گونه شناسی مردم عصر نبوی از بدر تا تبوک از منظر قرآن
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
قرآن کتاب تاريخي نيست، اما به وضوح، گزارشهايي تاريخي از عصر نزول و پيش از آن آورده است. گزارشهاي قرآن از عصر نزول نوعي از تاريخ معاصر است، حتي ميتوان ادعا کرد اين گزارشها نزديکترين گزارشهاي موجود به دورة حيات نبي اكرم است که در دسترس انسان معاصر قرار دارد. از سوي ديگر، روشن است که براي ارائة تحليل و تبييني صحيح از حوادث و رويدادهاي يک دوره، آگاهي از گرايشهاي سياسي، فکري، و عملکرد و انگيزههاي مردم آن دوره ضروري است. با عنايت به دو نکتة اخير و با مراجعه به آيات قرآني، روشن ميگردد که قرآن مبادرت به طبقهبندي مردم زمانة نزول در دورههاي گوناگون زماني مبادرت ورزيده و براي اين امر، از برخي معيارها استفاده کرده است. در اين پژوهش، سعي شده است علاوه بر بررسي گونهشناسي قرآن از مردم در سه مقطع زماني غزوة بدر، احد و تبوک، معيارهاي گوناگوني که از سوي قرآن براي اين امر مدنظر قرار گرفته است ملاحظه گردد. اهميت دستيابي به گونهشناسي قرآني بر کسي پوشيده نيست؛ زيرا طبقهبندي مذکور از سوي خداوند تبارک و تعالي ارائه ميشود که در گزارشش از حوادث و رويدادها و تحليل آنها هيچ شک و شبههاي وجود ندارد و هيچ بُعدي از حادثه از او پنهان نبوده است: «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ» (اعراف: 7).
دربارة موضوع اين نوشتار، پژوهشي مستقل يافت نشد، اما تفاسير از منابعي هستند که در بحث از آيات ذيربط، به موضوع اشارة اجمالي دارند؛ اما به شکل مبسوط در مکتوبات به آنها پرداخته نشده است. براي مثال، طبري در تفسير جامع البيان في تفسير القرآن، (ج 6) نظرية خود را دربارة مقطع تبوک ارائه کرده است. نيري بروجردي در کتاب اسلامشناسي تاريخي (ج 1) نظرية خود را دربارة مقطع احد بيان کرده است. مقالة «جريانشناسي سياسي دولت نبوي» از حميدرضا فغفور مغربي به گروهبندي عصر نبوي و پس از آن پرداخته است؛ اما اين مقاله درصدد نبوده است تا از منظر قرآن، اين جريانشناسي را انجام دهد يا مقاطع گوناگون تاريخي آن را پيگيري كند. «جريانشناسي سياسي دولت نبوي» از سيدنادر علوي نيز مشابه مقالة پيشين، درصدد دو امر مزبور نبوده است. وي در اين مقاله، جريان کفار و مشرکان يهود و منافقان را مطمحنظر قرار داده است. هدف اصلي مقالات يادشده جريانشناسي و نه گونهشناسي عصر نبوي بوده است. هر دو مقاله در کتاب سيرة سياسي پيامبر اعظم، چاپ پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي آمده است.
گونههاي مردم در غزوة بدر
گفته شده است: قرآن در سورههاي گوناگوني به گزارش از واقعة بدر پرداخته، اما فقط سورة انفال است که بيشتر آياتش به اين حادثه اشاره دارد (دانشکيا، 1393، ص 76).
آيات متعددي (2-4 و 72-75 و 25 و 49-50) از اين سوره به گروهبنديهاي موجود در بدر اشاره دارد. در ادامه، به تفصيل ذكر ميشود. در مجموع، ملاحظه خواهد شد که از منظر قرآن، گروههاي ذيل در اين مقطع تاريخي حضور داشتند و برخي از اعضاي گروهي که بعداً مؤمنان ستمکار را تشکيل دادند، در اين دوره زندگي ميکردند:
جدول 1. گروههاي حاضر در غزوة بدر
غزوة بدر مومنان واقعي مهاجراني که با جان و مال در راه خدا مجاهدت کردند.
کساني که به گروه اول پناه دادند و آنان را ياري کردند (انصار).
کساني که بعداً ايمان آوردند و مهاجرت کردند و در کنار گروه اول و دوم مجاهدت كردند.
مؤمنان غيرواقعي کساني که ايمان آوردند، ولي مهاجرت نکردند.
مؤمنان ستمکار
منافقان منافقان معمولي
حرفهاي (و الذين في قلوبهم مرض)
کافران
قرآن ابتدا به گروهبندي مردم زمانه با معيار اعتقادات (ايمان و کفر) پرداخته است. هرچند هدف اوليه آيات مشخص ساختن روابط بين مؤمنان با يکديگر و با ديگران است، اما ميتوان از آن به گروههاي موجود در آن مقطع تاريخي پي برد.
در آيات سورة انفال، دو گروه عمده معرفي شدهاند: مؤمنان و کافران: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايتِهِمْ مِنْ شَيءٍ حَتَّى يهَاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَينَكُمْ وَ بَينَهُمْ مِيثَاقٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسَادٌ كَبِيرٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ » (انفال: 72-75). سپس در همين آيات، مؤمنان بر اساس معيارهاي گوناگون (هجرت و اعتقاد)، به گروههايي تقسيم شدهاند:
الف. بر اساس معيار هجرت (رفتار): شامل:
- مهاجراني که با جان و مال در راه خدا مجاهدت کردند.
- کساني که به گروه اول پناه دادند و ياري کردند. (انصار)
- کساني که ايمان آوردند، ولي مهاجرت نکردند.
- کساني که بعداً ايمان آوردند و مهاجرت کردند و در کنار گروه اول و دوم مجاهدت كردند.
ب. بر حسب مراتب ايماني (اعتقاد): از اين نظر، مؤمنان خود دو گروه بودند: گروهي مؤمن واقعي و گروهي غير آنها. از ميان چهار گروه مزبور، گروه اول و دوم و چهارم، مؤمن واقعي تلقي شدهاند (انفال: 74-75). تقسيمبندي مؤمنان به واقعي و غير آن در آيات ابتدايي سورة انفال قابل مشاهده است. «اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيتْ عَلَيهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ينْفِقُونَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (انفال: 2-4).
