مجاهدت امیر مؤمنان علیه السلام در تثبیت جایگاه محوری رسول خدا صلی الله علیه و آله در جامعهی اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
امت اسلام، كه بر پاية باور به رسالت الهي حضرت محمد شكل گرفت، شايسته بود كه بر پاية نگرش محوري به شخص ايشان، مسير تعالي را بپيمايد. در اين حال، عوامل و عناصري اين نگرش را تضعيف و تهديد ميكرد. خداوند در قرآن، رسولش را «اسوة حسنه» معرفي كرده است (احزاب: 21)؛ اما برخي با اين سخن كه «قرآن براي ما بس است»، در واقع، مانعي مهم در برابر تثبيت محوريت پيامبر در جامعة اسلامي به وجود آوردند.
در برابر، امير مؤمنان علي، كه «برادر» (نهجالبلاغه، 1384، خ 192، ص284) و همچون «فرزند» (ر.ك: ابن ابيالحديد، 1378ق، ج13، ص200) و جانفداي پيامبر بود، بنا بر پيوند عميق اعتقادي و عاطفي، ايشان را محورِ رفتار و انديشة خود ساخته بود و پيوسته ميكوشيد تا محوريت آن حضرت در جامعة اسلامي تثبيت و ماندگار شود.
دربارة نگرش امير مؤمنان به پيامبر گرامي آثاري تأليف شده است؛ همچون كتاب رسول اعظم از ديدگاه امام علي تأليف سيدمحمد مرتضوي (1386) كه مباحث آن كلي و گاه شامل همة پيامبران است؛ كتاب پيامبر اعظم از نگاه قرآن و اهلبيت، نوشتة محمد محمدي ريشهري (1386) كه عنوان فصل كوتاه و مجملي از آن، «محمد از زبان علي» است؛ كتاب آيات قرآن و گفتار پيامبر در نهجالبلاغه، نوشتة محمد محمدي اشتهاردي (1381) كه تبيين 51 نمونه استناد گونهگون حضرت علي به سخنان پيامبر را دربر دارد (ص269ـ351).
نوشتار حاضر با رويكردي متفاوت، پاسخگوي اين سؤال است كه «مجاهدت امير مؤمنان در تثبيت جايگاه محوري پيامبر در جامعة اسلامي، با توجه به كدامين تهديدها و با چه انگيزهها (چرا) و روشهايي (چگونه) بود و چه پيامدهايي داشت؟»
اين پژوهش به روش تاريخي به تبيين تهديدهاي فراروي محوريت پيامبر در جامعة اسلامي، انگيزهها، روشها و پيامدهاي مجاهدت امير مؤمنان ميپردازد. نگارنده با اذعان به اينكه نميتوان به عمق مجاهدتهاي حضرت علي در محوريت بخشيدن به پيامبر راه برد ـ به ياري خداوند ـ در تلاش است به تبيين محوريت پيامبر در سيرة اهلبيت و نيز در مذهب تشيع اثناعشري بپردازد.
يك. تهديدها
در تعيين جانشين پيامبر، به ديدگاه ايشان، كه به فرمان الهي در مواضع متعدد بيان شده بود، اعتنا نشد و انتخاب خليفه، بهعنوان مهمترين رفتار سياسي مسلمانان، هيچگاه بر پاية فرمان نبوي رخ نداد. اين خود، تهديدي بزرگ براي محوريت رسول خدا در جامعة اسلامي بود. در اين حال، تهديدهاي فراروي تثبيت محوريت پيامبر در جامعة اسلامي، محدود به اين مسئله نبود. در ادامه، مهمترين اين تهديدها بيان ميشود:
الف. فرهنگي
1. اكتفا به قرآن: اين سخن كه «كتاب خدا براي ما بس است»، در ممانعت از نوشتن آخرين وصيت پيامبر اعلان شد (ر.ك: ابنسعد، 1410ق، ج2، ص188؛ بخاري، 1401ق، ج7، ص9؛ مسلم، بيتا، ج5، ص76). اكتفا به قرآن، با حديث نبوي «ثقلين» و مرجعيت خاندان پيامبر تقابلي آشكار داشت (ر.ك: احمدي ميانجي، 1998م، ج1، ص611) و با عبور از فرمودة نبوي، در اصل، تهديدي براي جايگاه پيامبر بود (ر.ك: همان، ص488 و 586).
2. منع كتابت و نقل حديث: اين اقدام با فرمان خليفة نخست مبني بر اينكه «از رسول خدا، چيزي را نقل نكنيد» (ذهبي، 1374ق، ج1، ص2و3)، آغاز، و بهعنوان اقدامي در جهت دور نگاه داشتن قرآن از خلط با احاديث، توجيه شد و دستكم تا اواخر سدة نخست هجري تداوم يافت (ر.ك: حسيني جلالي، 1376، ص261ـ422). در اين حال، ممانعت از نقل و كتابت حديث نبوي، مسلمانان را با سخنان و نيز با شخص پيامبر بيگانه ميساخت و محوريت ايشان را در جامعه اسلامي تهديد ميكرد.
3. مرجعسازي نومسلمانان اهل كتاب: ديگر اقدام تهديدكنندة محوريت پيامبر در جامعة اسلامي، ارجاع مسلمانان به اشخاصي همچون كعب الاحبار بود كه نومسلمان و در اصل، اهل كتاب بودند، و بر پاية معلومات پيشينشان به مسلمانان پاسخ ميگفتند (براي نمونه، ر.ك: ابنسعد، 1410ق، ج1، ص270؛ ابنكثير، 1407ق، ج2، ص63). اين اقدام از يكسو، جايگزين مرجعيت اهلبيت پيامبر بود، و از سوي ديگر، خلأ كتمان احاديث نبوي را به شيوهاي نامطمئن و كاذب پر ميكرد و مسلمانان را از پيجويي مرجعيت و محوريت پيامبر بازميداشت.
ب. سياسي
بسياري از زمامداراني كه بر مسند جانشيني پيامبر تكيه زدند، بر پاية روش ملوكي حكم راندند و به رفتارهاي ناشايست دست يازيدند. ايشان براي جلوگيري از بازخواست دربارة رفتارهايشان، با جعل و تحريف، چنان رفتارهايي را به پيامبر نسبت ميدادند و بدينسان، شخصيت پيامبر را تخريب ميكردند (ر.ك: نجمي، 1383، ص281ـ289). پيداست كه اين خود محوريت پيامبر در جامعة اسلامي را تهديد ميكرد؛ زيرا عامة مسلمانان تصويري نيك از شخصيت پيامبر داشتند، درحاليكه رواياتي كه از سوي راويان دربارهاي اموي و عباسي در معرفي پيامبر ارائه ميشد، چنين تصويري را دگرگون ميساخت.
برخي گزارشها بيانگر آن است كه بسيار فراتر از تخريب شخصيت، كوشش ميشد كه اصل نام و ياد پيامبر كمرنگ و يا محو شود. بنا بر گزارشي، معاويه از اينكه در اذان گفته ميشد «أشهد أن محمداً رسولالله»، خشمگين بود و ازاينرو، پيشنهاد مغيره مبني بر تصحيح رفتار خود با بنيهاشم را رد كرد (ر.ك: مسعودي، 1409ق، ج3، ص454). همچنين امام سجاد در تحليل حوادث پس از پيامبر فرمودند: «به خدا سوگند، اگر اين قوم ميتوانستند بدون وابستگي به نام رسالت محمد، مُلك را بهدست آورند، [چنين ميكردند] و از نبوت او روي ميگرداندند» (سيدبن طاووس، 1370ق، ص71و72).
وجود اين تهديدها، كافي بود تا امير مؤمنان در تثبيت محوريت پيامبر مجاهدت كند؛ اما صرفنظر از اين تهديدها، او در اينباره انگيزههاي بسيار بنيادين داشت.
دو. انگيزهها
سخن از انگيزههاي حضرت علي، ناظر به ايمان راسخ به نقش محوري پيامبر در حفظ وحدت امت اسلام و ايمان به نقش آن حضرت در هدايت مسلمانان است.
الف. وحدت امت اسلام
امير مؤمنان از تفرق مسلمانان بسيار نگران بود. ايشان در نامه به ابوموسي اشعري نگاشت: «بدان، در امت اسلام، هيچكس همانند من وجود ندارد كه به وحدت امت محمد و به انس گرفتن آنان با همديگر، از من دلسوزتر باشد...» (نهجالبلاغه، 1384، نامه 1، ص441). در نگرش امير مؤمنان، تثبيت محوريت پيامبر ميان مسلمانان، خود از مهمترين عوامل وحدتآفرين بود. او از اختلاف مسلمانان در احكام قطعي الهي چنين شكوه كرده است: «آيا خداي سبحان، دين ناقصي فرستاد؟!... آيا خداي سبحان دين كاملي فرستاد و پيامبر در ابلاغ آن كوتاهي كرد؟!...» (همان، خ 18، ص43).
امير مؤمنان در تبيين وضعيت مردم پيش از بعثت پيامبر پاي فشرد: «رشتههاي دوستي و انسانيت از هم گسسته بود» (همان، خ 158، ص209)؛ «مردم روي زمين داراي مذاهب پراكنده بودند» (همان، خ 1، ص25). برايناساس، از نگاه ايشان، يكي از دستاوردهاي بعثت پيامبر، وحدت و الفت ميان انسانها بود؛ چنانكه فرمود: «خداوند... با بعثت پيامبر شكافها را پُر... كرد» (همان، خ 213، ص311)؛ «ميان دلها الفت و مهرباني ايجاد كرد» (همان، خ 96، ص127).
ب. هدايت امت اسلام
امير مؤمنان به نقش محوري پيامبر در هدايت مسلمانان و مصونيت آنان از انحراف، ايمان راسخ داشت. ايشان پيامبر را «وسيلة بينايي هدايتخواهان» (همان، خ 94، ص125) ميدانستند و ميفرمودند: «پيامبر مردم را به راه راست واداشت... رشتههاي اسلام را استوار... و دستگيرههاي ايمان را محكم و پايدار كرد» (همان، خ 185، ص255).
