بررسی و تحلیل منصب امارت حج در سال نهم هجری

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
امارت حج هرچند ريشه در قبل از ظهور دين مبين اسلام دارد، اما با ظهور اسلام و استقرار حکومت اسلامي در مدينه و با فتح مکه، بسياري بر اين عقيدهاند که لازم بود پيامبر خدا شخصي را براي تصدي اين منصب انتخاب کند بدين لحاظ، فريقين کوشيدهاند تا با انتساب اين منصب به شخص موردنظر خود، فضيلت و امتياز آن را متعلق به وي سازند.
گزارشهاي موثق تاريخي تنها برآنند که در سال نهم هجري، رسول خدا ابتدا ابوبكر را براي خواندن آياتي از سورة برائت و اعلام بيزاري خدا و رسولش از مشركان، به مكه فرستادند؛ اما وقتي وي به نيمههاي راه رسيد، جبرئيل نازل شد و به پيامبر دستور داد كه اين سوره بايد توسط خود شما يا كسي كه از خود شما و همانند شماست ابلاغ شود. پس از آن، پيامبر اکرم، حضرت علي را به دنبال ابوبكر فرستادند تا آيات سوره برائت را از او بستاند و ابوبكر را برگرداند و خود آن را موسم حج در مكه ابلاغ نمايد.
ابوبكر، كه از اين قضيه به شدت ناراحت شده بود، با چشمان گريان بازگشت و علت آن را از پيامبر پرسيد. آن حضرت فرمودند: خداوند دستور داده است كه اين مأموريت را يا خودت انجام بده يا شخصي همانند خودت.
احاديث صحيحالسند بسياري وجود دارد که به همين مقدار بسنده کرده و وارد مسئلة امارت حج در اين سال نشدهاند.
اهميت اين مسئله وقتي روشن ميشود که بدانيم برخي از استدلالهاي دو گروه مبني بر خلافت، به اين مسئله مرتبط شده است و هر کدام از دو گروه سعي کردهاند تا با اثبات امارت حج براي شخص مورد علاقة خود، خلافت را نيز شايسته او بدانند، درحاليکه در اين سال، هيچکس امارت حج را به عهده نداشته است؛ زيرا اگر قايل شويم که اميرالحاجي در اين سال وجود داشته است اشکالات متعددي دامنگير آن ميشود که در اين پژوهش، بدانها اشاره خواهيم كرد. از سوي ديگر، دلايل بسياري در اين واقعه وجود دارد که با استناد به آنها، ميتوان بسيار دقيقتر و مستدلتر ولايت و خلافت علي را به اثبات رساند، و در مقابل، صلاحيت نداشتن ابوبکر براي خلافت را ثابت کرد که در لابهلاي بحث به آن نيز اشاره خواهيم داشت. بنابراين، لزومي ندارد که با اثبات امارت حج براي حضرت علي در سال نهم هجري، گرفتار اشکالات آن شويم. در متن اين نوشتار، اشكالات مزبور بيان خواهد شد.
برخي از پژوهشگران معاصر نيز امارت حج ابوبکر در سال نهم هجري را انکار كردهاند. محقق تاريخ اسلام، رسول جعفريان، معتقد است: در آن سالها، هنوز چيزي به نام «مسئوليت حج» در كار نبوده است. اين امر مربوط به پس از درگذشت رسول خدا است. درخصوص ابوبكر نيز گويا براي اينكه صورت مسئله چندان نامطلوب نباشد، «اميري حاج» مطرح شده است. مناسك حج برگرفته شده از حج رسول خدا در سال دهم هجري (يك سال بعد از اعلام برائت) است.
استاد يوسفي غروي نيز در تاريخ تحليلي اسلام به طور ضمني، به اين مطلب اشاره ميکند.
به هر حال، براي رسيدن به اين مهم، لازم است تا دو ديدگاه اصلي در خصوص اين مسئله به طور دقيق بررسي شود:
ديدگاه اول: (اکثريت شيعه)
به اجماع علماي شيعه، اميرمؤمنان «مسئول ابلاغ آيات برائت» بوده است بنابراين، اين مسئله از محل نزاع خارج است. اما بايد ديد استدلال عالمان شيعي بر «اميرالحاج» بودن اميرمؤمنان چيست؟ بررسيها نشان ميدهد که در اين زمينه علماي شيعه دو گروه شدهاند:
يک برخي به روايتي مشخص (مرسلة عياشي) استناد کردهاند.
دو. گروهي در بياني کلي و بدون استناد به روايتي مشخص، گفتهاند که اصحاب ما چنين روايت کردهاند.
ديدگاه دوم: (اهلسنت)
اهلتسنن نيز در اين زمينه، دو دسته شدهاند:
برخي با استناد به روايات، تنها بحث اخذ آيات سورة برائت توسط حضرت علي از ابوبکر را ذکر کرده، متعرض بحث امارت حج نميشوند. مرحوم علامه اميني در کتاب شريف الغدير نام هفتاد و سه تن از آن راويان را ذکر ميکند.
برخي ديگر بحث امارت حج ابوبکر را پيش کشيدهاند، اما درباره اينکه چه کسي مأمور ابلاغ آيات سورة برائت و احکام جديد صادر شده دربارة مشرکان بوده، اختلافنظر دارند و نقطة مشترک همة آنها امارت حج ابوبکر است. اين عده به شش گروه تقسيم ميشوند:
گروه اول: ابوبکر اميرالحاج و ابوهريره ابلاغکنندة احکام جديد صادرشده از سوي پيامبر دربارة مشرکان بوده است. اينان در کمال تعجب، حتي نامي از حضرت علي نميبرند. از جملة اين افراد، ميتوان به بخاري، نسائي، بيهقي، ابن قدامه و ذهبي اشاره نمود.
گروه دوم: ابوبکر اميرالحاج بوده و حضرت علي و ابوبکر و ابوهريره هر سه ابلاغکننده احکام بودهاند. از جملة اين افراد، ميتوان به نووي اشاره كرد.
گروه سوم: ابوبکر اميرالحاج و ابلاغکنندة احکام جديد صادرشده از سوي پيامبر به مشرکان بوده و حضرت علي آيات برائت را قرائت کرده است. از جملة اين افراد، ميتوان به ابن عبدالبر اشاره كرد.