قرآن در ادامه، معيار تشخيص مؤمنان واقعي را نيز ارائه کرده است؛ معيارهايي که ميتواند در ارزيابي اصحاب استفاده شود؛ از جمله:
نمونة اول. گذشت از مال دنيا از نشانههاي مؤمن واقعي: گفته شده است: در مقطع غزوة بدر، مؤمنان دو دسته بودند: گروهي که براي آنان اطاعت از خدا و رسول او در حکم صادرشده دربارة غنايم سخت بود؛ و گروهي که چنين نبودند و مؤمنان واقعي خوانده شدند و داراي خصلتهاي پنجگانۀ اخيرالذکر بودند. (اقامة نماز، انفاق، خداترسي، توکل، و افزايش ايمان با تلاوت آيات الهي، اطاعتپذيري از خدا و رسولش را در انسان افزايش داده، او را متصف بهعنوان مؤمن واقعي ميکند). در ادامه، ميفرمايد: اگر به خدا و به آنچه بر بندهمان نازل كردهايم (قرآن) ايمان آوردهايد خمس آن را بدهيد: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى وَ الْيتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يوْمَ الْفُرْقَانِ يوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ» (انفال: 41). به عبارت ديگر، فقط ايمان ميتواند انگيزة لازم را براي اطاعت از خدا و رسول و گذشتن از مال دنيا فراهم سازد. پس گذشت از مال براي خدا، از معيارهاي اطاعت و مؤمن واقعي است. ازاينرو، اگر افرادي در تاريخ مشاهده شدند که به اين امر الهي قيام نکردند ايمان آنها مورد ترديد جدي قرار خواهد گرفت. واقدي به اختلاف مسلمانان در تقسيم غنايم اشاره ميکند. وي از قول عکرمه ميگويد: مردم دربارة كيفيت تقسيم غنايم بدر، اختلاف كردند. پيامبر دستور دادند تا همة غنايم را به بيتالمال برگردانند و همه برگردانده شد. شجاعان مىپنداشتند كه رسول خدا غنايم را به آنها اختصاص خواهد داد، بدون اينكه به ناتوانان چيزى داده شود. ولى پيامبر دستور فرمودند كه غنايم به طور مساوى ميان آنها تقسيم شود. سعد گفت: اى رسول خدا، آيا سواركارى كه قوم را حمايت كرده است بايد با ضعيف و ناتوان مساوى باشد؟ پيامبر فرمودند: مادرت بر تو بگريد! مگر شما فقط به واسطة ضعفهايتان يارى نشديد؟ (واقدي، 1376، ج 1، ص 99). ديگران نيز بدون ذکر اسامي اختلافکنندگان اين موضوع را ذكر كردهاند (ابنهشام، بيتا، ج 2، ص279؛ طبري، 1412ق، ج 2، ص 457).
نمونة دوم. همراهي نكردن براي نبرد با طيبخاطر به همراه پيامبر؛ نشانهاي بر نبود ايمان واقعي: خروج پيامبر از خانهاش براي حرکت به سوي کاروان دشمن و رويارويي با مشرکان براي گروهي سخت آمد. قرآن از اين مردم با عنوان «گروهي از مؤمنان» ياد کرده است؛ گروهي که جزو مؤمنان بودند، نه منافقان، هرچند فاقد برخي از ويژگيهاي پنجگانة مذکور در آيات مربوط به مؤمن واقعي بودند. «وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ» (انفال: 5). عجيب اينکه با وجود تصريح آيه، برخي از محققان اين دسته را در گروه مؤمنان جاي نميدهند (نيري بروجردي، بيتا، ج 1، ص 157). البته وي ميپذيرد که مؤمنان دو دسته بودند: مؤمنان واقعي و مومنان عادي؛ ولي آيه مشخصة مؤمنان عادي برنميشمارد، بلکه مشخصة منافقان را ذكر ميكند (همان، ص 177). از حالت رواني آنان، که قرآن براي ما ترسيم کرده است، نمايان ميگردد كه کار اين گروه به ابراز کراهت ختم نشد، بلکه به مجادلة با پيامبر پرداختند. آنان مخالف خروج و رويارويي با مشرکان بودند: «حالت آنان مانند آن بود که به سوي مرگ کشانده ميشوند، درحاليکه تنها نظارهگر هستند و از خود هيچ مقاومتي نشان نميدهند و دست و پايي نميزنند» (انفال: 6)، کنايه از اينکه ساية ترس چنان بر آنان چيره شده بود که قدرت مقاومت را از ايشان سلب کرده بود و در برابر جلادان خود (مشرکان) حاضر به دفاع نبودند.
برخي حتي نزول آية 77 سورة نساء «أَلَمْتر إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيدِيكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَ آتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيةً وَ قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَينَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا» را مربوط به اين مقطع ميدانند و اظهار ميدارند: عدهاي از مسلمانان در مکه از پيامبر ميخواستند اجازة قتال با مشرکان را صادر فرمايد؛ اما چنين نميشد تا آنكه فرمان آمد به سوي بدر حرکت کنند و اين بر آنها دشوار آمد و اين آيه نازل شد (طبرسي، 1372، ج 3، ص 119؛ سيوطي، 1404ق، ج 2، ص 184). توضيح آنكه سيوطي فقط اشاره کرده است آيه دربارة چه کساني و چرا نازل شد؛ اما تصريحي ندارد که پيش از بدر نازل شده و فقط گفته است: «وقتي دستور قتال صادر شد... . در آيه، علت دشوار آمدن، ترس از دشمن ذکر شده است. از آيات مربوط ميتوان چنين برداشت کرد که فقدان ويژگيهاي پنجگانه موجب پديداري گروه مؤمنان غيرواقعي است. به عبارت ديگر، کاستيهاي يادشده موجب شد در برابر فرمانها و تصميمهاي پيامبر از خود واکنش منفي و مقابلهاي نشان دهند، بعکس مؤمنان واقعي، که در برابر فرمانهاي پيامبر تابع محض بودند و چون و چرا نميکردند. مورخان اشخاص متقاضي عمليات عليه مشرکان در مکه را ذکر ميکنند (عاملى، 1426ق، ج 5، ص 271). ايشان به استناد منابع، عبدالرحمانبن عوف و سعدبن ابيوقاص و مقداد و قدامةبن مظعون را ذکر کردهاند؛ اما اينکه مقداد جزو کساني باشد که در مدينه از جنگ هراس داشته را رد ميکنند. واقدي در کتاب خود، گزارشهايي دربارة گفتوگوهاي حاکي از مخالفت اصحاب با پيامبر در نبرد با مشرکان ذکر کرده است. هرچند اين گزارشها جهتدار است، اما ميتوان مخالفان همراهي با پيامبر را شناسايي کرد (واقدي، 1376، ج 1، ص 48). در اين گزارش آمده است که ابوبکر برخاست و نيکو سخن گفت و عمر نيز برخاست و گفت: «اي رسول خدا، به خدا قسم! اين قريش است و از آنگاه كه عزيز شده، هيچگاه خوار نشده است، و به خدا! از هنگامي كه كافر شده، ايمان نياورده است، و به خدا! هرگز عزتش را از دست نميدهد و با شدت خواهد جنگيد. تو هم بايد درخور آن و با كمال ساز و برگ، جنگ كني». واقدي سپس گفتار مقداد و انصار را ذکر ميکند. وي جملات ابوبکر را نقل نميکند، هرچند ازآنروکه واقدي دربارة عمر نيز ميگويد «فقام و احسن» و بعد جملات اخير را ميآورد، ميتوان حدس زد که وي نيز مشابه عمر سخن گفته است.
در تفسير قمي آمده است که ابوبکر در مخالفت با پيامبر سخن گفت: «اللَّهِ إِنَّهَا قُرَيْشٌ وَ خُيَلاؤُهَا مَا آمَنَتْ مُنْذُ كَفَرَتْ وَ لا ذَلَّتْ مُنْذُ عَزَّتْ، وَ لَمْ تَخْرُجْ عَلَي هَيْئَةِ الْحَرْب، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَهُ: اجْلِسْ فَجَلَس» (قمي، 1367، ج 1، ص 258).
در روايات منقول در برخي منابع آمده است که در پي سخنان اين دو، پيامبر از آنها روي برگردانيد: «فاعرض عنه» (نيشابوري، بيتا، ج 5، ص 170؛ ابنکثير، 1396ق، ج 2، ص 395). در يکي از چند روايت دربارة اين جريان آمده است كه پيامبر از سخنان مخالفان اين دو استقبال کردند: «فسّر رسول الله بقول سعد و نشّطه» و آن را پذيرفتند و فرمودند: «سيروا علي بركة الله، فإنّ الله قد وعدني إحدي الطائفتين».
