جامعهی اسلامی ـ ایرانی از منظر مستشرقان انگلیسی عصر قاجار با تأکید بر سفرنامه ها
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مطالعه و بررسي منابع و مآخذ تاريخ جهان اسلام نشان ميدهد كه سفرنامهها بيترديد از جمله منابع اصلي شناخت در ابعاد و زمينههاي گوناگون اجتماعي محسوب ميشوند. در اين ميان، بايد به سياحان و مستشرقان اروپايي اشاره كرد كه علاوه بر علقههاي شخصي، محتواي مأموريتهاي سياسيشان مبني بر شناخت دقيق از اوضاع جامعة اسلاميـ ايراني، براي تأمين منافع سياسيـ اقتصادي دولتهاي استعماريشان، موجب گرديد تا براي موضوعات اجتماعي و فرهنگي اهميت ويژهاي قايل باشند. نتيجة آن نيز تدوين سفرنامههاي متعددي است كه امروز در دسترس ما قرار دارد. ليكن در اين ميان، ضروري است گفته شود ازآنروكه سفرنامههاي خارجي غالباً توسط مأموران سياسي و مبلغان مذهبي تدوين گرديده، منافع، انديشهها و مقاصد سياسيـ مذهبي خاص خود و دولتهاي متبوعشان را در تصويربرداري از شرايط اجتماعي دخالت دادهاند كه اين خود بر آسيبشناسي بحث تأكيد دارد.
مستشرقان انگليسيـ كه البته شايد بهتر باشد به جاي واژه «مستشرقان» از اصطلاح «مأموران سياسي انگلستان» استفاده شود؛ چراكه محتواي مقالة پيشرو بر اين امر صحه ميگذارد ـ از جمله كساني هستند كه جانبدارانه، همراه با تعصب و توجيه استيلاي خود بر دنياي اسلام، دست به نگارش سفرنامههايي زدهاند. آنان، كه غالباً ديپلماتهاي وابسته به كشور خود بودهاند، معمولاً در جهت منافع استعماري، با بينشي استعمارگرانه به جامعة اسلاميـ ايراني نگريستهاند. بدينروي، نوشتههايشان همراه با ديدگاههاي مغرضانهاي است كه خود بايد در استفاده از اين متون در بررسي تاريخ جهان اسلام و ايران مطمحنظر قرار گيرد.
پژوهش حاضر درصدد پاسخ به اين سؤال اساسي است كه مستشرقان انگليسي چه تصويري از جامعة اسلامي و در رأس آن، ايران عصر قاجار در سفرنامههايشان ارائه دادهاند؟ فرض نيز بر آن است كه نبود شناخت واقعي از مذهب و اجتماع اسلاميـ ايراني از يكسو، و نيز منافع استعماري آنان از ديگر سو، موجب گرديد تا گزارشي خلاف واقع و همراه با تحقير و تمسخر ايرانيان در سفرنامههايشان انعكاس يابد كه البته اين به جد قابل نقد است.
در اهميت بحث نيز بايد خاطرنشان كرد كه با توجه به ضرورت بررسي فرهنگ و هويت جامعة اسلامي ايران با روششناسي تاريخي و نيز غلبه نگرشهاي سياسيـ نظامي در تاريخنويسي سدههاي اخير و با توجه به خلأهاي آشكار، سفرنامهها محل رجوع فراوان پژوهشگران حوزة تاريخ اجتماعي بوده است. بنابراين، ضرورت دارد پژوهشگر تاريخ با ديدگاهي انتقادي و نگاهي موشكافانه و علمي نگرشهاي غالب در اينگونه منابع را بهدقت بررسي كند. علاوه بر اين، نقد و آسيبشناسي اين منابع ميتواند ما را در شناخت صحيح جامعة اين دوره و نيز ابزارهاي شناخت ياريگر باشد. نيز از ديگر سو، بر اين نكته صحه ميگذارد كه نگاه انتقادي غرب نسبت به جوامع مسلمان و از جمله ايران و فرهنگ آن، در نتيجه ارائه نخستين تصاوير منفي و جهتدار از آنان شكل گرفته كه تا به امروزه نيز اثرات آن پا برجاست.
اين پژوهش سعي دارد تا با روش «توصيفيـ تحليلي»، مؤلفههاي اصلي اجتماع اسلاميـ ايراني عصر قاجار را با استفاده از سفرنامههاي مشهور انگليسي اين دوره (مانند ليدي شيل، لايارد، لرد كرزن، راولينسون، سرپرسي سايكس و سر هارفورد جونز) مطالعه و بررسي كند.
شرقشناسي و رويكرد برتربيني جهان غرب
تاريخ تحولات اروپا از قرن شانزدهم ميلادي و در نتيجه، ظهور پديدهاي به نام «استعمار» موجب گرديد تا شرقشناسي براي جهان غرب، اهميت حياتي و راهبردي بيابد. ازاينرو، بيسبب نيست كه صرفاً از اوايل قرن نوزدهم تا نيمة قرن بيستم ميلادي قريب شصت هزار جلد كتاب توسط مستشرقان در حوزة شرقشناسي چاپ شده است (ر.ك: سعيد، 1371، ص60-36). تعداد مقالاتي هم كه در قرن بيستم و بين سالهاي 1906 تا 1991 به چاپ رسيده بالغ بر 000/75 عنوان بوده است (همان، ص105). اين حركت پرشتاب امروزه ميتواند آمار و ارقام محيرالعقولي را به تصوير كشد.
در اين ميان و پس از هر چيز، فهم چند نكته در حوزة شرقشناسي ضروري مينمايد: نخست آنكه از قرن شانزدهم ميلادي به بعد، با ظهور دو مكتب فكري «اروپو سانتريسم» و «ساختگرايي»، تحولي در حوزة شرقشناسي به وجود آمد. پيشفرض اين تحول آن بود كه شرقيان از نژاد پست محسوب ميشوند و هرچه از تمدن و فرهنگ در مناطق شرقي يافت ميشود متعلق به يونان و در حقيقت، غرب است و شرقيان هويت مستقلي از خود ندارند (تميمداري، 1374، ص135). از منظر مستشرقان غربي، طبيعت دو گونه نژاد ميآفريند: نژاد آفريقايي و آسيايي كه نژاد بردهاند، و نژاد اروپايي كه نژاد آقا و متفكرند (همان).
شرقشناسي براي تعيين خطمشي خود، همواره به صورتي ثابت بر برتري ذاتي غرب در همة ابعاد تأكيد دارد. نوشتههاي غربي، شرق را همچون «ديگري» نامعقول، ضعيف و زنانه ترسيم ميكنند كه در تقابل با غرب معقول، قدرتمند و مردانه قرار دارد (ر.ك: سعيد، 1371، ص22؛ صبوري هلستاني، 1389، ص102).