گروه چهارم: ابوبکر تنها اميرالحاج بوده و وظيفة حضرت علي ابلاغ احکام جديد از سوي پيامبر و خواندن آيات برائت براي مشرکان بوده است. از جملة اين گروه، ميتوان به واقدي ، ابن هشام ، بلاذري ، طبري در تاريخش ، ابنحزم اندلسي و ابن سيد الناس اشاره كرد.
گروه پنجم: ابوبکر اميرالحاج بوده و حضرت علي مأمور خواندن آيات برائت براي مشرکان بوده است. از جملة اين افراد، ميتوان به طبري در تفسيرش ، ابن زَمَنَين ، ثعلبي نيشابوري ، بغوي ، بيهقي و ابن عطيه اندلسي اشاره نمود.
گروه ششم: ابوبکر هم اميرالحاج و هم مأمور ابلاغ آيات سورة برائت بوده است. از جملة اين افراد، ميتوان به ابنتيميه حراني اشاره كرد.
بنابراين، در ديدگاه اهلسنت يا گفته شده که ابوبکر اميرالحاج بوده و يا اصلاً متعرض بحث اميرالحاج نشدهاند. به ديگر بيان، اهلسنت منکر اميرالحاج بودن حضرت علي هستند.
ارزيابي ديدگاهها
بررسيهاي انجامشده نشان ميدهد که هيچيک از دو قول بالا قابل قبول نيست، بلکه در اين سال، هيچکس امارت حج را به عهده نداشته و پيامبر اکرم، حضرت علي را تنها مسئول ابلاغ آيات سوره برائت به جاي ابوبکر کرده و آن حضرت براي اين امر مهم، راهي مکه شدهاند و ابوبکر با ناراحتي و با حالتي گريان به مدينه بازگشته و هيچ مسئوليتي در اين سال نداشته است. در صورت قبول وجود اميرالحاج در اين سال، اشکالات متعددي بر آن مترتب خواهد شد که در ذيل، برخي از آنها ذکر خواهد شد.
تأملي در ديدگاه اول
در ديدگاه اول، علماي شيعه به دو گروه تقسيم شده بودند که در صورت پاسخ به گروه اول، که قولشان جامع بود، طبيعتاً جواب قول ديگر نيز داده خواهد شد. به بررسي نظر اين گروه ميپردازيم:
برخي علماي شيعه مانند شهيد اول و علامه طباطبائي قايلاند كه حضرت علي هم اميرالحاج بوده و هم ابلاغکنندة آيات سورة برائت.
شهيد اول براي اثبات مدعاي خود مينويسد: سزاوار است هرگاه امام در موسم حج حضور نيابد، سرپرستي را براي امر حج تعيين کند؛ چنانکه پيامبر خدا در سال نهم هجري، حضرت علي را متولي امر حج ساخت و به ايشان دستور داد که سورة برائت را در موسم حج قرائت کند، درحاليکه قبلاً ديگري را به سرپرستي حجاج منصوب کرده بود؛ ولي به دستور خداوند او را از اين مقام عزل نمود.
ايشان در ادامه، روايتي را به نقل از ابن بابويه نقل ميکند که حضرت مهدي هر ساله در موسم حج حاضر ميشوند و مردم را ميبينند و مردم نيز ايشان را ميبينند، درحاليکه ايشان مردم را ميشناسند، ولي آنها ايشان را نميشناسند.
در جواب شهيد اول بايد گفت:
اولاً، ايشان براي مدعاي خود، به هيچ روايتي استدلال نکرده است.
ثانياً، در زمان پيامبر اکرم در سال نهم هجري، هنوز احکام حج براي مسلمانان تبيين نشده بود و مسلمانان نميتوانستند حجي مبتني بر تعاليم اسلامي انجام دهند که لازم باشد اميرالحاجي براي آنها تعيين شود، بلکه از سال دهم به بعد، با يادگيري احکام حج در حجة الوداع به وسيلة پيامبر اکرم، لزوم وجود اميرالحاج براي مسلمانان احساس شد؛ چنانکه گفته شده است که در سال هشتم و پس از فتح مکه، اميرالحاجي وجود نداشته است. بدينروي، پيامبر اکرم شخصاً به عنوان اولين اميرالحاج در سال دهم، حج را بهجا آوردند و اعمال حج را به مردم آموختند (البته در ادامه و در ضمن جواب به اهلسنت، که قايل به امارت حج ابوبکر هستند. اين مطلب به دقت بررسي خواهد شد).
ممکن است گفته شود: احکام سير تدريجي داشته و تا زمان رسيدن حکم جديد، مسلمانان مأمور انجام اعمال بر طبق گذشته بودهاند. در پاسخ ميتوان گفت: اين سخن، بر فرض پذيرش، دليلي بر لزوم اميرالحاج بودن حضرت علي نيست. همچنين اين مطلب دربارة اعمالي که در آن آثار شرک به وضوح شاهد نشود قابل قبول است؛ اما در موسم حج، که در آن انواع مسائل شرکآميز و زشت از سوي مشرکان انجام ميشد، قابل قبول نيست؛ چنانکه عليبن ابراهيم قمي در تفسيرش در ذيل آية «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»(توبه: 1) به نقل از امام صادق مينويسد:
اين آيه بعد از مراجعت رسول خدا از جنگ تبوك، كه در سال نهم هجرت اتفاق افتاد، نازل گرديد. رسول خدا بعد از آنكه مكه را فتح كردند، در آن سال، از زيارت مشركان جلوگيري نفرمودند. از سنتهاي زيارتي مشركان يكي اين بود كه اگر با لباس وارد شهر مكه ميشدند و با آن لباس دور خانه خدا طواف ميكردند، ديگر حق پوشيدن آن را نداشتند و بايد آن را صدقه ميدادند. بدينروي، براي اينكه لباسهايشان را از دست ندهند، قبل از طواف، لباسي را از ديگران عاريه و يا كرايه ميكردند و بعد از طواف، به صاحبش برميگرداندند. در اين ميان، اگر كسي به لباس عاريه و اجاره دست نمييافت و خودش هم تنها يك دست لباس همراه داشت، براي آنكه آن لباس را از دست ندهد ناچار برهنه ميشد و به طواف ميپرداخت.