ادامة آيات حاکي از آن است که اگر نافرماني از خدا و رسول ادامه يابد مسلمانان به فتنهاي کشانده خواهند شد که آنان را در زمرة «مؤمنان ستمکار» قرار خواهد داد: «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَاتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (انفال: 25). البته اين امر در زمان رسول خدا تحقق نيافت. ابنجرير و ابوالشيخ از سدى دربارة نزول اين آيه آوردهاند که دربارة اهل بدر نازل شده است که در روز جمل، فتنه به ايشان رسيد و با هم به مقاتله پرداختند (سيوطى، 1404ق، ج 3، ص 177).
علامه طباطبائي در اينباره مينويسد: بايد دانست كه فتنههاى صدر اسلام همه منتهى به اصحاب بدر مىشود. بنابراين، آية شريفه تمامى مؤمنان را از فتنهاى كه بعضى از ايشان به پا مىكنند زنهار مىدهد، و اين نيست، مگر براى اينكه آثار سوئش دامنگير همه مىشود (طباطبائي، بيتا، ج 9، ص 52). گمان اين است در روز بدر، آنان هنوز در زمرة دو گروه مؤمنان بودند و بعدها و به گاه فتنه، دچار لغزش شدند و در آن روز، عنوان «مؤمن ستمکار» بر آنها تطبيق كرد. با توجه به کاستي موجود در ايمان آنها ميتوان آنها را در گروه مؤمنان غيرواقعي جاي داد.
منافقان حاضر در بدر
برخي مورخان به وجود منافقان نيز در بدر اشاره کرهاند، اما استقرار آنها را در ميان لشکر کفر دانستهاند (واقدي، 1376، ج 1، ص 72). برخي ديگر مانند طبري و ابنهشام اشارهاي به منافقان نكردهاند. از آيات قرآني چنين برميآيد که دو گروه ديگر هم در صحنه حضور داشتند: گروه منافقان و ديگري گروه «في قلوبهم مرض»: «إِذْ يقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلَاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (انفال: 49؛ نيري بروجردي، بيتا، ج 1، ص 154). اما سخن در اينجاست که اگر منافقان در بدر بودند در کدام جبهه حضور داشتند: در جبهة مشرکان يا مؤمنان؟ واقدي طرفدار ديدگاه اول است. وي هفت جوان مسلمان مکي را، که از سوي پدرانشان به جبهة نبرد بدر آورده شدند و با ديدن قلّت مسلمانان گفتند: «غَرَّ هَؤُلَاءِ دِينُهُمْ». بر آية 49 منطبق دانسته است، در عين اينکه تصريح ميکند آنها در شک بودند. به عبارت ديگر، منافقان اهل شک بودند (واقدي، 1367، ج 1، ص 72).
اما اين تطبيق صحيح به نظر نميرسد و منطقاً نميتواند اين جوانان مسلمان را شامل شود. چرا بايد عدهاي منافق با زور توسط مشرکان به بدر آورده شوند؟ منافق در لشکر کفر چه ميکند؟ اصولاً جايگاه منافق در لشکر خودي است، وگرنه در لشکر دشمن، منافق چرا بايد دورويي پيشه کند؟ آري، اين جوانان را ميتوان از شکاکان شمرد که در حقانيت اسلام در شک بودند و به نبرد آورده شدند و در همان حال کشته شدند و با همين شک از دنيا رفتند. آنان شکاکان غيرمنافق بودند. در قرآن به دوگانه بودن نفاق و شک اشاره شده است: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يخَافُونَ أَنْ يحِيفَ اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (نور: 50). ازاينرو، بايد گفت: منافقان در ميان مسلمانان جاي داشتند و درصدد دامن زدن به جنگ رواني بودند؛ زيرا به كسى منافق ميگويند كه اظهار اسلام كند، ولى در باطن مخالف اسلام باشد، و معنا ندارد كه چنين كسانى در بين لشكر كفار باشند. پس لاجرم در ميان مسلمانان بودهاند. روشن است كه اگر در لشکر کفر بودند و تظاهر به اسلام ميکردند آماج هجوم کفار واقع ميشند (نيري بروجردي، بيتا، ج 1، ص 154). اما عمدة مطلب اينجاست كه با نفاق درونى در آن روز، كه روز سختى بود، اينان در لشکر مسلمانان ماندند و ايستادگى كردند و بايد ديد عامل اين ثبات و ايستادگى چه بوده است (طباطبائي، بيتا، ج 9، ص 99).
مقصود از «في قلوبهم مرض»
برخي برآنند كه مقصود از «في قلوبهم مرض» گروه ضعيفالايمان هستند كه نه منافق بودند، نه يهودي و نه مشرك (جوادي آملي، 1377، ج 1، ص 237). اما برخي ديگر معتقدند: مقصود منافقان حرفهاي هستند. در اين صورت، تفاوت دو گروه منافق و منافقان حرفهاي به نوع انگيزة آنها در اظهار اسلام و اخفاي کفر در نهانشان بازميگردد. گروه اول منافقان معمولي هستند که احتمالاً در مدينه يا اواخر دورة مکه پيدا شدند. اما دستة دوم منافقان حرفهاي بودند که هدفشان رسيدن به مقام و موقعيت بود (بقره: 11 و 13-14 و 17؛ منافقون: 2و 7؛ براي توضيح بيشتر دربارة علل اصلي نفاق، ر.ك: نيري بروجردي، بيتا، ج 1، ص 68). به نظر ميرسد نظرية دوم صائب باشد و ويژگي برجستة آنها همين حرفهاي بودن آنان است، هرچند منافاتي ندارد که ضعيفالايمان هم باشند. ويژگيهايي که قرآن دربارة ايشان مطرح ميکند با انسانهاي پيچيده و حرفهاي سازگاري بيشتري دارد: «ميگويند به ... ايمان دارند، اما مؤمن نيستند. به خدا خدعه ميزنند و... در قلبهايشان مرض است. دنبال فسادند، ولي ادعاي اصلاح دارند و... . وقتي با مؤمنان ملاقات ميکنند، ميگويند: مؤمنيم و وقتي با شياطينشان خلوت ميکنند، ميگويند با آنهايند (بقره: 8-14).
دربارة حضور منافقان پيش از بدر و حتي مکه نيز بين محققان اختلافنظر وجود دارد. يکي از ريشههاي اختلاف، آيات سورة عنکبوت است: «وَلَيعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ» (عنکبوت: 11). اين سوره مکي است، اما به منافقان اشاره دارد. ازاينرو، برخي بر آنند که گرچه سورة محل بحث در مكه نازل شده، اما منافقان و بيماردلان در مدينه پيدا شدند. ايشان آية «وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» را يک پيشگويى غيبى ميدانند و اضافه کردهاند: رسول خدا و مسلمانان پيش از هجرت آنقدر نيرومند نبودند، و امرشان نافذ و دستشان باز نبود كه مردم بخواهند به خاطر هيبت منافقان، حساب ببرند، و آنان بخواهند كفر باطنى خود را پنهان كنند، و يا به اميد خير مسلمانان دم از اسلام بزنند، بخلاف حالى كه مسلمانان پس از هجرت در مدينه داشتند (آلوسى، 1415ق، ج 15، ص 142).
