تأملی بر تاریخنگاری ابوشامه در «الروضتین» و ذیل آن با تأکید بر نگرش اعتقادی و سیاسی مورخ*
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
تاريخ به اعتباري، مطالعة روابط جمعي انسانها در گذشته است و تاريخنگاري صورت مكتوبي از ارتباط متقابل مورخ با واقعيتهاي زمان. تاريخنگري غور در بينش و تمايلات دروني خاص مورخ است كه بيشك، در تدوين تاريخ و گزينش اخبار و ارائه گزارشهاي تاريخي توسط او مؤثر است. به بيان ديگر، تاريخ گفت و شنود پايانناپذير حال و گذشته است و تاريخنگاري روش شناختهشدهاي است كه به وسيلة آن، ميتوان معنا و ارتباط واقعي رخدادهاي گذشته و مورخ را از درون منابع استخراج كرد (دربارة مفهوم «تاريخنگاري»، و «تاريخنگري» ر.ك: كار، 1387، ص37ـ59؛ التون، 1386، ص61؛ بلك و مكرايلد، 1390، ص114؛ روزنتال، 13657، ص27-29). ترديدي نيست كه سخن از تاريخنگاري، در گام نخست، مطالعه و نگاشتن آگاهانة مورخ را به ذهن متبادر ميسازد، سپس نحوة نگارش تاريخ، عوامل متعدد تأثيرگذار بر اين فرايند و هدف و انگيزه مورخ در نگارش تاريخ بهعنوان مؤلفههايي متغير در اين فن، ذهن را به تكاپو واميدارد. روشن است كه مورخ به عنوان يك انسان اجتماعي، نميتواند بيتأثير از شعاع تحولات جامعه خود باشد. اما اينكه ميزان اين تأثيرگذاري بر انديشه و عملكرد تاريخنگاري افراد تا چه اندازه بوده، قابل بررسي و تأمل است.
گزينش وقايع و رويدادها به منظور شرح و تبيين آنها، نخستين گام مورخ در نگارش تاريخ است. مورخ نميتواند تمام رويدادهايي را كه واقعاً رخ داده است، ثبت نمايد. وي درحاليكه از يك سو، ناگزير از انتخاب و گزينش است و از سوي ديگر، متأثر از نگرشها و گرايشهاي ديني، اعتقادي و سياسي خود بوده، بايد وفادارياش را نيز نسبت به واقعيت پديدههاي تاريخي حفظ كند. بنابراين، علاوه بر آنكه با لحاظ نمودن ميزان اهميت رويدادها در جامعة مورد نظرش، وقايعي خاص را برميگزيند، بايد از مفاهيم و واژگاني نيز استفاده كند تا رويدادها را بهگونهاي شرح دهد كه بيشترين نزديكي را به واقعيت داشته باشد. ازاينرو، حضور مورخ در متن نگارش تاريخ، غيرقابل انكار است و تأمل در چگونگي و ميزان اين حضور، امري ضروري بهشمار ميرود (در اينباره، ر.ك: قرشي، 1367، ص304ـ307).
ازآنروكه سير تكامل و تداوم هر قوم و ملت و جامعهای را میتوان از تحلیل آثار تاریخی آن دریافت، ضروري است پيش از پرداختن به تاريخ فرمانروايي دولتها و آشنايي با وضعيت سياسي و اجتماعي ملتها، منابع تاريخنگاري هر دوره با شيوهاي علمي بررسي گردد تا راه را براي استناد و اطمينان بيشتر محققان در پژوهشهايشان هموار سازد. در چنين تكاپويي، مطالعة استقرايي و موردي منابع شاخص تاريخنگاري در هر دوره، به عنوان نماد و مصداقي از تاريخنگاري آن، امري مهم و قابل توجه است.
دورة ايوبيان (حك: 567ـ657ق) از جمله مراحل مهم و حساس تاريخ اسلام، بهويژه تاريخ مصر و شام بهشمار ميرود كه همواره كانون توجه مورخان و محققان بوده است. انقراض دولت شيعي مذهب فاطميان به دست حكمرانان سنيمذهب ايوبي(567ق)، احياي مجدد جايگاه ديني و سياسي خلافت عباسيان با ظهور دولت ايوبيان، و سيطرة كلام اشعري بر كشمكشهاي فرقهاي زمانه از يكسو(ر.ك: سيد، 2002، ص69، 74-75؛ ابراهيمحسن، 1967، ج 4، ص619؛ مادلونگ، 1377، ص61؛ عاشور، 1996، ص142-144) و ايجاد فضاي حماسي حاصل از لشكركشيها و فتوحات صلاحالدين ايوبي(حك: 567ـ589ق)، بنيانگذار اين سلسله و كسب پيروزيها و كاميابيهاي نظامي وي و برخي از جانشينانش در برابر مهاجمان صليبي از سوي ديگر، اهميت تاريخي اين دوره را دوچندان كرده است (براي آگاهي بيشتر دربارة فضاي سياسي و نظامي اين دوره، ر.ك: ابنشداد، 1415ق، ص70ـ99، 126ـ158؛ ابنواصل، 1953، ج 1، ص168ـ263).
در همين زمان، با توسعة مدارس ديني در مصر و شام (درباره مدارس مصر و شام در عصر ايوبيان، ر.ك: نعيمي دمشقي، 1410ق، ج1، ص 243ـ251)، تدوین و نگارش كتابهاي تاریخي به عنوان نمادي از دانش و فرهيختگي مطمحنظر ویژة بانیان این مدارس قرار گرفت. در اين زمان، تاريخنگاري به عنوان ابزاري مناسب در جهت پيشبرد آموزشهاي تربيتي و اخلاقي، توجه بسياري از عالمان و فقيهان روزگار نظير ابوشامه(م665ق)، ابنابيالدم (م642ق)، سبطبن جوزي(م654ق)، ابنعديم(م660ق)، ابنواصل(م697ق) و بسياري ديگر را به خود جلب كرد (براي آگاهي بيشتر در اينباره، ر.ك: رابينسون، 1392، ص284ـ299). افزون براين، تاريخ به عنوان وسيلهاي مهم و كارآمد براي ترويج عقايد ديني و سياسي، اهميتي مضاعف يافت. ازاينرو، كتابهاي تاريخي فراواني كه بيشتر دربارة ظهور و سقوط دولتها و نيز شيوة اداره حكومتها بود، پديد آمد، بهگونهايكه مضامين سياسي و نظامي در آنها غلبهاي آشكار داشت. تأليفات عمادالدين كاتب اصفهاني(م597ق)، نظير الفتحالقسي في فتح القدسي و البرقالشامي، اثر مشهور ابنشداد(م632ق) موسوم به النوادر السلطانيه و المحاسن اليوسفيه، و تأليفات ابوشامه نظير الروضتين و ذيل آن و مفرج الكروب في أخبار بنيأيوب اثر ابنواصل، نمونههاي بارزي از اين كتابهاست.
بنابراين، با اطمينان ميتوان گفت: تاريخنگاري عصر ايوبيان نسبت به دورههاي پيشين، يعني عصر فاطميان و سلجوقيان (دربارة تاريخنگاري مصر و شام پيش از ايوبيان، ر.ك: عبدالغني، 1411ق، ص 21ـ27؛ عنان، 1991، ص8-60)، رونق بيشتري يافت، بهگونهاي كه در اين زمان، قلمرو مصر و شام، در زمان نه چندان درازي، ظهور افراد بسياري را در عرصة تاريخنويسي شاهد بود كه البته از حمايت دولتمردان نيز برخوردار بودند(ر.ك: رابينسون، 1392، ص 284ـ299). شواهد نشان ميدهد تحولات و دگرگونيهاي سياسي، نظامي و مذهبي اين دوره نهتنها در قوت بخشيدن به روند تاريخنگاري اسلامي تأثير گذاشت، بلكه تا حد زيادي، درونماية كتابها و نوشتههاي تاريخي اين دوره را نيز تغيير داد. مسلماً مطالعه و بررسي موردي منابع تاريخنگاري اين دوره مانند آثار ابوشامه، ميتواند زوايايي از وجوه تاريخنگاري مصر و شام را در عصر ايوبيان نمايان سازد و جايگاه و اهميت آن را در مسير كلي تاريخنگاري اسلامي تبيين نمايد.
شهابالدین عبدالرحمنبن اسماعیل طوسي مقدسی، معروف به ابوشامه(559ق ـ665ق) فقیه، محدث، ادیب و تاريخنگار شافعيمذهب قرن هفتم هجري(ر.ك: صفدي، 1408ق، ج 18، ص 113ـ116؛ ابنکثیر، 1407ق، ج1، ص250)، نمونة بارزي از مورخان اين دوره است كه به روشني ميتوان بازتاب فضاي سياسي، نظامي و مذهبي عصر ايوبيان را در تاريخنگاري او مشاهده كرد. وي از جمله مؤلفان پركار دمشق است كه دورة فرمانروايي جانشينان صلاحالدين تا پايان حكومت اين دولت بر مصر و شام (589-658ق) را تجربه كرده و شاهد بروز نبردها و لشكركشيهاي داخلي ميان اميران اين خاندان در شهرهاي شام و نيز جنگهاي صليبي، تا انقراض دولت ايوبي (658ق) و پس از آن بوده است. بهنظر ميرسد او، كه بخش اعظمي از دورة حيات علمياش را به مطالعة فقه، حديث و علوم قرآني گذرانيده (ابوشامه، 2002 الف، ص57-68؛ صفدی، 1408ق، ص 113ـ116) متأثر از چنين فضايي، به تدوين آثاري چند در باب تاريخ همت گمارده و البته سهم مهم و مؤثري نيز در شكوفايي جريان تاريخنگاري شام در قرن هفتم هجري داشته است(دربارة سير تاريخنگاري شام در دورة اسلامي، ر.ك: مصطفي، 1983، ج1، ص119ـ134؛ ج2، ص270-271).
ترديدي نيست كه مطالعة انديشة تاريخي مؤلف و انگيزة تاريخنگاري وي بررسي تمايلات سياسي و فرقهاي او و بهطوركلي، ارزيابي بينش و روش خاص مورخ به روشني ميتواند فضاي تنفسي غالب بر اجتماع مورخ را ترسيم نموده، ميزان تأثيرپذيري او از چنين فضايي را عيان سازد كه بيشك، در قوت بخشيدن به مستندات پژوهشگران اين حوزه مفيد و مؤثر خواهد بود، بهويژه آنكه آثار تاريخي ابوشامه بخصوص كتاب مشهور وي، الروضتين في أخبار الدولتين النوريه و الصلاحيه و ذيلي كه خود مؤلف بر آن نگاشته است، همواره به عنوان منبعي مهم و دستاول، نهتنها در منابع تاريخي قديم (براي نمونه، ر.ك: ابنكثير، 1407ق؛ ج3، ص115؛ ج6، ص253؛ ج12، ص225؛ ذهبي، 1413ق، ج 39، ص275؛ ج40، ص54، 55 و 206)، بلكه در زمينة پژوهشهاي مربوط به تاريخ مصر و شام و بهطور خاص، جنگهاي صليبي محل استناد پژوهشگران معاصر بوده كه بيشك، از اهميت تاريخي اين اثر حكايت ميكند (براي نمونه، ر.ك: عاشور، 1964، ص83 و 93؛ عبده قاسم، 1990، ص120ـ121؛ چامبرلين، 2008، ص212-241؛ رانسيمان، 1954، ص 283، 295 و 319).
