بازشناسیِ انتقادی چند گزارش شیخ صدوق دربارهی واقعهی عاشورا
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
واقعة عاشورا به سبب اهميت و جايگاه آن در تاريخ اسلام و بهويژه تاريخ اماميه، از همان آغاز، کانون توجه تاريخنگاران مسلمان بوده است. البته به سبب رويکرد خاص ائمة اطهار به موضوع سوگواري حضرت سيدالشهداء، که در قالب اشعار سياسي و حماسي از سوي شاعران مشهور و تأثيرگذاري همانند کميت اسدي (م 126ق) و دِعْبِل خزاعي (م 246 ق) (خطيب بغدادي، 1417ق، ج 8، ص381) بوده، توجه به گزارش واقعه از آغاز تا فرجام و بهويژه وقايع روز عاشورا در اخبار ائمة معصوم چندان و به ميزان آثار مورخان نخستيني همانند ابومخنف، هشام کلبي، واقدي، مدائني، ابن سعد، نصربن مزاحم منقري و ابن ابيالدنيا، يا نبوده و يا اگر بوده، از ميان رفته و به دست ما نرسيده است. اما آنچه به امامان معصوم، بهويژه امامين صادقين در اينباره نسبت داده شده است و از آن - به اصطلاح - به «مقتل مأثور» ياد ميشود، هرچند ارزشمند است و شايستة توجه ويژه، اما اين امر سبب نميشود که سند و محتواي آنها نقد و واکاوي نشود.
به تعبير ديگر، چنانکه در سنت حديثي و فقهي محدثان و فقهاي اماميه صِرْف انتساب اخبار به ائمه اطهار سبب پذيرش آن نميشود و بايد به بررسي سندي و دلاليِ آنها، بهويژه هنگام تعارض ميان آنها پرداخت، بايد در سنت تاريخنويسي اماميه نيز اين مهم کانون توجه قرار گيرد و با بررسي سندي و دلاليِ اخبار تاريخيِ منسوب به ائمة معصوم، اخبار معتبر از غيرمعتبر و ضعيف تميز داده شود و نبايد قاعدة «تساهل و تسامح» در ادلة سنن، که در فقه جاري است، در اخبار تاريخي نيز جريان پيدا کند؛ زيرا پذيرش چنين امري (سرايت قاعدة «تساهل و تسامح» در اخبار تاريخيِ منسوب به امامان معصوم) – چنانکه از گذشته مرسوم بوده است- ميتواند به اشکالات، محذورات و شبهاتي، از جمله در حوزة عصمت و علم امام دامن بزند که پاسخگوييِ علمي و دقيق به آنها، مبتني بر بررسي سندي و دلاليِ اين اخبار است.
برايناساس، بخش عمدة اين پژوهش به نقد و بررسيِ يکي از مهمترين و مفصلترين روايات تاريخ عاشورا، منتسب به امام صادق، که در کتاب الامالي شيخ صدوق نقل شده است، اختصاص يافته تا معلوم شود که آيا امثال چنين اخباري را ميتوان به امام معصوم، که وصي پيامبر اکرم و برخوردار از شأن علم غيب و عصمت است، نسبت داد و به آن- همانند روايات فقهي که مبناي عمل قرار ميگيرد - باور اعتقادي و عملي پيدا کرد؟
شخصيت و زندگي شيخ صدوق
ابوجعفر محمدبن عليبن حسينبن موسيبن بابويه قمي، ملقب به «شيخ صدوق»، محدث و فقيه بزرگ اماميه، در قم ديده به جهان گشود. سال ولادتش به دقت معلوم نيست، اما ميتواند اندکي پس از سال 305 ق بوده باشد؛ چنانکه برخي از نويسندگان قرون اخير نيز به اين نکته اشاره کردهاند (بحرالعلوم، 1363، ج 3، ص 301). شيخ صدوق بر اساس گفتة خود، با دعای حضرت حجت به دنيا آمد. روزگار وي (305 ـ 381 ق) مصادف با حاکميت دولتهای شيعی در بخشهاي وسيعي از قلمرو جهان اسلام بود: آلبويه (320 ـ447 ق) در ايران، دولت فاطمي (297ـ565ق) در شمال آفريقا، دولت حمداني(293ـ 392ق) در موصل و بلاد شام، و ادريسيان (172- 375ق) در مغرب اقصا (مراکش). بنابراين، عصر حيات مؤلف، يعني قرن چهارم، عصر زرين گسترش فرهنگ اسلامي و بهويژه رشد و توسعة انديشههاي تشيع امامي و بهطورکلي، مکتب تشيع بوده است.
شيخ صدوق افزون بر بهرهگيري از مشايخ قم، براي کسب دانش و سماع حديث، مسافرت ميکرد. وي در تاريخ نامعلومي، شهر قم را ترک کرد و در ري - که آن زمان پايتخت آل بويه بود- اقامت گزيد. او در رجب سال 352 با کسب اجازه از رکنالدوله، امير بويهي ري، راهي مشهد شد. همچنين در اواخر سال 353 ري را به قصد سفر حج ترک کرد. او در راه بازگشت، در سال 354ق راهيِ عراق شد و مدت کوتاهي در کوفه و بغداد اقامت گزيد و افزون بر ده تن از مشايخ کوفه، از جمله، محمدبن بَکْران نَقّاش، ابوالقاسم حسنبن محمد سَکونيّ و احمدبن ابراهيمبن هارون فامِي، سماع حديث کرد (صدوق، بيتا، ص 232؛ همو، 1404ق - الف، ج 1، ص 118، 130، 226 و 267؛ همو، 1362، ص 115). او در سال 355 مسافرتي به بغداد داشت و با اينکه سنش بسيار نبود، مشايخ شيعه از او سماع حديث کردند (نجاشي، 1429ق، ص 389، ش 1049). البته شيخ صدوق در اين زمان، نزديک به پنجاه سال داشته، اما در آن زمان معمولاً مرسوم نبوده است که شيوخ مسن از افراد کمسنتر از خود سماع حديث کنند. بنابراين، اگرچه پنجاه سال سن کمي نيست، اما نسبت به سن شيوخي که معمولاً شصت يا هفتاد سال داشتند و از افراد مسنتر از خود سماع حديث ميکردند، تعبير «کمسن» دربارة وي به كار برده شده است.
شيخ صدوق در سال 367 راهي سفر مشرق شد. او ابتدا به مشهد سفر کرد و سپس به نيشابور رفت و در شعبان 368 عازم بلاد ماوراءالنهر (آسياي ميانه) گرديد. او در مسير خود، از مشهد به ترکستان- به ترتيب- از شهرهاي سرخس، مرو، مرورود، بلخ و سمرقند گذشت و در هريک از اين شهرها استماع حديث کرد. وي همچنين دو سفر به عمق ترکستان داشت: يکي سفر به «فَرْغانَه» (جنوب شرقي ازبکستان کنوني) که از گروهي از مشايخ آنجا سماع حديث کرد، و دومي به «ايلاق» (اطراف تاشکند کنوني) که در اين سفر، با شريف محمدبن حسن علوي، معروف به «نعمه» آشنا شد و به درخواست او، کتاب من لايحضره الفقيه را نوشت (صدوق، 1404ق ـ ب، مقدمه، ج 1، ص 2). در همين سفر، شريف علوي بيشتر آثار شيخ را، که 245 کتاب و رساله بود، استنساخ کرد (همان). بنابراين، اينکه آثار شيخ تا سيصد اثر گفته شده است، ميتواند صحت داشته باشد، هرچند برخي از آثار يادشده همانند مقالات امروزي، در حد يک رساله و کتابچه بوده است.
اما دربارة شخصيت و جايگاه علميِ او، رجاليان شيعه گفتهاند که همانند او در ميان محدثان قم در حفظ حديث و کثرت دانش ديده نشده است (طوسي، 1417ق، ص 237؛ حلي، 1417ق، ص 248؛ براي آگاهي بيشتر دربارة شرححال و زندگي علميِ وي، ر.ک: جمعي از محققان، 1374، ج 3، مدخل «ابنبابويه»، ص 62-66). شيخ طوسي او را با تعابيری همانند «فقيه» و «عمادالدين» توصيف کرده است (طوسي، 1390ق، ج 4، ص 326 و 332). ابنادريس برای نخستين بار، به او لقب «صدوق» داده (ابنادريس حلي، 1410ق، ج 1، ص 169؛ ج 2، ص 532) و سيدبن طاووس دربارة علم و عدالت وي، ادعای اتفاقنظر کرده است (سيدبن طاووس، بيتا – ب، ص 11؛ همو، بيتا ـ الف، ص 129).
گزارش کتاب «الامالي» از واقعة عاشورا
از جمله آثار شيخ صدوق، که از ميان رفته، اما از آن در منابع رجالي و حديثي ياد شده ، مقتلالحسين اوست. با توجه به غلبة جريان حديثگرا در ميان محدثان آن روز قم، اين اثر نيز همچون ديگر آثار شيخ صدوق، اثري حديثي بوده و بيشتر اخبار آن، منقول از معصومان، بهويژه امام سجاد، امام صادق و امام رضا و به صورت مسند بوده است. اين مقتل تا قرن ششم موجود بوده و ابن شهرآشوب از آن نقل كرده است (ابن شهرآشوب، 1387، ج 4، ص 64 و 95). اما آنچه اکنون از گزارش شيخ صدوق دربارة واقعة عاشورا و مباحث مربوط به آن در حد قابل توجهي برجای مانده، سه مجلس نوزدهم، سيام و سي و يکم از 97 مجلس کتاب الامالی وی است.