نكتة ديگر در هدف و انگيزه مطالعات شرقشناسي است. مطالعات شرقشناسان گرچه در ابتداي امر، يك مسئله كاملاً فرهنگي بود، اما به مرور زمان، رنگ عوض كرد و بهعنوان يك ابزار كارآمد، در خدمت استعمارگران و اهداف امپرياليستي درآمد (زماني، 1385، ص62). بر اين مدعا، ميتوان چند دليل ارائه كرد: از جمله اينكه بيشتر پژوهشگران و سياحان از كارداران و سفراي كشورهاي استعماري بودند. زندگي سياسي آنان در نوشتار حاضر بر اين امر صحه ميگذارد. ازاينرو، همراهي مستشرقان با سردمداران استعمارگر براي چپاول بيشتر كشورها و در عين حال، تحميق آنها يك امر مسلم و انكارناپدير است. در يك نمونة آشكار، ميتوان به تأسيس «انجمن شرقشناسي مصر» و نيز اعزام دهها دانشمند شرقشناس همزمان با تهاجم ناپلئون بناپارت فرانسوي اشاره كرد (همان، ص126ـ134).
از ديگر عللي كه نشان ميدهد شرقشناسي در خدمت استعمارگران بوده، رشد سريع مؤسسات شرقشناسي و محتواي آنها دقيقاً همزمان با دورة توسعة قلمرو جغرافيايي استعمار اروپايي است. بنابراين، ترديدي نيست كه علاقه اروپاييها و سپس آمريكاييها به شرق «به علل سياسي بوده است (سعيد، 1371، ص31و79).
نتيجه آنكه شرقشناسي و مطالعات غربيها در اين حوزه، بهعنوان يك نياز براي استيلاي همهجانبه بر كشورهاي شرقي و بهويژه كشورهاي داراي منابع زيرزميني، از جمله ايران تعريف ميشود. در مقابل، مشوق و محرك اصلي اين رويكردها نيز نه مراكز آكادميك و علمي كشورهاي مبدأ، كه در حقيقت، وزارت امور خارجه و سركنسولهاي كشورهاي استعمارگرـ بهعنوان بازيگردانان و صحنهگردانان پشت پرده ـ در كشورهاي مستعمره و تحت سلطه قرار داشتند.
رويكرد برتربيني جهان غرب و در نتيجه، بينش همراه با تحقير و تمسخر آنان نسبت به جامعة اسلامي و در رأس آن ايران عصر قاجار، خود عرصههاي گوناگوني را دربر ميگيرد كه در ذيل، به مهمترين آنها اشاره ميشود:
1. اخلاقيات، آداب و رسوم
مطالعه و بررسي سفرنامههاي عصر قاجار بيانگر اين واقعيت است كه آداب و رسوم و نوع اخلاق و رفتار مردم ايران از جمله محورهاي اساسي مطمحنظر مستشرقان اروپايي و در رأس آنان، انگليسيها بوده است. البته در اين تصويربرداري بايد اعتراف كرد كه كسي قلم در دست داشته كه نهتنها به لحاظ بينشي با فرهنگ اين سرزمين بيگانه بوده، بلكه در يكي از دورههاي پررنگ سياست استعماري دولتهاي متبوع خود، به ايران سفر كرده و بدان نگريسته است. علاوه بر آن، اين نوع قضاوتها بدون در نظر گفتن شرايط خاص اقتصاديـ صنعتي و نيز وضعيت عمومي حاكم بر جامعة ايراني عصر قاجار محقق شده است، و حال آنكه بخش قابلتوجهي از تفاوتهاي حاكم بر اخلاقيات، آداب و رسوم ايراني و جوامع غربي متأثر از همين دو عنصر است. بنابراين، نوشتههاي آنان سرشار از نگاههاي غيرواقعي، يكسويه و در عين حال، مبتني بر پيشفرضهاي غربي نسبت به عنصر ايراني و آداب و رسوم اوست (ر.ك: پناهي، 1388، ص61؛ ميرزايي و رحماني، 1387، ص73).
گزارشهايي كه سفرنامهنويسان مغرض و بدخواهي همچون مادام شيل، لايارد و لردكرزن در خصوص اخلاق و رفتار ايرانيان ارائه دادهاند، غالباً با اغراق و بزرگنمايي همراه بوده است. براي مثال، اگرچه آنان غالباً با هيأت حاكم ايراني و در حقيقت، اقشار متملق درباري حشر و نشر داشتهاند، اما دروغگويي و تملق را از ويژگيهاي جامعة ايراني دانستهاند كه البته نميتواند با واقعيات موجود و روايت منابع ديگر همخواني داشته باشد. در هر صورت، ملاحظات ناصحيح و تعميمهاي ناروا به همة ايرانيان و بازتاب آن در سفرنامهها، نهتنها حكايت از نگاه بخشي به مسائل اجتماعي اين دوره دارد، بلكه اساساً با توجه به فرهنگ كهن و ريشهدار ايراني، خود محل نقد جدي است (ر.ك: غروي، 1350، ص317-318).
براي مثال، گزارش صاحب كتاب معروف ايران و قضية ايران، لرد كرزن ـ سياستمدار محافظهكار انگليسي و عهدهدار منصب وزارت امور خارجه در بريتانياـ كه ساليان درازي در ايران و حتي هندوستان فعاليت مستمر ديپلماتيك داشته است، بر اين امر صحه ميگذارد. وي ميگويد: «مردم هنوز از نعمت تربيت هيچ بهرهمند نشدهاند و گرفتار تباهي محيطاند». وي سپس غيرمؤدبانه از ايرانيان بهعنوان انسانهاي فاقد تمدن تعبير ميكند و آنان را نيازمند تعليم ميداند (كرزن، 1350، ج 2، ص754).
هنري لايارد، كه از طرف كانينگ ـ سفير بريتانيا در دولت عثمانيـ مأموريت حل اختلافات مرزي بين دولت ايران و دولت عثماني را بر عهده داشت و به اين بهانه وارد ايران شده بود، انگليسي ديگري است كه در توصيف اخلاقيات و آداب مردم ايران، گوي سبقت را از هموطنان خود ربوده و الفاظ تندي را اينچنين نثار آنان كرده است: «چيزي كه از هنگام ورود تا كنون در نزد ايرانيها ديدهام تلوّن مزاج و تغيير عقيدة آنهاست... با اينكه در حقيقت، تا كنون با آدمهاي رذل و پست محشور نشدم، ولي اين عادت در بين آنها ديده ميشود كه به قرار و مدارهاي خود پايبند نيستند... يك ايراني بهطور دايم و مستمر دروغ ميگويد... ايرانيها ما را نجس ميدانند و اجازه نميدهند كه با آنان غذا صرف كنيم و يا به پيالة آبخوري آنان دست بزنيم» (لايارد، 1376، ص339-340). وي همچنين در سفرنامهاش، بيش از چهارده بار ايرانيان را واژة «وحشي» خطاب ميكند كه خود از رويكرد ضدايراني وي خبر ميدهد (ر.ك: همان، ص32، 45، 48، 69، 72، 104، 109، 123، 126).