پژوهش حاضر بر آن است كه با روش «توصيفي ـ تحليلي»، محتوا و ساختار دو اثر مذكور ابوشامه را مطالعه كند و ضمن معرفي آنها، انديشة تاريخي مؤلف، و بينش سياسي و نگرش فرقهاي و مذهبي او را به عنوان نمونه و مصداقي برجسته از تاريخنگري و تاريخنگاري شام در عصر ايوبيان بررسي نمايد و بدينسان، بازتاب گفتمان سياسي و مذهبي غالب بر محيط مؤلف را بر تاريخنگاري مورخ نشان دهد.
نگاهي به نوشتههاي تاريخي ابوشامه
ابوشامه آثار بسياري، از تألیف و تصنيف گرفته تا شرح و تلخیص تدوين نموده كه خود به بیش از چهل عنوان از آنها اشاره كرده است (براي نمونه، ر.ك: ابوشامه، 2002ب، ص58ـ59). از بیشتر این آثار، تاكنون نسخهای بهدست نیامده (حلمي، 1986، ص 150)، ولي از عنوان آنها ميتوان دريافت كه بيشتر فعاليت علمي ابوشامه در زمينة علوم قرآني، فقهي و حديثي بوده و بخشي هم به لغت و ادب اختصاص داشته است. الباعث علی انکار البدع و الحوادث(حاجيخليفه، 1413ق، ج1، ص218)، المرشد الوجیز الی علوم تتعلق بالکتاب العزیز (ر.ك: ابوشامه، 2002الف، ص 61ـ64)، و نور السری فی تفسیر آیهالإسراء(حاجيخليفه، 1413ق، ج2، ص1983) نمونههايي از آثار اوست كه در منابع به نام آنها اشاره شده است (ر.ك: فروخ، 1363ق، ج3، ص626ـ627؛ ابوشامه، 2002ب، مقدمه، ج 1، ص16ـ19؛ رحيملو، 1385).
آنچه موجب شهرت يافتن ابوشامه بهعنوان يكي از مورخان سوري قرن هفتم هجري شده، اثري از او با نام كتاب الروضتین فی أخبارالدولتین یا أزهارالروضتین است كه محل توجه و استناد مورخان پس از وي قرار گرفته است (حاجیخلیفه،1413ق، ج1، ص72، 280 و 370). مؤلف، خود ذيل مفصلي بر آن نگاشته كه به الذیل علی الروضتین يا تراجم رجال قرنين شهرت دارد (حلمي، 1962). وي تلخيصي هم از اين كتاب فراهم آورده كه به مختصر الروضتین موسوم است و نسخههايي از آن در كتابخانههاي مغرب، استانبول و بریتانیا موجود است (ر.ك: فروخ، 1363ق، ج 3، ص 626ـ627؛ زيبق، 1431ق، ص400ـ401). مختصرتاریخ دمشق نيز اثر تاريخي ديگري از ابوشامه است که مؤلف آن را در تلخيص تاریخ ابنعساکر دمشقی(م571ق) نگاشته است. اين اثر به صورت دو نسخة مفصل پانزده جلدي و مختصر پنج جلدي در كتابخانههاي برلین و پاريس نگهداري ميشود (ر.ك: فروخ، 1363ق، ج 3، 626ـ627؛ زيبق، 1431ق، ص470 ؛ حلمي، 1962، ص92). نزهةالمقلتین فی سیرة الدولتین العلائیة و الجلالیة و ماکان من الوقائع التاتاریه نيز از ديگر آثار تاريخي اوست كه در تلخيص كتاب شهابالدين محمد نسوي بوده و وقایع مربوط به دوره حکومت علاءالدین محمد خوارزمشاه و پسرش جلالالدین منکبرنی و کشمکشهای آن دو با مغولان را دربر ميگيرد(همان). نسخهای از آن به تاريخ تحرير سال 734ق در كتابخانه علامه شيخ طاهربنعاشور در تونس (زيبق، 1431ق، ص465) و نسخهای ديگر در مغرب در كتابخانة عمومي رباط نگهداری میشود(ر.ك: زيبق، 1431ق، ص 47؛ رحيملو، 1385). كتاب جامع أخبار مكه و المدينه و بيتالمقدس شرفهن اللهتعالي، مختصر تاريخ بغداد للخطيب البغدادي و مشكلات الأخبار از ديگر آثار تاريخي ابوشامه است كه خود به نام آنها اشاره كرده (ر.ك: ابوشامه، 2002 الف، ص62)، ليكن متأسفانه تاكنون نسخهاي از آنها به دست نيامده است (در اينباره، ر.ك: زيبق، 1431ق، ص 475).
مضامين غالب در «الروضتين» و ذيل آن
كتاب الروضتين رخدادهاي مربوط به دورة فرمانروايي نورالدينمحمود زنگي و صلاحالدين ايوبي، يعني قريب بيش از يك قرن از تاريخ مصر و شام را دربر ميگيرد. كتاب چهار جزء اصلي دارد و با مقدمهاي مبسوط آغاز ميشود. توصيف ويژگيهاي اخلاقي و اعتقادي نورالدين ذكر اخبار قتل خواجه نظامالملك وزير سلجوقيان، وفات ملكشاه، و رخدادهاي سال 477ق و ارائة گزارشي مختصر از سالهاي پاياني دولت سلجوقيان تا قتل ملك مودود، امير موصل، از جمله مباحث آغازين كتاب بهشمار ميرود كه ابوشامه آنها را به عنوان درآمدي براي ورود به مطالب اصلي كتابش آورده است. ترديدي نيست كه الروضتين را به سبب پرداختن به تاريخ مختصري از سلسلة سلجوقيان و نيز اندكي از سالهاي پاياني فاطميان، نميتوان در زمره تاريخهاي عمومي جاي داد و همانگونه كه از نام آن پيداست، اين كتاب در اساس، تاريخنگاري دودماني بوده و موضوع آن نيز مربوط به دولتهاي نوريه و صلاحيه است و هرگز بهنظر نميرسد كه مؤلف در انديشه نگاشتن تاريخ عمومي و يا تاريخ وسيعتري بوده باشد(حلمي، 1962).
ابوشامه با پرداختن به ولادت نورالدين و اخبار مربوط به قدرت يافتن اتابكان زنگي در موصل، وارد تاريخ عصر زنگيان شده و شرحي از استيلاي فرنگان بر نواحي اسلامي و جهاد و مبارزة عمادالدين زنگي و فتوحات او در برابر مهاجمان صليبي بيان كرده است. سپس به چگونگي ورود نورالدين به عرصة سياسي و نظامي شام پرداخته و رخدادهاي مربوط به دورة حكومت و فرمانروايي وي را يكي پس از ديگري تا سال560ق هجري شرح داده است.
وي جزء دوم كتاب را نيز با ذكر گزارش حملات اسدالدين شيركوه به مصر و رخدادهاي مربوط به آن ادامه داده و ضمن عرضة اطلاعاتي از وضع سالهاي پاياني فاطميان و فرجام كار آنها، چگونگي استيلاي صلاحالدين بر مصر را توضيح داده و در باقي كتاب تا پايان آن، به ذكر لشكركشيهاي داخلي و فتوحات خارجي سلطان و شرح جزئيات آنها تا زمان وفات صلاحالدين در سال 589ق پرداخته است. فصلي را نيز به ذكر فضايل اخلاقي و توصيف ماترك سلطان اختصاص داده و گزارشي نيز از بيماري وي و اقدام او در تقسيم ممالك دولت ايوبي ميان فرزندان و برادرانش عرضه داشته است (ابوشامه، 2002ب، ج4، ص220). ابوشامه گزارشهاي مختصر و قابلتوجهي را نيز از وقايع مربوط به سالهاي پس از درگذشت صلاحالدين تا سال 597ق ارائه داده است.
جالب است كه محتواي الروضتين شباهت زيادي به النوادر السلطانيه والمحاسن اليوسفيه، اثر بهاءالدينبن شداد(د632ق) دارد. ابوشامه در الروضتين تقريباً همان مطالب النوادر را بسط و نظم بيشتري داده و اجزايي نظير دوره سلجوقيان و نورالدين و اندكي پس از صلاحالدين را بدان افزوده است. گويي وي ابتدا النوادر را مبناي اثرش قرار داده و سپس به تكميل آن اقدام كرده است. علاوه براين، ابوشامه در اين كتاب، نوشتههاي عمادالدین كاتب اصفهاني(م597ق) و قاضيفاضل(م596ق) را نيز بهگونهاي سادهتر، با نوشتههای ابنابیطی(م630ق) و ابناثیر(م630ق) ترکیب کرده و مطالبي نو بر آنها افزوده است (همان، مقدمه، ج1، ص70). وجود چنين شباهتهايي در ساختار و محتواي تاريخنوشتههاي دورة ايوبيان، از ميزان تأثيرپذيري جمعي فرهيختگان جامعه از گفتمان سياسي و نظامي حاكم بر اين دوره حكايت ميكند كه ابوشامه نمونهاي از آنهاست.
الذيل علي الروضتين نيز در واقع، تكملهاي بر الروضتین است كه دنبالة حوادث پس از وفات صلاحالدین، يعني از سال590ق تا آخرین سال حیات مؤلف به سال 665ق را دربر ميگيرد. ابوشامه پس از بيان مقدمهاي مختصر و اديبانه، روشن و در عينحال، مسجع و موزون، اخبار مهم سياسي و نظامي حوزة مصر و شام و نيز بغداد را يكي پس از ديگري بيان كرده است. وي ذيل هر سال، گزارشهايي نظير بر تخت نشستن خلفا و سلاطين ايوبي، انتصاب وزيران و اميران، رخدادهاي طبيعي (مانند قحطي و زلزله)، حملة مهاجمان خارجي (نظير فرنگان و صليبيان و نيز خوارزمشاهيان و تاتار)، فتنهها و شورشهاي داخلي (مانند فتنة حنابله) و نيز احداث و توسعة ابنيه (مانند مساجد جامع و دارالحديث) و اخباري از اين قبيل را بيان كرده است. بخشهاي مربوط به تراجم را نيز چونان رسم معمول و رايج در شرححالنويسيها و زيستنگاريها، تدوين نموده و غالباً، گزارشي از ولادت افراد و جايگاه ديني و علمي يا سياسي آنها بيان كرده است. فهرستي از نام همسر، فرزندان، تأليفات و فعاليتهاي مهم اجتماعي آنها نيز عرضه كرده و گاهي حكايتهايي جالب و خواندني در وصف فضايل اخلاقي و كرامتهاي آنان بيان كرده است. در نهايت، گزارشهايي هم از روز و ماه وفات و محل دفن آنها ارائه ميدهد. گرچه ابوشامه اين كتاب را بر مبناي ذكر وفيات و تراجم رجال و معرفي مشاهير متوفا در عرصة علم و دين و سياست در قرون ششم و هفتم هجري نگاشته است و تذكرههايي كه ذيل هر سال آورده از برجستگي و غلبة قابلتوجهي برخوردار است، اما چون مطالب آن نه بر اساس ترتيب حروف معجم، بلكه برحسب توالي سالها تنظيم شده و نيز به ذكر حوادث نيمة دوم فرمانروايي ايوبيان تا وفات مؤلف نظر دارد، رنگ «تاريخ دودماني» به خود گرفته است. درواقع، تراجمنگاري او با وجود آنكه نام بيش از هزار تن از بزرگان مصر و شام و بغداد را دربر ميگيرد، به سبب غلبه وجه تاريخ سياسي بر آن، تاريخنوشتهاي سياسي و نظامي بهشمار ميرود كه بخش وفيات آن برجستهتر و پررنگتر شده است. ازاينروست كه برخي محققان اين كتاب را تركيبي از زيستنگاري و تاريخ معاصر توصيف كردهاند(ر.ك: رابينسون، 1392، ص188-189؛ هرشلر، 2013، ص150-186).