اما در مقابل، برخي گفتهاند: در آيه، گفتوگو از آزار و اذيت است، درحاليکه در مدينه مسلمانان از كسى آزار و اذيت نديدند، بعکس مكه (طباطبائي، بيتا، ج 16، ص 107). ايشان در ادامه، ديگر استدلالهاي مطرحشده از سوي گروه اول را رد ميکنند.
انکار وجود منافقان با اين استدلال که در مکه منافعي در مسلماني نبود تا کسي در ظاهر به مسلماني تظاهر کند، اشتباه است. به نظر ميرسد مدعي، منافع را منحصر در منفعت مادي زودهنگام دانسته، ولي چنين نيست. با مراجعه به تاريخ گروهاي سياسي يا فرق عرفاني، که امروز در جهان فعاليت دارند، افرادي را ميتوان يافت که اهداف آن گروهها را باور ندارند، ولي به آن تظاهر ميکنند. علت آن گاهي ارضاي حس خودکمبيني است. اگر فردي در يک جامعه از جايگاهي که خود را شايستة آن ميبيند برخوردار نباشد و از راههاي معمول امکان ترقي برايش وجود نداشته باشد از راههاي ديگر اقدام ميکند. در مکه، که نظام قبيلهاي حاکم بود و جز با وابستگي به آنها مقام و جايگاه نصيب کسي نميشد، تنها راه شناخته شدن، پيوستن به رقيب بود، هرچند تحمل صدمات يا عدم موفقيت را به دنبال داشته باشد. علاوه بر اينکه عوامل نفوذ، خود نوعي نفاق دارند که خطرناکترين نوع آن است. اينان با تظاهر، خود را خودي نشان ميدهند و در بزنگاهها به طرفداري از منافع مشرکان اقدام ميکنند. آيا در اقدامات برخي از مسلمانان چنين رفتاري مشاهده نشده است؟ اين موضوع نيازمند بررسي است.
نتيجه آنکه در بدر، چهار گروه عمده در سپاه مسلمانان قابل شناسايي بودند: مؤمنان که خود دو گروه بودند: مشرکان و منافقان، اعم از معمولي و حرفهاي.
بر اساس نظرية پذيرفتهشده در متن، از اين بخش ميتوان به گروههاي موجود در مکه پيش از هجرت نيز پي برد: مشرکان، مؤمنان، منافقان و «الذين في قلوبهم مرض». تفاوت روي داده در اين مقطع، تفصيل طبقة مؤمنان نسبت به مکه است. به عبارت ديگر، با گذشت زمان، طبقة مؤمنان خود به چند دسته تقسيم شد. توضيح اينکه در دورة مکه، اهل کتاب هم حضور داشتند (برداشت از سورة مدثر: آية 31 که محل بحث نيست).
گونهشناسي مردم در غزوة احد
قرآن در آيات 121 تا 199 سورة آلعمران به گزارش واقعه اُحد پرداخت (واحدي نيشابوري، 1411ق، ص 136؛ طوسي، بيتا، ج 3، ص 54؛ واقدي، 1376، ج 1، ص 319)، اما در اينکه کدام آيه به اين موضوع اختصاص يافته است اختلافاتي به چشم ميخورد (دانشکيا، 1393، ص 189).
درآيات متعدد، از گروههاي متفاوتي در برهة زماني غزوة احد سخن گفته شده است که ميتوان از آن مطالب، عملکرد، تفکر و انگيزة اين گروهها را شناسايي کرد. تنوعِ تقسيم لزوماً به معناي وجود گروههاي متمايز از هم نيست؛ چهبسا گروهي چند نوع عملکرد داشته باشد، يا چند مميزة فکري را با هم دارا باشد. آيات متعددي (آلعمران: 145، 152-154، 167-166 و 172) به گروهبنديهاي احد اشاره دارد. در ادامه، به تفصيل بررسي ميشود. در مجموع، چنانكه ملاحظه ميشود، از منظر قرآن گروههاي ذيل در اين مقطع تاريخي حضور داشتند:
جدول 2. گروههاي حاضر در غزوة احد
غزوة احد مؤمنان راستين (شاکران و...)
فراريان تواب
منافقان فراريان غير تواب
خردهگيران به فرماندهي پيامبر
شخصمحورها
کافران
الف. مؤمنان راستين
«وَمَا أَصَابَكُمْ يوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ» (آلعمران: 166). در برخي آيات، از آنان به عنوان کساني که به دنبال آخرت بودند، ياد شده است. «وَمِنْكُمْ مَنْ يرِيدُ الْآخِرَةَ ...» (آلعمران: 152) و اينكه از زمرة شاکرانند: «مَنْ يرِدْ ثَوَابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ» (آلعمران: 145). بخشي از کساني که در «حمراءالاسد» شرکت کردند از ميان همينها بودند. اين نبرد بلافاصله پس از احد روي داد و رسول خدا دستور فرمودند: به تعقيب دشمن برويد، و فقط كسانى كه ديروز در جنگ شركت كرده بودند در آن نبرد نيز حضور يابند و زخميها بدون ادامة مداوا با پيامبر حرکت کردند (واقدي، 1376، ج 1، ص 270). احتمالاً تائبان نيز بخشي از فراريان بودند. اينان خدا و رسول را پس از جراحت برداشتن در ميدان جنگ، اجابت کردند: «الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ» (آلعمران: 172). کتابهاي تاريخي اسامي کساني را که با پيامبر پايداري کردند و کساني که تا سرحد مرگ بر سر پيمان با ايشان بودند، ذکر کردهاند. واقدي در اينباره مينويسد: آن حضرت همراه با گروهى از ياران خود، كه چهارده تن بودند، شكيبايى و پايدارى كردند. آن گروه هفت تن از مهاجران و هفت تن از انصار بودند. از مهاجران: على بن ابىطالب، ابوبكر، عبدالرحمانبن عوف، سعدبن ابىوقاص، طلحةبن عبيدالله، ابوعبيدةبن جرّاح، و زبيربن عوام. از انصار: حباببن منذر، ابودجانه، عاصمبن ثابت، حارثبن صمّه، سهلبن حنيف، اسيدبن حضير، و سعدبن معاذ. برخى سعدبن عباده و محمدبن مسلمه را به جاى سعدبن معاذ و اسيدبن حضير نوشتهاند. در آن روز، هشت تن تا سر حد مرگ بر سر بيعت با پيامبر ماندند. سه تن از مهاجران و پنج تن از انصار، حضرت على، طلحه و زبير از مهاجران، ابودجانه، حارثبن صمّه، حباببن منذر، عاصمبن ثابت و سهلبن حنيف از انصار، كه هيچيك از ايشان كشته نشدند (واقدي، 1376، ج 1، ص 240؛ طبري به شکلي ديگر اسامي را ذکر کرده است، بيتا، ج 2، ص 516).