البته در تحليل اين گزارش، بايد گفت:
اولاً، اين پرسش در ذهن هر خوانندهاي شكل ميگيرد كه نويسنده چگونه توانسته است با مدتي اقامت كوتاه در ايران و حشر و نشري محدود با مردم آن و عدم درك ريزهكاريهاي فرهنگي، سنن و خلقيات آنان، چنين احكام كلي و قاطعي صادر كند؟
ثانياً، وي در حالي از نجس بودن اروپاييان در نزد ايرانيان سخن ميگويد كه همطرازانـ حتيـ انگليسيشان، مكرر به مهماننوازي ايرانيان اشاره كردهاند. از جملة اين افراد ليدي شيل است كه با وجود ديدگاه منفي كه نسبت به ايرانيان دارد، هنگام مقايسة رفتار عثمانيها با ايرانيان، به تعريف از ايرانيان پرداخته و چنين بيان ميدارد كه «يك ايرانيـ در هر مقامي كه باشدـ بههيچوجه، در اداي احترام و برخاستن از جاي خود در هنگام ورود يك مهمان مسيحي درنگ نميكند، درحاليكه تركهاي عثماني... در اين باب، پرافاده و گوشتتلخ هستند» (شيل، 1362، ص83-84.).
ثالثاً، پذيرش بخشي از اين رويكردهاي منفي اخلاقي در برخي رجال و شخصيتهاي سياسي و درباريان، كه لايارد مدعي آن است (لايارد، 1376، ص339-340) و حتي در برخي از قشرهاي جامعه، نميتواند مستمسك خوبي براي متهم كردن كل جامعة ايراني باشد. علاوه بر اين، بايد اعتراف كرد كه تناقضهاي گفتاري موجود، بهويژه در مقايسه با سفرنامهنويسان غيرانگليسي، خود ميتواند از نگرش جانبدارانه و غيرواقعي آنان حكايت داشته باشد.
ويليام هالينگبري، كه در دوران حكومت فتحعلي شاه (1212-1260ق) به ايران سفر كرده، از اين حد نيز فراتر رفته و در يك نگاه افراطي و غيرواقعبينانه، ايرانيان را «دروغگوترين مردم جهان» خوانده است. وي مينويسد: «بزرگترين نادرستيهايي كه در عقل نميگنجد، با جديدترين حالات ممكن به كار ميبرند، و هنگامي كه دروغشان آشكار ميشود به جاي شرمنده شدن، آن را با خندهاي ناديده ميگيرند، و گاهي اقرار ميكنند كه به نظر آنان، دروغ گفتن مانعي ندارد، مشروط بر اينكه برايشان منفعتي در بر داشته باشد». وي ايرانيان را از زمره مردمي ميشمارد كه استعدادهاي خود را غالباً صرف كارهاي ناروا ميكنند (هالينگبري، 1363، ص50).
مكنزي، اولين كنسول انگليس در رشت، نيز در ارائة تصويري از جامعة ايراني عصر قاجاريه، چنين مينويسد: آنان عادت به دروغگويي دارند. او در ادامه، با رويكردي توهينآميز، چنين قضاوت ميكند كه «اين ملت با دروغ مأنوس است». البته در رمزگشايي از اين نگاه خصمانه، بايد متذكر شد كه همراهي نكردن مردم با اوـ كه خود احتمالاً به بياعتمادي آنان نسبت به كارنامة استعمار پير و كارگزاران آن در ايران بازميگردد ـ در ارائة اطلاعات درخواستي بيتأثير نبوده است (ر.ك: مكنزي، 1359، ص 8، 26و30). وي همچنين در ديگر صفحات سفرنامة خود، به گونهاي توهينآميز ايرانيان را «احمق» و «متعصب» ميشمارد (همان، ص15، 151، 200). مكنزي حتي پا را از اين حد فراتر نهاده و در يك مقايسة غيرمنطقي، چنين نتيجه ميگيرد كه «مقايسة بين اروپاييان و آسياييان شكي باقي نميگذارد كه آسياييها ذاتاً دو رو و احمق هستند و اين بهطور واضح مشخص است (همان، ص151).
در همين زمينه، لايارد نيز همسو با هموطنان انگليسي خود، مدعي است كه قول ايرانيان بيارزش و بياعتبار است (لايارد، 1376، ص31).
مادام شيل انگليسي ديگري است كه هيچ مسئوليت رسمي در ايران نداشته و بهعنوان همسر يكي از صاحبمنصبان حكومتي انگلستان، يعني كلنل جستين شيل ـ سفير انگلستان ـ در ايران حضور داشته، ليكن دنبالهرو رويكرد منفيبافي ديگر هموطنانش در خصوص ايرانيان بوده است. محتواي كتاب او جلوههايي از زندگي و آداب و رسوم ايران را با ذهنيتي غلط و غرضورزانه، به مخاطب القا ميكند (ر.ك: شيل، 1362، ص218).
اين در حالي است كه مطمئناً پژوهشگر هوشمند ميتواند با اتكا به ديگر منابع اين دوره ـ بهويژه نوشتههاي سياحان اروپايي غيرانگليسيـ ديدگاه سياستمداران مغرضي همچون هالينگبري و يا مكنزي را، كه سراسر كينه و غرضورزي ناشيانه نسبت به ايران و ايراني است، به نقد بكشد. ژوزف آرتور كنت دوگوبينو (1232–1300ق) صاحب «نظرية نژادي» و وزيرمختار دولت فرانسه در ايران و در عين حال، اديب بنام فرانسوي، دربارة صفت دروغگويي، كه از سوي چنين اشخاصي به ايرانيان نسبت داده شده، بر اين باور است كه ايرانيان ـ با توجه به تعاليم زردشتي و اسلام ـ مردماني ذاتاً راستگو و پرستندة حقيقت هستند. وي آنگاه دروغگويي برخي از ايرانيان را نيز نه صفت ذاتي، بلكه اكتسابي آنان و در نتيجة فشارهاي حاكميتهاي استبدادي و هجومهاي تاريخي اقوام گوناگون به اين سرزمين ميداند (گوبينو، بيتا، ص65-66).
هالينگبري در بخش ديگري از سفرنامة خود و در توصيف اخلاقيات مردم ايران عصر قاجار، توهينهايي را به ايرانيان نسبت ميدهد كه از عمق نگاه ضدايراني وي و دولتمردان استعمار انگليس در برهة زماني مورد اشاره خبر ميدهد. وي مينويسد:
ايرانيان عموماً به پايينترين سطح هرزگي و فساد اخلاقي رسيدهاند و به گناهان بسيار شرمآور معتادند؛ گناهاني كه در تمام كشورهاي متمدن جهان، مورد تنفر و انزجار است. اما آنها با بيشرمي بسيار، مانعي نميبينند كه از آن سخن به ميان آورند (هالينگبري، 1363، ص51).