مؤلف در اين كتاب، اندكي از محدودة مصر و شام فراتر رفته و رخدادهاي بغداد را نيز از وفات خلفا گرفته تا بر مسند خلافت نشستن خلفا، انتصاب وزيران و تعيين وليعهد بيان ميكند. وي حتي به رخدادهايي نظير آتشسوزي در دارالخلافه و تبيين ميزان خسارتهاي ناشي از آن و موارد ريز و درشتي از اين قبيل نيز اشاره كرده است (ر.ك: همان، ص75– 76، 79، 304). علاوه براين، با ارائه گزارشهايي از حملات تاتار و پيشروي آنها به بخشهاي قلمرو اسلامي، نظير كرمان و آذربايجان و حتي بلاد روم، درواقع، گسترة جغرافيايي وسيعتري را نيز پيشروي مخاطب آورده است (براي نمونه، ر.ك: همان، ص 129، 183، 185، 194،196، 217، 252 و 265). در جايي نيز با ارائة سيرة يعقوببن يوسف (د595ق)، سلطان مغرب و شرح نبرد وي با الفونس پادشاه «طليطله»، به سال 591ق تا غرب قلمرو اسلام نيز پيش ميرود (همان، ص9). افزون بر اين، با اشاره به هجوم برخي نيروهاي دريايي فرنگان به قسطنطنيه و كشتار مردم اين شهر با سلاح گرم و گلوله، در واقع گريزي هم به خارج از مرزهاي اسلامي زده است (همان، ص78). در قسمتهاي مربوط به تراجمنگاري هم كم و بيش، متوفيان مشهور و مهم مناطق مذكور همچون خوارزمشاه تكش و پادشاه مغرب را معرفي كرده و به شرح احوال آنان پرداخته است (همان، ص23). ازاينرو، بهنظر ميرسد ذيلي كه ابوشامه بر الروضتين نگاشته، بهرغم اينكه گسترة زماني محدودتري را دربر ميگيرد از عموميت بيشتري برخوردار است، درحاليكه خود الروضتين تنها قلمرو جغرافيايي تحت سلطة اتابكان و ايوبيان را مورد نظر دارد.
روشن است كه همواره فتحنگاري و نگاشتن در باب دولتها، مردم و اجتماع آنها را در نظر برخي تاریخنگاران، كماهمیت و كمرنگ نموده است. عنايت بيش از حد ابوشامه نيز به مباحث سیاسی و نظامی، موجب شده است تا او نيز از تحولات اجتماعی و مقولههای فرهنگی و اقتصادي جامعه تا حد زيادي غفلت كند و با نظر به تاريخ دولتهاي نوريه و صلاحيه، كه ماهيتي نظامي داشتند و دايم درگير جنگها و فتوحات داخلي و خارجي بودند، به ثبت رخدادهاي سياسي و نظامي متمايل گردد. ازاينرو، جز در مواردي اندك، كه گريزي زده و با غور كردن در درون جامعه، اطلاعات قابلتوجهي دربارة تاريخ اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي روزگار موردنظرش، بهويژه دورة معاصر خود، به دست ميدهد (براي نمونه، ر.ك: ابوشامه، الروضتين، 2002ب، ج1، ص107-108،110-117؛ ج2، ص295-296؛ همو، 20002الف، ص31، 45، 74، 245، 292، 297) غالباً بر فتحنگاري دورههاي مذكور متمركز شده و در نتيجه از پرداختن به طبقات عامه جوامع موردنظرش و بهطوركلي ابعاد اجتماعي تاريخ بازمانده است.
كارآمدي تاريخ در نظر ابوشامه
با بررسي مفهوم «تاريخ» در نگاه اين مورخ، ارزيابي اهداف و كاركردهاي تاريخ در نظر وي و انگيزههاي تاريخنگارياش، ميتوان بينش تاريخي وي را ارزيابي كرد. در واقع، اينكه اين مورخ چه تعريفي از تاريخ را در ذهن ميپرورده و در نگارش متن تاريخي چه هدفي را جستوجو ميكند، جايگاه و مرتبة تاريخ را در انديشهاش روشن ميسازد. بيشتر عالمان ديني، كه عمدهترين طيف تاريخنگاران مسلمان را به خود اختصاص دادهاند، همواره اهدافي براي تاريخ قايل شدهاند كه راهنمايي و ارشاد انسان، پندآموزي و عبرتاندوزي، بسط سجاياي اخلاقي، افزايش قوة ادراك و در نهايت، خدمت به دين و جلب رضايت خداوند، مهمترين و اصليترين آنها بهشمار ميرود. آنها نگاشتن در باب تاريخ را وظيفة خطير خود تلقي ميكردند كه از همان احساس مسئوليت علما در قبال جامعه نشئت ميگرفت (قرشي، 1367، ص307).
تاريخنگاري ابوشامه نيز تا حد زيادي از همين نوع است. وي به تاريخ با رويكردي فايدهگرايانه توجه كرده است و ضمن بيان بحث مفصلي در باب تاريخ و فوايد آن، عبرتاندوزي را عظيمترين رسالت تاريخ برشمرده و براي تأييد انديشهاش، به برخي آيات كتاب خدا و احاديث نبوي نيز استناد كرده است (ابوشامه، 2002ب، ج1، ص90). او مطالعه تاريخ را «همنشيني و معاشرت با گذشتگان» تعبير كرده و بر لزوم آگاهي يافتن و تفكر در احوال گذشتگان تأكيد نموده و آن را امري واجب دانسته است (همان، ج1، ص91). ترديدي نيست كه تاريخنگاري ابوشامه ميتواند يكي از مصاديق روشن براي اين ادعاي استنفورد باشد كه بخش زيادي از تاريخهاي سنتي به قصد فراهم آوردن نمونهها يا ارائة سرمشقهاي مناسب براي استفاده نسلهاي بعدي شكل گرفته است (استنفورد، 1388، ص69). گويي در انديشة ابوشامه نيز دولتها يكي پس از ديگري آمده و رفتهاند و هريك، تدابير خاصي براي تداوم حيات سياسيشان برگزيدهاند كه گاهي به موفقيت انجاميده و گاهي نيز مفيد واقع نشده است. ازاينرو، مطالعة آنها ميتواند براي آيندگان پندآموز باشد. وي براي ارائة چنين الگويي، تاريخ دورة فرمانروايي نورالدين زنگي و صلاحالدين ايوبي را برگزيده و اذعان داشته است، كه بر آن شده تا كتابي قابلتوجه در زمينة تاريخ تدوين كنند؛ نه به بزرگي كتاب ابنعساكر، بلكه اثري مختصر در سيره و تاريخ فرمانروايان متأخر، بهويژه نورالدين و صلاحالدين و ذكر فضايل و بزرگواري آنان، تا بدين وسيله، ياد و نامشان را احيا سازد، به اين اميد كه ساير شاهان و حاكمان عبرت گيرند و بر سياق آنان روند (ابوشامه، 2002ب، ج1، ص92).
از سوي ديگر، بايد گفت: وي افزون بر اينكه درصدد ارائة الگويي راهبردي و عملياتي براي آيندگان برآمده و دقيقاً به همين سبب، كتابش را مجموعهاي مناسب و مفيد براي مطالعة ملوك و اكابر و صاحبان مفاخر خوانده، متأثر از باور سياسي خود، بر قداست و حقانيت ديني دولت ايوبي صحه گذاشته و نگاشتن دربارة آنها و يا براي آنها را اداي دِين و انجام تكليف ديني تلقي كرده است (همان). بنابراين، مسلم است كه ابوشامه الروضتين را متأثر از نگاه سياسي غالب بر زمان خود، يعني نگرش قداستجويانه نسبت به سلاطين ايوبي، بهويژه صلاحالدين تدوين نموده است؛ همچنانكه تأثير تداوم فضاي حماسي و مبارزه در روزگار پس از صلاحالدين را نيز نميتوان در اهتمام ابوشامه به امر تاريخنگاري ناديده گرفت.
وي انديشة تدوين ذيل كتاب الروضتين را هم تحت تأثير چنين فضايي در ذهن خود پرورانده است، بهويژه آنكه خود در مقدمة كتابش، تأكيد كرده كه آن را به حكم وظيفة شرعي و احساس وظيفة ديني نگاشته و درصدد بوده تا گامي مهم در اين مسير بردارد. وي از تأثيرگذاري خطبة اندوهبار يكي از خطيبان عرب، كه از مظلوميت مسلمانان و هجوم فرنگان، به فغان آمده بود، سخن گفته و تصريح نموده است كه همين امر وي را تهييج كرده تا به ثبت و ضبط رويدادهاي ايام پس از وفات صلاحالدين اقدام كند و با ثبت تاريخ وفيات بزرگان عرصة دين و علم و سياست در قرن ششم و هفتم هجري، نام و ياد آنها را زنده نگه دارد (ابوشامه، 2002الف، ص3ـ4). ازاينروست كه سراسر اين كتاب علاوه بر اينكه تصويري از فضاي سياسي و نظامي مصر و شام در اين دوره بهدست ميدهد و گزارشهاي مفصلي از تهاجمات صليبيان به مرزهاي مسلمانان و مقابلة مسلمانان در برابر آنان ارائه ميكند، لبريز از تراجم مشاهير و بزرگان ديني و سياسي اين دوره است (براي نمونه، ر.ك: همان، ص18ـ21، 46ـ49، 87ـ89،121ـ123). برخي محققان نظير هرشلر، شمار تراجمي را كه ابوشامه در اين اثرش پوشش داده قريب 4300 نمونه تخمين زدهاند (هرشلر، 2013، ص174).
