«تحنّث» حضرت محمد صلی الله علیه و آله و انگیزه های آن با تأکید بر نقد دیدگاه های مونتگمری وات
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
به موضوع «تحنث» حضرت محمد در کوه حراء، به صورتهاي گوناگون در منابع فريقين اشاره شده است (ر.ک: طبري، بيتا، ج2، ص48؛ ابنهشام، 1383ق، ج1، ص154؛ بخاري، 1401ق، ج 1، ص3؛ ج8، ص67؛ مجلسي، 1403ق، ج 15، ص363؛ ج 18، ص280). اين دوران به پيش از رسالت حضرت محمد مربوط است و ازاينرو، انگيزة كندوکاو دربارة آن در گذر تاريخ، به طور طبيعي كمتر از وقايع دوران زندگاني ايشان پس از رسالت بوده است. دانشمندان اسلامي با توجه به ابعاد شخصيتي حضرت محمد و نقلهاي متعدد دربارة «تحنّث»، بر اين نکته اتفاقنظر دارند که خلوتگزيني حضرت محمد در کوه حراء صرفاً به قصد عبادت پروردگار و انديشيدن در آفاق و انفس بوده، ولي دربارة کمّ و کيف عبادات و تفکرات آن حضرت در اين دورهها و متعلَّق انديشيدن تقريباً ساکتاند و اقوال موجود در اينباره، بيشتر در حدسيات و گمانهزنيها ريشه دارد (راميار، 1369، ص33 و 35؛ زرگرينژاد، 1387، ص196). اما بديهي است ارائة هرگونه تحليلي از مشخصههاي «تحنث» حضرت محمد بايد مبتني بر شاخصههاي منحصربهفرد شخصيتي ايشان صورت پذيرد؛ آنچه عملاً در تحليلهاي غربي از «تحنّث» مغفول مانده و آنان را به اين سو سوق داده که احتمالاتي دربارة انگيزههاي تحنّث آن حضرت ارائه کنند كه بعضاً با گزارشهاي تاريخي و گاهي با مباني مسلّم ديني ناسازگار است. ويليام مونتگمري وات (William Montgomery Watt) شاخصترين خاورشناسي است كه در كتاب محمد در مكه (Muhammad at Mecca) به موضوع تحنّث حضرت محمد پرداخته و انگيزههايي براي آن برشمرده است. اين نوشتار بر آن است که پس از بيان کلياتي دربارة مفهوم، زمان و مکان «تحنّث»، اهمّ ديدگاههاي مطرحشده دربارة انگيزههاي تحنث آن حضرت را ذكر کند و به نقد اجمالي آنها بپردازد.
مفهومشناسي واژة «تحنّث»
دربارة معناي لغوي و اصطلاحي «تحنّث»، اقوال گوناگوني در كتابهاي لغت، تاريخ و سيره وجود دارد که حاکي از اختلاف دانشمندان در اين زمينه است. مطابق قول مشهور، «تحنّث» از مادة «حِنْثْ» به معناي گناه بزرگ است كه با رفتن به باب «تَفَعُّل» معنايي مخالف ريشة خود (اجتناب از گناه) پيدا کرده است (ر.ک: ازهري، 2001، ج 4، ص277؛ جوهري، 1990، ج 2، ص303؛ ابنفارس، 1423ق، ج 2، ص87).
ابنهشام «تحنث» را به معناي «تَحَنُّف» گرفته، ميگويد: ابدال «ف» به «ث» نزد عرب متداول است؛ همچون «جَدَث» و «جَدَف» كه هر دو به معناي «قبر» استعمال شده، و بر همين اساس، «تَحَنُّث» و «تَحَنُّف» در حقيقت، گوياي همان واقعيت و سنتي است كه حنفا به آن پايبند بودند (ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 154). گروهي از مستشرقان نيز مقالات جداگانهاي دربارة اصطلاح «تحنّث» و معناي آن منتشر كرده و در اين زمينه، بحث و مناقشه كردهاند (براي اطلاعات بيشتر در اينباره، ر.ک: دايرةالمعارف اسلام، 2000، ج 10، ص 98-99؛ کيستر، 1968، ص 223-236؛ کالدر، 1988، ص 239-214).
کيستر در بررسي روايات و مستندات گوناگون دربارة «تحنّث»، خاطرنشان ميکند كه اصطلاح «تحنّث» دشواريهايي براي زبانشناسان و شارحان حديث پديد آورده است؛ چنانکه از دانشمندان مشهور عربي، ابن الأعرابي و ابوعمرو الشيباني اعتراف كردهاند كه معناي روشني براي اين واژه در دست ندارند (کيستر، 1968، ص 227). کيستر مطلب مذکور را از کتابهاي شرح صحيح البخاري کرماني و عمدة القاري العيني نقل ميکند (نک: کرماني، 1401ق، ج 1، ص 32؛ العيني، بيتا، ج 1، ص 49). وي پس از ذكر اقوال دانشمندان اسلامي، نظرات خاورشناسان را در اين زمينه ذكر كرده و در نهايت، هيچيك از آنها را به صورت كامل راضيكننده ندانسته و نقدهايي بر آنها وارد آورده است (ر.ک: کيستر، 1968، ص 228-231).