در تحليل اين نگرشهاي مغرضانه، بايد خاطرنشان كرد كه تعميم چنين تهمتهايي به عموم مردم ايران از اساس غلط است و اينهمه به فقدان شناخت صحيح ديپلماتهاي انگليسي از جامعة ايراني و يا بينش ضدايراني آنان بازميگردد. چنين توصيفهاي موهني البته ميتواند براي طبقة فاسد و نالايق درباري، كه در حشر و نشر با كارگزاران استعمار انگليس بودند، صادق باشد كه اتفاقاً خود آنان در رسوخ و شدت چنين رفتارهايي در دولتمردان ايراني بينقش نبودهاند.
نكتة عجيب در همة اين گزارشها، قضاوتهاي نادرست و در عين حال بيمهري نسبت به عشاير مهربان و سادهدل ايراني اين دوره است. حتي برخي از مستشرقاني كه بهعنوان چهرة علمي مطرح هستند، از قضاوتهاي نادرست و مغرضانه مستثنا نبودهاند؛ مثلاً، راولينسون، كه به زبانهاي فارسي و عربي مسلط بود و به «معمار ارتش ايران» در عصر ناصرالدين شاه (1264-1313ق) شهرت دارد، در وصف بختياريها، آنان را فوقالعاده بيرحم، خونخوار، بسيار كينهتوز و پيمانشكن معرفي ميكند (ر.ك: راولينسون، 1363، ص149-150). وي همچنين در روايتي عجيب و در عين حال، معنادار چنين ادعا ميكند كه «بختياريها رسم فاتحهخواني را از ميان برداشتهاند؛ زيرا در اين صورت، بايد دست از زندگي بشويند و تمام وقت خود را صرف فاتحهخواني كنند» (همان، ص150).
لرد كرزن، انگليسي ديگري است كه البته در يك ژست بيطرفانه، الفاظ سخيف و در عين حال، بدور از واقعيتي را نثار آنان كرده است:
اين ايلات بدون ترديد، فضايل و محاسني هم دارند كه توام با تبهكاري آشكار و بيندامت است... خشن و جاهل و گاهي داراي طبع ستمگرياند و به كار غارت و تاراج مباهات ميورزند. گاهي نيز دزداني زبردست بهشمار ميروند، به مسئلة مذهب توجهي ندارند، ولي تعصب و غيرت در آنان به حد جنون شديد است (كرزن،1350، ج 2، ص326).
وي در نهايت، چنين نتيجه ميگيرد كه آنان «آسان سبب آزردگي و كفرگويي انسان ميشوند» (همان). سر جان ملكم ـ مأمور سياسي دولت انگلستان در ايران ـ نيز جميع آنان را «يغماگر و راهزن» ميخواند. وي حتي در ادامه چنين مدعي ميشود كه آنان به اين خصلت افتخار و مباهات ميكنند (ملكم، 1362، ص303).
البته در اينجا لازم است به رويكرد مثبت برخي از سياحان انگليسي كه خواسته يا ناخواسته نتوانستهاند چشم بر واقعيتهاي زندگي عشايري ببندند، اشاره شود؛ مثلاً، لايارد با وجود نگاه ضدايراني خود بهطور اعم، گاهي از خصلتهاي ممتازي مانند مهماننوازي عشايرـ عليرغم فقر و بيبضاعتيـ به نيكي ياد كرده است (لايارد، 1376، ص78 و 136) و يا دوراند به خصلتهايي همچون مهرباني و صفات نيكوي ديگر در ميان آنان اشاره دارد (دوراند، 1346، ص170).
خرافاتي و در نتيجه، نادان جلوه دادن ايرانيان، يكي ديگر از محورهاي نوشتة مستشرقان انگليسي در مقطع قاجاريه است. براي نمونه، جميز بيلي فريزر در سفرنامهاش (سفرنامة فريزر، معروف به سفرنامة زمستاني)، كه در زمرة مهمترين سفرنامههاي عصر فتحعلي شاه قاجار (1212-1260ق) محسوب ميشود، در مقابل توصية يكي از اشخاص محلي كه شب را زير درخت گردو نخوابد ـ زيرا موجب مرگ و خفگي او خواهد شد ـ بهسبب بياطلاعي از اين نكتة علمي، گفتة وي را خرافات دانسته است. فريزر هنگام نقل اين ماجرا، نوشتة خود را با اين جملة توهينآميز آغاز ميكند كه «من امشب از شنيدن خرافات خاص ايراني لذت بردم» (فريزر، 1364، ص439-440). همچنين انتقاد از اعتقاد مردم ايران به «ساعت سعد و نحس» و طالعبيني، كه خود سابقهاي چندهزار ساله در تاريخ آنان داشته (شيل، 1362، ص59) و نيز تفأل به ديوان حافظ و استخاره با قرآن از ديگر نمونههايي است كه سياحان انگليسيـ بهسبب نداشتن شناخت صحيح از تاريخ و فرهنگ ديني مردم ايران ـ جزو خرافه دانسته و آنها را بهعنوان امري مضحك تلقي كردهاند (ر.ك: فريزر، 1364، ص110).
خصلت مهماننوازي يكي ديگر از رفتارهاي اجتماعي ايرانيان در عصر قاجار بهشمار ميرود كه توجه و در عين حال، تعجب سياحان را به خود جلب كرده است. البته گزارشهاي بسيار آنان داراي تعارضهاي فراوني است. براي نمونه، افرادي همچون فريزر، كه از هيچ نوع بدگويي در خصوص ايران و ايراني دريغ نكرده، جامعة ايراني را فاقد روحية مهماننوازي دانستهاند: «جدايي اين مردم از بقية اهل دنيا، مهر و نيكوكاري در زندگاني يا وظيفة مهماننوازي را در دلشان جاي نداده است» (همان، ص18). لايارد نيز از مهماننوازي ايرانيها شكايت داشته و از نوع برخورد آنان در اين خصوص، به انتقاد سخن ميراند (ر.ك: لايارد، 1376، ص133-134).
اما سياحاني همچون شيل، برخلاف هموطنان ديپلمات خود، ايرانيها را چنان مهماننواز ميداند كه حتي به خاطر به جاي آوردن رسم مهماننوازي، حاضرند قوانين و احكام ديني خود را زير پاي بگذارند:
روي ميز داخل چادر، 6 بطري شامپاني با سرپوش نقرهاي به همراه 12ـ10بطري از شرابهاي فرانسوي و اسپانيولي بود. من با خود فكر كردم كه اين وضع مسلماً مغاير احكام قرآن است و وجود چنين تشكيلاتي را در ايران به خواب هم نميديدم. ولي آخر سر، به اين نتيجه رسيدم كه در شرايط مخصوص، تعصب مسلمانان در برابر حس مهماننوازي ايلياتي تسليم ميشود (شيل، 1362، ص72).