امام علي ميكوشيدند تا سخن و روش پيامبر را ملاك ارزيابي رفتارهاي همگان سازند؛ چنانكه ميفرمودند: «راه و رسم رسول خدا با اعتدال، و روش زندگي ايشان صحيح و پايدار، و سخنانشان روشنگر حق و باطل... بود» (همان، خ 94، ص125). ايشان مسلمانان را به تأسي از پيامبر فراميخواندند و ميفرمودند: «از راه و رسم پيامبرتان پيروي كنيد كه بهترين راهنماي هدايت است. رفتارتان را با روش پيامبر تطبيق دهيد كه هدايتكنندهترين روشهاست» (همان، خ 110، ص149)؛ «به پيامبر پاكيزه و پاكت اقتدا كن، كه راه و رسم او الگويي است براي الگوطلبان، و ماية فخر و بزرگي است براي كسي كه خواهان بزرگواري باشد. و محبوبترين بنده نزد خدا كسي است كه از پيامبرش پيروي كند و گام بر جايگاه قدم او نهد» (همان، خ 160، ص213).
در شوراي تعيين خليفة سوم، حضرت علي در پاسخ به عبدالرحمنبن عوف، كه براي بيعت با ايشان، عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيرة ابوبكر و عمر را شرط كرد، فقط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر را پذيرفتند (ر.ك: يعقوبي، بيتا، ج2، ص162)، و بدينسان، از تصدي خلافت چشم پوشيدند؛ اما مشروعيت چنان سيرههايي را نيز انكار كردند. در آستانة جنگ با خوارج، امير مؤمنان هنگام اخذ بيعت، از ياران خود خواستند به قرآن و سنت پيامبر ملتزم باشند. در اين حال، شخصي به نام ربيعهبن ابيشداد خواست كه با حضرت علي بر اساس سنت ابوبكر و عمر بيعت كند؛ اما حضرت علي نپذيرفتند و فرمودند: اگر آن دو نيز بدون تكيه بر كتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار كرده باشند بهرهاي از حق نبردهاند (طبري، بيتا، ج5، ص76). حضرت علي در مأموريت عبداللهبن عباس براي احتجاج با خوارج، به وي نگاشتند: «... با سنت پيامبر با آنان بحث و گفتوگو كن، كه در برابر آن راهي جز پذيرش ندارند» (نهجالبلاغه، 1384، نامه 77، ص441).
امام علي روش گروههايي را كه گام بر جاي گام پيامبر نمينهند و خودسرانه پيش ميروند، خطا شمرده (همان، خ 88، ص107) و فرمودهاند: «هرگز دوست پيامبر با دشمن او برابر نيست» (همان، نامه 27، ص365). ايشان با اذعان اينكه «دوست محمد كسي است كه خدا را اطاعت كند...» (همان، ح 96، ص459)، بر پايبندي كامل خود به اين سخن پاي فشردند (ر.ك: همان، خ 197، ص294).
پايبندي امير مؤمنان به سيرة پيامبر به راستي، مجاهدت بود. نمونة آشكار آن، تقسيم بالسويّه بيتالمال بود كه در خلافت خود به آن اهتمام ورزيدند و بهسبب تعارض با منافع برخي اشخاص، دشمني آنان را در پي داشت. اين در حالي بود كه حضرت علي از اين روش هرگز عقب ننشستند و به معترضاني همچون طلحه و زبير فرمودند: مگر اين همان روش رسول خدا نيست؟ (ابن ابيالحديد، 1378ق، ج7، ص40ـ41).
دنياگرايي انحرافي بزرگ در جامعة اسلامي و خود، ريشة انحرافاتي ديگر بود. حضرت علي در جلوگيري از اين انحراف، به سيرة رسول خدا استناد ميكردند. ايشان هنگام حركت دادن مردم كوفه براي جنگ با شاميان، به تبيين پارسايي حضرت پرداختند و فرمودند:
براي تو كافي است كه رسول خدا سرمشق تو باشد...؛ او از «شير پستانِ» دنيا بريده و از زيورهايش دور شد... پيامبر از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند... دو پهلويش از تمام مردم فرو رفتهتر و شكمش از همه خاليتر بود... پيامبر بر روي زمين مينشست و غذا ميخورد، و چون برده، ساده مينشست، و با دست خود كفش خود را وصله ميزد... پيامبر با دل از دنيا روي گرداند، و يادش را از جان خود ريشه كن كرد... در زندگاني رسول خدا، براي تو نشانههايي است كه تو را به زشتيها و عيبهاي دنيا راهنمايي كند... (همان، خ 160، ص212ـ 215).
سه. روشها
روشهاي امير مؤمنان در تثبيت محوريت پيامبر را ميتوان در چهار بخش بازشناخت:
1. ارتقاي شناخت همگان از پيامبر
امير مؤمنان در شناسايي پيامبر، جايگاه، انديشهها و رفتارهاي ايشان را تبيين ميكردند و در اين ميان، به دو مقولة «رسالت» و «استقامتِ» آن حضرت اهتمام بسيار داشتند.
الف. رسالت: در نگرش امير مؤمنان، بعثت پيامبر براي بشريت، عظيمترين رويداد بود. ايشان براي انتقال اين نگرش به مخاطبان، اوضاع اسفبار عصر جاهلي را بيان ميكردند و به مردم عرب ميگفتند: «بدترين دين را داشتيد... و مفاسد و گناهان شما را فرا گرفته بود» (نهجالبلاغه، 1384، خ 26، ص49و51). نيز با توجه به وضع همة انسانها ميفرمودند: «خداوند پيامبر را زماني فرستاد كه... فتنهها مردم را لگدمال كرده... خواب آنها بيداري و سرمة چشم آنها اشك بود» (همان، خ 2، ص29)؛ «گمراهي وحشتناكي همه جا را فرا گرفته بود... و در حال كفر و بيديني جان ميسپردند» (همان، خ 151، ص197)؛ «مردم... در حيرت و سرگرداني به سر ميبردند» (همان، خ 191، ص269)؛ «آتش جنگ همه جا زبانه ميكشيد...» (همان، خ 89، ص107)؛ «دنيا... به تاريكي گراييده بود» (همان، خ 198، ص297).
امير مؤمنان با بيان اين اوضاع اسفبار، ميفرمودند: «در اين هنگام، خداوند پيامبر را... چونان باران بهاري براي تشنگان حقيقت... قرار داد» (همان، خ 198، ص297)؛ «تاريكيهاي جهل و گمراهي با نور هدايت ايشان از ميان رفت» (همان، خ 178، ص243)؛ «خداوند... با بعثت پيامبر... گمراهي را... تار و مار كرد» (همان، خ 213، ص311).
ايشان حضرت محمد را سَرور بندگان (نهجالبلاغه، 1384، خ 214، ص313) و خاتِم پيامبران (ر.ك: همان، خ 91، ص118و119) ميدانستند و شهادت ميدادند كه خداوند آن حضرت را براي كريمانهترين رسالتهايش برگزيد (همان، خ 178، ص242و243).
بنا به گزارش حضرت علي از معجزة پيامبر در به حركت درآوردن درخت، اين اقدام در پاسخ به خواستة سران قريش بود كه پيامبر در سخني درسآموزِ توحيد، «خداوند» را تواناي بر اين كار دانستند و از آنان پرسيدند: اگر خداوند چنين كند آيا ايمان ميآوريد؟ گفتند: آري. پيامبر با تأكيد بر ايمان نياوردن آنان، از درخت خواستند كه به فرمان خدا پيش آيد. سپس آن معجزه رخ داد؛ اما ايشان ايمان نياوردند (ر.ك: همان، خ 192، ص285). اين در حالي است كه خليفة دوم معجزة يادشده را بر اين پايه گزارش كرده است كه پيامبر خود از خدا خواست به وي آيهاي نشان دهد و با وقوع آن معجزه، پيامبر تصريح كردند كه پس از آن، تكذيب ديگران بر ايشان تأثير نخواهد گذاشت! (بيهقي، 1405ق، ج6، ص13و14؛ ذهبي، 1413ق، ج1، ص343؛ ابنكثير، 1407ق، ج6، ص124؛ مقريزي، 1420ق، ج5، ص35و36؛ صالحي شامي، 1414ق، ج9، ص500). قابل توجه است كه به تصريح حضرت علي، رسول خدا با تأكيد بر اينكه هيچگاه بتي را عبادت نكرده و شرابي ننوشيدهاند، فرمودند: «من همواره ميدانستم كه مردم (جاهلي) بر باطل و كفرند» (سمعاني، 1418ق، ج5، ص88؛ مقريزي، 1420ق، ج2، ص347). بخش اخير تنها نمونهاي از شواهد فراوان معرفت استوار پيامبر و تأثير نيافتن ايشان از تكذيب ديگران است.
ب. استقامت: امير مؤمنان با يادكرد استقامت پيامبر، همگان را به الگوگيري از آن حضرت فراميخواندند. ايشان به ديگران ميفرمودند كه اينگونه براي حضرت دعا كنند:
بارخدايا!... گراميترين درودها و افزونترين بركات خود را بر محمّد بنده و فرستادهات اختصاص ده، كه... دفعكنندة لشكرهاي باطل و درهم كوبندة شوكت گمراهان است، آنگونه كه بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد و به فرمانت قيام كرد...، حتي يك قدم به عقب برنگشت و ارادهاش سست نشد... و در اجراي فرمانت تلاش كرد، تاآنجاكه نور حق را آشكار و راه را براي جاهلان روشن ساخت... بارخدايا! بين ما و پيغمبرت در نعمتهاي جاويدان ... جمع گردان (نهجالبلاغه، 1384، خ 72، ص85 و87).
ثقفي كوفي (م 283) همين دعا را با اختلافي اندك گزارش و تصريح كرده است كه امير مؤمنان آن را به ديگران تعليم ميدادند (ر.ك: ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص158و159). پيداست كساني كه به سفارش امير مؤمنان اين دعا را باز ميخواندند، استقامت رسول خدا را به ياد ميآوردند و دلدادگي ايشان به حضرت فزوني مييافت.