ب. منافقان
کساني که به بهانة نبود امکان درگيري با کفر، از همراهي با سپاه مسلمانان خودداري کردند: «وَلِيعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يكْتُمُونَ» (آلعمران: 167). از آيات چنين برميآيد که عدهاي از مسلمانان، منافقان را دعوت کردند که در راه خدا پيکار كند و شايد چون با استنکاف آنان مواجه شدند و فهميدند که آنان تمايلي براي جنگ در راه خدا ندارند، آنان را به دفاع در مقابل متجاوزان فراخواندند؛ اما همچنان هيچگونه همراهي از سوي منافقان مشاهده نکردند. برخي مورخان گفتهاند: سخن منافقان آن بود که گمان ندارند جنگي رخ دهد. عبداللهبن أبي، سرکردة منافقان، با ادعاي اينکه گمان نداريم کار به جنگ بينجامد از نزديکي احد بازگشت (ابنهشام، بيتا، ج 3، ص 27). از گفتة وي به ابنعمروبن حزام، که ميگفت: «همة عاقلان و خردمندان هم بازگشتهاند» (واقدي، 1376، ج 1، ص 219)، شايد بتوان استظهار كرد كه عدهاي پيش از وي بازگشته بودند؛ مگر اينكه گفته شود: مقصودش خود وي و همراهان اوست؛ يعني ما خردمنديم كه بازگشتيم؛ تو هم بازگرد. اما قرآن به ما گزارش ميکند که آنان اين سخن را در حالي بر زبان جاري ميکردند که اعتقادي به آن نداشتند. منافقان به شرکت نكردن در جنگ اکتفا نکردند، بلکه پس از بازگشت مسلمانان، به آنان ميگفتند: اگر از ما اطاعت کرده بوديد، کشته نميشديد. پس نهتنها با مسلمانان همراهي نکردند، بلکه مسلمانان را به سبب پيروي از رسول خدا نيز سرزنش کردند.
ج. فراريان
«إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لَاتَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا مَا أَصَابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (آلعمران: 153).
قرآن از دو گروه از فراريان سخن گفته است که هر دو از مؤمنان بودند، نه از منافقان (طباطبائي، بيتا، ج 4، ص 46)، گرچه بعيد است هر دوي آنها را از مؤمنان بدانيم؛ زيرا گروه اول با عبارت «لقد عفا عنکم والله ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (آلعمران: 152)، جزو مؤمنان شمرده شدهاند؛ اما به کدام دلالت قرآني دستة دوم مؤمن باشند؟ مگر اينكه گفته شود: مسلماناني هستند که هنوز ايمان در دل آنها وارد نشده است، يا در زمرة جامعة ايماني هستند، نه مؤمنان، اگرچه برخي آنها را از منافقان دانستهاند (ابنهشام، بيتا، ج 3، ص 79). اما اين دو گروه عبارت بودند از: 1. گروهي که پس از فرار توبه کرده، بازگشتند. واقدي اسامي برخي از اينان را ذکر کرده است (واقدي، 1376، ج 1، ص 254و 259). 2. گروهي ديگر که بازنگشتند يا بموقع بازنگشتند. واقدي از دو تن از فراريان که پيامبر آنها را فراخواندند، ولي بازنگشتند گزارش کرده، ولي از ذکر اسامي ايشان خودداري نموده است (واقدي، 1376، ج 1، ص 237). طبري اسامي کساني را آورده است که تا سه روز بازنگشتند. در ميان اسامي، اصحاب مشهور هم به چشم ميخورند؛ از جمله: عثمانبن عفان و عقبةبن عثمان و سعدبن عثمان كه اين دو از انصار بودند (طبري، بيتا، ج 2، ص 522).
معيار قرآن براي تقسيم فراريان، بر اساس عقيده و عملکرد، همراه با گزارشي از مسلط شدن خواب بر عدهاي از آنها آغاز شده است. خداي تعالي پس از تبديل كردن اندوه فراريان به اندوهي ديگر، امنيتي بر مؤمنان نازل كرد كه به دنبالش خواب بر گروهي از آنها مسلط شد، و البته نه بر همة آنها: «ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسًا يغْشَى طَائِفَةً مِنْكُمْ وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيةِ يقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مَا لَا يبْدُونَ لَكَ يقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَيءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ لِيبْتَلِي اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» (آلعمران:154). اين خواب بر کساني مسلط شد که به سوي رسول خدا بازگشتند و از فرار خود اظهار پشيماني كردند؛ هماناني که غمي مبارک به جاي غم و اندوه دنيايي ارزانيشان شد تا دلهايشان به اندوه ناخوشايند آلوده نماند. «فرار از جنگ» از جمله گناهان کبيره بوده و از ساحت الهي دور است که مرتکب گناه را در حال ارتکاب و پيش از توبه ببخشد و عفو و رحمت خود را نصيبش گرداند. اين برداشت از عبارت: «وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ» (آلعمران: 152) به دست ميآيد که فضل خود را خاص مؤمنان کرد و نه شامل همة فراريان.
اما گروه دوم از فراريان به فکر دنيا و حيات مادي خود بودند و دينداري آنان به اين گمان بود که دين همواره غالب است و هيچگاه مغلوب نميشود. افکار آنان آلوده به رسوبات فرهنگ جاهلي بود و هنوز ذهنيت خود دربارة خداوند را از انديشههاي جاهلي پيراسته نکرده بودند (براي آشنايي با انديشههاي جاهلي مسلمانان، ر.ک: طباطبائي، بيتا، ج 4، ص 47). قرآن گزارش ميدهد که اين انديشه در محافل خصوصي آنان مخفي نگه داشته ميشد و نزد پيامبر اظهار نميشد: «يخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ مَا لَا يبْدُونَ لَكَ» (آلعمران: 154). بدينروي، قرآن پاسخ به آنان را خود عهدهدار شد.
احتمالاً گروه دوم سستعقيدهها و منافقان حرفهاي بودند که گروهي از مسلمانان را شامل ميشدند:
1. عدهاي که پيش از احد فقط شعار جهاد و شهادت ميدادند و در عرصه عمل فرار کردند: «وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» (آلعمران: 143).
2. خردهگيران به فرماندهي پيامبر که بعيد نيست جزو گروه دوم باشند. از لحن آيات (158 آلعمران به بعد) چنين برميآيد که عدهاي به روش پيامبر در جنگ خرده ميگرفتند که او رئوف است و از قاطعيت لازم برخوردار نيست. اگر مشورت نميکرد يا به مشورت عدهاي عمل نميکرد چنين نميشد! او با اين اعمال خود مرتکب خيانت شده است (طباطبائي، بيتا، ج 4، ص 56). ازاينرو، اين آيات در دفاع از ايشان نازل شده است: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ... وَ مَا كَانَ لِنَبِي أَنْ يغُلَّ وَ مَنْ يغْلُلْ يأْتِ بِمَا غَلَّ يوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يظْلَمُونَ» (آلعمران: 159-161). به نظر ميرسد اينان نيز در زمرة گروهي بودند که در غزوة بدر با عبارت «في قلوبهم مرض» از آنها ياد شد. اعمال اينان و اعتقاداتشان به افراد سست ايمان شبيه نبود و بيشتر به اشخاصي همانند بودند که به نبوت اعتقادي نداشتند.
3. عدهاي که شخصمحور بودند و با مرگ پيامبر دست از دين ميشستند؛ همّشان خودشان بود و به دنبال دنيا بودند و خطاب اين آيه محسوب ميشوند: «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَ مَنْ ينْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ اللَّهَ شَيئًا وَ سَيجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ» (آلعمران: 144). ابنکثير گزارشي از فراريان آورده است (ابنکثير، بيتا، ج 3، ص 46-55).
گفته شد كه براي دستهبندي مردم، قرآن از معيارهاي متفاوتي استفاده کرده است. در مقطع تاريخي احد، علاوه بر معيار ايمان و عمل (فرار يا ثبات قدم در جنگ)، با معيار ديگري هم مردم را تقسيم كرده و آن معيار «انگيزه» است:
الف. کساني که به دنبال جلب رضايت خدا بودند.
ب. کساني که با انگيزههاي دنيوي، در نبرد شرکت کردند و خشم و غضب الهي را به جان خريدند.