هيرشفلد ريشة «تحنث» را از واژة عبري «تحينّت» (Tehinnoth) به معناي «نماز و عبادت مخصوص براي خدا» دانسته است. افراد ديگري چون مونتگمري وات هم با وجود اعتراف به عدم اطمينان از اين معنا، آن را مطلوب دانستهاند (وات، 1953، ص 44). گويتين، نظر هيرشفلد را مبني بر عبري بودن ريشة کلمه «تحنّث» مردود دانسته و گفته است: واژة عبري منظور هيرشفيلد، يعني «تحينّت» تنها در زمانهاي بعد به اين معنا استعمال شده است (گويتين، 1968، ص 93). شايان ذكر است كه برخي نيز ريشة تاريخي اين واژه را به زمانهاي متأخر از ظهور اسلام و قرن دوم هجري مربوط دانستهاند (ر.ک: دايرةالمعارف اسلام، 2000، ج 10، ص 98-99؛ کالدر، 1988، ص 234-239؛ کيستر، 1968، ص 229).
در منابع متعدد تاريخي و روايي، معاني ديگري نيز براي واژة «تحنث»، از قبيل «تعبّد، اعتزال از اصنام، تألّه و تبرّر» ارائه شده است که به نوعي، همه از باب بيان مصاديق اين واژه بهشمار ميآيد (براي نمونه، ر.ک: طبري، بيتا، ج 2، ص 48؛ ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 154؛ ابنراهويه، 1412ق، ج 2، ص 314؛ بخاري، 1401ق، ج 1، ص 3؛ ج 8، ص 67؛ بلاذري، 1959، ج 1، ص 84؛ ابنمنظور، 1405ق، ج 2، ص 138). به هر حال، با توجه به مطالبي که گذشت، در مجموع، ميتوان چنين نتيجه گرفت که «تحنّث» از ريشة «حنث» بوده كه با رفتن به باب «تفعّل»، معناي مخالف اصل خود گرفته است. در اين صورت، ديگر نيازي نداريم همچون ابنهشام صرفاً به سبب برقراري ارتباط اين كلمه با «حنفاء» به ابدال قايل شويم، يا مانند كساني همچون هيرشفلد درصدد باشيم ريشهاي عبراني براي آن جستوجو و از اين رهگذر، بين آيين حضرت محمد و آيين يهود يا نصارا رابطه برقرار کنيم.
ريشة تاريخي «تحنث»
مطابق مفاد بعضي از روايات، «تحنّث» در عصر جاهليت در ميان قريش رواج داشته است؛ چنانکه برخي ريشة تاريخي اين سنت را با آيين حنيفيت و پيروان آن، حنفاء پيوند ميزنند (ر.ک: ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 154). برخي روايات نيز گوياي آن است كه عبدالمطلب نياي حضرت محمد نخستين كسي بود كه اين سنت را پايهريزي كرد (ر.ک: ابنحجر، بيتا، ج 12، ص 312؛ صالحي شامي، 1414ق، ج 2، ص 238). بر اساس برخي گزارشهاي تاريخي، او هر سال در ماه رمضان به کوه حراء ميرفت و به مساكين اطعام ميكرد كه افراد ديگري همچون ورقةبن نوفل و أبي أميةبن مغيره از روش او پيروي كردهاند (حلبي، 1400ق، ج 1، ص 382). برخي ديگر نيز همچون حكيمبن حزام در جمع كساني كه به اين سنت پايبند بوده¬اند، معرفي شدهاند (ابنحنبل، بيتا، ج 3، ص 402)؛ چنانکه گفته شده است پيش از بعثت حضرت محمد افرادي در مكه از پرستش بتها و خوردن قربانيهاي مشركان خودداري ميكردند و در جامعه به عنوان «حنفاء» شناخته ميشدند؛ مانند زيدبن عمروبن نفيل كه مصرّانه پيرو دين حضرت ابراهيم بود و از ترس عموي خود، خطّاببن نفيل و مشركان مکه به كوه حراء پناه ميبرد و در انتظار بعثت پيامبر اکرم بود، تا آنكه چند سال قبل از بعثت حضرت محمد فوت كرد و در دامنة كوه حراء مدفون شد (حلبي، 1400ق، ج 1، ص 203؛ ابنکثير، 1396ق، ج 1، ص 161؛ ابناثير، بيتا، ج 2، ص 237).
مکان «تحنّث»
روايات واردشده دربارة تحنث حضرت محمد، به اتفاق، مکان تحنّث ايشان را کوه «حراء» گزارش کردهاند. براي نمونه، امام علي در اينباره ميفرمايند: «پيامبر اکرم هر سال در حراء خلوت مىگزيدند، من ايشان را مىديدم و جز من كسى ايشان را نمىديد» (نهجالبلاغه، 1378، ص 22)؛ چنانکه در ضمن روايتي در صحيح بخاري آمده است: «پيامبر اکرم [هر از گاهي] به حراء ميرفت و [هر بار] چند شب در آنجا تحنّث ميکرد» (بخاري، 1401ق، ج 8، ص 67).
کوه حراء کوهي مخروطيشکل در مکاني بيآب و علف، واقع در چهار کيلومتري شمال شرقي مکه، در کنار راه منا به عرفات بود که امروزه به سبب گسترش جغرافياي شهر مکه، جزئي از آن شده است. ارتفاع اين کوه از سطح دريا 621 متر، و از دامنه 281 متر است (ر.ک: ابنبطوطه، 1388ق، ص 139؛ ابنجبير، 1384ق، ص 90؛ رفعت باشا، 1344ق، ص 56-58؛ قائدان، 1384، ص 93-94؛ دانشنامه جهان اسلام، 1386، ج 12، ص 823-824). وحي اولين بار در كوه حراء بر حضرت محمد رسيد و ازاينرو، به آن «جبل النور» نيز ميگويند (دانشنامه جهان اسلام، 1386، ج 12، ص 823).
