، سال چهاردهم، شماره اول، پیاپی 42، بهار و تابستان 1396، صفحات 49-64

    علل ابقای بنی‌عباس توسط آل‌بویه

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ محمد جاودان / کارشناس ارشد دانشگاه معارف اسلامي / javedanm@yahoo.com
    رحمان عشریه / سطح 4 حوزة علمية قم / oshryeh@quran.ac.ir
    چکیده: 
    آل بویه پس از ورود به بغداد (334ق/945م)، به رغم تضاد مذهبی با خلیفه و با وجود تسلط و قدرت بر دستگاه خلافت، به عللی مقام خلافت عبّاسیان را ابقا نمودند. بنابراین، پژوهش پیش روی درصدد است تا با روش توصیفی ـ تحلیلی و ارائه‌ی اسناد تاریخی، علل ابقای عبّاسیان از سوی آل بویه را در ذیل سیاست و قدرت طلبی آنان و شرایط مذهبی و موقعیت آنها نسبت به خلافت و رقبایی که درصدد تصرف مرکز خلافت بودند، بررسی کند. بویهیان، که میل به حکومت داشتند، برای جلوگیری از شورش همگانی، با توجه به اعتقاد اکثریت مسلمانان نسبت به اصل خلافت عبّاسی و با استفاده از تسامح و مدارای دینی، درصدد حفظ خلافت عبّاسی برآمدند تا بدین وسیله، بتوانند با تسلط بر نظام سیاسی، به تدریج، مذهب خود را ترویج کنند و در زیر چتر خلافت رقبای خویش را دفع کرده، با استفاده از خلفای بی قدرت و نام آنها، حکومت را به کام خویش گیرند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Reasons behind the Buyids' Consent to the Retention of Bani-Abbas's
    Abstract: 
    After entering Baghdad (334 AH / 945 AD), the Buyids – for some reasons- allowed Bani Abbas to continue ruling despite their difference with the Abbasid caliph in beliefs and their discontent with the caliphate's possession of authority. Using a descriptive-analytical method and presenting historical documents, the present research seeks to study the causes for keeping the Abbasids in power by the Buyids, besides their domineering policy, the religious conditions and their claim to caliphate and the rivals who sought to hold the post of caliphate. Considering the belief of the majority of Muslims in the Abbasid caliphate and showing religious tolerance, the Buyids, who had a desire to rule, decided to maintain the continuity of Abbasid caliphate in order to prevent public disturbance. They intended to rise to power and to gradually spread their religious beliefs, get rid of their rivals under the caliphate umbrella and take advantage of the weakness of caliphis so that they could take over.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    در طول تاريخ، رويارويي حکومت‌ها و دولت‌هاي مقارن همواره چالش‌ها و تضادهايي در پي داشته که به جدال و جنگ فيمابين و حذف برخي از آنها منجر شده است. اما در تاريخ اسلام، به عللي برخي حکومت‌هاي متقارن، نه‌تنها يکديگر را دفع نکرده‌اند، بلکه حکومت مستقل و خودرأي خود را زير پرچم خلافت عباسي اداره مي‌كردند.
    دومين دودمان خلفاي اسلامي، که از سال 132 تا 656 قمري پس از براندازي دودمان اموي به فرمانروايي رسيدند، عباسيان بودند که وارث قلمروي پهناور، بلکه امپراتوري وسيع شدند که در حقيقت، بسيار وسيع‌تر از آن بود که امويان از خلفاي راشدين به ارث برده بودند. حدود اين امپراتوري در شرق، از مرزهاي چين و اواسط هند شروع مي‌شد و تا سواحل اقيانوس اطلس، در غرب، امتداد مي‌يافت و از آنجا تا کوه‌هاي پيرنه در فرانسه به سمت شمال گسترش مي‌يافت. از جهت شمال قلمرو عباسي نيز از درياي خزر و کوه‌هاي قفقاز شروع مي‌شد و تا انتهاي بلاد نوبه، در جنوب امتداد مي‌يافت. دولت عباسي چهارده سرزمين بزرگ را دربر‌مي‌گرفت و مشتمل بر 83 منطقة بزرگ مي‌شد که امروزه کشورهاي زيادي در جغرافياي آن قرار دارند.  از همان سدة نخست خلافت آل‌عباس، حكام نواحي علم طغيان برافراشتند.  اين امر سبب شد كه روز به روز قلمرو دولت عباسي محدودتر شود، و اهل دولت هريك راه خودكامگي پيش گيرند، تا آنجا كه مقرّ خلافت هم دست‌خوش تطاول گردد. يكي از نزديك‌ترين اين خودكامكان به بغداد ـ مرکز خلافت عباسيان ـ آل‌بويه‏ با گرايش شيعي بودند که در قرن چهارم، درسال‌هاي ضعف و انحطاط خلافت عباسي، كه امراي ترك، خليفة بغداد را دست‏نشاندة قدرت و غلبه خويش ساخته بودند، ظاهر شدند و ادعاي استقلال كرده و بغداد را تصرف كردند. آنان با نگه‌داشتن ظاهري از خلافت عباسي از سال 334 تا 447 ق، به حكومت بر قلمرو اسلامي در سه شعبه دست يافتند. 