ابوشامه رسالت مهم ديگري را نيز براي تاريخ لحاظ نموده است كه البته از همان رويكرد فايدهگرايانة وي به تاريخ سرچشمه ميگيرد. او تاريخ را ابزاري كارآمد براي روشن كردن زواياي پنهان و مبهم علم رجال دانسته است. وي ضمن بيان حكايتي دربارة يكي از مجالس فقه، كه خود در آن شركت داشته، از جهل و ناتواني شماري از حاضران در تميز دادن هويت دو تن از رجال تاريخي، «عبدالمطلب» و «مطلب»، اظهار شگفتي كرده و آن را نتيجة عدم آگاهي افراد از تاريخ ميداند. ازاينروست كه تاريخ را وسيلة مناسب و لازم براي ساير علوم، نظير فقه و حديث توصيف ميكند و بر وجوب توجه به تاريخ سخن ميگويد(همان). وي اذعان داشته كه پس از سپري نمودن عمري در كسب فقه و مطالعة ادب، اكنون بر خود لازم دانسته است تا بر سياق پيشوايان ديني، كه به مطالعه و ذكر اخبار گذشتگان اهتمام ورزيدهاند، پيش رود و به سبب آنكه بزرگان و مقتدايانش فوايدي براي تاريخ برشمردهاند، بهسوي آن روي آورد تا دانش خود را نيز بدان تكميل كند (همان، ج1، ص 89-90). در واقع، ابوشامه ابتدا بر پايبندي و علاقهمندي خويش بر فقه تأكيد كرده و با ذكر روايتي از امام و پيشواي خود شافعي، در فضيلت فقه، آن را بر ساير شاخههاي دانش ترجيح داده است، سپس از اهميت توجه به تاريخ سخن ميگويد (همان). بنابراين، كاملاً هويداست كه ابوشامه فقيه، مانند مورخان اديبي همچون ابن ابيطي(د630ق) ، قفطي(د646ق) و عمادالدين(د597)، كه نگرش نسبتاً حرفهايتري به تاريخ داشتند (دربارة تاريخنگاري آنها، ر.ك: كاهن، 1370، ص222،230؛ همو، 1379، ص185؛ سيدعرب، 1392، ص33-55؛ جعفريان، 1376، ص322-326)، تاريخ را حرفة خود ندانسته و تنها به سبب عمل به سفارش و توصية دين و پيروي از سيرة پيشوايان و مقتدايان دينياش، بدان روي آورده است. كاملاً پيداست كه مؤلف نگرش فقهي و ديني خويش را بر انديشة تاريخياش رجحان ميدهد و براي تاريخنگارياش، توجيه شرعي جستوجو ميكند. گويي او، كه سالها در عرصه فقه و حديث و علوم ديني روزگار گذرانده، اكنون هم ترجيح ميدهد تا علاوه بر اينكه تاريخ را با چنين نگرشي ثبت ميكند، مخاطب را نيز از نوع نگاه خود، مطلع سازد.
شايد اين اقدام او همانگونه كه حلمي احمد بيان كرده، بهسبب كممقدار بودن جايگاه تاريخ در ميان مطالعات ديني او باشد. گرچه تاريخنگاري شام در قرنهاي ششم و هفتم، به واسطة علاقه و توجه فقها و محدثان، رونق چشمگيري يافت و با حمايت رسمي و غير رسمي طبقة علما و برخي سلاطين و امرا رشد كرد، ليكن چندان از شأن و جايگاه والايي برخوردار نبوده است. بنابراين، طبيعي است كه تاريخنگاراني همچون ابوشامه برداشت خود از تاريخ را، كه داراي نوعي ماهيت مذهبي است، با تكيه بر اين مسائل شرعي توجيه كنند تا در نگاه جامعة مذهبي آن روز، مقبول و معتبر واقع گردند (حلمي، 1962، ص80). بهاحتمال، همين نگرش تاريخي ابوشامه موجب شده كه وي با وجود اينكه فاصله زماني چنداني با مورخان مشهور و نامداري چون ابنعديم(م660ق)، ابن ابيالدّم(م642ق)، سبطبن جوزي(م654ق)، ابنخلكان(م681ق)، ابنواصل(م697ق) و ديگران نداشته و تأليفات تاريخي ارزشمندي نيز برجاي نهاده است، بيشتر بهمثابه فقيه و دانشمندي در علوم قرآني مورد توجه برخي تراجمنويسان كهن نظير صفدي قرار بگيرد. صفدي ابوشامه را علامهاي ذوفنون، فقيه و عالمي در علم قرائت و نحو معرفي كرده و با وجود اينكه در ميان سياهة تأليفاتش به آثار تاريخي وي نيز اشاره كرده، سخني از مورخ بودن او به ميان نياورده است (ر.ك: صفدي، 1408ق، ج18، ص113). جالب است كه شخصيت قرآني و فقهي ابوشامه صرفنظر از اينكه آثار تاريخياش منبع مهمي در مطالعات مربوط به تاريخ جنگهاي صليبي بهشمار ميرود، بيش از همه، در پژوهشهاي قرآني معاصر مهم و مورد توجه بوده و بهويژه كتاب مشهور وي المرشد الوجيز الي علوم تتعلق بالكتاب العزيز، دربارة مباحث نزول قرآن بر اساس حروف سبعه و قرائتهاي قرآن، همواره محل استناد بسياري از محققان اين حوزه قرار گرفته است (براي نمونه، ر.ك: قطان، 1411ق، ص28؛ جريسي، 1424ق، ص92، 147؛ معرفت، 1388، ص227- 228).
نگرش سياسي و نظامي ابوشامه درتاريخنگاري
1. پادشاه آرماني ابوشامه
برخي مورخان اسلامي، كه به بُعد درسآموزي تاريخ عنايت داشتهاند، همواره درصدد نوعي الگوسازي از فضيلتها برآمده و به منظور ارشاد و امر و نهي آيندگان و برحذر داشتن آنها از تكرار كردارهاي نادرست گذشتگان، برخي سياستهاي شايسته را به تصوير كشيدهاند و صاحبان اين سياستها را به عنوان الگوي عملياتي، سرمشق سايران قرار دادهاند (استنفورد، 1388، ص69). اين پديده در عصر ايوبيان به سبب امتزاج گرايشهاي سياسي مورخان با شخصيت تاريخي آنها، تا حد زيادي ملموس و مشهود گرديده است. بيشتر دستاندركاران عرصة تاريخنگاري در اين دوره، نظير عمادالدين اصفهاني، بهاءالدينبنشداد، ابنواصل، ابوالحسن هروي (م611ق)، ابنعثمان(م615ق)، فخرالدين نابلسي(م660ق) و ديگران به وضوح، ذكر مناقب و فضايل سلاطين ايوبي را وجهة همت خود قرار داده و درصدد به تصويركشيدن سياستهاي نيك آنان برآمدهاند، بهگونهايكه ميتوان جانبداري از اين پادشاهان را به عنوان يكي از ويژگيهاي تاريخنگاري عصر ايوبيان برجسته كرد (براي نمونه، ر.ك: ابنشداد، 1415ق، ص25-27؛ ابنواصل، 1953، ج1، ص1-2، 28؛ هروي، 1423ق، ص24؛ ابنعثمان، 1415ق، ص328؛ نابلسي، 1898، ص2-3).
اگرچه برخي محافل اروپايي ريشة چنين فرايندي را در نگرش تاريخي درباريان و يا مورخان وابسته به دربار جستوجو ميكنند و نسبت به تاريخنوشتههاي دودماني و تكنگاري دربارة فرمانروايان با ترديد و سوءظن مينگرند (در اينباره، ر.ك: بلك و مكرايلد، 1390، ص124)، ولي واقعيت اين است كه اين مورخان، اعم از درباري و غير آن، در پس ذهن خود، تصویر یک جامعة آرمانی و ايدهآل را ترسیم كردهاند كه بيشترين تطابق را با آرمانهاي سياسي و مذهبي آنها دارد و در اين زمان، سلسلة ايوبيان، بهويژه دولت صلاحالدین، را نزدیکترین به این تصویر قلمداد كردهاند. ابوشامه نمونة بارز و برجستهاي از چنين مورخاني است كه با وجود وابستگي نداشتن به دستگاه حاكم و اشتغال نداشتن به مناصب دولتي و ديواني، سلاطين ايوبي را طرح كرده و البته آن را امري واجب نيز تلقي نموده است (همان).
ريشة اين نگرش آرمانگرايانه و قداستجويانة ابوشامه و ساير همتايانش را، كه بيشتر در مدح و ستايش از صلاحالدين و نگارش كمنظير سيره و شرححال او تجلي يافته است، بايد در وضع سياسي جهان اسلام مقارن با ايام ظهور ايوبيان جستوجو كرد. دستگاه خلافت عباسي به جنگهاي صليبي بياعتنا بود و بسياري از مناطق مسلماننشين نواحي شام اشغال گرديد. در نتيجه، روحية نااميدي در ميان ساكنان اين مناطق شدت يافت، بهگونهايكه گويي جز دعاكردن و توسل به عالم غيب چارهاي ديگر نداشتند (براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: ناصري، بيتا، ص132ـ149). در اين شرايط، مجاهداني همچون صلاحالدين و همتاي سلفش نورالدين، ظهور كردند كه مقابله با تهاجمهاي بيگانگان را بجدّ وجهة همتشان ساخته بودند و چونان قهرماني اسطورهاي مدح و ستايش شدند، بهويژه آنكه صلاحالدين جهاد را سرلوحة اعمال سياسياش قرار داده بود و حتي در تبيين هدف خود براي كشورگشايي در قلمرو اسلامي نيز مقولة جهاد و منفعت جهان اسلام را دستاويز خود ساخته بود. برخي نامههاي وي خطاب به دربار خليفة عباسي، براي ارائة توجيه شرعي كشورگشاييها و فتوحات داخلي و خارجياش، مؤيد اين امر است (براي نمونه، ر.ك: ابنواصل، 1954، ج2، ص18).
به هرروي، ابوشامه، كه در نگارش تاريخ، به بعد الهامبخشي آن توجه وافر داشته و گويا درصدد ارائة پيشنهادهاي عملي براي موقعيتهاي خاص برآمده است، اين دو پادشاه را حجتي از سوي خداوند بر ساير ملوك ميشمارد و مطالعه در احوال و سرگذشت آنها را به مصلحت و منفعت مؤمنان ميداند. ازاينروست كه بر آن شد تا تاريخ دورة آنها را بنگارد. وي با تأكيد بر اين مطلب كه اين دو سلطان در برپايي عدل و جهاد و اعزاز دين كوشيدهاند، نگاشتن در باب فضايل آنها را واجب دانسته و تأسي به آنان را امري ضروري شمرده است (همان). افزون بر اين وي، با ترسيم وجوه تشابه ميان حكومت آنها و دورة خلافت خلفاي راشدين، آنان را پادشاهاني بينظير در زمانة خود معرفي كرده و سعي داشته است با در نظر گرفتن ويژگي عبرتاندوزي تاريخ، الگويي مناسب براي ديگر سلاطين مسلمان ارائه كند (همان). جالب است كه ابوشامه با برگزيدن نامي نيكو، زيبا و پرمعنا براي كتابش، الروضتين في اخبار الدولتين، همخواني كاملي ميان عنوان و محتواي اثر ايجاد كرده و درواقع، با اين اقدام، دورة حكومت نورالدين و صلاحالدين را به دو روضه، بهشت و يا باغهايي باشكوه تشبيه نموده است كه از نگرش مثبت مؤلف به اين دورهها حكايت ميكند.