امير مؤمنان از يكسو، پيامبر را طبيبي سيّار ميدانستند است كه در پي يافتن بيماران فراموششده و سرگردان بودند (همان، خ 108، ص141)؛ با خستگان مدارا ميكردند و شكستهحالان را زير بال ميگرفتند (همان، خ 104، ص137) و در نصيحت و خيرخواهي تلاش ميكردند (همان، خ 95، ص127). از سوي ديگر، پاي فشردهاند كه پيامبر بدون سستي و عذرتراشي، در راه خدا جهاد كردند (همان، خ 116، ص159) و همراه با يارانشان به مبارزه با مخالفان پرداختند (همان، خ 104، ص136و137).
امام علي بر پايداري رسول خدا در برابر دشمنيها، اينگونه تأكيد ميكردند:
در راه رضايت حق، در كام هرگونه سختي و ناراحتي فرو رفت و جام مشكلات و ناگواريها را سر كشيد، روزگاري خويشاوندان او به دورويي و دشمني پرداختند، و بيگانگان در كينهتوزي و دشمني با او متحد شدند. اعراب براي نبرد با پيامبر... بر مركبها نواخته، از هر سو گرد ميآمدند، و از دورترين سرزمينها و فراموششدهترين نقطهها، دشمني خود را بر پيامبر فرود ميآوردند (همان، خ 194، ص291)
همچنين فرمودند: «راهنماي اين پرچم، با درنگ و آرامش سخن ميگفت، و دير و حسابشده بپا ميخاست، و آنگاه كه برميخاست سخت و چالاك به پيش ميرفت» (همان، خ 100، ص131).
امير مؤمنان در نامهاي به معاويه چنين نگاشتند:
قوم ما (قريشيان) ميخواستند پيامبرمان را بكشند... و هرچه خواستند نسبت به ما انجام دادند و زندگي خوش را از ما سلب كردند... و براي ما آتش جنگ افروختند؛ اما خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم و شرّ آنان را از حريم دين بازداريم... رسول خدا هرگاه آتش جنگ زبانه ميكشيد و دشمنان هجوم ميآوردند، اهلبيت خود را پيش ميفرستاد تا به وسيلة آنها، اصحابش را از سوزش شمشيرها و نيزهها حفظ نمايد؛ چنانكه عبيدةبن حارث در جنگ بدر، و حمزه در احد، و جعفر در موته شهيد شدند... (همان، نامه 9، ص347و349).
همچنين فرمودند: «هرگاه آتش جنگ شعله ميكشيد، ما به رسول خدا پناه ميبرديم، كه در آن لحظه، كسي از ما همانند پيامبر به دشمن نزديكتر نبود» (همان، غريب كلام 9، ص493؛ همچنين ر.ك: طبري، بيتا، ج2، ص426). نيز تصريح كردهاند: «ما در ركاب پيامبر با پدران، فرزندان، برادران و عموهاي خود ميجنگنديم كه اين مبارزه بر ايمان ما ميافزود و ما را در جادة حق ثابتقدم ميساخت (همان، خ 56، ص75).
در نگرش امام علي، جهاد پيامبر «براي خدا» و در برابر كساني بود كه به خدا پشت كرده بودند (همان، خ 133، ص178). ايشان در وصف پيامبر ميفرمودند: «انسانها را به طاعت خدا دعوت نمود، و با دشمنان خدا در راه دين او پيكار، و مغلوبشان كرد. هرگز همداستاني دشمنان، كه او را دروغگو خواندند، او را از دعوت حق بازنداشت» (همان، خ 190، ص265). از نگاه حضرت علي، رسول خدا پيامهاي پروردگارش را رسانيد (همان، خ 231، ص333)، و پرچم حق را در ميان اهلبيت خود به يادگار گذاشت (همان، خ 100، ص131).
2. تعميق پيوند همگان با پيامبر
امام علي خود پيوند عاطفي و معنوي ژرفي با رسول خدا داشتند. ايشان از لحاظ نسبي، عموزاده و داماد حضرت رسول بودند و در جنگ خندق، در معرفي خود به عمروبنعبدود، كه شخصي كافر بود، به بيان همين خويشاوندي بسنده كردند (قمي، 1387ق، ج2، ص184). در اين حال، در مواضع ديگر، امير مؤمنان در معرفي خويش، تعابيري دارند كه بيانگر همان پيوند ژرف است؛ چنانكه بر پاية حديث «اخوت»، خويشتن را «برادر پيامبر» معرفي كرده (طبري، بيتا، ج2، ص310؛ مفيد، 1413ق، ج1، ص353)، و در شِكوه از غصب خلافت، آن را حكومتِ «فرزند مادر خود» شمردهاند (نهجالبلاغه، 1384، نامه 36، ص387؛ ابن ابيالحديد، 1387ق، ج 16، ص 151).
حضرت علي در تأكيد بر ارتباط شديد با پيامبر و تأسي خويش به ايشان، تصريح كردند: «من همچون بچهاي كه به دنبال مادرش ميرود، دنبال پيامبر ميرفتم...» (همان، خ 192، ص284) و در بيان اطاعتش از آن حضرت فرمودند: «من بندهاي از بندگان محمد هستم» (كليني، 1363، ج1، ص90؛ صدوق، بيتا، ص174و175). همچنين ايشان خود را با پيامبر، چونان دو شاخه از يك درخت بهشمار آوردند (همان، نامه 45، ص394)، كه گويا با اين سخن، درصدد تبيين جايگاه امامت خويش بودند.
برخي از اصحاب پيامبر در نقل حديث از حضرت رسول، به «سَمِعْتُ خليلي» و يا «سَمِعْتُ حبيبي» (از دوستم شنيدم...) تعبير ميكردند تا ارادت خود را ابراز و يا ادعا كنند؛ اما اين تعابير از زبان حضرت علي (براي نمونه، ر.ك: ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص47؛ ابناعثم كوفي، 1411ق، ج4، ص280) برآمده از عمق جان ايشان بود. آن حضرت درحاليكه در ميدان كوفه از مردم با نان و گوشت پذيرايي كرده بودند، جداگانه در خانة خود بر سفرهاي ساده (نان خشك و دوغ) نشستند و در توضيح اقدام خود، به يكي از يارانشان فرمودند: «من رسول خدا را ديدم كه نان خشكتر از اين را ميخورد» و چنين پاي فشردند: «من اگر از آن حضرت پيروي نكنم، ميترسم به او نرسم» (ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص85؛ همچنين، ر.ك: بلاذري، 1417ق، ص408و409).
حضرت علي با تأكيد بر اينكه جانفداي پيامبر بودهاند، فرمودند: هنگام قبض روح رسول خدا، سر ايشان بر سينة وي بود و خود حضرت را غسل دادند (نهجالبلاغه، 1384، خ 197، ص295). ايشان فقدان پيامبر را جبرانناپذير ميدانستند (ر.ك: همان، خ 151، ص196و197) و براي حضرت چنين ندبه ميكردند:
پدر و مادرم فداي تو، اي رسول خدا!... با مرگ تو، رشتة پيامبري... گسست... اگر به شكيبايي امر نميكردي... آنقدر اشك ميريختم تا اشكهايم تمام شود و اين درد جانكاه هميشه در من ميماند، و اندوهم جاودانه ميشد... ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگهدار! (همان، خ 235، ص335و337)؛ همانا شكيبايي نيكوست، جز در غم از دست دادنت... مصيبت تو بزرگ، و مصيبتهاي پيش از تو و پس از تو ناچيزند (همان، ح 292، ص501).
امير مؤمنان در جهت تعميق پيوند معنوي و عاطفي جامعة اسلامي با پيامبر بسيار ميكوشيدند. كوشش ايشان بيشتر در قالب ارتقاي شناخت و گاه سفارش عملي بود.
تبيين ويژگيهاي رسالت پيامبر كوششي در همين جهت بود. امير مؤمنان، معرفتِ پيامبر و خاندانش را همراه با معرفت خدا، مستوجب پاداش شهادت ميدانستند (ر.ك: همان، خ 190، ص266و267). نيز دربارة جايگاه شهادتَيْن (شهادت به يگانگي خدا و رسالت حضرت محمد) تصريح ميكردند: «... ترازويي كه اين دو گواهي را در آن نهند سبك نباشد، و اگر بردارند با چيز ديگري سنگين نخواهد شد» (همان، خ 114، ص155). افزون بر اين، در نگرش امير مؤمنان، ايمان به رسول خدا از برترين وسايل نزديك شدن به خداي سبحان است (همان، خ 110، ص149).
وصف حضرت علي از پيامبر بهترين بود (ر.ك: ابن عبدالبر، 1387ق، ج3، ص28و29) و با دربرگرفتن سيماي ظاهري و رفتاري ايشان، شنونده را از عمق جان شيفتة رسول خدا ميساخت:
قامتش به اعتدال...؛ موي سرش مرتب...؛ رخسارش كشيده...؛ رنگ چهرهاش سپيد آميخته به سرخي؛ چشمانش سياه؛ مژگانش بلند؛... شانههايش پهن؛... هنگام راه رفتن... محكم و استوار گام مينهاد... هرگاه به كسي توجه ميكرد كاملاً توجهش به سوي او بود. ميان دو شانهاش مهر نبوت جاي داشت و او خاتم پيامبران بود. او بخشندهترين، دليرترين، راستگوترين، باوفاترين، نرمخوترين و بزرگوارترين مردم بود. هر كس بار اول او را ميديد، هيبتش او را ميگرفت و هر كس با او معاشرت ميكرد، دوستش ميداشت. كسي كه وي را [ديده باشد و بخواهد] وصف كند، ميگويد: نه پيش و نه پس از او، كسي را همانندش نديدهام (ابن هشام، بيتا، ج1، ص401و402؛ ابنسعد، 1410ق، ج1، ص411؛ ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص161).