مجلس نوزدهم پس از نقل روايتي از امام صادق دربارة تعبير رؤياي امايمن (داية پيامبر) توسط پيامبر اکرم به ولادت امام حسين، ماجراي اسارت دو طفل حضرت مسلمبن عقيل در قالب يک داستان طولاني، پرداخته است. مجلس سيام در قالب روايتي از امام صادق گزارشي از واقعة عاشورا و مقتل امام حسين و يارانش را از آغاز تا فرجام ارائه داده است. شيخ صدوق اين روايت را از ابوبكر محمدبن عمربن محمدبن سالم بغدادي، معروف به «ابن جِعابِيّ» (م 355 ق) و او از کتاب ابوسعيد حسنبن عثمانبن زياد تُسْتَري و او از ابراهيم بن عبيدالله بن موسيبن يونسبن ابياسحاق سَبِيعي (قاضي بلخ) و او از عمهاش «مُرَيْسَه» دختر موسيبن يونسبن ابياسحاق و او از عمهاش صَفيّه، دختر يونسبن ابياسحاق هَمْدانيّه و او از بَهْجَه، دختر حارثبن عبداللهبن تغلبي و او از دايياش، عبداللهبن منصور - که همشير يکي از فرزندان زيدبن علي بوده - و او از امام صادق روايت ميکند.
اما مجلس سي و يکم ادامة مجلس پيشين است که در قالب پنج خبر و گزارش، حوادث پس از شهادت امام را بيان کرده است؛ از جمله، غارت خيمهگاه اهلبيت، حضور اهلبيت در مجلس يزيد و جسارت ابنزياد به سر مبارک امام حسين، احتجاج حضرت زينب با ابنزياد، روانه کردن اهلبيت به شام، احتجاج امام سجاد با پيرمرد شامي و درخواست مرد شامي از يزيد که فاطمه دختر امام حسين را به او بدهد.
گزارش شيخ صدوق دربارة واقعة عاشورا در مقايسه با گزارش ابومخنف، کوتاه و مختصر و در جاهايي، مجمل و مبهم است. يکي از کاستيهاي فاحش اين گزارش نپرداختن به ماجراي حضور چهار ماهة امام در مکه و حوادثي است که در اين مدت اتفاق افتاده است، بر خلاف گزارش ابومخنف- کهنترين گزارش برجاي مانده در اينباره - که به تفصيل و با ذکر جزئيات در آن روايت شده است. در ادامه، موضوعات قابل نقد در اين گزارش از دو منظر سندي و محتوايي بررسي ميشود:
موضوعات قابل نقد در گزارش مجلس سيام
الف. سند گزارش
اگرچه ابوبكرمحمدبن عمر بغدادي معروف به ابن جِعابِيّ - راوي گزارش مقتل از کتاب حسنبن عثمان - از سوي رجاليان شيعه و سني تضعيف نشده و حتي به گونهاي توثيق شده (تستري، 1425ق، ج 9، ص 489-491، ش 7126)، اما حسنبن عثمانبن زياد تستري، مشهور به «ابوسعيد تستري»، نزد انديشمندان شيعه تضعيف شده (اميني نجفي، 1416ق، ج 5، ص 224؛ همو، 1420ق، ص 165) و در منابع رجاليِ اهلسنت، به جعل حديث و نسبت دادن احاديث ديگران به خود، متهم شده است (جرجاني، 1409ق، ج 2، ص 345؛ ذهبي، 1382 ق، ج 1، ص 233؛ همو، 1407ق، ج 23، ص 306-307؛ ابنحجر، 1390ق، ج 2، ص 220؛ حلبي، 1407ق، ص 91؛ سيوطي، 1395ق، ج 2، ص 193). اما دربارة راويان ديگر يعني ابراهيمبن عبيداللهبن موسي، مُرَيْسَه دختر موسيبن يونس، صَفِيَّه دختر يونسبن ابياسحاق همداني، بَهْجَه دختر حارثبن عبدالله تغلبي و عبداللهبن منصور، اطلاع چنداني در منابع تاريخي و رجالي يافت نشد.
ب. محتواي گزارش
1. وصيت معاويه به يزيد: پذيرش وصيت معاويه به يزيد دربارة رفتار مناسب و نيکو با امام حسين با تعابيري كه در آن آمده مشكل است:
وَ أَمَّا الْحُسَيْنُ، فَقَدْ عَرَفْتَ حَظَّهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ـ وَ هُوَ مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ ـ وَ قَدْ عَلِمْتُ لامَحَالَةَ أَنَّ أَهْلَ الْعِرَاقِ سَيُخْرِجُونَهُ إِلَيْهِمْ ـ ثُمَّ يَخْذُلُونَهُ وَ يُضَيِّعُونَهُ ـ فَإِنْ ظَفِرْتَ بِه فَاعْرِفْ حَقَّهُ وَ مَنْزِلَتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ـ وَ لا تُؤَاخِذْهُ بِفِعْلِهِ، وَ مَعَ ذَلِكَ، فَإِنَّ لَنَا بِهِ خِلْطَةً وَ رَحِماً ـ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَنَالَهُ بِسُوءٍ أَوْ يَرَى مِنْكَ مَكْرُوهاً (صدوق، 1417ق، ص 216).
اما مشکلات موجود در اينباره:
نخست. اين تعابير حاکي از ديدگاه کاملاً مثبت و احترامآميز معاويه نسبت به امام حسين و در نتيجه، تبرئة تلويحیِ معاويه است، درحاليکه به گواهي تاريخ، معاويه همان کسي است که براي دستيابي به حکومت، با اميرالمؤمنين و امام حسن جنگيد و به هيچيک از مفاد پيماننامة صلح با امام حسن پايبند نبود. او نيز مسِّبب مسموميت امام حسن و بانيِ حکومت يزيد و زمينهساز شهادت امام حسين و يارانش و کشتار هزاران تن از بزرگان و سرشناسان و افراد عادی شيعه در دوران بيست سالة حکومتش بود. بنابراين، چگونه میتوان به امام صادق نسبت داد که او معاويه را مقصر نميداند و همة تقصيرها متوجه فرزندش يزيد است؟!
دوم. در ادامة گزارش آمده است که معاويه به يزيد ميگويد: بيترديد، مردم عراق او را دعوت به خروج ميکنند، سپس او را خوار و ضايع ميسازند. بر اساس اين گزارش، معاويه طوری وانمود ميکند که گويا عراقيان سبب خروج امام هستند و اگر آنان چنين مطالبهاي نکنند، آن حضرت قيام نخواهد کرد؛ چنانکه برخي منابع اينگونه گزارش دادهاند. «و لاأظنّ أهل العراق تاركيه حتّي يخرجوه عليك، فإن قدرتَ عليه فاصفح عنه، فلو أنّي الذي إليّ َأمرُهُ لعفوت عنه» (بلاذري، 1417ق، ج 5، ص 151). «اما الحسين بن علي، فان اهل العراق لن يدعوه حتي يخرجوه. فان خرج عليك فظفرت به فاصفح عنه» (طبري، 1387ق، ج 5، ص 322). بنابراين، نه امام حسين مقصر است و نه يزيد، بلکه همة تقصير متوجه عراقيان است که با رفتار دوگانه و شخصيت متلون خود، ابتدا با وعدة همکاري و همراهي، شخصي همانند امام حسين را تحريک به قيام ميکنند، اما در مقام عمل، به سبب روحية عافيتطلبي و رفاهخواهيِشان- بهويژه زماني که اين همراهي مستلزم تحمل هزينة مالي و جاني است- به وعدة خود پايبند نيستند و همچنانکه حضرت علي و فرزند ارشدش امام حسن را تنها گذاشتند، امام حسين فرزند ديگر او را تنها خواهند گذاشت. بنابراين، اساساً يزيد در اين ماجرا چندان نقشي ندارد و امام حسين فريب دعوت کوفيان را خورد، وگرنه چنانچه او ميدانست ياريکنندهاي ندارد دست به قيام نميزد. ازاينرو، او معذور است! بنابر چنين باوري، معاويه به يزيد سفارش ميکند که اگر امام حسين قيام کرد و بر او دست يافت او را مؤاخذه نکند؛ زيرا او در اين کار معذور است!
سوم. بر اساس اين گزارش، اگر کوفيان امام را تحريک به قيام نميکردند، آن حضرت با حکومت يزيد مخالفت نميکرد، درحاليکه بر اساس گزارشهاي معتبر، با مرگ معاويه، يزيد به حاکم خود در مدينه نامه نوشت که حسين و عبداللهبن عمر و عبداللهبن زبير را سخت به بيعت وادار و اجازة مخالفت به آنان نده (بلاذري، 1417ق، ج 5، ص 313؛ طبري، 1387ق، ج 5، ص 338). چون امام تصميم حاکم مدينه را بر بيعتستاني جدي ديد، از فرصت به دست آمده استفاده کرد و براي حفظ جان خود و خاندانش، عازم مکه شد. خبر خروج امام از مدينه و اقامت در مکه، به کوفيان رسيد و آنان شروع به نامهنگاري و دعوت آن حضرت به کوفه کردند. بنابراين، دعوت کوفيان سبب قيام آن حضرت نبود، بلکه سبب تعيين مکان قيام آن حضرت بود. بنابراين، آنچه ابتدا سبب خروج آن حضرت از مدينه شد، حفظ جان خود و خاندانش بود؛ زيرا حاکم مدينه بر اساس فرمان يزيد، مأمور بيعتستانيِ اجباري از امام بود و آن حضرت، يا بايد بيعت ميکرد و يا براي حفظ جان خود و خاندانش، مدينه را ترک ميکرد. اما اينکه چرا آن حضرت از بيعت سرباز زد، به اين سبب بود که بيعتِ شخصي همانند امام به معناي مهر تأييد بر همة اعمال دينستيزانة يزيد بود؛ شخصيتي که فرمانبر تمامعيار شيطان و نماد کامل انساني پليد بود. روشن بود كه بيعت آن حضرت مخالفت مسلَّم با حکم خدا بود و چنين رفتاري نميتوانست از آن حضرت صادر شود؛ زيرا او حجت خدا و مظهر انسان کامل در اطاعت و بندگيِ معبود خويش بود.