وي در جاي ديگري از سفرنامهاش با صراحت اعلان ميدارد: «خارجيان هيچگونه اشكالي در يافتن محل اقامت، حتي در حقيرترين روستاهاي ايران نداشتهاند» (همان، ص24-25).
پروفسور ادوارد براون از جمله سياحان و مستشرقان معروف انگليسي است كه مدت مديدي را در ايران بوده و شرح مفصلي از خصلت مهماننوازي مردم ايران را در سفرنامهاش با نام يك سال در ميان ايرانيان ارائه داده است. گزارش او از تاريخ و اجتماع ايرانيـ بهسبب نگاه بيطرفانه (چنانچه وي يكي از مهمترين و حساسترين مشكلات جامعة ايراني در عصر قاجار را حاكمان فاسد ميدانست و ازاينروي، به حال ملت ايران تأسف ميخورد) (براون، بيتا، ص16-19) و در عين حال، جامع و مانع او بسيار متفاوت از هموطنان انگليسياش است. بدينروي، بيسبب نيست كه از وي بهعنوان چهرهاي ايراندوست در اذهان جامعة علمي ايراني نقش بسته است. براون ضيافتها و مهماننوازي ايرانيان را باشكوه و غيرقابل مقايسه با اروپاييان دانسته (براون، بيتا، ص115) و در ادامه، از لذت شبنشينيهاي آنان اينگونه سخن رانده است:
صحبت در مجالس ايرانيها شيرين است و از هر نوع صحبت از قبيل افسانه و تاريخ و فلسفه و حتي مسائل ديني در اينگونه مهمانيها رد و بدل ميشود و لطايف و ظرايف هم مبادله ميگردد و كمتر اتفاق ميافتد كه انسان شبي در يك مجلس شبنشيني و شام ايرانيها حضور بههمرساند و به او بد بگذرد و يك وقت متوجه ميگردد كه پنج يا شش ساعت به سرعت گذشت و موقع صرف شام و خداحافظي رسيده است (همان، ص118).
براي دريافت تحليل كلي از بينش ضدايراني مستشرقان انگليسي و نگاه نادرست و غيرمنصفانهشان دربارة ايرانيان و اخلاقياتشان، ميتوان به نوشتههاي هموطنان انگليسيشان، كه به هر علتي ابراز شده است، مراجعه كرد. علاوه بر اين، تناقضهاي موجود در گزارشهاي آنان نيز به اين تحليل كمك خواهد كرد. براي نمونه، سر هار فورد جونز، اولين وزيرمختار انگلستان در ايران عصر فتحعلي شاه، اساساً مسافران اروپايي را نمونههاي كاملي از خودخواهي، طمعكاري، دروغگويي، حيلهگري، فساد و هرزگي دانسته و محروم شدنشان از كمكهاي بوميان را ريشه در رفتارهاي ناپسند و قصورشان دانسته است. جالب آنكه وي به هموطنان انگليسي خود در اين زمينه، چنين سخت تاخته است:
اينكه از اين به بعد، وقتي عدهاي از وكلاي گرسنه و طبقة خاص از لندنيها آزادانه به مشرقزمين سرازير شدند، وضعيت به چه منوال خواهد شد، موضوعي است كه اگر دربارهاش چيزي ننويسم و فقط در سكوت به آن بينديشم، بهتر و عاقلانهتر است (جونز، 1386، ص215).
وي در جاي ديگري از نوشتهاش ضمن آنكه ايرانيان را مردمي «بسيار مؤدب و باتربيت» ميخواند (همان، ص57)، در نگرش تحقيرآميز هموطنان مستشرق خود نسبت به آداب و رسوم و اخلاقيات جامعة ايراني، چنين استدلال ميآورد كه ديدگاههاي نادرست و غيرمنصفانة آنان ريشه در مطالعة كتابهاي سطحي مربوط به ايران دارد كه با ذكر مطالب بيربط و مزخرف و داستانهايي عجيب و غريب ـ و گاه سر تا پا دروغ ـ قصد دارند صرفاً خواننده را سرگرم كنند و به اعجاب وادارند (همان، ص64).
البته رويكرد مثبت جونز ميتواند احتمالاً متأثر از دو امر باشد: نخست دانش و بينش علمي و صحيح از تاريخ و جامعة ايراني، و در درجة دوم، تصويربرداري او از نخستين دهههاي حكومت قاجار؛ زيرا وي اولين وزيرمختار انگليس در ايران عصر فتحعلي شاه بود؛ مقطعي كه شايد هنوز سياستهاي استعماري انگلستان بسترها و مقدمات استيلاي خود را بر اين كشور مهيا ميكرد.
نكتة جالب توجه اينجاست كه اين سياستمدار انگليسي در توجيه رفتارهاي ناپسند بعضي از ايرانيهاي اين دوره نيز شرايط سياسي ايران، شيوة حكمراني، و ظلم و ستم نسبت به مردم را دخيل دانسته و از همه مهمتر، تعميم رذايل اخلاقي به همة ايرانيان را ـ با توجه به تنوع اقليمي و حتي نوع تغذيهـ امري مذموم شمرده، خواستار تصحيح نگرشها و نگاه همهجانبه و در عين حال، منصفانه نسبت به جامعة ايراني شده است (همان).
در همين زمينه، حتي سر پرسي سايكس، كه با فعاليت بيست سالة خود در ايران و حضور در سمتهاي سياسي و با آنكه بينش ضدايراني در آثارش مشهود است، بسياري از تهمتهاي نارواي اروپاييان نسبت به ايرانيان و آداب و رسومشان را دور از انصاف و عاري از حقيقت ميداند (سايكس، 1363، مقدمه؛ بيات، 1377، ص342). وي ريشة اين مسئله را در ناآشنايي با زبان مردم ايران دانسته و در مجموع، ايرانيان را بهطوركلي مؤدب، بذلهگو و حاضرجواب ميشمارد و در مقايسه با مردم هند و پنجاب، كه مدت زيادي با آنان حشر و نشر داشته است، برتر ميشمارد:
ايرانيان از هر حيث، به اهالي پنجاب، كه من چندين سال ميان آنها زندگي كردهام، مزيت و رجحان دارند؛ زيرا گذشته از صباحت منظر، وسايل خورد و خوراك و لباس آنها نيز بهتر فراهم است و بهعلاوه، نسبت به يكديگر كاملاً باسخاوت و دست و دل باز ميباشند(سايكس، 1363، ص328-329).
حتي لايارد نيز تلويحاً اعتراف دارد كه عملكرد او و هموطنانش ـ بهويژه دخالتهاي نابجاي دولت او در امور داخلي ايرانـ موجب ايجاد جوّ بدبيني نسبت به آنان گرديده و شايد قصور چنداني متوجه جامعة ايراني دورة قاجاريه نباشد (لايارد، 1376، ص18و104).