زمان «تحنث»
دربارة زمان مجاورت حضرت محمد در حراء، اطلاعات روشني در دست نيست. برخي از منابع ميگويند: ايشان مدت زمان خاصي را در هر سال به اين سنت اختصاص ميدادند (نهجالبلاغه، 1378، ص 222؛ ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 154). در برخي منابع ديگر، ماه رمضان ظرف زماني تحنّث معرفي شده است؛ چنانکه گفته شده: حضرت محمد همه ساله در ماه رمضان اين سنت را بجاي ميآوردند (طبري، بيتا، ج 2، ص 48؛ ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 155). در مقابل، در رواياتي ديگر، زمان دقيقي براي اين سنت تعيين نشده و صرفاً گوياي آنند كه آن حضرت اوقاتي از زندگاني خود را به اين امر اختصاص ميدادند (ر.ک: بخاري، 1401ق، ج 1، ص 3؛ مسلم، بيتا، ج 1، ص 97؛ ابنحبان، 1414ق، ج 1، ص 216).
ديدگاههاي مطرحشده دربارة انگيزههاي تحنث حضرت محمد و نقد آنها
با مراجعه به آثار خاورشناسان، ميتوان دريافت که موضوع تحنث حضرت محمد مطمحنظر گروهي از آنان قرار گرفته است (ر.ك: وات، 1953، ص 44؛ كيستر، 1968، ص 223-236؛ كالدر، 1988، ص 234-239؛ هاوتينگ، 2000، ص 98-99؛ سل، 1913، ص 24-25). برخي از اين خاورشناسان احتمالاتي را دربارة انگيزههاي تحنث حضرت محمد مطرح کردهاند که شاخصترين آنها اظهارات ويليام مونتگمري وات در اينباره است. در اين بخش از مقاله، ضمن اشاره به مهمترين اين احتمالات، آنها را نقد ميكنيم:
الف. غار حراء؛ پناهگاهي براي فرار از گرماي سوزان مکه
ويليام مونتگمري وات در کتاب محمد در مکه، پس از گفتوگو دربارة تحنّث حضرت محمد در غار حراء احتمال داده که اين امر راهي براي گريز از گرماي سوزان مکه بوده است (وات، 1953، ص 44). او در اينباره مينويسد: «استبعادي در رفتن محمد [ص] به حراء - تپهاي در نزديکيهاي مکه- چه با خانواده و چه بدون آن وجود ندارد. اين [سنت] ممکن است روشي براي گريز از گرماي مکه در يک فصل ناگوار براي افرادي بوده باشد که قادر نبودهاند به طائف سفر کنند» (وات، 1953، ص 44).
نقد
1. معناي لغوي «تحنّث» اين ديدگاه را تأييد نميکند؛ زيرا طبق قول مشهور، «تحنّث» از مادة «حِنث» و به معناي «اجتناب از گناه» است و معاني مرتبط ديگر آن نيز، از قبيل «تحنّف و تعبّد و تألّه و تبّرر و اعتزال از اصنام» و جز اينها، هيچ کدام با احتمال پناه بردن حضرت محمد از گرماي مکه به غار حراء همخواني ندارند. ذکر اين نکته نيز مناسب است که در نظر گرفتن مکان مناسب براي عبادت و خلوتگزيني از سوي حضرت محمد را نميتوان نفي کرد؛ اما اينکه انگيزة اصلي آن حضرت از تحنث، گريز از گرماي مکه بوده باشد، پذيرفتني نيست.
2. چنين گمانهزنيهايي با شخصيت حضرت محمد همخواني ندارد؛ زيرا شخصيتي كه براي فرار از گرماي هوا به غار پناه ميبرد، اصولاً نميتواند وظيفة سنگين رسالت را بر دوش كشد و در مسير هدايت قوم خود گام بردارد و سختيهاي فراوان تحمل کند، و حال آنکه پيامبر اكرم در راه تبليغ اسلام، شکنجهها و رنجهاي بسياري تحمل کردند؛ چنانکه از سوي مشرکان و حتي برخي از خويشاوندان نزديک خود، آزار و اذيت ديدند و استهزاء شدند (ذهبي، 1998، ج1، ص 215-220؛ سبحاني، 1363، ج 1، ص 271-272). چند سال در شعب ابيطالب محاصره شدند و سالهاي سختي را گذراندند و در نهايت، مجبور به ترک مکه شدند (ابنکثير، 1396ق، ج 2، ص43؛ ابنکثير، 1408ق، ج 3، ص 105؛ سبحاني، 1363، ج 1، ص 309). در راه دين خود، به جنگهاي سختي تن دادند و مجاهدتهاي بسيار کردند (طبرسي، 1417ق، ج 1، ص 163). با اين حال، چگونه ممکن است چنين شخصيتي صرفاً براي گريز از گرماي مکه به غار حراء پناه برده باشد؟!