امام علي همسو با قرآن (احزاب: 45) رسول خدا را گواه كردار بندگان (نهجالبلاغه، 1384، خ 116، ص158و159) و شاهد خداوند در رستاخيز دانسته (همان، خ 72، ص87) و از پيامبر روايت كرده است: «هر كه از ما (خاندان رسالت) ميميرد، در حقيقت نمرده است...» (همان، خ 87، ص104و105).
حضرت علي در سفارش به تأسي از پيامبر، ميفرمايند: «به پيامبرِ خود، كه پاكيزهترين و پاكترين است، اقتدا كن...» (همان، خ 160، ص212و213). پيداست كه در اين سخن، با تأكيد بر وصف پاكيزهترين و پاكترين، و با تعبير به «پيامبرِ خود»، كوشش شده است تا پيوند مخاطبان با آن حضرت عمق يابد.
امام علي براي پيوند جامعة اسلامي به پيامبر، دعايي خاص را نيز تعليم ميداد كه پيشتر بخشهايي از آن دعا ذكر شد. پايان آن دعا هم چنين است: «... خداوندا! براي پيامبر در ساية لطف خود، جاي با وسعتي بگشاي، و از فضل و كرمت، پاداش او را فراوان گردان. خداوندا! كاخ آيين او را از هر بنايي برتر و مقام او را در پيشگاه خود گراميتر گردان،... و پاداش رسالت او را پذيرش گواهي و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده...» (همان، خ 72، ص87).
حضرت علي سفارش كردهاند كه در حاجت خواستن، ابتدا بر رسول خدا صلوات فرستاده شود؛ زيرا خداوند قطعاً صلوات را اجابت ميكند و او بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت، فقط يكي را برآورد (ر.ك: همان، ح 361، ص511). روشن است كه عمل به اين سفارش، با باور به نقش واسطهاي پيامبر در برآورده شدن حاجات، پيوند معنوي ژرفي را با حضرت در پي دارد.
3. استناد به سخن و روش پيامبر
از ديدگاه امير مؤمنان عمل به روش و سنت رسول خدا همپايه با عمل به قرآن بود و او، خويشتن را در جايگاه حاكم دنياي اسلام، موظف به برپايي آن ميدانست (ر.ك: همان، خ 169، ص231). پيشتر گذشت كه حضرت علي مسلمانان را به تأسي از پيامبر فراميخواند و ميكوشيد تا سخن و روش رسول خدا را ملاك ارزيابي رفتارهاي همگان سازد.
امير مؤمنان پيوسته از سخن و روش پيامبر ياد و به آن استناد ميكرد. البته بيان تمام اين استنادها در اين مجال نميگنجد؛ فقط براي نمونه، بايد دانست كه ايشان از زبان پيامبر به بيان برخي «مَلاحم» پرداختند (ر.ك: همان، خ 101، ص133)، به تعذيبِ «امام جائر» هشدار دادند (ر.ك: همان، خ 164، ص221)، و با استناد به روش پيامبر، شيوة خوارج را در تكفير گنهكاران باطل دانستند (ر.ك: همان، خ 127، ص171). همچنين در ردّ ادعاي انصار دربارة زمامداري مسلمانان در سقيفه، به سفارش پيامبر به نيكي كردن با نيكان انصار و درگذشتن از بدكارانشان استناد كردند: «اگر زمامداري و حكومت در آنان بود، سفارش كردن دربارة آنها معنايي نداشت» (همان، خ 67، ص83). ديگر اينكه در آسيبشناسي رفتار ثروتمندان فرمودند: «... با درماندگان به ناچاري [و بر پاية اضطرار آنان] خريد و فروش ميكنند، درحاليكه رسول خدا از معامله با درماندگان نهي فرموده است» (همان، ح 468، ص531).
حضرت علي پيوسته همراه پيامبر و تشنة آموختن از پيامبر بود. ايشان پس از خواندن دعاي ويژة سوار شدن بر مركب، تصريح كردند كه پشت سر پيامبر بر مركب نشسته بودند كه ايشان اينچنين دعا خواندند (طوسي، 1414ق، ص515). ايشان در پاسخ به اين پرسش كه چگونه است كه شما در ميان صحابه بيشترين حديث را از پيامبر نقل ميكنيد، فرمودند: زيرا زماني كه از پيامبر ميپرسيدم، به من ميآموخت و زماني كه ساكت بودم آن حضرت خود سخن آغاز ميكرد (بلاذري، 1417ق، ج2، ص351). در اينباره نبايد ناگفته گذاشت كه حضرت علي همسر فاطمة زهرا دختر پيامبر بود، و اين سبب ميشد تا آمد و شد و ارتباط رسول خدا با حضرت علي، چنانكه ابوسعيد خُدْري از اصحاب پيامبر گفته است، به گونهاي باشد كه با هيچكس آنگونه نبود (ر.ك: صنعاني، بيتا، ج10، ص141؛ بلاذري، 1417ق، ج2، ص351).
امير مؤمنان چنان بر سخن پيامبر استناد و تأكيد داشتند كه در پاسخ شخصي كه جوياي آگاهي از «فتنه» بود و پرسيد: «آيا دربارة فتنه از پيامبر خدا سؤال نكردهاي؟» پاسخ دادند: آري، و سپس فرمودة پيامبر را برايش بازگفتند. قابل ذكر است كه حضرت علي با اشاره به نزول آيات اول و دوم سورة «عنكبوت»، تأكيد كردند كه دانستم تا زمانيكه پيامبر در ميان ماست، دچار فتنه نميشويم؛ چنانكه پيامبر در تبيين آن آيات فرمودند: پس از من، امتم به فتنه دچار ميشوند. امير مؤمنان خود ميگويند كه از حضرت پرسيدم: در آن زمان، مردم را در ارتداد بدانم يا فتنه؟ ايشان فرمودند: «در پايهاي از فتنه» (نهجالبلاغه، 1384، خ 156، ص207).
بايد اذعان كرد كه امير مؤمنان و ديگر اهلبيت با پايفشاري بر سيره و سنت نبوي، توانستند محوريتِ قول و فعل رسول خدا را در جامعه اسلامي تثبيت كنند، بهگونهايكه مسلمانان همواره بر آن بودند تا براي عقيده و عمل خود، يا مستندي از حضرت رسول بيابند و يا چنين مستندي را جعل كنند. البته انحراف مسلمانان از سيره و سنت نبوي برآمده از عوامل گوناگون بود. در اين ميان، بيترديد، مهمترين عامل بيتوجهي به توصية رسول خدا در حديث «ثقلين» و همراه نشدن با اهلبيت رسالت بود. هنگامي كه به حضرت علي گفتند كه در سقيفه استدلال قريش اين بود كه ما از درخت رسالتيم، فرمودند: «به درخت رسالت استدلال كردند، اما ميوهاش را ضايع ساختند» (همان، خ 67، ص83).
امير مؤمنان در ريشهيابي علل اختلاف روايات منقول از پيامبر، نخست پاي فشردند كه در روزگار پيامبر، آنقدر به دروغ سخناني به ايشان نسبت داده شد كه فرمودند: «هر كس از روي عمد سخني به دروغ به من نسبت دهد، جايگاهش پر از آتش است»، سپس اصحاب حضرت را چهار گونه دانستند:
يكم. منافقان دروغگو كه به عمد، به پيامبر دروغ بستند.
دوم. كساني كه از پيامبر چيزي را اشتباه شنيدند و همان را روايت و به آن عمل كردند.
سوم. كساني كه از پيامبر حكمي را شنيدند، اما نسخ آن حكم را كه پيامبر پس از آن بيان كردند، نشنيدند. ازاينرو، به آنچه نسخ شد ملتزم ماندند.
چهارم. كساني كه به پيامبر دروغ نبستند، و اشتباه نكردند، و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه را شناختند (همان، خ 210، ص307و309).
نبايد ناگفته گذاشت كه نمونههاي متعددي از استنادهاي امير مؤمنان به رسول خدا، در مواجهة ايشان با بدعتها تجلي يافت. همچنين بايد يادآور شد كه در منابع كلامي و فقهي شيعه، ثابت شده است كه اولاً، علوم ائمة اطهار فراتر از مواريث نبوي و شامل علم لدني بود. ثانياً، ايشان مشوق اجتهاد بودند. قابل توجه است كه بنا به گزارشي، حضرت علي در توضيح اين سخن پيامبر كه پيري را (با رنگ كردن مو) تغيير دهيد و شبيه يهوديان نباشيد، گفتند: پيامبر اين سخن را زماني فرمودند كه دين اسلام در اقليت بود (و نياز بود سيماي مسلمانان «پير» نباشد)؛ اما اكنون با گستردگي اسلام، هر كس ميتواند به خواست خود رفتار كند (ابنالمعتز، 1422ق، ص15).
4. پاسداشت حرمت مُنتسَبان به پيامبر
امير مؤمنان منتسبان به پيامبر را محترم ميداشتند كه اين خود، اقدامي در جهت تثبيت محوريت آن حضرت در جامعة اسلامي بود.
الف. پاسداشت حرمت پيامبر دربارة حسنَين: امير مؤمنان به حسن و حسين كه فرزندان ايشان و نيز نوادگان (سِبْطَيْن) رسول خدا بودند، توجه خاص داشت (نهجالبلاغه، 1384، ن 31، ص 371). ايشان در وصيتنامة خويش نگاشتند: «من سرپرستي اموالم را به پسران فاطمه واگذاردم تا خشنودي خدا و نزديك شدن به رسول خدا و بزرگداشتِ حرمت ايشان و احترام پيوند خويشاوندي پيامبر را فراهم آورم» (نهجالبلاغه، 1384، نامه 24، ص359). در اينجا سخن در اين است كه حضرت علي در حراست از حسنين به اينكه آن دو، نوادگان پيامبر بودند، توجه ويژه داشتند و اين سخن صرفنظر از عاطفة پدري است؛ چنانكه او در نامه به امام حسن نگاشتند: «... پارة تن من، بلكه همة جان مني...» (نهجالبلاغه، 1384، ن 31، ص 371). محمد حنفيه نيز حسنين را چشمان حضرت علي ميخواند (ر.ك: ابن ابيالحديد، 1378ق، ج 1، ص 244).