قرآن دربارة اين دو دسته ميفرمايد: «وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يرِيدُ الدُّنْيا ...» (آلعمران: 152). شايد بتوان جانفشاني افرادي مانند قزمان را، که با انگيزههاي غير الهي در نبرد شرکت کرد و کشته شد، ولي پيامبر او را به دوزخ بشارت داد، از مصاديق اين دسته شمرد (واقدي، 1376، ج 1، ص 223؛ ابنهشام، بيتا، ج 3، ص 47).
ديدگاه ديگر دربارة گونهشناسي مسلمانان در احد
برخي از نويسندگان، مسلمانان حاضر در غزوة احد را در چهار گروه ذيل جاي دادهاند:
الف. شاکران يا شهداي اعمال؛
ب. مقتولان في سبيلالله؛
ج. مؤمنان تائب؛
د. مسلمانان غير تائب يا منافقان حرفهاي (نيري بروجردي، بيتا، ج 1، ص 197).
ملاحظه ميشود كه اين تقسيمبندي با آنچه از آيات قرآني تاکنون گفته شد، تطبيق دارد. فقط يک نکته در اين تقسيمبندي وجود دارد و آن وجود گروه دوم در اين تقسيمبندي است. به نظر ميرسد اين گروه لزوماً گروهي جدا از گروه اول يا سوم نيستند.
گونهشناسي مردم مقارن غزوة تبوک
قرآن در سورة توبه، به غزوة تبوک اشاره كرده است. آياتي از اين سوره (42-46 و 66 و 96-106) به گروهبنديهاي موجود در تبوک اشاره دارد که در ادامه، به تفصيل ذكر ميشود. اعتقادات و اعمال و رفتار در اينجا نيز به عنوان معيار تقسيمبندي مردم لحاظ شده است. در مجموع، ملاحظه خواهد شد که از منظر قرآن گروههاي ذيل در اين مقطع تاريخي حضور داشتند:
جدول 3. گروههاي حاضر در غزوة تبوك
غزوة تبوک مؤمنان بخشي از اعراب باديهنشين
بخشي از مهاجران و انصار (پيشروان نخستين)
دنبالهروهاي دستة دوم
منافقان بخشي ديگر از اعراب باديهنشين
شماري از اهل مدينه
کفار بخشي ديگري از اعراب باديهنشين
غير اعراب باديهنشين
اميدواران به رحمت الهي (گناهکاران تواب)
مسلمانان غيرمؤمن (مستضعفان)
گروهبندي و گونهشناسي مقطع تبوک از معرفي «اَعراب» آغاز شده است، ولي شامل گروهاي موجود در مدينه هم ميشود. مفرد «اعراب» «بدوى» گفته مىشود، در مقابل «حضرى». نام ديگر آنها «وبرى» است، برابر «مدرى» كه به شهرنشينان اطلاق مىشود. به چادرنشينان غيرمستقر در مكان ثابت، كه از مو و كرك احشامشان سرپناه و تنپوش مىسازند و به دنبال آب و چراگاه، از نقطهاى به نقطه ديگر در حركتاند، «اعرابى» گفته مىشود؛ همانگونه كه به شهرنشينان مستقر در مكانى برآمده از خشت خام يا پخته «عربى» مىگويند (ابنمنظور، 1979، حرف «ع»؛ حاج حسن، 1405ق، ص 27).
1. اعراب کافر و منافق
باديهنشيناني که از تمدن شهري دورند و خصلت قالبي آنان اين است که کفر و نفاقشان بيش از طبقات ديگر است. درک نكردن حدود الهي از ويژگيهاي اين گروه است: «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفَاقًا وَ أَجْدَرُ أَلَّا يعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (توبة: 97). شايد اين ازاينروست که بياباننشيني الزامات رفتاري و اخلاقي خاصي دارد و فرد کمتر به داشتن نظم و انضباط اهميت ميدهد و در نتيجه، به حدود الهي، که قوانين منضبطي است، نيز کمتر تن ميدهد.
از ويژگيهاي اين گروه آن است که انفاق خود را غرامت ميشمارند. از منظر قرآن، انفاق در راه خدا از مشخصههاي مؤمن است و هر نوع کوتاهي در آن لغزش بهشمار ميرود. «انفاق در راه خدا» معياري براي سنجش منافقان ذکر شده و در اينجا، براي بازشناسي اعراب مؤمن از غيرمؤمن معرفي شده است. احتمالاً مقصود همان زکات مالي است که ميپرداختند و گمان داشتند باجي است که به حکومت ميدهند. ازاينرو، پس از وفات پيامبر علتي براي پرداخت آن نديدند. اينان نظر مطلوبي به جامعة ايماني نداشتند و منتظر آسيب آن جامعه بودند: «وَ مِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يتَّخِذُ مَا ينْفِقُ مَغْرَمًا وَ يتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (توبة: 98). منابع تاريخي از وجود قبايلي پس از پيامبر گزارش ميدهد که حاضر به خواندن نماز بودند، ولي خواستار معافيت از زکات بودند (طبري، بيتا، ج 3، ص 258). آنچه در اين گروهبندي مهم است اينکه خصلت مذکور ويژگي غالبي باديهنشيني است که در هر جا وصف تحقق يابد غالباً حکم به دنبال آن خواهد آمد.
2. اعراب مؤمن
کساني که برخلاف خصلت غالبي، از کفر و نفاق دور شده، به خدا ايمان آوردند و برخلاف گروه قبل، در راه خدا انفاق کردند تا به او نزديک شدند. پيامد عمل آنان نيز نزديکي به خدا و ورود در رحمت اوست «وَ مِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيوْمِ الْآخِرِ وَ يتَّخِذُ مَا ينْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (توبه: 99). وجود اين گروه نشان ميدهد که ويژگي يادشده براي اعراب خصلت ذاتي نيست و قابليت تغيير دارد، اما نه با خروج از باديهنشيني و تغيير صورت ظاهري زندگي، بلکه با تغيير الگو در باورها و رفتارها. به عبارت ديگر، با تغيير فرهنگ، نه لزوماً تغيير مظاهر تمدن. آنچه مهم است اين نوع تغيير است.
3. پيشروان نخستين
از ميان مهاجران و انصار «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (توبه: 100) - نه تمامي آنها – عدهاي پيشروان تحقيق بودند. اين عده به «ايمان» و «عمل» متصف بودند و ازاينرو، خداوند از ايشان رضايت داشت و آنها نيز از خداوند راضي بودند. از آية قرآن چنين استنباط ميشود که هر کس عنوان «مهاجر» و «انصار» بر او صدق کند داخل در اين گروه نيست، اعم از فاسق يا مؤمن و يا منافق، ظالم باشد يا عادل. حال چطور ممکن است خداوند از مهاجر يا انصار فاسق اعلام رضايت کند، درحاليکه در چند آية قبل از چنين اشخاصي اظهار نارضايتي نموده است؟ مانند: «وَ اللَّهُ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» (توبه: 80)؛ «فَإِنَّ اللَّهَ لَا يرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» (توبه: 96). منابع تاريخي گزارشهايي از اين دسته نقل کردهاند. برخي از ايشان به سبب نداشتن مرکب، گريان نزد پيامبر ميآمدند و تقاضا ميکردند آنها را به گونهاي به ميدان نبرد اعزام کند (واقدي، 1376، ج 2، ص 992؛ طبري، بيتا، ج 3، ص 102). واقدي کساني را که به هر دو قبله نماز گذاردهاند مصداق اين آيه ميداند (واقدي، 1376، ج 2، ص 1025) که با عنايت به آنچه ذکر شد، قابل تأمل است.