سر آرنولد ويلسن نيز انگليسي ديگري است كه در گزارشهاي كاري خود، كه بعدها با عنوان سفرنامة ويلسن يا تاريخ سياسي و اقتصادي جنوب غربي ايران شهرت يافت، به تشريح خلقخوي ايرانيان پرداخته و برخلاف برخي از هموطنان خود، نسبت به ايران و ايراني با حسن نيت و رويكرد مثبت مينگرد. اين نمايندة كهنهكار انگليسي در سفرنامهاش، ايرانيها را بهتر از هنديان دانسته، حتي اعتقادات آنان را شبيه انگليسيها ميداند (ويلسن، 1363، ص61-62؛ نيز ر.ك: تركمني آذر، 1378، ص100-101).
2. اعتقادات و باورهاي مذهبي
اعتقادات مردم ايران در بعد مذهبي، همواره بخش انفكاكناپذير گزارشهاي سياحان انگليسي بوده است. اين مسئله با توجه به ضرورت شناخت همهجانبة مردم ايرانـ بهويژه در بعد مذهبيـ و در نهايت، پيشبرد منافع استعماري در ايران قابل تفسير است. در اثبات اين مسئله، بايد خاطرنشان كرد كه سفرنامههاي تدوينشده دربارة ايران، غالباً توسط كارگزاران و ديپلماتهاي سياسي استعمار سيّاس انگليس تهيه شده است كه خود بر اين نكته صحه ميگذارد.
تاريخ تحولات سياسي ايران عصر قاجار بيانگر اين واقعيت آشكار و در عين حال انكارناپذير است كه غربيها و در رأس آنان استعمار پير انگليس، اعتقادات مذهبي مردم ايران، بهويژه اسلام ستيزنده را همواره مانعي بر سر راه منافع خود ميديدهاند. در اين زمينه، ايجاد اختلافات مذهبي، با جعل فرقههايي همچون «بهاييت» مهر تأييدي بر اين مدعاست. اين حساسيت در نوشتههاي آنان هم بهخوبي هويداست؛ چنانكه لرد كرزن دين اسلام را نهتنها يك دين، بلكه يك نوع حكومت معرفي ميكند:
امواج مجاهدت هيأت مذهبي با ديوارهاي سنگين غيرقابل رسوخ اسلام، كه شريعتي است شامل همة جوانب و تكاليف و اعمال زندگاني انسان، برخورد ميكند و از احراز هدف خويش باز ميماند. اسلام، كه به وجهي بسيار نيكو با شرايط اقليمي و اخلاقي و موقع و وضع كشورهايي كه بر آنها دست يافته منطبق است، از گهواره تا گور، عنان پيروان خود را در چنگ دارد، در نظر اهل شرق، او فقط دين و ايمان نيست، بلكه حكومت است، فلسفه است و همچنين علم و دانش است. شريعت محمد نهچندان دولتي است مذهبي و يا اگر آوردن اين عبارت روا باشد ديني است دولتي (كرزن، 1350، ج 2، ص646).
مطالعه و بررسي اعتقادات مذهبي مردم ايران و در جهت تحقق مأموريتها و در نهايت، اهداف استعماري، در دستور كار مأموران سياسي آنان در ايران قرار داشته است. البته عجيب و مضحك اينجاست كه افرادي همچمون سر پرسي سايكس در نهايت وقاحت و دروغپردازي، هدف و غايت اينهمه سرك كشيدن و كنكاشهاي موذيانه در اوضاع و احوال اين ملت را كمك به اصلاحات در ايران عنوان ميكنند و نه تعقيب اهداف استعماري دولت متبوع خود (سايكس، 1363، مقدمه؛ بيات، 1377، ص342). اين در حالي است كه با كمي مداقه و تفكر، بهخوبي درمييابيم كه كمك به اصلاحاتي كه منافع كوتاهمدت و بلندمدت دولت متبوعشان، يعني استعمار انگليس را فراهم كند، هدف غاييشان بوده است.
ايرانيان در گزارشهاي مستشرقان انگليسي عهد قاجار همواره و مكرر به تعصبات و خرافات مذهبي متهم شدهاند. براي مثال، يكي از مأموران عاليرتبة «كمپاني هند شرقي» و عضو «انجمن سلطنتي بريتانيا»، يعني ستوان الكس بارنز، در تمسخر و استهزاي اعتقادات ايرانيان مسلمان «معجزه» را جزو خرافات دانسته و حتي در ادعايي عجيب، انكار اين امر را به مطالعات قرآني مستند ميكند. وي مينويسد:
گرچه ما بر اساس خود قرآن ثابت كردهايم كه بنياد اصلي دين اسلام به معجزات استوار نيست، ولي مسلمانان به چنين اصلي اعتقاد ندارند و يكصد هزار خرق عادت طبيعت را در تأييد آيين محمد برميشمارند (بارنز، 1346، ص52).
اين در حالي است كه در آيات متعدد قرآن كريم، به مبحث «معجزه» اشاره شده است؛ از جمله: آيات 88 سورة اسراء؛ 13 سورة هود؛ 23 سورة بقره؛ 38 سورة يونس؛ و 32 سورة طور. علاوه بر آن، مسئلة معجزه در بين همة اديان الهي متفقٌعليه است (ر.ك: سبحاني، 1389، ص237).
در اين ميان، لايارد ضمن تمسخر اعتقادات مذهبي مردم ايران در خصوص احترام به سادات بهعنوان اولاد پيامبر اكرم، از اين حد نيز فراتر رفته، با وقاحت تمام، چنين اظهار ميدارد كه «عمامة سبز بين قبايل وحشي ايران، از اعتبار ويژهاي برخوردار است و اينان بيش از سايرين براي سيد و نوادههاي پيغمبر احترام قايلند» (لايارد، 1376، ص293). اين خود از بينش ضدايراني چنين مستشرقاني حكايت دارد.
حتي راولينسون، كه مدت زماني را در بين طوايف لر و بختياري گذرانده است، به علت عدم درك درست باورهاي مذهبي مردم ايران و با برداشتي ناصواب، مردم اين منطقه را متهم به پرستش امامزادگان ميكند: «در شمال شرقي كوه «باوالين» درهاي است كه مقبرة بابا بزرگ در آن واقع است و فيالواقع، مقدسترين نقطة لرستان است؛ زيرا لرها بجز پرستش اين قديس، هيچ اعتقاد مذهبي ديگري ندارند» (راولينسون، 1363، ص143). وي در ادامه، با قضاوتي كاملاً سطحي، بختياريها را متهم به بيديني كرده (همان، ص149) و حتي در تعميمي نادرست، تمام لرها را «علياللهي» قلمداد نموده است. عجيبتر از همه، اينكه راولينسون در نهايت، چنين نتيجه ميگيرد كه از منظر لرها، قرآن و حضرت محمد اهميت چنداني ندارند (همان، ص155-156).