3. چنانکه گفتيم، کوه حراء در مکاني خشک و بيآب و علف واقع شده است (ر.ک: سبحاني، 1363، ج 1، ص 178) و با توجه به قرب جغرافيايي آن به مکه، دماي آن چندان با شهر مکه تفاوتي ندارد. برايناساس، اينکه کوه حراء پناهگاهي براي کمبضاعتان و فقيران مکه بوده است، بهويژه با توجه به مساحت کم آن، نميتواند سخن درستي باشد. يکي از محققان در اينباره مينويسد:
چرا صاحب اين نظريه (وات) خود را مکلف به سؤال از دماي هوا در کوه حراء نکرده است؟! اصلاً آيا دماي آن از ساير بخشهاي مکه متفاوت است يا نه؟ افراد کمبضاعت در کدام قسمت از کوه حراء سکنا ميگزيدند؟ آيا هر کدام از آنها براي خود غاري اشغال ميکردند، يا اينکه خيمههايي در سطح کوه حراء براي خود نصب ميکردند؟ و نهايت اينکه چرا صرفاً کوه حراء را براي گذراندن فصول گرم انتخاب ميکردند، درحاليکه در مکه کوههاي ديگري نيز وجود دارد؟! ... (شيخ ادريس، 1985، ص 219 و 220).
ب. تحنّث محمد؛ سنتي تقليدشده از راهبان مسيحي
برخي از خاورشناسان تأثيرپذيري از مسيحيت را در تحنث حضرت محمد بيش و کم دخيل دانستهاند (ر.ک: وات، 1953، ص 44؛ کيستر، 1968، ص 228-231). مستند اين گروه سفرهاي حضرت محمد به سرزمين سوريه و منطقة «بُصري الشام» در فاصلة 120 کيلومتري دمشق امروزي است، با اين توضيح که آن حضرت در آنجا به وجود چنين سنتي از سوي مسيحيان وقوف يافتند و سپس در زندگي خود به آن عمل كردند (گلوب، 1970، ص 84).
نقد
1. حضرت محمد پيش از بعثت، دو بار به شام سفر کردند: نخست در نه تا دوازده سالگي (برحسب اختلاف اقوال) همراه با عموي خود، ابوطالب و سپس در 25 سالگي با مالالتجاره حضرت خديجه بنت خويلد به قصد تجارت.
گزارشهاي تاريخي در سفر اول از راهبي نصراني به نام بحيرا سخن به ميان آوردهاند که صرفاً در منطقه «بُصري» حضرت محمد را ديد و به اطرافيان، بشارت نبوت ايشان را داد (ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 116-118؛ ابنسيد الناس، 1406ق، ج 1، ص 61-64؛ ابنکثير، 1396ق، ج 1، ص 243-247؛ ابنکثير، 1408ق، ج 2، ص 345-349؛ سبحاني، 1363، ج 1، ص 172-173).
بنابر گزارشهاي مربوط به سفر دوم نيز چنين آمده است که در همان منطقه، راهبي ديگر به نام نسطورا پس از ديدن حضرت محمد، به غلام حضرت خديجه، ميسره، بشارت نبوت ايشان را داد (ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 121؛ ابن سيد الناس، 1406ق، ج 1، ص 69-71؛ ابنکثير، 1396ق، ج 1، ص 262-263). بجز اين، ديگر سخني از ملاقات حضرت محمد با راهبان مسيحي و اثرپذيري ايشان از آنان در ميان نيست. سپس در اينباره نه حضرت محمد سخني گفتهاند و نه مخالفان همدورة ايشان از مسيحيان و يهوديان.
2. در نقلهاي مربوط به سفر دوم حضرت محمد به شام، که با مالالتجاره حضرت خديجه انجام گرفته، سخني از ملاقات مستقيم آن حضرت با راهب نصراني در ميان نيست و گزارشهاي رسيده صرفاً خبر از گفتوگوي کوتاه نسطورا با غلام حضرت خديجه، ميسره، ميدهند که بشارت پيامبري حضرت در آن داده شده است. سفر اول حضرت محمد به همراه عموي خود، ابوطالب، نيز سفري تجاري و كوتاهمدت بود و پي بردن به سنت مسيحيان آن سرزمين به طور دقيق، چيزي نبوده كه در اين مدت كوتاه حاصل شود، بهويژه اگر در نظر بگيريم منطقة «بُصري» مقصد اصلي کاروان تجاري نبوده و همة ماجراي ملاقات نيز چند ساعت بيشتر به طول نينجاميده است (سبحاني، 1363، ج 1، ص 174)؛ چنانكه اصل ديدار راهب نصراني از کاروانيان و بشارت دادن پيامبري حضرت محمد، خود گوياي اين نکته است که آن راهب حتي در آن مدت محدود نيز به عبادت مشغول نبوده و در تحنّث به سر نميبرده است تا در گرايش حضرت محمد به اين كار اثر داشته باشد.
3. حتي اگر بر فرض بپذيريم كه حضرت محمد در چنين سفري به چنان سنتي از مسيحيان پي برده است، همچنان نميتوان ادعا كرد كه خلوتگزيني آن حضرت در حِراء، تقليدي از مسيحيان آن سرزمين بوده است؛ زيرا شواهد موجود نشان ميدهد که در خود مكه نيز ظاهراً برخي از افراد به اين سنت پايبند بودهاند. اين عده (حنفاء) زمانهايي را در گوشه و کنار به خلوتنشيني و عبادت ميپرداختند. بنابراين، حتي ملاقات حضرت محمد با مسيحيان زهدپيشه و خلوتگزين بُصري نيز نميتواند دليلي بر اين ادعا باشد كه حضرت محمد چنين سنتي را از آنان اخذ کرده است.