حال چگونه ميتوان پذيرفت که حضرت علي امارت حج را به عهده گرفته و با مسلمانان در کنار اينگونه افراد طواف کرده و اعمال حج انجام داده باشند، در حاليکه حتي برخي از مشرکان نيز از اين وضعيت ناراضي بودند و برخي از زنان شبها به طواف ميرفتند تا کمتر ديده شوند و به همين علت بود که خداوند سورة توبه را نازل كرد و پيامبر اکرم مأمور شد که از مشرکان و اعمال زشت و شرکآميز آنان برائت جويند.
علامه طباطبائي نيز براي اثبات مدعاي خود مينويسد: شيعه روايت كرده كه رسول خدا مقام اميرالحاج را به اميرمؤمنان علي داد و نيز ايشان حامل و مأمور ابلاغ آيات برائت بود، و اين معنا را طبرسي هم در مجمع البيان و همچنين عياشي از زراره از ابوجعفر روايت كردهاند.
در پاسخ ميگوييم:
اولاً، استناد علامه طباطبائي به کلام مرحوم طبرسي، که تنها ذکر ميکند روايتي از علماي ما مبني بر اين مدعا وجود دارد، نميتواند براي اثبات يک مدعا کافي باشد، بلکه زماني معتبر است که اين روايت بررسي شود و صحت و سقم آن و وثاقت راويان آن محرز شده و روايات خلاف آن هم وجود نداشته باشد.
ثانياً، روايتي که علامه طباطبائي با استناد به کلام عياشي به آن اشاره کرده و تمام علماي شيعه پيرو اين نظريه نيز آنرا مستمسک خود قرار دادهاند، تنها يک روايت است که آن هم همانگونه که علامه اميني بدان اشاره ميکند، روايتي مرسل بوده و فاقد ارزش استدلالي است. اين در حالي است که بسياري ديگر از روايات که تنها به اخذ آيات سوره برائت اشاره داشته و کلامي از امارت حج نبردهاند، رواياتي صحيحالسند و موثق هستند و اين روايات در مقام تعارض با آن يک روايت مرسل، مقدم بهشمار ميآيند.
مرحوم عياشي در مقابل آن يک روايت، به چند روايت ديگر نيز اشاره ميکند که در تمام آن روايات اشارهاي به اميرالحاج بودن حضرت علي نشده است.
ازاينرو، علامه در انتهاي بحث روايي خود در اينباره، با ذکر اينکه روايات و اقوال در اين زمينه بسيار مختلف و متشتت است، نتيجهگيري را بسيار سخت ميداند، و نيز در پايان بحث، ذيل تفسير آية «نسيء»، وقتي اشکالات متعدد اين مسئله را ميبيند، مينويسد: فقط آن سفر به امر رسول خدا و به امضاي آن جناب بوده است، و پيامبر هيچ عملي را امضا نميکند، مگر به امر پروردگار. در نتيجه، هيچ دليلي بر اينکه در آن سفر، حضرت علي مأمور به انجام حج به عنوان اميرالحاج باشد، وجود ندارد، بلکه تنها مأمور ابلاغ آيات سورة برائت بوده است؛ چنانکه بسياري از علماي شيعه و سني بر اين مقدار اتفاقنظر دارند.
نقد ديدگاه دوم
روايات بسياري در منابع اهلسنت وجود دارد که نشان ميدهد اين قضيه تنها مربوط به ابلاغ سوره برائت بوده و اصلاً بحث «امارت» حج در کار نبوده است. اين روايات، که بر اساس ملاکهاي روايي آنان «صحيح السند» شمرده ميشود، تصريح دارند بر اينکه پيامبر ابتدا ابوبکر را براي ابلاغ آيات سورة برائت فرستادند، اما وقتي او به نيمههاي راه رسيد، جبرئيل نازل شد و به پيامبر دستور داد كه اين سوره بايد توسط خود شما يا كسي كه از خود شماست خوانده شود. در نتيجه، پيامبر، حضرت علي را به دنبال ابوبكر فرستادند تا آيات سورة برائت را از او بستاند و ابوبكر را برگرداند و خود، آن را موسم حج در مكه بخواند. بنابراين، اصلاً بحث «امارت حج» در کار نبوده و اين مطلب از اضافاتي است که بعدها با اهداف خاصي به روايات اضافه شده است. در اينجا، سه نمونه از اين روايات را ميآوريم:
1. احمدبن حنبل و ابويعلي در مسند خود مينويسند: زيدبن يثيع به نقل از ابوبكر ميگويد كه رسول خدا ابوبكر را به منظور خواندن آيات برائت به مكه فرستادند و در ضمن توقيعي فرمودند كه در مكه اعلام كند: از اين تاريخ به بعد، مشركان حق ندارند به حج بروند؛ نبايد با بدن برهنه به طواف خانه خدا بپردازند؛ جز مسلمان كس ديگري به بهشت نميرود؛ هر كس با رسول خدا تعهدي دارد، تعهد او تا پيش از سرآمد مدت، قابل قبول است؛ و خدا و رسولش از مردم مشرك بيزارند!
ابوبكر بيش از سه منزل از مدينه دور نشده بود كه رسول خدا به حضرت حضرت علي دستور دادند كه خودت را به ابوبكر برسان، (و آيات برائت را از او بگير) و او را برگردان و خودت آنها را به مردم مكه ابلاغ كن.
حضرت علي با شتاب از مدينه بيرون آمدند و همانطور كه پيامبر دستور داده بودند، مأموريت را انجام دادند. وقتي ابوبكر بهحضور رسول خدا رسيد، گريست و گفت: يا رسول الله، آيا دربارة من مسئلهاي رخ داده است؟ حضرت فرمودند: جز خير چيز ديگري دربارهات رخ نداده است، ولي به من دستور داده شده كه آيات برائت را يا خودم بر مردم مكه بخوانم و يا مردي كه از خود من است.
طبق اين روايت، حضرت علي به دستور رسول خدا، خود را به ابوبكر رساند و نامة برائت را از او گرفت و او را به مدينه برگرداند.