در اين ميان، خانم شيل از اين حد نيز فراتر رفته و همة ايرانيها را متهم به بيديني كرده است. او مدعي ميشود كه «خداپرستي بدون دينداري بسيار رايج است... و اين نوع طرز فكر... به صورت يك نوع لاقيدي مذهبي تجلي ميكند» (شيل، 1362، ص153).
لرد كرزن نيز در يك برداشت يكسويه و بدور از واقعيت، چنين اتهاماتي را متوجه بلوچها ميسازد: «مذهب آنان نيز مانند رفتارشان حيرتانگيز است. آنها ظاهراً مسلمان و سنياند... ولي به مذهب درستي پايبند نيستند. فقط عنواني براي خود ساخته و اصطلاحاتي عربي به كار ميبرند، درحاليكه كتاب مقدس و مراسم و مسجدي ندارند» (كرزن، 1350، ج 2، ص316). وي البته پيشتر از آن، سخت بر باورهاي مذهبي ايرانيان تاخته و الفاظ ناصوابي را اينگونه نثار آنان ساخته است:
با اينكه ايرانيان آشنايي قابل ملاحظهاي با مباني تمدني دارند، باز اين مانع از آن نيست كه تعصبات چرند و خرافات هم داشته باشند. مذهب گاهي در نزد ايشان به حالت ركود و فراموشي است و زماني نيك بارز و عيان است. لحظهاي غضب تعصبآميز آنها را برميانگيزد و لحظهاي بعد به صورت انكار وجود خدا و رسول ظاهر ميشود (كرزن، 1350، ج 1، ص37).
مستشرقان انگليسي از بين انواع مراسم مذهبي كه در ايران عصر قاجار برگزار ميشد، به مراسم عزاداري ماه محرم بهسبب اهميت و جايگاه ممتاز آن در بين شيعيان ايراني، توجه خاصي كرده و به توصيف آن پرداختهاند. متأسفانه بايد خاطرنشان كرد كه مانند ديگر مقولههاي اجتماعي جامعة ايراني اين دوره، نگاه آنان نسبت به اين مقوله نيز سطحي و دور از فهم و درك واقعي روح اين نوع مراسم در بطن جامعه ايراني بوده است. ازاينرو، گزارشهاي آنان با واقعيتهاي روز فاصلة بسياري داشته است كه منابع ديگر نيز بر اين نكته صحه ميگذارند. براي مثال، ليدي شيل ماه محرم را براي تمام طبقات مردم ايران ماه استراحت و سرگرمي معرفي ميكند (ر.ك: شيل، 1362، ص66)، و يا جرج كرزن، كه همواره با تندي به قضاوت دربارة ايرانيان پرداخته، با تنفر از اين مراسم سخن گفته است (ر.ك: كرزن، 1350، ج 1، ص23).
البته ذكر نكتهاي در اين خصوص ضروري به نظر ميرسد و آن اينكه شخصيتهاي سياسي مذكور با وجود بينش ضدايراني خود، كه در جاي جاي نوشتههايشان هويداست، نتوانستهاند اين هويت افتخارآميز تاريخي جامعة ايراني را در تساهل و تسامح مذهبي و همزيستي مسالمتآميز با پيروان اديان و فرق غيرمسلمان در طول تاريخ ناديده بگيرند. آنان در سفرنامههاي خود، تصريح كردهاند كه در ايران عصر قاجار، آزادي مذهبي وجود داشته و مسيحيان، يهوديان، زرتشتيها و حتي اقليتي چون صابئين در كنار مسلمانان در امنيت كامل زندگي ميكنند (ر.ك: كرزن، 1350، ج 1، ص372-374). حتي شيل مفصل دربارة آزادي مذهبي در ايران اين دوره چنين سخن گفته است: «با اينكه ايران به وسيلة يك حكومت استبدادي اداره ميشود، ولي در اينجا كم و بيش آزاديهاي مذهبي رعايت ميشود و... بهطوركلي، هيچگونه مجوزي بر مبناي اصول مذهبي، قوانين جاري و سياست دولت، جهت بدرفتاري با پيروان عقايد ديگر وجود ندارد و هر فرد مسلمان ايراني مجاز است هر نوع عقيدة مذهبي را به شرطي كه با تظاهرات علني همراه نباشد، اظهار كند و در اين راه، ميتواند حتي منكر خدا باشد و يا شخصي خداپرست، ولي بياعتقاد به هر نوع دين و آييني باشد».
وي همچنين اشاره دارد كه اگر كسي پيروان فرق مذهبي را در ملأ عام به باد ناسزا و تمسخر بگيرد، توسط حكومت تأديب و مجازات خواهد گرديد (شيل، 1362، ص151-152).
3. پوشش و علم و هنر
علاوه بر مقولههاي ذكرشده، نوع پوشش ايرانيان بخشي از گزارشهاي جانبدارانه سياحان انگليسي را به خود اختصاص داده است. كرزن اين تفكر ايرانيها را كه «لباس كوتاه را دور از متانت و وقار ميشمارند»، به تمسخر ميگيرد (كرزن، 1350، ج 1، ص96) و يا خانم شيل بدون فهم اعتقادات و فرهنگ كهن ايراني، زنان را محبوس در حجاب توصيف ميكند (شيل، 1362، ص63-64).
علم و هنر در دورة قاجاريه مطمحنظر سياحان انگليسي بوده كه البته گزارشهاي آنان باز هم تحت تأثير ذائقهها و علقههاي شخصي و يا جايگاه مأموريتي آنان قرار داشته است. براي مثال، سر هارفورد جونز در يك ديدگاه نهچندان مثبت، چنين مدعي ميشود كه «ادبيات ايران در مقايسه با ادبيات اروپا، حرفي براي گفتن ندارد!» (جونز، 1386، ص263). البته جاي تعجب دارد كه چگونه وي دربارة ادبيات غني ايران اينگونه سخن ميگويد.
همچنين ليدي شيل بيخبر از پيشينة افتخارآميز ايرانيان در عرصة موسيقي و در يك قضاوتي سطحي و نادرست، آنان را بياطلاع از موسيقي ميداند: «اين مردم با موسيقي آشنايي ندارند و علاوه بر عدم درك آن، حتي از چگونگي اختلاط اصوات مختلف زير و بم نيز بيخبرند» (شيل، 1362، ص81).
