ابنخلدون و نقد سنتهای روایتی در تاریخنگاری متقدم نمونهی بحث: روایتشناسی سقوط برمکیان در تاریخنگاری مورخان تا پایان قرن چهارم
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
تاريخنگاري مورخان مسلمان در قرنهاي نخستين اسلامي، بر روشها و رويکردهايي تکيه ميکرد که بيش از هر امر ديگري تأثير روشهاي محدثان و عالمان علم رجال بر آن نمود آشکار داشت. در اين رويکرد، آنچه براي مورخ در درجة نخست به لحاظ اهميت قرار ميگرفت، تلاش در جهت ذکر دقيق اسامي راوياني بود که منشأ خبر تلقي ميشدند و به هر اندازه که فاصلة زماني راوي نخستين به رويداد کمتر بود صحت رويداد نيز از نظر اين مورخان امري پذيرفتهشدهتر تلقي ميگشت. اين امر البته وظيفه و تعهدي را متوجه مورخ نميكرد. در آنچه به نقل خبر و ذکر عناوين راويان متواتر مربوط ميشد مورخ کار خود را بدون کاستي و قصور انجام داده بود. اين روش اگرچه در نسل بعدي مورّخان مسلمان تا حدي دگرگون شد و تلاشي در جهت رسيدن به حقايق تاريخي در وراي اين دادهها توسط مورخاني نظير يعقوبي، مسعودي و ابن مسکويه و ديگران انجام پذيرفت، اما با وجود اين، راه و روش آنها رهرواني نيافت و جريان تاريخنگاري روشمند و تا حدي علميتر آنان در همين دورهها بدون تداوم به حيات بستة خود ادامه داد. اين روند تا ظهور ابنخلدون در آندلس ادامه يافت. در واقع، با ظهور ابنخلدون و درک بسيار عميقش نسبت به جريان تاريخ و سير ظهور و سقوط تمدنها و عوامل پيشبرندة اين جريان، انتقاد نسبت به درک و دريافت مورخان پيشين در کانون توجه وي قرار گرفت. روش و بينش مورخان پيشين از نظر ابنخلدون، بسيار سطحي و مالامال از دادههاي خردستيز و ناصحيح جلوه نمود. فقدان عقلانيتي عميق، که از نظر ابنخلدون بدون داشتن آن کار نگارش تاريخ به سرانجام نميرسيد، نزد مورخان سابق ايراد و نقصاني غيرقابل اغماض بود. با وجود اين، علم تاريخ و روشهاي رسيدن به حقيقت در اين شاخه از معارف بشري توسط وي به جايگاه اصلي و اساسي خود تکيه زد.
اين پژوهش بر آن است كه صحت ادعاهاي ابنخلدون در باب تاريخنگاري مورخان متقدم را بسنجد. براي اين منظور، بازتاب واقعة سقوط برمکيان در زمان هارون در تاريخنگاريهاي چهار قرن نخست گزينش شده است. تلاش ميشود تا با روشي «توصيفي- تحليلي»، ابتدا نقد ابنخلدون به جريان تاريخنگاري مورخان پيشين به اختصار نقل شود و سپس صحت يا عدم صحت آن در اين نمونة بازتاب يافته در آثار مورخان تا پايان قرن چهارم سنجيده شود.
رويکرد انتقادي ابنخلدون نسبت به تاريخنگاري متقدم
رويکردي که ابنخلدون بر اساس آن، تاريخنگاري مورخان متقدم را مستوجب شديدترين و صريحترين نقدها ساخت، از درک بسيار عميق وي نسبت به جريان و سير تاريخ و رويدادهاي تاريخي سرچشمه ميگرفت. تجربههاي غني وي در حوزههاي گوناگون و داشتن منصبهاي مهم اجتماعي و حکومتي، درک عميق وي از جريان رويدادها و عوامل مؤثر بر سير حرکت تاريخ و نيز پيشنهاد شيوههاي عقلايي و علمي در نگارش اين رشته از معارف بشري، وي را در جايگاه بزرگترين و تأثيرگذارترين مورخان نشاند. بر همين مبنا بود که نخستين اظهارنظرهاي وي در ابتداي کتاب العبر، به شرح و توضيح نکتههاي عميق در باب اهميت علم تاريخ، منطق حاکم بر اين علم و روش پژوهش در اين شاخه از معارف بشري اختصاص يافت.
از نظر او، تاريخ از فنون متداول در ميان همة ملتها و نژادها بود که براى آن سفرها و جهانگرديها ميكردند و در فهم آن، هم مردم عامى و بىنام و نشان اشتياق داشتند و هم پادشاهان و بزرگان به شناخت آن شيفتگى نشان ميدادند، و دربارة روزگارها و دولتهاى پيشين و سرگذشت قرون نخستين بود كه گفتارها را به آنها ميآرايند و بدانها مثلها ميزنند و انجمنهاى پرجمعيت را به نقل آنها آرايش ميدهند. هدف از فراگيري اين علم نيز نزد ابنخلدون ارجمند و والا بود. استدلال وي اين بود که فراگيري اين شاخه از معرفت، سبب آشنايي مخاطب با دگرگونيهاي احوال آدميان، تعمق در آغاز، رشد و برآمدن دولتها، جهانگشايىهاي آنان، تلاشهايشان در جهت آبادانى زمين و در نهايت، نداى كوچ كردن و سپرى شدن آنان ميشد.
به دنبال اين شرح کوتاه در باب اهميت علم تاريخ، ابنخلدون روششناسي بسيار عميق خود در حوزة نگارش تاريخ را بسط و توضيح داد. از نظر وي، معناي باطني تاريخ، تحقيق عقلي، نظري و انتقادي دربارة منشأها و علتهاست و خود، اين کار را «اجتهاد علمي» ناميد.
ابنخلدون فن تاريخ را روشى دانست كه هر كس نميتوانست بدان دست يابد. وي در اين راه، مورخ متعهد را نيازمند منابع متعدد و دانشهاى گوناگون دانست و حسننظر و پافشارى مورخ را در چگونگي فهم صحت سند و چگونگى روات بسيار اساسي خواند. کمترين نتيجة اخذ اين روش براي مورخ از ديدگاه ابنخلدون، دوري از لغزشها و خطاهايي بود که بعضاً سبب لغزيدن در پرتگاه و انحراف از شاهراه راستى بود.