سند اين روايت كاملا صحيح است و تمام راويان از ديدگاه علم رجال اهلسنت، موثق هستند.
2. ابن الأعرابي در معجم خود، به نقل از أنسبن مالك مينويسد:
رسول خدا ابوبكر را براي خواندن سورة برائت به سوي اهل مكه فرستادند. سپس رسول خدا به او گفتند: آيات را برگردان. ابوبكر نيز برگرداند. ابوبكر گفت: چه اتفاقي براي من افتاده است؟، آيا چيزي درباره من نازل شده است؟ فرمودند: خير، ولي به من دستور داده شده است كه آن را تبليغ نكند، مگر خودم يا مردي كه از من است. پس آن را به عليبن ابيطالب دادند.
سند اين روايت نيز كاملاً صحيح است و هيچ اشكالي در آن نيست.
3. احمدبن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود، و طبراني در المعجم الكبير و برخي ديگر از علماي اهلتسنن مينويسند:
عمروبن ميمون ميگويد: با عبداللَّهبن عباس نشسته بودم. افرادي كه در نه گروه بودند، نزد او آمدند و گفتند: يا برخيز و با ما بيا و يا شما ما را با ابن عباس تنها گذاريد. اين قضيه زماني بود كه ابن عباس بينا بود و هنوز نابينا نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما ميآيم. [آنان به گوشهاي رفتند و] با ابن عباس مشغول گفتوگو شدند. من نميفهميدم چه ميگويند. پس از مدتي عبد اللَّهبن عباس در حالي كه لباسش را تكان ميداد تا غبارش فرو ريزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان. به مردي دشنام ميدهند و از او عيبجويي ميكنند كه ده ويژگي دارد.
آنگاه گفت: رسول خدا فلاني را براي خواندن سورة توبه فرستاد، سپس حضرت علي را به دنبال او فرستادند و سوره را از او گرفتند و رسول خدا فرمودند: براي خواندن آن غير از كسي که از من است و من از او هستم، كس ديگري شايستگي ندارد.
سند اين روايت هم کاملاً صحيح است.
البته در نقل طبراني و ابن أبيعاصم و نسائي به صورت واضح و روشن به نام ابوبكر اشاره شده و روايت به صورت كاملتر، اينگونه آمده است: ابوبكر را براي خواندن سورة توبه و علي[] را به دنبال او فرستادند. ابوبكر گفت: اي علي، شايد خدا و رسول او از دست من خشمگين شدهاند؟ علي[] گفت: نه. ولي رسول خدا فرمودند: شايسته نيست كه اين مأموريت را از جانب من انجام دهد، مگر مردي كه از من است و من از اويم.
ابوبکر و « امارت حج»
فضيلت ابلاغ آيات سورة برائت از يكسو، برتري مطلق حضرت علي را بر ابوبكر و از سوي ديگر ناشايستگي ابوبكر را بر ابلاغ فرمان رسول خدا ثابت ميكند. بدينروي، اهلسنت كوشيدهاند تا به نحوي اين نقيصه را جبران كنند. بدينروي، ادعا كردهاند كه درست است كه امر تبليغ در اين سفر بر عهده حضرت علي بوده، اما ابوبكر از طرف رسول خدا اميرالحاج بوده و حتي بر خود حضرت علي نيز امارت داشته است.
فخررازي به نقل از جاحظ مينويسد:
گفته شده كه چون رسول خدا ابوبكر را سرپرست موسم قرار داد، به علي نيز به خاطر پاك كردن دلها و رعايت جوانب، مأموريت تبليغ داد. گفته شده كه ابوبكر را امير موسم كرد و علي را به دنبال او براي تبليغ اين رسالت فرستاد تا علي پشت سر ابوبكر نماز بخواند، و اين قضيه در حقيقت، اشارهاي بود بر امامت ابوبكر.
جاحظ اين معنا را اينگونه توضيح داده است كه رسول خدا ابوبكر را امير بر حاجيان و سرپرست موسم قرار دادند و حضرت علي را فرستادند تا آياتي از سورة توبه را بر مردم بخوانند. پس ابوبكر امام بود و علي مأموم؛ ابوبكر خطيب بود و علي شنونده؛ ابوبكر برگزاركنندة مراسم حج، پيشاهنگ و امير آن بود، ولي علي چنين نبود.
ابن جوزي نيز در كشف المشكل مينويسد: از چيزهايي كه اشكال را برطرف ميكند اين است كه ابوبكر در اين حج، امام و علي مأموم بوده؛ ابوبكر خطيب و علي شنونده بوده است.
مباركفوزي نيز مينويسد: گفته شده كه رسول خدا، علي را به اين مأموريت فرستادند تا پشت سر ابوبكر نماز بخواند و اين قضيه اشارهاي باشد بر امامت ابوبكر بعد از رسول خدا؛ زيرا آن حضرت، ابوبكر را امير بر حاجيان و سرپرست موسم قرار داد. علي را به دنبال او فرستاد تا بر مردم سورة برائت را بخواند. پس ابوبكر امام و علي مأموم؛ ابوبكر خطيب و علي شنونده بوده است. ابوبكر سرپرست برگزاري حج و امير بر مردم بوده و علي چنين نبوده است. پس اين دلالت ميكند بر مقدم بودن و برتري ابوبكر بر علي.