چهارم. چگونه ميتوان پذيرفت که معاويه از خواري و ضايع شدن امام توسط کوفيان آگاه بوده باشد، اما آن حضرت، حتي در حد معاويه و افراد ديگري که او را از رفتن به کوفه به سبب نيرنگبازيِ کوفيان بازميداشتند ، از نيرنگبازي و خيانت کوفيان آگاهي نداشته باشد؟! اين سخن به گونهاي مؤيِّد گزارش ابنسعد است که نسبت گول خوردن را به امام داده است: «اللَّهم انّ اهلَ العراق غَرُّوني وَ خَدَعُوني»؛ خدايا، اهل عراق (كوفه) مرا فريب دادند و خدعه كردند (ابنسعد، 1415ق، ص 72).
پنجم. بنابراين خبر، معاويه براي امام حسين به سبب منزلت و جايگاهش نزد پيامبر، احترام قايل است، درحاليکه بر اساس برخي از گزارشها، همانند جريان مطرَّفبن مغيره به نقل از پدرش، معاويه به هيچروي اعتقادي به رسالت پيامبر و منزلت آن حضرت نداشت، چه رسد به اينکه به يزيد سفارش نمايد که حرمت نوة آن حضرت را رعايت کند. جريان اظهار بياعتقادي و الحاد معاويه به اصل نبوت پيامبر از داستاني كه مُطرَّف از قول پدرش مغيرةبن شعبه دربارة معاويه نقل ميكند، روشن ميشود. مطرف ميگويد: پدرم مغيره نزد معاويه ميرفت و با او گفتوگو ميكرد و نزد من از عقل و درايت او سخن ميگفت. يك شب، كه از نزد معاويه آمد، ديدم اندوهگين است و غذا نميخورد. از او سببش را پرسيدم. گفت: پسرم، امشب از نزد كافرترين و پليدترين مردم آمدهام. به معاويه گفتم: سن و سالت بالا رفته، چه خوب است عدل و نيكي را گسترش دهي و نسبت به خويشاوندان هاشمي خود با محبت و نيكي رفتار كني. گفت: هيهات! هيهات! آن برادر تيمي (ابوبكر) به حكومت رسيد و عدالت كرد و چنين و چنان كرد. همين كه مُرد، نامي از او بر جاي نماند، مگر اينكه كسي بگويد: ابوبكر. پس از او برادر بني عدي (عمر) حكومت كرد. او هم ده سال تلاش كرد و همين كه مُرد، نام او هم مُرد. بعد از او برادر ما عثمان حكومت كرد و چون مُرد، نام او نيز مرد. اما اين برادر هاشمي، هر روز پنج بار به نام او بانگ ميزنند كه «اشهد ان محمّداً رسولالله». پس از اين ديگر چه كارى ميماند و كدام ياد ادامه مييابد، اي بيپدر! نه، به خدا سوگند (من پيشنهاد تو را نميپذيرم)، مگر آنكه نام و ياد او را به گونهاي دفن كنم (مسعودي، 1409ق، ج 4، ص44-45؛ ابنابي الحديد، 1378ق، ج 5، ص 129-130). معاويه در ماجرايي ديگر نيز كفر و الحاد خويش را چنين نمايان ساخته است: معاويه چون شنيد که مؤذّن ميگويد: «اشهد ان لا اله الاّ الله» و «اشهد انّ محمداً رسولالله»، گفت: «اي پسر عبدالله، خدا پدرت را بيامرزد! چه بلند همت بودي كه براي خود نپسنديدي، مگر اينكه نام تو مقارن با نام پروردگار جهانيان باشد!» (ابن ابيالحديد، 1378ق، ج10، ص 101).
2. استبعاد برخي سخنان منسوب به امام حسين: انتساب سخناني همانند «أَنَّا أَهْلُ بَيْتِ الْكَرَامَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ ـ وَ أَعْلامُ الْحَقِّ الَّذِينَ أَوْدَعَهُ اللَّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ قُلُوبَنَا وَ أَنْطَقَ بِهِ أَلْسِنَتَنَا فَنَطَقَتْ بِإِذْنِ اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ» به امام حسين خطاب به حاکم مدينه در معرفیِ خود و خاندانش، چندان نميتواند قابل پذيرش باشد؛ زيرا حاکم مدينه و بهطورکلی، بنیاميه، چنين باور و جايگاهي برای خاندان پيامبر قايل نبودند تا امام اينگونه با آنان سخن بگويد؛ چنانکه کهنترين گزارش در اينباره، يعني گزارش ابومخنف، پاسخ امام را چنين ثبت کرده است: «اما ما سألتَني من البيعة فإنّ مثلي لايُعطي بيعتَه سرّاً و لا اَراكَ تجتزئ بها منّي سرّاً دون أن نُظهِرها علي رؤوس الناس علانيةً، قال: اجل، قال: فإذا خرجتَ الي الناس فدعوتَهُم الي البيعة دعوتَنا مع الناسِ فكان امراً واحداً» (طبري، 1387ق، ج 5، ص 339-340؛ دينوري، 1960، ص 228؛ ابناعثم، 1411ق، ج 5، ص 13).
البته محتمل است گزارش الامالي برگرفته از افزودة گزارش ابناعثم باشد. توضيح آنکه بر اساس گزارش ابومخنف، چون مروان پيشنهاد حبس و يا کشتن امام حسين را در آن مجلس به وليد دادند، آن حضرت ضمن اشاره به نسب و تبار آلودة مروان و دروغگو و گناهکار خواندن وي، مجلس را ترک كردند (طبري، 1387ق، ج 5، ص 340)، و اين ماجرا با خروج امام از مجلس به پايان رسيد. اما ابناعثم پس از نقل مشاجرة لفظي امام با مروان، سخن ديگري از آن حضرت خطاب به وليد نقل کرده که مشابه گزارش الامالي است (ابناعثم، 1411ق، ج 5، ص 14).
3. نقد گزارشهاي مربوط به حاکم مدينه: اينکه عتبةبن ابيسفيان- عموي يزيد- قاصد وي و حاکم جديد مدينه باشد که پس از آمدن او، مروان حاکم سابق مدينه فرار کرد و عتبه نتوانست او را دستگير کند (صدوق، 1417ق، ص 216)، صحيح نيست؛ زيرا بر اساس گزارش منابع معتبر تاريخي، والي مدينه، که مأمور بيعتستاني از طرف يزيد بود، وليدبن عتبه بود، نه عتبةبن ابيسفيان عموي يزيد؛ چراكه عتبه سالها پيش مرده بود. بنابراين، امارت وليد بر مدينه، از زمان معاويه بود و چنين نبود که با خلافت يزيد، امير جديدي براي مدينه تعيين شود و او مأمور بيعتستاني از امام گردد.
البته محتمل است اصل عبارت گزارش«... و هو [ابن] عمه [وليدبن] عتبةبن ابيسفيان ...» بوده که نساخ به اشتباه، برخي از واژگان را حذف کردهاند و اين اشتباه به عبارات بعدي نيز سرايت کرده و به جاي «ابن عمه»، «عمه» و به جاي «وليدبن عتبه»، «عتبه» ثبت و ضبط شده که البته اين بعيد است.
افزون بر اين، در ادامة گزارش آمده است که چون عتبه حاکم مدينه شد، مروان گريخت. اين گزارش با اخبار معتبر تاريخي چندان سازگار نيست؛ زيرا درست است که رابطة وليد و مروان در روزهاي نخستين امارت وليد بر مدينه از سوي معاويه به سبب عدم رغبت حضور مروان نزد وي، به سردي و کدورت گراييده بود (طبري، 1387ق، ج 5، ص 338)، اما اين کدورت موقتي بود. ازاينرو، چون وليد از مرگ معاويه آگاه شد و اين خبر بر او سخت و ناگوار بود، مروان را به دارالاماره فراخواند تا دربارة فرمان بيعتستانيِ يزيد از امام و دو تن ديگر، با او مشورت کند که او پيشنهاد کشتن امام را در نهايت، به وليد در همان مجلس داد (همان، ج 5، ص 338-340). بنابراين، مروان نهتنها فرار نکرد، بلکه طرف مشورت وليد بود. همچنين معلوم نيست چرا مروان، که خود مدعي خلافت پس از يزيد بود، چرا با آمدن حاکم جديد، فرار کرد؟ آيا يزيد حکم دستگيريِ او و حتي کشتن او را به وليد داده بود؟
4. ذكر نكردن اخبار حضور امام حسين در مکه: در اين خبر، حرکت امام از مدينه به سوي عراق روايت شده، ولي از رفتن امام به سوي مکه و اقامت چند ماهة آن حضرت در مکه و نامههاي کوفيان به امام و در نهايت، فرستادن حضرت مسلم به کوفه، خبري نيست. شيوة گزارش خبر به گونهاي است که نميتوان حذف اين وقايع را «اختصارنويسي» ناميد. گويي امام مستقيماً از مدينه به عراق رفته است! (صدوق، 1417ق، ص 217).