4. هيچ گزارش تاريخي معتبري دالّ بر صحت اخذ چنين سنتي از سوي حضرت محمد از نصارا در دست نيست و روشن است که صرف وجود شباهتهايي بين خلوت مسيحيان و خلوت حضرت محمد نميتواند اثبات کند که يکي از ديگري اخذ شده است. وانگهي، ميان زهد مسيحيت و تحنّث پيامبر اکرم تفاوت بسيار است؛ زيرا زاهدان مسيحي در خلوتگزينيهاي خود، بکلي از مردم کناره ميجستند و در معبدهاي اطراف ديار خود، يكسره به عبادت ميپرداختند، و حال آنکه پيامبر اکرم در دورههاي کوتاه و بلند «تحنّث» به گونههاي متفاوتي با درد و رنج مردم درميآميختهاند و تحنثهاي ايشان چنان نبود که پيوند با مردم زمانه را بکلي بگسلد (ابنکثير، 1396ق، ج 1، ص 390؛ حلبي، 1400ق، ج 1، ص 383). اين كار در واقع، مقدمهاي براي برقراري ارتباط با جامعه و نزديكي آن حضرت به مردم عصر خويش بوده است. اما مسيحيان زاهد افرادي بودهاند عزلتگزيده که هيچ ارتباطي با مردم برقرار نميکردند. افزون بر آن، پيامبر اکرم در راه هدايت مردم و رشد جامعه از تحمل هيچ سختي و مشكلي تن نزدند و ازهمينرو، نهتنها «زهد» به معناي «دوري از جامعه» را تأييد نكردند، بلكه مكرر اصحاب خود را از اين كار نهي فرمودند (صدوق، 1403ق، ص 138؛ مجلسي، 1403ق، ج 65، ص 319). «رهبانيت» مسيحي مستلزم کنارهگيري از خلق و بريدن از مردم و سلب هرگونه مسئوليت و تعهد از خويشتن است، و حال آنکه اين بر خلاف آموزههاي اسلامي است که دين را مسئوليت و تعهد در متن زندگي اسلامي معرفي ميکنند (مطهري، 1385، ج 16، ص 514-516).
ج. تحنث حضرت محمد؛ رياضتي براي تحقق آرزوي نبوّت
به گمان برخي، «تحنّث» روشي براي نيل حضرت محمد به آرزوي پيامبري بود که عدهاي از اطرافيان ايشان در سر ميپروراندند، آن هم با استناد به قول حضرت خديجه در منابع اسلامي که به حضرت محمد گفته بود: «اميدوارم که تو پيامبر اين امّت گردي» (ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 155-156؛ طبري، بيتا، ج 2، ص 48-50). در اين ديدگاه، «تحنّث» طرحي بود براي رياضتطلبي حضرت محمد که بعثت ايشان پس از آن قابل انتظار بود، تا امت عرب نيز همچون يهوديان و مسيحيان براي خود پيامبر داشته باشند، بهويژه آنکه آنان ميدانستند که ساير پيامبران نيز با کوه و آيينهايي مانند «تحنّث» بيارتباط نبودند. برخي از خاورشناسان بر اين باورند که پسر عموي حضرت خديجه، ورقةبن نوفل، در پيدايش دين اسلام نقش اساسي ايفا کرده است (دايرة المعارف اسلام، 2000، ج 7، ص 363). به گمان کايتاني، ظهور حضرت محمد به عنوان يک رهبر ديني امري تدريجي بوده که بخشي از آن شامل خلوتگزينيهاي ايشان پيش از اعلام نبوت بوده است (همان).
نقد
1. تحنّث و خلوتگزيني در کوه، به هيچ وجه، از شرايط پيامبري کسي معرفي نشده است تا اطرافيان حضرت محمد از اين رهگذر بخواهند ايشان را نبي معرفي کنند، بهويژه آنکه پيامبران الهي هر کدام در شرايط زماني و مکاني خاصي به پيامبري مبعوث شدهاند؛ چنانکه حضرت عيسي در همان کودکي به مقام نبوت برانگيخته شد: «فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آَتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا» (مريم: 29-30)؛ [مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد. گفتند: چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم؟ [كودك] گفت: منم بندة خدا. به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است. يا حضرت موسي در بازگشت از مدين به مصر، در طور سينا، حقيقت وحي را دريافت: «فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ آَنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آَنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آَتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ» (قصص: 29-30)؛ و چون موسى آن مدت را به پايان رسانيد و همسرش را [همراه] برد، آتشى را از دور در كنار طور مشاهده كرد. به خانوادة خود گفت: «[اينجا] بمانيد كه من [از دور] آتشى ديدم. شايد خبرى از آن يا شعلهاى آتش برايتان بياورم، باشد كه خود را گرم كنيد. پس چون به آن [آتش] رسيد، از جانب راستِ وادى، در آن جايگاه مبارك، از آن درخت ندا آمد كه: اى موسى، منم همان خداوند، پروردگار جهانيان.
2. در هيچ منبع تاريخي نيامده است که پيشنهاد تحنّث را حضرت خديجه يا ورقةبن نوفل و يا ديگر اشخاص به حضرت محمد داده باشند. روايتي نيز که در اين ديدگاه به آن استناد شده، روايتي نسبتاً طولاني است که در آثاري مانند سيره ابن هشام و تاريخ طبري نقل شده و خلاصة آن، چنين است که حضرت محمد پس از رويارويي با جبرئيل، هراسيد و مردّد به سراغ همسر خود، خديجه، آمد و موضوع را با وي در ميان گذاشت. پس از آن خديجه به حضرت محمد اطمينان داد و به او گفت: اميدوارم تو پيامبر اين امّت گردي. سپس نزد ورقةبن نوفل رفت و ماجرا را با او در ميان گذاشت و در اين حال، ورقةبن نوفل به آن حضرت بشارت نبوّت داد (ابناسحاق، بيتا، ج 1، ص 100-102؛ ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 155-156؛ طبري، بيتا، ج 2، ص 48-50). روايت مزبور، به دوران پس از تحنث و بعثت حضرت محمد مربوط است و به ماجراي پيش از تحنّث ارتباط ندارد و ازاينرو، نميتواند ادعاي مخالفان را در اينباره اثبات کند.