در جنگ صفين، امام علي نگران حسن و حسين بود. در همين جنگ، روزي حضرت علي ديدند كه فرزندشان حسن به جنگ با دشمن شتابان است. فرمودند: «اين جوان را نگاه داريد تا پشت مرا نشكند. دريغم آيد كه مرگ، حسن و حسين را دريابد. نكند با مرگ آنها نسل رسول خدا از بين برود» (همان، خ 207، ص305). در اين جنگ، حضرت علي به حسنين اجازة نبرد ندادند و خود در اينباره فرمودند: «بدين دو (حسن و حسين) نگريستم كه براي كسب اجازه نزدم آمده بودند و دريافتم كه اگر اين دو نابود شوند، نسل محمد از اين امت گسيخته ميشود و اين را ناروا و ناخوش داشتم...» (منقري، 1370، ص734). البته اين سخن ناظر به اجازه براي جنگ «تن به تن» بود؛ چنانكه مروان در برابر اين سرزنش معاويه كه چرا با همتايان خود به هماوردي نميپردازيد، پاسخ داد كه علي به همتايان ايشان رخصت هماوردي نميدهد، و از حسن و حسين ياد كرد (همان، ص635). در اين حال، حضرت علي در صفين، شجاعانه خود به معاويه پيشنهاد هماوردي دادند؛ اما معاويه امتناع كرد و گفت: «به خدا سوگند، هرگز مردي به هماوردي پسر ابيطالب نيامده، مگر آنكه زمين از خونش سيراب گشته است» (همان، ص375).
در جنگ جمل نيز امير مؤمنان كوشيدند تا حسنَين در خطر قرار نگيرند و ازاينرو، حاضر نشدند پرچم سپاه خود را به ايشان واگذار كنند و آن را به فرزند ديگرشان محمد حنفيه سپردند (ابنقتيبه، 1410ق، ج1، ص95). با وجود اين، در جنگ جمل، حسنين همراه و در دو سوي پدر بزرگوارشان حضرت علي بودند (مسعودي، 1409ق، ج2، ص361). همچنين در صفين، هنگاميكه امير مؤمنان آماج تيرباران دشمن قرار گرفتند، حسن و حسين، همراه ايشان بودند و با جان خود، از پدر حراست ميكردند (دينوري، 1368، ص182؛ ابن اثير، 1385ق، ج3، ص299).
پس از ماجراي حكميت، حضرت علي در برابر اين سخن كه چرا او همراه با افراد مطيع خويش با معاويه نميجنگد تا پيروز و يا كشته شود، پاي فشردند كه از مرگ هيچ باكي ندارند و با اشاره به حسنين فرمودند: «... به اين دو نگريستم كه بر من پيشدستي ميكردند... دانستم كه اگر اين دو كشته شوند نسل محمد منقطع خواهد شد. پس اين را ناخوش داشتم...» (طبري، بيتا، ج5، ص1).
معاويه پس از تسلط بر خلافت، آرزوي كشته شدن حسنين را آشكار كرد؛ آنجا كه به عَديّبنحاتم، كه از ياران حضرت علي بود و سه فرزندش در صفين به شهادت رسيده بودند، گفت: «علي با تو به انصاف رفتار نكرد؛ فرزندان تو را كشت، درحاليكه فرزندان خودش زنده ماندند!». عدي هم پاسخي زيبا به او داد: «من با علي به انصاف رفتار نكردم كه او خود شهيد شد و من پس از او زنده ماندم» (مسعودي، 1409ق، ج3، ص4؛ نيز ر.ك: بلاذري، 1417ق، ج5، ص126).
بر پاية نص نبوي (مفيد، 1413ق، ج 2، ص 30)، امامت مسلمانان پس از امير مؤمنان با حسنين بود. حضرت علي گاهي فرصتهايي را نيز به وجود ميآوردند تا حسنين براي مردم سخن بگويند و فضل خود را آشكار كنند. در يك نمونه، پس از سخن گفتن آن دو، حضرت علي به همگان فرمودند: «اي مردم، گواه باشيد كه اين دو، فرزندان رسول خدا و امانت اويند كه حضرت از من خواست آنها را حفظ كنم، و من هم از شما ميخواهم آنها را حفظ كنيد»؛ سپس تأكيد كردند: «اي مردم، رسول خدا از شما دربارة آن دو بازخواست خواهد كرد» (صدوق، بيتا، ص307 و 308).
ب. پاسداشت حرمت پيامبر دربارة عايشه: عايشه در جنگ جمل، مدعي خونخواهي عثمان شد، درحاليكه خود از تحريككنندگان به قتل عثمان بود (ر.ك: مفيد، 1371، ص147ـ149). با وجود اين، (ر.ك: همان، ص70، 153ـ155، 311، 432و433) امير مؤمنان كوشيدند تا جاي ممكن حرمت پيامبر دربارة او حفظ شود.
امير مؤمنان ابتدا به ابنعباس مأموريت دادند تا با عايشه گفتوگو و از او سؤال كند كه چرا برخلاف فرمان الهي و عهد پيامبر، از خانه خود خارج شده و به بصره آمده و ريختن خون صالحان را مباح دانسته است؟ (همان، ص316). سپس با شروع جنگ، به محمدبن ابيبكر، برادر عايشه، فرمان دادند كه از وي، چنانچه از شتر فرو افتاد، مراقبت كند (همان، ص344). محمدبن ابيبكر نيز با اجراي اين فرمان، از عايشه حفاظت كرد و حضرت علي خود به وي گفتند: «آيا رسول خدا به تو دستور نداد كه در خانهات بماني؟! به خدا سوگند، كساني كه تو را بيرون آوردند با تو به انصاف رفتار نكردند؛ چون زنان خود را حفظ كردند و تو را در معرض ديدگان قرار دادند» (مسعودي، 1409ق، ج2، ص367). حضرت علي در همان حال كه پيروز جنگ بودند، دردمندانه فرمودند: «طلحه و زبير و يارانشان... همسر رسول خدا را به همراه خود ميكشيدند. چونان كنيزي را كه به بازار بردهفروشان ميبرند، به بصره روي آوردند، درحاليكه همسران خود را پشت پرده نگه داشته بودند، اما پردهنشين حرم پيامبر را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند» (نهجالبلاغه، 1384، خ 172، ص233).
پس از اتمام جنگ، حضرت علي عايشه را با همراهي چهل زن، كه لباس مردانه به تن داشتند، به مدينه بازگرداندند. قابل ذكر است كه عايشه پس از ورود به مدينه و آگاهي از اينكه محافظانش همگي زن بودهاند، گفت: «خداوند به پسر ابيطالب جزاي خير دهد كه دربارة من حرمت رسول خدا را پاس داشت» (مفيد، 1371، ص415؛ نيز ر.ك: يعقوبي، بيتا، ج2، ص183).
چهار. پيامدها
چنانكه گذشت، مجاهدت امير مؤمنان در تثبيت محوريت پيامبر در جامعة اسلامي، رويارو با عواملي بود كه محوريت پيامبر را تهديد ميكرد. در اينجا، پيامدهاي آن تهديدها و سپس پيامدهاي مجاهدت امير مؤمنان تبيين ميشود:
الف. پيامد تهديدها
گذشت كه اكتفا به قرآن، منع حديث، و مرجعسازي نومسلمانان در جايگاه عوامل فرهنگي، و نسبت دادن رفتارهاي متصديان خلافت به شخص پيامبر بهعنوان عاملي سياسي، تهديدهايي براي محوريت پيامبر در جامعه اسلامي بود. با وجود مجاهدتهاي اهلبيت، بيترديد، اين عوامل محوريت پيامبر را تضعيف ميكرد. به دنبال اين تضعيف، دو پيامد مهم رخ داد:
1. رواج برخي بدعتها: ظهور و رواج برخي بدعتها در جامعة اسلامي از آثار زيانبار تضعيف محوريت پيامبر بود. اين در حالي بود كه اين بدعتها در تعارض با سنت نبوي و بيانگر پذيرش سنتهايي در عرض سنت پيامبر از سوي مسلمانان بود. امام علي با تصريح به ظهور اين بدعتها و بيان قريب سي نمونه از آنها، اذعان كردند كه اگر ميخواستند با همة اين بدعتها مقابله كنند، سپاهشان متفرق ميشد (ر.ك: كليني، 1363، ج8، ص58ـ63).
2. برخي برداشتهاي نادرست دربارة پيامبر: پيشتر از وجود انگيزة سياسي براي تخريب شخصيت رسول خدا با جعل گزارشهاي دال بر ارتكاب ايشان به رفتارهايي همچون رفتارهاي خلفاي اموي و عباسي سخن به ميان آمد و گذشت كه چنان گزارشهايي ميتوانست تصوير ذهني عامة مسلمانان را از پيامبر دگرگون سازد. در اينباره، بايد افزود كه وجود آن گزارشهاي مجعول در برخي از منابع، متأسفانه زمينهساز برداشتهاي نادرست و شبههافكني دربارة پيامبر شده است.
دربارة چگونگي بروز برداشتهاي نادرست دربارة پيامبر، شايان توجه است كه عمروعاص هنگامي كه با گروهي از حمص عازم ديدار معاويه شد، پيش از بار يافتن به دربار وي، به آنان سفارش كرد كه به او، با القاب خلافت سلام ندهند. اما ايشان در اقدامي شگفت، در سلام به وي گفتند: «السلام عليك يا رسول الله»! (بلاذري، 1417ق، ج5، ص37). بر پاية اين گزارش، هم معاويه و هم عمروعاص آن سلامدهندگان را سرزنش كردند؛ اما نكتة مهم اين است كه آنان با مشاهدة دربار باشكوه معاويه، پنداشتند كه او، خود يك پيامبر است! در واقع، گزارش مزبور بيانگر آن است كه چگونه مدعي جانشيني يك شخص با خود آن شخص همسان پنداشته ميشود، حتي در آنجا كه جانشين، خود خواستار اين همسانپنداري نيست؛ تا چه رسد به جاهايي كه مدعيان جانشيني پيامبر، در توجيه علاقهمندي و ارتكاب به مفاسدي همچون آوازهخواني و رقص و موسيقي، ناجوانمردانه رسول خدا را نيز علاقهمند به اين كارها معرفي ميكردند (ر.ك: نجمي، 1383، ص261ـ289).