    برخي از حکومت‌هايي که پيش از آل‌بويه در ساية خلفاي عباسي در بخشي از قلمرو اسلامي حکومت مي‌کردند به‌سبب همسويي اعتقادي با عباسيان و نيز اعتقاد به خلفا، با وجود استقلال در حکم‌راني، خود را وابسته به حکومت مرکزي بغداد و بني‌عباس مي‌دانستند. برخي ديگر نيز، که خود را مستقل ساخته بودند، به خلافت بي‌اعتقاد بودند، ولي قدرت تسلط بر آن را نداشتند. اما آل‌بويه به‌رغم تضاد صدرصدي مذهبي و تناقضات ديگر و نيز اعتقاد نداشتن به خلفاي عباسي و با وجود قدرت، بني‌عباس را در خلافت خود ابقا ساختند، هرچند قدرت آنان را محدود و بسيار ضعيف كردند. در اين صورت، اين پرسش مطرح مي‌گردد که با آنكه آل‌بوية شيعه مذهب بر خلفاي عباسي فائق آمدند، پس چرا نقطة پاياني بر تاريخ آنها ننهادند؟ به عبارت ديگر، علل ابقاي بني‌عباس از سوي آل‌بويه با وجود قدرتمندي آل‌بويه چيست؟
    تحقيقات و نوشته‌هاي فراواني به بررسي توصيفي و تحليلي جنبه‌هاي گوناگون حکومت بويهيان پرداخته‌اند؛ اما هيچ‌يک به تحليل جامع و مستقلي دربارة علل اين موضوع كه چرا آل‌بويه خلافت عباسي را به ظاهر نگاه داشتند، نپرداخته‌اند، جز اينکه مقالة «نگاهي به سياست مذهبي آل‌بويه»،  که اقليت شيعه، سني بودن ترکان سپاه معزالدوله و همچنين وجود قدرت‌هاي رقيب را، آن هم به صورت اجمالي در خلال بحث خويش به عنوان علل ابقاي بني‌عباس ذکر نموده است.
    پژوهش پيش‌روي افزون بر تفصيل دلايل مذکور، علل جامع‌تري را ارائه خواهد نمود. براين‌اساس، با گردآوري اطلاعات کتابخانه‌اي و با روشي تحليلي ـ توصيفي، پاسخ پرسش مذکور را از طريق منابع تاريخي، در فرضيه‌هاي ميل آل‌بويه به حکومت و موقعيت‌هاي پيش‌روي آنها در تداوم حکومتشان، که مانع حذف اصل خلافت عباسيان مي‌شد، بررسي كرده است.
    سياست و قدرت‌طلبي بويهيان
    آل‌بويه، که با انديشه و تدبير، به حکمراني در مرکز خلافت اسلامي دست يازيده بودند، با اينكه خلافت عباسي را فاقد مشروعيت مي‌دانستند، ترجيح دادند در ساية همين خلافت، به حکومت خويش تداوم بخشيده، با نگه داشتن ظاهري پوشالي از خلافت، به مقاصد خويش دست يابند. آنان صرف وجود خليفه و نام پوشالي خلافت را فرصتي مناسب براي تثبيت موقعيت خويش تشخيص داده، سعي كردند با تضعيف خلافت، بي‌آنکه درصدد حذف ظاهري دستگاه خلافت برآيند، قدرت خويش را افزون کنند و به حکومتي قدرتمند، که نام «خلافت» را يدک مي‌کشيد، بسنده کنند. از سوي ديگر، خيال خود را از بابت رقيبان احتمالي، که درصدد حذف آل‌بويه برمي‌آمدند، آسوده ساختند. ازهمين‌روي، معزالدوله مي‌خواست با ابوالحسن محمدبن يحيي زيدي علوي بيعت کند، ولي به صلاح‌ديد وزيرش، صيمري، از اين کار منصرف شد و خليفه‌اي مطيع از عباسيان را به فردي از خاندان علي ترجيح داد. صيمري معتقد بود که اگر خليفه، علوي باشد، معزالدوله ناچار خواهد بود از او اطاعت کند و چه‌بسا فقط به‌منزلة فرمانده لشکر ايفاي نقش نمايد. صيمري گفته بود: اگر با او بيعت كنى مردم خراسان و تودة مردم شهرها را بر تو مى‏شوراند و ديلمان تو را رها كنند و بدو پيوندند. بنى‌عباس خاندانى پيروزمندند؛ گاهى دولتشان بيمار شود و گاه بهبود مى‏يابد، گاه سست و بيشتر نيرومند است».  و بدين‌گونه، ترجيح دادند خلافت عباسي را به جاي ميراندن و نابود ساختن، بيمارگونه بر جاي گذارند و در قبال آن، مقصد خويش را در حکمراني پيشه کنند و خيال اينکه هم‌کيشان آنها ممکن است قدرت آنها را سلب كنند، فکر ابقاي خلافت عباسيان را در آنها قوت بخشيد.
    سياست معزالدوله و ديگر امراي قدرتمند آل‌بويه نسبت به خلافت عباسي اين بود كه با حفظ قدرت خليفه ولو به صورت ظاهري ـ سني مذهبانِ قلمرو خود را راضي نگه دارند و حکومت خويش را محکم و پا برجا کنند، و علي‌رغم شيعه بودن، مذهب را فداي سياست كردند: زيرا اگر شخص معزالدوله در تشيع خود راسخ بود و به راستى به انديشة شيعه‏گرى ايمان داشت، مى‏بايست حكومت را به علويان منتقل مى‏كرد و به صرف استدلال وزيرش، كه او را از عواقب اين كار و خارج شدن حكومت دنيوى از دست وى بيم مى‏داد، از اين كار دست برنمى‏داشت‏.
    عضدالدوله زماني که بر بغداد و عزالدوله استيلا يافت (364ق)، در نخستين اقدام، خليفه را به بغداد بازگردانيد. خليفه قريب بيست روز  مي‌شد که از بغداد خارج شده بود و در مساجد خطبه خوانده نمي‌شد.  عضدالدوله مي‌خواست با حمايت خليفة سني‌مذهب، تسلطش را بر بغداد تثبيت کند و از حمايت اهل‌تسنن بغداد نيز برخوردار شود. آنان اجازة رسمي حکومت خود را از خليفه گرفته بودند و براي برخورداري از مشروعيت هرچند ناپايدار ـ به هالة تقدس خليفة سني نيازمند بودند. عضدالدوله سعي كرد تا بر قدرت معنوي خلفا نيز دست يابد و آن را به آل‌بويه منتقل سازد، بي‌آنکه اقدام ظاهري به حذف خلافت عباسي نموده باشد. بنابراين، دخترش را به ازدواج الطائع بالله درآورد.  ابن‌مسکويه هدف عضدالدوله از وصلت دخترش با خليفه را اين‌گونه بيان مي‌کند: «داراي پسري شود که وليعهد باشد و خلافت به آل‌بويه برسد، پادشاهي و خلافت در دولت ديلمي يکي شود». 