5. ديدگاه مثبت نسبت به فرزند عمر: گزارش وداع عبداللهبن عمر با امام حسين و سه بار بوسيدن ناف آن حضرت - جايي که رسول خدا آن را بوسيده- حاکی از علاقة بسيار عبدالله به امام حسين است! در حالی که بر اساس کهنترين گزارش در اينباره، يعنی گزارش ابنسعد، او به نکوهش آن حضرت پرداخت؛ زيرا او بر اين باور بود که آن حضرت با خروج خود از مکه و رفتن به سوی عراق، در طلب دنياست (ابنسعد، 1415ق، ص 166؛ سبطبن جوزی، 1426ق، ج 2، ص 138).
6. خوابهاي امام: حضور امام بر سر قبر جدش پيامبر براي وداع در دو شب متوالي و گفتوگوی پيامبر با ايشان در خواب و خبر دادن از شهادتش در شب دوم (صدوق، 1417ق، ص 216-217) از چند جهت قابل تأمل است:
نخست. شرايط حاکم، که حاکی از ضرورت شتاب آن حضرت در خروج از مدينه بود، توقف دو شبة امام را در مدينه تأييد نميکند؛ چنانکه ابومخنف تنها اقامت يک شب را گزارش کرده است.
دوم. اين گزارش- که شباهت بسياري با گزارش ابناعثم کوفي دارد (ابناعثم، 1411ق، ج 5، ص 18- 19) و محتمل است برگرفته از آن باشد – بيانکنندة امور ماورايي همانند بلند شدن نور از قبر پيامبر در شب نخست، و خبر دادن پيامبر از جايگاه رفيع امام در بهشت که تنها با شهادت به آن ميرسد، مربوط به شب دوم است که اثبات چنين اموري به اسناد و شواهد محکم نياز دارد.
سوم. اين گزارش حاکي از آن است که امام از شهادت خويش آگاه نبوده و با اين خواب آگاه شده است، درحاليکه در منابع حديثيِ شيعه و سني، اخبار بسياري از جبرئيل، پيامبران پيشين، پيامبراکرم، اميرالمؤمنين، امام حسن و حتي خود آن حضرت دربارة فرجام زندگي پيشواي سوم، که با شهادت رقم خواهد خورد، نقل شده است (ر.ک: گروهي از تاريخپژوهان، 1391، ج 1، ص 175به بعد).
چهارم. بر اساس اين گزارش، امام محتواي خواب خود را اعلام ميكنند، درحاليكه بر اساس كهنترين گزارش، يعني گزارش ابومخنف - كه با يك واسطه از امام سجاد نقل ميكند- آن حضرت در خواب مأمور به امري از سوي خدا شدند كه هيچكس را از آن آگاه نكرده و تا زنده است، آگاه نخواهد كرد (طبري، 1387ق، ج 5، ص 387-388؛ ابنسعد، 1415ق، ص 59).
7. يادکرد از برخي همراهان امام: در گزارش يادکرد از خانواده و همراهان امام، هنگام خروج از مدينه، از يک دختر امام و به طور خاص، از نام پسر برادر، يعني حضرت قاسم، ياد شده و نامي از دو فرزند ديگر آن حضرت، يعني ابوبکر و عبدالله برده نشده است: «وَ حَمَلَ أَخَوَاتِهِ عَلَى الْمَحَامِلِ وَ ابْنَتَهُ وَ ابْنَ أَخِيهِ الْقَاسِمَ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ثُمَّ سَارَ فِي أَحَدٍ وَ عِشْرِينَ رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ ...» (صدوق، 1417ق، ص 217).
8. پرداختن تنها به حوادث چهار منزل از منازل بين راه مکه به کوفه (ثَعْلبيّه، العُذَيْب، رُهَيْمه و قُطْقُطْانه): ماجراي ديدار با بِشْربن غالب در منزل «ثَعْلبيّه» واقع در ميانة راه، ذكر شده است (همان، ص 217)، اما ابناعثم اين ديدار را در منزل «ذات عِرْق» (سومين منزل پس از خروج از مکه) گزارش کرده است (ابناعثم، 1411ق، ج 5، ص 69-70). ماجراي خواب امام حسين در مسير حرکت به سوي عراق در منزل «العُذَيْب» (عُذَيْب الهِجانات) به اختصار بيان شده است (صدوق، 1417ق، ص 218)، اما بر اساس گزارش ابومخنف، اين خواب هنگام کوچ کاروان امام از «قصر بنيمقاتل»، بوده است (طبري، 1387ق، ج 5، ص 407-408). قضية ديدار امام با عبيداللهبن حُرّ جُعفي در منزل «قُطقُطانه» بيان شده است (صدوق، 1417ق، ص 219). اما بر اساس گزارش ابومخنف، اين ديدار در «قصر بنيمقاتل» بوده است (طبري، 1387ق، ج 5، ص 407). افزون بر اين، ديدار و گفتوگوي امام با مردي از کوفيان به نام ابوهَرِم در منزل «رُهَيْمَه» گزارش شده، اما ابناعثم آن را در منزل «ثعلبيه» گزارش کرده و نام آن مرد را ابوهِرَّه ازْدي دانسته است (ابناعثم، 1411ق، ج 5، ص 71).
9. گزارش برخورد لشکر حر با سپاه امام: اين گزارش از نظر زمان و مکان برخورد، شيوه و محتواي برخورد وگفتوگوي حر با امام و برخي جزئيات ديگر، با گزارش ابومخنف متفاوت است. در گزارش الامالي، اين برخورد هنگام نماز ظهر بوده است و حر به آن حضرت اقتدا ميکرد و سپس امام از نام و نشان حر پرسيدند. اما در گزارش مفصل ابومخنف، ممانعت حر از رفتن سپاه امام به سوي کوفه، پيش از فرارسيدن زمان نماز ظهر است. افزون بر اين، تفاوت سخنان حر با امام در گزارش الامالی با گزارش ابومخنف شايان توجه است. در گزارش الامالي سخنان حر جنبة داستانگونه و قصهپردازانه دارد: حر [با سپاهش] هنگام نماز ظهر به حسين رسيد. حسين پسرش را فرمود تا اذان و اقامه گفت و حسين برخاست و برای هر دو گروه، نماز جماعت خواند. تا سلام نماز را گفت، حر پيش آمد و گفت: سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد، اي پسر رسول خدا. حسين فرمود: و بر تو سلام اي بندة خدا. تو کيستي؟ پاسخ داد: من حربن يزيدم. گفت: اي حُر، آيا بر مايي يا با مايي؟ حر گفت: اي پسر رسول خدا، به خدا، من به جنگ تو فرستاده شدهام؛ اما من از اينکه پايم بسته به موي سرم و دستانم زنجيرشده به گردنم از قبرم برآيم و با صورت به آتش سوزان دوزخ انداخته شوم، به خدا پناه ميبرم (صدوق، 1417ق، ص 218-219).
همچنين لحن حر با امام در گزارش الامالي بسيار احترامآميز است، بهويژه سلام کردن او بر آن حضرت اينگونه است: «السلام عليک يابن رسول الله و رحمةالله و برکاته» (همان، ص 218-219). افزون بر اين، ملاقات حر با امام بر اساس گزارش الامالی، در منزل «رُهَيْمه» بوده (همان، ص 218)، اما بر اساس گزارش ابومخنف، اين ملاقات در منزل «ذوحُسُم» بوده است (طبري، 1387ق، ج 5، ص 400).
نکتة ديگر آنکه در گزارش الامالي، امام به فرزندشان (امام سجاد يا حضرت علي اکبر) ميگويند برای نماز ظهر، اذان و اقامه بگويد (صدوق، 1417ق، ص 218)، اما بر اساس گزارش ابومخنف، مؤذن و اقامهگوي آن حضرت حجّاجبن مسروق بوده است (طبري، 1387ق، ج 5، ص 401).
10. آخرين خطبة امام: در منابع معتبر و کهن تاريخي، افزون بر آنکه محتواي اين خطبه متفاوت گزارش شده (قس. طبري، 1387ق، ج 5، ص 424-426؛ مفيد، 1413ق، ج 2، ص 97-98)، فاقد تصديق حاضران پس از هر سخن امام، با واژة «نعم» است؛ زيرا راوي اين گزارش توجه نداشته است که فرماندهان سپاه دشمن و گروهي از سپاه، عثمانيمذهب و امويمسلک بودند و هيچگونه اعتقاد و اعترافي به مقام و جايگاه امام و اهلبيت نداشتند، تا افزون بر گوش دادن به آن سخنان، آن را تأييد نيز بکنند؛ زيرا تأييد آنان سبب آگاهي عموم لشکر از جايگاه و مقام آنان، و در نتيجه، موجب ايجاد تفرقه و شکاف در ميان لشکريان و پشيماني و انصراف آنان از نبرد با امام بود که به يقين، عمر سعد و سران سپاهش با آن مخالف بودند. بنابراين، چگونه ميتوان پذيرفت که امام از مقام و جايگاه خود و اهلبيت اينگونه سخن بگويند و حتي دربارة پدر بزرگوارشان بفرمايند: «هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيّاً كَانَ أَوَّلَهُمْ إِسْلاماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة؟» و آنان به سهولت تصديق کنند و با همة اين اعترافات؛ باز بگويند: «ما همة اينها را ميدانيم، اما تو را رها نميکنيم تا مرگ را با تشنگی بچشي!» و حتي به پيشنهاد ديگر، يعني تسليم در برابر حکم ابنزياد اشاره نکنند؟! اين در حالي است که سخن پاياني کوفيان در منابع معتبر اينگونه آمده: ما نميدانيم تو چه ميگويي، ليکن به حکم پسر عمويت (يزيد) تن بده (مفيد، 1413ق، ج 2، ص 98).