ب. پيامد مجاهدت امير مؤمنان
1. مواجهه با دشمنيها و جنگها: كوشش امير مؤمنان و ديگر ائمة اطهار براي تثبيت محوريت پيامبر در جامعة اسلامي، بهراستي مجاهدتي خستگيناپذير بود. اهتمام امير مؤمنان به پرپايي سنت نبوي در دوران خلافتش، گاهي، آشكارا با مخالفت روبهرو ميشد و بهطور خاص، اصرار ايشان بر تقسيم بالسويه بيتالمال به بروز جنگهاي جمل و صفين منجر شد. «جمل» نخستين جنگ بر ضد حضرت علي بود كه آتش آن از سوي طلحه و زبير برافروخته شد. اين دو، مخالف شيوة حضرت علي در تقسيم بيتالمال، و بهطوركلي، مخالف شيوة حكومتي ايشان بودند؛ اما خونخواهي عثمان را بهانه كردند.
پايبندي حضرت علي به سنت پيامبر حتي در جنگ صفين نيز تأثير داشت. ايشان دشمني معاويه و يارانش را برايناساس تحليل ميكردند و در فراخوان مردم براي پيكار با آنان ميفرمودند: «پيش به سوي دشمنان سنتها و قرآن!» (منقري، 1370، ص133). در اين جنگ، عمار ياسر نيز چنين رجز ميخواند: سيروا الي الاحزاب اعداء النّبي...؛ به سوي اين گروهها، كه دشمنان پيامبرند، پيش تازيد... (همان، ص142). همچنين عمار به شخصي كه جوياي هدايت بود، اعلان كرد كه مواضع ما اينك همان مواضعي است كه در بدر و احد و حنين در زير پرچمهاي پيامبر خدا داشتيم (همان، ص440).
در اواخر خلافت امير مؤمنان، برخي از جناح ايشان به اردوگاه معاويه ميگريختند. در اينباره، اهتمام حضرت علي به تقسيم بالسويه بيتالمال نقشي اساسي داشت. هنگامي كه حضرت علي از مالك اشتر علت را پرسيدند، وي علت آن را عدالت حضرت علي و بخششهاي بيحساب معاويه به اشراف ذكر كرد و گفت كه اگر شما نيز چنان كنيد، به سويتان ميآيند! (ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص71و72). همچنين ابنعباس در نامه به امام حسن تصريح كرد كه مردم تقسيم مساوي بيتالمال را تحمل نكردند. ازاينرو، از حضرت علي روي گرداندند و به معاويه پيوستند (ابن ابيالحديد، 1378ق، ج16، ص23).
2. توفيق در احياي برخي سنتها: امير مؤمنان، كه به اذعان عايشه عالمترين مردم به سنت پيامبر بودند (بخاري، بيتا، ج2، ص255)، به اجراي سنتهاي نبوي بيشترين اهتمام را داشتند و پيش از شهادتشان در آخرين وصاياي خود، همگان را به ضايع نكردن سنت پيامبر سفارش كردند (نهجالبلاغه، 1384، خ 149، ص195). ايشان اگرچه نتوانستند همة سنتها را احيا كنند، اما در نمونههايي توفيق يافتند. اكنون تبيين برخي از اين نمونهها:
برخي از صحابه، كه پشت سر حضرت علي نماز خواندند، اعلان كردند كه نماز آن حضرت، ايشان را به ياد نماز رسول خدا انداخت. در توضيح اين سخن، گفته شده است كه ايشان همچون پيامبر پيش از سجده و ركوع و پس از آن، تكبير ميگفتند (ر.ك: بلاذري، 1417ق، ج2، ص404؛ بخاري، بيتا، ج4، ص33). به نظر ميرسد كه حضرت علي به سرعت توانستند اين سنت را احيا كنند؛ چنانكه عمار ياسر، كه خود در صفين به شهادت رسيد، اذعان داشتند چنانچه حضرت علي كاري جز زنده كردن دو تكبير پيش از سجده و پس از آن انجام نميداد، با همين كار، به فضيلت بزرگي دست يافته بود (بلاذري، 1417ق، ج2، ص404). بر همين اساس، زماني كه معاويه در مدينه نماز خواند و در نماز خود، هنگام سجده و برپاخاستن تكبير نگفت، به او اعتراض كردند كه «از نمازت ربودي!» او بهناچار نمازش را اعاده كرد (شافعي، 1400ق، ج1، ص130).
اعتراض اهل مدينه به معاويه سبب ديگري نيز داشت و آن حذف «بسم الله الرحمن الرحيم» از قرائت نماز بود. ازاينرو، در نماز بعدي، اين آيه را خواند (همان). حضرت علي بلند و آشكار نخواندن «بسم الله» در نماز را از بدعتهاي حاكمان پيشين بهشمار ميآوردند (كليني، 1363، ج8، ص61)، و خود در تمام نمازهايشان اين آيه را بلند ميخواندند (فخررازي، بيتا، ج1، ص204). در برابر، امويان در تداوم حكومت خود، با هدف محو روش حضرت علي، در منع از اين كار كوشيدند (همان، ص206). امام باقر دردمندانه از اين اقدام به سرقت تعبير كردند و فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم را، كه گراميترين آيه در كتاب خداست، ربودند» (عياشي، بيتا، ج1، ص19). امام صادق نيز با اظهار تأسف از كتمان اين آيه، تأييد كردند كه رسول خدا اين آيه را در منزل خود بلند ميخواندند و بدينسان، مشركان قريش را فراري ميدادند (ر.ك: كليني، 1363، ج8، ص266).
نهايت اينكه مجاهدت حضرت علي و ديگر ائمه اطهار در احياي سنت بلند خواندن اين آيه در نماز، صرفنظر از جامعة شيعي، در ميان اهلسنت شافعي مذهب نتيجه داد (ر.ك: شافعي، 1400ق، ج1، ص129)؛ چنانكه فخررازي شافعي (544 ـ606ق) آشكار خواندن بسم الله را سنت دانسته و در اينباره به روش حضرت علي استناد كرده است (فخررازي، بيتا، ج1، ص203ـ206).
از ديگر نمونهها، حج تمتع بود. خليفة دوم مُتعة حج و متعة نساء را برخلاف سنت پيامبر، تحريم كرد. در اين ميان، حضرت علي در زمان عثمان، با تداوم تحريم متعة حج مخالفت كرد و با مجاهدت ايشان، آن حكم به همان شكل زمان رسول خدا بازگردانده شد، بهگونهايكه همة اهلسنت اكنون برخلاف ديدگاه خليفة دوم، اين حج را جايز ميدانند (ر.ك: نجمي، 1383، ص371ـ379). لازم به ذكر است كه چون عثمان از انجام اينگونه حج جلوگيري كرد، حضرت علي از وي پرسيدند: «تو كه نميخواهي از كاري كه رسول خدا انجام داده است، نهي كني؟!» (مسلم، بيتا، ج4، ص46).
نمونهاي ديگر از مجاهدتهاي حضرت علي در پايبندي به سنت نبوي در اصرار ايشان بر «تقسيم بالسوية بيت المال» روي داد. اينگونه تقسيم با شيوة خليفة دوم بر پاية «تقسيم تفضيلي» تعارض داشت و موجب اعتراض كساني همچون طلحه و زبير شد كه پيشتر از بيتالمال دريافتهاي كلان داشتند؛ اما حضرت علي به آنان پاسخ دادند: «آيا سنت رسول خدا به پيروي سزاوارتر است يا سنت عمر؟!» (ر.ك: قاضي نعمان، 1383ق، ج1، ص384؛ ابنابيالحديد، 1378ق، ج7، ص40و41). حضرت علي در دوران خلافت خود اين سنت را زنده كردند و در اين راه، متحمل دشواريهاي فراوان شدند. پس از ايشان، گرچه اين سنت از سوي فرمانروايان جهان اسلام در عمل كنار گذاشته شد، اما چونان يك ارزش و آرمان بزرگ بر جاي ماند. بر همين اساس، شافعي از هارون الرشيد اجراي آن را مطالبه كرد (ر.ك: ابناعثم كوفي، 1411ق، ج8، ص378) و در قيام زيد (همان، ص287) و نيز شهيد فخ (ابوالفرج اصفهاني، بيتا، ص378) بر اجراي آن بيعت شد. در اينباره قابل توجه است كه در برترين سطح آرماني، بر پايه حديث نبوي به اجراي اين سنت از سوي حضرت مهدي موعود بشارت داده شده است (احمدبن حنبل، بيتا، ج3، ص37).
3. توفيق در زنده نگاهداشتن نام پيامبر: پيشتر، از خشم معاويه از اينكه در اذان گفته ميشود: «أشهد أن محمداً رسولالله» (ر.ك: مسعودي، 1409ق، ج3، ص454) و نيز از فرمايش امام سجاد مبني بر اينكه اگر مردم ميتوانستند مُلك را بدون نام رسالت محمد بهدست آورند چنين ميكردند (سيدبن طاووس، 1370ق، ص71و72)، سخن به ميان آمد. اكنون بايد افزود كه امير مؤمنان با تصريح به ناگزيري حاكمان از حفظ نام پيامبر، فرمودند: «اگر قريشيان نام محمد را وسيلهاي براي رياست، و نردباني براي عزت و امارت بهشمار نميآوردند، پس از وفاتش حتي يك روز نيز خدا را نميپرستيدند و مرتد ميشدند...» (ابنابيالحديد، 1378ق، ج20، ص298).