    بنابراين، بايد گفت که حاکمان آل‌بويه نيز همچون بسياري از پادشاهان و حاکمان ديگر، در جهت حفظ و تحکيم قدرت و تأمين منافع سياسي خود قدم برمي‌داشتند و با اينکه اعتقادي به خلافت عباسيان نداشتند، خلافت آنها را باقي گذاردند تا با اسم «خلافت»، حکومت خود را پيش برند و از عباسيان جز نامي باقي نماند. 
    پرهيز از چالش در جهان اسلام و يکپارچه کردن جهان اسلام
    در حيات سياسي جامعه، مردم نقش بنيادين دارند. استقبال و استدبار آنان در شكل و بافت حكومت، اثر عميقي مي‏گذارد؛ مي‏توانند مسير جريان‏هاي سياسي را در مدتي محدود تغيير دهند و در نصب و عزل زمام‌داران و مديران حرف آخر را بزنند.
    خلافت عباسي ساليان درازي بود که سيطرة نفوذ خود را بر سرزمين‏هاي مهم جهان اسلام گسترده بود و عامة مردم به تبليغات آنها عادت کرده و به آنها دل بسته بودند، و همچون اطاعت از خدا و رسول خدا از آنها اطاعت مي‏کردند. جمعيت بغداد به عنوان مرکز خلافت جهان اسلام و به‌طورکلي عراق نيز بيشتر سني بودند.  تجارب علويان نيز در حصول خلافت و قدرت، جز با سرکوبي و قتل با چيز ديگري قرين نبود.  بدين‌روي، اگر معزالدوله‏ خلافت عباسي را برمي‏انداخت و خلافت علوي را به جاي آن مي‏نشاند، اقوام سرزمين‏هاي اسلامي، که بيشترشان جزو اهل‌سنت‏ بودند، يکباره بدان گردن نمي‏نهادند و مشکلات و منازعات عديده‏اي براي آل‌بويه فراهم مي‏کردند.
    بنابراين، خطري که تغيير خاندان خلافت به دنبال داشت، شورش طرف‌داران عباسيان بود که در نقاط گوناگون قلمرو حکومت در اکثريت به سر مي‌بردند و در نظر آنان، مشروعيت حکومت‌ها با فرمان خليفه تأمين مي‌گرديد.‌
    از سوي ديگر، وجود سپاهيان ترک سني آل‌بويه را ناگزير مي‌کرد که ميان گرايش‌هاي شيعي و فشار اهل‌سنت موازنه‌اي دقيق برقرار سازند؛ زيرا آل‌بويه از اعتقاد و احترام گستردة مردم نسبت به خليفة سني‌مذهب در عراق و به‌طور‌کلي، در جهان اسلام آگاه بودند، و از آن به‌مثابة وسيله‌اي براي مشروعيت بخشيدن به قدرت خويش استفاده مي‌کردند. اوضاع حاکم بر سرزمين‌هاي خلافت هم اين امکان را به آنان نمي‌داد که مقام خلافت را براندازند؛ زيرا چند عامل در اين مسئله مؤثر بود: اولاً، اکثريت مردم بغداد سني‌مذهب و وفادار به خليفه عباسي بودند. ثانياً، بخش بزرگي از سپاهيان آل‌بويه را ترکان سني‌مذهب تشکيل مي‌دادند که به شدت پايبند مذهب تسنن بودند و قدرت خليفه اگرچه اسمي و ظاهري بود، ولي از طريق اين سپاهيان مي‌توانست از قوه به فعل تبديل شود، بنابراين، رنجاندن سپاهيان ترک، معقول نبود. علاوه بر اين نهاد خلافت و مشروعيت و قانوني بودن آن از نظر اکثريت مردم و به‌ويژه اهل‌تسنن قدمتي ديرينه داشت، برانداختن آن کاري مشکل بود و اهل‌سنت چنين چيزي را تحمل نمي‌کردند.  بنابراين آل‌بويه براي حفظ و تحکيم قدرت خويش و براي جلوگيري از شورشي همگاني عليه خود، ناچار بودند خلافت بني‌عباس را باقي بگذارند.
    تساهل و تسامح مذهبي
    «تساهل» به معناي سهل گرفتن بر يکديگر، آسان گرفتن و به نرمي رفتار کردن است  که معمولاً هم‌عرض و همراه با تسامح مي‌آيد. هرچند در معناي «تسامح» کوتاهي کردن هم هست،  ولي غالباً و در اينجا به معناي «تساهل» گرفته شده است.
    آل‌بويه در آغاز تسلط خود بر بغداد، اگرچه به اظهار اعتقادات شيعي خود و ترويج شعائر شيعه پرداختند،  اما به دنبال استقرار در بغداد، جز در مواردي که رفع فتنه و شورش عام الزام کرده باشد، درصدد منع شعائر اهل‌سنت و يا جلوگيري از مخالفت آنان با عقايد رهبران مذهبي خود برنيامدند و در اين‌باره، تعصبي از خود نشان ندادند و معمولاً سياست مدارا و پذيرا بودن با ساير مذاهب مانند اهل‌سنت را در پيش داشتند. تا آنجا که نقل شده است: «متکلم متشرع اندلسي به نام ابوعمر احمدبن محمدبن سعدي، که در اوايل قرن پنجم از بغداد ديدن مى‏کرد، از مشاهدة تسامح و تساهل مفرط حاکم بر آن دوره، دچار حيرت شد و هنگامي که طبيب مشهور قيروان، ابومحمدبن ابى‏زيد، از او پرسيد که در مجالس متکلمان حضور يافته است يا نه؟ او نقل کرد که در نخستين جلسه‏اي که حضور يافته بود، نه فقط مسلمانان تمام فرقه‌‏ها، بلکه کافران، مجوسان، دهريان، ملحدان، عيسويان و خلاصه تمام کفار حاضر بودند و هريک از فرقه‏ها براي دفاع از موضع اعتقادي خود، يک سخن‏گو داشت. 