درواقع، شروع الروضتين به ذكر فضايل نورالدين زنگي و زهد و پرهيزگاري او، حاوي پيامي در همين زمينهاست. وي نورالدين را پادشاهي شجاع و موقر توصيف كرده است كه بهرغم آنكه از هيبت و جلال رعبانگيزي در برابر دشمنان دين برخوردار بود، در برابر رعايا، وقار و عطوفتي وصفناشدني داشت و همواره عنايت به احوال رعيت را پيشة خود قرار ميداد. وي نورالدين را پادشاهي عادل و ديندار توصيف نموده و از اهتمام وي به اعمال عبادي واجب و مستحب، فراوان سخن گفته و درواقع، الگويي مناسب و ايدهآل براي يك حكمران مسلمان و متقي معرفي كرده است (ابوشامه، 2002 ب، ج1، ص97-117).
ترديدي نيست كه شخصيت صلاحالدين نيز به عنوان پادشاه آرماني ابوشامه در جايجاي كتاب الروضتين مطمح نظر مؤلف بوده است. اين مهم آنجا تجلي بيشتري مييابد كه به ذكر ماترك سلطان پرداخته است. وي در خصوص ميراث برجاي مانده از سلطان، به اقوال قاضي بهاءالدينبنشداد و عمادالدين كاتب، دوتن از ملازمان و همراهان هميشگي وي، استناد جسته و در واقع چنين ميراثي را نشانة زهد و پرهيزگاري سلاطين مسلماني دانسته كه شايستة حكومت بر جامعة اسلامياند:
... إنه لما مات لميخلّف في خزانته من الذهب و الفضة إلا سبعه و أربعين درهماً ناصريه و جرماً واحداً ذهباً سورياً و لم يخلّف ملكاً؛ لاداراً و لا عقاراً و لابستاناً و لامزرعة؛ يعني في البلد مسقفاً و لا ظاهراً مستغلاً من انواع الأملاك... (ر.ك: همان، ج2، ص220).
اهتمام سلطان به امر انفاق در راه خدا، صدقه به نيازمندان، مجالست با اهل فضل و مداومت بر همنشيني با فقها و علما و در مقابل، پرهيز از شركت در مجالس هزل و هجو، سرسختي با دشمنان دين و ملاطفت با مؤمنان و متقين، علاقهمندي به استماع حديث و فراگيري علوم شرعي و مراقبت بر نماز و عبادات از جمله ويژگيهاي اخلاقي صلاحالدين بود كه ابوشامه آنها را در منقبت سلطان برشمرده و بدين وسيله، پادشاه آرماني منظورش را براي مخاطب توصيف نموده است (ر.ك: همان، ج4، ص220-223).
4-2. جهاد و مبارزه با صليبيان
آنچه بيش از همه توجه ابوشامه را به خود جلب كرده، حضور مداوم نورالدين و صلاحالدين در صحنههاي مبارزه با باطل و دفاع از شريعت و اهتمام آن دو به امر جهاد در راه خداست. او صليبيان را مشركان و كافران مهاجم به بلاد اسلامي خطاب كرده و همواره سلطان و لشكريانش را، كه به مصاف آنان رفته و در نابوديشان كوشيدهاند، دعا كرده و عزت و سرافرازي آنها را از خداوند متعال خواسته است: «... اعز الله انصاره ـ للغزاة إلي بلاد الكفر...» (ر.ك: همان، ج3، ص176).
افزون بر اين، ابوشامه ضمن تأكيد بر اينكه خداوند ناصر و ياريگر اسلام و مسلمين است، اقدام صلاحالدين به فتح بيتالمقدس را با شور و حرارتي فراوان گزارش كرده و با استناد به برخي آيات قرآن در موضوع جهاد، پاك كردن اين مكان مقدس از حضور مشركان را سنتي واجب و مفروض توصيف نموده كه بيشك، پاداش آن در پيشگاه حق محفوظ است. به هر روي، گزارش ابوشامه از اين رويداد و البته بيشتر رخدادهاي مربوط به جنگهاي صليبي، اين گمان را در ذهن مخاطب تداعي ميكند كه راوي، آن را نه از موضع يك مورخ، بلكه از منظر يك مجاهد عرضه نموده است كه البته اتكاي بيش از حد ابوشامه بر منقولات عمادالدين و ابنشداد در اين گزارشها، بر شدت آن ميافزايد (ر.ك: همان، ج3، ص177-198).
بههرروي، تبلور انديشة جهاد در بينش سياسي ابوشامه، كه نه در جنگ و جهاد شركت داشته و نه با جنگاوران و رجال سياسي ملازم بوده است، به روشني ادراك ميشود. وي همانگونه كه خود اذعان داشته، با مشاهدة تهاجمهاي فرنگان و صليبيان به مرزهاي قلمرو اسلامي، قلبش به درد آمده و بر آن شده است تا وقايع مربوط به جنگهاي صليبي را ثبت نمايد (ابوشامه، 2002 الف، ص3–4). بنابراين، مقولة جنگ و جهاد وجه ديگري از نگرش سياسي ابوشامه بهشمار ميرود كه البته از تأثيرگذاري شرايط نظامي و سياسي دورة ايوبيان بر انديشة مورخان اين دوره، از جمله ابوشامه نيز حكايت ميكند؛ تأثيري كه شواهد آن را ميتوان در غلبة وجوه نظامي بر تاريخنوشتههاي وي مشاهده كرد. شرح جنگها و فتوحات نورالدين و صلاحالدين ايوبي و اخبار مربوط به جنگهاي صليبي در عصر او و جانشينانش، در دو اثر مذكور وي برجستگي خاص يافته است. بيان روابط صلاحالدين با دولتهاي مسلمان همسايه در مناطق شام، جزيره و عراق و گسترش قدرت صلاحالدين در قلمرو اسلامي، كه البته آن هم با رنگ جهاد و بدعتزدايي و ايجاد وحدت اسلامي انجام ميشد، تركيب و ساختار سپاه سلطان و ديگر مسائل نظامي، نظير شهادت برخي اميران عرب در جنگهاي صليبي و تشريفات سياسي مرسوم در آن زمان نيز از جمله وجوه نظامي غالب بر تاريخنگاري ابوشامه در الروضتين و ذيل آن بهشمار ميرود (براي نمونه، ر.ك: ابوشامه، 2002ب، ج3، ص175-226؛ ج4، ص54-58؛ همو، 2002الف، ص137،143، 164). بهطوركلي، اين اقدام وي در شروع كتاب الذيل علي الروضتين با گزارشي از حملة فرنگان به قلعة جبله (در جنوب لاذقيه) و تصرف آن و ذكر اخبار مربوط به مقابلة سپاهيان ايوبي با آنها (ابوشامه، 2002الف، ص4) و نيز ذكر اخباري نظير نبرد لاذقيه، محاصرة يافا، حمله به تبنين، هجوم فرنگان به حماة و مانند آن، كه بيشك، در تاريخ جنگهاي صليبي از اهميت فراواني برخوردار است، شواهدي بر رويكرد سياسي ابوشامه فقيه به فضاي حماسي اين دوره است (براي نمونه، ر.ك: همان، ص4–5، 8، 13، 18،77). بههرروي، دو اثر مذكور ابوشامه اطلاعات قابلتوجهي دربارة جنگهاي صليبي دربردارد كه با تفصيل و جزئيات كاملي بيان شده و آنها را به یکی از بهترین منابع و مصادر مربوط به تاریخ جنگهای صلیبی تبديل كرده است (فروخ، 1363ق، ج3، ص626).
3. رويكرد فرقهاي ابوشامه
در بينش سياسي ابوشامه، نكتة قابل توجه ديگري نيز بهچشم ميخورد كه تا حد زيادي از نگرش اعتقادي و فرقهاي وي ناشي ميشود. با سيطرة ايوبيان بر مصر و شام، عقايد مذهبي دولتي كه ساقط گرديد، يعني فاطميان، در معرض حملات شديد و نسبتهاي خشن دولت جديد، ايوبيان، قرار گرفت (خفاجي، 1408ق، ج1، ص85). در باور ضداسماعيلي ايوبيان و برخي علمای متعصب هممسلکشان، شيعه (منظور اسماعيليه است) بدتر از یهود و نصارا و حتی کفار بود و قتل و کشتار آنها نوعی عبادت تلقی میشد: «... يقولون الدولة الفاطمية و الدولة العلوية و إنما هي الدولة اليهودية أو المجوسية الباطنيّة الملحدة ...» (ر.ك: ابوشامه، 2002ب، ج2، ص140-141).
بازتاب چنين نگرشي را ميتوان در انديشة بسياري از تاريخنگاران اين دوره، كه چونان ابوشامه بيشتر از سلك فقيهان شافعي مذهب و بنام روزگار بودند، ملاحظه كرد. ابوشامه، كه فاطميان را «بنيعبيد» خطاب كرده است، با وجود اينكه سالها از زمان انقراض فاطميان (567ق) فاصله دارد، همچنان نسبت به اين حكومت اظهار انزجار كرده و بر كفر و الحاد آنها تأكيد نموده است (همان، ج2، ص139). ترديدي نيست كه انتخاب لفظ «عبيديان» همواره از سوي مخالفان فاطميان، به منظور تحقير و انكار نسب ادعايي آنها بهكار برده شده و برگزيدن اين نام گرايش فرقهاي و سياسي مورخ را بهروشني نشان ميدهد. وي در فصلي از كتاب الروضتين به ذكر نسب و تاريخچة ظهور فاطميان پرداخته و ضمن تكذيب نسب آنها در انتساب به اهلبيت پيامبر، آنان را با القابي همچون «كذاب، ملاحده، كفار، مشركان فاسد و يهوديان امت» خوانده و خلفاي آنان نظير عبيدالله المهدي و ديگران را لعن كرده است: «... ولا نسبهم صحيحاً، بل المعروف أنهم بنوعبيد... و صاروا يقولون الدولة الفاطمية و الدولة العلوية و إنما هي الدَّولة اليهودية أو مجوسية البَّاطنية الملحدة ... كذب عدو الله اللعين، فلا خير فيه و لا في سلفه أجمعين و لا في ذرِّية الباقين و العترة النبوية الطاهرة منهم بمعزل ... وأطنب في ذكر أخبار إخوانهم من القرامطه لعنهم الله تعالي» (ر.ك: همان، ج2، ص139-146).