اقداماتي همچون برپا كردن پرچمي از پيامبر بهوسيلة عمروعاص در جنگ صفين (منقري، 1370، ص291و292) و كوشش نافرجام معاويه براي انتقال منبر پيامبر به دمشق (يعقوبي، بيتا، ج2، ص238؛ مسعودي، 1409ق، ج3، ص25و26)، شواهدي از دستاويز قرار دادن نام پيامبر از سوي حاكمان براي حفظ قدرت خويش است، بيآنكه اهتمامي به ارتقاي شناخت همگان از پيامبر و اهتمامي به تأسي به آن حضرت داشته باشند.
بايد اذعان كرد كه سخنان يادشده از امير مؤمنان و امام سجاد بيانگر اين واقعيت است كه زمامداراني كه از نام پيامبر براي رياست و قدرت خويش بهره ميجستند به آن حضرت بياعتقاد، و در اصل، خواستار محو و يا كمرنگ كردن نام و ياد ايشان بودند. در اينباره، گزارشهاي برجايمانده در منابع تاريخي، اگرچه از نظر تعداد زياد نيست، اما از نظر محتوا بهروشني بيانگر آن بياعتقادي است.
بياعتقادي به پيامبر سبب شد تا حجاج در آستانه سفر به حج، با يادكرد وصيت رسول خدا دربارة انصار مبني بر پذيرش نيكيها و بخشش بديهاي آنان، در تهديد مردم عراق جسورانه بگويد: بر خلافِ وصيت پيامبر، به جانشين خود سفارش كردهام كه نيكيهاي شما را نپذيرد و بديهايتان را نبخشد (بلاذري، 1417ق، ج13، ص355؛ مسعودي، 1409ق، ج3، ص146). سلف وي زيادبن ابيه نيز در آغاز خطابه تهديدآميز خويش در كوفه، برخلاف رسم خطبا، نه خدا را حمد كرد و نه بر پيامبر صلوات فرستاد (يعقوبي، بيتا، ج2، ص230)؛ چنانكه كمي پس از وي، دشمني عبداللهبن زبير با بنيهاشم موجب شد تا در مكه، صلوات بر پيامبر را از خطبة خود حذف كند (ر.ك: همان، ص261).
بر پاية گزارشي بسيار تكاندهنده، زيدبنعلي در توضيح علت قيام خود، بر طاغوتي بودن حكومت خليفة هشام اموي تأكيد كرد و با اشاره به سفري كه به شام داشت، گفت: من خود نزد هشام بودم كه مردي رسول خدا را دشنام ميداد. من به آن مرد گفتم كه اگر دستم به تو برسد، تو را خواهم كشت؛ اما هشام گفت: كاري به همنشين ما نداشته باش (ابوطالب زيدي،1422ق، ص165).
دربارة خود هشام، گفتني است كه شخصي به نام ابنشفي حميري، با ادعاي «خليفة الله» بودن وي، جايگاهش را به صراحت برتر از جايگاه رسول خدا دانست! (بلاذري، 1417ق، ج9، ص105و106). اين گزافهگويي نخست از سوي حَجّاج دربارة خليفه عبدالملك اموي مطرح شد. او با استناد به اينكه خليفة هر كس برتر از رسولِ اوست، تصريح كرد: «عبدالملك، خليفةالله در ميان بندگان خداست. پس او از محمد و ديگر پيامبران برتر است!» (همان، ج13، ص379).
به نظر ميرسد كه ـ دستكمـ در بخش وسيعي از دوران امويان، جز عمربن عبدالعزيز، جايگاه خلفا همپاية پيامبر بهشمار ميآمد؛ چنانكه عمربن عبدالعزيز در بخشنامهاي از بدعتِ صلوات بر خلفا و امرا همسان با صلوات بر پيامبر سخن گفت و به اكتفاي صلوات بر انبيا فرمان داد (ابن ابيشيبه كوفي، 1409ق، ج8، ص241). البته اين فرمان به معناي حذف آل محمد از صلوات (ر.ك: مقريزي، 1420ق، ج10، ص372) و ابتر كردن آن بود.
صرفنظر از ادعاهاي گزاف دالّ بر بياعتقادي به پيامبر، بُعد ديگر ماجرا شواهدي است كه نشان ميدهد چنين حاكماني همگان را بيخبر از جايگاه و شخصيت پيامبر نگاه ميداشتند. مسعودي از جاحظ، و او نيز از دوستش نقل كرده است كه مردي چون شنيد كه وي بر حضرت محمد درود ميفرستد، پرسيد: دربارة اين محمد چه ميگويي؟ آيا پروردگار ماست؟! (مسعودي، 1409ق، ج3، ص32).
خاندان پيامبر، و در رأس آنان امير مؤمنان، بهترين معرِّفان پيامبر و پرتلاشترين بودند. ازاينرو، فرمانروايان مانع شناخت مردم از خاندان پيامبر نيز ميشدند؛ چنانكه بنابر گزارشي مردم شام تا پيش از خلافت بنيعباس، امويان را يگانه خويشاوندان رسول خدا بهشمار ميآوردند (ر.ك: همان، ص33). البته پس از آن نيز عباسيان خويشتن را بهعنوان خاندان پيامبر شناساندند. مسعودي حكايت كرده است كه كسي، حضرت علي را پدر فاطمه، و آن بانو را همسر پيامبر ميدانست و تصور ميكرد كه حضرت علي در جنگ حنين كشته شده است (همان). اين حكايت بازتاب اين واقعيت است كه گاهي حتي اطلاعات شناسنامهاي درباره پيامبر بسيار مخدوش و ناشناخته بود.
براي فهم اينكه محوريت رسول خدا در جامعة اسلامي، خود در معرض تهديد جدي بود، بايد دانست كه اصحاب، بسياري از نصوص نبوي را بر اساس مصلحتسنجي خود ترك ميكردند (ر.ك: ابنابيالحديد، 1378ق، ج12، ص82ـ90)؛ چنانكه برخي در رويارويي با سخن پيامبر از كفايت قرآن سخن گفتند: «حَسْبُنا كتابُ الله»، كه دراينباره پيشتر سخن به ميان آمد.
افزون بر اين، در جامعة اسلامي آشكارا سنتهايي در عرضِ سنت پيامبر و جُز آن برپا شد و رسميت يافت كه تبيين همة آنها، در اين مجال نميگنجد. براي نمونه، ميتوان به روش تعيين خليفه اشاره كرد كه دراينباره، خليفة دوم مدعي شد: اگر براي خود جانشين تعيين كنم سنت است، و اگر تعيين نكنم آن نيز سنت است (ابنسعد،1410ق، ج3، ص260). در اين سخن، او با اين ادعا كه پيامبر براي خود جانشين تعيين نكرد، آن را يك سنت، و روش خليفه اول در تعيين خود او را سنت ديگر بهشمار آورد! ناگفته نماند كه او اين سخن را در اواخر حيات خويش بيان كرد، درحاليكه پيشتر، با ابداع نماز «تراويح»، آن را نه يك سنت، بلكه «بدعت» خوانده بود و با نيك دانستن آن بدعت، در عمل، آن را به يك سنت مبدل ساخت. برايناساس، همين كه حضرت علي از تعيين امام جماعت براي نماز تراويح سر باز زد، فرياد برآوردند: «اي اهل اسلام، سنت عمر دگرگونه شد...!» (كليني، 1363، ج8، ص62ـ63). ناگفته نماند كه حضرت علي در اصل، تقسيم بدعت به خوب و بد را نپذيرفتند و بدعت را در تقابل با شريعت و سنت شناساند (ر.ك: نهجالبلاغه، خ 176؛ جعفريان، 1391، ص68 و76).
به نظر ميرسد كه مجاهدت امير مؤمنان و ديگر اهلبيت و شماري از صحابه و مسلمانان راستين (براي آگاهي از مجاهدت برخي از صحابه، ر.ك: يعقوبي، بيتا، ج2، ص171ـ176)، مانع محو كاملِ نام و راه پيامبر شد و به حفظ و تثبيت محوريت آن حضرت در جامعه اسلامي، بهعنوان ستون اصلي دين اسلام، انجاميد؛ تا آنجا كه مسلمانان همواره در تلاش بودهاند تا براي افعال و انديشههايشان، مستندي از حضرت رسول بيابند. البته در اين راه، گاه حتي دست به جعل مستند زدهاند.
شواهد اين سخن، حجم گستردة استنادات دانشمندان مسلمان به رسول خدا در حوزههاي گوناگون تفسير، فقه، كلام و مانند اينهاست، تا آنجا كه در مسئله بسيار بااهميتي همچون خلافت، درحاليكه عمربن خطاب مدعي تعيين نكردن جانشين از سوي پيامبر شد (ر.ك: ابنسعد،1410ق، ج3، ص260و261)، بعداً گروهي به نام «بكريّه» ادعا كردند جانشيني ابوبكر به تعيين پيامبر بود (شريف مرتضي، 1410ق، ج1، ص7؛ نيز ر.ك: ابنحزم اندلسي، 1426ق، ج2، ص221و222، 287). لازم به ذكر است كه محوريت رسول خدا در ميان مسلمانان چنان تثبيت شد كه هيچ گروهي از مسلمانان را نتوان يافت كه خود را پيرو سنت پيامبر ندانند (ر.ك: ابوالمعالي، 1312، ص29).
نتيجهگيري
نگرش محوري امت اسلام به حضرت محمد، از همان صدر اسلام، از سوي عواملي تضعيف و تهديد ميشد. در بُعد فرهنگي، اقداماتي همچون «اكتفا به قرآن»، «منع حديث» و «مرجعسازي نومسلمانان»، در تعارض با محوريت رسول خدا در جامعه اسلامي بود. همچنين در بُعد سياسي، ملوك دنياي اسلام با ارتكاب رفتارهاي ناشايست، چنان رفتارهايي را به پيامبر نسبت ميدادند، و تا آنجا كه ميتوانستند نام و ياد پيامبر را كمرنگ ميكردند.
صرفنظر از اين تهديدها، مجاهدتهاي امير مؤمنان در تثبيت محوريت پيامبر، برآمده از ايمان راسخ ايشان به نقش محوري پيامبر در حفظ وحدت و هدايت امت اسلام بود. اين مجاهدت در «ارتقاي شناخت همگان از پيامبر»، «تعميق پيوند همگان با پيامبر»، «استناد به سخن و روش پيامبر» و «پاسداشت حرمت مُنتسَبان به پيامبر» تجلي مييافت.