    منابع در خصوص تعصب مذهبي معزالدوله گزارشي ارائه مي‌دهند. در اين‌باره نيز بلافاصله به توصية وزيرش، از تعصبات مذهبي اختلاف‌برانگيز جلوگيري به عمل آمد. در سال 351ق بر درهاي مساجد بغداد كندند كه لعنت خدا بر معاويه پسر ابوسفيان! لعنت بر کسي که فدك را از فاطمه غصب كرد! و لعنت بر کسي که مانع دفن جسد امام مجتبي در کنار قبر جدش رسول خدا گرديد، و کسي که ابوذر را نفي بلد نمود، و عباس را از شورا خارج ساخت! خليفه چون محكوم حكم معزالدوله بود، نتوانست جلوي آن را بگيرد. در نتيجه، آشوبي در بغداد به پا شد، و اين فتنه برپا بود تا وزير، محمدبن مهدي (مهلّبي) مصلحت چنان ديد كه در لعن جز معاويه كسي را نام نبرند و به جاي آن كلمات، اين دو سه كلمه را نوشتند: «لعن الله الظالمين لآل رسول الله صلي‌الله عليه و آله وسلم» و به صواب ديد وزير، آن غوغا تسكين يافت.  به استثناي اين ماجرا، كه آن هم سرانجام به صلاح‌ديد وزير معزالدوله براي جلوگيري از شورش و اختلاف ميان شيعيان و سنيان بغداد منتفي شده بود، نمونه‌هاي ديگري از جانب‌داري امراي آل‌بويه براي تحريك احساسات شيعه و سني در بغداد و ديگر نواحي شيعه‌نشين بلاد اسلام به چشم نمي‌خورد.
    روح تسامح مذهبي نسبي قوم ديلم و ضرورت اجتناب از هرگونه اغتشاش در بغداد، معزالدوله و جانشينانش را جز در موارد تحريك شديد احساسات مذهبي از مقابله با تعصب‌هاي سني‌ها بركنار مي‌داشت و در ايجاد محيط آرام‌تر كوشش مي‌كرد. در نزاع‌هايي كه درآن زمان گاهي ميان سني و شيعه، به‌ويژه در روزهاي عاشورا رخ مي‌داد، امراي آل‌بويه نه‌تنها سعي در تحريك شيعيان نداشتند، بلكه كوشش بيشتر آنها در خاموش كردن هرچه سريع‌تر شعله‌هاي جنگ داخلي بود. آنان تلاش مي‌كردند از هركاري كه به نوعي موجب جدايي ميان شيعه و سني مي‌شد، جلوگيري كنند و نگذارند كه اختلافات مذهبي اثرات زيان‌باري بر يگانگي سياسي قلمروشان وارد كند. گاهي نيز برخوردهاي ميان شيعيان و سنيان به حدي بود كه امراي آل‌بويه تنها با زحمات بسيار، موفق به پايان دادن شورش‌هاي طرف‌داران اين دوفرقه مي‌شدند؛ ازجمله نزاع ميان شيعيان و سنيان محلة «كرخ» بغداد كه در تمام منابع اصلي به آن اشاره شده است. 
    يکي ديگر از شواهد مداراي ديني و مذهبي آل‌بويه، تشکيل مجالس و انجمن‌هاي علمي و فرهنگي توسط نخبگان سياسي آل‌بويه، اعم از وزيران و اميران است که افراد مختلفي با گرايش‌هاي مذهبي و ديني متمايز از هم در آن مجالس حضور داشتند و به طرح نظريات خود مي‌پرداختند. ابوحيان توحيدي، گفت‌وگو‌هاي علمي را، که در مجالس شبانة ابومحمد مهلّبي، وزير معزالدوله، برگزار مي‌شد، ثبت کرده است. 
    علاوه بر نكات گفته‌شده، حضور کارگزاراني را که در مذهب و دين مخالف مذهب و دين بويهيان بودند نيز بايد از جمله نمودهاي تسامح سياسي ـ مذهبي آل‌بويه به‌شمار آوريم. صابي كاتب و اديب نامدار معزالدوله و عزالدوله بود که مذهب مشرکان صابي را داشت.  همچنين كاتب عمادالدوله در شيراز، ابوسعيد مسيحي بود و او در دستگاه پسر بويه منصب وزارت داشت. 
    از سوي ديگر، عضدالدوله ديلمي، که از شيراز به بغداد آمد و بر عزالدوله پسر عموي خويش فائق گرديد و سيطرة قدرتش بر خليفه بيشتر و مناطق تحت قلمروش افزون از معزالدوله ـ مؤسس بويهيان بغداد ـ بود، خاندان عباسي را از خلافت عزل نکرد،  بلکه آشکارا اهل تسامح مذهبي بود و حتي وزيري مسيحي به نام نصربن هارون داشت که اجازه يافت کليساها و ديرها را مرمت کند و صدقاتي براي نصرانيان قرار دهد.  خازن وي هم ابونصر خواذشاه مجوسي بود كه هرچند در اواخر عمر مورد سخط واقع شده بود، ولي طي سال‌ها نديم و محرم و محل اعتماد وي به‌شمار مي‌آمد و مكرر از جانب او به سفارت هم مي‌رفت. 