ادعاي مطرحشده در فوق، که در اين نوشتار بررسي شد، «اميرالحاج بودن ابوبكر در اين سفر و امارت او بر حضرت علي» است که اکنون به بررسي و نقد جوانب آن ميپردازيم:
بررسي و نقد
اول. انجام حج در ماه ذيقعده
از جمله مسائلي كه اميرالحاج بودن ابوبكر را زيرسؤال ميبرد اين است كه در آن سال، اصلاً مسلمانان حج انجام ندادند و در حقيقت، انجام حج در آن زمان، براي آنها مشروع نبود تا ابوبكر امير بر حاجيان باشد؛ زيرا مشركان طبق رسومي كه داشتند، حج را در آن سال، در ماه ذيقعده برپا كردند و رسول خدا، حضرت علي را فرستادند تا در زماني كه آنها حج انجام ميدهند، سورة برائت را براي آنها بخوانند، و اين سال را آخرين سال حج آنها اعلام كنند. حال اگر مسلمانان در آن سال به سرپرستي ابوبكر مراسم حج را به همراه مشركان بجا آورده باشند، عمل كفار و مشركان را مرتكب شدهاند؛ زيرا خداوند انجام حج در غير ذيحجه را «زيادة في الكفر» خوانده است؛ آنجا كه ميفرمايد: «إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَة فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين» ؛ نسيء [جابهجا كردن و تأخير ماههاي حرام]، افزايشي در كفر (مشركان) است كه با آن، كافران گمراه ميشوند؛ يك سال، آن را حلال، و سال ديگر آن را حرام ميكنند، تا به مقدار ماههايي كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار ماه حرام، به پندارشان تكميل گردد) و به اين صورت، آنچه را خدا حرام كرده است، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده است و خداوند كافران را هدايت نميكند.
پس مدعيان امارت ابوبکر، يا بايد بپذيرند كه مسلمانان در اين سال به سرپرستي ابوبكر، عمل كفار را مرتكب شدهاند و اين كار آنها «زيادة في الكفر» بوده، يا بايد بپذيرند كه هيچيك از مسلمانان در اين سال و همراه با مشركان در انجام مراسم حج شركت نداشتهاند و تنها وظيفة مسلمانان حاضر در آنجا اعلام برائت از مشركان بوده كه اين وظيفه طبق روايات، به حضرت علي واگذار شده است.
جالب است كه بيهقي وقتي به اين قضيه ميرسد، با تعجب فراوان سؤال ميكند كه آيا ابوبكر عملي را كه خداوند آن را كفر دانسته، مرتكب شده است؟ وي مينويسد: سوره برائت قبل از حج ابوبكر نازل شد و در اين سوره آمده است كه «نسيء [جابهجا كردن و تأخير ماههاي حرام]، افزايشي در كفر (مشركان) است» و در اين سوره آمده است: «تعداد ماهها از ديدگاه خداوند، دوازده ماه است». پس آيا جايز است كه ابوبكر مراسم حج را بر مبناي حج عرب انجام داده باشد؟ و حال آنكه خداوند خبر داده كه اين كار آنها كفر است؟
اين سؤالي است كه جناب بيهقي براي آن پاسخي نمييابد و آن را بيجواب رها ميكند.
جواب بيهقي واضح است: ابوبكر اصلاً در اين سال حجي انجام نداده و اميرالحاج نبوده است، تا عمل او بر مبناي عمل اعراب «زيادة في الكفر» باشد، بلكه ابوبكر به فرض عدم بازگشت از اين سفر، تابع حضرت علي بوده و تحت فرمان آن حضرت، وظيفه داشته است كه سخنان حضرت علي را به گوش مشركان برساند و از آنها اعلام بيزاري كند.
اما اينكه حج ابوبكر در آن سال، در ماه ذيقعده بوده، در كتابهاي معتبر اهلسنت به آن تصريح شده است. براي نمونه، صنعاني در تفسير خود مينويسد: اهل جاهليت در هر دو سال، در يكي از ماهها حج ميگزاردند؛ تا آنكه حج ابوبكر در آخرين سال از دو سال، در ذيقعده واقع شد. پس حج رسول خدا با ماه ذيحجه برابر گرديد.
نويري نيز در نهاية الأرب مينويسد: وقتي سال نهم شد، ابوبكر حج را با مردم برپا كرد. پس حج او با ماه ذيقعده برابر شد. سپس حج رسول خدا در سال بعد بود و حج به زمان خودش در ماه ذيحجه برگشت؛ همانگونه كه از اول وضع شده بود.
حتي عالم متعصبي همچون ابنتيميه نيز به اين مطلب تصريح كرده و نوشته است: «مراسم حج در سال قبل از حجةالوداع، در غير زمان خود واقع شد؛ زيرا مردم جاهليت ماهها را جابهجا ميكردند؛ چنانکه خداوند آن را در قرآن ذكر كرده است؛ آنجا كه ميفرمايد: «نسيء افزايشي در كفر (مشركان) است».
نيز نگاشته است: اهل جاهليت، در هر دو سال، در يك ماه حج ميكردند؛ تا اينكه حج ابوبكر در سال آخر از دو سال و در ماه ذيقعده واقع شد. سپس رسول خدا سال بعد، حج خود را انجام دادند. پس حج آن حضرت در ماه ذيحجه واقع شد.
بنابراين، برگزاري مراسم حج در آن سال و به همراه مشركان، مشروع نبود و مسلمانان اصلاً در آن سال حجي انجام ندادند تا ابوبكر بر آنها امير باشد، بلكه تنها وظيفة مسلماناني كه از مدينه رفته بودند، اين بود كه از مشركان اعلام بيزاري كنند و اين سال را آخرين سال حج آنها قرار دهند كه اين وظيفه طبق رواياتي كه گذشت، بر عهدة حضرت علي بوده است.
حال اگر ابوبكر، ابوهريره يا هر مسلمان ديگري براي اعلام برائت در مكه حاضر بوده، يا بايد اين كار را تحت فرمان حضرت علي انجام داده باشد؛ يا اينكه بايد اهلسنت بپذيرند كه آنها از دستور رسول خدا سرپيچي كرده و مأموريت را به حضرت علي واگذار نكردهاند.
دوم. مأموريت ابوبكر، ابلاغ برائت و خواندن آيات سورة توبه
طبق سه روايتي كه بررسي و ذکر كرديم، مأموريت ابتدايي ابوبكر در اين سفر، خواندن آيات سورة توبه و اعلام برائت از مشركان و فرياد زدن كلمات خاص «لَا يَحُجُّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِك...» بوده است و فرشتة وحي همين وظيفه و مأموريت را از او گرفت و آن را به حضرت علي واگذار كرد.
به عبارت ديگر، تنها مأموريتي كه بايد در اين سفر انجام ميشد، همان اعلام برائت بود و مأموريت ديگري به عنوان «اميرالحاج» در كار نبوده؛ چنانکه در هر سه حديث مذکور، به اين مطلب تصريح شده است.