ابوشامه ضمن بيان رخدادهاي سال 609ق، به حضور جلالالدينحسن، از رهبران اسماعيلي «الموت»، در دربار خليفه ناصر نيز اشاره كرده و از آن با عنوان «تظاهر اسماعيليه به اسلام» ياد ميكند (ابوشامه، 2002 الف، ص125). سمت و سوي ابوشامه در ذكر اين خبر نشان ميدهد كه او در اين مطلب، كه اسماعيليان در شمار خارجشدگان از دين هستند، ترديدي ندارد و درواقع، با بيان اين خبر، كه زعيم و رهبر اسماعيليان الموت با عزيمت به بغداد و توبه كردن از اقدامات و مفاسد گذشته، پايبندي خود را نسبت به شعاير اسلامي و اقامة دين نشان داده، عمق عقيدهاش را متبلور ميسازد. وي مرگ عاضد(م567ق)، آخرين خليفة فاطمی را هم كه بهاحتمال، با توطئه به قتل رسيده (در اينباره، ر.ك: ابنخلكان، 2000، ج3، ص111-112؛ ابنعماد، 1406ق، ج6، ص369؛ ابنتغريبردي، 1392ق، ج5، ص335؛ ابنعثمان، 1415ق، ج1، ص498)، با قوت بيشتري، خودکشی گزارش کرده است (ر.ك: ابوشامه، 2002ب، ج2، ص130-131). صرفنظر از تعصب فرقهاي و مذهبي ابوشامه، به نظر ميرسد وي با در پيش گرفتن چنين موضعي در قبال فاطميان، بيشتر درصدد بوده مشروعيت دولت ايدهآل خود، يعني ايوبيان و اقدام آنها در برچيدن فاطميان را توجيه نمايد. ازاينروست كه در توصيف دولت فاطميان چنين آورده است:
در ايام حكومت آنان، رافضيان زياد شدند و امرشان جاري شد. بر مردم مالیاتهای سنگین وضع کردند و دیگران نیز به آنها اقتدا نمودند. عقاید طوايف صحرانشین ساكن در مرزهای شام را به سبب آنكه افرادي جاهل و سادهلوح بودند، فاسد كردند... و حشیشیه گروهي از آنها بودند. در اين دوره، فرنگان نیز توانستند بيشتر شهرهای شام و جزیره را اشغال کنند تا اینکه خداوند بر مسلمانان منت نهاد و با ظهور خاندان اتابکی، که صلاحالدین را به میدان فرستادند، سرزمینهای اسلامی را بازپس گرفتند و شر این دولت را از سر مردم کم کردند (همان، ج2، ص140)
رويكرد ابوشامه در قبال شيعيان
جالب است با وجود ابراز انزجار بيشتر مورخان سنيمذهب عصر ايوبي نسبت به فاطميان و عقايد اسماعيليه، كه آنان را «بدعتگذار، ملحد و رافضي» خطاب كرده و سركوبيشان را جهاد در راه خدا تلقي نمودهاند (براي نمونه، ر.ك: ابنخلكان، 2000، ج7، ص141-142)، گاه نشانههايي از تسامح مذهبي برخي از آنان در برابر شيعيان اماميه و مقدساتشان به چشم ميخورد. قفطي(م646ق) مورخ اماميه مذهب عصر ايوبي، كه سالها متصدي امور خزانة دولت ملك ظاهر ايوبي در حلب بود (ر.ك: ياقوت حموي، 1414ق، ج5، ص2022-2048)، روابط بسيار دوستانهاي نيز با ياقوت حموي(م626ق) داشت و بارها پذيراي وي در منزلش بود، بهگونهايكه ياقوت به پاس دوستيشان كتاب معجم الأدباء را به وي تقديم نمود (كردعلي، 1403ق، ج4، ص38). ابنابيطي حلبي(م630ق) نيز از ديگر مورخان اماميه مذهب اين دوره است كه تعامل دوستانهاي با برخي امراي ايوبي بهويژه ملك ظاهر، داشت و به دربار وي آمد و شد ميكرد (ر.ك: طباخ، 1408ق، ج1، ص60؛ ج4، ص231) در اين ميان، تأليف كتاب تذكرة الخواص سبطبن جوزي(م654ق) در منقبت حضرت علي و ائمة اطهار بيش از همه وجود چنين تسامحي را تأييد ميكند، بهويژه آنكه مؤلف با نقل حديثي از پيامبر، حضرت علي و شيعيانش را رستگاران روز قيامت معرفي كرده است. نظر النبي إلي عليبن ابيطالب، فقال: «هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة» (ر.ك: سبطبن جوزي، 1418ق، ص56).
قدر مسلم آنكه وجود چنين روابط مسالمتآميزي در ميان انديشمندان جامعة ايوبي و نيز دولتمردان ايوبي با شيعيان اماميه، صرفنظر از بعد سياسي آن، كه ايوبيان اماميه را بر خلاف اسماعيليه، رقيبان سياسي خود نميدانستند، از ديدگاه متمايز آنان در قبال فرق مختلف شيعي، حكايت ميكند، بهگونهايكه به نظر ميرسد شماري از اهلسنت اين دوره حساب شيعيان اسماعيلي را از اماميه جدا كرده بودند (براي آگاهي بيشتر در اينباره، ر.ك: بادكوبه و آبانگاه، 1394؛ انصاري قمي، 1385). اين درحالي است كه ابوشامه نخواسته و يا نتوانسته است چنين تمايزي را نسبت به فرق شيعي قايل شود و همواره لفظ «شيعه» را به طور عام در خصوص همة آنها به كار برده و رويكرد خصمانهاش در قبال اسماعيليه را همچنان در خصوص ساير شيعيان نيز لحاظ كرده است. براي نمونه وي در الروضتين، ضمن اشاره به بروز اغتشاشات شام پس از وفات نورالدين(569ق)، تحركات ابنخَشَّاب شيعي، قاضي و نقيب هاشميان (دربارة او، ر.ك: ابنعديم، 1408ق، ج1، ص62؛ ج10، ص4676) و شيعيان همراهش بر ضد والي زنگي حلب، شمسالدين علي، كه وي را در زمرة خواص نورالدين برشمرده و در حقش دعا كرده است (ر.ك: ابوشامه، 2002ب، ج 2، ص 31)، وي را مخلّ امنيت و ثبات سياسي شهر و موجب دودستگي مذهبي اهالي سنيمذهب و شيعي حلب دانسته و با تأكيد بر خطر هجوم صليبيان به مرزهاي قلمرو اسلامي، درحقيقت اقدام ملك صالح، امير زنگي دمشق و سپاهيانش در قتل ابنخشاب و سركوب آنها را براي حفظ بقاي دولت اسلامي، ضروري ارزيابي نموده است (ر.ك: همان، ج2، ص217-218). افزون بر اين، وي جُرْديك النوري، قاتل ابنخشاب را نيز از اكابر و امراي دولت نورالدين معرفي كرده و با اشاره به اين مطلب، كه وي صلاحالدين را نيز در همه مجاهدتهايش ياري نموده و نيز با تأكيد بر خصايل نيكوي اخلاقي او، نظير شجاعت و بخشندگي، قتل ابنخشاب در حلب و شاور وزير عاضد فاطمي، در مصر را از جمله افتخارات ارزنده وي برشمرده است(ابوشامه، 2002 الف، ص 18).
ابوشامه در جايي ديگر نيز خبر ظهور عجمي در دمشق را كه ادعا ميكرد عيسيبن مريم است، به گونهاي آورده كه به نظر ميرسد بروز چنين فتنهاي از جانب شيعيان بوده است. وي بدون اينكه دين و آيين عجمي را شفاف بيان كند، تنها به ذكر اين خبر در ذيل رخدادهاي مربوط به سال 596ق بسنده كرده است: «... عجمي داعي كه عدهاي از مردم را گمراه كرده بود دستگير و با فتواي فقها به دار آويخته شد». وي بلافاصله به ذكر خبر شورش اهلسنت عليه شيعيان اشاره كرده است كه به دنبال وقوع چنين رخدادي، «... اهالي سنيمذهب شهر بر شيعيان شوريدند و با نبش قبر عجمي داعي، سر او را با جسد دو سگ در قبرستان باب الصغير آويزان نمودند...». ابوشامه اگرچه به صراحت، آن عجمي را شيعه ندانسته، ولي با كنار هم قرار دادن اين دو رخداد، كه گويا در فاصلة دو روز با يكديگر بوده است، بر آن بوده چنين القا كند كه عامة مردم، يعني اهالي سنيمذهب شهر او را شيعه ميدانستند و ازاينرو، بر شيعيان شوريدهاند(ر.ك: همان، ص25). اين درحالي است كه ابناثير، مورخ متقدم ابوشامه كه بيشتر به رخدادهاي شام نظر داشته، كوچكترين اشارهاي به اين واقعه نكرده است (ر.ك: ابناثير، 1385ق، ذيل حوادث 595 و 596ق، ج12، ص150-160).
تعصب ابوشامه در شيعهستيزي تا جايي است كه وي با وجود اينكه در اثناي كتابش بارها از ابن ابيطي، مورخ اماميمذهب حلبي (دربارة او، ر.ك: كتبي، 1973، ج4، ص269)، نقل قول كرده (براي نمونه، ر.ك: ابوشامه، 2002ب، ج2، ص56، 74، 75، 77)، ولي در مقدمة الروضتين، كه نام شماري از منابع موثق خويش را برشمرده، ذكري از او و آثارش به ميان نياورده است (ر.ك: همان، ج1، ص94- 96). افزون بر اين، وي گاهي صحت برخي روايات ابنابيطي را نيز به سبب شيعه بودنش مورد ترديد قرار داده و آنها را نادرست خوانده است. براي مثال، آنجا كه به بروز اختلاف ميان نورالدين و صلاحالدين و كدورت امير زنگي از برخي اقدامات مستبدانة صلاحالدين و خودسريهايش اشاره كرده، اين خبر را به سبب آنكه منقول از ابن ابيطي است، تكذيب ميكند و با اشاره به اقدامات نورالدين در تضعيف اساس شيعه و تقويت سنت در حلب، كه موجب رانده شدن پدر ابن ابيطي، رئيس شيعيان حلب، شده بود، بر كينهتوزي وي در ذكر اين خبر تأكيد كرده و مكدر شدن نورالدين از صلاحالدين را نسبتي ناروا از سوي وي دانسته است (همان، ج2، ص77-78). اين در حالي است كه به گفتة ايمن فؤاد سيد، تأليفات ابن ابيطي از جملة مهمترين مصادر مقريزي در تأليف خطط بوده است (سيد، 2002، ج2، ص34).
ترديدي نيست كه رويكرد سياسي و مذهبي ابوشامه در تاريخنگارياش، بازتاب رواج تفكرات ضداسماعيلي در جامعة ايوبي است كه با تعصب فرقهاي وي در هم آميخته و موجب تقويت نگرش ضدشيعي او به عنوان فقيه ـ مورخ شافعيمذهب گشته، بهگونهايكه به نظر ميرسد وي تاريخنگاري را فرصتي مناسب براي ترويج عقايد و باورهاي فرقهاي خويش يافته است.