    بنابراين، در تساهل‏گرايى خاندان بويه، علاوه بر سرشت و خصوصيات خانوادگى و فردى، از جمله روحية مدارا و علم‏دوستى، زمينه‏هاى تاريخى و اوضاع فرهنگى و سياسي آن عصر نيز مؤثر بود. شهر بغداد، مرکز خلافت عباسى به واسطة وجود احزاب و فرقه‏هاى مختلف سياسى و مذهبى و سکونت پيروان اديان مختلف و وجود مکاتب کلامى و فلسفى در آن و نيز دربر داشتن فيلسوفان، متکلمان، دانشمندان و صاحب‏نظران بزرگ، از ساير شهرها و مناطق سرزمين اسلامى متمايز بود. بنابراين، حکومت بر آن، شرايط و ويژگى‏هاى خاصى را مى‏طلبيد. اميران بويهى با درک و درايت خويش، اين مهم را دريافتند. آنان با اعمال سياست تساهل و روادارى مذهبى بر اوضاع مسلّط شده، از حمايت احزاب و فرقه‏هاى مختلف برخوردار گرديدند. اين در حالى بود که آل‏بويه به سبب مبانى فکرى و مذهبى خويش (تشيع)، از حمايت جماعت سنى محروم بودند و مشروعيت و اعتبار لازم را براى حکومت نداشتند.
    به‌هرحال، اميران آل‌بويه به‌رغم اعتقادات شيعي‌شان، با مذاهب ديگر با تسامح برخورد مي‌کردند و اين تسامح و تساهل و کنار آمدن آل‌بويه با ديگر مذاهب، نشانگر اين معنا مي‌تواند باشد که آنان با خلافت ضعيف‌شدة بني‌عباس و مذهب آنان مشکلي نداشتند و ابقاي بني‌عباس در مقام خود را راه‌حلي در جهت پيشبرد اهداف خود مي‌دانستند. برخي منابع مي‌نويسند: «در آغاز، الزامات ديني چندان توجه آل‌بويه را به خود جلب نكرد و نگرش آنها نسبت به مسائل ديني و اقراري نگرشي لاقيدانه بود». 
    در اقليت بودن شيعيان
    بي‌گمان معزالدوله مي‌دانست كه شيعيان اقليتي بيش نيستند و اگر او خلافت را براندازد ممكن است از جاي ديگر سربرآورد. پس بهتر بود خلافت را زير سلطة خويش نگه دارد تا هم حكومت خويش را بر سنيان قلمرو خويش مشروع جلوه دهد و هم به وسيلة اعتبار معنوي، كه خلفا هنوز در حد بالايي از آن برخوردار بودند، حاکميت خويش را استوار سازد و بدين طريق، با ابقاي خلافت و تضعيف آن، آراء و انديشه‌هاي سياسي ـ مذهبي خود را بر جامعه تحميل كند.
    براين‌اساس، آل‌بويه ترازوي قدرت حکومت و جامعة اسلامي را به طرف تشيع سنگين‌تر کرده بودند. آنان درصدد تلفيق آداب ايراني و ديانت اسلامي از نوع شيعي بودند و با ابقاي خلافت عباسي، درصدد بودند تعادل و موازنه را در جامعه به نفع خودش نگه ‏دارند. آنها اين عنصر تعادل را در وجود علويان و شيعيان يافتند که از مدت‏ها پيش موقعيت‏ خود را در هيأت جبهة مخالف خلافت عباسي تثبيت کرده‏ بودند. در نتيجه، به شيعيان و علويان عنايت بيشتري نشان دادند و شيعيان به راحتي مي‌توانستند شعائر خويش را ابراز نمايند و هيچ‌گونه خفقاني نبود؛ چنان‌که معزالدوله پس از تسخير بغداد و فرود آمدن در قصر خليفه، دستور داد ده هزار درهم نزد نقيب  آل ابي‏طالب ببرند تا در ميان علويان تقسيم کند.  همچنين احترام فوق‌العاده آل‌بويه به شيخ مفيد و سيد مرتضي  نشانة تمايل آنان به تشيع و سنگين نمودن کفة تشيع بود.
    معزالدوله در سال 352ق دستور عزاداري و تعطيلي روز عاشورا را براي اولين بار صادر كرد. منابع مي‌نويسند: «معزالدوله دستور داد مردم روز عاشورا گرد هم آيند و اظهار حزن كنند. در اين روز بازارها بسته شدند... و در بازارها خيمه‌ها برپا كردند. زنان بر سر و روي خود مي‌زدند و در شهر مي‌گرديدند و بر امام حسين ندبه مي‌كردند». 
    در سال 355ق نيز اين مراسم تكرار شد و اهل‌سنت را ياراي آن نبود كه چيزي بگويند؛ زيرا سلطان شيعه بود.  معزالدوله نه‌تنها مراسم عاشورا را به عنوان روز اندوه و حزن شيعيان براي مصيبت‌‌‌هاي وارده بر اهل‌بيت پيغمبر زنده كرد، بلكه توجه بسياري نيز به عيد بزرگ شيعيان، يعني غدير، روز تعيين امام علي به جانشيني پيامبر مبذول داشت. «او در هجدهم ذي‌الحجه سال 354ق به مردم فرمان داد كه جامة نو دربر كنند و خود را به زينت‌ها بيارايند و به سبب عيد غدير، كه از اعياد شيعه است، شادماني كنند. 
    همچنين آل‌بويه پس از تسلط بر بغداد و خلفاي عباسي، به تدريج، برخي از شعارهاي مختص شيعيان را، كه از ترس جرئت اظهار آنها را نداشتند، دوباره زنده كردند؛ از جمله شعار «حي علي خيرالعمل» در اذان.  تنوخي در جلد اول نشوار المحاضره مي‌نويسد: در قرن چهارم هجري قمري مؤذنان شيعه جملة «اَشهَدُ اَنَّ علياً ولي الله» را در اذان مي‌گفتند؛ ازجمله مؤذني در محلة «قطيعه» بغداد اين جمله را در اذان مي‌گفت. 
    بنابراين، يکي از راه‌کارهاي ممکن در توازن و برتري‌جويي سياسي و مديريتي و حتي مذهبي و عقيدتي، تغيير نرم است؛ بدين معنا که بدون برانگيختن حساسيت‌ها و چالش‌هاي حتمي و يا احتمالي، مي‌توان با تغيير افکار و عقايد، نتيجه را به گونة دلخواه تغيير داد.