بر همين مبنا، وي سطرهاي آغازين کتاب تاريخساز خود، العبر، را به انتقاد، سرزنش و رد شيوههاي تاريخنگاري مورخان پيشين اختصاص داد و به نوعي، معيارها و مؤلفههاي ذهني و روشي آنها را با چالشي سهمگين مواجه ساخت.
«از نظر او، فکر انتقادي منشأ همة روشهاي تاريخنگاري بود و تنها با توسل به آن بود که مورخ ميتوانست کم و بيش به درک واقعيت زمان گذشته نايل آيد.»
در واقع، نخستين تلاش ابنخلدون نقد مواضع، روشها و شيوههاي کساني بود که با روح واقعنگري، که بايد اساس هر دانشي باشد، منطبق نبودند. نقد وي متوجه روشي بود که از جانب همين مورخان، سدهها تداوم يافته بود و بيشترين تأثيرپذيري آنها از عالمان علوم ديني و به طور دقيقتر، از علم حديث بود. حاصل اين نقد، تلاش در جهت ايجاد نوعي روش علمي بود. آنچه ابنخلدون در وراي نقد گذشتگان ميجُست، بنياد نهادن علم کاملي بود که از نظر عيني و ذهني مستند باشد.
از مصاديق آفتهايي که ابنخلدون در روش مورخان پيشين کشف کرد، دنبالهرويهاي کورکورانه و مقلدانه بود که برايندش نگارش حجم انبوهي از کتب تاريخي لبريز از دادههاي دور از حقيقت و صرفاً روايتگونه بود. حساسيتي که وي نسبت به اين امر در مقدمه نشان داده قابل تأمل است. او بر تمايز ميان تقليد محض و تحقيق انتقادي تأکيد ميکرد. تحقيق انتقادي با خرد، حکمت و علم، يعني با پيجويي ماهيت اشيا يکي ميگردد. در اينجا، ابنخلدون کوشيد تا در اصول و شيوههاي علم تاريخ کاوش کند و نشان دهد که ناديده گرفتن اين اصول موجب اشتباهاتي در گزارشهاي تاريخي ميشود و دانستن آنها به مورخ کمک ميکند که اين اشتباهات را کشف و اصلاح نمايد. علاوه بر اين، رويکرد نقلگرايانه و دور از پرسشگري در باب رويدادهاي تاريخي مورخان متقدم، بخش ديگري از انتقادهاي ابنخلدون را متوجه خود ساخت. در واقع، «در اين شيوة تاريخنگاري، توسل به استدلال در برابر اخبار و روايات، که مصداق اجتهاد در مقابل نص بود، به اندازة تعصبورزي ماية خطا و انحراف در مقام درک حقيقت در مطالعات تاريخي بود.»
تسلط اين رويکرد در روش تاريخنگاري مورخان پيشين به گونهاي بود که گاهي حتي در ابتداي برخي از اين آثار مانند تاريخ طبري، به صراحت به چنين رويکردي در نگارش تاريخ اقرار شد. آنچه از پس اين امر نمايان جلوه ميکرد اين نکته بود که مورخ با چنين روشي از بيان عقايد خود يا نقل عقايد ديگران دربارة خبرهايش دوري ميجست؛ زيرا اين کار در زمرة مطالب تاريخي و در حيطة مسئوليت او محسوب نميشد. ابنخلدون بر کاستيها و نادرستيهاي اين روش خرده گرفت و در پيراستن اين روش، از اشتباهات و کوتهفکريها کوشيد.
اين مورخ در ادامه، با ذکر نمونههايي تاريخي به اشتباهاتي اشاره ميکند که از جانب اين مورخان در آثار تاريخي ثبت شده است و در بيشتر اين موارد، انتقاد از امکان يا احتمال وقوع رويداد، با انتقاد از منابعي که رويداد را نقل کردهاند، همراه است. او در اين مثالها، ميکوشد به جاي انتقاد از مآخذ اخبار، محتواي اخبار را به نقد کشد. بر اين اساس، او ميخواهد نشان دهد که چرا و چگونه منابع معتبر در نقل اخبار، از راه درست منحرف ميشوند، و آن آثار چگونه بايد توسط مورخي که از شيوة تحقيق انتقادي پيروي ميکند مورد استفاده قرار گيرد.
مثالهايي که توسط ابنخلدون در ابتداي مقدمه نقل شده از آثاري گزينش شدهاند که صاحبانشان در زمرة برجستهترين مورخان در تمام قرون و اعصار اسلامي بودهاند. وي با استناد به اين روايتها، به اين حقيقت مهم نايل آمد که مورخان برجسته با پذيرفتن محتواي آنها، بهسبب آگاه نبودن از جنبة باطني تاريخ، بيچون و چرا آنها را رونويسي کردهاند. هدف ابنخلدون از آوردن اين مثالها، يادآوري اين نکته بود که اگر مورّخي از جنبههاي ژرفتر تاريخ بياطلاع باشد، نميتواند اخبار ظاهري را درک کند و خبر درست را از نادرست باز شناسد.
تا اينجا، اين نکتة مهم نمايان شد که از منظر نگاه انتقادي ابنخلدون، مورخان دچار دو نقص بنيادي هستند. يکي ضعف بينش تاريخي، و ديگري غفلت از قياس عقلي به عنوان روشي در جهت دستيابي به حقيقت در مطالعات تاريخي. خود وي در همين زمينه مينويسد:
در راستي و صحت اخبار مربوط به وقايع، ناچار بايد مطابقت معتبر باشد؛ يعني مطابقت با واقع. ازاينرو، بايد در امکان روي دادن اينگونه اخبار انديشيد و آنها را با هم سنجيد و اين امر در اينگونه اخبار، از تعديل مهمتر و مقدم بر آن است. فايدة خبر، هم از خود آن، هم از خارج، يعني مطابقت آن با واقع استنباط ميگردد.
اکنون و با اين مختصر، توضيح دربارة رويکرد انتقادي ابنخلدون، تلاش ميشود تا به روش و نگرش اين مورخان از طريق گزينش يک روايت تاريخي، که بيشتر آنها اقدام به ذکر اين روايت در آثار خود کردهاند اشاره شود. روايت گزينشي در اين پژوهش، سقوط خاندان برمکيان در دورة هارونالرشيد است. بازتاب سقوط اين خاندان در دورة اين خليفه، گسترة وسيعي را در آثار نگارشيافته در دورههاي پس از اين رويداد به خود اختصاص داد. هدف اين نيست که روايات جزء به جزء اين حادثه مجدداً بازخواني شود؛ هدف الزاماً نحوة روايت و بازتاب اين حادثة مهم در تاريخنگاريهاي مورخان مسلمان تا پايان قرن چهارم است. تلاش ميشود در بازپرداخت اين روايتها، انتقادهاي ابنخلدون به روشها و نگرشهاي اين مورخان مدنظر باشد.