نتيجهگيري
مطالعه و بررسي جامعة اسلامي و در رأس آن ايران عصر قاجار در آثار مستشرقان انگليسي ما را به نكات چندي رهنمون ميشود: نخست بايد به اهميت اين مقوله در منظومة فكري آنان اشاره كرد كه بخش قابلتوجهي از نوشتههايشان را به خود اختصاص داده است. دادههاي موجود بخشي از خلأ منابع مربوط به تاريخ اجتماعي اين دوره را رفع نموده و در عين حال، بنيانهاي اولية تصاوير جوامع اسلامي در سنتهاي غربي بوده است. دوم آنكه بايد به اين نكته توجه كرد كه مطالب موجود دربارة جامعة اسلاميـ ايراني، محل نقد و اعتبارسنجي جدي است. علت اين امر به خاستگاه و وابستگي سياسي مستشرقان به انگلستان و آن هم در اوج سياستهاي استعماري اين دولت، در كنار عوامل ديگري همچون تفاوتهاي فرهنگي شرق و غرب، ناآشنايي با زبانهاي بومي، تجربههاي تلخ شخصي، بدفهميها، نگاه مغرضانه، بيتوجهي به سنتها و ارزشهاي اسلاميـ ايراني، دانش و بينش تاريخي خاص، خيالبافي و غلبة جنبة تخيلي، قضاوت و پيشداوري و زمينههاي ذهني و ذهنيت غلط و غرضورزانة آنان بازميگردد كه بر نوع نگرششان در تصويربرداري از اوضاع اجتماعي ايران اين دوره تأثير بسياري نهاده است. در مجموع، گزارش آنان از ايران عصر قاجاريه، گزارشي همراه با تعصب و غرضورزي و ارائة تصويري غالباً تيره و تار و در عين حال، با رويكردي تحقيرآميز و گستاخانه بوده است. جامعة ايراني دورة قاجار به شكلي توهينآميز، منحط، كهنه، خرافاتي، جاهل، اهل افراط و تفريط، دو فضايي، دروغگو، متملق و در يك عبارت، فلاكتزده و عقبمانده در اخلاقيات، آداب و رسوم، و اعتقادات مذهبي معرفي گرديده است. در اين ميان، نگاه بخشيـ سطحي و در عين حال، تعميم يك رذيلت اخلاقي به كل جامعة ايراني نيز نگاه بيطرفانه و منصفانة آنان را با ترديد جدي مواجه ميسازد. مستشرقان انگليس برخلاف ديگر اروپاييان، كه گاهي به زيباييها و جذابيتهاي سرزمين ايران نيز توجه نشان دادهاند، غالباً نگاه يكسويه را در اين زمينه تبليغ و از ذكر وجوه مثبت زندگي و فرهنگ مردم آن استنكاف ورزيدهاند. مزيد بر اين، معدود نگاههاي متفاوت بعضي از آنان به جامعة ايراني، نيز نتوانسته است از صبغة اصلي بينش ضدايراني آنان از يكسو، و نيز انعكاس احساس خودبرتربيني غربيشان در مقايسه با جنبههاي زندگي ايراني از ديگر سو، تقليل دهد.
- بارنز، استون الكس، 1346، سفرنامه بارنز (سفر به ايران در عهد فتحعلي شاه قاجار)، ترجمة ترجمه حسن سلطانيفر، مشهد، آستان قدس رضوي.
- براون، ادوارد، بيتا، يكسال در ميان ايرانيان، ترجمة ذبيحالله منصوري، تهران، كانون معرفت.
- بيات، عزيزالله، 1377، شناسايي منابع و مآخذ تاريخ ايران، تهران، اميركبير.
- پناهي، عباس، 1388، «بازتاب فرهنگ و اجتماع ايران در سفرنامههاي اروپاييان»، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش 133، ص 61-69.
- تركمني آذر، پروين، 1378، كتابشناسي گزيده توصيفي تاريخ ايران دوره اسلامي، تهران، سمت.
- تميمداري، احمد، 1374، «شيوههاي شرقشناسي و ايرانشناسي»، نامه فرهنگ، ش 19، ص 131-137.
- جونز، هارفورد، 1386، خاطرات سر هارفورد جونز (روزنامه سفر خاطرات هيئت اعزامي انگلستان به ايران)، ترجمة ماني صالحي علّامه، تهران، ثالث.
- دوراند، اي. ار، 1346، سفرنامه دوراند (سفر هيأت سر مرتيمور دوراند وزيرمختار انگليس در ايران)، ترجمة عليمحمد ساكي، تهران، آفتاب.
- راولينسون، هنري، 1363، سفرنامه راولينسون (گذر از زهاب به خوزستان)، ترجمة اسكندر اماناللهي بهاروند، تهران، آگاه.
- زماني، محمدحسن، 1385، اسلامشناسي و شرقشناسي غربيان، تاريخچه، اهداف، مكاتب و گستره فعاليت مستشرقان، قم، بوستان كتاب.
- سايكس، سرپرسي، 1363، سفرنامه ژنرال سرپرسي سايكس يا ده هزار ميل در ايران، ترجمة حسين سعادت نوري، تهران، لوحه.
- سبحاني، جعفر، 1389، مدخل مسائل جديد در علم كلام، قم، مؤسسة امام صادق .
- سعيد، ادوارد، 1371، شرقشناسي، ترجمة عبدالرحيم گواهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
- شيل، ماري، 1362، خاطرات ليدي شيل (همسر وزيرمختار انگليس در زمان ناصرالدين شاه)، ترجمة حسين ابوترابيان، تهران، نو.
- صبوري هلستاني، نرجسبانو، 1389، «شرقشناسي و امپرياليسم»، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، ش 145، ص 101-104.
- غروي، محمد، 1350، يادي از جهانگردان بنام خارجي و سفرنامههاي ايشان، نشريه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، ش 97-100، ص 317-341.
- فريزر، جيمز بيلي، 1364، سفرنامه فريزر(سفرنامه زمستاني فريزر)، ترجمة منوچهر اميري، تهران، توس.
- كرزن، جرج ناتانيل، 1350، ايران و قضيه ايران، ترجمة غ. وحيد مازندراني، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
- گوبينو، ژوزف آرتور، بيتا، سه سال در ايران، ترجمة ذبيحالله منصوري، تهران، فرخي.
- لايارد، اوستن هنري، 1376، سفرنامه لايارد، ترجمة مهراب اميري، تهران، انزان.
- مكنزي، چارلز فرانسيس، 1359، سفرنامه شمال، ترجمة منصوره اتحاديه، تهران، گستر.
- ملكم، سر جان، 1362، تاريخ ايران، ترجمة ميرزا حيرت، تهران، دنياي كتاب.
- ميرزايي، حسين و جبار رحماني، 1387، «فرهنگ و شخصيت ايرانيان در سفرنامههاي خارجي»، تحقيقات فرهنگي، ش 3، ص 55-77.
- ويلسن، آرنولد، 1363، سفرنامه ويلسن (تاريخ سياسي و اقتصادي جنوب غربي ايران)، ترجمة حسين سعادتنوري، تهران، لوحه.
- هالينگبري، ويليام، 1363، روزنامه سفر هيئت سرجان ملكم به دربار ايران در سالهاي (1799-1801و1800)، ترجمة اميرهوشنگ اميني، تهران، كتابسرا.