    وجود رقيب در ديگر بلاد اسلامي
    يکي از خطراتي که آل‌بويه را تهديد مي‌کرد، وجود رقيبان بود، به‌ويژه رقباي شيعه‌مذهب که در شام و بحرين سر برآورده بودند. حمدانيان در شام، با توطئه‌چيني و همکاري با خاندان عباسي، درصدد گسترش قلمرو خود و مدعي تسلط بر بغداد و آل‌بويه بودند. علت برکناري خليفه مستکفي نيز طرفداري وي از حمدانيان بود؛ زيرا ديلمي مستکفي را متهم کرد که از بني‌حمدان چيزها پرسيده و اخبار و اسرار وي را به آنها نوشته است،  و حال آنکه تثبيت وضعيت بغداد به نفع آل‌بويه هنوز روشن نبود.
    ناصرالدوله حمداني نمي‌توانست حضور بويهيان را، که از قضا هر دو گرايش‌هاي شيعي داشتند، تحمل کند. بنابراين، دو سپاه ناصرالدوله و معزالدوله در برابر هم قرار گرفتند. معزالدوله سمت غربي بغداد و ناصرالدوله سمت شرقي آن را در اختيار داشتند. با اينکه وضعيت سپاه ديلمان چندان مناسب نبود و معزالدوله در آستانة بازگشت به اهواز بود، توانست با يک حيلة جنگي، دشمن حمداني خود را شکست داده و المطيع را در دارالخلافه مستقر سازد. ناصرالدوله، که مشکل ترکان همراهش را نيز داشت، با تهديد آنها به موصل گريخت و بدين‌سان، موقعيت دولت بويهي معزالدوله در بغداد تثبيت شد. 
    از سوي ديگر، قرمطيان که در سال 286ق در بحرين حکومتي تشکيل داده بودند،  رقيبي براي بويهيان به حساب مي‌آمدند و فرستادة معزالدوله را، که براي حکومت عمان و خواندن خطبه به نام او فرستاده شده بود، بيرون راندند و به مقابله با بويهيان برخاستند.  پس قرامطه در صورت قدرت يافتن و چنانچه خلافت از جاي برکنده مي‌شد که در اين صورت، مرکز خلافت دچار هرج و مرج مي‌شد بعيد نبود به بغداد يورش برند، به‌ويژه آنكه پيش از اين، در سال287ق نيز بصره را تاراج کرده، سپاهيان معتضد خليفة بغداد را در هم کوبيده بودند. 
    اخشيديان در مصر  و سامانيان در شرق قلمرو خلافت،  که هر دو مذهب تسنن داشتند، تحت لواي خليفة عباسي و با اجازة وي حکمراني مي‌کردند و نسبت به خلافت عباسي متعصب بودند و ريشه‌کن کردن اصل خلافت مي‌توانست واکنش جدي آنها را به دنبال داشته باشد. هرچند سامانيان در ابتدا زير بار بيعت المطيع بالله خليفة دست‌نشاندة بويهيان نمي‌رفتند، ولي اصل مسئلة خلافت عباسي برايشان مهم بود و در همين زمان هم به نام المستکفي ـ خليفة معزول ـ خطبه مي‌خواندند كه تا مدتي پس از مرگ اين خليفه هم ادامه داشت. 
    پس خطر رقبايي که درون ممالک اسلامي تهديدي براي حکومت بويهيان به‌شمار مي‌رفتند، مانع برانداختن اصل مسئلة خلافت مي‌گرديد.
    بهره‌گيري از ضعف نهاد خلافت براي پيشبرد اهداف شيعي، در عين متهم نبودن
    خلفاي عباسي پيش از ورود آل‌بويه دچار ضعف تسلط ترکان بودند. دستگاه خلافت محل توطئه و زمينه‌سازي‌هاي عده‌اي از رجال درباري و سران لشکري بر ضد يکديگر بود و خيلفه، که هيچ قدرتي نداشت و غالباً براي گذران امور بي‌پول مي‌ماند، هرچند وقت يك بار به عوض کردن وزرا و جريمه و مصادرة اموال ايشان يا مأموران ولايات مي‌پرداخت و در اين کار هم آلت دست وزرا و سران لشکري بود. 
    آل‌بويه با درک چنين ضعفي در نهاد خلافت، به اين حربه محکم چنگ زدند و از اين فرصت براي رسيدن به آمال خويش بهره بردند. بويهيان دريافته بودند که با ناتوان کردن خليفه در ادارة امور جامعه، به راحتي مي‌توانند بر امور سياسي و حکومتي قلمرو اسلامي چيره شوند و در ضمن، پيامدها و خطرات برکندن اصل خلافت را نيز از خود دور کرده باشند.
    ازهمين‌روي، آل‌بويه ترجيح دادند با ابقاي بني‌عباس و تسلط بر آنان و خوار ساختن ايشان و منع دخالت و يا تضعيف آنان در امور کشورداري، بتوانند در زير چتر آنان حکمراني کنند، تا آنجا که در عصر اقتدار آل‌بويه، تنها امتياز خليفه نسبت به اميرالامراء، يعني عزل و نصب، نيز از او گرفته شد و کار بدانجا رسيد که المطيع لله به بختيار، فرزند معزالدوله با زبان عجز گفت: «من تنها براي شما اين نام را دارم که خطيبان شما بر منبرها مي‌آورند تا مردم را براي شما آرام کنند. هرگاه خواهيد از اين نيز کناره گيرم، کنار خواهم رفت و همه کارها را به شما مي‌سپارم». 
    بهره‌گيري از نظام اميرالامرائي به‌جاي‌مانده از دورة سلطة تركان
    غلامان ترک از اوايل قرن سوم هجري و از زمان خليفه معتصم به صورت نمايان، در دستگاه خلافت عباسيان به خدمت گرفته شدند و طولي نکشيد که لشکرهاي بزرگي از آنان فراهم آمد. اما طبع سرکش نظاميان ترک موجب ناراحتي مردم شد  و خلفاي عباسي نيز از خشونت آنان بي‌نصيب نماندند. قدرت غلامان ترک در دستگاه خلافت به‌تدريج، تا آن اندازه افزايش يافت که گاهي خليفه را تنبيه نموده،  يا خلع مي‌کردند  و يا او را مي‌کشتند. 