روايتشناسي سقوط برمکيان در منابع تاريخي تا پايان قرن چهارم
در ميان مورخان قرن سوم هجري، تنها مورخي که دربارة سقوط برمکيان سکوت کرده ابوحنيفة دينوري (م 282 ق) ست. در واقع در اخبار الطوال، آنجا که مورخ درصدد بيان رويدادهاي دورة هارون است، هيچ گذارهاي در اين باب نقل نميشود. برخلاف ابوحنيفه دينوري، ابن قتيبه(م 276 ق)، ديگر مورخ نامدار شهر دينور، در اثر خود، الامامة و السياسة، به نقل گزارشهايي در اين باره ميپردازد. ابوحنيفه تقريباً تمام آنچه را دربارة برافتادن خاندان برمکي نقل ميکند از فضلبن هارون است. در اين روايتها، که با جزئيات کمتري نسبت به ديگر منابع بعدي نقل شده، بدون هيچ مقدمهاي خبر قتل جعفر برمکي توسط مورخ نقل گرديده و در ادامه، با نقل برخي اظهارنظرهاي کلي دربارة جايگاه خاندان برمکي و نيز سعايتهاي فضلبن سهل در تحريک خليفه مبني بر براندازي برمکيان به روايت خود ادامه ميدهد. در ادامه نيز ابن قتيبه در مقام نقد و تحليلي بر اين رويداد بزرگ برنميآيد و بدون اشاره به جايگاه و نفوذ بالاي اين خاندان در امور دستگاه خلافت و گسترة قدرت آنها، که احتمالا در سقوطشان تأثير مستقيم داشته است، اشارهاي نميکند و پس از بيان چند روايت مختصر دربارة محبوبيت آنها، به گزارش خود در اين باب پايان ميدهد.
مورخ بعدي قرن سوم يعقوبي(م 284ق ) است. آنچه يعقوبي از اين رويداد در اثر خود، تاريخ يعقوبي، نقل کرده در کمال اختصار و ايجاز است. در روايت يعقوبي، بر نهان ماندن علل اين تغيير موضع خليفه نسبت به برمکيان تأکيد شده است. خود مورخ نيز با بيان اين موضوع، فقط چند روايت دربارة اين رويداد ذكر كرده است. وي از زبان خليفه دربارة عدم آشکارنشدن اين راز مينويسد: «اگر دست راستم مىدانست بچه سبب چنين كارى كردم، هر آينه آن را مىبريدم. و بيشتر مردم را در اسباب خشم هارون بر آنان اختلاف است.»
در ادامه، يعقوبي، که بخش اعظم روايت خود از سقوط برمکيان را از زبان اسماعيلبن صبيح، که ظاهراً هارون قبل از انجام اين کار با وي مشورت كرده بود، نقل ميکند. در نقل مشورت خليفه با اسماعيل آورده است:
تصميم دارم خاندان برمك را چنان عقوبت كنم كه احدى را عقوبت نكردهام و داستان آنان را تا پايان روزگار عبرت ديگران قرار دهم. پس مرا نزد آنان فرستاد و بسيار چنان مىكرد، سپس سال بر سر آمد و سال دوم نيز سپرى شد و آنگاه كه سال سوم به انجام رسيد، در سر سال چهارم آنان را كشت.
در آخرين روايتِ يعقوبي نيز به صورت بسيار مختصر جريان ارسال نامه از زندان توسط يحييبن خالد برمکي به خليفه مبني بر يادآوري زحمات فراوان اين خاندان براي دستگاه خلافت ذکر شده که با جواب قاطعانة هارون مبني بر عدم بخشش آنها همراه است و در نهايت نيز مهر خاتمه بر پيشاني آنها نهاده ميشود.
همانگونه که مشاهده شد، يعقوبي نيز در نقل اين روايت، با نهايت اختصار سخن ميگويد. از جانب وي، هيچ اشارهاي به پايگاه اجتماعي و سياسي برمکيان نميشود و روايتهاي در دسترس خود را بدون کمترين نقدي بازنويسي ميکند. اين شيوة روايتي مبتني بر نقل خبر بدون کمترين جرح و تعديل و انتقاد، البته در سراسر تاريخ يعقوبي قابل رصد و پيگيري است. نهايت تلاش وي به تمرکز بر روي راويان خبرهاست تا نقد محتوايي خبر يا تلاشي در جهت کشف روابط علّي ـ معلولي در وراي رويدادهاي تاريخي.
در قياس با اين مورخان، اما روايت طبري از سقوط برامکه با جزئيات بسيار بيشتري همراه است. شايد بتوان گفت: در ميان تمام اين مورخان، هيچکدام به اندازة طبري (م310 ق) به بسط اين موضوع در اثر خود نپرداخته است، هرچند در وراي اين حجم وسيع دادههاي تاريخي در شيوه و روش تاريخنگاري طبري نيز تلاشي در جهت فهم عميقتر اين رويداد مهم مشاهده نميشود و وي به اصول و روش خود در نگارش تاريخ پايبند مانده است. طبري روايت خود را با اين پرسش آغاز ميکند که سبب کشتن جعفر برمکي چه بود؟ و علت برخورد شديد خليفه با اين خاندان از کجا سرچشمه ميگرفت؟ اولين روايت طبري از اين رويداد از بختيشوعبن جبرئيل نقل شده است؛ گزارشي که به نظر ميرسد اساس روايتهاي بعدي در باب سقوط برمکيان تا حدي از همين روايتهاي بختيشوع گرفته شده است. در اين روايت، برخلاف گفتة طبري، دليلي که بتوان از روي آن به عوامل دخيل در اين اقدام خليفه پي برد، ذکر نميشود. در يکي از اين روايتها، ورود بياجازة جعفر به سراي خليفه، به ناگاه سبب خشم خليفه ميشود. به وضوح، در وراي اين روايت ـ اگر صحت آن پذيرفته شده باشد ـ نمايان است که خشم خليفه نميتوانسته است به سبب ورود ناگهاني جعفر نزد او بوده باشد؛ عملي که بنا به گفتة خود جعفر، از امتيازات ويژهاي بوده که در گذشته، از جانب خليفه به وي اعطا شده است.