جايگاه کتاب «الروضتين» و ذيل آن در منابع متأخر
«جانبداري» يكي از پيامدهاي مهم تاريخهاي دودماني و تكنگاري بهشمار ميرود و «يكسونگري» و «مبالغه در تحسين و تقبيح»، مشخصة بارز تواريخي است كه توسط افرادي همچون ابوشامه كه به شدت متأثر از علقهها و گرايشهاي سياسي و مذهبيشان هستند، نگاشته ميشود. اين افراد به ندرت، توان اجتناب نمودن از چنين معضلي را دارند و همين امر ارزش نوشتههاي آنها را با ترديد مواجه ميكند (ر.ك: روزنتال، 1367، ص195ـ199).
اگرچه هيچ دو مورخي تجارب ذهني واحدي ندارند، ليكن غالباً نگارش تاريخ مستلزم نوعي الگوبرداري است و مورخان بنا بر ادله و انگيزة خود، در ذكر تاريخ، الگويي نوشتاري طراحي ميكنند تا بر اساس آن، برخي از واقعيتهاي تاريخي را گزينش كرده، در قالب آن بگنجانند. قدر مسلم، سنت و استفادة طولاني از برخي الگوهاي پيشين در تاريخنوشتههاي بعدي، بسياري از آنها را قداست بخشيده و مبنا و اساس طراحي سبك، ساختار، محتوا و موضوع قرار داده است (ر.ك: استنفورد، 1388، ص239، 376-377).
بنابراين، طبيعي است در درجة نخست، مورخان هممسلك ابوشامه، كه با وجود امانتداري تاريخي، چونان وي بر تعصبات مذهبي خود اصرار ميورزيد، بيش از همه به اقتباس از دادههاي تاريخي وي روي آورند. ذهبي(م748ق) و ابنكثير(م774ق) از جملة اين افرادند كه اخبار فراواني را عيناً از ابوشامه نقل كردهاند. براي مثال، اين دو مورخ ماجراي «عجمي» را اگرچه بدون اشاره به نام ابوشامه، ولي تقريباً با همان عبارات و واژگان ذكر كردهاند، با اين تفاوت كه آنان استفاده از عنوان «روافض» را بر «شيعه» ترجيح داده و اين خبر را ذيل رخدادهاي مربوط به سال 595ق آوردهاند(ر.ك: ذهبي، 1413ق، ج42، ص25؛ ابنكثير، 1407ق، ج13، ص19). شباهت ساختار و محتواي اين اخبار با خبر ابوشامه به قدري است كه در خصوص مرجع خبر، يعني ابوشامه، جاي ترديد براي مخاطب باقي نميگذارد. افزون برآن، اينكه سخاوي نيز ابوشامه را از جملة مهمترين منابع ذهبي در تدوين تاريخ برشمرده است(سخاوي، بيتا، ص156).
ابنواصل(م697ق)، فقيه ـ مورخ شافعيمذهب عصر ايوبي نيز، كه با فاصلة كمي از ابوشامه قرار دارد، از جملة مورخان متأخر از اوست كه در استفاده از منابع و مصادر اخبارش، به شدت تحت تأثير ابوشامه بوده، تا جايي كه بسته به ميزان استفادة ابوشامه از منابع مكتوب پيشين، او نيز بهگونهاي متغير و متفاوت عمل كرده است؛ مثلاً، وي همان قدر از الكامل ابناثير استفاده كرده كه ابوشامه، و همان ارزيابي را از منقولات ابناثير داشته كه ابوشامه تأييد نموده است. ابنواصل با وجود استفادة فراوان از منقولات عمادالدين كاتب اصفهاني(م597ق) و ديگران، بهويژه آن بخش از الروضتین را که در خصوص صلاحالدین و فرزندانش بوده، تا حد زيادي عيناً از ابوشامه آورده است. تبويب و فصلبندي كتاب ابنواصل شباهت زيادي به الروضتين دارد و تقريباً همان نظمي را كه ابوشامه در اين كتاب اعمال كرده، او نيز در مفرج الكروب رعايت كرده است. او نيز بر سياق ابوشامه ارائة گزارش كوتاهي از تاريخ اتابكان را زمينهساز ورود به مباحث اصلي قرار داده است (ر.ك: ابن واصل، 1953، ج1، ص28ـ139). اقتباس ابنواصل از الروضتين به قدري است كه به نظر ميرسد وي در نيمة نخست اثرش (ابنواصل، 1953، ج1ـ3)؛ با حذف بسياري از گزارشهای مفصل و مطوّل مندرج در الروضتین، اين كتاب را خلاصه كرده است (براي آگاهي بيشتر دربارة روش تاريخنگاري ابنواصل و ابوشامه، ر.ك: همان، مقدمه، ج 1، ص17-18؛ هرشلر، 2006، ص8-15). لازم به ذكر است كه شاكر مصطفي ابنواصل را در زمرة منابع اصلي مقريزي در تأليف كتاب السلوك في معرفة دول الملوك، بهويژه در خصوص تاريخ دولت ايوبيان و مماليك، برشمرده (ر.ك: مصطفي، 1983، ج3، ص143) كه بي شك، چنين امري از تأثير باواسطه و غيرمستقيم كتاب الروضتين بر اين بخش از اثر مقريزي حكايت ميكند.
قطبالدين يونيني(م726ق) نيز از جمله مورخان شامي (بعلبكي) است كه در اخبار مربوط به شام و به طور خاص دمشق، بارها از ابوشامه اقتباس كرده است. وي مباحث آغازين كتابش را، كه به اخبار مربوط به حوزة شام در سال 654ق اختصاص دارد، با تكيه بر روايات ابوشامه در الذيل علي الروضتين گزارش كرده است (ر.ك: يونيني، 1374ق، ج 1، ص 3-12؛ ج 1، ص 496-497؛ ج2، ص223). صرفنظر از اينكه كتاب الروضتين همواره به عنوان منبعي مهم و دست اول در تاريخنگاري مصر و شام مطمحنظر تاريخنگاران اين حوزه، نظير مقريزي، ذهبي، نعيمي(م978ق)، ابنكثير و ديگران قرار داشته است، ذيل آن نيز، كه گسترة نسبتاً وسيعتري از جغرافياي بلاد اسلامي را دربر ميگيرد، مورد اهتمام ساير تاريخنگاران و جغرافيانويسان غيرسوري، بهويژه در حوزة حجاز و مكه بوده است. محمدبن احمد فاسي، كه در نوشتن تاريخ مكه شهرت دارد، در آثار خود، گزارشهاي فراواني به نقل از ابوشامه آورده كه از ذيل علي الروضتين اقتباس كرده است. اخباري نظير كشتار شماري از حاجيان عراقي در سال 608ق در منا و يا افتادن قطعهاي از ركن يماني كعبه و مانند آن از اين جمله است (براي نمونه، ر.ك: فاسي، 1386، ج 1، ص 343،360؛ ج2، ص369، همو، 1419ق، ج5، ص469). ابنفهد (م922ق) نيز از جمله مورخان مكي است كه در نگارش كتابش، از منقولات ابوشامه بهره برده است. براي نمونه، وي ماجراي قتاده در مقابل خليفه و ممانعت از ورود حجاج عراقي به مكه را، كه مورخان ديگر نيز آن را نقل كردهاند، با استناد به ابوشامه آورده است (ر.ك: ابنفهد، 1406ق، ج1، ص562-563). شواهد نشان ميدهد كه دو اثر مذكور ابوشامه همواره محل استناد مورخان پس از وي قرار گرفته است و همانگونه كه در مقدمه همين نوشتار اشاره شد، اين آثار از گذشته تا عصر حاضر به عنوان منابعي مهم در تاريخ جنگهاي صليبي محل توجه مورخان و محققان اين عرصه بوده است كه البته پرداختن به آن مجالي ديگر ميطلبد.
نتيجهگيري
ابوشامه به عنوان يكي از فقيهمورخان دمشقي قرن هفتم هجري، در روند تكاملي تاريخنگاري شام، جايگاه قابلتوجهي به خود اختصاص داده است. دو اثر تاريخي برجاي مانده از وي، يعني كتاب الروضتين في أخبارالدولتين و ذيل سالشمارانهاي كه خود مؤلف برآن نگاشته است، در عينحال كه مصداقي از تاريخنگاري مصر و شام در عصر ايوبيان شناخته ميشود، منبع و مرجعي مهم در تاريخ دورة فرمانروايي ايوبيان و جنگهاي صليبي نيز بهشمار ميرود. مطالعة صورت و محتواي دو اثر مذكور به عنوان جزئي از كل، تأثير وضعيت سياسي، نظامي و گفتمان مذهبي حاكم بر دوره ايوبيان را بر تاريخنگاري اين دوره به روشني نشان ميدهد. ترديدي نيست كه ابوشامه متأثر از همين فضاي سياسي و نظامي حاكم بر عصرش، به تاريخنگاري روي آورده است. ازاينرو، وي كه پس از سالها فعاليت در زمينة فقه و حديث، بر مبناي احساس مسئوليت شرعي به تدوين تاريخ روي آورده، نهتنها آن را ابزاري مهم و كارآمد در خدمت دين و ساير علوم ديني، نظير فقه و حديث تلقي كرده، بلكه در جهت پيشبرد اهداف ديني و سياسي خود نيز از آن بهرة فراوان برده است. افزون بر اين، وي با وجود اينكه هرگز عهدهدار مناصب دولتي نشد، متأثر از نگرش سياسي غالب بر زمان خود، كه مبتني بر قداست و مشروعيت دولت ايوبيان بود، به مقام آنها، بهويژه صلاحالدين را بزرگ داشت و وي را به عنوان نمونه و الگوي مناسب يك پادشاه آرماني مسلمان معرفي كرد تا سرمشقي براي آيندگان باشد. انديشة جهاد و مبارزه در راه دين و ابراز انزجار از فاطميان و بدعتهاي آنها نيز از ديگر وجوه بارز انديشة سياسي اين مورخ شافعي مذهب بهشمار ميرود كه البته در تاريخنگاري وي منعكس شده است.
الروضتين و ذيل آن، كه در مجموع، حوادث دورة فرمانروايي نورالدين زنگي تا انقراض دولت ايوبيان در مصر و شام را دربر ميگيرد، لبريز از فتحنگاري و روايت جنگ است، بهگونهايكه ميتوان آنها را نمونههايي شاخص از تاريخنگاري عصر ايوبيان بهشمار آورد كه مضامين سياسي و نظامي، بهويژه مسئلة جنگهاي صليبي در آن برجستگي و غلبهاي آشكار دارد. دو اثر مذكور ابوشامه به شيوة سالشمارانه تنظيم شده و در گسترش تاريخنگاري دودماني و معاصر، اهميت فراوان دارند.
- ابراهيمحسن، حسن، 1967م، تاريخ الاسلام السياسي و الديني والثقافي و الاجتماعي، بيروت، داراحياءالتراث العربي.