11. به کيفر رسيدن سه تن از سپاهيان عمر سعد به سبب نفرين امام در روز عاشورا (ابن ابيجُوَيْرية مُزَنِيّ، تميم بن حُصَين فَزاري و محمد بن اشعث بن قيس کندي): (صدوق، 1417ق، ص 220-221).
در منابع معتبر، شخصي به نام ابن ابيجويريه از سپاه دشمن يافت نشد. البته جرياني که به او نسبت داده شده، مربوط به شَمربن ذيالجوشن است که چون به امام توهين کرد، آن حضرت پاسخ توهين او را کوبنده دادند (بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 187؛ طبري، 1387ق، ج 5، ص 423-424). همچنين مشابه اين جريان دربارة عبداللهبن حوزه گزارش شده است که چون او امام را به آتش جهنم بشارت داد، امام او را نفرين کردند که اين نفرين در حق او مستجاب شد و در همان زمان، به هلاکت رسيد (طبري، 1387ق، ج 5، ص 430-431).
اما منابع کهن به جاي نام «تميمبن حصين»، «عبداللهبن ابيحصين ازدي» را ثبت کردهاند که او نيز به سبب توهين به امام، به نفرين آن حضرت گرفتار و بعدها به مرض تشنگي دچار شد که هر چه آب مينوشيد، سيراب نميشد تا آنکه به هلاکت رسيد (همان، ج 5، ص 412). البته محتمل است مقصود از تميمبن حصين، «حصينبن تميم» (يا حصينبن نمير سَکوني) باشد که در لشکر عمر سعد حضور فعال داشت. او همان کسي است که هنگام آمادگي امام براي خواندن نماز ظهر عاشورا، گفت که نماز آن حضرت قبول نيست، و حبيببن مظاهر پاسخ او را داد (همان، ص 439). او پس از شهادت حبيب، سر او را بر گردن اسبش آويخت و براي مدتي در اردوگاه گردانيد (همان، ص 440). همچنين او به سوي امام تيري انداخت که به دهان آن حضرت اصابت کرد و آن حضرت او را نفرين کرد (بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 201؛ طبري، 1387ق، ج 5، ص 449).
اما محمدبن اشعث تا عصر قيام مختار زنده بود و چون از سوي سپاه مختار تحت تعقيب قرار گرفت، به مصعببن زبير پيوست و سرانجام، در سال 67 در نبردی که ميان نيروهاي مصعب و مختار درگرفت، به دست سپاه مختار کشته شد (دينوري، 1960، ص 306؛ طبري، 1387ق، ج 6، ص 101).
12. نپرداختن به وقايع روز دوم تا پايان عصر تاسوعا: در اين گزارش، سخني از حوادث روز دوم تا پايان روز نهم نيست. همچنين اين گزارش سبب تأخير نبرد تا روز عاشورا را بيان نکرده است؛ چنانکه به عبادت و خواندن قرآن و دعا و استغفار امام و يارانش در شب عاشورا، هيچ اشارهاي نکرده است، درحاليکه کهنترين گزارش، يعني گزارش ابومخنف، در اينباره به تفصيل سخن گفته است (طبري، 1387ق، ج 5، ص 417 و 421).
13. فرستادن حضرت علياکبر براي تهية آب به همراه 50 تن در شب عاشورا: (صدوق، 1417ق، ص 221) به نظر ميرسد راويِ اين گزارش ماجراي آب آوردن حضرت عباس در شب هشتم (طبري، 1387ق، ج 5، ص 412) را به اشتباه در شب دهم آن هم توسط حضرت علياکبر نقل کرده است. همچنين در ادامة گزارش آمده است که امام به يارانشان فرمودند: «قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْمَاءِ يَكُنْ آخِرَ زَادِكُمْ وَ تَوَضَّؤُوا وَ اغْتَسِلُوا وَ اغْسِلُوا ثِيَابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفَانَكُم» (صدوق، 1417ق، ص 221). اشکالي که به نظر ميرسد آن است که چگونه امام، که خود بيانکننده و مفسر احکام فقهي و شريعت است، چنين دستوري به ياران خود دربارة مصرف آبي ميدهند که با اين دشواري تهيه شده است و فرداي حادثه نيز نياز مُبرَم و حياتي به آن پيدا ميشود؟ بهويژه آنکه جان زنان و کودکان به سبب کمبود و يا حتي بيآبي در خطر ميافتد، اما قرار است قسمتي از اين آب صرف غسل شهادت و شستن لباسها شود که در آن شرايط، نهتنها اين کارها مستحب نبوده، بلکه شبهة حرمت دارد؟!
14. تعداد سپاه دشمن: بر اساس اين گزارش، اين آمار يازده هزار تن گزارش شده (همان، ص 219ـ220)، اما نويسنده بر اساس برخي روايات در جای ديگر، آمار سپاه دشمن را سي هزار تن بيان کرده است (همان، مجلس بيست و چهارم، ص 177، حديث 3 و مجلس هفتادم، ص 547، حديث 10).
15. گزارش کوتاه از ميدان رفتن و نبرد و شهادت تنها نُه تن از ياران امام و سه تن از بنيهاشم (عبدالله بن مسلم، حضرت علي اکبر و حضرت قاسم): همچنين بر اساس اين گزارش، نخستين کس از بنيهاشم که جنگيد و شهيد شد، عبداللهبن مسلمبن عقيل دانسته شده، درحاليکه بر اساس منابع معتبر، نخستين کس حضرت علياکبر بوده است (بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 406؛ دينوري، 1960، ص 256؛ طبري، 1387ق، ج 5، ص 446؛ ابوالفرج اصفهاني، 1374، ص 115؛ مفيد، 1413ق، ج 2، ص 106). افزون بر اين، او به اشتباه حضرت علياکبر را کوچکتر از امام سجاد دانسته است.
16. آمار بسيارِ کشتههاي دشمن توسط سپاه امام: حربن يزيد 18 تن؛ زهيربن قين 19 تن؛ حبيببن مظاهر 31 تن؛ عبداللهبن ابيعروه غِفاري (عبداللهبن عزرة الغِفاري) 20 تن؛ بُريربن خُضَير 30 تن؛ مالكبن انس كاهلي 18 تن (يزيد بن)، و زيادبن مهاصر كندي (ابوالشعثاء) 9 تن (بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 404) و (طبري، 1387ق، ج 5، ص 445 تعداد كشتهها توسط وي را 5 تن نوشتهاند)؛ وَهْببن وَهْب (عبداللهبن عمير كلبي) 7 (يا 8) تن؛ (نافع بن) هلالبن حجاج 13 تن (بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 404 و طبري، 1387ق، ج 5، ص 441 تعداد كشتهها توسط نافع را 12 تن نوشتهاند)؛ عبداللهبن مسلمبن عقيل 3 تن؛ علي اصغر (مقصود علياكبر است) 54 تن؛ قاسمبن الحسن 3 تن (صدوق، 1417ق، ص 223-226؛ ابنفتال نيشابوري، بيتا، ص 186-188).
بر اساس اين گزارش، مجموع كشتههاي دشمن توسط برخي از سپاه امام، 225 (يا 226 تن در صورتي كه وهب، 8 تن را كشته باشد) است؛ يعني بيش از دو و نيم برابر 88 تني که ابومخنف گزارش کرده است. هرچند اين ميزان کشته توسط افراد يادشده بعيد نيست و امکان وقوعي دارد، اما منابع معتبر کهن اين ميزان را تأييد نميکند؛ چنانکه بر اساس گزارش ابومخنف، که بسياري از مورخان بعدي آن را گزارش کردهاند، مجموع کشتههای سپاه دشمن (بجز مجروحان) 88 تن بوده است (ابنسعد، 1415ق، ص 75؛ بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 411؛ طبري، 1387ق، ج 5، ص 455؛ تميمي مغربي، بيتا، ج 3، ص 155؛ مسعودي، 1409ق، ج 3، ص 73؛ نويري، 1395ق، ج 20، ص 463؛ ابنكثير، 1408ق، ج 8، ص 205-206).