طبري در روايت بعدي، بنا بر آنچه خود وي نخستين مرحلة تغيير خليفه نسبت به برمکيان را همين مرحله ميداند، از زبان ثمامه اشرس نقل ميکند که محمدبن ليث ظاهراً در نامهاي به خليفه تبعات نفوذ بالاي برمکيان در دستگاه خلافت را به وي گوشزد ميکند و آنگاه از پس تأثيرات اين سخنان محمد ليث بر خليفه، به ناگاه، در عنايت خليفه نسبت به برمکيان خلل ميافتد و زمينههاي سقوط آنان فراهم ميآيد. آنچه شباهت اين روايت را با گزارش پيشين بيشتر ميکند نقل روايت بدون کمترين جرح و تعديل و نقد از جانب مورخ است؛ آنچه که در ساختار روايتهاي بعدي طبري نيز قابل مشاهده است. طبري در روايت بعدي دربارة سبب سقوط برمکيان، اين بار از زبان ابومحمد زيدي، که بنا به زعم خود طبري «از همه کسان به اخبار قوم مطلعتر بوده است»، به نکتهاي اشاره ميکند که در روايتهاي قبلي مورخان اشارهاي به آن نشده است. بر اساس اين روايت، مهمترين عامل تغيير موضع خليفه نسبت به برامکه، نوع ارتباط آنها با يحييبن عبدالله از داعيان شيعي و از مخالفان سرسخت خليفه بوده است.
در ادامه، طبري روايتهاي ديگري نيز نقل ميكند که از مهمترين آنها داستان ارتباط جعفر برمکي با عباسه، خواهر هارون، است. اصل روايت چنان که طبري نقل ميکند از احمدبن زهير است. بنابراين روايت، هارون علاقهمند بود که خواهرش عباسه به همسري جعفر برمکي درآيد و اين ارتباط فقط در مجالس خاص خليفه صورت واقع به خود بگيرد و در خفا هيچگونه نزديکي و مجالستي ميان اين دو روي ندهد. اما برخلاف دستور خليفه، «عاقبت عباسه از او بار گرفت و پسرى زاد». عليرغم تلاش جعفر و عباسه مبني بر اطلاع نيافتن خليفه از اين رويداد، خليفه در نهايت اطلاع پيدا ميکند و همين عامل، سبب خشم وي نسبت به خاندان برمکي و در نهايت، عامل براندازي آنها ميشود. اين روايت نيز از نظر ساختاري، شباهتي ديگر روايتهاي طبري دارد؛ از اين نظر که مورخ در مقام پرسشگري و نقد روايت برنميآيد و تمام سعي و تلاش وي در امانتداري خود روايت و ذکر راوي آن بوده است.
ابنمطهر طاهر مقدسي(م 381 ق) از ديگر مورخان قرن چهارم است که در اثر خود با عنوان البدأ و التاريخ، اشارهاي مختصر به چگونگي براندازي خاندان برمکي دارد. عليرغم نظر برخي از مورخان و محققان معاصر، که رويکرد و روش مقدسي را در تاريخنگاري تحت تأثير آموزههاي فلسفي وي، رويکردي همراه با نگاه انتقادي و پرسشگر دانستهاند، با وجود اين، شرح اين مورخ از واقعة سقوط برمکيان نيز در عين اختصار مبتني است بر همان روايتهاي معمول و بدون کمترين تلاش در جهت واکاوي علتهاي مهم اين رويداد.
مقدسي در شروع روايت خود از اين واقعه، با اشارهاي مختصر به موطن اولية برمکيان، به اولين خدمات آنها در دستگاه ديوان سالاري عباسيان اشاره ميکند و در ادامه، از موقعيت مهم آنها در زمان هارون ميگويد:
نخستين كارى را كه ايشان به روزگار بنىعباس متصدى شدند، كار خراج بود كه به خالدبن برمك سپرده شد و پس از آن، اين كار در دست ايشان مىگشت تا روزگار رشيد كه يحيىبن خالدبن برمك به وزارت رسيد و فرزندش فضلبن يحيى متصدى خراسان و آنچه در آن سوى دروازة بغداد است، گرديد. فرزند ديگرش، جعفربن يحيى متصدى مهر و خاتم خليفه گرديد.
مقدسي بلافاصله و در تلاش براي فهم مهمترين عوامل اين سقوط، پس از اينکه به وجود اختلاف دربارة علل اين واقعه اشاره ميکند، دو روايت در اين زمينه ميآورد. اولين روايت، که بسامد کمتري در منابع اين دوره داشته و بجز در اثر مقدسي، در آثار ديگري از اين دوره بدان اشارهاي نشده، تلاش برمکيان به منظور و نشر اعتقادات زندقه است. وي در اينباره مينويسد:
هارون بر ايشان خشم گرفت. دربارة سبب اين كار اختلاف است. بعضى گفتهاند: ايشان مىخواستند زندقه را آشكار كنند و كار كشور را به تباهى بكشانند و حكومت را به عثمانبن نهيك فاسق منتقل كنند و هارون بدين جهت ايشان را كشت
اين مورخ در طرح فرضية دوم، مشهورترين و پرتکرارترين روايتي را که در ميان مورخان اين دوره آمده است، اشاره ميكند؛ يعني ارتباط جعفر با عباسه خواهر هارون، و آن به صورت مختصر ذكر مينمايد:
جعفر از ويژگان او بود و هارون خواهرش عباسه را بسيار دوست مىداشت و از او نمىشكيبيد و او را به همسرى جعفربن يحيى درآورد، به شرط اينكه با او همبستر نشود و در مجلس هارون محرم او باشد. از قضا، عباسه از جعفر آبستن شد و دو فرزند توأمان زاد و هارون از اين كار در خشم شد.
مقدسي در پايان اين روايت کوتاه، سرنوشت غمبار برمکيان را اينگونه نقل ميکند:
فرمان داد تا گردن جعفربن يحيى را زدند و برادرش فضل و پدرش را در رقه زندانى كردند تا در زندان مردند و فرمان داد تا پيكر جعفر و سرش را به مدينة السلام بردند و به دو نيم كردند و به دار زدند و سپس به آتش سوختند. هارون در تمام نواحى و شهرها به كارگزاران خويش نوشت تا برامكه و ياران و فرزندان و موالى ايشان را دستگير كنند. هر كس از ايشان است مورد بازخواست قرار گيرد و از همهشان گروگان گرفته شود و اموالشان را ضبط كنند و هر كس را كه از ايشان پنهان شده تحت نظر و پيجويى قرار دهند و به هر نيرنگى هست او را بگيرند، چندان كه دانسته شد كه تمام يا بيشتر ايشان را گرفتهاند. سپس به هر كارگزارى نامهاى نهفته نوشت و فرمان داد كه اين نامه مهر شده را در روز فلان از سال فلان، بگشاى. و چنانكه فرمان داده بود اجرا شد و در يك روز همة ايشان را كشتند.