3. روايت مزبور هرچند در برخي از کتب عامه وارد شده، اما از لحاظ سندي و متني اشکالات متعددي دارد؛ از جمله آنکه سند روايت به عبيدبن عمير الليثي، قصهگوي اهل مکه ميرسد که پس از نبوت حضرت محمد متولد شده است (ذهبي، 1413ق، ج 4، ص 156؛ ابنحجر، 1415ق، ج 5، ص 47؛ ابنحجر، 1415ق، ج 1، ص 645)؛ بهويژه آنکه بيشتر رجاليان وي را جزو تابعان بهشمار آوردهاند (العجلي، 1405ق، ج 2، ص 118؛ ذهبي، 1413ق، ج 4، ص 156؛ ابنحجر، 1415ق، ج 5، ص 47؛ ابنحجر، 1415ق، ج 1، ص 645). بنابراين، ميتوان اظهار کرد که وي دوران حضرت محمد در مکه را درک نکرده است که بتواند از وقايع آن نقل حديث کند (عسکري، 1418ق، ج 2، ص 255).
از نظر محتوايي نيز قابل قبول نيست که حضرت محمد در تشخيص فرشتة وحي از شيطان ناتوان باشد، بهگونهايکه در نبوت خود شک کند و از ديگران در اينباره استمداد بجويد (قاضي عياض، 1409ق، ج 2، ص 120؛ مقريزي، 1420ق، ج 11، ص 228؛ عاملي، 1426ق، ج 3، ص 33؛ فقهيزاده، 1378، ص 30-31). بهويژه با توجه به آنکه خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد: «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللَّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ» (يوسف: 108)؛ بگو: اين است راه من، من و هر كس پيروىام كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مىكنيم، و منزّه است خدا، و من از مشركان نيستم.
در روايتي از امام صادق آمده است که حضرت محمد از راه توفيق ميدانست که جبرئيل از جانب خداوند فرستاده شده است (صدوق، بيتا، ص 242).
نيز در تفسير عياشي از قول زراره آمده است: از امام صادق پرسيدم: چگونه بود که رسول خدا هراسي در دل نداشتند که شايد آنچه از طرف خدا به ايشان وحي ميشود از القائات شيطان باشد؟ امام پاسخ فرمودند: خداوند هرگاه بندهاي را به رسالت برميانگيخت، دل او را چنان آرام و مطمئن ميساخت که گويي آنچه را به او وحي ميشد، به چشم ميديد (عياشي، بيتا، ج 2، ص 201). در روايتي ديگر، از امام صادق سؤال شده است: «انبيا چگونه ميدانستند که به رسالت مبعوث شدهاند؟» امام پاسخ فرمودند: «پرده از مقابل آنها برداشته ميشد» (برقي، 1370ق، ج 2، ص 328؛ مجلسي، 1403ق، ج 11، ص 56؛ عاملي، 1426ق، ج 3، ص 32).
ديدگاه صحيح دربارة انگيزه تحنّث حضرت محمد
مصادر تاريخي و روايي برجايمانده دربارة تحنث حضرت محمد بر اين نکته دلالت دارند که آن حضرت براي عبادت خداوند و در راستاي توجه به معبود يکتا، به حراء ميرفتند و در آنجا خلوت ميگزيدند (طيالسي، بيتا، ص 207؛ ابنهشام، 1383ق، ج 1، ص 154؛ بخاري، 1401ق، ج 1، ص 3؛ ابنحبان، 1414ق، ج 1، ص 216؛ ابنراهويه، 1412ق، ج 2، ص 314؛ طبري، بيتا، ج2 ، ص 48؛ حاکم نيشابوري، 1411ق، ج 3، ص 202؛ ابنکثير، 1408ق، ج 3، ص 9؛ مجلسي، 1403ق، ج 18، ص205 و 206؛ سبحاني، 1363، ج 1، ص 218).
علامه مجلسي در اينباره مينويسد: در اخبار زيادي آمده است که او [حضرت محمد در مکه] طواف ميکردند و در حراء به عبادت خداوند ميپرداختند (مجلسي، 1403ق، ج 18، ص 280). همو از امام هادي نقل کرده است: «...كَانَ يَغْدُو كُلَّ يَوْمٍ إِلَى حِرَاءَ يَصْعَدُه ... وَ يَعْبُدُ اللَّهَ حَقَّ عِبَادَتِه...»؛ [رسول خدا] هر روز به کوه حراء مي رفتند ... و خداوند را آنگونه که سزاوار اوست، عبادت ميکردند (مجلسي، 1403ق، ج 18، ص 205 و 206). در مسند طيالسي، در حديثي از عايشه آمده است: «وحُبِّبَ إلَيهِ الخلاءُ فَكانَ يَمكُثُ الأيامَ في غارِ حِراء يَتَعَبَّدُ حَتّى فجأه الحق يوماً وهو في غارِ حِراء.»؛ «و [خداوند] علاقه بهتنهايي و خلوت را در دل او [حضرت محمد] برانگيخت و ازاينرو، روزهايي را در غار حراء به عبادت ميگذراند، تا آنکه روزي حقيقت [وحي] او را دريافت، درحاليکه در غار حراء به سر ميبرد» (طيالسي، بيتا، ص 207). هر زمان حضرت محمد به خانه نميآمدند، همسر ايشان، حضرت خديجه ميدانست که در کوه حراء مشغول عبادت است و هر وقت کساني را دنبال ايشان ميفرستاد، آن حضرت را در آن نقطه در حال عبادت و تفکر مييافتند (سبحاني، 1363، ص 178-179).