    وقتي الراضي بالله (322-329) روي کار آمد و متوجه وضعيت بحراني دولت و نيز خزانة خالي و تمرد سپاهيان و انتقاد شهروندان شد، تصميم گرفت به اوضاع سر و ساماني بدهد. براين‌اساس، نهاد جديدي به نام «اميرالامراء» تأسيس کرد تا برخي از مسئوليت‌هاي سياسي، نظامي و مالي را بر عهده گيرد و بار سنگين آن را از دوش خليفه بردارد. ابن‌اثير در الکامل مي‌نويسد: «چون راضي حال را بدان‌گونه ديد، ناگزير با ابوبکر محمدبن رائق مکاتبه کرد». سرانجام، الراضي تحت فشار شرايط سياسي، محمدبن رائق را به اين منصب گماشت و مسئوليت سپاه و ادارة امور مالي و خراج و نفقات و امور سياسي و ديواني مربوط به همة مناطق را به او سپرد.  جالب است که اميرالامراء به محض تحکيم پاية قدرتش، به اينها قانع نشد و خواهان مشارکت در امور اختصاصي مربوط به خليفه شد و خليفه نيز با آن موافقت کرد. از آن پس، بر سر منبرها، در کنار اسم خليفه، به اسم اميرالامراء نيز خطبه مي‌خواندند. 
    بدين‌سان، خلفاي عباسي با تسلط ترکان، قدرت خويش را کم‌کم به سران و وزيران ترک وانهادند و با ايجاد نظام اميرالامرائي به سال 324ق، عملاً تسلط خويش را بر اوضاع حکومت از دست دادند و حتي عزل و نصب آنان نيز به دست وزيران و درباريان ترک صورت مي‌گرفت. 
    بنابراين وجود نظام اميرالامرائي پيش از ورود آل‌بويه دليلي شد تا آل بويه (با يک نگرش سياسي) به مقام اميرالامرائي ظاهري بسنده کنند و در واقع، با تسلط بر خليفگان، حکمراني کنند و با اقتدار هرچه تمام‌تر، با نام اميرالامرائي، بدون آنکه چالش و حساسيتي ايجاد کرده باشند، با تمام اختيار و به طرز حقارت‌آميزي قدرت خويش را بر خلفا اعمال كنند. به گفتة ابن‌خلدون:
    خليفة جديد از هرگونه دخالت در امر و نهي ممنوع شد و انتخاب وزير به عهده معزالدوله آمد كه هر كس را كه خواهد براي اين شغل برگزيند، و اختيارات اين وزير هم منحصر در امور املاك خليفه و كارهاي داخلي و درباري او بود. اعمال عراق و اراضي آن، چه به صورت ولايت و چه به صورت اقطاع، به عمال‏ معزالدوله و لشكريان او تعلق گرفت. آنچه خليفه را نياز مي‏افتاد با اجازة معزالدوله به او مي‏دادند. در واقع، او جز تخت و منبر و سكه و مهر نهادن بر نامه‏ها و حواله‏ها و ملاقات با هيأت‌هايي كه از اطراف مي‏آمدند و پاره‌اي عناوين و القاب تحيت‌آميز هيچ نداشت. در دولت آل‌بويه و سلجوقيان، كساني را كه زمام ملك را به دست داشتند «سلطان» مي‏گفتند و در اين عنوان، هيچ كس با آنان شركت نداشت و لوازم پادشاهي و قدرت و ابهت و عزت و تصرف در امور، از امر و نهي، همه از آن سلطان بود و خليفه را از آنها بهره‏اي نبود. خلافت براي بني‌عباس لفظي بود بدون معني 
    نتيجه‌گيري
    حاکمان آل‌بويه در جهت حفظ و تحکيم قدرت و در راستاي منافع سياسي خود، ترجيح دادند به‌رغم تضاد مذهبي با خليفگان عباسي، در ساية خلافت آنها، به حکومت خويش تداوم بخشيده، با نگه داشتن ظاهري پوشالي از خلافت، به مقاصد خويش دست يابند. آنان صرف وجود خليفه و نام پوشالي «خلافت» را فرصتي مناسب براي تثبيت موقعيت خويش تشخيص داده، سعي كردند تا با تضعيف خلافت، بي‌آنكه درصدد حذف دستگاه خلافت برآيند، قدرت خويش را افزون کنند.
    جلوگيري از چالش و شورش جهان اسلام با توجه به اکثريت مذهب تسنن و سپاهيان ترک سني‌مذهب، حفظ ظاهري خلافت را مي‌طلبيد که در نظر آنان، مشروعيت حکومت‌ها با فرمان خليفه تأمين مي‌گرديد و براندازي خلافت را برنمي‌تافتند. ازهمين‌روي، تساهل و تسامح اميران بويهي حمايت احزاب و فرقه‏هاى مختلف را برايشان به ارمغان آورد و نشانگر اين معنا مي‌تواند باشد که آنان با خلافت ضعيف‌شدة بني‌عباس و مذهب آنان مشکلي نداشتند.
    حفظ ظاهر خلافت پيشرفت اهداف سياسي و مذهبي آل‌بويه را هموارتر و سهل‌الوصول‌تر ساخت؛ زيرا توانستند توازن مذهبي و قدرت را به سمت شيعيان سوق دهند و به تغييري نرم در افکار و عقايد جامعه دسترسي داشته باشند. آنها از يک‌سو، ظاهر خلافت را حفظ کردند، و از سوي ديگر، با تسلط بر خليفه، درصدد تحقق اهداف سياسي و مذهبي خويش برآمدند. برکندن اصل خلافت مي‌توانست انگيزة رقيبان را در تصرف مرکز خلافت (بغداد) تقويت کند و نيز حکومت‌هاي محلي را که نسبت به اصل خلافت تعصب داشتند و مشروعيت خويش را از عباسيان کسب مي‌کردند، به واکنش وادارد. پس حفظ ظاهري خلافت عباسي سلاح مطمئني در برابر قدرت‌هاي خارجي مسلمان براي آل‌بويه به حساب مي‌آمد.