4. دنبالهروهاي گروه سوم
به مقتضاي «والذين اتبعوهم باحسان» برخي افراد با پيروي نيک، آنها را دنبال ميکنند؛ يعني پيرويشان بحق است؛ چون حق با آنهاست، نه اينکه ايشان را در کارهاي نيک پيروي ميکنند (طباطبائي، بيتا، ج 9، ص 373). اينها نيز مانند گروه قبل هستند.
5. منافقان
گروهي اعم از منافقان اطراف مدينه «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَينِ ثُمَّ يرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ» (توبه: 101) و منافقان داخل مدينه، که به نفاق عادت كرده بودند و پيامبر آنان را شناسايي نكرد، ولي خدا آنان را ميشناسد، پيامد عمل آنان دوبار عذاب است: يکي در دنيا و ديگري در آخرت (وجوه گوناگوني براي دوبار عذاب بيان شده است که از آن ميان، وجه مزبور مناسبتر با آيات پيشين است). منابع تاريخي از تحرکات اينان در اين مقطع تاريخي، گزارشهايي ارائه کردهاند (واقدي، 1376، ج 2، ص995، 1000، 1045؛ طبري، بيتا، ج 3، ص 103 و 108).
دربارة نفاق در اين دوره نکتهاي كه وجود دارد اين است كه خداوند خبر داده كه برخي از منافقان براي رسول خدا ناشناختهاند. بنابراين، با ملاحظة اينکه قبلاً فرموده بود «و اگر بخواهيم قطعاً آنان را به تو مينمايانيم؛ در نتيجه، ايشان را به سيماي [حقيقي] شان ميشناسي و از آهنگ سخن به [حال] آنان پي خواهي برد و خداست که کارهاي شما را ميداند» «وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَينَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ» (محمد: 30) معلوم ميشود: از مقطع زماني نزول اين آيه تا مقطع زماني تبوک معرفي صورت نگرفته يا کاملاً تحقق نيافته است. ازاينرو، گزارش ابنهشام و طبري، که مردم همة آنها را ميشناختند، با گزارش قرآني در تعارض است (ابنهشام، بيتا، ج 4، ص 162؛ طبري، بيتا، ج 3، ص 105).
طبق اين گزارش، منافقان دو گروه بودند: يکي در ميان اعراب باديهنشين و ديگري در مدينه. شايد مقصود از دو طايفه از نفاق، که در آيه ميفرمايد: «عذر نياوريد! شما پس از ايمانتان کافر شدهايد. اگر از گروهي از شما درگذريم، گروهي [ديگر] را عذاب خواهيم کرد؛ زيرا آنان تبهکار بودند» «لَاتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طَائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ» (توبه: 66). اشاره به همين دو طايفه باشد. هرچند احتمال بيشتر اين است که مقصود منافقان عادي و گروه «في قلوبهم مرض» باشد که دومي تهديد به عذاب شده است. منابع از عذر آوردن عدهاي از اعراب نزد پيامبر سخن گفتهاند؛ عذري که پذيرفته نشد (طبري، بيتا، ج 3، ص 103).
پيشتر دو گروه از اعراب معرفي شدند: کافران و مؤمنان. در ادامه، گروهي ديگر از آنان معرفي شدهاند؛ يعني منافقان. بدينروي، اعراب باديهنشين، خود مجموعاً سه گروه بودند.
6. اهل اعتراف به گناهان خود
گروه ششم گروهي هستند که به گناه خود اعتراف دارند. اينان اعمالشان آميختهاي از نيک و بد است. اميد است که از بخشش الهي بهرهمند شوند. «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَيئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يتُوبَ عَلَيهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (توبه: 102). به نظر ميرسد ادامة آيه مربوط به همين دسته از مسلمانان است و به پيامبر دستور داده اموالي از ايشان را به عنوان صدقه از ايشان بگير و بدينسان، آنان را تطهير کن و پاکيزه گردان و برايشان دعا کن، پيامد دعاي تو آرامش ايشان است، که خدا شنواي اين دعا و داناست. مؤيد اين ادعا ادامة آيه است که از قبول توبه خبر ميدهد: «أَلَمْ يعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» (توبه: 104). در منابع آمده است که آيه دربارة ابولبابه نازل شده و مربوط به تخلف وي و دو تن ديگر در تبوک است (سيوطي، 1404ق، ج 3، ص 272). به عبارت ديگر، امثال آنها از مصاديق آيه هستند.
7. «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ»
گروهي که وضعيت روشني نداشتند که بتوان عذاب الهي يا مغفرت الهي را برايشان پيشبيني کرد. اينان ميان نيکوکاران و بدکاران قرار دارند. وضعيت آنان بر مستضعفان تطبيق دارد. در آية قرآني نيز بر عکس گروه قبل، که اميد به پذيرش توبه برايشان ذکر شده بود، براي آنان وضعيتي مردد، که به نظر خداوند بستگي دارد، پيشبيني شده است. «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يتُوبُ عَلَيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (توبه: 106). روايات اهلبيت شايد تا حدي به شناسايي اين گروه کمک کند؛ کساني که ايمان به قلب آنان وارد نشد، ولي منکر هم نبودند تا کافر محسوب شوند. از جمله: «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ - عَزَّ وَ جَلَّ- وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ قَالَ: قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِي الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَعْرِفُوا الْإِيمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ يَكُونُوا عَلَى جُحُودِهِمْ فَيَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» (کليني، 1362، ج 2، ص 407).
با عنايت به آنچه گفته شد، تفاوت و کاستي گونهشناسي طبري دربارة اواخر عمر نبي اكرم فهميده ميشود. وي آورده است: روزى كه پيامبر خدا به ديدار معبود شتافتند، مردم بر چهار مرتبت بودند: 1. مؤمن مهاجر؛ 2. انصار؛ 3. اعرابي مؤمنى كه هجرت نكرده بودند؛ 4. تابعان از راه احسان (رضوان، 1404ق، ص 69 به نقل از: طبرى، بيتا، ج 6، ص 39).
نکاتي دربارة گونههاي مردم در اين دوره از عصر پيامبر
1. در گونهشناسي مردم زمان پيامبر، مؤمنان در شمار کساني که براي معافيت از مجاهدة مالي و جاني به سراغ پيامبر ميروند، مشاهده نميشوند. اين معيار خوبي براي ارزيابي برخي از صحابه است که در جنگهاي پيش از تبوک، به بهانههاي گوناگون، از جمله بيماري همسر به پيامبر مراجعه ميکردند تا از حضور در نبرد معاف شوند. آنان پرهيزگاراني هستند که خداوند آنان را ميشناسد: «يسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيوْمِ الْآخِرِ أَنْ يجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» (توبه: 44)، هرچند براي ديگران ناآشنا باشند.
2. کساني که براي معافيت از جهاد مالي و جاني، براي گرفتن مجوز معافيت از جنگ، به پيامبر مراجعه ميکردند در شمار بيايمانان به خدا و رسول او جاي دارند: «إِنَّمَا يسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَايؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيبِهِمْ يتَرَدَّدُونَ» (توبه: 45).