17. واکنش اسب امام پس از شهادت آن حضرت: «وَ أَقْبَلَ فَرَسُ الْحُسَيْنِ حَتَّي لَطَخَ عُرْفَهُ وَ نَاصِيَتَهُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ وَ جَعَلَ يَرْكُضُ وَ يَصْهِلُ» (صدوق، 1417ق، ص 226). هرچند سواره به ميدان رفتن و نبرد امام تا از اسب افتادن آن حضرت در آخرين لحظات عمرشان و همراهي اسب با اهلبيت پس از شهادت امام (مانند همين گزارش) از باورهاي مشهور نزد شيعيان است، اما کهنترين و معتبرترين گزارش، ظهور در خلاف اين شهرت دارد. بر اساس گزارش ابومخنف، در همان ساعات نخستين نبرد روز عاشورا، هنگام به ميدان رفتن حربن يزيد، همة اسبهاي سپاه امام (بجز اسب ضحاکبن عبدالله مِشْرَفي که در خيمهاي نگهداري ميشد) (طبري، 1387ق، ج 5، ص 445) بر اثر اصابت تيرهاي گروه پانصد نفري از تيراندازان سپاه عمر سعد، پي شدند و امام و سپاهش بياسب شدند (طبري، 1387ق، ج 5، ص 437؛ بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 401-402). بنابراين، هرچند اين گزارش و برخي گزارشها ي ديگر، حاكي از زنده و سالم بودن اسب امام تا آخرين ساعات نبرد روز عاشورا و حتي پس از شهادت آن حضرت است (ابناعثم، 1411ق، ج 5، ص 115-116 و 118-119؛ صدوق، 1417ق، مجلس سيام، ص 226؛ خوارزمي، 1418ق، ج 2، ص 37-38 و 40 و 42؛ سيدبن طاووس، 1383، ص 124)، اما اين گزارشهاي بدون سند يا داراي ضعف سند، در برابر گزارش كهن، مسند و معتبر و مورد اعتماد ابومخنف توان تعارض و مقاومت ندارند.
18. کشته شدن سنانبن انس توسط ابنزياد: (صدوق، 1417ق، ص 227) اما منابع ديگر گزارش کردهاند که او پس از واقعة عاشورا زنده بود و در زمان قيام مختار، به بصره يا جزيره فرار کرد (طبري، 1387ق، ج 6، ص 65؛ ابنکثير دمشقي، 1408ق، ج 8، ص 272)، اما سرانجام توسط مختار به سزای عملش رسيد (مجلسی، 1403ق، ج 45، ص 375)؛ چنانکه برخي ديگر حيات او را تا زمان حجاج گزارش كردهاند (بلاذري، 1417ق، ج 6، ص 410).
19. گزارش بسيار مختصر و نارساي احتجاج حضرت زينب با ابنزياد: در اين گزارش، به اشتباه، از حضرت زينب به امکلثوم، آن هم دختر امام حسين ياد شده است. البته متن حديث نارسايي و افتادگي نيز دارد: «و ارسل ابنزياد- لعنهالله- قاصداً الي امکلثوم بنت الحسين، فقال لها: الحمدلله الذي قتل رجالکم ...» (صدوق، 1385ق، ص 227). روشن است كه تعبيري همانند «فحَضَرَتْ مَجلِسَه» پس از تعبير «قاصداً الي امکلثوم بنتالحسين» بايد افزوده شود تا نارسايي گزارش رفع شود.
20. اشتباه در ضبط برخي اسامي: مانند تميمبن حصين (ص 221) به جاي حصينبن تميم (نمير) (طبري، 1387ق، ج 5، ص 439 و 449)، هلالبن حجاج (ص 225) به جاي نافعبن هلال (همان، ص 412-413، 434-435 و 441)، عبداللهبن ابيعروه غِفاري (ص 224) به جاي عبداللهبن عزره غِفاري (همان، ص 442)؛ و زيادبن مهاصر (ص 225) به جاي يزيد بن زيادبن مهاصر (ابوالشعثاء كندي) (همان، ص 408 و 445).
21. رويكرد داستاني در گزارش واقعه و حوادث پيرامونيِ آن: همانند حضور امام بر سر قبر جدش پيامبر (صدوق، 1385ق، ص 216-217)؛ گزارش گفتوگوي امام با حُر (همان، ص 218-219)؛ يا سخن گفتن و اتمام حجت آن حضرت با کوفيان (همان، ص 222-223)؛ احتجاج امام سجاد با پيرمرد شامي (همان، مجلس 31، ص 230)؛ و داستان مفصل دستگيري و شهادت دو طفل مسلم (همان، مجلس 19، ص 143-148؛ مجلسي، 1403ق، ج 45، ص 100-105).
توضيح آنکه يکي از آسيبهايي که در تاريخنگاري اسلامي جاي مطالعه و واکاوي دارد و در بحث آسيبشناسي اخبار تاريخي بايد به آن توجه ويژه داشت، داستاني شدن بسياري از اخبار و گزارشهاي مربوط به حوادث گوناگون تاريخ اسلام است. اين آسيب، که از همان قرون نخستين در اخبار تاريخي راه يافته، در قرون بعدي به علل گوناگون، شدت يافته است. حادثة عاشورا نيز به علل گوناگون- که پرداختن به آن، خارج از موضوع اين نوشتار است- دچار چنين آسيب و آفتي شده است. اين آسيب همانند گزارش ابناعثم و خوارزمي در گزارش شيخ صدوق نيز تا حدي راه يافته و نكات يادشده از اين قبيل است.
اما دربارة ماجراي دستگيري و شهادت دو طفل مسلم، بايد گفت: اولاً، به نظر ميرسد با توجه به آنكه مورخان متقدم همانند ابنسعد (ابنسعد، 1415ق، ص 77)، بلاذري (بلاذري، 1417ق، ج 3، ص 424) و طبري (طبري، 1387ق، ج 5، ص 393) اصل ماجرا را به اختصار گزارش كردهاند، اصل آن را نميتوان انكار كرد. البته بر اساس گزارش آنان، آن دو نوجوان از فرزندان عبداللهبن جعفر بودهاند. اما تفصيل و شرح و بسط آن را نميتوان پذيرفت؛ زيرا اولاً، خوارزمي، كه اين قضيه را به تفصيل، اما كوتاهتر از شيخ صدوق پس از نزديك به دو قرن بعد نقل كرده، با سند ديگر و با تفاوتهايي ذكر نموده (خوارزمي، 1418ق، ج 2، ص 54-58؛ مجلسي، 1403ق، ج 45، ص 105-107) كه حاكي از وجود ردّ پاي داستانپردازان و قصهنويسان در نقل گزارش ياد شده است. اما وقتي اين ماجرا در کتابها و مقاتل دورة صفويه و قاجار نگاشته شد، از تفصيل و شاخ و برگ بيشتري برخوردار گرديد و آغاز اين حادثه از اينجا شروع ميشود كه اين دو طفل گويا با آمدن پدرشان مسلم به كوفه، همراه وي بودند و با شروع قيام، به توصية پدرشان در منزل شريح قاضي سكونت گزيدند، تا آنكه مسلم شهيد شد و ابنزياد با تعيين جايزهاي براي دستگيريِ آن دو، كوفه را براي آنان ناامن كرد. اما شريح قاضي در مقابل اين اقدام پسر زياد، ضمن پنهان كردن آن دو، درصدد فرستادن مخفيانة آنها به مدينه برآمد، اما اين دو نوجوان راه را گم كردند و در نهايت، توسط برخي از كوفيان دستگير شدند و در زندان ابنزياد محبوس گرديدند و ادامة ماجرا با تفصيلها و تفاوتهايي در گزارش شيخ صدوق و خوارزمي آمده است (واعظ كاشفي، 1381، ص 292-304؛ سپهر، بيتا، ج 6، ص 198-201؛ حائري مازندراني، بيتا، ج 2، ص 41-45).
ثانياً - چنانكه در گزارش شيخ صدوق آمده - به هيچ روي روشن نيست چه كسي شاهد شنيدن سخنان اين دو نوجوان در زندان و خلوت منزل پيرزن بوده است، و يا چه كسي سخنان آن دو را با زندانبان، پيرزن و داماد وي- كه در حضور ابنزياد بيان كرد- و نيز سخنان فرزند و غلامش را شنيده و بيان كرده است.
جالبتر از اين، گزارش خيالانگيز تأثر ابنزياد از عمل زشت قاتل دو طفل و موضعگيري ترحمآميز او نسبت به كشتن آن دو نوجوان است كه حتي دستور کشتن قاتل آن دو را ميدهد؛ شخصيت خونخواري كه از هيچ جنايت و اهانتي در حق امام حسين و يارانش فروگذاري نكرد! اين در حالي است كه طبق گزارش اجمالي ابنسعد، ابنزياد از كشتن شدن آنان متأثر نشد و تنها به اين سبب علاقهمند بود آنان زنده باشند تا با آزادي آنان، بر عبداللهبن جعفر منت بگذارد و امتياز و برگ برندهاي از وي در دست داشته باشد و عبدالله خود را مديون لطف و امتنان ابنزياد بداند و چهبسا اگر زماني نياز شد مجبور باشد اين - به اصطلاح - لطف و امتنان او را جبران و تلافي كند.
افزون بر اين، واگذاري كشتن قاتل اين دو نوجوان به يك شامي توسط ابنزياد – چنانكه در پايان اين گزارش آمده- قابل پذيرش نيست؛ زيرا شاميان در كوفه حضور نداشتند.
به نظر ميرسد چنين شرح و بسطي در جزئيات اين ماجرا، بهويژه گفتوگويهاي طرفيني، بيشتر شبيه داستانسُراييها و فيلمنامههاي امروزي ساخته و پرداختة ذهن و خيال يك نويسنده و رُماننويس است تا آنچه در واقع اتفاق افتاده است. البته به نظر ميرسد نقل اين ماجرا توسط شيخ صدوق و بعدها خوارزمي - كه خود نيز خطيب زبردستي بوده - بيشتر به سبب بار احساسي و عاطفي آن بوده است كه هر شنوندهاي را - اگرچه ابنزياد باشد! - متأثر ميكند و زمينه و خوراك مناسبي براي گريه و عزاداري براي جانباختگان واقعة عاشورا فراهم ميسازد.