همانگونه که پيداست، مقدسي نيز عليرغم اينکه از وي در زمرة يکي از مهمترين مورخان اين دوره نام برده ميشود، در اين زمينه بر مدار روشهاي مسلط تاريخنگاري زمانة خود گام برداشته و از تلاش در جهت فهم ريشههاي اين واقعة مهم باز مانده است.
جهشياري (م 331 ق) نيز در زمرة مورخان و اديبان اين دوره است که در اثر خود الوزراء والکتاب، به اين رويداد در ذيل وزارت برمکيان اشارههاي مبسوطي دارد. اگرچه ويژگي روايتمحوري در لابهلاي گزارههاي جهشياري به روشني نمايان است، با وجود اين، تحليل روايت اين مورخ در باب سقوط برمکيان تا حدي قابل توجه است. شرحي که اين مورّخ در باب چگونگي ظهور و رسيدن به مناصب بالاي حکومتي و سرانجام سقوط برمکيان نقل ميکند حاوي دادههاي ارزشمندي است. با وجود اين، در روايت اين مورخ نيز تکية اصلي بر همان روايتهايي است که در آثار ديگر مورخان به تناوب تکرار شده است، اگرچه تلاش وي در جهت ارائة تحليلي واقعگرايانهتر از اين رويداد به روشني نمايان است.
جهشياري آغاز روند قدرتگيري برامکه را دورة سفاح ميداند. «اولين بار و در زمان سفاح، خالد با بروز لياقت و کارداني، توانست سرپرستي ديوانهاي خراج و جند را عهدهدار شود.» وي در ادامه، به کسب مقام وزارت منصور از جانب خالد اشاره ميکند ماجراي حکمراني وي بر ولايت فارس را، که از جانب منصور و پس از طي دورة اول وزارتش به اين کار گمارده شده بود، نقل مينمايد. اين مورخ سپس در باب بسط قدرت برمکيان در زمان هارون توضيحاتي ميدهد و در نهايت نيز مهمترين روايتهايي را که در باب سقوط اين خاندان شنيده است ذكر ميكند.
روايتي که جهشياري از آن به عنوان يکي از مهمترين علل سقوط برمکيان استناد ميكند ثروتاندوزي برامکه است که البته مشخص نيست اصل روايت را از چه کسي گرفته است: نويسندگان از اموال هنگفتى ياد كردهاند كه برمكيان براى خود و يارانشان صرف مىكردند، يا حملههاي گرانى كه به شاعران و دانشمندان و ستايشگران خويش مىدادند و خليفه و حرم و ياران او را بدان اموال دسترسى نبود. جهشياري پس از اين روايت، در گزارة ديگري، که باز هم از منشأ آن توسط اين مورخ ذکري به ميان نيامده است، ميافزايد: آوردهاند كه وقتى يحيى در زندان بود، هارون خوددارى او را از پرداخت مالى كه زبيده همسر خليفه درخواست كرده بود، به يادش آورد، درحالىكه همان وقت، بيش از يك ميليون درهم ميان كارگزاران خويش تقسيم كرده بود.
عامل ديگر از نگاه جهشياري، بدگوييها، حسادتها و سعايتهاي گروهي از درباريان بوده است که روزگاري از جانب خاندان برامکه نسبت به آنها با نيکي و احترام برخورد شده بود. از جملة مشهورترين و خطرناكترين اين رقيبان و دشمنان، که جهشياري به آنها اشاره ميکند، يکي فضلبن ربيع است كه پس از برمكيان به منصب وزارت دست يافت و نيز جعفربن محمد الاشعث، علىبن عيسى يزدانيرود، و منصوربن زياد كه بنا به روايت جهشياري، يحيى برمكى نسبت به آنها محبت و احسان بسيار روا داشته بود و هر سه تن نيز به او بديها كردند و آزارها رساندند. هر دو روايت جهشياري به تناوب، در آثار ديگر اين دوره روايت شده است.
علاوه بر جهشياري، ابن عبد ربه(م 328 ق)، از مورخان اندلسي قرن چهارم، نيز اشارههايي به موقعيت و نفوذ بالاي برمکيان در دربار هارون دارد. روايتهاي نقلشدة ابن عبد ربه در قياس با آنچه ساير مورخان حوزة شرقي خلافت آوردهاند، نکتة بديع و تازهاي دربارة سقوط برمکيان ندارد. آنچه در روايت ابن عبد ربه ميتواند مهم تلقي شود اشارهاي است که وي نيز مانند بيشتر مورخان اين دوره به ثروتاندوزي و نفوذ بالاي برمکيان دارد. بنابراين، بسامد تکرار اين روايت را پس از ارتباط جعفر برمکي با عباسه، خواهر خليفه، ميتوان پرتکرارترين روايت در ميان آثار اين مورخان دانست. کليت روايت ابن عبد ربه، که وي آن را از زبان اسحاقبن على هاشمي نقل ميکند، اينگونه است كه يحيى، كه تغيير حالت هارون را نسبت به برمكيان احساس كرده بود، به نزد يكى از دوستان هاشمى خويش ميرود تا با وى مشورت كند. آن مرد او را پند ميدهد كه چون هارون دوست دارد فرزندانش صاحب مال و ضياع گردند، خوب است وزير بخشى از املاك و اموالى را كه به ياران و دوستانش داده بازپس گرفته، به فرزندان خليفه منتقل كند. «يحيى گفت: اگر نعمت از خود من سلب گردد بهتر است تا آن را از دست كسانى پس گيرم كه خود بديشان بخشيدهام». ابن عبد ربه در ادامه، از زبان همين اسحاقبن علي نقل ميکند که «دانستم كه آنها را سركوب خواهد كرد».
ابن عبد ربه در پايان اين روايت، ميافزايد: «چون آن هاشمى شش سال پيش از زوال برمكيان از خشم و حسد هارون نسبت به آنان آگاه شد، عزلت گزيد و در آن سالها نزد برمكيان نرفت».