    بنابراين، آل‌بويه با آگاهي از ضعف خلافت، دريافته بودند که با ناتوان کردن خليفه در ادارة امور جامعه، به راحتي مي‌توانند بر امور سياسي و حکومتي قلمرو اسلامي چيره شوند و چنان‌كه در گذشته ترکان با ايجاد منصب اميرالامرائي اختيار خليفه را در دست گرفته بودند، مي‌توانند با منصب اميرالامرائي، زمام امور مملکتي را در دست بگيرند و هم آمال حکومتي و مذهبي خويش را تداوم بخشند و هم چالش‌هاي دروني و بيروني، که حکومتشان را به خطر مي‌انداخت، دفع کنند.
     
     

    References: 
    • ابن‌اثير، عزالدين محمدبن محمدبن عبد الکريم، الکامل في التاريخ، بيروت، دارصادر، 1386ق.
    • ابن‌جوزي، ابوالفرج عبدالرحمان‌بن علي‌بن محمد، المنتظم في تاريخ الامم والملوک، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلميه، 1412ق.
    • ابن‌خلدون، عبدالرحمان‌بن محمدبن، العبر تاريخ ابن‌خلدون، ترجمه عبدالمحمد آيتي، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1383.
    • ابن‌طقطقي، محمدبن علي‌بن طباطبا، تاريخ فخري در آداب ملكداري و دولت‌‏هاي اسلامي، ترجمة محمدوحيد گلپايگاني، چ چهارم، تهران‏، علمي و فرهنگي، 1384.
    • ابن‌کثير دمشقي، اسماعيل‌بن عمر، البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر، 1407ق.
    • تنوخي، قاضي ابوالحسن‌بن علي، النشوار و المحاضره، تحقيق عبود شالچي، بيروت، بي‌تا.
    • توحيدي، ابوحيان، البصاير و الذحائر، تصحيح مرداد القاضي، بيروت، دارصادر، 1408ق.
    • حاجيلو، محمدعلي، ريشه‌هاي تاريخي تشيع در ايران، تصحيح غلامرضا طباطبايي، قم، مجمع جهاني شيعه‌شناسي، 1386.
    • خوري حتي، فيليپ، تاريخ عرب، ترجمة ابوالقاسم پاينده، چ سوم، تهران، علمي و فرهنگي، 1380.
    • ذهبي، شمس‌الدين محمدبن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالکتاب العربي، 1413ق.
    • زرين‌کوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران، تهران، اميركبير، 1367.
    • زيدان، جرجي، تاريخ تمدن اسلام، ترجمة علي جواهرکلام، چ دهم، تهران، اميركبير، 1382.
    • شاکري، مريم و سيداحمدرضا خضري، «مجالس و انجمن‌هاي علمي و فرهنگي دوران آل‌بويه»، تاريخ در آينه پژوهش، 1389، سال هفتم، ش 2، ص ٩٩-124.
    • شاکري، مريم، «تساهل‏گري مذهبي آل‌بويه»، نامه تاريخ‌پژوهان، 1386، ش 12، ص 54-77.
    • شاوي، علي، با كاروان حسيني از مدينه تا مدينه، چ دوم، قم، زمزم هدايت، 1386.
    • طالش عزيزي، محمدباقر، «نگاهي به سياست مذهبي آل‌بويه» رشد آموزش تاريخ، 1381، ش11، ص 32-37.
    • طبري، محمدبن جرير، تاريخ الامم و الملوک، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ط. الثانيه، بيروت، دارالتراث العربي، 1387ق.
    • فراي، ريچاردنيلسون، تاريخ ايران (کمبريج)، ترجمة حسن انوشه، تهران، اميرکبير، 1363.
    • کرمر، جوئل. ل، احياي فرهنگي در عهد آل‏بويه، ترجمة محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1375.
    • مؤمني، محسن،‌ «روابط خارجي قرمطيان بحرين»، تاريخ اسلام، 1387، ش 33، ص 115-147.
    • ماوردي، ابوالحسن علي‌بن محمد، الاحکام السلطانيه و الولايات الدينيه، تصحيح محمدحامد الفقي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1304ق.
    • مسعودي، علي‌بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمة ابوالقاسم پاينده، چ هفتم، تهران، علمي وفرهنگي، 1382.
    • مسکويه رازي، ابوعلي، تجارب الامم، تحقيق و مقدمه ابوالقاسم امامي، چ دوم، تهران، سروش، 1379.
    • معين، محمد، فرهنگ فارسي معين، تهران، نشر سي‌کل، 1382.
    • همداني، محمدبن عبدالملک، تکمله تاريخ الطبري، به اهتمام يوسف کنعان، بيروت، مکتبة الکاتوليکية، 1958م.
    • يعقوبي، احمدبن اسحاق، تاريخ يعقوبي، ترجمة محمدابراهيم آيتي، تهران، علمي و فرهنگي، 1389.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جاودان، محمد، عشریه، رحمان.(1396) علل ابقای بنی‌عباس توسط آل‌بویه. ، 14(1)، 49-64

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمد جاودان؛ رحمان عشریه."علل ابقای بنی‌عباس توسط آل‌بویه". ، 14، 1، 1396، 49-64

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جاودان، محمد، عشریه، رحمان.(1396) 'علل ابقای بنی‌عباس توسط آل‌بویه'، ، 14(1), pp. 49-64

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جاودان، محمد، عشریه، رحمان. علل ابقای بنی‌عباس توسط آل‌بویه. ، 14, 1396؛ 14(1): 49-64