نكات قابل نقد در گزارش مجلس سي و يکم
1. تعداد زخمهاي امام در خبر منقول از امام باقر: در اين خبر، چنين آمده است که امام حسين سيصد و بيست و چند زخم شمشير، نيزه و تير بر بدن داشت که همه در قسمت جلوي بدن ايشان بود (صدوق، 1417ق، ص 228). پذيرش اين خبر، جاي تأمل دارد؛ زيرا با اخبار ديگرِ منقول از امامان معصوم در اينباره معارض است. در خبر ديگري از آن حضرت، 63 ضربة شمشير يا نيزه و يا تير نقل شده است (كليني، 1363، ج 6، ص 452، ح 9؛ مجلسي، 1403ق، ج 45، ص 92، ح 36). همچنين از امام صادق نقل شده است كه تعداد زخمهاي امام 33 زخم نيزه و 34 ضربة شمشير (طبري، 1387ق، ج 4، ص 346؛ خوارزمي، 1418ق، ج 2، ص 42؛ ابنشهر آشوب، 1387، ج 4، ص 120؛ ابننما، 1369ق، ص 58؛ سيدبن طاووس، 1383، ص 76؛ مُحَلّي، 1423ق، ج 1، ص 212؛ بلاذري 1417ق، ج 3، ص 409؛ مسعودي، 1409ق، ج 3، ص 73)، و در روايت ديگري از آن حضرت، 33 زخم نيزه و 44 زخم شمشير و تير (تميمي مغربي، بيتا، ج 3، ص 164؛ طبري، 1413ق، ص 178) بوده است. در گزارش طبري، 33 زخم نيزه و 44 زخم شمشير (طبري، 1387ق، ج 44) و در روايت سوم، بيش از هفتاد ضربة شمشير (طوسي، 1414ق، ص 677، ح 10) گزارش شده است. همچنين در روايتي از امام سجاد تعداد جراحات 40 ضربه شمشير و زخم نيزه، نقل شده است (تميمي مغربي، 1383ق، ج 2، ص 154).
2. گزارش حوادث اسارت اهلبيت در کوفه و شام: اين گزارش به اختصار و با حذفهايي صورت گرفته است. در همين گزارش، احتجاج امام سجاد با پيرمرد شامي بيان شده است (صدوق، 1417ق، ص 230) که به نظر ميرسد برگرفته از کتاب الفتوح ابناعثم باشد. او نيز روايتي داستانگونه از واقعة عاشورا از آغاز تا فرجام با رويکرد شيعهپسندانه ارائه کرده است.
3. عدم تفکيک ميان گزارشها و اندماج آنها در يکديگر: براي نمونه، گزارش مجلس يزيد، که توسط فاطمه دختر اميرالمؤمنين در پايان خبر سوم مجلس 31 بيان شده، در مقايسه با گزارش طبري که آن را مجزا آورده، يک خبر مستقل است. اما شيخ صدوق قسمتي از آن را به صورت مرسل، در پايان خبر سوم و ادامة آن را در قالب خبر چهارم مجلس 31 با سند کامل بيان کرده است. اين نکته با مقايسة گزارش طبري که البته او نيز ادامة آن را (يعني همان خبر چهارم الامالي) نياورده است، دانسته ميشود.
گزارشها و نکات نو
با وجود اشکالات و کاستيهاي گزارشهاي کتاب الامالي شيخ صدوق، اين گزارشها مشتمل بر نکاتي است که در گزارشهاي منابع ديگر، يا وجود ندارد و يا کمتر به آنها توجه شده است. غالب اين گزارشها، مواد و دستماية مناسبي است براي مجالس و محافل وعظ و ذکر مصايب حضرت سيدالشهداء و اهلبيت. بنابراين، پرداختن به آنها برخي از کاستيها و خلأهاي محتواييِ مجالس عزاداري را ميتواند تا حدي جبران کند. اين نكات عبارتند از:
1. يادکرد از منزل «رُهَيْمه» - يکي از منازل ميان راه مکه به عراق - و پرداختن به حوادث مربوط به آن (همان، ص 218)؛
2. گزارش سخن حُرّ که ميگويد: وقتي از منزل به سوي حسين حرکت کردم، ندايي شنيدم که سه بار گفت: «اي حر، تو را به بهشت بشارت باد». برگشتم، ولي کسي را نديدم. (با خود) گفتم: مادر حر به عزايش بنشيند! به جنگ فرزند رسول خدا ميرود و به بهشت بشارت داده ميشود! (همان، ص 218)؛
3. شيوة پيوستن حر به امام: حربن يزيد به سوي لشکر امام حسين آمد، درحاليکه دستان خود را روي سرش نهاده بود و ميگفت: خداوندا، به سوي تو بازگشتهام. پس توبة مرا بپذير! من دلهاي اوليايت و فرزندان پيامبرت را ترساندم (همان، ص 223).
4. گزارش غارت و ربودن دو خلخال از پاهاي فاطمه دختر امام حسين توسط يکي از سپاهيان دشمن: وي در اينباره ميگويد: آن مرد غارتگر خلخالها را از پاهايم ميربود، درحاليکه ميگريست. به او گفتم: چرا گريه ميکني؟ گفت: چگونه نگريم، درحاليکه دختر رسول خدا را غارت ميکنم. گفتم: غارت نکن! گفت: اگر نکنم، ميترسم ديگري اين کار را بکند (همان، ص 228-229).
5. گزارش زنداني شدن اهلبيت در شام و توصيف وضعيت بد زندان که از گرما و سرما در امان نبودند (همان، ص 231). شيخ صدوق آغاز اين گزارش را، که با حضور اهلبيت در مجلس يزيد آغاز ميگردد، به نقل از فاطمه دختر اميرالمؤمنين بدون ذکر سلسله سند آن، در ضمن يک گزارش مفصل آورده است. افزون بر اين، در همين گزارش دو نکتة ديگر شايان توجه است:
نخست. بيان دو حادثة خارقالعاده خوني بودن زير هر سنگ در بيتالمَقْدِس و سرخي آفتاب؛
دوم. الحاق سر امام به بدن (همان، ص 231-232). به عنوان كهنترين گزارش منابع شيعي در اينباره، نگارنده دربارة فرجام سر امام حسين در جاي ديگر، به تفصيل بحث كرده است. حاصل اين پژوهش آن است که اگرچه روايتي از معصومان دربارة ديدگاه الحاق سر به بدن در کربلا نرسيده، اما با توجه به شهرت آن در ميان شيعه و سني و اعتماد علماي شيعه بر آن، اين ديدگاه قابل اعتماد و قابل پذيرش است.
اما نکتة مهمِ اين گزارش آن است که طبري اين خبر را- به نقل از ابومخنف و او از حارثبن کعب و او از فاطمه دختر اميرالمؤمنين ـ آورده است (طبري، 1387ق، ج 5، ص 461-462)، اما ادامة آن را تنها شيخ صدوق با ذکر کامل سلسله سندِ آن نقل کرده است (صدوق، 1417ق، ص 231). اين نکته حاکي از آن است که چون طبري اخبار ابومخنف را تنها از طريق هشام كلبي آورده، برخي از اخبار وي مانند اين خبر را- كه ناقل آن، نصربن مزاحم است و محتمل است هشام آن را روايت نكرده باشد- نياورده است. بنابراين، اين ديدگاه که طبري همة اخبار ابومخنف را نياورده است، تقويت ميشود. برايناساس، اگر هم بپذيريم كه طبري همة اخبار ابومخنف دربارة واقعة عاشورا را به روايت هشام آورده است، اما نميتوان پذيرفت كه هشام همة اخبار ابومخنف را در اين باره آورده است؛ زيرا ناقل اخبار واقعة عاشورا از ابومخنف، تنها هشام كلبي نبوده و افرادي مانند نصربن مزاحم منقري، مدائني و عمر سعد بصري نيز روايتگر اخبار ابومخنف بودهاند كه براي نمونه، خبر ياد شده را نصربن مزاحم از ابومخنف نقل كرده و طبري آن را در تاريخ خود نياورده است.
6. سخن امام صادق در بارة نداي منادي از عرش که «امت کشندة امام حسين به سبب اين جنايت، موفق به درک فضيلت عيد قربان و فطر نميشوند تا آنکه خونخواه امام حسين قيام کند» (صدوق، 1417ق، ص 232؛ همو، 1404ق، ج 2، ص 175؛ همو، 1385ق، ج 2، ص 389). البته کليني پيشتر اين خبر را آورده است (کليني، 1363، ج 4، ص 170).
شيخ صدوق در اين خبر و خبر پيشين، سه پيامد تکوينيِ شهادت امام حسين را مطمحنظر قرار داده است: 1. خوني بودن زير هر سنگ در بيت المَقْدِس؛ 2. سرخيِ آفتاب؛ 3. عدم درک فضيلت عيد فطر و قربان توسط امت کشندة امام حسين.