با اين وجود، اين مورخ نيز درست همانند رويکرد غالب نزد بيشتر مورخان اين دوره، پاية روايتهاي خود را به اين گزارش محدود ميکند. بر همين اساس، در گزارش وي نيز نميتوان به تحليلي جامع و مبتني بر درک علتهاي گوناگون اين رويداد دست يافت.
الاغاني اثر ابوالفرج اصفهاني (م 356 ق) را شايد بتوان به لحاظ محتوايي، متفاوتترين اثر در ميان آثار تاريخي دانست که در اين پژوهش به آنها استناد شده است. گزينش اين اثر بهسبب اشارههاي بسيار مختصري است که اين مورخ و اديب قرن چهارم نسبت به حوادث و رويدادهاي دورة برمکيان دارد. اگرچه محتواي روايتهاي ابوالفرج در باب خاندان برمکيان کمتر صبغه سياسي و کنشهاي معطوف به قدرت نزد اين خاندان دارد، اما در آنچه مربوط به پايگاه و موقعيت رفيع اين خاندان نزد خليفه و توجهات گستردة آنان به دانشها و علوم در زمان خود بوده، قابل توجه است. اگرچه در تحليل نهايي ابوالفرج اصفهاني از سقوط برامکه، اشارهاي به ارتباط خصمآميز اين خاندان با فضلبن سهل نشده است، با وجود اين، وي در اثر خود، به اين عامل اشاره ميکند. «برمكيان به فضل بىاعتنايى مىكردند و حتى دوستان و نزديكان خود را كه گاه به نزد وى مىرفتند، از آن كار باز مىداشتند.»
نکتة ديگري که در روايت ابوالفرج اصفهاني پراهميت به نظر ميرسد اشارهاي است که وي به ارتباط خصمآميز برامکه با بزرگان تشيع در اين دوره دارد. اهميت اين نکته از آنجاست که در تحليل نهايي برخي از مورخان اين دوره، مانند مسعودي ارتباط خوب و محبتآميز برمکيان با شيعيان را از اهم عواملي دانستهاند که سببساز خشم هارون نسبت به آنها شد. خصلت روايتمحوري در اين گزاره، از کتاب الاغاني نيز کاملاً مشهود است: آوردهاند كه يحيىبن خالد، نواده امام صادق، علىبن اسماعيل را با مال بفريفت تا بر ضد عمويش امام موسىبن جعفر جاسوسى كند و اخبار را به هارون رساند؛ و همين كار موجب گرفتارى امام شد.
در جاي ديگري از همين اثر، وي نقل ميکند: نيز آوردهاند كه وقتى ادريسبن عبداللّه از واقعه جان به در برد و به مغرب رفت و اقتدارى يافت. يحيى برمكى به هارون قول داد كه وى را سركوب كند. پس كسانى بدانجا فرستاد تا به ادريس زهر خوراندند و كشتند. اينکه ابوالفرج اصفهاني روايت را از چه کسي نقل ميکند، مشخص نيست؛ اما آنچه مهم است اينكه نقل اين روايتها را کمترين تحليل و پرسشگري از جانب اين مورخ به همراه ندارد و اين شباهت روش و رويکرد اين اديب مورخ را با معاصران خود نشان ميدهد.
ابوالحسن مسعودي (م 346 ق) نيز در دو اثر، خود يعني التنبيه و الاشراف و مروج الذهب به حادثة برافتادن برمکيان اشاره ميکند. بر خلاف حجم نسبتاً وسيعي که مسعودي در کتاب مروج الذهب به تاريخ برامکه اختصاص داده است، تمام نوشتههاي وي در کتاب التنبيه و الاشراف در باب برمکيان، به چند خط نميرسد. در اين اشارة کوتاه، مورّخ فقط براندازي اين خاندان توسط خليفه را نقل ميکند، بدون اينکه اشارهاي هرچند مختصر به جريان امور يا ريشهيابي آن داشته باشد. مسعودي بنا به وعدهاي که خود در مروج الذهب داده است، دربارة اختصاص اين فصل مجزا به تاريخ برامکه مينويسد:
شمهاى از اخبار رشيد را در كتابهاى سابق و اين كتاب ياد كرديم، اما جزو اخبار وى كه در اين كتاب آورديم از اخبار برمكيان چيزى نگفتيم و اكنون شمهاى از اخبارشان را در بابى خاص بياريم و روزگار سعد و نحس ايشان را ياد كنيم.
اين مورخ فصل مفصلي را در اين اثر خود به جنبههاي گوناگون تاريخ برامکه اختصاص داده است. اين روايات نخست با برشمردن فضايل اين خاندان آغاز ميشود:
از فرزندان خالدبن برمك، يحيى با تدبير و عقل بسيارش، و فضل با بخشش و مهارتش، و جعفربن يحيى با دبيرى و فصاحتش، و محمدبن يحيى با بزرگى و همتش و موسىبن يحيى با دليرى و جسارتش، هيچكدام در حسن رأى و شجاعت و ديگر صفات چون خالد نبودند.
در ادامه، مسعودي با اذعان به اينکه روايتها درباب دلايل سقوط اين خاندان بسيار است و اختلافها فراوان، مينويسد: «دربارة علت آن اختلاف است؛ گويند: تصرف اموال دولت بود، بعلاوه اينكه يكى از خاندان ابوطالب را كه در بند آنها بود، آزاد كرده بودند، و جز اين نيز گفتهاند و خدا بهتر داند.»
با اينهمه، آنچه در روايت مسعودي ميتواند با اهميت تلقي شود اشارهاي است که وي به برگزاري مجالسي با حضور دانشمندان شيعي و ديگر فرقههاي کلام اسلامي از جانب برمکيان دارد. مسعودي حتي بر شرکت دانشمندان شيعي در اين جلسات تأکيد و تصريح دارد. اهميت اين گزاره ميتواند در اينجا باشد که اين مورخ در تحليل نهايي خود از علل شکست و سقوط برمکيان، اشارهاي مختصر به اين موضوع دارد و اين احتمال را که علل خشم هارون نسبت به آنها همين گرايشهاي شيعي بوده باشد، را رد نميکند.
مالاندوزي افراطي برمکيان در روايت مسعودي نيز مانند جهشياري از عواملي است که در نهايت، سبب تغيير نگاه خليفه نسبت به برمکيان شد. به گزارش مسعودى:
وقتى هارون خواست كنيزكى بخرد و از وزير پول خواست، يحيى نخست خوددارى كرد و سپس نيز كارى كرد كه وى را از آن رأى باز آورد؛ و آنگاه كه خليفه خواست به شاعرى صله دهد، يحيى آن شاعر را چندان سر دوانيد كه قصه به هارون نوشت و خليفه از آن پس به بررسى درآمدهاى دولت و دقت در كار برمكيان پرداخت.