- ابنتغريبردي، يوسف، 1392ق، النجوم الزاهره في ملوك مصر و القاهره، تحقيق جمالالدين شيال و ديگران، قاهره، وزارة الثقافه و الإرشاد القومي.
- ابنخلّكان، ابيالعباس شمسالدين احمد، 2000م، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزّمان، تحقيق احسانعباس، بيروت، دارالفكر.
- ابنشاكر كتبي، محمد، 1973م، فوات الوفيات و الذيل عليها، تحقيق احسان عباس، بيروت، دارصادر.
- ابنشداد، بهاءالدينيوسف، 1415ق، النوادرالسلطانيه و المحاسناليوسفيه (سيره صلاحالدين)، تحقيق جمالالدينشيال، قاهره، مكتبة الخانجي.
- ابنعثمان، موفقالدين، 1415ق، مرشد الزوار إلي قبور الأبرار، تحقيق محمد فتحي ابوبكر، قاهره، دارالمصريه اللبنانيه.
- ابنعماد حنبلي، شهابالدين ابوالفلاح عبدالحيبناحمد، 1406ق، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، تحقيق الأرناؤوط، بيروت، دارابنكثير.
- ابنفهد، 1406ق، غاية المرام بأخبار سلطنة البلد الحرام، تحقيق محمد شلتوت، مكه، جامعة أمالقري، معهد البحوث العلمية و احياء التراث الاسلامي.
- ابنكثير، اسماعيلبن عمر، 1407ق، البدايه و النهايه، بيروت، دارالفكر.
- ابنواصل، جمالالدينمحمد، 1953م، مفرجالكروب في أخبار بنيأيوب، تحقيق جمالالدينشيال و ديگران، قاهره، مكتببة جامعهالاسكندريه.
- ابناثير، عزالدين ابوالحسن، 1385ق، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر.
- ابنعديم، كمالالدين، 1408ق، بغيةالطلب في تاريخ حلب، تحقيق سهيل زكار، بيروت، دارالفكر.
- ابنواصل، جمالالدين محمد، 1383، تاريخ ايوبيان، ترجمه پرويز اتابكي، تهران، علمي و فرهنگي.
- ابوشامه، شهابالدين عبدالرحمنبن اسماعيل، 2002ب، كتابالروضتين في أخبارالدولتين النّوريه و الصّلاحيه، تصحيح ابراهيم شمسالدين، بيروت، دارالكتب العلميه.
- ابوشامه، شهابالدين عبدالرحمنبناسماعيل، 2002الف، تراجم رجال القرنين السادس و السابع المعروف بالذيل علي الروضتين، تحقيق ابراهيم شمسالدين، بيروت، دارالكتب العلميه.
- استنفورد، مايكل، 1388، درآمدي بر تاريخپژوهي، ترجمه مسعود صادقي، تهران، دانشگاه امام صادق و سمت.
- انصاري قمي، حسن، 1385، «دين و دولت در دولتهاي زنگي و ايوبي»، كتاب ماه دين، ش 104-106، ص 6-33.
- بادكوبه هزاوه، احمد و معصومه آبانگاه ازگمي، 1394، «عملكرد دوگانه ايوبيان در مواجهه با شيعيان اماميه و اسماعيليه و بازتاب آن در تاريخنگاري مصر و شام»، مطالعات تقريبي مذاهب اسلامي، سال يازدهم، ش41، ص 18-32.
- بلك، جرمي و دونالدم مكرايلد، 1390، مطالعه تاريخ، ترجمه محمدتقي ايمانپور، مشهد، دانشگاه فردوسي.
- التون، جي.آر، 1386، شيوه تاريخنگاري، ترجمه منصوره اتحاديه (نظام مافي)، تهران، تاريخ ايران.
- جريسي، محمدمكينصر، 1424ق، نهاية القول في علم تجويد القرآن المجيد، بيروت، دارالكتب العلميه.
- جعفريان، رسول، 1376، «بازیافتههای تاریخالشیعه ابنابیطی»، آینه پژوهش، ش 46، ص 2-6.
- حاجيخليفه، مصطفيبنعبدالله (كاتب چلپي)، 1413ق، كشف الظنّون عن اسامي الكتب و الفنون، بيروت، دارالكتبالعلميه.
- خفاجي، محمدعبدالمنعم، 1408ق، الأزهر في ألف عام، بيروت، عالمالكتب.
- ذهبي، شمسالدين محمدبناحمد، 1377ق، كتاب تذكره الحفاظ، تحقيق عبدالرحمنبن يحييالمعلمي، بيروت، دارالكتب العلميه.
- ـــــ ، 1413ق، تاريخالاسلام و وفيات المشاهيرالاعلام، تحقيق عمرعبدالسلام تدمري، بيروت، دارالكتاب العربي.
- رابینسون، چيساف، 1392، تاریخنگاری اسلامي، ترجمه محسن الويري، تهران، سمت.
- رحيملو، يوسف، 1385، «ابوشامه»، در: دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، تهران، مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي.
- روزنتال، فرانتس، 1367، تاريخ تاريخنگاري در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، مشهد، آستان قدس رضوي.
- زرينكوب، عبدالحسين، 1362، تاريخ در ترازو، تهران، اميركبير.
- زيبق، ابراهيمعمر، 1431ق، أبوشامه مؤرخ دمشق في عصر الأيوبيّين: دراسه تحليليه في سيرته و آثاره التاريخيه، بيروت، الدارالعامره.
- سبطبن جوزي، شمسالدين يوسفبن قزاغلي، 1418ق، تذكرةالخواص من الامة في ذكر مناقب الائمه، قم، شريفالرضي.
- سخاوي، شمسالدين محمد، بيتا، الإعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ، تحقيق فرانتس روزنتال و صالح احمد، بيروت، دارالكتب العلميه.
- سيد، أحمدفؤاد، 2002م، تاريخ المصرالإسلاميه زمن سلاطين بنيأيوب، قاهره، مكتبة مدبولي.
- سيدعرب، حسن، 1392، «استيلاي روش بر نظر در تاريخ الحكماء قفطي»، كتاب ماه، فلسفه، ش 76، ص 33-53.
- صفدي، صلاحالدينخليلبن ايبك، 1408ق، الوافي بالوفيات، تحقيق أيمنفؤاد سيد و ديگران، بيروت، دارالنشر فرانزشتاينر.
- طباخ، محمدراغب، 1408ق، اعلام النبلاء بتاريخ حلب الشهباء، حلب، دارالقلم العربي.
- عاشور، سعيدعبدالفتاح، 1996م، الأيوبيون و المماليك في مصر و الشام، قاهره، دارالنهضة العربيه.
- ـــــ ، 1964م، أضواء جديده علي الحروب الصليبيه، قاهره، دارالقلم.
- عبدالغنيعبدالله، يسري، 1411ق، معجمالمؤرخينالمسلمين حتي القرن الثانيعشر الهجري، بيروت، دارالكتبالعلميه.
- عبده قاسم، قاسم، 1990م، ماهيه الحروب الصليبيه، قاهره، قلم المعرفه.
- عنان، محمدعبدالله، 1991م، مورخو مصر الاسلاميه و مصادر التاريخ المصري، قاهره، دارالعالم المعرفه.
- فاسي، محمدبناحمد، 1419ق، العقدالثمين في تاريخ البلدالامين، تحقيق احمد عطا و محمد عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلميه.
- ـــــ ، 1386، شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ترجمه محمد مقدس، تهران، مشعر.
- فروخ، عمر، 1363ق، تاريخ الادب العربي، بيروت، دارالعلم للملايين.
- قرشي، هـ.، 1367، تاريخنگاري، ترجمه حسن انوشه، مجموعه مقالات: تاريخ فلسفه در اسلام، به كوشش ميانمحمد شريف، تهران، مركز نشر دانشگاهي.
- قطان، مناع، 1411ق، نزول القرآن علي سبعه أحرف، قاهره، مكتبة وهبه.
- كار، ادوارد هالت، 1387، تاریخ چیست؟، ترجمه حسن کامشاد، تهران، خوارزمی.
- كاهن، كلود، 1370، درآمدي بر تاريخ اسلام قرون وسطي، ترجمه اسدالله علوي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي.
- ـــــ ، 1379، «تاريخ و مورخان اسلامي تا پايان دوران عباسي»، ترجمه شهلا بختياري، تاريخ اسلام، ش 1، ص 141ـ195.
- كردعلي، محمد، 1403ق، خطط الشام، بيروت، مكتبة النوري.
- مادلونگ، ويلفرد، 1377، فرقههاي اسلامي، ترجمه ابوالقاسم سرّي، تهران، اساطير.
- مصطفي، شاكر، 1983م، التاريخ العربي و المؤرخون (دراسه في تطور علم التاريخ و معرفه رجاله في الاسلام)، بيروت، دارالعلم للملايين.
- معرفت، محمدهادي، 1388، التمهيد في علوم القرآن، قم، مؤسسة التمهيد.
- نابلسي صفدي شافعي، ابيعثمان، 1898م، تاريخ الفيوم و بلاده، قاهره، المطبعة الأهليه.
- ناصري طاهري، عبدالله، بيتا، «آثار جنگهاي صليبي در صفحات شرقي جغرافياي اسلام»، نامه پژوهش، ش 4، ص 131-149.
- نعيمي دمشقي، عبدالقادربن محمد، 1410ق، الدارس في تاريخ المدارس، تحقيق ابراهيم شمسالدين، بيروت، دارالكتب العلميه.
- هروي، عليبنابوبكر، 1423ق، الإشارات إلي معرفه الزيارات، تحقيق عليعمر، قاهره، مكتبة الثقافة الدينية.
- ياقوت حموي، شهابالدين، 1414ق، معجم الأدباء، بيروت، دارالغرب الاسلامي.
- يونيني، قطبالدين موسيبن محمد، 1374ق، ذيل مرآةالزمان، تحقيق بعناية وزارة التحقيقات الحكمية و الامور الثقافة للحكومة العالية الهنديه، حيدرآباد دكن، مطبعة دائرةالمعارف العثمانية.
- Chamberlain, Michael, 2008, "The Crusader era and the Ayyubid dynasty", The Cambridge history of Egipt, V1, Cambridge University Press.
- Hirschler, konrad, 2006, MEDIEVAL ARABIC HISTORIOGRAPHY, USA and Canada, Taylor & Francis e-Library
- Hirschler, Konrad, 2013, "Studying Mamluk Historiography. From Source-Criticism to the Cultural Turn", Mamluk Studies – State of the Art, Bonn University Press, New edition.
- Hilmy, M, M. Ahmad, 1962, "Some notes on Arabic historiography during of the Zngid and Ayyubid periods" Historians of the middle East, NewYork, Oxford University press.
- ـــــ ، 1986, "Abu Shama", The Encyclopaedia of Islam, Leiden, Brill, vI, p.150.
- Runciman, Steven, 1954, A History of the Crusades, London, Cambridge University Press.