سوم. گريستن ابوبكر
طبق روايت اولي، كه ذكر شد، وقتي رسول خدا اين مأموريت را از ابوبكر پس گرفت و او را شايستة ابلاغ برائت و خواندن آيات سورة توبه در ميان مشركان ندانست، او از اين قضيه ناراحت شد و گريه كرد.
در روايتي ديگر آمده است: ابوبكر از سفر منصرف شد، درحاليكه گريه ميكرد. پس گفت: اي رسول خدا، آيا دربارة من چيزي نازل شده است؟
گرية او ثابت ميكند كه رسول خدا مقام و منزلت مهمي را از او گرفتهاند، و اگر طبق ادعاي اهلسنت، ابوبكر «اميرالحاج» بود، گريه و ناراحتي برايش معنا نداشت؛ زيرا داراي مقام بالاتري بود و طبعاً براي گرفتن مقام پايينتر، كه زير نظر خود اوست، نبايد ناراحت شود و گريه كند.
چهارم. بازگشت ابوبكر از مسير مكه
يكي از مسائلي كه در روشن شدن حقيقت قضيه نقش اساسي دارد، بازگشت ابوبكر از ميانة راه است. طبق روايات اولي كه ذكر شد، او از ميانه راه با ناراحتي برگشت و وقتي به حضور رسول خدا رسيد، با گريه و اشك، ناراحتي خود را بيان كرد.
اين مطلب نشانگر آن است كه وظيفه اصلي او ابلاغ برائت از مشركان بوده و رسول خدا او را عزل و حضرت علي را مأمور ابلاغ كرده است. اگر وظيفة او علاوه بر ابلاغ، امارت نيز بود، رسول خدا دستور نميدادند كه ابوبكر برگردد.
در روايت سوم آمد كه رسول خدا از ابوبكر ميخواهند برگردد، و بعد از بازگشت، علت عزل او را اينگونه بيان ميکنند: «شايسته نيست كه آن را جز خودم و يا كسي كه از من است، ابلاغ كند».
در روايت اول، كه از زبان خود ابوبكر نقل شده، آمده است که او سه منزل رفته بود که رسول خدا به حضرت علي دستور دادند: ابوبكر را برگردان، و او نيز چنين كرد و ابوبكر برگشت.
علاوه بر روايات فوق، انديشمندان اهلتسنن نيز در نگاشتههايشان به بازگشت ابوبکر تصريح كردهاند. ابنابيشيبه، احمد حنبل، مروزي، نسائي، ابويعلي، طحاوي، ابنزمنين، حاکم حسکاني، ابنمنظور و سيوطي از آن جملهاند.
در اين ميان، دو تن از عالمان متعصب اهلتسنن (ابنتيميه و پس از او ابنكثير) تلاش كردهاند تا واقعيت را به گونهاي ديگر جلوه دهند. ابنتيميه مدعي است: ابوبکر پس از انجام مناسک حج به مدينه بازگشت و ابنکثير ضمن تصريح به عدم بازگشت فوري ابوبکر، مينويسد: مقصود اين نيست كه ابوبكر فوراً برگشته باشد، بلكه بعد از انجام مناسك كه رسول خدا او را امير آن قرار داده بود، برگشت.
اما پذيرش اين سخن اشکالات متعدد ذيل را به همراه دارد:
1. در منابع متعددي که به نقل از انديشمندان اهلتسنن ذکر شد، اشارهاي به بازگشت ابوبکر بعد از انجام مراسم حج نشده است، بلکه بعکس، الفاظ به کار رفته در همة اين منابع، حکايت از بازگشت فوري ابوبکر به مدينه دارد.
2. سخن ابنتيميه و ابنکثير با روايت اول، كه با سند صحيح از خود ابوبكر نقل شد، سازگاري ندارد. طبق اين روايت، ابوبكر سه منزل به طرف مكه رفت و سپس بازگشت و با حالت گريه، علت عزل خود را سؤال كرد.
3. در روايت دوم، به صورت صريح آمده است كه رسول خدا از ابوبكر خواست بازگردد.
4. در كتاب مسند ابوبكر نيز - كه بر مبناي اهلتسنن با سند صحيح نقل شده ـ به بازگشت ابوبكر پس از عزل اشاره شده است.
5. با توجه به مطالب فوق، معتقد به بازگشت فوري ابوبکر هستيم، درحاليکه پذيرفتن سخن ابنتيميه و ابنکثير تبعات منفي ديگري را نيز به همراه دارد. براي نمونه، اگر ابوبكر فوراً بازنگشته باشد، طبعاً با دستور رسول خدا مخالفت و بر حكمي كه خدا و رسولش كردهاند، گردن ننهاده است؛ زيرا دستور پيامبر براي بازگشت ابوبکر به مدينه، ظهور در اين دارد که اين بازگشت بايد فوري انجام ميشده و بازگشت او به مدينه پس از انجام حج ـ چنانکه ابنتيميه مدعي شده ـ امري عادي و بدون توجه به فرمان حضرت بوده است.
6. سخن ابنتيميه و ابنکثير در طول قرنهاي اول تا هشتم توسط هيچيک از علماي اهلتسنن مطرح نشده است. در نتيجه، ميتوان آن دو را اولين مطرحکنندگان اين نظر دانست. اگر واقعاً چنين کاري رخ داده بود، آيا علماي اهلتسنن در طول هشت قرن درباره آن سکوت ميکردند و در اين مدت طولاني، هيچ اشارهاي به آن نميکردند؟
پنجم: تناقض در گزارش
برخي علماي عامه براي اثبات اميرالحاج بودن ابوبكر، رواياتي را جعل كردهاند كه رسول خدا در هنگام بازگشت از جنگ حنين، قصد داشتند كه حج بگزارند؛ اما به خاطر اينكه مشركان هنوز در مكه بودند و مراسم حج را همراه با رسوم جاهلي برگزار ميكردند، از انجام حج صرفنظر كردند و ابوبكر را اميرالحاج قرار دادند و به او دستور دادند كه مفاد آيات سورة توبه را به مشركان اعلام كند.