مشاهده ميشود که روايات «تحنّث» اجماعاً بر اين مطلب تأکيد دارند که انگيزة اصلي حضرت محمد از خلوتگزيني، چيزي جز عبادت پروردگار متعال و انديشيدن در آفاق و انفس نبوده است. ازاينرو، ذکر هرگونه انگيزة ديگري که خالي از مستندات تاريخي و علمي باشد، پذيرفتني نيست.
نتيجهگيري
روايات «تحنّث» اجماعاً بر اين مطلب تأکيد دارند که انگيزة اصلي حضرت محمد از خلوتگزيني، چيزي جز عبادت پروردگار متعال و انديشيدن در آفاق و انفس نبوده است. ادعاهاي مطرحشده از سوي مونتگمري وات و گروهي ديگر از خاورشناسان موافق با او، دربارة انگيزههاي تحنث حضرت محمد با دلايل و مستندات علمي و تاريخي مخالف است؛ چنانکه براي نمونه، پناه بردن آن حضرت به غار حراء از گرماي سوزان مکه علاوه بر ناهمخواني با معناي لغوي «تحنّث»، با مستندات تاريخي و جغرافيايي نيز در تعارض است و با شخصيت حضرت محمد نيز ناسازگاري دارد. تحليل دقيق رويدادهاي تاريخي پيش از دوران تحنّث، نشان ميدهد که تحنث آن حضرت متأثر از راهبان يهودي و مسيحي نبوده است و به صرف وجود مشابهتهايي ميان اين رفتارها، نميتوان به اثرپذيري يکي از ديگري قايل شد. تحنّث حضرت محمد امري کاملاً شخصي و دروني بهشمار ميرود که اقدام به آن از سوي شخص يا اشخاص ديگري به آن حضرت پيشنهاد نشده است، خاصه آنکه روايت منظور مخالفان در اين باره، اشکالات متعدد سندي و متني دارد و ازاينرو، استناد به آن در اين زمينه فاقد وجاهت علمي است.
- نهجالبلاغه، 1378، ترجمه سيدجعفر شهيدي، تهران، علمى و فرهنگى.
- ابن اسحاق، محمد، بيتا، سيرة ابن إسحاق (السير والمغازي)، تحقيق محمد حميد الله، بيجا، معهد الدراسات والأبحاث للتعريف.
- ابن سيدالناس، محمد بن عبداللهبن يحيي، 1406ق، السيرة النبوية (عيون الأثر)، بيروت، مؤسسة عز الدين للطباعة والنشر.
- ابن فارس، احمدبن، 1423ق، مقاييس اللغة، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، بيجا، اتحاد الكتاب العرب.
- ابن هشام الحميري، 1383ق، السيرة النبوية، تحقيق محمد محييالدين عبدالحميد، قاهره، مكتبة محمد علي صبيح وأولاده.
- ابناثير، عزالدين ابوالحسن علي، بيتا، أسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دارالکتابالعربي.
- ابنبطوطه، 1388ق، أدب الرحلات (رحلة ابن بطوطة)، بيروت، دارالتراثالعربي.
- ابنجبير، 1384ق، رحلة ابن جبير، بيروت، دارصادر للطباعة والنشر.
- ابنحبان، 1414ق، صحيح ابنحبان، تحقيق شعيب الأرنؤوط، بيجا، مؤسسة الرسالة.
- ابنحجر عسقلاني، احمدبن علي، 1415ق، الاصابة في تميز الصحابة، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و عليمحمد معوض، بيروت، دارالكتب العلميه.
- ـــــ ، 1415ق، تقريب التهذيب، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه.
- ـــــ ، بيتا، فتحالباري شرح صحيحالبخاري، بيروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر.
- ابنحنبل، احمدبن، بيتا، المسند، بيروت، دارصادر.
- ابنکثير، اسماعيلبن عمر، 1408ق، البداية و النهاية، تحقيق علي شيري، بيروت، دار إحياء التراثالعربي.
- ـــــ ، 1396ق، السيرة النبوية، بيروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزيع.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1405ق، لسان العرب، قم، ادبالحوزه.
- ادريس، جعفر، 1985م، مناهجالمستشرقين فيالدراساتالعربيهالاسلاميه، تونس، المنظمة العربية للتربية والثقافة والعلوم: مکتب التربية العربي لدول الخليج.
- ازهري، محمدبن احمد، 2001م، تهذيب اللغة، تحقيق محمد عوض مرعب، بيروت، دار احياء التراثالعربي.
- اسحاق بن راهويه، 1412ق، مسند ابن راهويه، مدينه، مکتبة الايمان.
- بخاري، محمدبن اسماعيل، 1401ق، صحيح البخاري، بيجا، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع.