يکي از پرتکرارترين رواياتي که مسعودي نيز در ادامة ذکر اخبار سقوط برمکيان به نقل آن ميپردازد، همان داستان علاقة هارون به جعفر و به تبع آن، علاقة وي به نکاح خواهرش عباسه، براي جعفر است. ذکر اين روايت، طولانيترين قسمت از فصل مربوط به برمکيان در مروج الذهب را به خود اختصاص داده است. در مقايسه با روايت طبري، روايت مسعودي از اين رويداد نکتة متمايزي ندارد. مسعودي نيز داستان را تقريباً به همان شکلي که در روايت طبري آمده است، نقل ميکند و علاوه بر اضافه کردن جزئياتي به داستان، در کليت آن شک و ترديدي به خود راه نميدهد و آن را روايت ميکند. در پايان اين روايت، مسعودي، با لحني متأثر به روايتهاي خود در باب برمکيان خاتمه ميدهد:
مدت دولت و عزت برمكيان و روزگار خوش و نكوى ايشان از آغاز خلافت هارونالرشيد تا كشته شدن جعفربن يحيىبن خالدبن برمك هفده سال و هفت ماه و پانزده روز بود. شاعران در رثاى برمكيان سخن بسيار گفتند، اما سرانجام، برمكيان و پيروانشان، كه در آفاق و امصار بودند، گويى وعدهاى داشتند؛ چون وعدهاى كه مردم به محشر دارند و افسانة مردم شدند. بزرگ است خدايى كه سلطنت و فرمان از اوست.
در آنچه از روايتهاي مسعودي دربارة سقوط برمکيان نقل شد، اين امر نمايان است که شيوة روايتي مسعودي نيز بر همان معيارهاي پيشين که در روايتشناسي مورخان ديگر نقل شد. تمام سعي و تلاش مسعودي در وراي نقل اين روايتها با ذکر اسامي راويان و نقل خبر آنان بدون اعمال تغيير و يا احياناً نقد و پرسشگري همراه است.
در يک مقايسة کلي ميان روايتهاي فراوان اين مورخان از واقعة سقوط برمکيان، ميتوان تا حد زيادي به شيوه و روش تاريخنگاري آنها آشنا شد. روشي که به شدت از جانب ابنخلدون به نقد کشيده شد و اعتبار و اصالت چنين روشهايي را در نگارش تاريخ به شدت زيرسؤال برد. ابنخلدون در بخشي از کتاب العبر خود و در نقدي صريح، رويکرد اين مورخان به حادثة سقوط برمکيان را بسيار نازل و سطحي ميداند و از اينکه در وراي نقل اين روايتها، ذهن اين مورخان متوجه عوامل ديگري در جريان رويدادهاي تاريخي نشده است به شدت انتقاد ميکند. وي از اينکه داستان علاقة هارون به جعفر و نيز جريان نزديکي عباسه با وي، به روايت بنيادين و پربسامد در ميان آثار تاريخي پيشين تبديل شده است و همين روايت مبناي نتيجهگيري مورّخان در شناسايي عوامل سقوط برمکيان گرديده، انتقاد ميکند و ميافزايد:
برامكه بدان سرنوشت نكبت بار گرفتار نشدند، مگر بسبب آنكه زمام كليه امور فرمانروايى را بدست گرفته و تصرف در خراجها را بخود اختصاص داده بودند؛ چنانكه كار بجايى رسيده بود كه اگر حتى رشيد هم اندكى مال ميطلبيد، بدان دست نمييافت. پس آن خاندان در فرمانروايى بر وى تسلط يافتند و در قدرت و سلطنت او شركت جستند و چنان زمام همة امور را بهدست گرفتند كه در جنب قدرت آنان رشيد كوچكترين دخالتى در امور كشور نداشت.
ابنخلدون در ادامة واکاويهاي خود از روند سقوط برمکيان با اشاره به نفوذ بسيار آنان در ديوانسالاري خليفه، اضافه ميکند:
آنها كليه مناصب و درجات دولتى و امور ديوانى و كشورى را بدست اعضاى خاندان و پرورشيافتگان خود سپردند و همة مشاغل را از وزارت و دبيرى گرفته تا فرماندهى سپاه و حاجبى و كلية امور مربوط به شمشير و قلم، خود قبضه كردند و ديگران را كنار زدند؛ چنانكه ميگويند: از فرزندان يحيىبن خالد بيست و پنج تن در درگاه رشيد رياست داشتند و مناصب كشورى و لشكرى را اداره ميكردند. كفالت هارون، هم در زمان ولايتعهد و هم در زمان خلافت، بر عهدة او بود تا هارون در كنف رعايت او جوان شد و در ساية حضانت و پرورش وى، به مرحلة رشد و كمال رسيد و او به طور طبيعى، بر همة امور خلافت تسلط يافت و هارون او را پدر خطاب ميكرد. در نتيجه، آن خاندان كعبة آمال شدند.
نحوة ارتباط خاندان برمکي با مخالفان سرسخت خليفه و تلاش در جهت اعزاز و اکرام آنها از جانب بزرگان اين خاندان نيز از ديگر عواملي است که در تحليل ابنخلدون از روند اين سقوط، جايگاه ويژهاي به خود اختصاص ميدهد:
اين خاندان رجال شيعه و نزديكان و بستگان عباسيان را مشمول بذل و بخششهاى فراوان قرار دادند و آنان را رهين احسان خويش ساختند و خاندانهاى اصيل و شريف فقير را به توانگرى رسانيدند و اسيران را از رنج اسارت آزاد كردند.