مباركفوزي (با استناد به روايت جعلي مزبور) ادعا كرده است كه همين قضيه دلالت ميكند كه ابوبكر همچنان «امير» مانده است؛ حتي پس از اينكه مأموريت ابلاغ برائت از او گرفته شد و حضرت علي اين وظيفه را به عهده گرفت.
البته رواياتي نيز با اين مضمون در كتابهاي اهلتسنن نقل شده است؛ از جمله در مصنف ابن ابيشيبه آمده است: «رسول خدا در سال فتح مكه، از منطقة جعرانه و به منظور عمره، احرام بستند. وقتي از عمره فارغ شدند، ابوبكر را جانشين خود در مكه قرار دادند و به او دستور دادند كه مناسك را به مردم ياد دهد و در ميان مردم فرياد بزند: هر كس امسال حج كند، در امان است. بعد از اين سال هيچ مشركي نبايد حج كند؛ هيچ عرياني نبايد طواف كند.
اما دروغ بودن اين قضيه بسيار روشن است؛ زيرا سازندة حديث فراموش كرده كه در سال هشتم هجري، رسول خدا رسماً عتاببن اسيد را حاکم شهر مکه قرار دادند.
ابنكثير دمشقي سلفي، كه متوجه اين قضيه بوده است، تصريح ميكند كه اين روايت غريب است.
با توجه به نکاتي که ذکر شد، اثبات ميگردد كه در آن سال ابوبکر به هيچ وجه اميرالحاج نبوده و اصلاً به مدينه برگشته و حضرت علي در سال نهم به عنوان جانشين و نماينده پيامبر خدا مأموريت مهم ابلاغ سورة برائت را به عهده داشتند و در اين سال، اميرالحاجي وجود نداشته است.
نتيجهگيري
در اينکه امارت حج را در سال نهم هجري چه کسي بر عهده داشته، اختلافنظر شديدي ميان مورخان و علماي شيعه و سني وجود دارد. اهل تسنن تلاش بسياري کردهاند که ابوبکر را اميرالحاج اين سال و منتخب رسول خدا معرفي کنند. در مقابل، برخي از علماي شيعه بر اين باورند که اميرالحاج سال نهم هجري حضرت علي بوده است. در بررسي و نقد سخن عالمان شيعه، مشخص شد که مستمسک آنان تنها يک روايت است که آن هم مرسل است و در مقابل، روايات بسياري دلالت بر آن دارد که تنها مأموريت اين قضيه، ابلاغ آيات سورة برائت بوده است.
همچنين در بررسي منابع اهلتسنن نيز روشن شد که اولاً، تعداد زيادي از آنان تنها به بحث ابلاغ آيات برائت اشاره نموده و هرگز سخني از امارت حج نکردهاند. ثانياً، آنان که بحث امارت حج را مطرح کردهاند از اين نکته غافل بودهاند که حج آن سال در ماه ذيقعده انجام شده و طبق آيات قرآن، انجام حج در اين ماه و همراه با آداب و رسوم جاهلي، مصداق «زيادة في الکفر» بوده است. در نهايت، اين مطلب ثابت شد که در اين سال، اصلاً اميرالحاجي وجود نداشته و حضرت علي به دستور پيامبر خدا پس از بازپس گرفتن آيات سورة برائت از ابوبکر، تنها به عنوان ابلاغکنندة سوره برائت به مکه رفته است.
- ابن ابيشيبة الكوفي، المصنف في الأحاديث والآثار، تحقيق كمال يوسف الحوت، رياض، مكتبة الرشد، 1409ق.
- ابن اثير جزري، عزالدين، اسدالغابه في معرفة الصحابه، تحقيق عليمحمد معوض، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.
- ابن جوزي حنبلي، عبدالرحمنبن علي، كشف المشكل من حديث الصحيحين، تحقيق عليحسين البواب، رياض، دارالوطن، 1418ق.
- ابن سيدالناس، عيون الاثر، بيروت، مؤسسه عزالدين لطباعه و النشر، 1406ق.
- ابنتيميه، احمد عبدالحليم، شرح العمدة في الفقه، تحقيق سعود صالح العطيشان، رياض، مكتبة العبيكان، 1413ق.
- ابنتيميه، احمد عبدالحليم، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام، تحقيق عبدالرحمنبن محمد العاصمي النجدي، چ دوم، رياض، مكتبه ابنتيميه، 1412ق.
- ابنتيميه، احمد عبدالحليم، منهاج السنة النبويه، تحقيق محمد رشاد سالم، بيجا، مؤسسه قرطبه، 1406ق.
- ابنحبيب بغدادي، محمد، المحبر، بيجا، مطبعة الدائره، 1361ق.
- ابنحجر عسقلاني، احمدبن علي، فتح الباري شرح صحيح البخاري، تحقيق محبالدين الخطيب، بيروت، دارالمعرفه، بيتا.
- ـــــ ، تقريب التهذيب، تحقيق محمد عوامه، سوريه، دارالرشيد، 1406ق.
- ـــــ ، لسان الميزان، چ دوم، بيروت، مؤسسة اعلمي للمطبوعات، 1390ق.
- ابنحزم اندلسي، عليبن احمد، جوامع السيرة النبويه، بيروت، دارالکتب العلميه، بيتا.
- ابنزمنين، محمدبن عبدالله، تفسير ابنزمنين، تحقيق حسينبن عکاشه و محمدبن مصطفي الکنز، قاهره، فاروق الحديثه، 1423ق.
- ابنشهرآشوب مازندراني، مناقب آل ابيطالب، بهكوشش يوسف البقاعي، چ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1412ق.
- ابنعساكر دمشقي، عليبن حسن، تاريخ مدينة دمشق، تحقيق عمربن غرامه العمري، بيروت، دارالفكر، 1995م.
- ابنعطيه اندلسي، المحرر الوجيز في تفسير الکتاب العزيز، تحقيق عبدالسلام عبد الشافي، بيروت، دارالکتب العلميه، 1413ق.
- ابنقدامه، عبدالله، المغني، بيروت، دارالكتب العلميه، بيتا.
- ابنکثير دمشقي، ابيالفداء اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالفكر، 1401ق.
- ابنهشام، السيرة النبويه، به كوشش مصطفي عبدالقادر السقاء و ديگران، بيروت، دارالمعرفه، بيتا.
