيدني، 1354، انديشه ترقي در تاريخ و جامعه، ترجمة حسين اسدپور پيرانفر، تهران، اميركبير.
- توينبي، آرنولد، 1353، تمدن در بوته آزمايش، ترجمة ابوطالب صارمي، تهران، اميركبير.
- ـــــ ، 1356، تحقيقي در باب تاريخ، ترجمة ع. وحيد مازندراني، چ دوم، تهران، توس.
- زرينكوب، عبدالحسين، 1375، تاريخ در ترازو، چ چهارم، تهران، اميركبير.
- سروش، عبدالكريم، 1357، فلسفة تاريخ، تهران، حكمت.
- كار، اي.اچ.، 1351، تاريخ چيست؟، ترجمة حسن كامشاد، چ سوم، تهران، خوارزمي.
- گورويچ، ژرژ و هانري مندارس، 1354، مباني جامعهشناسي (همراه با تاريخ مختصر جامعهشناسي)، ترجمة باقر پرهام، چ سوم، تهران، اميركبير.
- مجتهدي، كريم، 1381، فلسفة تاريخ، تهران، سروش.
- مصباح، محمدتقي، 1372، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، چ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- مطهرى، مرتضى، 1384، فلسفة تاريخ، چ دوم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1372، جامعه و تاريخ، چ دوم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1373، نقدي بر ماركسيسم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1386، تكامل اجتماعي انسان در تاريخ، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1389، يادداشتهاي استاد مطهري، چ دوم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1390، قيام و انقلاب مهدي، چ پنجم، تهران، صدرا.