امير مؤمنان با هدف ارتقاي شناخت همگان از پيامبر، تأكيد ميكردند كه بعثت حضرت رسول نجاتدهندة انسانها، و روش ايشان روشن و استوار است. همچنين ايشان پيامبر را برترين آفريدگان و فرستاده برگزيده خدا معرفي ميكرد. و چنين پاي ميفشردند كه آن حضرت با استقامت، پيامهاي پروردگارش را رسانيد و پرچم حق را به اهلبيتش سپرد. همچنين ايشان، كه خود براي رسول خدا برادر بودند، با هدف تعميق پيوند معنوي و عاطفي مسلمانان با آن حضرت، فقدان ايشان را جبرانناپذير و معرفتشان را مستوجب پاداش شهادت ميدانستند و ايشان را شاهد كردار بندگان ميخواندند. امير مؤمنان همواره از سخن و روش آن حضرت، ياد و به آن استناد ميكردند و مسلمانان را به تأسي از حضرت فراميخواندند و روش كساني را كه گام بر جاي گام ايشان نمينهند، خطا ميشمردند؛ ايشان به حفاظت از حسنين، از آن نظر كه نوادگان پيامبر بودند، اهتمام داشتند. همچنين حرمت پيامبر را درباره عايشه، همسر حضرت پاس داشتند.
عوامل تهديدكنندة محوريت پيامبر در جامعة اسلامي، رواج برخي بدعتها و پيدايش برخي برداشتهاي نادرست دربارة پيامبر را در پي داشت. در برابر، مجاهدت امير مؤمنان و ديگر ائمه اطهار، به احياي برخي سنتهاي پيامبر، مانند گفتن تكبير و بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحيم» در نماز و حج تمتع منجر شد و نيز «تقسيم بالسوية بيتالمال» را در جايگاه يك آرمان ديني حفظ كرد. مهمترين پيامد اين مجاهدت، زنده نگاه داشتن نام پيامبر و حفظ و تثبيت محوريت آن حضرت در جامعه اسلامي بود، تا آنجا كه مسلمانان همواره در تلاش بودهاند تا براي افعال و انديشههايشان، مستندي از حضرت رسول بيابند، گرچه در اين راه، گاه حتي دست به جعل مستند زدهاند.
- نهجالبلاغه، 1384، ترجمه محمد دشتي، چ بيستوششم، قم، مؤسسة فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين.
- ابن ابيالحديد، 1378ق، شرح نهجالبلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، دار احياء الكتبالعربية.
- ابن ابيشيبة كوفي، عبد اللهبن محمد، 1409ق، مصنف ابن ابيشيبة في الأحاديث والآثار، تحقيق سعيد اللحام، بيروت، دارالفكر.
- ابن المعتز، ابوالعباس عبدالله، 1422ق، كتاب البديع، تحقيق عرفان مطرجي، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافية.
- ابن عبدالبر اندلسي، يوسفبن عبدالله، 1387ق، التمهيد، تحقيق مصطفيبن احمد العلوي و محمد عبدالكبير البكري، المغرب، وزارة عموم الاوقاف والشؤون الاسلامية.
- ابناثير، عزالدين، 1385ق، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر.
- _____ ، 1409ق، أسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دارالفكر.
- ابناعثم كوفي، احمد، 1411ق، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء.
- ابنحزم اندلسي، 1426ق، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، تحقيق ابوعبدالرحمن عادل، قاهره، دار ابنالهيثم.
- ابنسعد، محمدبن سعد، 1410ق، الطبقات الكبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية.
- ابنعبدالبر اندلسي، يوسفبن عبد الله، 1412ق، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، تحقيق عليمحمد البجاوي، بيروت، دارالجيل.
- ابنقتيبه، دينوري، 1410ق، الإمامة و السياسة، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء.
- ابنكثير دمشقي، ابوالفداء اسماعيل، 1407ق، البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر.
- ابنهشام، عبدالملك الحميري، بيتا، السيرة النبوية، تحقيق مصطفي السقا و ابراهيم الابياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت، دارالمعرفة.
- ابوالفرج اصفهاني، عليبن الحسين، بيتا، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت، دارالمعرفة.
- ابوالمعالي، محمد الحسيني، 1312، بيان الاديان در شرح اديان و مذاهب جاهلي و اسلامي، تصحيح عباس اقبال، تهران، مطبعة مجلس.
- ابوطالب زيدي، يحييبن حسين الناطق بالحق، 1422ق، تيسير المطالب في أمالي أبيطالب، تحقيق عبداللهبن حمود العزي، صنعا، موسسة زيدبن علي الثقافية.
- احمدبن حنبل، بيتا، مسند احمد، بيروت، دارصادر.
- احمدي ميانجي، علي، 1998م، مكاتيب الرسول، قم، دارالحديث.
- بخاري، محمدبن اسماعيل، 1401ق، صحيح البخاري، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع.
- _____ ، بيتا، التاريخ الكبير، المكتبة الإسلامية، ديار بكر.
- بغدادي، محمدبن حبيب، 1405ق، المنمق في اخبار قريش، تحقيق خورشيد احمد فاروق، بيروت، عالمالكتب.
- بلاذري، احمدبن يحيي، 1417ق، أنساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دارالفكر.
- بيهقي، احمدبن الحسين، 1405ق، دلائل النبوة، تحقيق عبدالمعطي قلعجي، بيروت، دارالكتب العلمية.
- _____ ، بيتا، السنن الكبري، بيجا، دارالفكر.
- ثقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم، 1353، الغارات، تحقيق جلالالدين حسيني ارموي، تهران، انجمن آثار ملي.
- جعفريان، رسول، 1391، حيات فكري ـ سياسي امامان شيعه، چ دوم، تهران، علم.
- حسيني جلالي، سيد محمد رضا، 1376، تدوين السنة الشريفة، قم، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الاسلامي.
- حموي، ياقوت، 1995م، معجم البلدان، چ دوم، بيروت، دارصادر.
- دينوري، ابوحنيفه، 1368، الأخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، افست، قم، شريفالرضي.
- ذهبي، شمس الدين، 1413ق، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، چ دوم، بيروت، دارالكتاب العربي.
- _____ ، 1374ق، تذكرة الحفاظ، تصحيح عبدالرحمنبن يحيي المعلمي، بيروت، دار احياء التراثالعربي.
- سمعاني، منصوربن محمد، 1418ق، تفسير السمعاني، تحقيق ياسربن إبراهيم و غنيمبن عباسبن غنيم، رياض، دارالوطن.
- سيدبن طاووس، عليبن موسي الحسني، 1370ق، كشف المحجّة لثمرة المهجة، نجف، المطبعة الحيدرية.
- شافعي، محمدبن ادريس، 1400ق، الأم، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع.
- شريف مرتضي، عليبن الحسين الموسوي، 1410ق، الشافي في الإمامة، چ دوم، قم، اسماعيليان.
- صالحي شامي، محمدبن يوسف، 1414ق، سبل الهدي و الرشاد، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و علي محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية.
- صدوق، محمدبن علي، بيتا، التوحيد، تحقيق سيدهاشم حسيني، قم، جامعة مدرسين.
- صنعاني، عبدالرزاق، بيتا، المصنف، تحقيق حبيبالرحمن الأعظمي، بيجا، منشورات المجلس العلمي.
- طبري، محمدبن جرير، بيتا، تاريخ الاُمم و الملوك (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي.
- طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن، 1414ق، الأمالي، تحقيق قسم الدراسات الاسلامية، قم، دارالثقافة.
- عياشي، محمدبن مسعود، بيتا، تفسير العياشي، تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، مكتبة العلمية الإسلامية.
- فخررازي، محمدبن عمر، بيتا، التفسير الكبير، چ سوم، بيجا، بينا.
- قاضي نعمان، ابوحنيفه تميمي مغربي، 1383ق، دعائم الاسلام، تحقيق آصفبن علي اصغر فيضي، قاهره، دارالمعارف.
- قمي، عليبن ابراهيم، 1387ق، تفسير القمي، تصحيح سيدطيب الموسوي الجزائري، نجف، بينا.
- كليني، محمدبن يعقوب، 1363، الكافي، تحقيق علياكبر غفاري، تهران، دارالكتبالاسلامية.
- محمدي اشتهاردي، محمد، 1381، آيات قرآن و گفتار پيامبر در نهجالبلاغه، قم، جامعة مدرسين.
- محمدي ريشهري، محمد، 1386، پيامبر اعظم از نگاه قرآن و اهلبيت، ترجمة حميدرضا شيخي، قم، دارالحديث.
- مرتضوي، سيدمحمد، 1386، رسول اعظم از ديدگاه امام علي، قم، مجمع جهاني شيعهشناسي.
- مسعودي، علي، 1409ق، مروج الذهب، تحقيق اسعد داغر، افست، چ دوم، قم، دارالهجرة.
- مسلم، ابوالحسينبن الحجاج القشيري النيسابوري، بيتا، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر.
- مفيد، محمدبن محمد نعمان، 1371، الجَمَل، تحقيق سيدعلي ميرشريفي، قم، مكتب الإعلام الاسلامي.
- _____ ، 1413ق، الارشاد في معرفة حججالله عليالعباد، تحقيق مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد.
- مقريزي، احمدبن علي، 1420ق، إمتاع الأسماع، تحقيق محمد عبدالحميد النميسي، بيروت، دارالكتب العلمية.
- منتظري مقدم، حامد، 1391، «اميرالمؤمنين» و «مَلِك»، دو واژه و دو فرهنگ، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- منقري، نصربن مزاحم، 1370، پيكار صفين، ترجمة پرويز اتابكي، چ دوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
- نجمي، محمدصادق، 1383، سيري در صحيحين، چ هفتم، قم، جامعة مدرسين.
- يعقوبي، احمدبن واضح، بيتا، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دارصادر.