- ابييعلي، احمدبن علي، مسند أبييعلي، تحقيق حسين سليم أسد، دمشق، دارالمأمون للتراث، 1404ق.
- احمدبن حنبل، فضائل الصحابه، تحقيق وصيالله محمد عباس، بيروت، مؤسسة الرساله، 1403ق.
- احمدبن حنبل، مسند احمد، مصر، مؤسسة قرطبه، بيتا.
- اميني، عبدالحسين، الغدير فيالكتاب والسنة والادب، چ دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1366.
- بخاري، محمدبن اسماعيل، صحيح البخاري، به كوشش مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابنكثير، 1407ق.
- بغوي، حسينبن مسعود، تفسير البغوي المسمي معالم التنزيل، تحقيق خالد عبدالرحمن، بيروت، دارالمعرفه، بيتا.
- بلاذري، احمدبن يحيي، انساب الاشراف، به كوشش سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دارالفكر، 1417ق.
- بيهقي، احمدبن حسين، السنن الكبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، مكه، مكتبة دارالباز، 1414ق.
- بيهقي، احمدبن حسين، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعة، تحقيق عبدالمعطي قلعجي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1405ق.
- ثعلبي نيشابوري، احمدبن محمد، الکشف و البيان في تفسير القرآن، تحقيق ابيمحمدبن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق.
- حداد عادل، غلامعلي و ديگران، دانشنامه جهان اسلام، چ دوم، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378.
- حرعاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعة، قم، آلالبيت، 1412ق.
- حنبلي، محمدبن احمد، تنقيح تحقيق أحاديث التعليق، تحقيق أيمن صالح شعبان، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ق.
- حويزي، عبدعليبن جمعه، تفسير نورالثقلين، تصحيح و تعليق سيد هاشم رسولي محلاتي، چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1412ق.
- ذهبي شافعي، شمسالدين محمد، الكاشف في معرفه من له روايه في الكتب السته، تحقيق محمد عوامه، جده، دارالقبله للثقافه الإسلاميه، 1413ق.
- ذهبي شافعي، شمسالدين محمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، به كوشش عمر عبدالسلام تدمري، چ دوم، بيروت، دارالكتاب العربي، 1410ق.
- زمخشري، محمودبن عمر، الکشاف عن حقائق التنزيل و عيون الاقاويل، مصر، مکتبه و مطبعة مصطفي البابي الحلبي و اولاده، 1385ق.
- سيوطي، عبدالرحمنبن ابيبكر، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، تحقيق عبداللطيف حسن عبدالرحمن، بيروت، دارالکتب العلميه، 1421ق.
- ـــــ ، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، تحقيق عباس احمد صقر و احمد عبدالجواد، بيروت، دارالفكر، بيتا.
- صدوق، محمدبن علي، الخصال، تحقيق علياکبر غفاري، قم، منشورات جماعه مدرسين، 1403ق.
- ـــــ ، كمالالدين و تمام النعمة، بيروت، اعلمي، 1412ق.
- صنعاني، ابوبکر عبدالرزاق، تفسير القرآن، تحقيق مصطفي مسلم محمد، رياض، مكتبة الرشد، 1410ق.
- صيمري بحراني، مفلح، غاية المرام في شرح شرايع الاسلام، بهكوشش جعفر كوثراني، بيروت، دارالهادي، 1420ق.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، الميزان فيتفسيرالقرآن، چ سوم، بيروت، اعلمي، 1393ق.
- طبرسي، فضلبن حسن، مجمعالبيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1406ق.
- طبري، محمدبن جرير، جامعالبيان عن تأويل آيالقرآن، تحقيق صدقي، جميل العطار، بيروت، دارالفكر، 1415ق.
- طوسي، محمدبن حسن، التبيان فيتفسيرالقرآن، به كوشش احمد حبيب عاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا.
- عاملي، محسن امين، اعيان الشيعه، تحقيق حسن الامين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، بيتا.
- عياشي، محمدبن مسعود، تفسير العياشي، بهكوشش سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، مكتبة العلميه الاسلاميه، بيتا.
- فاسي، محمد، شفاء الغرام، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دارالكتب العلميه، 1421ق.
- فخررازي، محمدبن عمر، تفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، بيروت، دارالكتب العلميه، 1421ق.
- قرطبي، ابن عبدالبر، الاستيعاب، تحقيق البجاوي، بيروت، دارالجيل، 1412ق.
- قمي، عليبن ابراهيم، تفسير القمي، تحقيق سيدطبيب موسوي جزائري، چ سوم، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1404ق.
- مبارکفوزي، محمد عبدالرحمن، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، بيروت، دارالكتب العلميه، بيتا.
- مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
- مروزي، احمدبن علي، مسند أبيبكر الصديق، تحقيق شعيب الأرناؤوط، بيروت، مكتب الاسلامي، بيتا.
- مزي، يوسفبن الزكي، تهذيب الكمال، تحقيق بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسة الرساله، 1400ق.
- مسعودي، عليبن الحسين، مروج الذهب، به كوشش اسعد داغر، قم، دارالهجره، 1409ق.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد، بيروت، دارالمفيد، 1414ق.
- ـــــ ، الامالي، به كوشش علياكبر غفاري و استادولي، چ چهارم، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1418ق.
- مكي عاملي، محمدبن (شهيد اول)، الدروس الشرعيه في فقه الاماميه، قم، نشر اسلامي، 1412ق.
- نسائي، احمدبن شعيب، السنن الكبري، تحقيق عبدالغفار سليمان البنداري، بيروت، دارالكتب العلميه، 1411ق.
- نووي، محييالدين يحييبن شرف، شرح مسلم، بيروت، دارالکتب العربي، 1407ق.
- نويري، احمدبن عبدالوهاب، نهاية الأرب في فنون الأدب، تحقيق مفيد قمحيه و جماعه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1424ق.
- واقدي، محمدبن عمر، المغازي، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمي، 1409ق.
- هيثمي، عليبن ابيبكر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407ق.
- يوسفي غروي، محمدهادي، تاريخ تحقيقي اسلام، چ چهارم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1383.