در تحليل نهايي ابنخلدون، در نتيجة چنين روندي است که اين خاندان پرنفوذ در سراشيبي سقوط قرار ميگيرند:
رفته رفته، حسودان و رقباى ايشان نقاب از چهره برگرفتند و راندهشدگان درگاه و مخالفان فرمانروايى آنان بسعايت و تفتين پرداختند. حتى پسران قحطبه، داييهاى جعفر، از بزرگترين ساعيان و بدانديشان آنان بودند و انگيزة حسد، عواطف و مهر خويشاوندى را در آنان فرونشانده بود و رشتههاى قرابت و خويشى، آنان را از سخنچينى و توطئهسازى باز نميداشت. اين وضع مقارن روزگارى بود كه شعلههاى انگيزة غيرت در مخدوم آنان، يعنى خليفه نيز زبانه ميزد و از وضع محجوريت سخت استنكاف داشت و آن را ننگ ميشمرد و بسبب جسارتهاى خرد و ناچيز، كه سرانجام به مخالفتهاى بزرگ منجر شده بود، كينههايى در دل او انباشته گشت. اين امر جعفر، راه دشمنى شديد خليفه را نسبت بخود و خاندانش باز كرد، تا اينكه عزت آن خاندان بذلت گراييد و آسمان عظمتشان سبب پستى آنان گرديد و زمين، خودشان و خاندان آنان را بخود فرو برد و سرنوشت آن قوم همچون مثال و عبرتى براى ديگر مردم آن روزگار شد. و هر كه در تاريخ آن خاندان بينديشد و رسوم و شيوههاى مخصوص دولت و طرز كار و روش آنان را با تتبع و دقت قضاوت كند. آثار چنين سرنوشتى را براى آنان مسلم مىيابد و موجبات آن را آماده مىبيند.
سرانجام، ابنخلدون در گزارة نهايي خود و پس از برشمردن علل متعدد اين رويداد، اضافه ميکند:
تنها مسبب قتل برامكه غيرت و حسد خليفه و كسان فروتر از وى بوده است كه در نتيجه خودكامگى و خودسرى آن خاندان نسبت به خليفه روى داده است و هم درمىيابيم كه چگونه دشمنان آنان افسونگريها و نيرنگها ميساخته و حتى خواص و محارم خليفه را وادار به سعايتها و بدگوييها ميكردهاند، چنانكه نزديكان خاص خليفه دسيسهاى طرح كردند كه به زبان خوانندگان و نوازندگان درگاه در نهايت نيرنگ اشعارى را انشاد كنند و از آن طريق سعايت خود را بگوش خليفه برسانند تا حس كينه و خشم وى را (نسبت به برامكه) برانگيزند.
نتيجهگيري
در تلاش براي فهم بنيانهاي تاريخنگاري متقدم و انتقادات صريح و تندي که از جانب ابنخلدون متوجه روش و رويکرد اين مورخان به تاريخ شد، فرضية ابتدايي اين پژوهش گامي در جهت تأييد گفتههاي اين مورخ گذاشت و تلاشها در جهت فهم اين مدعيات، بدينجا ختم شد که ضعف بنيانهاي تاريخنگاري نزد مورخان متقدم توسط ابنخلدون به درستي معلوم شد. تلاش وي براي هميشه، معيارها و روشهاي پيشين را برانداخت، بهگونهايکه تاريخنگاري پيشين پس از حملات ابنخلدون، هيچگاه قدرت اين را نيافت که بر مدار پيشين گام نهد و مدعي فهم صحيح در مطالعات تاريخي باشد. روشي که مورخان پيشين در مطالعات تاريخي خود به کار گرفتند از زاوية نگاه انقادي ابنخلدون، نميتوانست مدعي رسيدن به حقيقت در اين وادي خطير باشد. بدينروي، با انتقاد از بنيانهاي چنين نگرشهايي، در تاريخنگري و تاريخنگاري اين مورخان به ديدة ترديد نگريست و از وراي اين ديد انتقادي، خود توانست معيارهاي معين و مشخص را در اين عرصه شناسايي و جايگزين روشهاي پيشين کند.
با روايتشناسي مختصري که در اين پژوهش انجام گرفت، تلاش شد تا نگاه مورخان به رويدادي يگانه در تاريخ ايران و اسلام بر اساس معيارهاي ابنخلدون بررسي شود. اين بررسي نمايان ساخت که رويکرد روايتمحوري بدون کمترين جرح و تعديل و با کمترين تلاشي از جانب مورخان متقدم در جهت فهم علتهاي مؤثر در روي دادن يک اتفاق تاريخي و نيز تکرار مقلدانة روايت ديگر مورخان از جانب مورخان بعدي، از جمله ويژگيهاي تاريخنگاري مورخان پيشين است، و در نهايت، با بهکارگيري روش «انتقادي» ابنخلدون صحت مدعيات وي در حوزة نقد کارنامه تاريخنگاري متقدم آشکار شد.
- ابن عبد ربه، شهابالدين احمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، قاهره، بينا، 65-1949م.
- ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمة محمد پروين گنابادى، چ هشتم، تهران، علمى و فرهنگى، 1375.
- ابوالفرج اصفهانى، علىبن حسين، الاغاني، به كوشش صلاحالدين منجد، بيروت، دارالفكر، 1972م.
- آيينهوند، صادق، علم تاريخ در گسترة تمدن اسلامي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1377.
- جهشياري، محمد، الوزراء و الکتاب، بيروت، دارالفكر، 1408ق.
- دينورى، ابوحنيفه احمدبن داود، اخبار الطوال، ترجمة محمود مهدوى دامغانى، چ چهارم، تهران، نشر نى، 1371.
- دينوري، ابنقتيبه، امامت و سياست (تاريخ خلفاء)، ترجمة سيدناصر طباطبايى، تهران، ققنوس، 1380.
- روزنتال، فرانتس، تاريخ تاريخنگاري در اسلام، ترجمة اسداله آزاد، مشهد، آستان قدس رضوي، 1365.
- زرينکوب، عبدالحسين، تاريخ در ترازو، تهران، اميرکبير، 1362.
- سجادي، سيدصادق، تاريخ برمکيان، تهران، بنياد موقوفات محمود افشار، 1385.
- طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري، ترجمة ابوالقاسم پاينده، چ پنجم، تهران، اساطير، 1375.
- مسعودي، ابوالحسن عليبن حسين، التنبية و الإشراف، ترجمة ابو القاسم پاينده، تهران، علمى و فرهنگى، 1365.
- ـــــ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمة ابوالقاسم پاينده، چ پنجم، تهران، علمي و فرهنگي، 1374.
- مقدسي، ابن مطهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه و تصحيح محمدرضا شفيعي کدکني، تهران، آگه، 1374.
- مهدي، محسن، فلسفة تاريخ ابنخلدون، ترجمه مجيد مسعودي، تهران، اميركبير، 1352.
- نصار، ناصف، انديشة واقعگراي ابنخلدون، ترجمة يوسف رحيملو، تهران، نشر دانشگاهي، 1366.
- يعقوبي، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمة محمدابراهيم آيتى، چ ششم، تهران، علمى و فرهنگى، 1371.