نتيجهگيري
از آنچه گذشت، به اين نتيجه ميتوان رهنمون شد که با آنکه شيخ صدوق از محدثان و فقهاي بزرگ شيعه بوده است، و تعابير ستايشگونه دربارة وي توسط عالمان و انديشمندان شيعه، حکايت از مقام و منزلت والاي علميِ وي دارد، با اين حال، اين امر مانع نقادي و واکاوي آثار اين انديشمند بزرگ، نيست. برايناساس، با بررسي و واکاويِ سندي و محتواييِ برخي از گزارشهاي برجايمانده از کتاب مقتلالحسين وي، معلوم شد که پذيرش آن اخبار و گزارشها در مقايسه با اخبار کهن و معتبر، جاي تأمل و واکاوي دارد. افزون بر اين، اين بررسي رويکرد و نوع نگاه برخي از محدثان و عالمان شيعه را در قرون نخستين به اين واقعه تا حد زيادي، قابل رصد و شناسايي ميکند. در يک جمعبنديِ کلي، هرچند پذيرش محتواي خبر منسوب به امام صادق به عنوان مقتل مأثور جاي تأمل دارد، اما ميتوان قسمتهايي از اين گزارش را، که با مسلمات تاريخي تعارض و تهافت ندارد، به عنوان متني که از قرون نخستين توسط برخي از محدثان نخستين برجاي مانده، مورد توجه و استشهاد قرار داد.
- ابن ابي الحديد، عزالدين عبدالحميد، 1378ق، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، داراحياء الكتب العربيه.
- ابن فتال نيشابوري، محمد، بيتا، روضة الواعظين، تحقيق سيدمحمدمهدي سيدحسن خِرسان، قم، منشورات الرضي.
- ابنادريس حلي، محمدبن منصور، 1410ق، السرائر، چ دوم، قم، مؤسسةالنشر الاسلامي.
- ابناعثم كوفي، احمدبن علي، 1411ق، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء.
- ابنحجر عسقلاني، احمدبن علي، 1390ق، لسان الميزان، چ دوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- ابنخرداذبه، عبيداللهبن عبدالله، 1371، المسالك و الممالك، ترجمة سعيد خاكرند، تهران، مؤسسه مطالعات و انتشارات تاريخي ميراث ملل.
- ابنسعد، محمد، 1415ق، ترجمةالامام الحسين و مقتله، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبايي، قم، مؤسسة اهلالبيت لإحياء التراث.
- ابنشهرآشوب، محمدبن علي، بيتا، معالم العلماء، تحقيق سيدمحمدصادق آلبحرالعلوم، بيجا، بينا.
- ـــــ ، 1387، مناقب آل ابيطالب، تحقيق يوسف البقاعي، چ سوم، قم، ذويالقربي.
- ابنکثير دمشقی، اسماعيلبن عمر، 1408ق، البدايةو النهاية، تحقيق علي شيري، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- ابننما، نجمالدين محمدبن جعفر، 1369ق، مثيرالاحزان، نجف، مطبعة الحيدرية.
- ابنواضح يعقوبي، احمدبن ابييعقوب، بيتا، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دارصادر.
- اصفهاني، ابوالفرج، 1374، مقاتل الطالبيين، تحقيق احمد صقر، قم، منشورات الرضي.
- اميني نجفي، عبدالحسين احمد، 1420ق، الوضّاعون و احاديثهم، إعداد و تقديم سيد رامي يوزبکي، قم، مرکز الغدير للدرسات الاسلاميه.
- ـــــ ، 1416ق، الغدير في الکتاب و السنة و الادب، قم، مرکز الغدير للدرسات الاسلاميه.
- بحرالعلوم، سيدمحمدمهدي، 1363، الفوائد الرجالية، تحقيق سيدمحمدصادق بحرالعلوم، تهران، مکتبة الصادق.
- بلاذري، احمد بن يحيي، 1417ق، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دارالفكر.
- تستري، محمدتقي، 1425ق، قاموس الرجال، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- تميمي مغربي، نعمانبن محمد، 1383ق، دعائم الاسلام، تحقيق آصفبن علياصغر فيضي، قاهره، دارالمعارف.
- ـــــ ، بيتا، شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار، تحقيق سيدمحمد حسيني جلالي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- جرجاني، عبداللهبن عدي، 1409ق، الکامل في ضعفاء الرجال، تحقيق سهيل زکار، چ سوم، بيروت، دارالفکر.
- جمعي از محققان، 1374، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، زيرنظر سيدکاظم موسوي بجنوردي، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي.
- حائري مازندراني، محمدمهدي، بيتا، معالي السبطين الامامين (الحسن و الحسين)، تبريز، افست مطبعه مصباحي.
- حلبي، برهان الدين، 1407ق، الکشف الحثيث عمن رمي بوضع الحديث، تحقيق و تعليق صبحي السامرائي، بيروت، عالم الکتب و مکتبة النهضة العربية.
- حلي، حسنبن يوسف، 1417ق، خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، تحقيق جواد قيومي، قم، الفقاهة.
- حموي، ياقوتبن عبدالله، 1399ق، معجم البلدان، بيروت، دارإحياء التراث العربي.
- خطيب بغدادي، احمدبن علي، 1417ق، تاريخ بغداد، دراسة و تحقيق عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلمية.
- خوارزمي، موفقبن احمدبن محمد، 1418ق، مقتل الحسين، تحقيق محمد سماوي، قم، دارانوارالهدي.
- دينوري، احمدبن داود، 1960م، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحياء الكتب العربية.
- ذهبي، محمدبن احمد، 1382ق، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، تحقيق عليمحمد بجاوي، بيروت، دارالمعرفة.
- ـــــ ، 1407ق، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالکتاب العربي.
- رنجبر، محسن، 1389، «پژوهشي در بارة فرجام و محل دفن سرِ مطهّر امام حسين و سرهاي ديگر شهدا»، تاريخ در آينة پژوهش»، ش 26، ص 79-98.
- سبط ابن جوزي، شمسالدين، 1426ق، تذکرة الخواص من الامة بذکر خصائص الائمة، تحقيق حسين تقيزاده، بيجا، مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمي لاهل البيت.
- سپهر (لسان الملك)، ميرزا محمدتقي، بيتا، ناسخ التواريخ (حضرت سيدالشهداء)، قم، كتابفروشي محمّدي.
- سيد ابن طاووس، عليبن موسي، 1383، الملهوف علي قتلي الطفوف، تحقيق فارس حسون، چ چهارم، تهران، اسوه.
- ـــــ ، بيتا ـ الف، فرج المهموم، قم، دارالذخائر.
- ـــــ ، بيتا - ب، فلاح السائل، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- سيوطي، جلالالدين، 1395ق، اللآلي المصنوعة في الاحاديث الموضوعة، بيروت، دارالمعرفه.
- صحتي سردرودي، محمد (تحقيق و ترجمه)، 1381، مقتل الحسين به روايت شيخ صدوق (امام حسين و عاشورا از زبان معصومان)، تهران، هستينما.
- صدوق، محمدبن علي، 1362، الخصال، تصحيح علياكبر غفاري، قم، منشورات جماعة المدرسين.
- ـــــ ، 1385ق، علل الشرايع، تحقيق سيدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف، منشورات المکتبة الحيدرية.
- ـــــ ، 1404ق - الف، عيون أخبار الرضا، تحقيق حسين اعلمي، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- ـــــ ، 1404ق ـ ب، من لايحضره الفقيه، تصحيح و تعليق علياکبر غفاري، چ دوم، قم، منشورات جماعة المدرسين.
- ـــــ ، 1405ق، كمال الدين و تمام النعمة، تصحيح علياكبر غفاري، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- ـــــ ، بيتا، التوحيد، تصحيح و تعليق سيدهاشم حسيني تهراني، قم، منشورات جماعة المدرسين.
- ـــــ ، 1417ق، الامالي، تحقيق قسم الدراسات الاسلامية، قم، مرکز الطباعة و النشر في مؤسسة البعثة.
- طبري، محمدبن جرير، 1387ق، تاريخ الامم و الملوک، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث.
- ـــــ ، 1413ق، دلائل الامامة، قم، مركز الطباعة و النشر في مؤسسة البعثة.
- طوسي، محمدبن حسن، 1414ق، الامالي، قم، دارالثقافه.
- ـــــ ، 1417ق، الفهرست، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- ـــــ ، 1390ق، الاستبصار فيما اختلف من الاخبار، تحقيق و تعليق سيدحسن موسوي خرسان، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
- كليني، محمدبن يعقوب، 1363، الكافي، تحقيق علياكبر غفاري، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- گروهي از تاريخپژوهان، 1391، تاريخ قيام و مقتل جامع سيدالشهداء، زيرنظر مهدي پيشوايي، چ چهارم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، دارحياء التراث العربي.
- مُحَلّي، حميدبن احمد، 1423ق، الحدائق الوردية في مناقب ائمة الزيديّة، تحقيق مرتضيبن زيد محطوري حسني، صنعاء، مكتبة بدر.
- مسعودي، عليبن حسين، 1409ق، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، چ دوم، قم، دارالهجره.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، قم، المؤتمر العالميلألفية الشيخ المفيد.
- نجاشي، احمدبن علي، 1429ق، فهرست اسماء مصنفي الشيعةالمشتهر بـ رجال النجاشي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- نويري، شهابالدين احمدبن عبدالوهاب، 1395ق، نهاية الارب في فنون الادب، قاهره، مكتبة العربية.
- واعظ كاشفي، ملاحسين، 1381، روضة الشهداء، قم، نويد اسلام.