- برقي، احمدبن محمدبن خالد، 1370ق، المحاسن، تحقيق سيدجلالالدين حسيني، تهران، دارالكتب الإسلاميه.
- بلاذري، احمدبن يحيي، 1959م، أنساب الأشراف، تحقيق محمد حميدالله، مصر، معهد المخطوطات بجامعة الدول العربية بالاشتراك مع دار المعارف بمصر.
- جوهري، اسماعيلبن حماد، 1990م، الصحاح؛ تاج اللغة وصحاح العربية، بيروت، دارالعلم للملايين.
- حاکم نيشابوري، محمدبن عبدالله، 1411ق، المستدرک علي الصحيحين، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت، دارالنشر.
- حشمتي، فريده، 1386، «حراء»، در: دانشنامه جهان اسلام، زيرنظر غلامعلي حداد عادل، تهران، بنياد دايرة المعارف اسلامي.
- حلبي، 1400ق، السيرة الحلبية، بيروت، دارالمعرفه.
- ذهبي، شمس الدين محمدبن احمد، 1413ق، سير أعلام النبلاء، اشراف وتخريج شعيب الأرنؤوط، تحقيق حسين الأسد، بيروت، مؤسسة الرسالة.
- ـــــ ، 1409ق، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والأعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، دارالکتبالعربي.
- راميار، محمود، 1369، تاريخ قرآن، تهران، اميرکبير.
- رفعت باشا، ابراهيم، 1344ق، مرآة الحرمين أو الرحلات الحجازيّة والحجّ و مشاعرهُ الدينيّة، قاهره، دارالكتب المصرية.
- زرگرينژاد، غلامحسين، 1387، تاريخ صدر اسلام، تهران، سمت.
- سبحاني، جعفر، 1363، فروغ ابديت، قم، دانش اسلامي.
- صالحي شامي، 1414ق، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد وذكر فضائله وأعلام نبوته وأفعاله وأحواله في المبدأ والمعاد، تحقيق و تعليق عادل أحمد عبدالموجود و علي محمد، بيروت، دارالکتب العلمية.
- صدوق، محمدبن علي، 1403ق، الخصال، تحقيق و تعليق علياکبر غفاري، قم، جامعه مدرسين.
- ـــــ ، بيتا، التوحيد، تصحيح و تعليق سيدهاشم حسيني طهراني، قم، جامعه مدرسين.
- طبري، محمدبن جرير، بيتا، تاريخ الطبري، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طيالسي، ابوداود سليمانبن داود، بيتا، مسند أبي داود الطيالسي، بيروت، دارالمعرفه.
- عاملي، سيدجعفرمرتضي، 1426ق، الصحيح من سيرة النبي الأعظم، قم، دارالحديث للطباعة والنشر.
- عجلي کوفي، احمدبن عبد اللهبن صالح، 1405ق، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، المدينة المنورة، مکتبة الدار.
- عسکري، سيد مرتضي، 1418ق، أحاديث أم المؤمنين عائشة، بيجا، المجمع العلمي الإسلامي.
- عياشي، محمدبن مسعود، بيتا، تفسير العياشي، تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الإسلامية.
- عياض، القاضي ابوالفضل، 1409ق، الشفا بتعريف حقوق المصطفى، بيروت، دارالفکر.
- عيني، محمودبن احمد، بيتا، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، بيروت، دار إحياء التراثالعربي.
- فقهيزاده، عبدالهادي، 1378، «نگاهي ديگر به واقعه انقطاع وحي»، مقالات و بررسيها، دفتر 65، ص 21-33.
- قائدان، اصغر، 1384، تاريخ و آثار اسلامي مكه مكرمه و مدينه منوره، تهران، مشعر.
- کرماني، محمدبن يوسف، 1401ق، صحيح البخاري بشرح الکرماني، بيروت، دار إحياء التراث الأدبي.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
- مسلمبن حجاج، بيتا، الجامع الصحيح، بيروت، دارالفکر.
- مطهري، مرتضي، 1385، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
- مقريزي، احمدبن علي، 1420ق، إمتاع الأسماع بما للنبي صلى الله عليه وسلم من الأحوال والأموال والحفدة والمتاع، تحقيق محمد عبدالحميد النميسي، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ناجي، محمدرضا، 1386، «تحنّث»، در: دانشنامه جهان اسلام، زيرنظر غلامعلي حداد عادل، تهران، بنياد دايرة المعارف اسلامي.
- Buhl, F. Welch, A.T., Schimmel, Annemarie, Noth, A. Ehlert, Trude. , 2000, “Muhammad”, The Encyclopaedia of Islam, The Netherlands, Leiden, Brill.
- Calder, Norman, 1988, “Hinth, birr, tabarrur, tahannuth: An Inquiry into the Arabic Vocabulary of Vows”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, V. 51, N. 2.
- Glubb, John Bagot, 1970, The life and times of Muhammad, London, Hodder and Stoughton.
- Goitein, S.D, 1968, Studies in Islamic History and Institutions, Leiden, Brill.
- Hawting, G.R, 2000, “TAHANNUTH”, The Encyclopaedia of Islam, The Netherlands, Leiden, Brill.
- Kister, M. J., 1968, “Al-Tahannuth": An Inquiry into the Meaning of a Term”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, V. 58, N. 2.
- Sell, Canon, 1913, Life of Muhammad, Vepery, Madras, S.P.C.K. Press.
- Watt, W. Montgomery, 1953, Muhammad at Mecca, London, Oxford University Press, At the Clarendon Press.