3. منافقان حالتي روحي آکنده از عدم باور يا ترديد نسبت به حقانيت رسول خدا يا وجود خداوند داشتند. ازاينرو، در عمکرد خود با احتياط رفتار ميکردند. از سوي ديگر، چون ايمان نداشتند به نبرد نميرفتند - جز وقتي سود فوري دنيوي برايشان داشت: «لَوْ كَانَ عَرَضًا قَرِيبًا وَ سَفَرًا قَاصِدًا لَاتَّبَعُوكَ ...» (توبه: 42). نيز براي حفظ جايگاه اجتماعي در جامعة ايماني و عدم افشاي درون منافقانه، به دنبال اخذ مجوز از فرماندهي نيز بودند: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يتَبَينَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ» (توبه: 43). اين آيه به همين نکته اشاره دارد که ندادن مجوز موجب افشاي منافقان ميشود و آنها با اخذ مجوز، به دنبال مشروعيت قعود خود هستند.
ديگر خصلتهاي منافقان، که در سورة توبه و در جريان تبوک رخ نشان داده، به تفصيل در منابع ديگر آمده است. رفتارهاي اقتصادي آنان يا رفتارهاي ناشي از اعتقاداتشان از اين جمله است (دانشکيا، 1393، ص 324و329).
در پايان، اين توضيح لازم است که گونهشناسي مذکور در سه مقطع انجام گرفت. طبيعي است که پيش از مقاطع تاريخي يا بعد از آن و حتي ميانة آنها گونههايي ديگر نيز وجود داشتند. براي مثال، در جنگ احزاب، قرآن از وجود گروهي با عنوان «مرجفون» يا «شايعهسازان و عوامل جنگ رواني» در مدينه نام ميبرد: «لَئِنْ لَمْ ينْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِينَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَايجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا» (أحزاب: 60).
نتيجهگيري
قرآن مردم زمانه را گاهي با معيار فکر و اعتقادات (ايمان با مراتب گوناگون خود، کفر، نفاق) و گاهي عملکرد (هجرت، جهاد، پرداخت زکات) و گاهي انگيزهها (الهي و دنيوي) تقسيم كرده است. در بدر، مردم به چهار دستة کلي تقسيم شدند و هريک از اين گروهها به زيرگروههايي تقسيم شدند، جز گروه آخر؛ يعني کفار. اين چهار دسته و زيرمجموعة آنان عبارتند از: مؤمنان واقعي (مهاجراني که با جان و مال در راه خدا مجاهدت کردند)؛ کساني که به گروه اول پناه دادند و آنان را ياري کردند (انصار)؛ کساني که بعداً ايمان آوردند و مهاجرت کردند و در کنار گروه اول و دوم به مجاهدت پرداختند؛ مؤمنان غيرواقعي (کساني که ايمان آوردند، ولي مهاجرت نکردند، مؤمنان ستمکار؛ منافقان (منافقان معمولي، حرفهاي، و «الذين في قلوبهم مرض» و کافران.
در مقطع احد، مردم در سة طبقه کلي جاي داده شدند و هر طبقه به زيرگروههايي تقسيم شدند: مؤمنان راستين (شاکران و فراريان تواب)؛ منافقان (فراريان غير تواب، خردهگيران به فرماندهي پيامبر، شخصمحورها)؛ و کافران که بدون زيرمجموعه معرفي شدند. در اين مقطع، از منافقان به تفصيل بيشتري سخن گفته شد. فراريان نيز در دو گروه مجزا قرار گرفتند و به صرف فراري بودن، ذيل يک گروه واحد قرار نگرفتند. ازاينرو، ميتوان فهميد صرف فرار از صحنة جنگ معيار قرار گرفتن ذيل يک گروه نيست، بلکه اقدامات بعدي اشخاص تعيينکننده است.
در مقطع تبوک، مردم در پنج گروه کلي دستهبندي شدند: گروه مؤمنان (بخشي از اعراب باديهنشين، بخشي از مهاجران و انصار شامل پيشروان نخستين و دنبالهروهاي دستة دوم)؛ منافقان (بخشي ديگر از اعراب باديهنشين و شماري از اهل مدينه)؛ کفار (بخشي ديگري از اعراب باديهنشين و غير اعراب باديهنشين)؛ اميدواران به رحمت الهي؛ و مسلمانان غيرمؤمن. برخلاف تصور غالب، اعراب باديهنشين همواره جزو کفار نيستند و باديهنشيني ملازمهاي با کفر ندارد. مهاجرت يا از انصار بودن نيز كسي را در زمرة مؤمنان قرار نميدهد.
نکتة ديگر اينکه بخشي از مردم مدينه در ميان منافقان جاي گرفتند. اين تقسيم قرآني نظرية «عدالت صحابه» را به چالش ميکشاند.
از مقايسة طبقهبندي قرآني در اين سه مقطع، ميتوان فهميد: جامعه ايماني، تقريباً با گذشت زمان و افزايش پيروان، از تنوع گروهها برخوردار شد، که خود نکتهاي آموزنده و در ضمن، هشداري براي جوامع ايماني در هر عصري است. نيز ملاحظه شد كه معيارهاي طبقهبندي قرآن براي طبقهبندي ميتواند در ارزيابي صحابة عصر رسول خدا به شکل مصداقي نيز کاربرد داشته باشد.
- ابن منظور، محمدبن مكرم، 1979م، لسان العرب، قاهره، دارالمعارف.
- ابنکثير، 1396ق، السيره النبويه، تحقيق مصطفي عبدالواحد، بيروت، دارالمعرفه.
- ابنهشام، عبدالملكبن هشام، بيتا، سيرة النبويه، تحقيق مصطفي السقا و ابراهيم الأبياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت، دار المعرفه.
- احدى نيشابوري، ابو الحسن علىبن احمد، 1411ق، اسباب النزول، بيروت، دارالكتب العلميه.
- آلوسى، سيدمحمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، تحقيق على عبدالبارى عطيه، بيروت، دارالكتب العلميه.
- جواي آملي، عبدالله، 1377، تسنيم، قم، اسراء.
- حاج حسن، حسين، 1405ق، حضاره العرب فى عصر الجاهليه، بيروت، الموسسة الجامعيه للدراسات و النشر و التوزيع.
- دانشکيا، محمدحسين، 1393، نگاهي ديگر به تاريخ در قرآن، قم، معارف.
- رضوان، السيد، 1404ق، الامة و الجماعة و السلطه، بيروت، الدار اقرإ.
- سيوطي، جلالالدين، 1404ق. الدرالمنثور في تفسير المأثور، ، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، بيتا، الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- طبرسي، محمدبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصرخسرو.
- طبري، محمدبن جرير، بيتا، تاريخ الامم والملوک المشهور بالتاريخ طبري، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث.
- طوسي، محمدبن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراثالعربي.
- عاملى، سيدجعفر مرتضى، 1426ق، الصحيح من سيرة النبي الأعظم، قم، دارالحديث.
- قمي، علىبن ابراهيم، 1367، تفسير قمى، قم، دارالكتاب.
- كليني، محمدبن يعقوب، 1362، الكافي، چ دوم، تهران، اسلاميه.
- نيري بروجردي، عبدالکريم، بيتا، اسلامشناسي تاريخي، بيجا، بينا.
- نيشابوري، مسلمبن حجاج، بيتا، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر.
- واحدي نيشابوري، ابوالحسن عليبن احمد، 1411ق، اسباب النزول، بيروت، دارالكتب العلميه.
- واقدي، محمدبن عمر، 1376، المغازي، قم، دفتر تبليغات اسلامي.